- 115
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 19 سوره یونس _ بخش نهم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 19 سوره یونس _ بخش نهم"
ذات اقدس اله بر اساس ارادهٴ تشریعیه از همهٴ انسانها خواسته است که موحد باشند
وبر اساس ارادهٴ تکوینی آنها را آزاد گذاشت تا هر کس با حسن اختیار خودش مومن و موحد بشود
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ ما کانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْلا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ فِیما فِیهِ یَخْتَلِفُونَ
گرچه ذات اقدس اله بر اساس ارادهٴ تشریعیه از همهٴ انسانها خواسته است که موحد باشند مومن باشند مطیع باشند لکن بر اساس ارادهٴ تکوینی آنها را آزاد گذاشت تا هر کس با حسن اختیار خودش مومن و موحد بشود و اگر کسی با سوء اختیار خود ایمان نیاورد خود را با دست خود به عذاب رساند اگر خدا بخواهد بر اساس ارادهٴ تکوینیه همه را مومن کند یقیناً میتواند یعنی اگر خدا اراده کرد که همگان مومن شوند به نحو ارادهٴ تکوین خب دلها در اختیار او است قدرتها در اختیار او است حالا یا از راه الجاء و اضطرار یا از راه تشویق و جذبه میتواند همه را مومن بکند ولی این کمالی برای انسانها نیست در آیهٴ 99 همین سورهٴ مبارکهٴ یونس به این صورت آمده است ﴿ولو شاء ربّک لآمن من فی الأرض کلّهم جمیعاً أفأنت تکره الناس حتّی یکونوا مؤمنین﴾ اگر خداوند به ارادهٴ تکوینیه بخواهد همه مومن بشوند خب میشوند چون دلهای همه به دست او است ولی این دیگر کمال نیست ایمان مردم که به سود خدا نیست به سود خود آنها است وقتی به سود آنها است که با ارادهٴ تشریعی و حسن اختیار مومن بشوند بنابراین اصل ارادهٴ تشریعی یعنی قانونگذرای و هدایتهای تشریعی متوجه ایمان عمومی است برای اینکه ﴿هدیً للناس﴾ است ﴿للعالمین تذیراً﴾ است ﴿ما أرسلناک إلاّ کافةً للناس﴾ است و مانند آن و اگر بخواهد همگان مومن بشوند بر اساس ارادهٴ تکوینی این قدرت را هم دارد لکن این دیگر کمال نیست چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ 47 که به نام پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم است آنجا فرمود من اگر بخواهم از کفار انتقام بگیرم یقیناً میتوانم ﴿لو یشاء الله لانتصر منهم ولکن لیبلوا بعضکم ببعض﴾ اگر خداوند بر اساس ارادهٴ تکوینی میخواست که تمام کفار در تمام جنگها شکست بخورند و هیچ کدام از مسلمانها شهید نشوند میتوانست لکن این دیگر کمال نبود برای حوزهٴ اسلامی کمال وقتی است که اینها با اختیار خود با تحمل مشقتها در آزمون سرفراز دربیایند پس خداوند بر اساس ارادهٴ تشریعیه همه را هدایت کرده است یک, دو بر اساس ارادهٴ تکوینیه اگر میخواست همگان مومن بشوند میشدند لکن این کمال نبود, مطلب سوم که در این سؤالها آمده که خدای سبحان حکیم است و حکمت او اقتضا میکند که به مقصد برسند و به خیر راه یابند و از گمراهی نجات پیدا کنند این همانطوری که در پاسخ از سؤال هدایت عمومی خداوند مطرح شد دربارهٴ پاسخ از سؤال حکیم بودن خدا هم مطرح است یعنی خدای سبحان حکیم است کارهایش بر اساس حکمت است و کارهای حکیمانه بیهدف نیست و غالباً هم به مقصد میرسند اما بحثهای جهانی کردن مبتنی بر این است که گذشته و حال و آینده دور حتی مسئله برزخ و قیامت و بهشت و جهنم را هم ما باید در این محدودهٴ جهانبینی در نظر بگیریم در چنین گسترهای حکمت الهی به ثمر مینشیند به مقصد میرسد غالب بشر به رحمت راه پیدا میکنند آنهایی که درجهنم میمانند و مخلد هستند نسبت به کسانی که در اعرافند و یا در بهشت هستند خیلی کم هستند این چهار پنج تا سؤالی که اینجا مطرح شده است تقریباً به غالب اینها پاسخ داده شد اما آن سؤالی که مربوط به گوهر دین بود اشاره شد به اینکه همه این احکام و حِکَم دینی گوهر است منتهی بعضیها نسبت به بعضی اگر صدف هستند آن گوهر در صدف تربیت میشود اگر کسی صدف را رها کند دیگر به گوهر نمیرسد لذا وجود مبارک حضرت مسیح دارد که ﴿و أوصانی بالصلاة والزکاة مادمت حیا﴾ من تا زنده هستم بالاخره باید اهل عبادت باشم که این کمال همین است راه کمال همین است و این هم که احیاناً گفته شد در عالم دینداری و رستگاری راه یکی نیست آنکه انبیا آوردند یکی است بقیه هم راههای دیگر است این هم که پاسخ داده شد دربارهٴ این سؤال که بشر من حیث المجموع دیندارتر شد کاملتر شد این نسبت به توده مردم ممکن است اما نسبت به دولتمردان و ابرقدرتها فساد اینها بیشتر شد چه اینکه جنگ جهانی اول نشان داد جنگ جهانی دوم نشان داد الآن هم که آستانه جنگ جدید هستند هم نشان میدهد که بر اساس ﴿قد أفلح الیوم من استعلی﴾ دارند زندگی میکنند یعنی کسی که خود را به جای خدا نشاند ﴿أفرأیت من اتّخذ إلهه هواه﴾ شد کار او هم بر اساس ﴿قد أفلح الیوم من استعلی﴾ است همین که قدرت پیدا کرد میگوید من برترم وکمال مال من است و تمدن مال من است و مانند آن این ﴿قد أفلح الیوم من استعلی﴾ منطق کسی است که خود را به جای خدا بنشاند به جای اینکه خلیفة الله باشد مدعی ﴿أنا ربّکم الأعلی﴾ باشد خب پس نمیشودگفت بشریت به کمال رسیده است یا کاملتر شده است نمیشود گفت راه یکی است هر کدامشان که به مقصد رسیدند برای اینکه در راه هستند همین راه مستقیم هستند منتهی راه مستقیم سبل فرعی فراوانی دارد هر کسی به آن اندازه که حجت خدا به او رسیده است عمل بکند در سبیل خدا است تا برسد به آن بزرگراه جریان وحی و تجربه هم که سؤال سوم این مجموعه بود که آنچه را که برای پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم پدید آمد باید برای دیگران هم پدید بیاید این دو تفسیر دارد یکی اینکه آنچه را که آن حضرت یافت دیگران بیابند یک سخن ناثواب است برای اینکه مشرکان حجاز هم میگفتند به اینکه ما هرگز ایمان نمیآوریم ﴿حتی نؤتی مثل ما أوتی رسل الله﴾ آنچه که بر انبیا نازل شد بر ما هم نازل بشود تا ما بفهمیم و باور کنیم این سخن ناثواب است برای اینکه ممکن است یک کسی حکیم بشود عارف بشود اما در محدودهٴ نبوت واینها راه ندارد برای اینکه ﴿الله أعلم حیث یجعل رسالته﴾ بر فرض اهل معرفت شد و چیزهایی را مشاهده کرد همانطوری که در بحثهای گذشته داشتیم معلوم نیست که این در مثال متصل میمیرد یا مثال منفصل یک, در مثال منفصل بمیرد معصوم است یا نه این دو, بر فرض در مقام تلقی مصون باشد در مقام ضبط و نگهداری مصون است یا نه این سه, بر فرض در مقام تلقی و در مقام ضبط و نگهداری مصون باشد در مقام ابلاغ و انشا هم مصون است یا نه چهار, در همه مراحل احتیاج دارند به انبیا اینطور نیست که حالا یک کسی بگوید یک جذبه الهی نصیب من شد من راهی را که انبیا طی کردند همان راه را دارم طی میکنم خب میماند این سخن که ما الآن نباید از اژدها شدن عصا و مار شدن عصا و افعی شدن عصا ایمان بیارویم ما باید بر اساس جذبه درون ایمان بیاوریم البته این جذبه درون چیز بسیار خوبی است لکن آن جذبه درون گاهی از راه مشاهدهٴ معجزات مشاهدهٴ اژدها شدن عصا مشاهدهٴ ید بیضا پیدا میشود حالا تا بیننده که باشد جریان مار را خیلیها دیدند که وجود مبارک موسای کلیم سلام الله علیه عصا را به فرمان الهی القا کرد و به صورت مار درآمد بعد فرمود ﴿خذها و لاتخف سنعیدها سیرتها الأولی﴾ این معجزه است در قرآن کریم از معجزات موسای کلیم سلام الله علیه به عنوان آیات بینات یاد شده است گاهی انسان با مشاهدهٴ یک معجزه مجذوب میشود اینطور نیست که حرف جناب غزالی سخن تامی باشد البته سخن غزالی فی الجمله درست است نه بالجمله در طی این هفت قرن و اندی این حرفهای جناب آقای غزالی در خیلی از کتابها آمده گفتند به اینکه ما باید مثلاً با شهود درونی با مشاهدات ربانی به حقایق پی ببریم وگرنه آنهایی که دیدند عصایی اژدها شده به موسای کلیم ایمان آوردند وقتی که دیدند گوساله بانگ کرد به دنبال سامری حرکت کردند وقتی ﴿فأخرج لهم عجلاً جسداً له خوار﴾ غبار شد به دنبال او راه افتادند آن کسی که بی برهان بر اساس حس با یک عصایی ایمان میآورد با یک عجلی هم برمیگردد اگر کسی با مشاهدات درونی با برهان قطعی ایمان بیاورد مستحکم است این سخن فیالجمله درست است آنهایی که حسگرا هستند در محدودهٴ حس ایمان میآورند برهانی نیستند یا اهل شهود نیستند بله آنها آن خطر آنها را تهدید میکند ولی در بین آنها مردان الهی هم یافت میشود که با مشاهدهٴ معجزه مجذوب میشوند میفهمند این معجزه است وقتی فهمیدند این معجزه است برای او فداکاری میکنند خب جناب غزالی خیلی از چیزها برای شما روشن شده است با برهان هم فهمیدید کجا حاضر شدید که مثل آن سحرهٴ موسی برای دین فداکاری کنی آنها وقتی که دیدند وجود مبارک موسای کلیم میداندار بود همهٴ این چوبها و ﴿یخیل إلیه من سحرهم أنها تسعی﴾ آنهایی که از حبال و از عصی یعنی از عصاهاو از طنابها مارهای فراوانی راهاندازی کردند در میدان مسابقه ﴿سحروا أعین الناس فاسترهبوهم و جائوا بسحرٍ عظیم﴾ خب خیلیها این صحنه را دیدند یک عده کارشناسان محقق هم دیدند وجود مبارک موسای کلیم وقتی عصا را انداخت سحر همهٴ ساحرها باطل شد اینها آنچنان مجذوب شدند و شیفته شدند که در برابر تهدید درباریان فرعون که گفتند ﴿لأصلبنّکم فی جذوع النحل﴾ دست راست و پای چپ دست چپ و پای راست را قطع میکنیم شما را به دار میکشیم گفتند هر چه میخواهی بکنی بکن خب کدام حکیم است کدام عارف است که اینطور گذشت داشته باشد این هم با عصا ایمان آورد دیگر جناب غزالی تو هرگز برای اسلام چهار تا کتک خوردی که اینطور میگویی؟ بنابراین اینکه انسان اگر با عصا ایمان بیاورد با گوساله میرود این مال حسگرا است حالا تا چطوری معجزه را درک بکند مگر به میخ کشیدن فرعون کار آسانی بود ﴿جابوا الصخر بالواد﴾ از همان قبیل بودند اینها کسانی بودند که وقتی گفتند ما دست راست و پای چپتان را قطع میکنیم دست چپ و پای راستتان را قطع میکنیم که ﴿من خلاف﴾ یعنی دست راست وپای چپ یا دست چپ و پای راست به دار میکشیم میکردند اینها میگفتند ﴿فاقضِ ما أنت قاض إنما تقضی هذه الحیاه الدنیا ٭ إنّا آمنا﴾ خب توی غزالی این حوادث سختی که پیش آمد کجا حاضر شدی برای اسلام چهار تا کتک بخوری؟ اینچنین نیست که حالا هر کسی عارف شد حکیم شد مجذوب بشود تا آن ﴿ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء﴾ نصیب چه کسی بشود بالاخره گاهی انسان با مشاهدهٴ عصای موسای کلیم مجذوب او میشود معجزه است یعنی در اینکه این فعل خدا است هیچ تردیدی نیست خب اگر این فعل الله بود انسان را مجذوب میکند دیگر چطوری میشود که انسان پیام خدا را ببیند و حَذب نشود در سورهٴ مبارکهٴ اعراف هست در سورهٴ مبارکهٴ طٰهٰ هست بنابراین تا شنوندهٴ آن کلام و گیرنده آن اعجاز چه کسی باشد در سورهٴ مبارکهٴ طٰهٰ آیهٴ 70 به بعد این است بعد از اینکه ذات مقدس موسی سلام الله علیه ترسید میدان مار بود این ترس هم وجود مبارک حضرت امیر در آن اوایل نهج البلاغه تشریح کرد میدان مسابقه بود میدان مسابقه شده میدان مار صدها تماشاچی هم صف بستهاند درباریان فرعون هم گفتند ﴿بکلّ سحّار علی8م﴾ را بیاورید آوردند آن هم ﴿جائوا بسحر عظیم﴾ شد ﴿سحروا أعین الناس﴾ شد ﴿واسترهبوهم﴾ شد میدان هم میدان مار شد وجود مبارک موسای کلیم ترسید گفت خب من هم الآن عصا را بیندازم بشود مار اینها نتوانند بین سحر ساحران و معجزه من تشخیص بدهند چه کنم ترس موسای کلیم از جهل مردم بود اینکه آنها ﴿فإذا﴾ آیهٴ 66 و ٦٧ طه این بود ﴿قال بل ألقوا فإذا حِبٰالهم وعصیتهم یخیّل خیفة موسی إلیه من سخرهم أنّها تسعی ٭ فأوحبس فی نفسه﴾ وجود مبارک موسای کلیم ترسید، وجود مبارک حضرت امیر سلام الله علیه همانطوری که در نهج البلاغه است فرمود ترس موسای کلیم از خودش نبود این از آن مار واقعی نمیترسید چه رسد از این مار سحری مصنوعی آنها که مار واقعی نبودند ﴿یخیل إلیه من سحرهم إنّها تسعی﴾ این مار واقعی که اژدهای واقعی بود میگذاشت میگرفت خدا فرمود ﴿خذها ولاتخف سنعیدها سیرتها الاولی﴾ کار رسمی وجود مبارک موسای کلیم این بود فرمود این در خطبهٴ چهار نهج البلاغه هست که ترس موسای کلیم این بود «خاف من غلبة دولة الضلال و أشرب منهم» موسای کلیم میگفت خب حالا اگر من هم این عصا را بیندازم و بشود مار، ماری بر مارها افزوده بشود خب آنها هم مثل من کاری کردند من هم در حد یک ساحر شناخته میشوم آن وقت اگر مردم نتوانند بین معجزهٴ من و سحر ساحران فرق بگذارند چه کنم اینجا بود که ذات اقدس اله بدون اینکه موسای کلیم حرف بزند از هراس موسای کلیم باخبر شد فرمود نه اینچنین نیست ﴿قلنا لاتخف إنک أنت الأعلی﴾ تو پیروزی تو بینداز فقط بینداز ببین من چه میکنم وقتی وجود مبارک موسای کلیم عصا را انداخت تمام این مارها و اژدهاهای سحری باطنشان رو شد دستشان رو شد مردم دیدند این میدان چوبهای فراوانی افتاده طنابهای فراوانی افتاده فقط یک مار است که میدانداری میکند.
سؤال: جواب: آن مال اولین بار است وگرنه هیچ هراسی نداشت اولین بار خب بالاخره ترس اینها به وسیله تأمین الهی به امن تبدیل میشود اینها که ذاتاً در امان نیستند انسان اینطور است هر ممکنی اینطور است برای اولین بار وقتی که ذات اقدس اله در کوه طور فرمود القا بکن ﴿ماتلک بیمینک یا موسی﴾ عرض کرد ﴿هی عصای أتوکؤا علیها و أهشّ بها علی غنمی ولی فیها مآرب اُخری﴾ فرمود القها بینداز ببین چیست وقتی مار شد هراسناک شد فرمود ﴿خذها ولاتخف سنعیدها سیرتها الأولی﴾ بعد هم دیگر برای او عادی شد اینجا که وجود مبارک موسای کلیم ترسید آن تحلیلی که وجود مبارک حضرت امیر دارد این است که از جهل مردم ترسید که اگر مردم نتوانند بین معجزه و سحر فرق بگذارند چه کنم اینجا ذات اقدس اله فرمود نه وقتی مطلب به آن درجهٴ حسی رسید من کاری میکنم که أعلی بودن تو مشخص بشود ﴿قلنا لاتخف إنک أنت الأعلی﴾ آنجا فرمود ﴿خذها ولاتخف سنعیدها سیرتها الأولی﴾ فرمود نترس ما دوباره چوبش میکنیم اینجا فرمود نترس ما این مار را که مار واقعی است طرزی جلوه میدهیم که همه سحرها را باطل کند این همه تماشاچی دیده بودند که این میدان میدان مار است بعد وقتی موسای کلیم عصا را انداخت دیدند که نه یک مشت چوب خشک و یک مشت طناب خشک اینجا افتاده سحر را باطل کرده ﴿تلقف ما صنعوا انما صنعوا کید ساحر ولایفلح الساحر حیث أتی﴾ خب خیلیها این را دیدند بعد درباریان فرعون گفتند ﴿إنّه لکبیرکم الذی علّمکم السحر﴾ یک عده هم شاید گفتند که مثلاً اینطوری که سخنگویان دولت میگویند درست است اما یک عده که کارشناس بودند پذیرفتند دیگر وقتی پذیرفتند گفتند ﴿إنّا آمنّا بربّ هارون و موسیٰ﴾ تهدید درباریان فرعون شروع شد که ما دست راست و پای چپتان را قطع میکنیم شما را به دار میکشیم ﴿فاقض… إنّما تقضی هٰذِه الحیاة الدنیا﴾ این را میگویند هنر اینکه دیگر مثل شما جناب آقای غزالی درس نخواندکه این همان ساحری بود که کارش هم حرام بود سحر در خدمت دربار داشت ولی دید معجزه است پس اینچنین نیست هر که با عصای موسی بیاید با گوساله سامری برود نخیر با عصای موسی میآید و میآید و میآید و برای همیشه میماند که قرآن کریم با عظمت از آنها یاد کرده است تا حالا معجزه دست که باشد در معجزه کوتاهی نیست این داستان سمسامهٴ معدیکرب که معروف است عمرو ابن معدیکرب از سلحشوران جنگی بود یک شمشیر تیزی داشت به نام سمسامه صاحب عِقد الفرید نقل میکند که بعضی از خلفای همان صدر اسلام برای عمرو ابن معدیکرب نامه نوشتند که آن سمسامه را برای ما بفرست سمسامه را عمرو ابن معدیکرب برای آن خلیفه فرستاد آن خلیفه آن سمسامه را گرفت و چند تا آزمایش کرد به بعضی از چوبها زد دید خیلی برنده نیست آن شهرت را ندارد برایش نامه نوشت که این سمسامه شما که شهرت به تیزی دارد آنقدر تیز نیست او در جواب نوشت بعثت إلیک بالسیف لا بالساعد من که بازو ندادم که به تو من شمشیر دادم آن شمشیر با بازوی من کار میکند نه با دست تو معجزه اگر در یک قلب شفاف باشد کار میکند وگرنه این همان معجزات است دیگر فرمود8 اگر من بازو میدادم بله آن بازویی که تو داری با این شمشیر کاری پیش نمیبری بالاخره یک بازویی میخواهد تا این معجزه مال چه کسی باشد پس جناب غزالی مشکل در معجزه نیست کاری که اینها کردند کمتر عارفی کرده کاری که اینها کردند کمتر حکیمی کرده گفتند: ﴿فاقض... إنما تقضی هذه الحیوة الدنیا﴾ آن روز هم به بند کشیدن و به میخ کشیدن کار عادی فرعونیها بود اینها که ﴿جابط الصخر بالواد﴾ مال عاد و ثمود اینها دنبال همانها بودند ﴿وفرعون ذی الأوتاد﴾ وتد یعنی میخ اینها به میخ میکشیدند تا حالا معجزه را که ببیند آیات بین را که ببیند خب خیلیها مکه میروند اما برخیها درست زیارت میکنند برخی جزو ضیوف الرحمن هستند ﴿فیه آیات بینات﴾ آیات بینات را میبینید آنجا، شما در بسیاری از منطقههای ییلاقیتان خب یا روستایتان ییلاقی است یا قشلاقتان یا ییلاقتان بالاخره با این روستاهای مملکت که ییلاقی هستند مأنوسید یکی دو سال که برف نیاید این چشمهها خشک میشود همینطور است الآن مکه اصلاً جای برف نیست یک چشمه هست الآن چهار هزار سال است که دارد میجوشد زمزم آنجا که سالی یکی دو بار یک باران مختصری بیاید این که نمیتواند آن چشمه را تامین کند خب یک چشمه که چهار هزار سال است که دارد میجوشد آنجا جای برف هم نیست جای تگرگ هم نیست جای یخ هم نیست جای ذخیره آب هم نیست این خدایی است که ترافیک آبهای تحت الارض به عهده او است این دو راه و سه راه و ورود ممنوع و یکطرفهای که روی زمین است یک چنین چیزهایی هم زیر زمین است فرمود این همه باران که من میفرستم میدانید کجا میبرم؟ ﴿سلکه ینابیع فی الأرض﴾ اینها را دو راه سه راه بعضی جا ورود ممنوع بعضی جا دو طرفه کجا باید سر دربیاورد کجا باید قنات بشود کجا باید چشمه بشود کجا باید چاه بشود همه را من هدایت میکنم بالا فرمود این ابرها را هم من رهبری میکنم ﴿نسوق الماء إلی الأرض الجرز﴾ به ابر بگویم کجا ببار کجا نبار کجا باگیری کن کجا بارگیری نکن این مال آسمان آن هم مال زمین خب اگر ترافیک آسمان به دست او است ترافیک زمین هم به دست او است این معجزات بین را آدم ببیند بعد بیراهه برود همان است دیگر تا این آیات بین یک بازوی عمرو ابن معدی کربی میخواهد وگرنه در سمسامه بودن تردیدی نیست.
سؤال: جواب: آن برای اینکه وزن آیات قرآن کریم آخرش الف است جور در بیاید ﴿ولایفلح السَٰحر حیث أتی ٭ فألقی السحرة سجداً قالوا آمنا بربّ هارون و موسیٰ ٭ قال آمنتم له قبل أن آذن لکم إنّه لکبیرکم الذی علّمکم السحر فلأقطّعنّ أیدیکم و أرجلکم من خلاف ولأصلّبنکم فی جذوع النخل و لتعلمنّ أیّنا أشدّ عذاباً و أبقیٰ ٭ قالوا لن نؤثرک علی ماجائنا من البیّنات والذی فطرنا فاقص ما أنت قاض إنّما تقضی هذه الحیاة الدنیا ٭ إنا آمَنّا بربّنا لیغفر لنا خطایانا وما أکرهتنا علیه من السحر والله خیر و أبقیٰ﴾ تا این معجزه را چه کسی ببیند خب بنابراین اینکه گفته بشود البته راه شهود چیز بسیار خوبی است برهان چیز بسیار خوبی است اما معجزه هم بسیار خوب است کوتاهی در کسی است که دربارهٴ معجزه و تاثیر معجزه و مانند آن، آن قلب شفاف را رعایت نمیکند مطلب دیگر آن است که این سؤالهایی که آقایان جداگانه مرقوم فرمودند نشانهٴ حسن استقبال آقایان به مسائل روز است این کار کار بسیار خوبی است که از خطر روز باخبرید اما این چند نکته را هم توجه داشته باشید الآن درِ دروازهٴ ترجمه باز است هر کسی یک زبانی میداند مرتب ترجمه میکند و اگر انشاءالله حسن نیت داشته باشد سعی میکند کتابهای علمی را ترجمه بکند این یک برکتی است اما اگر خدای ناکرده مشکلی داشته باشد سعی میکند آنچه که در دیار غرب میگذرد به عنوان اینکه اینها حکیم هستند و فیلسوف هستند و متمدن هستند حرفهای اینها را ترجمه کنند یک بیان بسیار لطیفی جناب شیخ اشراق دارد در مطارحاتشان میگوید در حکمت الاشراق نیست فرمود اینکه میبینید در بین متکلمان و حکیمان گاهی یک اقوال ضعیف پیدا میشود نظیر اینکه آیا معدوم شیء هست یا نه یک عدهای فتوا به شیئیت معدوم دادند گفتند شئ یا موجود است یا معدوم است یا واسطه بین وجود و عدم است قائل به ثابتات ازلیه شدند قائل به شیئیت معدوم شدند و اینها فرمود اینگونه از اقوال موهون و ضعیف میدانید چه وقت پیدا شده در بین حکما و متکلمان؟ آن وقتی که دروازهٴ ترجمه از غرب باز شد یک, آن آگاهی عمومی ضعیف بود دو, اینها خیال میکردند هر کسی که اسمش لاتین است این فیلسوف است هر کتابی که لاتینی نام دارد فلسفه است این را ترجمه کردند قصر و شمین این سه, این آراء ضعیف از صاحب نظر و غیر صاحب نظر ریخته در دست و پای مردم ایران زمین چهار, این اقوال پدید آمده الآن هم جریان پلولاریزم سکولاریزم همینطور است الآن در دروازه ترجمه پشت سر هم باز است لائیک سازی پشت سر هم باز است بالاخره یک کسی باید باشد اینها را بررسی کنید این قصرش را از شمیع جدا کند بعد پاسخ بدهد برخیها هم آنطوری هم در نوشتهها آمده گرفتار شهوت عملی هستند اینها رهایی میخواهند و خیال میکنند رهایی آزادی است در قرآن کریم بارها ملاحظه فرمودید که ذات اقدس اله شبهات علمی صاحب نظران را نقل میکند و پاسخ میدهد میفرماید اگر کسی شبههٴ علمی داشته باشد جوابش را میدهم اینها مشکل علمی ندارند اینها که صاحب نظر نیستند ﴿بل یرید الإنسان لیفجر أمامه﴾ اینها شهوت عملی دارند نه شبهة علمی فرمود جریان معاد را اینها گفتند ﴿أیحسب الإنسان أن لن نجمع عظامه﴾ میگویند چگونه میشود که خاک را دوباره زنده میکند! خدایی که معدوم را موجود کرده حالا متفرق را نمیتواند جمع بکند؟! این چه شبههای است شما میکنید ﴿هل أتی علی الإنسان حین من الدّهر لم یکن شیئاً مذکوراً﴾ اگر هیچ را خداوند به صورت انسان درآورد الآن که انسان موجود است و از بین نمیرود روحش که از بین نمیرود بدنش هم که ذرات پراکنده است دوباره جمع میکند ﴿قل یحییها الذی أنشأها أول مرّة﴾ این چه اشکالی است بعد فرمود اینها مشکل علمی ندارند شبهة علمی ندارند ﴿أیحسب الإنسان أن لن نجمع عظامه ٭ بلی قادرین علی أن نسوّی بنانه﴾ پس شبههٴ علمی در کار نیست ﴿بل یرید الإنسان لیفجر أمامه﴾ این شهوت عملی دارد این میخواهد جلویش باز باشد هیچ جلو بند نداشته باشد ﴿لیفجر أمامه﴾ یعنی جلویش را هیچ چیزی نگیرد این که میگوید سکولاریزم این که میگوید پلورالیزم این که حرفهای دیگر دارد قسمت مهم مشکلشان این است.
بنابراین در ترجمه کردنها هر کسی که در غرب زندگی میکند یا نام غربی دارد یا نام پروفسور دارد آن که حکیم نیست هر کتابی قابل ترجمه نیست یک صاحب نظری که به سه رشته آگاهی داشته باشد و متخصص باشد او حق ترجمه دارد:
١ ـ منقول عنه 2- منقول الیه 3- دالان انتقال
اگر کسی میخواهد ترجمه کند باید این زبان اصلی مثلاً انگلیسی را مسلط باشد بداند این زبانی را هم که حالا یا فارسی یا عربی منقول الیه است بداند دو، آن فن را که دالان انتقال است یعنی حکیم باشد که بفهمد مطلب چیست تا شبهه قابل طرح باشد و قابل پاسخ.
اما اینکه گفته شد چرا ما به آیة ﴿قل هل ننبّئکم بالأخسرین اعمالاً﴾ هستند کسانی که ﴿یحسبون أنّهم یحسنون صنعاً﴾ و امثال ذلک تمسک نمیکنیم این گونه از آیات ردّ شبهة سکولاریزم و اینها نیست چون اینها تمسک به عام در شبههٴ صداقیه است همین آیات را آنها دربارة ماها منطبق میکنند میگویند شما که انحصارگرا هستید شمول گرا هستید میگوئید دین یکی است شما خیال میکنید در صراط 8مستقیمید در حالیکه اینچنین نیست ﴿و هم یحسبون أنّهم یحسنون صنعاً﴾ در اینگونه از موارد تمسک به عام در شبههٴ مصداقیه خود عام است نه شبهة مصداقیه خاص لذا جای برای تمسک به این استدلال نیست اما اینکه این نکته را یک بیان نورانی از حضرت امیر سلام الله علیه دارد که آن بیان را شما در شرائط گوناگون در مقاطع مختلف میبینید که عملی شده در خطبة 194 وجود مبارک حضرت امیر دربارة منافقان اینچنین فرمود: اهل نفاق اوصاف زشتی دارند یکی آن این است «وإن حکموا اسرفوا قد اعدوا لکل حق باطلاً و لکل قائم مائلا و لکل حی قاتلا و لکل باب مفتاحا و لکل لیل مصباحا یتوسلون إلی الطمع بالیاس ویقیموا به أسواقهم وینفقوا به اعلیهم» اینها در قبال هر حقی یک باطلی را آماده کرده اند و نقد دارند برای هر شب تاری یک فانوس فراهم کردهاند این اصل کلی این نمونهاش را در مقاطع پنجگانه بود که در آن بحثهای سابق ما داشتیم آن مقاطع پنجگانه این است که مدتی فکر ربوبیت در این سرزمینی رواج نداشت فرعونی بود و ظلمی بود و طغیانی بود و یک کشور ستمدیده وقتی وجود مبارک موسی سلام الله علیه مبعوث شد و فرمود به ذات اقدس اله ایمان بیاورید ﴿ربنا الذی أعطی کل شیء خلقه ثم هدی﴾ مردم را به ربوبیت خدا دعوت کردند اینها اول مبارزه کردند و مناظره کردند گفتمان داشتند دیدند که شکست خوردند گفتند بله جامعه رب میخواهد ولی رب آنی نیست که موسی میگوید رب آن است که ما میگوئیم ﴿أنا ربکم الأعلی﴾ این حرف را که فرعون اول نزد که بعدها گفت ﴿أنا ربکم الأعلی﴾ ﴿ما علمت لکم من إلهٍ غیری﴾ این مال دعوی ربوبیت. در جریان نبوت هم که مقطع دوم است اینها هم برای این حق یک باطلی را ذخیره کردند انبیاء که آمدند گفتند ما از طرف ذات اقدس اله آمدیم بشارتی داریم رسالهای داریم کتابی داریم اینها گفتند مگر میشود بشر با خدا رابطه داشته باشد نبوت چیست؟ رسالت چیست؟ وقتی دیدند جامعه پذیرفت فکر نبوت در جامعه جا افتاد اینها گفتند بله نبوت حق است اما نبی شعیب و عیسی و موسی نیستند نبی اینها هستند لذا ارقام متنبیان کمتر از آمار انبیاء نیست هر وقت یک نبیّی در جامعه آ مد چهار تا متنبی هم در کنارش پیدا شد این متنبیها که اول داعیهای نداشتند که این مسیلمه کذّاب که اول نگفت که من نبی هستم اول اینها با نبوت درگیر بودند میگفتند که مگر میشود ﴿أبعث الله بشراً رسولاً﴾ مگر میشود کسی با خدا رابطه داشته باشد اگر رسالتی هست باید فرشته عهده دارد باشد وقتی دیدند وجود مبارک پیغمبر علیه و علی آله آلاف التحیة والثناء جریان نبوّت را جا انداخت و با برهان و دلیل مردم پذیرفتند که بشر میتواند رسول الله بشود مسیلمه هم قد علم کرد بله بشر میتواند پیغمبر باشد ولی پیغمبر او نیست من هستم این هم مقطع دوم تا آن روز سخن از امامت و امارت و خلافت و اینها مطرح نبود وقتی وجود مبارک پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم رحلت کرد و سخن از امامت و خلافت و امارت و جانشینی شد سخن از منا امیر و منکم امیر ثقیفهٴ بنی ساعده و منزوی کردن اهل بیت و اینها به میان آمد گفتند بله خلیفه میخواهیم ولی خلیفه این است نه آن امیر میخواهیم امیر این است نه آن. در مقطع چهارم نسبت به علما و روحانیت، این مسئلة اسلام منهای روحانیت همیشه بود وقتی که دیدند نه اسلام بالاخره یک عده کارشناس میخواهد متخصص میخواهد کارشناس ارشد میخواهد که دین را بشناسد به دین عمل بکند دین باور باشد دین را منتشر کند وقتی بدون اسلام و بدون روحانیت و بدون علمای نمیشود، علمای درباری را راهاندازی کردند عباسیها و اینها این مشایخ سوء این شریح قاضی اینها همه جزء مشایخ سوء بودند اینچنین نبودکه حالا مرویان و امویان دلشان برای علما و روحانیت سوخته باشد دیدند بالاخره مردم روحانی را میخواهند مردم عالم دینی را قبول دارند اینها هم برای خودشان مشایخ سوء درست کردند این مقطع چهارم که مشایخ سوء کمتر از علمای راستین نبودند این مرحوم آقا سید عبدالحسین رضوان الله تعالی علیه یک رساله نوشت به نام مشایخ سوء.
مقطع پنجم مقطع ایمان است در جامعه یک وقتی ایمان جزء اصول ارزشی نبود نظیر عصر طاغوت وقتی انقلاب پدید آمد و به رهبری امام و خونهای پاک شهدا و ایمان ارزش پیدا کرد قرآن ارزش پیدا کرد و روایات ارزش پیدا کرد و مومن بودن ارزش پیدا کرد عدة زیادی از این منافقین چهره عوض کردند و گفتند مومن مائیم نه شما همین هایی که اول بیایمان بودند بعد به صورت با ایمان درآمدند البته ایران زمین همیشه بزرگانی داشت چه در حوزه چه در دانشگاه چه در اقشار مردم چه در بازار چه در عشائر شما میبینید هر از چند گاهی آیتی از آیات الهی از یکی از این فلاتها و اقلیمهای ایران ظهور میکند یک وقتی از شمال یک وقتی از جنوب یک وقتی از شرق یک وقتی از غرب شما کمتر میبینید شهری روستایی که بزرگوارانی از آنجا برنخواسته باشند این از فضل خداست به همه هم داده هر کسی در دیار خود بزرگانی را به یاد دارد اما یک عده فرصت طلب هم همیشه بودهاند شیخنا الاُستاد مرحوم آقای شعرانی رضوان الله تعالی علیه در آن تعلیقهای که بر شرح اصول کافی مرحوم ملاصالح مازندرانی دارند میفرمایند که همین ایرانی های فرصت طلب خب بزرگانی بودند علما بودند شهدا بودند مفسرین بودند، حکیم بودند آنها که مقامشان محفوظ اما همین چند نفر فرصتطلب وقتی چنگیز آمد هلاکو آمد و مغول آمد و غاتگری کردند و زدند و بردند و کشتند اینها برای اینکه به همین غارتگران نزدیکتر شوند به آن صورت در آمدند اول محاسن داشتند بعد حلقوا لحائهم ریشهایشان را تراشیدند دیدند به آن صورت در نمیآیند بعد ینتکون لحائهم زنانه صورتشان را نخ کردند که اطس صورت بشوند مثل تتار شوند برای اینکه به آنها نزدیک شوند همین مردم این را ایشان نقل میکنند الآن هم چهار نفر چهار تا ریش درست میکنند که به دولت ما نزدیک شوند این است که در هر زمانی فرمودند شما مواظب مقاطعتان باشید خواب آدم بفهم از بیداری و عبادت نفهم بهتر است آیات الهی بیناتش هست فرمود ینتکون لحائهم نخ کردند که دیگر هیچ مویی در نیاید شبیه تتار شوند و شدند حالا ایشان در بخشهای نخ کردن صورت فرمودند آنچه که اینجا ذکر شده به عنوان مقطع پنجم در بخشهای ایمانی ذک شده آنها در بخشهای سیاسی و اجتماعی ممکن است مقاطع پنجگانه خاص خودش را داشته باشد یعنی اگر کسی سیر تاریخی بکند میفهمد اینها چه کار کردند در هر عصری این فرصت طلبها چه کار کردند اما اینکه بحث قرآنی ما است این است هم ادعای ربوبیت شد و هم ادعای نبوت شد و هم ادعای امامت شد و هم ادعای عالم ربانیشدن شده و هم ادعای ایمان این همان بیان نورانی حضرت امیر سلام الله علیه است که فرمود «اعدوا لکل حق باطلا و لکل باب مفتاحا و لکل لیل مصباحا» اینها برای هر شب تاری یک فانوس آماده دارند خب این لازم نمیکند برانسان که انسان همه زوایا را بنگرد بنابراین در جریان سکولاریزم الآن همینگونه است بعضی از کتابها واقعاً در آن حد نیستند که کسی تعرض بکند و پاسخ بدهد اما این سؤال که وجود مبارک پیغمبر اسلام صلّی الله علیه و آله و سلم یهودی نبود مسیحی نبود بر دین ابراهیم بود این دربارهٴ حضرت ابراهیم است ﴿ما کان ابرٰهیم یهودیاً و لا نصرانیاً و لکن کان حنیفاً مسلماً﴾ وجود مبارک پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم به روال هدایت انبیاء حرکت میکرد که در سورهٴ مبارکهٴ انعام آیهاش خوانده شد که فرمود انبیاء را ما هدایت کردیم یعنی در صراط مستقیم بودند ﴿فبهداهم اقتده﴾ نه بهم اقتده نفرمود به این انبیاء اقتداء کن فرمود دینی را که من به اینها دادم به همین دین اقتدا کن مقتدای وجود مبارک پیغمبر دین الله است نه انبیاء اگر در آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ انعام میفرمود فبهم اقتده معلوم میشود مقتدای حضرت انبیاء گذشته بودند اما این را که نفرمود فرمود ﴿فبهداهم اقتده﴾.
اما اینکه به مقام مخلَصین شیطان راه ندارد چطور شیطان در حضرت آدم راه پیدا کرد این را شما در بحثهایی که قبلاً گذشت در سورهٴ مبارکهٴ بقره اگر ملاحظه فرمایید آنجا پاسخ داده شد که شیطان در آنجا کار حرام و مکروهی را بر وجود مبارک حضرت آدم سلام الله علیه تحمیل نکرد آن عالم عالم تشریع نبود قبل از اینکه شریعتی نازل شود و دینی نازل شود آن صحنه اتفاق افتاد آنچه که در آن صحنه اتفاق افتاده است باید برابر قواعد و اصول ارزشی همان صحنه معنا باشد هنوز هبوط نبود هنوز دین نبود وقتی که ﴿اهبطا﴾ إلی الأرض شد آنگاه فرمود ﴿فإمّا یأتینّکم منّی هدیً فمن اتبع هدای فلایضلّ ولایشقیٰ﴾ .
اما اینکه معرفت نقلی چه اندازه ارزش دارد معرفت نقلی ظاهر قرآن است که در اصول ملاحظه فرمودید حجیت آن مشخص است ظاهر روایات است که در اصول ملاحظه فرمودید حجّیت آن مشخص است یک محقق دین پژوه این ظواهر نقلی را با ادله عقلی جمع بندی میکند و برابر آن جمع بندی هم فتوا میدهد.
و اما اینکه چطور علم به غیب نسبت به معدومها تعلق میگیرد کسی که به مقام بالای تجرد تام رسید همة اشیاء را در مخزن الهی میبیند وقتی همة اشیاء را در مخزن الهی دید دیگر لازم نیست علمش علم حصولی باشد. سؤال این بود که اشیائی که فعلاً معدوم هستند حضور ندارند تا اینکه علم حضوری انبیاء نسبت به آنها ترسیم شود خب آن کسی که به علم حضوری بالاصل به همة اشیاء «عالم إذ لامعلوم» علم دارد چگونه تصویر شد اینها هم که خلیفة او هستند به آن مخزن راه پیدا میکنند ذات اقدس اله هم در مقام ذات «عالم إذ لا معلوم» هم نسبت به مخازنی که علم حضوری دارد این مخازن همة اشیاء گذشته و حال و آینده را در خود ذخیره دارد نسبت به او هم ذات اقدس اله شهود دارد «عالم إذ لا معلوم» انبیاء و انسانهای کامل هم به آن مقام میرسند و شهود پیدا میکنند.
اما اینکه سؤال شد که راه جزم پیدا کردن ما چیست؟ ما اگر چنانچه بین دو طرف نقیض قرار بگیریم خب یقین داریم یکی حق است و یکی باطل و مطلب نظری را باید به آن بدیهی ختم بکنیم اگر دو تا رای دوتا فتوا یا کمتر و بیشتر در مسئلهای مطرح باشد اینها فی طرفی النقیض نباشند....
والحمد لله رب العالمین
ذات اقدس اله بر اساس ارادهٴ تشریعیه از همهٴ انسانها خواسته است که موحد باشند
وبر اساس ارادهٴ تکوینی آنها را آزاد گذاشت تا هر کس با حسن اختیار خودش مومن و موحد بشود
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ ما کانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْلا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ فِیما فِیهِ یَخْتَلِفُونَ
گرچه ذات اقدس اله بر اساس ارادهٴ تشریعیه از همهٴ انسانها خواسته است که موحد باشند مومن باشند مطیع باشند لکن بر اساس ارادهٴ تکوینی آنها را آزاد گذاشت تا هر کس با حسن اختیار خودش مومن و موحد بشود و اگر کسی با سوء اختیار خود ایمان نیاورد خود را با دست خود به عذاب رساند اگر خدا بخواهد بر اساس ارادهٴ تکوینیه همه را مومن کند یقیناً میتواند یعنی اگر خدا اراده کرد که همگان مومن شوند به نحو ارادهٴ تکوین خب دلها در اختیار او است قدرتها در اختیار او است حالا یا از راه الجاء و اضطرار یا از راه تشویق و جذبه میتواند همه را مومن بکند ولی این کمالی برای انسانها نیست در آیهٴ 99 همین سورهٴ مبارکهٴ یونس به این صورت آمده است ﴿ولو شاء ربّک لآمن من فی الأرض کلّهم جمیعاً أفأنت تکره الناس حتّی یکونوا مؤمنین﴾ اگر خداوند به ارادهٴ تکوینیه بخواهد همه مومن بشوند خب میشوند چون دلهای همه به دست او است ولی این دیگر کمال نیست ایمان مردم که به سود خدا نیست به سود خود آنها است وقتی به سود آنها است که با ارادهٴ تشریعی و حسن اختیار مومن بشوند بنابراین اصل ارادهٴ تشریعی یعنی قانونگذرای و هدایتهای تشریعی متوجه ایمان عمومی است برای اینکه ﴿هدیً للناس﴾ است ﴿للعالمین تذیراً﴾ است ﴿ما أرسلناک إلاّ کافةً للناس﴾ است و مانند آن و اگر بخواهد همگان مومن بشوند بر اساس ارادهٴ تکوینی این قدرت را هم دارد لکن این دیگر کمال نیست چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ 47 که به نام پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم است آنجا فرمود من اگر بخواهم از کفار انتقام بگیرم یقیناً میتوانم ﴿لو یشاء الله لانتصر منهم ولکن لیبلوا بعضکم ببعض﴾ اگر خداوند بر اساس ارادهٴ تکوینی میخواست که تمام کفار در تمام جنگها شکست بخورند و هیچ کدام از مسلمانها شهید نشوند میتوانست لکن این دیگر کمال نبود برای حوزهٴ اسلامی کمال وقتی است که اینها با اختیار خود با تحمل مشقتها در آزمون سرفراز دربیایند پس خداوند بر اساس ارادهٴ تشریعیه همه را هدایت کرده است یک, دو بر اساس ارادهٴ تکوینیه اگر میخواست همگان مومن بشوند میشدند لکن این کمال نبود, مطلب سوم که در این سؤالها آمده که خدای سبحان حکیم است و حکمت او اقتضا میکند که به مقصد برسند و به خیر راه یابند و از گمراهی نجات پیدا کنند این همانطوری که در پاسخ از سؤال هدایت عمومی خداوند مطرح شد دربارهٴ پاسخ از سؤال حکیم بودن خدا هم مطرح است یعنی خدای سبحان حکیم است کارهایش بر اساس حکمت است و کارهای حکیمانه بیهدف نیست و غالباً هم به مقصد میرسند اما بحثهای جهانی کردن مبتنی بر این است که گذشته و حال و آینده دور حتی مسئله برزخ و قیامت و بهشت و جهنم را هم ما باید در این محدودهٴ جهانبینی در نظر بگیریم در چنین گسترهای حکمت الهی به ثمر مینشیند به مقصد میرسد غالب بشر به رحمت راه پیدا میکنند آنهایی که درجهنم میمانند و مخلد هستند نسبت به کسانی که در اعرافند و یا در بهشت هستند خیلی کم هستند این چهار پنج تا سؤالی که اینجا مطرح شده است تقریباً به غالب اینها پاسخ داده شد اما آن سؤالی که مربوط به گوهر دین بود اشاره شد به اینکه همه این احکام و حِکَم دینی گوهر است منتهی بعضیها نسبت به بعضی اگر صدف هستند آن گوهر در صدف تربیت میشود اگر کسی صدف را رها کند دیگر به گوهر نمیرسد لذا وجود مبارک حضرت مسیح دارد که ﴿و أوصانی بالصلاة والزکاة مادمت حیا﴾ من تا زنده هستم بالاخره باید اهل عبادت باشم که این کمال همین است راه کمال همین است و این هم که احیاناً گفته شد در عالم دینداری و رستگاری راه یکی نیست آنکه انبیا آوردند یکی است بقیه هم راههای دیگر است این هم که پاسخ داده شد دربارهٴ این سؤال که بشر من حیث المجموع دیندارتر شد کاملتر شد این نسبت به توده مردم ممکن است اما نسبت به دولتمردان و ابرقدرتها فساد اینها بیشتر شد چه اینکه جنگ جهانی اول نشان داد جنگ جهانی دوم نشان داد الآن هم که آستانه جنگ جدید هستند هم نشان میدهد که بر اساس ﴿قد أفلح الیوم من استعلی﴾ دارند زندگی میکنند یعنی کسی که خود را به جای خدا نشاند ﴿أفرأیت من اتّخذ إلهه هواه﴾ شد کار او هم بر اساس ﴿قد أفلح الیوم من استعلی﴾ است همین که قدرت پیدا کرد میگوید من برترم وکمال مال من است و تمدن مال من است و مانند آن این ﴿قد أفلح الیوم من استعلی﴾ منطق کسی است که خود را به جای خدا بنشاند به جای اینکه خلیفة الله باشد مدعی ﴿أنا ربّکم الأعلی﴾ باشد خب پس نمیشودگفت بشریت به کمال رسیده است یا کاملتر شده است نمیشود گفت راه یکی است هر کدامشان که به مقصد رسیدند برای اینکه در راه هستند همین راه مستقیم هستند منتهی راه مستقیم سبل فرعی فراوانی دارد هر کسی به آن اندازه که حجت خدا به او رسیده است عمل بکند در سبیل خدا است تا برسد به آن بزرگراه جریان وحی و تجربه هم که سؤال سوم این مجموعه بود که آنچه را که برای پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم پدید آمد باید برای دیگران هم پدید بیاید این دو تفسیر دارد یکی اینکه آنچه را که آن حضرت یافت دیگران بیابند یک سخن ناثواب است برای اینکه مشرکان حجاز هم میگفتند به اینکه ما هرگز ایمان نمیآوریم ﴿حتی نؤتی مثل ما أوتی رسل الله﴾ آنچه که بر انبیا نازل شد بر ما هم نازل بشود تا ما بفهمیم و باور کنیم این سخن ناثواب است برای اینکه ممکن است یک کسی حکیم بشود عارف بشود اما در محدودهٴ نبوت واینها راه ندارد برای اینکه ﴿الله أعلم حیث یجعل رسالته﴾ بر فرض اهل معرفت شد و چیزهایی را مشاهده کرد همانطوری که در بحثهای گذشته داشتیم معلوم نیست که این در مثال متصل میمیرد یا مثال منفصل یک, در مثال منفصل بمیرد معصوم است یا نه این دو, بر فرض در مقام تلقی مصون باشد در مقام ضبط و نگهداری مصون است یا نه این سه, بر فرض در مقام تلقی و در مقام ضبط و نگهداری مصون باشد در مقام ابلاغ و انشا هم مصون است یا نه چهار, در همه مراحل احتیاج دارند به انبیا اینطور نیست که حالا یک کسی بگوید یک جذبه الهی نصیب من شد من راهی را که انبیا طی کردند همان راه را دارم طی میکنم خب میماند این سخن که ما الآن نباید از اژدها شدن عصا و مار شدن عصا و افعی شدن عصا ایمان بیارویم ما باید بر اساس جذبه درون ایمان بیاوریم البته این جذبه درون چیز بسیار خوبی است لکن آن جذبه درون گاهی از راه مشاهدهٴ معجزات مشاهدهٴ اژدها شدن عصا مشاهدهٴ ید بیضا پیدا میشود حالا تا بیننده که باشد جریان مار را خیلیها دیدند که وجود مبارک موسای کلیم سلام الله علیه عصا را به فرمان الهی القا کرد و به صورت مار درآمد بعد فرمود ﴿خذها و لاتخف سنعیدها سیرتها الأولی﴾ این معجزه است در قرآن کریم از معجزات موسای کلیم سلام الله علیه به عنوان آیات بینات یاد شده است گاهی انسان با مشاهدهٴ یک معجزه مجذوب میشود اینطور نیست که حرف جناب غزالی سخن تامی باشد البته سخن غزالی فی الجمله درست است نه بالجمله در طی این هفت قرن و اندی این حرفهای جناب آقای غزالی در خیلی از کتابها آمده گفتند به اینکه ما باید مثلاً با شهود درونی با مشاهدات ربانی به حقایق پی ببریم وگرنه آنهایی که دیدند عصایی اژدها شده به موسای کلیم ایمان آوردند وقتی که دیدند گوساله بانگ کرد به دنبال سامری حرکت کردند وقتی ﴿فأخرج لهم عجلاً جسداً له خوار﴾ غبار شد به دنبال او راه افتادند آن کسی که بی برهان بر اساس حس با یک عصایی ایمان میآورد با یک عجلی هم برمیگردد اگر کسی با مشاهدات درونی با برهان قطعی ایمان بیاورد مستحکم است این سخن فیالجمله درست است آنهایی که حسگرا هستند در محدودهٴ حس ایمان میآورند برهانی نیستند یا اهل شهود نیستند بله آنها آن خطر آنها را تهدید میکند ولی در بین آنها مردان الهی هم یافت میشود که با مشاهدهٴ معجزه مجذوب میشوند میفهمند این معجزه است وقتی فهمیدند این معجزه است برای او فداکاری میکنند خب جناب غزالی خیلی از چیزها برای شما روشن شده است با برهان هم فهمیدید کجا حاضر شدید که مثل آن سحرهٴ موسی برای دین فداکاری کنی آنها وقتی که دیدند وجود مبارک موسای کلیم میداندار بود همهٴ این چوبها و ﴿یخیل إلیه من سحرهم أنها تسعی﴾ آنهایی که از حبال و از عصی یعنی از عصاهاو از طنابها مارهای فراوانی راهاندازی کردند در میدان مسابقه ﴿سحروا أعین الناس فاسترهبوهم و جائوا بسحرٍ عظیم﴾ خب خیلیها این صحنه را دیدند یک عده کارشناسان محقق هم دیدند وجود مبارک موسای کلیم وقتی عصا را انداخت سحر همهٴ ساحرها باطل شد اینها آنچنان مجذوب شدند و شیفته شدند که در برابر تهدید درباریان فرعون که گفتند ﴿لأصلبنّکم فی جذوع النحل﴾ دست راست و پای چپ دست چپ و پای راست را قطع میکنیم شما را به دار میکشیم گفتند هر چه میخواهی بکنی بکن خب کدام حکیم است کدام عارف است که اینطور گذشت داشته باشد این هم با عصا ایمان آورد دیگر جناب غزالی تو هرگز برای اسلام چهار تا کتک خوردی که اینطور میگویی؟ بنابراین اینکه انسان اگر با عصا ایمان بیاورد با گوساله میرود این مال حسگرا است حالا تا چطوری معجزه را درک بکند مگر به میخ کشیدن فرعون کار آسانی بود ﴿جابوا الصخر بالواد﴾ از همان قبیل بودند اینها کسانی بودند که وقتی گفتند ما دست راست و پای چپتان را قطع میکنیم دست چپ و پای راستتان را قطع میکنیم که ﴿من خلاف﴾ یعنی دست راست وپای چپ یا دست چپ و پای راست به دار میکشیم میکردند اینها میگفتند ﴿فاقضِ ما أنت قاض إنما تقضی هذه الحیاه الدنیا ٭ إنّا آمنا﴾ خب توی غزالی این حوادث سختی که پیش آمد کجا حاضر شدی برای اسلام چهار تا کتک بخوری؟ اینچنین نیست که حالا هر کسی عارف شد حکیم شد مجذوب بشود تا آن ﴿ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء﴾ نصیب چه کسی بشود بالاخره گاهی انسان با مشاهدهٴ عصای موسای کلیم مجذوب او میشود معجزه است یعنی در اینکه این فعل خدا است هیچ تردیدی نیست خب اگر این فعل الله بود انسان را مجذوب میکند دیگر چطوری میشود که انسان پیام خدا را ببیند و حَذب نشود در سورهٴ مبارکهٴ اعراف هست در سورهٴ مبارکهٴ طٰهٰ هست بنابراین تا شنوندهٴ آن کلام و گیرنده آن اعجاز چه کسی باشد در سورهٴ مبارکهٴ طٰهٰ آیهٴ 70 به بعد این است بعد از اینکه ذات مقدس موسی سلام الله علیه ترسید میدان مار بود این ترس هم وجود مبارک حضرت امیر در آن اوایل نهج البلاغه تشریح کرد میدان مسابقه بود میدان مسابقه شده میدان مار صدها تماشاچی هم صف بستهاند درباریان فرعون هم گفتند ﴿بکلّ سحّار علی8م﴾ را بیاورید آوردند آن هم ﴿جائوا بسحر عظیم﴾ شد ﴿سحروا أعین الناس﴾ شد ﴿واسترهبوهم﴾ شد میدان هم میدان مار شد وجود مبارک موسای کلیم ترسید گفت خب من هم الآن عصا را بیندازم بشود مار اینها نتوانند بین سحر ساحران و معجزه من تشخیص بدهند چه کنم ترس موسای کلیم از جهل مردم بود اینکه آنها ﴿فإذا﴾ آیهٴ 66 و ٦٧ طه این بود ﴿قال بل ألقوا فإذا حِبٰالهم وعصیتهم یخیّل خیفة موسی إلیه من سخرهم أنّها تسعی ٭ فأوحبس فی نفسه﴾ وجود مبارک موسای کلیم ترسید، وجود مبارک حضرت امیر سلام الله علیه همانطوری که در نهج البلاغه است فرمود ترس موسای کلیم از خودش نبود این از آن مار واقعی نمیترسید چه رسد از این مار سحری مصنوعی آنها که مار واقعی نبودند ﴿یخیل إلیه من سحرهم إنّها تسعی﴾ این مار واقعی که اژدهای واقعی بود میگذاشت میگرفت خدا فرمود ﴿خذها ولاتخف سنعیدها سیرتها الاولی﴾ کار رسمی وجود مبارک موسای کلیم این بود فرمود این در خطبهٴ چهار نهج البلاغه هست که ترس موسای کلیم این بود «خاف من غلبة دولة الضلال و أشرب منهم» موسای کلیم میگفت خب حالا اگر من هم این عصا را بیندازم و بشود مار، ماری بر مارها افزوده بشود خب آنها هم مثل من کاری کردند من هم در حد یک ساحر شناخته میشوم آن وقت اگر مردم نتوانند بین معجزهٴ من و سحر ساحران فرق بگذارند چه کنم اینجا بود که ذات اقدس اله بدون اینکه موسای کلیم حرف بزند از هراس موسای کلیم باخبر شد فرمود نه اینچنین نیست ﴿قلنا لاتخف إنک أنت الأعلی﴾ تو پیروزی تو بینداز فقط بینداز ببین من چه میکنم وقتی وجود مبارک موسای کلیم عصا را انداخت تمام این مارها و اژدهاهای سحری باطنشان رو شد دستشان رو شد مردم دیدند این میدان چوبهای فراوانی افتاده طنابهای فراوانی افتاده فقط یک مار است که میدانداری میکند.
سؤال: جواب: آن مال اولین بار است وگرنه هیچ هراسی نداشت اولین بار خب بالاخره ترس اینها به وسیله تأمین الهی به امن تبدیل میشود اینها که ذاتاً در امان نیستند انسان اینطور است هر ممکنی اینطور است برای اولین بار وقتی که ذات اقدس اله در کوه طور فرمود القا بکن ﴿ماتلک بیمینک یا موسی﴾ عرض کرد ﴿هی عصای أتوکؤا علیها و أهشّ بها علی غنمی ولی فیها مآرب اُخری﴾ فرمود القها بینداز ببین چیست وقتی مار شد هراسناک شد فرمود ﴿خذها ولاتخف سنعیدها سیرتها الأولی﴾ بعد هم دیگر برای او عادی شد اینجا که وجود مبارک موسای کلیم ترسید آن تحلیلی که وجود مبارک حضرت امیر دارد این است که از جهل مردم ترسید که اگر مردم نتوانند بین معجزه و سحر فرق بگذارند چه کنم اینجا ذات اقدس اله فرمود نه وقتی مطلب به آن درجهٴ حسی رسید من کاری میکنم که أعلی بودن تو مشخص بشود ﴿قلنا لاتخف إنک أنت الأعلی﴾ آنجا فرمود ﴿خذها ولاتخف سنعیدها سیرتها الأولی﴾ فرمود نترس ما دوباره چوبش میکنیم اینجا فرمود نترس ما این مار را که مار واقعی است طرزی جلوه میدهیم که همه سحرها را باطل کند این همه تماشاچی دیده بودند که این میدان میدان مار است بعد وقتی موسای کلیم عصا را انداخت دیدند که نه یک مشت چوب خشک و یک مشت طناب خشک اینجا افتاده سحر را باطل کرده ﴿تلقف ما صنعوا انما صنعوا کید ساحر ولایفلح الساحر حیث أتی﴾ خب خیلیها این را دیدند بعد درباریان فرعون گفتند ﴿إنّه لکبیرکم الذی علّمکم السحر﴾ یک عده هم شاید گفتند که مثلاً اینطوری که سخنگویان دولت میگویند درست است اما یک عده که کارشناس بودند پذیرفتند دیگر وقتی پذیرفتند گفتند ﴿إنّا آمنّا بربّ هارون و موسیٰ﴾ تهدید درباریان فرعون شروع شد که ما دست راست و پای چپتان را قطع میکنیم شما را به دار میکشیم ﴿فاقض… إنّما تقضی هٰذِه الحیاة الدنیا﴾ این را میگویند هنر اینکه دیگر مثل شما جناب آقای غزالی درس نخواندکه این همان ساحری بود که کارش هم حرام بود سحر در خدمت دربار داشت ولی دید معجزه است پس اینچنین نیست هر که با عصای موسی بیاید با گوساله سامری برود نخیر با عصای موسی میآید و میآید و میآید و برای همیشه میماند که قرآن کریم با عظمت از آنها یاد کرده است تا حالا معجزه دست که باشد در معجزه کوتاهی نیست این داستان سمسامهٴ معدیکرب که معروف است عمرو ابن معدیکرب از سلحشوران جنگی بود یک شمشیر تیزی داشت به نام سمسامه صاحب عِقد الفرید نقل میکند که بعضی از خلفای همان صدر اسلام برای عمرو ابن معدیکرب نامه نوشتند که آن سمسامه را برای ما بفرست سمسامه را عمرو ابن معدیکرب برای آن خلیفه فرستاد آن خلیفه آن سمسامه را گرفت و چند تا آزمایش کرد به بعضی از چوبها زد دید خیلی برنده نیست آن شهرت را ندارد برایش نامه نوشت که این سمسامه شما که شهرت به تیزی دارد آنقدر تیز نیست او در جواب نوشت بعثت إلیک بالسیف لا بالساعد من که بازو ندادم که به تو من شمشیر دادم آن شمشیر با بازوی من کار میکند نه با دست تو معجزه اگر در یک قلب شفاف باشد کار میکند وگرنه این همان معجزات است دیگر فرمود8 اگر من بازو میدادم بله آن بازویی که تو داری با این شمشیر کاری پیش نمیبری بالاخره یک بازویی میخواهد تا این معجزه مال چه کسی باشد پس جناب غزالی مشکل در معجزه نیست کاری که اینها کردند کمتر عارفی کرده کاری که اینها کردند کمتر حکیمی کرده گفتند: ﴿فاقض... إنما تقضی هذه الحیوة الدنیا﴾ آن روز هم به بند کشیدن و به میخ کشیدن کار عادی فرعونیها بود اینها که ﴿جابط الصخر بالواد﴾ مال عاد و ثمود اینها دنبال همانها بودند ﴿وفرعون ذی الأوتاد﴾ وتد یعنی میخ اینها به میخ میکشیدند تا حالا معجزه را که ببیند آیات بین را که ببیند خب خیلیها مکه میروند اما برخیها درست زیارت میکنند برخی جزو ضیوف الرحمن هستند ﴿فیه آیات بینات﴾ آیات بینات را میبینید آنجا، شما در بسیاری از منطقههای ییلاقیتان خب یا روستایتان ییلاقی است یا قشلاقتان یا ییلاقتان بالاخره با این روستاهای مملکت که ییلاقی هستند مأنوسید یکی دو سال که برف نیاید این چشمهها خشک میشود همینطور است الآن مکه اصلاً جای برف نیست یک چشمه هست الآن چهار هزار سال است که دارد میجوشد زمزم آنجا که سالی یکی دو بار یک باران مختصری بیاید این که نمیتواند آن چشمه را تامین کند خب یک چشمه که چهار هزار سال است که دارد میجوشد آنجا جای برف هم نیست جای تگرگ هم نیست جای یخ هم نیست جای ذخیره آب هم نیست این خدایی است که ترافیک آبهای تحت الارض به عهده او است این دو راه و سه راه و ورود ممنوع و یکطرفهای که روی زمین است یک چنین چیزهایی هم زیر زمین است فرمود این همه باران که من میفرستم میدانید کجا میبرم؟ ﴿سلکه ینابیع فی الأرض﴾ اینها را دو راه سه راه بعضی جا ورود ممنوع بعضی جا دو طرفه کجا باید سر دربیاورد کجا باید قنات بشود کجا باید چشمه بشود کجا باید چاه بشود همه را من هدایت میکنم بالا فرمود این ابرها را هم من رهبری میکنم ﴿نسوق الماء إلی الأرض الجرز﴾ به ابر بگویم کجا ببار کجا نبار کجا باگیری کن کجا بارگیری نکن این مال آسمان آن هم مال زمین خب اگر ترافیک آسمان به دست او است ترافیک زمین هم به دست او است این معجزات بین را آدم ببیند بعد بیراهه برود همان است دیگر تا این آیات بین یک بازوی عمرو ابن معدی کربی میخواهد وگرنه در سمسامه بودن تردیدی نیست.
سؤال: جواب: آن برای اینکه وزن آیات قرآن کریم آخرش الف است جور در بیاید ﴿ولایفلح السَٰحر حیث أتی ٭ فألقی السحرة سجداً قالوا آمنا بربّ هارون و موسیٰ ٭ قال آمنتم له قبل أن آذن لکم إنّه لکبیرکم الذی علّمکم السحر فلأقطّعنّ أیدیکم و أرجلکم من خلاف ولأصلّبنکم فی جذوع النخل و لتعلمنّ أیّنا أشدّ عذاباً و أبقیٰ ٭ قالوا لن نؤثرک علی ماجائنا من البیّنات والذی فطرنا فاقص ما أنت قاض إنّما تقضی هذه الحیاة الدنیا ٭ إنا آمَنّا بربّنا لیغفر لنا خطایانا وما أکرهتنا علیه من السحر والله خیر و أبقیٰ﴾ تا این معجزه را چه کسی ببیند خب بنابراین اینکه گفته بشود البته راه شهود چیز بسیار خوبی است برهان چیز بسیار خوبی است اما معجزه هم بسیار خوب است کوتاهی در کسی است که دربارهٴ معجزه و تاثیر معجزه و مانند آن، آن قلب شفاف را رعایت نمیکند مطلب دیگر آن است که این سؤالهایی که آقایان جداگانه مرقوم فرمودند نشانهٴ حسن استقبال آقایان به مسائل روز است این کار کار بسیار خوبی است که از خطر روز باخبرید اما این چند نکته را هم توجه داشته باشید الآن درِ دروازهٴ ترجمه باز است هر کسی یک زبانی میداند مرتب ترجمه میکند و اگر انشاءالله حسن نیت داشته باشد سعی میکند کتابهای علمی را ترجمه بکند این یک برکتی است اما اگر خدای ناکرده مشکلی داشته باشد سعی میکند آنچه که در دیار غرب میگذرد به عنوان اینکه اینها حکیم هستند و فیلسوف هستند و متمدن هستند حرفهای اینها را ترجمه کنند یک بیان بسیار لطیفی جناب شیخ اشراق دارد در مطارحاتشان میگوید در حکمت الاشراق نیست فرمود اینکه میبینید در بین متکلمان و حکیمان گاهی یک اقوال ضعیف پیدا میشود نظیر اینکه آیا معدوم شیء هست یا نه یک عدهای فتوا به شیئیت معدوم دادند گفتند شئ یا موجود است یا معدوم است یا واسطه بین وجود و عدم است قائل به ثابتات ازلیه شدند قائل به شیئیت معدوم شدند و اینها فرمود اینگونه از اقوال موهون و ضعیف میدانید چه وقت پیدا شده در بین حکما و متکلمان؟ آن وقتی که دروازهٴ ترجمه از غرب باز شد یک, آن آگاهی عمومی ضعیف بود دو, اینها خیال میکردند هر کسی که اسمش لاتین است این فیلسوف است هر کتابی که لاتینی نام دارد فلسفه است این را ترجمه کردند قصر و شمین این سه, این آراء ضعیف از صاحب نظر و غیر صاحب نظر ریخته در دست و پای مردم ایران زمین چهار, این اقوال پدید آمده الآن هم جریان پلولاریزم سکولاریزم همینطور است الآن در دروازه ترجمه پشت سر هم باز است لائیک سازی پشت سر هم باز است بالاخره یک کسی باید باشد اینها را بررسی کنید این قصرش را از شمیع جدا کند بعد پاسخ بدهد برخیها هم آنطوری هم در نوشتهها آمده گرفتار شهوت عملی هستند اینها رهایی میخواهند و خیال میکنند رهایی آزادی است در قرآن کریم بارها ملاحظه فرمودید که ذات اقدس اله شبهات علمی صاحب نظران را نقل میکند و پاسخ میدهد میفرماید اگر کسی شبههٴ علمی داشته باشد جوابش را میدهم اینها مشکل علمی ندارند اینها که صاحب نظر نیستند ﴿بل یرید الإنسان لیفجر أمامه﴾ اینها شهوت عملی دارند نه شبهة علمی فرمود جریان معاد را اینها گفتند ﴿أیحسب الإنسان أن لن نجمع عظامه﴾ میگویند چگونه میشود که خاک را دوباره زنده میکند! خدایی که معدوم را موجود کرده حالا متفرق را نمیتواند جمع بکند؟! این چه شبههای است شما میکنید ﴿هل أتی علی الإنسان حین من الدّهر لم یکن شیئاً مذکوراً﴾ اگر هیچ را خداوند به صورت انسان درآورد الآن که انسان موجود است و از بین نمیرود روحش که از بین نمیرود بدنش هم که ذرات پراکنده است دوباره جمع میکند ﴿قل یحییها الذی أنشأها أول مرّة﴾ این چه اشکالی است بعد فرمود اینها مشکل علمی ندارند شبهة علمی ندارند ﴿أیحسب الإنسان أن لن نجمع عظامه ٭ بلی قادرین علی أن نسوّی بنانه﴾ پس شبههٴ علمی در کار نیست ﴿بل یرید الإنسان لیفجر أمامه﴾ این شهوت عملی دارد این میخواهد جلویش باز باشد هیچ جلو بند نداشته باشد ﴿لیفجر أمامه﴾ یعنی جلویش را هیچ چیزی نگیرد این که میگوید سکولاریزم این که میگوید پلورالیزم این که حرفهای دیگر دارد قسمت مهم مشکلشان این است.
بنابراین در ترجمه کردنها هر کسی که در غرب زندگی میکند یا نام غربی دارد یا نام پروفسور دارد آن که حکیم نیست هر کتابی قابل ترجمه نیست یک صاحب نظری که به سه رشته آگاهی داشته باشد و متخصص باشد او حق ترجمه دارد:
١ ـ منقول عنه 2- منقول الیه 3- دالان انتقال
اگر کسی میخواهد ترجمه کند باید این زبان اصلی مثلاً انگلیسی را مسلط باشد بداند این زبانی را هم که حالا یا فارسی یا عربی منقول الیه است بداند دو، آن فن را که دالان انتقال است یعنی حکیم باشد که بفهمد مطلب چیست تا شبهه قابل طرح باشد و قابل پاسخ.
اما اینکه گفته شد چرا ما به آیة ﴿قل هل ننبّئکم بالأخسرین اعمالاً﴾ هستند کسانی که ﴿یحسبون أنّهم یحسنون صنعاً﴾ و امثال ذلک تمسک نمیکنیم این گونه از آیات ردّ شبهة سکولاریزم و اینها نیست چون اینها تمسک به عام در شبههٴ صداقیه است همین آیات را آنها دربارة ماها منطبق میکنند میگویند شما که انحصارگرا هستید شمول گرا هستید میگوئید دین یکی است شما خیال میکنید در صراط 8مستقیمید در حالیکه اینچنین نیست ﴿و هم یحسبون أنّهم یحسنون صنعاً﴾ در اینگونه از موارد تمسک به عام در شبههٴ مصداقیه خود عام است نه شبهة مصداقیه خاص لذا جای برای تمسک به این استدلال نیست اما اینکه این نکته را یک بیان نورانی از حضرت امیر سلام الله علیه دارد که آن بیان را شما در شرائط گوناگون در مقاطع مختلف میبینید که عملی شده در خطبة 194 وجود مبارک حضرت امیر دربارة منافقان اینچنین فرمود: اهل نفاق اوصاف زشتی دارند یکی آن این است «وإن حکموا اسرفوا قد اعدوا لکل حق باطلاً و لکل قائم مائلا و لکل حی قاتلا و لکل باب مفتاحا و لکل لیل مصباحا یتوسلون إلی الطمع بالیاس ویقیموا به أسواقهم وینفقوا به اعلیهم» اینها در قبال هر حقی یک باطلی را آماده کرده اند و نقد دارند برای هر شب تاری یک فانوس فراهم کردهاند این اصل کلی این نمونهاش را در مقاطع پنجگانه بود که در آن بحثهای سابق ما داشتیم آن مقاطع پنجگانه این است که مدتی فکر ربوبیت در این سرزمینی رواج نداشت فرعونی بود و ظلمی بود و طغیانی بود و یک کشور ستمدیده وقتی وجود مبارک موسی سلام الله علیه مبعوث شد و فرمود به ذات اقدس اله ایمان بیاورید ﴿ربنا الذی أعطی کل شیء خلقه ثم هدی﴾ مردم را به ربوبیت خدا دعوت کردند اینها اول مبارزه کردند و مناظره کردند گفتمان داشتند دیدند که شکست خوردند گفتند بله جامعه رب میخواهد ولی رب آنی نیست که موسی میگوید رب آن است که ما میگوئیم ﴿أنا ربکم الأعلی﴾ این حرف را که فرعون اول نزد که بعدها گفت ﴿أنا ربکم الأعلی﴾ ﴿ما علمت لکم من إلهٍ غیری﴾ این مال دعوی ربوبیت. در جریان نبوت هم که مقطع دوم است اینها هم برای این حق یک باطلی را ذخیره کردند انبیاء که آمدند گفتند ما از طرف ذات اقدس اله آمدیم بشارتی داریم رسالهای داریم کتابی داریم اینها گفتند مگر میشود بشر با خدا رابطه داشته باشد نبوت چیست؟ رسالت چیست؟ وقتی دیدند جامعه پذیرفت فکر نبوت در جامعه جا افتاد اینها گفتند بله نبوت حق است اما نبی شعیب و عیسی و موسی نیستند نبی اینها هستند لذا ارقام متنبیان کمتر از آمار انبیاء نیست هر وقت یک نبیّی در جامعه آ مد چهار تا متنبی هم در کنارش پیدا شد این متنبیها که اول داعیهای نداشتند که این مسیلمه کذّاب که اول نگفت که من نبی هستم اول اینها با نبوت درگیر بودند میگفتند که مگر میشود ﴿أبعث الله بشراً رسولاً﴾ مگر میشود کسی با خدا رابطه داشته باشد اگر رسالتی هست باید فرشته عهده دارد باشد وقتی دیدند وجود مبارک پیغمبر علیه و علی آله آلاف التحیة والثناء جریان نبوّت را جا انداخت و با برهان و دلیل مردم پذیرفتند که بشر میتواند رسول الله بشود مسیلمه هم قد علم کرد بله بشر میتواند پیغمبر باشد ولی پیغمبر او نیست من هستم این هم مقطع دوم تا آن روز سخن از امامت و امارت و خلافت و اینها مطرح نبود وقتی وجود مبارک پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم رحلت کرد و سخن از امامت و خلافت و امارت و جانشینی شد سخن از منا امیر و منکم امیر ثقیفهٴ بنی ساعده و منزوی کردن اهل بیت و اینها به میان آمد گفتند بله خلیفه میخواهیم ولی خلیفه این است نه آن امیر میخواهیم امیر این است نه آن. در مقطع چهارم نسبت به علما و روحانیت، این مسئلة اسلام منهای روحانیت همیشه بود وقتی که دیدند نه اسلام بالاخره یک عده کارشناس میخواهد متخصص میخواهد کارشناس ارشد میخواهد که دین را بشناسد به دین عمل بکند دین باور باشد دین را منتشر کند وقتی بدون اسلام و بدون روحانیت و بدون علمای نمیشود، علمای درباری را راهاندازی کردند عباسیها و اینها این مشایخ سوء این شریح قاضی اینها همه جزء مشایخ سوء بودند اینچنین نبودکه حالا مرویان و امویان دلشان برای علما و روحانیت سوخته باشد دیدند بالاخره مردم روحانی را میخواهند مردم عالم دینی را قبول دارند اینها هم برای خودشان مشایخ سوء درست کردند این مقطع چهارم که مشایخ سوء کمتر از علمای راستین نبودند این مرحوم آقا سید عبدالحسین رضوان الله تعالی علیه یک رساله نوشت به نام مشایخ سوء.
مقطع پنجم مقطع ایمان است در جامعه یک وقتی ایمان جزء اصول ارزشی نبود نظیر عصر طاغوت وقتی انقلاب پدید آمد و به رهبری امام و خونهای پاک شهدا و ایمان ارزش پیدا کرد قرآن ارزش پیدا کرد و روایات ارزش پیدا کرد و مومن بودن ارزش پیدا کرد عدة زیادی از این منافقین چهره عوض کردند و گفتند مومن مائیم نه شما همین هایی که اول بیایمان بودند بعد به صورت با ایمان درآمدند البته ایران زمین همیشه بزرگانی داشت چه در حوزه چه در دانشگاه چه در اقشار مردم چه در بازار چه در عشائر شما میبینید هر از چند گاهی آیتی از آیات الهی از یکی از این فلاتها و اقلیمهای ایران ظهور میکند یک وقتی از شمال یک وقتی از جنوب یک وقتی از شرق یک وقتی از غرب شما کمتر میبینید شهری روستایی که بزرگوارانی از آنجا برنخواسته باشند این از فضل خداست به همه هم داده هر کسی در دیار خود بزرگانی را به یاد دارد اما یک عده فرصت طلب هم همیشه بودهاند شیخنا الاُستاد مرحوم آقای شعرانی رضوان الله تعالی علیه در آن تعلیقهای که بر شرح اصول کافی مرحوم ملاصالح مازندرانی دارند میفرمایند که همین ایرانی های فرصت طلب خب بزرگانی بودند علما بودند شهدا بودند مفسرین بودند، حکیم بودند آنها که مقامشان محفوظ اما همین چند نفر فرصتطلب وقتی چنگیز آمد هلاکو آمد و مغول آمد و غاتگری کردند و زدند و بردند و کشتند اینها برای اینکه به همین غارتگران نزدیکتر شوند به آن صورت در آمدند اول محاسن داشتند بعد حلقوا لحائهم ریشهایشان را تراشیدند دیدند به آن صورت در نمیآیند بعد ینتکون لحائهم زنانه صورتشان را نخ کردند که اطس صورت بشوند مثل تتار شوند برای اینکه به آنها نزدیک شوند همین مردم این را ایشان نقل میکنند الآن هم چهار نفر چهار تا ریش درست میکنند که به دولت ما نزدیک شوند این است که در هر زمانی فرمودند شما مواظب مقاطعتان باشید خواب آدم بفهم از بیداری و عبادت نفهم بهتر است آیات الهی بیناتش هست فرمود ینتکون لحائهم نخ کردند که دیگر هیچ مویی در نیاید شبیه تتار شوند و شدند حالا ایشان در بخشهای نخ کردن صورت فرمودند آنچه که اینجا ذکر شده به عنوان مقطع پنجم در بخشهای ایمانی ذک شده آنها در بخشهای سیاسی و اجتماعی ممکن است مقاطع پنجگانه خاص خودش را داشته باشد یعنی اگر کسی سیر تاریخی بکند میفهمد اینها چه کار کردند در هر عصری این فرصت طلبها چه کار کردند اما اینکه بحث قرآنی ما است این است هم ادعای ربوبیت شد و هم ادعای نبوت شد و هم ادعای امامت شد و هم ادعای عالم ربانیشدن شده و هم ادعای ایمان این همان بیان نورانی حضرت امیر سلام الله علیه است که فرمود «اعدوا لکل حق باطلا و لکل باب مفتاحا و لکل لیل مصباحا» اینها برای هر شب تاری یک فانوس آماده دارند خب این لازم نمیکند برانسان که انسان همه زوایا را بنگرد بنابراین در جریان سکولاریزم الآن همینگونه است بعضی از کتابها واقعاً در آن حد نیستند که کسی تعرض بکند و پاسخ بدهد اما این سؤال که وجود مبارک پیغمبر اسلام صلّی الله علیه و آله و سلم یهودی نبود مسیحی نبود بر دین ابراهیم بود این دربارهٴ حضرت ابراهیم است ﴿ما کان ابرٰهیم یهودیاً و لا نصرانیاً و لکن کان حنیفاً مسلماً﴾ وجود مبارک پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم به روال هدایت انبیاء حرکت میکرد که در سورهٴ مبارکهٴ انعام آیهاش خوانده شد که فرمود انبیاء را ما هدایت کردیم یعنی در صراط مستقیم بودند ﴿فبهداهم اقتده﴾ نه بهم اقتده نفرمود به این انبیاء اقتداء کن فرمود دینی را که من به اینها دادم به همین دین اقتدا کن مقتدای وجود مبارک پیغمبر دین الله است نه انبیاء اگر در آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ انعام میفرمود فبهم اقتده معلوم میشود مقتدای حضرت انبیاء گذشته بودند اما این را که نفرمود فرمود ﴿فبهداهم اقتده﴾.
اما اینکه به مقام مخلَصین شیطان راه ندارد چطور شیطان در حضرت آدم راه پیدا کرد این را شما در بحثهایی که قبلاً گذشت در سورهٴ مبارکهٴ بقره اگر ملاحظه فرمایید آنجا پاسخ داده شد که شیطان در آنجا کار حرام و مکروهی را بر وجود مبارک حضرت آدم سلام الله علیه تحمیل نکرد آن عالم عالم تشریع نبود قبل از اینکه شریعتی نازل شود و دینی نازل شود آن صحنه اتفاق افتاد آنچه که در آن صحنه اتفاق افتاده است باید برابر قواعد و اصول ارزشی همان صحنه معنا باشد هنوز هبوط نبود هنوز دین نبود وقتی که ﴿اهبطا﴾ إلی الأرض شد آنگاه فرمود ﴿فإمّا یأتینّکم منّی هدیً فمن اتبع هدای فلایضلّ ولایشقیٰ﴾ .
اما اینکه معرفت نقلی چه اندازه ارزش دارد معرفت نقلی ظاهر قرآن است که در اصول ملاحظه فرمودید حجیت آن مشخص است ظاهر روایات است که در اصول ملاحظه فرمودید حجّیت آن مشخص است یک محقق دین پژوه این ظواهر نقلی را با ادله عقلی جمع بندی میکند و برابر آن جمع بندی هم فتوا میدهد.
و اما اینکه چطور علم به غیب نسبت به معدومها تعلق میگیرد کسی که به مقام بالای تجرد تام رسید همة اشیاء را در مخزن الهی میبیند وقتی همة اشیاء را در مخزن الهی دید دیگر لازم نیست علمش علم حصولی باشد. سؤال این بود که اشیائی که فعلاً معدوم هستند حضور ندارند تا اینکه علم حضوری انبیاء نسبت به آنها ترسیم شود خب آن کسی که به علم حضوری بالاصل به همة اشیاء «عالم إذ لامعلوم» علم دارد چگونه تصویر شد اینها هم که خلیفة او هستند به آن مخزن راه پیدا میکنند ذات اقدس اله هم در مقام ذات «عالم إذ لا معلوم» هم نسبت به مخازنی که علم حضوری دارد این مخازن همة اشیاء گذشته و حال و آینده را در خود ذخیره دارد نسبت به او هم ذات اقدس اله شهود دارد «عالم إذ لا معلوم» انبیاء و انسانهای کامل هم به آن مقام میرسند و شهود پیدا میکنند.
اما اینکه سؤال شد که راه جزم پیدا کردن ما چیست؟ ما اگر چنانچه بین دو طرف نقیض قرار بگیریم خب یقین داریم یکی حق است و یکی باطل و مطلب نظری را باید به آن بدیهی ختم بکنیم اگر دو تا رای دوتا فتوا یا کمتر و بیشتر در مسئلهای مطرح باشد اینها فی طرفی النقیض نباشند....
والحمد لله رب العالمین
تاکنون نظری ثبت نشده است