display result search
منو
تفسیر آیات 67 تا 73 سوره بقره

تفسیر آیات 67 تا 73 سوره بقره

  • 1 تعداد قطعات
  • 37 دقیقه مدت قطعه
  • 116 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 67 تا 73 سوره بقره
- دستور به ذبح گاو و عدم درک بنی‌اسرائیل از کنه دستور
- تبیین ابتدایی داستان بهانه‌های بنی‌اسرائیلی در کشتن گاو و اطاعت امر رب
- شیوه نقل تاریخ در قرآن
- استهزاء پیامبران

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وإذ قال موسی لقومه إنّ الله یأمرکم أن تذبحوا بقرة قالوا أتتّخذنا هزواً قال أعوذ بالله أن اکون من المجاهلین ٭ قالوا ادع لنا ربّک یبیّن لنا ما هی قال إنّه یقول إنها بقرةٌ لافارضٌ ولابکر عوانٌ بین ذلک فافعلوا ماتؤمرون ٭ قالوا ادع لنا ربّک یبیّن لنا ما لونها قال إنّه یقول إنها بقرةٌ صفراءٌ فاقع لونها تسّر الناظرین ٭ قالوا أدع لنا ربّک یبیّن لنا ما هی إن البقر تشابه علینا وإنا إن شاء الله لمهتدون ٭ قال إنّه یقول إنها بقرةٌ لاذلول تثیر الارض ولا تسقی الحرث مسلمة لاشیة فیها قالوا الآن جئت بالحق فذبحوها وما کادوا یفعلون﴾

در بیان شمارش نعمی که خدای سبحان بر بنی‌اسرائیل روا داشت و کفرانی که بنی‌اسرائیل در برابر نعم الهی اعمال کردند و در نتیجه به کیفر این کفرانشان مبتلا شدند، بسیاری از نعم را خدای سبحان یادآوری کرد و کفران آنها را هم مطرح کرد آنگاه به این قسمت از قصّه رسیدیم که فرمود: به موسای کلیم دستور داد که به اینها از طرف خدای سبحان ابلاغ کند که اینها یک بقرهای را ذَبح کنند، چون هر حادثهای را که قرآن کریم در این زمینه نقل میکند یا مشتمل بر اعجاز و کرامت است یا مشتمل بر رفع یک مشکلی از مشکلات بنی‌اسرائیل است یا محتوی نعمتی از نعم الهی بر بنی‌اسرائیل است یا جامع همهٴ این امور هست و در برابرش بنی‌اسرائیل به کفران نعمت مبادرت کردند. آنگاه خدای سبحان کیفر سهمگین را بر اینها مقرر کرد و فرمود: ﴿ضربت علیهم الذلة والمسکنة﴾

و همانطوری که قبلاً ملاحظه فرمودید چون قرآن کتاب قصّه و تاریخ نیست، آن جریانهای داستانی قصصی که قرآن نقل میکند مطرح نمیشود، یعنی در کدام مکان بود در کدام زمان بود در چه تاریخی بود اصلاً مطرح نیست. همان قریهای که قبلش ذکر شد که اهلش در گرفتن ماهی حیله میکردند، خدای سبحان مشخص نفرمود: که این از نظر موقعیت جغرافیایی در کدام سرزمین بود و در چه زمانی واقع شد؟ چون اینها نقشی در فهمیدن معارف قرآنی ندارد، اصلاً ذکر نفرمود: که در چه زمانی بود و ذکر نفرمود که این قریه در کدام محل بود، گرچه گفتهاند که بعد از موسای کلیم اتفاق افتاده است، الآن هم که این قصهٴ ذبح بقره مطرح است اصلاً نفرمود: که در کدام زمان بود؟ در کدام مکان بود چه گروهی آن شخص را کشتند و چه جور شد که آن شخص را کشتند، امثال ذلک. اینها قصصی است که در تاریخ و در روایات گوشههایی از آن تبیین شد و بعضی از آنها هم بدون مداخلهٴ اخبار اسرائیلی نیست، از اسرائیلیات مصون نیست. در اینجا هم معین نفرمود که کدام محلّ بود در چه زمان بود اینها را مطرح نکرد و اصل قصّه هم از دستور ذَبح بقره شروع میشود و در پایان همین قصه میفرماید به اینکه شما آیهٴ 71 به بعد شما کسی را کشتید و خدای سبحان با همین راه او را زنده کرد. فی الجمله آنچه که از این آیات استفاده میشود این است که کسی را کشتند، شخصی را کشتند و قاتل ناشناس بود، معلوم نبود چه کسی کشت خدای سبحان با دستوری که داد که فرمود: گاوی را ذبح کنید و بعد از ذبح آن گاو دستور داد مقداری از این گاو مذبوح را حالا یا دُم یا قسمت دیگر این گاو را به بدن آن مقتول بزنید، او زنده میشود و قاتل را به شما معرفی میکند، این اجمال قضیه است که فرمود: یک قتلی واقع شد، قاتل ناشناس بود و خدای سبحان با این معجزه، آن شخص را احیا کرده است و آن شخصی که زنده شد قاتل را هم معرفی کرد. ولی در هنگام شروع این قصه از آن ذیل آغاز نمیکند. آن نکتهای دارد که حالا بعد روشن میشود.

ـ عدول از خطاب به غیبت
طلیعه داستانی که خدا نقل میکند این است که فرمود: ﴿و إذ قال﴾؛ یعنی متذکر باش. این وقتی که این نعمت برای بنی‌اسرائیل پیش آمد و آنها کفران کردند ﴿وإذ قال موسیٰ لقومه﴾ که ﴿إن الله یأمرکم أن تذبحوا بقرة﴾ این با سایر نعم فرق دارد، دربارهٴ سایر نعم مستقیماً خدای سبحان به بنی‌اسرائیل خطاب میکند فرمود: ﴿وإذ قلتم یا موسیٰ لن نصبر علی طعام واحد﴾ و امثال ذلک، امّا اینجا، عدول از خطاب به غیبت است مستقیماً خدای سبحان با بنی‌اسرائیل سخن نمیگوید. میفرماید: آن وقتی که موسای کلیم به قومش دستور داد که خدای سبحان امر کرد شما گاوی را ذَبح کنید ﴿و إذ قال موسیٰ لقومه انّ الله یأمرکم أن تذبحوا بقرةً﴾ خدا امر می‌کند که شما گاوی را ذبح کنید.
ذبح یک حیوان یک وقتی به عنوان یک دستور شرعی است نحوهٴ قضیه حقیقیه است این جای سؤال ندارد نظیر اینکه هر حاجی باید قربانی کند این سؤالی ندارد و یک تعبد خاص است که در سورهٴ مبارکهٴ حج آیهٴ 36 فرمود: ﴿والبدن جعلنا ها لکم من شعائر الله﴾ خب دستور کلی است برای هر حاجی بالاخره باید یک قربانی اهدا کند «إنّ الله یحب اراقة الدماء» حالا یا شتر یا گاو یا گوسفند، لذا آن سؤالی هم به دنبال ندارد، امّا جریان ذَبح بقره یک قضیهای است فی واقعة و آن واقعه این است که یک مقتولی است قاتلش ناشناس، آمدهاند به محکمهٴ موسای کلیم(سلام الله علیه) که ما چه کنیم درباره این مقتولی که قاتلش شناخته نشده؟

بهانه‌جویی بنی‌اسرائیل
در این زمینه، موسای کلیم دستور داد شما یک گاوی را ذَبح کنید، این قضیهای است فی واقعةٍ، آنها سؤال کردند به اینکه مشکل ما این است که ما قاتل را نمیشناسیم شما ما را دستور میدهید که ما گاوی را ذبح کنیم، این چه ارتباطی دارد؟ لذا گفتند به اینکه ﴿اتتّخذنا هزواً﴾ ما را به استهزا گرفتهای؟ گرچه نباید اینچنین تعبیر میکردند چون میدانستند که پیغمبر خدا معصوم است و هیچ پیغمبری در مسائل دینی به میل خود سخن نمیگوید ان جریان ﴿ما ینطق عن الهوی ٭ إن هو إلاّ وحی یوحیٰ﴾ مال نبوّت عامّه است نه مال نبوّت خاصّه، مخصوص رسول خدا(صلیٰ الله علیه و آله وسلّم) نیست بلکه مال همه انبیاست، اصولاً هیچ پیغمبری در مسائل دینی و اعتقادی در بیان احکام و در حلّ خصومات با هوای خود سخن نمیگوید. این ﴿ما ینطق عن الهویٰ﴾ از خصائص خاتم انبیاء نیست جزء مشترکات نبوّت عامه است هیچ پیغمبری در مسائل دینی و در مسائل اعتقادی و فصل خصومات به میل خود و هوای خود سخن نمیگوید، به دستور الهی سخن میگوید. حق این نبود که بنی‌اسرائیل به موسای کلیم بگویند که ﴿أتتّخذنا هزواً﴾، ﴿أتتّخذنا هزواً﴾ یک تعبیر ناروائی است، یعنی تو اهل استهزائی.

ـ نزاهت پیامبران الهی از استهزا
لذا موسای کلیم فرمود به این که ﴿أعوذ بالله أن اکون من الجاهلین﴾؛ من به خدا پناه میبرم از این که جاهل باشم. وقتی من جهل نداشتم نه استهزاء دارم نه سیئه دیگر، اگر یک کسی از هر جهل مصون بود از همهٴ معاصی مصون است زیرا همهٴ معاصی روی جهل است، جهل در برابر عقل است نه در برابر علم. ممکن است کسی عالم باشد ولی در عین حال که عالم است جاهل باشد، جهل آن است که با او انسان نتواند کاری که «یعبد به الرحمان و یکتسب به الجنان» را فراهم کند، عقل چیزی است که یعبد به الرحمٰن و یکتسب به الجنان و چیزی که «لایکتسب به الجنان و لایعبد به الرّحمن» آن عقل نیست آن عکس نقیض این قضیه است میشود جهل، هر وصفی که انسان با داشتن او نتواند خدا را عبادت کند و بهشت کسب بکند این عقل نیست چون «العقل ما یعبد به الرحمن و یکتسب به الجنان» و چیزی که «لا یکتسب به الجنان و لا یعبد به الرحمن فلیس بعقلٍ» لذا گاهی از آن به عنوان جهل یاد میشود گاهی از آن به سفاهت یاد میشود که ﴿من یرغب عن ملّة إبراهیم إلاّ من سفه نفسه﴾ .
در اینجا موسای کلیم گفت: من به خدا پناه میبرم از اینکه جاهل باشم وقتی جهل در من نبود، هیچ معصیتی در من نیست و هیچ معصیت که نبود استهزا هم نیست. منتها شما کمی صبر کنید تا روشن شود که چگونه بین ذَبح بقره و احیای آن قتیل، یا شناختن آن قاتل رابطه است، شما سؤال کردید که ما با چه راهی قاتل این مقتول را بشناسیم؟ من هم گفتم: خدا دستور داد که شما گاوی را ذَبح کنید، خب این ممکن نیست من چیزی را از خدا نقل کنم و روی هوا باشد، و استهزاء باشد اگر پیغمبری از خدا چیزی نقل کرد یقیناً وحی است و هویٰ نیست. موسای کلیم فرمود: ﴿إنّ الله یأمرکم أن تذبحوا بقرة﴾ از خدا نقل کرد پس جای استهزا نیست.
بنی‌اسرائیل که نتوانستند این معنا را تحمّل کنند، گفتند: ﴿أتتّخذنا هزواً﴾ اصولاً وقتی خدای سبحان بنی‌اسرائیل را معرفی میکند میگوید: ﴿کانوا لایتناهون عن منکرٍ فعلوه﴾ ؛ کارشان این است که اصلاً دست بردار نیستند از هر گناهی که اینها را نهی کردند، اهل تناهی نیستند، هیچ نهی از منکری در آنها اثر نمیگذارد. ﴿کانوا لا یتناهون عن منکرٍ فعلوه﴾ ؛ دست به هر منکری زدند، هر چه شما نهی بکنید آنها اهل تناهی نیستند، نهی پذیر نیستند. یک چنین خصیصهای دارند.
آنگاه موسای کلیم میفرماید: خدا امر کرده است اینها میگویند: تو ما را مسخره کردهای، ﴿قالوا أتتّخذنا هزواً قال أعوذ بالله أن أکون من الجاهلین﴾ من به خدا پناه میبرم از اینکه جاهل باشم، من از جهل به خدا پناه می‌برم، یعنی در اینجا عقلی است و حکمتی است مقداری تأمل کنید.

ـ پرسش از سن بقره با تعبیری غیر مؤدبانه
﴿قالوا ادع لنا ربّک یبیّن لنا ماهی﴾ این هم از همان تعبیراتی است که با بیان موحّد سازگار نیست یک موحّد هرگز به مخاطب نمی‌گوید: به پروردگارت بگو که مشکل ما را حلّ کند. چون موحّد، الله را رب عالمین میداند در نوع تعبیرات ملاحظه فرمودید که بنی‌اسرائیل به موسای کلیم میگفتند: از خدای خودت بخواه که این مشکل را حلّ کند. همانطوری که جهنّمی‌ها در جهنّم به خازن جهنّم میگویند: ﴿یا مالک لیقض علینا ربّک﴾ نمیگویند «ربّنا» در نوع تعبیرات بنی‌اسرائیل به موسای کلیم این است که از پروردگارت بخواه که این قضیه را روشن کند. نمیگویند: از الله بخواه یا از ربّ ما مسئلت کن ﴿قالوا ادع لنا ربّک یبیّن لنا ماهی﴾ از خدا بخواه که این بقره چیست؟ یعنی سنّش چیست؟ گاهی سؤال با اجمال ذکر میشود، چون جواب مبیّن آن است. در روایات هم اینچنین است که سألته عن الصلاة فقال(علیه السلام) ‌کذا و کذا گاهی سؤال را اعتماداً علی الجواب حذف میکنند، چون خود جواب مبیّن است که مسئول عنه چه بوده است. در اینجا روشن نشد که از چی سؤال کردند، امّا از جواب پیداست که از سنّ این گاو سؤال کردند که در چه حدّ از سنّ باشد، ﴿قالو ادع لنا ربّک یبیّن لنا ماهی﴾ این ماهی که برای شناختن ماهیت و امثال ذلک مطرح است آن مراد نیست، اینجا تقریباً سؤال از کمیت سنّی است، یعنی بیان کنید که در چه حدّ از سال باشد. چون برای زکات و امثال زکات سال مشخص است یک قضیهای است حقیقیّه، امّا دربارهٴ این قضیه شخصیه و قضیه فی واقعة مسئله سال و امثال ذلک مطرح نیست.
﴿قال إنّه یقول إنها بقرة لافارض ولابکر﴾ فرمود: خدای سبحان فرموده است که این بقرهای که شما مأمور به ذَبح او هستید نه فارض و کهن سال و پیر است و نه نوسال، میانسال است. نه فارض است، یعنی کهن سال و پیر است و نه بکر است و نوزاد ﴿عوانٌ بین ذلک﴾، یعنی وسط بین پیری و نوزادی، یعنی جوان است. آنگاه فرمود: ﴿فافعلوا ما تؤمرون﴾ بار اوّل فرمود: ﴿إنّ الله یأمرکم أن تذبحوا بقرة﴾ الآن میفرماید به اینکه مأمور به تان را انجام دهید آنچه را که به آن امر شدهاید آن را امتثال کنید، ﴿فافعلوا ما تؤمرون﴾ باز اطاعت نکردند.

ـ پرسش از رنگ بقره
﴿قالوا ادع لنا ربّک یبیّن لنا ما لونها﴾ گفتند: از خدایت بپرس برای ما بیان کند که رنگ این گاو چه باشد، باز هم تعبیر ﴿ربّک﴾ است، ﴿قال ادع لنا ربک یبین لنا ما لونها قال إنّه یقول إنها بقرةٌ صفراءٌ فاقع لونها تسرّ الناظرین﴾؛ موسای کلیم گفت که خدای سبحان فرمود که این گاوی است زرد رنگ و زردیش هم فاقع است. لون این بقره صفراء است، لونش فاقع است، یک صفره خالصه دارد، زردی خالص است نه مایل به سفیدی است نه مایل به سیاهی، زرد محض است، زردی است فاقع، ﴿فاقع لونها﴾ مشوب نیست مایل به سفیدی یا سیاهی و امثال ذلک نیست. ﴿بقرة صفراء فاقع لونها﴾ که ﴿تسرّ﴾ این بقره ناظرین را. یک گاوی است از نظر رنگ زیبا.

ـ ادعای تشابه
به این مقدار هم اکتفا نکردند: ﴿قالوا أدع لنا ربّک یبیّن لنا ماهی إنّ البقر تشابه علینا﴾؛ به موسای کلیم عرض کردند که از خدایت بخواه که برای ما بیان کند چون این بقره مشتبه شد. ﴿إنّ البقر تشابه علینا﴾ با این که سخن از بقرة بود نه بقر، سخن از فرد خارجی بود با مشخصات یاد شده نه سخن از جنس، نفرمود به این که شما یک بقر را ذبح کنید تا اینها بگویند ﴿إن البقر تشابه علینا﴾ سخن از بقر نیست، بقره است فرد خارجی است، جنس و نوع نیست ولی مع ذلک آنها گفتند: ﴿إن البقر تشابه علینا و إنا إن شاء الله لمهتدون﴾ اخیراً که مقداری به اهتدا نزدیک شدند آنگاه آخرین جواب را دریافت کردند.

راز اسناد پاسخ‌ها به خدا
﴿قال إنّه یقول﴾ در نوع موارد موسای کلیم میفرماید به این که خدا میگوید، با اینکه بیان موسای کلیم بیان حق است، چون رسول بما أنّه رسول حرفی جز رساندن رسالت خدا ندارد امّا مع ذلک برای اینکه جواب مطابق سؤال باشد آنها گفتند: از خدایت بپرس. موسای کلیم میفرماید: خدایم جواباً چنین فرمود.

ـ سائمه و غیر عامله بودن بقره
﴿إنها بقرةٌ لا ذلول تثیر الأرض ولاتسقی الحرث مسلّمة لاشیة فیها﴾؛ فرمود: این گاوی است که نه در اثر پر کاری رام شده باشد به ذلّت افتاده باشد، در اثر إثاره ارض و شیار زمین و زیر و رو کردن خاک ذلول و افتاده باشد یا در اثر آبیاری مزارع به ذلّت افتاده باشد ﴿لا ذلول﴾ که ﴿تثیر الأرض ولاتسقی الحرث﴾ آن گاوی که به إثاره و شخم زدن و شیار کردن زمین پرداخت یا به آبیاری مزارع و آب کشیدن از چاه پرداخت به ذلّت میافتد. یک چنین گاوی نباشد ﴿لاذلول﴾ که ﴿تثیر الأرض ولاتسقی الحرث مسلّمة لاشیة فیها﴾ او از هر عیبی سالم است، نه تنها سالم است بلکه مسلّم است. نظیر صحیح و مصحاح بودن، نظیر مریض و ممراض بودن که اینها در قوهٴ فعل و در قوه انفعال نقش مؤثر دارد، گاهی بعضی از مزاجها صحیح‌اند بعضی‌ها مصحاح‌اند، مصحاح صحتش به قدری قوی است که دیر مریض میشود، تا حدّ امکان در برابر مرض دفاع میکند. مزاجی که مصحاح است به آسانی مریض نمیشود، مصحاح آن کسی است که صحتش خیلی قوی است، بالاتر از صحیح است مثل اینکه ممراض پائینتر از مریض است، مریض کسی است که بیمار است و ممراض کسی است که زود مریض میشود در اثر ضعف مزاج، ممراض بودن پائینتر از مریض بودن است، اینجا که فرمود: مسلّم است، مسلّم قویتر از سالم است، اصولاً از هر عیبی مسلّم است، جا برای عیب نسبت به این گاو نیست. ﴿مسلّمةٌ﴾ پس از نظر مزاج مسلّم است یعنی سلامتش کامل است از رنگ هم ﴿لاشیة فیها﴾، «شیه» مثل «عِدَه» که «تای» او عوض از آن واو محذوف است مثل وعد و عده، وصل و صله، وشی وشیه این شیه همان وشی است. «وشی» این خالکوبیها را می‌گویند وشی، واشی کسی است که خالکوب است یعنی رنگی را با رنگ دیگر مخلوط میکند. فرمود: رنگ او خالص است، شیه ندارد، وشی در او اعمال نشده است که یک خالی داشته باشد یک جایی سفید باشد یک جایی زرد باشد بلکه همان صفرائی است که ﴿فاقع لونها﴾ هم صفرتش یکدست و خالص است. هم رنگش خود آن بقره در اثر داشتن آن رنگ ناظرین را به سرور درمیآورد. ﴿مسلمةٌ لاشیة فیها﴾ پس خصوصیت مزاجی، خصوصیت رنگ، یک دست بودن رنگ، خصوصیت سنّ، خصوصیت ذلول نبودن، همه و همه را بیان کرد.

ـ تعبیر غیر مؤدبانه بنی‌اسرائیل
آنگاه بنی‌اسرائیل گفتند: ﴿قالوا الآن حئت بالحقّ﴾؛ الآن حق را آوردی. خب این طرز سخن گفتن با رسول خدا نیست. مثل اینکه تاکنون حق نگفته بود.

سؤال ...
جواب: لازم نبود در روایات هم هست که اگر آن‌ها اصرار نمیکردند اینهمه تکلیفات زائد بر این‌ها تحمیل نمیشد به همان اطلاق اخذ میکردند. اینها، احیاناً اگر سؤال بکنند و لجاجت بکنند این خصوصیت پیش می‌آید .
﴿قالوا الآن جئت بالحقّ﴾؛ الآن حق را آوردی، مثل اینکه تا کنون معاذ الله، حق نگفته بود یا تاکنون یک امری که باید میگفت بیان نکرده است. اگر لازم بود در فرصتهای دیگر بیان میشد. ﴿قالوا الآن جئت بالحقّ فذبحوها﴾ آن بقره را ذَبح کردند.

بهانه‌گیری برای رفع تکلیف
امّا ﴿وما کادوا یفعلون﴾؛ نزدیک بود که این کار را انجام ندهند در اثر اینکه کمتر به اوامر الهی امتثال میکردند. گرچه بعضی نقل کردهاند که ﴿و ماکادوا یفعلون﴾ یعنی نزدیک بود که انجام بدهند ولی ﴿و ماکادوا یفعلون﴾ کاد یعنی قَرُبَ، نزدیک بود که انجام ندهند.
سؤال ...
جواب: حالا باید بگویند: ما فهمیدیم، حالا باید بگویند: تبیّن لنا، این چنین نباید سخن بگویند که ﴿الآن جئت بالحقّ﴾ باید بگویند: الآن تبیّن لنا مقابل ﴿تشابه﴾، تبیّن لناست نه ﴿الآن جئت بالحق﴾ مقابل تشابه، تبیّن است، باید بگویند: الآن تبیّن لنا، نه ﴿الآن جئت بالحق﴾، از تعبیر ﴿الآن جئت بالحق﴾ استفاده می‌شود که مثل این که معاذ الله تاکنون حق نگفته بود.
سؤال ....
جواب: مبهم نیست مطلق است و اگر به اطلاق عمل می‌کردند کافی بود، چنان که در روایت هم هست.
و اگر چنانچه سؤال از ابهام است واقعاً، ابهام وادارشان کرده که سؤال کنند باید بگویند الآن تبیّن لنا یا شروع بکنند به امتثال با اینکه در آن‌جا موسای کلیم فرمود ﴿فافعلوا ما تؤمرون﴾ یعنی همین مقدار بس است بیش از این لازم نیست. در جواب سؤال اوّل که فرمود: ﴿لا فارض ولا بکر عوانٌ بین ذلک فافعلوا ما تؤمرون﴾ با فاء تفریع ذکر کرد یعنی انجام بدهید برای چه معطل‌اید؟ باز مع ذلک گفتند: ﴿قالوا ادع لنا ربّک یتبیّن لنا﴾ دو سؤال را بعد از این مطرح کردند. لذا خدا فرمود: ﴿فذبحوها وما کادوا یفعلون﴾ مثل اینکه نمیخواستند انجام بدهند. بالاخره به هر وسیلهای بود تن در دادند.

اصرار بر کتمان داستان قتل
خب حالا این اصل قضیه، این به عنوان یک تعبّد خاص نیست نظیر ذبح قربانیها، این یک قضیه‌ای است در واقعه شخصیه تا آن مشکل ناشناس بودن قاتل حل بشود حالا خدای سبحان میفرماید: ﴿و إذ قتلتم نفساً فادّارأتم فیها والله مخرج ما کنتم تکتمون﴾؛ اینچنین نبود که یک رهگذری کسی را کشته باشد و در قبیلهٴ شما انداخته باشد و شما دامنتان آلوده نباشد خودتان این کار را کردید و لوث کردید، ﴿و إذ قتلتم نفساً﴾؛ شما کسی را کشتید. و هر کدام تدارء کردید هر کدام از خود دفع کردید درء کردید: هر کدام گفت: از من نبود من نکشتم. شما کشتید و تدارء کردید، کل واحد از خود درء کردید، دفع کردید «إدرءوا الحدود بالشبهات» ؛ حدود به شبهات درء می‌شود یعنی دفع میشود ﴿فادرؤا عن أنفسکم الموت﴾ یعنی فادفعوا. فرمود: شما کشتید و هر کدام تدارء کردید ﴿وإذ قتلتم نفساً فادارأتم فیها﴾ امّا ﴿والله مخرجٌ ما کنتم تکتمون﴾؛ آنچه را که شما اصرار بر کتمانش دارید خدا اظهار میکند، خدا استخراج میکند، استنباط می‌کند بالاخره قاتل را معرفی میکند. شما در نهانتان این قضیه را مکتوم نگه داشتید خدا آنچه را که شما مکتوم کردید آشکار میکند، استنباط میکند.

ـ مصحح اسناد قتل به همهٴ بنی‌اسرائیل
﴿والله مخرج ما کنتم تکتمون﴾ این هم معلوم میشود که اصرار داشتند این قضیه مکتوم بماند. از این تعبیر ﴿کنتم﴾ معلوم میشود که اصرار آنها و استمرار آنها بر این بود که آن قضیه مکتوم بماند، معلوم میشود که توطئه دسته جمعی بود نظیر، عقر ناقهٴ صالح که فرمود: ﴿فنادوا صاحبهم فتعاطی فعقد﴾ آنگاه ﴿فکذّبوه فعقروها﴾ در یک بخشی فرمود به این‌که آن کسی که مأمور ترور بود با او تعاطی کردند، با او داد و ستد کردند. با او پیمان بستند، با توطئه و تصویب همه صاحبشان رفت آن ناقه را عقر کرد ﴿فنادوا فتعاطی باحبهم فعقر﴾ لذا در سورهٴ شمس فرمود به این‌که ﴿کذّبوه فعقروها﴾ اگر یک نفر منهای گروه، دست به یک کاری برند خدای سبحان کار را کار گروه نمیداند امّا وقتی یک نفر، نماینده گروهی باشد همه تصویب کنند توطئه کنند و او را به عنوان نماینده انتخاب کنند دست به یک کاری بزند آن کار، کار همه است.
سؤال ...
جواب: چون هر کدام می‌گفتند از ما نبود، بالاخره اولیاء مقتول، گفتند پس کی باید مسأله را حلّ کند؟ فرمود: اینچنین نیست که یک کسی کشته بشود و خدای سبحان بالاخره قاتل را معرفی نکند حالا امسال نشد، آینده، آینده نشد، ده سال دیگر، این یک اصل کلی است. ﴿والله مخرج ما کنتم تکتمون﴾ این را در بعضی از آیات قرآن کریم هم به عنوان یک اصل کلی بیان کرد فرمود: ﴿أم حسب الذین فی قلوبهم مرض أن لن یخرج الله أضغانهم﴾ این اختصاصی به قیامت ندارد، فرمود: هر کس در دلش یک صفت پلیدی را کتمان کرده است ما بالاخره یک روزی ظاهر میکنیم ﴿أم حسب الّذین فی قلوبهم مرض أن لن یخرج الله أضغانهم﴾ خدا آن ضغن و کینه را علن نمیکند؟ این شدنی نیست، در اینجا هم به معنای فرمود: ﴿والله مخرج ما کنتم تکتمون﴾ این به عنوان جمله اسمیه ذکر شده است، به عنوان صفت خدای سبحان ذکر شده است خدا این کاره است خلاصه، که کتمان را علن می‌کند.
فرمود: ﴿فقلنا اضربوه ببعضها﴾ ؛ ما گفتیم به اینکه با مقداری از بدن این گاو مذبوح آن مقتول را بزنید یعنی مثلاً با دمش به آن مقتول بزنید، حالا بعض مشخص نشد که با ذنب اوست یا با دست اوست یا با سر اوست بالاخره به بعض بقره آن مقتول را بزنید او زنده میشود. که باید برخورد کند، یک مردهای با مردهٴ دیگر برخورد کند تا زنده شود، تا معجزهٴ الهی را به عنوان آیهٴ بینّه ببینید که از برخورد دو مرده، حیات نشأت میگیرد ﴿فقلنا اضربوه ببعضها﴾ این را زدند و آن شخص هم زنده شد و قاتلش را هم معرفی کرد که قضایا گذشت. البته خدای سبحان این را به عنوان صدر قصّه نقل میکند بعد میفرماید به این‌که: شما این آیه بیّنه را دیدید ﴿ثمّ قست قلوبکم﴾ نظیر این که از دریا گذشتید بعد آن حادثه پیش آمد، نظیر اینکه بسیاری از معجزات را دیدید ﴿وانتم تنظرون﴾ باز برگشتید این را هم نقل میکند می‌فرماید به اینکه این نعمت عظمیٰ را دیدید، این آیه بیّنه را دیدید ﴿ثمّ قست قلوبکم من بعد ذلک﴾ ﴿فقلنا اضربوه ببعضها کذلک یحیی الله الموتیٰ و یریکم ٰایاته لعلّکم تعقلون﴾ این چنین خدای سبحان، مردهها را زنده میکند، توان آن را دارد و آیات خود را به شما ارائه میدهد تا شما تعقل کنید.

ـ راز گزینش حیوان خاص
این اجمالی از این چند آیهٴ تلاوت شده امّا سرّ این که چرا گاو را انتخاب کردند گفتند: اینها اصولاً گاو را تقدیس میکردند گاو پرستی بود و از همان آن پرستش گاو، سامری سوء استفاده کرد ﴿أخرج لهم عجلاً جسداً له خوار﴾ و خدای سبحان میخواهد گاوی را دستور ذَبحش بدهد که معبود عدهای بود تا روشن بشود از کشتن گاو مشکلی دامنگیر اینها نخواهد شد، چیزی که به زعم اینها مقدّس است قداستی ندارد.

ـ برهانی بر معاد و احیای مردگان
و از برخورد یک مرده به مردهٴ دیگر حیات نشأت میگیرد تا آنها از احیای موتیٰ در قیامت تعجب نکنند، و همانطوری که در قیامت بعد از زنده شدن، همهٴ اسرار فاش میشود، گاهی نمونه‌های قیامت در دنیا ظاهر میشود که برخی از اسرار فاش می‌شود چون در قیامت ﴿تبلی السرائر﴾ است ﴿لایکتمون الله حدیثاً﴾ آن روز انسان قدرت کتمان ندارد، هر چه دارد میگوید یا خودش به صورت باطن در میآید یا بالاخره هر چه در درون اوست، اظهار میکند ﴿لایکتمون الله حدیثاً﴾ ؛ هیچ سخنی را کتمان نمیکند. بعضی از نمونه‌های قیامت در دنیا هم ظاهر میشود لذا فرمود: این نمونه قیامت است که ما مرده را زنده کردیم و این نمونه اخراج مکتوم است که ما الآن انجام دادیم همان طوری که در قیامت همه مردهها زنده میشوند و در قیامت همهٴ اسرار مکتوم، علن و فاش میشود در اینجا هم این مرده زنده شد و آنچه شما مکتوم کردید آن را ما استنباط کردیم، استخراج کردیم که نموداری از قیامت است. هم نشانهٴ توحید ربوبی حق است هم نشانهٴ معاد ﴿فقلنا اضربوه ببعضها کذلک یحیی الله الموتی ویریکم ایاته لعلّکم تعقلون﴾ تا درست شما بیاندیشید هم دربارهٴ مبداء هم دربارهٴ معاد، اگر دربارهٴ معاد بیاندیشید هرگز کتمان نخواهید کرد، این نعمت عظمی را ذکر میکند، بعد میفرماید: ﴿ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهی کالحجارة أو أشدّ قسوة﴾ این یک مسئله مهمی است که دل قسی خواهد شد باید از آن مسأله اولی فراغت پیدا بشود تا به مسأله بعد بپردازیم.

«والحمد لله رب العالمین»








قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 37:47

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی