- 1884
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 1 تا 3 سوره یوسف _ بخش اول
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 1 تا 3 سوره یوسف _ بخش اول
- معیار مکی یا مدنی بودن سور قرآن
- معانی بسم الله هر سوره
- حروف مقطعه و فلسفه آنها
- قرآن تجلی خداست نه تجافی
- هدایت ابدی قرآن
- جهانشمولی قران
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الر ٭ تلک آیات الکتاب المبین ٭ انا انزلناهُ قرآناً عربیاً لَّعلَّکم تعقلون ٭ نحن نقصُّ علیک أحسن القصص بما أوحینا إلیک هذا القرآنَ و إن کنت من قبله لمن الغافلین﴾
سورهٴ مبارکهٴ یوسف ظاهراً در مکه نازل شد زیرا یکی از علایم تشخیص مکی یا مدنی بودن سور همان محتوا و مضمون آنهاست اگر سورهای فقط به اصول اعتقادی و خطوط کلی اخلاق و حقوق بپردازد معلوم میشود در مکه نازل شد اگر گذشته از توجه به آنها به فروع جزئی مثل احکام حج احکام نماز احکام خمس احکام زکات و مانند آن احکام جهاد احکام جزیه اینها بپردازد معلوم میشود در مدینه نازل شد زیرا در مکه مسئله صوم و حج و جزیه و جهاد و اینها نازل نشده بود این سوره هم همینطور است از خطوط کلی اصول اعتقادی و اخلاق و حقوق مطرح است مطلب دوم آن است که گرچه نکات فراوانی از این سورهٴ نورانی استفاده میشود لکن عنصر محوریاش این است که اگر کسی به خدا متکی بود و آن سخن باطل را نگفت که هدف وسیله را توجیه میکند بلکه متوجه بود که برای رسیدن به هدف سعادتمند راه مستقیم لازم است بین هدف و راه رابطهٴ ضروری برقرار است برای رسیدن به هدف معین راه معین لازم است و تنها کسی که راهنماست و مقصد هم در اختیار اوست خدای سبحان است و فراز و نشیب امتحانها نباید او را از صراط مستقیم و هدف اصیل که به دست خدای سبحان است غافل کند اگر چنین بود سختیها را تحمل میکند و خدای سبحان او را از ذلت به عزت میرساند از عسر به یسر منتقل میکند ﴿فان مع العسر یسرا ٭ انّ مع العسر یسرا﴾ و تنها ولیی که انسان در اختیار ولایت اوست خدای سبحان است و آنها که همه امکانات را دارند اگر تابع دستورات الهی نباشند به ذلت میافتند چه اینکه جریان عزیز مصر از این قبیل بود و شکوه و جلال وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) هم از آن قبیل مطلب دیگر آنکه هر نعمتی که خدای سبحان به انسان عطا کرده است آزمون الهی است این نعمت گاهی جلال است و گاهی جمال و اگر کسی از نعمت جلال و نعمت جمال بهره خوب نبرد ممکن است خدای سبحان این نعمت را از او بگیرد وجود مبارک یوسف صدیق(سلام الله علیه) هم به جمال امتحان شد هم به جلال. به جمال امتحان شد که معلوم بود به جلال و عزت و شکوه که آن مقام والا بود آن هم امتحان شد در هر دو امتحان سرافراز برآمد و نکات فراوان دیگری که در این سوره هست و در این قصه هست که فرمود: ﴿لقد کان فی قصصهم عبرةٌ لأولی الألباب﴾ آنها که دارای لب و مغزند وسیلهٴ عبرت در این قصه فراوان است عبرت هم همانطوری که ملاحظه فرمودید عبارت از عبور از نقص به کمال است اگر یک جریانی گفته شد مخاطب به وسیله آشنایی با آن جریان از نقص به کمال هجرت کرد از رذیلت به فضیلت عبور کرد از جهل علمی به علم از جهالت عملی به عقل عبور کرد میگویند: او عبرت گرفت وگرنه تماشا کرد سرّ نامگذاری عبرت که ﴿فاعتبروا یا أولی الأبصار﴾ همین است خب در این سورهٴ مبارکهٴ که آغازش ﴿بسم الله الرحمن الرحیم﴾ است در بحثهای سور قبلی هم گذشت که این بسم الله که 114 بار تکرار شد 113 بار در آغاز 113 سوره و یک بار هم در سورهٴ مبارکهٴ نمل بازگو شد حالا سورهٴ مبارکهٴ توبه این فاقد بسم الله است حالا یا برای اینکه بسم الله نازل نشد یا طبق تعبیری که از ابن عباس آمده است این تتمهٴ سورهٴ انفال است که بحثش قبلاً گذشت این بسم الله که هر بار نازل میشد معنای خاص خودش را داشت بسم اللهِ هر سورهای مناسب با مضمون همان سوره است یعنی رحمت رحمانیه خدا و رحمت رحیمیهٴ خدا در هر سوره برابر آن جریانی است که در آن سوره مطرح است بنابراین گرچه لفظ بسم الله در آغاز هر سوره شبیه هم است ولی محتوا و پیام آنها فرق میکند اما در جریان حروف مقطعه در همان سورهٴ مبارکهٴ بقره مبسوطاً بحثش اشاره شد حروف مقطعه از نظر شمارشِ آیات به سه قسم تقسیم میشود بعضی از حروف مقطع جزء آیهاند نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ یونس بود هود بود و همین سورهٴ یوسف هست سورهٴ ابراهیم سورهٴ حجر که بعد در پیش داریم به خواست خدا در همه اینها این حرف مقطع یک آیه نیست بلکه جزء آیه است نظیر سورهٴ ص ﴿ص والقرآن ذی الذّکر﴾ که آن ﴿ص﴾ هم جزء آیه است قسم دوم حروف مقطعیاند که یک آیه را تشکیل میدهند مثل ﴿الم﴾، ﴿المص﴾ ، ﴿حم﴾ ، که اینها یک آیه را تشکیل میدهند قسم سوم آن حروف مقطعاند که دو آیه را تشکیل میدهند مثل ﴿حم ٭ عسق﴾ این ﴿حم﴾ یک آیه است ﴿عسق﴾ دو آیه است که مجموع این دو آیه از همین حروف مقطع تشکیل شد پس حروف مقطع سه قسم است یا جزء آیه است یا یک آیهٴ مستقل است یا دو آیه را تشکیل میدهند و ارتباطی هم بین این ﴿الر﴾ با مضمون آیه است سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) این حروف مقطع را هم برابر با «القرآن یفسر بعضه بعضا» معنا کردند ایشان نظر شریفشان این است که در خصوص این سورهٴ یوسف بحث نکردند در سورهٴ مبارکهٴ شوری آنجا بحث کردند میفرمایند: همانطوری که آیات قرآن «یفسر بعضه بعضا» این حروف مقطع هم همینطور است آن وقت نتیجهای که میگیرند این است که میگویند: ما اگر سورهای که اولش ﴿الم﴾ است این را بررسی کنیم سورهای که اولش ﴿ص﴾ است این را بررسی کنیم و سورهای که نظیر اعراف اولش ﴿المص﴾ است بررسی کنیم این سه تا بررسی به ما میفهماند که مضمون آن سورههایی که اولش ﴿الم﴾ است یک چیز است مضمون آن سورهای که اولش ﴿ص﴾ است یک چیز است مضمون آن سورهای که ﴿المص﴾ است مجموع این دو تا مضمونهاست شواهدی هم برای این کار اقامه میفرمایند، میفرمایند: همانطوری که آیات «یفسر بعضه بعضا» این حروف مقطع هم «یفسر بعضه بعضا» مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) نظر شریفشان این است که این حروف مقطع اسمای سور است وجوه فراوانی برای این گفته شده حرفهای ناگفته هنوز زیاد است درباره حروف مقطع بخشی از این اقوال و آرا در همان جلد اول تسنیم آمده است ﴿الر ٭ تلک آیات الکتاب المبین﴾ این تلک به لحاظ کتاب یا ذلک که ﴿ذلک الکتاب﴾ است به لحاظ کتاب ﴿الم ٭ ذلک الکتاب لا ریب فیه﴾ یا ﴿الر ٭ تلک آیات الکتاب﴾ آنجا چون مشارالیه مذکر است ذلک گفته شد اینجا چون مشارالیه مؤنث است تلک گفته شد در آنجا بیان شده است که با اینکه کتاب حاضر است جامعه بشری در خدمت این قرآن کریماند معذلک برای رفعت مقام از او به اشاره بعید یاد کرده است مثل اینکه انسان در حضور یک شخص «عظیمالشأن»ی نشسته است میگوید ما به آن جناب عرض کردیم ما به آن جناب گفتیم این ما به آن جناب گفتیم یا در ادعیه مثلاً با اینکه خدای سبحان شاهد و حاضر است میگوییم «هو الذی» کذا «هو الذی» کذا یا «انت هو الذی» کذا که از او به غایب یاد میکنیم خب این تعبیر به دور برای بُعد مکانت است نه مکان بُعد منزلت است نه زمان ﴿الر ٭ تلک آیات الکتاب﴾ که کتاب همین قرآن کریم است این کتاب مبین است هم مبین است فی نفسه هم مبین است لغیره مبین یعنی روشن هم روشن هم روشنگر برخیها خواستند بگویند منظور از این کتاب لوح محفوظ است او میتواند مرحله بالای همین قرآن کریم باشد ولی ظاهر کتاب مبین همین قرآن کریم است.
پرسش: … به صورت کتاب درنیامده بود؟
پاسخ: چرا هر چه که درآمده است مجموع بود اینچنین نیست که پراکنده باشد وقتی آدم دارد کتاب مینویسد ده صفحه که نوشت کتاب است صد صفحه نوشت کتاب است وقتی به هزارمین صفحه رسید هم کتاب است میگویند این کتاب را دارند مینویسند این کتاب در این زمینه است وقتی میگوید این کتاب یعنی بعدش بالفعل است بعدش بالقوه و در صدد تکمیل است اگر از یک مؤلف سؤال بکنند چه میکنید میگوید دارم کتاب مینویسم این کتاب چیست؟ میگوید در فقه است یا در اصول است یا در رشته دیگر ﴿الر ٭ تلک آیات الکتاب المبین﴾ هم فی نفسه روشن است ابهام در او نیست هم حقایق و معارف را برای مردم بیان میکند بعد میفرماید که این کتاب دستنویس کسی نیست محصول فکر کسی نیست پیامبر این را نیاورده پیامبر این را تلقی کرده است ﴿انا انزلناه قرآناً﴾ ما این را نازل کردیم در حالی که این قرآن بود قرآن از قرء است به معنی جَمَعَ این الف و نون زاید بر کلمه است قَرَنِ نیست قَرَءَ است قرء یعنی جَمَعَ این مجموعه که مؤلَّف است منسجم است منظم است و همینطور تکمیل میشود تا به ﴿الیوم اکملت لکم دینکم﴾ برسد این را ما نازل کردیم در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید که این نزول به نحو تجلی است نه تجافی اولاً و به نحو آویختن است نه انداختن ثانیاً این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که در نهجالبلاغه قرآن را معرفی میکند میفرماید: «فتجلی لهم سبحانه فی کتابه من غیر ان یکون رأوه» خدای سبحان در قرآن کریم برای مردم تجلی کرده است منتها مردم متکلم را نمیبینند تجلی با تجافی فرقش این است که در تجافی یعنی جا خالیکردن وقتی شیئی در یک مرحله بالا هست در مرحله پایین نیست وقتی در مرحله پایین آمده دیگر در مرحله بالا نیست این قطرات باران که نازل میشود به نحو تجافی نازل میشود نه تجلی یعنی وقتی که در صد متری زمین است روی زمین نیست وقتی به زمین آمد دیگر در صد متری نیست این را میگویند تجافی اما تجلی آن است که شیء در مرحله بالا هست آن وقت تنزلی دارد تمثلی دارد تجسدی دارد و تجسمی دارد همه این مراحل را به عنوان رقیقشدن طی میکند و آن وقتی که در بالا هست در پایین هم هست آن وقتی هم که پایین آمده در بالا هم هست به عنوان نمونه بر اساس «من عرف نفسه فقد عرف ربه» اگر یک محققی حالا یا در فقه یا در اصول یا در حکمت و کلام و تفسیر یا در علوم تجربی ریاضی هندسی در یکی از این دانشهای تجربی دیگر این یک مطلب عقلی را یک قانون کلی را که فهمیده باشد بعد به این فکر است که من این مطلب را برای مخاطبانم چطور منتقل کنم به مخاطبانم چطور منتقل کنم به چه زبانی بنویسم چطور بنویسم فارسی باشد عربی باشد برای آن یک مقدمه و چند فصل و یک خاتمه ذکر میکنم اینها را اول بعد از اینکه اصل قاعده را فهمید در درون خود به وسیله قوای خیال و امثال قوهٴ خیال ترسیم میکند الگوبرداری میکند نقشهبرداری میکند بعد شروع میکند به یک ساعت سخنرانیکردن یا ده صفحه یا بیست صفحه نوشتن آنچه را که در عاقله این محقق هست قبل از گفتن و بعد از گفتن یکسان است آن سر جایش محفوظ است هم آن را تنزل داد به صورت عبری یا عربی یا فارسی درآورد در محدوده خیال و هم آن را به صورت مقاله یا سخنرانی درآورد در سطح آهنگ یا نقشه به دیگران منتقل کرد این یک ساعت سخنرانی یا یک مقاله که الآن به صورت کتاب درآمده است این تجلییافتهٴ آن معنای عقلی اوست اینطور نیست که آنچه که در عاقله او بود او نازل شده الآن آمده روی کتاب دیگر چیزی در عاقله او نباشد این تجلی آن است نه تجافی آن یک وقتی انسان اشک میریزد گریه میکند این تجافی است این اشک مادامی که پشت پرده است در روی گونه نیست وقتی به گونه غلطید دیگر پشت پرده نیست این میشود تجافی اشک چون یک امر مادی است اما وقتی یک محقق آن مطلب معقول را که عاقله او درک کرده است به صورت یک مقاله یا سخنرانی درمیآورد اینچنین نیست که آنچه که در عاقله اوست مثل اشک ریخته باشد روی کتاب دیگر چیزی در عاقله او نباشد چون هم در عاقله او هست هم در خیال او هست هم در کتاب یا نوار این میشود تجلی پس بین تجلی و تجافی فرق است خدای سبحان قرآن را به نحو تجلی فرستاد اما این قطرات باران به نحو تجافی نازل شدند باران را برف را تگرگ را که خدای سبحان نازل کرد اینها وقتی بالا بودند پایین نبودند وقتی پایین آمدند دیگر بالا نیستند البته ریشهٴ اصلی همه اینها که در مخزن غیب است یک موجود مجرد است که ﴿ان من شیء الا عندنا خزائنه و مٰا ننزله الا بقدر معلوم﴾ بنابراین فرمود: «فتجلی لهم سبحانه فی کتابه من غیر ان یکون رأوه» خدای سبحان در قرآن تجلی کرده است منتها اینها نمیبینند نه دیدنی نیست البته با چشم ظاهر که نخواهند دید چون ﴿لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار﴾ ولی با چشم باطن میشود با حقیقت ایمان میشود «لکن تدرکه القلوب بحقائق الایمان» اگر «تدرکه القلوب بحقائق الایمان» شد فرمود میشود انسان وقتی که خدمت قرآن کریم باشد متکلم را با چشم دل مشاهده بکند منتها اینها نمیبینند نه دیدنی نیست «فتجلی لهم سبحانه فی کتابه من غیر ان یکون رأوه» پس قرآن است جمع است منسجم است یک، و به نحو تجلی هم هست دو، و قهراً مطابق با آن روایات هم خواهد بود که به ما فرمودند: ﴿واعتصموا بحبل الله﴾ معنایش این است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله سلّم) در همان حدیث معروف «انی تارک فیکم الثقلین» فرمود: یکی کتاب الله است یکی عترت طاهرین(علیهم الصلاة و علیهم السلام) یکی ثقل اکبر است دیگری ثقل اصغر آنکه ثقل اکبر است کتاب الله است «طرفه بید الله و الطرف الآخر بأیدیکم» این ثقل اکبر یعنی این قرآن کریم را خدا آویخت نه انداخت یک طرف قرآن به دست خداست طرف دیگر به دست شماست ﴿واعتصموا بحبل الله﴾ چون قبلاً هم ملاحظه فرمودید اگر حبل یعنی طناب یک جایی آویخته نباشد یک جایی انداخته باشد این طناب انداخته مشکل خودش را حل نمیکند کسی باید آن را نگه بدارد اعتصام به آن چنگزدن به آن چه اثری میتواند داشته باشد اعتصام به حبلی اثر دارد که این حبل به جای بلند مستحکمی بند باشد وگرنه انسان طناب را بگیرد خب از این طنابهای بافتهٴ کنار مغازهها فراوان است اعتصام به اینها چه مشکلی را حل میکند کسی که افتاده است باید طنابی را بگیرد که گسستنی نباشد این همان عروهٴ وثقایی است که ﴿لا انفصام لها﴾ یک، به جایی بلندی بسته باشد که «بید الله [سبحانه و تعالی]» آن هم قابل گسستن نباشد چون ﴿علی کل شیء قدیر﴾ است لذا فرمود «طرفه بید الله والطرف الآخر بایدیکم» و انسان در حقیقت وقتی این قرآن را میبوسد میبوید طنابی را میبوسد و میبوید که یک طرفش به دست خداست به همین اندازه ارتباط کافی است برای عرض ادب بنابراین این یک کتابی است آویخته نه انداخته و چون از این عربی تا لقای الهی علوم نامتناهی است لذا کسی نمیتواند بگوید با پیشرفتهای علوم با پیشرفتهای بشر قرآن گذشتهٴ مربوط به چهارده قرن قبل چگونه میتواند مشکل علمی یا عملی جامعه را حل کند.
پرسش: مرحوم کلینی در باب حجت از حضرت صادق(علیه السلام) نقل میفرمایند که ما قیّم قرآن هستیم
پاسخ: بله دیگر عترت طاهرین همین است دیگر چون «لن یفترقا» این را فریقین نقل کردند هم شیعهها نقل کردند هم سنی نقل کردند که هر جایی که قرآن کریم هست عترت طاهرین(علیهم السلام) هستند هر جا که عترت طاهرین(علیهم الصلاة و علیهم السلام) هستند قرآن کریم هست «لن یفترقا حتی یردا علیَّ الحوض» این اینچنین نیست که مثلاً قرآن آویخته باشد و نور پاک عترت طاهرین(علیهم السلام) انداخته باشد اینطور نیست اینها هم نور الهیاند آویختهاند آنها هم آویختهاند و هرگز از هم جدا نیستند هیچ مطلبی نیست که در قرآن کریم باشد و عترت طاهرین(سلام الله علیهم اجمعین) فاقد آن باشند یا هیچ مقامی نیست که اینها آن ذوات قدسی دارا باشند و در قرآن کریم نیامده باشد «والا افترقا» والتالی باطل والمقدم مثله بنابراین هر دو اینچنیناند لکن اینکه فرمود: «الطرفه بید الله» معلوم میشود این قرآن حبل ناگسستنی آویخته است نه انداخته و ما نباید با قرآن از باب اینکه چون فرمود ﴿انّا انزلناه﴾ همان معامله را بکنیم که با باران آن معامله را میکنیم آن انداخته است و از بین خواهد رفت این آویخته است و جهانی خواهد بود و جمع هم است اما عربیبودنش آسیبی به جهانیبودن نمیرساند برای اینکه به لحاظ معنا جهانی است یعنی به زبان بینالمللی سخن میگوید زبان بینالمللی زبان قراردادی نیست اینکه میبینید اینها گرچه میگویند سازمان بینالملل مجامع بینالمللی اما اینها خیال میکنند امور بینالمللی امور قراردادی است لذا میگویند ما خودمان ساختیم خودمان هم میتوانیم به هم بزنیم کتابی میتواند جهانی باشد بینالمللی باشد که با زبان بینالملل نازل شده باشد زبان بینالملل نه تازی است نه فارسی نه عبری است نه عربی نه سریانی زبان بینالملل زبان فطرت است و فطرت است که انسانیت انسان هویت هر کسی را تأمین میکند به زبان فطرت سخن گفته است منتها حالا عربیبودن برای اینکه وجود مبارک پیامبر عربی است ﴿ما أرسلنا من رسول الا بلسان قومه﴾ بالأخره هر پیامبری در هر سرزمینی که مبعوث بشود اولین کاری که میکند با مخاطبان خود سخن میگوید آنها را هدایت میکند مخاطبان او هملغت اویند باید به زبان آنها کتاب بیاورد به زبان اینها حرف بزند یکی عبری است یکی عربی است یکی تازی است یکی سریانی است و مانند آن به تعبیر بعضی از آقایان لغت قومی است اما معنا قیم است نه قومی این قیمبودن به فطرت برمیگردد به ﴿فطرت الله التی فطر الناس علیها﴾ این اصول ارزشی این دیگر عبری و عربی ندارد که عدالت فهم علم عقل تواضع اخلاق اینها که عربی و عبری نیست بنابراین تنها کتابی میتواند جهانی باشد که با زبان جهانیان نازل شده باشد و با زبان جهانیان حرف بزند و آن زبان فطرت است قرآن کریم به زبان فطرت صادر شده است که «یثیروا لهم دفائن العقول» همین است آن فطرتها را شکوفا میکند چیزی بر خلاف فطرت در دین نیست چیزی مقتضای فطرت باشد و دین نگفته باشد نیست بنابراین گرچه طلیعهٴ نزولش به صورت عربی است اما همین پیامبر گرامی(صلّی الله علیه و آله سلّم) طولی نکشید که در اطراف او صهیب از روم آمده بلال از حبشه آمده سلمان از ایران رفته خب این سلمان فارسی آن هم صهیب رومی آن هم بلال حبشی این هم با اباذر عربی کنار هم جمع میشدند این معارف را گوش میدادند یکی از شرق آمده یکی از غرب آمده یکی از شمال آمده یکی از جنوب آمده با لهجههای گوناگون نامههایی که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله سلّم) برای مردم شرق و غرب مینوشت که آنها عبری و عربی و امثال ذلک داشتند یا فارسی داشتند اینها که عربی نداشتند که خب بنابراین عربیبودن برای یک مقطع است.
پرسش: زبان عربی برتری بر زبانهای دیگر دارد و یک قداستی دارد.
پاسخ: قداستش به وسیله قرآن پیش آمده است اما برتری را بعضیها خواستند ثابت بکنند تا حدودی هم موفق شدند لذا از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) هست مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) هم نقل کرده است که چرا عربی را مبین گفتند فرمود: برای اینکه عربی لسانی است که «یبین الألْسن و لا تبینه الالْسن» این روایتی است از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) درباره اینکه چطور عربی مبین است فرمود: شما بسیاری از معارف را مطالب را در زبان عرب دارید با لغت عربی بیان میکنید ولی بخواهید به لغت دیگر منتقل کنید میبینید نمیشود زیرا در لغت عرب در فرهنگ عرب با یک کلمه بسیط آن معنای عمیق فهمیده و فهمانده میشود ولی شما بخواهید به لغت دیگر ترجمه بکنید ناچارید از سه چهار واژه و سه چهار کلمه کمک بگیرید تا از چهار کلمه کمک بگیرید یک معنای بسیط را بفهمانید اثنای این نقل و انتقال بسیاری از آن لطایف و ظرایف از دست انسان میریزد میافتد میبینید هر کلمه مثل یک بند غربال است از کلمه دیگر جداست از حرف دیگر جداست انسان وقتی یک معنای عمیقی را با یک واژه و یک کلمه در فرهنگ خود میفهمد وقتی معادل نداشته باشد ناچار است که از سه چهار کلمه کمک بگیرد آن معنای بسیط عقلی و عمیق را منتقل بکند خب این چهار واژه چهار واژهاند اینها که یک کلمه نیستند که یک واژه که نیستند اینها مثل چهار بند غربالاند این غربالها وسطهایش خالی است این بندها جای آن نم است خب اگر کسی یک قطره آب را بخواهد به وسیله یک غربالی که چهار جایش سوراخ است و چهار تا بند دارد روی این بندها بخواهد منتقل کند آن اثنا که سوراخ است خب آب میریزد دیگر این کلمات اینطور است هرگز انسان، اینکه میگویند: «یدرک و لا یوصف» «یدرک و لا یوصف» سرّش همین است که انسان یک معنای لطیفی را مییابد بخواهد بازگو کند با این کلمات بازگو میکند این کلمات مرکباند وسطهایش خالی است آن معنای عمیق بسیط است و آن بسیط در این وقتی پراکنده بشود تقسیم بشود قابل تجزیه نیست حالا اگر بر فرض هم تجزیه بشود خیلیهایش هم ریزش دارد بالأخره این است که عربی را گفتند عربی مبین است یعنی «یبین الالسن و لا تبینه الالسن» .
پرسش: معنای بسیط را از کجا بفهمد؟
پاسخ: معنای بسیط را دارد مییابد دیگر مثل اینکه انسان یک حالت نشاط یا یک حالت اندوهی را دارد اگر خدای ناکرده یک داغی را دیده است آن داغ که دیگر مرکب نیست یک حرف تلخی به کسی زدند او خیلی افسرده شد آن دیگر معنای بسیط است دیگر مرکب نیست یا خیلی خوشحال شد در یک موفقیتی آن دیگر معنای بسیط است مرکب نیست اینها را بخواهد به زبان بیاورد آن غم و اندوهش را به زبان بیاورد یا آن نشاطش را به زبان بیاورد میگویند: «یدرک و لا یوصف» آنطوری که انسان داغ را میبیند یا نشاط را ادراک میکند که نمیتواند سخنرانی کند بگوید یا مقاله بنویسد که او ناچار است هر ده کلمه پانزده کلمهای که میآورد بالأخره یک مقدار ریزش هم دارد عربی همینطور است.
پرسش: اندلسی میگوید که وقتی میخواستم طبقات الاسم را بنویسم شروع کردم به ... ولی نتوانستم مطلب را به زبان دیگری ترجمه کنم لذا مجبور شدم عربی را ...؟
پاسخ: خب بله عربی را همانطور که از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) رسیده است مرحوم کلینی نقل کرد که چرا عربی مبین گفتند نظیر آنچه که در آغاز سورهٴ مبارکهٴ زخرف هست فرمود: عربی «یبین الالسن» میتواند زبانهای دیگر را ترجمه کند ولی زبانهای دیگر نمیتوانند ترجمان عربی باشند در آغاز سورهٴ مبارکهٴ زخرف این است ﴿حم ٭ و الکتاب المبین ٭ انا جعلناه قرآناً عربیاً لعلّکم تعقلون ٭ و انه فی أم الکتاب لدینا لعلیٌ حکیم﴾ ما این را عربی قرار دادیم تا شما خوب بتوانید بفهمید یعنی این بهترین لسان است برای تعقل شما در مقام ما هم در همین آیهٴ محل بحث هم فرمود: ما او را عربی قرار دادیم ﴿انا انزلناه قرآناً عربیاً لعلکم تعقلون﴾ در بحثهای دیگر هم عربی مبین یاد شده است خب سرّ، پس معلوم میشود این انزال به نحو تجلی است نه تجافی و به نحو آویختن حبل است نه انداختن و عربیبودن برای آن است که مخاطبان اوّلی رسول گرامی(صلّی الله علیه و آله سلّم) عرب بودند وگرنه هیچ دخالتی برای قومیّت نیست عمده آن قیمبودن معناست نه قومیّت لفظ چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ سبأ جهانیبودن رسالت آن حضرت را اشاره میکند آیهٴ 28 سورهٴ مبارکهٴ سبأ این است ﴿و ما ارسلناک الا کافةً للناس بشیراً و نذیراً و لکن اکثر الناس لا یعلمون﴾ الآن ما موظفیم به تورات موسای کلیم به انجیل عیسای مسیح(سلام الله علیهما) مؤمن باشیم به آن انجیل غیر محرّف و تورات غیر محرف ایمان بیاوریم تصدیق بکنیم همهٴ معارف او را باور داشته باشیم در حالی که ما نه عبری میفهمیم نه سریانی خب آن کتاب برای ما هم میباشد دیگر اینکه میگوییم ﴿آمن الرسول بما انزل الیه من ربه والمومنون کل آمن بالله و ملائکته و کتبه و رسله﴾ خب ما به همه کتابها ایمان داریم در حالی که آن برای ما قابل فهم نیست تا آن زبان را یاد نگیریم مگر میشود کسی مسلمان باشد به تورات و انجیل مؤمن نباشد به تورات و انجیل اصیل و غیر محرف ﴿کلٌ آمن بالله و ملائکته و کتبه و رسله﴾ ما به ﴿بما انزل الله﴾ باید مؤمن باشیم انشاءالله هستیم این ﴿ما انزل الله﴾ برای ما یا به زبان ماست اگر عرب باشیم یا به زبان ما نیست اگر عبری و سریانی و اینها باشد پس بنابراین طلیعه نزول هر چند مطابق با زبان ما نباشد عمده آن معنای قیم است نه لغت قومی.
پرسش: زبان به دست خداوند است یا دست بشر است
پاسخ: هر نعمتی باشد به برکت الهی است ولی اینها قرارداد است دیگر خدای سبحان توفیقی عطا میکند ﴿ما بکم من نعمة فمن الله﴾ این علم را این ادبیات را ﴿علّم الانسان ما لم یعلم﴾ اصل علم را ذات اقدس إلهی عطا میکند ولی قراردادها به وسیله خود بشر شکل میگیرد ﴿انا انزلناه قرآناً عربیاً لعلکم تعقلون﴾ برای اینکه عاقل بشوید هم عقل عملی هم عقل نظری هم مطالب را با اندیشههای اینها بفهمید هم احکام و حکم را با انگیزه تام اجرا بکنید اینکه فرمود: ﴿انا انزلناه﴾ برای اینکه روشن بشود قرآن با حدیث قدسی فرق دارد قرآن کلمه کلمه لفظ به لفظ حرف به حرف همه اینها از ذات اقدس إلهی است حتی آن بگوهایی هم که شنیده پیغمبر نقل میکند وقتی ذات اقدس إلهی به پیامبر فرمود: بگو اینچنین این بگو را هم نقل میکند این رسول امین است معمولاً وقتی یک کسی به رسول به نماینده به پیکش میگوید برو بگو این مطلب را این وقتی که به حضور مردم آمد آن مطلب را نقل میکند دیگر نمیگوید بگو این را که اما برای اینکه امانت محفوظ باشد هر چه را شنیده است میگوید آنجا که فرمود: برو بگو این هم میگوید: برو بگو ﴿اذهب الی فرعون انه طغی ٭ فقل هل لک إلی أن تذکی ٭ وَ اهدیک الی ربک﴾ آنجا که میفرماید: ﴿قل﴾ نه برو بگو وقتی که رفت میگوید: ﴿قل﴾ آنجا که نه ﴿اذهب﴾ است نه ﴿قل﴾ فقط اصل آیه است ﴿یا ایها الذین آمنوا﴾ میگوید اینکه بعضی از موارد دارد که ﴿قل یا ایها الذین آمنوا﴾ یا ﴿قل یا ایها الذین هادوا﴾ در بعضی از موارد ﴿قل﴾ ندارد برای اینکه دو گونه شنیده هر چه را شنیده عین همان را نقل میکند پس لفظاً و معنیً از طرف ذات اقدس إلهی است بر خلاف حدیث قدسی که معانیاش از طرف خدای سبحان است و الفاظ در اختیار پیامبر.
پرسش: نقش فرشته چیست اگر خداوند اصوات را خود ایجاد میکند
باسخ: خب فرشتهها مأموران و مدبرات امرند دیگر مجاری فیضاند گاهی فرشته را میبیند گاهی فرشته را نمیبیند نظیر آنچه که در مقام ﴿دنا فتدلی﴾ آمده است آنجا اصلاً فرشتهای در کار نبود بخشی از روایات مربوط به آن آیات پایان بخش سورهٴ مبارکهٴ بقره است که ذات اقدس إلهی در لیله معراج ﴿آمن الرسول بما انزل الیه من ربه﴾ را مشافهتاً از ذاتٍ اقدس إلهی دریافت کرده است چه اینکه جریان ولایت حضرت امیر(سلام الله علیه) را هم نقل کردند مشافهتاً در معراج دریافت کرده است آنجا که تا حد فرشتههاست هم فرشتهها حضور دارند و وجود مبارک پیامبر هم فرشتهها را میبیند هم مافوق فرشتهها را اما آن جایی که فرشته حدی ندارد مرحلهٴ فرشتهها تمام شده است آنجا دیگر ذات اقدس إلهی بلاواسطه با وجود مبارک پیامبر سخن میگوید در همه موارد آنجایی که فرشتهها هستند متکلم خدای سبحان است منتها «بأیدی سفر ٭ کرام برره» در بخشهایی که اینها حضور دارند فرمود: ﴿نحن نقص علیک احسن القصص بما اوحینا الیک هذا القرآن﴾ ما بهترین داستانها را با بیان این قرآن برای شما بازگو میکنیم اگر واقعاً کسی ادبیات خوبی گفتار خوبی فیلم خوبی تصویر خوبی تجسیم خوبی ترسیم خوبی داشته باشد که بتواند اینها را به زبان روز به جهانیان منتقل بکند خب این میشود پیام قرآن کریم چون هیچ رابطهٴ ضروری بین آن معانی قیّمه با لفظ نیست لفظ سادهترین وسیلهای است که بشر انتخاب کرده وگرنه بشر اولی قبل از اختراع ادبیات و لغت و فرهنگ و امثال اینها با همان اشارات و با همان صداها و سیماها مطالب را میفهمیدند و میفهماندند اینچنین نیست که اگر لفظ نباشد آدم نتواند آن معانی را منتقل بکند منتها حالا مشکل ما این است که این فیلمسازان ما مدرسه اصلیشان وهم است و خیال از آن مدد میگیرند اگر آنها هم درسهای حوزوی میخواندند یا درسهای دانشگاهی میخواندند این مطالب را از عقل میگرفتند نه از خیال و متخیله و وهم و واهمه بیشتر از همه از فاهمه میگرفتند بعد واهمه و خیال را ابزار کار قرار میدادند این فیلمها کاملاً همان کار کتاب علمی را میکرد یعنی مطالب را کاملاً میتوانست منتقل کند اما شما میبینید جریان سریال حضرت امیر(سلام الله علیه) خیلی تلاش و کوشش شده سعی همهشان مشکور اما در حد یک روضهخوانی ارائه شده جنگ جمل است و زدن و خوردن او دیگر نهجالبلاغهٴ علی را نمیتواند «سلونی قبل ان تفقدونی» [را] نشان بدهد «فلأنا بطرق السماء اعلم منی بطرق الارض» آن خطبههایی که ابن ابیالحدید میگوید: من از پنجاه سال قبل تا الآن بیش از هزار بار خواندم هر بار میخواندم «احدثت فیّ غطةً و روعا» این را نمیتواند منتقل کند بله اگر چندین سال درس حوزوی و دانشگاهی بخوانند یا این بزرگوارها عهدهدار تدوین فیلمنامه باشند بگویند این مطلب است اینچنین، آنچنان بازی کن آن وقت این فیلم میشود شرح نهجالبلاغه دیگر نمیشود قصه جنگ جمل این دیگر امام علی نیست این امام علیِ روضهخوانی است خب چه کسی است که قصه جنگ جمل و اینها را نداند جریان عمرو عاص را نداند ندیده باشد ده بار آنکه در کتابهای ساده هست این به این صورت درآمده این کار کارِ بسیار خوبی است اما مقدمه راه است الآن اینها دارند قصص انبیای دیگر را هم میسازند اگر واقعاً کسی بتواند داستان پیامبر را عاقلانه و عالمانه فیلمنامهاش را از حوزه بگیرد از دانشگاه بگیرد بعد بازی کند خب شما یک میلیارد مخاطب دارید در جریان همین حضرت یوسف حداقل یک میلیارد این بردش از همه کتابها بیشتر است جریان حضرت عیسی هم همینطور بود اینکه ﴿و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه﴾ امروز لسان قوم همین دوربین است و فیلم اگر کسی امروز بخواهد با جوان و نسل جوان سخن بگوید باید به زبان دوربین و فیلم حرف بزند منتها این باید بفهمد عاقلانه مطلب چیست رابطهاش را با بازیگرها کم بکند آن هنرمندها باید که از مرحله خیال و توهم بگذرند به فهم و عقل برسند از اینها مایه علمی بگیرند تغذیه بشوند این همکاری حوزه و دانشگاه همکاری حوزه و هنر همکاری حوزه و، این در همین؟؟ است آن وقت شما میتوانید یک مجلسی تشکیل بدهید که یک میلیارد مستمع دارد دفعتاً واحدةً این کار ﴿و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه﴾ این بود تنها اینچنین نیست که انسان با کتاب حرف بزند الآن اگر کسی بتواند با کتاب حرف بزند آن حوزه نفوذ و بردش بسیار کم است با سخنرانی با کتاب نوشتن با مقالهنوشتن ولی با زبان هنر بخواهد حرف بزند میبینید یک میلیارد مستمع دارد منتها آنها هم عزیزان باید عنایت کنند که این فیلم حضرت امیر(سلام الله علیه) این علی بن ابیطالبِ جمل است نه علی بن ابیطالبِ نهجالبلاغه علی بن ابیطالبِ نهجالبلاغه را یک پنج شش سال از محققان نهجالبلاغهای باید کمک بگیرند علی بن ابیطالب را ترسیم کنند بعد سه چهار سال هم زحمت بکشد این منتقل بشود آن معقول به موهوم دو سه سال هم زحمت بکشد آن موهوم بشود متخیل دو سه سال هم زحمت بکشد آن متخیل بشود محسوس تا در ظرف این ربع قرن یک فیلم علوی ساخته بشود بعد وقتی که ساختند دیگر حالا عادت کردند دیگر این فاصلهها کم میشود.
«و الحمد لله رب العالمین»
- معیار مکی یا مدنی بودن سور قرآن
- معانی بسم الله هر سوره
- حروف مقطعه و فلسفه آنها
- قرآن تجلی خداست نه تجافی
- هدایت ابدی قرآن
- جهانشمولی قران
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الر ٭ تلک آیات الکتاب المبین ٭ انا انزلناهُ قرآناً عربیاً لَّعلَّکم تعقلون ٭ نحن نقصُّ علیک أحسن القصص بما أوحینا إلیک هذا القرآنَ و إن کنت من قبله لمن الغافلین﴾
سورهٴ مبارکهٴ یوسف ظاهراً در مکه نازل شد زیرا یکی از علایم تشخیص مکی یا مدنی بودن سور همان محتوا و مضمون آنهاست اگر سورهای فقط به اصول اعتقادی و خطوط کلی اخلاق و حقوق بپردازد معلوم میشود در مکه نازل شد اگر گذشته از توجه به آنها به فروع جزئی مثل احکام حج احکام نماز احکام خمس احکام زکات و مانند آن احکام جهاد احکام جزیه اینها بپردازد معلوم میشود در مدینه نازل شد زیرا در مکه مسئله صوم و حج و جزیه و جهاد و اینها نازل نشده بود این سوره هم همینطور است از خطوط کلی اصول اعتقادی و اخلاق و حقوق مطرح است مطلب دوم آن است که گرچه نکات فراوانی از این سورهٴ نورانی استفاده میشود لکن عنصر محوریاش این است که اگر کسی به خدا متکی بود و آن سخن باطل را نگفت که هدف وسیله را توجیه میکند بلکه متوجه بود که برای رسیدن به هدف سعادتمند راه مستقیم لازم است بین هدف و راه رابطهٴ ضروری برقرار است برای رسیدن به هدف معین راه معین لازم است و تنها کسی که راهنماست و مقصد هم در اختیار اوست خدای سبحان است و فراز و نشیب امتحانها نباید او را از صراط مستقیم و هدف اصیل که به دست خدای سبحان است غافل کند اگر چنین بود سختیها را تحمل میکند و خدای سبحان او را از ذلت به عزت میرساند از عسر به یسر منتقل میکند ﴿فان مع العسر یسرا ٭ انّ مع العسر یسرا﴾ و تنها ولیی که انسان در اختیار ولایت اوست خدای سبحان است و آنها که همه امکانات را دارند اگر تابع دستورات الهی نباشند به ذلت میافتند چه اینکه جریان عزیز مصر از این قبیل بود و شکوه و جلال وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) هم از آن قبیل مطلب دیگر آنکه هر نعمتی که خدای سبحان به انسان عطا کرده است آزمون الهی است این نعمت گاهی جلال است و گاهی جمال و اگر کسی از نعمت جلال و نعمت جمال بهره خوب نبرد ممکن است خدای سبحان این نعمت را از او بگیرد وجود مبارک یوسف صدیق(سلام الله علیه) هم به جمال امتحان شد هم به جلال. به جمال امتحان شد که معلوم بود به جلال و عزت و شکوه که آن مقام والا بود آن هم امتحان شد در هر دو امتحان سرافراز برآمد و نکات فراوان دیگری که در این سوره هست و در این قصه هست که فرمود: ﴿لقد کان فی قصصهم عبرةٌ لأولی الألباب﴾ آنها که دارای لب و مغزند وسیلهٴ عبرت در این قصه فراوان است عبرت هم همانطوری که ملاحظه فرمودید عبارت از عبور از نقص به کمال است اگر یک جریانی گفته شد مخاطب به وسیله آشنایی با آن جریان از نقص به کمال هجرت کرد از رذیلت به فضیلت عبور کرد از جهل علمی به علم از جهالت عملی به عقل عبور کرد میگویند: او عبرت گرفت وگرنه تماشا کرد سرّ نامگذاری عبرت که ﴿فاعتبروا یا أولی الأبصار﴾ همین است خب در این سورهٴ مبارکهٴ که آغازش ﴿بسم الله الرحمن الرحیم﴾ است در بحثهای سور قبلی هم گذشت که این بسم الله که 114 بار تکرار شد 113 بار در آغاز 113 سوره و یک بار هم در سورهٴ مبارکهٴ نمل بازگو شد حالا سورهٴ مبارکهٴ توبه این فاقد بسم الله است حالا یا برای اینکه بسم الله نازل نشد یا طبق تعبیری که از ابن عباس آمده است این تتمهٴ سورهٴ انفال است که بحثش قبلاً گذشت این بسم الله که هر بار نازل میشد معنای خاص خودش را داشت بسم اللهِ هر سورهای مناسب با مضمون همان سوره است یعنی رحمت رحمانیه خدا و رحمت رحیمیهٴ خدا در هر سوره برابر آن جریانی است که در آن سوره مطرح است بنابراین گرچه لفظ بسم الله در آغاز هر سوره شبیه هم است ولی محتوا و پیام آنها فرق میکند اما در جریان حروف مقطعه در همان سورهٴ مبارکهٴ بقره مبسوطاً بحثش اشاره شد حروف مقطعه از نظر شمارشِ آیات به سه قسم تقسیم میشود بعضی از حروف مقطع جزء آیهاند نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ یونس بود هود بود و همین سورهٴ یوسف هست سورهٴ ابراهیم سورهٴ حجر که بعد در پیش داریم به خواست خدا در همه اینها این حرف مقطع یک آیه نیست بلکه جزء آیه است نظیر سورهٴ ص ﴿ص والقرآن ذی الذّکر﴾ که آن ﴿ص﴾ هم جزء آیه است قسم دوم حروف مقطعیاند که یک آیه را تشکیل میدهند مثل ﴿الم﴾، ﴿المص﴾ ، ﴿حم﴾ ، که اینها یک آیه را تشکیل میدهند قسم سوم آن حروف مقطعاند که دو آیه را تشکیل میدهند مثل ﴿حم ٭ عسق﴾ این ﴿حم﴾ یک آیه است ﴿عسق﴾ دو آیه است که مجموع این دو آیه از همین حروف مقطع تشکیل شد پس حروف مقطع سه قسم است یا جزء آیه است یا یک آیهٴ مستقل است یا دو آیه را تشکیل میدهند و ارتباطی هم بین این ﴿الر﴾ با مضمون آیه است سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) این حروف مقطع را هم برابر با «القرآن یفسر بعضه بعضا» معنا کردند ایشان نظر شریفشان این است که در خصوص این سورهٴ یوسف بحث نکردند در سورهٴ مبارکهٴ شوری آنجا بحث کردند میفرمایند: همانطوری که آیات قرآن «یفسر بعضه بعضا» این حروف مقطع هم همینطور است آن وقت نتیجهای که میگیرند این است که میگویند: ما اگر سورهای که اولش ﴿الم﴾ است این را بررسی کنیم سورهای که اولش ﴿ص﴾ است این را بررسی کنیم و سورهای که نظیر اعراف اولش ﴿المص﴾ است بررسی کنیم این سه تا بررسی به ما میفهماند که مضمون آن سورههایی که اولش ﴿الم﴾ است یک چیز است مضمون آن سورهای که اولش ﴿ص﴾ است یک چیز است مضمون آن سورهای که ﴿المص﴾ است مجموع این دو تا مضمونهاست شواهدی هم برای این کار اقامه میفرمایند، میفرمایند: همانطوری که آیات «یفسر بعضه بعضا» این حروف مقطع هم «یفسر بعضه بعضا» مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) نظر شریفشان این است که این حروف مقطع اسمای سور است وجوه فراوانی برای این گفته شده حرفهای ناگفته هنوز زیاد است درباره حروف مقطع بخشی از این اقوال و آرا در همان جلد اول تسنیم آمده است ﴿الر ٭ تلک آیات الکتاب المبین﴾ این تلک به لحاظ کتاب یا ذلک که ﴿ذلک الکتاب﴾ است به لحاظ کتاب ﴿الم ٭ ذلک الکتاب لا ریب فیه﴾ یا ﴿الر ٭ تلک آیات الکتاب﴾ آنجا چون مشارالیه مذکر است ذلک گفته شد اینجا چون مشارالیه مؤنث است تلک گفته شد در آنجا بیان شده است که با اینکه کتاب حاضر است جامعه بشری در خدمت این قرآن کریماند معذلک برای رفعت مقام از او به اشاره بعید یاد کرده است مثل اینکه انسان در حضور یک شخص «عظیمالشأن»ی نشسته است میگوید ما به آن جناب عرض کردیم ما به آن جناب گفتیم این ما به آن جناب گفتیم یا در ادعیه مثلاً با اینکه خدای سبحان شاهد و حاضر است میگوییم «هو الذی» کذا «هو الذی» کذا یا «انت هو الذی» کذا که از او به غایب یاد میکنیم خب این تعبیر به دور برای بُعد مکانت است نه مکان بُعد منزلت است نه زمان ﴿الر ٭ تلک آیات الکتاب﴾ که کتاب همین قرآن کریم است این کتاب مبین است هم مبین است فی نفسه هم مبین است لغیره مبین یعنی روشن هم روشن هم روشنگر برخیها خواستند بگویند منظور از این کتاب لوح محفوظ است او میتواند مرحله بالای همین قرآن کریم باشد ولی ظاهر کتاب مبین همین قرآن کریم است.
پرسش: … به صورت کتاب درنیامده بود؟
پاسخ: چرا هر چه که درآمده است مجموع بود اینچنین نیست که پراکنده باشد وقتی آدم دارد کتاب مینویسد ده صفحه که نوشت کتاب است صد صفحه نوشت کتاب است وقتی به هزارمین صفحه رسید هم کتاب است میگویند این کتاب را دارند مینویسند این کتاب در این زمینه است وقتی میگوید این کتاب یعنی بعدش بالفعل است بعدش بالقوه و در صدد تکمیل است اگر از یک مؤلف سؤال بکنند چه میکنید میگوید دارم کتاب مینویسم این کتاب چیست؟ میگوید در فقه است یا در اصول است یا در رشته دیگر ﴿الر ٭ تلک آیات الکتاب المبین﴾ هم فی نفسه روشن است ابهام در او نیست هم حقایق و معارف را برای مردم بیان میکند بعد میفرماید که این کتاب دستنویس کسی نیست محصول فکر کسی نیست پیامبر این را نیاورده پیامبر این را تلقی کرده است ﴿انا انزلناه قرآناً﴾ ما این را نازل کردیم در حالی که این قرآن بود قرآن از قرء است به معنی جَمَعَ این الف و نون زاید بر کلمه است قَرَنِ نیست قَرَءَ است قرء یعنی جَمَعَ این مجموعه که مؤلَّف است منسجم است منظم است و همینطور تکمیل میشود تا به ﴿الیوم اکملت لکم دینکم﴾ برسد این را ما نازل کردیم در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید که این نزول به نحو تجلی است نه تجافی اولاً و به نحو آویختن است نه انداختن ثانیاً این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که در نهجالبلاغه قرآن را معرفی میکند میفرماید: «فتجلی لهم سبحانه فی کتابه من غیر ان یکون رأوه» خدای سبحان در قرآن کریم برای مردم تجلی کرده است منتها مردم متکلم را نمیبینند تجلی با تجافی فرقش این است که در تجافی یعنی جا خالیکردن وقتی شیئی در یک مرحله بالا هست در مرحله پایین نیست وقتی در مرحله پایین آمده دیگر در مرحله بالا نیست این قطرات باران که نازل میشود به نحو تجافی نازل میشود نه تجلی یعنی وقتی که در صد متری زمین است روی زمین نیست وقتی به زمین آمد دیگر در صد متری نیست این را میگویند تجافی اما تجلی آن است که شیء در مرحله بالا هست آن وقت تنزلی دارد تمثلی دارد تجسدی دارد و تجسمی دارد همه این مراحل را به عنوان رقیقشدن طی میکند و آن وقتی که در بالا هست در پایین هم هست آن وقتی هم که پایین آمده در بالا هم هست به عنوان نمونه بر اساس «من عرف نفسه فقد عرف ربه» اگر یک محققی حالا یا در فقه یا در اصول یا در حکمت و کلام و تفسیر یا در علوم تجربی ریاضی هندسی در یکی از این دانشهای تجربی دیگر این یک مطلب عقلی را یک قانون کلی را که فهمیده باشد بعد به این فکر است که من این مطلب را برای مخاطبانم چطور منتقل کنم به مخاطبانم چطور منتقل کنم به چه زبانی بنویسم چطور بنویسم فارسی باشد عربی باشد برای آن یک مقدمه و چند فصل و یک خاتمه ذکر میکنم اینها را اول بعد از اینکه اصل قاعده را فهمید در درون خود به وسیله قوای خیال و امثال قوهٴ خیال ترسیم میکند الگوبرداری میکند نقشهبرداری میکند بعد شروع میکند به یک ساعت سخنرانیکردن یا ده صفحه یا بیست صفحه نوشتن آنچه را که در عاقله این محقق هست قبل از گفتن و بعد از گفتن یکسان است آن سر جایش محفوظ است هم آن را تنزل داد به صورت عبری یا عربی یا فارسی درآورد در محدوده خیال و هم آن را به صورت مقاله یا سخنرانی درآورد در سطح آهنگ یا نقشه به دیگران منتقل کرد این یک ساعت سخنرانی یا یک مقاله که الآن به صورت کتاب درآمده است این تجلییافتهٴ آن معنای عقلی اوست اینطور نیست که آنچه که در عاقله او بود او نازل شده الآن آمده روی کتاب دیگر چیزی در عاقله او نباشد این تجلی آن است نه تجافی آن یک وقتی انسان اشک میریزد گریه میکند این تجافی است این اشک مادامی که پشت پرده است در روی گونه نیست وقتی به گونه غلطید دیگر پشت پرده نیست این میشود تجافی اشک چون یک امر مادی است اما وقتی یک محقق آن مطلب معقول را که عاقله او درک کرده است به صورت یک مقاله یا سخنرانی درمیآورد اینچنین نیست که آنچه که در عاقله اوست مثل اشک ریخته باشد روی کتاب دیگر چیزی در عاقله او نباشد چون هم در عاقله او هست هم در خیال او هست هم در کتاب یا نوار این میشود تجلی پس بین تجلی و تجافی فرق است خدای سبحان قرآن را به نحو تجلی فرستاد اما این قطرات باران به نحو تجافی نازل شدند باران را برف را تگرگ را که خدای سبحان نازل کرد اینها وقتی بالا بودند پایین نبودند وقتی پایین آمدند دیگر بالا نیستند البته ریشهٴ اصلی همه اینها که در مخزن غیب است یک موجود مجرد است که ﴿ان من شیء الا عندنا خزائنه و مٰا ننزله الا بقدر معلوم﴾ بنابراین فرمود: «فتجلی لهم سبحانه فی کتابه من غیر ان یکون رأوه» خدای سبحان در قرآن تجلی کرده است منتها اینها نمیبینند نه دیدنی نیست البته با چشم ظاهر که نخواهند دید چون ﴿لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار﴾ ولی با چشم باطن میشود با حقیقت ایمان میشود «لکن تدرکه القلوب بحقائق الایمان» اگر «تدرکه القلوب بحقائق الایمان» شد فرمود میشود انسان وقتی که خدمت قرآن کریم باشد متکلم را با چشم دل مشاهده بکند منتها اینها نمیبینند نه دیدنی نیست «فتجلی لهم سبحانه فی کتابه من غیر ان یکون رأوه» پس قرآن است جمع است منسجم است یک، و به نحو تجلی هم هست دو، و قهراً مطابق با آن روایات هم خواهد بود که به ما فرمودند: ﴿واعتصموا بحبل الله﴾ معنایش این است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله سلّم) در همان حدیث معروف «انی تارک فیکم الثقلین» فرمود: یکی کتاب الله است یکی عترت طاهرین(علیهم الصلاة و علیهم السلام) یکی ثقل اکبر است دیگری ثقل اصغر آنکه ثقل اکبر است کتاب الله است «طرفه بید الله و الطرف الآخر بأیدیکم» این ثقل اکبر یعنی این قرآن کریم را خدا آویخت نه انداخت یک طرف قرآن به دست خداست طرف دیگر به دست شماست ﴿واعتصموا بحبل الله﴾ چون قبلاً هم ملاحظه فرمودید اگر حبل یعنی طناب یک جایی آویخته نباشد یک جایی انداخته باشد این طناب انداخته مشکل خودش را حل نمیکند کسی باید آن را نگه بدارد اعتصام به آن چنگزدن به آن چه اثری میتواند داشته باشد اعتصام به حبلی اثر دارد که این حبل به جای بلند مستحکمی بند باشد وگرنه انسان طناب را بگیرد خب از این طنابهای بافتهٴ کنار مغازهها فراوان است اعتصام به اینها چه مشکلی را حل میکند کسی که افتاده است باید طنابی را بگیرد که گسستنی نباشد این همان عروهٴ وثقایی است که ﴿لا انفصام لها﴾ یک، به جایی بلندی بسته باشد که «بید الله [سبحانه و تعالی]» آن هم قابل گسستن نباشد چون ﴿علی کل شیء قدیر﴾ است لذا فرمود «طرفه بید الله والطرف الآخر بایدیکم» و انسان در حقیقت وقتی این قرآن را میبوسد میبوید طنابی را میبوسد و میبوید که یک طرفش به دست خداست به همین اندازه ارتباط کافی است برای عرض ادب بنابراین این یک کتابی است آویخته نه انداخته و چون از این عربی تا لقای الهی علوم نامتناهی است لذا کسی نمیتواند بگوید با پیشرفتهای علوم با پیشرفتهای بشر قرآن گذشتهٴ مربوط به چهارده قرن قبل چگونه میتواند مشکل علمی یا عملی جامعه را حل کند.
پرسش: مرحوم کلینی در باب حجت از حضرت صادق(علیه السلام) نقل میفرمایند که ما قیّم قرآن هستیم
پاسخ: بله دیگر عترت طاهرین همین است دیگر چون «لن یفترقا» این را فریقین نقل کردند هم شیعهها نقل کردند هم سنی نقل کردند که هر جایی که قرآن کریم هست عترت طاهرین(علیهم السلام) هستند هر جا که عترت طاهرین(علیهم الصلاة و علیهم السلام) هستند قرآن کریم هست «لن یفترقا حتی یردا علیَّ الحوض» این اینچنین نیست که مثلاً قرآن آویخته باشد و نور پاک عترت طاهرین(علیهم السلام) انداخته باشد اینطور نیست اینها هم نور الهیاند آویختهاند آنها هم آویختهاند و هرگز از هم جدا نیستند هیچ مطلبی نیست که در قرآن کریم باشد و عترت طاهرین(سلام الله علیهم اجمعین) فاقد آن باشند یا هیچ مقامی نیست که اینها آن ذوات قدسی دارا باشند و در قرآن کریم نیامده باشد «والا افترقا» والتالی باطل والمقدم مثله بنابراین هر دو اینچنیناند لکن اینکه فرمود: «الطرفه بید الله» معلوم میشود این قرآن حبل ناگسستنی آویخته است نه انداخته و ما نباید با قرآن از باب اینکه چون فرمود ﴿انّا انزلناه﴾ همان معامله را بکنیم که با باران آن معامله را میکنیم آن انداخته است و از بین خواهد رفت این آویخته است و جهانی خواهد بود و جمع هم است اما عربیبودنش آسیبی به جهانیبودن نمیرساند برای اینکه به لحاظ معنا جهانی است یعنی به زبان بینالمللی سخن میگوید زبان بینالمللی زبان قراردادی نیست اینکه میبینید اینها گرچه میگویند سازمان بینالملل مجامع بینالمللی اما اینها خیال میکنند امور بینالمللی امور قراردادی است لذا میگویند ما خودمان ساختیم خودمان هم میتوانیم به هم بزنیم کتابی میتواند جهانی باشد بینالمللی باشد که با زبان بینالملل نازل شده باشد زبان بینالملل نه تازی است نه فارسی نه عبری است نه عربی نه سریانی زبان بینالملل زبان فطرت است و فطرت است که انسانیت انسان هویت هر کسی را تأمین میکند به زبان فطرت سخن گفته است منتها حالا عربیبودن برای اینکه وجود مبارک پیامبر عربی است ﴿ما أرسلنا من رسول الا بلسان قومه﴾ بالأخره هر پیامبری در هر سرزمینی که مبعوث بشود اولین کاری که میکند با مخاطبان خود سخن میگوید آنها را هدایت میکند مخاطبان او هملغت اویند باید به زبان آنها کتاب بیاورد به زبان اینها حرف بزند یکی عبری است یکی عربی است یکی تازی است یکی سریانی است و مانند آن به تعبیر بعضی از آقایان لغت قومی است اما معنا قیم است نه قومی این قیمبودن به فطرت برمیگردد به ﴿فطرت الله التی فطر الناس علیها﴾ این اصول ارزشی این دیگر عبری و عربی ندارد که عدالت فهم علم عقل تواضع اخلاق اینها که عربی و عبری نیست بنابراین تنها کتابی میتواند جهانی باشد که با زبان جهانیان نازل شده باشد و با زبان جهانیان حرف بزند و آن زبان فطرت است قرآن کریم به زبان فطرت صادر شده است که «یثیروا لهم دفائن العقول» همین است آن فطرتها را شکوفا میکند چیزی بر خلاف فطرت در دین نیست چیزی مقتضای فطرت باشد و دین نگفته باشد نیست بنابراین گرچه طلیعهٴ نزولش به صورت عربی است اما همین پیامبر گرامی(صلّی الله علیه و آله سلّم) طولی نکشید که در اطراف او صهیب از روم آمده بلال از حبشه آمده سلمان از ایران رفته خب این سلمان فارسی آن هم صهیب رومی آن هم بلال حبشی این هم با اباذر عربی کنار هم جمع میشدند این معارف را گوش میدادند یکی از شرق آمده یکی از غرب آمده یکی از شمال آمده یکی از جنوب آمده با لهجههای گوناگون نامههایی که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله سلّم) برای مردم شرق و غرب مینوشت که آنها عبری و عربی و امثال ذلک داشتند یا فارسی داشتند اینها که عربی نداشتند که خب بنابراین عربیبودن برای یک مقطع است.
پرسش: زبان عربی برتری بر زبانهای دیگر دارد و یک قداستی دارد.
پاسخ: قداستش به وسیله قرآن پیش آمده است اما برتری را بعضیها خواستند ثابت بکنند تا حدودی هم موفق شدند لذا از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) هست مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) هم نقل کرده است که چرا عربی را مبین گفتند فرمود: برای اینکه عربی لسانی است که «یبین الألْسن و لا تبینه الالْسن» این روایتی است از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) درباره اینکه چطور عربی مبین است فرمود: شما بسیاری از معارف را مطالب را در زبان عرب دارید با لغت عربی بیان میکنید ولی بخواهید به لغت دیگر منتقل کنید میبینید نمیشود زیرا در لغت عرب در فرهنگ عرب با یک کلمه بسیط آن معنای عمیق فهمیده و فهمانده میشود ولی شما بخواهید به لغت دیگر ترجمه بکنید ناچارید از سه چهار واژه و سه چهار کلمه کمک بگیرید تا از چهار کلمه کمک بگیرید یک معنای بسیط را بفهمانید اثنای این نقل و انتقال بسیاری از آن لطایف و ظرایف از دست انسان میریزد میافتد میبینید هر کلمه مثل یک بند غربال است از کلمه دیگر جداست از حرف دیگر جداست انسان وقتی یک معنای عمیقی را با یک واژه و یک کلمه در فرهنگ خود میفهمد وقتی معادل نداشته باشد ناچار است که از سه چهار کلمه کمک بگیرد آن معنای بسیط عقلی و عمیق را منتقل بکند خب این چهار واژه چهار واژهاند اینها که یک کلمه نیستند که یک واژه که نیستند اینها مثل چهار بند غربالاند این غربالها وسطهایش خالی است این بندها جای آن نم است خب اگر کسی یک قطره آب را بخواهد به وسیله یک غربالی که چهار جایش سوراخ است و چهار تا بند دارد روی این بندها بخواهد منتقل کند آن اثنا که سوراخ است خب آب میریزد دیگر این کلمات اینطور است هرگز انسان، اینکه میگویند: «یدرک و لا یوصف» «یدرک و لا یوصف» سرّش همین است که انسان یک معنای لطیفی را مییابد بخواهد بازگو کند با این کلمات بازگو میکند این کلمات مرکباند وسطهایش خالی است آن معنای عمیق بسیط است و آن بسیط در این وقتی پراکنده بشود تقسیم بشود قابل تجزیه نیست حالا اگر بر فرض هم تجزیه بشود خیلیهایش هم ریزش دارد بالأخره این است که عربی را گفتند عربی مبین است یعنی «یبین الالسن و لا تبینه الالسن» .
پرسش: معنای بسیط را از کجا بفهمد؟
پاسخ: معنای بسیط را دارد مییابد دیگر مثل اینکه انسان یک حالت نشاط یا یک حالت اندوهی را دارد اگر خدای ناکرده یک داغی را دیده است آن داغ که دیگر مرکب نیست یک حرف تلخی به کسی زدند او خیلی افسرده شد آن دیگر معنای بسیط است دیگر مرکب نیست یا خیلی خوشحال شد در یک موفقیتی آن دیگر معنای بسیط است مرکب نیست اینها را بخواهد به زبان بیاورد آن غم و اندوهش را به زبان بیاورد یا آن نشاطش را به زبان بیاورد میگویند: «یدرک و لا یوصف» آنطوری که انسان داغ را میبیند یا نشاط را ادراک میکند که نمیتواند سخنرانی کند بگوید یا مقاله بنویسد که او ناچار است هر ده کلمه پانزده کلمهای که میآورد بالأخره یک مقدار ریزش هم دارد عربی همینطور است.
پرسش: اندلسی میگوید که وقتی میخواستم طبقات الاسم را بنویسم شروع کردم به ... ولی نتوانستم مطلب را به زبان دیگری ترجمه کنم لذا مجبور شدم عربی را ...؟
پاسخ: خب بله عربی را همانطور که از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) رسیده است مرحوم کلینی نقل کرد که چرا عربی مبین گفتند نظیر آنچه که در آغاز سورهٴ مبارکهٴ زخرف هست فرمود: عربی «یبین الالسن» میتواند زبانهای دیگر را ترجمه کند ولی زبانهای دیگر نمیتوانند ترجمان عربی باشند در آغاز سورهٴ مبارکهٴ زخرف این است ﴿حم ٭ و الکتاب المبین ٭ انا جعلناه قرآناً عربیاً لعلّکم تعقلون ٭ و انه فی أم الکتاب لدینا لعلیٌ حکیم﴾ ما این را عربی قرار دادیم تا شما خوب بتوانید بفهمید یعنی این بهترین لسان است برای تعقل شما در مقام ما هم در همین آیهٴ محل بحث هم فرمود: ما او را عربی قرار دادیم ﴿انا انزلناه قرآناً عربیاً لعلکم تعقلون﴾ در بحثهای دیگر هم عربی مبین یاد شده است خب سرّ، پس معلوم میشود این انزال به نحو تجلی است نه تجافی و به نحو آویختن حبل است نه انداختن و عربیبودن برای آن است که مخاطبان اوّلی رسول گرامی(صلّی الله علیه و آله سلّم) عرب بودند وگرنه هیچ دخالتی برای قومیّت نیست عمده آن قیمبودن معناست نه قومیّت لفظ چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ سبأ جهانیبودن رسالت آن حضرت را اشاره میکند آیهٴ 28 سورهٴ مبارکهٴ سبأ این است ﴿و ما ارسلناک الا کافةً للناس بشیراً و نذیراً و لکن اکثر الناس لا یعلمون﴾ الآن ما موظفیم به تورات موسای کلیم به انجیل عیسای مسیح(سلام الله علیهما) مؤمن باشیم به آن انجیل غیر محرّف و تورات غیر محرف ایمان بیاوریم تصدیق بکنیم همهٴ معارف او را باور داشته باشیم در حالی که ما نه عبری میفهمیم نه سریانی خب آن کتاب برای ما هم میباشد دیگر اینکه میگوییم ﴿آمن الرسول بما انزل الیه من ربه والمومنون کل آمن بالله و ملائکته و کتبه و رسله﴾ خب ما به همه کتابها ایمان داریم در حالی که آن برای ما قابل فهم نیست تا آن زبان را یاد نگیریم مگر میشود کسی مسلمان باشد به تورات و انجیل مؤمن نباشد به تورات و انجیل اصیل و غیر محرف ﴿کلٌ آمن بالله و ملائکته و کتبه و رسله﴾ ما به ﴿بما انزل الله﴾ باید مؤمن باشیم انشاءالله هستیم این ﴿ما انزل الله﴾ برای ما یا به زبان ماست اگر عرب باشیم یا به زبان ما نیست اگر عبری و سریانی و اینها باشد پس بنابراین طلیعه نزول هر چند مطابق با زبان ما نباشد عمده آن معنای قیم است نه لغت قومی.
پرسش: زبان به دست خداوند است یا دست بشر است
پاسخ: هر نعمتی باشد به برکت الهی است ولی اینها قرارداد است دیگر خدای سبحان توفیقی عطا میکند ﴿ما بکم من نعمة فمن الله﴾ این علم را این ادبیات را ﴿علّم الانسان ما لم یعلم﴾ اصل علم را ذات اقدس إلهی عطا میکند ولی قراردادها به وسیله خود بشر شکل میگیرد ﴿انا انزلناه قرآناً عربیاً لعلکم تعقلون﴾ برای اینکه عاقل بشوید هم عقل عملی هم عقل نظری هم مطالب را با اندیشههای اینها بفهمید هم احکام و حکم را با انگیزه تام اجرا بکنید اینکه فرمود: ﴿انا انزلناه﴾ برای اینکه روشن بشود قرآن با حدیث قدسی فرق دارد قرآن کلمه کلمه لفظ به لفظ حرف به حرف همه اینها از ذات اقدس إلهی است حتی آن بگوهایی هم که شنیده پیغمبر نقل میکند وقتی ذات اقدس إلهی به پیامبر فرمود: بگو اینچنین این بگو را هم نقل میکند این رسول امین است معمولاً وقتی یک کسی به رسول به نماینده به پیکش میگوید برو بگو این مطلب را این وقتی که به حضور مردم آمد آن مطلب را نقل میکند دیگر نمیگوید بگو این را که اما برای اینکه امانت محفوظ باشد هر چه را شنیده است میگوید آنجا که فرمود: برو بگو این هم میگوید: برو بگو ﴿اذهب الی فرعون انه طغی ٭ فقل هل لک إلی أن تذکی ٭ وَ اهدیک الی ربک﴾ آنجا که میفرماید: ﴿قل﴾ نه برو بگو وقتی که رفت میگوید: ﴿قل﴾ آنجا که نه ﴿اذهب﴾ است نه ﴿قل﴾ فقط اصل آیه است ﴿یا ایها الذین آمنوا﴾ میگوید اینکه بعضی از موارد دارد که ﴿قل یا ایها الذین آمنوا﴾ یا ﴿قل یا ایها الذین هادوا﴾ در بعضی از موارد ﴿قل﴾ ندارد برای اینکه دو گونه شنیده هر چه را شنیده عین همان را نقل میکند پس لفظاً و معنیً از طرف ذات اقدس إلهی است بر خلاف حدیث قدسی که معانیاش از طرف خدای سبحان است و الفاظ در اختیار پیامبر.
پرسش: نقش فرشته چیست اگر خداوند اصوات را خود ایجاد میکند
باسخ: خب فرشتهها مأموران و مدبرات امرند دیگر مجاری فیضاند گاهی فرشته را میبیند گاهی فرشته را نمیبیند نظیر آنچه که در مقام ﴿دنا فتدلی﴾ آمده است آنجا اصلاً فرشتهای در کار نبود بخشی از روایات مربوط به آن آیات پایان بخش سورهٴ مبارکهٴ بقره است که ذات اقدس إلهی در لیله معراج ﴿آمن الرسول بما انزل الیه من ربه﴾ را مشافهتاً از ذاتٍ اقدس إلهی دریافت کرده است چه اینکه جریان ولایت حضرت امیر(سلام الله علیه) را هم نقل کردند مشافهتاً در معراج دریافت کرده است آنجا که تا حد فرشتههاست هم فرشتهها حضور دارند و وجود مبارک پیامبر هم فرشتهها را میبیند هم مافوق فرشتهها را اما آن جایی که فرشته حدی ندارد مرحلهٴ فرشتهها تمام شده است آنجا دیگر ذات اقدس إلهی بلاواسطه با وجود مبارک پیامبر سخن میگوید در همه موارد آنجایی که فرشتهها هستند متکلم خدای سبحان است منتها «بأیدی سفر ٭ کرام برره» در بخشهایی که اینها حضور دارند فرمود: ﴿نحن نقص علیک احسن القصص بما اوحینا الیک هذا القرآن﴾ ما بهترین داستانها را با بیان این قرآن برای شما بازگو میکنیم اگر واقعاً کسی ادبیات خوبی گفتار خوبی فیلم خوبی تصویر خوبی تجسیم خوبی ترسیم خوبی داشته باشد که بتواند اینها را به زبان روز به جهانیان منتقل بکند خب این میشود پیام قرآن کریم چون هیچ رابطهٴ ضروری بین آن معانی قیّمه با لفظ نیست لفظ سادهترین وسیلهای است که بشر انتخاب کرده وگرنه بشر اولی قبل از اختراع ادبیات و لغت و فرهنگ و امثال اینها با همان اشارات و با همان صداها و سیماها مطالب را میفهمیدند و میفهماندند اینچنین نیست که اگر لفظ نباشد آدم نتواند آن معانی را منتقل بکند منتها حالا مشکل ما این است که این فیلمسازان ما مدرسه اصلیشان وهم است و خیال از آن مدد میگیرند اگر آنها هم درسهای حوزوی میخواندند یا درسهای دانشگاهی میخواندند این مطالب را از عقل میگرفتند نه از خیال و متخیله و وهم و واهمه بیشتر از همه از فاهمه میگرفتند بعد واهمه و خیال را ابزار کار قرار میدادند این فیلمها کاملاً همان کار کتاب علمی را میکرد یعنی مطالب را کاملاً میتوانست منتقل کند اما شما میبینید جریان سریال حضرت امیر(سلام الله علیه) خیلی تلاش و کوشش شده سعی همهشان مشکور اما در حد یک روضهخوانی ارائه شده جنگ جمل است و زدن و خوردن او دیگر نهجالبلاغهٴ علی را نمیتواند «سلونی قبل ان تفقدونی» [را] نشان بدهد «فلأنا بطرق السماء اعلم منی بطرق الارض» آن خطبههایی که ابن ابیالحدید میگوید: من از پنجاه سال قبل تا الآن بیش از هزار بار خواندم هر بار میخواندم «احدثت فیّ غطةً و روعا» این را نمیتواند منتقل کند بله اگر چندین سال درس حوزوی و دانشگاهی بخوانند یا این بزرگوارها عهدهدار تدوین فیلمنامه باشند بگویند این مطلب است اینچنین، آنچنان بازی کن آن وقت این فیلم میشود شرح نهجالبلاغه دیگر نمیشود قصه جنگ جمل این دیگر امام علی نیست این امام علیِ روضهخوانی است خب چه کسی است که قصه جنگ جمل و اینها را نداند جریان عمرو عاص را نداند ندیده باشد ده بار آنکه در کتابهای ساده هست این به این صورت درآمده این کار کارِ بسیار خوبی است اما مقدمه راه است الآن اینها دارند قصص انبیای دیگر را هم میسازند اگر واقعاً کسی بتواند داستان پیامبر را عاقلانه و عالمانه فیلمنامهاش را از حوزه بگیرد از دانشگاه بگیرد بعد بازی کند خب شما یک میلیارد مخاطب دارید در جریان همین حضرت یوسف حداقل یک میلیارد این بردش از همه کتابها بیشتر است جریان حضرت عیسی هم همینطور بود اینکه ﴿و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه﴾ امروز لسان قوم همین دوربین است و فیلم اگر کسی امروز بخواهد با جوان و نسل جوان سخن بگوید باید به زبان دوربین و فیلم حرف بزند منتها این باید بفهمد عاقلانه مطلب چیست رابطهاش را با بازیگرها کم بکند آن هنرمندها باید که از مرحله خیال و توهم بگذرند به فهم و عقل برسند از اینها مایه علمی بگیرند تغذیه بشوند این همکاری حوزه و دانشگاه همکاری حوزه و هنر همکاری حوزه و، این در همین؟؟ است آن وقت شما میتوانید یک مجلسی تشکیل بدهید که یک میلیارد مستمع دارد دفعتاً واحدةً این کار ﴿و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه﴾ این بود تنها اینچنین نیست که انسان با کتاب حرف بزند الآن اگر کسی بتواند با کتاب حرف بزند آن حوزه نفوذ و بردش بسیار کم است با سخنرانی با کتاب نوشتن با مقالهنوشتن ولی با زبان هنر بخواهد حرف بزند میبینید یک میلیارد مستمع دارد منتها آنها هم عزیزان باید عنایت کنند که این فیلم حضرت امیر(سلام الله علیه) این علی بن ابیطالبِ جمل است نه علی بن ابیطالبِ نهجالبلاغه علی بن ابیطالبِ نهجالبلاغه را یک پنج شش سال از محققان نهجالبلاغهای باید کمک بگیرند علی بن ابیطالب را ترسیم کنند بعد سه چهار سال هم زحمت بکشد این منتقل بشود آن معقول به موهوم دو سه سال هم زحمت بکشد آن موهوم بشود متخیل دو سه سال هم زحمت بکشد آن متخیل بشود محسوس تا در ظرف این ربع قرن یک فیلم علوی ساخته بشود بعد وقتی که ساختند دیگر حالا عادت کردند دیگر این فاصلهها کم میشود.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است