- 733
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 37 تا 40 سوره یس
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 37 تا 40 سوره یس"
- طرح مسائل آسمانی بعد از مسائل زمینی در سوره «یس»؛
- وجود ناظم و وحدت آن دو استفاده از طرح خلقت خورشید و ماه؛
- تنظیم فصول چهارگانه برای تأمین ارزاق؛
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:تفسیر آیات 37 تا 40 سوره یس
﴿وَ آیَةٌ لَّهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ (37) وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (38) وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّی عَادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ (39) لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهَا أَن تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ (40)﴾
طرح مسائل آسمانی بعد از مسائل زمینی در سوره «یس»
چون سوره مبارکه «یس» در مکه نازل شد و عناصر محوری سوَر مکّی هم اصول دین و خطوط کلی اخلاق و فقه و حقوق است، بخشی از معارف اصول دین را به زبانهای متنوّع بازگو فرمود و درباره زمین و روئیدنیهای زمین و میوههای زمین و بهرههای زمینی سخن فرمود, آنگاه نوبت به مسائل آسمانی میرسد.
وجود ناظم و وحدت آن دو استفاده از طرح خلقت خورشید و ماه
در جریان شمس و قمر و لیل و نهار، یک وقت یک بیان عمومی دارد که خطاب به کفّار و مشرکان و ملحدان نیست میفرماید: ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾[1] شب و روز آیه خدا هستند، چون با نظم الهی اداره میشود، منتها شب یک آیت تاریک است و روز یک آیت روشن که برای هر کدام یک نظم و تقدیر و منافعی است, این اصل کلی است. اما در خصوص سوره مبارکه «یس» که با مشرکان محاجّه میکند و برهان اقامه میکند میفرماید: ﴿وَ آیَةٌ لَّهُمُ﴾ اینها اگر برهان میخواهند نظم عالَم برای آنها دو مطلب را به همراه دارد: یکی وجود ناظم و دیگری وحدت ناظم؛ نظم حکیمانه نشان میدهد که یک مبدأ حکیمی این را آفرید و استمرار نظم نشان میدهد که آن مبدأ حکیم شریک ندارد، زیرا اگر شریک میداشت هرکدام ارادهای داشتند و دیگر نمیشود گفت که دوتایی یک کار مشترک را با هم انجام دهند، برای اینکه اگر دو ذات هستند و صفات واجب هم عین ذات است دو علم دارند, دو قدرت دارند, دو اراده دارند، اینچنین نیست که واقعیّت و «نفسالأمر»ی در عالَم باشد و خدا برابر با «ما هو الواقع» و «نفس الأمر» کار کند؛ واقع و نفسالأمر فعل خداست، پیغمبر و امام(علیهما السلام) اینها برابر با «ما هو الواقع» کار میکنند، اما خدا کارش متنِ واقع است و واقعیّت از کار خدا انتزاع میشود; لذا برابر سوره مبارکه «انبیاء» که فرمود: ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ﴾[2] آنجا ملاحظه فرمودید این شبهه که برخیها بگویند چه عیب دارد که دو خدا باشند، چون هر دو عالِم «بما هو الواقع» هستند، برابر با «ما هو الواقع» کار کنند؛ ما واقعی غیر از خدا نداریم، اگر دو خدا هستند و صفات اینها عین ذات اینهاست، پس دو علم است؛ حتماً در صورت تعدّد آلهه, تعدّد اراده هست, تعدّد تصمیم هست, تعدّد علم هست و مانند آن, پس اگر یکجا نظمی بود این نظم هم دلیل بر وجود ناظم حکیم است و هم دلیل بر وحدت اوست; لذا در این قسمت از آیات، از نظم عالَم دو مطلب را نتیجه میگیرند: یکی وجود باریتعالی, یکی هم وحدت باریتعالی است که ﴿لَا شَرِیکَ لَهُ﴾.[3]
سرّ مقدم داشتن «لیل» در آیت بودن بر «شمس»
بعد میفرمایند همانطوری که مسائل زمین را ایشان ملاحظه کردند، مسائل آسمان هم همینطور است ﴿وَ آیَةٌ لَّهُمُ اللَّیْلُ﴾ اول از شب شروع کردند، برای اینکه کارهای مردم براساس ماههای قمری انجام میگیرد، الآن هم قسمتهایی که نظم ریاضی و تقویم و ساعات و اینها حکومت نمیکند، همین سیر قمر حکومت میکند. روزها روشن نیست که اول ماه است, دوم ماه است, سوم ماه است؛ تابستان و زمستان را میشود از قُرب و بُعد و عمودی و افقی تابیدن آفتاب به دست آورد، اما اول و دوم و سوم ماه بودن را با حرکت شمس نمیتوان به دست آورد، لکن با حرکت قمر کاملاً مشخص است که چندم ماه است; لذا در جریان «اهلّه» فرمود: ﴿یَسْألونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِیَ مَوَاقِیتُ لِلنَّاسِ وَ الحَجِّ﴾؛[4] در جریان سیر شمس نمیشود گفت که تقویم عمومی است، اما قمر تقویم عمومی است.
ناتمامی بحث تقدم خلقت شب بر روز
فرمود شب که با قمر شروع میشود ـ ماههای قمری شب مقدّم بر روز است، ماههای شمسی روز مقدّم بر شب است ـ فرمود شب آیتی است برای آنها که دلیل بر وجود خدا و وحدت خداست ﴿وَ آیَةٌ لَّهُمُ اللَّیْلُ﴾ که ﴿نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ﴾. فرمود شب و روز جا برای این بحث نیست که کدام یک قبل از دیگری خلق شد، برای اینکه بر اساس کرویّت زمین شب و روز با هم هستند فرض ندارد که شب قبل از روز باشد یا روز قبل از شب باشد اگر زمین کروی نبود ممکن بود این بحث جا داشته باشد؛ ولی وقتی زمین کروی است شب و روز با هم هستند، وقتی زمین کروی است، شمس هست و زمین دور شمس میگردد یک طرف آن روز است و یک طرف آن شب; حالا ممکن است از این جهت بحث شود که آن قسمتی که بشر مینشیند، آن قسمت، اول رو به آفتاب بود و روز بود یا آن قسمتی که دریاست یا قطب است و امثال ذلک؟ این راهی است که ممکن است طرح شود وگرنه براساس کرویّت «أرض», مسئله «سبق» لیل و نهار جای بحث ندارد.
تبیین از باب غلبه بودن ورود شب در روز و روز در شب
فرمود ما روز را از شب بیرون میآوریم و اینها تاریک میشوند. اینکه ما روز را از شب بیرون میآوریم برابر با غلبه است نه دوام. در سوره مبارکه «آلعمران»[5] و همچنین «لقمان»[6] گذشت که در غالب ایام 365 روز یا شب وارد حوزه روز میشود یا روز وارد حوزه شب میشود، وقتی بهار و پاییز هست روز وارد حوزه شب میشود، در اول فروردین که «بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار»[7] هم شب دوازده ساعت است و هم روز دوازده ساعت که در این تفاوتی بین لیل و نهار نیست. کمکم از دوم فروردین به بعد این ﴿یُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ﴾[8]است هر دو دوازده ساعت هستند؛ یعنی هم «قوسالنهار» 180 درجه است و هم «قوساللیل» 180 درجه است؛ از دو طرف، روز وارد «قوساللیل» میشوند؛ یعنی این 180 درجه که شب است و تاریک است، این 180 درجه که روز است و روشن از دو طرف، روز وارد حوزه شب میشود; یعنی دیرتر مغرب میشود و زودتر صبح میشود، وقتی بهار رسید روز از دو طرف وارد حوزه شب میشود؛ از طرف عصر، بخشی از روز وارد حوزه شب میشود و نمیگذارد هوا تاریک شود؛ لذا دیر اذان مغرب گفته میشود و از طرف روز, زودتر وارد حوزه شب میشود و زودتر صبح میشود و نمیگذارد شب ادامه پیدا کند که این میشود ﴿یُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ﴾این تا پایان تابستان ادامه دارد، اما وقتی پاییز فرا میرسد ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ﴾[9]میشود؛ مثلاً این اعتدال خریفی و پاییز که شروع شد و هر دو دوازده ساعت شدند دوباره «قوساللیل» وارد حوزه «قوسالنهار» میشود؛ یعنی از طرف مغرب زودتر شب میشود و هوا تاریک میشود و از طرف صبح دیرتر صبح میشود، این 180 درجه وارد 180 درجه روز میشود؛ قبلاً روز شده بود چهارده ساعت و شب هشت ساعت, الآن دیگر شب چهارده ساعت است و روز هشت ساعت. پس این چهار فصل یا «ایلاج نهار» در «لیل» است یا «ایلاج لیل» در «نهار» که فقط به اصطلاح اینها اعتدال ربیعی و خریفی دو روز است؛ اعتدال اول پاییز و اعتدال اول فروردین که شب و روز تفاوت نمیکنند. آیه هم ناظر به غالب است، نه ناظر به دائم، برای اینکه در زمان اعتدال در هیچکدام «ایلاج»ی در کار نیست و در هیچکدام «سَلخ»ی هم در کار نیست؛ ولی در غیر این دو روز سخن از «ولوج» نهار در لیل و سخن از «ولوج» لیل در نهار است. این «ولوج»؛ یعنی ورود, در سوره مبارکه «سبأ» خواندیم که فرمود: ﴿یَعْلَمُ مَا یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَ مَا یَخْرُجُ مِنْهَا﴾[10] این حبّه و هسته در زمین وارد میشوند، آن خوشه و شاخه از زمین بیرون میآیند ﴿یَعْلَمُ مَا یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَ مَا یَخْرُجُ مِنْهَا﴾. بنابراین آنچه در سوره مبارکه «آلعمران» آمده, در سوره «لقمان» آمده، گاهی به صورت خطاب, گاهی به صورت غیاب, گاهی میگوید: ﴿تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَ تُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیلِ﴾، گاهی به صورت غیاب است که در سوره «لقمان» است ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ﴾ این برای غلبه است, یک; «ولوج» در برابر خروج است, دو; حالا اگر روز وارد حوزه شب شد این فضا روشن است؛ ولی وقتی این روز را از حوزه شب خارج کنیم و سلخ کنیم این میشود تاریک ﴿وَ آیَةٌ لَّهُمُ اللَّیْلُ﴾که ﴿نَسْلَخُ﴾؛ یعنی «نُخرج» ﴿مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾،خدایی که ﴿یُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ﴾ «یسلخ النهار من اللیل»، اگر سلخ کرد و اخراج کرد فضا تاریک میشود، چه اینکه اگر «لیل» را از «نهار» خارج کند فضا روشن شده ﴿فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾[11] میشود، اما الآن بحث در قمر است و شب است و ﴿وَ آیَةٌ لَّهُمُ اللَّیْلُ﴾ است و امثال ذلک.
تنظیم فصول چهارگانه برای تأمین ارزاق
فرمود ما برای اینکه روزی شما تأمین شود فصول چهارگانه تنظیم کردیم، برای اینکه اگر همیشه زمستان باشد یا تابستان باشد و یک فصل باشد دیگر روزیهای گوناگون در اختیار شما نمیرسد، فرمود: ﴿اقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾[12] این ﴿أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾؛ یعنی فصول چهارگانه و غیر از آن ﴿سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾ است که مربوط به خلقت آسمان و زمین است، آن ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ و الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾[13] که آن را در سه بخش از قرآن مشخص فرمود که دو روز برای آسمانهاست, دو روز برای زمین است، قهراً دو روز هم مابین آسمان و برای زمین موجوداتی که هستند ﴿وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحَاهَا﴾[14] فرمود: ﴿خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ﴾[15]دو روز برای زمین, دو روز برای آسمان, قهراً دو روز دیگر برای موجودات بین «أرض و السماء» است، اما اینکه فرمود: ﴿اقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾، چون سخن از قوت و روزی است این مربوط به فصول چهارگانه است و این فصول چهارگانه برای تأمین ارزاق است.
مبنای ریاضی داشتن ورود شب در روز و عکس آن
پس ورود «لیل» در «نهار» و ورود «نهار» در «لیل» این براساس نظم ریاضی است و اگر روز که وارد حوزه شب شد و شب را کم کرد و فضا را روشن کرد، اگر ما این روزی که وارد حوزه شب شد را بیرون بکشیم فضا تاریک میشود ﴿وَ آیَةٌ لَّهُمُ اللَّیْلُ﴾ که ﴿نَسْلَخُ﴾؛ یعنی «نُخرج» ﴿مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾؛ اینها با نظم ریاضی است، الآن اگر یک محقّق و پژوهشگری باشد کاملاً میتواند وضع ده هزار سال قبل را روشن کند، وضع ده هزار سال بعد را ـ اگر وضع همینطور باشد ـ روشن کند؛ این نظم جاری هست، این نظم ریاضی را ذات اقدس الهی فرمود هست و به بهترین وجه هم خلق شده و ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾.[16]
دیدگاه علامه طباطبایی در معنای «نَسْلَخُ» در آیه
﴿وَ آیَةٌ لَّهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ﴾ این «سلخ» را سیدناالاستاد میفرمایند به معنای کَندن نیست،[17] چون اگر «سَلخ» به معنی کَندن بود میفرمود «نسلخ عنه»؛ یعنی «نزع» میکنیم از او؛ ولی به هر حال این «سلخ» به معنی اخراج است، حالا شب به منزله پوست است, جلد و لباس است و روز به منزله پیکر و بدن است، ما این بدن را از خیمه شب در میآوریم ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾؟ که معلوم میشود پوسته، تاریک است یا نه, روز به منزله لباس است، به منزله خیمه است ما این لباس را از بدن شب در میآوریم که این میشود ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾، سیدناالاستاد و بسیاری از مفسّران به این فکر هستند که روز در درون شب است، ما از درون شب این روز را بیرون میکشیم و اینها تاریک میشوند. آنها که دید دیگری دارند و اهل معرفت هستند میگویند این قِشری است به نام روشنی که به منزله پوسته است که روی شب است، اصل ظلمت است، اصل تاریکی است، اصل فقر است، اصل نبودی است؛ ما یک رگه نور روی این گذاشتیم، اگر این جامه را که برداریم درونشان روشن میشود ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾، اگر این «مِن» و «عن» و اینها بتواند با این بحث هماهنگ باشد آن یک مطلب دقیقی است که اصل آن ظلمت است، قشری از روشنایی روی این عالَم گرفته ما این پوسته را که برداریم معلوم میشود همه تاریک هستند. ﴿نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ﴾ لازم نیست بگوییم «نسلخ عنه»، جامه را از او کَندیم وقتی جامه را بکَنیم تاریک هستند. آنطوری که سیدناالاستاد و بعضی از بزرگان دیگر میفرمایند, میفرمایند این روز را از درون شب در آوردیم ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾.
دیدگاه فخررازی در معنای «نَسْلَخُ» و ردّ آن
فخررازی و امثال فخررازی به این فکر هستند که بگویند شب، مادر روز است و روز فرزند شب است، ما روز را از رَحِم شب در میآوریم از باطن و درون شب در میآوریم،[18] اما آن بزرگواران میگویند خیر اصل, ظلمت و تاریکی و فقر و نداری است پوستهای از روشنی روی این را گرفته جامه روشنی در برکردند ما این لباس را که بکَنیم، ناگاه معلوم میشود دار و ندار همه کس ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾.
«ظل» مقصود از «مظلمون» در آیه نه «ظلمت»
فرمود: ﴿وَ آیَةٌ لَّهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾؛ اینها در تاریکی میافتند، البته سخن از ظل است نه سخن از ظلمت، چون اگر ظلمت و تاریکی باشد دیگر جا برای آیت بودن نیست, اگر ظل باشد؛ یعنی کمنور و سایه باشد جا برای آیت است، اینکه فرمود: ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾[19] معلوم میشود سخن از ظل است و سخن از سایه بودن است، بسیاری از مطالب عمیق ریاضی را براساس همان ظل حل میکنند که اگر ظلّ شاخص فلان مقدار شد وضع آفتاب به آن صورت است و مانند آن. مردم «مُظلِم» هستند؛ یعنی «داخلون فی الظّلام»، یک وقت میگوییم «أظلمَ»؛ یعنی تاریک کرد و یک وقت میگوییم «أظلم»؛ یعنی «دخل فی الظّلام»، مثل اینکه یک وقت بگوییم «أبطل»؛ یعنی باطل کرد و یک وقت بگوییم «أبطل»؛ یعنی «دخل فی الباطل», «فإذا هم مبطلون»؛ یعنی «یدخلون فی الباطل», این درباره لیل و نهار است.
سیر شمس و قمر و نظم آن منشأ پیدایش شب و روز
بعد فرمود آنچه منشأ پیدایش لیل و نهار است شمس و قمر است. ما حسابی درباره شمس و قمر و حسابی هم درباره لیل و نهار کنیم؛ درباره شمس و قمر ﴿وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا﴾ که «لام» را گفتند به معنای «إلی» است؛ آفتاب یک سیر خاصّی دارد که به جایگاه اصلی خود میرود، به کجا میرود روشن نیست تا آنجا که ذات اقدس الهی بفرماید: ﴿دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکّاً دَکّاً﴾[20] یا اینکه تناثر نجوم شود ﴿قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ شود ﴿وَ الْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ﴾ شود, ﴿وَإِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ﴾[21] شود, ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ﴾[22] شود تا آن روز این نظم هست، اما چه وقت این نظم به هم میخورد ذات اقدس الهی میداند تا آن وقت نرسیده این نظم خاصّ خودش را دارد ﴿وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا﴾ و این تقدیر خدایی است که نفوذناپذیر است, یک; به همه مصالح و حقایق آگاه است, دو.
تبیین فرض نداشتن دوتا «اصلح امور» در یک مسئله از آفرینش
پرسش: معلوم است که دو خدا دو اراده دارند و دو گونه تصمیم می گیرند اما «اصلح الامور» به نظر یک خدا فرق دارد با «اصلح الامور» به نظر خدای دیگر؟
پاسخ: بله, «اصلح الامور» دو علم است که ذاتاً متفاوت است. ما هستیم و دو خدای مفروض و عدمِ محض که در عدم محض نه «اصلح الامور» است و نه «صالح الامور», نه «افسدالامور» است و نه «فاسدالامور». ذات اقدس الهی نه اینکه ـ معاذ الله ـ مثل پیغمبر باشد، درباره پیغمبر فرمود: ﴿إِنَّکَ عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾؛[23] صراط مستقیم را خدا تنظیم کرد و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در بستر این حرکت میکند، اما خدای سبحان کارش بر صراط مستقیم است نه اینکه ـ معاذ الله ـ صراط مستقیمی در خارج هست و خدا مثل پیغمبر براساس صراط مستقیم کار میکند، اگر دو خدا فرض شود، دو خداست و عدم محض, در عدم محض نه «اصلحالامور» است و نه «صالحالامور», نه «افسدالامور» است و نه «فاسدالامور», دوتا هستند و بقیه عدم محض میباشند؛ آن یکی میگوید اصلح آن است که مطابق با اراده من باشد و این یکی میگوید اصلح آن است که مطابق با اراده من باشد. المیزان بودنِ المیزان به این است همین شبههای که در بسیاری از کتابهای کلامی هست, فلسفی هست, تفسیری هست برای بسیاری از خواص حل نشده را ایشان حل کرده است، در ذیل همان آیه سوره مبارکه «انبیاء» که فرمود: ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[24]همین شبهه را نقل میکنند که حالا «فإن قلت»[25] اگر دو خدا باشد برابر با «ما هو الواقع» عمل میکنند، میفرمایند واقعی نیست، شما بدانید دو خدا غیر از دو پیغمبر هستند؛ دو پیغمبر ممکن است برابر «ما هو الواقع», «نفس الأمر» و «أصلح الامور» کار کنند. دو خداست و عدم محض و چون علم عین ذات هست، پس دو ذات هست، دو «اصلحالامور» هست, دو واقعیت است؛ لذا فرض ندارد. در آن بیانات نورانی حضرت سیّدالشهداء(سلام الله علیه) در دعای «عرفه» معلوم میشود که هم «کان» تامه و هم «کان» ناقصه را حضرت اشاره کرده است؛ طبق ظاهر آیه برخیها خواستند بگویند این «کان» ناقصه است ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾؛ یعنی عالَم هست، منتها نظم آن به هم میخورد؛ ولی بیان نورانی حضرت سیّدالشهداء در دعای «عرفه» این است که «لَوْ کانَ فیهِما الِهَةٌ اِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا وَ تَفَطَّرَتا»[26] آسمانمی نمیماند, زمینی نمیماند. بارها به عرضتان رسید اگر این دعای «عرفه» و سایر ادعیه اینها هم درس حوزوی بشوند آن وقت معلوم میشود فاصله این با «لَا تَنْقُضِ الْیَقِینَ»[27] چقدر است، این «لَا تَنْقُضِ الْیَقِینَ» پنج جمله است؛ الآن حداقل در این سالهای اخیر پنجاه جلد کتاب درباره آن با حذف مکرّرات نوشته شده است, آنها که سنداً معتبرتر, مطلب دقیقتر، آنها اگر حوزوی شود معلوم میشود چه چیزی از آن در میآید. فرمود «کان» تامه و ناقصه هر دو زیر سؤال میرود، اگر دو خدا هست, دو ذات هست, دو علم هست ما «اصلحالامور»ی نداریم, ما صراط مستقیمی نداریم، آن یکی میگوید صراط مستقیم باید مطابق با علم من باشد, هر دو سبّوح و قدّوس هستند، منزّه از غرض و مرض هستند، اما دو واقعیّت هستند، دو واقعیّت علمی است, دو واقعیّت حکمت است.
پرسش: خداوند برای خودش مگر ملاک و میزان ندارد؟
پاسخ: ملاکش عین ذات اوست، وقتی دو ذات شد دو ملاک است، اگر صفات خدا عین ذات اوست «کما هو الحق» وقتی دو ذات شد دو ملاک است.
ناتمامی دیدگاه اشاعره با فرض نداشتن دوتا «اصلح امور»
پرسش: این شبیه همان حرفی است که اشاعره میگویند حق همان کاری است که خدا انجام میدهد.
پاسخ: خیر, او میگوید هر چه خدا کند عدل است ولو اینکه مؤمن را به جهنم ببرد، امامیه میگوید نه خیر, خدای سبحان میفرماید من به شما عقل دادم، آنچه عقل شما تشخیص میدهد چراغ است و من برابر همان که خلق کردم و چراغ را به دست شما دادم همان کار را میکنم ﴿أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ﴾.[28]
پرسش: پس ملاک و میزان هست.
پاسخ: خودِ خدا ملاک است، خودش عین ذات ملاک است، نه اینکه برابر چیزی کار کند. ما عالَمی نداریم, واقعیّتی نداریم و «نفسالأمری» پیشفرض نداریم که خدا برابر آن «نفسالأمر» و آن واقعیّت کار کند، عقل است که معدوم است، انسان است که معدوم است، انبیا و اولیا هستند که معدوم هستند «کان الله و لم یکن معه شیء» حالا میخواهد عالَم بیافریند و دو خدا هم هستند, دو واقعیّت, دو «اصلحالامور», دو حکمت, دو نظم, دو صراط مستقیم دارند، علم ما از نظام هستی گرفته شده, اگر خدا هست و عدم محض به چیزی نیست حالا دو خدا میخواهند دو عالَم را خلق کنند، چون علمشان عین ذاتشان است، دو گونه عالم را خلق میکنند که میشود ﴿لَفَسَدَتَا﴾،[29] میشود «تَفَطَّرَتا»، بنابراین در اینجا فرمود شمس در یک مسیر خاصّی حرکت میکند این منافات ندارد که ما براساس شمسمحوری قائل باشیم زمین حرکت میکند، چه اینکه اقدمین میگفتند زمین حرکت میکند تا رسید به زمان قدما؛ یعنی بطلمیوس به بعد که فکر کردند زمین ساکن است، بعد حالا اخیراً میگویند زمین حرکت میکند. این جریان شمسمحوری و زمینمحوری در أقدم و قدیم و متأخّر همینطور بود، اما اینکه ذات اقدس الهی میفرماید شمس، جریان دارد یا در سوره مبارکه «انعام» مشخص شد که وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) فرمود: ﴿الشَّمْسَ بَازِغَةً﴾[30] شمس طالع شد، گذشت که قرآن با زبان محاوره و هدایت سخن میگوید[31] که غیر از زبان علمی و اصطلاح علمی است. الآن همه ریاضیدانها و منجّمها و ستارهشناس ها که یقین دارند زمین حرکت میکند نه آفتاب, اینها وقتی بخواهند حرف بزنند قرارداد بنویسند و قرارداد کنند نمیگویند وقتی زمین طلوع کرد یا ما طلوع کردیم، میگویند وقتی آفتاب طلوع کرد؛ همه ریاضیدانها میدانند که آفتاب طلوع و غروب ندارد، این زمین است که دارد میگردد، اما طوری حرف میزنند که مردم هم بفهمند، هیچ وقت اینها نمیگویند وقتی زمین طلوع کرد یا ما طلوع کردیم، در حالی که ما طلوع میکنیم, زمین طلوع میکند، نه اینکه شمس طلوع کند, اگر شمسمحور است و زمین دور آن حرکت میکند «کما هو الحق»، این زمین است که طلوع و غروب دارد نه شمس، اما محاوره, فرهنگ حرف زدن, گفتگو کردن یک چیز دیگر است و هیچ نمیشود به اینها اشکال گرفت که شما که میگویید «شمس» محور است و زمین حرکت میکند چرا نمیگویید که زمین طلوع کرده؟ چرا نمیگویید ما طلوع کردیم؟ طوری آدم حرف میزند که مردم هم بفهمند، زبان محاوره چیزی است و زبان اصطلاح علمی چیز دیگر است؛ در آنجا که ﴿فَلَمَّا رَأی الشَّمْسَ بَازِغَةً﴾ این مطلب گذشت; لذا اگر هم تعبیر به جریان شود زبان, زبان محاوره است، لکن آن نظم خاصّی که ریاضیدانها و اهل نجوم و اهل سپهرشناسی دارند میگویند برای اینها هم یک سیر کلّی هست و در کلّ عالَم به طرف نسخ اکبر دارند حرکت میکنند.
تصور حرکت ماه از مغرب علت نظم بخش امور
﴿وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ﴾، اما ماه ﴿وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ﴾؛ سابقاً به حسب آنچه در حس است و چشم میبینند اینطور تنظیم میکردند که آفتاب از شرق طلوع میکند به غرب و «قمر» از غرب طلوع میکند به شرق; شما میبینید اول ماه, ماه در کرانه غرب به صورت هلالی پیداست، این 360 درجه را آن در ظرف 29 روز یا 30 روز طی میکند، شب و روز دوازده الی سیزده درجه این مدار را طی میکنند. در شب اول ماه به صورت هلال در کرانه غرب است، شما میبینید هفتم ماه تقریباً 45 درجه را طی کرده یا قدری بیشتر, در چهارده ماه همین ماه را در اول شب در وسط آسمان میبینید, در 28 ماه همین ماه را در کرانه شرق میبینید، این سیر از غرب به شرق است که این دارد؛ یعنی هر شب این طرف حرکت میکند نه از مشرق به طرف مغرب حرکت کند، بلکه از طرف مغرب به طرف مشرق حرکت میکند; لذا شب چهاردهم در اول شب شما ماه را در وسط آسمان میبینید و در هفتم ماه, اولِ مغرب ماه را در بین نود درجه و درجه اول میبینید. فرمود ما این کار را کردیم برای اینکه نظم شما, حساب شما, کتاب شما مشخص شود ﴿وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّی عَادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ﴾؛ اوّل آن مثل «عُرجون» بود، آخر آن هم مثل «عرجون» است؛ «عرجون» شاخه درخت خرماست که اگر چند ماهی از آن بگذرد به صورت کمانی پیدا میشود، یک وقت است چوب را نگه میدارد که خشک شود, امّا وقتی تَر هست مقداری کج شود به صورت قوس و هلال و کمان در میآید میفرماید برمیگردد هلالی و مثل آن خوشه منحنی میشود، «قدیم»؛ یعنی خوشهای که چند ماه از آن گذشته یا نزدیک یک سال از آن گذشته است؛ فرمود این نظم همچنان هست.
از بین نرفتن نظم در حرکت شمس و قمر با خسوف و کسوف
گرچه «قمر» نور خود را از «شمس» میگیرد، هر اندازه که روبهروی آفتاب قرار گرفت نور را می گیرد و به ما میدهد، در شب چهاردهم کاملاً ماه روبهروی «شمس» است، «شمس» آن طرف زمین است و ماه این طرف زمین است، کاملاً از آن نور میگیرد و به ما که در زمین هستیم نور میرساند، گاهی هم از سایه زمین میگذرد; لذا خسوف «قمر» در همین سیزده و چهارده و پانزده است و در همین دو سه شب است، دیگر در اول ماه و آخر ماه دیگر خسوف نیست، خسوف همین وسطهاست؛ یعنی در همین محدوده سیزده و چهارده و پانزده است. در شب چهارده، ماه کاملاً روبهروی آفتاب است و هر چه را گرفت به ما برمیگرداند، گاهی هم چون آفتاب آن طرف زمین قرار گرفت و سایه مخروطی زمین در شب به طرف آسمان است، گاهی در مسیر این قمر این در سایهٴ کُره زمین میافتد که میگویند ماه را «ظل» گرفته است، چه اینکه گاهی خود ماه بین ما و شمس قرار میگیرد، زمین در سایه ماه قرار میگیرد و ما که اهل زمین هستیم ما را «ظل» گرفته است نه اینکه آفتاب را «ظل» گرفته باشد؛ آفتاب کسوف ندارد، ما کسوف داریم و در سایه قمر هستیم. فرمود این نظم هست و این نظم به هم نمیخورد، نه حساب شمس و قمر به هم میخورد و نه حساب «لیل» و «نهار» به هم میخورد ﴿لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهَا أَن تُدْرِکَ الْقَمَرَ﴾ این راهی دارد، آن راهی دارد, این هیچ کمتر نمیشود، آن هم کمتر نمیشود، این هم بیشتر نمیشود, آن هم بیشتر نمیشود؛ لذا یک منجّم ماهر میتواند خسوف و کسوف تا هزار سال قبل یا هزار سال بعد را کاملاً و دقیقاً بررسی کند.
نفی هرگونه بی نظمی از حرکت شمس و قمر دال بر ناظمِ واحد
﴿لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهَا أَن تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ﴾ براساس حساب قمری که ماه قمری کاربرد روزانه دارد و شب مقدّم بر روز است، اگر شب جلو بیفتد و نگذارد روز بیاید لازم است که دو شب کنار هم باشد و اگر همین وضع ادامه داشته باشد میشود سه شب کنار هم باشد و اگر ادامه بیشتری داشته باشد چندین شب را کنار هم داشته باشد، این است که اگر این شبها ادامه پیدا کند و اگر روز شب را پیش بگیرد، دو روز کنار هم باشد, سه روز کنار هم باشد و فرصت به شب ندهند که شب بیاید، فرمود: ﴿یَأْتِیکُم بِلَیْلٍ تَسْکُنُونَ فِیهِ﴾ اگر ما این کار را کنیم شما چه کار میکنید؟ همیشه روز باشد چه کار میکنید؟ همیشه شب باشد چه کار میکنید؟! ﴿یَأْتِیکُم بِلَیْلٍ تَسْکُنُونَ فِیهِ﴾، فرمود هم شمس و قمر با اینکه قدرت متعلق به «شمس» است و نور دادن «قمر» از ناحیه «شمس» است اینها هیچ بینظمی در اینها نیست، در «لیل» و «نهار» هم بینظمی در اینها نیست ﴿لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهَا أَن تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ﴾ نه شب روز را پیشی میگیرد الآن که مثلاً شب هست اگر پیشی بگیرد و جلوی روز را بگیرد و نگذارد روز بیاید میشود دو شب در کنار هم و فرمود اگر این «لیل» ادامه داشته باشد ﴿وَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ﴾ همه اینها «سباحة» و شناوری در آسمانها دارند که با نظم و اراده الهی اداره میشوند، هیچ برخوردی, هیچ تصادف و بینظمی هم در آنها نیست؛ این آیت نشانه آن است که خدا در عالَم هست, یک و واحد هم است, دو; آنگاه فرمود برای آنها این آیت را تبیین کن ﴿وَ آیَةٌ لَّهُمُ﴾ گرچه «آیة للکلّ»، اما برای مشرکان این به عنوان یک برهان مطرح است.
[1]سوره اسراء، آیه12.
[2]سوره انبیاء، آیه22.
[3]سوره انعام، آیه163.
[4]سوره بقره، آیه189.
[5]سوره آل عمران، آیه27.
[6]سوره لقمان، آیه29.
[7]دیوان سعدی، قصیده25.
[8]سوره لقمان، آیه29.
[9]سوره لقمان، آیه29.
[10]سوره سبأ، آیه2.
[11]سوره اعراف، آیه1.
[12]سوره فصلت، آیه10.
[13]سوره اعراف، آیه54.
[14]سوره نازعات، آیه30.
[15]سوره فصلت، آیه9.
[16]سوره روم، آیه30.
[17]المیزان فی تفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج17، ص88 .
[18]تفسیرالرازی مفاتیح الغیب، اوالتفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج26، ص276.
[19]سوره اسراء، آیه12.
[20]سوره فجر، آیه21.
[21]سوره زمر، آیه67.
[22]سوره تکویر، آیه1.
[23]سوره زخرف، آیه43.
[24]سوره انبیاء، آیه22.
[25]المیزان فی تفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج14، ص267.
[26]التوحید، الشیخ الصدوق، ج2، ص78.
[27]وسائل الشیعه، الشیخ الحرالعاملی، ج2، ص356.
[28]سوره بقره، آیه44.
[29]سوره انبیاء، آیه22.
[30]سوره انعام، آیه78.
[31]سوره ابراهیم.، آیه4.
- طرح مسائل آسمانی بعد از مسائل زمینی در سوره «یس»؛
- وجود ناظم و وحدت آن دو استفاده از طرح خلقت خورشید و ماه؛
- تنظیم فصول چهارگانه برای تأمین ارزاق؛
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:تفسیر آیات 37 تا 40 سوره یس
﴿وَ آیَةٌ لَّهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ (37) وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (38) وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّی عَادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ (39) لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهَا أَن تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ (40)﴾
طرح مسائل آسمانی بعد از مسائل زمینی در سوره «یس»
چون سوره مبارکه «یس» در مکه نازل شد و عناصر محوری سوَر مکّی هم اصول دین و خطوط کلی اخلاق و فقه و حقوق است، بخشی از معارف اصول دین را به زبانهای متنوّع بازگو فرمود و درباره زمین و روئیدنیهای زمین و میوههای زمین و بهرههای زمینی سخن فرمود, آنگاه نوبت به مسائل آسمانی میرسد.
وجود ناظم و وحدت آن دو استفاده از طرح خلقت خورشید و ماه
در جریان شمس و قمر و لیل و نهار، یک وقت یک بیان عمومی دارد که خطاب به کفّار و مشرکان و ملحدان نیست میفرماید: ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾[1] شب و روز آیه خدا هستند، چون با نظم الهی اداره میشود، منتها شب یک آیت تاریک است و روز یک آیت روشن که برای هر کدام یک نظم و تقدیر و منافعی است, این اصل کلی است. اما در خصوص سوره مبارکه «یس» که با مشرکان محاجّه میکند و برهان اقامه میکند میفرماید: ﴿وَ آیَةٌ لَّهُمُ﴾ اینها اگر برهان میخواهند نظم عالَم برای آنها دو مطلب را به همراه دارد: یکی وجود ناظم و دیگری وحدت ناظم؛ نظم حکیمانه نشان میدهد که یک مبدأ حکیمی این را آفرید و استمرار نظم نشان میدهد که آن مبدأ حکیم شریک ندارد، زیرا اگر شریک میداشت هرکدام ارادهای داشتند و دیگر نمیشود گفت که دوتایی یک کار مشترک را با هم انجام دهند، برای اینکه اگر دو ذات هستند و صفات واجب هم عین ذات است دو علم دارند, دو قدرت دارند, دو اراده دارند، اینچنین نیست که واقعیّت و «نفسالأمر»ی در عالَم باشد و خدا برابر با «ما هو الواقع» و «نفس الأمر» کار کند؛ واقع و نفسالأمر فعل خداست، پیغمبر و امام(علیهما السلام) اینها برابر با «ما هو الواقع» کار میکنند، اما خدا کارش متنِ واقع است و واقعیّت از کار خدا انتزاع میشود; لذا برابر سوره مبارکه «انبیاء» که فرمود: ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ﴾[2] آنجا ملاحظه فرمودید این شبهه که برخیها بگویند چه عیب دارد که دو خدا باشند، چون هر دو عالِم «بما هو الواقع» هستند، برابر با «ما هو الواقع» کار کنند؛ ما واقعی غیر از خدا نداریم، اگر دو خدا هستند و صفات اینها عین ذات اینهاست، پس دو علم است؛ حتماً در صورت تعدّد آلهه, تعدّد اراده هست, تعدّد تصمیم هست, تعدّد علم هست و مانند آن, پس اگر یکجا نظمی بود این نظم هم دلیل بر وجود ناظم حکیم است و هم دلیل بر وحدت اوست; لذا در این قسمت از آیات، از نظم عالَم دو مطلب را نتیجه میگیرند: یکی وجود باریتعالی, یکی هم وحدت باریتعالی است که ﴿لَا شَرِیکَ لَهُ﴾.[3]
سرّ مقدم داشتن «لیل» در آیت بودن بر «شمس»
بعد میفرمایند همانطوری که مسائل زمین را ایشان ملاحظه کردند، مسائل آسمان هم همینطور است ﴿وَ آیَةٌ لَّهُمُ اللَّیْلُ﴾ اول از شب شروع کردند، برای اینکه کارهای مردم براساس ماههای قمری انجام میگیرد، الآن هم قسمتهایی که نظم ریاضی و تقویم و ساعات و اینها حکومت نمیکند، همین سیر قمر حکومت میکند. روزها روشن نیست که اول ماه است, دوم ماه است, سوم ماه است؛ تابستان و زمستان را میشود از قُرب و بُعد و عمودی و افقی تابیدن آفتاب به دست آورد، اما اول و دوم و سوم ماه بودن را با حرکت شمس نمیتوان به دست آورد، لکن با حرکت قمر کاملاً مشخص است که چندم ماه است; لذا در جریان «اهلّه» فرمود: ﴿یَسْألونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِیَ مَوَاقِیتُ لِلنَّاسِ وَ الحَجِّ﴾؛[4] در جریان سیر شمس نمیشود گفت که تقویم عمومی است، اما قمر تقویم عمومی است.
ناتمامی بحث تقدم خلقت شب بر روز
فرمود شب که با قمر شروع میشود ـ ماههای قمری شب مقدّم بر روز است، ماههای شمسی روز مقدّم بر شب است ـ فرمود شب آیتی است برای آنها که دلیل بر وجود خدا و وحدت خداست ﴿وَ آیَةٌ لَّهُمُ اللَّیْلُ﴾ که ﴿نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ﴾. فرمود شب و روز جا برای این بحث نیست که کدام یک قبل از دیگری خلق شد، برای اینکه بر اساس کرویّت زمین شب و روز با هم هستند فرض ندارد که شب قبل از روز باشد یا روز قبل از شب باشد اگر زمین کروی نبود ممکن بود این بحث جا داشته باشد؛ ولی وقتی زمین کروی است شب و روز با هم هستند، وقتی زمین کروی است، شمس هست و زمین دور شمس میگردد یک طرف آن روز است و یک طرف آن شب; حالا ممکن است از این جهت بحث شود که آن قسمتی که بشر مینشیند، آن قسمت، اول رو به آفتاب بود و روز بود یا آن قسمتی که دریاست یا قطب است و امثال ذلک؟ این راهی است که ممکن است طرح شود وگرنه براساس کرویّت «أرض», مسئله «سبق» لیل و نهار جای بحث ندارد.
تبیین از باب غلبه بودن ورود شب در روز و روز در شب
فرمود ما روز را از شب بیرون میآوریم و اینها تاریک میشوند. اینکه ما روز را از شب بیرون میآوریم برابر با غلبه است نه دوام. در سوره مبارکه «آلعمران»[5] و همچنین «لقمان»[6] گذشت که در غالب ایام 365 روز یا شب وارد حوزه روز میشود یا روز وارد حوزه شب میشود، وقتی بهار و پاییز هست روز وارد حوزه شب میشود، در اول فروردین که «بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار»[7] هم شب دوازده ساعت است و هم روز دوازده ساعت که در این تفاوتی بین لیل و نهار نیست. کمکم از دوم فروردین به بعد این ﴿یُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ﴾[8]است هر دو دوازده ساعت هستند؛ یعنی هم «قوسالنهار» 180 درجه است و هم «قوساللیل» 180 درجه است؛ از دو طرف، روز وارد «قوساللیل» میشوند؛ یعنی این 180 درجه که شب است و تاریک است، این 180 درجه که روز است و روشن از دو طرف، روز وارد حوزه شب میشود; یعنی دیرتر مغرب میشود و زودتر صبح میشود، وقتی بهار رسید روز از دو طرف وارد حوزه شب میشود؛ از طرف عصر، بخشی از روز وارد حوزه شب میشود و نمیگذارد هوا تاریک شود؛ لذا دیر اذان مغرب گفته میشود و از طرف روز, زودتر وارد حوزه شب میشود و زودتر صبح میشود و نمیگذارد شب ادامه پیدا کند که این میشود ﴿یُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ﴾این تا پایان تابستان ادامه دارد، اما وقتی پاییز فرا میرسد ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ﴾[9]میشود؛ مثلاً این اعتدال خریفی و پاییز که شروع شد و هر دو دوازده ساعت شدند دوباره «قوساللیل» وارد حوزه «قوسالنهار» میشود؛ یعنی از طرف مغرب زودتر شب میشود و هوا تاریک میشود و از طرف صبح دیرتر صبح میشود، این 180 درجه وارد 180 درجه روز میشود؛ قبلاً روز شده بود چهارده ساعت و شب هشت ساعت, الآن دیگر شب چهارده ساعت است و روز هشت ساعت. پس این چهار فصل یا «ایلاج نهار» در «لیل» است یا «ایلاج لیل» در «نهار» که فقط به اصطلاح اینها اعتدال ربیعی و خریفی دو روز است؛ اعتدال اول پاییز و اعتدال اول فروردین که شب و روز تفاوت نمیکنند. آیه هم ناظر به غالب است، نه ناظر به دائم، برای اینکه در زمان اعتدال در هیچکدام «ایلاج»ی در کار نیست و در هیچکدام «سَلخ»ی هم در کار نیست؛ ولی در غیر این دو روز سخن از «ولوج» نهار در لیل و سخن از «ولوج» لیل در نهار است. این «ولوج»؛ یعنی ورود, در سوره مبارکه «سبأ» خواندیم که فرمود: ﴿یَعْلَمُ مَا یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَ مَا یَخْرُجُ مِنْهَا﴾[10] این حبّه و هسته در زمین وارد میشوند، آن خوشه و شاخه از زمین بیرون میآیند ﴿یَعْلَمُ مَا یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَ مَا یَخْرُجُ مِنْهَا﴾. بنابراین آنچه در سوره مبارکه «آلعمران» آمده, در سوره «لقمان» آمده، گاهی به صورت خطاب, گاهی به صورت غیاب, گاهی میگوید: ﴿تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَ تُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیلِ﴾، گاهی به صورت غیاب است که در سوره «لقمان» است ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ﴾ این برای غلبه است, یک; «ولوج» در برابر خروج است, دو; حالا اگر روز وارد حوزه شب شد این فضا روشن است؛ ولی وقتی این روز را از حوزه شب خارج کنیم و سلخ کنیم این میشود تاریک ﴿وَ آیَةٌ لَّهُمُ اللَّیْلُ﴾که ﴿نَسْلَخُ﴾؛ یعنی «نُخرج» ﴿مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾،خدایی که ﴿یُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ﴾ «یسلخ النهار من اللیل»، اگر سلخ کرد و اخراج کرد فضا تاریک میشود، چه اینکه اگر «لیل» را از «نهار» خارج کند فضا روشن شده ﴿فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾[11] میشود، اما الآن بحث در قمر است و شب است و ﴿وَ آیَةٌ لَّهُمُ اللَّیْلُ﴾ است و امثال ذلک.
تنظیم فصول چهارگانه برای تأمین ارزاق
فرمود ما برای اینکه روزی شما تأمین شود فصول چهارگانه تنظیم کردیم، برای اینکه اگر همیشه زمستان باشد یا تابستان باشد و یک فصل باشد دیگر روزیهای گوناگون در اختیار شما نمیرسد، فرمود: ﴿اقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾[12] این ﴿أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾؛ یعنی فصول چهارگانه و غیر از آن ﴿سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾ است که مربوط به خلقت آسمان و زمین است، آن ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ و الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾[13] که آن را در سه بخش از قرآن مشخص فرمود که دو روز برای آسمانهاست, دو روز برای زمین است، قهراً دو روز هم مابین آسمان و برای زمین موجوداتی که هستند ﴿وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحَاهَا﴾[14] فرمود: ﴿خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ﴾[15]دو روز برای زمین, دو روز برای آسمان, قهراً دو روز دیگر برای موجودات بین «أرض و السماء» است، اما اینکه فرمود: ﴿اقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾، چون سخن از قوت و روزی است این مربوط به فصول چهارگانه است و این فصول چهارگانه برای تأمین ارزاق است.
مبنای ریاضی داشتن ورود شب در روز و عکس آن
پس ورود «لیل» در «نهار» و ورود «نهار» در «لیل» این براساس نظم ریاضی است و اگر روز که وارد حوزه شب شد و شب را کم کرد و فضا را روشن کرد، اگر ما این روزی که وارد حوزه شب شد را بیرون بکشیم فضا تاریک میشود ﴿وَ آیَةٌ لَّهُمُ اللَّیْلُ﴾ که ﴿نَسْلَخُ﴾؛ یعنی «نُخرج» ﴿مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾؛ اینها با نظم ریاضی است، الآن اگر یک محقّق و پژوهشگری باشد کاملاً میتواند وضع ده هزار سال قبل را روشن کند، وضع ده هزار سال بعد را ـ اگر وضع همینطور باشد ـ روشن کند؛ این نظم جاری هست، این نظم ریاضی را ذات اقدس الهی فرمود هست و به بهترین وجه هم خلق شده و ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾.[16]
دیدگاه علامه طباطبایی در معنای «نَسْلَخُ» در آیه
﴿وَ آیَةٌ لَّهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ﴾ این «سلخ» را سیدناالاستاد میفرمایند به معنای کَندن نیست،[17] چون اگر «سَلخ» به معنی کَندن بود میفرمود «نسلخ عنه»؛ یعنی «نزع» میکنیم از او؛ ولی به هر حال این «سلخ» به معنی اخراج است، حالا شب به منزله پوست است, جلد و لباس است و روز به منزله پیکر و بدن است، ما این بدن را از خیمه شب در میآوریم ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾؟ که معلوم میشود پوسته، تاریک است یا نه, روز به منزله لباس است، به منزله خیمه است ما این لباس را از بدن شب در میآوریم که این میشود ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾، سیدناالاستاد و بسیاری از مفسّران به این فکر هستند که روز در درون شب است، ما از درون شب این روز را بیرون میکشیم و اینها تاریک میشوند. آنها که دید دیگری دارند و اهل معرفت هستند میگویند این قِشری است به نام روشنی که به منزله پوسته است که روی شب است، اصل ظلمت است، اصل تاریکی است، اصل فقر است، اصل نبودی است؛ ما یک رگه نور روی این گذاشتیم، اگر این جامه را که برداریم درونشان روشن میشود ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾، اگر این «مِن» و «عن» و اینها بتواند با این بحث هماهنگ باشد آن یک مطلب دقیقی است که اصل آن ظلمت است، قشری از روشنایی روی این عالَم گرفته ما این پوسته را که برداریم معلوم میشود همه تاریک هستند. ﴿نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ﴾ لازم نیست بگوییم «نسلخ عنه»، جامه را از او کَندیم وقتی جامه را بکَنیم تاریک هستند. آنطوری که سیدناالاستاد و بعضی از بزرگان دیگر میفرمایند, میفرمایند این روز را از درون شب در آوردیم ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾.
دیدگاه فخررازی در معنای «نَسْلَخُ» و ردّ آن
فخررازی و امثال فخررازی به این فکر هستند که بگویند شب، مادر روز است و روز فرزند شب است، ما روز را از رَحِم شب در میآوریم از باطن و درون شب در میآوریم،[18] اما آن بزرگواران میگویند خیر اصل, ظلمت و تاریکی و فقر و نداری است پوستهای از روشنی روی این را گرفته جامه روشنی در برکردند ما این لباس را که بکَنیم، ناگاه معلوم میشود دار و ندار همه کس ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾.
«ظل» مقصود از «مظلمون» در آیه نه «ظلمت»
فرمود: ﴿وَ آیَةٌ لَّهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾؛ اینها در تاریکی میافتند، البته سخن از ظل است نه سخن از ظلمت، چون اگر ظلمت و تاریکی باشد دیگر جا برای آیت بودن نیست, اگر ظل باشد؛ یعنی کمنور و سایه باشد جا برای آیت است، اینکه فرمود: ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾[19] معلوم میشود سخن از ظل است و سخن از سایه بودن است، بسیاری از مطالب عمیق ریاضی را براساس همان ظل حل میکنند که اگر ظلّ شاخص فلان مقدار شد وضع آفتاب به آن صورت است و مانند آن. مردم «مُظلِم» هستند؛ یعنی «داخلون فی الظّلام»، یک وقت میگوییم «أظلمَ»؛ یعنی تاریک کرد و یک وقت میگوییم «أظلم»؛ یعنی «دخل فی الظّلام»، مثل اینکه یک وقت بگوییم «أبطل»؛ یعنی باطل کرد و یک وقت بگوییم «أبطل»؛ یعنی «دخل فی الباطل», «فإذا هم مبطلون»؛ یعنی «یدخلون فی الباطل», این درباره لیل و نهار است.
سیر شمس و قمر و نظم آن منشأ پیدایش شب و روز
بعد فرمود آنچه منشأ پیدایش لیل و نهار است شمس و قمر است. ما حسابی درباره شمس و قمر و حسابی هم درباره لیل و نهار کنیم؛ درباره شمس و قمر ﴿وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا﴾ که «لام» را گفتند به معنای «إلی» است؛ آفتاب یک سیر خاصّی دارد که به جایگاه اصلی خود میرود، به کجا میرود روشن نیست تا آنجا که ذات اقدس الهی بفرماید: ﴿دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکّاً دَکّاً﴾[20] یا اینکه تناثر نجوم شود ﴿قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ شود ﴿وَ الْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ﴾ شود, ﴿وَإِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ﴾[21] شود, ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ﴾[22] شود تا آن روز این نظم هست، اما چه وقت این نظم به هم میخورد ذات اقدس الهی میداند تا آن وقت نرسیده این نظم خاصّ خودش را دارد ﴿وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا﴾ و این تقدیر خدایی است که نفوذناپذیر است, یک; به همه مصالح و حقایق آگاه است, دو.
تبیین فرض نداشتن دوتا «اصلح امور» در یک مسئله از آفرینش
پرسش: معلوم است که دو خدا دو اراده دارند و دو گونه تصمیم می گیرند اما «اصلح الامور» به نظر یک خدا فرق دارد با «اصلح الامور» به نظر خدای دیگر؟
پاسخ: بله, «اصلح الامور» دو علم است که ذاتاً متفاوت است. ما هستیم و دو خدای مفروض و عدمِ محض که در عدم محض نه «اصلح الامور» است و نه «صالح الامور», نه «افسدالامور» است و نه «فاسدالامور». ذات اقدس الهی نه اینکه ـ معاذ الله ـ مثل پیغمبر باشد، درباره پیغمبر فرمود: ﴿إِنَّکَ عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾؛[23] صراط مستقیم را خدا تنظیم کرد و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در بستر این حرکت میکند، اما خدای سبحان کارش بر صراط مستقیم است نه اینکه ـ معاذ الله ـ صراط مستقیمی در خارج هست و خدا مثل پیغمبر براساس صراط مستقیم کار میکند، اگر دو خدا فرض شود، دو خداست و عدم محض, در عدم محض نه «اصلحالامور» است و نه «صالحالامور», نه «افسدالامور» است و نه «فاسدالامور», دوتا هستند و بقیه عدم محض میباشند؛ آن یکی میگوید اصلح آن است که مطابق با اراده من باشد و این یکی میگوید اصلح آن است که مطابق با اراده من باشد. المیزان بودنِ المیزان به این است همین شبههای که در بسیاری از کتابهای کلامی هست, فلسفی هست, تفسیری هست برای بسیاری از خواص حل نشده را ایشان حل کرده است، در ذیل همان آیه سوره مبارکه «انبیاء» که فرمود: ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[24]همین شبهه را نقل میکنند که حالا «فإن قلت»[25] اگر دو خدا باشد برابر با «ما هو الواقع» عمل میکنند، میفرمایند واقعی نیست، شما بدانید دو خدا غیر از دو پیغمبر هستند؛ دو پیغمبر ممکن است برابر «ما هو الواقع», «نفس الأمر» و «أصلح الامور» کار کنند. دو خداست و عدم محض و چون علم عین ذات هست، پس دو ذات هست، دو «اصلحالامور» هست, دو واقعیت است؛ لذا فرض ندارد. در آن بیانات نورانی حضرت سیّدالشهداء(سلام الله علیه) در دعای «عرفه» معلوم میشود که هم «کان» تامه و هم «کان» ناقصه را حضرت اشاره کرده است؛ طبق ظاهر آیه برخیها خواستند بگویند این «کان» ناقصه است ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾؛ یعنی عالَم هست، منتها نظم آن به هم میخورد؛ ولی بیان نورانی حضرت سیّدالشهداء در دعای «عرفه» این است که «لَوْ کانَ فیهِما الِهَةٌ اِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا وَ تَفَطَّرَتا»[26] آسمانمی نمیماند, زمینی نمیماند. بارها به عرضتان رسید اگر این دعای «عرفه» و سایر ادعیه اینها هم درس حوزوی بشوند آن وقت معلوم میشود فاصله این با «لَا تَنْقُضِ الْیَقِینَ»[27] چقدر است، این «لَا تَنْقُضِ الْیَقِینَ» پنج جمله است؛ الآن حداقل در این سالهای اخیر پنجاه جلد کتاب درباره آن با حذف مکرّرات نوشته شده است, آنها که سنداً معتبرتر, مطلب دقیقتر، آنها اگر حوزوی شود معلوم میشود چه چیزی از آن در میآید. فرمود «کان» تامه و ناقصه هر دو زیر سؤال میرود، اگر دو خدا هست, دو ذات هست, دو علم هست ما «اصلحالامور»ی نداریم, ما صراط مستقیمی نداریم، آن یکی میگوید صراط مستقیم باید مطابق با علم من باشد, هر دو سبّوح و قدّوس هستند، منزّه از غرض و مرض هستند، اما دو واقعیّت هستند، دو واقعیّت علمی است, دو واقعیّت حکمت است.
پرسش: خداوند برای خودش مگر ملاک و میزان ندارد؟
پاسخ: ملاکش عین ذات اوست، وقتی دو ذات شد دو ملاک است، اگر صفات خدا عین ذات اوست «کما هو الحق» وقتی دو ذات شد دو ملاک است.
ناتمامی دیدگاه اشاعره با فرض نداشتن دوتا «اصلح امور»
پرسش: این شبیه همان حرفی است که اشاعره میگویند حق همان کاری است که خدا انجام میدهد.
پاسخ: خیر, او میگوید هر چه خدا کند عدل است ولو اینکه مؤمن را به جهنم ببرد، امامیه میگوید نه خیر, خدای سبحان میفرماید من به شما عقل دادم، آنچه عقل شما تشخیص میدهد چراغ است و من برابر همان که خلق کردم و چراغ را به دست شما دادم همان کار را میکنم ﴿أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ﴾.[28]
پرسش: پس ملاک و میزان هست.
پاسخ: خودِ خدا ملاک است، خودش عین ذات ملاک است، نه اینکه برابر چیزی کار کند. ما عالَمی نداریم, واقعیّتی نداریم و «نفسالأمری» پیشفرض نداریم که خدا برابر آن «نفسالأمر» و آن واقعیّت کار کند، عقل است که معدوم است، انسان است که معدوم است، انبیا و اولیا هستند که معدوم هستند «کان الله و لم یکن معه شیء» حالا میخواهد عالَم بیافریند و دو خدا هم هستند, دو واقعیّت, دو «اصلحالامور», دو حکمت, دو نظم, دو صراط مستقیم دارند، علم ما از نظام هستی گرفته شده, اگر خدا هست و عدم محض به چیزی نیست حالا دو خدا میخواهند دو عالَم را خلق کنند، چون علمشان عین ذاتشان است، دو گونه عالم را خلق میکنند که میشود ﴿لَفَسَدَتَا﴾،[29] میشود «تَفَطَّرَتا»، بنابراین در اینجا فرمود شمس در یک مسیر خاصّی حرکت میکند این منافات ندارد که ما براساس شمسمحوری قائل باشیم زمین حرکت میکند، چه اینکه اقدمین میگفتند زمین حرکت میکند تا رسید به زمان قدما؛ یعنی بطلمیوس به بعد که فکر کردند زمین ساکن است، بعد حالا اخیراً میگویند زمین حرکت میکند. این جریان شمسمحوری و زمینمحوری در أقدم و قدیم و متأخّر همینطور بود، اما اینکه ذات اقدس الهی میفرماید شمس، جریان دارد یا در سوره مبارکه «انعام» مشخص شد که وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) فرمود: ﴿الشَّمْسَ بَازِغَةً﴾[30] شمس طالع شد، گذشت که قرآن با زبان محاوره و هدایت سخن میگوید[31] که غیر از زبان علمی و اصطلاح علمی است. الآن همه ریاضیدانها و منجّمها و ستارهشناس ها که یقین دارند زمین حرکت میکند نه آفتاب, اینها وقتی بخواهند حرف بزنند قرارداد بنویسند و قرارداد کنند نمیگویند وقتی زمین طلوع کرد یا ما طلوع کردیم، میگویند وقتی آفتاب طلوع کرد؛ همه ریاضیدانها میدانند که آفتاب طلوع و غروب ندارد، این زمین است که دارد میگردد، اما طوری حرف میزنند که مردم هم بفهمند، هیچ وقت اینها نمیگویند وقتی زمین طلوع کرد یا ما طلوع کردیم، در حالی که ما طلوع میکنیم, زمین طلوع میکند، نه اینکه شمس طلوع کند, اگر شمسمحور است و زمین دور آن حرکت میکند «کما هو الحق»، این زمین است که طلوع و غروب دارد نه شمس، اما محاوره, فرهنگ حرف زدن, گفتگو کردن یک چیز دیگر است و هیچ نمیشود به اینها اشکال گرفت که شما که میگویید «شمس» محور است و زمین حرکت میکند چرا نمیگویید که زمین طلوع کرده؟ چرا نمیگویید ما طلوع کردیم؟ طوری آدم حرف میزند که مردم هم بفهمند، زبان محاوره چیزی است و زبان اصطلاح علمی چیز دیگر است؛ در آنجا که ﴿فَلَمَّا رَأی الشَّمْسَ بَازِغَةً﴾ این مطلب گذشت; لذا اگر هم تعبیر به جریان شود زبان, زبان محاوره است، لکن آن نظم خاصّی که ریاضیدانها و اهل نجوم و اهل سپهرشناسی دارند میگویند برای اینها هم یک سیر کلّی هست و در کلّ عالَم به طرف نسخ اکبر دارند حرکت میکنند.
تصور حرکت ماه از مغرب علت نظم بخش امور
﴿وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ﴾، اما ماه ﴿وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ﴾؛ سابقاً به حسب آنچه در حس است و چشم میبینند اینطور تنظیم میکردند که آفتاب از شرق طلوع میکند به غرب و «قمر» از غرب طلوع میکند به شرق; شما میبینید اول ماه, ماه در کرانه غرب به صورت هلالی پیداست، این 360 درجه را آن در ظرف 29 روز یا 30 روز طی میکند، شب و روز دوازده الی سیزده درجه این مدار را طی میکنند. در شب اول ماه به صورت هلال در کرانه غرب است، شما میبینید هفتم ماه تقریباً 45 درجه را طی کرده یا قدری بیشتر, در چهارده ماه همین ماه را در اول شب در وسط آسمان میبینید, در 28 ماه همین ماه را در کرانه شرق میبینید، این سیر از غرب به شرق است که این دارد؛ یعنی هر شب این طرف حرکت میکند نه از مشرق به طرف مغرب حرکت کند، بلکه از طرف مغرب به طرف مشرق حرکت میکند; لذا شب چهاردهم در اول شب شما ماه را در وسط آسمان میبینید و در هفتم ماه, اولِ مغرب ماه را در بین نود درجه و درجه اول میبینید. فرمود ما این کار را کردیم برای اینکه نظم شما, حساب شما, کتاب شما مشخص شود ﴿وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّی عَادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ﴾؛ اوّل آن مثل «عُرجون» بود، آخر آن هم مثل «عرجون» است؛ «عرجون» شاخه درخت خرماست که اگر چند ماهی از آن بگذرد به صورت کمانی پیدا میشود، یک وقت است چوب را نگه میدارد که خشک شود, امّا وقتی تَر هست مقداری کج شود به صورت قوس و هلال و کمان در میآید میفرماید برمیگردد هلالی و مثل آن خوشه منحنی میشود، «قدیم»؛ یعنی خوشهای که چند ماه از آن گذشته یا نزدیک یک سال از آن گذشته است؛ فرمود این نظم همچنان هست.
از بین نرفتن نظم در حرکت شمس و قمر با خسوف و کسوف
گرچه «قمر» نور خود را از «شمس» میگیرد، هر اندازه که روبهروی آفتاب قرار گرفت نور را می گیرد و به ما میدهد، در شب چهاردهم کاملاً ماه روبهروی «شمس» است، «شمس» آن طرف زمین است و ماه این طرف زمین است، کاملاً از آن نور میگیرد و به ما که در زمین هستیم نور میرساند، گاهی هم از سایه زمین میگذرد; لذا خسوف «قمر» در همین سیزده و چهارده و پانزده است و در همین دو سه شب است، دیگر در اول ماه و آخر ماه دیگر خسوف نیست، خسوف همین وسطهاست؛ یعنی در همین محدوده سیزده و چهارده و پانزده است. در شب چهارده، ماه کاملاً روبهروی آفتاب است و هر چه را گرفت به ما برمیگرداند، گاهی هم چون آفتاب آن طرف زمین قرار گرفت و سایه مخروطی زمین در شب به طرف آسمان است، گاهی در مسیر این قمر این در سایهٴ کُره زمین میافتد که میگویند ماه را «ظل» گرفته است، چه اینکه گاهی خود ماه بین ما و شمس قرار میگیرد، زمین در سایه ماه قرار میگیرد و ما که اهل زمین هستیم ما را «ظل» گرفته است نه اینکه آفتاب را «ظل» گرفته باشد؛ آفتاب کسوف ندارد، ما کسوف داریم و در سایه قمر هستیم. فرمود این نظم هست و این نظم به هم نمیخورد، نه حساب شمس و قمر به هم میخورد و نه حساب «لیل» و «نهار» به هم میخورد ﴿لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهَا أَن تُدْرِکَ الْقَمَرَ﴾ این راهی دارد، آن راهی دارد, این هیچ کمتر نمیشود، آن هم کمتر نمیشود، این هم بیشتر نمیشود, آن هم بیشتر نمیشود؛ لذا یک منجّم ماهر میتواند خسوف و کسوف تا هزار سال قبل یا هزار سال بعد را کاملاً و دقیقاً بررسی کند.
نفی هرگونه بی نظمی از حرکت شمس و قمر دال بر ناظمِ واحد
﴿لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهَا أَن تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ﴾ براساس حساب قمری که ماه قمری کاربرد روزانه دارد و شب مقدّم بر روز است، اگر شب جلو بیفتد و نگذارد روز بیاید لازم است که دو شب کنار هم باشد و اگر همین وضع ادامه داشته باشد میشود سه شب کنار هم باشد و اگر ادامه بیشتری داشته باشد چندین شب را کنار هم داشته باشد، این است که اگر این شبها ادامه پیدا کند و اگر روز شب را پیش بگیرد، دو روز کنار هم باشد, سه روز کنار هم باشد و فرصت به شب ندهند که شب بیاید، فرمود: ﴿یَأْتِیکُم بِلَیْلٍ تَسْکُنُونَ فِیهِ﴾ اگر ما این کار را کنیم شما چه کار میکنید؟ همیشه روز باشد چه کار میکنید؟ همیشه شب باشد چه کار میکنید؟! ﴿یَأْتِیکُم بِلَیْلٍ تَسْکُنُونَ فِیهِ﴾، فرمود هم شمس و قمر با اینکه قدرت متعلق به «شمس» است و نور دادن «قمر» از ناحیه «شمس» است اینها هیچ بینظمی در اینها نیست، در «لیل» و «نهار» هم بینظمی در اینها نیست ﴿لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهَا أَن تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ﴾ نه شب روز را پیشی میگیرد الآن که مثلاً شب هست اگر پیشی بگیرد و جلوی روز را بگیرد و نگذارد روز بیاید میشود دو شب در کنار هم و فرمود اگر این «لیل» ادامه داشته باشد ﴿وَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ﴾ همه اینها «سباحة» و شناوری در آسمانها دارند که با نظم و اراده الهی اداره میشوند، هیچ برخوردی, هیچ تصادف و بینظمی هم در آنها نیست؛ این آیت نشانه آن است که خدا در عالَم هست, یک و واحد هم است, دو; آنگاه فرمود برای آنها این آیت را تبیین کن ﴿وَ آیَةٌ لَّهُمُ﴾ گرچه «آیة للکلّ»، اما برای مشرکان این به عنوان یک برهان مطرح است.
[1]سوره اسراء، آیه12.
[2]سوره انبیاء، آیه22.
[3]سوره انعام، آیه163.
[4]سوره بقره، آیه189.
[5]سوره آل عمران، آیه27.
[6]سوره لقمان، آیه29.
[7]دیوان سعدی، قصیده25.
[8]سوره لقمان، آیه29.
[9]سوره لقمان، آیه29.
[10]سوره سبأ، آیه2.
[11]سوره اعراف، آیه1.
[12]سوره فصلت، آیه10.
[13]سوره اعراف، آیه54.
[14]سوره نازعات، آیه30.
[15]سوره فصلت، آیه9.
[16]سوره روم، آیه30.
[17]المیزان فی تفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج17، ص88 .
[18]تفسیرالرازی مفاتیح الغیب، اوالتفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج26، ص276.
[19]سوره اسراء، آیه12.
[20]سوره فجر، آیه21.
[21]سوره زمر، آیه67.
[22]سوره تکویر، آیه1.
[23]سوره زخرف، آیه43.
[24]سوره انبیاء، آیه22.
[25]المیزان فی تفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج14، ص267.
[26]التوحید، الشیخ الصدوق، ج2، ص78.
[27]وسائل الشیعه، الشیخ الحرالعاملی، ج2، ص356.
[28]سوره بقره، آیه44.
[29]سوره انبیاء، آیه22.
[30]سوره انعام، آیه78.
[31]سوره ابراهیم.، آیه4.
تاکنون نظری ثبت نشده است