- 397
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 120 سوره مائده بخش پنجم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 120 سوره مائده بخش پنجم"
- از ادب خارج نشدن نوح (ع) نسبت به خدا به وسیله سؤال کردن
- اقتضا داشتن ادب در مکانهای مختلف
- عالم شدن انبیا در مکتب حق
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لِلّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا فِیهِنَّ وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ(120)﴾
خلاصه مباحث گذشته
در پایان سورهٴ مبارکهٴ «مائده» بحث ادب الهی مطرح شد; فصولی از این بحث گذشت. به این قسمت رسیدیم که چون بهترین ادب, همان ادب توحیدی است و بارزترین مصداق توحید در دعاها ظهور میکند, انبیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) که مظهر ادب الهیاند در دعا این ادب را رعایت کردند و یک بحث به عنوان سیرت عام درباره عموم انبیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) مطرح بود و هست; یکی هم درباره هر کدام از انبیا(علیهم السلام) که جریان دعای آدم(سلام الله علیه) بحث شد ولی قبل از ورود در بحث بعدی که دعای نوح(سلام الله علیه) است چند نکته باید ملحوظ باشد.
بیان چند نکته
نکته اول: اقتضا داشتن ادب در مکانهای مختلف
یکی اینکه انبیا و اولیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) که در دعا ادب را رعایت میکنند ادب در هر جا اقتضای خاص همان جا را دارد, گاهی بنده در مقام دَلال است یعنی وقتی خود را نزدیک مولا احساس کرد و از مولا اجازت گرفت شیرین زبانی میکند, این شیرین زبانی را به اجازه خود مولا دارد, این حالت را میگویند دلال. در دعای «افتتاح» آمده است که «مُدلّاً علیک»; من با دلال با تو سخن میگویم یعنی اکنون که مرا پذیرفتی و اجازه دادی حالا من شیرین زبانی میکنم. آن شیرین زبانیها به این صورت است که میگوید: «اِلهی اِنْ اَخَذْتَنی بِجُرْمی اَخَذْتُکَ بِعَفْوِکَ» این تعبیرات در ادعیه کم نیست; خدایا! تو اگر مرا مواخذه کردی و گفتی چرا بنده بد بودی من هم مواخذه میکنم میگویم تو چرا صرف نظر نکردی خب این در کدام مقام است؟ این هیچ کسی به خودش اجازه نمیدهد که به ذات اقدس الهی یک چنین حرفی بزند اگر احساس امنیت کرد و در حصن توحید وارد شد که «لا اله الا الله حصنی» و اجازه گرفت از آن به بعد شیرین زبانی میکند وگرنه انسان وقتی ذات اقدس الهی را به عدل پذیرفت کما هو الحق و جرم خودش را اقرار کرده است و برای او ثابت شده است که استحقاق عذاب دارد خب اگر ذات اقدس الهی او را عقاب کرد و دارد عذاب میکند او چه حق دارد سؤال کند خدایا اگر من بد کردم تو چرا نبخشیدی این کدام مقام است؟ خب پس نکته اول آن است که این دلال یعنی ناز کردن مثل اینکه کودک در دامن پدر یا در دامن مادر ناز میکند این وقتی احساس قرب کرد و احساس کرد که مجاز است شیرین زبانی بکند این کار را میکند و اگر ائمه(علیهم السلام) این تعبیرات را یاد دیگران نداده بودند دیگران هرگز جرأت نمیکردند یک چنین جملههایی را بگویند این «مدلا علیک» به دیگران اجازه دلال داد آنگاه میگویند «اِلهی اِنْ اَخَذْتَنی بِجُرْمی اَخَذْتُکَ بِعَفْوِکَ» یا میگویند «لَئِنْ تَرَکْتَنی ناطِقاً لَأَضِجَّنَّ اِلَیْکَ بَیْنَ اَهْلِها ضَجیجَ الْأمِلینَ ...وَلَأُنادِیَنَّکَ اَیْنَ کُنْتَ یا وَلِی الْمُؤْمِنینَ» و مانند آن; اگر دهانم را باز بگذاری من در جهنم هم فریاد میزنم خب این حرف حرف کیست؟ حرف کسی است که «سلاحه البکاء» یعنی بعد از اینکه خود را مجاز دید یک چنین حرفی میزند وگرنه احدی توان آن را ندارد که در برابر عدل محض و گناهان خود را که دید استحقاق خود را که دید در جهنم بگوید «این کنت», «این عفوک», یا «ولیّ المؤمنین» و مانند آن, «وَلَأُنادِیَنَّکَ اَیْنَ کُنْتَ یا وَلِی الْمُؤْمِنینَ», یا «وَلَأَصْرُخَنَّ اِلَیْکَ صُراخَ الْمَسْتَصْرِخینَ» خب جا برای استصراخ ندارد آنها که احساس قرب نمیکنند کسانی که ﴿یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعیدٍ﴾ اینها اصلاً به آنها اجازه عذرخواهی هم نمیدهند یک وقت است که یک کسی میگوید خدایا! من استحقاق جهنم رفتن دارم بد کردم جهنمم را هم قبول میکنم اصلاً به او اجازه عذرخواهی هم نمیدهند ﴿وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ﴾ اینها میخواهد بگویند به من اجازه بدهید من عذرخواهی کنم میگویند اجازه عذرخواهی هم نداری خب اینها برای کسانی است که ﴿یُنَادَوْنَ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾ ﴿وَلاَ یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ﴾ به اینها اذن اعتذار نمیدهند. اعتذار یعنی عذر خواهی کردن و آنکه عذر را میپذیرد آن عاذر است, آنکه عذر میآورد معتذِر است. اگر کسی خواست عذر خواهی بکند به او اجازه هم نمیدهند, اینها برای یک گروهی است که حق حرف ندارند احساس قرب و تقرب هم نکردند و مانند آن; اما آنها که حالا احساس تقرب کردند شیرین زبانی میکنند. بنابراین در بخشی از این دعاها میبینید تعبیراتی است که به حسب ظاهر با ادب سازگار نیست, معلوم میشود که اینها تخصصاً خارج است اینها عین ادب است اینها بعد از احساس تقرب است, اینها بعد از گرفتن اذن است و مانند آن یا آن دعایی که در دعای «ابوحمزه ثمالی» که از امام سجاد(سلام الله علیه) رسیده است که در طلیعهاش این آمده است خدایا آنهایی که به کار خیر موفق شدند مگر آنها کجا داشتند آنها را چه کسی داد حالا داری ما را مواخذه میکنی؟! «مِن أین لیَ الخیر یا ربِّ و لا یوجَدُ إلاّ مِن عندک»; خدایا آنها هم که به جایی رسیدند تو دادی خب اگر به ما هم میدادی ما هم به اینجا میرسیدیم «لا الذی أحسن اسْتَغْنی عن عونِک و رحمتک و لا الذی اساء و اجْترأ علیک و لم یْرضک خرج عن قدرتک» این حرفها در طلیعه امر, با ادب توحید سازگار نیست. این از زبان کسی است که احساس تقرب میکند و احساس امنیت میکند و اجازه خدا را دریافت کرده است, آنگاه شیرین زبانی میکند, این نکته اول.
نکته دوم: عالم شدن انبیا در مکتب حق
نکته دوم آن است که انبیا(علیهم السلام) که مظهر ادب الهیاند این چنین نیست که وقتی از مادر متولد شدند همه علوم و آداب و سنن را بلد بودند اینها همه انبیا(علیهم السلام) اینطورند که هیچ کدام به مکتب نرفتند و درس از کسی نیاموختند و همه اینها به غمزه, مسئله آموز شدند; منتها یکی متوسط یکی اعلی; ولی همه اینها در مکتب حق بالأخره عالم شدند. پس اگر در مکتب حق عالم شدند لحظه به لحظه آیات الهی بر اینها نازل میشد و اینها را عالم میکرد, آنگاه اگر ما در خلال سنت و سیرت انبیا(علیهم السلام) برخوردیم به مطلبی که این مطلب با آن مرحله اعلی سازگار نیست نباید سؤال بکنیم, برای اینکه اینها کم کم از خدا دارند چیز یاد میگیرند دیگر, اگر در فلان مرتبه حرفی زدند که با اوج ادب سازگار نیست نباید اعتراض کرد برای اینکه این مرحله، مرحله متوسط است و خدا با همین مرحله آنها را تأدیب کرده, نه تنبیه کرده [بلکه] تأدیب کرده. این ادب را که ادب الهی است و ظرافت در کار است یکی پس از دیگری به اینها عطا کرده است. پس اگر یک وقت پیامبری دعایی کرد که این دعا در حد اعلی از ادب نبود نباید گفت به اینکه پیامبر چرا یک چنین دعایی میکند برای اینکه پیامبر کم کم از خدا دارد یاد میگیرد اگر از غیر خدا یاد میگرفت جا برای نقض بود; اما از خدا دارد یاد میگیرد این حوادثی که اتفاق میافتد لحظه به لحظه, علوم و معارف اینها را اضافه میکند بالاتر از همه انبیا وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است که مأمور شده است از طرف خدا که فرمود: ﴿قُل رَبِّ زِدْنِی عِلْما﴾, خب این لحظه به لحظه در قوس صعود, علومش بیشتر میشود, وقتی علومش بیشتر شد آدابش هم بیشتر میشود. آن مرحلهای که به ﴿ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی ٭ فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی﴾ رسیده است نباید توقع داشت که آدابی که آنجا دارد با آداب اوایل امر یکی باشد, چون یکی پس از دیگری از خدا دارد یاد میگیرد. بعد از روشن شدن این دو نکته حالا میرسیم به دنباله بحث [که] بعد از جریان حضرت آدم(سلام الله علیه) نوبت به نوح میرسد.
پرسش ...
پاسخ: در امنیت قرار میگیرد که حرف بزند. البته آنهایی که خود را مجرم میدانند بعد از اثبات طهارت و عصمت اینها سخن از ذنب اینهاست که «وجودُک ذنبٌ لا یُقاسُ به ذنبٌ» وگرنه اینها گناه عادی که نداشتند, همین که غیر خدا را بنگرند برای خود یک ذنب احساس میکنند.
پرسش ...
پاسخ: همه آداب واجب را بله دارد; اما آداب کمالی و سنن که یکی پس از دیگری است آنجا که ﴿ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی ٭ فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی﴾ آن مرحله, در اوایل امر که حاصل نبود تمام آن نصاب لازم عصمت را داراست البته اما از آن به بعد که مراحل فراوانی دارد آنها یکی پس از دیگری با ﴿قُل رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ و مانند آن حل شده است دیگر اگر ـ خدای ناکرده ـ کاری که بر خلاف باشد این در تمام مدت عمر نبود; اما آن مراحل عالی معرفت که به دنبال او مراحل عالی خُلق عظیم است و به دنبال آن مراحل عالی ادب است, اینها به تدریج نازل شده است, چون خُلق پیغمبر برابر قرآن کریم بود.
پرسش ...
پاسخ: در همان روز اول تا روز آخر نسبت به آن نصاب لازمی که هر پیامبری باید داشته باشد البته یکیاند; اما از آن جهت که کمالات برتر را میخواهند پیدا کنند از این جهت فرق میکنند, چون اخلاق پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برابر قرآن کریم است که «کان خلقه القرآن» و قرآن هم در طی 23 سال تدریجاً آیاتش نازل شده است قهراً در قوس صعود تدریجاً آن مراحل برتر برای پیغمبر پدید میآید. یک وقت در قوس نزول سخن است آن «اول ما خلق الله نور نبینا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)» در آنجا البته حق همین است که همه معارف و علوم را در آنجا دارد; اما در قوس صعود از این طرف بر اساس ﴿قُل رَبِّ زِدْنِی عِلْما﴾ حرکت میکند چون خُلق آن حضرت قرآن کریم بود و هست و قرآن کریم به تدریج نازل شده است, پس خُلق آن حضرت هم به تدریج ترقی کرده است, خلق وقتی به تدریج ترقی میکند که معرفت به تدریج ترقی بکند.
بیان سه مسئله درباره تلازم بین ترقی تدریجی خلق و ترقی تدریجی معرفت
سه تا مسئله شد یکی اینکه در طلیعه بعثت, همه آن شرایط لازم و نصاب اولیه را داراست که هیچ خلافی هیچ معصیتی هیچ تخلفی نباشد این مطلب اول; مسئله دوم آن است که به لحاظ قوس نزول, چون اول ما خلق الله اینها هستند همه علوم و معارفی که خدا برای بشر, مقرر و مقدر کرد اینها میدانند; مسئله سوم این است که در قوس صعود به تدریج این کمالات ظهور میکند, برای اینکه اینها برابر با کتاب الهی و آسمانیشان عالم میشوند و کتاب آسمانیشان تدریجی است.
اجمالی از شرح جریان حضرت نوح(علیه السلام)
بعد از روشن شدن این دو نکته و دو مقدمه, حالا نوبت به جریان حضرت نوح(سلام الله علیه) میرسد نوح(سلام الله علیه) طبق بیان قرآن کریم نه قرن و نیم; 950 سال مشغول دعوت بود خب اگر یک وقت انسان طبق جریان عادی بخواهد خسته بشود بعد از ده سال بیست سال سی سال بالأخره خسته میشود رها میکند; اما نُه قرن و نیم دعوت بکند و نتیجه بسیار کم بگیرد: ﴿وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلاّ قَلِیل﴾ این معلوم میشود مجاز نبود حرف بزند و اعتراض کند. بعد از 950 سال وحی رسید به نوح که از این به بعد دیگر کسی به تو ایمان نمیآورد: ﴿وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا وَ لا تُخاطِبْنی فِی الَّذینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ﴾; بعد از نه قرن و نیم خدا به او این وحی را فرستاد که بأسات نباشد باکات نباشد اینها غرق میشوند تو یک کشتی بساز و درباره ظالمین هم هیچ شفاعت نکن آنگاه از این به بعد نوح(سلام الله علیه) اجازه گرفته است که نفرین کند حالا که نفرین میکند با دعا هماهنگ میکند; یک عده را دعا میکند یک عده را نفرین میکند.
در سوره «هود» ذات اقدس الهی دارد که به نوح(سلام الله علیه) وحی فرستاد که ﴿وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا وَ لا تُخاطِبْنی فِی الَّذینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ﴾; حالا تو کشتی بساز ما میخواهیم اینها را غرق بکنیم در همین فضای خشک نه بارانی هست نه آبی هست نه طوفانی هست. بعد از دریافت این ماموریت وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) اجازه نفرین کردن پیدا کرد خداوند هم به او فرمود کشتی را بساز وقتی کشتی را ساختی کسانی که مؤمناند اینها را وارد کشتی بکن و از حیوانات هم عدهای را وارد کشتی بکن: ﴿مِن کُلِّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ﴾ و اهلت را هم وارد کشتی بکن اینها محفوظند ﴿إِلاّ مَن سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ﴾; مگر آنها که بنا شد از بین بروند که این ناظر به همسر اوست چون زن نوح کافر بود و نوح هم میدانست و خود نوح(سلام الله علیه) هم نفرین کرد و هم دعا; دعا کرد برای خودش پدر و مادر خودش مؤمنین عصر خودش مؤمنین و مؤمنات الی یوم القیامة, برای این چهار گروه دعا کرد و هر کسی الآن از توفیقی برخوردار است مشمول دعای شیخ الانبیا(سلام الله علیهم اجمعین) است. خب که ﴿رَبِّ اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِمنَ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ﴾, این ﴿لِلْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَات﴾ یعنی مؤمنین و مؤمنات تا روز قیامت، خود نوح دعا کرد: ﴿رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی اْلأَرْضِ مِنَ الْکافِرینَ دَیّارًا ٭ إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ وَ لا یَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا کَفّارًا﴾.
مطابقت داشتن ادب در سؤال حضرت نوح(علیه السلام)
خب پس نوح بعد از دریافت آن وحی الهی مأذون شد که نفرین کند و نفرین کرد و برای او مسلّم بود که زن او جزء کافرین است برای او مشخص بود, چون به او ایمان نیاورد و خدا هم قبلاً فرمود که اهل تو نجات پیدا میکنند ﴿إِلاّ مَن سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ﴾, بعد هم فرمود: ﴿وَلاَ تُخَاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِنَّهُم مُّغْرَقُونَ﴾. اما در این اثنا از کفر فرزندش بی خبر بود, وقتی آن حادثه پیش آمد به فرزندش گفت: ﴿یا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنا﴾ و با آنها نباش: ﴿وَلاَ تُکُن مَعَ الْکَافِرِینَ﴾ چون هنوز برای او روشن نبود, نفرمود: «وَ لا تَکُنْ من الْکافِرینَ» [بلکه] فرمود: با آنها نباش ممکن است غرق شوی: ﴿وَلاَ تُکُن مَعَ الْکَافِرِینَ﴾ پسرش هم گفت: ﴿سَآوِی إِلَی جَبَلٍ یَعْصِمُنی مِنَ الْمَاءِ﴾ او هم فرمود: ﴿لاَ عَاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلاّ مَن رَحِمَ﴾ بعد﴿حَالَ بَیْنَهُمَا الْمَوْجُ فَکَانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ﴾.
حالا از این به بعد دارد سؤال میکند این سؤال، سؤال استفهامی است که مطابق با ادب است نه سؤال به معنای درخواست باشد سؤال درخواست را که بعد از غرق نمیکنند [بلکه] این سؤال استفهامی است میخواهد چیزی بفهمد, اینکه خوب است اینکه بر خلاف ادب نیست. سؤال دو قسم است که در بحثهای﴿لاَ تَسْأَلُوا عَنْ أَشْیَاءَ إِن تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ﴾ آنجا گذشت. سؤال استفهامی که کلید علم است همیشه خوب است, سؤال به معنای خواهش و درخواست است که منهی است گفتند چیز خوبی نیست اما سؤال به معنای طلب علم که چیز بسیار خوبی است خب نوح(سلام الله علیه) همه این مراحل را لحظه به لحظه با ادب توحیدی طی کرد حالا اینجا برای او مسئله شد که خدا وعده داد که اهلت را حفظ میکنم, از این طرف میبیند بچه او اهل اوست از آن طرف هم که خدا وعده او حق است و او احکم الحاکمین است, آنوقت این سؤال برای او تولید شد; سؤال استفهامی نه سؤال درخواستی, سؤال درخواستی را که دیگر بعد از غرق نمیکنند. بنابراین اگر نوح دارد سؤال میکند برای اینکه بفهمد همین! آنگاه ذات اقدس الهی فرمود من گفتم اهلت نجات پیدا میکنند, این اهلت نبود: ﴿إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ﴾.
پرسش ...
پاسخ: چرا نداند؟ از کفر باطنیاش که خدا کافر را استثنا کرده است نه فاسق را و نه ظالم را, از کجا میدانست این کافر است, باید خدا بفهماند که او کافر است حالا فهماند.
پرسش ...
پاسخ: نه در نهان او کفر بود یا احیاناً معصیت بود و فسق بود اینکه روشن نیست, آنکه علام الغیوب است باید بفهماند.
پرسش ...
پاسخ: این هم در جمع آنها بود, در جمع مؤمنین بود بله لذا وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) به پسرش نگفت «وَ لا تَکُنْ من الْکافِرینَ» فرمود: ﴿وَ لا تَکُنْ مَعَ الْکافِرینَ﴾,; پسر با آنها نرو! نفرمود از آنها نباش. خب اگر کسی بگوید پیامبران علم غیب دارند این سؤال حق است; اما علم غیب را از کجا باید یاد بگیرند. باید از خدا بگیرند دیگر به تدریج خدا به آنها علم غیب میدهد دیگر. فرمود این پسر کافر بود و به حسب ظاهر کفرش ظاهر نشد الآن کفرش ظاهر شد و تو نمیدانستی. خب از اینجا چند مطلب روشن میشود یکی اینکه کسی که 950 سال صبر میکند خب پنجاه سال هم بیشتر, معلوم میشود تا کنون مامور نبود از این به بعد اذن گرفت, این حدس تفسیری.
توجه حضرت نوح(علیه السلام) به ایمان نیاوردن مردم از طریق وحی
آنچه این حدس را محقق میکند آیات سوره «هود» است که خدا وحی فرستاده که: ﴿وَ أُوحِیَ إِلى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلاّ مَنْ قَدْ آمَنَ﴾; از راه وحی به وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) فهمانده شد که از این به بعد دیگر کسی ایمان نمیآورد و بعد هم به اینها ذات اقدس الهی فهماند که اینها نه تنها ایمان نمیآورند, اینها مزاحم انسانهای دیگرند. این افرادی که مؤمناند بالأخره نسل بعد اینها گرفتار همین افرادند اینها که الآن مؤمناند ﴿وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلاّ قَلِیلٌ﴾ فرزندان اینها به کام اضلال همانها میافتند شما کاری بکنید که اینها که مؤمناند این گروه کم بچههای اینها مؤمن باشند برای اینکه آن گروه دیگر نه تنها ضالند بلکه مضلاند نه تنها کافرند بلکه دیگران را به کفر دعوت میکنند خب وقتی این چنین شد نوح که اذن گرفت از خدا خواست عرض کرد که ﴿رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَی الأرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّاراً﴾ خب اگر پسرش کافر بود و معلوم الکفر بود نزد نوح(سلام الله علیه) نوح هم که از خدا خواست که هیچ کافری را روی زمین نگذار.
تبیین سؤال استفهامی در آیه از طرف حضرت نوح(علیه السلام)
مگر نگفت که ﴿رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَی الأرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّاراً﴾ معلوم میشود علم به کفر پسر نداشت دیگر اگر گفته میشود انبیا علم غیب دارند معنایش این نیست که انبیا مثل ذات اقدس الهی علمشان ازلیِ ابدیِ سرمدی است, علمشان از غیر خدا نیست ولی به تدریج از خداست. همین پیغمبری که به خدا عرض میکند احدی از کفار را باقی نگذار این میآید درباره پسرش مسئلت میکند آن هم بعد از غرق؟ پس معلوم میشود که این سؤال سؤال درخواست نیست سؤال استفهامی است. سؤال درخواست خوب نیست سؤال استفهامی بسیار خوب است. خب آدم میخواهد عالم بشود دیگر هر که هست در هر مرحلهای هست علم چیز خوبی است دیگر. خودش گفت که ﴿رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَی الأرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّاراً﴾, نشانهاش این است که درباره زنش هیچ حرف نزد, چون ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَةَ نُوحٍ وَامْرَأَةَ لُوطٍ کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَیْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ یُغْنِیَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَیْئاً﴾ خب این درباره زنش هیچ حرفی نزد, چون میدانست کافر است و خودش هم نفرین کرد و گفت خدایا! احدی از کفار را باقی نگذار خدا هم وعده داد گفت اهل بیتت سالمند ﴿إِلاّ مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ﴾. این مجموعه, سؤال آفرین است نه درخواست آفرین.
ادب, دو چیز را اقتضا میکند; یکی اینکه از خدا هیچ نخواهد «حکم آنچه تو فرمایی» این هیچ نخواست; دوم این است که ادب اقتضا میکند که انسان راز و رمز غرق یک عده را بفهمد علم پیدا کند علم که چیز خوبی است. لذا سؤال نوح این نبود که پسرم را نجات بده یا اعتراض بکند ـ معاذ الله ـ که چرا پسرم را غرق کردی اعتراض نکرد, برای اینکه گفت: ﴿وَإِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَأَنتَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ﴾ با این دو جمله معلوم میشود اعتراضی ندارد درخواست هم نیست, چون درخواست بعد از غرق که معقول نیست حالا بچه غرق شد این فقط میخواهد بفهمد و فهمیدن هم که چیز خوبی است.
پس این سه نکته روشن است که این سؤال، سؤال درخواست نیست (یک)، سؤال عتاب آلود هم نیست, برای اینکه گفت: ﴿وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحاکِمینَ﴾ سؤال طلب علم است که چیز بسیار خوبی است ذات اقدس الهی فرمود: ﴿إِنّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلینَ﴾; من موعظه میکنم که تو جزء جاهلین باشی این من موعظه میکنم, دفع است نه رفع نه یعنی تو در ردیف جاهلان بودی من میخواهم با موعظه تو را از سلک جاهلان به در آورم که جاهلانه حرف نزنی, من موعظه میکنم که مبادا در صف جاهلین قرار بگیری, چه اینکه تا کنون قرار نگرفتی. او هم عرض کرد ﴿إِنّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْئَلَکَ ما لَیْسَ لی بِهِ عِلْمٌ﴾; عرض کرد خدایا من تاکنون چیزی نخواستم, الآن هم چیزی نمیخواهم. تعبیر این است: ﴿إِنِّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْأَلَکَ مَا لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ﴾ من پناه میبرم به تو از اینکه چیزی بخواهم که عالم نیستم یعنی تا حال نخواستم الآن هم چیزی نمیخواهم. اگر عالم شدم به اینکه چیزی خیر است و این علم هم از ناحیه ذات اقدس توست آن وقت میخواهم. چیزی تو به من یاد ندادی من علم ندارم هرگز سؤال نمیکنم, سؤال به معنای درخواست تا حال که نخواستم از این به بعد هم نمیخواهم.
از ادب خارج نشدن نوح(علیه السلام) نسبت به خدا به وسیله سؤال کردن
﴿إِنّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْئَلَکَ ما لَیْسَ لی بِهِ عِلْمٌ﴾, نه «اعوذ بک مما سئلت» تا حال نخواستم الآن هم نمیخواهم من مجاز نبودم چیزی که نمیدانم بخواهم تا الآن که نخواستم در این 950 سال, از این به بعد هم نمیخواهم من حق ندارم چیزی که نمیدانم بخواهم و علم من هم از ناحیه تعلیم توست; هر چه عالم کردی من علم پیدا میکنم به مصلحت، اجازه دریافت میکنم بعد میخواهم سؤال این نیست که «انی اعوذ بک من سؤالی»; کاری کردم و دارم عذرخواهی میکنم نه من پناه میبرم از اینکه بدون اجازه حرف بزنم تا حال اینطور نبودم از این به بعد هم نیستم, خب این کمال ادب است ذات اقدس الهی هم نفرمود «انی اعظک ان تعود لمثله» دگرباره این کار را نکنی, اینطور نگفت [بلکه] گفت من موعظه میکنم که جاهلانه سؤال نکنی او عرض کرد من به تو پناه میبرم که جاهلانه سؤال بکنم یعنی تو نکردی و نکن. عرض کرد من نکردم و نمیکنم هم آن سؤال هم این جواب, پس نوح چیزی نخواست که نباید میخواست. عرض کرد تاکنون از ادب خارج نشدم, از این به بعد هم خارج نمیشوم ذات اقدس الهی هم فرمود من موعظه میکنم که از ادب خارج بشوی, این دفع است نه رفع, آنوقت کمال ادب محفوظ میماند.
پرسش ...
پاسخ: یک سؤال کرد جواب داد دیگر. آنجا را که اعتراض نکرد, گفت: ﴿إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ﴾ تمام شد آن سؤال استفهامی و این هم جواب استفهامی; اما یک اصل کلی است میفرماید من موعظه میکنم مبادا جاهلانه اقدام بکنی! عرض کرد من به تو پناه میبرم تاکنون نکردم از این به بعد هم چشم این میشود ادب گفت: ﴿إِنّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلینَ﴾, عرض کرد: ﴿إِنّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْئَلَکَ ما لَیْسَ لی بِهِ عِلْمٌ﴾; من پناه میبرم از این کار, این فعل مضارع است دیگر; تاکنون که نکردم از این به بعد هم نمیکنم خب این میشود سراسر ادب. آنکه خواست استفهام بود و این مطابق با ادب است. آنکه مخالف ادب است سؤال به معنای شفاعت است که شفاعت بعد از غرق معنا ندارد. سؤال به معنای اعتراض است اعتراض نبود, برای اینکه با دو جمله مؤدّبانه این سؤال همراه است: ﴿وَإِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَأَنتَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ﴾ این میشود ادب و ارادت.
«و الحمد لله رب العالمین»
- از ادب خارج نشدن نوح (ع) نسبت به خدا به وسیله سؤال کردن
- اقتضا داشتن ادب در مکانهای مختلف
- عالم شدن انبیا در مکتب حق
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لِلّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا فِیهِنَّ وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ(120)﴾
خلاصه مباحث گذشته
در پایان سورهٴ مبارکهٴ «مائده» بحث ادب الهی مطرح شد; فصولی از این بحث گذشت. به این قسمت رسیدیم که چون بهترین ادب, همان ادب توحیدی است و بارزترین مصداق توحید در دعاها ظهور میکند, انبیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) که مظهر ادب الهیاند در دعا این ادب را رعایت کردند و یک بحث به عنوان سیرت عام درباره عموم انبیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) مطرح بود و هست; یکی هم درباره هر کدام از انبیا(علیهم السلام) که جریان دعای آدم(سلام الله علیه) بحث شد ولی قبل از ورود در بحث بعدی که دعای نوح(سلام الله علیه) است چند نکته باید ملحوظ باشد.
بیان چند نکته
نکته اول: اقتضا داشتن ادب در مکانهای مختلف
یکی اینکه انبیا و اولیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) که در دعا ادب را رعایت میکنند ادب در هر جا اقتضای خاص همان جا را دارد, گاهی بنده در مقام دَلال است یعنی وقتی خود را نزدیک مولا احساس کرد و از مولا اجازت گرفت شیرین زبانی میکند, این شیرین زبانی را به اجازه خود مولا دارد, این حالت را میگویند دلال. در دعای «افتتاح» آمده است که «مُدلّاً علیک»; من با دلال با تو سخن میگویم یعنی اکنون که مرا پذیرفتی و اجازه دادی حالا من شیرین زبانی میکنم. آن شیرین زبانیها به این صورت است که میگوید: «اِلهی اِنْ اَخَذْتَنی بِجُرْمی اَخَذْتُکَ بِعَفْوِکَ» این تعبیرات در ادعیه کم نیست; خدایا! تو اگر مرا مواخذه کردی و گفتی چرا بنده بد بودی من هم مواخذه میکنم میگویم تو چرا صرف نظر نکردی خب این در کدام مقام است؟ این هیچ کسی به خودش اجازه نمیدهد که به ذات اقدس الهی یک چنین حرفی بزند اگر احساس امنیت کرد و در حصن توحید وارد شد که «لا اله الا الله حصنی» و اجازه گرفت از آن به بعد شیرین زبانی میکند وگرنه انسان وقتی ذات اقدس الهی را به عدل پذیرفت کما هو الحق و جرم خودش را اقرار کرده است و برای او ثابت شده است که استحقاق عذاب دارد خب اگر ذات اقدس الهی او را عقاب کرد و دارد عذاب میکند او چه حق دارد سؤال کند خدایا اگر من بد کردم تو چرا نبخشیدی این کدام مقام است؟ خب پس نکته اول آن است که این دلال یعنی ناز کردن مثل اینکه کودک در دامن پدر یا در دامن مادر ناز میکند این وقتی احساس قرب کرد و احساس کرد که مجاز است شیرین زبانی بکند این کار را میکند و اگر ائمه(علیهم السلام) این تعبیرات را یاد دیگران نداده بودند دیگران هرگز جرأت نمیکردند یک چنین جملههایی را بگویند این «مدلا علیک» به دیگران اجازه دلال داد آنگاه میگویند «اِلهی اِنْ اَخَذْتَنی بِجُرْمی اَخَذْتُکَ بِعَفْوِکَ» یا میگویند «لَئِنْ تَرَکْتَنی ناطِقاً لَأَضِجَّنَّ اِلَیْکَ بَیْنَ اَهْلِها ضَجیجَ الْأمِلینَ ...وَلَأُنادِیَنَّکَ اَیْنَ کُنْتَ یا وَلِی الْمُؤْمِنینَ» و مانند آن; اگر دهانم را باز بگذاری من در جهنم هم فریاد میزنم خب این حرف حرف کیست؟ حرف کسی است که «سلاحه البکاء» یعنی بعد از اینکه خود را مجاز دید یک چنین حرفی میزند وگرنه احدی توان آن را ندارد که در برابر عدل محض و گناهان خود را که دید استحقاق خود را که دید در جهنم بگوید «این کنت», «این عفوک», یا «ولیّ المؤمنین» و مانند آن, «وَلَأُنادِیَنَّکَ اَیْنَ کُنْتَ یا وَلِی الْمُؤْمِنینَ», یا «وَلَأَصْرُخَنَّ اِلَیْکَ صُراخَ الْمَسْتَصْرِخینَ» خب جا برای استصراخ ندارد آنها که احساس قرب نمیکنند کسانی که ﴿یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعیدٍ﴾ اینها اصلاً به آنها اجازه عذرخواهی هم نمیدهند یک وقت است که یک کسی میگوید خدایا! من استحقاق جهنم رفتن دارم بد کردم جهنمم را هم قبول میکنم اصلاً به او اجازه عذرخواهی هم نمیدهند ﴿وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ﴾ اینها میخواهد بگویند به من اجازه بدهید من عذرخواهی کنم میگویند اجازه عذرخواهی هم نداری خب اینها برای کسانی است که ﴿یُنَادَوْنَ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾ ﴿وَلاَ یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ﴾ به اینها اذن اعتذار نمیدهند. اعتذار یعنی عذر خواهی کردن و آنکه عذر را میپذیرد آن عاذر است, آنکه عذر میآورد معتذِر است. اگر کسی خواست عذر خواهی بکند به او اجازه هم نمیدهند, اینها برای یک گروهی است که حق حرف ندارند احساس قرب و تقرب هم نکردند و مانند آن; اما آنها که حالا احساس تقرب کردند شیرین زبانی میکنند. بنابراین در بخشی از این دعاها میبینید تعبیراتی است که به حسب ظاهر با ادب سازگار نیست, معلوم میشود که اینها تخصصاً خارج است اینها عین ادب است اینها بعد از احساس تقرب است, اینها بعد از گرفتن اذن است و مانند آن یا آن دعایی که در دعای «ابوحمزه ثمالی» که از امام سجاد(سلام الله علیه) رسیده است که در طلیعهاش این آمده است خدایا آنهایی که به کار خیر موفق شدند مگر آنها کجا داشتند آنها را چه کسی داد حالا داری ما را مواخذه میکنی؟! «مِن أین لیَ الخیر یا ربِّ و لا یوجَدُ إلاّ مِن عندک»; خدایا آنها هم که به جایی رسیدند تو دادی خب اگر به ما هم میدادی ما هم به اینجا میرسیدیم «لا الذی أحسن اسْتَغْنی عن عونِک و رحمتک و لا الذی اساء و اجْترأ علیک و لم یْرضک خرج عن قدرتک» این حرفها در طلیعه امر, با ادب توحید سازگار نیست. این از زبان کسی است که احساس تقرب میکند و احساس امنیت میکند و اجازه خدا را دریافت کرده است, آنگاه شیرین زبانی میکند, این نکته اول.
نکته دوم: عالم شدن انبیا در مکتب حق
نکته دوم آن است که انبیا(علیهم السلام) که مظهر ادب الهیاند این چنین نیست که وقتی از مادر متولد شدند همه علوم و آداب و سنن را بلد بودند اینها همه انبیا(علیهم السلام) اینطورند که هیچ کدام به مکتب نرفتند و درس از کسی نیاموختند و همه اینها به غمزه, مسئله آموز شدند; منتها یکی متوسط یکی اعلی; ولی همه اینها در مکتب حق بالأخره عالم شدند. پس اگر در مکتب حق عالم شدند لحظه به لحظه آیات الهی بر اینها نازل میشد و اینها را عالم میکرد, آنگاه اگر ما در خلال سنت و سیرت انبیا(علیهم السلام) برخوردیم به مطلبی که این مطلب با آن مرحله اعلی سازگار نیست نباید سؤال بکنیم, برای اینکه اینها کم کم از خدا دارند چیز یاد میگیرند دیگر, اگر در فلان مرتبه حرفی زدند که با اوج ادب سازگار نیست نباید اعتراض کرد برای اینکه این مرحله، مرحله متوسط است و خدا با همین مرحله آنها را تأدیب کرده, نه تنبیه کرده [بلکه] تأدیب کرده. این ادب را که ادب الهی است و ظرافت در کار است یکی پس از دیگری به اینها عطا کرده است. پس اگر یک وقت پیامبری دعایی کرد که این دعا در حد اعلی از ادب نبود نباید گفت به اینکه پیامبر چرا یک چنین دعایی میکند برای اینکه پیامبر کم کم از خدا دارد یاد میگیرد اگر از غیر خدا یاد میگرفت جا برای نقض بود; اما از خدا دارد یاد میگیرد این حوادثی که اتفاق میافتد لحظه به لحظه, علوم و معارف اینها را اضافه میکند بالاتر از همه انبیا وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است که مأمور شده است از طرف خدا که فرمود: ﴿قُل رَبِّ زِدْنِی عِلْما﴾, خب این لحظه به لحظه در قوس صعود, علومش بیشتر میشود, وقتی علومش بیشتر شد آدابش هم بیشتر میشود. آن مرحلهای که به ﴿ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی ٭ فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی﴾ رسیده است نباید توقع داشت که آدابی که آنجا دارد با آداب اوایل امر یکی باشد, چون یکی پس از دیگری از خدا دارد یاد میگیرد. بعد از روشن شدن این دو نکته حالا میرسیم به دنباله بحث [که] بعد از جریان حضرت آدم(سلام الله علیه) نوبت به نوح میرسد.
پرسش ...
پاسخ: در امنیت قرار میگیرد که حرف بزند. البته آنهایی که خود را مجرم میدانند بعد از اثبات طهارت و عصمت اینها سخن از ذنب اینهاست که «وجودُک ذنبٌ لا یُقاسُ به ذنبٌ» وگرنه اینها گناه عادی که نداشتند, همین که غیر خدا را بنگرند برای خود یک ذنب احساس میکنند.
پرسش ...
پاسخ: همه آداب واجب را بله دارد; اما آداب کمالی و سنن که یکی پس از دیگری است آنجا که ﴿ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی ٭ فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی﴾ آن مرحله, در اوایل امر که حاصل نبود تمام آن نصاب لازم عصمت را داراست البته اما از آن به بعد که مراحل فراوانی دارد آنها یکی پس از دیگری با ﴿قُل رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ و مانند آن حل شده است دیگر اگر ـ خدای ناکرده ـ کاری که بر خلاف باشد این در تمام مدت عمر نبود; اما آن مراحل عالی معرفت که به دنبال او مراحل عالی خُلق عظیم است و به دنبال آن مراحل عالی ادب است, اینها به تدریج نازل شده است, چون خُلق پیغمبر برابر قرآن کریم بود.
پرسش ...
پاسخ: در همان روز اول تا روز آخر نسبت به آن نصاب لازمی که هر پیامبری باید داشته باشد البته یکیاند; اما از آن جهت که کمالات برتر را میخواهند پیدا کنند از این جهت فرق میکنند, چون اخلاق پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برابر قرآن کریم است که «کان خلقه القرآن» و قرآن هم در طی 23 سال تدریجاً آیاتش نازل شده است قهراً در قوس صعود تدریجاً آن مراحل برتر برای پیغمبر پدید میآید. یک وقت در قوس نزول سخن است آن «اول ما خلق الله نور نبینا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)» در آنجا البته حق همین است که همه معارف و علوم را در آنجا دارد; اما در قوس صعود از این طرف بر اساس ﴿قُل رَبِّ زِدْنِی عِلْما﴾ حرکت میکند چون خُلق آن حضرت قرآن کریم بود و هست و قرآن کریم به تدریج نازل شده است, پس خُلق آن حضرت هم به تدریج ترقی کرده است, خلق وقتی به تدریج ترقی میکند که معرفت به تدریج ترقی بکند.
بیان سه مسئله درباره تلازم بین ترقی تدریجی خلق و ترقی تدریجی معرفت
سه تا مسئله شد یکی اینکه در طلیعه بعثت, همه آن شرایط لازم و نصاب اولیه را داراست که هیچ خلافی هیچ معصیتی هیچ تخلفی نباشد این مطلب اول; مسئله دوم آن است که به لحاظ قوس نزول, چون اول ما خلق الله اینها هستند همه علوم و معارفی که خدا برای بشر, مقرر و مقدر کرد اینها میدانند; مسئله سوم این است که در قوس صعود به تدریج این کمالات ظهور میکند, برای اینکه اینها برابر با کتاب الهی و آسمانیشان عالم میشوند و کتاب آسمانیشان تدریجی است.
اجمالی از شرح جریان حضرت نوح(علیه السلام)
بعد از روشن شدن این دو نکته و دو مقدمه, حالا نوبت به جریان حضرت نوح(سلام الله علیه) میرسد نوح(سلام الله علیه) طبق بیان قرآن کریم نه قرن و نیم; 950 سال مشغول دعوت بود خب اگر یک وقت انسان طبق جریان عادی بخواهد خسته بشود بعد از ده سال بیست سال سی سال بالأخره خسته میشود رها میکند; اما نُه قرن و نیم دعوت بکند و نتیجه بسیار کم بگیرد: ﴿وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلاّ قَلِیل﴾ این معلوم میشود مجاز نبود حرف بزند و اعتراض کند. بعد از 950 سال وحی رسید به نوح که از این به بعد دیگر کسی به تو ایمان نمیآورد: ﴿وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا وَ لا تُخاطِبْنی فِی الَّذینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ﴾; بعد از نه قرن و نیم خدا به او این وحی را فرستاد که بأسات نباشد باکات نباشد اینها غرق میشوند تو یک کشتی بساز و درباره ظالمین هم هیچ شفاعت نکن آنگاه از این به بعد نوح(سلام الله علیه) اجازه گرفته است که نفرین کند حالا که نفرین میکند با دعا هماهنگ میکند; یک عده را دعا میکند یک عده را نفرین میکند.
در سوره «هود» ذات اقدس الهی دارد که به نوح(سلام الله علیه) وحی فرستاد که ﴿وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا وَ لا تُخاطِبْنی فِی الَّذینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ﴾; حالا تو کشتی بساز ما میخواهیم اینها را غرق بکنیم در همین فضای خشک نه بارانی هست نه آبی هست نه طوفانی هست. بعد از دریافت این ماموریت وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) اجازه نفرین کردن پیدا کرد خداوند هم به او فرمود کشتی را بساز وقتی کشتی را ساختی کسانی که مؤمناند اینها را وارد کشتی بکن و از حیوانات هم عدهای را وارد کشتی بکن: ﴿مِن کُلِّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ﴾ و اهلت را هم وارد کشتی بکن اینها محفوظند ﴿إِلاّ مَن سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ﴾; مگر آنها که بنا شد از بین بروند که این ناظر به همسر اوست چون زن نوح کافر بود و نوح هم میدانست و خود نوح(سلام الله علیه) هم نفرین کرد و هم دعا; دعا کرد برای خودش پدر و مادر خودش مؤمنین عصر خودش مؤمنین و مؤمنات الی یوم القیامة, برای این چهار گروه دعا کرد و هر کسی الآن از توفیقی برخوردار است مشمول دعای شیخ الانبیا(سلام الله علیهم اجمعین) است. خب که ﴿رَبِّ اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِمنَ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ﴾, این ﴿لِلْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَات﴾ یعنی مؤمنین و مؤمنات تا روز قیامت، خود نوح دعا کرد: ﴿رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی اْلأَرْضِ مِنَ الْکافِرینَ دَیّارًا ٭ إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ وَ لا یَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا کَفّارًا﴾.
مطابقت داشتن ادب در سؤال حضرت نوح(علیه السلام)
خب پس نوح بعد از دریافت آن وحی الهی مأذون شد که نفرین کند و نفرین کرد و برای او مسلّم بود که زن او جزء کافرین است برای او مشخص بود, چون به او ایمان نیاورد و خدا هم قبلاً فرمود که اهل تو نجات پیدا میکنند ﴿إِلاّ مَن سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ﴾, بعد هم فرمود: ﴿وَلاَ تُخَاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِنَّهُم مُّغْرَقُونَ﴾. اما در این اثنا از کفر فرزندش بی خبر بود, وقتی آن حادثه پیش آمد به فرزندش گفت: ﴿یا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنا﴾ و با آنها نباش: ﴿وَلاَ تُکُن مَعَ الْکَافِرِینَ﴾ چون هنوز برای او روشن نبود, نفرمود: «وَ لا تَکُنْ من الْکافِرینَ» [بلکه] فرمود: با آنها نباش ممکن است غرق شوی: ﴿وَلاَ تُکُن مَعَ الْکَافِرِینَ﴾ پسرش هم گفت: ﴿سَآوِی إِلَی جَبَلٍ یَعْصِمُنی مِنَ الْمَاءِ﴾ او هم فرمود: ﴿لاَ عَاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلاّ مَن رَحِمَ﴾ بعد﴿حَالَ بَیْنَهُمَا الْمَوْجُ فَکَانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ﴾.
حالا از این به بعد دارد سؤال میکند این سؤال، سؤال استفهامی است که مطابق با ادب است نه سؤال به معنای درخواست باشد سؤال درخواست را که بعد از غرق نمیکنند [بلکه] این سؤال استفهامی است میخواهد چیزی بفهمد, اینکه خوب است اینکه بر خلاف ادب نیست. سؤال دو قسم است که در بحثهای﴿لاَ تَسْأَلُوا عَنْ أَشْیَاءَ إِن تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ﴾ آنجا گذشت. سؤال استفهامی که کلید علم است همیشه خوب است, سؤال به معنای خواهش و درخواست است که منهی است گفتند چیز خوبی نیست اما سؤال به معنای طلب علم که چیز بسیار خوبی است خب نوح(سلام الله علیه) همه این مراحل را لحظه به لحظه با ادب توحیدی طی کرد حالا اینجا برای او مسئله شد که خدا وعده داد که اهلت را حفظ میکنم, از این طرف میبیند بچه او اهل اوست از آن طرف هم که خدا وعده او حق است و او احکم الحاکمین است, آنوقت این سؤال برای او تولید شد; سؤال استفهامی نه سؤال درخواستی, سؤال درخواستی را که دیگر بعد از غرق نمیکنند. بنابراین اگر نوح دارد سؤال میکند برای اینکه بفهمد همین! آنگاه ذات اقدس الهی فرمود من گفتم اهلت نجات پیدا میکنند, این اهلت نبود: ﴿إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ﴾.
پرسش ...
پاسخ: چرا نداند؟ از کفر باطنیاش که خدا کافر را استثنا کرده است نه فاسق را و نه ظالم را, از کجا میدانست این کافر است, باید خدا بفهماند که او کافر است حالا فهماند.
پرسش ...
پاسخ: نه در نهان او کفر بود یا احیاناً معصیت بود و فسق بود اینکه روشن نیست, آنکه علام الغیوب است باید بفهماند.
پرسش ...
پاسخ: این هم در جمع آنها بود, در جمع مؤمنین بود بله لذا وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) به پسرش نگفت «وَ لا تَکُنْ من الْکافِرینَ» فرمود: ﴿وَ لا تَکُنْ مَعَ الْکافِرینَ﴾,; پسر با آنها نرو! نفرمود از آنها نباش. خب اگر کسی بگوید پیامبران علم غیب دارند این سؤال حق است; اما علم غیب را از کجا باید یاد بگیرند. باید از خدا بگیرند دیگر به تدریج خدا به آنها علم غیب میدهد دیگر. فرمود این پسر کافر بود و به حسب ظاهر کفرش ظاهر نشد الآن کفرش ظاهر شد و تو نمیدانستی. خب از اینجا چند مطلب روشن میشود یکی اینکه کسی که 950 سال صبر میکند خب پنجاه سال هم بیشتر, معلوم میشود تا کنون مامور نبود از این به بعد اذن گرفت, این حدس تفسیری.
توجه حضرت نوح(علیه السلام) به ایمان نیاوردن مردم از طریق وحی
آنچه این حدس را محقق میکند آیات سوره «هود» است که خدا وحی فرستاده که: ﴿وَ أُوحِیَ إِلى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلاّ مَنْ قَدْ آمَنَ﴾; از راه وحی به وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) فهمانده شد که از این به بعد دیگر کسی ایمان نمیآورد و بعد هم به اینها ذات اقدس الهی فهماند که اینها نه تنها ایمان نمیآورند, اینها مزاحم انسانهای دیگرند. این افرادی که مؤمناند بالأخره نسل بعد اینها گرفتار همین افرادند اینها که الآن مؤمناند ﴿وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلاّ قَلِیلٌ﴾ فرزندان اینها به کام اضلال همانها میافتند شما کاری بکنید که اینها که مؤمناند این گروه کم بچههای اینها مؤمن باشند برای اینکه آن گروه دیگر نه تنها ضالند بلکه مضلاند نه تنها کافرند بلکه دیگران را به کفر دعوت میکنند خب وقتی این چنین شد نوح که اذن گرفت از خدا خواست عرض کرد که ﴿رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَی الأرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّاراً﴾ خب اگر پسرش کافر بود و معلوم الکفر بود نزد نوح(سلام الله علیه) نوح هم که از خدا خواست که هیچ کافری را روی زمین نگذار.
تبیین سؤال استفهامی در آیه از طرف حضرت نوح(علیه السلام)
مگر نگفت که ﴿رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَی الأرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّاراً﴾ معلوم میشود علم به کفر پسر نداشت دیگر اگر گفته میشود انبیا علم غیب دارند معنایش این نیست که انبیا مثل ذات اقدس الهی علمشان ازلیِ ابدیِ سرمدی است, علمشان از غیر خدا نیست ولی به تدریج از خداست. همین پیغمبری که به خدا عرض میکند احدی از کفار را باقی نگذار این میآید درباره پسرش مسئلت میکند آن هم بعد از غرق؟ پس معلوم میشود که این سؤال سؤال درخواست نیست سؤال استفهامی است. سؤال درخواست خوب نیست سؤال استفهامی بسیار خوب است. خب آدم میخواهد عالم بشود دیگر هر که هست در هر مرحلهای هست علم چیز خوبی است دیگر. خودش گفت که ﴿رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَی الأرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّاراً﴾, نشانهاش این است که درباره زنش هیچ حرف نزد, چون ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَةَ نُوحٍ وَامْرَأَةَ لُوطٍ کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَیْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ یُغْنِیَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَیْئاً﴾ خب این درباره زنش هیچ حرفی نزد, چون میدانست کافر است و خودش هم نفرین کرد و گفت خدایا! احدی از کفار را باقی نگذار خدا هم وعده داد گفت اهل بیتت سالمند ﴿إِلاّ مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ﴾. این مجموعه, سؤال آفرین است نه درخواست آفرین.
ادب, دو چیز را اقتضا میکند; یکی اینکه از خدا هیچ نخواهد «حکم آنچه تو فرمایی» این هیچ نخواست; دوم این است که ادب اقتضا میکند که انسان راز و رمز غرق یک عده را بفهمد علم پیدا کند علم که چیز خوبی است. لذا سؤال نوح این نبود که پسرم را نجات بده یا اعتراض بکند ـ معاذ الله ـ که چرا پسرم را غرق کردی اعتراض نکرد, برای اینکه گفت: ﴿وَإِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَأَنتَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ﴾ با این دو جمله معلوم میشود اعتراضی ندارد درخواست هم نیست, چون درخواست بعد از غرق که معقول نیست حالا بچه غرق شد این فقط میخواهد بفهمد و فهمیدن هم که چیز خوبی است.
پس این سه نکته روشن است که این سؤال، سؤال درخواست نیست (یک)، سؤال عتاب آلود هم نیست, برای اینکه گفت: ﴿وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحاکِمینَ﴾ سؤال طلب علم است که چیز بسیار خوبی است ذات اقدس الهی فرمود: ﴿إِنّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلینَ﴾; من موعظه میکنم که تو جزء جاهلین باشی این من موعظه میکنم, دفع است نه رفع نه یعنی تو در ردیف جاهلان بودی من میخواهم با موعظه تو را از سلک جاهلان به در آورم که جاهلانه حرف نزنی, من موعظه میکنم که مبادا در صف جاهلین قرار بگیری, چه اینکه تا کنون قرار نگرفتی. او هم عرض کرد ﴿إِنّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْئَلَکَ ما لَیْسَ لی بِهِ عِلْمٌ﴾; عرض کرد خدایا من تاکنون چیزی نخواستم, الآن هم چیزی نمیخواهم. تعبیر این است: ﴿إِنِّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْأَلَکَ مَا لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ﴾ من پناه میبرم به تو از اینکه چیزی بخواهم که عالم نیستم یعنی تا حال نخواستم الآن هم چیزی نمیخواهم. اگر عالم شدم به اینکه چیزی خیر است و این علم هم از ناحیه ذات اقدس توست آن وقت میخواهم. چیزی تو به من یاد ندادی من علم ندارم هرگز سؤال نمیکنم, سؤال به معنای درخواست تا حال که نخواستم از این به بعد هم نمیخواهم.
از ادب خارج نشدن نوح(علیه السلام) نسبت به خدا به وسیله سؤال کردن
﴿إِنّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْئَلَکَ ما لَیْسَ لی بِهِ عِلْمٌ﴾, نه «اعوذ بک مما سئلت» تا حال نخواستم الآن هم نمیخواهم من مجاز نبودم چیزی که نمیدانم بخواهم تا الآن که نخواستم در این 950 سال, از این به بعد هم نمیخواهم من حق ندارم چیزی که نمیدانم بخواهم و علم من هم از ناحیه تعلیم توست; هر چه عالم کردی من علم پیدا میکنم به مصلحت، اجازه دریافت میکنم بعد میخواهم سؤال این نیست که «انی اعوذ بک من سؤالی»; کاری کردم و دارم عذرخواهی میکنم نه من پناه میبرم از اینکه بدون اجازه حرف بزنم تا حال اینطور نبودم از این به بعد هم نیستم, خب این کمال ادب است ذات اقدس الهی هم نفرمود «انی اعظک ان تعود لمثله» دگرباره این کار را نکنی, اینطور نگفت [بلکه] گفت من موعظه میکنم که جاهلانه سؤال نکنی او عرض کرد من به تو پناه میبرم که جاهلانه سؤال بکنم یعنی تو نکردی و نکن. عرض کرد من نکردم و نمیکنم هم آن سؤال هم این جواب, پس نوح چیزی نخواست که نباید میخواست. عرض کرد تاکنون از ادب خارج نشدم, از این به بعد هم خارج نمیشوم ذات اقدس الهی هم فرمود من موعظه میکنم که از ادب خارج بشوی, این دفع است نه رفع, آنوقت کمال ادب محفوظ میماند.
پرسش ...
پاسخ: یک سؤال کرد جواب داد دیگر. آنجا را که اعتراض نکرد, گفت: ﴿إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ﴾ تمام شد آن سؤال استفهامی و این هم جواب استفهامی; اما یک اصل کلی است میفرماید من موعظه میکنم مبادا جاهلانه اقدام بکنی! عرض کرد من به تو پناه میبرم تاکنون نکردم از این به بعد هم چشم این میشود ادب گفت: ﴿إِنّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلینَ﴾, عرض کرد: ﴿إِنّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْئَلَکَ ما لَیْسَ لی بِهِ عِلْمٌ﴾; من پناه میبرم از این کار, این فعل مضارع است دیگر; تاکنون که نکردم از این به بعد هم نمیکنم خب این میشود سراسر ادب. آنکه خواست استفهام بود و این مطابق با ادب است. آنکه مخالف ادب است سؤال به معنای شفاعت است که شفاعت بعد از غرق معنا ندارد. سؤال به معنای اعتراض است اعتراض نبود, برای اینکه با دو جمله مؤدّبانه این سؤال همراه است: ﴿وَإِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَأَنتَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ﴾ این میشود ادب و ارادت.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است