display result search
منو
تفسیر آیات 47 تا 50 سوره شوری

تفسیر آیات 47 تا 50 سوره شوری

  • 1 تعداد قطعات
  • 30 دقیقه مدت قطعه
  • 71 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 47 تا 50 سوره شوری"
- انسان حس‌گرا که گرفتار تجربه حسّی است؛
- هر نعمتی که دارید از خداست و هرگز به خودتان اسناد ندهید؛
- اگر کسی دارای نفس ملکوتی بود، مجاهد است.





بسم الله الرحمن الرحیم
﴿اسْتَجِیبُوا لِرَبِّکُم مِن قَبْلِ أَن یَأْتِیَ یَوْمٌ لاَ مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ مَالَکُم مِن مَلْجَأٍ یَوْمَئِذٍ وَمَا لَکُم مِن نَکِیرٍ (٤7)فَإِن أَعْرَضُوا فَمَا أَرْسَلَنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً إِنْ عَلَیْکَ إِلاّ الْبَلاَغُ وَإِنَّا إِذَا أَذَقْنَا الْإِنسَانَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِهَاوَإِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ فَإِنَّ الْإِنسَانَ کَفُورٌ (٤8)لِلَّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ یَهَبُ لِمَن یَشَاءُ إِنَاثاً وَیَهَبُ لِمَن یَشَاءُ الذُّکُورَ (٤9)أَوْ یُزَوِّجُهُمْ ذُکْرَاناً وَإِنَاثاً وَیَجْعَلُ مَن یَشَاءُ عَقِیماً إِنَّهُ عَلِیمٌ قَدِیرٌ (50)

سوره مبارکه «شوریٰ» که در مکه نازل شد، ضمن تبیین عناصر محوری دین، به بخشی از اصول معرفت‌شناسی و مانند آن هم اشاره می‌کند، می‌فرماید انسانی که گرفتار حسّ و تجربه حسّی است، بیش از محسوس را درک نمی‌کند و چون جهان غیب و آفریدگار محسوس نیستند، او از آفریدگار و از جهان غیب غفلت دارد و هر چه را که می‌اندیشد، محسوس و تجربه حسّی اوست و درباره هر چه هم تصمیم می‌گیرد، همین دو محدوده است؛ لذا از انسان به عنوان کسی که از قلمرو حسّ بیرون نمی‌رود،یاد می‌کند. نزدیک به شصت مورد در قرآن کریم از انسان حس‌گرا که گرفتار تجربه حسّی است، به مذمت یاد می‌کند؛ آن انسان عقل‌مدار که با عقلانیّت حرکت می‌کند، هم ظاهر را می‌بیند و هم باطن راو هر دو را هم «من الله» می‌داند؛ هم دنیا را می‌بیند و هم آخرت را و هر دو را «من الله» می‌داند و حساب شده کار می‌کند. فرمود روزی فرا می‌رسد که حق برای شما روشن می‌شود و قابل انکار هم نیست، چون همه عقاید و اخلاق و اعمال از درون شما بیرون می‌آید که﴿طَائِرَهُ فِی عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾،[1] می‌گوییم:﴿اقْرَأْ کِتَابَکَ کَفَی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً﴾،[2] آن شخص هم تعجّب می‌کند و می‌گوید: ﴿یَا وَیْلَتَنَا مَالِ هذَا الْکِتَابِ لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَ لاَ کَبِیرَةً إِلاّ أَحْصَاهَا﴾؛[3] تمام کارهای ریز و دُرشت مرا این‌جا می‌شمارند و می‌بینم که هستند؛ لذا انکارپذیر نیست و پناهگاهی هم غیر از لطف الهی نیست؛ فرمود نه پناهگاه دارید و نه قابل انکار است، به فکر آن روز باشید. انسان گرفتار حِسّکه آن روز را نمی‌بیند ـ چون آن روز محسوس نیست ـ درک نمی‌کند، چون این مایه عقلی ندارد؛ لذا بدون پناهگاه وارد آن روز می‌شود و می‌گوید:﴿هَلْ إِلَی مَرَدٍّ مِن سَبِیلٍ﴾[4] راه فرار چیست؟ راه بازگشت چیست؟ اصلاً در دنیا برای او حلّ نشد که آخرت راه بازگشتی به دنیا ندارد، کلّ دنیا که بساط آن برچیده شد، تازه آخرت ظهور می‌کند و دنیایی نیست که او از آخرتبه دنیا برگردد، چون راه عقلی را در دنیا بسته است، آن‌جا هم که رفته حسّی فکر می‌کند و می‌گوید راه دنیا کجاست؟ دنیایی که نیست! اگر ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ﴾[5] شد، اگر ﴿وَ الأرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾[6] شد، اگر ﴿وَ الْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ﴾[7] شد، کلّ این نظام سپهری برچیده می‌شود، او کجا می‌خواهد بیاید؟ او اصلاً نمی‌داند که تا دنیا برچیده نشود آخرت ظهور نمی‌کند، آن روز هم به این فکر هست که «فَارْجِعُونی»؛ ما را برگردان به دنیا، دنیایی نیست تا شما را برگردانند! می‌فرماید که این خطر حسّ‌گرایی ومحدودهٴ حیات را به تجربه حسّی بَند کردن است.

﴿اسْتَجِیبُوا لِرَبِّکُم مِن قَبْلِ أَن یَأْتِیَ یَوْمٌ﴾ که ﴿لاَ مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ﴾؛ خدا بخواهد برگرداند که چنین چیزی نیست و شما نه پناهگاه دارید نه راه برای انکار هست. بعد به وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) تسلّی می‌دهد که اگر نپذیرفتند شما مسئول نیستید. حجّت الهی بر اینها بالغ شده است، حالا یا قبول می‌کنندیا نکول، شما نگران نباش. ﴿فَإِن أَعْرَضُوا فَمَا أَرْسَلَنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً﴾؛تو که رسول «حفیظ» نیستی، تو رسول «بلیغ» هستی، تو مبلّغ می‌باشی، باید ابلاغ بکنی و کردی و حرف را هم باید به جان اینها برسانی که ﴿وَ قُل لَهُمْ فِی أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِیغاً﴾[8] و تو هم این کار را کردی، این‌طور نبود که فقط برای مردم سخنرانیکنیو به گوش آنها برسانی، بلکه حرف را تبیین کردی. اصلاً ذات اقدس الهی پیامبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)را به عنوان مبیّن فرستاد، فرمود: ﴿بِالْبَیِّنَاتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾؛[9] باید بیان کنی و بیان هم یعنی شفّاف و روشن. بیان را از آن جهت بیان گفتند، چون هر مطلبی مرز آن جداست و مخلوط نیست.«بینونت»یعنی جدایی، «بائن»یعنی جدا، این مطلب اوّل را کاملاً می‌بندد و مرز آن بسته می‌شود که دیگر خَلط مبحث نشود و بعد مطلب دوم شروع می‌شود؛ آن کسی که درهم حرف می‌زند بیان ندارد و این بیان از قرآن نشأت می‌گیرد. ببینید در سوره مبارکه «الرحمن» قبل از اینکه از بیان سخن به میان بیاورد از تعلیم قرآن سخن گفته است: ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَیَانَ﴾،[10] «بیان» در مرحله چهارم است؛ تا کسی انسان نباشد، سخن او «بیان» نیست که می‌شود «بهیمه» و تا قرآن نباشد کسی انسان نیست، چه کسی انسان است؟ کسی که این معارف را بفهمد و معتقد باشد. پس معلّم الهی اوّل قرآن را یاد داد، اینها که قرآن را یاد گرفتند، شدند انسان و وقتی که انسان شدند، دهان که باز می‌کنند می‌شود «بیان»، وگرنه مبهم است.«بهیمه» را چرا «بهیمه» می‌گویند؟ برای اینکه روشن نیست که چه می‌گوید. پس «بیان»؛یعنی تمام مطالب محدوده‌ آنها مشخص است، خَلط مبحث نیست، تا چیزی را تمام نکرده از آن‌جا جدا نمی‌شود و مطلب دیگر را در اثنای این ذکر نمی‌کند که ذهن شنونده را پَرت کند، این می‌شود «بیان»؛ وگرنه این می‌شود سخنرانی، اینکه بیان نیست. تا حق مطلب اَدا نشد، تا این بسته نشد، هر بیگانه در این مرز راه پیدا نکرد و آشنا از این‌جا خارج نشد، این بیان نیست. فرمود: ﴿أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ﴾، نه اینکه سخنرانی بکنی، باید «بیان» بکنی و«بیان» هم کرد. فرمود تو که بیان کردی و روشن شد، چون تو بیان کردیو تبیین کردی﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾؛[11] مرز «رُشد» مشخص شد، مرز «غَی» مشخص شد، مرز «ضلالت» مشخص شد، مرز «هدایت» مشخص شد، مرز «کفر» مشخص شد، مرز «ایمان» مشخص شد، مرز «حق» مشخص شد، مرز باطل مشخص شد؛﴿تَبَیَّنَ﴾ چرا؟ چون تو مبیّن هستی، وقتی مبیّن بودی«بائن» ایجاد می‌کنی، یعنی آن محدوده از این محدوده بینونت دارد، این محدوده از آن محدوده بینونت دارد و همه‌ از هم جدا هستند،حالا که ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾، ﴿فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَ مَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾،[12] پس ﴿فَمَا أَرْسَلَنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً إِنْ عَلَیْکَ إِلاّ الْبَلاَغُ﴾؛این تبیین را به گوش مردم هم برسانی کافی نیست، باید به جان مردم برسانی که رساندی و از آن به بعد تصمیم‌گیری با خود مردم است:﴿إِنْ عَلَیْکَ إِلاّ الْبَلاَغُ﴾. بعد طبع انسان را می‌فرماید که ذکر می‌کنم؛ انسان که به دنیا آمده اول چیزی که می‌بیند همین آسمان و زمین است، همین خوراک است و پوشاک و امثال اینها، این انسان که در محدودهٴ حسّ و تجربه حسّی به سر می‌برد،هم در بخش اندیشه به خود آسیب می‌رساند که حسّ‌گراست و هم در بخش انگیزه خودش را مسلوب می‌کند که از عقاید حق و اخلاق حق و حقوق حق محروم می‌شود. فرمود: ﴿إِنَّا إِذَا أَذَقْنَا الْإِنسَانَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِهَا﴾،به جای اینکه شکر کند و بگوید: ﴿مَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾خوشحال می‌شود. اینکه گفتند در تعقیبات نماز این مضمون قرآنی را بخوانید که «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک‌»،[13] چون در قرآن آمده است: ﴿مَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾، شما در تعقیبات نماز یادتان باشد، هر نعمتی که دارید از خداست و هرگز به خودتان اسناد ندهید، چون خودتان، فکرتان و قوای بدنی‌تان هم «نِعَم» الهی است. شما چرا نعمت را به نعمت اسناد می‌دهید!؟ نعمت را به مُنعم اسناد دهید! اینکه می‌گوید:﴿إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی﴾؛[14] من خودم زحمت کشیدم، این شخص در راه است و راه به راه نسبت می‌دهد، نعمت را به نعمت نسبت می‌دهد، تو را چه کسی آفرید؟ فکرت را چه کسی داد؟ قدرت را چه کسی به تو داد؟ راهنمایی تو از کجاست؟ چرا به خودت اسناد می‌دهی؟ ﴿مَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾؛لذا فرمود توده مردم این‌چنین‌ هستند که ﴿إِنَّا إِذَا أَذَقْنَا الْإِنسَانَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِهَا﴾.

رحمت دو قسم است، امّا سیّئه و نقمت یک قسم است؛ رحمت هم ابتدایی است و هم پاداشی. نعمت را ذات اقدس الهی رایگان می‌دهد، اگر کسی شکرگزار بود و این نعمت را عملاً به جا مصرف کرد، معتقد بود قلباً که از ذات اقدس الهی است و گفت «الحمد لله لساناً»، این شکر است و باعث افزایش نعمت است که ﴿لَئِن شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ﴾.[15] آن مزید نعمت، نعمت ثانیه است که پاداشی است و این نعمت هم نعمت اوّلی است. فرمود اگر ما به انسان نعمت عطا کردیم خوشحال می‌شود، در حالی که نباید خوشحال شود، باید که شاکر باشد و چون شاکر نیست، خوشحال است و متعلق به خود می‌داند، این را بی‌جا مصرف می‌کندو به سیّئه گرفتار می‌شود و چون در راه سیّئه گرفتار می‌شود، مصیبت دامن‌گیر او خواهد شد:﴿وَ إِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ﴾رحمت را معلّق نکرد که﴿بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ﴾،انسان کاری نکرده که مستحق رحمت باشد، رحمت ابتدایی است. در بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) که دارد «مِنَّتُکَ ابْتِدَاء»[16] همین آیه ﴿مَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ است.به حضرت عرض می‌کند تمام آنچه تو می‌بخشی ابتدایی است، ما کاری نکردیم که استحقاق داشته باشیم «مِنَّتُکَ ابْتِدَاء»،پس اصل نعمت از ناحیه ذات اقدس الهی است، توفیق شکرگزاری هم «مِنَ الله» است، اگر کسی از این توفیق طَرفی بست باعث مزید نعمت می‌شود که می‌شود نعمت پاداشی، همان‌طوری که هدایت دو قسم است و إضلال یک قسم، رحمت دو قسم است و غضب یک قسم، نعمت دو قسم است و نقمت یک قسم و مانند آن. فرمود: ﴿وَ إِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ﴾،اما درباره رحمت نفرمود ﴿بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ﴾،چون رحمت ابتدایی است؛ به جای اینکه ضمیر بیاورد ـ چون آن‌جاها همیشه‌ ضمیر بود ـ می‌فرماید: ﴿إِنَّ الْإِنسَانَ لَکَفُورٌ﴾؛[17] طبع انسان این است وانسان به مقتضای طبیعت گرفتار این مسائل است، امّا به مقتضای فطرت که آن فطرت متأسفانه خاموش کرده است، بهره‌های فراوانی می‌تواند ببرد، ولی از فطرت استفاده نمی‌کند ﴿إِنَّ الْإِنسَانَ لَکَفُورٌ﴾.

در جریان طبیعت و فطرت ملاحظه فرمودید که قرآن کریم گاهی انسان را در حدّ حیات حیوانی می‌داند؛ می‌فرماید این منافقین و کفّار وقتیزمان جبهه و جنگ شد، اینها فقط به فکر خودشان هستند:﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾،[18] این نفس که نفس ملکوتی نیست! اگر کسی دارای نفس ملکوتی بود و به فکر نفس ملکوتی بود که مجاهد است! چون آن را فراموش کره و فقط حیوانیت خود را به یاد دارد،چنین است که﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾.

در سوره مبارکه «حشر» فرمود:﴿وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾؛[19] آنها که نام و یاد خدا را فراموش کردند خدا «إنساء» می‌کند، این توفیق را از آنها می‌گیرد که به یاد خودشان باشند. این نفس «مَنسیّ» غیر از آن نفس «مذکور» و «مهتمّ» است. آن‌که فرمود:﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾؛یعنی اینها فقط به فکر خودشان هستند؛یعنی خودِ حیوانی! این نفس «مَنسیّ» که فرمود خودشان را فراموش کردند، نفس انسانی و ملکوتی است. در بحث‌های اخیر به این نتیجه رسیدیم که« معصیت»،«اسراف»،«ذَنب»،«عصیان» و«سیّئه» اینها یک سلسله واژه‌هاییهستند که تعدّد نمی‌طلبند؛ می‌گوییم انسان معصیت کرد، گناه کرد و مرتکب«ذَنب»شد، امّا عنوان ظلم و عنوان خیانت که قرآن به انسان اسناد می‌دهد، تعدّد می‌طلبد. فرمود: ﴿تَخْتَانُونَ أَنْفُسَکُمْ﴾؛[20] شما به خودتان خیانت کردید. خائن و مالک باید دو شیء باشند و دو وجود داشته باشند. اگر ما فقط «الف» داشته باشیم، نمی‌گوییم «الف» به خودش خیانت کرد! اگر «الف» داشته باشیم و «باء»، می‌گوییم «الف» به «باء» خیانت کرد، «الف» به «باء» ظلم کرد. این تعبیر ظلمی که در قرآن به ما اسناد داده شد از چه نظر است؟ که فرمود: ﴿وَ مَا ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَ لکِنْ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ﴾[21] یا فرمود درباره روزه که مبادا خیانت کنید ﴿تَخْتَانُونَ أَنْفُسَکُمْ﴾،معلوم می‌شود که یک مرحله برای ما نیست و آن مرحله ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾[22] است که چراغ ماست؛ آن را در اختیار ما قرار نداد که هر کاری می‌خواهیم انجام دهیم، چون در اختیار ما قرار نداد، اگر این فتیله را پایین کشیدیم ظلم کردیم؛ چون وارد محدودهٴ آن امانت الهی شدیم؛ اگر این فتیله را پایین کشیدیم خیانت کردیم، چون آن را به ما نداد که مِلک ما باشد، امّا اینها را به حسب ظاهر به ما داد تا در عالَم طبیعت مِلک ما باشد، گرچه در جمع‌بندی نهایی می‌فرماید آنچه من مِلک شما کردم تفویض نیست که از خودم گرفته باشم و به شما داده باشم، بلکه هم‌اکنون هم مِلک من است ﴿أَمَّن یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الأبْصَارَ﴾؛[23] الآن بخواهیم جلوی نفس کشیدن را بگیرم، می‌توانم؛ جلوی نگاه شما را بگیرم، می‌توانم. اینکه وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)می‌فرمودکه به من می‌گویید چرا این‌قدر بیتاب هستم، برای اینکه من آن‌قدر قدرت ندارم که بتوانم این چشم خود را ببندم و بمیرم! فرمود «أم» که منقطعه است ﴿أَمَّن﴾؛یعنی «بل»، آن کسی که مالک چشم و گوش است او خداست.

پس چند تا نظر است:یک نظر تحلیلی است که ذات اقدس الهی مرحله حیوانیو مرحله میانی را به ما داد بدون تفویض و مرحله نهایی را اصلاً به ما نداد! چراغی است که روشن کرده﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾ودر درون ما گذاشته است. فرمود اینکه «أَنَا عِنْدَ الْمُنْکَسِرَةِ قُلُوبُهُم‌»؛[24] من مهمان هستم و میزبان من آن شخص است!مگر نفرمود در هر دل شکسته‌ای حضور دارم؟!نزد﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾می‌نشیند؟یا نزد نفس میانی می‌نشیند؟یا نزد شاگرد خود می‌نشیند؟ اینکه فرمود: ﴿وَ نَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾،[25] فرمود من نزد شاگردم می‌نشینم! البته اینها مقام فعل است، نه مقام ذات یا وصف ذات، نقش سوم است.«أَنَا عِنْدَ الْمُنْکَسِرَةِ قُلُوبُهُم‌»، فرمود شما مهمان من هستید و من هم مهمان شما هستم. شما در حج و عمره و ماه مبارک رمضان و اینها جزء «ضیوف الرّحمن»[26] هستید و من از شما پذیرایی می‌کنم؛ من را هم اگر دعوت کنید می‌آیم، منتها چه کسی از من دعوت می‌کند؟ آن شاگرد من که ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ را به بار نشاند و شکست «أَنَا عِنْدَ الْمُنْکَسِرَةِ قُلُوبُهُم‌»، من مهمان او هستم. پس معلوم می‌شود آن دستگاه دیگری است، او آن را به ما نداد که هر بلایی به سرش در بیاوریم؛ اگر یک وقت طبق دستور او عمل نکردیم می‌شود ظلم که فرمود اینها ظلم کردند و اگر به دستور او عمل نکردیم می‌شود خیانت؛ این خیانت به نفس حیوانی نیست، این ظلم به آن مرحله میانی نیست، چون این نفس حیوانی خودش خائن است و نه مورد خیانت! این نفس میانیظالم است و نه مظلوم! آن‌که مظلوم است، آن مرحله نهایی است؛ دوباره در جمع‌بندی نهایی به ما می‌فرماید: این چیزی را که من به شما دادم تفویض نکردم، این مِلک من است و هر وقت خواستم می‌گیرم؛ آن نفس میانی هم که به شما دادم تفویض نکردم،بلکه هر وقت خواستم مِلک من است و می‌گیرم.

بنابراین چند اعتبار است؛ ما مادامی که این عناوین آیات قرآن را حفظ می‌کنیم، با ظاهر قرآن مأنوس هستیم، امّا حالا باطن قرآن هر چه که هست، در دسترس خیلی‌ها نیست. پس عنوان «ظلم»و «خیانت» تحلیل عقلی می‌طلبد، امّا عنوان «ذَنب»،«معصیت»،«سیّئه»و عناوین دیگر تعدّد نمی‌طلبند. این شخص گناه کرد؛یعنی به قانون الهی عمل نکرد، قانون الهی جداست و این گناهکار هم جداست.«سیّئه»،«ذنب» و«اسراف»یعنی قانون الهی را رعایت نکرده است؛ انسان طبعاً اگر گرفتار حس بشود، در این محدوده‌ها به سر می‌برد.پرسش: ...؟ پاسخ: دو حرف است:یک وقت است که دستور شرع را رعایت نکرده، این ظلم به قرآن است و ظلم به عترت است این درست است؛ امّایک وقت آیه می‌گوید به خودشان ظلم کردند:﴿وَ مَا ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَ لکِنْ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ﴾.[27] ما در محدوده جان انسان باید یک ظالم داشته باشیم و یک مظلوم، یک وقت است می‌گویند به دین ظلم کرده، بله! به دین بی‌اعتنایی کرده، بله! آن‌جا «ظالم» و «مظلوم» مشخص است،«هاتک» و «مهتوک» مشخص است و مانند آن، امّا می‌فرماید به خودشان ظلم کردند و به خودشان خیانت کردند:﴿تَخْتَانُونَ أَنْفُسَکُمْ﴾،[28] ﴿وَ مَا ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَ لکِنْ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ﴾،ما باید در محدوده نفس او یک ظالم پیدا کنیم و یک مظلوم، یک خائن پیدا کنیم و یک مالک، این مطلب به آن تحلیل نیازمند است.

فرمود اگر این کار را کردید:﴿إنَّ الْإِنسَانَ لَکَفُورٌ﴾،بعد برای اینکه آیات بعدی را منسجم کند و آیات قبلی را تبیین کند، می‌فرماید شما «کَان تامّه» و «کَان ناقصه» جهان را که بنگرید،برای خداست؛ هم خدا خالق و آفریدگار است:﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ﴾[29] این موجبه کلیه استثنا‌پذیر نیست، گاهی می‌فرماید:﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ﴾،[30] گاهی جامع همه اینها و ماسوای اینها را ذکر می‌کند که﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ﴾؛یعنی «کلّ ماصدق علیه عنوان شیءفهو مخلوق الله سبحانه و تعالیٰ» که این «کَان تامّه» است. این برای آفریدگار بودن خدا بود؛ امّا در پروردگار بودن، می‌فرماید او﴿رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾[31] است،«تربیب» دارد که لازمه ربوبیت و «تربیب» تربیت است، نه اینکه «ربّ» به معنای تربیت باشد، آن مضاعف است و این ناقص است. او ﴿رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾ است، او «مُربّب» است، و لازمه «تربیب» تربیت است؛ لذا پروردگار جهان است، همه را آفرید و همه را هم می‌پرورد. چه در آفرینش چه در پرورش او با مشیّئت حکیمانه کار می‌کند. این از بیانات نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) در صحیفهاست، فرمود نه تنها او با حکمت کار می‌کند، با هیچ وسیله‌ای نمی‌شود مسیر حکمت او را عوض کرد! برای بعضی‌ها اصلاً فرزند داشتن مصلحت نیست، او نمی‌تواند فرزند خوب تربیت کند و بلای جان او می‌شود؛ برای بعضی‌ها ثروت اصلاً مصلحت نیست و بلای جان او می‌شود.[32] فرمود با توسل و با دعا کسی بخواهد ـ معاذ الله ـ مسیر حکمت الهی را تغییر بدهد ممکن نیست:«یَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِکْمَتَهُ الْوَسَائِل‌»؛[33] ای خدایی که با هیچ وسیله‌ای نمی‌شود حکمت تو را تغییر داد.

پس مشیئت او حکیمانه است، آفرینش و پرورش او حکیمانه است و براساس حکمت «عالَم» را آفرید، آسمان را آفرید، زمین را آفرید و دارد تدبیر می‌کند؛ در همین محدوده به انسان‌ها می‌فرماید زندگی تشکیل دهید، من که شما را آفریدم می‌دانم که زندگی شما در ازدواج و نکاح و تشکیل خانواده است و من که شما آفریدم می‌دانم که هیچ بلاییو هیچ غُدهٴ بدخیمی بدتر از طلاق نیست. شما این روایات طلاق را نگاه کنید، فرمود خانه‌ای که با طلاق خراب شد به هیچ وجه به این آسانی‌ها آباد نمی‌شود![34] این بیگانه چه کار کرد که ـ متأسفانه ـ طلاق را رواج داد! فرمود خانه‌ای که با طلاق ویران شد، هم آن زن بیچاره برای همیشه افسرده است و هم آن مرد افسرده برای همیشه بیچاره است. فرمود هیچ خانه‌ایـ معاذ الله ـ اگر با طلاق خراب شد به این آسانی‌ها آباد نمی‌شود. بروید به سراغ ازدواج، بروید به سراغ تشکیل خانوده، بروید پدر شوید، مادر شوید و فرزند داشته باشید، مگر شما نمی‌خواهید برای همیشه بمانید؟! این «وَلَدٌ صَالِحٌ یَدْعُو لَه‌»[35] شما را برای همیشه نگه می‌دارد. خدای سبحان مشیّئت حکیمانه او تعلق گرفته که براساس اصول خانواده، جامعه را حفظ بکند. پرسش: ...؟پاسخ: ما می‌خواهیم که ما را در مسیر حکمت خودت قرار دهی.پرسش: ...؟پاسخ: نه، فرمود:﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ﴾،[36] شما بخواهید! شما را اختیار وآداب داد، انسان که سنگ و چدن و مانند اینها نیست! انسان یک فاعل مختار است که از راه اراده و تکلیف کار می‌کند، فرمود شما این راه را بروید ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ﴾ تا برابر حکمت، نعمت نصیب شما شود«کژ روی جف القلم کژ آیدت».[37] مرحوم حکیم فردوسی که از بزرگان شیعه است حشر او با اولیا! آن روزی که نام اهل بیت جز مرگ اثری دیگر نداشت صریحاً در شاهنامه گفت:که من شهر علمم علی‌ام در است ٭٭٭ درست این سخن قول پیغمبرست[38] مگر آن روز نام مبارک حضرت امیر را به آسانیکسی می‌گفت؟ حالا چون فردوسی بود از او گذشتند. به هر تقدیر این فردوسی ابیات فراوانی دارد که غزالی می‌گوید که من چهل سال زحمت کشیدم و سخنرانی کردم، وقتی به این بیت فردوسی رسیدم دیدم که خلاصه حرف‌های مرا او در این بیت گفته که:اگر بار خار است خود کِشته‌ای ٭٭٭ وگر پرنیان است خود رِشته‌ای[39] انسان یا مشغول تیغ‌کاری است یا پرنیان و ابریشم‌بافی است.

در این روزنامه و در آن مجلّهبه این تیغ بزن به آن تیغ بزن، آبروی این شخص را ببر، آبروی آن شخص را ببر، در این مجلس در آن مجلس، این تیغ‌زدن است! این تیغ‌زدن‌ها مثل آن است که انسان درخت «قَتاد» را در منزل خود«غَرس» کند و هر روز آبیاری کند.«قَتاد»یک درخت جنگلی است که هیچ محصولی جز تیغ ندارد، این مَثل معروف که می‌گویند این «أهون من خرط القتاد»[40] است که مرحوم شیخ انصاری در بعضی از بحث‌های فقهی این مَثل را ذکر کرده که «دونه خرط القتاد»،[41] «قتاد» این است که این خوشه‌ای که اول تا آخر آن تیغ‌های تیز و تُند جنگلی است، کسی دست بگذارد بالا و از بالا تا پایین بخواهد این تیغ‌ها را بکشد، مثل اینکه دست بگذارد روی شاخهٴ توت و برگ‌ها را که نرم است می‌کشد، این دیگر تیغیندارد! این را «من خرط» است؛ یعنی از بالا به پایین کشیدن و برگ‌ها را جدا کردن است؛ اگر این کار بخواهد نسبت به آن تیغ انجام بگیرد، دستی نمی‌ماند!به این دلیل استکه عرب می‌گوید این «اهون من خرط القتاد» است که مرحوم شیخ هم دارد «دونه خرط القتاد». حرف فردوسی این است که انسان یا درخت «قتاد»را در خانه‌ خود کاشته و هر روز دارد آبیاری می‌کند که محصول آن جز تیغ چیز دیگری نیست یا کارگاه ابریشم‌بافی دارد که دارد نرم و لیّن و پرنیان و اطلس می‌بافد:اگر بار خار است خود کِشته‌ای ٭٭٭ وگر پرنیان است خود رِشته‌ایتمام اینها برابر حکمت الهی است! دعای ما یعنی پَرنیان‌بافی و معصیت ما یعنی آب دادن به پای درخت تیغ؛ لذا انسان وقتیدر قیامت رفته و تیغ‌ها را دارد می‌خورد می‌گوید اینها همه اعمال من است و هیچ راهی برای انکار ندارد! اینکه فرمود:﴿وَ مَا لَکُمْ مِنْ نَکِیرٍ﴾نه اینکه نمی‌خواهد انکار بکند، نمی‌تواند انکار بکند! حالا از جیب کسی مواد منفجره درآوردند، این چگونه می‌تواند انکار کند!؟ می‌فرماید ما از جای دیگر که نیاوردیم! این ﴿کُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِی عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ کِتَاباً یَلْقَاهُ﴾؛[42] از درون او درمی‌آوریم، چگونه می‌خواهد انکار کند؟ ما از جای دیگر که نمی‌کشیم بیاوریم، از درون همه حرف‌ها را درمی‌آوریم ؛ لذا قابل انکار نیست، نه اینکه او نمی‌خواهد انکار کند؛ می‌خواهد انکار کند؛ ولی راهی نیست.
[1] اسراء/سوره17، آیه13.
[2] اسراء/سوره17، آیه14.
[3] کهف/سوره18، آیه49.
[4] شوری/سوره42، آیه44.
[5] انبیاء/سوره21، آیه104.
[6] زمر/سوره39، آیه67.
[7] زمر/سوره39، آیه67.
[8] نساء/سوره4، آیه63.
[9] نحل/سوره16، آیه44.
[10] الرحمن/سوره55، آیه1 و 4.
[11] بقره/سوره2، آیه256.
[12] کهف/سوره18، آیه29.
[13] البلدالامین والدرع الحصین، ابراهیم بن علی کفعمی عاملی، ج‌1، ص31.
[14] قصص/سوره28، آیه78.
[15] ابراهیم/سوره14، آیه7.
[16] دانش نامه عقایداسلامی، محمدمحمدی ری شهری، ج6، ص402.
[17] حج/سوره22، آیه66.
[18] آل عمران/سوره3، آیه154.
[19] حشر/سوره59، آیه19.
[20] بقره/سوره2، آیه187.
[21] آل عمران/سوره3، آیه117.
[22] شمس/سوره91، آیه8.
[23] یونس/سوره10، آیه31.
[24] منیة المرید، الشهید الثانی، ج1، ص123.
[25] شمس/سوره91، آیه7 و 8.
[26] الکافی، الشیخ الکلینی، ج4، ص189، ط اسلامی.
[27] آل عمران/سوره3، آیه117.
[28] بقره/سوره2، آیه187.
[29] الرعد/سوره13، آیه16.
[30] بقره/سوره2، آیه164.
[31] اعراف/سوره7، آیه54.
[32] التوحید، الشیخ الصدوق، ص400.
[33] نهج الدعا، محمدالریشهری، ج1، ص262.
[34] وسائل الشیعة، الشیخ الحرالعاملی، ج‌18، ص30، ابواب الخیار، باب16، ط آل البیت.
[35] الکافی، الشیخ الکلینی، ج7، ص56، ط اسلامی.
[36] انفال/سوره8، آیه24.
[37] مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بخش 135؛ «کژ روی جف القلم کژ آیدت ٭٭٭ راستی آری سعادت زایدت».
[38] شاهنامه فردوسی، آغاز کتاب، بخش7.
[39] شاهنامه فردوسی، فریدون، بخش20.
[40] ربیع الابرار و نصوص الاخیار، الزمخشری، ج4، ص160.
[41] کتاب المکاسب، الشیخ مرتضی الانصاری، ج‌3، ص553.
[42] اسراء/سوره17، آیه13.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 30:27

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی