display result search
منو
وادی ولایت، راه نجات از ظلمات و فتنه ها، جلسه نهم

وادی ولایت، راه نجات از ظلمات و فتنه ها، جلسه نهم

  • 1 تعداد قطعات
  • 62 دقیقه مدت قطعه
  • 174 دریافت شده
سخنرانی از آیت الله سید محمدمهدی میرباقری با موضوع «وادی ولایت، راه نجات از ظلمات و فتنه ها»، جلسه نهم، سال 1397

«قال امیرالمؤمنین: الْإِیمَانُ لَهُ أَرْکَانٌ أَرْبَعَةٌ التَّوَکُّلُ عَلَى اللَّهِ وَ تَفْوِیضُ الْأَمْرِ إِلَى اللَّهِ وَ الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ التَّسْلِیمُ لِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» در جلسه گذشته در حال ترجمه و توضیح این حدیث نورانی بودیم که وجود مقدس امیرالمؤمنین(ع) می فرماید: ایمان دارای چهار رکن است که عبارتند از: توکل بر خداوند متعال، تفویض امور به او، رضای به قضاء الهی و تسلیم امر او بودن. و بیان کردیم که بر اساس روایات از جمله از خود این حدیث نورانی، استفاده می شود که ایمان، دارای اصل و فرع است. اگر شجره ایمان در وجود انسان شکل گرفت، ریشه آن در قلب و شاخ و برگش در تمام اعضاء و جوارح او منتشر می شود. اگر انسان به ایمان کامل برسد، تمام قوا، اعضاء، جوارح و جوانح او به نور ایمان نورانی می گردد. این ایمان که اصل و فرع دارد، در روایات مورد بحث قرار گرفته و توضیح داده شده است. یکی از آن روایات، روایت فوق است که می فرماید ایمان دارای چهار رکن است. اولین رکن ایمان که اگر به آن خللی وارد شود رکن ایمان انسان از دست رفته است، توکل می باشد. در جلسه گذشته این رکن را توضیح دادیم و قرار شد سه رکن دیگر ایمان را در جلسات بعدی بیان کنیم.
تفویض امور به خداوند دومین رکن ایمان
دومین رکنی که در این حدیث برای ایمان ذکر شده است، «تَفْوِیضُ الْأَمْرِ إِلَى اللَّهِ» می باشد. مؤمن کسی است که تفویض الی الله می کند. یعنی اموری را که به خداوند متعال مربوط است، به او واگذار می نماید. تفویض به این معنا نیست که انسان وظائف بندگی خود را واگذار کند بلکه معنایش اینست که امور خدای متعال را به او واگذار کند. علتش نیز به این خاطر است که ربوبیت عالم، از شئون حضرت حق می باشد و ما نمی توانیم هیچ کاری برای خود انجام دهیم. از روزی که متولد شده ایم، قادر نبوده ایم رزق و صلاح خود را تامین کنیم و پیش از تولد نیز که «هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُورا»(انسان/1) و ذره ای غیر قابل ذکر بوده ایم، نیازمند تربیت و اداره بوده و تا ابد هم خواهیم بود. ما در دوران های پیش از تولد و پس از آن، به هیچ وجه قادر به تدبیر برای خود نبودیم و این خداوند متعال بود که ما را تدبیر می کرد. خداوند متعال پیش از آمدن ما، دامن های پر محبتی را آماده کرده بوده تا ما را در آغوش بگیرند و بزرگ کنند. این ادراه خداوند، تا ابد وجود دارد و آنکه ما را اداره می کند اوست. ما همان ذره ناچیز و همان طفل عاجز می باشیم که اگر توانایی هم در ما وجود دارد، از ما نیست بلکه از خداوند متعال است که اگر در این دنیا بمانیم و به پیری برسیم، باز به آن دوران ناتوانی و طفولیت می رسیم. قرآن کریم در این رابطه می فرماید: «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَ فَلا یَعْقِلُون»(یس/63). اگر در این بین یعنی از کودکی تا پیری نیز امکاناتی داشتیم و کسانی بودند که ما را اجابت می کردند، تماما صنع خدای متعال و تدبیر او بود و کسی نقشی در آن نداشت کما اینکه حتی اگر اعضاء و جوارح ما، ما را اجابت می کنند، صنع خدای متعال است. لذا در قیامت همین اعضاء و جوارح، علیه انسان شهادت می دهند که وقتی انسان سؤال می کند «لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا» یعنی شما چرا علیه من شهادت می دهید، می گویند: «أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ»(فصلت/21) اینگونه نیست که آن موقع که به حرف شما گوش می دادیم، تحت فرمان شما بودیم. همان موقع هم تحت فرمان دیگری بودیم، الان هم تحت فرمان شخص دیگری هستیم. با این تفاوت که آن موقع خداوند ما را مسخر شما کرده بود و در حال حاضر دستور داده است آنچه شاهد بوده ایم را بگوییم. بنابراین اگر گوش، چشم، زبان و سایر اعضاء، دستور ما را اجابت می کنند، اینگونه نیست که تحت اختیار ما هستند. اینکه در عالم دنیا چیزهایی هستند که از ما فرمان می برند، بخاطر این است که خداوند فرمان ما را نافذ کرده است و آنگاه که وقتش برسد، این نفوذ فرمان را از ما می گیرد و حتی اجازه یک کلمه سخن گفتن را نیز به ما نمی دهد.
معنای تفویض امور به خداوند
بنابراین ما نمی توانیم خود را ربوبیت کنیم و خداوند است که ما را تدبیر می کند. اگر یک لحظه تدبیر خود را از ما بر دارد، نمی توانیم یک قدم برداریم. البته منظور این نیست که ماه، خورشید، افراد پیرامونی و غیره هیچ ربط و کاری به ما ندارند بلکه منظور این می باشد که خداوند است که با این امور ما را اداره می کند نه اینکه این امور بتوانند استقلالا کاری انجام دهند. قرآن کریم می فرماید آن کسانی که غیر از خدا می خوانید، نمی شنوند و نه اگر بشنوند اجابت نمی کنند یا اگر اجابت هم کنند بخاطر هدایت خداوند است. بنابراین آن کسی که ما را تدبیر می کند خداوند است و این تدبیر او، همیشگی می باشد. خداوند متعال از ما نخواسته است که ما خود را تدبیر کنیم بلکه از ما خواسته است که بندگی او را به جا آوریم. پس اینکه فرمود یکی از ارکان چهارگانه ایمان، تفویض کارها به اوست، یعنی کار خدا را به او واگذار کنیم که تدبیر کار خداوند است. خداوند متعال ازلا و ابدا مدبر ما بوده و خواهد بود و ما باید کار او را به خودش واگذار کنیم. اگر به فکر این باشیم که خودمان تدبیر کنیم، کار را خراب می کنیم. البته دقت کنید معنای تفویض این نیست که انسان وظیفه خودش را واگذار کند بلکه بالعکس است و به این معناست که اموری که وظیفه او نیست را انجام ندهد. وقتی انسان کار خدا را به خدا واگذار کرد، می تواند به کار خودش که اطاعت و بندگی است بپردازد و الا اگر مشغول به کار خدای متعال شود، هم آن کار را خراب می کند و هم فرصتی برای بندگی باقی نمی ماند. فرصت امتثال امر و نهی خداوند زمانی مهیاست که انسان فراغتی داشته باشد و آن فراغت هنگامی است که تفویض امر کند.
چرایی و چگونگی تفویض امور به خداوند
انسان مؤمن امرش را به خدا تفویض می کند چرا که: «وَ بِیَدِکَ لَا بِیَدِ غَیْرِکَ زِیَادَتِی وَ نَقْصِی وَ نَفْعِی وَ ضُرِّی» اگر انسان به این اعتقاد برسد: «إِلَهِی إِنْ حَرَمْتَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی یَرْزُقُنِی وَ إِنْ خَذَلْتَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی یَنْصُرُنِی»(2) که کم و زیاد و نفع و ضرر ما به صورت کامل در دست اوست، به تفویض رسیده است. اصل تفویض این سه رکن است که در آیه «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ»(فاطر/15) ذکر شده است. رکن اول: «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ» یعنی انسان بفهمد که فقیر و عاجز است. رکن دوم: «إِلَى اللَّهِ». یعنی بفهمد که تمام این فقر، به سوی خدای متعال است و ما به غیر او محتاج نیستیم. ما نیازمند آسمان و زمین و نظام کیهانی نیستیم! ما به الله نیازمندیم و او «الله» است که معمولا قرآن کریم «اللَّه» را به چند نکته توضیح می دهد. نکته اول: الله، صاحب تمام اسماء حسنی است و تمام اسماء دیگر ذیل او هستند. الله یعنی «کریم، رحیم، قادر، سمیع، قریب، مجیب و...» و در یک کلام تمام اسماء دیگر ذیل این اسم هستند. نکته دوم: ما نسبت به آن اسماء، فاقد هر گونه نسبتی هستیم. ما علم، قدرت، حیات، بقاء و سایر صفات را نداریم. ما ازلا و ابدا فاقد اسماء حسنی می باشیم. به عنوان مثال، از ازل میت بوده ایم و تا ابد هم میت خواهیم بود. اگر الان به ما حیات داده است، اینطور نیست که او حیّ باشد و ما نیز حیّ باشیم بلکه «أَنْتَ الْحَیُ وَ أَنَا الْمَیِّت»(3) نکته سوم: ما به این اسماء حسنی، مضطر هستیم. نمی توان گفت که ما حیات، بقاء و ... را نمی خواهم. ما را طالب آفریده اند و ما به اسماء محتاج هستیم که فرمود: «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ». پس در رابطه اسم جلاله «الله» سه نکته وجود داشت که بیان کردیم. اما رکن سومی که در آیه «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ» ذکر شده، این است که «وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ» او هم غنی و هم حمید است. اگر این سه رکن را فهمیدیم، کار را به خداوند تفویض می نماییم چرا که ما عاجزیم و کاری از عهده مان بر نمی آید. ما به خدایی محتاج هستیم که غنی و حمید است. او حمید و ستوده است یعنی اینطور نیست که فقیر را به حال خود واگذار کند. او خدایی است که می شنود و اجابت می کند. او هم غنی و هم حمید است. اگر او غنی نبود و فقیر بود و ما به او تکیه می کردیم، تکیه فقیر به فقیر می شد پس فایده ای نداشت. اگر او غنی بود ولی حمید نبود، باز هم فایده ای نداشت. بلکه صفت حمید بودن اوست که ما را رها نکرده است. اگر انسان این را فهیمد که «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ» کار را به خدا تفویض می کند که این تفویض رکن دوم ایمان است.
مقدمه بودن تفویض برای بندگی خداوند
البته دقت شود اگر ما امور را به خدا تفویض کردیم، در قبال توانایی که او به ما داده است، مسوؤل هستیم و اینگونه نیست که ما وظیفه خود را به خدا واگذار کرده باشیم. ما باید توانایی خود را به کار ببریم و این توانایی، خدایی کردن نمی باشد بلکه تواضع و خشوع ، اظهار فقر کردن، التجاء و التماس کردن در برابر او، و در یک کلام بندگی اوست. اگر کسی کار خود را تفویض کرد یعنی این قوایی که هیچ کاری جز بندگی از آن بر نمی آید و فقط برای عبادت و بندگی می باشند را در مسیر وظیفه خود به کار بگیرد که فرمود: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون»(ذاریات/56). اگر خداوند ما را بنده خلق کرده است، حتما امکان این را به ما داده است و غیر از آن امکانی نیست. تفویض مقدمه عبودیت و بندگی است. تا زمانی که انسان تفویض نکند، نمی تواند عبد باشد. تا زمانی که انسان خدایی می کند و کارش را به او واگذار نمی کند، قدم در وادی بندگی نمی گذارد. تا زمانی که انسان عجز و اضطرارش را به حضرت حق و اینکه او غنی و حمید است نفهمد، نمی تواند بندگی کند.
رضای به تدبیر و ربوبیت الهی سومین رکن ایمان، معنای رضا
سومین رکن ایمان، رضا می باشد که حدیث محل بحث می فرماید: «وَ الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ». مؤمن آن کسی است که به تدبیر خدا راضی است. مؤمن کسی است که کار را به او تفویض می کند - که این رکن دوم ایمان بود - و پس از اینکه تفویض کرد، هر تدبیری او داشت به آن راضی است. مؤمن آن کسی است که به خدایی خداوند متعال راضی است و از آن لذت می برد. دقت کنید که رضایت غیر از قناعت و صبر است. ممکن است آنگاه که خداوند متعال امور ما را تدبیر می کند و رزقی را برای ما معین می فرماید، نسبت به آن رزق قانع و یا صابر باشیم اما راضی نباشیم یعنی از آن لذت نبریم. پس صبر که صفت فوق العاده ای می باشد و «إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِساب»(زمر/10) غیر از رضاست. رضا یعنی از تدبیر خداوند متعال لذت ببریم و از آن سرخوش باشیم.
دیدن جمال صنع خدا، تسبیح و محبت راه های رسیدن به مقام رضا
زمانی ما به خدایی خداوند راضی می شویم و از آن لذت می بریم که در خدایی او نقصی نبینیم. اگر العیاذ بالله انسان در کار خدا عیبی دید، نمی تواند راضی باشد. یکی از راه های رسیدن به مقام رضا، تسبیح است. خداوند متعال در قرآن کریم برای رسیدن به مقام رضا، به تسبیح دستور می دهد آنهم تسبیح به حمد که می فرماید: «فَاصْبر عَلىَ مَا یَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بحمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبها وَ مِنْ ءَانَاى الَّیْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرَافَ النهَّارِ لَعَلَّکَ تَرْضى»(طه/130). اگر انسان قبل از طلوع و غروب آفتاب و در لحظات شب و روز خداوند را با لسان حمد، تسبیح بگوید، به این صورت که دائما زیبایی کار خدا را ببیند و دائما حمد او را به جای بیاورد، ممکن است به مقام رضا برسد. پس تسبیح یک قدم برای ورود به وادی رضاست. قدم دیگری برای ورود به وادی رضا که قدم اصلی نیز هست، مقام محبت است. اگر انسان غیر خدا را دوست داشته باشد و غیر خدا را بخواهد، در یک جایی با خداوند متعال نزاعش می شود یا اگر با خداوند متعال نزاع نکند، صبر می کند. کسی که تعلقاتی دارد، اگر اوضاع بر وفق مراد او پیش برود، راضی می گردد و الّا راضی نمی شود هرچند که ممکن است صبر و تحمل کند چرا که بیان نمودیم صبر غیر از رضاست. بسیاری از ما اینگونه هستیم که خدایی خدا را تحمل می کنیم ولی نسبت به آن راضی نیستیم.
گاهی اوقات تحمل هم نمی کنیم و حتی جزع و فزع نیز می کنیم و نسبت به تدبیر او گلایه می کنیم. هنگامی که انسان فقط خدا را دوست داشت، از خدایی او لذت می برد. اگر کسی در مقام اخلاص در محبت باشد، می تواند صنع خدا در عالم را ببیند. متاسفانه ما در اکثر مواقع، جز دست خدا، تمام دست ها را می بینیم و به همین خاطر راضی نمی گردیم. ما روزی خود را از زمین آسمان و ماه و خورشید می گیریم و خیال می کنیم که ابتلائات از این عوامل می باشند به همین خاطر است که به رضا نمی رسیم.
اگر انسان توانست دست خدا و در این دست، جلال و جمال و اسماء حسنی را ببیند؛ به این صورت که آنجایی که خداوند متعال مریض یا فقیر می کند، رحمت و محبت الهی را در این مرض یا فقر ببیند؛ از سختی ها هم لذت می برد و به رضا می رسد. انسان وقتی از خدایی خدا لذت نمی برد که یا خدایی خدا را نمی بیند و یا زیبایی و لطافت و اسماء حسنای او را نمی بیند. اما اگر کسی در مقام محبت الهی بود، جمال را می بیند و از هر فعل خداوند لذت می برد. آنان که در مقام رضا هستند، همانطور که از بهار لذت می برند، از پاییز نیز لذت می برند و در همه حال، لذت آنان بخاطر خود این امور نیست بلکه بخاطر زیبایی صنع خداست که در این امور وجود دارد.
مقام رضا بالاترین و آخرین مرحله سیر انسان
شاید بتوان گفت که مقام رضا، آخرین مرحله وجود انسان است که در دعاءِ ذکر شده در زیارت جامعه ائمه المؤمنین به آن اشاره شده است. در این دعاء می خوانیم: «وَ اجْعَل... الرِّضَا بِقَضَائِکَ وَ قَدَرِکَ أَقْصَى عَزْمِی وَ نِهَایَتِی وَ أَبْعَدَ هَمِّی وَ غَایَتِی»(4) خدایا راضی بودن به قضاء و قدر تو را دورترین تصمیم و دورترین همّ من قرار بده که غایت وجود من، رسیدن به مقام رضا باشد. منظور از همّ انسان، آن مقاصد و اهدافی است که در نظر می گیرد و برای رسیدن به آن تلاش می کند. هموم انسان، همان اهدافی هستند که انسان دنبال می کند تا به آن برسد که این هموم، دور یا نزدیک هستند. همّ نزدیک آن هَمی است که به زودی به آن می رسیم و به ما نزدیک است. اما هَمّ دور، آن هَمّی می باشد که برای رسیدن به آن باید مسیر دور و دارزی را طی نماییم. حال که روشن شد منظور از همّ چه می باشد، در دعای فوق، تعبیر این است که خدایا، رضای به قضای خود را «أَبْعَدَ هَمِّی وَ غَایَتِی» دورترین هَمّ من و آن افق نهایی که می بینم و همت می کنم که به آن برسم قرار بده. در این دعا می خواهیم که دورترین هَمّ و هدف من، رضاء باشد و همین است که کمک می کند انسان به مقام رضا برسد. اگر هَمّ انسان به رضای الهی قرار گرفت به صورتی که اقصی هَمّ او، رضای خداوند متعال باشد و سایر هموم و مقاصد، مقدمه آن باشد، می تواند به رضا برسد. اما اگر انسان یک دل نباشد و هموم متفرقه داشته باشد، به هیچکدام از آن ها نمی رسد. اما آن شخصی که تنها همّش این است که خدای خود را بپرستد و از خدایی او راضی باشد، به مقصد خود می رسد و اگر ما از خدایی خداوند متعال راضی گشتیم، خداوند نیز از بندگی ما راضی می گردد.
رضایت از خداوندی خدا مقدمه مرضی خداوند شدن
تا ما از خدا راضی نشویم، کار و اقدامی انجام نمی دهیم تا خداوند از ما راضی گردد. کسی که به خدایی خدا راضی شود، خداوند نیز از بندگی او راضی می شود که فرمود: «راضِیَةً مَرْضِیَّة»(فجر/28). در قدم اول راضی شدن می باشد و پس از راضی شدن است که مرضی می گردد و مرضیِّ خدا شدن خیلی بالا و مهم است. رضایت ما از خداوند چیز عجیبی نیست زیرا او جلال و جمال دارد. اما اینکه خدای غنی مطلق از یک بنده عاجز فقیر راضی شود خیلی بزرگ و عجیب است. اگر کسی مرضی خدا شود، گویا به این خاطر آشکار شدن جمال کار خدا در بنده می باشد. پس بنده ای که در مقام رضا قرار بگیرد، زیبایی کار خدا در او هم آشکار می شود و وقتی این زیبایی خداوندی در بنده اش آشکار شد، خداوند متعال هم او را می پسندد و از او راضی می گردد. پس چون در عبدی که در مقام رضا قرار می گیرد جمال الهی آشکار می شود، خداوند نیز از او راضی می گردد و این بسیار مهم و بزرگ است. بسیار بزرگ و عجیب است که خداوند به ما امکان داده است تا به مقام رضا برسیم و این افق بسیار دور دستی است. قله افعال و حرکات ما همین است که به مقام رضا برسیم که اگر خداوند متعال ما را یاری کند به آن می رسیم. البته مقام رضا نیز مقامات و درجاتی دارد. مثلا ممکن است یک عبد، خدایی خدا را در مورد خودش بپسندد و به مقام رضا در آن مورد برسد، اما خدایی خدا نسبت به متعلقاتش را نپسندد و به آن درجه از مقام رضا نائل نگردد. حتی ممکن است شخصی در مقامی از رضا باشد اما نسبت به صنع خدا با ولیّ اش راضی نباشد. پس مقام رضا، مقام بسیار دور دست و سختی است. چون سخت است که او خدایی کند و ما زیبایی کار خدا را در مقامات مختلف و کوچک و بزرگ ببینیم و نسبت به تمامی آن ها راضی باشیم.
رضایت به بلاء ولیّ خدا بالاترین مقام رضا
گاهی اوقات بلاء، در مورد خودِ ماست، وگاهی اوقات بلاء در مورد ولیّ خداست. مقام رضا نسبت به بلاء ولی خدا مقام بالایی است و نصیب هر کسی نمی شود و در صورتی حاصل می گردد که ما نیز وارد آن ابتلاء شده باشیم و الّا رضایت نسبت به بلایی که به آن مبتلاء نیستیم معنایی ندارد. تا زمانی که انسان وارد بلاء سیدالشهداء نگردد و در آن سیر نداشته باشد، نمی تواند نسبت به آن بلاء ولی خدا راضی باشد. پس ابتداءا باید وارد بلاء سیدالشهداء بگردیم و ابتلاء حضرت را ببینیم سپس نسبت به بلاء خود که با ورود به بلاء سیدالشهداء به آن مبتلاء شدیم و همچنین بلاء حضرت راضی گردیم. فلذا به نظر می آید که حمد در سجده زیارت عاشورا که می فرماید: «اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاکِرِینَ لک عَلَى مُصَابِهِمْ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى عَظِیمِ رَزِیَّتِی» به همین معناست. حمد در سجده زیارت عاشورا به دو صورت معنا شده است. یک معنا این است که خدایا من تو را به حمدی حمد می کنم که شاکرین بر مصیبت خود می ستایند. شاکرین در مصیبت هم شاکر هستند. شاکر آن کسی نیست که در شادمانی ها شاکر است اما در سختی ها گلایه مند است. شاکر آن کسی است که بر بیماری و فقر و تمام سختی ها هم خدا را شکر می کند. پس یک معنا این است که من به بلای سیدالشهداء مبتلاء شده ام و به خاطر آن تو را شاکرم و تو را بر آن حمد می کنم. معنای دیگر این است که کسی که در وادی بلاء سیدالشهداء افتاد، بر بلائی که خداوند نسبت به سیدالشهداء داشته است راضی باشد و گله نکند و این همانی است که زینب کبری سلام الله علیها در مجلس ابن زیاد فرمود. دقت کنید که سؤال ابن زیاد این بود که: «کَیْفَ رَأَیْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِیکِ وَ أَهْلِ بَیْتِک» تو صنع خدا با برادرت را چطور دیدی؟ یعنی سؤال ابن زیاد لعنة الله علیه از صنع خدا با امام حسین(ع) بود نه صنع خدا با خود زینب کبری. به همین خاطر ایشان فرمود: «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلا»(5). من در کار خدا با برادرم جز زیبایی ندیدم. این مقام، قله رشد انسان است و من گمان نمی کنم رشد بالاتری وجود داشته باشد زیرا رشد بالایی می خواهد که انسان به بلای سیدالشهداء مبتلاء گردد و هم بر بلاء خودش راضی باشد و گله ای نکند، و هم بر بلاء سیدالشهداء راضی باشد. کسی که توانسته است به این مقام برسد، سیدالشهداء و جمال صنع الهی نسبت به او را دیده است که به تدبیر الهی در قله و اوج بلاء عالم قرار گرفته است و پس از این دیدن هاست که خدا را شکر کرده است. بنابراین به نظر می آید که در شکر سجده زیارت عاشورا، هر دو معنایی که ذکر کردیم وجود دارد. یک معنا اینکه من مبتلاء شده ام و این بلاء من را بیقرار کرده است و نسبت به آن شاکرم و دیگری اینکه من نسبت به بلای سیدالشهداء(ع) هم راضی هستم. آقای شب زنده دار نقل می کردند که ما همسایه ای داشتیم که نسبت به امام حسین(ع) به حدی علاقه مند بود که هرگاه یکی از همسایه ها فرزندش که نامش حسین بود را صدا می زد، به آرامی او را صدا می زدند تا مبادا صدای آنان به گوش همسایه برسد چرا که او با شنیدن نام حسین بیقرار می شد و اختیار خود را از دست می داد.
رسیدن به مقام رضا با ورود به وادی امام حسین
اگر کسی را به وادی سیدالشهداء راه بدهند، تمام تعلقاتش را از او می گیرند. هیچ چیز مانند مبتلاء شدن به بلای سیدالشهداء، انسان را از تعلقات آزاد نمی کند. کسی که به بلای حضرت مبتلاء شود، ابتداء زاهد می گردد و تمام تعلقاتش از بین می رود سپس به همراهی امام حسین(ع) می رسد زیرا تا زمانی که انسان زاهد نگردد، همراه امام حسین(ع) نمی شود که در دعای ابو حمزه می خوانیم: «سَیِّدِی أَخْرِجْ حُبَ الدُّنْیَا مِنْ قَلْبِی» ابتداء از خداوند درخواست می کنیم که محبت دنیا از دل ما خارج کن و پس از آن است که می خواهیم: «وَ اجْمَعْ بَیْنِی وَ بَیْنَ الْمُصْطَفَى وَ آلِهِ خِیَرَتِکَ مِنْ خَلْقِکَ وَ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم»(6) اگر انسان می خواهد به همراهی امام(ع) برسد، باید ابتداء از همراهی دنیا دست بکشد چون تا زمانی که همراه دنیاست، به همراهی با امام نمی رسد و این بسیار سخت است. ابتلاء با سیدالشهداء تعلقات انسان را پاک می کند و پس از پاک شدن از تعلقات، محبت امام حسین(ع) می آید. ایمان، شیرینی محبت سیدالشهداءست که مشروط به زهد است چرا که فرمود: «حَرَامٌ عَلَى قُلُوبِکُمْ أَنْ تَعْرِفَ حَلَاوَةَ الْإِیمَانِ حَتَّى تَزْهَدَ فِی الدُّنْیَا»(7) اولین خاصیت ابتلاء سیدالشهداء رفتن تعلقات است. پس از آن به تدریج محبت سیدالشهداء می آید و پس از آن، مراتب بالاتر ابتلاء می آید و به اندازه ای که محبت زیاد و شدید شود، ابتلاء نیز شدید تر می گردد. در قله ابتلاء به بلاء سیدالشهداء، مقام رضا وجود دارد. امام حسین(ع) انسان را تا مقام رضای به صنع خدا با سیدالشهداء سیر می دهند و این بالاترین مقام است.
لذت بردن از صنع خداوند با سیدالشهداء(ع) منوط به این است که انسان وارد آن بلاء شده باشد و در آن سیر کرده باشد و الّا اگر کسی وارد ابتلاء حضرت نشده باشد و خدا را بر بلاء ایشان حمد کند، این حمد درست نمی باشد. کسی می تواند خدا را بر بلاء حضرت شکر و حمد کند که صنع خداوند با ولی اش را در آن بلاء دیده و با آن سیر کرده باشد. پس لذت از ابتلاء امام حسین، لذتی است که پس از ورود به آن ابتلاء حاصل می گردد و ورود به ابتلاء حضرت، با اشک و حزن است. در واقع تا زمانی که بکاء نباشد، چیزی ندیده ایم تا از آن لذت ببریم و خدا را بر آن حمد کنیم. گام اول در این مسیر، فارغ شدن از خود و عافیت و بلاء خود است و گام های بعدی، گره خوردن به بلاء حضرت و سیر کردن در آن می باشد تا به قله بلاء -یعنی رضایت- برسیم و از آن به اندازه ظرف وجودی خود بچشیم.
مقدمه بودن مصائب شخصی برای مبتلاء شدن به بلای سیدالشهداء
بسیاری از سختی های مؤمن برای آمادگی درک بلاء ولیِّ الله می باشد و بلاء هر شخص، مقدمه درک آن بلاء اصلی است کما اینکه حضرت ابراهیم جناب اسماعیل را به قربانگاه برد تا مقدمه ای برای ورود ایشان به گودال قتلگاه باشد و حضرت در گودی قتلگاه بود که به اوج بلاء و ثواب رسید. ما نیز می توانیم این راه را با امام حسین(ع) طی نماییم که به نظر می آید این فراز زیارت عاشورا که می فرماید: «أَنْ یُعْطِیَنِی بِمُصَابِی بِکُمْ أَفْضَلَ مَا یُعْطِی مُصَاباً بِمُصِیبَتِه» ناظر به همین است. ما در این فراز، بالاترین ثواب اهل مصیبت را می خواهیم و همانطور که بیان کردیم بالاترین ثواب اهل مصیبت، رسیدن به قله رضاست پس با این دعاء، رسیدن به قله رضا را می خواهیم. مصیبت سیدالشهداءست که ما را به قله و اوج رضا می رساند و الّا مصیبت های دیگر ظرفیت محدودی دارند و نمی توان با رضای در آن ها رشد چشم گیری داشت. بنابراین دانسته شد مقامی که بخاطر مصیبت سیدالشهداء به انسان داده می شود، اعظم ثواب و بالاترین مقام است و بلائهای عادی ما، مقدمه ای هستند تا ما را وارد مصیبت و بلاء سیدالشهداء(ع) نمایند.
مسیر ابتلاء عاشورا مسیر دست یابی به ارکان ایمان
توضیحات فوق برای این بود که بدانیم رسیدن به این قله ها با عاشوراست و الا خیلی سخت است که انسان به ارکان ایمان برسد. اما اگر کسی با عاشورا سیر کرد، به توکل، تفویض امور به خدار و رضا می رسد. همانطور که گفتیم رضا، مقاماتی دارد. گاهی مقام رضا در این است که بر قربانی کردن اسماعیل راضی باشی و گاهی نیز مقام رضا در این است که بر مصیبت سیدالشهداء به مقام رضا برسی. جناب ابراهیم با رفتن به گودی قتلگاه، به حدی بر مصیبت سیدالشهداء غصه دار شد که طبق روایت اگر اسماعیل را ذبح می کرد به آن اندازه داغدار نمی شد. مصیبت امام حسین(ع) بسیار بزرگ و سخت است. بسیار دشوار است که: «قَدْ بَرَزَ إِلَیْهِمْ غُلَامٌ یُشْبِهُ رَسُولَ اللَّهِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقا»(8) و ایشان در جلوی چشم حضرت در خون خود بغلتد با این حال باز هم راضی به قضاء الهی باشد و بفرماید: «الهی رضا بقضائک» تمام روضه هایی که ما در مورد عاشورا می خوانیم، بلاء و مصیبت سیدالشهداءست که با مصیبت ایشان همه داغدار شده اند. اصل تمام ابتلائات عاشورا، مصیبت و ابتلاء سیدالشهداء است هرچند اهل بیت و اصحاب ایشان نیز در آن سهیم بودند کما اینکه اصل مصیبت ذبح اسماعیل مصیبت و ابتلاء جناب ابراهیم خلیل بود و او مبتلاست هرچند جناب اسماعیل نیز در آن ابتلائات شریک بودند. لذا تمام مصیبت های عاشورا، ابواب مصائب امام حسین(ع) می باشد که ما گاهی از باب حضرت عباس، گاهی از باب حضرت علی اکبر، گاهی از باب حضرت علی اصغر و از سایر ابوابِ مصائب دیگر، به وجود مقدس امام حسین(ع) می رسیم.
عاشورا قله و اوج مقام رضا
این رضا که انسان صدای العطش فرزندش را بشنود و اسیری خانواده اش را پیش روی خود ببیند اما بگوید «رضا برضاک» بسیار عظیم و فقط کار سیدالشهداء است. عاشورا، قله رضا به قضاء الله در کل هستی می باشد. اعظم ابتلائات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، امیرالمؤمنین و حضرت زهرا عاشورا می باشد و آنان راضی به این ابتلاء می باشند. قله و اوج بلاء، و قله زیبایی کار خداوند در عاشوراست. بندگی سیدالشهداء در اوج زیبایی است و از این زیباتر چیزی وجود ندارد چرا که حضرت تمام هستی خود را داد و باز هم خود را بدهکار می دانست و فرمود: «فاغث یا غیاث المستغیثین». کار و بندگی سیدالشهداء خیلی زیبا بود اما خدایی خدا زیباتر است. آن ربوبیت را دیدن و به آن ربوبیت را دیدن قله رضاست. اگر کسی می خواهد به مقام رضا برسد، باید به آنجا برسد. و الا رضایت نسبت به ابتلائات شخصی خود -که آن هم بسیار بزرگ و سخت می باشد- در مقابل رضاء در مصیبت سیدالشهداء چیزی نیست و در واقع مقدمه ای برای رسیدن به آن است.
مقام مرضی خداوند بودن بالاترین مقام
آن وادی که بتوان در آن این مقامات رضا را طی کرد، عاشورا است. اینکه فرمود: «أَنْ یُعْطِیَنِی بِمُصَابِی بِکُمْ» یعنی ما می توانیم به این مقام برسیم که با عاشورا سیر کنیم و در آن ما را به «أَفْضَلَ مَا یُعْطِی مُصَاباً بِمُصِیبَتِه» یعنی مقام رضا می رسانند. نتیجه این مقام رضا رسیدن به مقام مرضی بودن است و این اوج قله مقامات است که در گودی قتلگاه خطاب به سیدالشهداء می فرماید: «ارْجِعی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّة»(فجر/28). قله سیر انسان مرضی شدن خداوند است و سیر تمام اصحاب امام حسین نیز همین بوده است. قله سیر قمر بنی هاشم، درک بلاء سیدالشهداء(ع) می باشد. از باب مقایسه بین اصحاب نمی گوییم ولی هیچ کس به اندازه حضرت قمر بنی هاشم(ع) بلاء سیدالشهداء را درک نکرد. اینکه اصحاب سیدالشهداء آن رشادت ها را انجام دادن و همچون سعیدبن عبدالله می گفتند ای کاش 70 بار جان می دادیم و از شما دفاع می کردیم، به خاطر این بود که پرده کنار رفته بود و آنان بلاء سیدالشهداء و جمال صنع الهی را می دیدند.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 62:30

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی