- 667
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 100 تا 102 سوره مائده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 100 تا 102 سوره مائده"
- پاک نهاد بودن انسانها در زمان آفرینش
- دلیل مصلحت نداشتن برخی امورات
- بیان عدم تساوی خبیث و طیب
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبیثُ وَ الطَّیِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبیثِ فَاتَّقُوا اللّهَ یا أُولِی اْلأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ﴿100﴾ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ عَفَا اللّهُ عَنْها وَ اللّهُ غَفُورٌ حَلیمٌ ﴿101﴾ قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرینَ﴿102﴾
بیان عدم تساوی خبیث و طیب
در آیهٴ اوّل ذات اقدس الهی فرمود: خبیث و طیّب مساوی هم نیستند چه رسد که خبیث از طیّب بالاتر و بهتر باشد. اگر منظور خبیث و طیّبِ مادی باشد که یک امر بیّن الرشدی است؛ یعنی مسلّم است که میوهٴ پوسیده و بدبو مساویِ میوهٴ سالم و خوب نیست، غذای ماندهٴ بدبو مساویِ با غذای سالم و خوب نیست و این چیز روشنی است و نیازی به وحی ندارد. اگر منظور آن است که چیزی که خبیث و طیّب بودنِ آن برای مردم روشن نیست به این زبان تفهیم بشود که یکی خبیث است و دیگری طیّب و کبرای مسئله را هم که شما میدانید که خبیث و طیّب مساوی نیستند و هرگز خبیث مساوی طیّب نیست چه رسد که بهتر از طیّب باشد، بنابراین آن دو امر هرگز مساوی هم نخواهند بود.
بیان ذلک این است که مسئلهٴ علم و جهل، مسئلهٴ ایمان و کفر، مسئلهٴ حق و باطل، مسئلهٴ حسن و قبح، مسئلهٴ صدق و کذب و اینگونه از معارف معنوی برای مردم جاهلی روشن نبود که مثلاً علم بالاتر از جهل است یا در جامعهای که جهل حکومت میکرد و غارتگری حکومت میکرد علم و عدل در آنجا ارزشی نداشت. اگر دین درصدد بیان مصداق باشد که بفرماید حق طیّب است و باطل خبیث، عدل طیّب است و ظلم خبیث، علم طیّب است و جهل خبیث، نزاهت و پرهیزکاری طیّب است و تبهکاری خبیث؛ اگر در صدد بیان اینگونه از حقایق باشد آنگاه این را به صورت یک امری که کبرای آن معلوم است ولی صغرا را بیان میکنند ذکر میکند. میفرماید که مؤمن طیّب است و کافر خبیث، ایمان طیّب است و کفر خباثت دارد و شما که میدانید خبیث و طیّب مساوی هم نیستند ناگزیر مؤمن و کافر مساوی هم نیستند.
بنابراین اینگونه از آیات برای بیان آن است که این معانی اختصاصی به امور مادی ندارد بلکه در معارف غیبی هم راه دارد. نمونههایی از این در سور دیگر قرآن کریم آمده است؛ مثلاً در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 221 اینچنین فرمود: ﴿وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتّی یُؤْمِنَّ وَ َلأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْکُمْ وَ لا تُنْکِحُوا الْمُشْرِکینَ حَتّی یُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکٍ وَ لَوْ أَعْجَبَکُمْ﴾؛ مرد با ایمان بهتر از مرد بی ایمان است گر چه آن مرد بی ایمان وضع مُعْجِب و جاذبه داری داشته باشد چه از نظر بدن و چه از نظر مال: ﴿وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکٍ وَ لَوْ أَعْجَبَکُمْ﴾.
در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» در بخشی از آن سور فرمود که اموال یک عده و اولاد یک عده شما را به شگفتی وادار نکند؛ آیهٴ 55 سورهٴ «توبه» این است که ﴿فَلا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ﴾، چه اینکه در همان سورهٴ مبارکهٴ «توبه» آیهٴ 85 این است که ﴿وَ لا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ إِنَّما یُریدُ اللّهُ أَنْ یُعَذِّبَهُمْ بِها فِی الدُّنْیا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ کافِرُونَ﴾، چه اینکه باز در جریان منافقین در آیهٴ 4 سورهٴ «منافقون» فرمود: ﴿وَ إِذا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّی یُؤْفَکُونَ﴾؛ اینها یک ظاهر اعجاب انگیزی دارند که شما را به شگفتی وادار میکنند؛ ولی اینها خبیثاند و باطلاند و مؤمن طیّب و بر حق است و مانند آن. ناگزیر با بیان اینگونه از موارد صغرا مشخص میشود و وقتی صغرا مشخص شد که چه چیزی طیّب است و چه چیزی خبیث؟ آنگاه از آن کبرای بیّن الرشد استفاده میکنند که ﴿لا یَسْتَوِی الْخَبیثُ وَ الطَّیِّبُ﴾؛ شما که میدانید خبیث مساوی طیّب نیست چه رسد که بیشتر از آن باشد، چون خبیث اگر بخواهد بهتر از طیّب باشد باید به قدری ترقّی کند که همتای طیّب بشود و از آنجا هم بگذرد، در حالیکه هرگز خبیث مساویِ طیّب نیست چه رسد که از آن بهتر باشد.
پاک نهاد بودن انسانها در زمان آفرینش
بنابراین با بیان مصادیق قبلی از آن کبرای بیّن و بدیهی استفاده میکنند؛ یعنی چیزی که برای مردم روشن نبود قرآن از باب ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾ و مانند آن پرده برداشت و فرمود که در نهان انسان یک فطرتی است که این را خدا سالم آفرید و کفر و فسق و معصیت و مانند آن مایهٴ عیبناک شدن این فطرت است و اگر معیب و مریض شد طراوتش را از دست میدهد و بوی بدی هم دارد و این بوی بد روزی که واقع ظهور میکند به مشام شما میرسد. یک عدهای غذای آنها جز چیزهای ماندهٴ بدبو چیزی دیگر نیست که این را در سورهٴ مبارکهٴ «حاقه» مشخص کرد و فرمود که اینها طعامشان غسلین است؛ در سورهٴ «حاقه» آیهٴ 35 و36 اینچنین فرمود: ﴿فَلَیْسَ لَهُ الْیَوْمَ هاهُنا حَمیمٌ﴾؛ یک دوستی که دوست گرمی باشد برای اینها نیست ﴿وَ لا طَعامٌ إِلاّ مِنْ غِسْلینٍ﴾؛ غِسلین همان چرک است؛ آنجا که جای چرک نیست بلکه این چرکها را از اینجا به همراه میبرد. اگر کسی مریض شد بعد متعفن میشود و بعد میشود مردار و اگر کسی سالم بود طیّب و طاهر است.
بیان طیب کبری و خبیث در کلام نورانی امیرالمؤمنین(علیه السلام)
در بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهجالبلاغه دربارهٴ افراد عادی دارد که این افراد عادی مردار میشوند و بعد این افراد را به اتاق عملِ اینها میبرند که قبر همان اتاق عملِ اینها است و او را به عملش تحویل میدهند: «فَأَسْلَمُوهُ فِیهِ إِلَی عَمَلِهِ» . دربارهٴ علمای با عمل و مردان الهی میفرمایند که «قُلُوبُهُمْ فِی الْجِنَانِ وَ أَجْسَادُهُمْ فِی الْعَمَلِ» ؛ هم اکنون دلهای اینها در بهشت است و بدن اینها در کار اینکه دیگر مردار نمیشود و این گروه مردار نخواهند شد. پس یک عده مردارند و هم اکنون مردارند و یک عده در بهشتاند و هم اکنون در بهشتاند و با مرگ ظاهر میشود که اینها در چه حال بودند؟
اگر «قُلُوبُهُمْ فِی الْجِنَانِ وَ أَجْسَادُهُمْ فِی الْعَمَلِ» است و اگر مرگ فقط پرده را برمیدارد، آنگاه معلوم میشود که اگر کسی معطر است بوی خوب را از همینجا به همراه بُرده است و اگر معطر نیست یا آلوده و متعفن است آن تعفن را از همینجا به همراه بُرد است، فرمود: ﴿فَلَیْسَ لَهُ الیَوْمَ هَاهُنَا حَمِیمٌ ٭ وَلاَ طَعَامٌ إِلَّا مِنْ غِسْلِینٍ﴾ که این غِسلین یعنی چرک و چیزهای آلوده را از همین جا میبرد. پس این میشود خبیث و آن میشود طیّب. کبرای مسئله روشن است که ﴿لا یَسْتَوِی الْخَبیثُ وَ الطَّیِّبُ﴾ و عمده صغرای مسئله است که آنها نمیدانند که جهل خبیث و خباثت است و علم طِیب و نور است و حق و باطل اینچنیناند. آنکه میگوید: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾ او نظام ارزشیاش این است که هر کسی توانست غارتگری کند موفق است و وقتی اسلام آمد و گفت: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾ باطل است و ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّی﴾ صحیح است، آنگاه معلوم میشود که غارتگری و استعلا خبیث است و تزکیهٴ روح طیّب است، از آن به بعد کبرای مسئله برای آنها روشن است که ﴿لا یَسْتَوِی الْخَبیثُ وَ الطَّیِّبُ﴾.
تأثیرات منفی خباثت در زندگی انسان
بنابراین اصرار قرآن کریم بر این است که آن صغرا را مشخص کند که چه چیزی طیّب است و چه چیزی خبیث؟ وگرنه همه میدانند که ﴿لا یَسْتَوِی الْخَبیثُ وَ الطَّیِّبُ﴾. بعد میفرمایند که این اموال حرام و آن اولاد آنچنانی و این قدرتهای اینچنینی خبیثاند خبیث هر اندازه که زیاد بشود همتای طیّب نخواهد بود چه رسد که بهتر از طیّب باشد و به جایی نمیرسد که مساویِ طیّب باشد چه برسد که بهتر از طیّب باشد. پس آیات در حقیقت برای آن است که ثابت بکند همانطوری که میوه اگر سالم بود خوشبو است و اگر بیمار شد کم کم متعفن میشود، انسانی که به قلب سلیم وارد محضر حق شد معطر است و کسانی که ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضًا﴾ اینها بدبویند و آن روزی که اسرار ظاهر میشود بوی بد اینها درمیآید. ﴿قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبیثُ وَ الطَّیِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبیثِ فَاتَّقُوا اللّهَ یا أُولِی اْلأَلْبابِ﴾، چون چیزی که متعفن شد زیادیِ آن هرگز آن را طیّب نمیکند، لذا در نوع آن آیات فرمود که ﴿لا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ﴾.
﴿قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبیثُ وَ الطَّیِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبیثِ فَاتَّقُوا اللّهَ یا أُولِی اْلأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴾ این بحث هم در نوبت قبل به عرضتان رسید که اولو الالباب اخصاند و مؤمنینِ عادی خواصاند و آن ناس جزء عوام و تودهٴ مردم هستند و قرآن سه مرحله خطاب دارد: هم ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ دارد، هم ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ دارد و هم ﴿یَا أُوْلِی الالبَابِ﴾ دارد.
بیان چند روایت در شأن نزول آیه شریفه
بعد فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ﴾؛ در شأن نزول این آیه چند روایت نقل شده است؛ آن روایتی که تا حدودی قابل پذیرش است این است که در جریان حج نازل شده است که ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: به اینها بگویید مکه بروند. اینها سؤال کردند که هر ساله باید مکه برویم و حج مثل روزه گرفتن است که هر سال واجب است یا نه؟ آیه نازل شد که چیزی را که خدا عفو کرد و نفرمود شما اصرار نکنید. ممکن است ذات اقدس الهی شما را هر ساله به حج تکلیف بکند و بفرماید که وزان حج مثل روزه است و شما عملاً انجام ندهید و کفر بورزید. چکار دارید به سؤال کردن؟
بعضیها نقل کردند که عدهای در انساب خود سؤال میکردند؛ یکی میگفت که پدر من کیست یا پدر من کجا است؟ نقل کردند که وجود مبارک پیغمبر مثلاً گاهی اسرار را میفرمود و بعد هم دستور رسید که «الولد للفِراش» ؛ چکار دارید به اسرار مردم یا به انساب مردم؟ یا کسی سؤال کرد که پدرم که مرده است الآن کجا است؟ چون او مشرکاً مرده است حضرت فرمود که فی النار . این چیزی که مایهٴ افسردگی آن سائل است چرا چنین چیزی را باید سؤال بکند؟ آیه نازل شد که چیزهایی که اگر معلوم بشود و آن اسرار فاش بشود خوشتان نمیآید آنها را سؤال نکنید. پس چه چیزی را سؤال بکنیم؟ فرمود: محور سؤال را و آن مطالبی را که سؤال از آنها نشأت میگیرد آن را خدا بیان میکند. یک اصل کلی را قرآن محورِ دستورِ کارتان قرار میدهد و یک آیه نازل میکند و شما دربارهٴ این آیه بحث کنید و سؤال کنید: ﴿وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ﴾؛ بگذارید یک مطلبی را خدا طرح بکند و این را دستور کار قرار بدهد و نازل بکند، آنگاه شما دربارهٴ شأن نزول آن، مصداق آن، باطن آن، ظاهر آن، تفسیر آن، تأویل آن، تنزیل آن مطالبی را سؤال بکنید؛ ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ﴾.
مصلحت هم دارد و خدا عفو کرده است؛ عفوی هم که در این ذیل است و در آیه آمد نشانهٴ آن است که زمینه بود که بگوید. سؤال این است که آیا مصلحت ملزمه دارد یا نه؟ مصلحت دارد یا نه؟ اگر بگوید مصلحت ندارد که خلاف گفته است و اگر بگوید که مصلحت دارد اینها که گوش نمیدهند، بنابراین بهتر آن است که اینها چیزی را سؤال بکنند که در دستور کار قرار گرفت. اگر ذات اقدس الهی آنچه را که خیر است را بگوید اینها که گوش نمیدهند! بعد میشود ﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾ . فرمود: ﴿لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ﴾؛ اما اگر آیهای نازل شده است شما معنای این تفسیر این، و امثال ذلک را بپرسید. چیزی که دستور کار شما قرار گرفت در آن زمینه بحث کنید و چیزی که دستور کار شما قرار نگرفت بحث نکنید، زیرا اگر جواب بدهند شما که عمل نمیکنید: ﴿ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرینَ﴾؛ نظیر جریان بنی اسرائیل در همان آیه است که مثال زدند؛ در آیه موسای کلیم اوّل نفرمود که این گاو شرطش چه باشد؟ رنگش چه باشد؟ شکلش چه باشد؟ فرمود که ذبح بقره بر شما واجب است. اینها آمدند از خصوصیات سؤال کردند، از رنگ سؤال کردند، از سنّ سوال کردند و در هر حالی جواب مناسب آمد .
فرمود اگر سؤال بکنید ما یک جوابی در هر صورت باید بدهیم و شما هم که عمل نمیکنید و ما هم میدانیم که سرانجام چه میشود مسکوت میگذاریم؛ ولی شما که سؤال کردید مجبوریم جواب بدهیم و ما که نمیتوانیم خلاف جواب بدهیم. از این جهت فرمود که سؤالهای شما محدود باشد چه اینکه دربارهٴ بنیاسرائیل اینطور بود که قومی این مسایل را پرسیدند و بعد عمل نکردند و کفر ورزیدند: ﴿قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرینَ﴾. این کلمهٴ عفو نشان میدهد چیزی را که ذات اقدس الهی فعلاً مصلحت ندانست شما اصرار نکنید، چون اگر سؤال کردید در هر صورت ما باید جواب بدهیم و نمیتوانیم بگوییم لست أدری یا نمیتوانیم خلاف بگوییم، بلکه باید آنچه را که مصلحت است بگوییم و شما هم که عمل نمیکنید؛ و مثل خیلی از موارد مثلاً آن سیزده سال مکه تکلیف نیامده بود؛ ولی آن وقتی که نیامده زمینهٴ سؤال هم نیست و جای عفو بود و خدا عفو کرد؛ اما یک چیز معینی را که اگر شما سؤال بکنید لابد یک پاسخی دارد و بعد هم شما هم که عمل نمیکنید، فایدهاش چیست؟ پاسخش را که ذات اقدس الهی باید بدهد و نمیتواند خلاف بگوید، چون ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً﴾ و اگر وفاق را بگوید که شما عمل نمیکنید. بنابراین چیزی را که ذات اقدس الهی مسکوت گذاشت شما هم مسکوت بگذارید.
دلیل مصلحت نداشتن برخی امورات
خیلی از موارد است که مصلحت دارد ولی فعلاً مصلحت ندارد، چون آنها عمل نمیکنند؛ مثل خیلی از احکامی که در 13 سالِ مکه نیامده بود، این احکامی که در مکه نیامده بود با اینکه مصلحت ملزمه داشت ولی آن وقت ظرف، ظرفِ عمل نبود و اینها به زحمت میافتادند. از این طرف عمل نمیکردند و به جهنم میرفتند و از آن طرف هم دین تضعیف میشد، لذا این احکام را نفرمود و روزه و حج و جهاد و خمس و اینها را در مکه نازل نکرد. بنابراین اگر از صاحب وحی مطلبی را سؤال میکنید باید متوجه باشید که اگر او جواب داد عمل بکنید و چیزی را که عمل نمیکنید و مایهٴ وهن دین است و کفر و فسق شما است آن کارها را نکنید. نشانهاش این است که بنی اسرائیل پرس و جوی فراوانی کردند و جوابهای زیادی را شنیدند و عمل نکردند و ﴿أَصْبَحُوا بِهَا کَافِرِینَ﴾.
اهمیت کیفیت سؤال و جواب
دنبال علم وقتی آدم میرود که عالمانه وارد سؤال بشود: «حُسن السؤال نصف العلم» ؛ آدم بفهمد چه چیزی را بپرسد و کجا بپرسد و چه جور حرف بزند؟ این نصفُ العلم است. آیات فراوانی آمده است که هرکدام از اینها کافی بود بر اینکه اینها را عالِمِ ربانی بکند! از اینها سؤال بکنید. چیزی که مسکوت بود به عنوان اسرار چه داعی دارید که آنها را سؤال بکنید؟ آنها که دستور کار شما است آنها را سؤال بکنید. از آن طرف گفتند: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی» ؛ اما درباره همین مسایلی که کلیاتش آمده؛ یعنی معارف فراوان را قرآن نازل کرده شما سؤال بکنید، اصول کلی را پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود دربارهٴ آن سؤال بکنید. اسراری را که نه قرآن به آن تذکر داده و نه روایات متعرض آن هستند چکار دارید که آنها را سوال بکنید؟ پدر او که بود و الآن پدر او کیست؟ فلان شخص جدِّ اصلیاش که بود؟ شما که نمیتوانید حلال و حرام را تحمل بکنید! بعدها آمده است که «الولَد للفِراش و للعاهِر الحَجَر» ، چون این چیزها را سؤال میکردند و پیغمبر هم راست فرمود؛ اگر بگوید که نمیدانم که نمیشد چون میداند، اگر بگوید نمیگویم، وقتی که سؤال شد آدم باید جواب بدهد و اگر راست بگوید اینها بدشان میآید، برای اینکه اینها خیلیهایشان از دامن غیر پدرشان و در کنار غیر پدرشان تربیت شدهاند و به بار آمدهاند. فرمود این چیزها را سؤال نکنید که این یک شأن نزول است یا آن شأن نزولی که دربارهٴ حج آمده است .
بنابراین چیزی که اگر دین بگوید شما عمل نمیکنید آنها را سؤال نکنید یا بدتان میآید و آیندهٴ بدی خواهد داشت سؤال نکنید، بلکه چیزی را بپرسید که دستورِ کار شما است؛ آن آیاتی که آمده معارف آن آیات، شأن نزول آن آیات، مصادیق آن آیات ارتباطش با آینده و گذشته، اینها را بپرسید. اینکه حج هر سال و یا یک سال است را صاحب شریعت باید بگوید؛ حج چیست؟ چه چیزی مبطل حج است؟ چه چیزی جزء تروک اِحرام است؟ از کی باید شروع بشود؟ کی باید ختم بشود؟ اینها سؤالهایی است که دستور کار را به همراه دارد؛ اما حالا هر سال است یا یکسال را که نگفت! فرمود: ﴿لِلّهِ عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبیلاً﴾ که ظاهرش هم این است که یکبار امتثال کردید کافی است. اگر دربارهٴ حج که کجا مُحرِم بشود؟ چه چیزی مایهٴ حرمت حالِ احرام است و چه چیزی مایه حرمت نیست؟ اینها دستور کار است؛ اما حالا یک بار یا ده بار؟ اینکه در دستور کار نیست. اصل حج را واجب کرده است ولو باید سؤال بکند که من کجا باید مُحرِم بشوم و تا کی و در چه زمان؟ خصوصیات را سؤال کردند و جواب هم آمده است؛ اما حالا یکبار یا بیش از یکبار را که دستور کار نیست تا سؤال بکنند!
دربارهٴ شهر رمضان خودش در متن آیه آمده که ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ﴾، بعد فرمود: ﴿فَمَن شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ وَمَن کَانَ مَرِیضاً أَوْ عَلَی سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ﴾ یعنی کل شهر رمضان لَهُ صومٌ؛ اما اینجا نفرمود که کل اشهر الحج فله حج أو المستطیع که یعنی هر کسی استطاعت دارد هر ساله باید مکه برود! فرمود: اگر کسی مستطیع است مکه برود همین؛ آیا هر سال برود یا نه؟ فرمود که اگر ما بگوییم که این مصلحت دارد شما که نمیکنید! چه داعی دارید که یک چنین سؤالی را بکنید؟ اگر بگوییم مصلحت ندارد که خلاف است و اگر بگوییم نمیدانیم هم که درست نیست و اگر بگوییم دارد که شما عمل نمیکنید، بنابراین چه داعی دارد چیزی را که بعد مایهٴ وهن دین است یا ضعف اعتقاد شما است از آن چیز سؤال بکنید؟ ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ﴾ معنایش این نیست که شما سؤال نکنید بلکه سؤال یک جایی دارد که اگر یک اصل کلی از وحی نازل شده است شما پیرامون آن مطالبی را که دارید سؤال بکنید، آنگاه برای شما بیان میکند. بسیاری از مسایل حج را سؤال کردند و پاسخ هم شنیدند.
بعضی از این شأن نزولها را مستحضرید که به روایت صحیح معتبری که انسان مطمئن باشد که بر آن تکیه کرده است نیست؛ ولی آیه پیام کلیاش تام است؛ چیزی را که شما میدانید اگر برای شما روشن بشود بدتان میآید آن چیزها را سؤال نکنید: ﴿وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها﴾ از آن اشیاء ﴿حینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ﴾. بعضی از چیزها است که قرآن میفرماید: شما علم آن را ندارید که ما به شما جواب بدهیم: ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبّی وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلیلاً﴾ . بعضی از چیزها است که مستمع کششِ آن را ندارد و بعضی از چیزها است که کششِ آن را دارد که بفهمد ولی خوشش نمیآید، لذا سؤالها را محدود کردند که چه چیزی را سؤال بکنید؟ از چه کسی سؤال بکنید؟ چقدرسؤال بکنید؟ و مانند آن. فرمود: ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ اْلأَهِلَّةِ﴾ که جوابش را داد، ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحیضِ﴾ که جوابش را داد، ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ﴾ که جوابش را داد. آنها مسایلی بود حکمی و تاریخی و مانند آن.
دربارهٴ ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبّی وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلیلاً﴾؛ شما میخواهید از کنه روح سؤال بکنید که درک بکنید؟ آنهایی که اهل راهاند همین ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبّی﴾ را جواب گرفتند و به دنبال آن رفتند و آنهایی که برایشان درک مجرَّد مقدور نبود خدا فرمود: ﴿وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلیلاً﴾.
خیر کثیر داشتن علوم غیبی قلیل
همین علمِ کم را که نسبت به علوم الهی و غیبی خیلی کم است، همین علم را اگر ذات اقدس الهی به کسی داد میشود: ﴿یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثیرًا﴾ که همین قلیل میشود خیر کثیر، البته نسبت به علوم غیبی قلیل است و اما برای جامعهٴ انسانی خیر کثیر است. مگر انسان چه اندازه ظرفیت دارد؟ ذات اقدس الهی اینگونه از علوم را به عنوان خیر کثیر یاد کرده است.
غرض آن است که سؤالها را قرآن ذکر کرد و پاسخهای آنها را ذکر کرد؛ چه چیزی را باید سؤال بکنند؟ چه چیزی را نباید سؤال بکنند؟ خیلی از این اسئله در قرآن کریم آمده و اجوبهاش هم ذکر شده است و اما این مطلب که اگر روشن بشود بدتان میآید اینها را سؤال نکنید؛ حالا پدرش چه کسی بود؟ یا الآن در چه حالت است؟ چکار به اسرار مردم دارید؟ چه کار به اسرار انساب خود دارید؟ چه کار به اسرار خودتان دارید؟ سؤال درباره ایذای پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیست، بلکه سؤال درباره چیزی است که اگر جوابش روشن بشود سائل را میرنجاند نه اینکه مجیب را خسته میکند و نه اتلاف وقت است.
شمول برکت الهی در سؤال برای مجیب، متکلم و مستمع
اینکه فرمود: ﴿وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ﴾ منظور خصوص قرآن نیست، بلکه حقیقت قرآن است که گاهی به صورت آیات قرآنی درمیآید و گاهی به صورت حدیث قدسی به زبان اهل بیت(علیهم السلام) مشخص میشود. وقتی حکمی بیان شد در حقیقت وحی است که نازل شده و خود این راه سؤال را باز کرده است. از آن طرف دستورات فراوانی دادند که سؤال بکنید برای اینکه خدا به برکت سؤال سائل و مجیب و متکلم و مستمع همه را فیض میرساند و با یک سؤال خدا چند نفر را فیض میرساند؛ اما دستور کار مشخص باشد اگر یک وقت سؤال بکنید و چیزی که اگر روشن بشود بدتان میآید یا نمیخواهید عمل بکنید اینها را سؤال نکنید.
بعضی از امور هستند که اینها سؤال کردند و قرآن کریم فرمود که جوابش روشن است ولی شما با این مقدارِ کمی از علم توان درک او را ندارید: ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبّی وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلیلاً﴾ و اما همین مسئله را و همان مطالبی را که شما میخواهید سؤال بکنید و اگر وقت شده و آیهای یا سنتی نازل شده است در این زمینه یا به شما ابلاغ شده است شما بیان بکنید، ﴿تُبْدَ لَکُمْ﴾. ﴿عَفَا اللّهُ عَنْها﴾؛ خدا از اشیایی که عفو کرده و مسکوت گذاشته شما چه اصرار دارید تلاش و کوشش بکنید؟ برای چه؟ این یا صَرف عمر است فی ما لا یعنی و یا بدتان میآید! اینکه فرمود: ﴿عَفَا اللّهُ عَنْها﴾ ناظر به آن است که وقتتان را بیخود صَرف نکنید، چه اینکه در بعضی از روایات آمده است که «إنّ الله نَهَی عن القیل و القال و فساد المال و کثرة السؤال».
بیان نورانی از امام باقر(علیه السلام) درباره سؤال کردن
وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) فرمود: هر وقت ما مطلبی را گفتیم شما از ما سؤال بکنید که سند این حرف کجای قرآن است؟ این خیلی حرف بلندی است که فرمود ما هر وقت مطلبی را گفتیم شما از ما بپرسید که از کجای قرآن چنین مطلبی استفاده میشود؟ یک وقت هم فرمود: «إنّ الله نَهَی عن القیل و القال و فساد المال و کثرة السؤال» و بعد به حضرت عرض کردند که کجای قرآن این سه مطلب در میآید؟ همه اینها را تشریح کرد و درباره کثرت سؤال هم فرمود که این آیه است: ﴿لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ﴾ ؛ فرمود که هر چیزی را سؤال نکنید: ﴿عَفَا اللّهُ عَنْها وَ اللّهُ غَفُورٌ حَلیمٌ﴾؛ هم از گذشتههای شما میگذرد و هم از بیحوصلهگیهای شما او تحمل دارد و حلم دارد و بردبار است.
معمولاً اگر مغفرت با حلم یا مغفرت با رحمت و امثال ذلک در قرآن کریم ذکر بشود اوّل مغفرت است و بعد رحمت، چون مغفرت برای لکهگیری و شستشو است و رحمت برای صبغهٴ الهی بخشیدن است. به هر تقدیر لباس یا دیواری را اگر کسی بخواهد رنگِ خوب بزند اوّل آن لکهها را میزداید و غبارروبی میکند و بعد رنگش میکند. مغفرت غبارروبی و لکه گیری است و بعد صبغهٴ الهی دادن است وگرنه صبغهٴ الهی که ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً﴾ است روی یک انسانی که ﴿رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ﴾ اگر بیاید اثر سوئی دارد و این ضمِّ خبیث و طیّب، آن طیّب را هم خبیث میکند و خبیث کارش مهلِک است. تا مغفرت نباشد و لکه گیری نشود و گناهان زدوده نشود آنگاه آن رحمت نمیآید.
گاهی انسان وقتی وارد مکه شد؛ چون مستحب است اوّلین باری که انسان وارد مسجدالحرام میشود سجده کند و از ذات اقدس الهی غفران طلب کند، شاید خیلیها تعجب بکنند که ما حالا چرا از خدا مغفرت طلب میکنیم؟ در حالیکه اگر حسابها بررسی بشود خیلیها مشکل داریم. وقتی فیوضات این ضیفُ الرحمانی نصیب انسان میشود که لکه گیری بشود. اوّلین کاری که حاجی و معتِمر میکند وقتی که وارد مسجد الحرام شد و بیت الهی را دید به خاک میافتد و بعد از اینکه مغفرت شد آنگاه رحمت است و مانند آن. معمولاً این «السلام علیکم و رحمة الله و برکاته» هم همین است؛ چه در دعاها و چه در زیارتها این «السلام علیکم» یک دعا است که قلب سالم بشود و آن شکستگیها و آن لکه گیریها ترمیم بشود. حالا که دل سالم شد مثل ظرف سالم است، ظرف سالم را آدم برای ظرفیتش که نمیخواهد بلکه برای مظروفش طلب میکند؛ آن «و رحمة الله» که میآید برای مظروف بودنِ این ظرف است. اینکه میگوییم: «السلام علیکم و رحمة الله» این سلام همان سلامت قلب است که طلب میکنیم، حالا یا دعا است یا تهیَّت و بعد از اینکه سلامت قلب تأمین شد که یک ظرف خوبی است مظروف خوب را هم طلب میکنیم که رحمت خدا در قلب سالم بریزد وگرنه قلبی که مریض باشد یا ناقص باشد ظرفیتش خوب نیست که «إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا» .
اینها برای مغفرت و رحمت بود؛ اما مغفرت و حلم: ذات اقدس الهی حلیم است و حلیم از آن کلمات برجستهٴ عربی است که شاید معادل فارسی نداشته باشد. ما در فارسی ناچاریم که دو کلمه را کنار هم ذکر بکنیم با یک پسوند و پیشوندی این را مرکب بکنیم تا محتوای حلیم را تفهیم کند، میگوییم بردبار، بردبار یعنی کسی که بار مصیبت را یا بارهای دیگر را میبرد و این بار را به زمین نمیگذارد؛ ولی در عربی این کلمهٴ بسیط آن معنا را تفهیم میکند که حلیم است. دیگران تحمل ندارند بعضی از مصایب را و بعضی از مشکلات را و این بار را به زمین میزنند؛ ولی عدهای این بار را به مقصد میرسانند و بردبارند.
ذات اقدس الهی هر باری را که از اشخاص باشد او تحمل میکند و او حلم دارد و همهٴ قدرتها برای ذات اقدس الهی است. بعد این خطر را هم گوشزد کرد و فرمود: ﴿قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ﴾. این اشیاء گر چه نکره است و معرفه نیست و جمع مُحلاّ به الف و لام نیست و جمع است ولی نکره است، معلوم میشود که یک چیزهایی بود که زمینهٴ کفر سائلان را فراهم کرد. فرمود: ﴿قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرینَ﴾؛ یک عدهای چیزهایی را که نباید سؤال بکنند سؤال کردند و عمل نکردند و کافر شدند، حالا یا در مقام اعتقاد کفر ورزیدند که رد کردند یا در مقام عمل انجام ندادند که کفر عملی باشد. شما این کارها را نکنید: ﴿قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرینَ﴾. این دو آیه یک تتمهای دارد که به خواست خدا در نوبت بعد مطرح میشود.
والحمد لله رب العالمین
- پاک نهاد بودن انسانها در زمان آفرینش
- دلیل مصلحت نداشتن برخی امورات
- بیان عدم تساوی خبیث و طیب
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبیثُ وَ الطَّیِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبیثِ فَاتَّقُوا اللّهَ یا أُولِی اْلأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ﴿100﴾ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ عَفَا اللّهُ عَنْها وَ اللّهُ غَفُورٌ حَلیمٌ ﴿101﴾ قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرینَ﴿102﴾
بیان عدم تساوی خبیث و طیب
در آیهٴ اوّل ذات اقدس الهی فرمود: خبیث و طیّب مساوی هم نیستند چه رسد که خبیث از طیّب بالاتر و بهتر باشد. اگر منظور خبیث و طیّبِ مادی باشد که یک امر بیّن الرشدی است؛ یعنی مسلّم است که میوهٴ پوسیده و بدبو مساویِ میوهٴ سالم و خوب نیست، غذای ماندهٴ بدبو مساویِ با غذای سالم و خوب نیست و این چیز روشنی است و نیازی به وحی ندارد. اگر منظور آن است که چیزی که خبیث و طیّب بودنِ آن برای مردم روشن نیست به این زبان تفهیم بشود که یکی خبیث است و دیگری طیّب و کبرای مسئله را هم که شما میدانید که خبیث و طیّب مساوی نیستند و هرگز خبیث مساوی طیّب نیست چه رسد که بهتر از طیّب باشد، بنابراین آن دو امر هرگز مساوی هم نخواهند بود.
بیان ذلک این است که مسئلهٴ علم و جهل، مسئلهٴ ایمان و کفر، مسئلهٴ حق و باطل، مسئلهٴ حسن و قبح، مسئلهٴ صدق و کذب و اینگونه از معارف معنوی برای مردم جاهلی روشن نبود که مثلاً علم بالاتر از جهل است یا در جامعهای که جهل حکومت میکرد و غارتگری حکومت میکرد علم و عدل در آنجا ارزشی نداشت. اگر دین درصدد بیان مصداق باشد که بفرماید حق طیّب است و باطل خبیث، عدل طیّب است و ظلم خبیث، علم طیّب است و جهل خبیث، نزاهت و پرهیزکاری طیّب است و تبهکاری خبیث؛ اگر در صدد بیان اینگونه از حقایق باشد آنگاه این را به صورت یک امری که کبرای آن معلوم است ولی صغرا را بیان میکنند ذکر میکند. میفرماید که مؤمن طیّب است و کافر خبیث، ایمان طیّب است و کفر خباثت دارد و شما که میدانید خبیث و طیّب مساوی هم نیستند ناگزیر مؤمن و کافر مساوی هم نیستند.
بنابراین اینگونه از آیات برای بیان آن است که این معانی اختصاصی به امور مادی ندارد بلکه در معارف غیبی هم راه دارد. نمونههایی از این در سور دیگر قرآن کریم آمده است؛ مثلاً در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 221 اینچنین فرمود: ﴿وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتّی یُؤْمِنَّ وَ َلأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْکُمْ وَ لا تُنْکِحُوا الْمُشْرِکینَ حَتّی یُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکٍ وَ لَوْ أَعْجَبَکُمْ﴾؛ مرد با ایمان بهتر از مرد بی ایمان است گر چه آن مرد بی ایمان وضع مُعْجِب و جاذبه داری داشته باشد چه از نظر بدن و چه از نظر مال: ﴿وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکٍ وَ لَوْ أَعْجَبَکُمْ﴾.
در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» در بخشی از آن سور فرمود که اموال یک عده و اولاد یک عده شما را به شگفتی وادار نکند؛ آیهٴ 55 سورهٴ «توبه» این است که ﴿فَلا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ﴾، چه اینکه در همان سورهٴ مبارکهٴ «توبه» آیهٴ 85 این است که ﴿وَ لا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ إِنَّما یُریدُ اللّهُ أَنْ یُعَذِّبَهُمْ بِها فِی الدُّنْیا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ کافِرُونَ﴾، چه اینکه باز در جریان منافقین در آیهٴ 4 سورهٴ «منافقون» فرمود: ﴿وَ إِذا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّی یُؤْفَکُونَ﴾؛ اینها یک ظاهر اعجاب انگیزی دارند که شما را به شگفتی وادار میکنند؛ ولی اینها خبیثاند و باطلاند و مؤمن طیّب و بر حق است و مانند آن. ناگزیر با بیان اینگونه از موارد صغرا مشخص میشود و وقتی صغرا مشخص شد که چه چیزی طیّب است و چه چیزی خبیث؟ آنگاه از آن کبرای بیّن الرشد استفاده میکنند که ﴿لا یَسْتَوِی الْخَبیثُ وَ الطَّیِّبُ﴾؛ شما که میدانید خبیث مساوی طیّب نیست چه رسد که بیشتر از آن باشد، چون خبیث اگر بخواهد بهتر از طیّب باشد باید به قدری ترقّی کند که همتای طیّب بشود و از آنجا هم بگذرد، در حالیکه هرگز خبیث مساویِ طیّب نیست چه رسد که از آن بهتر باشد.
پاک نهاد بودن انسانها در زمان آفرینش
بنابراین با بیان مصادیق قبلی از آن کبرای بیّن و بدیهی استفاده میکنند؛ یعنی چیزی که برای مردم روشن نبود قرآن از باب ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾ و مانند آن پرده برداشت و فرمود که در نهان انسان یک فطرتی است که این را خدا سالم آفرید و کفر و فسق و معصیت و مانند آن مایهٴ عیبناک شدن این فطرت است و اگر معیب و مریض شد طراوتش را از دست میدهد و بوی بدی هم دارد و این بوی بد روزی که واقع ظهور میکند به مشام شما میرسد. یک عدهای غذای آنها جز چیزهای ماندهٴ بدبو چیزی دیگر نیست که این را در سورهٴ مبارکهٴ «حاقه» مشخص کرد و فرمود که اینها طعامشان غسلین است؛ در سورهٴ «حاقه» آیهٴ 35 و36 اینچنین فرمود: ﴿فَلَیْسَ لَهُ الْیَوْمَ هاهُنا حَمیمٌ﴾؛ یک دوستی که دوست گرمی باشد برای اینها نیست ﴿وَ لا طَعامٌ إِلاّ مِنْ غِسْلینٍ﴾؛ غِسلین همان چرک است؛ آنجا که جای چرک نیست بلکه این چرکها را از اینجا به همراه میبرد. اگر کسی مریض شد بعد متعفن میشود و بعد میشود مردار و اگر کسی سالم بود طیّب و طاهر است.
بیان طیب کبری و خبیث در کلام نورانی امیرالمؤمنین(علیه السلام)
در بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهجالبلاغه دربارهٴ افراد عادی دارد که این افراد عادی مردار میشوند و بعد این افراد را به اتاق عملِ اینها میبرند که قبر همان اتاق عملِ اینها است و او را به عملش تحویل میدهند: «فَأَسْلَمُوهُ فِیهِ إِلَی عَمَلِهِ» . دربارهٴ علمای با عمل و مردان الهی میفرمایند که «قُلُوبُهُمْ فِی الْجِنَانِ وَ أَجْسَادُهُمْ فِی الْعَمَلِ» ؛ هم اکنون دلهای اینها در بهشت است و بدن اینها در کار اینکه دیگر مردار نمیشود و این گروه مردار نخواهند شد. پس یک عده مردارند و هم اکنون مردارند و یک عده در بهشتاند و هم اکنون در بهشتاند و با مرگ ظاهر میشود که اینها در چه حال بودند؟
اگر «قُلُوبُهُمْ فِی الْجِنَانِ وَ أَجْسَادُهُمْ فِی الْعَمَلِ» است و اگر مرگ فقط پرده را برمیدارد، آنگاه معلوم میشود که اگر کسی معطر است بوی خوب را از همینجا به همراه بُرده است و اگر معطر نیست یا آلوده و متعفن است آن تعفن را از همینجا به همراه بُرد است، فرمود: ﴿فَلَیْسَ لَهُ الیَوْمَ هَاهُنَا حَمِیمٌ ٭ وَلاَ طَعَامٌ إِلَّا مِنْ غِسْلِینٍ﴾ که این غِسلین یعنی چرک و چیزهای آلوده را از همین جا میبرد. پس این میشود خبیث و آن میشود طیّب. کبرای مسئله روشن است که ﴿لا یَسْتَوِی الْخَبیثُ وَ الطَّیِّبُ﴾ و عمده صغرای مسئله است که آنها نمیدانند که جهل خبیث و خباثت است و علم طِیب و نور است و حق و باطل اینچنیناند. آنکه میگوید: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾ او نظام ارزشیاش این است که هر کسی توانست غارتگری کند موفق است و وقتی اسلام آمد و گفت: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾ باطل است و ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّی﴾ صحیح است، آنگاه معلوم میشود که غارتگری و استعلا خبیث است و تزکیهٴ روح طیّب است، از آن به بعد کبرای مسئله برای آنها روشن است که ﴿لا یَسْتَوِی الْخَبیثُ وَ الطَّیِّبُ﴾.
تأثیرات منفی خباثت در زندگی انسان
بنابراین اصرار قرآن کریم بر این است که آن صغرا را مشخص کند که چه چیزی طیّب است و چه چیزی خبیث؟ وگرنه همه میدانند که ﴿لا یَسْتَوِی الْخَبیثُ وَ الطَّیِّبُ﴾. بعد میفرمایند که این اموال حرام و آن اولاد آنچنانی و این قدرتهای اینچنینی خبیثاند خبیث هر اندازه که زیاد بشود همتای طیّب نخواهد بود چه رسد که بهتر از طیّب باشد و به جایی نمیرسد که مساویِ طیّب باشد چه برسد که بهتر از طیّب باشد. پس آیات در حقیقت برای آن است که ثابت بکند همانطوری که میوه اگر سالم بود خوشبو است و اگر بیمار شد کم کم متعفن میشود، انسانی که به قلب سلیم وارد محضر حق شد معطر است و کسانی که ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضًا﴾ اینها بدبویند و آن روزی که اسرار ظاهر میشود بوی بد اینها درمیآید. ﴿قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبیثُ وَ الطَّیِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبیثِ فَاتَّقُوا اللّهَ یا أُولِی اْلأَلْبابِ﴾، چون چیزی که متعفن شد زیادیِ آن هرگز آن را طیّب نمیکند، لذا در نوع آن آیات فرمود که ﴿لا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ﴾.
﴿قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبیثُ وَ الطَّیِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبیثِ فَاتَّقُوا اللّهَ یا أُولِی اْلأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴾ این بحث هم در نوبت قبل به عرضتان رسید که اولو الالباب اخصاند و مؤمنینِ عادی خواصاند و آن ناس جزء عوام و تودهٴ مردم هستند و قرآن سه مرحله خطاب دارد: هم ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ دارد، هم ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ دارد و هم ﴿یَا أُوْلِی الالبَابِ﴾ دارد.
بیان چند روایت در شأن نزول آیه شریفه
بعد فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ﴾؛ در شأن نزول این آیه چند روایت نقل شده است؛ آن روایتی که تا حدودی قابل پذیرش است این است که در جریان حج نازل شده است که ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: به اینها بگویید مکه بروند. اینها سؤال کردند که هر ساله باید مکه برویم و حج مثل روزه گرفتن است که هر سال واجب است یا نه؟ آیه نازل شد که چیزی را که خدا عفو کرد و نفرمود شما اصرار نکنید. ممکن است ذات اقدس الهی شما را هر ساله به حج تکلیف بکند و بفرماید که وزان حج مثل روزه است و شما عملاً انجام ندهید و کفر بورزید. چکار دارید به سؤال کردن؟
بعضیها نقل کردند که عدهای در انساب خود سؤال میکردند؛ یکی میگفت که پدر من کیست یا پدر من کجا است؟ نقل کردند که وجود مبارک پیغمبر مثلاً گاهی اسرار را میفرمود و بعد هم دستور رسید که «الولد للفِراش» ؛ چکار دارید به اسرار مردم یا به انساب مردم؟ یا کسی سؤال کرد که پدرم که مرده است الآن کجا است؟ چون او مشرکاً مرده است حضرت فرمود که فی النار . این چیزی که مایهٴ افسردگی آن سائل است چرا چنین چیزی را باید سؤال بکند؟ آیه نازل شد که چیزهایی که اگر معلوم بشود و آن اسرار فاش بشود خوشتان نمیآید آنها را سؤال نکنید. پس چه چیزی را سؤال بکنیم؟ فرمود: محور سؤال را و آن مطالبی را که سؤال از آنها نشأت میگیرد آن را خدا بیان میکند. یک اصل کلی را قرآن محورِ دستورِ کارتان قرار میدهد و یک آیه نازل میکند و شما دربارهٴ این آیه بحث کنید و سؤال کنید: ﴿وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ﴾؛ بگذارید یک مطلبی را خدا طرح بکند و این را دستور کار قرار بدهد و نازل بکند، آنگاه شما دربارهٴ شأن نزول آن، مصداق آن، باطن آن، ظاهر آن، تفسیر آن، تأویل آن، تنزیل آن مطالبی را سؤال بکنید؛ ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ﴾.
مصلحت هم دارد و خدا عفو کرده است؛ عفوی هم که در این ذیل است و در آیه آمد نشانهٴ آن است که زمینه بود که بگوید. سؤال این است که آیا مصلحت ملزمه دارد یا نه؟ مصلحت دارد یا نه؟ اگر بگوید مصلحت ندارد که خلاف گفته است و اگر بگوید که مصلحت دارد اینها که گوش نمیدهند، بنابراین بهتر آن است که اینها چیزی را سؤال بکنند که در دستور کار قرار گرفت. اگر ذات اقدس الهی آنچه را که خیر است را بگوید اینها که گوش نمیدهند! بعد میشود ﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾ . فرمود: ﴿لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ﴾؛ اما اگر آیهای نازل شده است شما معنای این تفسیر این، و امثال ذلک را بپرسید. چیزی که دستور کار شما قرار گرفت در آن زمینه بحث کنید و چیزی که دستور کار شما قرار نگرفت بحث نکنید، زیرا اگر جواب بدهند شما که عمل نمیکنید: ﴿ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرینَ﴾؛ نظیر جریان بنی اسرائیل در همان آیه است که مثال زدند؛ در آیه موسای کلیم اوّل نفرمود که این گاو شرطش چه باشد؟ رنگش چه باشد؟ شکلش چه باشد؟ فرمود که ذبح بقره بر شما واجب است. اینها آمدند از خصوصیات سؤال کردند، از رنگ سؤال کردند، از سنّ سوال کردند و در هر حالی جواب مناسب آمد .
فرمود اگر سؤال بکنید ما یک جوابی در هر صورت باید بدهیم و شما هم که عمل نمیکنید و ما هم میدانیم که سرانجام چه میشود مسکوت میگذاریم؛ ولی شما که سؤال کردید مجبوریم جواب بدهیم و ما که نمیتوانیم خلاف جواب بدهیم. از این جهت فرمود که سؤالهای شما محدود باشد چه اینکه دربارهٴ بنیاسرائیل اینطور بود که قومی این مسایل را پرسیدند و بعد عمل نکردند و کفر ورزیدند: ﴿قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرینَ﴾. این کلمهٴ عفو نشان میدهد چیزی را که ذات اقدس الهی فعلاً مصلحت ندانست شما اصرار نکنید، چون اگر سؤال کردید در هر صورت ما باید جواب بدهیم و نمیتوانیم بگوییم لست أدری یا نمیتوانیم خلاف بگوییم، بلکه باید آنچه را که مصلحت است بگوییم و شما هم که عمل نمیکنید؛ و مثل خیلی از موارد مثلاً آن سیزده سال مکه تکلیف نیامده بود؛ ولی آن وقتی که نیامده زمینهٴ سؤال هم نیست و جای عفو بود و خدا عفو کرد؛ اما یک چیز معینی را که اگر شما سؤال بکنید لابد یک پاسخی دارد و بعد هم شما هم که عمل نمیکنید، فایدهاش چیست؟ پاسخش را که ذات اقدس الهی باید بدهد و نمیتواند خلاف بگوید، چون ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً﴾ و اگر وفاق را بگوید که شما عمل نمیکنید. بنابراین چیزی را که ذات اقدس الهی مسکوت گذاشت شما هم مسکوت بگذارید.
دلیل مصلحت نداشتن برخی امورات
خیلی از موارد است که مصلحت دارد ولی فعلاً مصلحت ندارد، چون آنها عمل نمیکنند؛ مثل خیلی از احکامی که در 13 سالِ مکه نیامده بود، این احکامی که در مکه نیامده بود با اینکه مصلحت ملزمه داشت ولی آن وقت ظرف، ظرفِ عمل نبود و اینها به زحمت میافتادند. از این طرف عمل نمیکردند و به جهنم میرفتند و از آن طرف هم دین تضعیف میشد، لذا این احکام را نفرمود و روزه و حج و جهاد و خمس و اینها را در مکه نازل نکرد. بنابراین اگر از صاحب وحی مطلبی را سؤال میکنید باید متوجه باشید که اگر او جواب داد عمل بکنید و چیزی را که عمل نمیکنید و مایهٴ وهن دین است و کفر و فسق شما است آن کارها را نکنید. نشانهاش این است که بنی اسرائیل پرس و جوی فراوانی کردند و جوابهای زیادی را شنیدند و عمل نکردند و ﴿أَصْبَحُوا بِهَا کَافِرِینَ﴾.
اهمیت کیفیت سؤال و جواب
دنبال علم وقتی آدم میرود که عالمانه وارد سؤال بشود: «حُسن السؤال نصف العلم» ؛ آدم بفهمد چه چیزی را بپرسد و کجا بپرسد و چه جور حرف بزند؟ این نصفُ العلم است. آیات فراوانی آمده است که هرکدام از اینها کافی بود بر اینکه اینها را عالِمِ ربانی بکند! از اینها سؤال بکنید. چیزی که مسکوت بود به عنوان اسرار چه داعی دارید که آنها را سؤال بکنید؟ آنها که دستور کار شما است آنها را سؤال بکنید. از آن طرف گفتند: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی» ؛ اما درباره همین مسایلی که کلیاتش آمده؛ یعنی معارف فراوان را قرآن نازل کرده شما سؤال بکنید، اصول کلی را پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود دربارهٴ آن سؤال بکنید. اسراری را که نه قرآن به آن تذکر داده و نه روایات متعرض آن هستند چکار دارید که آنها را سوال بکنید؟ پدر او که بود و الآن پدر او کیست؟ فلان شخص جدِّ اصلیاش که بود؟ شما که نمیتوانید حلال و حرام را تحمل بکنید! بعدها آمده است که «الولَد للفِراش و للعاهِر الحَجَر» ، چون این چیزها را سؤال میکردند و پیغمبر هم راست فرمود؛ اگر بگوید که نمیدانم که نمیشد چون میداند، اگر بگوید نمیگویم، وقتی که سؤال شد آدم باید جواب بدهد و اگر راست بگوید اینها بدشان میآید، برای اینکه اینها خیلیهایشان از دامن غیر پدرشان و در کنار غیر پدرشان تربیت شدهاند و به بار آمدهاند. فرمود این چیزها را سؤال نکنید که این یک شأن نزول است یا آن شأن نزولی که دربارهٴ حج آمده است .
بنابراین چیزی که اگر دین بگوید شما عمل نمیکنید آنها را سؤال نکنید یا بدتان میآید و آیندهٴ بدی خواهد داشت سؤال نکنید، بلکه چیزی را بپرسید که دستورِ کار شما است؛ آن آیاتی که آمده معارف آن آیات، شأن نزول آن آیات، مصادیق آن آیات ارتباطش با آینده و گذشته، اینها را بپرسید. اینکه حج هر سال و یا یک سال است را صاحب شریعت باید بگوید؛ حج چیست؟ چه چیزی مبطل حج است؟ چه چیزی جزء تروک اِحرام است؟ از کی باید شروع بشود؟ کی باید ختم بشود؟ اینها سؤالهایی است که دستور کار را به همراه دارد؛ اما حالا هر سال است یا یکسال را که نگفت! فرمود: ﴿لِلّهِ عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبیلاً﴾ که ظاهرش هم این است که یکبار امتثال کردید کافی است. اگر دربارهٴ حج که کجا مُحرِم بشود؟ چه چیزی مایهٴ حرمت حالِ احرام است و چه چیزی مایه حرمت نیست؟ اینها دستور کار است؛ اما حالا یک بار یا ده بار؟ اینکه در دستور کار نیست. اصل حج را واجب کرده است ولو باید سؤال بکند که من کجا باید مُحرِم بشوم و تا کی و در چه زمان؟ خصوصیات را سؤال کردند و جواب هم آمده است؛ اما حالا یکبار یا بیش از یکبار را که دستور کار نیست تا سؤال بکنند!
دربارهٴ شهر رمضان خودش در متن آیه آمده که ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ﴾، بعد فرمود: ﴿فَمَن شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ وَمَن کَانَ مَرِیضاً أَوْ عَلَی سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ﴾ یعنی کل شهر رمضان لَهُ صومٌ؛ اما اینجا نفرمود که کل اشهر الحج فله حج أو المستطیع که یعنی هر کسی استطاعت دارد هر ساله باید مکه برود! فرمود: اگر کسی مستطیع است مکه برود همین؛ آیا هر سال برود یا نه؟ فرمود که اگر ما بگوییم که این مصلحت دارد شما که نمیکنید! چه داعی دارید که یک چنین سؤالی را بکنید؟ اگر بگوییم مصلحت ندارد که خلاف است و اگر بگوییم نمیدانیم هم که درست نیست و اگر بگوییم دارد که شما عمل نمیکنید، بنابراین چه داعی دارد چیزی را که بعد مایهٴ وهن دین است یا ضعف اعتقاد شما است از آن چیز سؤال بکنید؟ ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ﴾ معنایش این نیست که شما سؤال نکنید بلکه سؤال یک جایی دارد که اگر یک اصل کلی از وحی نازل شده است شما پیرامون آن مطالبی را که دارید سؤال بکنید، آنگاه برای شما بیان میکند. بسیاری از مسایل حج را سؤال کردند و پاسخ هم شنیدند.
بعضی از این شأن نزولها را مستحضرید که به روایت صحیح معتبری که انسان مطمئن باشد که بر آن تکیه کرده است نیست؛ ولی آیه پیام کلیاش تام است؛ چیزی را که شما میدانید اگر برای شما روشن بشود بدتان میآید آن چیزها را سؤال نکنید: ﴿وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها﴾ از آن اشیاء ﴿حینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ﴾. بعضی از چیزها است که قرآن میفرماید: شما علم آن را ندارید که ما به شما جواب بدهیم: ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبّی وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلیلاً﴾ . بعضی از چیزها است که مستمع کششِ آن را ندارد و بعضی از چیزها است که کششِ آن را دارد که بفهمد ولی خوشش نمیآید، لذا سؤالها را محدود کردند که چه چیزی را سؤال بکنید؟ از چه کسی سؤال بکنید؟ چقدرسؤال بکنید؟ و مانند آن. فرمود: ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ اْلأَهِلَّةِ﴾ که جوابش را داد، ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحیضِ﴾ که جوابش را داد، ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ﴾ که جوابش را داد. آنها مسایلی بود حکمی و تاریخی و مانند آن.
دربارهٴ ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبّی وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلیلاً﴾؛ شما میخواهید از کنه روح سؤال بکنید که درک بکنید؟ آنهایی که اهل راهاند همین ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبّی﴾ را جواب گرفتند و به دنبال آن رفتند و آنهایی که برایشان درک مجرَّد مقدور نبود خدا فرمود: ﴿وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلیلاً﴾.
خیر کثیر داشتن علوم غیبی قلیل
همین علمِ کم را که نسبت به علوم الهی و غیبی خیلی کم است، همین علم را اگر ذات اقدس الهی به کسی داد میشود: ﴿یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثیرًا﴾ که همین قلیل میشود خیر کثیر، البته نسبت به علوم غیبی قلیل است و اما برای جامعهٴ انسانی خیر کثیر است. مگر انسان چه اندازه ظرفیت دارد؟ ذات اقدس الهی اینگونه از علوم را به عنوان خیر کثیر یاد کرده است.
غرض آن است که سؤالها را قرآن ذکر کرد و پاسخهای آنها را ذکر کرد؛ چه چیزی را باید سؤال بکنند؟ چه چیزی را نباید سؤال بکنند؟ خیلی از این اسئله در قرآن کریم آمده و اجوبهاش هم ذکر شده است و اما این مطلب که اگر روشن بشود بدتان میآید اینها را سؤال نکنید؛ حالا پدرش چه کسی بود؟ یا الآن در چه حالت است؟ چکار به اسرار مردم دارید؟ چه کار به اسرار انساب خود دارید؟ چه کار به اسرار خودتان دارید؟ سؤال درباره ایذای پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیست، بلکه سؤال درباره چیزی است که اگر جوابش روشن بشود سائل را میرنجاند نه اینکه مجیب را خسته میکند و نه اتلاف وقت است.
شمول برکت الهی در سؤال برای مجیب، متکلم و مستمع
اینکه فرمود: ﴿وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ﴾ منظور خصوص قرآن نیست، بلکه حقیقت قرآن است که گاهی به صورت آیات قرآنی درمیآید و گاهی به صورت حدیث قدسی به زبان اهل بیت(علیهم السلام) مشخص میشود. وقتی حکمی بیان شد در حقیقت وحی است که نازل شده و خود این راه سؤال را باز کرده است. از آن طرف دستورات فراوانی دادند که سؤال بکنید برای اینکه خدا به برکت سؤال سائل و مجیب و متکلم و مستمع همه را فیض میرساند و با یک سؤال خدا چند نفر را فیض میرساند؛ اما دستور کار مشخص باشد اگر یک وقت سؤال بکنید و چیزی که اگر روشن بشود بدتان میآید یا نمیخواهید عمل بکنید اینها را سؤال نکنید.
بعضی از امور هستند که اینها سؤال کردند و قرآن کریم فرمود که جوابش روشن است ولی شما با این مقدارِ کمی از علم توان درک او را ندارید: ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبّی وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلیلاً﴾ و اما همین مسئله را و همان مطالبی را که شما میخواهید سؤال بکنید و اگر وقت شده و آیهای یا سنتی نازل شده است در این زمینه یا به شما ابلاغ شده است شما بیان بکنید، ﴿تُبْدَ لَکُمْ﴾. ﴿عَفَا اللّهُ عَنْها﴾؛ خدا از اشیایی که عفو کرده و مسکوت گذاشته شما چه اصرار دارید تلاش و کوشش بکنید؟ برای چه؟ این یا صَرف عمر است فی ما لا یعنی و یا بدتان میآید! اینکه فرمود: ﴿عَفَا اللّهُ عَنْها﴾ ناظر به آن است که وقتتان را بیخود صَرف نکنید، چه اینکه در بعضی از روایات آمده است که «إنّ الله نَهَی عن القیل و القال و فساد المال و کثرة السؤال».
بیان نورانی از امام باقر(علیه السلام) درباره سؤال کردن
وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) فرمود: هر وقت ما مطلبی را گفتیم شما از ما سؤال بکنید که سند این حرف کجای قرآن است؟ این خیلی حرف بلندی است که فرمود ما هر وقت مطلبی را گفتیم شما از ما بپرسید که از کجای قرآن چنین مطلبی استفاده میشود؟ یک وقت هم فرمود: «إنّ الله نَهَی عن القیل و القال و فساد المال و کثرة السؤال» و بعد به حضرت عرض کردند که کجای قرآن این سه مطلب در میآید؟ همه اینها را تشریح کرد و درباره کثرت سؤال هم فرمود که این آیه است: ﴿لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ﴾ ؛ فرمود که هر چیزی را سؤال نکنید: ﴿عَفَا اللّهُ عَنْها وَ اللّهُ غَفُورٌ حَلیمٌ﴾؛ هم از گذشتههای شما میگذرد و هم از بیحوصلهگیهای شما او تحمل دارد و حلم دارد و بردبار است.
معمولاً اگر مغفرت با حلم یا مغفرت با رحمت و امثال ذلک در قرآن کریم ذکر بشود اوّل مغفرت است و بعد رحمت، چون مغفرت برای لکهگیری و شستشو است و رحمت برای صبغهٴ الهی بخشیدن است. به هر تقدیر لباس یا دیواری را اگر کسی بخواهد رنگِ خوب بزند اوّل آن لکهها را میزداید و غبارروبی میکند و بعد رنگش میکند. مغفرت غبارروبی و لکه گیری است و بعد صبغهٴ الهی دادن است وگرنه صبغهٴ الهی که ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً﴾ است روی یک انسانی که ﴿رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ﴾ اگر بیاید اثر سوئی دارد و این ضمِّ خبیث و طیّب، آن طیّب را هم خبیث میکند و خبیث کارش مهلِک است. تا مغفرت نباشد و لکه گیری نشود و گناهان زدوده نشود آنگاه آن رحمت نمیآید.
گاهی انسان وقتی وارد مکه شد؛ چون مستحب است اوّلین باری که انسان وارد مسجدالحرام میشود سجده کند و از ذات اقدس الهی غفران طلب کند، شاید خیلیها تعجب بکنند که ما حالا چرا از خدا مغفرت طلب میکنیم؟ در حالیکه اگر حسابها بررسی بشود خیلیها مشکل داریم. وقتی فیوضات این ضیفُ الرحمانی نصیب انسان میشود که لکه گیری بشود. اوّلین کاری که حاجی و معتِمر میکند وقتی که وارد مسجد الحرام شد و بیت الهی را دید به خاک میافتد و بعد از اینکه مغفرت شد آنگاه رحمت است و مانند آن. معمولاً این «السلام علیکم و رحمة الله و برکاته» هم همین است؛ چه در دعاها و چه در زیارتها این «السلام علیکم» یک دعا است که قلب سالم بشود و آن شکستگیها و آن لکه گیریها ترمیم بشود. حالا که دل سالم شد مثل ظرف سالم است، ظرف سالم را آدم برای ظرفیتش که نمیخواهد بلکه برای مظروفش طلب میکند؛ آن «و رحمة الله» که میآید برای مظروف بودنِ این ظرف است. اینکه میگوییم: «السلام علیکم و رحمة الله» این سلام همان سلامت قلب است که طلب میکنیم، حالا یا دعا است یا تهیَّت و بعد از اینکه سلامت قلب تأمین شد که یک ظرف خوبی است مظروف خوب را هم طلب میکنیم که رحمت خدا در قلب سالم بریزد وگرنه قلبی که مریض باشد یا ناقص باشد ظرفیتش خوب نیست که «إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا» .
اینها برای مغفرت و رحمت بود؛ اما مغفرت و حلم: ذات اقدس الهی حلیم است و حلیم از آن کلمات برجستهٴ عربی است که شاید معادل فارسی نداشته باشد. ما در فارسی ناچاریم که دو کلمه را کنار هم ذکر بکنیم با یک پسوند و پیشوندی این را مرکب بکنیم تا محتوای حلیم را تفهیم کند، میگوییم بردبار، بردبار یعنی کسی که بار مصیبت را یا بارهای دیگر را میبرد و این بار را به زمین نمیگذارد؛ ولی در عربی این کلمهٴ بسیط آن معنا را تفهیم میکند که حلیم است. دیگران تحمل ندارند بعضی از مصایب را و بعضی از مشکلات را و این بار را به زمین میزنند؛ ولی عدهای این بار را به مقصد میرسانند و بردبارند.
ذات اقدس الهی هر باری را که از اشخاص باشد او تحمل میکند و او حلم دارد و همهٴ قدرتها برای ذات اقدس الهی است. بعد این خطر را هم گوشزد کرد و فرمود: ﴿قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ﴾. این اشیاء گر چه نکره است و معرفه نیست و جمع مُحلاّ به الف و لام نیست و جمع است ولی نکره است، معلوم میشود که یک چیزهایی بود که زمینهٴ کفر سائلان را فراهم کرد. فرمود: ﴿قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرینَ﴾؛ یک عدهای چیزهایی را که نباید سؤال بکنند سؤال کردند و عمل نکردند و کافر شدند، حالا یا در مقام اعتقاد کفر ورزیدند که رد کردند یا در مقام عمل انجام ندادند که کفر عملی باشد. شما این کارها را نکنید: ﴿قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرینَ﴾. این دو آیه یک تتمهای دارد که به خواست خدا در نوبت بعد مطرح میشود.
والحمد لله رب العالمین
تاکنون نظری ثبت نشده است