- 1411
- 1000
- 1000
- 1000
اخلاق، سیاست و اسلام، جلسه بیستم
سخنرانی از آیت الله محمد تقی مصباح یزدی با موضوع «اخلاق، سیاست و اسلام»، جلسه بیستم، سال 1396
در جلسات گذشته گفتیم: تصورات ما نسبت به شرایط صدر اسلام، به خصوص بعد از وفات پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله، غالبا تصورات کامل و جامعی نیست. از اینرو بنا گذاشتیم با استفاده از کلمات امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه مقداری درباره شرایط صدر اسلام بهخصوص بعد از وفات پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله بحث کنیم و قرائنی درباره شرایط آن زمان به دست آوریم. همچنین اشاره کردیم که در صدر اسلام و معاصر امیرمؤمنان، گروهی بودند که اصولا تقوا و ترقیات معنوی را در عبادتهای فردی میدیدند و مسائل اجتماعی از قبیل ولایت، اداره امور مسلمانها، قضاوت،جنگ، جهاد و... را از امور دنیوی میدانستند. روشن است که در مقام تزاحم بین این مسایل، طبعا امور اخروی مهمتر است و آن را ترجیح میدادند. در جلسه گذشته با استفاده از فرمایشات امیرمؤمنانعلیهالسلام به پاسخ این نظر اشاره کردیم.
گروه دیگر کسانی بودند که از یک سو، خیلی اهل عبادت و زهد و این مسایل نبودند؛ از آن طرف خیلی هم دلشان میخواست زندگی مرفهی داشته باشند و میکوشیدند که از شرایط به نفع خود و اطرافیانشان استفاده کنند، و بالاخره وقتی صحبت از جنگ، جهاد و درگیری میشد، سعی میکردند بهصورتی کفه مقابل آن را سنگین کنند و خودشان را درگیر این مسائل نکنند. به عبارت دیگر مزاجشان با سازش بیشتر میساخت تا چالش. این گروه وقتی صحبت از مسائل جدی میشد که امکان داشت خطرهایی را متوجه آنها یا گروه زیادی از مردم کند پا پس میکشیدند، بهانه میآوردند و به صورتهای مختلفی سعی میکردند امیرالمؤمنین را از این کارها باز دارند. نمونه چنین رویکردی را در جریان مقابله با فتنه جمل میتوان دید.
طلحه و زبیر از بزرگان صحابه بودند. زبیر بزرگترین شخصیت بنیهاشم بود. حتی بین منبریان معروف است که حضرت زهراسلاماللهعلیها در هنگام وصیت، به امیرمؤمنانعلیهالسلام گفتند یا علی! اگر عمل به وصیتهای من برای تو ممکن نیست، به زبیر وصیت کنم! زبیر چنین موقعیتی در میان بنیهاشم داشت و از سابقین و کسانی بود که پیغمبر اکرم برای شمشیرش دعا کرده بودند. طلحه هم یکی دیگر از صحابه بزرگ بود که هم ثروتمند بود و هم موقعیت اجتماعی خوبی داشت و در جنگها نیز سابقه خوبی از خودش نشان داده بود. همین موقعیت ممتاز ایندو بود که باعث شده بود خلیفه دوم آنها را عضو شورای ششنفره تعیین خلیفه بعد از خودش قرار دهد. این دو از کسانی بودند که بعد از کشته شدن عثمان خدمت امیرالمؤمنین آمدند و گفتند دیگر هیچ راهی نیست جز اینکه شما خلافت را قبول کنید. برای اینکار خیلی هم تلاش کردند، و از آنجا که شخصیتهای مهمی بودند، مردم نیز به آنها بها میدادند و کلامشان در بین مردم اثر داشت. بالاخره آن قدر مردم اصرار کردند که حضرت این مسئولیت را پذیرفتند.
پس از اینکه امیرالمؤمنین خلافت را قبول کردند، این دونفر از امام، وقت خصوصی خواستند و شبهنگام بعد از نماز خدمت ایشان آمدند. وقتی وارد منزل ایشان شدند، شمعی روشن بود و حضرت مشغول حسابهای بیتالمال بود. حضرت این شمع را خاموش و شمع دیگری آوردند و آن را روشن کردند. اینها تعجب کردند و پرسیدند: آقا اول بگویید داستان این شمع چیست؟ حضرت فرمود: آن شمع مال بیتالمال بود و من برای بررسی حسابهای بیتالمال از نور آن استفاده میکردم. شما حرف خصوصی با من دارید و مربوط به بیتالمال نیست، من نیز شمعی که مال خودم بود برای این کار آوردم تا از بیتالمال چیزی صرف کارهای خصوصی نشود. طلحه و زبیر به یکدیگر نگاه کردند و سری تکان دادند و طولی نکشید که اجازه مرخصی خواستند و بیرون آمدند.
همه شما با مسائل سیاسی آشنا هستید. بالاخره در کارهای سیاسی، بزرگان هر گروهی با هم تبانی و داد و ستد میکنند و قول و قرار میگذارند تا کار پیش برود. وقتی کار پیش رفت، هرکسی سهم خودش را میخواهد. این دو نیز میخواستند بگویند: ما در اینکه شما به خلافت رسیدید، شریک هستیم، شما هم که باید عمالی را به استانها و شهرستانها بفرستید؛ چه کسی بهتر از ما که هم با هم فامیل هستیم و هم سالها باهم کار کردهایم، و هم نقش مهمی داشتیم که شما به خلافت برسید. انتظار داشتند که امیرالمؤمنین از آنها تشکر کند و بگوید ما زحمات شما را فراموش نمیکنیم، من کسی را غیر از شماها ندارم؛ شما حاکم کوفه شو! آن هم حاکم بصره بشود! اختیار این دو استان دست شما، هر طوری خودتان صلاح میدانید، رفتار کنید. این یکی از زبانهای دیپلماسی است که در همه جا وجود دارد و شاید در عالم یک مورد استثنا برای آن پیدا نکنید. طلحه و زبیر نیز همین توقع را داشتند و توقع خیلی زیادی هم نبود، اما دیدند حضرت حاضر نیست از آن شمع بیتالمال برای کار شخصی آنها استفاده کنند، چه رسد به اینکه بخواهد اختیار بیتالمال استانی را به آنها بدهد. این بود که بلند شدند و رفتند.
آنها از همان جا تصمیم گرفتند که به مکه و از آنجا به بصره بروند و در مقابل علیعلیهالسلام قیام کنند. بالاخره همین کار را کردند و به بهانه بهجا آوردن عمره به مکه رفتند و با جناب عایشه نیز همفکری و نظر ایشان را نیز جلب کردند، و بالاخره تصمیم گرفتند که وی را نیز با خودشان به بصره ببرند. بعد از چندی اعلام شد که همسر پیغمبر، به همراه بزرگ فامیل پیغمبر و یکی از بزرگترین صحابه پیغمبر به بصره آمدهاند. روشن است که مردم بهخاطر احترامی که برای اینها قائل بودند دور آنها جمع میشدند و از علت تشریففرمایی آنها به بصره و اینکه چه خدمتی میتوانند به آنها بکنند میپرسیدند. آنها نیز شروع کردند به زمینهسازی، که ما آمدهایم بصره را مدیریت کنیم و حقوق شما را تأمین کنیم. به طور طبیعی، مردم سخنان آنها را میپذیرفتند. همسر پیغمبر از مکه به اینجا آمده است که به عالم اسلام خدمت کند و برای رفاه مردم تلاش کند؛ این هم که زبیر بزرگ فامیل پیغمبر است؛ آن هم که طلحه یکی از بزرگترین صحابه است! پس از اینکه فضا آماده شد، آرام آرام گفتند که ما میخواهیم خودمان اینجا را اداره کنیم و کاری به علی نداریم، و بالاخره وقتی کسانی را جذب کردند، گفتند ما باید کل عالم اسلام را مدیریت کنیم و اشتباه کردیم که با علی بیعت کردیم!
همان زمان که اینها به بصره رفتند و به صورت رسمی یا غیررسمی اعلان جنگ با علیعلیهالسلام دادند، بعضی از یاران علی نزد آن حضرت آمدند و به عنوان خیرخواهی گفتند: آقا! اینها سه تا از بزرگان اسلام هستند و صلاح نیست که شما با اینها بجنگید! شما اول کارتان است، هنوز در خود حجاز کارتان مستقر نشده است و هیچ مصلحت نیست که به بصره لشگر بکشید. این کار خلاف سیاست است و باید تدبیر داشت. روح مطلب این بود که دلشان نمیخواست درگیر شوند و میخواستند زندگی آرامی داشته باشند. مزاجشان با سازش بیشتر سازش داشت. فکر میکنید امیرالمؤمنین به آنها چه فرمود؟ در اینگونه مواقع، سیاستمدارهای دنیایی میگویند: من شکی ندارم که شما خیرخواه امت هستید و میخواهید به ما خدمت کنید، اما چنین مصالحی نیز وجود دارد و نمیشود اینها را ندیده گرفت و آرام آرام آنها را تعدیل میکنند. اما ببینید امیرالمؤمنین در مقابل اینها چه فرمود!
میفرماید: والله؛ با قسم شروع میکند! یعنی این مسئله خیلی جدی است و تعارف برنمیدارد. وَاللَّهِ لَا أَکُونُ کَالضَّبُعِ؛ اهل هر زبان یا فرهنگ مثلهایی دارند که برای دیگران درست قابل درک نیست. در زبان عرب نیز از این مثلها فراوان است. حضرت در اینجا از یکی دیگر از مثلهای عربی استفاده کردهاند که برای روشن شدن معنای روایت باید اصل مثل را توضیح دهیم. وقتی سر و صدای شکارچیان بر پا میشود و سراغ کفتار میروند، این حیوان سرش را داخل لانهاش میکند و همین طور میماند تا سر و صدا به او فشار نیاورد و ناراحتش نکند. وقتی سر و صداها تمام شد و آبها از آسیاب افتاد بیرون میآید. اما شکارچیان کفتار را میشناسند و میدانند این حالت کفتار موقتی است و بعد از چندی بیرون می آید. این است که کمین میگذارند و منتظرند تا سرش را بیرون بیاورد و آن را شکار کنند. این مثلی است در میان عربها و درباره کسی به کار میرود که دشمنی به او حمله کرده و او خودش را به خواب میزند. میگویند این مثل کفتار است که مدتی سرش را در لانه میکند، غافل از این که شکارچی منتظر اوست و بالاخره وقتی بیرون آمد در دام خواهد افتاد. امیرالمؤمنینعلیهالسلام میفرماید: لَا أَکُونُ کَالضَّبُعِ تَنَامُ عَلَى طُولِ اللَّدْمِ حَتَّى یَصِلَ إِلَیْهَا طَالِبُهَا وَ یَخْتِلَهَا رَاصِدُهَا؛ من مثل کفتار نخواهم بود که سرم را داخل لانه کنم و بخوابم تا این سر و صداهایی که در اطراف من است تمام شود و آن وقت بیرون بیایم و در چنگ شکارچی بیفتم. هرگز چنین کاری نخواهم کرد. اینها در حال ایجاد فتنه هستند و اگر به آنها مهلت دهم، دیگر نمیتوانم جلویشان را بگیرم. تا آغاز کار است و میتوانم سراغ اینها بروم، باید جلوی کارشان را بگیرم.
وَلَکِنِّی أَضْرِبُ بِالْمُقْبِلِ إِلَى الْحَقِّ الْمُدْبِرَ عَنْهُ؛ بالاخره در اینجا حقطلبانی وجود دارند و وقتی به آنها ثابت شد که راه صحیح کدام است، قبول میکنند. من به کمک چنین کسانی سراغ مخالفان میروم. وظیفه من همین است. اگر کسی با من بیعت نکرده بود و حرف مرا گوش نمیکرد، چارهای نداشتم و مثل 25سال گذشته که در خانه نشستم، اکنون نیز در خانه مینشستم و اقدامی علیه آنها نمیکردم. اما اکنون که جمعیت این طور به طرف من هجوم آوردند، حتما در بینشان کسانی هستند که از من اطاعت کنند. آنها را شناسایی میکنم و به کمک آنها به جنگ مخالفان میروم. وَبِالسَّامِعِ الْمُطِیعِ الْعَاصِیَ الْمُرِیبَ حَتَّى یَأْتِیَ عَلَیَّ یَوْمِی؛ به کمک کسانی که حرفشنو هستند و اطاعت میکنند، با اهل شک و شبهه میجنگم، تا اینکه پیروز و بر کار مسلط شوم. فَوَاللَّهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّی مُسْتَأْثَراً عَلَیَّ مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِیَّهُصلیاللهعلیهوآله حَتَّى یَوْمِ النَّاسِ هَذَا؛ این بار اولی نیست که مردم به من ظلم میکنند و حق من را غصب میکنند. از همان روزی که پیغمبر از دنیا رفت وضع من همین است؛ کسانی علیه من قیام میکنند و من اگر یاوری داشته باشیم وظیفهام این است که مبارزه کنم.
نظیر این جریان درباره جنگ با معاویه نیز اتفاق افتاد و کسانی به امیرالمؤمنین علیهالسلام گفتند: آقا شما حالا کار به معاویه نداشته باشید! این سالهاست که آنجا حکومت میکند و ریشه دوانده است. همچنین شام از مدینه و حتی عراق هم که خیلی دور است. شما ابتدا بگذارید کار خودتان محکم شود، آن وقت اگر صلاح دانستید، بعدها با او مبارزه کنید! اکنون شما تازه خلیفه شدهاید و صلاح نیست به جنگ معاویه بروید. این سخنان سیاستمدارانه است و در عرف سیاست سخنان مقبولی است، اما حضرت در دو خطبه پاسخ این افراد را دادند. در خطبه 43 میفرماید: وَلَقَدْ ضَرَبْتُ أَنْفَ هَذَا الْأَمْرِ وَعَیْنَهُ؛ من این مسئله را خوب زیر و رو کرده و همه جهاتش را بررسی کردهام. تصمیم من بر جنگ با معاویه، یک خطور ذهنی یک روزه نبوده است که یکباره تصمیم به آن گرفته باشم؛ خیلی در اینباره فکر کردهام. وَقَلَّبْتُ ظَهْرَهُ وَبَطْنَهُ؛ ظاهر و باطن این مسئله را زیر و رو کرده و کاملا همه شقوق، تبعات و مشکلات احتمالی آن را بررسی کردهام. بعد از همه اینها دیدم، در مقابل من دو گزینه بیشتر وجود ندارد.
فکر میکنید آن دو گزینه چیست؟ لابد یکی از آنها این است که با معاویه صلح کنم و یکی هم این است که او را نصحیت کنم! ولی حضرت میفرماید: آن دو گزینه این است که یا کافر شوم و یا با معاویه بجنگم؛ یعنی وظیفه من مبارزه با معاویه است، و اگر مبارزه نکنم باید کفر را انتخاب کنم؛ فَلَمْ أَرَ لِی فِیهِ إِلَّا الْقِتَالَ أَوِ الْکُفْرَ بِمَا جَاءَ مُحَمَّدٌصلیاللهعلیهوآله! البته در تاریخ نیامده است که پیشنهاد کنندگان چند نفر و از چه طیفی بودهاند. طبعا افراد موجهی بودهاند که نزد امیرمؤمنان آمدهاند و به ایشان پیشنهاد میدهند و میخواهند او را وادار به انصراف کنند. همچنین نمیگویم آن موقعیتها همانند موقعیتهای چه کسانی در زمان حال است. شما در ذهن خودتان تصور کنید اگر امروز کسی بخواهد به امامرضواناللهعلیه یا مقام معظم رهبری نصیحت کند و ایشان را از کاری بازدارد، چطور کسی باید باشد که اصلا به او اجازه دهند این حرف را بزند و به حرفش گوش دهند.
حضرت در ادامه میفرماید: إِنَّهُ قَدْ کَانَ عَلَى الْأُمَّةِ وَالٍ أَحْدَثَ أَحْدَاثاً؛ قبل از من یک والی بود که در میان امت کارهایی کرد که مردم از آن کارها ناراضی شدند و با او صحبت کردند، ولی او گوش نکرد؛ مردم نیز غضب کردند و تغییرش دادند. اما من کارهایم حساب شده است. این طور نیست که ریختوپاشهای بیجا کنم و خلاف مقررات شرعی و سیره پیغمبر عمل کنم. این چیزی است که با دقت به آن فکر کردهام. اینکه شما میگویید به جنگ با معاویه نروم یعنی اجازه میدهید که کافر شوم. جا دارد کسانی که ذوق فقهی قوی دارند این روایات را تفسیر کنند و ببینند چگونه چنین کاری موجب کفر میشود. البته کفر معانی متعددی دارد ولی با توجه به نکتهای که حضرت در خطبه بعد میفرماید منظور از این کفر همان کفر جحود است.
در خطبه 54 امیرمؤمنان این مسئله را به صورت قویتری بیان میفرماید. آن حضرت ابتدا توضیح میدهد که مردم چگونه به طرف من هجوم آوردند؛ فَتَدَاکُّوا عَلَیَّ تَدَاکَّ الْإِبِلِ الْهِیمِ یَوْمَ وِرْدِهَا؛ مردم به طرف من هجوم آوردند همانند شترهای تشنهای که روز آب خوردنشان به آبشخور هجوم میآورند و یکدیگر را کنار میزنند تا زودتر به چشمه آب برسند. حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّهُمْ قَاتِلِیَّ أَوْ بَعْضُهُمْ قَاتِلُ بَعْضٍ لَدَیَّ؛ حتی گمان کردم که بناست در این هجوم مردم کشته شوم یا بعضی از اینها همدیگر را پایمال کنند و از بین ببرند. وَقَدْ قَلَّبْتُ هَذَا الْأَمْرَ بَطْنَهُ وَظَهْرَهُ؛ این کار را من کاملا زیر و رو کردم و همه چیزش را حساب کردم. حَتَّى مَنَعَنِی النَّوْمَ؛ اینقدر در اینباره فکر کردم که شب خوابم نبرد. یعنی کمال احتیاط را در اطراف قضیه در نظر گرفتم. اینکه چه لوازم، منافع و ضررهایی خواهد شد و چه کسانی ممکن است کشته یا اسیر شوند، همه را حساب کردم. فَمَا وَجَدْتُنِی یَسَعُنِی إِلَّا قِتَالُهُمْ أَوِ الْجُحُودُ بِمَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌصلیاللهعلیهوآله بعد از فکرها، بیخوابیها و سنجیدن کارها به این نتیجه رسیدم که چارهای جز جنگ ندارم. اجازه هیچ کار دیگری را ندارم. یا باید جنگ کنم و یا به دین پیامبر اکرم کافر شوم.
همانطور که ملاحظه میفرمایید، در این خطبه تعبیر «جحود» به کار رفته است و معنای آن غلیظتر از کفر است که در خطبه قبل آمده بود. از اینرو نتیجه میگیریم که منظور از کفر در خطبه قبل نیز کفر جحود است؛ اینکه انسان عالما عامدا دین خدا را انکار کند، نه از روی جهل، غفلت یا شبهه. حضرت میفرماید: اگر به جنگ با معاویه نروم، حقیقتی که میدانم و به آن یقین دارم، انکار کردهام. فَکَانَتْ مُعَالَجَةُ الْقِتَالِ أَهْوَنَ عَلَیَّ مِنْ مُعَالَجَةِ الْعِقَابِ؛ دیدم با اینها بجنگم، آسانتر از این است که به عقوبت آن کفر مبتلا شوم. ومَوْتَاتُ الدُّنْیَا أَهْوَنَ عَلَیَّ مِنْ مَوْتَاتِ الْآخِرَة؛ مرگها و مصیبتهایی که در این راه اتفاق میافتد، مصیبتهای دنیاست، اما اگر کافر میشدم، دچار مصیبتهای آخرت میشدم. دیدم بهتر است سختیهای دنیا را تحمل کنم تا در آخرت به عذاب ابد الهی مبتلا نشوم.
بینش علیعلیهالسلام نسبت به مسئله هدایت مردم، تصدی امر ولایت و امامت، گرفتن حق مظلوم از ظالم، احیای سنتهای دین، محو بدعتها و لغو قوانین ضد دینی، این چنین است. ایشان این مسایل را آن قدر مهم میداند که حاضر است برای آن جنگ کند و هزاران کشته بدهد. جنگ صفین جنگ سختی بود. چنین جنگی در جنگهای آن زمان بسیار کم سابقه بود و چند هزار نفر در این جنگ از دو طرف کشته شدند. حضرت میفرماید: همه اینها را تحمل میکنم که معاویه رئیس نباشد. میفرماید: اکنون که مردم آمدند و با من بیعت کردند وظیفهام این است که دین را احیا کنم. این کار را نمیشود کنار گذاشت و گفت اینها دنیاست و ما باید سراغ آخرت برویم.
اکنون ما ببینیم فتوای ما چقدر با فتوای علیعلیهالسلام همخوان است. ایشان میگوید: اگر آن کاری که وظیفهام بود، انجام نمیدادم مساوی با کفر بود و مستوجب عذاب ابدی میشدم، اما برخی از ما میگوییم این کار دنیاست و مهم نیست، برو نماز بخوان و عبادت کن! مگر علیعلیهالسلام در شبانهروز هزار رکعت نماز مستحبی نمیخواند؟! همان علیعلیهالسلام وقتی تکلیف شرعی به میان میآید و خدا دستوری میدهد، میگوید باید این را اطاعت کنم. پس باید اسلام را در جامعیتش ببینیم! نماز به جای خودش؛ حتی اگر نماز صبح یک دقیقه هم دیر شود و آفتاب طلوع کند، گناه است. آن جایی که میگوید باید سر وقت نماز بخوانی، باید بگوییم: چشم! همچنین آن جایی که میگوید بایدجان بدهی نیز باید بگوییم: چشم! حکم آنکه تو فرمایی! من بندهام. قُلْ إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ؛ مرگ و زندگی من از آن توست. هر چه تو بگویی!
در جلسات گذشته گفتیم: تصورات ما نسبت به شرایط صدر اسلام، به خصوص بعد از وفات پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله، غالبا تصورات کامل و جامعی نیست. از اینرو بنا گذاشتیم با استفاده از کلمات امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه مقداری درباره شرایط صدر اسلام بهخصوص بعد از وفات پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله بحث کنیم و قرائنی درباره شرایط آن زمان به دست آوریم. همچنین اشاره کردیم که در صدر اسلام و معاصر امیرمؤمنان، گروهی بودند که اصولا تقوا و ترقیات معنوی را در عبادتهای فردی میدیدند و مسائل اجتماعی از قبیل ولایت، اداره امور مسلمانها، قضاوت،جنگ، جهاد و... را از امور دنیوی میدانستند. روشن است که در مقام تزاحم بین این مسایل، طبعا امور اخروی مهمتر است و آن را ترجیح میدادند. در جلسه گذشته با استفاده از فرمایشات امیرمؤمنانعلیهالسلام به پاسخ این نظر اشاره کردیم.
گروه دیگر کسانی بودند که از یک سو، خیلی اهل عبادت و زهد و این مسایل نبودند؛ از آن طرف خیلی هم دلشان میخواست زندگی مرفهی داشته باشند و میکوشیدند که از شرایط به نفع خود و اطرافیانشان استفاده کنند، و بالاخره وقتی صحبت از جنگ، جهاد و درگیری میشد، سعی میکردند بهصورتی کفه مقابل آن را سنگین کنند و خودشان را درگیر این مسائل نکنند. به عبارت دیگر مزاجشان با سازش بیشتر میساخت تا چالش. این گروه وقتی صحبت از مسائل جدی میشد که امکان داشت خطرهایی را متوجه آنها یا گروه زیادی از مردم کند پا پس میکشیدند، بهانه میآوردند و به صورتهای مختلفی سعی میکردند امیرالمؤمنین را از این کارها باز دارند. نمونه چنین رویکردی را در جریان مقابله با فتنه جمل میتوان دید.
طلحه و زبیر از بزرگان صحابه بودند. زبیر بزرگترین شخصیت بنیهاشم بود. حتی بین منبریان معروف است که حضرت زهراسلاماللهعلیها در هنگام وصیت، به امیرمؤمنانعلیهالسلام گفتند یا علی! اگر عمل به وصیتهای من برای تو ممکن نیست، به زبیر وصیت کنم! زبیر چنین موقعیتی در میان بنیهاشم داشت و از سابقین و کسانی بود که پیغمبر اکرم برای شمشیرش دعا کرده بودند. طلحه هم یکی دیگر از صحابه بزرگ بود که هم ثروتمند بود و هم موقعیت اجتماعی خوبی داشت و در جنگها نیز سابقه خوبی از خودش نشان داده بود. همین موقعیت ممتاز ایندو بود که باعث شده بود خلیفه دوم آنها را عضو شورای ششنفره تعیین خلیفه بعد از خودش قرار دهد. این دو از کسانی بودند که بعد از کشته شدن عثمان خدمت امیرالمؤمنین آمدند و گفتند دیگر هیچ راهی نیست جز اینکه شما خلافت را قبول کنید. برای اینکار خیلی هم تلاش کردند، و از آنجا که شخصیتهای مهمی بودند، مردم نیز به آنها بها میدادند و کلامشان در بین مردم اثر داشت. بالاخره آن قدر مردم اصرار کردند که حضرت این مسئولیت را پذیرفتند.
پس از اینکه امیرالمؤمنین خلافت را قبول کردند، این دونفر از امام، وقت خصوصی خواستند و شبهنگام بعد از نماز خدمت ایشان آمدند. وقتی وارد منزل ایشان شدند، شمعی روشن بود و حضرت مشغول حسابهای بیتالمال بود. حضرت این شمع را خاموش و شمع دیگری آوردند و آن را روشن کردند. اینها تعجب کردند و پرسیدند: آقا اول بگویید داستان این شمع چیست؟ حضرت فرمود: آن شمع مال بیتالمال بود و من برای بررسی حسابهای بیتالمال از نور آن استفاده میکردم. شما حرف خصوصی با من دارید و مربوط به بیتالمال نیست، من نیز شمعی که مال خودم بود برای این کار آوردم تا از بیتالمال چیزی صرف کارهای خصوصی نشود. طلحه و زبیر به یکدیگر نگاه کردند و سری تکان دادند و طولی نکشید که اجازه مرخصی خواستند و بیرون آمدند.
همه شما با مسائل سیاسی آشنا هستید. بالاخره در کارهای سیاسی، بزرگان هر گروهی با هم تبانی و داد و ستد میکنند و قول و قرار میگذارند تا کار پیش برود. وقتی کار پیش رفت، هرکسی سهم خودش را میخواهد. این دو نیز میخواستند بگویند: ما در اینکه شما به خلافت رسیدید، شریک هستیم، شما هم که باید عمالی را به استانها و شهرستانها بفرستید؛ چه کسی بهتر از ما که هم با هم فامیل هستیم و هم سالها باهم کار کردهایم، و هم نقش مهمی داشتیم که شما به خلافت برسید. انتظار داشتند که امیرالمؤمنین از آنها تشکر کند و بگوید ما زحمات شما را فراموش نمیکنیم، من کسی را غیر از شماها ندارم؛ شما حاکم کوفه شو! آن هم حاکم بصره بشود! اختیار این دو استان دست شما، هر طوری خودتان صلاح میدانید، رفتار کنید. این یکی از زبانهای دیپلماسی است که در همه جا وجود دارد و شاید در عالم یک مورد استثنا برای آن پیدا نکنید. طلحه و زبیر نیز همین توقع را داشتند و توقع خیلی زیادی هم نبود، اما دیدند حضرت حاضر نیست از آن شمع بیتالمال برای کار شخصی آنها استفاده کنند، چه رسد به اینکه بخواهد اختیار بیتالمال استانی را به آنها بدهد. این بود که بلند شدند و رفتند.
آنها از همان جا تصمیم گرفتند که به مکه و از آنجا به بصره بروند و در مقابل علیعلیهالسلام قیام کنند. بالاخره همین کار را کردند و به بهانه بهجا آوردن عمره به مکه رفتند و با جناب عایشه نیز همفکری و نظر ایشان را نیز جلب کردند، و بالاخره تصمیم گرفتند که وی را نیز با خودشان به بصره ببرند. بعد از چندی اعلام شد که همسر پیغمبر، به همراه بزرگ فامیل پیغمبر و یکی از بزرگترین صحابه پیغمبر به بصره آمدهاند. روشن است که مردم بهخاطر احترامی که برای اینها قائل بودند دور آنها جمع میشدند و از علت تشریففرمایی آنها به بصره و اینکه چه خدمتی میتوانند به آنها بکنند میپرسیدند. آنها نیز شروع کردند به زمینهسازی، که ما آمدهایم بصره را مدیریت کنیم و حقوق شما را تأمین کنیم. به طور طبیعی، مردم سخنان آنها را میپذیرفتند. همسر پیغمبر از مکه به اینجا آمده است که به عالم اسلام خدمت کند و برای رفاه مردم تلاش کند؛ این هم که زبیر بزرگ فامیل پیغمبر است؛ آن هم که طلحه یکی از بزرگترین صحابه است! پس از اینکه فضا آماده شد، آرام آرام گفتند که ما میخواهیم خودمان اینجا را اداره کنیم و کاری به علی نداریم، و بالاخره وقتی کسانی را جذب کردند، گفتند ما باید کل عالم اسلام را مدیریت کنیم و اشتباه کردیم که با علی بیعت کردیم!
همان زمان که اینها به بصره رفتند و به صورت رسمی یا غیررسمی اعلان جنگ با علیعلیهالسلام دادند، بعضی از یاران علی نزد آن حضرت آمدند و به عنوان خیرخواهی گفتند: آقا! اینها سه تا از بزرگان اسلام هستند و صلاح نیست که شما با اینها بجنگید! شما اول کارتان است، هنوز در خود حجاز کارتان مستقر نشده است و هیچ مصلحت نیست که به بصره لشگر بکشید. این کار خلاف سیاست است و باید تدبیر داشت. روح مطلب این بود که دلشان نمیخواست درگیر شوند و میخواستند زندگی آرامی داشته باشند. مزاجشان با سازش بیشتر سازش داشت. فکر میکنید امیرالمؤمنین به آنها چه فرمود؟ در اینگونه مواقع، سیاستمدارهای دنیایی میگویند: من شکی ندارم که شما خیرخواه امت هستید و میخواهید به ما خدمت کنید، اما چنین مصالحی نیز وجود دارد و نمیشود اینها را ندیده گرفت و آرام آرام آنها را تعدیل میکنند. اما ببینید امیرالمؤمنین در مقابل اینها چه فرمود!
میفرماید: والله؛ با قسم شروع میکند! یعنی این مسئله خیلی جدی است و تعارف برنمیدارد. وَاللَّهِ لَا أَکُونُ کَالضَّبُعِ؛ اهل هر زبان یا فرهنگ مثلهایی دارند که برای دیگران درست قابل درک نیست. در زبان عرب نیز از این مثلها فراوان است. حضرت در اینجا از یکی دیگر از مثلهای عربی استفاده کردهاند که برای روشن شدن معنای روایت باید اصل مثل را توضیح دهیم. وقتی سر و صدای شکارچیان بر پا میشود و سراغ کفتار میروند، این حیوان سرش را داخل لانهاش میکند و همین طور میماند تا سر و صدا به او فشار نیاورد و ناراحتش نکند. وقتی سر و صداها تمام شد و آبها از آسیاب افتاد بیرون میآید. اما شکارچیان کفتار را میشناسند و میدانند این حالت کفتار موقتی است و بعد از چندی بیرون می آید. این است که کمین میگذارند و منتظرند تا سرش را بیرون بیاورد و آن را شکار کنند. این مثلی است در میان عربها و درباره کسی به کار میرود که دشمنی به او حمله کرده و او خودش را به خواب میزند. میگویند این مثل کفتار است که مدتی سرش را در لانه میکند، غافل از این که شکارچی منتظر اوست و بالاخره وقتی بیرون آمد در دام خواهد افتاد. امیرالمؤمنینعلیهالسلام میفرماید: لَا أَکُونُ کَالضَّبُعِ تَنَامُ عَلَى طُولِ اللَّدْمِ حَتَّى یَصِلَ إِلَیْهَا طَالِبُهَا وَ یَخْتِلَهَا رَاصِدُهَا؛ من مثل کفتار نخواهم بود که سرم را داخل لانه کنم و بخوابم تا این سر و صداهایی که در اطراف من است تمام شود و آن وقت بیرون بیایم و در چنگ شکارچی بیفتم. هرگز چنین کاری نخواهم کرد. اینها در حال ایجاد فتنه هستند و اگر به آنها مهلت دهم، دیگر نمیتوانم جلویشان را بگیرم. تا آغاز کار است و میتوانم سراغ اینها بروم، باید جلوی کارشان را بگیرم.
وَلَکِنِّی أَضْرِبُ بِالْمُقْبِلِ إِلَى الْحَقِّ الْمُدْبِرَ عَنْهُ؛ بالاخره در اینجا حقطلبانی وجود دارند و وقتی به آنها ثابت شد که راه صحیح کدام است، قبول میکنند. من به کمک چنین کسانی سراغ مخالفان میروم. وظیفه من همین است. اگر کسی با من بیعت نکرده بود و حرف مرا گوش نمیکرد، چارهای نداشتم و مثل 25سال گذشته که در خانه نشستم، اکنون نیز در خانه مینشستم و اقدامی علیه آنها نمیکردم. اما اکنون که جمعیت این طور به طرف من هجوم آوردند، حتما در بینشان کسانی هستند که از من اطاعت کنند. آنها را شناسایی میکنم و به کمک آنها به جنگ مخالفان میروم. وَبِالسَّامِعِ الْمُطِیعِ الْعَاصِیَ الْمُرِیبَ حَتَّى یَأْتِیَ عَلَیَّ یَوْمِی؛ به کمک کسانی که حرفشنو هستند و اطاعت میکنند، با اهل شک و شبهه میجنگم، تا اینکه پیروز و بر کار مسلط شوم. فَوَاللَّهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّی مُسْتَأْثَراً عَلَیَّ مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِیَّهُصلیاللهعلیهوآله حَتَّى یَوْمِ النَّاسِ هَذَا؛ این بار اولی نیست که مردم به من ظلم میکنند و حق من را غصب میکنند. از همان روزی که پیغمبر از دنیا رفت وضع من همین است؛ کسانی علیه من قیام میکنند و من اگر یاوری داشته باشیم وظیفهام این است که مبارزه کنم.
نظیر این جریان درباره جنگ با معاویه نیز اتفاق افتاد و کسانی به امیرالمؤمنین علیهالسلام گفتند: آقا شما حالا کار به معاویه نداشته باشید! این سالهاست که آنجا حکومت میکند و ریشه دوانده است. همچنین شام از مدینه و حتی عراق هم که خیلی دور است. شما ابتدا بگذارید کار خودتان محکم شود، آن وقت اگر صلاح دانستید، بعدها با او مبارزه کنید! اکنون شما تازه خلیفه شدهاید و صلاح نیست به جنگ معاویه بروید. این سخنان سیاستمدارانه است و در عرف سیاست سخنان مقبولی است، اما حضرت در دو خطبه پاسخ این افراد را دادند. در خطبه 43 میفرماید: وَلَقَدْ ضَرَبْتُ أَنْفَ هَذَا الْأَمْرِ وَعَیْنَهُ؛ من این مسئله را خوب زیر و رو کرده و همه جهاتش را بررسی کردهام. تصمیم من بر جنگ با معاویه، یک خطور ذهنی یک روزه نبوده است که یکباره تصمیم به آن گرفته باشم؛ خیلی در اینباره فکر کردهام. وَقَلَّبْتُ ظَهْرَهُ وَبَطْنَهُ؛ ظاهر و باطن این مسئله را زیر و رو کرده و کاملا همه شقوق، تبعات و مشکلات احتمالی آن را بررسی کردهام. بعد از همه اینها دیدم، در مقابل من دو گزینه بیشتر وجود ندارد.
فکر میکنید آن دو گزینه چیست؟ لابد یکی از آنها این است که با معاویه صلح کنم و یکی هم این است که او را نصحیت کنم! ولی حضرت میفرماید: آن دو گزینه این است که یا کافر شوم و یا با معاویه بجنگم؛ یعنی وظیفه من مبارزه با معاویه است، و اگر مبارزه نکنم باید کفر را انتخاب کنم؛ فَلَمْ أَرَ لِی فِیهِ إِلَّا الْقِتَالَ أَوِ الْکُفْرَ بِمَا جَاءَ مُحَمَّدٌصلیاللهعلیهوآله! البته در تاریخ نیامده است که پیشنهاد کنندگان چند نفر و از چه طیفی بودهاند. طبعا افراد موجهی بودهاند که نزد امیرمؤمنان آمدهاند و به ایشان پیشنهاد میدهند و میخواهند او را وادار به انصراف کنند. همچنین نمیگویم آن موقعیتها همانند موقعیتهای چه کسانی در زمان حال است. شما در ذهن خودتان تصور کنید اگر امروز کسی بخواهد به امامرضواناللهعلیه یا مقام معظم رهبری نصیحت کند و ایشان را از کاری بازدارد، چطور کسی باید باشد که اصلا به او اجازه دهند این حرف را بزند و به حرفش گوش دهند.
حضرت در ادامه میفرماید: إِنَّهُ قَدْ کَانَ عَلَى الْأُمَّةِ وَالٍ أَحْدَثَ أَحْدَاثاً؛ قبل از من یک والی بود که در میان امت کارهایی کرد که مردم از آن کارها ناراضی شدند و با او صحبت کردند، ولی او گوش نکرد؛ مردم نیز غضب کردند و تغییرش دادند. اما من کارهایم حساب شده است. این طور نیست که ریختوپاشهای بیجا کنم و خلاف مقررات شرعی و سیره پیغمبر عمل کنم. این چیزی است که با دقت به آن فکر کردهام. اینکه شما میگویید به جنگ با معاویه نروم یعنی اجازه میدهید که کافر شوم. جا دارد کسانی که ذوق فقهی قوی دارند این روایات را تفسیر کنند و ببینند چگونه چنین کاری موجب کفر میشود. البته کفر معانی متعددی دارد ولی با توجه به نکتهای که حضرت در خطبه بعد میفرماید منظور از این کفر همان کفر جحود است.
در خطبه 54 امیرمؤمنان این مسئله را به صورت قویتری بیان میفرماید. آن حضرت ابتدا توضیح میدهد که مردم چگونه به طرف من هجوم آوردند؛ فَتَدَاکُّوا عَلَیَّ تَدَاکَّ الْإِبِلِ الْهِیمِ یَوْمَ وِرْدِهَا؛ مردم به طرف من هجوم آوردند همانند شترهای تشنهای که روز آب خوردنشان به آبشخور هجوم میآورند و یکدیگر را کنار میزنند تا زودتر به چشمه آب برسند. حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّهُمْ قَاتِلِیَّ أَوْ بَعْضُهُمْ قَاتِلُ بَعْضٍ لَدَیَّ؛ حتی گمان کردم که بناست در این هجوم مردم کشته شوم یا بعضی از اینها همدیگر را پایمال کنند و از بین ببرند. وَقَدْ قَلَّبْتُ هَذَا الْأَمْرَ بَطْنَهُ وَظَهْرَهُ؛ این کار را من کاملا زیر و رو کردم و همه چیزش را حساب کردم. حَتَّى مَنَعَنِی النَّوْمَ؛ اینقدر در اینباره فکر کردم که شب خوابم نبرد. یعنی کمال احتیاط را در اطراف قضیه در نظر گرفتم. اینکه چه لوازم، منافع و ضررهایی خواهد شد و چه کسانی ممکن است کشته یا اسیر شوند، همه را حساب کردم. فَمَا وَجَدْتُنِی یَسَعُنِی إِلَّا قِتَالُهُمْ أَوِ الْجُحُودُ بِمَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌصلیاللهعلیهوآله بعد از فکرها، بیخوابیها و سنجیدن کارها به این نتیجه رسیدم که چارهای جز جنگ ندارم. اجازه هیچ کار دیگری را ندارم. یا باید جنگ کنم و یا به دین پیامبر اکرم کافر شوم.
همانطور که ملاحظه میفرمایید، در این خطبه تعبیر «جحود» به کار رفته است و معنای آن غلیظتر از کفر است که در خطبه قبل آمده بود. از اینرو نتیجه میگیریم که منظور از کفر در خطبه قبل نیز کفر جحود است؛ اینکه انسان عالما عامدا دین خدا را انکار کند، نه از روی جهل، غفلت یا شبهه. حضرت میفرماید: اگر به جنگ با معاویه نروم، حقیقتی که میدانم و به آن یقین دارم، انکار کردهام. فَکَانَتْ مُعَالَجَةُ الْقِتَالِ أَهْوَنَ عَلَیَّ مِنْ مُعَالَجَةِ الْعِقَابِ؛ دیدم با اینها بجنگم، آسانتر از این است که به عقوبت آن کفر مبتلا شوم. ومَوْتَاتُ الدُّنْیَا أَهْوَنَ عَلَیَّ مِنْ مَوْتَاتِ الْآخِرَة؛ مرگها و مصیبتهایی که در این راه اتفاق میافتد، مصیبتهای دنیاست، اما اگر کافر میشدم، دچار مصیبتهای آخرت میشدم. دیدم بهتر است سختیهای دنیا را تحمل کنم تا در آخرت به عذاب ابد الهی مبتلا نشوم.
بینش علیعلیهالسلام نسبت به مسئله هدایت مردم، تصدی امر ولایت و امامت، گرفتن حق مظلوم از ظالم، احیای سنتهای دین، محو بدعتها و لغو قوانین ضد دینی، این چنین است. ایشان این مسایل را آن قدر مهم میداند که حاضر است برای آن جنگ کند و هزاران کشته بدهد. جنگ صفین جنگ سختی بود. چنین جنگی در جنگهای آن زمان بسیار کم سابقه بود و چند هزار نفر در این جنگ از دو طرف کشته شدند. حضرت میفرماید: همه اینها را تحمل میکنم که معاویه رئیس نباشد. میفرماید: اکنون که مردم آمدند و با من بیعت کردند وظیفهام این است که دین را احیا کنم. این کار را نمیشود کنار گذاشت و گفت اینها دنیاست و ما باید سراغ آخرت برویم.
اکنون ما ببینیم فتوای ما چقدر با فتوای علیعلیهالسلام همخوان است. ایشان میگوید: اگر آن کاری که وظیفهام بود، انجام نمیدادم مساوی با کفر بود و مستوجب عذاب ابدی میشدم، اما برخی از ما میگوییم این کار دنیاست و مهم نیست، برو نماز بخوان و عبادت کن! مگر علیعلیهالسلام در شبانهروز هزار رکعت نماز مستحبی نمیخواند؟! همان علیعلیهالسلام وقتی تکلیف شرعی به میان میآید و خدا دستوری میدهد، میگوید باید این را اطاعت کنم. پس باید اسلام را در جامعیتش ببینیم! نماز به جای خودش؛ حتی اگر نماز صبح یک دقیقه هم دیر شود و آفتاب طلوع کند، گناه است. آن جایی که میگوید باید سر وقت نماز بخوانی، باید بگوییم: چشم! همچنین آن جایی که میگوید بایدجان بدهی نیز باید بگوییم: چشم! حکم آنکه تو فرمایی! من بندهام. قُلْ إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ؛ مرگ و زندگی من از آن توست. هر چه تو بگویی!
تاکنون نظری ثبت نشده است