- 755
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 7 تا 12 سوره سجده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 7 تا 12 سوره سجده"
- سقوط انسان در صورت غفلت از کرامت خود؛
- برتری مخلوقات دیگر از انسان در صورت غفلت؛
- نمونهای از پرورش حیوان در سایه انسان کامل.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِینٍ (7) ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلاَلَةٍ مِن مَاءٍ مَهِینٍ (8) ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِیهِ مِن رُوحِهِ وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِیلاً مَّا تَشْکُرُونَ (9) وَقَالُوا أءِذَا ضَلَلْنَا فی الْأَرْضِ أَءِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ بَلْ هُم بِلقَاءِ رَبِّهِمْ کَافِرُونَ (10) قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلَی رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ (11) وَلَوْ تَرَی إِذِ الُمُجْرِمُونَ نَاکِسُوا رُؤُوسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ (12)﴾
مروری بر مباحث مطروحه در جلسات گذشته
چون سورهٴ مبارکهٴ «سجده» در مکه نازل شد و مطالب محوری سوَر مکّی هم اصول دین و خطوط کلی اخلاق و حقوق است مسئله توحید و وحی و نبوت را با تعبیرهای گوناگون در اینجا ذکر فرمود. درباره وحی فرمود این تنزیل ذات اقدس الهی است کتابی نیست که کسی آن را نوشته باشد درباره ضرورت توحید هم مسئله خلقت آسمان و زمین را ذکر فرمود در آیه چهار و ربوبیّت مطلقه الهی را در آیه پنجم ذکر فرمود که فرمود هم او خالق است هم مدبّر و مدیر, بعد به جریان آفرینش انسان رسیدند.
سرّ اختلاف تعابیر دربارهٴ انکار وحی و نبوت و معاد
تعبیرهای قرآن کریم نسبت به این امور یکسان نیست درباره انکار وحی و نبوت با فعل مضارع یاد کرد فرمود: ﴿أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاه﴾[1] درباره انکار معاد با فعل ماضی ذکر فرمود, فرمود: ﴿وَقَالُوا أءِذَا ضَلَلْنَا﴾ سرّش این است که اینها از دیرزمان منکر معاد بودند قبل از وحی و نبوّت هم منکر معاد بودند اما جریان وحی و نبوّت هر وقت آمده اینها این کار را کردند قبلاً که وحی و نبوّتی نبود تا آنها انکار کنند آنها از نظر ربوبیت مشرک بودند و از نظر معاد هم منکر محض بودند از دیرزمان میگفتند: ﴿أءِذَا ضَلَلْنَا فی الْأَرْضِ أَءِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ﴾ مگر میشود انسانِ پوسیده دوباره برگردد و اما در جریان وحی و نبوّت که تازه پیدا شده به صورت فعل مضارع یاد کردند که این افتراست ﴿أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاه﴾ لذا آیه سه با فعل مضارع شروع شد و آیه ده با فعل ماضی.
احسن تقویم شدن انسان با ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾
مطلبی که مربوط به آفرینش انسانهاست فرمود اگر درباره انسان فرمود: ﴿فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ یا فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾[2] برای این نیست که ﴿بَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِینٍ﴾ انسان را از طین آفرید, خیلیها را از خاک میآفریند دیگر نه آنها «أحسن المخلوقین» هستند و نه قرآن در آن موارد درباره خدای سبحان به عنوان ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ یاد میکند. مشترکات انسان و دام را در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» ملاحظه فرمودید خدای سبحان این مشترکات بین انسان و دام را که ذکر میکند هرگز تعبیر به ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ ندارد یعنی مسئله نطفه بودن مسئله علقه بودن مسئله مضغه بودن مسئله عِظام بودن مسئله ﴿فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ همه اینها در گاو و گوسفند هم هست اینها مشترکات بین انسان و دام است اما وقتی که فرمود: ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾[3] او میشود «أحسن المخلوقین» خدا میشود ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ آیه دوازده به بعد سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» که بحثش قبلاً گذشت این بود ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِینٍ ٭ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَّکِینٍ ٭ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ تا اینجا مشترک بین انسان است و دام اما ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ در آنها نیست ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ اما آن خلق آخر چیست برای خیلیها روشن نیست ﴿وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً﴾[4] وقتی انسان «أحسن المخلوقین» شد کشف میکنیم که خدا ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ است «أحسن المخلوقین» بودن انسان به مناسبت آن ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ است اینکه میبینید همایشهای فراوانی هست درباره بیماریهای مشترک بین انسان و دام برای همین است آن مربوط به بدن انسان است بسیاری از بیماریها مشترک بین انسان و دام است کیفیت درمانش فرق میکند مقدار مصرف دارو فرق میکند اما آنجا که خدا میفرماید: ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ و امثال ذلک اینها دیگر در مسئله دام و امثال اینها مطرح نیست, پس اگر ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾ و انسان شده «احسنالمخلوقین» و خدایِ انسان شده ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ به مناسبت همان ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ است
آسیبپذیری انسان در غفلت از ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾
اگر کسی آن جریان ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ را رها کرده بدنمحوری شد خدای سبحان به او میفرماید تو اگر از نظر بدن بخواهی فکر بکنی ﴿إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾[5] این زمینی که روی آن راه میروی از تو سنگینتر است این کوهی که در دامنه آن حرکت میکنی از تو بلندتر است نه به کوه میرسی نه قدرت داری زمین را مهار کنی همه چیز از تو سنگینتر و بزرگتر است.
پرسش:... پاسخ: چون غفلت دارد یعنی به سوء اختیار خودش این شهوت و غضب را مثل سگ هار مسلّط کرده بر آن عقلی که «عُبد به الرحمن» و آن را به زنجیر کشیده این بیان نورانی حضرت امیر همین بود فرمود: «کم مِن عقلٍ أسیر تحت هوی أمیر»[6] جبهه جهاد داخلی همین است اگر شهوت و غضب دست و پای عقل را به زنجیر کشیدند این عقل بیچاره قدرت کار ندارد فرمانروا شهوت و غضباند خب اگر این شد این میشود «کم مِن عقلٍ أسیر تحت هوی أمیر» اگر دست و پای عقل باز بود «عُبد به الرحمن و اکتسب به الجنان».[7]
غرض آن است که آن آیات هم قبلاً گذشت که انسان منهای اهتمام به مسئله روح, زمین از او سنگینتر است آسمان از او بزرگتر است فرمود: ﴿ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا﴾, فرمود: ﴿إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾.
سقوط انسان در صورت غفلت از کرامت خود
پرسش:... پاسخ: بله, آن برای آن است که ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ برای اینکه ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾[8] انسان کریم است به استناد ﴿لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ﴾[9] قبلاً هم گذشت که کرامتِ او به استناد خلافت اوست که ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾ او که کریمِ بالذّات نیست کرامت او به استناد خلافت اوست خلافت هم آن است که خلیفه کار مستخلَفعنه را انجام بدهد به دستور مستخلفعنه کار بکند نه اینکه کنار سفره خلافت بنشیند حرف خودش را بزند اگر کسی نان خلافت را خورد حرمت خلافت را دید حرف خودش را زد میشود ﴿کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ دیگر جا برای ﴿کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ﴾ نیست کرامت انسان, ذاتیِ او نیست به استناد خلافت اوست این یک اصل, کرامت خلیفه به این است که دستور مستخلفعنه را انجام بدهد اگر کرامتِ خلافت را چشید و غاصبانه حرف خودش را زد مثل اینکه کسی قائممقام یک وزیر باشد از طرف وزیر امضا بکند حقوق خاص هم بگیرد ولی کار خودش را بکند این خلافت او غاصبانه است درباره همینها فرمود: ﴿اولئک کالانعام بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[10]
برتری مخلوقات دیگر از انسان در صورت غفلت
پس نسبت به اینها سخن از «أحسن المخلوقین» نیست تحلیل کرده فرمود زمین از شما محترمتر است آسمان از شما محترمتر است ﴿ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا﴾,[11] ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ﴾[12] همه این آیات برای انسان عادی است ولی انسانی که کرامت خود را به استناد خلافت میداند و خلافت را حفظ کرده میگوید خلیفةالله باید حرف الله را بزند دستور الله را انجام بدهد نه اینکه حرف خودش را بزند به میل خود عمل بکند اینچنین کسی مشمول ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ﴾[13] میشود کاری که از این انسان ساخته است از آسمان و زمین ساخته نیست.
نمونهای از پرورش حیوان در سایه انسان کامل
پرسش:... پاسخ: اما هدهد در سورهٴ مبارکهٴ «نمل» گذشت که این تربیتشده وجود مبارک سلیمان است آنجا او حرف حکیمانه زد شما ببینید بسیاری از افراد این قدرت استدلال را ندارند ﴿أَلاَّ یَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی﴾[14] کذا و کذا و کذا فرمود من رفتم در یمن دیدم یک عده شمسپرستاند اینها چرا شمسآفرین را نمیپرستند اینکه حرف یک انسان معمولی درسخوانده نیست چه رسد به حیوان اینها را وجود مبارک سلیمان که ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّیْرِ﴾[15] تربیت کردند.
پرسش:... پاسخ: بله برای روح است اگر روح تربیت بشود آن وقت میشود خلیفةالله وقتی خلیفةالله شد استحقاق کرامت را دارد ﴿لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ﴾ درست است اگر خلافت نداشت کرامت ندارد, کرامت نداشت میشود ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ﴾ اگر ﴿کَالْأَنْعَامِ﴾ شد آن آیاتی که قبلاً خواندیم درباره او صادق است فرمود زمین از شما محترمتر است آسمان از شما محترمتر است بزرگتر است سنگینتر است وزینتر است شما هفتاد, هشتاد کیلو وزن دارید همین! بنابراین سبب ﴿أَحْسَنَ الْخَالِقِینَ﴾ بودن آن است.
تبیین تسویه جسم و جان انسان
مطلب دیگر اینکه فرمود: ﴿ثُمَّ سَوَّاهُ﴾ این ﴿سَوَّاهُ﴾ را قبل از نفخ روح فرمود, تسویه بدن یک چیز است تسویه روح چیز دیگر است تسویه روح همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «شمس» بود که در بحث دیروز گذشت فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[16] الهام فجور و تقوا, تسویه روح است یعنی روح وقتی مستویالخلقه است که ملهم به الهام الهی باشد اما بدن وقتی مستویالخلقه است که گوش داشته باشد نه سامعه, چشم داشته باشد نه باصره; یعنی این ساختار طوری باشد که برای آنها اذن خلق بکند سمع که برای بدن نیست ما یک گوش داریم و یک سامعه, یک چشم داریم و یک باصره اینها را باید در فقه دیده باشید که دیه گوش غیر از دیه سامعه است دیه چشم غیر از دیه باصره است یک وقت کسی به گوش کسی آسیب میرساند اما سامعه او همچنان محفوظ است این دیه گوش را باید بدهد یک وقت به سامعه او آسیب میرساند گوشش سالم است باید دیه سمع را بدهد یک وقت است به چشم کسی آسیب میرساند این باید دیه چشم را بدهد یک وقت به چشمش آسیب نمیرساند کاری میکند که بینایی او را از او میگیرد این باید دیه باصره را بدهد باصره کار روح است چشم شبکه چشم برای بدن است, سامعه کار روح است گوش عضو بدن است اینکه فرمود: ﴿ثُمَّ سَوَّاهُ﴾ یعنی دستگاه ظاهری و باطنی او را کاملاً ساختیم ما سرامیکسازی و مجسمهسازی نکردیم که روح در آن بِدمیم همه اعضا و جوارح گوارشی و بیرونی و درونی را خلق کردیم. ﴿وَنَفَخَ فِیهِ مِن رُوحِهِ﴾ بعد روح دادیم خب این روح چه میخواهد روح سامعه میخواهد روح باصره میخواهد که از بیرون واردات علمی را بیاورد بعد نیروی فکر و عقل و قلب میخواهد که بررسی کند تحلیل کند از آن به فؤاد یاد کردند سامعه برای روح است نه برای بدن, باصره برای روح است نه برای بدن, فؤاد هم که برای روح است گاهی میبینید روح متوجه جای دیگر است این چشم بیدار است عکسبرداری هم میکند یک شخص از جلوی آدم میگذرد سؤال میکنند که فلان کس را دیدی میگوید متوجه نبودم. دیدن برای باصره است نه برای چشم خب اگر کسی متوجه نبود حواسش جای دیگر بود این آقا که از جلوی چشمش رد شده عکسبرداری فیزیکی هم که شده ولی دیدن حاصل نشده عکسبرداری شده چشم کارش را کرده ولی باصره کارش را نکرده باصره توجه است و علم است و از شئون نفس, لذا آن را در قسمت روح قرار داد بعد از اینکه فرمود: ﴿ثُمَّ سَوَّاهُ﴾ وقتی نوبت به روح رسید فرمود: ﴿وَنَفَخَ فِیهِ مِن رُوحِهِ وَجَعَلَ لَکُمُ﴾ در فضا و حوزه روح, سمع و بصر و فؤاد.
پرسش:... پاسخ: غرض آن است که روح تا روح است و توجه دارد میشنود, اگر روح توجّهش به جای دیگر باشد عکسبرداریِ فیزیکی با چشم حاصل است ولی ادراک نیست ادراک برای روح است. کارهایی که مربوط به گوش است یک وقت انسان دارد مطالعه میکند گاهی در میزنند گاهی کسی سؤال میکند این کار فیزیکی انجام شده اُذن یعنی گوش کار خودش را کرده و اما این شخص توجه نداشت توجه برای نفس است نفس مادامی که متوجه باشد انسان میشنود و میبیند مادامی که نفس توجه نداشته باشد گوش ممکن است کار خودش را بکند چشم ممکن است کار خودش را بکند یعنی اُذن و عین کار خودشان را میکنند اما شنوایی و بینایی نیست اینکه فرمود: ﴿لَهُمْ آذَانٌ لاَیَسْمَعُونَ بِهَا﴾[17] سرّش همین است که در سورهٴ «اعراف» گذشت فرمود: ﴿وَلَهُمْ آذَانٌ لاَیَسْمَعُونَ بِهَا﴾ نه اینکه سامعه دارند و نمیشنوند فرمود گوش دارند و نمیشنوند[18] نه اینکه باصره دارند و نمیبینند فرمود چشم دارند و نمیبینند. فرمود: ﴿قَلِیلاً مَّا تَشْکُرُونَ﴾
پرسش: ﴿قَلِیلاً مَّا تَشْکُرُونَ﴾ معنوی است یا ظاهری؟
پاسخ: ما هم باید شکر ظاهری انجام بدهیم که نعمتها را بجا صرف بکنیم هم شکر باطنی که معارف را فراهم بکنیم و عقاید و معارف را در جای خود صرف کنیم.
پرسش:... پاسخ: هر دو, برای اینکه هم مواد را درست به کار بگیریم و وقتی درست به کار گرفتیم علم حاصل شد عمل صالح هم برابر آنها انجام بگیرد.
حضور دو اسم از اسماء الهی در محکمه معاد و علت آن
مطلب بعدی اینکه شفاعت خدا به این ترسیم شد که دو اسم از اسمای الهی در محکمه حاضر باشند و ما در محضر این دو اسم باشیم هم عدل هم فضل, برای اینکه بسیاری از مشکلات ما با مردم است حقّ مردم را ضایع کردیم برخی از مشکلات ما با ذات اقدس الهی است که حقّالله را ضایع کردیم آنجایی که حقّ مردم را ضایع کردیم آنجا حتماً باید عدل باشد برای اینکه آنجا اگر از ما بگذرند که صاحب حق راضی نیست بیش از عدل بر ما تحمیل نکنند بر مجرای عدل باشد و آنجا که با ذات اقدس الهی محاسبه داریم بدهکاریم بخواهد با عدل با ما رفتار کند ما در رنج و عذابیم ولی با فضل که تخفیف و احسان است ﴿وَیَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾[19] با ما عمل کند امید نجات ما هست لذا اگر فضل تنها باشد معنایش این است که ما حقّالناس را هم که بردیم از ما بگذرند این نمیشود هم باید عدل باشد هم باید فضل باشد هم حقّالناس محترم است هم حقّالله محترم است.
صدق عدم ارسال پیامبر برای قریش بعد از مسیح
مطلب بعدی آن است که برای فترت که در آن آیه فرمود: ﴿لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أَتَاهُم مِن نَّذِیرٍ مِن قَبْلِکَ﴾[20] چند وجه ذکر شد یکی اینکه پیامبری بر آنها نیامده مثل اینکه برای قریش پیامبری نیامده یکی اینکه برای غیر قریش دو پیامبر بین وجود مبارک حضرت عیسی و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمده است که اینها در آن اقوام بودند ولی برای قریش سابقه نداشت برای مجموع اینها صادق است که پیامبر اولواالعزمی که شریعت و کتاب تازهای بیاورد نبود اما اینکه آیا افرادی میتوانند قاصر باشند غافل باشند این در هر عصر و مصری ممکن است چون نه قرآن وعده داد که «لکل فردٍ هاد» و نه توقع است که «لکلّ فردٍ رسول» همهاش قبیله است و مملکت است و قوم است فرمود: ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾[21] نه «لکلّ واحدٍ واحدٍ هاد» ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أن اعْبُدُوا اللّهَ﴾[22]
اثبات وجود مُنذر و حجّت برای هر قومی
هر محلّی پیامآوری دارد حالا یا پیامبر اولواالعزم است یا غیر اولواالعزم است یا امامانی هستند که جانشینان پیامبرند یا شاگردان آنها هستند که حجت خدا را به مردم میرسانند. اینکه فرمود: ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾ بعد فرمود عالمان دین اگر به حوزههای علمیه بروند مبلّغان الهی بشوند آنها هم کار انبیا را انجام میدهند اگر ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ﴾[23] اگر ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾[24] هست خب ﴿فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِیُنذِرُوا﴾[25] این انذار نشان میدهد که عالمان دین, مبلغّان دین وارثان انبیا(علیهم السلام) هستند
سؤال فرشتگان از گنهکاران در قیامت از وجود مُنذر
در قیامت دیگر سؤال نمیکنند که تو پیغمبر اولواالعزم نداشتی یا پیغمبر نداشتی یا امام نداشتی میگویند مگر منذران نیامدند مگر فلان حسینیه نبودی مگر فلان مسجد نبودی مگر فلان عالِم نگفت خدا حق است قیامت حق است واجبات را نگفت محرّمات را نگفت این خزنه جهنم از او سؤال نمیکنند که مگر تو پیغمبر نداشتی میگویند مگر تو روحانی نداشتی ﴿أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ﴾[26] مگر زمان خود انبیا(علیهم السلام) پیامبر درِ خانه همه مردم میرفتند.
پرسش:... پاسخ: کار آنها را میکنند در حدّ خودشان. منتها اگر بیگانه و آن مستکبر بگذارد این رسانههای تبلیغی در جهان فراگیر خواهد بود مشکل این است که اینها ﴿یَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللّهِ﴾[27] این ﴿یَصُدُّونَ﴾ هم به معنای «ینصرفون بأنفسهم» (یک) هم «یصرفون غیرهم» (دو) اینها بانصراف انفسهم و صرف أغیارهم جلوی تبلیغات دین را میگیرند خب آنها که دسترسی ندارند میشوند مستضعف فرمود: ﴿إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِینَ﴾[28] خب اینها مستثنا هستند و قرآن هم وعده نداد که برای هر فردی هادی میآید فرمود: ﴿لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ فرمود: ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾ آن وقت در قیامت وقتی عدهای به جهنم میروند خازنان جهنم میگویند ﴿أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ﴾
عالمان دین وارثان انبیاء و منذران جامعه
خدا سبحان در سورهٴ «توبه» فرمود عالمان دین وقتی به حوزهها رفتند متفقّه شدند احکام دین را یاد گرفتند به بلادشان برگشتند ﴿لِیُنذِرُوا قَوْمَهُمْ﴾ خب این ﴿لِیُنذِرُوا﴾ حاصل میشود دیگر لازم نیست پیامبر یا امام باشد حرف پیامبر یا حرف امام را وقتی بفهمد به مردم بگوید همان نذیر است حجت خدا بر مردم تمام میشود.
به هر تقدیر فترت یا به معنای آن است که رسول اولواالعزم نیامده این در فضای وسیعتر است یا از آن کوچکتر رسول غیر اولواالعزم نیامده.
پرسش: مردم میتوانند از انبیا درخواست معجزه بکنند اما از علما که نمیشود.
پاسخ: بله معجزه علما همان قرآن است که همراهشان است لازم نیست که از خود عالِم دین معجزه بخواهند این قرآن معجزه است ما از طرف این قرآن آمدیم قرآن هم کلام الله است.
عقلانی بودن رجوع به عالمان در مسائل دینی
پرسش:... از قرآن سر در نمیآورند. پاسخ: بسیار خوب عقل میگوید هر بیسوادی به باسواد مراجعه کند این وقتی دلش درد میکند به طبیب مراجعه میکند وقتی میخواهد خانه بسازد به مهندس مراجعه میکند وقتی در مسائل دینی مشکل دارد باید به روحانی محل مراجعه کند این حداقل حکم عقل است که جاهل باید به متخصّص فن رجوع بکند.
بنابراین این فترت به هر معنایی که باشد تام است و مخالف با آن آیات هم نیست چون آیات وعده نداده که برای هر کسی پیامبری بیاید.
استبعاد تنها دلیل منکران معاد و پاسخ برهانی آن
مطلب دیگر در جریان معاد که فرمود: ﴿أءِذَا ضَلَلْنَا فی الْأَرْضِ﴾ اینها برهانی نداشتند دستشان خالی بود فقط استبعاد بود خودشان هم تعبیر کردند گفتند ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ﴾[29] اینها میگفتند: ﴿ذلِکَ رَجْعٌ بَعِیدٌ﴾ برهانی بر استحاله نداشتند فقط استبعاد میکردند ذات اقدس الهی در برابر منکران معاد چند طایفه آیات دارد که بخشی از آنها ناظر به این است که ممکن است هیچ بعید نیست هیچ استحالهای ندارد ذات اقدس الهی که ﴿بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[30] است انسانی که هیچ نبود ماده اوّلیهاش را آفرید بعد از آن ماده به صورت انسان موجودی ساخت که شما میبینید. در سورهٴ مبارکهٴ «روم» آیه 27 گذشت که ﴿وَهُوَ الَّذِی یَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَی فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾ پس از نظر امکان بخواهید یقیناً ممکن است خدای سبحان دوباره انسان مرده را زنده کند برای اینکه وقتی که هیچ نبود نه روحش بود نه بدن آفرید حالا که هر دو وجود دارند منتها پراکندهاند این بخشی از آیات قرآن کریم است که جواب استبعاد آنها را میدهد اما حالا خب معاد شده ممکن ولی هست یا نه؟ قبلاً هم گذشت که تعبیر قرآن کریم از معاد به عنوان ﴿إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾[31] یعنی «المعاد حقّ بالضروره» این قضایای بدیهی هر قضیهای بالأخره جهتی دارد بعضی از قضایا جهتش امکان است مثل اینکه میگوییم «زید قائم بالامکان» بعضی از قضایا جهتش ضرورت است میگوییم «زید انسان بالضروره» وقتی میگوییم «المعاد حقّ» یعنی «المعاد حقّ, المعاد موجودٌ بالإمکان» یا «المعاد حقّ, المعاد موجود بالضروره»؟ «المعاد موجود بالضروره» مثل «الانسان ناطق بالضروره» این ﴿إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ همین است نه اینکه خدا ممکن است دوباره انسانها را خلق بکند بالضروره خلق میکند آن طایفه آیاتی که ناظر به ضرورت معاد است از همین جاها شروع میشود که اگر معاد نباشد این خلقت پوچ است چون هر که هر چه کرد, کرد هر کسی ظلمی کرد, کرد هر کسی رنجی دید, دید نه خوبان طرْفی میبندند نه بدان کیفر میبینند باطل همین است باطل که دیگر حقیقت شرعیه ندارد.
سؤال ابراهیم(علیه السلام) از آموزش احیای مردگان نه استبعاد آن
پرسش: حضرت ابراهیم از ضرورت سؤال میکند؟
پاسخ: نه, حضرت ابراهیم سؤال میکند که به من یاد بده من هم مردهها را زنده کنم این در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت, خود حضرت ابراهیم وقتی در توحید الهی سخن میگوید, میفرماید: ﴿رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِیْ وَیُمِیتُ﴾[32] برهان اقامه کرده در آن محاجّه با نمرود, کسی که برهان اقامه میکند میگوید: ﴿رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِیْ وَیُمِیتُ﴾ دیگر در مسئله معاد مشکلی ندارد آنجا گذشت که وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) به خدا عرض کرد که به من یاد بده من چگونه مردهها را زنده کنم نه تو چگونه مردهها را زنده میکنی.
پرسش: عرض کرد ﴿رَبَّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَی﴾؟
پاسخ: ﴿کَیْفَ تُحْیِی﴾ نه «کیف تحیی المیّت» به من نشان بده ﴿أَرِنِی﴾ کیفیت احیا را فرمود این کار را بکن آن کار را بکن ﴿ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِیَنَّکَ سَعْیاً﴾[33] به من کیفیت احیای موتا را نشان بده چند قضیه در همان سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هست یکی اینکه خود آن شخص حالا یا عُزیر است یا هر که, خود او را اماته کرد و زنده کرد تا این مردن و زنده شدن را در درون خود بیابد قضیه دیگر که قضیه حضرت ابراهیم است این است که کیفیت احیا و اماته را به حضرت نشان داد حضرت هم اماته کرد هم احیا کرد.
پس ضرورت معاد معنایش این است که همانطوری که دو دوتا چهارتاست و محال است نباشد, معاد حق است محال است نباشد ﴿إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾
تبیین دو طایفه از آیات در ضرورت معاد
دو طایفه آیات درباره ضرورت معاد است یک طایفه آیات آنها که بالصراحه میفرماید ما این نظام را به حقیقت آفریدیم هیچ ممکن نیست حرف کسی, کار کسی, اندیشه کسی, انگیزه کسی هدر برود اگر هر کسی هر حرفی زد هر کاری کرد هر فکری کرد هر اندیشهای داشت هر انگیزهای داشت به حسابش نرسند میشود پوچ ما چنین عالمی خلق نکردیم فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ إِلَّا بِالْحَقِّ﴾[34] این «باء» یا «باء» مصاحبه است یا «باء» ملابسه وقتی گفتند این ساختمان با سیمان ساخته شد یا با آهن ساخته شد یعنی درون و بیرون و حقیقت این ساختمان این مصالح است عالَم با مصالح حق ساخته شد اگر ذرّهای بطلان در این عالَم راه پیدا کند این عالَم الهی نیست فرمود ما اینجا اجازه ندادیم که هر کسی هر کاری بکند ما به حق آفریدیم این یک طایفه, در سورهٴ مبارکهٴ «ص» فرمود بطلان در این عالَم نیست ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً﴾ که ظالم هر کاری کرد, کرد مظلوم هر چه چشید, چشید اینطور نیست فرمود: ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثاً وَأَنَّکُمْ إِلَیْنَا لاَ تُرْجَعُونَ﴾,[35] ﴿أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن یُتْرَکَ سُدی﴾[36] سُدی یعنی یاوه, این مگر میشود هر کسی هر حرفی بزند در عالم و رَد بشود حساب و کتابی نداشته باشد. بنابراین دو طایفه از آیات است که برای ضرورت معاد نازل شده است که «المعاد حقّ لا ریب فیه» نه اینکه ممکن است خدا عالَم دیگر داشته باشد اگر نداشته باشد میشود باطل,
بطلان نظام آفرینش در صورت نبود معاد
مرگ اگر پوسیدن باشد میشود باطل, حساب و کتاب نباشد میشود باطل ولی در سورهٴ «ص» فرمود ما باطلگرا نیستیم باطلآفرین نیستیم یاوهآفرین نیستیم آیه 27 سورهٴ مبارکهٴ «ص» این است ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً ذلِکَ ظَنُّ الَّذِین کَفَرُوا﴾ آنها که میگویند بعد خبری نیست معنایش همین است یعنی صدامیان هر چه کردند, کردند شهدا هر چه چشیدند, چشیدند خب باطل همین است, فرمود هر کس هر چه کرد, کرد, ﴿ذلِکَ ظَنُّ الَّذِین کَفَرُوا﴾. فرمود: ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثاً﴾ یا ﴿أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن یُتْرَکَ سُدی﴾ تمام ذرّات عقاید و اندیشه شما حسابشده است ﴿ذلِکَ ظَنُّ الَّذِین کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ﴾
ظن مشرکان به بطلان نظام آفرینش و ردّ آن
منتها بحثی که فعلاً در سورهٴ مبارکهٴ «سجده» داریم این است که فرمود اینها خیال کردند ممکن نیست حالا دلیلی بر استحاله ندارند استبعاد دارند ﴿أءِذَا ضَلَلْنَا فی الْأَرْضِ أَءِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ﴾ فرمود شما کجا گُم میشوید گمشدنی نیست جانتان که در زمین فرو نمیرود در دست فرشتههای ماست بدنتان در زمین است و پراکنده است بعد جمع میکنیم
صحت تعابیر سهگانه در اخذ جان انسان
در جریان روح فرمود در دست فرشتگان است حالا این تفسیر روایی را لابد ملاحظه فرمودید در کنزالدقائق و امثال آن که چند روایت است در ذیل همین آیه برخیها آمدند از وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) سؤال کردند که آیات اماته برای ما مشتبه است برای اینکه در یک قسمت از آیات دارد خدا جان را میگیرد در یک قسمت دارد مَلک الموت میگیرد طایفه سوم آیاتی است که دارد که فرشتهها جان را قبض میکنند فرمود هر سه حق است و هر سه را ذات اقدس الهی انجام میدهد منتها متوفّاها فرق میکنند[37] ممکن نیست کاری در عالَم انجام بگیرد خدای سبحان حضور نداشته باشد مدبّرات امر به اذن خدا انجام میدهند لکن آنجا که فرمود: ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنفُسَ﴾[38] چون مدیر کل و مدبّر کل اوست آنجا که فرمود: ﴿یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾[39] یک مدیر میانی است به اذن خدا, آنجا هم که فرمود: ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا﴾[40] آنها مسئولان زیرمجموعه عزرائیل(سلام الله علیهم اجمعین) هستند همه اینها هستند منتها عمده آن است که محتضر در چه حدّی باشد که جان را به چه کسی تسلیم بکند برخیها تا «رخش ببینم و تسلیم وی کنم»[41] منتظرند بعضیها هم به حضرت عزرائیل(سلام الله علیه) تسلیم میکنند بعضیها هم به فرشتههای زیرمجموعه.
تبیین چگونگی احیای مردگان از زمین بعد از تبدل آن
در آیات دیگر همانطوری که درباره روح آمد درباره بدن هم فرمود: ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَی﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «طه» آیه 55 این است فرمود: ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ﴾ در هر سه جا هم ضمیر «کم» است ضمیر جمع مذکّر سالم به مخاطبان اشاره میکند ما شما را از زمین خلق کردیم دوباره به زمین برمیگردانیم بار سوم شما را از زمین در میآوریم این برای بدن است آنجا هم ﴿یَتَوَفَّاکُمْ﴾ توفّاست فرشته مرگ جان شما را قبض میکند; منتها مشکل این است که انسانی که از خاک بود وارد زمین میشود دوباره از زمین برمیگردد این سؤال را باید با توجه به آیات سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» حل کرد در سورهٴ «ابراهیم» آیه 48 به این صورت است فرمود: ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾ یعنی «تبدّل السماوات غیر السماوات» یعنی روزی میرسد که کلّ مجموعه عوض میشود ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾ یعنی «تبدلّ السماوات غیر السماوات» این زمین تبدیل میشود به زمین دیگر, این آسمانها تبدیل میشوند به آسمانهای دیگر آنگاه این سؤال مطرح است که مطابق سورهٴ «واقعه» ﴿إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَالآخِرِینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَی مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[42] همه آن روز حاضرند خب این تغییر و تحوّل با احیای موتا چه وقت حاصل میشود یعنی انسانها اوّلین و آخرین دوباره زنده میشوند روی این زمین بعد این زمین تبدیل میشود به زمین دیگر این است یا اول زمین و آسمان تبدیل میشود به یک نظام دیگر بعد انسانها از آن زمین تبدیلشده برمیخیزند یا همزمان بالأخره اگر این زمین باشد یک حکم دارد اگر زمین دیگر باشد حکم دیگر دارد روایاتی که در تفسیر کنزالدقائق و مانند آن در ذیل این آیه آمده است برخی از وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) است برخی از ائمه دیگر که زمین تبدیل میشود «بأرضٍ لم تکسَب علیها الذّنوب»[43] زمین تبدیل میشود به زمینی که روی آن گناه نشده یا زمین تبدیل میشود به خُبز نقیه این همه جمع شدند تا حساب آنها بررسی بشود از همین نانِ زمین میخورند[44] اینها یعنی چه این زمین تبدیل میشود به خُبز نقی نان خوب, گندم خوب همه از این زمین میخورند اگر آن روایات در ذیل این آیه ارزیابی بشود بعد به این سه مطلب پاسخ داده بشود خیلی از مسائل حل میشود که آیا انسانها یعنی اولین و آخرین مبعوث میشوند از زمین بعد زمین و آسمان عوض میشود یا اول زمین و آسمان عوض میشود بعد انسانها مبعوث میشوند یا همزمان
شمول غالب موارد استعمال «سماء» به آسمان و زمین
ولی منظور از سماء در غالب موارد، مجموعه آسمانها و زمین است اینکه فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» بود ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ﴾ آن سماء منظور جنس و مطلق سماست یعنی آیه یازده سورهٴ «فصلت» که فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَهِیَ دُخَانٌ﴾ یعنی مطلق سماء به دلیل اینکه در آیه بعد یعنی آیهٴ دوازده فرمود: ﴿فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ﴾ آنها را آسمانهای هفتگانه قرار دادیم و از اینکه خدا از تأنّی یاد میکند لوجهین است یکی دستور اینکه عجلهای در کار نباشد هر چیزی را در وقتش انجام بدهند یکی اینکه خدای سبحان ضمن اینکه سماوات و ارض را مسخّر کرده در صدد تعلیم هم است فرمود من اینها را به خلیفهام یاد میدهم که من چطوری ساختم شما مشابه این را میتوانید بسازید میشود از دخان, کُرهای ساخت حالا شما به آن مقدار نمیتوانید ولی این مادهاش فراهم است سرّ تبیین اینکه ما از کدام ماده چه ساختیم برای تعلیم است ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَهِیَ دُخَانٌ﴾ فرمود ما از دود از دخان این کرات را ساختیم پس میشود امکان هست این در صدد معجزه که نیست این خلقت عادی است معجزه آن است که بالأخره از کوه سنگی, ناقهای در بیاورد این میشود معجزه که کار علمی نیست راه فکری ندارد این مخصوص به قداست روح نبی است اما اینها این تأنّی که فرمود: ﴿سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾[45] است یا مادههای اوّلیه اینها را ذکر میکند در حقیقت برای تعلیم است که این کارها را ما انجام دادیم تا بتوانید مشابه این را بسازید
بیداری منکران معاد با دیدن قیامت و تقاضای بازگشت به دنیا
حالا این براهین که ثابت شد افراد تبهکار که منکر قیامت بودند وقتی وارد صحنه قیامت میشوند حق برایشان روشن میشود میگویند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ اینها را میگویند منتها میگویند خدایا ما الآن بیدار شدیم, فهمیدیم حق با شماست معاد حق است توحید حق است وحی و نبوت حق است ما را برگردان دنیا که عمل صالح انجام بدهیم ما یقین داریم.
بررسی مقصود از یقین در کلام منکران معاد
نکته اساسی این است که این ﴿فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ﴾ یعنی ما یقین ایمانی داریم کما ذهب إلیه بعض منهم سیدناالاستاد(رضوان الله علیه)[46] یا یقین علمی داریم در قیامت جا برای یقین ایمانی نیست یعنی در قیامت اینها ایمان بیاورند اگر ایمان بیاورند میشوند موحد, موحد که مخلّد در نار نیست اینها یقین علمی دارند یعنی صد درصد برایشان روشن میشود که حقّ این است اما میخواهند ایمان بیاورند جایش در قیامت نیست یعنی بین نفس و ایمان, اراده فاصله است اینکه در آن آیه فرمود: ﴿نَعْمَلْ صَالِحاً﴾ این ﴿نَعْمَلْ﴾ اعم از عمل جانحه و جارحه است آن ایمان, عمل جانحه است این نماز و روزه و امثال ذلک عمل جارحه است در قیامت هیچ ممکن نیست کسی ایمان بیاورد زیرا ایمان, تکلیف است تکلیف در فضای شریعت است بین نفس و ایمان, اراده فاصله است این اراده را شریعت رهبری میکند و مانند آن, بین نفس و علم, اراده فاصله نیست هیچ کس نمیتواند بعد از اقامه برهان بگوید من نمیخواهم بفهمم, فهم در اختیار کسی نیست.
پرسش: بالأخره به یقین میرسند؟
بیان تفاوت یقین علمی و ایمانی و نقش آن در وجود انسان
پاسخ: یقین علمی نه یقین ایمانی, در بحثها هم همینطور است میداند حق با طرف است ولی باور نمیکند همان که وجود مبارک موسای کلیم به فرعون فرمود برای تو صد درصد مسلّم شد این معجزه است ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾[47] برای تو مسلّم شد تو مشکلی نداری قبول بکن, ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[48] همین است میبینید دو طلبه که تازه رفتند مقدمات بحث کنند یا سیوطی بحث کنند با اینکه ثالث اینها ذات اقدس الهی است هیچ کسی در حجره نیست این فهمیده حق با رفیق خودش است اما مرتب به هر وسیله است دارد حرف خودش را توجیه میکند این اگر ـ خدای ناکرده ـ تربیت نشود وقتی وارد جامعه شد منشأ بسیاری از خطرات خواهد بود برای انسان ممکن است چیزی صد درصد ثابت بشود که حق است ولی باور نکند بین باور و علم, خیلی فرق است باور کار عقل عملی است که «عُبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» علم برای عقل نظری است اینها کاملاً مرزهایشان جداست ممکن است کسی صد درصد برای او روشن بشود و باور نکند در قیامت جا برای باور نیست باور, ایمان است فعل اختیاری است واجب است تکلیف است شریعت میطلبد اینها علمالیقین دارند اما علمالیقین مشکل اینها را حل نمیکند حجتی است علیه اینها, ایمان نمیتوانند بیاورند اینکه میگویند: ﴿فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾ این عمل به معنی عمل جارحه نیست اعم از عمل جانحه و جارحه است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ سجده، آیهٴ 3.
[2] . سورهٴ تین، آیهٴ 4.
[3] . سورهٴ حجر، آیهٴ 29؛ سورهٴ ص، آیهٴ 72.
[4] . سورهٴ اسراء، آیهٴ 85 .
[5] . سورهٴ اسراء، آیهٴ 37.
[6] . نهج البلاغه، حکمت 211.
[7] . الکافی، ج1، ص11.
[8] . سورهٴ بقره، آیهٴ 30.
[9] . سورهٴ اسراء، آیهٴ 70.
[10] . سورهٴ اعراف، آیهٴ 179.
[11] . سورهٴ نازعات، آیهٴ 27.
[12] . سورهٴ غافر، آیهٴ 57 .
[13] . سورهٴ احزاب، آیهٴ 72.
[14] . سورهٴ نمل, آیهٴ 25.
[15] . سورهٴ نمل, آیهٴ 16.
[16] . سورهٴ شمس, آیات 7 و 8 .
[17] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 179.
[18] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 179؛ ﴿لَهُمْ اٴعینٌ لاَیُبصرُونَ بِهَا﴾ .
[19] . سورهٴ شوری, آیهٴ 30.
[20] . سورهٴ سجده, آیهٴ 3.
[21] . سورهٴ رعد, آیهٴ 7.
[22] . سورهٴ نحل, آیهٴ 36.
[23] . سورهٴ رعد, آیهٴ؛ سورهٴ نازعات, آیهٴ 45.
[24] . سورهٴ مدثر, آیهٴ 2.
[25] . سورهٴ توبه, آیهٴ 122.
[26] . سورهٴ ملک, آیهٴ 8.
[27] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 45.
[28] . سورهٴ نساء, آیهٴ 98.
[29] . سورهٴ جاثیه, آیهٴ 32.
[30] . سورهٴ بقره, آیهٴ 117؛ سورهٴ انعام, آیهٴ 101.
[31] . سورهٴ آل عمران, آیهٴ 9.
[32] . سورهٴ بقره, آیهٴ 258.
[33] . سورهٴ بقره, آیهٴ 260.
[34] . سورهٴ انعام, آیهٴ 73.
[35] . سورهٴ مومنون, آیهٴ 115.
[36] . سورهٴ قیامت, آیهٴ 36.
[37] . التوحید (شیخ صدوق), ص268; تفسیر کنزالدقائق, ج10, ص287.
[38] . سورهٴ زمر, آیهٴ 42.
[39] . سورهٴ سجده, آیهٴ 11.
[40] . سورهٴ انعام, آیهٴ 61.
[41] . دیوان حافظ، غزل 351.
[42] . سورهٴ واقعه, آیات 49 و 50.
[43] . تفسیر العیاشی, ج2, ص236; تفسیر کنزالدقائق, ج6, ص130; در نقل تفسیر العیاشی, «لم تکتسب» آمده است.
[44] . الکافی, ج6, ص286; تفسیر کنزالدقائق, ج7, ص89 ـ 92.
[45] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 54؛ سورهٴ سجده, آیهٴ 4.
[46] . المیزان, ج16, ص253.
[47] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 102.
[48] . سورهٴ نمل, آیهٴ 14.
- سقوط انسان در صورت غفلت از کرامت خود؛
- برتری مخلوقات دیگر از انسان در صورت غفلت؛
- نمونهای از پرورش حیوان در سایه انسان کامل.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِینٍ (7) ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلاَلَةٍ مِن مَاءٍ مَهِینٍ (8) ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِیهِ مِن رُوحِهِ وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِیلاً مَّا تَشْکُرُونَ (9) وَقَالُوا أءِذَا ضَلَلْنَا فی الْأَرْضِ أَءِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ بَلْ هُم بِلقَاءِ رَبِّهِمْ کَافِرُونَ (10) قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلَی رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ (11) وَلَوْ تَرَی إِذِ الُمُجْرِمُونَ نَاکِسُوا رُؤُوسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ (12)﴾
مروری بر مباحث مطروحه در جلسات گذشته
چون سورهٴ مبارکهٴ «سجده» در مکه نازل شد و مطالب محوری سوَر مکّی هم اصول دین و خطوط کلی اخلاق و حقوق است مسئله توحید و وحی و نبوت را با تعبیرهای گوناگون در اینجا ذکر فرمود. درباره وحی فرمود این تنزیل ذات اقدس الهی است کتابی نیست که کسی آن را نوشته باشد درباره ضرورت توحید هم مسئله خلقت آسمان و زمین را ذکر فرمود در آیه چهار و ربوبیّت مطلقه الهی را در آیه پنجم ذکر فرمود که فرمود هم او خالق است هم مدبّر و مدیر, بعد به جریان آفرینش انسان رسیدند.
سرّ اختلاف تعابیر دربارهٴ انکار وحی و نبوت و معاد
تعبیرهای قرآن کریم نسبت به این امور یکسان نیست درباره انکار وحی و نبوت با فعل مضارع یاد کرد فرمود: ﴿أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاه﴾[1] درباره انکار معاد با فعل ماضی ذکر فرمود, فرمود: ﴿وَقَالُوا أءِذَا ضَلَلْنَا﴾ سرّش این است که اینها از دیرزمان منکر معاد بودند قبل از وحی و نبوّت هم منکر معاد بودند اما جریان وحی و نبوّت هر وقت آمده اینها این کار را کردند قبلاً که وحی و نبوّتی نبود تا آنها انکار کنند آنها از نظر ربوبیت مشرک بودند و از نظر معاد هم منکر محض بودند از دیرزمان میگفتند: ﴿أءِذَا ضَلَلْنَا فی الْأَرْضِ أَءِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ﴾ مگر میشود انسانِ پوسیده دوباره برگردد و اما در جریان وحی و نبوّت که تازه پیدا شده به صورت فعل مضارع یاد کردند که این افتراست ﴿أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاه﴾ لذا آیه سه با فعل مضارع شروع شد و آیه ده با فعل ماضی.
احسن تقویم شدن انسان با ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾
مطلبی که مربوط به آفرینش انسانهاست فرمود اگر درباره انسان فرمود: ﴿فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ یا فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾[2] برای این نیست که ﴿بَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِینٍ﴾ انسان را از طین آفرید, خیلیها را از خاک میآفریند دیگر نه آنها «أحسن المخلوقین» هستند و نه قرآن در آن موارد درباره خدای سبحان به عنوان ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ یاد میکند. مشترکات انسان و دام را در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» ملاحظه فرمودید خدای سبحان این مشترکات بین انسان و دام را که ذکر میکند هرگز تعبیر به ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ ندارد یعنی مسئله نطفه بودن مسئله علقه بودن مسئله مضغه بودن مسئله عِظام بودن مسئله ﴿فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ همه اینها در گاو و گوسفند هم هست اینها مشترکات بین انسان و دام است اما وقتی که فرمود: ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾[3] او میشود «أحسن المخلوقین» خدا میشود ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ آیه دوازده به بعد سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» که بحثش قبلاً گذشت این بود ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِینٍ ٭ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَّکِینٍ ٭ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ تا اینجا مشترک بین انسان است و دام اما ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ در آنها نیست ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ اما آن خلق آخر چیست برای خیلیها روشن نیست ﴿وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً﴾[4] وقتی انسان «أحسن المخلوقین» شد کشف میکنیم که خدا ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ است «أحسن المخلوقین» بودن انسان به مناسبت آن ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ است اینکه میبینید همایشهای فراوانی هست درباره بیماریهای مشترک بین انسان و دام برای همین است آن مربوط به بدن انسان است بسیاری از بیماریها مشترک بین انسان و دام است کیفیت درمانش فرق میکند مقدار مصرف دارو فرق میکند اما آنجا که خدا میفرماید: ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ و امثال ذلک اینها دیگر در مسئله دام و امثال اینها مطرح نیست, پس اگر ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾ و انسان شده «احسنالمخلوقین» و خدایِ انسان شده ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ به مناسبت همان ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ است
آسیبپذیری انسان در غفلت از ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾
اگر کسی آن جریان ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ را رها کرده بدنمحوری شد خدای سبحان به او میفرماید تو اگر از نظر بدن بخواهی فکر بکنی ﴿إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾[5] این زمینی که روی آن راه میروی از تو سنگینتر است این کوهی که در دامنه آن حرکت میکنی از تو بلندتر است نه به کوه میرسی نه قدرت داری زمین را مهار کنی همه چیز از تو سنگینتر و بزرگتر است.
پرسش:... پاسخ: چون غفلت دارد یعنی به سوء اختیار خودش این شهوت و غضب را مثل سگ هار مسلّط کرده بر آن عقلی که «عُبد به الرحمن» و آن را به زنجیر کشیده این بیان نورانی حضرت امیر همین بود فرمود: «کم مِن عقلٍ أسیر تحت هوی أمیر»[6] جبهه جهاد داخلی همین است اگر شهوت و غضب دست و پای عقل را به زنجیر کشیدند این عقل بیچاره قدرت کار ندارد فرمانروا شهوت و غضباند خب اگر این شد این میشود «کم مِن عقلٍ أسیر تحت هوی أمیر» اگر دست و پای عقل باز بود «عُبد به الرحمن و اکتسب به الجنان».[7]
غرض آن است که آن آیات هم قبلاً گذشت که انسان منهای اهتمام به مسئله روح, زمین از او سنگینتر است آسمان از او بزرگتر است فرمود: ﴿ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا﴾, فرمود: ﴿إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾.
سقوط انسان در صورت غفلت از کرامت خود
پرسش:... پاسخ: بله, آن برای آن است که ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ برای اینکه ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾[8] انسان کریم است به استناد ﴿لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ﴾[9] قبلاً هم گذشت که کرامتِ او به استناد خلافت اوست که ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾ او که کریمِ بالذّات نیست کرامت او به استناد خلافت اوست خلافت هم آن است که خلیفه کار مستخلَفعنه را انجام بدهد به دستور مستخلفعنه کار بکند نه اینکه کنار سفره خلافت بنشیند حرف خودش را بزند اگر کسی نان خلافت را خورد حرمت خلافت را دید حرف خودش را زد میشود ﴿کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ دیگر جا برای ﴿کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ﴾ نیست کرامت انسان, ذاتیِ او نیست به استناد خلافت اوست این یک اصل, کرامت خلیفه به این است که دستور مستخلفعنه را انجام بدهد اگر کرامتِ خلافت را چشید و غاصبانه حرف خودش را زد مثل اینکه کسی قائممقام یک وزیر باشد از طرف وزیر امضا بکند حقوق خاص هم بگیرد ولی کار خودش را بکند این خلافت او غاصبانه است درباره همینها فرمود: ﴿اولئک کالانعام بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[10]
برتری مخلوقات دیگر از انسان در صورت غفلت
پس نسبت به اینها سخن از «أحسن المخلوقین» نیست تحلیل کرده فرمود زمین از شما محترمتر است آسمان از شما محترمتر است ﴿ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا﴾,[11] ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ﴾[12] همه این آیات برای انسان عادی است ولی انسانی که کرامت خود را به استناد خلافت میداند و خلافت را حفظ کرده میگوید خلیفةالله باید حرف الله را بزند دستور الله را انجام بدهد نه اینکه حرف خودش را بزند به میل خود عمل بکند اینچنین کسی مشمول ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ﴾[13] میشود کاری که از این انسان ساخته است از آسمان و زمین ساخته نیست.
نمونهای از پرورش حیوان در سایه انسان کامل
پرسش:... پاسخ: اما هدهد در سورهٴ مبارکهٴ «نمل» گذشت که این تربیتشده وجود مبارک سلیمان است آنجا او حرف حکیمانه زد شما ببینید بسیاری از افراد این قدرت استدلال را ندارند ﴿أَلاَّ یَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی﴾[14] کذا و کذا و کذا فرمود من رفتم در یمن دیدم یک عده شمسپرستاند اینها چرا شمسآفرین را نمیپرستند اینکه حرف یک انسان معمولی درسخوانده نیست چه رسد به حیوان اینها را وجود مبارک سلیمان که ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّیْرِ﴾[15] تربیت کردند.
پرسش:... پاسخ: بله برای روح است اگر روح تربیت بشود آن وقت میشود خلیفةالله وقتی خلیفةالله شد استحقاق کرامت را دارد ﴿لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ﴾ درست است اگر خلافت نداشت کرامت ندارد, کرامت نداشت میشود ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ﴾ اگر ﴿کَالْأَنْعَامِ﴾ شد آن آیاتی که قبلاً خواندیم درباره او صادق است فرمود زمین از شما محترمتر است آسمان از شما محترمتر است بزرگتر است سنگینتر است وزینتر است شما هفتاد, هشتاد کیلو وزن دارید همین! بنابراین سبب ﴿أَحْسَنَ الْخَالِقِینَ﴾ بودن آن است.
تبیین تسویه جسم و جان انسان
مطلب دیگر اینکه فرمود: ﴿ثُمَّ سَوَّاهُ﴾ این ﴿سَوَّاهُ﴾ را قبل از نفخ روح فرمود, تسویه بدن یک چیز است تسویه روح چیز دیگر است تسویه روح همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «شمس» بود که در بحث دیروز گذشت فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[16] الهام فجور و تقوا, تسویه روح است یعنی روح وقتی مستویالخلقه است که ملهم به الهام الهی باشد اما بدن وقتی مستویالخلقه است که گوش داشته باشد نه سامعه, چشم داشته باشد نه باصره; یعنی این ساختار طوری باشد که برای آنها اذن خلق بکند سمع که برای بدن نیست ما یک گوش داریم و یک سامعه, یک چشم داریم و یک باصره اینها را باید در فقه دیده باشید که دیه گوش غیر از دیه سامعه است دیه چشم غیر از دیه باصره است یک وقت کسی به گوش کسی آسیب میرساند اما سامعه او همچنان محفوظ است این دیه گوش را باید بدهد یک وقت به سامعه او آسیب میرساند گوشش سالم است باید دیه سمع را بدهد یک وقت است به چشم کسی آسیب میرساند این باید دیه چشم را بدهد یک وقت به چشمش آسیب نمیرساند کاری میکند که بینایی او را از او میگیرد این باید دیه باصره را بدهد باصره کار روح است چشم شبکه چشم برای بدن است, سامعه کار روح است گوش عضو بدن است اینکه فرمود: ﴿ثُمَّ سَوَّاهُ﴾ یعنی دستگاه ظاهری و باطنی او را کاملاً ساختیم ما سرامیکسازی و مجسمهسازی نکردیم که روح در آن بِدمیم همه اعضا و جوارح گوارشی و بیرونی و درونی را خلق کردیم. ﴿وَنَفَخَ فِیهِ مِن رُوحِهِ﴾ بعد روح دادیم خب این روح چه میخواهد روح سامعه میخواهد روح باصره میخواهد که از بیرون واردات علمی را بیاورد بعد نیروی فکر و عقل و قلب میخواهد که بررسی کند تحلیل کند از آن به فؤاد یاد کردند سامعه برای روح است نه برای بدن, باصره برای روح است نه برای بدن, فؤاد هم که برای روح است گاهی میبینید روح متوجه جای دیگر است این چشم بیدار است عکسبرداری هم میکند یک شخص از جلوی آدم میگذرد سؤال میکنند که فلان کس را دیدی میگوید متوجه نبودم. دیدن برای باصره است نه برای چشم خب اگر کسی متوجه نبود حواسش جای دیگر بود این آقا که از جلوی چشمش رد شده عکسبرداری فیزیکی هم که شده ولی دیدن حاصل نشده عکسبرداری شده چشم کارش را کرده ولی باصره کارش را نکرده باصره توجه است و علم است و از شئون نفس, لذا آن را در قسمت روح قرار داد بعد از اینکه فرمود: ﴿ثُمَّ سَوَّاهُ﴾ وقتی نوبت به روح رسید فرمود: ﴿وَنَفَخَ فِیهِ مِن رُوحِهِ وَجَعَلَ لَکُمُ﴾ در فضا و حوزه روح, سمع و بصر و فؤاد.
پرسش:... پاسخ: غرض آن است که روح تا روح است و توجه دارد میشنود, اگر روح توجّهش به جای دیگر باشد عکسبرداریِ فیزیکی با چشم حاصل است ولی ادراک نیست ادراک برای روح است. کارهایی که مربوط به گوش است یک وقت انسان دارد مطالعه میکند گاهی در میزنند گاهی کسی سؤال میکند این کار فیزیکی انجام شده اُذن یعنی گوش کار خودش را کرده و اما این شخص توجه نداشت توجه برای نفس است نفس مادامی که متوجه باشد انسان میشنود و میبیند مادامی که نفس توجه نداشته باشد گوش ممکن است کار خودش را بکند چشم ممکن است کار خودش را بکند یعنی اُذن و عین کار خودشان را میکنند اما شنوایی و بینایی نیست اینکه فرمود: ﴿لَهُمْ آذَانٌ لاَیَسْمَعُونَ بِهَا﴾[17] سرّش همین است که در سورهٴ «اعراف» گذشت فرمود: ﴿وَلَهُمْ آذَانٌ لاَیَسْمَعُونَ بِهَا﴾ نه اینکه سامعه دارند و نمیشنوند فرمود گوش دارند و نمیشنوند[18] نه اینکه باصره دارند و نمیبینند فرمود چشم دارند و نمیبینند. فرمود: ﴿قَلِیلاً مَّا تَشْکُرُونَ﴾
پرسش: ﴿قَلِیلاً مَّا تَشْکُرُونَ﴾ معنوی است یا ظاهری؟
پاسخ: ما هم باید شکر ظاهری انجام بدهیم که نعمتها را بجا صرف بکنیم هم شکر باطنی که معارف را فراهم بکنیم و عقاید و معارف را در جای خود صرف کنیم.
پرسش:... پاسخ: هر دو, برای اینکه هم مواد را درست به کار بگیریم و وقتی درست به کار گرفتیم علم حاصل شد عمل صالح هم برابر آنها انجام بگیرد.
حضور دو اسم از اسماء الهی در محکمه معاد و علت آن
مطلب بعدی اینکه شفاعت خدا به این ترسیم شد که دو اسم از اسمای الهی در محکمه حاضر باشند و ما در محضر این دو اسم باشیم هم عدل هم فضل, برای اینکه بسیاری از مشکلات ما با مردم است حقّ مردم را ضایع کردیم برخی از مشکلات ما با ذات اقدس الهی است که حقّالله را ضایع کردیم آنجایی که حقّ مردم را ضایع کردیم آنجا حتماً باید عدل باشد برای اینکه آنجا اگر از ما بگذرند که صاحب حق راضی نیست بیش از عدل بر ما تحمیل نکنند بر مجرای عدل باشد و آنجا که با ذات اقدس الهی محاسبه داریم بدهکاریم بخواهد با عدل با ما رفتار کند ما در رنج و عذابیم ولی با فضل که تخفیف و احسان است ﴿وَیَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾[19] با ما عمل کند امید نجات ما هست لذا اگر فضل تنها باشد معنایش این است که ما حقّالناس را هم که بردیم از ما بگذرند این نمیشود هم باید عدل باشد هم باید فضل باشد هم حقّالناس محترم است هم حقّالله محترم است.
صدق عدم ارسال پیامبر برای قریش بعد از مسیح
مطلب بعدی آن است که برای فترت که در آن آیه فرمود: ﴿لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أَتَاهُم مِن نَّذِیرٍ مِن قَبْلِکَ﴾[20] چند وجه ذکر شد یکی اینکه پیامبری بر آنها نیامده مثل اینکه برای قریش پیامبری نیامده یکی اینکه برای غیر قریش دو پیامبر بین وجود مبارک حضرت عیسی و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمده است که اینها در آن اقوام بودند ولی برای قریش سابقه نداشت برای مجموع اینها صادق است که پیامبر اولواالعزمی که شریعت و کتاب تازهای بیاورد نبود اما اینکه آیا افرادی میتوانند قاصر باشند غافل باشند این در هر عصر و مصری ممکن است چون نه قرآن وعده داد که «لکل فردٍ هاد» و نه توقع است که «لکلّ فردٍ رسول» همهاش قبیله است و مملکت است و قوم است فرمود: ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾[21] نه «لکلّ واحدٍ واحدٍ هاد» ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أن اعْبُدُوا اللّهَ﴾[22]
اثبات وجود مُنذر و حجّت برای هر قومی
هر محلّی پیامآوری دارد حالا یا پیامبر اولواالعزم است یا غیر اولواالعزم است یا امامانی هستند که جانشینان پیامبرند یا شاگردان آنها هستند که حجت خدا را به مردم میرسانند. اینکه فرمود: ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾ بعد فرمود عالمان دین اگر به حوزههای علمیه بروند مبلّغان الهی بشوند آنها هم کار انبیا را انجام میدهند اگر ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ﴾[23] اگر ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾[24] هست خب ﴿فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِیُنذِرُوا﴾[25] این انذار نشان میدهد که عالمان دین, مبلغّان دین وارثان انبیا(علیهم السلام) هستند
سؤال فرشتگان از گنهکاران در قیامت از وجود مُنذر
در قیامت دیگر سؤال نمیکنند که تو پیغمبر اولواالعزم نداشتی یا پیغمبر نداشتی یا امام نداشتی میگویند مگر منذران نیامدند مگر فلان حسینیه نبودی مگر فلان مسجد نبودی مگر فلان عالِم نگفت خدا حق است قیامت حق است واجبات را نگفت محرّمات را نگفت این خزنه جهنم از او سؤال نمیکنند که مگر تو پیغمبر نداشتی میگویند مگر تو روحانی نداشتی ﴿أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ﴾[26] مگر زمان خود انبیا(علیهم السلام) پیامبر درِ خانه همه مردم میرفتند.
پرسش:... پاسخ: کار آنها را میکنند در حدّ خودشان. منتها اگر بیگانه و آن مستکبر بگذارد این رسانههای تبلیغی در جهان فراگیر خواهد بود مشکل این است که اینها ﴿یَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللّهِ﴾[27] این ﴿یَصُدُّونَ﴾ هم به معنای «ینصرفون بأنفسهم» (یک) هم «یصرفون غیرهم» (دو) اینها بانصراف انفسهم و صرف أغیارهم جلوی تبلیغات دین را میگیرند خب آنها که دسترسی ندارند میشوند مستضعف فرمود: ﴿إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِینَ﴾[28] خب اینها مستثنا هستند و قرآن هم وعده نداد که برای هر فردی هادی میآید فرمود: ﴿لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ فرمود: ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾ آن وقت در قیامت وقتی عدهای به جهنم میروند خازنان جهنم میگویند ﴿أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ﴾
عالمان دین وارثان انبیاء و منذران جامعه
خدا سبحان در سورهٴ «توبه» فرمود عالمان دین وقتی به حوزهها رفتند متفقّه شدند احکام دین را یاد گرفتند به بلادشان برگشتند ﴿لِیُنذِرُوا قَوْمَهُمْ﴾ خب این ﴿لِیُنذِرُوا﴾ حاصل میشود دیگر لازم نیست پیامبر یا امام باشد حرف پیامبر یا حرف امام را وقتی بفهمد به مردم بگوید همان نذیر است حجت خدا بر مردم تمام میشود.
به هر تقدیر فترت یا به معنای آن است که رسول اولواالعزم نیامده این در فضای وسیعتر است یا از آن کوچکتر رسول غیر اولواالعزم نیامده.
پرسش: مردم میتوانند از انبیا درخواست معجزه بکنند اما از علما که نمیشود.
پاسخ: بله معجزه علما همان قرآن است که همراهشان است لازم نیست که از خود عالِم دین معجزه بخواهند این قرآن معجزه است ما از طرف این قرآن آمدیم قرآن هم کلام الله است.
عقلانی بودن رجوع به عالمان در مسائل دینی
پرسش:... از قرآن سر در نمیآورند. پاسخ: بسیار خوب عقل میگوید هر بیسوادی به باسواد مراجعه کند این وقتی دلش درد میکند به طبیب مراجعه میکند وقتی میخواهد خانه بسازد به مهندس مراجعه میکند وقتی در مسائل دینی مشکل دارد باید به روحانی محل مراجعه کند این حداقل حکم عقل است که جاهل باید به متخصّص فن رجوع بکند.
بنابراین این فترت به هر معنایی که باشد تام است و مخالف با آن آیات هم نیست چون آیات وعده نداده که برای هر کسی پیامبری بیاید.
استبعاد تنها دلیل منکران معاد و پاسخ برهانی آن
مطلب دیگر در جریان معاد که فرمود: ﴿أءِذَا ضَلَلْنَا فی الْأَرْضِ﴾ اینها برهانی نداشتند دستشان خالی بود فقط استبعاد بود خودشان هم تعبیر کردند گفتند ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ﴾[29] اینها میگفتند: ﴿ذلِکَ رَجْعٌ بَعِیدٌ﴾ برهانی بر استحاله نداشتند فقط استبعاد میکردند ذات اقدس الهی در برابر منکران معاد چند طایفه آیات دارد که بخشی از آنها ناظر به این است که ممکن است هیچ بعید نیست هیچ استحالهای ندارد ذات اقدس الهی که ﴿بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[30] است انسانی که هیچ نبود ماده اوّلیهاش را آفرید بعد از آن ماده به صورت انسان موجودی ساخت که شما میبینید. در سورهٴ مبارکهٴ «روم» آیه 27 گذشت که ﴿وَهُوَ الَّذِی یَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَی فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾ پس از نظر امکان بخواهید یقیناً ممکن است خدای سبحان دوباره انسان مرده را زنده کند برای اینکه وقتی که هیچ نبود نه روحش بود نه بدن آفرید حالا که هر دو وجود دارند منتها پراکندهاند این بخشی از آیات قرآن کریم است که جواب استبعاد آنها را میدهد اما حالا خب معاد شده ممکن ولی هست یا نه؟ قبلاً هم گذشت که تعبیر قرآن کریم از معاد به عنوان ﴿إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾[31] یعنی «المعاد حقّ بالضروره» این قضایای بدیهی هر قضیهای بالأخره جهتی دارد بعضی از قضایا جهتش امکان است مثل اینکه میگوییم «زید قائم بالامکان» بعضی از قضایا جهتش ضرورت است میگوییم «زید انسان بالضروره» وقتی میگوییم «المعاد حقّ» یعنی «المعاد حقّ, المعاد موجودٌ بالإمکان» یا «المعاد حقّ, المعاد موجود بالضروره»؟ «المعاد موجود بالضروره» مثل «الانسان ناطق بالضروره» این ﴿إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ همین است نه اینکه خدا ممکن است دوباره انسانها را خلق بکند بالضروره خلق میکند آن طایفه آیاتی که ناظر به ضرورت معاد است از همین جاها شروع میشود که اگر معاد نباشد این خلقت پوچ است چون هر که هر چه کرد, کرد هر کسی ظلمی کرد, کرد هر کسی رنجی دید, دید نه خوبان طرْفی میبندند نه بدان کیفر میبینند باطل همین است باطل که دیگر حقیقت شرعیه ندارد.
سؤال ابراهیم(علیه السلام) از آموزش احیای مردگان نه استبعاد آن
پرسش: حضرت ابراهیم از ضرورت سؤال میکند؟
پاسخ: نه, حضرت ابراهیم سؤال میکند که به من یاد بده من هم مردهها را زنده کنم این در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت, خود حضرت ابراهیم وقتی در توحید الهی سخن میگوید, میفرماید: ﴿رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِیْ وَیُمِیتُ﴾[32] برهان اقامه کرده در آن محاجّه با نمرود, کسی که برهان اقامه میکند میگوید: ﴿رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِیْ وَیُمِیتُ﴾ دیگر در مسئله معاد مشکلی ندارد آنجا گذشت که وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) به خدا عرض کرد که به من یاد بده من چگونه مردهها را زنده کنم نه تو چگونه مردهها را زنده میکنی.
پرسش: عرض کرد ﴿رَبَّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَی﴾؟
پاسخ: ﴿کَیْفَ تُحْیِی﴾ نه «کیف تحیی المیّت» به من نشان بده ﴿أَرِنِی﴾ کیفیت احیا را فرمود این کار را بکن آن کار را بکن ﴿ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِیَنَّکَ سَعْیاً﴾[33] به من کیفیت احیای موتا را نشان بده چند قضیه در همان سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هست یکی اینکه خود آن شخص حالا یا عُزیر است یا هر که, خود او را اماته کرد و زنده کرد تا این مردن و زنده شدن را در درون خود بیابد قضیه دیگر که قضیه حضرت ابراهیم است این است که کیفیت احیا و اماته را به حضرت نشان داد حضرت هم اماته کرد هم احیا کرد.
پس ضرورت معاد معنایش این است که همانطوری که دو دوتا چهارتاست و محال است نباشد, معاد حق است محال است نباشد ﴿إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾
تبیین دو طایفه از آیات در ضرورت معاد
دو طایفه آیات درباره ضرورت معاد است یک طایفه آیات آنها که بالصراحه میفرماید ما این نظام را به حقیقت آفریدیم هیچ ممکن نیست حرف کسی, کار کسی, اندیشه کسی, انگیزه کسی هدر برود اگر هر کسی هر حرفی زد هر کاری کرد هر فکری کرد هر اندیشهای داشت هر انگیزهای داشت به حسابش نرسند میشود پوچ ما چنین عالمی خلق نکردیم فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ إِلَّا بِالْحَقِّ﴾[34] این «باء» یا «باء» مصاحبه است یا «باء» ملابسه وقتی گفتند این ساختمان با سیمان ساخته شد یا با آهن ساخته شد یعنی درون و بیرون و حقیقت این ساختمان این مصالح است عالَم با مصالح حق ساخته شد اگر ذرّهای بطلان در این عالَم راه پیدا کند این عالَم الهی نیست فرمود ما اینجا اجازه ندادیم که هر کسی هر کاری بکند ما به حق آفریدیم این یک طایفه, در سورهٴ مبارکهٴ «ص» فرمود بطلان در این عالَم نیست ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً﴾ که ظالم هر کاری کرد, کرد مظلوم هر چه چشید, چشید اینطور نیست فرمود: ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثاً وَأَنَّکُمْ إِلَیْنَا لاَ تُرْجَعُونَ﴾,[35] ﴿أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن یُتْرَکَ سُدی﴾[36] سُدی یعنی یاوه, این مگر میشود هر کسی هر حرفی بزند در عالم و رَد بشود حساب و کتابی نداشته باشد. بنابراین دو طایفه از آیات است که برای ضرورت معاد نازل شده است که «المعاد حقّ لا ریب فیه» نه اینکه ممکن است خدا عالَم دیگر داشته باشد اگر نداشته باشد میشود باطل,
بطلان نظام آفرینش در صورت نبود معاد
مرگ اگر پوسیدن باشد میشود باطل, حساب و کتاب نباشد میشود باطل ولی در سورهٴ «ص» فرمود ما باطلگرا نیستیم باطلآفرین نیستیم یاوهآفرین نیستیم آیه 27 سورهٴ مبارکهٴ «ص» این است ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً ذلِکَ ظَنُّ الَّذِین کَفَرُوا﴾ آنها که میگویند بعد خبری نیست معنایش همین است یعنی صدامیان هر چه کردند, کردند شهدا هر چه چشیدند, چشیدند خب باطل همین است, فرمود هر کس هر چه کرد, کرد, ﴿ذلِکَ ظَنُّ الَّذِین کَفَرُوا﴾. فرمود: ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثاً﴾ یا ﴿أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن یُتْرَکَ سُدی﴾ تمام ذرّات عقاید و اندیشه شما حسابشده است ﴿ذلِکَ ظَنُّ الَّذِین کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ﴾
ظن مشرکان به بطلان نظام آفرینش و ردّ آن
منتها بحثی که فعلاً در سورهٴ مبارکهٴ «سجده» داریم این است که فرمود اینها خیال کردند ممکن نیست حالا دلیلی بر استحاله ندارند استبعاد دارند ﴿أءِذَا ضَلَلْنَا فی الْأَرْضِ أَءِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ﴾ فرمود شما کجا گُم میشوید گمشدنی نیست جانتان که در زمین فرو نمیرود در دست فرشتههای ماست بدنتان در زمین است و پراکنده است بعد جمع میکنیم
صحت تعابیر سهگانه در اخذ جان انسان
در جریان روح فرمود در دست فرشتگان است حالا این تفسیر روایی را لابد ملاحظه فرمودید در کنزالدقائق و امثال آن که چند روایت است در ذیل همین آیه برخیها آمدند از وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) سؤال کردند که آیات اماته برای ما مشتبه است برای اینکه در یک قسمت از آیات دارد خدا جان را میگیرد در یک قسمت دارد مَلک الموت میگیرد طایفه سوم آیاتی است که دارد که فرشتهها جان را قبض میکنند فرمود هر سه حق است و هر سه را ذات اقدس الهی انجام میدهد منتها متوفّاها فرق میکنند[37] ممکن نیست کاری در عالَم انجام بگیرد خدای سبحان حضور نداشته باشد مدبّرات امر به اذن خدا انجام میدهند لکن آنجا که فرمود: ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنفُسَ﴾[38] چون مدیر کل و مدبّر کل اوست آنجا که فرمود: ﴿یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾[39] یک مدیر میانی است به اذن خدا, آنجا هم که فرمود: ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا﴾[40] آنها مسئولان زیرمجموعه عزرائیل(سلام الله علیهم اجمعین) هستند همه اینها هستند منتها عمده آن است که محتضر در چه حدّی باشد که جان را به چه کسی تسلیم بکند برخیها تا «رخش ببینم و تسلیم وی کنم»[41] منتظرند بعضیها هم به حضرت عزرائیل(سلام الله علیه) تسلیم میکنند بعضیها هم به فرشتههای زیرمجموعه.
تبیین چگونگی احیای مردگان از زمین بعد از تبدل آن
در آیات دیگر همانطوری که درباره روح آمد درباره بدن هم فرمود: ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَی﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «طه» آیه 55 این است فرمود: ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ﴾ در هر سه جا هم ضمیر «کم» است ضمیر جمع مذکّر سالم به مخاطبان اشاره میکند ما شما را از زمین خلق کردیم دوباره به زمین برمیگردانیم بار سوم شما را از زمین در میآوریم این برای بدن است آنجا هم ﴿یَتَوَفَّاکُمْ﴾ توفّاست فرشته مرگ جان شما را قبض میکند; منتها مشکل این است که انسانی که از خاک بود وارد زمین میشود دوباره از زمین برمیگردد این سؤال را باید با توجه به آیات سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» حل کرد در سورهٴ «ابراهیم» آیه 48 به این صورت است فرمود: ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾ یعنی «تبدّل السماوات غیر السماوات» یعنی روزی میرسد که کلّ مجموعه عوض میشود ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾ یعنی «تبدلّ السماوات غیر السماوات» این زمین تبدیل میشود به زمین دیگر, این آسمانها تبدیل میشوند به آسمانهای دیگر آنگاه این سؤال مطرح است که مطابق سورهٴ «واقعه» ﴿إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَالآخِرِینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَی مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[42] همه آن روز حاضرند خب این تغییر و تحوّل با احیای موتا چه وقت حاصل میشود یعنی انسانها اوّلین و آخرین دوباره زنده میشوند روی این زمین بعد این زمین تبدیل میشود به زمین دیگر این است یا اول زمین و آسمان تبدیل میشود به یک نظام دیگر بعد انسانها از آن زمین تبدیلشده برمیخیزند یا همزمان بالأخره اگر این زمین باشد یک حکم دارد اگر زمین دیگر باشد حکم دیگر دارد روایاتی که در تفسیر کنزالدقائق و مانند آن در ذیل این آیه آمده است برخی از وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) است برخی از ائمه دیگر که زمین تبدیل میشود «بأرضٍ لم تکسَب علیها الذّنوب»[43] زمین تبدیل میشود به زمینی که روی آن گناه نشده یا زمین تبدیل میشود به خُبز نقیه این همه جمع شدند تا حساب آنها بررسی بشود از همین نانِ زمین میخورند[44] اینها یعنی چه این زمین تبدیل میشود به خُبز نقی نان خوب, گندم خوب همه از این زمین میخورند اگر آن روایات در ذیل این آیه ارزیابی بشود بعد به این سه مطلب پاسخ داده بشود خیلی از مسائل حل میشود که آیا انسانها یعنی اولین و آخرین مبعوث میشوند از زمین بعد زمین و آسمان عوض میشود یا اول زمین و آسمان عوض میشود بعد انسانها مبعوث میشوند یا همزمان
شمول غالب موارد استعمال «سماء» به آسمان و زمین
ولی منظور از سماء در غالب موارد، مجموعه آسمانها و زمین است اینکه فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» بود ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ﴾ آن سماء منظور جنس و مطلق سماست یعنی آیه یازده سورهٴ «فصلت» که فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَهِیَ دُخَانٌ﴾ یعنی مطلق سماء به دلیل اینکه در آیه بعد یعنی آیهٴ دوازده فرمود: ﴿فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ﴾ آنها را آسمانهای هفتگانه قرار دادیم و از اینکه خدا از تأنّی یاد میکند لوجهین است یکی دستور اینکه عجلهای در کار نباشد هر چیزی را در وقتش انجام بدهند یکی اینکه خدای سبحان ضمن اینکه سماوات و ارض را مسخّر کرده در صدد تعلیم هم است فرمود من اینها را به خلیفهام یاد میدهم که من چطوری ساختم شما مشابه این را میتوانید بسازید میشود از دخان, کُرهای ساخت حالا شما به آن مقدار نمیتوانید ولی این مادهاش فراهم است سرّ تبیین اینکه ما از کدام ماده چه ساختیم برای تعلیم است ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَهِیَ دُخَانٌ﴾ فرمود ما از دود از دخان این کرات را ساختیم پس میشود امکان هست این در صدد معجزه که نیست این خلقت عادی است معجزه آن است که بالأخره از کوه سنگی, ناقهای در بیاورد این میشود معجزه که کار علمی نیست راه فکری ندارد این مخصوص به قداست روح نبی است اما اینها این تأنّی که فرمود: ﴿سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾[45] است یا مادههای اوّلیه اینها را ذکر میکند در حقیقت برای تعلیم است که این کارها را ما انجام دادیم تا بتوانید مشابه این را بسازید
بیداری منکران معاد با دیدن قیامت و تقاضای بازگشت به دنیا
حالا این براهین که ثابت شد افراد تبهکار که منکر قیامت بودند وقتی وارد صحنه قیامت میشوند حق برایشان روشن میشود میگویند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ اینها را میگویند منتها میگویند خدایا ما الآن بیدار شدیم, فهمیدیم حق با شماست معاد حق است توحید حق است وحی و نبوت حق است ما را برگردان دنیا که عمل صالح انجام بدهیم ما یقین داریم.
بررسی مقصود از یقین در کلام منکران معاد
نکته اساسی این است که این ﴿فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ﴾ یعنی ما یقین ایمانی داریم کما ذهب إلیه بعض منهم سیدناالاستاد(رضوان الله علیه)[46] یا یقین علمی داریم در قیامت جا برای یقین ایمانی نیست یعنی در قیامت اینها ایمان بیاورند اگر ایمان بیاورند میشوند موحد, موحد که مخلّد در نار نیست اینها یقین علمی دارند یعنی صد درصد برایشان روشن میشود که حقّ این است اما میخواهند ایمان بیاورند جایش در قیامت نیست یعنی بین نفس و ایمان, اراده فاصله است اینکه در آن آیه فرمود: ﴿نَعْمَلْ صَالِحاً﴾ این ﴿نَعْمَلْ﴾ اعم از عمل جانحه و جارحه است آن ایمان, عمل جانحه است این نماز و روزه و امثال ذلک عمل جارحه است در قیامت هیچ ممکن نیست کسی ایمان بیاورد زیرا ایمان, تکلیف است تکلیف در فضای شریعت است بین نفس و ایمان, اراده فاصله است این اراده را شریعت رهبری میکند و مانند آن, بین نفس و علم, اراده فاصله نیست هیچ کس نمیتواند بعد از اقامه برهان بگوید من نمیخواهم بفهمم, فهم در اختیار کسی نیست.
پرسش: بالأخره به یقین میرسند؟
بیان تفاوت یقین علمی و ایمانی و نقش آن در وجود انسان
پاسخ: یقین علمی نه یقین ایمانی, در بحثها هم همینطور است میداند حق با طرف است ولی باور نمیکند همان که وجود مبارک موسای کلیم به فرعون فرمود برای تو صد درصد مسلّم شد این معجزه است ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾[47] برای تو مسلّم شد تو مشکلی نداری قبول بکن, ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[48] همین است میبینید دو طلبه که تازه رفتند مقدمات بحث کنند یا سیوطی بحث کنند با اینکه ثالث اینها ذات اقدس الهی است هیچ کسی در حجره نیست این فهمیده حق با رفیق خودش است اما مرتب به هر وسیله است دارد حرف خودش را توجیه میکند این اگر ـ خدای ناکرده ـ تربیت نشود وقتی وارد جامعه شد منشأ بسیاری از خطرات خواهد بود برای انسان ممکن است چیزی صد درصد ثابت بشود که حق است ولی باور نکند بین باور و علم, خیلی فرق است باور کار عقل عملی است که «عُبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» علم برای عقل نظری است اینها کاملاً مرزهایشان جداست ممکن است کسی صد درصد برای او روشن بشود و باور نکند در قیامت جا برای باور نیست باور, ایمان است فعل اختیاری است واجب است تکلیف است شریعت میطلبد اینها علمالیقین دارند اما علمالیقین مشکل اینها را حل نمیکند حجتی است علیه اینها, ایمان نمیتوانند بیاورند اینکه میگویند: ﴿فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾ این عمل به معنی عمل جارحه نیست اعم از عمل جانحه و جارحه است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ سجده، آیهٴ 3.
[2] . سورهٴ تین، آیهٴ 4.
[3] . سورهٴ حجر، آیهٴ 29؛ سورهٴ ص، آیهٴ 72.
[4] . سورهٴ اسراء، آیهٴ 85 .
[5] . سورهٴ اسراء، آیهٴ 37.
[6] . نهج البلاغه، حکمت 211.
[7] . الکافی، ج1، ص11.
[8] . سورهٴ بقره، آیهٴ 30.
[9] . سورهٴ اسراء، آیهٴ 70.
[10] . سورهٴ اعراف، آیهٴ 179.
[11] . سورهٴ نازعات، آیهٴ 27.
[12] . سورهٴ غافر، آیهٴ 57 .
[13] . سورهٴ احزاب، آیهٴ 72.
[14] . سورهٴ نمل, آیهٴ 25.
[15] . سورهٴ نمل, آیهٴ 16.
[16] . سورهٴ شمس, آیات 7 و 8 .
[17] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 179.
[18] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 179؛ ﴿لَهُمْ اٴعینٌ لاَیُبصرُونَ بِهَا﴾ .
[19] . سورهٴ شوری, آیهٴ 30.
[20] . سورهٴ سجده, آیهٴ 3.
[21] . سورهٴ رعد, آیهٴ 7.
[22] . سورهٴ نحل, آیهٴ 36.
[23] . سورهٴ رعد, آیهٴ؛ سورهٴ نازعات, آیهٴ 45.
[24] . سورهٴ مدثر, آیهٴ 2.
[25] . سورهٴ توبه, آیهٴ 122.
[26] . سورهٴ ملک, آیهٴ 8.
[27] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 45.
[28] . سورهٴ نساء, آیهٴ 98.
[29] . سورهٴ جاثیه, آیهٴ 32.
[30] . سورهٴ بقره, آیهٴ 117؛ سورهٴ انعام, آیهٴ 101.
[31] . سورهٴ آل عمران, آیهٴ 9.
[32] . سورهٴ بقره, آیهٴ 258.
[33] . سورهٴ بقره, آیهٴ 260.
[34] . سورهٴ انعام, آیهٴ 73.
[35] . سورهٴ مومنون, آیهٴ 115.
[36] . سورهٴ قیامت, آیهٴ 36.
[37] . التوحید (شیخ صدوق), ص268; تفسیر کنزالدقائق, ج10, ص287.
[38] . سورهٴ زمر, آیهٴ 42.
[39] . سورهٴ سجده, آیهٴ 11.
[40] . سورهٴ انعام, آیهٴ 61.
[41] . دیوان حافظ، غزل 351.
[42] . سورهٴ واقعه, آیات 49 و 50.
[43] . تفسیر العیاشی, ج2, ص236; تفسیر کنزالدقائق, ج6, ص130; در نقل تفسیر العیاشی, «لم تکتسب» آمده است.
[44] . الکافی, ج6, ص286; تفسیر کنزالدقائق, ج7, ص89 ـ 92.
[45] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 54؛ سورهٴ سجده, آیهٴ 4.
[46] . المیزان, ج16, ص253.
[47] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 102.
[48] . سورهٴ نمل, آیهٴ 14.
تاکنون نظری ثبت نشده است