- 286
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 30 تا 32 سوره توبه_بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 30 تا 32 سوره توبه_بخش اول"
زمان ابتلای مسیحیان و یهودیان به شرک
تبیین رابطه زبان و قلب کافران در قرآن کریم
وجود شرک اعتقادی و شرک عملی در اکثریت انسانها
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ قَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ وَ قَالَتِ النَّصَارَی الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّی یُؤْفَکُونَ ٭ اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ وَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَ مَا أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ ٭ یُرِیدُونَ أَن یُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ یَأْبَی اللّهُ إِلَّا أَن یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ ٭ هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ﴾
زمان ابتلای مسیحیان و یهودیان به شرک
حرفی که مسیحیها در باره وجود مبارک عیسی(سلام الله علیه) زدند خواه به الوهیّت آن حضرت خواه به ﴿ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ وخواه به بنوّت و ابنالله بودن آن حضرت تقریباً در عصر خود آن حضرت بود و وجود مبارک عیسی(سلام الله علیه) هم تبرّی کرد و این سخن را رد کرد و برهان بر توحید ربوبی اقامه کرد و مانند آن. امّا حرفی که یهودیها درباره عزیر زدند این قدمای یهود نبودند در عصر موسای کلیم(سلام الله علیه) چنین سخنی نبود درباره خود کلیم خدا هم این مطلب گفته نشده بعدها براساس انگیزههایی درباره عزیر این سخن گفته شد اگر این کلمه ﴿یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَبْلُ﴾ راجع به مسیحیها باشد قبل از مسیحیها مشرکین حجاز بودائیها و بتپرستان شرق اینها این حرفها را داشتند ولی اگر منظور اعم از مسیحی و یهودی باشد قدمای یهود چون چنین حرفی را نداشتند اگر کسی اشکال کند بگوید که قبل از قدمای یهود در عصر موسای کلیم مشرکین حجاز، چنین حرفی نداشتند یا بودائی و برهمنیها چنین حرفی نداشتند باید ثابت بکند چنین فکری قبلا در مشرق یا خاورمیانه نبود لکن آنچه قرآن کریم اسناد میدهد به پیشینیان از یهود نیست به خصوص آن یهودیهایی است که معاصر عزیر یا بعد از عزیراند و بعد از جریان عزیر یا عصر عزیر قول به بنوّت وحلول و وثنیّت واینها سابقه داشت بنابراین شبههای از این جهت وارد نیست.
سکوت یهود و نصارا در برابر اسناد شرک به آنان در قرآن
مطلب دیگر آنکه وقتی قرآن کریم نازل شد نه یهودی درباره این بنوّت عزیر اعتراض کرد نه مسیحی درباره بنوّت عیسی هر دو گروه قبول داشتند که در بین آنها این فکر هست واگر این فکر در بین یهودیها یا مسیحیها نبود آنها فوراً اعتراض میکردند چه اینکه در آیه بعد که دارد ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ﴾ برخی از مسیحیها نظیر عدیبنحاتم ومانند آن، که به حضور پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم ) مشرّف شدند صریحاً سؤال کردند یک سؤال اعتراض آمیز که ما هرگز احبار ورهبان را به عنوان ربّ اتّخاذ نکردیم این چیست که در قرآن به ما اسناد میدهد؟ که ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ﴾ که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم ) تبیین کرد تفسیر کرد چون خداوند پیغمبر را مبیّن قرآن قرار داد فرمود: ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾ تو باید برای اینها بیان بکنی حضرت بیان کرد فرمود منظور از اتّخاذ احبار و رهبان به عنوان ربّ این نیست که برای اینها نماز بخوانید یا برای اینها روزه بگیرید همینکه اینها حلال خدا را حرام میکنند و حرام خدا را حلال میکنند و شما فوراً تصدیق میکنید و پیروی میکنید همین اتّخاذ ربوبیّت است ربّ یعنی مدبّر شما با آراء و اندیشههای آنها تدبیر میشوید هرچه را که آنها بگویند میپذیرید ولو برخلاف تورات و انجیل باشد و منظور از اتّخاذ احبار و رهبان به عنوان ربّ هم بیش از این نیست که آنها حلال میکنند حرام خدا را شما میپذیرید آنها حرام میکنند حلال خدا را شما میپذیرید خب پس اگر درباره بنوّت عزیر و همچنین درباره بنوّت مسیح این حرف در بین یهودیها و مسیحیها رواج نمیداشت یقیناً اعتراض میکردند چه اینکه یک مقداری آیه بعد برای عدیبنحاتم و مانند آن روشن نبود فوراً اعتراض کردند و سؤال کردند و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم ) آنها را توجیه کرد و تفسیر کرد
تبیین رابطه زبان و قلب کافران در قرآن کریم
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ نه یعنی این دهن در مقابل قلب و صدر است کلمه «افواه» در قرآن کریم گاهی در مقابل صدر و قلب است که مثلاً اگر کسی در درونش در قلب و دلش یک مطلبی باشد که آن مطلب را نگوید و خلافش را بر زبان جاری کند که منافقانه سخن بگوید اینجا میگویند این حرف را با دهن میگوید سخنی است که با دهن گفته است ولی آنچه در دل دارد بر خلاف این است که اینجا دهن در مقابل دل است «افواه» در مقابل صدور و قلوب است و هماهنگ نیستند گاهی مطلبی است که هم در قلب است هم در دهن آنچه در قلب است بدتر از آن است که در دهن است اینجا اگر یک تقابلی بین دهن ودل برقرار شد و گفته شد اینها حرف را با دهن میگویند یعنی این مقدار تلخی که میبینید تازه حرفی است که ظاهر شده است ﴿وَ مَا تُخْفِیْ صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ﴾ آنچه را که در دلها پنهان کردهاند بدتر از آن چیزهایی است که با دهانشان با زبانشان ظاهر کردهاند خب این یک وقت، یک وقت هست که نه دهن با قلب موافق است حرفی را که با زبان میگویند همان حرفی است که معنا و پیامش را با دل میپذیرند ودر دل قبول دارند الاّ اینکه آنچه را که اینها در دل دارند مثل چیزی است که بر زبان جاری میکنند بیاثر است در چنین فضایی میفرماید اینها مطالبی است که اینها با دهنشان میگویند مثل محلّ بحث در محلّ بحث اینها به بنوّت عزیر معتقدند به بنوّت عیسی(علیه السّلام ) معتقدند واین حرف را بر زبان جاری میکنند لکن این حرفی که بر زبان جاری میکنندو حرفی هم که در دل به آن معتقدند هر دوی اینها بیاساس است آنچه را که بر زبان جاری کردند که زبانی است و آنچه را هم که در دل دارند زبانی است لقلقه لسان است یعنی همانطوری که زبان جای برهان نیست برای اینکه محور اندیشه و تفکّر قلب است حرف زبانی را نمیشود گفت حرف برهانی باید ببینیم دل برهان اقامه کرد یا نه دل اینها مثل زبان اینها با لقلقه چیزی را معتقد شد.
نحوهٴ تفاوت و توافق زبان و قلب کافران
بنابراین افواه در قرآن که در قبال قلوب و صدور است یکسان نیست گاهی مخالف قلب است گاهی موافق با قلب است گاهی هم که موافق قلب است چون بی برهان است حرفی که در دل دارند مثل همین حرفی است که بر زبان دارند از این جهت فرمود: ﴿ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ امّا آن موردی که زبان با قلب مطابق نیست و این حرفی است که فقط از زبان جاری میشود و دل آن را تائید نمیکند نظیر آیه هشت همین سورهٴ مبارکهٴ «توبه» که بحثش قبلاً گذشت فرمود: ﴿کَیْفَ وَ إِن یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لاَیَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلّاً وَ لاَ ذِمَّةً یُرْضُونَکُم بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ امّا ﴿وَ تَأْبَی قُلُوبُهُمْ﴾ آنها با دهنشان یک طور میگویند ولی با دل طور دیگر فکر میکنند با زبانشان با شما تفاهم دارند ولی قلباً دشمن شما هستند که ﴿لاَیَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلّاً وَ لاَ ذِمَّةً﴾ که اینجا زبان با دل مطابق نیست نظیر آنچه را که در طلیعه سورهٴ مبارکهٴ «صفّ» فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ ٭ کَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾ که زبان مطابق با دل نیست چیزی را لساناً میگویند و قلباً نمیپذیرند گاهی زبان و دل مطابق هم هستند منتها آنچه را که در دل دارند بدتر از چیزی است که بر زبان جاری کردند که اینها خشمشان در دل هست و با زبان با شما با بدرفتاری سخن میگویند ﴿وَ مَا تُخْفِیْ صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ﴾ آنچه را که دلهای اینها پنهان کرده است بیش از آن مقداری است که از زبانهاشان جاری شده آیهٴ 118سوره «آلعمران» این است ﴿یَاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِن دُونِکُمْ لاَ یَأْلُونَکُمْ خَبَالاً وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِن أَفْوَاهِهِمْ﴾ واین بغض و عداوت در دلشان هست و اگر ما میگوییم بین دلها و زبانهای اینها تفاوت هست در شدّت و ضعف تفاوت دارند نه در اصل بغض و غضب ﴿وَ مَا تُخْفِیْ صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ﴾ پس «بغضآء» را هم در زبان جاری میکنند هم در دل و اگر تفاوتی هست این است که «بغضائی» که در دارند کینهای که در قلب دارند بیش از غضبی است که بر زبان جاری میکنند خب پس بنابراین گاهی دهن مطابق با قلب هست گاهی هم دهن مطابق با قلب نیست و مطابق نبودنش هم به دو نحو است یکی اینکه در اصل سلب و ایجاب مطابق نیستند یکی اینکه در شدّت و ضعف مطابق هم نیستند.
بیاساس بودن اعتقاد قلبی و گفتار زبانی کافران
اینجا از جاهایی است که اینکه فرمود با دهنشان میگویند نه یعنی با قلب موافق نیستند با قلب هم موافق هستند لکن آن عقاید قلبیشان معتقدات قلبیشان هم مثل گفتار زبانیشان بیبرهان است آیه چهار سورهٴ مبارکهٴ «کهف» این است که ﴿وَ یُنْذِرَ الَّذِینَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾ که مناسب با بحثهای کنونی سورهٴ «توبه» است در آیهٴ چهار سورهٴ «کهف» فرمود: ﴿وَ یُنْذِرَ الَّذِینَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً ٭ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لاَ لِآبَائِهِمْ﴾ نه اینها نه قدمای اینها که قائل به بنوّت بودند این سخنشان عالمانه نیست وقتی سخن عالمانه نبود جز لقلقه لسان چیز دیگری نیست لذا فرمود: ﴿کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ﴾ این نه برای آن است که اینها معتقد نیستند بلکه عقیدهشان مثل زبانشان بیبرهان است پس اگر یک وقتی در اینگونه از موارد دارد که به افواهشان سخن میگویند نظیر آن مواردی نیست که دلهاشان با >>زبانهاشان مطابق نیست بلکه نظیر آیهٴ چهار و پنج سورهٴ «کهف» است که دل و زبان مطابق هست منتها همان طور که زبان جای برهان نیست این دل ساده بیتدبّر هم جای برهان نبود به دلیل اینکه در صدر آیه پنج فرمود: ﴿مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ﴾ حرفی جاهلانه میزنند وقتی حرف برهانی نباشد ولو انسان در دل هم داشته باشد لقلقه زبان است ﴿مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لاَ لِآبَائِهِمْ کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ﴾ این کذب خبری است مخبر هم که اینها هستند دروغ میگویند که در همین حدّ کذب خبری است ﴿إِن یَقُولُونَ إِلَّا کَذِباً﴾ هم جاهلاند هم دروغ گو سخنشان مطابق با واقع نیست.
تشبیه تلاش همهجانبه کافران به فوت دهان
مطلب دیگر آن است که اینکه در محل بحث فرمود اینها میخواهند با دهنشان خاموش کنند این برابر همان آیهٴ پنج سورهٴ «کهف» است اینها نه اینکه با دهنشان میخواهند خاموش کنند اینها با قلبشان با تمام تلاشها و کوششهایی که دارند میخواهند خاموش کنند زبانی هم میگویند ولی چون ریشه علمی ندارد ﴿مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لاَ لِآبَائِهِمْ﴾ آن عقائد درونیشان هم مثل گفتار بیرونی لقلقه لسان است مثل این است که کسی بخواهد با فوت دهن آفتاب را خاموش کند ﴿یُرِیدُونَ أَن یُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ اینها «یریدون أن یطفئوا نور الله بقلوبهم و صدورهم و عقائدهم واخلاقهم و اعمالهم و دسائسهم» نه فقط ﴿بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ امّا همه اینها مثل فوت دهن است همه آن عقائدشان وقتی ریشه علمی نداشته باشد مثل فوت دهن است ﴿یُرِیدُونَ أَن یُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ آنگاه این ﴿وَ یَأْبَی اللّهُ إِلَّا أَن یُتِمَّ نُورَهُ﴾ یک برهان مضاعف است حالا اینها برفرض قدرتی هم داشته باشند که بخواهند با جمیع ابزار و وسائل نور خدا را خاموش کنند این شدنی نیست چون ﴿وَ اللَّهُ غَالِبٌ عَلَی أَمْرِهِ﴾ ﴿وَ یَأْبَی اللّهُ إِلَّا أَن یُتِمَّ نُورَهُ﴾ ولو اینکه کافران نخواهند ذات اقدس الهی نور خودش را تتمیم میکند.
بحث ادبی در عبارت ﴿قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّی یُؤْفَکُونَ﴾
خب اینکه فرمود: ﴿قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّی یُؤْفَکُونَ﴾ این باب مفاعلهای است که برای دو نفر نیست گاهی باب مفاعله برای مبالغه است اینجا ﴿قَاتَلَهُمُ اللَّهُ﴾ به منزله «قتّلهم الله» است یعنی خدا اینها را از پا درمیآورد و بکشد (إفک) یعنی انصراف (أفّاک) یعنی کسی که خیلی منصرف میکند واگر دروغ را گفتند (إفک) و کذّاب را گفتند (أفّاک) برای اینکه خبر دروغ باعث انصراف عن الصدق الی الکذب است و مخبر دروغگو هم باعث انصراف مردم است از حق به باطل از این جهت به دروغ میگویند (إفک) «إفک هو الصرف» «مأفوک» یعنی مصروف ﴿أَنَّی یُؤْفَکُون﴾ یعنی «أنّی یصرفون» کجا میروند؟ مثل «فاین یتاه بکم» ﴿فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ﴾ وقتی که راه نباشد مقصدی در کار نیست نه اینکه جای معیّنی است ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاّ الضَّلاَلُ﴾ لذا گاهی میفرماید: ﴿أَیْنَ تَذْهَبُونَ﴾ در آیه گاهی در بیانات نورانی حضرت امیر «فاین یتاه بکم» چون اگر صراط مستقیم باشد پایانش مشخص است ولی وقتی کجراهه باشد هدفی ندارد جای این سؤال تعجّبآمیز است کجا میخواهند بروند؟ «أنّی یصرفون عن الحق أنّی یصرفون عن العدل أنّی یصرفون عن الصراط» اینها گذشته از آن اعتقاد باطلشان مقلّد بیجا هم هستند بالأخره انسان یا باید محقق باشد یا اگر مقلّد است در تقلید باید محقق باشد تقلیدش دیگر نباید تقلیدی باشد اینها در تقلید مقلّد بودند.
معنای واژهٴ «احبار»
﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ﴾ که گفتند این جمع (حبر) است (حبر) یعنی عالم یهود. متبحّر غیر از متحبّر است. متحبّر آن کسی است که در کیش یهودیّت دانشمند است. متبحّر کسی که مثل دریاست یک عالمی که مثل دریا است واز خود سرمایه دارد به او میگویند عالم متبحّر یک وقت است یک کسی آب انبار است یا استخر است یا برکه است آبی است که بالأخره از بیرون آمده و در درون او هم گوهری نیست ولی اگر برای خودش باشد و از درون خودش گوهر داشته باشد چنین آبی را میگویند بحر است و اگر عالمی به این حدّ رسید میگویند عالمٌ متبحّرٌ دیگر دریا شد خب آن (حبر) اصطلاح برای دانشمند یهودی است.
سرّ بکارگیری اسم ظاهر به جای ضمیر در آیه محل بحث
فرمود: ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ﴾ احبار برای یهودیهاست و رهبان برای مسیحیها اینجا چون فرقی نمیکند با ضمیر آورده در آیه قبل به عرضتان رسید که چرا در آیهٴ سی یهودیها را به اسم ظاهر ذکر کرد مسیحیها را به اسم ظاهر ذکر کرد با اینکه قبلاً فرمود: ﴿الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ﴾ وهمه را هم با ضمیر ذکر کرد فرمود: ﴿مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ حَتَّی یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَن یَدٍ وَ هُمْ صَاغِرُونَ﴾ ضمیر ﴿یُعْطَوْا﴾ ضمیر ﴿هُم﴾ ضمیر ﴿صَاغِرُونَ﴾ همه به اهل کتاب برمیگردد ولی بعد در مقام تفصیل در آیهٴ سی یهودیها را به اسم ظاهر ذکر کرد مسیحیها را به اسم ظاهر ذکر کرد برای اینکه فرق اساسی بین این دو مکتب بود امّا در آیهٴ 31 چون فرقی از این جهت نیست دیگر استفاده از اسم ظاهر نیست دیگر نفرمود «اتّخذ الیهود احبارهم اربابا ـ اتّخذ النصاری» چون فرقی ندارد در این جهت امّا آنجا فرق داشت که عزیر یک حسابی داشت مسیح یک حسابی داشت مسیح در عصر خودش مبتلا شد و دفاع کرد و امثال ذلک.
ممنوعیت نظام ارباب و رعیتی در اسلام
﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» آن بحث مبسوطاً گذشت که اینگونه از رژیم ارباب و رعیّتی را ذات اقدس الهی کلاً اسقاط کرده است که هیچ کسی ربّ فرهنگی کسی نیست که ﴿مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُؤْتِیَهُ اللّهُ الْکِتَابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَاداً لِی مِن دُونِ اللّهِ وَ لکِن کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَ بِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ ٭ وَ لاَ یَأْمُرُکُم أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلاَئِکَةَ وَ النَّبِیِّیِنَ أَرْبَاباً﴾ این ارباب و رعیّتی در فتوا در فکر در فرهنگ این کاملاً منع شده اگر ربوبیّت فرهنگی و علمی هست فقط ذات اقدس الهی ربّ است و دیگران رعیّت او وگرنه در مسائل اینکه فتوایی کسی حرف خودش را بزند و بگوید فقط حرف من را قبول کنید اینچنین نیست همه اینها حرف خدا را پیام الهی را نقل میکنند خواه به صورت قرآن کریم خواه به صورت احادیث قدسی خواه به صورت الهامهایی که ذات اقدس الهی معالواسطه یا بلاواسطه به اهل بیت(علیهم السّلام ) افاضه فرموده خب ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ وَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ﴾ را هم «ربّاً من دون الله» اینجا مسیح را که رب اتّخاذ شد از آنها جدا کردند ولی در آوردن فعل یهودی و مسیحی همه را با یک ضمیر ذکر کردند.
امر شدن اهل کتاب به توحید و نفی شرک
در حالی که ﴿وَ مَا أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ این ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ تأکیدی هست برای او شاید برهانی هم باشد چه اینکه ﴿سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ﴾ هم برای تنزیه اوست از آنچه را که یهودیها و مسیحیها شریک خدا قرار دادند شریک در تدبیر فتوایی شریک در تدبیر علمی شریک در تشریع در حقیقت که چه چیز را حرام بکنند چه چیز را حلال بکنند وگرنه اینها مشرک در اصل ذات نبودند مشرک در عبادت نبودند اگر در بحثهای قبل اشاره شد به اینکه اهل کتاب با مشرکین کاملاً فرق دارند در فرهنگ قرآن گرچه عنوان کافر بر هر دو اطلاق میشود ولی مشرک بر اهل کتاب اطلاق نمیشود با همین آیه هم میتوان این مطلب را تثبیت کرد
پرسش ...
مراد از ربّ واقع شدن احبار و رهبان
پاسخ: بله همان روایتی که عدیبنحاتم به وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال کرد و جواب داد مشابه آن از وجود مبارک امام صادق(علیه السّلام) رسیده است چه نبوی چه روایتی که امامیّه نقل میکنند که در همین تفسیرهای روایی هست آنچه وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود مطابق چیزی است که وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در جواب عدیبنحاتم گفت. عدی عرض کرد که ما که احبار و رهبان را یا عیسی را نمیپرستیم؟ حضرت فرمود منظور آن است که آنها حلال خدا را حرام میکنند شما هم میخواهید بکنید
پرسش ...
پاسخ: بله این عبادت فعلی است دیگر این عبادت یعنی اطاعت. اطاعت در مقام امتثال تکلیف و اطاعت این هم یک نحوه عبادت است اینکه فرعون به این قوم میگفت ﴿مَا لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ﴾ یا ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الأعْلَی﴾ یا وجود مبارک موسای کلیم به فرعون فرمود که ﴿تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَیَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِی إِسْرَائِیل﴾ اینجور نبود که بنیسرائیل فرعون را بپرستند که خود فرعون گاوپرست بود مثل سایر بتپرستهای مصر که درباریان فرعون گفتند اگر تو به موسی مهلت بدهی ﴿یَذَرَکَ وَآلِهَتَک﴾ خب او هم آلههای داشت نظیر دیگر وثنییّن مصر ولی اینکه میگفت: ﴿مَا أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشَادِ﴾ یعنی سعادت مردم مصر در سایه عمل کردن به اندیشه من است قانون مصر را من باید تدوین کنم همین چه چیز بد است چه چیز خوب است باید و نباید مصر را من باید تعیین کنم اگر باید و نباید مصر را فرعون تعیین بکند میشود ربّ و اله باید و نباید مسیحی و یهودی را اگر احبار و رهبان تدوین بکند میشود رب هم وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) در آن روایت فرمود منظور پرستش نماز و روزهای نیست هم وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در جواب عدیبنحاتم فرمود منظور صوم و صلاة برای احبار و رهبان نیست
وجود شرک اعتقادی و شرک عملی در اکثریت انسانها
پرسش ...
پاسخ: بله شرک در مقام عمل مثل اینکه شرک خیلی از مؤمنین را هم در آن آیه اواخر سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» ثابت میکند ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُونَ﴾ فرمود اکثر مؤمنین مشرکند دیگر اینکه اکثر مؤمنین مشرکند که شرک در
پرسش ...
پاسخ: بسیار خب ولی قرآن اطلاق کرده شرک را همین که روایات هم تأیید کرده که منظور چیست میگوید اوّل فلان کس دوم فلان کس «لولا فلان لهلکت» اینها را به عنوان مثال ذکر کردند خب قرآن کریم فرمود مردم دو قسماند اکثری مشرکند اقلّی مؤمنند این یک تقسیم. تقسیم دیگر همین اقلّی که مؤمنند اکثری این اقلّی مشرکند اقلّی اقلّی موحّدند ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم﴾ یعنی اکثر مؤمنان مشرک هستند در بحثهای دیگر که فرمود ﴿وَإِن تُطِعْ أَکْثَرَ مَن فِی الأرْضِ یُضِلُّوکَ﴾ ﴿وَمَا أَکْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ﴾ و مانند آن پس اکثر مردم ساکن روی زمین غیر موحّدند این یک تقسیم اوّل تقسیم دوم آن است که همین اقلّی که موحّدند در این اقلّی اکثر این اقلّی مشرکند آن وقت توحید ناب کم است خب اینجا هم مشخص فرمود به اینکه منظور از شرک، شرک در عبادت است و این شرک در عبادت هم طبق این دو روایتی که رسیده است منظور آن است که در احکام آنها هر بدعتی میگذاشتند اینها میپذیرفتند.
«الحمد للّه ربّ العالمین»
زمان ابتلای مسیحیان و یهودیان به شرک
تبیین رابطه زبان و قلب کافران در قرآن کریم
وجود شرک اعتقادی و شرک عملی در اکثریت انسانها
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ قَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ وَ قَالَتِ النَّصَارَی الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّی یُؤْفَکُونَ ٭ اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ وَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَ مَا أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ ٭ یُرِیدُونَ أَن یُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ یَأْبَی اللّهُ إِلَّا أَن یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ ٭ هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ﴾
زمان ابتلای مسیحیان و یهودیان به شرک
حرفی که مسیحیها در باره وجود مبارک عیسی(سلام الله علیه) زدند خواه به الوهیّت آن حضرت خواه به ﴿ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ وخواه به بنوّت و ابنالله بودن آن حضرت تقریباً در عصر خود آن حضرت بود و وجود مبارک عیسی(سلام الله علیه) هم تبرّی کرد و این سخن را رد کرد و برهان بر توحید ربوبی اقامه کرد و مانند آن. امّا حرفی که یهودیها درباره عزیر زدند این قدمای یهود نبودند در عصر موسای کلیم(سلام الله علیه) چنین سخنی نبود درباره خود کلیم خدا هم این مطلب گفته نشده بعدها براساس انگیزههایی درباره عزیر این سخن گفته شد اگر این کلمه ﴿یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَبْلُ﴾ راجع به مسیحیها باشد قبل از مسیحیها مشرکین حجاز بودائیها و بتپرستان شرق اینها این حرفها را داشتند ولی اگر منظور اعم از مسیحی و یهودی باشد قدمای یهود چون چنین حرفی را نداشتند اگر کسی اشکال کند بگوید که قبل از قدمای یهود در عصر موسای کلیم مشرکین حجاز، چنین حرفی نداشتند یا بودائی و برهمنیها چنین حرفی نداشتند باید ثابت بکند چنین فکری قبلا در مشرق یا خاورمیانه نبود لکن آنچه قرآن کریم اسناد میدهد به پیشینیان از یهود نیست به خصوص آن یهودیهایی است که معاصر عزیر یا بعد از عزیراند و بعد از جریان عزیر یا عصر عزیر قول به بنوّت وحلول و وثنیّت واینها سابقه داشت بنابراین شبههای از این جهت وارد نیست.
سکوت یهود و نصارا در برابر اسناد شرک به آنان در قرآن
مطلب دیگر آنکه وقتی قرآن کریم نازل شد نه یهودی درباره این بنوّت عزیر اعتراض کرد نه مسیحی درباره بنوّت عیسی هر دو گروه قبول داشتند که در بین آنها این فکر هست واگر این فکر در بین یهودیها یا مسیحیها نبود آنها فوراً اعتراض میکردند چه اینکه در آیه بعد که دارد ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ﴾ برخی از مسیحیها نظیر عدیبنحاتم ومانند آن، که به حضور پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم ) مشرّف شدند صریحاً سؤال کردند یک سؤال اعتراض آمیز که ما هرگز احبار ورهبان را به عنوان ربّ اتّخاذ نکردیم این چیست که در قرآن به ما اسناد میدهد؟ که ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ﴾ که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم ) تبیین کرد تفسیر کرد چون خداوند پیغمبر را مبیّن قرآن قرار داد فرمود: ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾ تو باید برای اینها بیان بکنی حضرت بیان کرد فرمود منظور از اتّخاذ احبار و رهبان به عنوان ربّ این نیست که برای اینها نماز بخوانید یا برای اینها روزه بگیرید همینکه اینها حلال خدا را حرام میکنند و حرام خدا را حلال میکنند و شما فوراً تصدیق میکنید و پیروی میکنید همین اتّخاذ ربوبیّت است ربّ یعنی مدبّر شما با آراء و اندیشههای آنها تدبیر میشوید هرچه را که آنها بگویند میپذیرید ولو برخلاف تورات و انجیل باشد و منظور از اتّخاذ احبار و رهبان به عنوان ربّ هم بیش از این نیست که آنها حلال میکنند حرام خدا را شما میپذیرید آنها حرام میکنند حلال خدا را شما میپذیرید خب پس اگر درباره بنوّت عزیر و همچنین درباره بنوّت مسیح این حرف در بین یهودیها و مسیحیها رواج نمیداشت یقیناً اعتراض میکردند چه اینکه یک مقداری آیه بعد برای عدیبنحاتم و مانند آن روشن نبود فوراً اعتراض کردند و سؤال کردند و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم ) آنها را توجیه کرد و تفسیر کرد
تبیین رابطه زبان و قلب کافران در قرآن کریم
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ نه یعنی این دهن در مقابل قلب و صدر است کلمه «افواه» در قرآن کریم گاهی در مقابل صدر و قلب است که مثلاً اگر کسی در درونش در قلب و دلش یک مطلبی باشد که آن مطلب را نگوید و خلافش را بر زبان جاری کند که منافقانه سخن بگوید اینجا میگویند این حرف را با دهن میگوید سخنی است که با دهن گفته است ولی آنچه در دل دارد بر خلاف این است که اینجا دهن در مقابل دل است «افواه» در مقابل صدور و قلوب است و هماهنگ نیستند گاهی مطلبی است که هم در قلب است هم در دهن آنچه در قلب است بدتر از آن است که در دهن است اینجا اگر یک تقابلی بین دهن ودل برقرار شد و گفته شد اینها حرف را با دهن میگویند یعنی این مقدار تلخی که میبینید تازه حرفی است که ظاهر شده است ﴿وَ مَا تُخْفِیْ صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ﴾ آنچه را که در دلها پنهان کردهاند بدتر از آن چیزهایی است که با دهانشان با زبانشان ظاهر کردهاند خب این یک وقت، یک وقت هست که نه دهن با قلب موافق است حرفی را که با زبان میگویند همان حرفی است که معنا و پیامش را با دل میپذیرند ودر دل قبول دارند الاّ اینکه آنچه را که اینها در دل دارند مثل چیزی است که بر زبان جاری میکنند بیاثر است در چنین فضایی میفرماید اینها مطالبی است که اینها با دهنشان میگویند مثل محلّ بحث در محلّ بحث اینها به بنوّت عزیر معتقدند به بنوّت عیسی(علیه السّلام ) معتقدند واین حرف را بر زبان جاری میکنند لکن این حرفی که بر زبان جاری میکنندو حرفی هم که در دل به آن معتقدند هر دوی اینها بیاساس است آنچه را که بر زبان جاری کردند که زبانی است و آنچه را هم که در دل دارند زبانی است لقلقه لسان است یعنی همانطوری که زبان جای برهان نیست برای اینکه محور اندیشه و تفکّر قلب است حرف زبانی را نمیشود گفت حرف برهانی باید ببینیم دل برهان اقامه کرد یا نه دل اینها مثل زبان اینها با لقلقه چیزی را معتقد شد.
نحوهٴ تفاوت و توافق زبان و قلب کافران
بنابراین افواه در قرآن که در قبال قلوب و صدور است یکسان نیست گاهی مخالف قلب است گاهی موافق با قلب است گاهی هم که موافق قلب است چون بی برهان است حرفی که در دل دارند مثل همین حرفی است که بر زبان دارند از این جهت فرمود: ﴿ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ امّا آن موردی که زبان با قلب مطابق نیست و این حرفی است که فقط از زبان جاری میشود و دل آن را تائید نمیکند نظیر آیه هشت همین سورهٴ مبارکهٴ «توبه» که بحثش قبلاً گذشت فرمود: ﴿کَیْفَ وَ إِن یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لاَیَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلّاً وَ لاَ ذِمَّةً یُرْضُونَکُم بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ امّا ﴿وَ تَأْبَی قُلُوبُهُمْ﴾ آنها با دهنشان یک طور میگویند ولی با دل طور دیگر فکر میکنند با زبانشان با شما تفاهم دارند ولی قلباً دشمن شما هستند که ﴿لاَیَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلّاً وَ لاَ ذِمَّةً﴾ که اینجا زبان با دل مطابق نیست نظیر آنچه را که در طلیعه سورهٴ مبارکهٴ «صفّ» فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ ٭ کَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾ که زبان مطابق با دل نیست چیزی را لساناً میگویند و قلباً نمیپذیرند گاهی زبان و دل مطابق هم هستند منتها آنچه را که در دل دارند بدتر از چیزی است که بر زبان جاری کردند که اینها خشمشان در دل هست و با زبان با شما با بدرفتاری سخن میگویند ﴿وَ مَا تُخْفِیْ صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ﴾ آنچه را که دلهای اینها پنهان کرده است بیش از آن مقداری است که از زبانهاشان جاری شده آیهٴ 118سوره «آلعمران» این است ﴿یَاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِن دُونِکُمْ لاَ یَأْلُونَکُمْ خَبَالاً وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِن أَفْوَاهِهِمْ﴾ واین بغض و عداوت در دلشان هست و اگر ما میگوییم بین دلها و زبانهای اینها تفاوت هست در شدّت و ضعف تفاوت دارند نه در اصل بغض و غضب ﴿وَ مَا تُخْفِیْ صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ﴾ پس «بغضآء» را هم در زبان جاری میکنند هم در دل و اگر تفاوتی هست این است که «بغضائی» که در دارند کینهای که در قلب دارند بیش از غضبی است که بر زبان جاری میکنند خب پس بنابراین گاهی دهن مطابق با قلب هست گاهی هم دهن مطابق با قلب نیست و مطابق نبودنش هم به دو نحو است یکی اینکه در اصل سلب و ایجاب مطابق نیستند یکی اینکه در شدّت و ضعف مطابق هم نیستند.
بیاساس بودن اعتقاد قلبی و گفتار زبانی کافران
اینجا از جاهایی است که اینکه فرمود با دهنشان میگویند نه یعنی با قلب موافق نیستند با قلب هم موافق هستند لکن آن عقاید قلبیشان معتقدات قلبیشان هم مثل گفتار زبانیشان بیبرهان است آیه چهار سورهٴ مبارکهٴ «کهف» این است که ﴿وَ یُنْذِرَ الَّذِینَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾ که مناسب با بحثهای کنونی سورهٴ «توبه» است در آیهٴ چهار سورهٴ «کهف» فرمود: ﴿وَ یُنْذِرَ الَّذِینَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً ٭ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لاَ لِآبَائِهِمْ﴾ نه اینها نه قدمای اینها که قائل به بنوّت بودند این سخنشان عالمانه نیست وقتی سخن عالمانه نبود جز لقلقه لسان چیز دیگری نیست لذا فرمود: ﴿کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ﴾ این نه برای آن است که اینها معتقد نیستند بلکه عقیدهشان مثل زبانشان بیبرهان است پس اگر یک وقتی در اینگونه از موارد دارد که به افواهشان سخن میگویند نظیر آن مواردی نیست که دلهاشان با >>زبانهاشان مطابق نیست بلکه نظیر آیهٴ چهار و پنج سورهٴ «کهف» است که دل و زبان مطابق هست منتها همان طور که زبان جای برهان نیست این دل ساده بیتدبّر هم جای برهان نبود به دلیل اینکه در صدر آیه پنج فرمود: ﴿مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ﴾ حرفی جاهلانه میزنند وقتی حرف برهانی نباشد ولو انسان در دل هم داشته باشد لقلقه زبان است ﴿مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لاَ لِآبَائِهِمْ کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ﴾ این کذب خبری است مخبر هم که اینها هستند دروغ میگویند که در همین حدّ کذب خبری است ﴿إِن یَقُولُونَ إِلَّا کَذِباً﴾ هم جاهلاند هم دروغ گو سخنشان مطابق با واقع نیست.
تشبیه تلاش همهجانبه کافران به فوت دهان
مطلب دیگر آن است که اینکه در محل بحث فرمود اینها میخواهند با دهنشان خاموش کنند این برابر همان آیهٴ پنج سورهٴ «کهف» است اینها نه اینکه با دهنشان میخواهند خاموش کنند اینها با قلبشان با تمام تلاشها و کوششهایی که دارند میخواهند خاموش کنند زبانی هم میگویند ولی چون ریشه علمی ندارد ﴿مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لاَ لِآبَائِهِمْ﴾ آن عقائد درونیشان هم مثل گفتار بیرونی لقلقه لسان است مثل این است که کسی بخواهد با فوت دهن آفتاب را خاموش کند ﴿یُرِیدُونَ أَن یُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ اینها «یریدون أن یطفئوا نور الله بقلوبهم و صدورهم و عقائدهم واخلاقهم و اعمالهم و دسائسهم» نه فقط ﴿بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ امّا همه اینها مثل فوت دهن است همه آن عقائدشان وقتی ریشه علمی نداشته باشد مثل فوت دهن است ﴿یُرِیدُونَ أَن یُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ آنگاه این ﴿وَ یَأْبَی اللّهُ إِلَّا أَن یُتِمَّ نُورَهُ﴾ یک برهان مضاعف است حالا اینها برفرض قدرتی هم داشته باشند که بخواهند با جمیع ابزار و وسائل نور خدا را خاموش کنند این شدنی نیست چون ﴿وَ اللَّهُ غَالِبٌ عَلَی أَمْرِهِ﴾ ﴿وَ یَأْبَی اللّهُ إِلَّا أَن یُتِمَّ نُورَهُ﴾ ولو اینکه کافران نخواهند ذات اقدس الهی نور خودش را تتمیم میکند.
بحث ادبی در عبارت ﴿قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّی یُؤْفَکُونَ﴾
خب اینکه فرمود: ﴿قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّی یُؤْفَکُونَ﴾ این باب مفاعلهای است که برای دو نفر نیست گاهی باب مفاعله برای مبالغه است اینجا ﴿قَاتَلَهُمُ اللَّهُ﴾ به منزله «قتّلهم الله» است یعنی خدا اینها را از پا درمیآورد و بکشد (إفک) یعنی انصراف (أفّاک) یعنی کسی که خیلی منصرف میکند واگر دروغ را گفتند (إفک) و کذّاب را گفتند (أفّاک) برای اینکه خبر دروغ باعث انصراف عن الصدق الی الکذب است و مخبر دروغگو هم باعث انصراف مردم است از حق به باطل از این جهت به دروغ میگویند (إفک) «إفک هو الصرف» «مأفوک» یعنی مصروف ﴿أَنَّی یُؤْفَکُون﴾ یعنی «أنّی یصرفون» کجا میروند؟ مثل «فاین یتاه بکم» ﴿فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ﴾ وقتی که راه نباشد مقصدی در کار نیست نه اینکه جای معیّنی است ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاّ الضَّلاَلُ﴾ لذا گاهی میفرماید: ﴿أَیْنَ تَذْهَبُونَ﴾ در آیه گاهی در بیانات نورانی حضرت امیر «فاین یتاه بکم» چون اگر صراط مستقیم باشد پایانش مشخص است ولی وقتی کجراهه باشد هدفی ندارد جای این سؤال تعجّبآمیز است کجا میخواهند بروند؟ «أنّی یصرفون عن الحق أنّی یصرفون عن العدل أنّی یصرفون عن الصراط» اینها گذشته از آن اعتقاد باطلشان مقلّد بیجا هم هستند بالأخره انسان یا باید محقق باشد یا اگر مقلّد است در تقلید باید محقق باشد تقلیدش دیگر نباید تقلیدی باشد اینها در تقلید مقلّد بودند.
معنای واژهٴ «احبار»
﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ﴾ که گفتند این جمع (حبر) است (حبر) یعنی عالم یهود. متبحّر غیر از متحبّر است. متحبّر آن کسی است که در کیش یهودیّت دانشمند است. متبحّر کسی که مثل دریاست یک عالمی که مثل دریا است واز خود سرمایه دارد به او میگویند عالم متبحّر یک وقت است یک کسی آب انبار است یا استخر است یا برکه است آبی است که بالأخره از بیرون آمده و در درون او هم گوهری نیست ولی اگر برای خودش باشد و از درون خودش گوهر داشته باشد چنین آبی را میگویند بحر است و اگر عالمی به این حدّ رسید میگویند عالمٌ متبحّرٌ دیگر دریا شد خب آن (حبر) اصطلاح برای دانشمند یهودی است.
سرّ بکارگیری اسم ظاهر به جای ضمیر در آیه محل بحث
فرمود: ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ﴾ احبار برای یهودیهاست و رهبان برای مسیحیها اینجا چون فرقی نمیکند با ضمیر آورده در آیه قبل به عرضتان رسید که چرا در آیهٴ سی یهودیها را به اسم ظاهر ذکر کرد مسیحیها را به اسم ظاهر ذکر کرد با اینکه قبلاً فرمود: ﴿الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ﴾ وهمه را هم با ضمیر ذکر کرد فرمود: ﴿مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ حَتَّی یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَن یَدٍ وَ هُمْ صَاغِرُونَ﴾ ضمیر ﴿یُعْطَوْا﴾ ضمیر ﴿هُم﴾ ضمیر ﴿صَاغِرُونَ﴾ همه به اهل کتاب برمیگردد ولی بعد در مقام تفصیل در آیهٴ سی یهودیها را به اسم ظاهر ذکر کرد مسیحیها را به اسم ظاهر ذکر کرد برای اینکه فرق اساسی بین این دو مکتب بود امّا در آیهٴ 31 چون فرقی از این جهت نیست دیگر استفاده از اسم ظاهر نیست دیگر نفرمود «اتّخذ الیهود احبارهم اربابا ـ اتّخذ النصاری» چون فرقی ندارد در این جهت امّا آنجا فرق داشت که عزیر یک حسابی داشت مسیح یک حسابی داشت مسیح در عصر خودش مبتلا شد و دفاع کرد و امثال ذلک.
ممنوعیت نظام ارباب و رعیتی در اسلام
﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» آن بحث مبسوطاً گذشت که اینگونه از رژیم ارباب و رعیّتی را ذات اقدس الهی کلاً اسقاط کرده است که هیچ کسی ربّ فرهنگی کسی نیست که ﴿مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُؤْتِیَهُ اللّهُ الْکِتَابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَاداً لِی مِن دُونِ اللّهِ وَ لکِن کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَ بِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ ٭ وَ لاَ یَأْمُرُکُم أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلاَئِکَةَ وَ النَّبِیِّیِنَ أَرْبَاباً﴾ این ارباب و رعیّتی در فتوا در فکر در فرهنگ این کاملاً منع شده اگر ربوبیّت فرهنگی و علمی هست فقط ذات اقدس الهی ربّ است و دیگران رعیّت او وگرنه در مسائل اینکه فتوایی کسی حرف خودش را بزند و بگوید فقط حرف من را قبول کنید اینچنین نیست همه اینها حرف خدا را پیام الهی را نقل میکنند خواه به صورت قرآن کریم خواه به صورت احادیث قدسی خواه به صورت الهامهایی که ذات اقدس الهی معالواسطه یا بلاواسطه به اهل بیت(علیهم السّلام ) افاضه فرموده خب ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ وَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ﴾ را هم «ربّاً من دون الله» اینجا مسیح را که رب اتّخاذ شد از آنها جدا کردند ولی در آوردن فعل یهودی و مسیحی همه را با یک ضمیر ذکر کردند.
امر شدن اهل کتاب به توحید و نفی شرک
در حالی که ﴿وَ مَا أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ این ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ تأکیدی هست برای او شاید برهانی هم باشد چه اینکه ﴿سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ﴾ هم برای تنزیه اوست از آنچه را که یهودیها و مسیحیها شریک خدا قرار دادند شریک در تدبیر فتوایی شریک در تدبیر علمی شریک در تشریع در حقیقت که چه چیز را حرام بکنند چه چیز را حلال بکنند وگرنه اینها مشرک در اصل ذات نبودند مشرک در عبادت نبودند اگر در بحثهای قبل اشاره شد به اینکه اهل کتاب با مشرکین کاملاً فرق دارند در فرهنگ قرآن گرچه عنوان کافر بر هر دو اطلاق میشود ولی مشرک بر اهل کتاب اطلاق نمیشود با همین آیه هم میتوان این مطلب را تثبیت کرد
پرسش ...
مراد از ربّ واقع شدن احبار و رهبان
پاسخ: بله همان روایتی که عدیبنحاتم به وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال کرد و جواب داد مشابه آن از وجود مبارک امام صادق(علیه السّلام) رسیده است چه نبوی چه روایتی که امامیّه نقل میکنند که در همین تفسیرهای روایی هست آنچه وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود مطابق چیزی است که وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در جواب عدیبنحاتم گفت. عدی عرض کرد که ما که احبار و رهبان را یا عیسی را نمیپرستیم؟ حضرت فرمود منظور آن است که آنها حلال خدا را حرام میکنند شما هم میخواهید بکنید
پرسش ...
پاسخ: بله این عبادت فعلی است دیگر این عبادت یعنی اطاعت. اطاعت در مقام امتثال تکلیف و اطاعت این هم یک نحوه عبادت است اینکه فرعون به این قوم میگفت ﴿مَا لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ﴾ یا ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الأعْلَی﴾ یا وجود مبارک موسای کلیم به فرعون فرمود که ﴿تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَیَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِی إِسْرَائِیل﴾ اینجور نبود که بنیسرائیل فرعون را بپرستند که خود فرعون گاوپرست بود مثل سایر بتپرستهای مصر که درباریان فرعون گفتند اگر تو به موسی مهلت بدهی ﴿یَذَرَکَ وَآلِهَتَک﴾ خب او هم آلههای داشت نظیر دیگر وثنییّن مصر ولی اینکه میگفت: ﴿مَا أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشَادِ﴾ یعنی سعادت مردم مصر در سایه عمل کردن به اندیشه من است قانون مصر را من باید تدوین کنم همین چه چیز بد است چه چیز خوب است باید و نباید مصر را من باید تعیین کنم اگر باید و نباید مصر را فرعون تعیین بکند میشود ربّ و اله باید و نباید مسیحی و یهودی را اگر احبار و رهبان تدوین بکند میشود رب هم وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) در آن روایت فرمود منظور پرستش نماز و روزهای نیست هم وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در جواب عدیبنحاتم فرمود منظور صوم و صلاة برای احبار و رهبان نیست
وجود شرک اعتقادی و شرک عملی در اکثریت انسانها
پرسش ...
پاسخ: بله شرک در مقام عمل مثل اینکه شرک خیلی از مؤمنین را هم در آن آیه اواخر سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» ثابت میکند ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُونَ﴾ فرمود اکثر مؤمنین مشرکند دیگر اینکه اکثر مؤمنین مشرکند که شرک در
پرسش ...
پاسخ: بسیار خب ولی قرآن اطلاق کرده شرک را همین که روایات هم تأیید کرده که منظور چیست میگوید اوّل فلان کس دوم فلان کس «لولا فلان لهلکت» اینها را به عنوان مثال ذکر کردند خب قرآن کریم فرمود مردم دو قسماند اکثری مشرکند اقلّی مؤمنند این یک تقسیم. تقسیم دیگر همین اقلّی که مؤمنند اکثری این اقلّی مشرکند اقلّی اقلّی موحّدند ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم﴾ یعنی اکثر مؤمنان مشرک هستند در بحثهای دیگر که فرمود ﴿وَإِن تُطِعْ أَکْثَرَ مَن فِی الأرْضِ یُضِلُّوکَ﴾ ﴿وَمَا أَکْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ﴾ و مانند آن پس اکثر مردم ساکن روی زمین غیر موحّدند این یک تقسیم اوّل تقسیم دوم آن است که همین اقلّی که موحّدند در این اقلّی اکثر این اقلّی مشرکند آن وقت توحید ناب کم است خب اینجا هم مشخص فرمود به اینکه منظور از شرک، شرک در عبادت است و این شرک در عبادت هم طبق این دو روایتی که رسیده است منظور آن است که در احکام آنها هر بدعتی میگذاشتند اینها میپذیرفتند.
«الحمد للّه ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است