- 1061
- 1000
- 1000
- 1000
آخرین گام رهایی، جلسه ششم
سخنرانی حجت الاسلام علیرضا پناهیان با موضوع "آخرین گام رهایی"، جلسه ششم، سال 1402
مسئلۀ اصلی پیامبر اکرم رهاییِ مردم از نفوذ رؤسای قبائل بود. شعار اصلی دین ما «لاإلهإلّاالله» است؛ یعنی رهایی از بردگی غیرخدا دعوای پیامبر با مشرکین سرِ اعتقاد به خدا نبود، سرِ آزادیبخشی از نفوذ غیرخدا بود نفوذ اجتماعی سران قبائل موجب به بردگی کشیدن انسانها میشد لذا پیامبر با آنها درگیر شد امروز هم انسانها تحت تأثیر انواع نفوذ قرار دارند؛ مثل نفوذ سران احزاب دین میگوید همه باید آزاد باشند و کسی بر کسی نفوذ نداشته باشد. هنر قرآن این است که مسائل زمان پیامبر را بهگونهای بیان کرده که در همۀ زمانها میتوانی مشکلات خودت را با قرآن حل کنی. شعار اصلی دین ما «لاإلهإلّاالله» است، پیامبر اکرم قبل از آنکه مردم را به ایمان به خدا دعوت بکند به رهایی از بردگی غیرخدا دعوت میکند. یعنی تو نباید بردۀ کسی غیر از خدا بشوی. شعار اصلی دینی ما یک شعار صرفاً اعتقادی نیست، بلکه در اصل، یک شعار اجتماعی است. یعنی معنایش صرفاً این نیست که «تو نباید به خدای دیگری غیر از خدا معتقد باشی» هرچند برای ما اینگونه ترجمه کردهاند. مشرکین و بتپرستهای زمان پیامبر به خدا اعتقاد داشتند، چون قرآن میفرماید: اگر از آنها بپرسی چه کسی شما را خلق کرده است، میگویند «الله» (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ ؛ زخرف، 87) آنها که خدا را قبول داشتند، پس چرا از آنها میخواهی بگویند «لاإلهإلّاالله» چون آنها از نظر اجتماعی بردگی غیرخدا را پذیرفتهاند هرچند به خدا معتقد هستند. آنها به تعبیر قرآن، بندۀ طاغوت بودند. پیامبر با کدام طاغوتها درافتاد؟ أمیرالمؤمنین میفرماید: فراعنۀ زمان پیغمبر امثال ابوجهل بودند: «مُحَمَّدٌ أُرْسِلَ إِلَى فَرَاعِنَةٍ شَتَّى مِثْلِ أَبِی جَهْلِ... فراعنۀ زمان پیامبردر واقع رئیس قبیلهها بودند؛ پیامبربا آنها در افتاده بود که شما نباید بر مردم حکمرانی کنید و حتی بر مردم نفوذ داشته باشید.
اگر این بحث را ادامه بدهیم به این سؤال میرسیم که رئیس قبیلهها در آن زمان بیشتر مردم را به بردگی میکشیدند یا رؤسای احزاب در جهان امروز؟ اینکه پیامبر میفرماید «قولوا لاإلهإلّاالله تفلحوا» دعوا سر این است که این رئیس قبیله، در جمعیتش و مردم قبیلهاش نفوذ نداشته باشد و بگذارد مردم آزاد باشند و آزادانه تصمیم بگیرند. پس درگیری اصلی پیغمبربا طواغیت زمان خودش سرِ آزادی مردم از نفوذ رؤسای قبائل بود. با این حساب، باید به پیغمبر بگوییم رهبر آزادیبخش؛ چون مردم را از نفوذ اجتماعی رؤسای قبائل آزاد کرد. هرچند رؤسای قبائل در آن زمان، وقتی دور هم جمع میشدند تا همهشان اتفاق نظر پیدا نمیکردند، تصمیمی گرفته نمیشد یعنی فراتر از اکثریت مطلق، باید همه قبول میکردند. پس مشرکین مکه، مراتبی از دموکراسی را داشتند. اما بحث این است که این رئیس قبیله، در بین افراد قبیلهاش یک ابهت و نفوذی داشت که حرف او را گوش میکردند. دعوای پیغمبر با آنها سرِ همین مسئله بود و این مسئله هزار برابرش، الان هم هست! خداوند حتی به انبیاء خودش میفرماید: شما حق ندارید بندگان من را به بردگی بکشید؛ اینها بندۀ خدا هستند یعنی آزاد هستند. «مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَادًا لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ» (آلعمران، 79) گاهی از اوقات، یک معلم سر کلاس یکجوری میگوید «حرف من را گوش بدهید» که انگار میخواهد صاحب بچهها بشود. یا ممکن است امام جماعت یک مسجد بخواهد اینگونه برخورد کند درحالیکه پیغمبر اینگونه با مردم برخورد نمیکرد. پیامبر آزادی کسی را سلب نکرد. اگر هم جنگید بهخاطر این بود که عدهای خواستند جامعه را بهم بریزند و به مردم زور بگویند، پیامبر با آنها جنگید تا به مردم آزادی و رهایی بدهد. در آیتالکرسی میخوانیم: «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ» کفر به طاغوت قبل از ایمان به خدا بیان شده و کفر به طاغوت یعنی رهایی و آزادی از بندگی غیرخدا.
اگر تفسیر اسلام، رهایی نیست پس چیست؟ بحث اصلی پیامبر سرِ پذیرش «الله» نبود؛ «الله» را که قبلاً مشرکین مکه قبول داشتند. پس دعوا سرِ اعتقاد نبوده، دعوا سرِ آزادیبخشی بوده! آزادیبخشی از نفوذ غیرخدا. نفوذ اجتماعی سران قبائل موجب به بردگی کشیدن انسانها میشد لذا پیامبر با آنها درگیر شد. امروز هم ما با این مسئله درگیر هستیم، صدها نوع نفوذ بر روی مردم وجود دارد. مسئله این است که همه آزاد باشند و هیچکس بر هیچکس نفوذ نداشته باشد!
مسئلۀ اصلی پیامبر اکرم رهاییِ مردم از نفوذ رؤسای قبائل بود. شعار اصلی دین ما «لاإلهإلّاالله» است؛ یعنی رهایی از بردگی غیرخدا دعوای پیامبر با مشرکین سرِ اعتقاد به خدا نبود، سرِ آزادیبخشی از نفوذ غیرخدا بود نفوذ اجتماعی سران قبائل موجب به بردگی کشیدن انسانها میشد لذا پیامبر با آنها درگیر شد امروز هم انسانها تحت تأثیر انواع نفوذ قرار دارند؛ مثل نفوذ سران احزاب دین میگوید همه باید آزاد باشند و کسی بر کسی نفوذ نداشته باشد. هنر قرآن این است که مسائل زمان پیامبر را بهگونهای بیان کرده که در همۀ زمانها میتوانی مشکلات خودت را با قرآن حل کنی. شعار اصلی دین ما «لاإلهإلّاالله» است، پیامبر اکرم قبل از آنکه مردم را به ایمان به خدا دعوت بکند به رهایی از بردگی غیرخدا دعوت میکند. یعنی تو نباید بردۀ کسی غیر از خدا بشوی. شعار اصلی دینی ما یک شعار صرفاً اعتقادی نیست، بلکه در اصل، یک شعار اجتماعی است. یعنی معنایش صرفاً این نیست که «تو نباید به خدای دیگری غیر از خدا معتقد باشی» هرچند برای ما اینگونه ترجمه کردهاند. مشرکین و بتپرستهای زمان پیامبر به خدا اعتقاد داشتند، چون قرآن میفرماید: اگر از آنها بپرسی چه کسی شما را خلق کرده است، میگویند «الله» (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ ؛ زخرف، 87) آنها که خدا را قبول داشتند، پس چرا از آنها میخواهی بگویند «لاإلهإلّاالله» چون آنها از نظر اجتماعی بردگی غیرخدا را پذیرفتهاند هرچند به خدا معتقد هستند. آنها به تعبیر قرآن، بندۀ طاغوت بودند. پیامبر با کدام طاغوتها درافتاد؟ أمیرالمؤمنین میفرماید: فراعنۀ زمان پیغمبر امثال ابوجهل بودند: «مُحَمَّدٌ أُرْسِلَ إِلَى فَرَاعِنَةٍ شَتَّى مِثْلِ أَبِی جَهْلِ... فراعنۀ زمان پیامبردر واقع رئیس قبیلهها بودند؛ پیامبربا آنها در افتاده بود که شما نباید بر مردم حکمرانی کنید و حتی بر مردم نفوذ داشته باشید.
اگر این بحث را ادامه بدهیم به این سؤال میرسیم که رئیس قبیلهها در آن زمان بیشتر مردم را به بردگی میکشیدند یا رؤسای احزاب در جهان امروز؟ اینکه پیامبر میفرماید «قولوا لاإلهإلّاالله تفلحوا» دعوا سر این است که این رئیس قبیله، در جمعیتش و مردم قبیلهاش نفوذ نداشته باشد و بگذارد مردم آزاد باشند و آزادانه تصمیم بگیرند. پس درگیری اصلی پیغمبربا طواغیت زمان خودش سرِ آزادی مردم از نفوذ رؤسای قبائل بود. با این حساب، باید به پیغمبر بگوییم رهبر آزادیبخش؛ چون مردم را از نفوذ اجتماعی رؤسای قبائل آزاد کرد. هرچند رؤسای قبائل در آن زمان، وقتی دور هم جمع میشدند تا همهشان اتفاق نظر پیدا نمیکردند، تصمیمی گرفته نمیشد یعنی فراتر از اکثریت مطلق، باید همه قبول میکردند. پس مشرکین مکه، مراتبی از دموکراسی را داشتند. اما بحث این است که این رئیس قبیله، در بین افراد قبیلهاش یک ابهت و نفوذی داشت که حرف او را گوش میکردند. دعوای پیغمبر با آنها سرِ همین مسئله بود و این مسئله هزار برابرش، الان هم هست! خداوند حتی به انبیاء خودش میفرماید: شما حق ندارید بندگان من را به بردگی بکشید؛ اینها بندۀ خدا هستند یعنی آزاد هستند. «مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَادًا لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ» (آلعمران، 79) گاهی از اوقات، یک معلم سر کلاس یکجوری میگوید «حرف من را گوش بدهید» که انگار میخواهد صاحب بچهها بشود. یا ممکن است امام جماعت یک مسجد بخواهد اینگونه برخورد کند درحالیکه پیغمبر اینگونه با مردم برخورد نمیکرد. پیامبر آزادی کسی را سلب نکرد. اگر هم جنگید بهخاطر این بود که عدهای خواستند جامعه را بهم بریزند و به مردم زور بگویند، پیامبر با آنها جنگید تا به مردم آزادی و رهایی بدهد. در آیتالکرسی میخوانیم: «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ» کفر به طاغوت قبل از ایمان به خدا بیان شده و کفر به طاغوت یعنی رهایی و آزادی از بندگی غیرخدا.
اگر تفسیر اسلام، رهایی نیست پس چیست؟ بحث اصلی پیامبر سرِ پذیرش «الله» نبود؛ «الله» را که قبلاً مشرکین مکه قبول داشتند. پس دعوا سرِ اعتقاد نبوده، دعوا سرِ آزادیبخشی بوده! آزادیبخشی از نفوذ غیرخدا. نفوذ اجتماعی سران قبائل موجب به بردگی کشیدن انسانها میشد لذا پیامبر با آنها درگیر شد. امروز هم ما با این مسئله درگیر هستیم، صدها نوع نفوذ بر روی مردم وجود دارد. مسئله این است که همه آزاد باشند و هیچکس بر هیچکس نفوذ نداشته باشد!
کاربر مهمان
کاربر مهمان