- 634
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 48 سوره بقره - بخش اول
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 48 سوره بقره - بخش اول
- بار گناه افراد و وزر
- وجود شفاعت در قیامت
- شرایط شمول شفاعت
- نفی شفاعت از مشرکان و نفی شافعیت بتان
- شفاعت کنندگان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرّحمٰن الرّحیم
واتّقوا یوماً لاتجزی نفس عن نفس شیئاً ولایقبل منها شفاعة ولایؤخذ منها عدل ولاهم ینصرون
برای انذار مردم بهترین عامل توجّه به قیامت است. در این کریمه مانند سایر آیات راه نجات از عذاب خدا را مسدود میداند فرمودند: در قیامت احدی بفکر کسی نیست هم عذاب قطعی است هم راه نجات بسته است آیاتی که راههای نجات را مسدود کرد تا حدودی بیان شد.
در سورهٴ مبارکهٴ لا أقسم بیوم القیامة اینچنین آمده است که آن روز راهی برای فرار نیست. آیهٴ ١٠ و ١١ اینچنین است که *«یقول الإنسان یومئذٍ أین المفرّ ٭ کلاّ لاوزر ٭ إلی ربّک یومئذٍ المستقرّ»*﴿1﴾ انسان رنجدیده در آن روز بدنبال فرارگاه حرکت میکند میگوید مفرّ کجاست جواب میشنود لاوزر، وزر یعنی ملجأ یعنی جای سنگینی که تکیهگاه باشد. وزر چون به معنای سنگینی است کوه و امثال کوه یک تکیهگاهی هستند پناهگاه فراریها. فرمود: *«لاٰوزر»* اصولاً جای ملجأ و ملاذی نخواهد بود و چارهای جز رفتن به زیر پوشش حکم خدا نیست. *«إلی ربّک یومئذ المستقرّ»* مشابه بعضی از آیات گذشته در سورهٴ مبارکهٴ فاطر آیهٴ ١٨ اینچنین است که *«ولاتزر وازرة وزر اخریٰ»*﴿2﴾ این لسان انبیاء پیشین هم هست. لسان ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) هم بود که *«أن لیس للإنسان إلاّ ما سعىٰ ٭ وانّ سعیه سوف یریٰ»*﴿3﴾ در آن جا هم آمده است که *«وألاّ تزر وازرة وزر اخریٰ»*﴿4﴾ بعد میفرماید این سخنان در کلمات ابراهیم پیغمبر هست، در کلمات موسی است و امثال ذلک﴿علیهم الصلاة وعلیهم السلام﴾ *«أنّ صحف إبراهیم وموسی»*﴿5﴾ این معلوم میشود که مخصوص قرآن کریم نیست این جزء سخنان عامّهٴ انبیاء است در آیهٴ ١٨ سورهٴ فاطر میفرماید: *«ولاتزر وازرة وزر اخریٰ»*﴿6﴾ وازره آن نفسی است که گناهکار است و گرفتار بار سنگین است. این نفسی که وازر است خود حامل وزر و ثقل خود هست دیگر وزر نفس دیگر را حمل نمیکند، پس هر وازرهای گرفتار حمل بار خود است. *«وإن تدع مثقلة الىٰ حملها لایحمل منه شئ»*﴿7﴾ در قیامت نه کسی بار دیگری را میبرد نه بار کسی را دیگری میبرد این هر دو مطلب را در این دو جمله نفی فرمود. امّا کسی بار دیگری را نمیبرد فرمود: *«ولاتزر وازرة وزر اخریٰ»* یعنی هیچ نفسی سنگینی گناه دیگری را حمل نمیکند. هیچکسی بار دیگری را نمیبرد امّا جملهٴ بعد که فرمود: *«وإن تدع مثقلة إلی حملها لایحمل منه شئ»*﴿8﴾ یعنی اگر کسی زیر بار گناه خسته شد و احساس سنگینی کرد مثقله یعنی نفسی که بار سنگین بر او تحمیل شد زیر بار سنگین احساس خستگی میکند. این نفس اگر از دیگری کمک بخواهد که مقداری بار او را حمل کنند اینچنین نیست که حمل بکنند. پس اگر نفس مثقلهای یعنی کسی که گناه بر او سنگینی میکند آن دعوت کند، دعا کند ازکسی کمک بخواهد که بار او را حمل کنند *«لایحمل منه شئ»* *«وإن تدع مثقلة إلی حِملها»*﴿9﴾ حِمل در برابر حَمل است. حَمل باری است که در بطن است و حِمل باری است که در ظهر است.
سؤال ...
جواب: نه، این ناظر به سیّئات است. آن حقّ است که وزین است و ثقیل است *«ولاتزر وازرة وزر اخریٰ»* این نفی آن حکم اوّل *«وإن تدع مثقلة إلی حملها لایحمل منه شئ ولو کان ذاقربیٰ»*﴿10﴾ این نفی حکم دوم یعنی اگر کسی مثقّل شد بار گناه بر او سنگینی کرد این از کسی خواست که بار او را حمل کنند آن شخص بار این فرد مبتلا به بار سنگین را حمل نمیکند ولو آن شخص یعنی آن کسی که از او کمک خواستهاند ارحام انسان باشد از بستگان انسان باشد. *«ولو کان»* آن مدعوّ *«ذاقربیٰ»* با این شخص قرابت و رحامتی داشته باشد. بنابراین، تاکنون ثابت شد که بار انسان را جز خود انسان احدی نمیبرد.
شفاعت، تنها راه نجات از عذاب قیامت
امّا تنها راهی که برای مسألهٴ تخفیف گناه یا عفو گناه مطرح است مسألهٴ شفاعت است. البتّه مغفرت الهی عفو الٰهی بحثش جداست. در بین علل و عوامل امکانی تاکنون همهٴ اسباب و انساب نفی شده است فقط مسألهٴ شفاعت مانده است دربارهٴ شفاعت، آیات یکسان نیست. آیهٴ محلّ بحث این است که *«لایقبل منها شفاعة»* فرمود: *«لا یقبل منها شفاعة»* نه شفاعت نیست از او مقبول نیست. چه این که آیهٴ ١٢٣ همین سورهٴ مبارکهٴ بقره این است که: *«واتّقوا یوماً لاتجزی نفس عن نفس شیئاً ولایقبل منها عدلٌ ولاتنفعها شفاعة»*﴿11﴾ شفاعت بحال او نافع نیست نه اصلاً شفاعتی نیست. چون بعدها روشن خواهد شد بخواست خدای سبحان که شفاعت درجاتی دارد آنها که اهل تقوایند و اهل بهشتند هم نیازمند به شفاعتند برای ترفیع درجه شفاعت شامل حال بهشتیان هم میشود در این کریمه فرمود شفاعت بحال مجرمین و تبهکاران نافع نیست نه اصلاً شفاعتی نیست.
ـ مرجع ضمیر *«منها»* در آیه، *«نفس»* دوّم است
از آیهٴ ١٢٣ سورهٴ بقره استفاده میشود که این ضمیرها نوعاً به این نفس ثانی بر میگردد نه نفس اوّل. هیچکدام به نفس اوّل بر نمیگردد چون بعضیها در همین آیهٴ محلّ بحث سورهٴ بقره احتمال دادهاند گفتهاند به اینکه: *«واتّقوا یوماً لاتجزی نفس عن نفس شیئاً ولایقبل منها شفاعة»* منها به نفس اوّل بر میگردد *«ولایؤخذ منها»* این منها به نفس دوم بر میگردد. از نفس اوّل شفاعت مسموع نیست از نفس دوّم عَدل و عِدل مأخوذ نیست. آنکه قدرت شفاعت دارد شفاعت او نافع نیست این شخصی که گرفتار است در برابر گرفتاری از او فدیه قبول نمیکنند. امّا به استناد همین آیهٴ ١٢٣ سورهٴ بقره هر دو ضمیر به نفس ثانی بر میگردد و این سیاق هم محفوظ است. امّا در آیهٴ ١٢٣ سورهٴ بقره این است که فرمود: *«ولایقبل منها عدل»*﴿12﴾ یعنی از نفس ثانی این نفس دوم است که گرفتار عذاب است نفس اوّل باید جازی باشد. نفس دوم باید مجزی باشد. *«لاتجزی نفس عن نفس شیئاً ولایقبل منها»* از این نفس عدلٌ *«ولاتنفعها شفاعة»*﴿13﴾ یعنی به حال این نفس دوم که گرفتار است شفاعت سودمند نیست. به قرینهٴ این آیهٴ ١٢٣ سورهٴ بقره میشود هر دو ضمیری که در آیهٴ محل بحث است به همین نفس ثانی ارجاع داد. *«لایقبل منها شفاعة»* یعنی او اگر بخواهد کسی را شفیع بیاورد از او پذیرفته نمیشود نه اینکه او اگر بخواهد شفاعت کند. او اگر بخواهد استشفاع کند، شفیع طلب کند از او شفاعت مقبول نیست. نه او اگر بخواهد از کسی شفاعت کند علىٰ ایّ حال، در این آیات، اصل شفاعت نفی نشد سودمندی شفاعت نسبت به مجرمین نفی شد. پس اگر آیهای دلالت کرد که در قیامت شفاعت هست با این آیات یاد شده مزاحم نیست.
اطلاق و تقیید در آیات شفاعت
و امّا آیهٴ ٢٥٤ سورهٴ مبارکهٴ بقره این اصلاً شفاعت را در قیامت نفی میکند. میفرماید: *«یا أیّها الّذین ٰامنوا أنفقوا ممّا رزقناکم من قبل أن یأتی یومٌ لابیع فیه ولاخلّة ولاشفاعة»*﴿14﴾ قیامت یک روزی است که اصلاً در او بیع نیست، خلّت و ارتباط با خلیل و دوست نیست و شفاعت نیست. اصلاً در قیامت شفاعت نیست این یا لا نفی جنس است یا غیر جنس بالقول المطلق شفاعت را نفی میکند چه این که بیع و خلّه را هم نفی میکند. اگر آیات دیگری شفاعت را اثبات کرد با این آیه باید سنجید و اطلاق این را تقیید کرد امّا آن آیاتی که شفاعت را اثبات میکند با این آیاتی که میفرماید برای کفّار و تبهکاران شفاعت سودی ندارد اصلاً مزاحم نیستند تا اطلاق و تقیید طرح بشود پس یک طائفه از آیات میگوید به حال کفّار و مجرمین شفاعت نافع نیست. نه اصلاً در قیامت شفاعتی نیست اگر در یک سلسله از آیات بفرماید در قیامت شفاعتی هست با این آیات یاد شده اصلاً معارض نیست تا تقیید بشود اطلاقش ولی اگر در یک سلسله از آیاتی شفاعت را فی الجمله اثبات کند با این آیهٴ ٢٥٤ سورهٴ بقره که بالجمله شفاعت را نفی میکند بالقول المطلق، معارض است البتّه راهش هم تقیید است. یعنی این اطلاق را با آن مقیِّدها باید تقیید کرد. چنانکه در همین سورهٴ مبارکهٴ بقره آیهٔ بعدیاش که آیه ٢٥٥ میفرماید: *«من ذالّذی یشفع عنده إلاّ بإذنه»*(15) این *«من ذالّذی یشفع عنده إلاّ بإذنه»* اصل شفاعت را فی الجمله اثبات میکند، چه در دنیا چه در آخرت، در قیامت یا در غیر قیامت اگر کسی بخواهد شفاعت کند خدا باید اذن بدهد. پس همین آیهٴ بعد سورهٴ بقره یعنی آیهٴ ٢٥٥ مقیِّد آیهٴ قبل است یعنی آیهٔ ٢٥٤ است. آیه ٢٥٤ میفرماید اصلاً شفاعت نیست آیه بعد میفرماید که: اگر کسی بخواهد شفاعت کند باید خدا اذن بدهد. معلوم میشود فی الجمله شفاعتی هست.
سؤال ...
جواب: بله، این دربارهٴ کسانی است که خدای سبحان شفاعت را شامل حال آنها نمیکند. دربارهٴ کفّار و منافقین شفاعت نیست. چون اگر کسی بخواهد شفیع بشود باید خدا اذن بدهد و اگر بخواهد مشفوعٌ له بشود باید دین او خدا پسند باشد که *«لایشفعون إلاّ لمن ارتضی»*﴿16﴾ کسی مشمول شفاعت میشود که دین او مرضی باشد. لذا در سورهٴ توبه به رسول خدا فرمود دربارهٴ منافقین هفتاد بار هم استغفار کنید استغفار شما سودمند نیست.
آن در مسألهٴ اینکه مشفوعٌ له چه گروهیاند بحث خواهد شد.
سؤال ...
جواب: بالاخره وقتی تقیید کردیم میشود. باید تقیید بکنیم.
سؤال ...
جواب: آنها خواستند بگویند که *«لایقبل منها شفاعة»* این ضمیر منها به نفس اوّل برمیگردد و آن *«لایؤخذ منها عدل»* به نفس دوم بر میگردد. میشود هر دو ضمیر را به نفس دوم برگرداند که سیاق محفوظ بماند و آیهٴ یاد شدهٴ سورهٴ مبارکهٴ بقره هم تأیید کند.
سؤال ...
جواب: یکی از مصادیقش آن است. مرحوم فیض در صافی و دیگران از تفسیر قمی نقل کردند این است تطبیق است نه تفسیر. یعنی از مرگ به بعد همه زیر پوشش این احکام هستند. لحظهٴ مرگ و برزخ به بعد دیگر اسباب و انساب از انسان قطع است انسان مهمان عمل خودش است و به وسیلهٴ شفاعت یا عدل یا فدیه بخواهند اصل موت برداشته بشود یا زمان موت برداشته بشود اینچنین نیست. آن را به عنوان تطبیق ذکر فرمودند نه تفسیر.
سؤال ...
جواب: *«إلاّ بإذنه»* یعنی میشود به اذن خدا شفاعت کرد.
سؤال ...
جواب: نه *«إلاّ بإذنه»* این بإذنه تثبیت شفاعت مأذون است. آن آیهٴ قبل اصلاً نفی جنس است لاشفاعة مثل *«لابیع فیه ولاخلّة ولا شفاعة»*﴿17﴾ اصلاً آن روز، روز شفاعت نیست. مگر آنروز روز خرید و فروش است تا کسی اذن بدهد؟ روز، روز داد و ستد نیست *«لاٰبیع»* یعنی آن نظام، نظام خرید و فروش نیست. آیا این جملهای که دارد *«لابیع فیه ولاخلّة ولاشفاعة»* هر سه یکسانند همانطوری که در قیامت خرید و فروش نیست اصلاً شفاعت نیست؟ خرید و فروش نیست نه با اذن نه بی اذن. اصلاً کسی کالایی ندارد بفروشد. آیا نفی شفاعت مثل نفی بیع است یا نه؟ در آیات شفاعت را از بیع و خلّه استثناء کرده است فرمود: در قیامت اصلاً بیع نیست ولی در قیامت شفاعت هست منتها به اذن خدا.
سؤال ...
جواب: این اختصاصی به دنیا ندارد چون قسمت مهمّ شفاعت برای آخرت است. نه، این که نمیشود قدر متیقن را خاررج کرد، نوعاً مسألهٴ شفاعت را که قرآن نفی میکند ناظر به کار دیگران است که برای فرشتگان و امثال آنها شفاعت قائل بودند. قرآن کریم میفرماید هیچ کسی شفیع نیست مگر اینکه خدا اذن بدهد. به بتها هم اذن نداده است. که الآن در سورهٴ فاطر خواهیم خواند.
سؤال ...
جواب: اینها اطلاق ندارد اجمال دارد. یعنی قضیّهٴ مهملهٴ است نه قضیّهٴ مطلقه. بر فرض هم باشد مطلق قابل تقیید است هم نفس اوّل تقیید شده است هم نفس دوم. یک عدّهای در قیامت شافعند یک عدّهای در قیامت مشفوعٌ له. هم نفس اوّل که نفی شده است *«لاتجزی نفس عن نفس»*(18) هم از او عدّهای استثنا شده که بعضی شفیعند. *«لایملکون الشفاعة الاّ من اتّخذ عند الرّحمٰن عهداً»*﴿19﴾ هم *«عن نفس»* که نفس ثانی است و مشفوعٌ له است اینها استثنا شدهاند *«لایشفعون إلاّ لمن ارتضیٰ»*﴿20﴾ مگر کسی که خدا دین آنها را بپسندد. از هر دو گروه استثنا شدهاند آیهٴ سوّم سورهٴ یونس که بقول مطلق مسألهٴ شفاعت را به اذن خدا تثبیت میکند میفرماید به اینکه: *«ما من شفیع إلاّ من بعد إذنه ذلکم الله ربّکم فاعبدوه»*﴿21﴾ این البتّه بالقول المطلق شامل دنیا و آخرت میشود خصوص آخرت نیست. در همین سورهٴ یونس آیهٴ ١٨ این است. میفرماید: *«ویعبدون من دون الله مالا یضرّهم ولاینفعهم ویقولون هؤلاء شفعاؤنا عندالله قل أتنبّؤن الله بما لایعلم فی السموات ولا فی الأرض سبحانه وتعالىٰ عمّا یشرکون»*﴿22﴾ وثنییّن که بتها را میپرستیدند به عنوان اینکه اینها شفعاء عندالله هستند. خدای سبحان میفرماید به اینکه: اینها شفیع نیستند اگر بودند معلوم خدا بود. چون هرچه شیء بر او صادق است و هستی دارد خدا میداند و چون خدا نمیداند پس معلوم میشود نیست. البتّه شفاعتی که وثنیّین قائل بودند مربوط به دنیا بود نه آخرت. چون آنها منکر قیامت بودند آنها میگفتند: انسان با مرگ نابود میشود. قیامت را معتقد نبودند، تجرّد روح را معتقد نبودند مسألهٴ برزخ و قبر را معتقد نبودند. آنها فقط به خدایی معتقد بودند که این نظام را آفرید و از انسان کاری نمیخواهد. خدا را به عنوان خالق قبول داشتند و به عنوان ربّ الارباب هم میپذیرفتند ولی به عنوان اینکه ربّ انسان باشد و ربّ موجودات جزئی باشد و تدبیر کارهای جزئی به عهدهٴ او باشد این را نمیپذیرفتند. قهراً او را هم عبادت نمیکردند و مرگ را هم زوال و نابودی میدانستند. میگفتند: انسان با مردن نابود میشود. *«ءاذا ضللنا فی الأرض ائنّا لمبعوثون»*﴿23﴾ ما با مردن در زمین فرو میرویم و نابود میشویم. اینها به قیامت معتقد نبودند که شفاعتی را که میپنداشتند ناظر به قیامت باشد اینها دربارهٴ امور دنیایی مسألهٴ شفاعت را مطرح میکردند. منتها قرآن کریم میفرماید که مسائل دنیا و مسائل آخرت یکسان است در بخش شفاعت، اگر کسی بخواهد شفاعت کند باید خدا اذن بدهد و خدای سبحان به این بتها اذن نداده است. در سورهٴ مبارکهٴ مریم آیهٴ ٨٧ اینچنین است قبلش دارد که: *«یوم نحشر المتّقین إلی الرّحمٰن وفداً»*﴿24﴾ متّقین را به عنوان یک هیأت و مهمان بر خدای سبحان وارد میکنیم. امّا *«ونسوق المجرمین إلیٰ جهنّم وِرداً»*﴿25﴾ تبهکاران را از پشت سر سوق میدهیم و اینها را به طرف جهنّم راهنمایی میکنیم آنگاه فرمود: *«لایملکون الشفاعة الاّ من اتّخذ عند الرّحمٰن عهداً»*﴿26﴾ این را دو نحو تطبیق کردهاند. گفتند کسی بخواهد شافع باشد باید قبلاً عهدی را پیش خدا داشته باشد. یا کسی که مشفوعٌ له باشد باید مالک عهد الٰهی باشد. که همان شهادت عهد است، ایمان عهد است و مانند آن. پس در این کریمه که مربوط به قیامت است شفاعت را فی الجمله اثبات میکند. پس با آیهٴ سورهٴ بقره که بالجمله نفی کرد آن میشود سالبهٴ کلّیّه این میشود موجبهٴ جزئیّه این نقیض آن است و مقیِّد اوست.
در آنجا فرمود «لاشفاعة» در اینجا فرمود عدّهای به اذن خداکه مالک عهدند شفاعت میکنند. *«لایملکون الشفاعة الاّ من اتّخذ عندالرّحمٰن عهداً»* در سورهٴ طه آیهٴ ١٠٩ اینچنین است *«یومئذٍ لاتنفع الشّفاعة الاّ من أذن له الرّحمٰن و رضی له قولاً»*﴿27﴾ شفاعت نافع نیست مگر کسی با اذن خدا شفاعت کند. تا خدا اذن ندهد آنروز کسی سخن نمیگوید. پس معلوم میشود بعضیها حقّ شفاعت دارند این دو مطلب از او استفاده میشود: یکی اینکه اصل شفاعت فی الجمله در قیامت هست یکی اینکه عدّهای حقّ شفاعت دارند. پس در آنجا که فرمود: *«لاتجزی نفس عن نفس»*﴿28﴾ که نفس اوّل فاعل است هرگونه اثر را نفی میکند یک عدّه از نفوس استثناء شدهاند. آنها که خدای سبحان به قول آنها راضی است و به آنها اذن داده است آنها حقّ شفاعت دارند. فی الجمله.
سؤال ...
جواب: آن هم برفرض صحّتش یک تقیید اطلاقی است. چون آن روایت مقیِّد این مطلق است نه اینکه آیه مطلق نباشد. این تطبیق فرمود حضرت آن را بر جریان احتضار به بعد فرمود عند الموت قابل تغییر و تبدیل نیست. موت را نمیشود با شفاعت از بین برد یا وقتش را تأخیر انداخت. این همانطوری که عرض شد بیان مصداقی از مصادیق نفی شفاعت است. تطبیق است نه اینکه تفسیر باشد. و این آیه مفهومش این باشد. آیه مفهومش مطلق است منتها مصداق خاصش را حضرت بیان کردند.
در سورهٴ انبیاء وقتی مسألهٴ شفاعت را مطرح میفرماید آیهٴ ٢٨ اینچنین است. دربارهٴ فرشتگان سخن میفرماید که *«لایسبقونه بالقول وهم بأمره یعملون ٭ یعلم ما بین أیدیهم وما خلفهم ولایشفعون الاّ لمن ارتضیٰ»*﴿29﴾ این اختصاصی به آخرت ندارد فرشتگان حقّ شفاعت ندارند مگر نسبت به کسی که مرتضای خدا باشد. دین او خدا پسندیده باشد. آنها هم در دنیا میتوانند شفاعت کنند هم در آخرت، وسیله باشند که رحمت خاصّ خدا به آنها برسد. در دنیا یا در آخرت. در سورهٴ مبارکهٴ سبأ دربارهٴ نفی شرک و بتپرستی میفرماید که شما اگر غیر خدا را میخواهید بپرستید برای یک هدفی است و هیچیک از اهدافتان با پرستش غیر خدا حاصل نمیشود برای اینکه غیر خدا مالک چیزی نیست. آیه ٢٢ و ٢٣ سورهٴ سبأ: *«قل ادعوا الّذین زعمتم من دون الله لایملکون مثقال ذرّةٍ فی السموات ولا فی الأرض وما لهم فیهما من شرک وما له منهم من ظهیر»*﴿30﴾ که این در بعضی از بحثهای قبل هم بحثش گذشت یعنی این بتها که معبود شماست به هیچ نحو مالک ذرّهای از ذرّات چه در آسمان چه در زمین نیستند. هیچ سهمی ندارند نه بالاستقلال نه بالمشارکة نه بالمظاهرة نه بالشّفاعة. چون اگر کسی بخواهد کاری انجام بدهد باید در آن کار یک سهمی داشته باشد یا بالاستقلال مالک آن کار باشد یا بالاشتراک مالک آن کار باشد یا دستیار مالک باشد یا پیش مالک مقرّب باشد که شفاعت او مقبول باشد، غیر از این چهار راه راهی برای تأثیر نیست. اگر یک کسی خواست کاری انجام بدهد یا باید بالاستقلال مالک آن کار باشد یا او و دیگری با هم مالک آن کار باشند او سهمی در آن کار داشته باشد یا همهٴ کار مال دیگری است ولی او دستیار و کمک دیگری است یا نه دیگری بالاستقلال مالک است و این شخص نه مالک است نه شریک است نه دستیار ولی پیش او موجّه و آبرومند است اگر خواهش کند خواهش او ردّ نمیشود. یکی از این چهار راه است. فرمود: این بتهای شما نه بالاستقلال مالک ذرّهای هستند نه بالاشتراک مالک ذرّهای هستند نه بالمظاهرة ظهیر و دستیار خدای سبحانند نه حقّ شفاعت دارند. آن سه امر اوّل را در آیهٴ قبل نفی کرده است. مسألهٴ شفاعت را در آیهٴ بعد نفی کرد. فرمود به اینکه: *«قل ادعوا الّذین زعمتم من دون الله»* هر کسی که غیر خداست اگر بخوانید سودی نمیبرید چرا؟ برای اینکه اینها *«لایملکون مثقال ذرّة»* به اندازهٴ وزن یک ذرّه مالک نیستند. *«فی السمٰوات ولافی الأرض»* چه در زمین چه در آسمان این نفی استقلال نفی آن قسم اوّل، اگر بالاستقلال مالک ذرّه نبودند بالاشتراک هم در ذرّه سهیم نیستند. *«وما لهم فیهما من شرکٍ»* نه تنها بالاستقلال مالک ذرّهای نیستند بالاشتراک هم مالک نیستند که شریک الله باشند. یک مقدار مال خدا باشد یک مقدار مال اینها. یا مشاع یا مفروز در یک ذرّهای اینها حقّ شرکت هم ندارند، این دو *«وماله منهم من ظهیرٍ»* این سوم فرمود اینچنین نیست که خدا بالاستقلال مالک باشد اینها نه بالاستقلال مالک باشند نه بالاشتراک ولی ظهیر و پشتیبان خدا باشند. کمک کار خدا باشند که از این راه بخواهند نفوذ داشته باشند این هم نیست چون خدا ظهیر نمیخواهد. پس غیر خدا مالک ذرّهای نیست لا بالاستقلال لابالاشتراک لابالمظاهرة. پس اگر خواست کاری انجام بدهد لابد باید از راه شفاعت باشد این شفاعت را هم در آیهٴ بعد نفی کرد فرمود که گرچه شفاعت هست ولی کسی حقّ شفاعت ندارد مگر به اذن خدا، خدا هم به این بتها اذن نداده است *«ولاتنفع الشفاعة عنده إلاّ لمن أذن له»*﴿31﴾ مگر خدا اذن بدهد و دربارهٴ بتها هم که چنین اذنی نداد. پس هیچ فرض ندارد که اینها کاری بتوانند انجام بدهند نه پیش خدا موجّه هستند نه ظهیر و پشتیبان خدایند نه شریک خدایند نه مالک ذرّهای هستند. و بیش از این راههای چهارگانه فرض دیگر ندارد و همهٴ این راهها را خدا بست. منتها دربارهٴ آن سه راه استثنا نکرد نفرمود مگر کسی که خدا بخواهد دربارهٴ آن سه امر اصلاً استثنا نفرمود چون ممکن نیست کسی مالک یک ذرّهای باشد بالاستقلال یا بالاشتراک یا بالمظاهره. لذا استثنا نفرمود. ولی شفاعت که آبرومندی پیش خداست این یک تقرّب پیش خداست این را استثنا فرمود. این را فی الجمله امضا کرد و مربوط به اذن خود دانست. فرمود: *«ولاتنفع الشفاعة عنده إلاّ لمن أذن له»* مگر برای کسی که اینها اذن بدهند. اگر کسی بخواهد شفیع باشد باید مأذون باشد اگر هم کسی خواست مشفوعٌ له باشد باز هم باید مأذون باشد.
سؤال ...
جواب: بله، البتّه ولیّ در آن سه امر یاد شده، اذن نیست اصلاً کسی قابل نیست تا خدا اذن دستیاری به او بدهد. اگر خدا غنیّ محض است و مالک صرف است بیده الملک و دیگری مالک چیزی نیست. مالک خودش نیست فضلاً از غیرتا خدا اذن بدهد آن سه امر قابلیت نیست برای فرضی و کسی تا خدا اذن بدهد امّا شفاعت یک تقرّب عند الله است که البتّه با اذن حلّ میشود.) بنابراین، در موارد یاد شده شفاعت را فی الجمله اثبات فرمود. در سورهٴ زخرف آیهٴ 85 اینچنین است قبلش فرمود: *«وتبارک الّذی له ملک السموات والأرض وما بینهما وعنده علم الساعة وإلیه ترجعون»*﴿32﴾ آنگاه فرمود: *«ولایملک الّذین یدعون من دونه الشفاعة الاّ من شهد بالحقّ وهم یعلمون»*﴿33﴾ آنها که شاهد حقّند حقّ شفاعت دارند پس شفاعت را فی الجمله اثبات فرمود.
ـ خدا اوّل شفیع و شفاعت دیگران ظهور شفاعت اوست
امّا این معنایش تفویض نیست که خدای سبحان، حق شفاعت را به کسی داده باشد چون شفیع مطلق خداست اگر به کسی حقّ شفاعت میدهد نه یعنی تفویض کرده است این حق را به کسی واگذار کرده است چون تفویض چه در دنیا چه در آخرت مستحیل است از قدرت بیکران حق نمیشود چیزی را کاست و به کسی داد. لذا در سورهٴ زمر آیهٴ ٤٤ میفرماید گرچه ما به یک عدّهای حقّ شفاعت دادیم شافعینی در قیامت هستند منتها به حال یک عدّه سودمند نیست که *«فما تنفعهم شفاعة الشّفاعین»*﴿34﴾ عدّهٴ فراوانی شفاعت میکنند که شافعین در قیامت هستند منتها به حال کفّار و منافقین سودمند نیست لٰکن در آیهٴ ٤٤ سورهٴ زمر میفرماید: *«أم اتّخذوا من دون الله شفعاء قل أولو کانوا لایملکون شیئاً ولایعقلون»*﴿35﴾ آنها حقّ شفاعت دارند؟ *«قل لله الشفاعة جمیعاً له ملک السموات والأرض ثمّ إلیه ترجعون»*﴿36﴾ تمام شفاعتها از آن خداست یعنی اگر به کسی حقّ شفاعت داده شد این تفویض نیست این ظهور شفاعت خداست. آنگاه آن انسان کامل یا آن فرشته که شفیع باذن الله است مظهر شفیع خواهد بود. یکی از اسماء حسنای خدای سبحان این است که او شفیع است. اگر اهل بیت(علیهمالسّلام) شفیعند فرشتگان شفیعند اینها مظهر این فعل حقّند. اسم فعلند. لذا در این آیهٴ ٤٤ سورهٴ زمر میفرماید: تمام شفاعت از آن خداست نه اینکه خدا و غیر خدا شفیع هستند. خدا شفیع است دیگری هم شفیع است! این اصولاً بیان قرآن کریم است در اوصاف کمالیّه. دربارهٴ قوّت اینچنین فرمود، دربارهٴ عزّت اینچنین فرمود، در مسألهٴ عزّت گاهی میفرماید: *«للّه العزّة ولرسوله وللمؤمنین»*﴿37﴾ خب هم خدا عزیز است هم پیامبر عزیز است هم مؤمنین عزیزند یعنی اینها در عرض هم هستند؟ اگر عزّت خدا نامحدود است جا برای غیر میگذارد که غیر عزیز بشود؟ لذا در بخش دیگر قرآن فرمود: *«العزة لله جمیعاً»*﴿38﴾ تمام عزّتها از آن خداست. پس اگر مؤمن عزیز است مظهر آن عزّت حق است. نه اینکه خدا عزّت دارد مؤمنین هم عزّت دارند یا انبیاء هم عزّت دارند. دربارهٴ قوّه هم اینچنین است. اگر موجودی را مثلاً جبرئیل(سلام الله علیه) را اگر آن حضرت مراد باشد که *«علّمه شدید القویٰ»*﴿39﴾ یا قوّهای که به انسانها نسبت داد فرمود: *«یا یحییٰ خذ الکتاب بقوّة»*(40) یا به دیگران فرمود: *«خذوا ما ٰاتیناکم بقوّةٍ»*﴿41﴾ یا به مجاهدان اسلامی فرمود: *«وأعدوّا لهم ما استطعتم من قوّة»*﴿42﴾ در بخش دیگر فرمود: *«القوّة لله جمیعاً»*﴿43﴾ همهٴ توان از آن خداست. نه اینکه خدا قوی است دیگری هم قوی است. دیگری مظهر اسمی از اسمای حسنای فعلیّهٴ خدای سبحاناند شفاعت هم اینچنین است اگر معصومین(علیهم السّلام) شفیعند مظهر اللهاند که شفیع است. اینچنین نیست که اینها هم شفیعند خدا هم شفیع است منتها شفاعت خدا یک قدری بیشتر است. اگر شفاعت خدا نامحدود است جا برای غیر نمیگذارد که غیر حقّ شفاعت داشته باشد در برابر خدا بلکه غیر مظهر خداست. لذا تا خدا اذن ندهد فرض ندارد کسی شفیع باشد. نه اینکه اینها شفیعند منتظرند خدا اذن بدهد تا خدا نخواهد کسی شفیع نخواهد بود. نه اینکه عدّهای دلشان میخواهد که شفاعت کنند ولی منتظرند که خدا اذن بدهد نه آن آمادگیشان هم تا اذن خدا نیاید حاصل نمیشود. اینها کسانیاند تا آن خدای سبحان نخواهد اینها چیز نمیطلبند. بنابراین، اگر در آیهٴ ٢٥٤ سورهٴ بقره شفاعت مثل بیع و خلّت بالقول المطلق نفی شد در بسیاری از آیات شفاعت فی الجمله اثبات شد. این همه آیاتی که شفاعت را اثبات کرده است هم اصل شفاعت را هم مشفوعٌ له را، و هم شفیع را همه و همه مقیّد اطلاق این آیهاند معلوم میشود فی الجمله شفاعت حق است. مسائل بعد میماند.
«والحمدلله ربّ العالمین»
پاورقیها:
﴿1﴾ سورهٔ قیامت، آیات 10 ـ 12.
﴿2﴾ سورهٔ فاطر، آیهٔ 18.
﴿3﴾ سورهٔ نجم، آیات 39 ـ 40.
﴿4﴾ سورهٔ نجم، آیهٔ 38.
﴿5﴾ سورهٔ اعلی، آیهٔ 19.
﴿6﴾ سورهٔ فاطر، آیهٔ 18.
﴿7﴾ سورهٔ فاطر، آیهٔ 18.
﴿8﴾ سورهٔ فاطر، آیهٔ 18.
﴿9﴾ سورهٔ فاطر، آیهٔ 18.
﴿10﴾ سورهٔ فاطر، آیهٔ 18.
﴿11﴾ سورهٔ بقره، آیهٔ 123.
﴿12﴾ سورهٔ بقره، آیهٔ 123.
﴿13﴾ سورهٔ بقره، آیهٔ 123.
﴿14﴾ سورهٔ بقره، آیهٔ 254.
(15) سورهٴ بقره، آیهٴ 255.
﴿16﴾ سورهٔ انبیاء، آیهٔ 28.
﴿17﴾ سورهٔ بقره، آیهٔ 254.
(18) سورهٴ بقره، آیهٴ 123.
﴿19﴾ سورهٔ مریم، آیهٔ 87.
﴿20﴾ سورهٔ انبیاء، آیهٔ 28.
﴿21﴾ سورهٔ یونس، آیهٔ 3.
﴿22﴾ سورهٔ یونس، آیهٔ 18.
﴿23﴾ سورهٔ سجده، آیهٔ 10.
﴿24﴾ سورهٔ مریم، آیهٔ 85.
﴿25﴾ سورهٔ مریم، آیهٔ 86.
﴿26﴾ سورهٔ یونس، آیهٔ 3.
﴿27﴾ سورهٔ طه، آیهٔ 109.
﴿28﴾ سورهٔ بقره، آیهٔ 48.
﴿29﴾ سورهٔ انبیاء، آیات 27 ـ 28
﴿30﴾ سورهٔ سبأ، آیهٔ 22.
﴿31﴾ سورهٔ سبأ، آیهٔ 23.
﴿32﴾ سورهٔ زخرف، آیهٔ 85.
﴿33﴾ سورهٔ زخرف، آیهٔ 86.
﴿34﴾ سورهٔ مدثّر، آیهٔ 48.
﴿35﴾ سورهٔ زمر، آیهٔ 43.
﴿36﴾ سورهٔ زمر، آیهٔ 44.
﴿37﴾ سورهٔ منافقون، آیهٔ 8.
﴿38﴾ سورهٔ نساء، آیهٔ 139.
﴿39﴾ سورهٔ نجم، آیهٔ 5.
(40) سورهٴ مریم، آیهٴ 12.
﴿41﴾ سورهٔ بقره، آیهٔ 63.
﴿42﴾ سورهٔ انفال، آیهٔ 65.
﴿43﴾ سورهٔ بقره، آیهٔ 165.
- بار گناه افراد و وزر
- وجود شفاعت در قیامت
- شرایط شمول شفاعت
- نفی شفاعت از مشرکان و نفی شافعیت بتان
- شفاعت کنندگان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرّحمٰن الرّحیم
واتّقوا یوماً لاتجزی نفس عن نفس شیئاً ولایقبل منها شفاعة ولایؤخذ منها عدل ولاهم ینصرون
برای انذار مردم بهترین عامل توجّه به قیامت است. در این کریمه مانند سایر آیات راه نجات از عذاب خدا را مسدود میداند فرمودند: در قیامت احدی بفکر کسی نیست هم عذاب قطعی است هم راه نجات بسته است آیاتی که راههای نجات را مسدود کرد تا حدودی بیان شد.
در سورهٴ مبارکهٴ لا أقسم بیوم القیامة اینچنین آمده است که آن روز راهی برای فرار نیست. آیهٴ ١٠ و ١١ اینچنین است که *«یقول الإنسان یومئذٍ أین المفرّ ٭ کلاّ لاوزر ٭ إلی ربّک یومئذٍ المستقرّ»*﴿1﴾ انسان رنجدیده در آن روز بدنبال فرارگاه حرکت میکند میگوید مفرّ کجاست جواب میشنود لاوزر، وزر یعنی ملجأ یعنی جای سنگینی که تکیهگاه باشد. وزر چون به معنای سنگینی است کوه و امثال کوه یک تکیهگاهی هستند پناهگاه فراریها. فرمود: *«لاٰوزر»* اصولاً جای ملجأ و ملاذی نخواهد بود و چارهای جز رفتن به زیر پوشش حکم خدا نیست. *«إلی ربّک یومئذ المستقرّ»* مشابه بعضی از آیات گذشته در سورهٴ مبارکهٴ فاطر آیهٴ ١٨ اینچنین است که *«ولاتزر وازرة وزر اخریٰ»*﴿2﴾ این لسان انبیاء پیشین هم هست. لسان ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) هم بود که *«أن لیس للإنسان إلاّ ما سعىٰ ٭ وانّ سعیه سوف یریٰ»*﴿3﴾ در آن جا هم آمده است که *«وألاّ تزر وازرة وزر اخریٰ»*﴿4﴾ بعد میفرماید این سخنان در کلمات ابراهیم پیغمبر هست، در کلمات موسی است و امثال ذلک﴿علیهم الصلاة وعلیهم السلام﴾ *«أنّ صحف إبراهیم وموسی»*﴿5﴾ این معلوم میشود که مخصوص قرآن کریم نیست این جزء سخنان عامّهٴ انبیاء است در آیهٴ ١٨ سورهٴ فاطر میفرماید: *«ولاتزر وازرة وزر اخریٰ»*﴿6﴾ وازره آن نفسی است که گناهکار است و گرفتار بار سنگین است. این نفسی که وازر است خود حامل وزر و ثقل خود هست دیگر وزر نفس دیگر را حمل نمیکند، پس هر وازرهای گرفتار حمل بار خود است. *«وإن تدع مثقلة الىٰ حملها لایحمل منه شئ»*﴿7﴾ در قیامت نه کسی بار دیگری را میبرد نه بار کسی را دیگری میبرد این هر دو مطلب را در این دو جمله نفی فرمود. امّا کسی بار دیگری را نمیبرد فرمود: *«ولاتزر وازرة وزر اخریٰ»* یعنی هیچ نفسی سنگینی گناه دیگری را حمل نمیکند. هیچکسی بار دیگری را نمیبرد امّا جملهٴ بعد که فرمود: *«وإن تدع مثقلة إلی حملها لایحمل منه شئ»*﴿8﴾ یعنی اگر کسی زیر بار گناه خسته شد و احساس سنگینی کرد مثقله یعنی نفسی که بار سنگین بر او تحمیل شد زیر بار سنگین احساس خستگی میکند. این نفس اگر از دیگری کمک بخواهد که مقداری بار او را حمل کنند اینچنین نیست که حمل بکنند. پس اگر نفس مثقلهای یعنی کسی که گناه بر او سنگینی میکند آن دعوت کند، دعا کند ازکسی کمک بخواهد که بار او را حمل کنند *«لایحمل منه شئ»* *«وإن تدع مثقلة إلی حِملها»*﴿9﴾ حِمل در برابر حَمل است. حَمل باری است که در بطن است و حِمل باری است که در ظهر است.
سؤال ...
جواب: نه، این ناظر به سیّئات است. آن حقّ است که وزین است و ثقیل است *«ولاتزر وازرة وزر اخریٰ»* این نفی آن حکم اوّل *«وإن تدع مثقلة إلی حملها لایحمل منه شئ ولو کان ذاقربیٰ»*﴿10﴾ این نفی حکم دوم یعنی اگر کسی مثقّل شد بار گناه بر او سنگینی کرد این از کسی خواست که بار او را حمل کنند آن شخص بار این فرد مبتلا به بار سنگین را حمل نمیکند ولو آن شخص یعنی آن کسی که از او کمک خواستهاند ارحام انسان باشد از بستگان انسان باشد. *«ولو کان»* آن مدعوّ *«ذاقربیٰ»* با این شخص قرابت و رحامتی داشته باشد. بنابراین، تاکنون ثابت شد که بار انسان را جز خود انسان احدی نمیبرد.
شفاعت، تنها راه نجات از عذاب قیامت
امّا تنها راهی که برای مسألهٴ تخفیف گناه یا عفو گناه مطرح است مسألهٴ شفاعت است. البتّه مغفرت الهی عفو الٰهی بحثش جداست. در بین علل و عوامل امکانی تاکنون همهٴ اسباب و انساب نفی شده است فقط مسألهٴ شفاعت مانده است دربارهٴ شفاعت، آیات یکسان نیست. آیهٴ محلّ بحث این است که *«لایقبل منها شفاعة»* فرمود: *«لا یقبل منها شفاعة»* نه شفاعت نیست از او مقبول نیست. چه این که آیهٴ ١٢٣ همین سورهٴ مبارکهٴ بقره این است که: *«واتّقوا یوماً لاتجزی نفس عن نفس شیئاً ولایقبل منها عدلٌ ولاتنفعها شفاعة»*﴿11﴾ شفاعت بحال او نافع نیست نه اصلاً شفاعتی نیست. چون بعدها روشن خواهد شد بخواست خدای سبحان که شفاعت درجاتی دارد آنها که اهل تقوایند و اهل بهشتند هم نیازمند به شفاعتند برای ترفیع درجه شفاعت شامل حال بهشتیان هم میشود در این کریمه فرمود شفاعت بحال مجرمین و تبهکاران نافع نیست نه اصلاً شفاعتی نیست.
ـ مرجع ضمیر *«منها»* در آیه، *«نفس»* دوّم است
از آیهٴ ١٢٣ سورهٴ بقره استفاده میشود که این ضمیرها نوعاً به این نفس ثانی بر میگردد نه نفس اوّل. هیچکدام به نفس اوّل بر نمیگردد چون بعضیها در همین آیهٴ محلّ بحث سورهٴ بقره احتمال دادهاند گفتهاند به اینکه: *«واتّقوا یوماً لاتجزی نفس عن نفس شیئاً ولایقبل منها شفاعة»* منها به نفس اوّل بر میگردد *«ولایؤخذ منها»* این منها به نفس دوم بر میگردد. از نفس اوّل شفاعت مسموع نیست از نفس دوّم عَدل و عِدل مأخوذ نیست. آنکه قدرت شفاعت دارد شفاعت او نافع نیست این شخصی که گرفتار است در برابر گرفتاری از او فدیه قبول نمیکنند. امّا به استناد همین آیهٴ ١٢٣ سورهٴ بقره هر دو ضمیر به نفس ثانی بر میگردد و این سیاق هم محفوظ است. امّا در آیهٴ ١٢٣ سورهٴ بقره این است که فرمود: *«ولایقبل منها عدل»*﴿12﴾ یعنی از نفس ثانی این نفس دوم است که گرفتار عذاب است نفس اوّل باید جازی باشد. نفس دوم باید مجزی باشد. *«لاتجزی نفس عن نفس شیئاً ولایقبل منها»* از این نفس عدلٌ *«ولاتنفعها شفاعة»*﴿13﴾ یعنی به حال این نفس دوم که گرفتار است شفاعت سودمند نیست. به قرینهٴ این آیهٴ ١٢٣ سورهٴ بقره میشود هر دو ضمیری که در آیهٴ محل بحث است به همین نفس ثانی ارجاع داد. *«لایقبل منها شفاعة»* یعنی او اگر بخواهد کسی را شفیع بیاورد از او پذیرفته نمیشود نه اینکه او اگر بخواهد شفاعت کند. او اگر بخواهد استشفاع کند، شفیع طلب کند از او شفاعت مقبول نیست. نه او اگر بخواهد از کسی شفاعت کند علىٰ ایّ حال، در این آیات، اصل شفاعت نفی نشد سودمندی شفاعت نسبت به مجرمین نفی شد. پس اگر آیهای دلالت کرد که در قیامت شفاعت هست با این آیات یاد شده مزاحم نیست.
اطلاق و تقیید در آیات شفاعت
و امّا آیهٴ ٢٥٤ سورهٴ مبارکهٴ بقره این اصلاً شفاعت را در قیامت نفی میکند. میفرماید: *«یا أیّها الّذین ٰامنوا أنفقوا ممّا رزقناکم من قبل أن یأتی یومٌ لابیع فیه ولاخلّة ولاشفاعة»*﴿14﴾ قیامت یک روزی است که اصلاً در او بیع نیست، خلّت و ارتباط با خلیل و دوست نیست و شفاعت نیست. اصلاً در قیامت شفاعت نیست این یا لا نفی جنس است یا غیر جنس بالقول المطلق شفاعت را نفی میکند چه این که بیع و خلّه را هم نفی میکند. اگر آیات دیگری شفاعت را اثبات کرد با این آیه باید سنجید و اطلاق این را تقیید کرد امّا آن آیاتی که شفاعت را اثبات میکند با این آیاتی که میفرماید برای کفّار و تبهکاران شفاعت سودی ندارد اصلاً مزاحم نیستند تا اطلاق و تقیید طرح بشود پس یک طائفه از آیات میگوید به حال کفّار و مجرمین شفاعت نافع نیست. نه اصلاً در قیامت شفاعتی نیست اگر در یک سلسله از آیات بفرماید در قیامت شفاعتی هست با این آیات یاد شده اصلاً معارض نیست تا تقیید بشود اطلاقش ولی اگر در یک سلسله از آیاتی شفاعت را فی الجمله اثبات کند با این آیهٴ ٢٥٤ سورهٴ بقره که بالجمله شفاعت را نفی میکند بالقول المطلق، معارض است البتّه راهش هم تقیید است. یعنی این اطلاق را با آن مقیِّدها باید تقیید کرد. چنانکه در همین سورهٴ مبارکهٴ بقره آیهٔ بعدیاش که آیه ٢٥٥ میفرماید: *«من ذالّذی یشفع عنده إلاّ بإذنه»*(15) این *«من ذالّذی یشفع عنده إلاّ بإذنه»* اصل شفاعت را فی الجمله اثبات میکند، چه در دنیا چه در آخرت، در قیامت یا در غیر قیامت اگر کسی بخواهد شفاعت کند خدا باید اذن بدهد. پس همین آیهٴ بعد سورهٴ بقره یعنی آیهٴ ٢٥٥ مقیِّد آیهٴ قبل است یعنی آیهٔ ٢٥٤ است. آیه ٢٥٤ میفرماید اصلاً شفاعت نیست آیه بعد میفرماید که: اگر کسی بخواهد شفاعت کند باید خدا اذن بدهد. معلوم میشود فی الجمله شفاعتی هست.
سؤال ...
جواب: بله، این دربارهٴ کسانی است که خدای سبحان شفاعت را شامل حال آنها نمیکند. دربارهٴ کفّار و منافقین شفاعت نیست. چون اگر کسی بخواهد شفیع بشود باید خدا اذن بدهد و اگر بخواهد مشفوعٌ له بشود باید دین او خدا پسند باشد که *«لایشفعون إلاّ لمن ارتضی»*﴿16﴾ کسی مشمول شفاعت میشود که دین او مرضی باشد. لذا در سورهٴ توبه به رسول خدا فرمود دربارهٴ منافقین هفتاد بار هم استغفار کنید استغفار شما سودمند نیست.
آن در مسألهٴ اینکه مشفوعٌ له چه گروهیاند بحث خواهد شد.
سؤال ...
جواب: بالاخره وقتی تقیید کردیم میشود. باید تقیید بکنیم.
سؤال ...
جواب: آنها خواستند بگویند که *«لایقبل منها شفاعة»* این ضمیر منها به نفس اوّل برمیگردد و آن *«لایؤخذ منها عدل»* به نفس دوم بر میگردد. میشود هر دو ضمیر را به نفس دوم برگرداند که سیاق محفوظ بماند و آیهٴ یاد شدهٴ سورهٴ مبارکهٴ بقره هم تأیید کند.
سؤال ...
جواب: یکی از مصادیقش آن است. مرحوم فیض در صافی و دیگران از تفسیر قمی نقل کردند این است تطبیق است نه تفسیر. یعنی از مرگ به بعد همه زیر پوشش این احکام هستند. لحظهٴ مرگ و برزخ به بعد دیگر اسباب و انساب از انسان قطع است انسان مهمان عمل خودش است و به وسیلهٴ شفاعت یا عدل یا فدیه بخواهند اصل موت برداشته بشود یا زمان موت برداشته بشود اینچنین نیست. آن را به عنوان تطبیق ذکر فرمودند نه تفسیر.
سؤال ...
جواب: *«إلاّ بإذنه»* یعنی میشود به اذن خدا شفاعت کرد.
سؤال ...
جواب: نه *«إلاّ بإذنه»* این بإذنه تثبیت شفاعت مأذون است. آن آیهٴ قبل اصلاً نفی جنس است لاشفاعة مثل *«لابیع فیه ولاخلّة ولا شفاعة»*﴿17﴾ اصلاً آن روز، روز شفاعت نیست. مگر آنروز روز خرید و فروش است تا کسی اذن بدهد؟ روز، روز داد و ستد نیست *«لاٰبیع»* یعنی آن نظام، نظام خرید و فروش نیست. آیا این جملهای که دارد *«لابیع فیه ولاخلّة ولاشفاعة»* هر سه یکسانند همانطوری که در قیامت خرید و فروش نیست اصلاً شفاعت نیست؟ خرید و فروش نیست نه با اذن نه بی اذن. اصلاً کسی کالایی ندارد بفروشد. آیا نفی شفاعت مثل نفی بیع است یا نه؟ در آیات شفاعت را از بیع و خلّه استثناء کرده است فرمود: در قیامت اصلاً بیع نیست ولی در قیامت شفاعت هست منتها به اذن خدا.
سؤال ...
جواب: این اختصاصی به دنیا ندارد چون قسمت مهمّ شفاعت برای آخرت است. نه، این که نمیشود قدر متیقن را خاررج کرد، نوعاً مسألهٴ شفاعت را که قرآن نفی میکند ناظر به کار دیگران است که برای فرشتگان و امثال آنها شفاعت قائل بودند. قرآن کریم میفرماید هیچ کسی شفیع نیست مگر اینکه خدا اذن بدهد. به بتها هم اذن نداده است. که الآن در سورهٴ فاطر خواهیم خواند.
سؤال ...
جواب: اینها اطلاق ندارد اجمال دارد. یعنی قضیّهٴ مهملهٴ است نه قضیّهٴ مطلقه. بر فرض هم باشد مطلق قابل تقیید است هم نفس اوّل تقیید شده است هم نفس دوم. یک عدّهای در قیامت شافعند یک عدّهای در قیامت مشفوعٌ له. هم نفس اوّل که نفی شده است *«لاتجزی نفس عن نفس»*(18) هم از او عدّهای استثنا شده که بعضی شفیعند. *«لایملکون الشفاعة الاّ من اتّخذ عند الرّحمٰن عهداً»*﴿19﴾ هم *«عن نفس»* که نفس ثانی است و مشفوعٌ له است اینها استثنا شدهاند *«لایشفعون إلاّ لمن ارتضیٰ»*﴿20﴾ مگر کسی که خدا دین آنها را بپسندد. از هر دو گروه استثنا شدهاند آیهٴ سوّم سورهٴ یونس که بقول مطلق مسألهٴ شفاعت را به اذن خدا تثبیت میکند میفرماید به اینکه: *«ما من شفیع إلاّ من بعد إذنه ذلکم الله ربّکم فاعبدوه»*﴿21﴾ این البتّه بالقول المطلق شامل دنیا و آخرت میشود خصوص آخرت نیست. در همین سورهٴ یونس آیهٴ ١٨ این است. میفرماید: *«ویعبدون من دون الله مالا یضرّهم ولاینفعهم ویقولون هؤلاء شفعاؤنا عندالله قل أتنبّؤن الله بما لایعلم فی السموات ولا فی الأرض سبحانه وتعالىٰ عمّا یشرکون»*﴿22﴾ وثنییّن که بتها را میپرستیدند به عنوان اینکه اینها شفعاء عندالله هستند. خدای سبحان میفرماید به اینکه: اینها شفیع نیستند اگر بودند معلوم خدا بود. چون هرچه شیء بر او صادق است و هستی دارد خدا میداند و چون خدا نمیداند پس معلوم میشود نیست. البتّه شفاعتی که وثنیّین قائل بودند مربوط به دنیا بود نه آخرت. چون آنها منکر قیامت بودند آنها میگفتند: انسان با مرگ نابود میشود. قیامت را معتقد نبودند، تجرّد روح را معتقد نبودند مسألهٴ برزخ و قبر را معتقد نبودند. آنها فقط به خدایی معتقد بودند که این نظام را آفرید و از انسان کاری نمیخواهد. خدا را به عنوان خالق قبول داشتند و به عنوان ربّ الارباب هم میپذیرفتند ولی به عنوان اینکه ربّ انسان باشد و ربّ موجودات جزئی باشد و تدبیر کارهای جزئی به عهدهٴ او باشد این را نمیپذیرفتند. قهراً او را هم عبادت نمیکردند و مرگ را هم زوال و نابودی میدانستند. میگفتند: انسان با مردن نابود میشود. *«ءاذا ضللنا فی الأرض ائنّا لمبعوثون»*﴿23﴾ ما با مردن در زمین فرو میرویم و نابود میشویم. اینها به قیامت معتقد نبودند که شفاعتی را که میپنداشتند ناظر به قیامت باشد اینها دربارهٴ امور دنیایی مسألهٴ شفاعت را مطرح میکردند. منتها قرآن کریم میفرماید که مسائل دنیا و مسائل آخرت یکسان است در بخش شفاعت، اگر کسی بخواهد شفاعت کند باید خدا اذن بدهد و خدای سبحان به این بتها اذن نداده است. در سورهٴ مبارکهٴ مریم آیهٴ ٨٧ اینچنین است قبلش دارد که: *«یوم نحشر المتّقین إلی الرّحمٰن وفداً»*﴿24﴾ متّقین را به عنوان یک هیأت و مهمان بر خدای سبحان وارد میکنیم. امّا *«ونسوق المجرمین إلیٰ جهنّم وِرداً»*﴿25﴾ تبهکاران را از پشت سر سوق میدهیم و اینها را به طرف جهنّم راهنمایی میکنیم آنگاه فرمود: *«لایملکون الشفاعة الاّ من اتّخذ عند الرّحمٰن عهداً»*﴿26﴾ این را دو نحو تطبیق کردهاند. گفتند کسی بخواهد شافع باشد باید قبلاً عهدی را پیش خدا داشته باشد. یا کسی که مشفوعٌ له باشد باید مالک عهد الٰهی باشد. که همان شهادت عهد است، ایمان عهد است و مانند آن. پس در این کریمه که مربوط به قیامت است شفاعت را فی الجمله اثبات میکند. پس با آیهٴ سورهٴ بقره که بالجمله نفی کرد آن میشود سالبهٴ کلّیّه این میشود موجبهٴ جزئیّه این نقیض آن است و مقیِّد اوست.
در آنجا فرمود «لاشفاعة» در اینجا فرمود عدّهای به اذن خداکه مالک عهدند شفاعت میکنند. *«لایملکون الشفاعة الاّ من اتّخذ عندالرّحمٰن عهداً»* در سورهٴ طه آیهٴ ١٠٩ اینچنین است *«یومئذٍ لاتنفع الشّفاعة الاّ من أذن له الرّحمٰن و رضی له قولاً»*﴿27﴾ شفاعت نافع نیست مگر کسی با اذن خدا شفاعت کند. تا خدا اذن ندهد آنروز کسی سخن نمیگوید. پس معلوم میشود بعضیها حقّ شفاعت دارند این دو مطلب از او استفاده میشود: یکی اینکه اصل شفاعت فی الجمله در قیامت هست یکی اینکه عدّهای حقّ شفاعت دارند. پس در آنجا که فرمود: *«لاتجزی نفس عن نفس»*﴿28﴾ که نفس اوّل فاعل است هرگونه اثر را نفی میکند یک عدّه از نفوس استثناء شدهاند. آنها که خدای سبحان به قول آنها راضی است و به آنها اذن داده است آنها حقّ شفاعت دارند. فی الجمله.
سؤال ...
جواب: آن هم برفرض صحّتش یک تقیید اطلاقی است. چون آن روایت مقیِّد این مطلق است نه اینکه آیه مطلق نباشد. این تطبیق فرمود حضرت آن را بر جریان احتضار به بعد فرمود عند الموت قابل تغییر و تبدیل نیست. موت را نمیشود با شفاعت از بین برد یا وقتش را تأخیر انداخت. این همانطوری که عرض شد بیان مصداقی از مصادیق نفی شفاعت است. تطبیق است نه اینکه تفسیر باشد. و این آیه مفهومش این باشد. آیه مفهومش مطلق است منتها مصداق خاصش را حضرت بیان کردند.
در سورهٴ انبیاء وقتی مسألهٴ شفاعت را مطرح میفرماید آیهٴ ٢٨ اینچنین است. دربارهٴ فرشتگان سخن میفرماید که *«لایسبقونه بالقول وهم بأمره یعملون ٭ یعلم ما بین أیدیهم وما خلفهم ولایشفعون الاّ لمن ارتضیٰ»*﴿29﴾ این اختصاصی به آخرت ندارد فرشتگان حقّ شفاعت ندارند مگر نسبت به کسی که مرتضای خدا باشد. دین او خدا پسندیده باشد. آنها هم در دنیا میتوانند شفاعت کنند هم در آخرت، وسیله باشند که رحمت خاصّ خدا به آنها برسد. در دنیا یا در آخرت. در سورهٴ مبارکهٴ سبأ دربارهٴ نفی شرک و بتپرستی میفرماید که شما اگر غیر خدا را میخواهید بپرستید برای یک هدفی است و هیچیک از اهدافتان با پرستش غیر خدا حاصل نمیشود برای اینکه غیر خدا مالک چیزی نیست. آیه ٢٢ و ٢٣ سورهٴ سبأ: *«قل ادعوا الّذین زعمتم من دون الله لایملکون مثقال ذرّةٍ فی السموات ولا فی الأرض وما لهم فیهما من شرک وما له منهم من ظهیر»*﴿30﴾ که این در بعضی از بحثهای قبل هم بحثش گذشت یعنی این بتها که معبود شماست به هیچ نحو مالک ذرّهای از ذرّات چه در آسمان چه در زمین نیستند. هیچ سهمی ندارند نه بالاستقلال نه بالمشارکة نه بالمظاهرة نه بالشّفاعة. چون اگر کسی بخواهد کاری انجام بدهد باید در آن کار یک سهمی داشته باشد یا بالاستقلال مالک آن کار باشد یا بالاشتراک مالک آن کار باشد یا دستیار مالک باشد یا پیش مالک مقرّب باشد که شفاعت او مقبول باشد، غیر از این چهار راه راهی برای تأثیر نیست. اگر یک کسی خواست کاری انجام بدهد یا باید بالاستقلال مالک آن کار باشد یا او و دیگری با هم مالک آن کار باشند او سهمی در آن کار داشته باشد یا همهٴ کار مال دیگری است ولی او دستیار و کمک دیگری است یا نه دیگری بالاستقلال مالک است و این شخص نه مالک است نه شریک است نه دستیار ولی پیش او موجّه و آبرومند است اگر خواهش کند خواهش او ردّ نمیشود. یکی از این چهار راه است. فرمود: این بتهای شما نه بالاستقلال مالک ذرّهای هستند نه بالاشتراک مالک ذرّهای هستند نه بالمظاهرة ظهیر و دستیار خدای سبحانند نه حقّ شفاعت دارند. آن سه امر اوّل را در آیهٴ قبل نفی کرده است. مسألهٴ شفاعت را در آیهٴ بعد نفی کرد. فرمود به اینکه: *«قل ادعوا الّذین زعمتم من دون الله»* هر کسی که غیر خداست اگر بخوانید سودی نمیبرید چرا؟ برای اینکه اینها *«لایملکون مثقال ذرّة»* به اندازهٴ وزن یک ذرّه مالک نیستند. *«فی السمٰوات ولافی الأرض»* چه در زمین چه در آسمان این نفی استقلال نفی آن قسم اوّل، اگر بالاستقلال مالک ذرّه نبودند بالاشتراک هم در ذرّه سهیم نیستند. *«وما لهم فیهما من شرکٍ»* نه تنها بالاستقلال مالک ذرّهای نیستند بالاشتراک هم مالک نیستند که شریک الله باشند. یک مقدار مال خدا باشد یک مقدار مال اینها. یا مشاع یا مفروز در یک ذرّهای اینها حقّ شرکت هم ندارند، این دو *«وماله منهم من ظهیرٍ»* این سوم فرمود اینچنین نیست که خدا بالاستقلال مالک باشد اینها نه بالاستقلال مالک باشند نه بالاشتراک ولی ظهیر و پشتیبان خدا باشند. کمک کار خدا باشند که از این راه بخواهند نفوذ داشته باشند این هم نیست چون خدا ظهیر نمیخواهد. پس غیر خدا مالک ذرّهای نیست لا بالاستقلال لابالاشتراک لابالمظاهرة. پس اگر خواست کاری انجام بدهد لابد باید از راه شفاعت باشد این شفاعت را هم در آیهٴ بعد نفی کرد فرمود که گرچه شفاعت هست ولی کسی حقّ شفاعت ندارد مگر به اذن خدا، خدا هم به این بتها اذن نداده است *«ولاتنفع الشفاعة عنده إلاّ لمن أذن له»*﴿31﴾ مگر خدا اذن بدهد و دربارهٴ بتها هم که چنین اذنی نداد. پس هیچ فرض ندارد که اینها کاری بتوانند انجام بدهند نه پیش خدا موجّه هستند نه ظهیر و پشتیبان خدایند نه شریک خدایند نه مالک ذرّهای هستند. و بیش از این راههای چهارگانه فرض دیگر ندارد و همهٴ این راهها را خدا بست. منتها دربارهٴ آن سه راه استثنا نکرد نفرمود مگر کسی که خدا بخواهد دربارهٴ آن سه امر اصلاً استثنا نفرمود چون ممکن نیست کسی مالک یک ذرّهای باشد بالاستقلال یا بالاشتراک یا بالمظاهره. لذا استثنا نفرمود. ولی شفاعت که آبرومندی پیش خداست این یک تقرّب پیش خداست این را استثنا فرمود. این را فی الجمله امضا کرد و مربوط به اذن خود دانست. فرمود: *«ولاتنفع الشفاعة عنده إلاّ لمن أذن له»* مگر برای کسی که اینها اذن بدهند. اگر کسی بخواهد شفیع باشد باید مأذون باشد اگر هم کسی خواست مشفوعٌ له باشد باز هم باید مأذون باشد.
سؤال ...
جواب: بله، البتّه ولیّ در آن سه امر یاد شده، اذن نیست اصلاً کسی قابل نیست تا خدا اذن دستیاری به او بدهد. اگر خدا غنیّ محض است و مالک صرف است بیده الملک و دیگری مالک چیزی نیست. مالک خودش نیست فضلاً از غیرتا خدا اذن بدهد آن سه امر قابلیت نیست برای فرضی و کسی تا خدا اذن بدهد امّا شفاعت یک تقرّب عند الله است که البتّه با اذن حلّ میشود.) بنابراین، در موارد یاد شده شفاعت را فی الجمله اثبات فرمود. در سورهٴ زخرف آیهٴ 85 اینچنین است قبلش فرمود: *«وتبارک الّذی له ملک السموات والأرض وما بینهما وعنده علم الساعة وإلیه ترجعون»*﴿32﴾ آنگاه فرمود: *«ولایملک الّذین یدعون من دونه الشفاعة الاّ من شهد بالحقّ وهم یعلمون»*﴿33﴾ آنها که شاهد حقّند حقّ شفاعت دارند پس شفاعت را فی الجمله اثبات فرمود.
ـ خدا اوّل شفیع و شفاعت دیگران ظهور شفاعت اوست
امّا این معنایش تفویض نیست که خدای سبحان، حق شفاعت را به کسی داده باشد چون شفیع مطلق خداست اگر به کسی حقّ شفاعت میدهد نه یعنی تفویض کرده است این حق را به کسی واگذار کرده است چون تفویض چه در دنیا چه در آخرت مستحیل است از قدرت بیکران حق نمیشود چیزی را کاست و به کسی داد. لذا در سورهٴ زمر آیهٴ ٤٤ میفرماید گرچه ما به یک عدّهای حقّ شفاعت دادیم شافعینی در قیامت هستند منتها به حال یک عدّه سودمند نیست که *«فما تنفعهم شفاعة الشّفاعین»*﴿34﴾ عدّهٴ فراوانی شفاعت میکنند که شافعین در قیامت هستند منتها به حال کفّار و منافقین سودمند نیست لٰکن در آیهٴ ٤٤ سورهٴ زمر میفرماید: *«أم اتّخذوا من دون الله شفعاء قل أولو کانوا لایملکون شیئاً ولایعقلون»*﴿35﴾ آنها حقّ شفاعت دارند؟ *«قل لله الشفاعة جمیعاً له ملک السموات والأرض ثمّ إلیه ترجعون»*﴿36﴾ تمام شفاعتها از آن خداست یعنی اگر به کسی حقّ شفاعت داده شد این تفویض نیست این ظهور شفاعت خداست. آنگاه آن انسان کامل یا آن فرشته که شفیع باذن الله است مظهر شفیع خواهد بود. یکی از اسماء حسنای خدای سبحان این است که او شفیع است. اگر اهل بیت(علیهمالسّلام) شفیعند فرشتگان شفیعند اینها مظهر این فعل حقّند. اسم فعلند. لذا در این آیهٴ ٤٤ سورهٴ زمر میفرماید: تمام شفاعت از آن خداست نه اینکه خدا و غیر خدا شفیع هستند. خدا شفیع است دیگری هم شفیع است! این اصولاً بیان قرآن کریم است در اوصاف کمالیّه. دربارهٴ قوّت اینچنین فرمود، دربارهٴ عزّت اینچنین فرمود، در مسألهٴ عزّت گاهی میفرماید: *«للّه العزّة ولرسوله وللمؤمنین»*﴿37﴾ خب هم خدا عزیز است هم پیامبر عزیز است هم مؤمنین عزیزند یعنی اینها در عرض هم هستند؟ اگر عزّت خدا نامحدود است جا برای غیر میگذارد که غیر عزیز بشود؟ لذا در بخش دیگر قرآن فرمود: *«العزة لله جمیعاً»*﴿38﴾ تمام عزّتها از آن خداست. پس اگر مؤمن عزیز است مظهر آن عزّت حق است. نه اینکه خدا عزّت دارد مؤمنین هم عزّت دارند یا انبیاء هم عزّت دارند. دربارهٴ قوّه هم اینچنین است. اگر موجودی را مثلاً جبرئیل(سلام الله علیه) را اگر آن حضرت مراد باشد که *«علّمه شدید القویٰ»*﴿39﴾ یا قوّهای که به انسانها نسبت داد فرمود: *«یا یحییٰ خذ الکتاب بقوّة»*(40) یا به دیگران فرمود: *«خذوا ما ٰاتیناکم بقوّةٍ»*﴿41﴾ یا به مجاهدان اسلامی فرمود: *«وأعدوّا لهم ما استطعتم من قوّة»*﴿42﴾ در بخش دیگر فرمود: *«القوّة لله جمیعاً»*﴿43﴾ همهٴ توان از آن خداست. نه اینکه خدا قوی است دیگری هم قوی است. دیگری مظهر اسمی از اسمای حسنای فعلیّهٴ خدای سبحاناند شفاعت هم اینچنین است اگر معصومین(علیهم السّلام) شفیعند مظهر اللهاند که شفیع است. اینچنین نیست که اینها هم شفیعند خدا هم شفیع است منتها شفاعت خدا یک قدری بیشتر است. اگر شفاعت خدا نامحدود است جا برای غیر نمیگذارد که غیر حقّ شفاعت داشته باشد در برابر خدا بلکه غیر مظهر خداست. لذا تا خدا اذن ندهد فرض ندارد کسی شفیع باشد. نه اینکه اینها شفیعند منتظرند خدا اذن بدهد تا خدا نخواهد کسی شفیع نخواهد بود. نه اینکه عدّهای دلشان میخواهد که شفاعت کنند ولی منتظرند که خدا اذن بدهد نه آن آمادگیشان هم تا اذن خدا نیاید حاصل نمیشود. اینها کسانیاند تا آن خدای سبحان نخواهد اینها چیز نمیطلبند. بنابراین، اگر در آیهٴ ٢٥٤ سورهٴ بقره شفاعت مثل بیع و خلّت بالقول المطلق نفی شد در بسیاری از آیات شفاعت فی الجمله اثبات شد. این همه آیاتی که شفاعت را اثبات کرده است هم اصل شفاعت را هم مشفوعٌ له را، و هم شفیع را همه و همه مقیّد اطلاق این آیهاند معلوم میشود فی الجمله شفاعت حق است. مسائل بعد میماند.
«والحمدلله ربّ العالمین»
پاورقیها:
﴿1﴾ سورهٔ قیامت، آیات 10 ـ 12.
﴿2﴾ سورهٔ فاطر، آیهٔ 18.
﴿3﴾ سورهٔ نجم، آیات 39 ـ 40.
﴿4﴾ سورهٔ نجم، آیهٔ 38.
﴿5﴾ سورهٔ اعلی، آیهٔ 19.
﴿6﴾ سورهٔ فاطر، آیهٔ 18.
﴿7﴾ سورهٔ فاطر، آیهٔ 18.
﴿8﴾ سورهٔ فاطر، آیهٔ 18.
﴿9﴾ سورهٔ فاطر، آیهٔ 18.
﴿10﴾ سورهٔ فاطر، آیهٔ 18.
﴿11﴾ سورهٔ بقره، آیهٔ 123.
﴿12﴾ سورهٔ بقره، آیهٔ 123.
﴿13﴾ سورهٔ بقره، آیهٔ 123.
﴿14﴾ سورهٔ بقره، آیهٔ 254.
(15) سورهٴ بقره، آیهٴ 255.
﴿16﴾ سورهٔ انبیاء، آیهٔ 28.
﴿17﴾ سورهٔ بقره، آیهٔ 254.
(18) سورهٴ بقره، آیهٴ 123.
﴿19﴾ سورهٔ مریم، آیهٔ 87.
﴿20﴾ سورهٔ انبیاء، آیهٔ 28.
﴿21﴾ سورهٔ یونس، آیهٔ 3.
﴿22﴾ سورهٔ یونس، آیهٔ 18.
﴿23﴾ سورهٔ سجده، آیهٔ 10.
﴿24﴾ سورهٔ مریم، آیهٔ 85.
﴿25﴾ سورهٔ مریم، آیهٔ 86.
﴿26﴾ سورهٔ یونس، آیهٔ 3.
﴿27﴾ سورهٔ طه، آیهٔ 109.
﴿28﴾ سورهٔ بقره، آیهٔ 48.
﴿29﴾ سورهٔ انبیاء، آیات 27 ـ 28
﴿30﴾ سورهٔ سبأ، آیهٔ 22.
﴿31﴾ سورهٔ سبأ، آیهٔ 23.
﴿32﴾ سورهٔ زخرف، آیهٔ 85.
﴿33﴾ سورهٔ زخرف، آیهٔ 86.
﴿34﴾ سورهٔ مدثّر، آیهٔ 48.
﴿35﴾ سورهٔ زمر، آیهٔ 43.
﴿36﴾ سورهٔ زمر، آیهٔ 44.
﴿37﴾ سورهٔ منافقون، آیهٔ 8.
﴿38﴾ سورهٔ نساء، آیهٔ 139.
﴿39﴾ سورهٔ نجم، آیهٔ 5.
(40) سورهٴ مریم، آیهٴ 12.
﴿41﴾ سورهٔ بقره، آیهٔ 63.
﴿42﴾ سورهٔ انفال، آیهٔ 65.
﴿43﴾ سورهٔ بقره، آیهٔ 165.
تاکنون نظری ثبت نشده است