display result search
منو
تفسیر آیات 21 تا 22 سوره بقره – بخش چهارم

تفسیر آیات 21 تا 22 سوره بقره – بخش چهارم

  • 1 تعداد قطعات
  • 27 دقیقه مدت قطعه
  • 200 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 21 تا 22 سوره بقره – بخش چهارم
- عبادت، راز رسیدن به تقوا
- مسافر بودن همه انسانها
- درجات نعمتها و متنعّمان
- حضور مستقیم خداوند در همهٴٴ حلقات علی و معلولی
- خلق انسان همراه با سرمایه‌های علمی

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ ٭ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأَرْضَ فِرَاشاً وَالْسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَکُمْ فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾
٭ عبارت، راز رسیدن به تقوا
در این ندای عمومی که خدای سبحان هر انسانی را خطاب میکند و فرمان میدهد، راز عبادت را هم فراهم کردن تقوا میداند و میفرماید: عبادت کنید برای اینکه به تقوا برسید. انسان برای اینکه ببیند آیا به دستور خدا عبادت کرد یا نه، ببیند ملکهٴ تقوا پیدا کرد یا نه؟ اگر ملکهٴ تقوا پیدا نکرد، بداند که آن عبادتی که مورد امر خدای سبحان بود انجام نداد؛ چون عبادت برای تحصیل آن ملکهٴ تقواست.
٭ تقوا، زاد و توشه انسان مسافر
و سرّش هم - همان طوری که در بعضی از بحثهای قبل اشاره شد - این است که خدای سبحان انسان را مسافر میداند و سفری هم که انسان در پیش دارد بسیار سفرطولانی است، تا مرز لقای حق برسد، اگر سفری که انسان در پیش دارد مرزی طولانی دارد و آن لقای حق است و اگر برای این سفر یک زاد و توشه لازم است، از نظر قرآن کریم زاد و توشه‌ی این سفر جزء تقوا چیز دیگر نیست نه انسان میتواند بیزاد و راحله این سفر را طی کند [و] نه زادی غیر از تقوا میتواند انسان را به مقصد برساند و نه تقوا در رساندن به مقصد کوتاهی میکند هم جزء تقوا چیز دیگر زاد نیست و هم تقوا در اینکه زاد هست [و] به مقصد میرساند کوتاهی نمیکند، اینها را قرآن کریم تبیین میکند. معلوم میشود عبادت وسیله است تا انسان تقوا پیدا کند و تقوا زاد و توشه است که مسافر با داشتن این زاد و توشه به لقای حق راه پیدا کند.
٭ مسافر بودن همه انسانها
امّا از این که انسان مسافر است، در بسیاری از آیات کریمه قرآن آمد؛ مخصوصاً آن آیهٴ شش سورهٴ «انشقاق» که فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾ خواه و ناخواه به لقای حق میرسید؛ یا به لقای اسمای جمالیه یا به لقای اسمای جلالیّه، یا به لطف حق، یا به قهر حق بالاخره به آن مقصد میرسید؛ برای اینکه این سفر را درست طی کنید [و] به لقای اسمای جمالیّه نائل بشوید راهش تقواست.
٭ معرفی تقوا به زاد و توشه در قرآن
این تقوا را در همان سوره «بقره» - که آیهاش قبلاً بحث شد به ما امر فرمود که: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی﴾ در هیچ جای قرآن ما را به زاد و توشه امر نکرد مگر در همین یک جا [و] آن هم زاد و توشهٴ ما را تقوا معرّفی کرد، فرمود: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی﴾.
٭ تفسیر کلمهٴ «زاد»
این کلمهٴ «زاد» ظاهراً أجوف واوی است نه أجوف یائی، اینکه در کتاب شریف مفردات‌راغب این کلمه «زاد» را در باب عنوان «زیاده» تفسیر کردند که این را أجوف یائی دانستهاند، این‌چنین نیست [بلکه] «زاد» أجوف واوی است [و] «زیاده» أجوف یائی است. ایشان «زاد» را این‌چنین معنی کردند. «زاد» آن روزی ذخیره شده و زائد بر مقدار لازم و این را أجوف یائی دانستند و خیال کردند از همان باب است، گفتند: چیزی که انسان ذخیره میکند و زاید بر موارد حاجت است. ممکن است به آن معنا هم آمده باشد و احیاناً بیتناسب هم نباشد، امّا در نوع جوامع لغوی همان أجوف واوی معنا شده است، نه أجوف یائی. «زاد» یعنی توشه. اینکه فرمود: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی﴾ یعنی جزء تقوا زاد دیگر نیست؛ پس این بعد مطلب را این آیه اثبات میکند که جزء تقوا چیز دیگر زاد برای یک مسافر نیست.
٭ ادب مناظره در بیانات حضرت یوسف (علیه‌السلام)
پرسش ...
پاسخ: این در بحثهای قبل نمونهاش هم گذشت که ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ﴾ این ﴿خَیْرٌ﴾؛ گرچه صفت مشبه‌ای است که معنای أفضلی از او فهمیده میشود، امّا گاهی برای حُسن در تعبیر این‌چنین ذکر میشود؛ نه اینکه طرفین خُب‌اند، منتها این بهتر است در بیان حضرت یوسف (سلام الله علیه) که فرمود: ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ﴾ نه به این معنا که هم توحید خُب است؛ هم شرک خُب است، منتها توحید بهتر از شرک است مشابه این هم در تعبیرات دیگر هم هست. این تأدّب انبیاست که این‌چنین تعبیر میکنند. در قرآن کریم هم مشابه این تعبیر هست میفرماید: شما بررسی کنید [و] ببینید که این بهشت خُب است ﴿اَمْ شجرة الزّقوم﴾ اینکه دارد آیا جنّت خیر است یا ﴿شجرة الزّقوم﴾ نه به این معنا که هم «زقوم» خُب است هم بهشت خُب است، منتها بهشت بهتر است [بلکه] این تأدّب در تعبیر است. با اینکه انسان یقین دارد در «زقّوم» و در جهنّم هیچ خیری نیست. طبق بیان حضرت امیر (سلام الله علیه) وقتی از جهنّم اسم میبرد، میفرماید: «دار لیس فیها رحمة» ؛ هیچ رحمتی در جهنّم نیست؛ یعنی رحمت خاصّه نیست در برابر غضب؛ وگرنه رحمت عامّه در جهنّم هم هست. «دار لیس فیها رحمة» این نکره در سیاق نفی هم هرگونه رحمت را در جهنّم نفی میکند؛ هیچ گونه گذشت در جهنّم نیست. مع‌ذلک تعبیر قرآن کریم این است که آیا بهشت خُب است ﴿اَمْ شجرة الزّقوم﴾، اینکه فرمود: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی﴾ استدلال هم کرده است برای آن است که جزء تقوا چیز دیگر نمیتواند زاد باشد؛ پس انسان غیر متّقی در راه میماند. این است که منقطع است [و] راه مانده است.
٭ صعود همزمان تقوا و متّقی به سوی خدای سبحان
و امّا این که تقوا انسان را به مقصد میرساند، آن را در سورهٴ «حج» آیهٴ 37 بیان کردند: ﴿لَن یَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلاَ دِمَاؤُهَا وَلکِن یَنَالُهُ التَّقْوَی مِنکُم﴾ در جاهلیّت این قربانی رسم بود [که] وقتی شتر یا غیر شتر را نحر یا ذبح میکردند، مقداری از این گوشت را به دیوار کعبه آویزان میکردند یا خون را به دیوار کعبه میمالیدند که خدا قبول کند. اصولاً یک انسان گرفتار اصالت حسّ عبادتش هم این‌چنین است. وقتی اسلام آمد، این کار جاهلی را هم غدقن کرد [و] فرمود: گوشت و خون که به خدا نمیرسد، شما با تقوا قربانی کنید، این تقوا به خدا میرسد: ﴿لَن یَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلاَ دِمَاؤُهَا وَلکِن یَنَالُهُ التَّقْوَی مِنکُمْ﴾ . این تقوای شما به «الله» میرسد، اگر تقوا به «الله» میرسد، یعنی متّقی به «الله» میرسد، نه آن است که یک وصف جدای از موصوف راه خود را طی کند و موصوف را تنها بگذارد. اگر گفتند: تقوا به لقای حق میرسد؛ یعنی متّقی به «لقاء الله» نائل میشود. این‌چنین نیست که تقوا به لقای حق برسد و متّقی محروم باشد اصولاً تقوا در رهن متّقی است. تقوا وصف متّقی است؛ چگونه تقوا نائل میشود و متّقی نائل نمیشود؟ این از آن بهترین تعبیرات و برجستهترین تعبیرات قرآن کریم است نسبت به تقوا. این تعبیر از تعبیر ﴿فَادْخُلِی فِی عِبَادِی﴾ لطیف‌تر است از تعبیر ﴿وَادْخُلِی جَنَّتِی﴾ لطیفتر است؛ به این شرطی که ما دست به ظاهرش نزنیم [و] چند تا مضاف در تقدیر نگیریم. اگر انسان خودش را عوض کرد، دیگر نیاز ندارد این آیات را تغییر بدهد. آیه میگوید تقوا به خدا میرسد؛ اگر تقوا به خدا میرسد؛ پس متّقی به خدا میرسد. این‌چنین نیست که تقوا سیر کند و متّقی بماند.
٭ تفاوت تعبیر «الی الله» و «نیل الله»
چه این که؛ ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ﴾ سورهٴ «فاطر» هم این‌چنین است امّا نه به لطافت آیهٴ سورهٴ «حج» ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ﴾ معنایش این است که عقیده طیّب به طرف خدا صعود میکند؛ البتّه انسان معتقد هم به طرف «الله» صعود میکند امّا صعود «الی الله» غیر از «نیل الله» است. اگر در سورهٴ «فاطر» دارد کلمهٴ طیّب به طرف خدا صعود میکند یقیناً انسانی که معتقد به کلمهٴ طیّبه هستند آن انسانها هم به طرف «الله» صعود دارند، امّا صعود «إلی الله» غیر از «نیل الله» است. در این کریمه که فرمود: ﴿لَن یَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلاَ دِمَاؤُهَا وَلکِن یَنَالُهُ التَّقْوَی مِنکُم﴾ ؛ یعنی تقوا میرسد اگر تقوا زاد المسافر، است و این زاد به مقصد میرسد؛ پس مسافر را - که صاحب زاد است - به مقصد میرساند. مقصد نیل حق است، شهود حقّ است.
٭ بازگشت به بحث (تقوا ، زاد و توشه انسان مسافر)
پس چیزی غیر از تقوا زاد برای این مسافر نیست؛ برای اینکه ﴿فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی﴾ و تقوا هم یک زادی نیست که در بین راه تمام بشود، زادی نیست که مسافر را به مقصد نرساند، زادی نیست که در بین راه لنگ بماند، این‌چنین نیست [بلکه] زادی است که کشان‌کشان مسافر را به همراه میبرد. خود میرود و متّقی هم که دارای این وصف است به همراه او با هم بالا میروند. اگر ما چند تا مضاف تقدیر گرفتیم، البته در ردیف سایر آیات خواهد شد آن گاه پایان سورهٴ «فجر» از او برتر هست. در آن کریمه دارد ﴿فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَادْخُلِی جَنَّتِی﴾ وارد جنّت من بشو خُب او بالاتر از این است؛ امّا اینجا سخن از «جنّة الله» نیست، سخن از «نیل الله» است.
آن گاه از جمع آنچه در سورهٴ «بقره» و در سورهٴ «حج» آمده است، روشن میشود که این تقوا زادی است [که] انسان را به خوبی به مقصد میرساند [و] وقتی هم که انسان به مقصد رسید به آن هدف تقوا رسیده است [و] دیگر از چه چیزی بپرهیزد؟ از چه چیزی پرهیز کند؟ انسانی که در راه است برای اینکه رهزن او را باز ندارد باید بپرهیزد، امّا وقتی جایی رفت که رهزنی وجود ندارد از چه چیزی بپرهیزد؟! ﴿لَن یَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلاَ دِمَاؤُهَا وَلکِن یَنَالُهُ التَّقْوَی مِنکُم﴾ ، آن گاه اگر کسی عبادت کرد و تقوا پیدا نکرد معلوم میشود بیزاد است [و] بیزاد «ابن‌السّبیل» است. «ابن السّبیل»، یعنی راه مانده خیلیها هستند که در راه ماندهاند.
٭ برهان عقل بر به مقصد رسیدن متقی با تقوا
پرسش ...
پاسخ: نه، تقوا وصف است، ولی برهان عقلی میگوید وقتی وصف رفت موصوف را که تنها نمیگذارد. تقوا یک ملکهٴ نفسانی است [و] اگر این ملکه نفسانی رشد کرد. بسیار خُب؛ علی‌ایّ‌حال فرض ندارد که هر تقدیر تقوا رشد بکند [و] به مقصد برسد [ولی] متّقی نرسد؛ چون تقوا صفت متّقی است [و] این صفت که از جان جدا نمیشود. اگر این صفت رشد کرد [و] اگر این صفت به مقصد رسید، یقیناً موصوف به مقصد میرسد آن هم این زاد مسافر است [و] چگونه زاد به مقصد میرسد مسافر که صاحب زاد است به مقصد نمیرسد؟!
پرسش ...
پاسخ: آنکه دارای نفس مطمئنّه است از تقوای کاملی برخوردار است، منتها نفوس مطمئنّه در یک حد نیستند؛ چه اینکه تقوا هم در یک حد نیست. یک وقت انسان از جمیع ما سوی الله پرهیز میکند «أستغفرک من کلّ لذّة بغیر ذکرک» این، آن تقواست.
خُب؛ پس نه چیزی غیر از تقوا میتواند زاد باشد و نه تقوا زادی است که انسان را در بین راه میگذارد و اگر انسان عبادت کرد و این ملکه تقوا را در خود ندید باید بداند که بیزاد و توشه است و انسان بیزاد و توشه در بین راه میماند.
پرسش ...
پاسخ: چرا؛ «نیل الله» و «لقاء الله» هدف است و تقوا زاد این مسافر است تقوا زاد است [و] به وسیله این زاد متّقی به لقای حق میرسد.
٭ تقو، زمینهٴ حصول میدان تشخیص حق از باطل
بنابراین اگر عبادت به این وصف منتهی نشد، به زاد منتهی نشد منتها خدای سبحان به انسان متّقی سرمایة دیگر میدهد که این زادش افزون میشود. این را در سورهٴ «انفال» بیان کرد که قبلاً هم مشابه این گذشت. در سورهٴ «انفال» آیهٴ 29 این‌چنین بیان کرد فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً﴾. فرمود: شما اگر ملکه تقوا داشته باشید لازم نیست به عصمت برسید اگر واقعاً ملکهٴ تقوا داشته باشید آن کمبودها را خدا جبران میکند آن اشتباهات جزئی را خدا میبخشد آن لمم، آن گناهان صغیره، و آن اشتباهات جزئی را خدا میبخشد [و] تطهیرتان میکند و راه را هم خُب تشخیص میدهید، در تشخیص وظایف نمیمانید. خدا به شما فرقان میدهد. این فرقان علم دراسه نیست عملی است که تو کتابها باشد. آن نوری که با آن نور انسان حق را از باطل تشخیص میدهد و وظیفه را میشناسد و عمل میکند، آن فرقان است. فرمود: اگر با تقوا بودید خدا به شما فرقان میدهد. این قدرت فرق بین حقّ و باطل هم به نوبهٴ خود زادی خواهد بود که انسان با داشتن این نور فرق بین حق و باطل میتواند راه را خُب بشناسد و خُب طی کند؛ لذا تقوا میشود «خیر الزّاد»؛ برای اینکه یک مقداری انسان این سرمایه را تهیّه کرد خود این زاد میشود سرمایه. زادی روی زاد و راحلهای روی راحله و توشهای روی توشه تهیّه میکند؛ لذا فرمود: ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً﴾ . آن گاه بعضی از اشتباهات کوچک را هم میبخشد: ﴿وَیُکَفِّرْ عَنکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ﴾ . این‌چنین نیست که خدای سبحان به مقدار تقوا پاداش بدهد او: ﴿ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ﴾ است.
و امّا اینکه فرمود: اگر با تقوا شدید به مقصد میرسید، این از انضمام آیهٴ سورهٴ «حج» با سورهٴ «انشقاق» به خوبی مشخّص میشود.
بنابراین در این آیهٴ محلّ بحث این‌چنین فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ﴾.
٭ درجات نعمتها و متنعّمان
آن گاه در بعضی از بخشها وقتی خطاب با مؤمنین و امثال مؤمنین هست ربوبیّت را که تبیین میکند از راه اینکه برای شما وحی فرستادیم، برای شما انبیا فرستادیم، برای شما ولایت، امامت، نبوّت و خلافت قرار دادیم، این نعمتها را میشمارد امّا آنجا که سخن از ناس است [و] با تودهٴ مردم سخن میگوید، میفرماید: به شما باران دادیم، آفتاب دادیم، زمین دادیم، گیاهان روییده میشود، این گونه از نعمتها مطرح است. در بعضی از بخشهای دیگر میفرماید خدایی را بپرستید که به شما نبوّت، وحی، خلافت و امامت، این نعمتها را به شما داد؛ امّا در اینجا که سخن با تودهٴ مردم است، میفرماید: خدایی را بپرستید که برای شما زمین را فراش آماده قرار داد آسمان را یک بنایی که همانند خیمه بر زمین نهاده شد قرار داد و از ابر هم برای شما باران بارید و روزیهای فراوانی از زمین به وسیلهٴ ابر برای شما اخراج کرده است تا شما حیاتتان را تأمین کنید، این گونه از نعم ظاهره را میشمارد.
٭ تبیین نعمتها در قرآن به تناسب مخاطبان
در شمارش این گونه از نعم ظاهره ملاحظه فرمودید [که] قرآن گاهی میفرماید: ﴿مَتَاعاً لَّکُمْ وَلأَنْعَامِکُم﴾ ، گاهی میفرماید: ما به وسیلهٴ بارش باران از زمین این گیاهان را رویانیدیم که یک قدری شما استفاده کنید [و] یک قدری دامهایتان؛ یعنی اینها نعمتی نیست که شما برای اینها این قدر فخر کنید؛ اینها نعم مشترک است بین شما و دامتان؛ گاهی میفرماید: ﴿کُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَکُم﴾ یک قدری خودتان بخورید و یک قدری به دامهایتان بدهید. امّا آنجا که سخن از وحی و نبوّت و علم و عقل است فقط انسانها و مؤمنین مخاطب‌اند، آنجا دیگر سخن از انسان و دام نیست که یک قدری خودتان و یک قدری دامتان؛ آنجا وقتی سخن از نعمت علم و معرفت است، انسان را با فرشتهها ذکر میکند که بحثهایش هم قبلاً گذشت. در سورهٴ «آل‌عمران» فرمود: ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَ هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾ علمای خداشناس و موحّدین را با ملائکه یکجا ذکر میکند [و] میگوید ملائکه شهادت به وحدانیّت خدا میدهند و علما و مؤمنان راستین شهادت به وحدانیّت خدا میدهند. آنجا علما و دانشمندان را با فرشتگان یکجا ذکر میکند، امّا وقتی سخن از دنیا و متاع دنیا و باغ و بوستان است انسانهایی که گرفتار عالم طبیعت‌اند با دام یکجا ذکر میکند میفرماید: ﴿مَتَاعاً لَّکُمْ وَلأَنْعَامِکُم﴾ یا ﴿کُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَکُم﴾ اینها یک نعم ظاهری است که انسان با دام در بهرهبرداری از نعم ظاهری شریک‌اند.
٭ ضرورت نیاز به برهان برأی توحید ربوبی و خالقی
امّا برهان برای توحید ربوبی خُب است، برهان برای توحید خالقی خُب است و ضرورت عبادت را هم تأمین میکند. مشرکینی که گرفتار این الهه دروغین بودند و میگفتند: ما باید این الهه را بپرستیم تا نیازهایمان را تأمین کند، این برهان اقامه میکند که آنکه نیاز شما را برآورده میکند، آن بینیازی است که همه اینها را آفرید و میپروراند.
٭ وجه جمع آوردن کلمهٴ «انداد» در آیه
﴿فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً﴾ خطاب به این گروه از مردم است که شما چرا خدایان گوناگون قائلید؟ این خدایان گوناگون قائل بودن، یا برای آن است که چون خطاب به تودهٴ مشرکین است و این مجموع در برابر مجموع است یعنی بتهای فراوانی در عالم ساخته شد که انسانهای فراوانی این بتهای فراوان را تکریم میکردند، نه هر انسانی دارای بتهای فراوانی بود. اینکه فرمود: ﴿فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً﴾ جمع در برابر جمع است؛ یعنی هر کسی یک بتی دارد؛ نه اینکه جمع در برابر فرد باشد و فرد در برابر جمع که شما هر کدام دارای بتهای فراوانید؛ نظیر ﴿أَوْفُوا بِالعُقُودِ﴾ . ﴿أَوْفُوا بِالعُقُودِ﴾؛ یعنی «أفِ بعقدک»؛ «أفِ بعقدک» به هر کسی خطاب میشود تو به عقد و پیمانت وفا بکن. هر کسی به پیمان خود وفا کند نه بر هر فردی واجب است که جمیع پیمانهای دیگران را هم وفا کنند. ﴿أَوْفُوا بِالعُقُودِ﴾ جمع در برابر جمع است؛ یعنی هر کسی پیمانی بسته است باید به پیمانش وفا کند. اینجا هم ﴿فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً﴾ - که نهی است - جمع در برابر جمع است؛ یعنی هیچ کس حق ندارد بتی داشته باشد، نه اینکه شما بتهای فراوان را جعل نکنید و اتّخاذ نکنید، نه فرد در برابر جمع باشد که هر یک انسان دارای بتهایی بود تا نفی بشود، بلکه جمع در برابر جمع است. گاهی هم ممکن است این‌چنین گفته شود که فرد در برابر جمع است؛ چون یک انسان بتپرست ناچار است خدایان فراوان داشته باشد؛ گر چه آن «وَدّ»، «یَعوق» «یَغوث»، «نَسر» و امثال ذلک «هبل»، «لات» و «عُزّیٰ» اینها بتهای خصوصی بودند برای طوائف مخصوص. امّا یک انسان بتپرست قهراً دارای آلههٴ فراوان است؛ زیرا او برای زمین یک ربّ قائل است؛ برای آسمان یک ربّ قائل است؛ برای دریا یک ربّ قائل است، برای صحرا یک ربّ قائل است «ربّ الماء»، «ربّ الهواء»، «ربّ الارض»، «ربّ النّار» و مانند آن فرق میکند.
او میگوید یک موجود عهدهدار تدبیر همهٴ اینها نیست [و] هر کدام از اینها را یک اله به عهده میگیرد و اداره میکند و چون انسان با همهٴ این موجودات در ارتباط است و باید از همهٴ اینها مدد بگیرد، قهراً ناچار است که به ارباب گوناگون سر بسپرد. این همان بیان یوسف صدّیق (سلام الله علیه) است که هم زندانیان را به توحید دعوت میکرد [و] میفرمود: ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ﴾ . آنها هم دارای بتهای فراوانی بودند؛ چون انسان همین که موحّد نشد «ربّ العالمین» را عبادت نکرد، قهراً گرفتار ارباب گوناگون خواهد شد. برای هر مقطعی یک ربّی است برای هر بخشی یک ربّی میآفریند: پس ﴿فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً﴾ دو جور قابل تبیین است: یکی جمع در برابر جمع؛ یکی اینکه مفرد در برابر جمع.
٭ علت تکرار «سماء» در آیه محل بحث
امّا از اینکه فرمود: ﴿الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأَرْضَ فِرَاشاً وَالْسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً﴾ که کلمهٴ «سماء» را تکرار فرمود و نفرمود: «و أنزل منه ماءً» اسم ظاهر را ذکر فرمود [و] به ضمیر اکتفا نکرد؛ برای آن است که آن «سمائی» که به منزلهٴ خیمه است و سایه افکن است و در جمع یک بنائی را تشکیل میدهد غیر از این «سمائی» است که مرکز ریزش باران است. «سمائی» که مرکز ریزش باران است؛ یعنی همین ابر چند متری که بالا سر آدم است آن «سمائی» که به منزلهٴ سقف است - که «طبقاً عن طَبَق» آفریدند - آنجایی است که نظام کیهانی را تأمین میکند که جای اختران ثابت و سیّار است. این «سمائی» که مرکز بارش باران است، غیر از «سمائی» است که جای ستاره‌ها است؛ این باران که از آنجا نمیآید، این بارانها از همین چند قدمی میآید، از همین ابرهای «متکوّن بین الأرض و السّماء» میآید؛ لذا دارد: ﴿وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّماءِ وَالأَرْضِ﴾ ؛ لذا این کلمهٴ «سماء» تکرار شد و به ضمیر هم اکتفا نشد، نفرمود «و السّماء بناءً و أنزل منه ماءً»؛ چون آن «سمائی» که بناست و سقف است غیر از «سمائی» است که مرکز تکوّن باران است. ﴿وَالْسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً﴾.
٭ اسناد اداره حکیمانه عالم به فاعل قریب
گاهی خدای سبحان میخواهد حکمت خود را و اینکه همهٴ جهان با نظم اداره میشود بیان کند؛ گاهی میخواهد توحید ربوبی را تبیین کند. آنجا که حکمت خود را و نظم حکیمانه را بیان میکند، در آن گونه از موارد ضرورتی نیست که این فعلها را به خودش نسبت بدهد. این فعلها را بیان می‌کند [و] این فعلها را به فاعلهای قریب نسبت میدهد، آن گاه میفرماید: این مجموعه ساختهٴ حکیمانهٴ من است؛ لذا مسئلهٴ بارش باران را در خیلی از جاها به ابر نسبت میدهد، بعد به باد نسبت می‌دهد، می‌گوید: باد تلقیح کنندهٴ ابرهاست، ابر بارندهٴ این بارشهاست و مانند آن؛ سرانجام به خودش نسبت می‌دهد، میفرماید: ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ﴾ ؛ این ریاح لواقح و تلقیح کننده است که ابرها را باردار میکنند و این ابرهای باردار میبارد ابر است که میبارد، زمین است که میرویاند.
٭ اسناد مستقیم افعال به خدای سبحان در توحید ربوبی
امّا آنجا که میخواهد توحید ربوبی را تبیین کند، مستقیماً همهٴ این کارها را به خود نسبت میدهد، میفرماید: خداست که باران میآورد خداست که ابر میآورد، خداست که حبّهها و هستهها را میشکافد ﴿إِنَّ اللّهَ فَالِقُ الحَبِّ وَالنَّوَی﴾ خداست که کشاورز راستین است: ﴿ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ فرمود کار شما حرث است و بذرافشانی که یک مقدار بذر را به دل خاک میسپارید ولی نمیدانید این بذر را چگونه ما زنده میکنیم، چگونه جوانه میزند، چگونه ریشه میزند؟ شما حارثید و ما زارعیم: ﴿ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ شما حرثتان را و بذر افشانیتان را که بررسی کنید میبینید کار شما این است که یک مشت بذر را به دل خاک میپاشید و بس و دیگر نمیدانید در دل خاک چه کار میشود: ﴿أَفَرَأَیْتُم مَّا تَحْرُثُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ حرث را به کشاورز نسبت میدهد امّا زرع را به خود. اینکه این جماد را نبات میکند به خود نسبت میدهد. در همهٴ این گونه از موارد برای تبیین توحید ربوبی به خودش نسبت میدهد؛ لذا میفرماید: مائیم که زمین را پهن کردیم، مائیم که باران فرستادیم، مائیم که این گیاهان را از زمین میرویانیم؛ مائیم که این حبّهها و هستهها را شکوفا میکنیم ﴿فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَکُم﴾. آن گاه فرمود: ﴿فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً﴾.
٭ عوامل دست اندر کار در پیدایش پدیده‌ها، مجاری فیض الهی
اگر هم دیگران را میبینید اینها مجاری فیض مایند: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأَرْضِ﴾ این‌چنین نیست که کسی از پیش خود کاری انجام بدهد و این‌چنین نیست که اگر شما حلقات سلسلهٴ علل را بررسی کنید به سر حلقهٴ علل که رسیدید ما را آنجا میبینید، این طور نیست، این میشود یک ربوبیّت محدود. ربوبیّت نامحدود آن است که انسان در همین کارهای ظاهر هم دست نامرئی خدا را ببیند که بگوید: ﴿أَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ نه اینکه حلقات سلسله علل را که انسان ترتیب بدهد، به سر حلقه که میرسد خداست.
٭ حضور مستقیم خداوند در همهٴٴ حلقات علمی و معلولی
آن اگر در بحثهای بطلان دور و تسلسل ذکر میکنند برای اینکه ذهن را آشنا کنند، نه اینکه ما این حلقات را باید ترتیب بدهیم تا به علّت نخست برسیم؛ سر حلقهٴ علل خداست که حلقات وسط و حلقات نازل جدای از خدایند، او این‌چنین نیست، او «محیط بکلّ شیء» است [و] اگر او «محیط بکلّ شیء» است جایش سر حلقه نیست ما وقتی به سر حلقه رسیدیم تازه میفهمیم که «محیط بکلّ» خداست؛ نه اینکه وجودش و جایگاهش در همان سر حلقه باشد؛ لذا انسان وقتی هر چیزی را مشاهده میکند میتواند به عنوان اینکه آیت حق است و محاط خدای سبحان است و خدای سبحان به او محیط است همان جا خدای سبحان را با چشم جان مشاهده کند ﴿فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَکُمْ فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾.
٭ خلق انسان همراه با سرمایه‌های علمی فطرت
در بیانات حضرت امیر (سلام الله علیه) در نهج‌البلاغه هست که میفرماید: «و جابل القلوب علی فطرتها شقیّها و سعیدها» یعنی تمام دلها را، چه آنهایی که بعد شقی میشوند [و] چه آنهایی که سعادتشان را حفظ میکنند، همه اینها را بر فطرت خواستهٴ آنها آفریدیم فرمود: «و جابل القلوب علی فطرتها»؛ دلها را برفطرت آنها «جبلّی» خلق کردیم «جبلّی» آن صفتی است که مثل جبل راسخ باشد یعنی توحید مثل جَبَل در دل راسخ است، منتها این معدن‌کاوهای بیرحم، این جبلها و کوههای توحیدی را کند و کاو کردند و به جای او خس و خاشاک شرک کاشتند. این طور نیست که خدای سبحان کوه توحید را در دلها، جبال توحید را در دلها به عنوان رواسی غرس نکرده باشد (چه شقی چه سعید)؟ بنابراین اگر کسی بخواهد شرک را به دل راه بدهد، باید با تلاش و کوشش این قدر بر جان خود تحمیل کند که این کوه توحید را بکند و زمین را هموار کند آن وقت بذر شرک بپاشد. این است که شرک بر جان تحمیل است. گناه بر جان تحمیل است.
٭ احاطهٴ مطلق خدای سبحان
پرسش ...
پاسخ: یعنی موجودات نازل محال است برایشان که بتوانند فیض را مستقیم دریافت کنند نه از آن طرف محدودیّتی است. اگر میگویند این سلسله مراتب باید حفظ بشود برای آن است که این موجود نازل توان فیض‌یابی بلاواسطه ندارد، نه آن موجود عالی توان فیض رسانی ندارد، او: ﴿بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مُحِیطٌ﴾ است [و] نسبتش به جمیع «علی السّوا» است. در آن طرف هیچ تفاوتی نیست، در این طرف این خس و خاشاک نمیتوانند مانند ارواح مجرّده فیض بگیرند؛ وگرنه او ﴿بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مُحِیطٌ﴾ است.
٭ نتیجه بحث
پس ﴿فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾؛ یعنی اگر سری به نهان و فطرتتان بزنید میبینید که عبادت مخصوص خداست چون تنها ربّ اوست ربوبیّت مخصوص خداست چون تنها خالق اوست و میدانید که این عبادت زمینهٴ فراهم کردن تقواست که زاد مسافر است [و] دیگر برای خدا «ندّ» و مثل و مزاحمی فراهم نخواهید کرد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 27:34

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی