- 449
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 27 تا 34 سوره زمر
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 27 تا 34 سوره زمر"
- لازمه جامعیت قرآن، بودن تمثیل در کنار حکمت و تعلیم کتاب؛
- ارائه برهان بر محال بودن مدیریت جهان با دو خدا؛
- نوآوری قرآن پیرامون مرگ و اصلاح تفکر بشر با آن.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ فی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ(27) قُرْآناً عَرَبِیّاً غَیْرَ ذی عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ(28) ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلاً فیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلاً الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ(29) إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ(30) ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ(31) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَی اللّهِ وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ أَ لَیْسَ فی جَهَنَّمَ مَثْوًی لِلْکافِرینَ(32) وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ(33) لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنینَ(34)﴾
لازمه جامعیت قرآن، بودن تمثیل در کنار حکمت و تعلیم کتاب
برای اینکه جریان توحید را خوب تبیین بفرماید، اول این مقدمه را ذکر میکند که ما در قرآن گذشته از اینکه «أحسن الحدیث» است، براهین اقامه میکنیم و به حکمت و موعظه و جدال أحسن دعوت میکنیم، مَثَل هم میزنیم؛ چون افراد عادی از ادراک معارف حکمت و موعظه حسنه جدال أحسن خیلی بهره نمی برند، از مَثل استفاده می کنند، اصل دعوت بر اساس ﴿ادْعُ إِلى سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ﴾[1]سامان میپذیرد. برای توده مردم که دسترسی به این راه های عقلی ندارند، بهترین راه مَثَل است؛ لذا مقدمتاً ذکر میکند، فرمود: ﴿وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ فی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ﴾ تا اینها متذکر شوند.
سرّ آن این است که مستحضرید مَثَل تعلیم نیست، برهان نیست، با مَثَل نمیشود چیزی را به کسی آموخت، ممکن است او تقلیداً چیزی را حفظ کند؛ ولی از مَثَل، تشبیه، تمثیل کاری ساخته نیست؛ ولی میفرماید با اینکه ریشه اصلی مَثَل در حکمت هست. این مَثَل، کار تعلیمی ندارد، شما که با منطق آشنا هستید، بیش از چهار راه برای تعلیم نیست: یا حدّ تام است یا ناقص، یا رسم تام است یا رسم ناقص، این راه پنجمی که در منطق به نام راه تمثیل اضافه شد، یک دستیار است، این یک کمک است که اگر کسی از آن چهار راه، بهره برد، از تمثیل بهره بیشتری میبرد. این یک کمکی است، وگرنه تمثیل، نه جنس شیء را روشن میکند، نه حدّ شیء را روشن میکند، نه لازم شیء را روشن میکند و نه فصل شیء را روشن میکند، پس هیچکاره است؛ وقتی هیچکاره بود، چه تعلیمی به همراه دارد؟! لذا همه شما در منطق دیدید که گفتند، راه شناسایی همین چهار تا است: یا حدّ تام است یا حد ناقص، یا رسم تام است یا رسم ناقص، از تمثیل به عنوان دستیار استفاده میشود. آن وقت قرآنی که برای تعلیم کتاب و حکمت است، چرا باید از تمثیل استفاده کند، با اینکه تمثیل، سهمی در تعلیم ندارد؟ میفرماید که ما تعلیم خودمان را دادیم: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾؛ [2]همه اینها را که ما در درون انسان نهادینه کردیم، ما او را با سرمایه خلق کردیم، تمثیل یک یادآوری است؛ لذا فرمود: ﴿لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ﴾؛ نه «لعلهم یعقلون یا یتفکّرون یا یفهمون». با تمثیل که انسان عاقل نمیشود، با تمثیل متذکِر میشود، فرمود: ﴿لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ﴾. بعد از تذکر هم بهره آن همان تقواست که فرمود: ﴿لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ﴾.
مقصود از عربی بدون إعوجاج بودن قرآن
اما این ﴿قُرْآناً عَرَبِیّاً﴾ نمیتواند ارتباط داشته باشد با «أحسن الحدیث»ی که در چندین آیه قبل آمده است که «أحسن الحدیث» را ما نازل کردیم، آیه 23: ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ﴾؛ اما این آیه 29 است، نمیشود که حال یا وصف برای آیه 23 ذکر شود، چندین آیه فاصله است. بنابراین ﴿قُرْآناً عَرَبِیّاً غَیْرَ ذی عِوَجٍ﴾، حال تاکیدی است، برای همین ﴿هذَا الْقُرْآنِ﴾ی که در آیه قبل آمده: ﴿وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ فی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ ٭ قُرْآناً عَرَبِیّاً﴾؛ این حال را چرا تاکیداً ذکر کرد؟ برای اینکه عمده، آن وصفِ ﴿غَیْرَ ذی عِوَجٍ﴾ است که برای آن ذکر میکند؛ یعنی این قرآن خودش که انحراف ندارد، به هیچ وجه نمیشود، آن را منحرف و کج راه کرد، به هیچ وجه ممکن نیست؛ نظیر ﴿غَیرَ ذِی زَرعٍ﴾ی[3] که بحث آن گذشت.
پرسش: استاد معذرت می خواهم! قرآن که تفسیر متنی ندارد ولی تفسیری که تفسیر به رأی باشد تحریف معنوی دارد؟
پاسخ: آن دیگر به عهده خود مفسّری است که تفسیر به رأی کرده که « فَلیَتَبَوَّأ کَذَاهُم مِنَ النَّارِ»، وگرنه قرآن منزه از هر چیزی است، بله، اگر کسی بیگانه تفسیر کرده «مَن فَسَّرَ القُرآنَ بِرَأیِهِ فَلیَتَبَوَّأ مَقعَدَهُ مِنَ النَّارِ».[4]
ارائه برهان بر محال بودن مدیریت جهان با دو خدا
مطلب بعدی آن است کهبر اساس آیه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» و سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون»، هم «کان» تامّه محال است، هم «کان» ناقصه؛ یعنی اگر دو مبدأ در عالم باشد، اصلاً عالم پدید نمیآید؛ بر فرض پدید بیاید، به هم ریخته خواهد شد. این بیان نورانی حضرت سید الشهداء(سلام الله علیه) که در ذیل آیه سوره «انبیاء» و در ذیل سوره «مؤمنون» آمده، برای همین نکته بود؛ این بیان وجود مبارک حضرت است که در دعای «عرفه» فرمود: «﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾[5]وَ تَفَطَّرَتَا»؛[6]این نشان آن است که هم فطرت اینها آسیب میبیند و هم نظم اینها؛ یعنی هم «کان» تامّه اینها آسیب میبیند و هم «کان» ناقصه، چون تحقّق اینها محال است، اوّلاً؛ بر فرض تحقّق پیدا کنند، به هم ریخته هستند، ثانیاً؛ پس هم «کان» تامّه اینها مستحیل است، هم «کان» ناقصه و تصادف هم در اینها ممکن نیست، برای اینکه علم خدا عین ذات اوست و چیزی هم که علم او عین ذات اوست، نه جهل میپذیرد، نه سهو و نسیان میپذیرد و مانند آن؛ لذا فرمود: ﴿وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیّاً﴾ [7]نسیان در ذات اقدس الهی محال است، برای اینکه علم محال است که نسیان پیدا کند. روایتی که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید نقل کرد که وجود مبارک حضرت امام صادق(سلام الله علیه) به هشام فرمود: خدا علیم نیست؛ یعنی «ذاتٌ ثبت له العلم»؛ بلکه «نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِیهِ وَ حَیَاةٌ لَا مَوْتَ فِیهِ وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِیهِ». [8]یک وقت اگر ما گفتیم «علیم» به معنای «ذاتٌ ثبت له العلم» نیست و اگر معنای علیم «ذاتٌ ثبت له العلم» باشد، خود علم علیم است، برای اینکه این علم، امری مستقل است و قائم بالذات است و خود علم برای خودش ثابت است، «العلم علیمٌ بذاته و الشخص علیمٌ بالعلم»، آنجایی که علم زائد بر ذات است؛ اما آنجا که علم زائد بر ذات نیست، عین ذات است «علمٌ قائمٌ بذاته، حیاةٌ قائمةٌ بذاتها» و مانند آن.
پرسش: ؟پاسخ: تشخّص آن به همان هستی مادی اوست. اگر ذات اقدس الهی اراده کرد که خلق کند، با نظم آفریده میشود و اگر اراده نکرد که خلق نمیشود. اگر دو مبدأ باشند؛ هیچ موجودی در عالم پیدا نمیشود، اولاً و بر فرضی که پیدا شود، به هم ریخته خواهد شد، ثانیاً. این آیه سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» را ملاحظه بفرمایید که از آیه 91 به بعد سوره «مؤمنون» میفرماید: ﴿مَا اتَّخَذَ اللّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ﴾ غیر از «الله» «اله» دیگری نیست، چرا؟ اگر غیر از «الله»، «اله» دیگری بود: ﴿إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ﴾ هر الهی مخلوق خودش را دارد، چون دو مبدأ که یک کار نمیتوانند بکنند. اگر دو تا ذات فرض شود، چون صفات اینها عین ذات اینهاست، دو علم است، دو قدرت مخالف است؛ لذا حتماً کار با بی نظمی همراه است. یا دو تا عالَم پیدا میشود که هیچ ارتباطی بین این عالَم و آن عالَم نیست؛ در حالی که آنچه ما در جهان میبینیم، ارتباط است، آسمان و زمین با هم مرتبط هستند، برکات آسمانی است که زمین را تأمین میکند و زمین از آسمان دارد کمک میگیرد، این طور نیست که اینها دو موجود گسیخته و جدای از هم باشند و همین طور باید دو تا زمین داشته باشیم یا دو تا آسمان داشته باشیم. اگر تعدد باشد الّا و لابدّ دو دستگاه است: ﴿إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ﴾، یک؛ ﴿وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾، دو؛ هر کدام میخواهد اراده خودش محقق شود، اراده هر کدام هم مطابق با حکمتی است که خودش تشخیص میدهد.
بنابراین اصلِ «کان» تامه محال است،اوّلاً؛ بر فرض که «کان» تامّه محقق بشود، «کان» ناقصه؛ یعنی نظم و مدیریت اینها مستحیل است، ثانیاً؛ لذا تشبیه فرمود که اگر کارگری دو تا کارفرمای ناسازگار داشته باشد، این یکی میگوید، امروز تعطیل است، آن یکی میگوید باید کار کنی، آن یکی میگوید این طور باید کار کنی، آن یکی میگوید آن طور کار کنید؛ مشکلی که پیش آمد، این یکی میگوید، خودت حلّ کن، آن یکی میگوید برو به ارباب خود بگو حلّ کند. دو تا کارفرمای ناسازگار بخواهند یک کارگر را اداره کنند، ممکن نیست؛ این یک مَثَل است، فرمود: ما اصل آن که توحید باشد را در درون اینها نهادینه کردیم؛ ما نمیخواهیم با مَثَل چیز یاد بدهیم، مَثَل آن درجه پنجم است که اگر کسی از حدّ تام و حدّ ناقص و رسم تام و رسم ناقص طرفی نبست، از مَثَل کمک بگیرد. میگویند مَثَل روح در بدن مانند رُبّان در سفینه است، سلطان در مدینه است، برای تقریب به ذهن است، از مَثَل مشکلی حلّ نمیشود؛ منتها ذات اقدس الهی هم براهین اقامه کرد از بیرون و هم درون را با فطرت تأمین کرد؛ لذا گاهی از مَثل برای تفهیم افراد استفاده میکند.
نوآوری قرآن پیرامون مرگ و اصلاح تفکر بشر با آن
بعد فرمود که شما هم بدانید این طور نیست که مرگ پوسیدن باشد، مرگ آخر خط باشد، این حرف از حرف های آسمانی قرآن است؛ یعنی شما در کتاب های فلاسفه و حکما و شرق و غرب عالم بگردید، این حرف را پیدا نمی کنید، این حرف را فقط انبیا آوردند که انسان مرگ را میمیراند، نه بمیرد؛ هیچ فیلسوفی این حرف را نگفته، هیچ حکیمی این حرف را نگفته، همه می گویند مرگ آخر خط است، آخر راه است؛ اما دین آورده، حرف وجود مبارک ابراهیم و عیسی مسیح و موسای کلیم(علیهم السلام) همین است که انسان مرگ را میمیراند. ما یک دشمن داریم که آن مرگ است؛ در این مصاف و درگیری، ما او را چماله و مچاله میکنیم، زیر پای خود له میکنیم، از آن عبور میکنیم و وارد صحنه برزخ میشویم؛ آنجا ما هستیم و مرگ نیست، وارد ساهره قیامت میشویم که آنجا ما هستیم و مرگ نیست ـ انشاءالله ـ وارد بهشت میشویم، آنجا ما هستیم و مرگ نیست: ﴿إِلاَّ مَوْتَتَنَا الْأُولَی﴾[9] تمام شد و رفت؛ پس ما مرگ را اماته میکنیم. فرمود: ای پیامبر! تو ی چنین صحنهای در پیش داری؛ آن وقت صحنه محاکمه است، مگر میشود انسان در این عالَم منظّم، هر کاری کرد کرده باشد و حساب و کتابی نباشد؟! این طور نیست. فرمود: تو هم میمیری، آنها هم میمیرند، وارد صحنه محاکمه میشوید.
شرط نجات بخشی افعال انسان و ظرافت تعبیر قرآنی آن
چند گروه اهل نجات هستند: آنها که صادق هستند، حرف صِدق آوردند، فِعل صدق آوردند: ﴿جاءَ بِالصِّدْقِ﴾؛ چقدر این کتاب شیرین است! نفرمود، کسی که در دنیا کار خوب کند، کسی که در دنیا ایمان بیاورد، در هیچ جای قرآن شما ندارید که «مَن فَعل الحَسنة»؛ نه خیر! انسان باید کاری کند که بتواند آن عُرضه را داشته باشد که بتواند این کار را به همراه ببرد. ﴿جاءَ بِالصِّدْقِ﴾؛ ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾؛ یعنی این دو روز در دست او نقد باشد، اگر یک کار خوبی کرد، بعد این وسط ها ریخت؛ مثلاً ریا کرد، یا ربا انجام داد، یا انحراف پیدا کرد، بعد کجروی نمود و به عاقبت بد دچار شد، این دیگر ﴿جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ نیست، این «فَعَل الصِّدق». آن قدر باید صادق باشد و این کار خوب را با اعتقاد کرده باشد که در دست او باشد. در صحنه قیامت نمیگویند تو در دنیا کار خوبی کردی، میگویند چه آوردی! خدا نفرمود، اگر کسی در دنیا کار خوب بکند، ما ده برابر میدهیم، فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ کسی در دست او باشد؛ حالا اگر کسی قبلاً کار خوب کرد، بعد آمد و منحرف شد و اوضاع را به هم زد، به او پاداش نمیدهند: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾؛ در آن آیات دیگر هم هست؛ ﴿وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ هم در این آیه هست، اینها باید در دستش باشد، باید کاملاً این را حفظ کند. همان طور که اگر کسی گوهری دارد آن را حفظ میکند، این کارهای خیر هم امانت است، باید حفظ کند، چون حفظ میکند، در صحنه قیامت در دست او است.
فرمود: ﴿وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ نجات پیدا میکند؛ «صَدَّقَ بِالصِّدق»؛ یعنی کسانی که تصدیق میکنند، ایمان به حرف انبیا و ائمه(علیهم السلام) میآورند، اینها اهل نجات هستند و کسی که دروغ گفته است، گفت ـ معاذ الله ـ خدا چیزی نازل نکرده: ﴿ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ﴾ [10]و آنچه را انبیا آوردند، انبیا را تکذیب کرده است هم کاذب است، هم مکذِّب، جایگاه او در دوزخ است.
بهشت، جایگاه آورندگان صدق در صحنه قیامت و درجات آن
اما کسانی که صادقانه برخورد کردند، صادق هستند، درست گفتند، خدا را تصدیق کردند، پیغمبر را تصدیق کردند، بهشت در اختیار آنهاست؛ بعد فرمود که نه تنها بهشت در اختیار آنهاست، بلکه هر چه بخواهند، در اختیار آنهاست: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ﴾. در بحث های قبل بعضی از اینها گذشت، بعضی هم در سوره «فصلت» خواهد آمد. در درجه اول، این تعبیرات نرم را فرمود که اینها: ﴿أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقینَ﴾، [11]اینها ﴿ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنینَ﴾ [12]وارد بهشت میشوند. از این برتر آن است که نه تنها اینها وارد بهشت میشوند، بلکه بهشت برای اینهاست. این: ﴿لَهُمْ جَنّات﴾ همین است؛ یعنی بهشت برای اینهاست؛ لذا حق شفاعت هم نسبت به بعضی ها به اندازه قدرت ایمانی خود دارند، این دو مرحله. مرحله سوم همین است که در این آیه مطرح است، فرمود: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ﴾؛ هر چه بخواهند هست. مرحله چهارم در این بخش نیست، فرمود: یک سلسله چیزهایی در بهشت هست، در نزد خدا هست که فوق مشیئت و خواستن اینهاست: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها﴾، یک؛ ﴿وَ لَدَیْنا مَزیدٌ﴾، [13]دو؛ یعنی چیزی در بهشت هست که بالاتر از آرزوی آنهاست، چون آرزوی هر کسی به اندازه قلمرو معرفت اوست، خیلی از چیزهاست که ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ﴾. اگر ما نمیدانیم، آنجا چه خبر است، چه چیز را آرزو داشته باشیم؟ این مثال بارها ذکر شد که در تمام مدت عمر نشنیدید که یک کشاورز یا دامدار آرزو کند ای کاش من نسخه خطی تهذیب شیخ طوسی را میداشتیم! او اصلاً تهذیب شیخ طوسی نشنید، تا آرزو کند که ای کاش من نسخه خطی تهذیب شیخ طوسی را داشته باشم! آرزوی هر کسی به اندازه معرفت اوست. در صدر آن بخش فرمود: چیزهایی در بهشت هست که شما اصلاً نمیدانید: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ﴾؛ ذیل این آیه برای نماز شب خوان هاست: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ﴾؛ [14]چون «لا تعلم» فرمود: هر چه بخواهند هست: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها﴾ و بالاتر از آن ﴿وَ لَدَیْنا مَزیدٌ﴾؛ چیزهایی هست که اصلاً شما آرزوی آن را هم نمیکنید، بخواهید دعا کنید، باید بدانید که چه هست، تا از ما بخواهید. تمنّی داشته باشید، باید بدانید چه خبر هست تا از ما تمنّی داشته باشید، این بهشت است. در اینجا آن ﴿لَدَیْنا مَزیدٌ﴾ نیامده است.
پرسش: ؟پاسخ: همین طور است، عذاب را میچشند، مدام هم میچشند، این طور نیست که عذاب، انسان را از بین ببرد، بلکه انسان، عذاب را از بین میبرد، وقتی این رد شد دوباره هست: ﴿کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها﴾؛ [15]میگویند: ﴿ذُقْ إِنَّکَ﴾؛ این را بچش! وقتی چشیدی و هضم کردی مثل اینکه سَم را آدم خورد. تمام مشکل آخرت این است که مرگ در آنجا نیست، این ﴿ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْکَریمُ﴾؛ [16]این ﴿یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً﴾ [17]این هنوز به لبه لب نرسیده است، پوست لب را میریزد، از بس داغ است، این: ﴿یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ﴾، این شراب را میخورد و از بین نمیرود، پوست از بین میرود: ﴿کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها﴾ این را ذوق میکند، هضم میکند، بعدی را ذوق میکند، بعدی را ذوق میکند، هر ذائقی، مذوق را هضم میکند، نه به عکس؛ در دنیا همین طور است، در آخرت هم همین طور است.
فرمود که شما در آن صحنه میآیید در صحنهای که میآیید؛ همان طور که در بخشی از این صحنه قیامت دهان ها را مهر میکنند ، عقل عملی؛ یعنی آن نیروی فعّال که باید تصمیم بگیرد، آن قفل است.
پرسش:؟پاسخ: ابقا همین است، با ابقا آدم بتواند بیاورد، اگر ابقا نکند، اگر حفظ نکند، باقی نداشته باشد، چطور میتواند بیاورد، دستور به این است که شما کاری که کردید، باید حفظ کنید؛ حالا برای این بگویید، برای آن بگویید؛ در روایات هم آمده که گل برای بو کردن است، شما یک بار دست به آن بزنید، کمی پژمرده میشود، دو بار دست به آن بزنید، پژمرده میشود، چند بار دست به آن بزنید، دیگر پژمرده است؛ فرمود یک کار خیری کردی، چرا به این و آن میگویی؟ فرمود هر بار که گفتی، من آن کار خیر را کردم، مثل آن است که یک بار به این برگ لطیف گُل دست بزنی، پس قدری پژمرده شد، ده بار که گفتی، دیگر تمام میشود می میرد. فرمود کار خیر را کردی، کردی؛ لذا باید بگوییم این بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) است باید شاکر باشیم که خدا توفیق داد این کار به دست ما انجام شد، ما که همیشه بدهکار هستیم.
قیامت صحنه تکامل علمی و تعطیلی اراده ها
در صحنه قیامت، این دهان ها را مهر میکنند؛ البته: ﴿لا یَتَکَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً﴾[18]آن محور تصمیمگیری و ایمان کلاً قفل است، این اندیشه و ادراک و شهود باز است. در بحث های قبلی داشتیم، همان طوری که در دستگاه بیرونی ما یک سلسله نیروهایی هستند که مسئول و متولّی ادراک هستند، مثل چشم و گوش، یک سلسله نیروهایی هم هستند که مسئول و متولّی حرکت و کار هستند، مثل دست و پا؛ وقتی انسان با چشم و گوش بوستانی و گلستانی را دید، غذای خوبی را دید، اما وقتی دست و پای او فلج است، چگونه میتواند برود و بگیرد، یا اگر مار و عقربی را دید، وقتی دست و پای او ویلچری است، کجا میتواند فرار کند؟! فرمود: همان طور که در بیرون شما دستگاهی است، مسئول ادراک، دستگاهی است مسئول حرکت، در درون شما هم همین طور است. آن عقل نظری، متولّی فهمیدن و تصوّر و تصدیق و برهان و استدلال است، این عقل عملی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمن وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنان»[19]متولّی اراده و ایمان است. اگر کسی وارسته بود، میشود عالم باعمل، هم خوب میفهمد، هم خوب تصمیم میگیرد؛ اما اگر کسی تبهکار بود، آن قفل میشود عالم بی عمل همین است، کسی که سخنرانی میکند، در این زمینه کتاب مینویسد، مقاله مینویسد، بحث دارد؛ ولی چون به خلوت میرسد کار دیگر میکند؛ برای اینکه دستگاه عمل، قفل است او ویلچری است، برای اینکه این آیه را خودش تفسیر کرده، برای دیگران درس گفته، کتاب نوشته. عقل نظر میفهمد، مثل چشم و گوش است، از چشم و گوش، فرار ساخته نیست، چون کسی که مار و عقرب را میبیند، شما مدام به او دوربین و تلسکوپ و میکروسکوپ و ذرهبین بده، اینکه با ذرهبین نمیخواهد فرار کند، این شخص مشکل دید ندارد، او ویلچری است، پای او فلج است؛ لذا مار و عقرب میآید و او را میزند. اینکه آیه حجاب را میخواند بعد نامَحرم را نگاه میکند، او مشکل علمی ندارد، تا شما یک آیه را برای او بخوانی، مثل اینکه یک دوربین یا تلسکوپ یا میکروسکوپ و یا ذرّهبین به او بدهی، او مشکل دید و فهم و ادراک ندارد، او مشکل عزم و اراده و طلب و نیت دارد که ویلچری است. در قیامت این دستگاه کلاً بسته و تعطیل میشود که آدم بتواند، ایمان بیاورد؛ اگر ایمان بیاورد که راحت میشود. اینکه فرمود: «الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ إِنَّ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَل»[20]از بیانات نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که ذیل قانون اساسی است، همین بیان را وجود مبارک حضرت امیر در نهجالبلاغه از پیغمبر نقل میکند؛ لذا حضرت فرمود: آن روز دستگاه اراده قفل میشود، دستگاه علم فراوان است، میگوید: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾؛ [21]جهنم را به او نشان میدهند، میگویند: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ﴾؛ [22]میگوید ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾. بگو جهنم حق است، نمیتواند بگوید، تمام مشکل این است که دستگاه علم باز است، دستگاه اراده و عمل و تصدیق؛ یعنی باور کردن، قفل است.
مقصود از «ذَنب» در نجوای مقرّبین از مناجات شعبانیه
فرمود: در آن روز تبهکاران گرفتار هستند، پرهیزکاران نجات پیدا میکنند و اینکه در «مناجات شعبانیه» و امثال شعبانیه آنها بعد از نجوا میگویند: «لو أخذتنی کذا لأخذتک کذا»،[23]برای آن است که حسنات ابرار سیئات مقرّبین است، اینچنین نیست؛ گاهی برخی از ترک اولاها که از مقرّبین صادر میشود، به منزله سیئه است؛ کسانی که در برابر ذات اقدس الهی احساس هستی میکنند به آنها گفته میشود: «وُجودُک ذنبٌ لا یُقاس به ذنبٌ»، [24]همین که احساس هستی میکنی، گناه است، گناه مقرّبین یک چیز دیگر است. بنابراین آنها که اهل ندا هستند، بعد اهل نجوا هستند، بعد«فصعق لجلالک»، [25]گناه آنها چیز دیگر است.
شکایت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از مهجور بودن قرآن و مقصود از آن
بعد ذات اقدس الهی به حضرت فرمود: شما نگران نباشید، صحنهای هست، محاکمهای هست؛ در سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» این آیه هست که پیامبر را هم در دنیا، هم در آخرت، شکایت میکند؛ آیه سی سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» این است که ﴿وَ قَالَ الرّسُولُ یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾؛ این مهجور به معنای متروک نیست، چون این سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» در مکه نازل شد، در مکه توقع این نبود که مردم حافظ قرآن باشند، اردوی قرآنی داشته باشند، مرتّب قرآن بخوانند؛ توقّع این بود که این کتاب را یک کتاب علمی بدانند که لااقل شایسته این است که درباره آن فکر کنند. این مهجور به معنای متروک نیست، از هجرت نیست ـ معاذ الله ـ از سنخ «إِنَّ الرَّجُلَ لَیَهجُر» [26]است؛ یعنی از آن هذیان گوییهاست. پیامبر عرض میکند خدایا! این مشرکین، این مردم حجاز من را اهل هذیان میدانند ـ معاذ الله ـ و این قرآن را هم هذیان میدانند، نه اینکه قرآن را ترک کردند، توقع نبود که اینها حالا قرآن را حفظ کنند، تازه مسئله قرآن را شنیدهاند؛ اما اگر در حدّ یک کتاب علمی باور کنند، درباره آن میاندیشند، من گفتم: ﴿فَلْیَأْتُوا بِحَدیثٍ مِثْلِهِ﴾؛ [27]اینها ـ معاذ الله ـ میگویند این هذیان است.
سرّ نسبت حدّ اعلای ظلم به تکذیب کنندگان پیامبر و قرآن
در آن صحنه قیامت، ذات اقدس الهی میفرماید که از اینها ظالم تر کسی نیست. در بحث قبل گذشت که این «من اظلم، من اظلم» که در قرآن آمده است: ﴿مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللّهِ أَنْ یُذْکَرَ﴾؛ [28]معنای «من اظلم» این نیست که اینها ظالم ترین گروه هستند؛ معنای آن این است که از اینها ظالم تر کسی نیست. ممکن است کسانی هم در حدّ همینها باشند. «من اظلم» که استفهام انکاری است، کسی از اینها ظالم تر نیست؛ یعنی ظالم ترین مردم اینها هستند؛ ولی این طور نیست که از اینها ظالم تر کسی نیست، سایر ظلمه یا پایینتر از اینها هستند، یا هم سطح اینها. ﴿مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَی اللّهِ؟﴾، چون که گفت: ﴿ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَیْءٍ﴾، ﴿وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ﴾ این وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که کتاب صادقانه آورد، این را تکذیب کرد، گفت این فِریه و شعر است، این سحر و جادوست و این کهانت است: ﴿إِذْ جاءَهُ أَ لَیْسَ فی جَهَنَّمَ مَثْوًی لِلْکافِرینَ﴾؛ بعد فرمود: ﴿وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ آن کسی که صدق بیاورد؛ خود انبیا ﴿جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ هستند، ﴿مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ﴾ [29]اینها ﴿جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ هستند.
تصدیق عملی قرآن تقویت کننده اراده ها در مواجهه با مشکلات
﴿وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ﴾ صدقی که پیامبر آورد او را تصدیق کرد، باور کرد، نه تصدیق علمی، تصدیق علمی قضیه است که بین موضوع و محمول گره میخورد که «تسمی القضیة عقدا»، آن تصدیق عملی آن است که عصاره قضیه را به جان خود گره بزند.
حالا اگر دست کسی شَل و فلج بود، این گره نمیخورد. گاهی ممکن است مطلبی صد درصد برای آنها حل شود؛ ولی باور نکند. معتادها مشکل علمی ندارند تا کسی آنها را نصیحت کند و بگوید که عاقبت آن بد است؛ تمام مشکل اینها در این است که با وجود خطر و بی عاقبتی و ویرانی، دست آنها شَل و پای آنها لنگ است، بخواهند به جان آنها گره بزنند، نمیشود، وگرنه هر شب یک تکه کارتُن است و ماندن در کنار جدول، او در خطر دارد میخوابد، ولی باور نمیکند؟ مگر میشود معتاد را با نصیحت از خطر عالِم کرد؟ او که در متن خطر است، او صد درصد این خطر را میداند، مثل کسی که پایش فلج است، صد درصد مار و عقرب را دارد میبیند، اما نمیتواند فرار کند، چون کار از عقل عملی بر می آید که «عُبِدَ بِهِ الرَّحمن وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنان» حالا اگر این فلج و ویلچری بود، شما چه کار کنید؟ شما مدام آیه برای او بخوانی، اینکه مشکل علمی ندارد، جزم را دارد؛ ولی توان عزم ندارد. مشکل او این است که پای او بسته است، اینکه باز بشود، آن وقت خوب تصمیم میگیرد. این از بیانات نورانی امام صادق(سلام الله علیه) است سیدناالاستاد میفرماید این روایت از غرر روایات ماست که وجود مبارک امام صادق فرمود: «مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِیَت عَلَیهِ النِّیَةُ»؛ [30]اگر اراده ملتی قوی بود، هرگز بدن احساس ضعف نمیکند، بدن را آن اراده میکَشد. این دفاع ده سال، نه هشت سال؛ گرچه شهرت پیدا کرد، دفاع هشت سال؛ اما ما گرفتار ده سال جنگ بودیم دو سال آن که جنگ داخلی بود، تا انقلاب پیروز شد، خلق تُرکمن شروع کرد و اسلحه از شوروی یا غیر شوروی آماده کرد و جبههگیری کرد و سنگربندی کرد و جنگ رسمی شروع شد در مازندران، بعد هم کردستان، بعد هم خلق عرب، بعد هم خلق مسلمان، بعد هم ترورهای پشت سر هم؛ دو سال که ما گرفتار جنگ داخلی بودیم، هشت سال هم این. ـ الآن این هفته، هفته بسیج است ـ غرض این است که این را ملتِ با ایمان، حفظ کرده؛ بارها به عرض شما رسید، این پرچم سه رنگ برای ما خیلی محترم است، برای حفظ آن کشته میشویم و این را هم شهید میدانیم؛ اما این پرچم سه رنگ، این حرف ها را به ما نگفته، این پرچم سه رنگ آن عُرضه را ندارد که خودش را حفظ کند، این پرچم یا زهرا و یا علی و یا حسین است که هم آن را حفظ میکند، هم خودش را حفظ میکند، وگرنه ما این پرچم سه رنگ را در جنگ جهانی اول هم داشتیم، در جنگ جهانی دوم هم داشتیم، در توپ بستن مسجد گوهرشاد هم داشتیم. در آن کودتای ننگین 28 مرداد هم داشتیم؛ از خود پرچم سه رنگ کاری ساخته نیست. در اعزام این بسیجی ها که مثلاً پنجاه نفر بودند، گاهی میآمدند که از زیر قرآن رد شوند یا دعا کنیم، وقتی نگاه میکردیم، میدیدیم پنجاه نفر، پنجاه تا پرچم دارند؛ ولی یک دانه سه رنگ نیست، همه آنها یا زهرا یا حسن یا حسین بود؛ این میشود اراده. الآن هم چه آنها انرژی هستهای را قبول کنند، چه قبول نکنند، ملت پیروز است. حضرت فرمود: «مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِیَت عَلَیهِ النِّیَةُ»؛ ملت مسلمان و با اراده و با عزم هرگز احساس ذلت نمیکند که ـ انشاءالله ـ روح مطهر امام صادق(علیه السلام) با اولیای برتر خودش محشور باشد.
[1]نحل/سوره16، آیه125.
[2]شمس/سوره91، آیه8.
[3]ابراهیم/سوره14، آیه37.
[4]بحار الانوار، العلامه الجلسی، ج30، ص512.
[5]انبیاء/سوره21، آیه22.
[6]تفسیرنورالثقلین، الشیخ الحویزی، ج3، ص419.
[7]مریم/سوره19، آیه64.
[8]التوحید، الشیخ الصدوق، ص146.
[9]دخان/سوره44، آیه35.
[10]یس/سوره36، آیه15.
[11]شعراء/سوره26، آیه90.
[12]حجر/سوره15، آیه46.
[13]ق/سوره50، آیه35.
[14]سجده/سوره32، آیه17.
[15]نساء/سوره4، آیه56.
[16]دخان/سوره44، آیه49.
[17]کهف/سوره18، آیه29.
[18]نباء/سوره78، آیه38.
[19]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.
[20]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص58، ط اسلامی.
[21]سجده/سوره32، آیه12.
[22]طور/سوره52، آیه15.
[23]میزان الحکمه، محمدی الریشهری، ج3، 2018.
[24]البحر المدید فی تفسیر القرآن المجید، ابن عجیبه، ج3، ص474.
[25]صحیفه نور، امام خمینی، ج17، ص265.
[26]شرح اصول الکافی، الملاصالح المازندرانی، ج7، ص241.
[27]طور/سوره52، آیه34.
[28]بقره/سوره2، آیه114.
[29]احزاب/سوره33، آیه23.
[30]من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج4، ص400.
- لازمه جامعیت قرآن، بودن تمثیل در کنار حکمت و تعلیم کتاب؛
- ارائه برهان بر محال بودن مدیریت جهان با دو خدا؛
- نوآوری قرآن پیرامون مرگ و اصلاح تفکر بشر با آن.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ فی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ(27) قُرْآناً عَرَبِیّاً غَیْرَ ذی عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ(28) ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلاً فیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلاً الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ(29) إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ(30) ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ(31) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَی اللّهِ وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ أَ لَیْسَ فی جَهَنَّمَ مَثْوًی لِلْکافِرینَ(32) وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ(33) لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنینَ(34)﴾
لازمه جامعیت قرآن، بودن تمثیل در کنار حکمت و تعلیم کتاب
برای اینکه جریان توحید را خوب تبیین بفرماید، اول این مقدمه را ذکر میکند که ما در قرآن گذشته از اینکه «أحسن الحدیث» است، براهین اقامه میکنیم و به حکمت و موعظه و جدال أحسن دعوت میکنیم، مَثَل هم میزنیم؛ چون افراد عادی از ادراک معارف حکمت و موعظه حسنه جدال أحسن خیلی بهره نمی برند، از مَثل استفاده می کنند، اصل دعوت بر اساس ﴿ادْعُ إِلى سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ﴾[1]سامان میپذیرد. برای توده مردم که دسترسی به این راه های عقلی ندارند، بهترین راه مَثَل است؛ لذا مقدمتاً ذکر میکند، فرمود: ﴿وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ فی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ﴾ تا اینها متذکر شوند.
سرّ آن این است که مستحضرید مَثَل تعلیم نیست، برهان نیست، با مَثَل نمیشود چیزی را به کسی آموخت، ممکن است او تقلیداً چیزی را حفظ کند؛ ولی از مَثَل، تشبیه، تمثیل کاری ساخته نیست؛ ولی میفرماید با اینکه ریشه اصلی مَثَل در حکمت هست. این مَثَل، کار تعلیمی ندارد، شما که با منطق آشنا هستید، بیش از چهار راه برای تعلیم نیست: یا حدّ تام است یا ناقص، یا رسم تام است یا رسم ناقص، این راه پنجمی که در منطق به نام راه تمثیل اضافه شد، یک دستیار است، این یک کمک است که اگر کسی از آن چهار راه، بهره برد، از تمثیل بهره بیشتری میبرد. این یک کمکی است، وگرنه تمثیل، نه جنس شیء را روشن میکند، نه حدّ شیء را روشن میکند، نه لازم شیء را روشن میکند و نه فصل شیء را روشن میکند، پس هیچکاره است؛ وقتی هیچکاره بود، چه تعلیمی به همراه دارد؟! لذا همه شما در منطق دیدید که گفتند، راه شناسایی همین چهار تا است: یا حدّ تام است یا حد ناقص، یا رسم تام است یا رسم ناقص، از تمثیل به عنوان دستیار استفاده میشود. آن وقت قرآنی که برای تعلیم کتاب و حکمت است، چرا باید از تمثیل استفاده کند، با اینکه تمثیل، سهمی در تعلیم ندارد؟ میفرماید که ما تعلیم خودمان را دادیم: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾؛ [2]همه اینها را که ما در درون انسان نهادینه کردیم، ما او را با سرمایه خلق کردیم، تمثیل یک یادآوری است؛ لذا فرمود: ﴿لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ﴾؛ نه «لعلهم یعقلون یا یتفکّرون یا یفهمون». با تمثیل که انسان عاقل نمیشود، با تمثیل متذکِر میشود، فرمود: ﴿لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ﴾. بعد از تذکر هم بهره آن همان تقواست که فرمود: ﴿لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ﴾.
مقصود از عربی بدون إعوجاج بودن قرآن
اما این ﴿قُرْآناً عَرَبِیّاً﴾ نمیتواند ارتباط داشته باشد با «أحسن الحدیث»ی که در چندین آیه قبل آمده است که «أحسن الحدیث» را ما نازل کردیم، آیه 23: ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ﴾؛ اما این آیه 29 است، نمیشود که حال یا وصف برای آیه 23 ذکر شود، چندین آیه فاصله است. بنابراین ﴿قُرْآناً عَرَبِیّاً غَیْرَ ذی عِوَجٍ﴾، حال تاکیدی است، برای همین ﴿هذَا الْقُرْآنِ﴾ی که در آیه قبل آمده: ﴿وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ فی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ ٭ قُرْآناً عَرَبِیّاً﴾؛ این حال را چرا تاکیداً ذکر کرد؟ برای اینکه عمده، آن وصفِ ﴿غَیْرَ ذی عِوَجٍ﴾ است که برای آن ذکر میکند؛ یعنی این قرآن خودش که انحراف ندارد، به هیچ وجه نمیشود، آن را منحرف و کج راه کرد، به هیچ وجه ممکن نیست؛ نظیر ﴿غَیرَ ذِی زَرعٍ﴾ی[3] که بحث آن گذشت.
پرسش: استاد معذرت می خواهم! قرآن که تفسیر متنی ندارد ولی تفسیری که تفسیر به رأی باشد تحریف معنوی دارد؟
پاسخ: آن دیگر به عهده خود مفسّری است که تفسیر به رأی کرده که « فَلیَتَبَوَّأ کَذَاهُم مِنَ النَّارِ»، وگرنه قرآن منزه از هر چیزی است، بله، اگر کسی بیگانه تفسیر کرده «مَن فَسَّرَ القُرآنَ بِرَأیِهِ فَلیَتَبَوَّأ مَقعَدَهُ مِنَ النَّارِ».[4]
ارائه برهان بر محال بودن مدیریت جهان با دو خدا
مطلب بعدی آن است کهبر اساس آیه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» و سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون»، هم «کان» تامّه محال است، هم «کان» ناقصه؛ یعنی اگر دو مبدأ در عالم باشد، اصلاً عالم پدید نمیآید؛ بر فرض پدید بیاید، به هم ریخته خواهد شد. این بیان نورانی حضرت سید الشهداء(سلام الله علیه) که در ذیل آیه سوره «انبیاء» و در ذیل سوره «مؤمنون» آمده، برای همین نکته بود؛ این بیان وجود مبارک حضرت است که در دعای «عرفه» فرمود: «﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾[5]وَ تَفَطَّرَتَا»؛[6]این نشان آن است که هم فطرت اینها آسیب میبیند و هم نظم اینها؛ یعنی هم «کان» تامّه اینها آسیب میبیند و هم «کان» ناقصه، چون تحقّق اینها محال است، اوّلاً؛ بر فرض تحقّق پیدا کنند، به هم ریخته هستند، ثانیاً؛ پس هم «کان» تامّه اینها مستحیل است، هم «کان» ناقصه و تصادف هم در اینها ممکن نیست، برای اینکه علم خدا عین ذات اوست و چیزی هم که علم او عین ذات اوست، نه جهل میپذیرد، نه سهو و نسیان میپذیرد و مانند آن؛ لذا فرمود: ﴿وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیّاً﴾ [7]نسیان در ذات اقدس الهی محال است، برای اینکه علم محال است که نسیان پیدا کند. روایتی که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید نقل کرد که وجود مبارک حضرت امام صادق(سلام الله علیه) به هشام فرمود: خدا علیم نیست؛ یعنی «ذاتٌ ثبت له العلم»؛ بلکه «نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِیهِ وَ حَیَاةٌ لَا مَوْتَ فِیهِ وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِیهِ». [8]یک وقت اگر ما گفتیم «علیم» به معنای «ذاتٌ ثبت له العلم» نیست و اگر معنای علیم «ذاتٌ ثبت له العلم» باشد، خود علم علیم است، برای اینکه این علم، امری مستقل است و قائم بالذات است و خود علم برای خودش ثابت است، «العلم علیمٌ بذاته و الشخص علیمٌ بالعلم»، آنجایی که علم زائد بر ذات است؛ اما آنجا که علم زائد بر ذات نیست، عین ذات است «علمٌ قائمٌ بذاته، حیاةٌ قائمةٌ بذاتها» و مانند آن.
پرسش: ؟پاسخ: تشخّص آن به همان هستی مادی اوست. اگر ذات اقدس الهی اراده کرد که خلق کند، با نظم آفریده میشود و اگر اراده نکرد که خلق نمیشود. اگر دو مبدأ باشند؛ هیچ موجودی در عالم پیدا نمیشود، اولاً و بر فرضی که پیدا شود، به هم ریخته خواهد شد، ثانیاً. این آیه سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» را ملاحظه بفرمایید که از آیه 91 به بعد سوره «مؤمنون» میفرماید: ﴿مَا اتَّخَذَ اللّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ﴾ غیر از «الله» «اله» دیگری نیست، چرا؟ اگر غیر از «الله»، «اله» دیگری بود: ﴿إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ﴾ هر الهی مخلوق خودش را دارد، چون دو مبدأ که یک کار نمیتوانند بکنند. اگر دو تا ذات فرض شود، چون صفات اینها عین ذات اینهاست، دو علم است، دو قدرت مخالف است؛ لذا حتماً کار با بی نظمی همراه است. یا دو تا عالَم پیدا میشود که هیچ ارتباطی بین این عالَم و آن عالَم نیست؛ در حالی که آنچه ما در جهان میبینیم، ارتباط است، آسمان و زمین با هم مرتبط هستند، برکات آسمانی است که زمین را تأمین میکند و زمین از آسمان دارد کمک میگیرد، این طور نیست که اینها دو موجود گسیخته و جدای از هم باشند و همین طور باید دو تا زمین داشته باشیم یا دو تا آسمان داشته باشیم. اگر تعدد باشد الّا و لابدّ دو دستگاه است: ﴿إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ﴾، یک؛ ﴿وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾، دو؛ هر کدام میخواهد اراده خودش محقق شود، اراده هر کدام هم مطابق با حکمتی است که خودش تشخیص میدهد.
بنابراین اصلِ «کان» تامه محال است،اوّلاً؛ بر فرض که «کان» تامّه محقق بشود، «کان» ناقصه؛ یعنی نظم و مدیریت اینها مستحیل است، ثانیاً؛ لذا تشبیه فرمود که اگر کارگری دو تا کارفرمای ناسازگار داشته باشد، این یکی میگوید، امروز تعطیل است، آن یکی میگوید باید کار کنی، آن یکی میگوید این طور باید کار کنی، آن یکی میگوید آن طور کار کنید؛ مشکلی که پیش آمد، این یکی میگوید، خودت حلّ کن، آن یکی میگوید برو به ارباب خود بگو حلّ کند. دو تا کارفرمای ناسازگار بخواهند یک کارگر را اداره کنند، ممکن نیست؛ این یک مَثَل است، فرمود: ما اصل آن که توحید باشد را در درون اینها نهادینه کردیم؛ ما نمیخواهیم با مَثَل چیز یاد بدهیم، مَثَل آن درجه پنجم است که اگر کسی از حدّ تام و حدّ ناقص و رسم تام و رسم ناقص طرفی نبست، از مَثَل کمک بگیرد. میگویند مَثَل روح در بدن مانند رُبّان در سفینه است، سلطان در مدینه است، برای تقریب به ذهن است، از مَثَل مشکلی حلّ نمیشود؛ منتها ذات اقدس الهی هم براهین اقامه کرد از بیرون و هم درون را با فطرت تأمین کرد؛ لذا گاهی از مَثل برای تفهیم افراد استفاده میکند.
نوآوری قرآن پیرامون مرگ و اصلاح تفکر بشر با آن
بعد فرمود که شما هم بدانید این طور نیست که مرگ پوسیدن باشد، مرگ آخر خط باشد، این حرف از حرف های آسمانی قرآن است؛ یعنی شما در کتاب های فلاسفه و حکما و شرق و غرب عالم بگردید، این حرف را پیدا نمی کنید، این حرف را فقط انبیا آوردند که انسان مرگ را میمیراند، نه بمیرد؛ هیچ فیلسوفی این حرف را نگفته، هیچ حکیمی این حرف را نگفته، همه می گویند مرگ آخر خط است، آخر راه است؛ اما دین آورده، حرف وجود مبارک ابراهیم و عیسی مسیح و موسای کلیم(علیهم السلام) همین است که انسان مرگ را میمیراند. ما یک دشمن داریم که آن مرگ است؛ در این مصاف و درگیری، ما او را چماله و مچاله میکنیم، زیر پای خود له میکنیم، از آن عبور میکنیم و وارد صحنه برزخ میشویم؛ آنجا ما هستیم و مرگ نیست، وارد ساهره قیامت میشویم که آنجا ما هستیم و مرگ نیست ـ انشاءالله ـ وارد بهشت میشویم، آنجا ما هستیم و مرگ نیست: ﴿إِلاَّ مَوْتَتَنَا الْأُولَی﴾[9] تمام شد و رفت؛ پس ما مرگ را اماته میکنیم. فرمود: ای پیامبر! تو ی چنین صحنهای در پیش داری؛ آن وقت صحنه محاکمه است، مگر میشود انسان در این عالَم منظّم، هر کاری کرد کرده باشد و حساب و کتابی نباشد؟! این طور نیست. فرمود: تو هم میمیری، آنها هم میمیرند، وارد صحنه محاکمه میشوید.
شرط نجات بخشی افعال انسان و ظرافت تعبیر قرآنی آن
چند گروه اهل نجات هستند: آنها که صادق هستند، حرف صِدق آوردند، فِعل صدق آوردند: ﴿جاءَ بِالصِّدْقِ﴾؛ چقدر این کتاب شیرین است! نفرمود، کسی که در دنیا کار خوب کند، کسی که در دنیا ایمان بیاورد، در هیچ جای قرآن شما ندارید که «مَن فَعل الحَسنة»؛ نه خیر! انسان باید کاری کند که بتواند آن عُرضه را داشته باشد که بتواند این کار را به همراه ببرد. ﴿جاءَ بِالصِّدْقِ﴾؛ ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾؛ یعنی این دو روز در دست او نقد باشد، اگر یک کار خوبی کرد، بعد این وسط ها ریخت؛ مثلاً ریا کرد، یا ربا انجام داد، یا انحراف پیدا کرد، بعد کجروی نمود و به عاقبت بد دچار شد، این دیگر ﴿جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ نیست، این «فَعَل الصِّدق». آن قدر باید صادق باشد و این کار خوب را با اعتقاد کرده باشد که در دست او باشد. در صحنه قیامت نمیگویند تو در دنیا کار خوبی کردی، میگویند چه آوردی! خدا نفرمود، اگر کسی در دنیا کار خوب بکند، ما ده برابر میدهیم، فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ کسی در دست او باشد؛ حالا اگر کسی قبلاً کار خوب کرد، بعد آمد و منحرف شد و اوضاع را به هم زد، به او پاداش نمیدهند: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾؛ در آن آیات دیگر هم هست؛ ﴿وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ هم در این آیه هست، اینها باید در دستش باشد، باید کاملاً این را حفظ کند. همان طور که اگر کسی گوهری دارد آن را حفظ میکند، این کارهای خیر هم امانت است، باید حفظ کند، چون حفظ میکند، در صحنه قیامت در دست او است.
فرمود: ﴿وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ نجات پیدا میکند؛ «صَدَّقَ بِالصِّدق»؛ یعنی کسانی که تصدیق میکنند، ایمان به حرف انبیا و ائمه(علیهم السلام) میآورند، اینها اهل نجات هستند و کسی که دروغ گفته است، گفت ـ معاذ الله ـ خدا چیزی نازل نکرده: ﴿ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ﴾ [10]و آنچه را انبیا آوردند، انبیا را تکذیب کرده است هم کاذب است، هم مکذِّب، جایگاه او در دوزخ است.
بهشت، جایگاه آورندگان صدق در صحنه قیامت و درجات آن
اما کسانی که صادقانه برخورد کردند، صادق هستند، درست گفتند، خدا را تصدیق کردند، پیغمبر را تصدیق کردند، بهشت در اختیار آنهاست؛ بعد فرمود که نه تنها بهشت در اختیار آنهاست، بلکه هر چه بخواهند، در اختیار آنهاست: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ﴾. در بحث های قبل بعضی از اینها گذشت، بعضی هم در سوره «فصلت» خواهد آمد. در درجه اول، این تعبیرات نرم را فرمود که اینها: ﴿أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقینَ﴾، [11]اینها ﴿ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنینَ﴾ [12]وارد بهشت میشوند. از این برتر آن است که نه تنها اینها وارد بهشت میشوند، بلکه بهشت برای اینهاست. این: ﴿لَهُمْ جَنّات﴾ همین است؛ یعنی بهشت برای اینهاست؛ لذا حق شفاعت هم نسبت به بعضی ها به اندازه قدرت ایمانی خود دارند، این دو مرحله. مرحله سوم همین است که در این آیه مطرح است، فرمود: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ﴾؛ هر چه بخواهند هست. مرحله چهارم در این بخش نیست، فرمود: یک سلسله چیزهایی در بهشت هست، در نزد خدا هست که فوق مشیئت و خواستن اینهاست: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها﴾، یک؛ ﴿وَ لَدَیْنا مَزیدٌ﴾، [13]دو؛ یعنی چیزی در بهشت هست که بالاتر از آرزوی آنهاست، چون آرزوی هر کسی به اندازه قلمرو معرفت اوست، خیلی از چیزهاست که ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ﴾. اگر ما نمیدانیم، آنجا چه خبر است، چه چیز را آرزو داشته باشیم؟ این مثال بارها ذکر شد که در تمام مدت عمر نشنیدید که یک کشاورز یا دامدار آرزو کند ای کاش من نسخه خطی تهذیب شیخ طوسی را میداشتیم! او اصلاً تهذیب شیخ طوسی نشنید، تا آرزو کند که ای کاش من نسخه خطی تهذیب شیخ طوسی را داشته باشم! آرزوی هر کسی به اندازه معرفت اوست. در صدر آن بخش فرمود: چیزهایی در بهشت هست که شما اصلاً نمیدانید: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ﴾؛ ذیل این آیه برای نماز شب خوان هاست: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ﴾؛ [14]چون «لا تعلم» فرمود: هر چه بخواهند هست: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها﴾ و بالاتر از آن ﴿وَ لَدَیْنا مَزیدٌ﴾؛ چیزهایی هست که اصلاً شما آرزوی آن را هم نمیکنید، بخواهید دعا کنید، باید بدانید که چه هست، تا از ما بخواهید. تمنّی داشته باشید، باید بدانید چه خبر هست تا از ما تمنّی داشته باشید، این بهشت است. در اینجا آن ﴿لَدَیْنا مَزیدٌ﴾ نیامده است.
پرسش: ؟پاسخ: همین طور است، عذاب را میچشند، مدام هم میچشند، این طور نیست که عذاب، انسان را از بین ببرد، بلکه انسان، عذاب را از بین میبرد، وقتی این رد شد دوباره هست: ﴿کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها﴾؛ [15]میگویند: ﴿ذُقْ إِنَّکَ﴾؛ این را بچش! وقتی چشیدی و هضم کردی مثل اینکه سَم را آدم خورد. تمام مشکل آخرت این است که مرگ در آنجا نیست، این ﴿ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْکَریمُ﴾؛ [16]این ﴿یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً﴾ [17]این هنوز به لبه لب نرسیده است، پوست لب را میریزد، از بس داغ است، این: ﴿یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ﴾، این شراب را میخورد و از بین نمیرود، پوست از بین میرود: ﴿کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها﴾ این را ذوق میکند، هضم میکند، بعدی را ذوق میکند، بعدی را ذوق میکند، هر ذائقی، مذوق را هضم میکند، نه به عکس؛ در دنیا همین طور است، در آخرت هم همین طور است.
فرمود که شما در آن صحنه میآیید در صحنهای که میآیید؛ همان طور که در بخشی از این صحنه قیامت دهان ها را مهر میکنند ، عقل عملی؛ یعنی آن نیروی فعّال که باید تصمیم بگیرد، آن قفل است.
پرسش:؟پاسخ: ابقا همین است، با ابقا آدم بتواند بیاورد، اگر ابقا نکند، اگر حفظ نکند، باقی نداشته باشد، چطور میتواند بیاورد، دستور به این است که شما کاری که کردید، باید حفظ کنید؛ حالا برای این بگویید، برای آن بگویید؛ در روایات هم آمده که گل برای بو کردن است، شما یک بار دست به آن بزنید، کمی پژمرده میشود، دو بار دست به آن بزنید، پژمرده میشود، چند بار دست به آن بزنید، دیگر پژمرده است؛ فرمود یک کار خیری کردی، چرا به این و آن میگویی؟ فرمود هر بار که گفتی، من آن کار خیر را کردم، مثل آن است که یک بار به این برگ لطیف گُل دست بزنی، پس قدری پژمرده شد، ده بار که گفتی، دیگر تمام میشود می میرد. فرمود کار خیر را کردی، کردی؛ لذا باید بگوییم این بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) است باید شاکر باشیم که خدا توفیق داد این کار به دست ما انجام شد، ما که همیشه بدهکار هستیم.
قیامت صحنه تکامل علمی و تعطیلی اراده ها
در صحنه قیامت، این دهان ها را مهر میکنند؛ البته: ﴿لا یَتَکَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً﴾[18]آن محور تصمیمگیری و ایمان کلاً قفل است، این اندیشه و ادراک و شهود باز است. در بحث های قبلی داشتیم، همان طوری که در دستگاه بیرونی ما یک سلسله نیروهایی هستند که مسئول و متولّی ادراک هستند، مثل چشم و گوش، یک سلسله نیروهایی هم هستند که مسئول و متولّی حرکت و کار هستند، مثل دست و پا؛ وقتی انسان با چشم و گوش بوستانی و گلستانی را دید، غذای خوبی را دید، اما وقتی دست و پای او فلج است، چگونه میتواند برود و بگیرد، یا اگر مار و عقربی را دید، وقتی دست و پای او ویلچری است، کجا میتواند فرار کند؟! فرمود: همان طور که در بیرون شما دستگاهی است، مسئول ادراک، دستگاهی است مسئول حرکت، در درون شما هم همین طور است. آن عقل نظری، متولّی فهمیدن و تصوّر و تصدیق و برهان و استدلال است، این عقل عملی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمن وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنان»[19]متولّی اراده و ایمان است. اگر کسی وارسته بود، میشود عالم باعمل، هم خوب میفهمد، هم خوب تصمیم میگیرد؛ اما اگر کسی تبهکار بود، آن قفل میشود عالم بی عمل همین است، کسی که سخنرانی میکند، در این زمینه کتاب مینویسد، مقاله مینویسد، بحث دارد؛ ولی چون به خلوت میرسد کار دیگر میکند؛ برای اینکه دستگاه عمل، قفل است او ویلچری است، برای اینکه این آیه را خودش تفسیر کرده، برای دیگران درس گفته، کتاب نوشته. عقل نظر میفهمد، مثل چشم و گوش است، از چشم و گوش، فرار ساخته نیست، چون کسی که مار و عقرب را میبیند، شما مدام به او دوربین و تلسکوپ و میکروسکوپ و ذرهبین بده، اینکه با ذرهبین نمیخواهد فرار کند، این شخص مشکل دید ندارد، او ویلچری است، پای او فلج است؛ لذا مار و عقرب میآید و او را میزند. اینکه آیه حجاب را میخواند بعد نامَحرم را نگاه میکند، او مشکل علمی ندارد، تا شما یک آیه را برای او بخوانی، مثل اینکه یک دوربین یا تلسکوپ یا میکروسکوپ و یا ذرّهبین به او بدهی، او مشکل دید و فهم و ادراک ندارد، او مشکل عزم و اراده و طلب و نیت دارد که ویلچری است. در قیامت این دستگاه کلاً بسته و تعطیل میشود که آدم بتواند، ایمان بیاورد؛ اگر ایمان بیاورد که راحت میشود. اینکه فرمود: «الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ إِنَّ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَل»[20]از بیانات نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که ذیل قانون اساسی است، همین بیان را وجود مبارک حضرت امیر در نهجالبلاغه از پیغمبر نقل میکند؛ لذا حضرت فرمود: آن روز دستگاه اراده قفل میشود، دستگاه علم فراوان است، میگوید: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾؛ [21]جهنم را به او نشان میدهند، میگویند: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ﴾؛ [22]میگوید ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾. بگو جهنم حق است، نمیتواند بگوید، تمام مشکل این است که دستگاه علم باز است، دستگاه اراده و عمل و تصدیق؛ یعنی باور کردن، قفل است.
مقصود از «ذَنب» در نجوای مقرّبین از مناجات شعبانیه
فرمود: در آن روز تبهکاران گرفتار هستند، پرهیزکاران نجات پیدا میکنند و اینکه در «مناجات شعبانیه» و امثال شعبانیه آنها بعد از نجوا میگویند: «لو أخذتنی کذا لأخذتک کذا»،[23]برای آن است که حسنات ابرار سیئات مقرّبین است، اینچنین نیست؛ گاهی برخی از ترک اولاها که از مقرّبین صادر میشود، به منزله سیئه است؛ کسانی که در برابر ذات اقدس الهی احساس هستی میکنند به آنها گفته میشود: «وُجودُک ذنبٌ لا یُقاس به ذنبٌ»، [24]همین که احساس هستی میکنی، گناه است، گناه مقرّبین یک چیز دیگر است. بنابراین آنها که اهل ندا هستند، بعد اهل نجوا هستند، بعد«فصعق لجلالک»، [25]گناه آنها چیز دیگر است.
شکایت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از مهجور بودن قرآن و مقصود از آن
بعد ذات اقدس الهی به حضرت فرمود: شما نگران نباشید، صحنهای هست، محاکمهای هست؛ در سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» این آیه هست که پیامبر را هم در دنیا، هم در آخرت، شکایت میکند؛ آیه سی سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» این است که ﴿وَ قَالَ الرّسُولُ یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾؛ این مهجور به معنای متروک نیست، چون این سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» در مکه نازل شد، در مکه توقع این نبود که مردم حافظ قرآن باشند، اردوی قرآنی داشته باشند، مرتّب قرآن بخوانند؛ توقّع این بود که این کتاب را یک کتاب علمی بدانند که لااقل شایسته این است که درباره آن فکر کنند. این مهجور به معنای متروک نیست، از هجرت نیست ـ معاذ الله ـ از سنخ «إِنَّ الرَّجُلَ لَیَهجُر» [26]است؛ یعنی از آن هذیان گوییهاست. پیامبر عرض میکند خدایا! این مشرکین، این مردم حجاز من را اهل هذیان میدانند ـ معاذ الله ـ و این قرآن را هم هذیان میدانند، نه اینکه قرآن را ترک کردند، توقع نبود که اینها حالا قرآن را حفظ کنند، تازه مسئله قرآن را شنیدهاند؛ اما اگر در حدّ یک کتاب علمی باور کنند، درباره آن میاندیشند، من گفتم: ﴿فَلْیَأْتُوا بِحَدیثٍ مِثْلِهِ﴾؛ [27]اینها ـ معاذ الله ـ میگویند این هذیان است.
سرّ نسبت حدّ اعلای ظلم به تکذیب کنندگان پیامبر و قرآن
در آن صحنه قیامت، ذات اقدس الهی میفرماید که از اینها ظالم تر کسی نیست. در بحث قبل گذشت که این «من اظلم، من اظلم» که در قرآن آمده است: ﴿مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللّهِ أَنْ یُذْکَرَ﴾؛ [28]معنای «من اظلم» این نیست که اینها ظالم ترین گروه هستند؛ معنای آن این است که از اینها ظالم تر کسی نیست. ممکن است کسانی هم در حدّ همینها باشند. «من اظلم» که استفهام انکاری است، کسی از اینها ظالم تر نیست؛ یعنی ظالم ترین مردم اینها هستند؛ ولی این طور نیست که از اینها ظالم تر کسی نیست، سایر ظلمه یا پایینتر از اینها هستند، یا هم سطح اینها. ﴿مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَی اللّهِ؟﴾، چون که گفت: ﴿ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَیْءٍ﴾، ﴿وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ﴾ این وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که کتاب صادقانه آورد، این را تکذیب کرد، گفت این فِریه و شعر است، این سحر و جادوست و این کهانت است: ﴿إِذْ جاءَهُ أَ لَیْسَ فی جَهَنَّمَ مَثْوًی لِلْکافِرینَ﴾؛ بعد فرمود: ﴿وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ آن کسی که صدق بیاورد؛ خود انبیا ﴿جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ هستند، ﴿مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ﴾ [29]اینها ﴿جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ هستند.
تصدیق عملی قرآن تقویت کننده اراده ها در مواجهه با مشکلات
﴿وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ﴾ صدقی که پیامبر آورد او را تصدیق کرد، باور کرد، نه تصدیق علمی، تصدیق علمی قضیه است که بین موضوع و محمول گره میخورد که «تسمی القضیة عقدا»، آن تصدیق عملی آن است که عصاره قضیه را به جان خود گره بزند.
حالا اگر دست کسی شَل و فلج بود، این گره نمیخورد. گاهی ممکن است مطلبی صد درصد برای آنها حل شود؛ ولی باور نکند. معتادها مشکل علمی ندارند تا کسی آنها را نصیحت کند و بگوید که عاقبت آن بد است؛ تمام مشکل اینها در این است که با وجود خطر و بی عاقبتی و ویرانی، دست آنها شَل و پای آنها لنگ است، بخواهند به جان آنها گره بزنند، نمیشود، وگرنه هر شب یک تکه کارتُن است و ماندن در کنار جدول، او در خطر دارد میخوابد، ولی باور نمیکند؟ مگر میشود معتاد را با نصیحت از خطر عالِم کرد؟ او که در متن خطر است، او صد درصد این خطر را میداند، مثل کسی که پایش فلج است، صد درصد مار و عقرب را دارد میبیند، اما نمیتواند فرار کند، چون کار از عقل عملی بر می آید که «عُبِدَ بِهِ الرَّحمن وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنان» حالا اگر این فلج و ویلچری بود، شما چه کار کنید؟ شما مدام آیه برای او بخوانی، اینکه مشکل علمی ندارد، جزم را دارد؛ ولی توان عزم ندارد. مشکل او این است که پای او بسته است، اینکه باز بشود، آن وقت خوب تصمیم میگیرد. این از بیانات نورانی امام صادق(سلام الله علیه) است سیدناالاستاد میفرماید این روایت از غرر روایات ماست که وجود مبارک امام صادق فرمود: «مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِیَت عَلَیهِ النِّیَةُ»؛ [30]اگر اراده ملتی قوی بود، هرگز بدن احساس ضعف نمیکند، بدن را آن اراده میکَشد. این دفاع ده سال، نه هشت سال؛ گرچه شهرت پیدا کرد، دفاع هشت سال؛ اما ما گرفتار ده سال جنگ بودیم دو سال آن که جنگ داخلی بود، تا انقلاب پیروز شد، خلق تُرکمن شروع کرد و اسلحه از شوروی یا غیر شوروی آماده کرد و جبههگیری کرد و سنگربندی کرد و جنگ رسمی شروع شد در مازندران، بعد هم کردستان، بعد هم خلق عرب، بعد هم خلق مسلمان، بعد هم ترورهای پشت سر هم؛ دو سال که ما گرفتار جنگ داخلی بودیم، هشت سال هم این. ـ الآن این هفته، هفته بسیج است ـ غرض این است که این را ملتِ با ایمان، حفظ کرده؛ بارها به عرض شما رسید، این پرچم سه رنگ برای ما خیلی محترم است، برای حفظ آن کشته میشویم و این را هم شهید میدانیم؛ اما این پرچم سه رنگ، این حرف ها را به ما نگفته، این پرچم سه رنگ آن عُرضه را ندارد که خودش را حفظ کند، این پرچم یا زهرا و یا علی و یا حسین است که هم آن را حفظ میکند، هم خودش را حفظ میکند، وگرنه ما این پرچم سه رنگ را در جنگ جهانی اول هم داشتیم، در جنگ جهانی دوم هم داشتیم، در توپ بستن مسجد گوهرشاد هم داشتیم. در آن کودتای ننگین 28 مرداد هم داشتیم؛ از خود پرچم سه رنگ کاری ساخته نیست. در اعزام این بسیجی ها که مثلاً پنجاه نفر بودند، گاهی میآمدند که از زیر قرآن رد شوند یا دعا کنیم، وقتی نگاه میکردیم، میدیدیم پنجاه نفر، پنجاه تا پرچم دارند؛ ولی یک دانه سه رنگ نیست، همه آنها یا زهرا یا حسن یا حسین بود؛ این میشود اراده. الآن هم چه آنها انرژی هستهای را قبول کنند، چه قبول نکنند، ملت پیروز است. حضرت فرمود: «مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِیَت عَلَیهِ النِّیَةُ»؛ ملت مسلمان و با اراده و با عزم هرگز احساس ذلت نمیکند که ـ انشاءالله ـ روح مطهر امام صادق(علیه السلام) با اولیای برتر خودش محشور باشد.
[1]نحل/سوره16، آیه125.
[2]شمس/سوره91، آیه8.
[3]ابراهیم/سوره14، آیه37.
[4]بحار الانوار، العلامه الجلسی، ج30، ص512.
[5]انبیاء/سوره21، آیه22.
[6]تفسیرنورالثقلین، الشیخ الحویزی، ج3، ص419.
[7]مریم/سوره19، آیه64.
[8]التوحید، الشیخ الصدوق، ص146.
[9]دخان/سوره44، آیه35.
[10]یس/سوره36، آیه15.
[11]شعراء/سوره26، آیه90.
[12]حجر/سوره15، آیه46.
[13]ق/سوره50، آیه35.
[14]سجده/سوره32، آیه17.
[15]نساء/سوره4، آیه56.
[16]دخان/سوره44، آیه49.
[17]کهف/سوره18، آیه29.
[18]نباء/سوره78، آیه38.
[19]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.
[20]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص58، ط اسلامی.
[21]سجده/سوره32، آیه12.
[22]طور/سوره52، آیه15.
[23]میزان الحکمه، محمدی الریشهری، ج3، 2018.
[24]البحر المدید فی تفسیر القرآن المجید، ابن عجیبه، ج3، ص474.
[25]صحیفه نور، امام خمینی، ج17، ص265.
[26]شرح اصول الکافی، الملاصالح المازندرانی، ج7، ص241.
[27]طور/سوره52، آیه34.
[28]بقره/سوره2، آیه114.
[29]احزاب/سوره33، آیه23.
[30]من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج4، ص400.
تاکنون نظری ثبت نشده است