- 35
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 19 سوره یونس _ بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 19 سوره یونس _ بخش اول"
بسیاری از برکات در سایه اتحاد و اتفاق حاصل میشود و بسیاری از عذابها و نقمتها در اثر اختلاف پدید میآید
قرآن از آن جهت که کتاب الهی است، همه مکاتب را زیر نظر دارد.
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ ما کانَ النَّاسُ إِلاَّ أُُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ فِیما فِیهِ یَخْتَلِفُونَ
جریان اختلاف و اتفاق در مباحث گوناگون مطرح است بخشی از اینها در سایه آیات گذشته بازگو شد اختلاف چیز بدی است اتفاق چیز خوبی است از مسائل اخلاقی است بسیاری از برکات در سایه اتحاد و اتفاق حاصل میشود بسیاری از عذابها و درکات و نقمتها در اثر اختلاف پدید میآید و مانند آن که این نیازی به شرح ندارد آنچه که فعلاً مطرح است و باید بر قرآن کریم عرضه بشود و جزو مسائل روز هم هست همین جریان کثرت گرایی دینی، اختلاف قرائتهای دینی پلورالیزم دینی به اصطلاح و مانند آن است که آیا اینها درست است یا درست نیست قرآن از آن جهت که کتاب الهی است إلی یوم القیامة و مدعی هدایت بشر است إلی یوم القیامة و همه مکاتب را زیر نظر دارد إلی یوم القیامة لازم است هر فکری و اندیشهای که پدید آمد بر کتاب الهی عرضه بشود چون این میزان قسط است اگر مطابق آن بود حق است و اگر مباین آن بود باطل است بنابراین نمیشود گفت که این کثرت گرایی را این پلورالیزم دینی را این قرائتهای مختلف را ما نمیتوانیم بر قرآن عرضه کنیم بلکه هم میشود و هم باید. اصل مطلب این است که آیا همه ادیان حق است همه مذاهب حق است همه برداشتها حق است، یا فقط یک دین حق است یک مذهب حق است یک برداشت صدق است و بقیه درست نیست برای تفکیک این مسائل لازم است که محور اصلی بحث قرآنی روشن بشود مسئله پلورالیزم سیاسی اجتماعی و اخلاقی و حقوقی، اینها از بحثهای قرآنی و دینی جداست ما با بشرهای متنوع و گوناگونی در روی زمین باید زندگی مسالمت آمیز داشته باشیم مادامی که کسی تهاجمی نسبت به ما ندارد ظلمی نسبت به ما روا نداشته است ما باید با آنها زندگی مسالمت آمیز داشته باشیم این یک اصل کلی است که هم دلیل عقلی بر آن است هم دلیل نقلی یعنی کسانی که مثل ما فکر نمیکنند شیعه نیستند یا مسلمان نیستند یا موحد نیستند مادامی که مزاحم ما نشدند ظلمی به ما نکردند توطئهای علیه ما ندارند ما نسبت به آنها یک زندگی مسالمت آمیزی باید داشته باشیم آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ ممتحنه که بارها خوانده شد ناظر به همین است در آن سورهٴ مبارکهٴ فرمود به اینکه ﴿لاینهٰکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدّین ولم یخرجوکم﴾ یا لم یظاهر علی إخراجکم ﴿أن تبرّوهم و تقسطوا إلیهم إنّ الله یحبّ المقسطین﴾ فرمود به اینکه آیهٴ هشتم سورهٴ مبارکهٴ ممتحنه است ﴿لا ینهکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین ولم یخرجوکم من دیارکم أن تبرّوهم وتعتطو إلیهم إنّ الله یحبّ للمتقین﴾ کفاری که کاری با شما نداشتند نه سابقه سوء داشتند نه لاحقه سوء دارند نه قبلاً در قتل و تبعید و مهاجرت شما سهمی داشتند نه الآن در صدد آزار و اذیت شما هستند کاری با شما ندارند کافر هستند ولی کاری با شما ندارند خداوند نهی نمیکند شما را از اینکه نسبت به اینها احسان و نیکی کنید نهی نمیکند رابطهتان را برقرار کنید رابطه احترام متقابل بدون دخالت در کار یکدیگر نسبت به اینها احسان هم بکنید نیکی هم بکنید و عادلانه رفتار کنید ﴿أن تبرّوهم و تقسطوا إلیهم﴾ نفی نمیکند بلکه در ذیل فرمود ﴿إن الله یحبّ المقسطین﴾ خدا مقسط را یعنی کسانی را که اهل قسط و عدل هستند را دوست دارد نسبت به اینها اهل قسط و عدل باشید این میشود کثرت گرایی سیاسی اجتماعی به اصطلاح پلورالیزم سیاسی اجتماعی این یک چیزی است حق و خارج از بحث کنونی، مسائل خاص خودش را دارد این فقط متن حرف است که این از بحث ما بیرون است آنچه که سازمان ملل میگوید حق است بالاخره الآن شش میلیارد بشری که روی زمین زندگی میکنند اینطور نیست که همه اینها حاضر باشند که یک دین را قبول بکنند اینطور نیست ذات اقدس اله هم به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم فرمود شما موظف هستید که تبلیغ بکنید ولی اینها باور نمیکنند حالا شما خودت را خسته نکن ﴿و لئن أتیت الذین أتوا الکتاب بکلّ ٰایة ماتبعوا قبلتک﴾ شما اگر چندین معجزه هم بیاورید دیگر یهودی مسلمان نمیشود ولی شما اتمام حجّت را بکن ﴿ماتبعوا قبلتک﴾ حالا با گوشت و پوست و خونش این یهودیت عجین شده است ﴿ماتبعوا قبلتک﴾ ولی تو برهان اقامه کن ﴿معذرةً إلی ربکم﴾ برهان اقامه کنید حجت اقامه بکنید ﴿لیهلک من هلک عن بینة ویحیی من حی عن بینة﴾ شما کار خدا را به خدا واگذار کنید این در قیامت است و مسئله کلامی، کار خدا را در دنیا به عهده نگیرید این شش میلیارد بشر یک جور فکر کند نیست امّا بالاخره با هم باید زندگی بکنند دیگر فرمود آنهایی که کافرند کاری با شما ندارند نه شما تنها کاری نداشته باشید با آنها بلکه نسبت به آنها اهل قسط و عدل باشید پس کثرت گرایی سیاسی، کثرت گرایی اجتماعی، به این معنی که احترام متقابل باشد زیر بار آنها نروید و نسبت به آنها احسان بکنید عدل و قسط را رعایت کنید چیز خوبی است و از بحث ما بیرون است کثرت گرایی تجاری هم اینطور است که زیر مجموعه همین است داد و ستد کردن، تجارت کردن، خریدن، فروختن صادرات، واردات، با کافر، غیر کافر جایز است اینکه حالا چه پاک است چه نجس است آن یک برنامهٴ داخلی است که حوزهٴ اسلامی باید آن را مشخص بکند این هم یک فصلی است پس ضوابط بین الملل چه در بخش اقتصاد، چه در بخش سیاست، چه در بخش اجتماع، اینها کثرت گرایی است و پلورالیزم است و تعددپذیری است و راه خاص خودش را دارد با شرایط مخصوص و رأساً از بحث ما بیرون است آنچه که این سالهای اخیر مطرح شده است و آیه ناظر به آن است همین کثرت گرایی دینی است پلورالیزم دینی است آیا هر دینی حق است آیا هر مذهبی حق است آیا هر برداشتی حق است خود ادیان حق هستند یا یک دین حق است قرائتها همه حق هستند یا یک قرائت حق است برداشتها هم حق هستند یا یک برداشت حق است گاهی به آیات قرآنی احیاناً استشهاد میکنند حالا انگیزههایشان چه بود مطلب دیگر است ما ببینیم که اصلاً کثرت به این معنی در مسائل دینی راه دارد یا ندارد گاهی هم به بعضی از آیات سورهٴ مبارکهٴ بقره و مائده استشهاد میکنند که ﴿إنّ الذین آمنوا و الّذین هادوا و النصاری و الصابئین من آمن بالله والیوم الاٰخر و عمل صالحاً﴾ و یؤمن بالله و یوم الآخره عمل صالحاً ﴿فلهم أجرهم عند ربّهم﴾ کذا و کذا احیانا به این آیات استشهاد میکنند که اگر کسی به خدا معتقد باشد به قیامت معتقد باشد و کار صالح بکند اسهل نجات است آن انگیزههایشان که باید جداگانه بحث بشود این هم شواهدشان آیا قرآن کریم این را امضا میکند یا ابطال میکند این قرائتها را ابطال میکند یا امضا میکند این برداشتها را ابطال میکند یا امضا میکند آنچه که از قرآن کریم برمیآید این است که بالاخره دین یک سلسلهٴ قوانین و عقاید و مقرراتی است که از یک جایی گرفته شده و آن جا هم نظام تکوین است در تکوین خدا هست و جهان است و انسان است و ربط انسان و جهان که این مثلث مخلوق خدای سبحان است یعنی خداوند جهان را، انسان را، پیوند بین انسان و جهان را آفرید بخشی از آیات قرآن کریم ناظر به این است که خدا حق است این حق در مقابلش، باطل نیست در مقابلش، عدم است چون حق و باطل، عدم و ملکهاند وقتی عدم و ملکه شدند اجتماعشان محال است ولی ارتفاعشان محال نیست ممکن است یک جا نه ملکه باشد نه عدم مثل عمی و بصر یا علم و جهل، علم و جهل نقیض هم نیستند که همانطوری که جمعشان محال است رفعشان محال باشد عمی و بصر اینچنین است فقر و غنا اینچنین است حق و باطل اینچنین است صدق و کذب اینچنین است اینها عدم و ملکه هستند نه نقیض هم چون عدم و ملکه هستند تقابلشان در اجتماع ظهور میکند نه در ارتفاع یعنی یک چیزی هم ملکه باشد هم عدم محال است اما نه ملکه باشد نه عدم محال نیست مثلاً عمی و بصر، بینایی و نابینایی این در یک مورد لائق است مثل حیوان یا انسانی که چشم دارد اما سنگ نه اعمی است نه بصیر برای اینکه زمینه بینایی ندارد اینجا ارتفاع نقیضین نشده برای اینکه باید زمینه باشد چیزی که شأنیت دیدن دارد یا میبیند یا نمیبیند اگر میبیند که بصیر است نمیبیند که اعمی است و حجر و مدر اصلاً شأنیت دیدن ندارند فقیر و غنی هم همینطور هستند عالم و جاهل هم همینطور هستند انسان و امثال انسان که شأنیت دانستن دارند بالاخره یا میدانند یا نمیدانند انسان یا عالم است یا جاهل اما حجر و مدر اینها نه عالمند نه جاهل برای اینکه شأنیتش را ندارند فقیر و غنی همینطور است و امثال ذلک عدم و ملکه اجتماعشان محال است ولی ارتفاعشان محال نیست خدا حق است در مقابل خدا باطل به معنای عدم است نه باطل، عدم ملکه یک جایی نه خدا باشد نه باطل اینچنین نیست خدا حق است مقابل او باطل به معنای عدم ملکه نیست باطل به معنای عدم است ﴿ذلک بأنّ الله هو الحق و أنّ مایدعون من دونه هو الباطل﴾ هر چه غیر خدا شد عدم است چرا؟ اینکه در سورهٴ مبارکهٴ عنکبوت در سورهٴ مبارکهٴ لقمان از خدا به عنوان حق مطلق یاد شده است برای اینکه او یک حقیقت نامتناهی است یک, بیرون از نامتناهی عدم است جایی باشد که بگوییم این خارج از محدودهٴ نامتناهی است معلوم میشود که ما نامتناهی را محدود فرض کردیم متناهی فرض کردیم بیرون از او هم یک چیزی است ولو آن چیز باطل باشد باطل عدم ملکه ولی چون ذات اقدس اله نامتناهی است بیرونی ندارد خارج از ذات اقدس اله یک جایی خدا نباشد محال است اگر او یک حقیقت نامتناهی است یک جایی که خدا نباشد یعنی چه؟ پس در مقابل خد عدم است نه یک چیزی هست که باطل باشد که عدم ملکه باشد نه عدم مطلق است پس خدا دو برنمیدارد فرض دو محال است نه مفروض محال است نه فرض المحال است فرضی است که محال است برای اینکه فعل او و فیض او طوری است که همه جا را پر کرده و در رفته و چه برسد به ذات او که احدی به او دسترسی ندارد فیض او «داخل فی الاشیاء لا بالممازجة ...به ذات او که دسترسی که نیست پس خدا واحد لاشریک له این یک, آنچه که حق است از این خداست که این هم در سورهٴ مبارکهٴ آل عمران آمده هم در سورهٴ مبارکهٴ بقره آمده که بحثهایش گذشت ﴿الحق من ربّک﴾ این حق، حق فعلی است یعنی هر چه حق است در جهان امکان اگر تکوین است حق تکوینی است از اوست حق تشریعی است از اوست دین حق است از اوست مذهی حق است از اوست قول حق است فعل حق است کار حق است سنّت حق است از اوست ﴿الحق من ربّک فلا تکونّن من الممترین﴾ این دو, پس حق از خداست حالا باید ببینیم این حق که از خداست مثل خدا واحد لاشریک له یا حق نسبی است و کثیر است حق کثیر است اما کثرتی که به وحدت برگردد نه کثرتی که به وحدت برنگردد یک کثرتی است که به وحدت برمیگردد از سنخ همان واحد است مثل اینکه نور کثیر است بالاخره درجات مختلفی برای نور هست درجهٴ ده نور، درجهٴ صد نور، درجهٴ هزار نور، این انوار درجات نورند اما همهشان نورند اینچنین نیست که بعضیها در مقابل بعضیها باشند همهشان نورند منتهی بعضی ضعیف، بعضی قوی، بعضی اقوا. ما حق داشته باشیم که کثیر باشد بله داریم برای اینکه درجات علوم فرق میکند درجات معارف فرق میکند درجات بهشت فرق میکند درجات انبیا و اولیا فرق میکند فضّلنا بعض النبیین علی بعض هست ﴿تلک الرسل فضّلنا بعضهم علی بعض﴾ هست و مانند آن لهم درجات هست هم درجات هست ومانند آن اما اینها مقابل هم باشند یک چنین چیزی نیست مناقض هم باشند مباین هم باشند اینچنین نیست چون همه اینها از یک چیزند و همه اینها آیت همان یک چیزند اگر ﴿الحقّ من ربّک﴾ و اگر حق آیت و علامت الله است دیگر نمیتوانند این حقوق یعنی حق به این معنی مناقض هم مباین هم باشند چون همه نشانه یک ذاتند آن ذات که دیگر متعدد نیست پس این حقها مباین هم نیستند رو در روی هم نیستند آن وقت هم کدام دیگری را هم تأیید میکنند اینها درجات گوناگون یک واقعیت است پس ما یک کثرتی داریم به وحدت برمیگردد نه کثرت رو در رو این هم مطلب سوم پس حق محض خداست واحد لاشریک له فعل هر چه هست چه در تکوین چه در تشریع چه در قول چه در گفتار چه در رفتار هر چه حق است از اوست ﴿الحقّ من ربّک﴾ این مطلب دوم و این مطلب سوم هم روشن شد که حق کثیر هست اما از یک سنخ است مباین هم، رو در روی هم، مناقض هم نیست مطلب چهارم آن است که آیا حق نسبی است یا نسبیت درکار نیست معنای نسبیت آن است که یک واقعیتی فی نفسه ندارد نسبت به افراد فرق میکند مثلاً این ستون مسجد یا آن دیوار، این ذاتاً نه نزدیک است نه دور، بلکه به اختلاف نساب و احوال واضافات فرق میکند نسبت به بعضیها نزدیک است نسبت به بعضیها نزدیکتر نسبت به بعضیها دور و نسبت به بعضیها دورتر این قرب و بعد یا یمین و یسار یا امام و خلف اینها با اضافات فرق میکند اینطور نیست که حالا این فی نفسه یک چیزی باشد فی نفسه دیوار است فی نفسه سنگ است امّا حالا فی نفسه قریب است یا بعید فی نفسه یمین است یا یسار فی نفسه امام است یا خلف این فی نفسه نیست این به اضافه فرق میکند آیه حق در واقع فی نفسه یک چیز ثابتی است یا به نسبتهای افراد فرق میکند مثلاً این معدن مس یا طلا یا زغال سنگ یا معادن دیگر این نسبت به این مهندس به شکل این معدن نسبت به فلان مهندس بشود فلان معدن نسبت به فلان مهندس بشود فلان معدن یا معارف دینی فلان کسی که در قدم و حدوث عالم فکر میکند یا دربارهٴ عصمت یا عدم عصمت میاندیشد یا دربارهٴ تساوی یا عدم تساوی زن و مرد فکر میکند هر کسی هر چه واقعیتی ندارد نسبت به اینها حقوق فراوان است که حق نسبی است یا نه مطلق است به اصطلاح ما مصوبه هستیم یا مخطئه، یعنی در واقع یک حق ثابتی هست که بعضیها درست میفهمند و بعضیها درست نمیفهمند یا نه هر که هر چه فهمید، فهمید و نسبت به او حق است مثل اینکه این دیوار فی نفسه نه نزدیک است نه دور نه یمین است نه یسار نه امام است نه خلف هر کسی با او در هر جای او قرار بگیرد یک نسبتی برقرار میکند اگر یک قدری جلوتر برود میشود نزدیک اگر دورتر باشد میشود دور اگر با یک طرف قرار بگیرد میشود یمین اگر در طرف دیگر قرار بگیرد میشود یسار اگر در جلو قرار بگیرد میشود امام در پشت سر قرار بگیرد میشود خلف وگرنه امام و خلف و یمین و یسار و قرب و بعدی در خارج نیست هر که هر جا قرار بگیرد همانطور میشود مصوبه همین را میگویند واقعیتی در کار نیست هر کس هر جور فهمید همانطور واقع خواهد بود واقع همان است یا نه هر چیزی فی نفسه یک واقعیتی است منتهی برداشتها متعدد است حالا کدام حق است کدام باطل، مطلب دیگر است پس حق نسبی نیست حق مطلق است هر چیزی فی نفسه خودش، خودش را بگیرد اگر این زغال سنگ است فی نفسه زغال سنگ است اگر این طلاست فی نفسه طلاست اگر اینجا آب است فی نفسه آب است منتهی آن مهندس زمین شناس گاهی درست میفهمد گاهی درست نمیفهمد گاهی با ردهها و رگههای خاک بررسی میکنند ارزیابی میکنند یک مهندس میگوید اینجا معدن مس است یکی میگوید اینجا معدن زغال سنگ است اینطور نیست که آنکه در زیر این خاک است تابع تشخیص این مهندسان باشد که آنکه زیر خاک است همان است که هست وقتی این پرده برداشته شد معلوم میشود که درست گفت که درست نگفت که درست فهمید که درست نفهمید پس هر چیزی فی نفسه حق است و فی نفسه ثابت است و نسبیت در حق نیست واقع نسبی نیست واقع هر چه هست خودش است این یک بحث، میماند مسئله معرفت و برداشت و قرائت البته معرفتها نسبی است بعضیها اینطور میفهمند بعضیها آنطور میفهمند اما هر که هر چه فهمید درست فهمید یا نه لااقل یکی درست است و بقیه غلط است چون ما مخطئه هستیم و قرآن کریم علم را مطابق با آن واقع میداند و واقع هم یکی است ولاغیر و تغییر پذیر نیست پس اگر ده تا زمین شناس، ده تا فتوا دربارهٴ معدن زیر این خاک بدهند یکی درست است بقیه اشتباه است این درباره طبیعت اگر یک بیماری را به یک بیمارستانی بردند ده تا متخصص، ده تا نظر دادند یکی درست است بقیه اشتباه است و اگر ده تا فقیه از یک روایت ده تا برداشت کردند یکی درست است بقیه نادرست اینطور نیست که واقع تابع فهم و قرائت و معرفت و مهندس و طبیب باشد واقع، واقع است پس فتحصّل که آن حق محض، حق بالذات، ذات اقدس اله است واحدّ لاشریک له یک, و هر چه در نظام تکوین و تشریع به نام حقیقت و اعتبار خارجی، قول و فعل و گفتار و رفتار اگر حق است از اوست ﴿الحق من ربّک﴾ این دو, و هر چه که در جهان خارج است فی نفسه همان است یک نفسیتی دارد که تغییر پذیر نیست با نسبتها عوض نمیشود واقعیت نسبی نیست حقیقت نسبی نیست هر حقی و هر واقعی سر جای خودش است این سه، برداشتها، معرفتها، قرائتها، مختلف است بله مختلف است ممکن است یک عدهای در درک یک واقعیت چند تا فتوا بدهند این چهار یا پنج و چون واقعیت با معرفت اهل معرفت فرق نمیکند لذا نسبیت در معرفت از نظر صحت و خطا هم خطاست اینچنین نیست که این معرفت نسبت به این آقا صحیح باشد این معرفت نسبت به آن آقا صحیح باشد نخیر این معرفت نسبت به این آقا صحیح است این معرفت نسبت به آن آقا اشتباه است این آقا بد فهمید منتهی اگر بیراهه آمد در قیامت عذاب میشود اگر نه مجتهدانه آمد روشمندانه آمد فللمخطیء أجر واحد این سی چهل سال درس خوانده حالا اینجا بد فهمید اینطور نیست که بیراهه رفته باشد که به راه آمده ولی در بین راه مانده این یک اجر دارد آن مجتهدی که اشتباه کرده یک اجر دارد آن مجتهدی که به مقصد رسیده دو تا اجر دارد حالا فرق نمیکند مجتهد فقه و اصولی باشد یا مجتهد طبّ و هندسه باشد اگر برای رضای خدا طبیب و مهندس شد برای رضای خدا باید مشکلات کشور را حل بکند این واجبات توصلی اگر قصد قربت باشد خوب ثواب دارد دیگر گرچه آن تعبدی نیست اما اگر برای رضای خدا باشد و قصد قربت کند ثواب دارد بنابراین نسبیت نه در واقعیت و حقیقت است نه در معرفت به این معنی که این معرفت نسبت به این شخص صحیح باشد این معرفت نسبت به آن شخص صحیح، این قرائت نسبت به این شخص صحیح باشد آن قرائت نسبت به آن شخص صحیح بلکه واقعیتها نسبی نیست، معرفتها هم نسبی نیست بلکه این معرفت نسبت به این شخص چون مطابق با معروف است و واقع است حق است و صحیح، آن معرفت غلط است اشتباه است منتهی ما باید ببینیم که آیا این معرفت غلط نسبت به این آقا حجت است یا نه بین صحّت و حجّت فرق است صحیح نیست غلط است باطل است چون علم او مطابق با معلوم نیست این غلط است اشتباه است اما حالا حجت است یا نه بله اگر روشمند بود یک مجتهد سی چهل سال زحمت کشیده بود تلاش و کوششی کرده، کوتاهی نکرده، منتهی به مقصد نرسیده بین او و بین خدای او حجّت است خدا از او میگذرد از مقلدان او هم میگذرد به همه اینها یک ثواب میدهد اینطور نیست که به او ثواب بدهد به مقلدانش ثواب ندهد که به همه ثواب میدهد و اگر چنانچه مطابق با واقع بود که دو ثواب میدهد به این مجتهد اینچنین نیست که حالا سی چهل سال زحمت کشیده و هیچ کوتاهی نکرده حالا یک چیزی را بد فهمیده، خدا چیزی به او عطا نکند بین حجّت که مطلب پنجم یا ششم است با صحّت فرق میکند حجّت بله نسبی است این مطلب برای این مرجع حجت است این مطلب برای آن فلسفی حجت نیست برای اینکه او این را باطل میداند ما باید ببینیم این پلورالیزم این کثرت گرایی، این قرائت دینی نه سیاسی این محورش کجاست این آقایانی که میگویند پلورالیزم دینی یعنی چه یعنی دین متعدد است واقعاً؟ مذهب متعدد است واقعاً؟ معرفت متعدد است واقعاً؟ یا حجت متعدد است واقعاً؟ اگر حجت متعدد است واقعا باید روشمند باشد مثل اختلاف مراجع و فقها از آنکه بگذریم نه معرفتها نسبی است که مثلاً یک معرفت نسبت به این آقا مطابق باشد مخالف او نسبت به دیگری آن هم موافق حق باشد آن هم صدق باشد صدق و کذب نسبی نیست صحّت و بطلان نسبی نیست صحّت و بطلان معرفتی، مثل اینکه خود واقعیت نسبی نیست حجیت بله نسبی است این معرفت نسبت به این شخص حجّت است همین معرفت و همین فتوا نسبت به دیگری حجّت نیست و مادامی که اختلاف در حدّ حجیت است هیچ آسیبی نمیرساند لذا میبینید دو تا مجتهد به یکدیگر اقتدا هم میکنند حالا منتهی در صورتی که آن مورد اختلاف عمل نشود اگر در صورتی که علم وجدانی باشد مثلاً یک کسی میگوید تسبیحات اربعه یک بار کافی است در رکعت سوم و چهارم ولی عملاً به آن احتیاط عمل میکند یا استحبابش، مستحب را عمل میکند سه بار این تسبیحات اربعه را ذکر میکند خوب آن مجتهد به این مجتهد اقتدا هم میکند اینطور نیست که مشکلی داشته باشند که اما اگر خدای ناکرده از این مراحل گذشت به جای دیگر رسید آن البته بار سیاسی خاص خودش را خواهد داشت ذات اقدس اله میفرماید به اینکه این مراحلی که شما گذراندید یک قدمی هم در انسان شناسی بزنید ببینید ما این دین را برای که میآوریم خوب خدا که یکی است لاشریک له این خدای واحد که چند جور حرف نمیزند که کسی چند جور حرف میزند که علمش محدود باشد اگر کسی ازل و ابد در دست اوست این چند جور حرف نمیزند اگر کسی خدای ناکرده قصد توطئه و اینها داشته باشد چند جور حرف میزند اما اگر کسی تمام سراسر گیتی سپاه و ستاد او هستند ﴿لله جنود السمٰوات والأرض﴾ او هم که محال است خلاف بگوید پس ﴿الحقّ من ربّک﴾ میماند انسان شناسی که آیا انسان اعصار مختلف مختلف هستند انسان اقلیمهای گوناگون مختلف هستند انسان نژادهای گوناگون مختلف هستند یا نه اینها اختلافات عرضی است انسان در هر عصری در هر مصری در هر نسلی باشد انسانیت او یک چیز است و دین هم برای انسانیت او آمده نه برای رنگ او پوست او زبان او زمان او قد و قیافه او قد و قیافه او را منهاج و شریعت تعیین میکند نه دین فرمود به اینکه ما دین را برای انسان آوردیم چون انسان یک حقیقت است همان که انسان را آفرید فرمود انسان یک حقیقت است فرمود به اینکه نه در گذشته نه در آینده ما دو جور انسان را خلق نمیکنیم این آیهٴ 30 سورهٴ مبارکهٴ روم این است که ﴿فأقم وجهک للدین حنیفاً فطرة الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله﴾ این لای نفی جنس است فرمود این با فطرت توحیدی آفریده شده این عوض شدنی نیست نه من عوض میکنم نه دیگری، دیگری عوض نمیکند چون قدرتش را ندارد من عوض نمیکنم چون او را به احسن تقویم آفریدم از این بهتر؟ چه جور عوض بکنم؟ لذا با نفی جنس فرمود ﴿لاتبدیل لخلق الله﴾ چه اینکه درباره کلمات الهی هم فرمود ﴿لامبدّل لکلمات الله﴾ اگر ﴿لقد خلقنا الإنسان فی أحسن تقویم﴾ از این زیباتر دیگر ممکن نیست نه ما عوضش میکنیم نه دیگری، دیگری که قدرت ندارد ما هم که او را به احسن تقویم آفریدیم اینچنین نیست که حالا بعداً بر علم ما افزوده بشود که هنرمندانهتر انسان بیافرینیم که همین است به او گفتیم اگر بخواهی فرزند صالح تربیت کنی ازمال حلال تهیه کن این را مرحوم صاحب وسائل رضوان الله تعالی علیه در کتاب شریف وسائل نقل کرده ائمه علیهم السلام فرمودند «إنّ الکسب الحرام یبین فی الذریة» فرمودند مال حرام اگر کسی به خانه ببرد در ذریه ظهور میکند خوب همین مال بالاخره نطفه و فرزند میشود میشود ﴿شارکهم فی الأموال و الأولاد﴾ این شارکهم فی الأولاد اینطور نیست که در نکاح شریک باشد همین است دیگر بنابراین فرمود از این بهتر و زیباتر ممکن نیست که فرمود من احسن الخالقینم پس معلوم میشود احسن المخلوقین هستی دیگر اگر ﴿فتبارک الله أحسن الخالقین﴾ معلوم میشود شما أحسن المخلوقین هستی دیگر اگر مخلوقی از این بهتر باشد آنکه از این بهتر میآفریند او احسن الخالقین است یا اگر مخلوقی بهتر از این باشد من اگر او را بیافرینم میشوم احسن الخالقین.
سؤال: جواب: انسان گاهی به آنچه را که قرآن فرمود ایمان میآورد و قرآن فرمود انسان فطرتاً این جنیع است.
پس انسان این است اگر انسان این است دین هم برای همین آمده دیگر، دیگر دین دو تا نخواهد بود میماند منهاج و شریعت، بله منهاج و شریعت کاملاً مختلف است منهاج و شریعت یعنی چه اینکه ﴿لکل جعلنا منکم شرعةً و منهاجاً﴾ بالاخره انسانهای عصرهای گوناگون، مصرهای گوناگون، نژادهای گوناگون با پیشرفتهای صنایع و مانند آن خواسته هایی دارند زمان مقتضیاتی دارد پیشرفتهای علوم مقتضیاتی دارد اینها شرعه ها فرق میکند به کدام سمت نماز بخوانیم چند رکعت نماز بخوانیم سالی چند روز، روزه بگیریم چگونه وضو بگیریم و چه جور غسل بکنیم اینها اموری است که در مناهج و شرایع فرق میکند یعنی وجود مبارک ابراهیم به یک سبک وجود مبارک موسی به یک سبک وجود مبارک عیسی به یک سبک وجود مبارک داود و سلیمان به یک سبک، زمان پیغمبر اسلام علیهم الصّلاة وعلیهم السّلام به یک سبکی دیگر، اینها امور جزئی است وگرنه انسانی که مستعد است برای یافتن دین، این یک حقیقت است انسان یک میلیون سال قبل، انسان یک میلیون سال بعد، مثل انسان فعلی است الآن که شش میلیارد بشر روی کره زمین زندگی میکنند شما ببینید دهها نژاد و زبان و قومیت و گرایشها هست ولی شما همه اینها را در همایشهای بین المللی میبینید همه اینها در یک سلسلهٴ اصولی مشترکند قابل تفاهم هستند حرفهای یکدیگر را خوب درک میکنند شما ببینید از تاشکند تا واشنگتن، از شرق دور تا غرب دور، از شمال تا جنوب، زن و مرد، اینها در همایشهای بین المللی شرکت میکنند اینها حرفهای یکدیگر را خوب میفهمند با اینکه مذاهبشان گوناگون، دینشان گوناگون، اگر دین تثنیه پذیر نیست فضلاً از جمع پذیری ﴿إنّ الدین عندالله الإسلام﴾ خوب این تفاهم مشترک، تعامل مشترک، تعاطی مشترک، نشانه آن است که فطرت همه یکی است یک چیز میفهمند حالا فرض کنید یک دانشکده فنی باشد در آن چهار تا غربیاند چهار تا شرقیاند چهار تا شمالیاند چهار تا جنوبیاند چهار تا پسرند چهار تا دخترند چهار تا عرباند چهار تا ترکاند چهار تا لرند چهار تا آذریاند همهشان یک حرف را میفهمند اینطور نیست که زنها نفهمند یا مثلاً مردها نفهمند یا تازی نفهمد اینطور نیست در همایشهای بین المللی این است در دانشکدههای عمومی بین المللی این است در همه مواضع روابط بینالمللی این است اصول مشترک نشانهٴ آن است که فطرت مشترک است هم زنها و مردها هم نژادهای گوناگون، خوب پس مبدأ قابلی دین یعنی انسانیت انسان یکی است خدای سبحان هم که به این انسانیت انسان علم تام دارد دین هم که باید از آنجا نشأت بگیرد از خدای واحد که که فاعل واحد است برای قابل واحد که انسانیت است جز دین واحد نشأت نمیگیرد لذا در سورهٴ مبارکهٴ آل عمران فرمود ﴿إنّ الّدین عند الله الإسلام﴾ در بخش دیگر فرمود ﴿و من یتبغ غیر الإسلام دیناً فلن یقبل منه﴾ آنچه را که وجود مبارک آدم آورد تا خاتم علیهم السلام همین اسلام است. اسلام نه یعنی مذهب نه یعنی منهاج نه یعنی شریعت خطوط کلی عقاید مشخص است خطوط کلی اخلاق مشخص است خطوط کلی حقوق مشخص است خطوط کلی فقه مشخص است ﴿لکلّ جعلنا منکم شرعة و منهاجاً﴾ آنها هم مشخص است که در زمان وجود مبارک موسی کلیم سلام الله علیه چند رکعت نماز میخواندند ما چند رکعت نماز میخوانیم اینها منهاج و شریعت است آنها چطور طهارت داشتند اینها چطور طهارت دارند آنها چطور مکه میرفتند اینها چطور مکه میروند اینها منهاج و شریعت است که در اثر اعصار و امصار فرق میکند فرمود ﴿لکلّ جعلنا منکم شرعةً و منهاجاً﴾ ولی دین یکی است، اسلام یکی است و اگر چنانچه کسی از مرز منهاج و شریعت بخواهد تعدّی بکند بخطوط کلی اسلام برسد این نارواست چون آنجا یک صراط است و بیش از یک صراط هم نخواهد بود.
سؤال: جواب: نه تجربه دینی منشأ پیدایش و اثبات دین است که آن را شهود انبیا و وحی انبیا را تجربه دینی میکنند حالا آن صواب یا ناصواب اینکه اینها میخواهند بگویند میخواهند بگویند که همه ادیان در آن مناهج و شرایعشان الیوم حق هستند اینها سه تا حرف دارند یکی تفکیک نکردند بین دین و منهاج، یکی بین گذشته و حال، الیوم هم اگر کسی مسیحی باشد مثل مسلمان کارش حق است الیوم هم اگر کسی یهودی باشد حق است این سخن ناصواب است مشترکات بین یهودیت و مسیحیت که دین است آن توحید است خطوط کلی فقه است خطوط کلی اخلاق است خطوط کلی حقوق است اینها جزو اسلام است که ﴿إنّ الدین عند الله الإسلام﴾ ﴿و من یبتغ غیر الإسلام دیناً﴾ اما الیوم کسی به طرف کعبه نماز نخواند باز نمازش صحیح است این مسئله است الآن کسی ماه مبارک رمضان باشد روزه نگیرد یک وقت دیگر روزه بگیرد باز روزهاش صحیح است این مسئله است این ﴿لکلّ جعلنا منکم شرعةً و منهاجاً﴾ این مال عصر و مصر است تجربه دینی حالا درست یا نادرست آن وحیی است که به وسیله او، انبیا علیهم السلام به وسیله او هم خطوط کلی دین را از ذات اقدس اله دریافت میکنند هم آن منهاج و شریعت را از ذات اقدس اله دریافت میکنند آنها از راه وحی این امور را دریافت میکنند اینها هر کدام که آمدند ﴿مصدّقاً لما بین یدیه﴾ هر کدام که آمد دیگری را تصدیق کرد گفت دیگری راست گفته، پیشینیان مبشّر آینده و پسینیان هستند پسینیان مصدّق پیشینیان هستند اینها چون یک گونه راهیاند این از آن روایتهای بسیار لطیف است که در کتاب صوت العدالة الانسانیة است که از معصوم علیه السلام رسیده است که الانبیاء إخوة أُمهاتهم شتّی و دینهم واحد، «الانبیاء إخوة أُمهاتهم شتّی و دینهم واحد» مطلب حق است حالا سند این روایت را باید جستجو کنیم پس دین یکی است برای اینکه دیندار یکی است انسان چند جور نیست آن اختلاف عصر و مصر باعث اختلاف منهاج و شریعت است که به کدام سمت نماز بخوانید اگر کسی مدعی باشد به استناد آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ بقره و مائده، الیوم اگر کسی با منهاج یهودیت در شرعه مسیحیت عمل بکند عبادات او صحیح است این صحیح نیست به تعبیر سیدنا الاستاد همین دو تا آیه میگوید اگر کسی ایمان به خدا و قیامت داشته باشد یک, و عمل صالح داشته باشد سه ایمان به مبدأ یک, ایمان به آخرت دو, عمل صالح داشته باشد سه, اهل بهشت است آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ بقره همین را میگوید آیهٴ سورهٴ مائده همین را میگوید عمل صالح را دخیل میداند ایشان میفرمایند در فرهنگ قرآن، عملی صالح است که مطابق با حجّت عصر باشد و حجّت عصر، وجود مبارک پیغمبر است و اهل بیت، پس انسان باید به این دودمان ایمان داشته باشد از نظر اصول، از نظر عمل، مطابق دستور اینها انجام وظیفه کند از نظر فروع تا بشود عمل صالح وگرنه نماز پشت به قبله، عمل صالح است روزه در ماه شوال، عمل صالح است اگر ذات اقدس اله در قرآن کریم که کلام اوست فرمود ﴿فمن شهد منکم الشهر فلیصمه﴾ فرمود کسی روزه نگیرد یک وقت دیگر روزه بگیرد، بگوید چون چند قرن قبل، نیاکان ما در غیر ماه مبارک رمضان روزه میگرفتند من هم در غیر ماه مبارک رمضان روزه میگیرم اینکه عمل صالح نیست چون برای تو ثابت شده است که این معجزه است اگر شک داری ﴿فأتوا بسورة من مثله﴾ اگر برایت ثابت شده است که حرف خداست خوب قبول کن دیگر چطور میشود که برای انسان ثابت بشود گه این کلام، کلام خدا است عالماً عامداً عمل نکند بگوید من اهل بهشتم این نیست بنابراین، اگر سخن از مبدأ قابلی است یعنی انسان، انسان واحد لاکثرة فیه اگر از مبدأ فاعلی سخن به میان بیاورند حق واحد لاشریک له، اگر آن حقی که از طرف ذات اقدس اله آمده ﴿الحق من ربّک﴾ آن هم واحد لاشریک له، لذا خطوط کلی این مثلث یکی است میماند اختلافهایی که در دورهها و نژادها است آن را با اختلاف منهاج و شریعت امضا کرده است هر ملتی در هر عصری یک آیین خاصی دارند درست است الآن اینچنین نیست که این آیین که سپری شد یک آیین دیگری آمد باز آن ملت ﴿ماتبعوا قبلتک﴾ باشد و لئن أتیتهم بکلّ ایة ماتبعوا قبلتک باز اصرار بورزند اینطور نیست.
والحمد لله رب العالمین
بسیاری از برکات در سایه اتحاد و اتفاق حاصل میشود و بسیاری از عذابها و نقمتها در اثر اختلاف پدید میآید
قرآن از آن جهت که کتاب الهی است، همه مکاتب را زیر نظر دارد.
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ ما کانَ النَّاسُ إِلاَّ أُُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ فِیما فِیهِ یَخْتَلِفُونَ
جریان اختلاف و اتفاق در مباحث گوناگون مطرح است بخشی از اینها در سایه آیات گذشته بازگو شد اختلاف چیز بدی است اتفاق چیز خوبی است از مسائل اخلاقی است بسیاری از برکات در سایه اتحاد و اتفاق حاصل میشود بسیاری از عذابها و درکات و نقمتها در اثر اختلاف پدید میآید و مانند آن که این نیازی به شرح ندارد آنچه که فعلاً مطرح است و باید بر قرآن کریم عرضه بشود و جزو مسائل روز هم هست همین جریان کثرت گرایی دینی، اختلاف قرائتهای دینی پلورالیزم دینی به اصطلاح و مانند آن است که آیا اینها درست است یا درست نیست قرآن از آن جهت که کتاب الهی است إلی یوم القیامة و مدعی هدایت بشر است إلی یوم القیامة و همه مکاتب را زیر نظر دارد إلی یوم القیامة لازم است هر فکری و اندیشهای که پدید آمد بر کتاب الهی عرضه بشود چون این میزان قسط است اگر مطابق آن بود حق است و اگر مباین آن بود باطل است بنابراین نمیشود گفت که این کثرت گرایی را این پلورالیزم دینی را این قرائتهای مختلف را ما نمیتوانیم بر قرآن عرضه کنیم بلکه هم میشود و هم باید. اصل مطلب این است که آیا همه ادیان حق است همه مذاهب حق است همه برداشتها حق است، یا فقط یک دین حق است یک مذهب حق است یک برداشت صدق است و بقیه درست نیست برای تفکیک این مسائل لازم است که محور اصلی بحث قرآنی روشن بشود مسئله پلورالیزم سیاسی اجتماعی و اخلاقی و حقوقی، اینها از بحثهای قرآنی و دینی جداست ما با بشرهای متنوع و گوناگونی در روی زمین باید زندگی مسالمت آمیز داشته باشیم مادامی که کسی تهاجمی نسبت به ما ندارد ظلمی نسبت به ما روا نداشته است ما باید با آنها زندگی مسالمت آمیز داشته باشیم این یک اصل کلی است که هم دلیل عقلی بر آن است هم دلیل نقلی یعنی کسانی که مثل ما فکر نمیکنند شیعه نیستند یا مسلمان نیستند یا موحد نیستند مادامی که مزاحم ما نشدند ظلمی به ما نکردند توطئهای علیه ما ندارند ما نسبت به آنها یک زندگی مسالمت آمیزی باید داشته باشیم آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ ممتحنه که بارها خوانده شد ناظر به همین است در آن سورهٴ مبارکهٴ فرمود به اینکه ﴿لاینهٰکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدّین ولم یخرجوکم﴾ یا لم یظاهر علی إخراجکم ﴿أن تبرّوهم و تقسطوا إلیهم إنّ الله یحبّ المقسطین﴾ فرمود به اینکه آیهٴ هشتم سورهٴ مبارکهٴ ممتحنه است ﴿لا ینهکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین ولم یخرجوکم من دیارکم أن تبرّوهم وتعتطو إلیهم إنّ الله یحبّ للمتقین﴾ کفاری که کاری با شما نداشتند نه سابقه سوء داشتند نه لاحقه سوء دارند نه قبلاً در قتل و تبعید و مهاجرت شما سهمی داشتند نه الآن در صدد آزار و اذیت شما هستند کاری با شما ندارند کافر هستند ولی کاری با شما ندارند خداوند نهی نمیکند شما را از اینکه نسبت به اینها احسان و نیکی کنید نهی نمیکند رابطهتان را برقرار کنید رابطه احترام متقابل بدون دخالت در کار یکدیگر نسبت به اینها احسان هم بکنید نیکی هم بکنید و عادلانه رفتار کنید ﴿أن تبرّوهم و تقسطوا إلیهم﴾ نفی نمیکند بلکه در ذیل فرمود ﴿إن الله یحبّ المقسطین﴾ خدا مقسط را یعنی کسانی را که اهل قسط و عدل هستند را دوست دارد نسبت به اینها اهل قسط و عدل باشید این میشود کثرت گرایی سیاسی اجتماعی به اصطلاح پلورالیزم سیاسی اجتماعی این یک چیزی است حق و خارج از بحث کنونی، مسائل خاص خودش را دارد این فقط متن حرف است که این از بحث ما بیرون است آنچه که سازمان ملل میگوید حق است بالاخره الآن شش میلیارد بشری که روی زمین زندگی میکنند اینطور نیست که همه اینها حاضر باشند که یک دین را قبول بکنند اینطور نیست ذات اقدس اله هم به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم فرمود شما موظف هستید که تبلیغ بکنید ولی اینها باور نمیکنند حالا شما خودت را خسته نکن ﴿و لئن أتیت الذین أتوا الکتاب بکلّ ٰایة ماتبعوا قبلتک﴾ شما اگر چندین معجزه هم بیاورید دیگر یهودی مسلمان نمیشود ولی شما اتمام حجّت را بکن ﴿ماتبعوا قبلتک﴾ حالا با گوشت و پوست و خونش این یهودیت عجین شده است ﴿ماتبعوا قبلتک﴾ ولی تو برهان اقامه کن ﴿معذرةً إلی ربکم﴾ برهان اقامه کنید حجت اقامه بکنید ﴿لیهلک من هلک عن بینة ویحیی من حی عن بینة﴾ شما کار خدا را به خدا واگذار کنید این در قیامت است و مسئله کلامی، کار خدا را در دنیا به عهده نگیرید این شش میلیارد بشر یک جور فکر کند نیست امّا بالاخره با هم باید زندگی بکنند دیگر فرمود آنهایی که کافرند کاری با شما ندارند نه شما تنها کاری نداشته باشید با آنها بلکه نسبت به آنها اهل قسط و عدل باشید پس کثرت گرایی سیاسی، کثرت گرایی اجتماعی، به این معنی که احترام متقابل باشد زیر بار آنها نروید و نسبت به آنها احسان بکنید عدل و قسط را رعایت کنید چیز خوبی است و از بحث ما بیرون است کثرت گرایی تجاری هم اینطور است که زیر مجموعه همین است داد و ستد کردن، تجارت کردن، خریدن، فروختن صادرات، واردات، با کافر، غیر کافر جایز است اینکه حالا چه پاک است چه نجس است آن یک برنامهٴ داخلی است که حوزهٴ اسلامی باید آن را مشخص بکند این هم یک فصلی است پس ضوابط بین الملل چه در بخش اقتصاد، چه در بخش سیاست، چه در بخش اجتماع، اینها کثرت گرایی است و پلورالیزم است و تعددپذیری است و راه خاص خودش را دارد با شرایط مخصوص و رأساً از بحث ما بیرون است آنچه که این سالهای اخیر مطرح شده است و آیه ناظر به آن است همین کثرت گرایی دینی است پلورالیزم دینی است آیا هر دینی حق است آیا هر مذهبی حق است آیا هر برداشتی حق است خود ادیان حق هستند یا یک دین حق است قرائتها همه حق هستند یا یک قرائت حق است برداشتها هم حق هستند یا یک برداشت حق است گاهی به آیات قرآنی احیاناً استشهاد میکنند حالا انگیزههایشان چه بود مطلب دیگر است ما ببینیم که اصلاً کثرت به این معنی در مسائل دینی راه دارد یا ندارد گاهی هم به بعضی از آیات سورهٴ مبارکهٴ بقره و مائده استشهاد میکنند که ﴿إنّ الذین آمنوا و الّذین هادوا و النصاری و الصابئین من آمن بالله والیوم الاٰخر و عمل صالحاً﴾ و یؤمن بالله و یوم الآخره عمل صالحاً ﴿فلهم أجرهم عند ربّهم﴾ کذا و کذا احیانا به این آیات استشهاد میکنند که اگر کسی به خدا معتقد باشد به قیامت معتقد باشد و کار صالح بکند اسهل نجات است آن انگیزههایشان که باید جداگانه بحث بشود این هم شواهدشان آیا قرآن کریم این را امضا میکند یا ابطال میکند این قرائتها را ابطال میکند یا امضا میکند این برداشتها را ابطال میکند یا امضا میکند آنچه که از قرآن کریم برمیآید این است که بالاخره دین یک سلسلهٴ قوانین و عقاید و مقرراتی است که از یک جایی گرفته شده و آن جا هم نظام تکوین است در تکوین خدا هست و جهان است و انسان است و ربط انسان و جهان که این مثلث مخلوق خدای سبحان است یعنی خداوند جهان را، انسان را، پیوند بین انسان و جهان را آفرید بخشی از آیات قرآن کریم ناظر به این است که خدا حق است این حق در مقابلش، باطل نیست در مقابلش، عدم است چون حق و باطل، عدم و ملکهاند وقتی عدم و ملکه شدند اجتماعشان محال است ولی ارتفاعشان محال نیست ممکن است یک جا نه ملکه باشد نه عدم مثل عمی و بصر یا علم و جهل، علم و جهل نقیض هم نیستند که همانطوری که جمعشان محال است رفعشان محال باشد عمی و بصر اینچنین است فقر و غنا اینچنین است حق و باطل اینچنین است صدق و کذب اینچنین است اینها عدم و ملکه هستند نه نقیض هم چون عدم و ملکه هستند تقابلشان در اجتماع ظهور میکند نه در ارتفاع یعنی یک چیزی هم ملکه باشد هم عدم محال است اما نه ملکه باشد نه عدم محال نیست مثلاً عمی و بصر، بینایی و نابینایی این در یک مورد لائق است مثل حیوان یا انسانی که چشم دارد اما سنگ نه اعمی است نه بصیر برای اینکه زمینه بینایی ندارد اینجا ارتفاع نقیضین نشده برای اینکه باید زمینه باشد چیزی که شأنیت دیدن دارد یا میبیند یا نمیبیند اگر میبیند که بصیر است نمیبیند که اعمی است و حجر و مدر اصلاً شأنیت دیدن ندارند فقیر و غنی هم همینطور هستند عالم و جاهل هم همینطور هستند انسان و امثال انسان که شأنیت دانستن دارند بالاخره یا میدانند یا نمیدانند انسان یا عالم است یا جاهل اما حجر و مدر اینها نه عالمند نه جاهل برای اینکه شأنیتش را ندارند فقیر و غنی همینطور است و امثال ذلک عدم و ملکه اجتماعشان محال است ولی ارتفاعشان محال نیست خدا حق است در مقابل خدا باطل به معنای عدم است نه باطل، عدم ملکه یک جایی نه خدا باشد نه باطل اینچنین نیست خدا حق است مقابل او باطل به معنای عدم ملکه نیست باطل به معنای عدم است ﴿ذلک بأنّ الله هو الحق و أنّ مایدعون من دونه هو الباطل﴾ هر چه غیر خدا شد عدم است چرا؟ اینکه در سورهٴ مبارکهٴ عنکبوت در سورهٴ مبارکهٴ لقمان از خدا به عنوان حق مطلق یاد شده است برای اینکه او یک حقیقت نامتناهی است یک, بیرون از نامتناهی عدم است جایی باشد که بگوییم این خارج از محدودهٴ نامتناهی است معلوم میشود که ما نامتناهی را محدود فرض کردیم متناهی فرض کردیم بیرون از او هم یک چیزی است ولو آن چیز باطل باشد باطل عدم ملکه ولی چون ذات اقدس اله نامتناهی است بیرونی ندارد خارج از ذات اقدس اله یک جایی خدا نباشد محال است اگر او یک حقیقت نامتناهی است یک جایی که خدا نباشد یعنی چه؟ پس در مقابل خد عدم است نه یک چیزی هست که باطل باشد که عدم ملکه باشد نه عدم مطلق است پس خدا دو برنمیدارد فرض دو محال است نه مفروض محال است نه فرض المحال است فرضی است که محال است برای اینکه فعل او و فیض او طوری است که همه جا را پر کرده و در رفته و چه برسد به ذات او که احدی به او دسترسی ندارد فیض او «داخل فی الاشیاء لا بالممازجة ...به ذات او که دسترسی که نیست پس خدا واحد لاشریک له این یک, آنچه که حق است از این خداست که این هم در سورهٴ مبارکهٴ آل عمران آمده هم در سورهٴ مبارکهٴ بقره آمده که بحثهایش گذشت ﴿الحق من ربّک﴾ این حق، حق فعلی است یعنی هر چه حق است در جهان امکان اگر تکوین است حق تکوینی است از اوست حق تشریعی است از اوست دین حق است از اوست مذهی حق است از اوست قول حق است فعل حق است کار حق است سنّت حق است از اوست ﴿الحق من ربّک فلا تکونّن من الممترین﴾ این دو, پس حق از خداست حالا باید ببینیم این حق که از خداست مثل خدا واحد لاشریک له یا حق نسبی است و کثیر است حق کثیر است اما کثرتی که به وحدت برگردد نه کثرتی که به وحدت برنگردد یک کثرتی است که به وحدت برمیگردد از سنخ همان واحد است مثل اینکه نور کثیر است بالاخره درجات مختلفی برای نور هست درجهٴ ده نور، درجهٴ صد نور، درجهٴ هزار نور، این انوار درجات نورند اما همهشان نورند اینچنین نیست که بعضیها در مقابل بعضیها باشند همهشان نورند منتهی بعضی ضعیف، بعضی قوی، بعضی اقوا. ما حق داشته باشیم که کثیر باشد بله داریم برای اینکه درجات علوم فرق میکند درجات معارف فرق میکند درجات بهشت فرق میکند درجات انبیا و اولیا فرق میکند فضّلنا بعض النبیین علی بعض هست ﴿تلک الرسل فضّلنا بعضهم علی بعض﴾ هست و مانند آن لهم درجات هست هم درجات هست ومانند آن اما اینها مقابل هم باشند یک چنین چیزی نیست مناقض هم باشند مباین هم باشند اینچنین نیست چون همه اینها از یک چیزند و همه اینها آیت همان یک چیزند اگر ﴿الحقّ من ربّک﴾ و اگر حق آیت و علامت الله است دیگر نمیتوانند این حقوق یعنی حق به این معنی مناقض هم مباین هم باشند چون همه نشانه یک ذاتند آن ذات که دیگر متعدد نیست پس این حقها مباین هم نیستند رو در روی هم نیستند آن وقت هم کدام دیگری را هم تأیید میکنند اینها درجات گوناگون یک واقعیت است پس ما یک کثرتی داریم به وحدت برمیگردد نه کثرت رو در رو این هم مطلب سوم پس حق محض خداست واحد لاشریک له فعل هر چه هست چه در تکوین چه در تشریع چه در قول چه در گفتار چه در رفتار هر چه حق است از اوست ﴿الحقّ من ربّک﴾ این مطلب دوم و این مطلب سوم هم روشن شد که حق کثیر هست اما از یک سنخ است مباین هم، رو در روی هم، مناقض هم نیست مطلب چهارم آن است که آیا حق نسبی است یا نسبیت درکار نیست معنای نسبیت آن است که یک واقعیتی فی نفسه ندارد نسبت به افراد فرق میکند مثلاً این ستون مسجد یا آن دیوار، این ذاتاً نه نزدیک است نه دور، بلکه به اختلاف نساب و احوال واضافات فرق میکند نسبت به بعضیها نزدیک است نسبت به بعضیها نزدیکتر نسبت به بعضیها دور و نسبت به بعضیها دورتر این قرب و بعد یا یمین و یسار یا امام و خلف اینها با اضافات فرق میکند اینطور نیست که حالا این فی نفسه یک چیزی باشد فی نفسه دیوار است فی نفسه سنگ است امّا حالا فی نفسه قریب است یا بعید فی نفسه یمین است یا یسار فی نفسه امام است یا خلف این فی نفسه نیست این به اضافه فرق میکند آیه حق در واقع فی نفسه یک چیز ثابتی است یا به نسبتهای افراد فرق میکند مثلاً این معدن مس یا طلا یا زغال سنگ یا معادن دیگر این نسبت به این مهندس به شکل این معدن نسبت به فلان مهندس بشود فلان معدن نسبت به فلان مهندس بشود فلان معدن یا معارف دینی فلان کسی که در قدم و حدوث عالم فکر میکند یا دربارهٴ عصمت یا عدم عصمت میاندیشد یا دربارهٴ تساوی یا عدم تساوی زن و مرد فکر میکند هر کسی هر چه واقعیتی ندارد نسبت به اینها حقوق فراوان است که حق نسبی است یا نه مطلق است به اصطلاح ما مصوبه هستیم یا مخطئه، یعنی در واقع یک حق ثابتی هست که بعضیها درست میفهمند و بعضیها درست نمیفهمند یا نه هر که هر چه فهمید، فهمید و نسبت به او حق است مثل اینکه این دیوار فی نفسه نه نزدیک است نه دور نه یمین است نه یسار نه امام است نه خلف هر کسی با او در هر جای او قرار بگیرد یک نسبتی برقرار میکند اگر یک قدری جلوتر برود میشود نزدیک اگر دورتر باشد میشود دور اگر با یک طرف قرار بگیرد میشود یمین اگر در طرف دیگر قرار بگیرد میشود یسار اگر در جلو قرار بگیرد میشود امام در پشت سر قرار بگیرد میشود خلف وگرنه امام و خلف و یمین و یسار و قرب و بعدی در خارج نیست هر که هر جا قرار بگیرد همانطور میشود مصوبه همین را میگویند واقعیتی در کار نیست هر کس هر جور فهمید همانطور واقع خواهد بود واقع همان است یا نه هر چیزی فی نفسه یک واقعیتی است منتهی برداشتها متعدد است حالا کدام حق است کدام باطل، مطلب دیگر است پس حق نسبی نیست حق مطلق است هر چیزی فی نفسه خودش، خودش را بگیرد اگر این زغال سنگ است فی نفسه زغال سنگ است اگر این طلاست فی نفسه طلاست اگر اینجا آب است فی نفسه آب است منتهی آن مهندس زمین شناس گاهی درست میفهمد گاهی درست نمیفهمد گاهی با ردهها و رگههای خاک بررسی میکنند ارزیابی میکنند یک مهندس میگوید اینجا معدن مس است یکی میگوید اینجا معدن زغال سنگ است اینطور نیست که آنکه در زیر این خاک است تابع تشخیص این مهندسان باشد که آنکه زیر خاک است همان است که هست وقتی این پرده برداشته شد معلوم میشود که درست گفت که درست نگفت که درست فهمید که درست نفهمید پس هر چیزی فی نفسه حق است و فی نفسه ثابت است و نسبیت در حق نیست واقع نسبی نیست واقع هر چه هست خودش است این یک بحث، میماند مسئله معرفت و برداشت و قرائت البته معرفتها نسبی است بعضیها اینطور میفهمند بعضیها آنطور میفهمند اما هر که هر چه فهمید درست فهمید یا نه لااقل یکی درست است و بقیه غلط است چون ما مخطئه هستیم و قرآن کریم علم را مطابق با آن واقع میداند و واقع هم یکی است ولاغیر و تغییر پذیر نیست پس اگر ده تا زمین شناس، ده تا فتوا دربارهٴ معدن زیر این خاک بدهند یکی درست است بقیه اشتباه است این درباره طبیعت اگر یک بیماری را به یک بیمارستانی بردند ده تا متخصص، ده تا نظر دادند یکی درست است بقیه اشتباه است و اگر ده تا فقیه از یک روایت ده تا برداشت کردند یکی درست است بقیه نادرست اینطور نیست که واقع تابع فهم و قرائت و معرفت و مهندس و طبیب باشد واقع، واقع است پس فتحصّل که آن حق محض، حق بالذات، ذات اقدس اله است واحدّ لاشریک له یک, و هر چه در نظام تکوین و تشریع به نام حقیقت و اعتبار خارجی، قول و فعل و گفتار و رفتار اگر حق است از اوست ﴿الحق من ربّک﴾ این دو, و هر چه که در جهان خارج است فی نفسه همان است یک نفسیتی دارد که تغییر پذیر نیست با نسبتها عوض نمیشود واقعیت نسبی نیست حقیقت نسبی نیست هر حقی و هر واقعی سر جای خودش است این سه، برداشتها، معرفتها، قرائتها، مختلف است بله مختلف است ممکن است یک عدهای در درک یک واقعیت چند تا فتوا بدهند این چهار یا پنج و چون واقعیت با معرفت اهل معرفت فرق نمیکند لذا نسبیت در معرفت از نظر صحت و خطا هم خطاست اینچنین نیست که این معرفت نسبت به این آقا صحیح باشد این معرفت نسبت به آن آقا صحیح باشد نخیر این معرفت نسبت به این آقا صحیح است این معرفت نسبت به آن آقا اشتباه است این آقا بد فهمید منتهی اگر بیراهه آمد در قیامت عذاب میشود اگر نه مجتهدانه آمد روشمندانه آمد فللمخطیء أجر واحد این سی چهل سال درس خوانده حالا اینجا بد فهمید اینطور نیست که بیراهه رفته باشد که به راه آمده ولی در بین راه مانده این یک اجر دارد آن مجتهدی که اشتباه کرده یک اجر دارد آن مجتهدی که به مقصد رسیده دو تا اجر دارد حالا فرق نمیکند مجتهد فقه و اصولی باشد یا مجتهد طبّ و هندسه باشد اگر برای رضای خدا طبیب و مهندس شد برای رضای خدا باید مشکلات کشور را حل بکند این واجبات توصلی اگر قصد قربت باشد خوب ثواب دارد دیگر گرچه آن تعبدی نیست اما اگر برای رضای خدا باشد و قصد قربت کند ثواب دارد بنابراین نسبیت نه در واقعیت و حقیقت است نه در معرفت به این معنی که این معرفت نسبت به این شخص صحیح باشد این معرفت نسبت به آن شخص صحیح، این قرائت نسبت به این شخص صحیح باشد آن قرائت نسبت به آن شخص صحیح بلکه واقعیتها نسبی نیست، معرفتها هم نسبی نیست بلکه این معرفت نسبت به این شخص چون مطابق با معروف است و واقع است حق است و صحیح، آن معرفت غلط است اشتباه است منتهی ما باید ببینیم که آیا این معرفت غلط نسبت به این آقا حجت است یا نه بین صحّت و حجّت فرق است صحیح نیست غلط است باطل است چون علم او مطابق با معلوم نیست این غلط است اشتباه است اما حالا حجت است یا نه بله اگر روشمند بود یک مجتهد سی چهل سال زحمت کشیده بود تلاش و کوششی کرده، کوتاهی نکرده، منتهی به مقصد نرسیده بین او و بین خدای او حجّت است خدا از او میگذرد از مقلدان او هم میگذرد به همه اینها یک ثواب میدهد اینطور نیست که به او ثواب بدهد به مقلدانش ثواب ندهد که به همه ثواب میدهد و اگر چنانچه مطابق با واقع بود که دو ثواب میدهد به این مجتهد اینچنین نیست که حالا سی چهل سال زحمت کشیده و هیچ کوتاهی نکرده حالا یک چیزی را بد فهمیده، خدا چیزی به او عطا نکند بین حجّت که مطلب پنجم یا ششم است با صحّت فرق میکند حجّت بله نسبی است این مطلب برای این مرجع حجت است این مطلب برای آن فلسفی حجت نیست برای اینکه او این را باطل میداند ما باید ببینیم این پلورالیزم این کثرت گرایی، این قرائت دینی نه سیاسی این محورش کجاست این آقایانی که میگویند پلورالیزم دینی یعنی چه یعنی دین متعدد است واقعاً؟ مذهب متعدد است واقعاً؟ معرفت متعدد است واقعاً؟ یا حجت متعدد است واقعاً؟ اگر حجت متعدد است واقعا باید روشمند باشد مثل اختلاف مراجع و فقها از آنکه بگذریم نه معرفتها نسبی است که مثلاً یک معرفت نسبت به این آقا مطابق باشد مخالف او نسبت به دیگری آن هم موافق حق باشد آن هم صدق باشد صدق و کذب نسبی نیست صحّت و بطلان نسبی نیست صحّت و بطلان معرفتی، مثل اینکه خود واقعیت نسبی نیست حجیت بله نسبی است این معرفت نسبت به این شخص حجّت است همین معرفت و همین فتوا نسبت به دیگری حجّت نیست و مادامی که اختلاف در حدّ حجیت است هیچ آسیبی نمیرساند لذا میبینید دو تا مجتهد به یکدیگر اقتدا هم میکنند حالا منتهی در صورتی که آن مورد اختلاف عمل نشود اگر در صورتی که علم وجدانی باشد مثلاً یک کسی میگوید تسبیحات اربعه یک بار کافی است در رکعت سوم و چهارم ولی عملاً به آن احتیاط عمل میکند یا استحبابش، مستحب را عمل میکند سه بار این تسبیحات اربعه را ذکر میکند خوب آن مجتهد به این مجتهد اقتدا هم میکند اینطور نیست که مشکلی داشته باشند که اما اگر خدای ناکرده از این مراحل گذشت به جای دیگر رسید آن البته بار سیاسی خاص خودش را خواهد داشت ذات اقدس اله میفرماید به اینکه این مراحلی که شما گذراندید یک قدمی هم در انسان شناسی بزنید ببینید ما این دین را برای که میآوریم خوب خدا که یکی است لاشریک له این خدای واحد که چند جور حرف نمیزند که کسی چند جور حرف میزند که علمش محدود باشد اگر کسی ازل و ابد در دست اوست این چند جور حرف نمیزند اگر کسی خدای ناکرده قصد توطئه و اینها داشته باشد چند جور حرف میزند اما اگر کسی تمام سراسر گیتی سپاه و ستاد او هستند ﴿لله جنود السمٰوات والأرض﴾ او هم که محال است خلاف بگوید پس ﴿الحقّ من ربّک﴾ میماند انسان شناسی که آیا انسان اعصار مختلف مختلف هستند انسان اقلیمهای گوناگون مختلف هستند انسان نژادهای گوناگون مختلف هستند یا نه اینها اختلافات عرضی است انسان در هر عصری در هر مصری در هر نسلی باشد انسانیت او یک چیز است و دین هم برای انسانیت او آمده نه برای رنگ او پوست او زبان او زمان او قد و قیافه او قد و قیافه او را منهاج و شریعت تعیین میکند نه دین فرمود به اینکه ما دین را برای انسان آوردیم چون انسان یک حقیقت است همان که انسان را آفرید فرمود انسان یک حقیقت است فرمود به اینکه نه در گذشته نه در آینده ما دو جور انسان را خلق نمیکنیم این آیهٴ 30 سورهٴ مبارکهٴ روم این است که ﴿فأقم وجهک للدین حنیفاً فطرة الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله﴾ این لای نفی جنس است فرمود این با فطرت توحیدی آفریده شده این عوض شدنی نیست نه من عوض میکنم نه دیگری، دیگری عوض نمیکند چون قدرتش را ندارد من عوض نمیکنم چون او را به احسن تقویم آفریدم از این بهتر؟ چه جور عوض بکنم؟ لذا با نفی جنس فرمود ﴿لاتبدیل لخلق الله﴾ چه اینکه درباره کلمات الهی هم فرمود ﴿لامبدّل لکلمات الله﴾ اگر ﴿لقد خلقنا الإنسان فی أحسن تقویم﴾ از این زیباتر دیگر ممکن نیست نه ما عوضش میکنیم نه دیگری، دیگری که قدرت ندارد ما هم که او را به احسن تقویم آفریدیم اینچنین نیست که حالا بعداً بر علم ما افزوده بشود که هنرمندانهتر انسان بیافرینیم که همین است به او گفتیم اگر بخواهی فرزند صالح تربیت کنی ازمال حلال تهیه کن این را مرحوم صاحب وسائل رضوان الله تعالی علیه در کتاب شریف وسائل نقل کرده ائمه علیهم السلام فرمودند «إنّ الکسب الحرام یبین فی الذریة» فرمودند مال حرام اگر کسی به خانه ببرد در ذریه ظهور میکند خوب همین مال بالاخره نطفه و فرزند میشود میشود ﴿شارکهم فی الأموال و الأولاد﴾ این شارکهم فی الأولاد اینطور نیست که در نکاح شریک باشد همین است دیگر بنابراین فرمود از این بهتر و زیباتر ممکن نیست که فرمود من احسن الخالقینم پس معلوم میشود احسن المخلوقین هستی دیگر اگر ﴿فتبارک الله أحسن الخالقین﴾ معلوم میشود شما أحسن المخلوقین هستی دیگر اگر مخلوقی از این بهتر باشد آنکه از این بهتر میآفریند او احسن الخالقین است یا اگر مخلوقی بهتر از این باشد من اگر او را بیافرینم میشوم احسن الخالقین.
سؤال: جواب: انسان گاهی به آنچه را که قرآن فرمود ایمان میآورد و قرآن فرمود انسان فطرتاً این جنیع است.
پس انسان این است اگر انسان این است دین هم برای همین آمده دیگر، دیگر دین دو تا نخواهد بود میماند منهاج و شریعت، بله منهاج و شریعت کاملاً مختلف است منهاج و شریعت یعنی چه اینکه ﴿لکل جعلنا منکم شرعةً و منهاجاً﴾ بالاخره انسانهای عصرهای گوناگون، مصرهای گوناگون، نژادهای گوناگون با پیشرفتهای صنایع و مانند آن خواسته هایی دارند زمان مقتضیاتی دارد پیشرفتهای علوم مقتضیاتی دارد اینها شرعه ها فرق میکند به کدام سمت نماز بخوانیم چند رکعت نماز بخوانیم سالی چند روز، روزه بگیریم چگونه وضو بگیریم و چه جور غسل بکنیم اینها اموری است که در مناهج و شرایع فرق میکند یعنی وجود مبارک ابراهیم به یک سبک وجود مبارک موسی به یک سبک وجود مبارک عیسی به یک سبک وجود مبارک داود و سلیمان به یک سبک، زمان پیغمبر اسلام علیهم الصّلاة وعلیهم السّلام به یک سبکی دیگر، اینها امور جزئی است وگرنه انسانی که مستعد است برای یافتن دین، این یک حقیقت است انسان یک میلیون سال قبل، انسان یک میلیون سال بعد، مثل انسان فعلی است الآن که شش میلیارد بشر روی کره زمین زندگی میکنند شما ببینید دهها نژاد و زبان و قومیت و گرایشها هست ولی شما همه اینها را در همایشهای بین المللی میبینید همه اینها در یک سلسلهٴ اصولی مشترکند قابل تفاهم هستند حرفهای یکدیگر را خوب درک میکنند شما ببینید از تاشکند تا واشنگتن، از شرق دور تا غرب دور، از شمال تا جنوب، زن و مرد، اینها در همایشهای بین المللی شرکت میکنند اینها حرفهای یکدیگر را خوب میفهمند با اینکه مذاهبشان گوناگون، دینشان گوناگون، اگر دین تثنیه پذیر نیست فضلاً از جمع پذیری ﴿إنّ الدین عندالله الإسلام﴾ خوب این تفاهم مشترک، تعامل مشترک، تعاطی مشترک، نشانه آن است که فطرت همه یکی است یک چیز میفهمند حالا فرض کنید یک دانشکده فنی باشد در آن چهار تا غربیاند چهار تا شرقیاند چهار تا شمالیاند چهار تا جنوبیاند چهار تا پسرند چهار تا دخترند چهار تا عرباند چهار تا ترکاند چهار تا لرند چهار تا آذریاند همهشان یک حرف را میفهمند اینطور نیست که زنها نفهمند یا مثلاً مردها نفهمند یا تازی نفهمد اینطور نیست در همایشهای بین المللی این است در دانشکدههای عمومی بین المللی این است در همه مواضع روابط بینالمللی این است اصول مشترک نشانهٴ آن است که فطرت مشترک است هم زنها و مردها هم نژادهای گوناگون، خوب پس مبدأ قابلی دین یعنی انسانیت انسان یکی است خدای سبحان هم که به این انسانیت انسان علم تام دارد دین هم که باید از آنجا نشأت بگیرد از خدای واحد که که فاعل واحد است برای قابل واحد که انسانیت است جز دین واحد نشأت نمیگیرد لذا در سورهٴ مبارکهٴ آل عمران فرمود ﴿إنّ الّدین عند الله الإسلام﴾ در بخش دیگر فرمود ﴿و من یتبغ غیر الإسلام دیناً فلن یقبل منه﴾ آنچه را که وجود مبارک آدم آورد تا خاتم علیهم السلام همین اسلام است. اسلام نه یعنی مذهب نه یعنی منهاج نه یعنی شریعت خطوط کلی عقاید مشخص است خطوط کلی اخلاق مشخص است خطوط کلی حقوق مشخص است خطوط کلی فقه مشخص است ﴿لکلّ جعلنا منکم شرعة و منهاجاً﴾ آنها هم مشخص است که در زمان وجود مبارک موسی کلیم سلام الله علیه چند رکعت نماز میخواندند ما چند رکعت نماز میخوانیم اینها منهاج و شریعت است آنها چطور طهارت داشتند اینها چطور طهارت دارند آنها چطور مکه میرفتند اینها چطور مکه میروند اینها منهاج و شریعت است که در اثر اعصار و امصار فرق میکند فرمود ﴿لکلّ جعلنا منکم شرعةً و منهاجاً﴾ ولی دین یکی است، اسلام یکی است و اگر چنانچه کسی از مرز منهاج و شریعت بخواهد تعدّی بکند بخطوط کلی اسلام برسد این نارواست چون آنجا یک صراط است و بیش از یک صراط هم نخواهد بود.
سؤال: جواب: نه تجربه دینی منشأ پیدایش و اثبات دین است که آن را شهود انبیا و وحی انبیا را تجربه دینی میکنند حالا آن صواب یا ناصواب اینکه اینها میخواهند بگویند میخواهند بگویند که همه ادیان در آن مناهج و شرایعشان الیوم حق هستند اینها سه تا حرف دارند یکی تفکیک نکردند بین دین و منهاج، یکی بین گذشته و حال، الیوم هم اگر کسی مسیحی باشد مثل مسلمان کارش حق است الیوم هم اگر کسی یهودی باشد حق است این سخن ناصواب است مشترکات بین یهودیت و مسیحیت که دین است آن توحید است خطوط کلی فقه است خطوط کلی اخلاق است خطوط کلی حقوق است اینها جزو اسلام است که ﴿إنّ الدین عند الله الإسلام﴾ ﴿و من یبتغ غیر الإسلام دیناً﴾ اما الیوم کسی به طرف کعبه نماز نخواند باز نمازش صحیح است این مسئله است الآن کسی ماه مبارک رمضان باشد روزه نگیرد یک وقت دیگر روزه بگیرد باز روزهاش صحیح است این مسئله است این ﴿لکلّ جعلنا منکم شرعةً و منهاجاً﴾ این مال عصر و مصر است تجربه دینی حالا درست یا نادرست آن وحیی است که به وسیله او، انبیا علیهم السلام به وسیله او هم خطوط کلی دین را از ذات اقدس اله دریافت میکنند هم آن منهاج و شریعت را از ذات اقدس اله دریافت میکنند آنها از راه وحی این امور را دریافت میکنند اینها هر کدام که آمدند ﴿مصدّقاً لما بین یدیه﴾ هر کدام که آمد دیگری را تصدیق کرد گفت دیگری راست گفته، پیشینیان مبشّر آینده و پسینیان هستند پسینیان مصدّق پیشینیان هستند اینها چون یک گونه راهیاند این از آن روایتهای بسیار لطیف است که در کتاب صوت العدالة الانسانیة است که از معصوم علیه السلام رسیده است که الانبیاء إخوة أُمهاتهم شتّی و دینهم واحد، «الانبیاء إخوة أُمهاتهم شتّی و دینهم واحد» مطلب حق است حالا سند این روایت را باید جستجو کنیم پس دین یکی است برای اینکه دیندار یکی است انسان چند جور نیست آن اختلاف عصر و مصر باعث اختلاف منهاج و شریعت است که به کدام سمت نماز بخوانید اگر کسی مدعی باشد به استناد آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ بقره و مائده، الیوم اگر کسی با منهاج یهودیت در شرعه مسیحیت عمل بکند عبادات او صحیح است این صحیح نیست به تعبیر سیدنا الاستاد همین دو تا آیه میگوید اگر کسی ایمان به خدا و قیامت داشته باشد یک, و عمل صالح داشته باشد سه ایمان به مبدأ یک, ایمان به آخرت دو, عمل صالح داشته باشد سه, اهل بهشت است آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ بقره همین را میگوید آیهٴ سورهٴ مائده همین را میگوید عمل صالح را دخیل میداند ایشان میفرمایند در فرهنگ قرآن، عملی صالح است که مطابق با حجّت عصر باشد و حجّت عصر، وجود مبارک پیغمبر است و اهل بیت، پس انسان باید به این دودمان ایمان داشته باشد از نظر اصول، از نظر عمل، مطابق دستور اینها انجام وظیفه کند از نظر فروع تا بشود عمل صالح وگرنه نماز پشت به قبله، عمل صالح است روزه در ماه شوال، عمل صالح است اگر ذات اقدس اله در قرآن کریم که کلام اوست فرمود ﴿فمن شهد منکم الشهر فلیصمه﴾ فرمود کسی روزه نگیرد یک وقت دیگر روزه بگیرد، بگوید چون چند قرن قبل، نیاکان ما در غیر ماه مبارک رمضان روزه میگرفتند من هم در غیر ماه مبارک رمضان روزه میگیرم اینکه عمل صالح نیست چون برای تو ثابت شده است که این معجزه است اگر شک داری ﴿فأتوا بسورة من مثله﴾ اگر برایت ثابت شده است که حرف خداست خوب قبول کن دیگر چطور میشود که برای انسان ثابت بشود گه این کلام، کلام خدا است عالماً عامداً عمل نکند بگوید من اهل بهشتم این نیست بنابراین، اگر سخن از مبدأ قابلی است یعنی انسان، انسان واحد لاکثرة فیه اگر از مبدأ فاعلی سخن به میان بیاورند حق واحد لاشریک له، اگر آن حقی که از طرف ذات اقدس اله آمده ﴿الحق من ربّک﴾ آن هم واحد لاشریک له، لذا خطوط کلی این مثلث یکی است میماند اختلافهایی که در دورهها و نژادها است آن را با اختلاف منهاج و شریعت امضا کرده است هر ملتی در هر عصری یک آیین خاصی دارند درست است الآن اینچنین نیست که این آیین که سپری شد یک آیین دیگری آمد باز آن ملت ﴿ماتبعوا قبلتک﴾ باشد و لئن أتیتهم بکلّ ایة ماتبعوا قبلتک باز اصرار بورزند اینطور نیست.
والحمد لله رب العالمین
تاکنون نظری ثبت نشده است