- 387
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 35 و 36 سوره اعراف _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 35 و 36 سوره اعراف _ بخش دوم"
در هنگام آفرینش انسان خاکهای گوناگونی به کار رفت طین و ترابهای طیّب و خبیث به کار رفت
هر چیزی که قائم به ذات نیست قائم به غیر است، معلول است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَا بَنِی آدَمَ إِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ رُسُلٌ مِنکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیَاتِی فَمَنِ اتَّقَی وَ أَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ ٭ وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْهَا أُولئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ﴾
نوع این آیاتی که تلاوت شد بحث تفسیریشان تا حدودی گذشت عمده آن بحث ملفّق از آیات و روایات بود که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) مطرح کردند در آنجا روایات فراوانی است که دربارهٴ طینت انسان سخن میگوید و این روایات چند طایفه بود بعضی از اینها دلالت داشت که در هنگام آفرینش انسان خاکهای گوناگونی به کار رفت طین و ترابهای طیّب و خبیث به کار رفت آنها که در آفرینش آنها از خاکهای پاک و از خاکهایی که مربوط به هوای ملایم است سرزمین ملایم است حاصلخیز است انسانهای صالحی متکوّن میشوند و کسانی که از خاکهای شورهزار و خاکهای غیر ثمربخش آفریده شدهاند انسانی طالحی به بار میآیند گاهی تعبیر به این صورت است, گاهی تعبیر به ماء عَذب و ماء مِل.. عجاج است یعنی در هنگام آفرینش انسانها این خاکها را که جمع کردهاند گاهی آبهای طیّب و گوارا روی این خاکها ریختند به صورت طین در آمده گاهی آبهای شور و تلخ به این خاکها اضافه کردند به صورت گِل و طین در آمده آنها که از آب شیرین و عذب و فرات و گوارها متکوّن شدند انسانهای صالحیاند آنها که از آبهای تلخ و شور متکوّن شدند انسانهای طالحیاند این دو طایفه. طایفهٴ دیگر دربارهٴ جنّت و نار است که برخیها ریشهشان از جنّت است برخی ریشهشان از نار آنهایی که در تکوّن اصلیشان از مایههای اصلی بهشت استفاده شده است انسانهای صالحی میشوند و آنها که در هنگام آفرینش از مایههای دوزخی استفاده شده است آنها انسانهای طالح و فاسد در میآیند این سه طایفه. طایفهٴ چهار تعبیر به نور و ظلم دارد که برخیها ریشهٴ نورانی دارند برخیها ریشهٴ ظلمانی این طوایف چهارگانه و امثال اینها دو توجیه دارد یک توجیه در بحثهای روز گذشته و مانند آن بازگو شد و یک توجیه امروز مطرح است عصاره و خلاصهٴ آن توجیه گذشته این بود که هیچ کدام از اینها در حدّ سبب تام ذاتیبودن یا علّت تام بودن نیستند حدّاکثر پیام این طوایف چهارگانه در حدّ اقتضاست یعنی آنها که در آب و هوای خوب تربیت شدند استعداد آنها برای خوب شدن بیشتر از دیگران است آنهایی که در منطقههای سوزان استوایی تربیت شدند استعدادشان کمتر است ولی هیچ کدام فاقد آن نصاب اصلی و اوّلی سعادتاند یک چون آن نصاب به صورت نفس مُلهمه به همه داده شد به صورت فطری به همه داده شد حدّاقل نصاب هستی سعادت در هر انسانی هست اما زاید بر آن نصاب لازم افراد مختلفاند البته هر کسی از نعمت بیشتری برخوردار بود استعدادش برای فراگیری علم و تحصیل عمل صالح بیشتر است قهراً مسئولیت او هم بیشتر بر اساس ﴿لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ﴾ او در قبال این نعمت استعدادی که خدا به او داده است مسئول است و کسانی که فاقد آن استعدادهای برترند مسئولیت آنها هم کمتر است ولی اصل نصاب لازم را برای تحصیل سعادت دارند لذا نه جبر پیش میآید یک, نه هیچ کس میتواند خود را از زیر مسئولیت خارج کند دو, و نه ذاتی به آن صورت هست که از حیطهٴ قدرت خدا بیرون باشد سه, این عصارهٴ جوابی بود که در بحثهای قبل مطرح شد.
و اما آنچه در امروز و این نوبت مطرح است آن است که اینکه خداوند گاهی به صورت مبدأ گاهی به صورت معاد ذکر میکند میفرماید: ﴿کَمَا بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ ٭ فَرِیقاً هَدَی وَفَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلاَلَةُ﴾ که نشان میدهد آینده مثل گذشته است و در گذشته انسانها دو گروه بودند قبلاً بیان شد که اگر این گزارش اجمالی باشد که خداوند در ازل میداند یک عده بدند یک عده خوب این ضرری ندارد برای اینکه بر اساس اشخاص معیّن که حساب نشده است البته انسانها دو دستهاند اما چه کسی بد است و چه کسی خوب این را بیان نمیکند و آن بحث هم ندارد عمده آن گزارشهای تفصیلی است که اشخاص در گذشته و در مدبأ مشخص باشند که کدامشان اهل سعادتند کدامهایشان اهل شقاوتند اگر در حدّ اقتضا باشد باز مستلزم جبر نیست برای اینکه همان جواب روزهای قبل است و اما اگر نه, به صورت نتیجهٴ نهایی باشد این یک جواب دیگری میطلبد که آن امروز بیان میشود و آن این است که اگر ما روح را یک امر مجرّدی میدانیم کما هو الحق این موجود مجرّد گرچه در نشئهای که با طبیعت ارتباط دارد کارهای طبیعی انجام میدهد و کارهای طبیعی او زماندار است مکاندار است خصوصیتهای مادی میپذیرد اما اصل آن عمل منزّه از زمان و مکان است اگر ثابت شد روح موجودی است مجرّد و اگر ثابت شد کارهایی که مربوط به روح است از سواد تجرّد برخوردار است و اگر ثابت شد که کارهای پایهای و مقدّماتی او گرچه مادی است ولی این مستلزم آن نیست که متن روح مادی باشد یا کارهای روح مادی باشد قهراً روح و انسانی از تجرّد برخوردار است و هر موجود مجرّدی ثابت است وقتی ثابت شد از گذر زمان و مکان منزّه است قهراً چنین موجودی را هم میشود به لحاظ مبدأ سنجید و نسبت داد هم به لحاظ معاد برای توضیح این مطلب ما از اندیشهٴ انسان و مقدّمات اندیشهٴ انسان باید استفاده کنیم انسان میاندیشد و بعضی از قوانین عقلی را درک میکند حالا یا قوانین عقلی مربوط به علوم تجربی است یا بالاترش ریاضی است یا بالاتر از اینها فلسفی است یا بالاتر از اینها عرفانی است یا فوق اینها وحیانی است بالأخره انسان اینها را میفهمد این علوم و اندیشههایی که انسان فهمید هیچ کدام زمانمند نیست تاریخبردار نیست مثلاً در مسائل ریاضی اگر بگویند 25 ضرب در 35 چقدر خواهد شد نتیجهٴ او یک امر کلّی است که همیشگی و دائمی خواهد بود اینچنین نیست که زمانمند باشد که ما بگوییم این قانون برای دویست سال قبل است یا دو میلیارد سال قبل است یا دو بیلیارد سال قبل است و مانند آن این اصلاً زمانپذیر نیست نه قدیم زمانی است نه حادث زمانی قوانین عقلی که میگویند مثلاً هر چیزی که هستی او عین ذات او نیست این نیازمند به علت است مثل این قانون فلسفی که در نهجالبلاغه از بیان حضرت امیر استفاده شد فرمود «کل قائم فی سواه معلول» این نظام علّی که در نهجالبلاغه با این صورت بیان شد معنایش این است که هر موجودی که هستی او عین ذات او نیست علت دارد، یک وقت است موجود مثل خداست که هستی او عین ذات اوست او عین هستی است او دیگری سبب ندارد، یک وقت است نه یک موجودی است که هستی او عین ذات او نیست وقتی هستی او عین ذات او نیست حتماً سبب دارد «کل قائم فی سواه معلول» یعنی «فله علة» این قانون عقلی زمانمند نیست که ما بگوییم این الآن کودک است یا پیر است یا جوان است یا مثلاً دو میلیون سال سنش است یا بیلیارد سال سنش است نه قدیم زمانی است نه حادث زمانی اصلاً تاریخی بر نمیدارد چیزی که مجرد است تاریخ بر نمیدارد هر مخلوقی خالقی دارد هر چیزی که هستی او عین ذات او نیست نیازمند است و هر چیزی که هستی او عین ذات او بود بینیاز است اینها یک سلسله قوانینی است ثابت و مجرد وقتی مجرد شد روحی که اینها را درک میکند یقیناً مجرد است برای اینکه اینها وصف روحاند اندیشه وصف روح اندیشور است پایهها و مقدمات ادراک اینها گرچه زمانی است مثلاً انسانی که مینشیند مطالعه میکند روی مسائل ریاضی یا حکمت و کلام در آن اتاقی که مینشیند آن اتاق مکان است آن شب یا روزی که دارد مطالعه میکند آن زمان است اما این فهم که دیگر زمانبردار نیست این قانون که دیگر زمان نیست این قانون نه در کتابخانه اوست نه در آن تاریخ است لذا انسان داوری میکند میگویند برابر این قانون آن دو هزار سال قبلی که فلان اندیشور آن سخن را گفته است او درست گفت و دیگری نادرست گفت بنابراین خود آن قانون منزه از زمان و زمین است کاری که یک انسان اندیشور برای درک آن قانون دارد آن کار زمان و زمین بر میدارد که مثلاً فلان شخص در فلان شب در کتابخانهاش که مطالعه میکرد به این قانون رسیده است آن مقدمات درک آن مطالعه کردن گوش دادن نوشتن اینها که کارهای مادی است اینها زمانبردار است اما خود آن اندیشه که زمانبردار نیست خب کاری هم که انسان درباره ملکات نفسانی میکند این طور است کارهایی که انجام میدهد برای اینکه به ملکه عدالت برسد آن کاراها زمانی است زمینی است در فلان زمان فلان کار خیر را انجام داده در فلان مکان این کار خیر را انجام داده روی تکرار و تمرین به ملکه شامخه عدالت رسیده است این عدالت که دیگر زمانی نیست این عدالت یک وصف ثابت است برای جان او به سعادت رسیده است به ایمان رسیده است اینها هیچ حکم از احکام موجود ماده را ندارند نه قابل تقسیم به نصف و ثلثاند نه قابل تقسیم به ماضی و مضارعاند هیچ کدام از این کمیتهای متصل و منفصل قار و غیر قار در آنها نیست گرچه آن پایهها و مقدماتشان مادی است خب وقتی این امور ثابت شد میشود هم اینها را نسبت به گذشته اسناد داد هم نسبت به آینده هم در گذشته بودند هم در آینده بودند لذا آنهایی که قائلاند که روح جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء است آنها همین احادیث نورانی «خلق الله الارواح قبل الاجساد» را قبول دارند میگویند روح قبل از بدن است منتها این قبلیتش قبلیت زمانی نیست برای اینکه روح که مجرد است نه با بدن است «معیة زمانیه» نه قبل از بدن است «قبلیة زمانیة» نه بعد از بدن است بعدیة زمانیه مثل همان قانون عقلی این قانون عقلی که میفرماید: «کل قائم فی سواه معلول» یعنی هر چیزی که قائم به ذات نیست قائم به غیر است معلول است این چند سال قبل از زمین است؟ با زمین هست؟ نه چند سال بعد از زمین میماند؟ این سؤال هم جواب ندارد اصلاً این سال و ماه بر نمیدارد با زمانی نیست تا متزمّن باشد یعنی زمانمند باشد نه سابق زمانی است نه لاحق زمانی است نه معیت زمانی دارد هیچ چیزی ندارد منتها چون موجودی است مجرد تقدم رتبی یا ذاتی و وجودی یا وجوبی و مانند آن نسبت به عالم ماده دارند لذا ارواح قبل از اجسادند حتی حکمت متعالیه که قائل است به اینکه روح «جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء» است مع ذلک فتوای حکمت متعالیه این است که روح قبل از بدن است قبلیتی که شایسته روح است خب روی این بیان سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در آن بحث مختلط قرآنی و روایی میفرمایند این وجه دیگر است و درکش هم میفرمایند آسان نیست و آن این است که اگر سعادت و شقاوت به جان انسان برمیگردد و اگر جان انسان مجرد است و اگر سعادت و شقاوتی که وصف جان مجرد است از تجرد و ثبات برخوردار است و اگر هر موجود مجرد ثابتی از گزند زمان و زمین مصون است و اگر همواره ثابت است او را میشود تارتاً به گذشته اسناد داد تارتاً به آینده و اینچنین فرمود: ﴿کَمَا بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ ٭ فَرِیقاً هَدَی وَ فَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلاَلَةُ﴾ همیشه این طور بود یعنی حالا که انسان از نبش زمان میآید بالا صادق است که بگویند قبلاً هم همینطور بود الآن هم همینطور است بعداً هم همینطور است منتها نه قبلیتش زمانی است نه معیتش زمانی نه بعدیتش زمانی است این هم یکی از مطالبی که مربوط به توجیه این احادیث طینت است.
پرسش ...
پاسخ: آخر خود آن زمان مخلوق خداست.
پرسش...
پاسخ: البته در آن معنایی که تقدم ذاتی باشد در بحث تقدم ذاتی همیشه همینطور است ذات اقدس الهی دارای تقدم ذاتی است و احدی هم با او نیست نه ارواح ما نه اشیاء دیگر هیچ کدام اما نمیشود گفت که در یک تاریخی در یک زمانی خداوند بود و هیچ چیزی نبود خب برای اینکه خود آن زمان فیض خداست دیگر مخلوق خداست دیگر اینچنین نیست که زمان موجود بالذات باشد که زمان را هم خدا آفرید خب.
پرسش...
پاسخ: بله منتها این تقدم روح بر بدن حق است و خواه انسان بگوید روح قبل از بدن بود خواه بگوید همراه با بدن به عنوان یک موجود مجرد حادث میشود خواه بگوید در اثر حرکت جوهری روح پدید میآید ولی وقتی این روح به نشئه تجرد رسید این موجود مجرد منزّه از زمان است وقتی منزّه از زمان شد در همه حالات ثابت است به اذن الله.
پرسش...
پاسخ: ثابتاند دیگر اینها ملکات نفسانیاند اینها فعلی که باعث پیدایش این ملکات است اینها زمانیاند ولی انسان کاری میکند که از زمان بالا میآید مثل اینکه دارد در اتاقش مطالعه میکند آن وقتی که دارد مطالعه میکند زمان هست آن جایی که دارد مطالعه میکند مکان هست همه اینها علتهای معده است تا خداوند یک مطلب عمیق علمی را به او بفهماند که «کل قائم فی سواه معلول» این دیگر زمانی نیست او خیال میکند الآن فهمیده است و این قانون الآن پدید آمد نه این شخص الآن داشت مطالعه میکرد آن قانونی که منزّه از زمان و مکان است او را یافت خود آن قانون همیشه بوده است لذا وقتی مطالعه میکند میبیند دو هزار سال قبل هم عدهای همین حرف را زدند یک قدری جلوتر میرود میبیند چهار هزار سال قبل وجود مبارک ابراهیم (سلام الله علیه) هم به شاگردانش همین مطلب را گفته است یک قدری جلوتر میرود میبیند که قرآن کریم از نوح پیغمبر (علیه الصلاة و علیه السلام) همین مطلب را نقل میکند خب پس پنج هزار سال قبل هم بوده شش هزار سال قبل هم بوده و هکذا هر چه جلوتر میرود میبیند این فرمایش حضرت امیر (سلام الله علیه) که «کل قائم فی سواه معلول» این را انبیای ابراهیمی هم گفتهاند وجود مبارک حضرت ابراهیم هم فرمود نوح فرمود آدم هم فرمود این دیگر زمانبردار نیست ولی آن شخصی که دارد مطالعه میکند آن مقدمات کارش زمانی است سعادت و شقاوت هم همینطور است کاری که دارد انجام میدهد آن کار زمانی است اما ملکه عدالت که دیگر زمانی نیست یک امر ثابت است ملکه عدالت کجایی است؟ رنگش چیست؟ قدش چقدر است؟ فهم کجایی است؟ رنگش چیست؟ فهم که رنگ ندارد قد و کم و کیف ندارد اندیشه اینچنین است فهم اینچنین است سعادت اینچنین است اینها امور ثابتیاند چون ثابتیاند میشود همیشه اسناد داد این یک وجه دومی است که ایشان میفرمایند روایات طینت را ما به این وجه دوم هم میتوانیم حمل کنیم.
پرسش...
پاسخ: اندیشه تغییر نمیکند رابطه شخص با اندیشه تغییر میکند اندیشه چه حق چه باطل تغییر نمیکند اصلاً اندیشه مصون از تغییر است این نفس است که ارتباطش با اندیشه فرق میکند مثلاً حالا فرض کنید یک کسی که سنش به دوران فرتوتی و صد سالگی رسید یک انسان خوشحافظهای هم هست این یک قرن با مطالعات سر و کار داشت دورانی که مهد کودک رفته بود چیزهایی استاد یادش داده بودند آنها یادش است بعد میگوید وقتی که بزرگتر شدیم وارد دبستان و اینها شدیم آن هم یادش است مطالب باطلی که در آن وقت یاد گرفت آنها یادش است بعد میگوید ما یک قدری بالاتر آمدیم به بطلان آنها پی بردیم فهمیدیم آنها باطل است راه ابطالش هم باز یادش است به حوزههای علمیه آمده و مقدمات را میخواند آنها هم یادش است آن اساتیدی که بد درست میگفتند [آنها] هم یادش است اساتیدی که خوب درس میگفتند آنها یادش است یک هشت ده سالی قائل بود مثلاً با شک در مقتضی نمیشود استصحاب کرد اینها هم یادش هست بعد دید حق با مرحوم شیخ است شک در مقتضی هم مصحح استصحاب است آنها هم یادش است نه باطل حق میشود نه حق باطل میشود اندیشه اندیشه است این عالم است که رشد میکند وگرنه علم ممکن نیست چه علم کودکی چه علم پیری دانش از آن جهت که دانش است تکان نمیخورد به دلیل اینکه این شخص هم اکنون یادش هست که صد سال قبل فلان مطلب باطل را به او گفتند او الآن یادش است که او را گفتند و الآن میداند آن باطل است نه تنها الآن میداند باطل است همین که به حوزههای علمیه آمد فهمید آن داستان مثلاً داستانی بود جزء اسرائیلیات که معلم در مکتبخانه به او گفت هشتاد سال است که بر خلاف آن اسرائیلی نظر دارد و او را ابطال کرده است اما اندیشه به اندیشهٴ دیگر تبدیل نشد یک وقت است آب دمایش کم میشود آب میجوشد دمای آب واقعاً عوض شد یا افسرده میشود سرد میشود زیر صفر میرود این دمای او عوض شد این را میگویند حرکت این یا تناقص است یا تکامل است او ماشئت فسمه خود آب حرکت میکند هوا هم به شرح ایضاً [و همچنین] گاهی سرد میشود گاهی گرم میشود اما علم بما انه علم محال است تکان بخورد چون مجرد است هرگز اندیشه باطل حق نمیشود اندیشهای به اندیشه دیگر تبدیل نمیشود این اندیشور است این اندیشمند است که چون نفس است و «جسمانیة الحدوث» است و «روحانیة البقاء» است و در مسیر حرکت و تحوّل و تبدّل است این روابطش با علوم و افکار عوض میشود گاهی به این معتقد است چند سال رابطهاش به هم میخورد باز به یک علم دیگری معتقد میشود نه اینکه علم یک علم دیگر میشود علم کامل میشود این نفس است که کامل میشود این عالم است که کامل میشود خب بنابراین مقدمات کار تاریخبردار است ولی دانش از آن جهت که دانش است هیچ تکان نمیخورد چون فهم مجرد است نمیشود او را تقسیم کرد نمیشود او را از بین برد نمیشود او را کم کرد نمیشود او را زیاد کرد یعنی در دسترس طبیعت نیست فهم یک امر فراطبیعی است خب.
مطلب مهم در باب طینت این است که روایاتی است که میگوید که وقتی قیامت فرا رسید ذات اقدس الهی خوبیها را از بدان میگیرد به خوبان میدهد بدیها را از خوبان میگیرد به بدان میدهد خوبان در قیامت فقط بهشتیاناند در دنیا اگر کسی کافر و ملحد بود کار خوبی هم انجام داد در قیامت از این کار خوب خود طرفی نمیبندد فرمود کفار کسانیاند که ﴿فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْناً﴾ قیامت که انسان ترازو و میزانی را میبیند تا اعمالش با آن میزان سنجیده بشود خدا میفرماید ما برای کفار وزن و ترازویی اقامه نمیکنیم چون او چیزی نیاورد که بسنجیم و این هم که میفرماید: ﴿وَ إِن کَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنَا بِهَا وَ کَفَی بِنَا حَاسِبِینَ﴾ معلوم میشود برای موّحدین است که به اندازه یک مثقال ذره هم خدا حساب میکشد وگرنه برای کفار فرمود: ﴿فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْناً﴾ خب این روایات هم به این آسانی قابل درک نیست بینشان صحیحه هم هست اینچنین نیست که سنداً ضعیف باشند نه روایت معتبراند مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) در علل الشرایع از ابی ابراهیم بیسی از وجود مبارک امام باقر (سلام الله علیه) نقل میکند که حضرت میفرماید که در قیامت که شد خداوند حسنات را از افراد تبهکار میگیرد به آنها چیزی نمیرسد بعد عرض میکند اینها حکم الله است؟ فرمود بله اینها حکم ملکوت است خب این روایات یکی دوتا هم نیست درباره در بحث تولی و تبری هست در بحث ایمان و کفر هست سیدناالاستاد (رضوان الله علیه) توجیهی که دارند این است که میفرمایند که حسنات و سیئات یک امر اعتباری و قراردادی نیست نظیر اخلاق و سنن عادی مردمی که چه چیز خوب است چه چیز بد است بدون اینکه ریشه در تکوین داشته باشد اگر چنانچه آداب و سنن الهی ریشه در تکوین دارد و اگر چنانچه چیزی معصیت بود واقعاً سمّ است و اگر چیزی طاعت بود واقعاً شهد است حقیقتی است پشت پرده این احکام اعتباری منتها به زبان امر و نهی بیان شده وگرنه در حقیقت یک طبی است به این صورت بیان شده پس یک سنخیتی لازم است وقتی سنخیت لازم بود چون اینها که اعتبار نیست به قرار داد وابسته باشد که اگر سنخیت لازم است همه حسنات باید به افراد حسن برگردد باید به مؤمنین برگردد تبهکارانی که در دنیا کار خیر انجام دادند خدا بر اساس عدل پاداش دنیایی به آنها خواهد داد آن هم ... ﴿لا یُغْنْی مِنْ جُوعٍ﴾ یک خیابانی را به نام اینها بکنند یک مؤسسهای را به نام اینها بکنند نام اینها به این صورت بماند یا نامی برای اینها در دنیا تأمین بشود اینها هست و اما آخرت که ﴿یَومَ تُبْلَی السَْرائِر﴾ هست این چون به آخرت معتقد بود کار را برای آخرت نکرد کار را به دستور خدای آخرت آفرین نکرد چنین روح پلیدی در آخرت طرفی نمیبندد یک حقیقت اخروی و یک روح ناپاکی که به آخرت معتقد نیست ارتباط ندارد لذا فرمود: ﴿فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْناً﴾ ﴿وَ قَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً﴾ هر چه که به عنوان عبادات انجام داد هباء منثور است هر کار خیری کرد بهره دنیای دارد البته اما بهره اخروی نخواهد داشت این حقایق و این امور خیر باید به صاحبان اصلی که با اینها مناسباند برگردد در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» زمینه این بحث فراهم هست که ذات اقدس الهی برای جدا کردند بدان از خوبان و بدیها از خوبیها در قیامت کبرا برنامهای دارد در سورهٴ «انفال» آیه 37 به این صورت است: ﴿لِیَمِیزَ اللّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَ یَجْعَلَ الْخَبِیثَ بَعْضَهُ عَلَی بَعْضٍ فَیَرْکُمَهُ جَمِیعاً فَیَجْعَلَهُ فِی جَهَنَّمَ أُولئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ﴾ آن روز خبیث را از طیب جدا میکنند این خبیثها را کنار هم روی هم قرار میدهند همه را یکسر به جهنم میبرد معلوم میشود سیئات همه اینها به ائمه کفر برمیگردد حسنات همه اینها به ائمه عدل برمیگردد اینها خبائث بعضها روی بعض متراکماند متراکباند ﴿فَیَجْعَلَهُ فِی جَهَنَّمَ﴾ حسنات هم بعضها روی بعضاند و در بهشت ﴿لِیَمِیزَ اللّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَ یَجْعَلَ الْخَبِیثَ بَعْضَهُ عَلَی بَعْضٍ فَیَرْکُمَهُ جَمِیعاً فَیَجْعَلَهُ فِی جَهَنَّمَ﴾ این یکی در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» فرمود اینکه ما گفتیم طیب در قبال خبیث و گفتیم خبیث در مقابل طیب اینچنین نیست که خبث خبیث و طیب طیب ذاتی باشد و از قلمرو قدرت خدا بیرون باشد اینچنین نیست طیب داریم به اذن خدا کار میکند خبیث در عالم هست به اذن خدا آن هم کار تلخ دارد اینچنین نیست که اینها قاهر بر الله باشد -معاذالله- آیه 58 سوره «اعراف» این است ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ﴾ که این یک تمثیلی است از معقول به محسوس ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ﴾ اما ﴿بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِی خَبُثَ لاَیَخْرُجُ﴾ آن نبات ﴿إِلَّا نَکِداً﴾ ناقص ﴿کَذلِکَ نُصَرِّفُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ﴾ پس اگر خبث و طیبی هست اینچنین نیست که قاهر بر قدرت خدا باشد این یک و این خبیثها هم کنار هم جمع میشوند تا متراکم بشوند و به دوزخ بیفتند و طیبها کنار هم جمع میشوند تا متراکم بشوند و به بهشت راه پیدا کنند بنابراین چون یک امر حقیقی است نه قرار دادی خوبی اگر در عالم پیدا شد به برکت خوبان عالم است به آنها برمیگردد اگر انبیا و اولیا نبودند هیچ کسی پرچمدار عدل و قسط نمیدید اگر در عالم چهار نفر داعیه اصلاح طلبی دارند اینها در کنار سفره انبیا (علیهم السلام) نشستهاند منتها آن جنبه الهی دعوت را رها کردهاند و جنبه مردمیاش را گرفتهاند مردم یعنی به اصطلاح رهبران مصلح اینها وقتی چشم به جهان گشودند که سفره عدل انبیا پهن بود اینها آمدند آن توحید و معاد را نگرفتند وحی و نبوت را نگرفتند و جنبه مردمی را گرفتند استقلال را گرفتند آزادی را گرفتند امنیت را گرفتند انبیا اینها را در کنار توحید و عقاید و اخلاق و حقوق آوردند اینچنین نیست که مارکس و انگلس این حرفها را از خود در آورده باشند که خب شما ببینید هزار سال قبل از اینها 1200 سال قبل از اینها کسانی بودند که میگفتند ما حالا با شکم سیر بخوابیم و در اقصا نقاط کشورمان یک گرسنهای باشد من این طور نیستم خب این را خاندان اهلبیت(علیهم السلام) گفتند این حرفها وقتی بود که ایران و رم را اینها فتح کرده بودند دیگر مگر آن روز بیش از دوتا ابرقدرت روی زمین کس دیگری بود به قدری این دوتا ابرقدرت معروف تاریخ بودند که اگر میگفتند که روم شکست خورد معلوم میشد که ایران برد دیگر لازم نبود بگویند ایران فاتح شد که لذا فرمود: ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ﴾ دیگر لازم نیست که بگویند ایران غالب شد دیگر چون آن روز در آن سرزمین غیر از ایران کسی نبود که روم را شکست بدهد مثل دو ابرقدرتی که تا یک دهه قبل بو د اگر ابرقدرت غرب و ابرقدرت شرق اگر میگفتیم که آمریکا شکست خورد یعنی شوروی پیروز شد اگر میگفتیم شوروی شکست خورد یعنی آمریکا پیروز شد بقیه دیگر اقمار اینها بودند دیگر به قدری این دو ابرقدرت زبانزد تاریخ بودند که دیگر نیازی به ذکر فاعل نبود ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ﴾ یعنی ایرانیها پیروز شدند ﴿وَ هُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ﴾ خب یعنی سیغلبون برای این دو امپراطوری حرفهای حضرت امیر را گوش میدادند دیگر چون همه آنها زیر حکومت او بود در آن پنج سال بعداً ارباً اربا شد چهل پنجاه دولت در آمد وگرنه یک دولت مرکزی بیشتر نداشت که از قلب فرانسه تا این بخشهای وسیع آسیای میانه همه مسلمان بودند زیر یک پرچم الآن شده چندین دولت خب آنها این حرفها را شنیده بودند بعدها وقتی مارکسها و انگلسها و امثال ذلک آمده بودند حرف مردمی زدند اینها در کنار سفره حضرت امیر و امثال حضرت امیر نشستند منتها آن جنبههای الهی را ما ورای طبیعی را بهشت و جهنم را کتاب و سنت را گذاشتند کنار همین مسئله استقلال و امنیت و آزادی و اینها را گرفتند خب بنابراین هر خیری از هر مصلحی اگر دیده شد به صاحبان اصلی اصلاح که انبیا و اولیا هستند برمیگردد و هر شرّی هم که شد بالأخره به آن ائمه کفر برمیگردد لذا روایات طینت را وجود مبارک امام باقر به ابی ابراهیم میفرماید که این حکم ملکوت است البته در دنیا این طور احکام نیست به حسب ظاهر احکام نیست حتی در برزخ هم به تعبیر سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) ظهور میکند این فقط در قیامت کبرا ظهور نمیکند آنجا که حشر اکبر است و میزان اکبر است و ترازوی اکبر است آنجا فرمود: ﴿فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْناً﴾ آنگاه سؤال شد که خداوند زیر سؤال قرار نمیگیرد نمیشود از خدا سؤال کرد که چرا این کار را کردی ایشان میفرمایند که از خدا چرا سؤال بکنیم اگر سؤال در این است که چرا میدانستی فلان شخص کافر است چرا این را آفریدی؟ این پر از حکمت است خب این شخص که یک گیاه تنها رسته نیست که این پسر خیلیهاست پدر خیلیهاست این اگر خلق نشود لازمهاش این است که آباء و امهات او خلق نشوند لازمهاش این است که ابناء و بنات او خلق نشوند در حالی که بسیاری از بزرگان و مردان صالح پدران او بودند و بسیاری از بزرگان صالح فرزندان او هستند اینچنین نیست که اگر یک کسی بد بود این شقی بن شقی باشد الی آدم که یا شقی ابو الشقی ابو الشقی الی خاتم که نه ﴿یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ﴾ اینچنین نیست شما اگر بگویید این زید چرا خلق شد؟ خب باشد خیلی از آباء و اجداد صالح او هم خلق نشوند خیلی از ابناء و بنات صالح او هم خلق نشوند وجود مبارک حضرت امیر در جبهههای جنگ وقتی مالک اشتر رفت بگوید من خیلیها را کشتم فرمود نه من این طور نبودم خیلی از همین خوارج خیلی از این کفار که از کنار شمشیر من میگذشتند من میدیدم این مثلاً اعقاب دهم یا صدم این یک شیعه خوبی خواهد بود او را نمیکشتم یک چنین دیدی است بالأخره و اگر کسی بخواهد سؤال بکند که خدایا تو چرا این کار را کردی؟ در آن شیطنتهای شیطان که چندتا سؤال مطرح بود آنجا این سؤالها مطرح شد و پاسخ داده شد که برابر آیه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» که ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ﴾ اصلاً ذات اقدس الهی مسئول قرار نمیگیرد اصلاً سؤال لغو است نه اینکه آن طوری که جبریه استفاده کردند کسی قدرت سؤال ندارد نه اصلاً سؤال لغو است بیان ذلک این است که اگر کسی کاری انجام میدهد کار به معنای اعم یا خبر است یا انشاء است یا قول نیست که به صورت خبر و انشاء تقسیم بشود فعل است کسی که کاری انجام میدهد یا خبر میدهد اگر حرف باشد یا نه حکمی است که دارد انشاء میکند مثل قاضی اگر آن هم حرف باشد یا نه حرف نیست قول نیست فعل است یک کاری انجام داد اینجا سؤال معقول است که انسان بگوید آقا این حرفی که زدی این خبری که گفتی دلیل خبر چیست؟ میگوید من خودم در آن صحنه بودم دیدم فلان حادثه اتفاق افتاد آمدم گزارش دادم این هم سؤال آن هم جواب یا سؤال میکنند که شما که در محکمه قضا نشستی چرا حکم کردی که این مال برای زید است؟ میگوید برای من ثابت شد که این زید وارث آن مورّث است آن هم پدر این بود آن مرد مال به او ارث میرسید «من حکمت بان هذا المال للزید» این قول انشائی او زیر سؤال رفت آن هم پاسخش اینجا سؤال مقعول آن هم جواب یک وقت کسی کاری کرده حرف نزده که به طور خبر باشد یا انشاء یک کاری کرده چرا این کار را کردی؟ میگوید من فلان کار را چیزی را لازم داشتم رفتم به دنبال فلان کار تا مشکلم حل بشود این هم سؤال این هم جواب اما درباره ذات اقدس الهی که عالم را آفرید که در قرآن اینچنین آمده ما هم عرض میکنیم: ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً﴾ این مجموعه سماوات و ارض این نظام کیهانی را او آفرید ما سؤال میکنیم خدا چرا این کار را کردی این یعنی چه؟ این سؤال از چرا که چون پاسخ این چرا باشد یا سؤال از مبدأ فاعلی است یا سؤال از مبدأ مادی است یا سؤال از مبدأ غایی و صوری است مثلاً شما این سرامیکی که میبینید چهارتا سؤال میکنید از چه درست شده؟ چطور درست شده؟ چه کسی درست کرده؟ برای چه درست کرده؟ همه سؤالات را شما در این سرامیک یا در این فرش روی این چهارتا سؤال است دیگر از چه درست شده؟ یعنی ماده اولیهاش چیست یک سؤالی است یک جوابی چطور با چه الگویی شما این نقشه را درست کردید؟ این یک سؤال است یک جواب مساعدی هم میدهد چه کسی این را درست کرده؟ پاسخش این است که فلان استاد چرا درست کردی؟ حالا پاسخش این است که انگیزهاش یا برای خودش است یا برای فروش آن هم فاعل آن هم غایت آن هم ماده آن هم سوره بالأخره هر سؤالی باشد به اینها برمیگردد آنها هم که ماده و صورت را انکار میکنند در فضای ماده و صورت دارند زندگی میکنند بالأخره خب درباره ذات اقدس الهی ماییم و عالم چه چیزی را سؤال بکنیم بگوییم عالم را از چه چیزی خلق کردی؟ آن ماده هم که فعل اوست چیزی در کار نبود که خدا از چه مادهای بسازد، بگوییم روی کدام الگو کدام نقشه؟ خب نقشه و الگو هم که فعل اوست قبلاً یک نقشهای نبود که خدا روی آن نقشه و آن صورت .. بکند اگر سؤال بکنیم که چه کسی این کار را کرده؟ که خوشد فاعل بالذات این کار است اگر سؤال بکنیم که برای چه این کار را کردی خودش؟ پاسخ همه پرسشهاست خودش هدف هر فعل است از هدف که سؤال نمیکنند که تو چه انگیزهای داشتی در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید موجودی که غنی محض نیست حتی انبیا و اولیا آنها هم میتوانند پاسخ بدهد میگویند ما این کار را کردیم ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لاَ نُرِیدُ مِنکُمْ جَزَاءً وَ لاَ شُکُوراً﴾ چرا این کار را کردید؟ ﴿یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً﴾ میگویند: ﴿لِوَجْهِ اللَّهِ﴾ ما احتیاج داریم به وجه خدا به لقاء الله به رحمت الهی این کار را کردیم از شما توقعی نداریم غیر خدا هر که باشد هر چه باشد فعلی انجام میدهد برای چیست؟ برای کمالی است خدا خود چون کمال محض است اصلاً فرض ندارد ما از کمال محض سؤال بکنیم آقا تو این کار را برای چه کردی؟ چون هر موجودی هر کاری را برای نیل به کمال میکند خود کمال محض اگر داشت کاری انجام میدهد دیگر فرض ندارد که ما از او سؤال بکنیم که آقا برای چه کردی که؟ بلکه ما باید سؤالمان را عوض بکنیم بگوییم چون او کمال محض است «از خیّر محض جز نکویی نیاید» خب پس او اصلاً زیر سؤال قرار نمیگیرد ما بگوییم مطابق چه قانونی این کار را کردی؟ قانون هم که کار اوست بگوییم با کدام مصلحت عالم را آفریدی؟ مصلحت هم که جزء عالم است بگوییم از آن خطر هراسی نداشتی که چنین عالمی را آفریدی؟ خطری در کار نبود او عدم محض بود در عدم محض نه مفسده است نه مصلحت «کان الله و لم یکن معه شیء» الآن هم همینطور است غیر ذات اقدس الهی عدم محض بود در عدم محض نه مصلحت است نه مفسده لذا سؤال ما اصلاً معنا ندارد که خدا را زیر سؤال ببریم بگوییم چرا این کار را کردی و آن که خیال میکند کار خدا مطابق با نفس الامر است این در حقیقت یک تفکر اشعری مرموز و مستتری دارد این قائل به تعدد قدماست اگر کسی گفت ـ معاذالله ـ خداوند کارش را برابر با ما هو المطابق لنفس الامر کار انجام میدهد این یعنی چه یعنی نفس الامری هست -معاذالله- که کار خدا نیست موجود است و در قبال خداست و خداوند کار خود را برابر آن نفس الامر انجام میدهد خب نفس الامر که فعل اوست یا معدوم است یا اگر هست فعل اوست.
«و الحمد لله رب العالمین»
در هنگام آفرینش انسان خاکهای گوناگونی به کار رفت طین و ترابهای طیّب و خبیث به کار رفت
هر چیزی که قائم به ذات نیست قائم به غیر است، معلول است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَا بَنِی آدَمَ إِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ رُسُلٌ مِنکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیَاتِی فَمَنِ اتَّقَی وَ أَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ ٭ وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْهَا أُولئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ﴾
نوع این آیاتی که تلاوت شد بحث تفسیریشان تا حدودی گذشت عمده آن بحث ملفّق از آیات و روایات بود که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) مطرح کردند در آنجا روایات فراوانی است که دربارهٴ طینت انسان سخن میگوید و این روایات چند طایفه بود بعضی از اینها دلالت داشت که در هنگام آفرینش انسان خاکهای گوناگونی به کار رفت طین و ترابهای طیّب و خبیث به کار رفت آنها که در آفرینش آنها از خاکهای پاک و از خاکهایی که مربوط به هوای ملایم است سرزمین ملایم است حاصلخیز است انسانهای صالحی متکوّن میشوند و کسانی که از خاکهای شورهزار و خاکهای غیر ثمربخش آفریده شدهاند انسانی طالحی به بار میآیند گاهی تعبیر به این صورت است, گاهی تعبیر به ماء عَذب و ماء مِل.. عجاج است یعنی در هنگام آفرینش انسانها این خاکها را که جمع کردهاند گاهی آبهای طیّب و گوارا روی این خاکها ریختند به صورت طین در آمده گاهی آبهای شور و تلخ به این خاکها اضافه کردند به صورت گِل و طین در آمده آنها که از آب شیرین و عذب و فرات و گوارها متکوّن شدند انسانهای صالحیاند آنها که از آبهای تلخ و شور متکوّن شدند انسانهای طالحیاند این دو طایفه. طایفهٴ دیگر دربارهٴ جنّت و نار است که برخیها ریشهشان از جنّت است برخی ریشهشان از نار آنهایی که در تکوّن اصلیشان از مایههای اصلی بهشت استفاده شده است انسانهای صالحی میشوند و آنها که در هنگام آفرینش از مایههای دوزخی استفاده شده است آنها انسانهای طالح و فاسد در میآیند این سه طایفه. طایفهٴ چهار تعبیر به نور و ظلم دارد که برخیها ریشهٴ نورانی دارند برخیها ریشهٴ ظلمانی این طوایف چهارگانه و امثال اینها دو توجیه دارد یک توجیه در بحثهای روز گذشته و مانند آن بازگو شد و یک توجیه امروز مطرح است عصاره و خلاصهٴ آن توجیه گذشته این بود که هیچ کدام از اینها در حدّ سبب تام ذاتیبودن یا علّت تام بودن نیستند حدّاکثر پیام این طوایف چهارگانه در حدّ اقتضاست یعنی آنها که در آب و هوای خوب تربیت شدند استعداد آنها برای خوب شدن بیشتر از دیگران است آنهایی که در منطقههای سوزان استوایی تربیت شدند استعدادشان کمتر است ولی هیچ کدام فاقد آن نصاب اصلی و اوّلی سعادتاند یک چون آن نصاب به صورت نفس مُلهمه به همه داده شد به صورت فطری به همه داده شد حدّاقل نصاب هستی سعادت در هر انسانی هست اما زاید بر آن نصاب لازم افراد مختلفاند البته هر کسی از نعمت بیشتری برخوردار بود استعدادش برای فراگیری علم و تحصیل عمل صالح بیشتر است قهراً مسئولیت او هم بیشتر بر اساس ﴿لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ﴾ او در قبال این نعمت استعدادی که خدا به او داده است مسئول است و کسانی که فاقد آن استعدادهای برترند مسئولیت آنها هم کمتر است ولی اصل نصاب لازم را برای تحصیل سعادت دارند لذا نه جبر پیش میآید یک, نه هیچ کس میتواند خود را از زیر مسئولیت خارج کند دو, و نه ذاتی به آن صورت هست که از حیطهٴ قدرت خدا بیرون باشد سه, این عصارهٴ جوابی بود که در بحثهای قبل مطرح شد.
و اما آنچه در امروز و این نوبت مطرح است آن است که اینکه خداوند گاهی به صورت مبدأ گاهی به صورت معاد ذکر میکند میفرماید: ﴿کَمَا بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ ٭ فَرِیقاً هَدَی وَفَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلاَلَةُ﴾ که نشان میدهد آینده مثل گذشته است و در گذشته انسانها دو گروه بودند قبلاً بیان شد که اگر این گزارش اجمالی باشد که خداوند در ازل میداند یک عده بدند یک عده خوب این ضرری ندارد برای اینکه بر اساس اشخاص معیّن که حساب نشده است البته انسانها دو دستهاند اما چه کسی بد است و چه کسی خوب این را بیان نمیکند و آن بحث هم ندارد عمده آن گزارشهای تفصیلی است که اشخاص در گذشته و در مدبأ مشخص باشند که کدامشان اهل سعادتند کدامهایشان اهل شقاوتند اگر در حدّ اقتضا باشد باز مستلزم جبر نیست برای اینکه همان جواب روزهای قبل است و اما اگر نه, به صورت نتیجهٴ نهایی باشد این یک جواب دیگری میطلبد که آن امروز بیان میشود و آن این است که اگر ما روح را یک امر مجرّدی میدانیم کما هو الحق این موجود مجرّد گرچه در نشئهای که با طبیعت ارتباط دارد کارهای طبیعی انجام میدهد و کارهای طبیعی او زماندار است مکاندار است خصوصیتهای مادی میپذیرد اما اصل آن عمل منزّه از زمان و مکان است اگر ثابت شد روح موجودی است مجرّد و اگر ثابت شد کارهایی که مربوط به روح است از سواد تجرّد برخوردار است و اگر ثابت شد که کارهای پایهای و مقدّماتی او گرچه مادی است ولی این مستلزم آن نیست که متن روح مادی باشد یا کارهای روح مادی باشد قهراً روح و انسانی از تجرّد برخوردار است و هر موجود مجرّدی ثابت است وقتی ثابت شد از گذر زمان و مکان منزّه است قهراً چنین موجودی را هم میشود به لحاظ مبدأ سنجید و نسبت داد هم به لحاظ معاد برای توضیح این مطلب ما از اندیشهٴ انسان و مقدّمات اندیشهٴ انسان باید استفاده کنیم انسان میاندیشد و بعضی از قوانین عقلی را درک میکند حالا یا قوانین عقلی مربوط به علوم تجربی است یا بالاترش ریاضی است یا بالاتر از اینها فلسفی است یا بالاتر از اینها عرفانی است یا فوق اینها وحیانی است بالأخره انسان اینها را میفهمد این علوم و اندیشههایی که انسان فهمید هیچ کدام زمانمند نیست تاریخبردار نیست مثلاً در مسائل ریاضی اگر بگویند 25 ضرب در 35 چقدر خواهد شد نتیجهٴ او یک امر کلّی است که همیشگی و دائمی خواهد بود اینچنین نیست که زمانمند باشد که ما بگوییم این قانون برای دویست سال قبل است یا دو میلیارد سال قبل است یا دو بیلیارد سال قبل است و مانند آن این اصلاً زمانپذیر نیست نه قدیم زمانی است نه حادث زمانی قوانین عقلی که میگویند مثلاً هر چیزی که هستی او عین ذات او نیست این نیازمند به علت است مثل این قانون فلسفی که در نهجالبلاغه از بیان حضرت امیر استفاده شد فرمود «کل قائم فی سواه معلول» این نظام علّی که در نهجالبلاغه با این صورت بیان شد معنایش این است که هر موجودی که هستی او عین ذات او نیست علت دارد، یک وقت است موجود مثل خداست که هستی او عین ذات اوست او عین هستی است او دیگری سبب ندارد، یک وقت است نه یک موجودی است که هستی او عین ذات او نیست وقتی هستی او عین ذات او نیست حتماً سبب دارد «کل قائم فی سواه معلول» یعنی «فله علة» این قانون عقلی زمانمند نیست که ما بگوییم این الآن کودک است یا پیر است یا جوان است یا مثلاً دو میلیون سال سنش است یا بیلیارد سال سنش است نه قدیم زمانی است نه حادث زمانی اصلاً تاریخی بر نمیدارد چیزی که مجرد است تاریخ بر نمیدارد هر مخلوقی خالقی دارد هر چیزی که هستی او عین ذات او نیست نیازمند است و هر چیزی که هستی او عین ذات او بود بینیاز است اینها یک سلسله قوانینی است ثابت و مجرد وقتی مجرد شد روحی که اینها را درک میکند یقیناً مجرد است برای اینکه اینها وصف روحاند اندیشه وصف روح اندیشور است پایهها و مقدمات ادراک اینها گرچه زمانی است مثلاً انسانی که مینشیند مطالعه میکند روی مسائل ریاضی یا حکمت و کلام در آن اتاقی که مینشیند آن اتاق مکان است آن شب یا روزی که دارد مطالعه میکند آن زمان است اما این فهم که دیگر زمانبردار نیست این قانون که دیگر زمان نیست این قانون نه در کتابخانه اوست نه در آن تاریخ است لذا انسان داوری میکند میگویند برابر این قانون آن دو هزار سال قبلی که فلان اندیشور آن سخن را گفته است او درست گفت و دیگری نادرست گفت بنابراین خود آن قانون منزه از زمان و زمین است کاری که یک انسان اندیشور برای درک آن قانون دارد آن کار زمان و زمین بر میدارد که مثلاً فلان شخص در فلان شب در کتابخانهاش که مطالعه میکرد به این قانون رسیده است آن مقدمات درک آن مطالعه کردن گوش دادن نوشتن اینها که کارهای مادی است اینها زمانبردار است اما خود آن اندیشه که زمانبردار نیست خب کاری هم که انسان درباره ملکات نفسانی میکند این طور است کارهایی که انجام میدهد برای اینکه به ملکه عدالت برسد آن کاراها زمانی است زمینی است در فلان زمان فلان کار خیر را انجام داده در فلان مکان این کار خیر را انجام داده روی تکرار و تمرین به ملکه شامخه عدالت رسیده است این عدالت که دیگر زمانی نیست این عدالت یک وصف ثابت است برای جان او به سعادت رسیده است به ایمان رسیده است اینها هیچ حکم از احکام موجود ماده را ندارند نه قابل تقسیم به نصف و ثلثاند نه قابل تقسیم به ماضی و مضارعاند هیچ کدام از این کمیتهای متصل و منفصل قار و غیر قار در آنها نیست گرچه آن پایهها و مقدماتشان مادی است خب وقتی این امور ثابت شد میشود هم اینها را نسبت به گذشته اسناد داد هم نسبت به آینده هم در گذشته بودند هم در آینده بودند لذا آنهایی که قائلاند که روح جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء است آنها همین احادیث نورانی «خلق الله الارواح قبل الاجساد» را قبول دارند میگویند روح قبل از بدن است منتها این قبلیتش قبلیت زمانی نیست برای اینکه روح که مجرد است نه با بدن است «معیة زمانیه» نه قبل از بدن است «قبلیة زمانیة» نه بعد از بدن است بعدیة زمانیه مثل همان قانون عقلی این قانون عقلی که میفرماید: «کل قائم فی سواه معلول» یعنی هر چیزی که قائم به ذات نیست قائم به غیر است معلول است این چند سال قبل از زمین است؟ با زمین هست؟ نه چند سال بعد از زمین میماند؟ این سؤال هم جواب ندارد اصلاً این سال و ماه بر نمیدارد با زمانی نیست تا متزمّن باشد یعنی زمانمند باشد نه سابق زمانی است نه لاحق زمانی است نه معیت زمانی دارد هیچ چیزی ندارد منتها چون موجودی است مجرد تقدم رتبی یا ذاتی و وجودی یا وجوبی و مانند آن نسبت به عالم ماده دارند لذا ارواح قبل از اجسادند حتی حکمت متعالیه که قائل است به اینکه روح «جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء» است مع ذلک فتوای حکمت متعالیه این است که روح قبل از بدن است قبلیتی که شایسته روح است خب روی این بیان سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در آن بحث مختلط قرآنی و روایی میفرمایند این وجه دیگر است و درکش هم میفرمایند آسان نیست و آن این است که اگر سعادت و شقاوت به جان انسان برمیگردد و اگر جان انسان مجرد است و اگر سعادت و شقاوتی که وصف جان مجرد است از تجرد و ثبات برخوردار است و اگر هر موجود مجرد ثابتی از گزند زمان و زمین مصون است و اگر همواره ثابت است او را میشود تارتاً به گذشته اسناد داد تارتاً به آینده و اینچنین فرمود: ﴿کَمَا بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ ٭ فَرِیقاً هَدَی وَ فَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلاَلَةُ﴾ همیشه این طور بود یعنی حالا که انسان از نبش زمان میآید بالا صادق است که بگویند قبلاً هم همینطور بود الآن هم همینطور است بعداً هم همینطور است منتها نه قبلیتش زمانی است نه معیتش زمانی نه بعدیتش زمانی است این هم یکی از مطالبی که مربوط به توجیه این احادیث طینت است.
پرسش ...
پاسخ: آخر خود آن زمان مخلوق خداست.
پرسش...
پاسخ: البته در آن معنایی که تقدم ذاتی باشد در بحث تقدم ذاتی همیشه همینطور است ذات اقدس الهی دارای تقدم ذاتی است و احدی هم با او نیست نه ارواح ما نه اشیاء دیگر هیچ کدام اما نمیشود گفت که در یک تاریخی در یک زمانی خداوند بود و هیچ چیزی نبود خب برای اینکه خود آن زمان فیض خداست دیگر مخلوق خداست دیگر اینچنین نیست که زمان موجود بالذات باشد که زمان را هم خدا آفرید خب.
پرسش...
پاسخ: بله منتها این تقدم روح بر بدن حق است و خواه انسان بگوید روح قبل از بدن بود خواه بگوید همراه با بدن به عنوان یک موجود مجرد حادث میشود خواه بگوید در اثر حرکت جوهری روح پدید میآید ولی وقتی این روح به نشئه تجرد رسید این موجود مجرد منزّه از زمان است وقتی منزّه از زمان شد در همه حالات ثابت است به اذن الله.
پرسش...
پاسخ: ثابتاند دیگر اینها ملکات نفسانیاند اینها فعلی که باعث پیدایش این ملکات است اینها زمانیاند ولی انسان کاری میکند که از زمان بالا میآید مثل اینکه دارد در اتاقش مطالعه میکند آن وقتی که دارد مطالعه میکند زمان هست آن جایی که دارد مطالعه میکند مکان هست همه اینها علتهای معده است تا خداوند یک مطلب عمیق علمی را به او بفهماند که «کل قائم فی سواه معلول» این دیگر زمانی نیست او خیال میکند الآن فهمیده است و این قانون الآن پدید آمد نه این شخص الآن داشت مطالعه میکرد آن قانونی که منزّه از زمان و مکان است او را یافت خود آن قانون همیشه بوده است لذا وقتی مطالعه میکند میبیند دو هزار سال قبل هم عدهای همین حرف را زدند یک قدری جلوتر میرود میبیند چهار هزار سال قبل وجود مبارک ابراهیم (سلام الله علیه) هم به شاگردانش همین مطلب را گفته است یک قدری جلوتر میرود میبیند که قرآن کریم از نوح پیغمبر (علیه الصلاة و علیه السلام) همین مطلب را نقل میکند خب پس پنج هزار سال قبل هم بوده شش هزار سال قبل هم بوده و هکذا هر چه جلوتر میرود میبیند این فرمایش حضرت امیر (سلام الله علیه) که «کل قائم فی سواه معلول» این را انبیای ابراهیمی هم گفتهاند وجود مبارک حضرت ابراهیم هم فرمود نوح فرمود آدم هم فرمود این دیگر زمانبردار نیست ولی آن شخصی که دارد مطالعه میکند آن مقدمات کارش زمانی است سعادت و شقاوت هم همینطور است کاری که دارد انجام میدهد آن کار زمانی است اما ملکه عدالت که دیگر زمانی نیست یک امر ثابت است ملکه عدالت کجایی است؟ رنگش چیست؟ قدش چقدر است؟ فهم کجایی است؟ رنگش چیست؟ فهم که رنگ ندارد قد و کم و کیف ندارد اندیشه اینچنین است فهم اینچنین است سعادت اینچنین است اینها امور ثابتیاند چون ثابتیاند میشود همیشه اسناد داد این یک وجه دومی است که ایشان میفرمایند روایات طینت را ما به این وجه دوم هم میتوانیم حمل کنیم.
پرسش...
پاسخ: اندیشه تغییر نمیکند رابطه شخص با اندیشه تغییر میکند اندیشه چه حق چه باطل تغییر نمیکند اصلاً اندیشه مصون از تغییر است این نفس است که ارتباطش با اندیشه فرق میکند مثلاً حالا فرض کنید یک کسی که سنش به دوران فرتوتی و صد سالگی رسید یک انسان خوشحافظهای هم هست این یک قرن با مطالعات سر و کار داشت دورانی که مهد کودک رفته بود چیزهایی استاد یادش داده بودند آنها یادش است بعد میگوید وقتی که بزرگتر شدیم وارد دبستان و اینها شدیم آن هم یادش است مطالب باطلی که در آن وقت یاد گرفت آنها یادش است بعد میگوید ما یک قدری بالاتر آمدیم به بطلان آنها پی بردیم فهمیدیم آنها باطل است راه ابطالش هم باز یادش است به حوزههای علمیه آمده و مقدمات را میخواند آنها هم یادش است آن اساتیدی که بد درست میگفتند [آنها] هم یادش است اساتیدی که خوب درس میگفتند آنها یادش است یک هشت ده سالی قائل بود مثلاً با شک در مقتضی نمیشود استصحاب کرد اینها هم یادش هست بعد دید حق با مرحوم شیخ است شک در مقتضی هم مصحح استصحاب است آنها هم یادش است نه باطل حق میشود نه حق باطل میشود اندیشه اندیشه است این عالم است که رشد میکند وگرنه علم ممکن نیست چه علم کودکی چه علم پیری دانش از آن جهت که دانش است تکان نمیخورد به دلیل اینکه این شخص هم اکنون یادش هست که صد سال قبل فلان مطلب باطل را به او گفتند او الآن یادش است که او را گفتند و الآن میداند آن باطل است نه تنها الآن میداند باطل است همین که به حوزههای علمیه آمد فهمید آن داستان مثلاً داستانی بود جزء اسرائیلیات که معلم در مکتبخانه به او گفت هشتاد سال است که بر خلاف آن اسرائیلی نظر دارد و او را ابطال کرده است اما اندیشه به اندیشهٴ دیگر تبدیل نشد یک وقت است آب دمایش کم میشود آب میجوشد دمای آب واقعاً عوض شد یا افسرده میشود سرد میشود زیر صفر میرود این دمای او عوض شد این را میگویند حرکت این یا تناقص است یا تکامل است او ماشئت فسمه خود آب حرکت میکند هوا هم به شرح ایضاً [و همچنین] گاهی سرد میشود گاهی گرم میشود اما علم بما انه علم محال است تکان بخورد چون مجرد است هرگز اندیشه باطل حق نمیشود اندیشهای به اندیشه دیگر تبدیل نمیشود این اندیشور است این اندیشمند است که چون نفس است و «جسمانیة الحدوث» است و «روحانیة البقاء» است و در مسیر حرکت و تحوّل و تبدّل است این روابطش با علوم و افکار عوض میشود گاهی به این معتقد است چند سال رابطهاش به هم میخورد باز به یک علم دیگری معتقد میشود نه اینکه علم یک علم دیگر میشود علم کامل میشود این نفس است که کامل میشود این عالم است که کامل میشود خب بنابراین مقدمات کار تاریخبردار است ولی دانش از آن جهت که دانش است هیچ تکان نمیخورد چون فهم مجرد است نمیشود او را تقسیم کرد نمیشود او را از بین برد نمیشود او را کم کرد نمیشود او را زیاد کرد یعنی در دسترس طبیعت نیست فهم یک امر فراطبیعی است خب.
مطلب مهم در باب طینت این است که روایاتی است که میگوید که وقتی قیامت فرا رسید ذات اقدس الهی خوبیها را از بدان میگیرد به خوبان میدهد بدیها را از خوبان میگیرد به بدان میدهد خوبان در قیامت فقط بهشتیاناند در دنیا اگر کسی کافر و ملحد بود کار خوبی هم انجام داد در قیامت از این کار خوب خود طرفی نمیبندد فرمود کفار کسانیاند که ﴿فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْناً﴾ قیامت که انسان ترازو و میزانی را میبیند تا اعمالش با آن میزان سنجیده بشود خدا میفرماید ما برای کفار وزن و ترازویی اقامه نمیکنیم چون او چیزی نیاورد که بسنجیم و این هم که میفرماید: ﴿وَ إِن کَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنَا بِهَا وَ کَفَی بِنَا حَاسِبِینَ﴾ معلوم میشود برای موّحدین است که به اندازه یک مثقال ذره هم خدا حساب میکشد وگرنه برای کفار فرمود: ﴿فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْناً﴾ خب این روایات هم به این آسانی قابل درک نیست بینشان صحیحه هم هست اینچنین نیست که سنداً ضعیف باشند نه روایت معتبراند مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) در علل الشرایع از ابی ابراهیم بیسی از وجود مبارک امام باقر (سلام الله علیه) نقل میکند که حضرت میفرماید که در قیامت که شد خداوند حسنات را از افراد تبهکار میگیرد به آنها چیزی نمیرسد بعد عرض میکند اینها حکم الله است؟ فرمود بله اینها حکم ملکوت است خب این روایات یکی دوتا هم نیست درباره در بحث تولی و تبری هست در بحث ایمان و کفر هست سیدناالاستاد (رضوان الله علیه) توجیهی که دارند این است که میفرمایند که حسنات و سیئات یک امر اعتباری و قراردادی نیست نظیر اخلاق و سنن عادی مردمی که چه چیز خوب است چه چیز بد است بدون اینکه ریشه در تکوین داشته باشد اگر چنانچه آداب و سنن الهی ریشه در تکوین دارد و اگر چنانچه چیزی معصیت بود واقعاً سمّ است و اگر چیزی طاعت بود واقعاً شهد است حقیقتی است پشت پرده این احکام اعتباری منتها به زبان امر و نهی بیان شده وگرنه در حقیقت یک طبی است به این صورت بیان شده پس یک سنخیتی لازم است وقتی سنخیت لازم بود چون اینها که اعتبار نیست به قرار داد وابسته باشد که اگر سنخیت لازم است همه حسنات باید به افراد حسن برگردد باید به مؤمنین برگردد تبهکارانی که در دنیا کار خیر انجام دادند خدا بر اساس عدل پاداش دنیایی به آنها خواهد داد آن هم ... ﴿لا یُغْنْی مِنْ جُوعٍ﴾ یک خیابانی را به نام اینها بکنند یک مؤسسهای را به نام اینها بکنند نام اینها به این صورت بماند یا نامی برای اینها در دنیا تأمین بشود اینها هست و اما آخرت که ﴿یَومَ تُبْلَی السَْرائِر﴾ هست این چون به آخرت معتقد بود کار را برای آخرت نکرد کار را به دستور خدای آخرت آفرین نکرد چنین روح پلیدی در آخرت طرفی نمیبندد یک حقیقت اخروی و یک روح ناپاکی که به آخرت معتقد نیست ارتباط ندارد لذا فرمود: ﴿فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْناً﴾ ﴿وَ قَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً﴾ هر چه که به عنوان عبادات انجام داد هباء منثور است هر کار خیری کرد بهره دنیای دارد البته اما بهره اخروی نخواهد داشت این حقایق و این امور خیر باید به صاحبان اصلی که با اینها مناسباند برگردد در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» زمینه این بحث فراهم هست که ذات اقدس الهی برای جدا کردند بدان از خوبان و بدیها از خوبیها در قیامت کبرا برنامهای دارد در سورهٴ «انفال» آیه 37 به این صورت است: ﴿لِیَمِیزَ اللّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَ یَجْعَلَ الْخَبِیثَ بَعْضَهُ عَلَی بَعْضٍ فَیَرْکُمَهُ جَمِیعاً فَیَجْعَلَهُ فِی جَهَنَّمَ أُولئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ﴾ آن روز خبیث را از طیب جدا میکنند این خبیثها را کنار هم روی هم قرار میدهند همه را یکسر به جهنم میبرد معلوم میشود سیئات همه اینها به ائمه کفر برمیگردد حسنات همه اینها به ائمه عدل برمیگردد اینها خبائث بعضها روی بعض متراکماند متراکباند ﴿فَیَجْعَلَهُ فِی جَهَنَّمَ﴾ حسنات هم بعضها روی بعضاند و در بهشت ﴿لِیَمِیزَ اللّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَ یَجْعَلَ الْخَبِیثَ بَعْضَهُ عَلَی بَعْضٍ فَیَرْکُمَهُ جَمِیعاً فَیَجْعَلَهُ فِی جَهَنَّمَ﴾ این یکی در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» فرمود اینکه ما گفتیم طیب در قبال خبیث و گفتیم خبیث در مقابل طیب اینچنین نیست که خبث خبیث و طیب طیب ذاتی باشد و از قلمرو قدرت خدا بیرون باشد اینچنین نیست طیب داریم به اذن خدا کار میکند خبیث در عالم هست به اذن خدا آن هم کار تلخ دارد اینچنین نیست که اینها قاهر بر الله باشد -معاذالله- آیه 58 سوره «اعراف» این است ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ﴾ که این یک تمثیلی است از معقول به محسوس ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ﴾ اما ﴿بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِی خَبُثَ لاَیَخْرُجُ﴾ آن نبات ﴿إِلَّا نَکِداً﴾ ناقص ﴿کَذلِکَ نُصَرِّفُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ﴾ پس اگر خبث و طیبی هست اینچنین نیست که قاهر بر قدرت خدا باشد این یک و این خبیثها هم کنار هم جمع میشوند تا متراکم بشوند و به دوزخ بیفتند و طیبها کنار هم جمع میشوند تا متراکم بشوند و به بهشت راه پیدا کنند بنابراین چون یک امر حقیقی است نه قرار دادی خوبی اگر در عالم پیدا شد به برکت خوبان عالم است به آنها برمیگردد اگر انبیا و اولیا نبودند هیچ کسی پرچمدار عدل و قسط نمیدید اگر در عالم چهار نفر داعیه اصلاح طلبی دارند اینها در کنار سفره انبیا (علیهم السلام) نشستهاند منتها آن جنبه الهی دعوت را رها کردهاند و جنبه مردمیاش را گرفتهاند مردم یعنی به اصطلاح رهبران مصلح اینها وقتی چشم به جهان گشودند که سفره عدل انبیا پهن بود اینها آمدند آن توحید و معاد را نگرفتند وحی و نبوت را نگرفتند و جنبه مردمی را گرفتند استقلال را گرفتند آزادی را گرفتند امنیت را گرفتند انبیا اینها را در کنار توحید و عقاید و اخلاق و حقوق آوردند اینچنین نیست که مارکس و انگلس این حرفها را از خود در آورده باشند که خب شما ببینید هزار سال قبل از اینها 1200 سال قبل از اینها کسانی بودند که میگفتند ما حالا با شکم سیر بخوابیم و در اقصا نقاط کشورمان یک گرسنهای باشد من این طور نیستم خب این را خاندان اهلبیت(علیهم السلام) گفتند این حرفها وقتی بود که ایران و رم را اینها فتح کرده بودند دیگر مگر آن روز بیش از دوتا ابرقدرت روی زمین کس دیگری بود به قدری این دوتا ابرقدرت معروف تاریخ بودند که اگر میگفتند که روم شکست خورد معلوم میشد که ایران برد دیگر لازم نبود بگویند ایران فاتح شد که لذا فرمود: ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ﴾ دیگر لازم نیست که بگویند ایران غالب شد دیگر چون آن روز در آن سرزمین غیر از ایران کسی نبود که روم را شکست بدهد مثل دو ابرقدرتی که تا یک دهه قبل بو د اگر ابرقدرت غرب و ابرقدرت شرق اگر میگفتیم که آمریکا شکست خورد یعنی شوروی پیروز شد اگر میگفتیم شوروی شکست خورد یعنی آمریکا پیروز شد بقیه دیگر اقمار اینها بودند دیگر به قدری این دو ابرقدرت زبانزد تاریخ بودند که دیگر نیازی به ذکر فاعل نبود ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ﴾ یعنی ایرانیها پیروز شدند ﴿وَ هُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ﴾ خب یعنی سیغلبون برای این دو امپراطوری حرفهای حضرت امیر را گوش میدادند دیگر چون همه آنها زیر حکومت او بود در آن پنج سال بعداً ارباً اربا شد چهل پنجاه دولت در آمد وگرنه یک دولت مرکزی بیشتر نداشت که از قلب فرانسه تا این بخشهای وسیع آسیای میانه همه مسلمان بودند زیر یک پرچم الآن شده چندین دولت خب آنها این حرفها را شنیده بودند بعدها وقتی مارکسها و انگلسها و امثال ذلک آمده بودند حرف مردمی زدند اینها در کنار سفره حضرت امیر و امثال حضرت امیر نشستند منتها آن جنبههای الهی را ما ورای طبیعی را بهشت و جهنم را کتاب و سنت را گذاشتند کنار همین مسئله استقلال و امنیت و آزادی و اینها را گرفتند خب بنابراین هر خیری از هر مصلحی اگر دیده شد به صاحبان اصلی اصلاح که انبیا و اولیا هستند برمیگردد و هر شرّی هم که شد بالأخره به آن ائمه کفر برمیگردد لذا روایات طینت را وجود مبارک امام باقر به ابی ابراهیم میفرماید که این حکم ملکوت است البته در دنیا این طور احکام نیست به حسب ظاهر احکام نیست حتی در برزخ هم به تعبیر سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) ظهور میکند این فقط در قیامت کبرا ظهور نمیکند آنجا که حشر اکبر است و میزان اکبر است و ترازوی اکبر است آنجا فرمود: ﴿فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْناً﴾ آنگاه سؤال شد که خداوند زیر سؤال قرار نمیگیرد نمیشود از خدا سؤال کرد که چرا این کار را کردی ایشان میفرمایند که از خدا چرا سؤال بکنیم اگر سؤال در این است که چرا میدانستی فلان شخص کافر است چرا این را آفریدی؟ این پر از حکمت است خب این شخص که یک گیاه تنها رسته نیست که این پسر خیلیهاست پدر خیلیهاست این اگر خلق نشود لازمهاش این است که آباء و امهات او خلق نشوند لازمهاش این است که ابناء و بنات او خلق نشوند در حالی که بسیاری از بزرگان و مردان صالح پدران او بودند و بسیاری از بزرگان صالح فرزندان او هستند اینچنین نیست که اگر یک کسی بد بود این شقی بن شقی باشد الی آدم که یا شقی ابو الشقی ابو الشقی الی خاتم که نه ﴿یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ﴾ اینچنین نیست شما اگر بگویید این زید چرا خلق شد؟ خب باشد خیلی از آباء و اجداد صالح او هم خلق نشوند خیلی از ابناء و بنات صالح او هم خلق نشوند وجود مبارک حضرت امیر در جبهههای جنگ وقتی مالک اشتر رفت بگوید من خیلیها را کشتم فرمود نه من این طور نبودم خیلی از همین خوارج خیلی از این کفار که از کنار شمشیر من میگذشتند من میدیدم این مثلاً اعقاب دهم یا صدم این یک شیعه خوبی خواهد بود او را نمیکشتم یک چنین دیدی است بالأخره و اگر کسی بخواهد سؤال بکند که خدایا تو چرا این کار را کردی؟ در آن شیطنتهای شیطان که چندتا سؤال مطرح بود آنجا این سؤالها مطرح شد و پاسخ داده شد که برابر آیه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» که ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ﴾ اصلاً ذات اقدس الهی مسئول قرار نمیگیرد اصلاً سؤال لغو است نه اینکه آن طوری که جبریه استفاده کردند کسی قدرت سؤال ندارد نه اصلاً سؤال لغو است بیان ذلک این است که اگر کسی کاری انجام میدهد کار به معنای اعم یا خبر است یا انشاء است یا قول نیست که به صورت خبر و انشاء تقسیم بشود فعل است کسی که کاری انجام میدهد یا خبر میدهد اگر حرف باشد یا نه حکمی است که دارد انشاء میکند مثل قاضی اگر آن هم حرف باشد یا نه حرف نیست قول نیست فعل است یک کاری انجام داد اینجا سؤال معقول است که انسان بگوید آقا این حرفی که زدی این خبری که گفتی دلیل خبر چیست؟ میگوید من خودم در آن صحنه بودم دیدم فلان حادثه اتفاق افتاد آمدم گزارش دادم این هم سؤال آن هم جواب یا سؤال میکنند که شما که در محکمه قضا نشستی چرا حکم کردی که این مال برای زید است؟ میگوید برای من ثابت شد که این زید وارث آن مورّث است آن هم پدر این بود آن مرد مال به او ارث میرسید «من حکمت بان هذا المال للزید» این قول انشائی او زیر سؤال رفت آن هم پاسخش اینجا سؤال مقعول آن هم جواب یک وقت کسی کاری کرده حرف نزده که به طور خبر باشد یا انشاء یک کاری کرده چرا این کار را کردی؟ میگوید من فلان کار را چیزی را لازم داشتم رفتم به دنبال فلان کار تا مشکلم حل بشود این هم سؤال این هم جواب اما درباره ذات اقدس الهی که عالم را آفرید که در قرآن اینچنین آمده ما هم عرض میکنیم: ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً﴾ این مجموعه سماوات و ارض این نظام کیهانی را او آفرید ما سؤال میکنیم خدا چرا این کار را کردی این یعنی چه؟ این سؤال از چرا که چون پاسخ این چرا باشد یا سؤال از مبدأ فاعلی است یا سؤال از مبدأ مادی است یا سؤال از مبدأ غایی و صوری است مثلاً شما این سرامیکی که میبینید چهارتا سؤال میکنید از چه درست شده؟ چطور درست شده؟ چه کسی درست کرده؟ برای چه درست کرده؟ همه سؤالات را شما در این سرامیک یا در این فرش روی این چهارتا سؤال است دیگر از چه درست شده؟ یعنی ماده اولیهاش چیست یک سؤالی است یک جوابی چطور با چه الگویی شما این نقشه را درست کردید؟ این یک سؤال است یک جواب مساعدی هم میدهد چه کسی این را درست کرده؟ پاسخش این است که فلان استاد چرا درست کردی؟ حالا پاسخش این است که انگیزهاش یا برای خودش است یا برای فروش آن هم فاعل آن هم غایت آن هم ماده آن هم سوره بالأخره هر سؤالی باشد به اینها برمیگردد آنها هم که ماده و صورت را انکار میکنند در فضای ماده و صورت دارند زندگی میکنند بالأخره خب درباره ذات اقدس الهی ماییم و عالم چه چیزی را سؤال بکنیم بگوییم عالم را از چه چیزی خلق کردی؟ آن ماده هم که فعل اوست چیزی در کار نبود که خدا از چه مادهای بسازد، بگوییم روی کدام الگو کدام نقشه؟ خب نقشه و الگو هم که فعل اوست قبلاً یک نقشهای نبود که خدا روی آن نقشه و آن صورت .. بکند اگر سؤال بکنیم که چه کسی این کار را کرده؟ که خوشد فاعل بالذات این کار است اگر سؤال بکنیم که برای چه این کار را کردی خودش؟ پاسخ همه پرسشهاست خودش هدف هر فعل است از هدف که سؤال نمیکنند که تو چه انگیزهای داشتی در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید موجودی که غنی محض نیست حتی انبیا و اولیا آنها هم میتوانند پاسخ بدهد میگویند ما این کار را کردیم ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لاَ نُرِیدُ مِنکُمْ جَزَاءً وَ لاَ شُکُوراً﴾ چرا این کار را کردید؟ ﴿یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً﴾ میگویند: ﴿لِوَجْهِ اللَّهِ﴾ ما احتیاج داریم به وجه خدا به لقاء الله به رحمت الهی این کار را کردیم از شما توقعی نداریم غیر خدا هر که باشد هر چه باشد فعلی انجام میدهد برای چیست؟ برای کمالی است خدا خود چون کمال محض است اصلاً فرض ندارد ما از کمال محض سؤال بکنیم آقا تو این کار را برای چه کردی؟ چون هر موجودی هر کاری را برای نیل به کمال میکند خود کمال محض اگر داشت کاری انجام میدهد دیگر فرض ندارد که ما از او سؤال بکنیم که آقا برای چه کردی که؟ بلکه ما باید سؤالمان را عوض بکنیم بگوییم چون او کمال محض است «از خیّر محض جز نکویی نیاید» خب پس او اصلاً زیر سؤال قرار نمیگیرد ما بگوییم مطابق چه قانونی این کار را کردی؟ قانون هم که کار اوست بگوییم با کدام مصلحت عالم را آفریدی؟ مصلحت هم که جزء عالم است بگوییم از آن خطر هراسی نداشتی که چنین عالمی را آفریدی؟ خطری در کار نبود او عدم محض بود در عدم محض نه مفسده است نه مصلحت «کان الله و لم یکن معه شیء» الآن هم همینطور است غیر ذات اقدس الهی عدم محض بود در عدم محض نه مصلحت است نه مفسده لذا سؤال ما اصلاً معنا ندارد که خدا را زیر سؤال ببریم بگوییم چرا این کار را کردی و آن که خیال میکند کار خدا مطابق با نفس الامر است این در حقیقت یک تفکر اشعری مرموز و مستتری دارد این قائل به تعدد قدماست اگر کسی گفت ـ معاذالله ـ خداوند کارش را برابر با ما هو المطابق لنفس الامر کار انجام میدهد این یعنی چه یعنی نفس الامری هست -معاذالله- که کار خدا نیست موجود است و در قبال خداست و خداوند کار خود را برابر آن نفس الامر انجام میدهد خب نفس الامر که فعل اوست یا معدوم است یا اگر هست فعل اوست.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است