- 88
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 7 سوره آلعمران _ بخش نهم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 7 سوره آلعمران _ بخش نهم"
ادامهٴ بررسی روایات شیعی پیرامون عطف یا استیناف «والراسخون فی العلم»
روایتی از امیر المؤمنین (علیه السلام) در علم آن حضرت به تأویل و تنزیل
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ ﴿7﴾
بحث در این بود که از نظر امامیه تردیدی نیست که ائمه(علیهم السلام) عالم به کُنه قرآناند چه به تنزیلش و چه به تأویلش، ثمرهٴ علمی برای این بحث نیست که این «واو» عاطفه است یا استیناف، اما برای دیگران ثمرات فراوانی دارد، لذا اصرار امام رازی و امثال امام رازی بر این است که این «واو» استیناف است، نه «واو» عطف، چون اینها تأویل قرآن را مخصوص خدای سبحان میدانند و برای غیر حق علم تأویل قائل نیستند، ولی از نظر بحث تفسیری ببینیم آیا شاهدی دلالت میکند که این «واو» عاطفه است یا نه، اگر از نظر بحث تفسیری شاهدی اقامه شد که این «واو» عاطفه است، همانطوری که از سایر ادله میتوان استفاده کرد که ائمه(علیهم السلام) عالم به تأویل قرآناند از آیه مبارکهٴ سورهٴ «آلعمران» هم میتوان این بهره را برد و یکی از ادله هم همین آیه خواهد بود و اگر از نظر بحث تفسیری از این آیه نتوانستیم استفاده کنیم که این «واو» عاطفه است ادله دیگر به اتقان خود باقی است. ظاهر قرآن این است که «واو» استیناف است براساس همان اُنس فصاحت و بلاغتی که انسان از قرآن یاد دارد.
ادامهٴ بررسی روایات شیعی پیرامون عطف یا استیناف «والراسخون فی العلم»
روایاتی که در این زمینه وارد شد همانطور که در بحث دیروز گذشت چند طایفه بود؛ بعضی از این روایات دلالت میکند بر اینکه ائمه(علیهم السلام) راسخ در علماند ، بعضی از اینها دلالت میکند بر اینکه اینها عالم به تأویلاند هیچکدام از اینها دلالت نمیکند که ما چگونه باید این آیه را قرائت بکنیم، آیا «واو» عاطفه است یا استیناف، اما آن طایفه از روایات که دلالت میکند اینها راسخ در علماند از علم تأویل خبر نداد. آن بخش از روایات که دلالت میکند اینها عالم به تأویلاند این به عنوان یک مخصّص خارج یا مقیّد خارج است که جلوی اطلاق یا عموم آیه را میگیرد، نظیر آنچه درباره غیب وارد شد که آیه بالصراحه غیب را مخصوص حق میداند آنگاه با ادله خارج این حصر، تقیید میشود یعنی علم غیب ذاتاً مخصوص خداست و عرضاً به ائمه(علیهم السلام) هم افاضه شده است به انبیا افاضه شده است و مانند آن. پس اینگونه از روایات دلالت نمیکند که ما این «واو» را استیناف بدانیم یا «واو» عطف، بقیه روایاتی که در باب هست [را] بخوانیم ببینیم که از آن روایات چه استفاده میشود.
اگر روایات دلالت نداشت یا بر فرض دلالت، معارض بودند چون یکی از راههای علاج تعارض و حلّ تعارض عرضه بر قرآن است، اگر روایات متعارض بودند بعضی از روایات ظاهرش عطف بود، بعضی از روایات ظاهرش استیناف بود مرجع تعیین کننده برای علاج و حلّ تعارض، ظاهر قرآن است و ظاهر قرآن هم این است که «واو» استیناف است.
دو روایت از امام باقر(علیه السلام) در علم راسخین به تأویل
در بین روایات به این قسمت رسیدیم که از روضهٴ کافی نقل میکنند در ذیل آیه ﴿الم ٭ غُلِبَتِ الرُّومُ ٭ فِی أَدْنَی الأَرْضِ﴾ امام باقر(سلام الله علیه) به این راوی و به این سائل میفرماید: «یا أبا عبیدة إنّ لهذا تأویلاً لایعلمه الاّ الله والراسخون فی العلم من آل محمد (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)» این ظاهر در آن است که «واو»، «واو» عاطفه است یعنی از آیه میتوان اینچنین استفاده کرد گرچه نظری به آیه ندارد دلیل خارج است که دلالت میکند راسخین در علم تأویل را میدانند این ناظر به آیه نیست این بحث کلامیاش تام است ولی بحث تفسیری ندارد. روایت بعدی که از تفسیر علیبنابراهیم است آن هم همین مضمون است یعنی آنچه ابیعبیده از امام باقر(علیه السلام) سؤال میکند درباره ﴿الم ٭ غُلِبَتِ الرُّومُ ٭ فِی أَدْنَی الأَرْضِ﴾ حضرت طبق این نقل هم فرمود: «یا أبا عبیده إنّ لهذا تأویلاً» که «لا یعلمه الا الله و الراسخون فی العلم» .
عدم دلالت برخی روایات بر عطف یا استیناف «واو»:
1ـ روایت ابوبصیر از امام صادق(علیه السلام)
حدیث بعدی آن است که ابیبصیر از امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند که میگوید: «ان القرآن زاجرٌ و آمر یأمر بالجنّة و یزجر عن النار و فیه محکمٌ و متشابه فأما المحکم فیؤمن به و یعمل به و یدین به و أما المتشابه فیؤمن به و لا یعمل به و هو قول الله ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾» تا اینجا دلالت بر هیچ مطلبی ندارد، چون خود آیه را ذکر میکند، آنگاه در ذیل آیه فرمود که اهلبیت(علیهم السلام) راسخ در علماند این بخش از روایات همانند خود آیه است؛ این روایات میفرماید قرآن محکمی دارد، متشابهی دارد، آن کسی که «فی قلبه زیغ» است دنبال متشابه میگردد در حالی که برای فتنه است و برای ابتغای تأویل و خداوند اینچنین میفرماید آن وقت کلّ آیه را ذکر میکنند یا ذیل آیه را تا آخر ذکر میکنند، از این طایفه از روایات استفاده نمیشود که «واو» برای عطف است یا استیناف مثل خود آیه است.
2ـ روایتی مبنی بر علم رسول خدا و اوصیائش(علیهم السلام) به تأویل
روایتهای بعدی دارد که امام باقر(علیه السلام) فرمود: «إنّ رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) أفضل الراسخون فی العلم فقد علم جمیع ما أنزل الله علیه من التنزیل و ما کان الله لینزّل علیه شیئاً لم یعلّمه التأویل»؛ اینطور نیست که خدا چیزی را بر رسولش نازل بکند و تأویل آن را به رسولش نیاموزاند اینطور نیست «وأوصیاؤه من بعده یعلمونه» ؛ اوصیای حضرت هم تنزیل و تأویل، همه را بلدند این برای بحث کلامی خیلی خوب است، اما این دلالت بکند که «واو» برای عطف است یا استیناف از این دلالت عاجز است.
پرسش:...
پاسخ: چرا؛ وقتی که عین آیه را دارد همین است، اما مثلاً در این روایتی که قبلاً خواندیم که فرمود ابیبصیر از امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند که «ان القرآن زاجرٌ و آمر یأمر بالجنّة و یزجر عن النار و فیه محکمٌ و متشابه» فرمود: «فأما المحکم» باید هم به او ایمان آورد، هم عمل کرد، «اما المتشابه» باید ایمان آورد و عمل نکرد «و هو قول الله ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ ...﴾» تا آخر. دیگر نمیفرماید ما تأویل را میدانیم، راسخین تأویل را میدانند برای اینکه خدا در قرآن فرمود، اصلاً سخن از علم به تأویل در این روایت نیست.
3ـ روایتی مبنی بر افضل الراسخین بودنِ رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
در روایتی که امام باقر(سلام الله علیه) از رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل میکند آن به خوبی دلالت دارد که ائمه(علیهم السلام) تأویل را میدانند، ولی اشارهای به آیه نکرده است فرمود: «أفضل الراسخون فی العلم» رسول الله (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) است برای اینکه «قد عَلِم جمیع ما أنزل الله من التأویل وما کان الله لینزل علیه شیئاً لم یعلّمه التأویل»؛ اینطور نیست که خدا چیزی را بر پیامبر نازل بکند و تأویلش را به پیامبر یاد ندهد، آنگاه فرمود: «وأوصیاؤه من بعده یعلمونه»؛ اوصیای معصوم رسول خدا(علیهم السلام) تأویل قرآن را میدانند بعد «قال قلت جعلت فداک إنّ أبا الخطاب کان یقول فیکم قولاً عظیماً» حضرت فرمود: «و ما کان یقول» «قلت قال، انکم تعلمون علم الحلال و الحرام و القرآن»، «قال ان علم الحلال و الحرام و القرآن یسیر فی جنب العلم الذی یحدث فی اللیل و النهار» ؛ ما نه تنها این مفاهیم و این ظواهر را میدانیم، آنچه به عنوان بطون یا تأویل قرآن است و هر روز برای ما افاضه میشود آنها را هم میدانیم، البته در این ذیل سخن از استدلال به آیه یا قرائت ذیل آیه اصلاً مطرح نیست، بنابراین این حدیث در بحث کلام خیلی نافع است که اینها علم تأویل را دارند، ولی از نظر بحث تفسیری سودی ندارد.
روایت بعدی که مربوط به حرمت عمل به قیاس است که اگر کسی عمل به قیاس بکند «فقد هلک و أهلک و من أفتی الناس بغیر علم وهو لا یعلم الناسخ و المنسوخ و المحکم من المتشابه فقد هلک و أهلک» و اصلاً درباره تأویل بحثی نکرد.
ظهور روایت معروف هشامبنحکم در استیناف «واو»
اما روایت دیگری که هشامبنحکم میگوید این همان است که از آن غرر روایاتی است که در کتاب عقل و جهل کافی هست که صدر هر فرازی این است «یا هشام» «یا هشام». هشامبنحکم میگوید که امام هفتم(سلام الله علیه) به من فرمود: «یا هشام! ان الله ثم ذکر اولیالالباب بأحسن الذکر و حلاهم بأحسن الحلیة وقال ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ﴾» از این حدیث معروف هشام که در کتاب عقل و جهل کافی هست چنین استظهار میشود که این «واو»، «واو» استیناف است نه «واو» عطف برای اینکه حضرت میفرماید که خدا درباره اولواالالباب اینچنین فرمود، فرمود: ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ﴾ معلوم میشود این آغاز جمله است نه معطوف فرمود: ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ ظاهر این روایت این است که این «واو»، «واو» استیناف است اگر ظاهر روایت دیگری این بود که «واو» عاطفه است این روایات با هم معارض میشوند و مرجع قرآن است و ظاهر قرآن «واو» استیناف است.
حدیث بعدی آن است که از امام صادق(سلام الله علیه) رسیده است که «نحن الراسخون فی العلم» این از همان طایفهای است که سودی در بحث ما ندارد آنها راسخ در علماند، اما آیا راسخ در علم عالم تأویل هستند یا نه، معطوف است یا مستقل از این طایفه استفاده نخواهد شد.
ظهور دو روایت در عطف «واو»
روایت بعدی که ابیبصیر از امام صادق(علیه السلام) نقل میکند این است که «نحن الراسخون فی العلم و نحن نعلم تأویله» این نسبت به بحث کلامی دلالتش بسیار قوی است و نسبت به بحث تفسیری بیظهور و بیاِشعار نیست این اشعار دارد به اینکه «واو» برای عطف است، چون خود آیه را نقل نفرمود، بالأخره احتمال اینکه از آیه استفاده بشود هست. روایت بعدی که عن أحدهما از امام باقر یا امام صادق(سلام الله علیهما) نقل شده است «فی قول الله عزّوجلّ ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾» در آن روایت فرمود: «فرسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) أفضل الراسخین فی العلم قد علّمه الله عزّوجلّ جمیع ما أنزل علیه من التنزیل و التأویل وما کان الله لینزل علیه شیئاً لم یعلّمه تأویله و اوصیائه(علیهم السلام) من بعده یعلمون کلّه و الذین لا یعلمون تأویله اذا قال العالم فیهم بعلمٍ ﴿یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾» ظاهر صدر این حدیث این است که این «واو»، «واو» عطف است، برای اینکه سؤال این است که ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ به چه معناست، حضرت فرمود «رسول الله أفضل الراسخین» است خدا همه تنزیل و تأویلش را یادش داده است بعد اوصیا(علیهم السلام) هم بعد از او عالماند و امثال ذلک. این از آن طایفهای است که ظهور دارد برای اینکه «واو» برای عطف است.
روایت بعدی این است که «الراسخون فی العلم امیرالمؤمنین و الائمه(علیهم السلام) من بعده» این از نظر بحث مورد تفسیری هیچ دلالتی ندارد، چون با هر دو قِسم میسازد چه استیناف، چه عطف. چند روایت دیگری ایشان نقل میکنند که ارتباط مستقیم با بحث تأویل ندارد، چون درباره محکم و متشابه و امثال ذلک است.
دلالت خطبهٴ «اشباح» بر استیناف «واو» و جهل راسخین به تأویل
روایت دیگری که در این تفسیر نورالثقلین آمده است همان خطبه حضرت امیر است در نهجالبلاغه که در آنجا فرمود: «وَ اعْلَمْ أَنَّ الرَّاسِخِینَ فِی الْعِلْمِ هُمُ الَّذِینَ أَغْنَاهُمْ الله عَنِ اقْتِحَامِ فی السُّدَدِ الْمَضْرُوبَةِ دُونَ الْغُیُوبِ الْإِقْرَارُ بِجُمْلَةِ مَا جَهِلْوا تَفْسِیرَهُ مِنَ الْغَیْبِ الَْمحْجُوبِ فَمَدَحَ اللَّهُ ـتَعَالَیـ اعْتِرَافَهُمْ بِالْعَجْزِ عَنْ تَنَاوُلِ مَا لَمْ یُحِیطُوا بِهِ عِلْماً، وَسَمَّی تَرْکَهُمُ التَّعَمُّقَ فِیَما لَمْ یُکَلِّفْهُمُ الْبَحْثَ عَنْ کُنْهِهِ رُسُوخاً، فَاقْتَصِرْ عَلَی ذلِک، وَلا تُقَدِّرْ عَظَمَةَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ عَلَی قَدْرِ عَقْلِکَ فَتَکُونَ مِنَ الْهَالِکِینَ» این در نهجالبلاغه هست؛ در خطبهٴ 91 که معروف به خطبه «اشباح» است در آن بندهای ده به بعد این جمله هست ظاهر این جمله آن است که تأویل متشابه را راسخین نمیدانند و رسوخشان در همین است که متعبّدند و به جهلشان اعتراف میکنند و به چیزی که خدای سبحان نازل کرده است ایمان دارند میگویند: ﴿آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾. این روایت دو مطلب را تأمین میکند یکی اینکه ظاهرش این است «واو» استیناف است، نه عطف [و] دوم این است که اینها نمیدانند.
تعارض خطبهٴ «اشباح» با دو طایفه از روایات
این روایت هم معارض آن روایاتی است که از نظر بحث تفسیری ظاهرش این است که «واو» عاطفه است و هم معارض آن روایاتی است که از نظر بحث کلامی میگویند ائمه(علیهم السلام) راسخین در علماند و راسخین در علم تأویل را میدانند؛ این هم از نظر بحث تفسیری معارض آن طایفه است، هم از نظر بحث کلامی که این باید جداگانه معنا بشود، ولی در خصوص بحث تفسیری این بیان نهجالبلاغه با آن تعبیر دیگری که در کافی بود به عنوان «یا هشام! یا هشام!» که فرمود: «و الراسخون فی العلم» اینچنیناند که ظاهرش آن است «واو» استیناف است نه عطف، اینگونه از روایات جزء طایفه معارضاند پس این طایفه از روایات یعنی آنچه از امام هفتم(سلام الله علیه) به هشامبنحکم رسیده است که در کتاب عقل و جهل کافی آمده با این خطبه «اَشباح» نهجالبلاغه که خطبه 91 نهجالبلاغه است، ظاهرش این است که «واو» عطف نیست، استیناف است. ظاهر بعضی از روایات این است که «واو» استیناف نیست، عطف است اینها میشوند معارض و اگر معارض شدند باید بر کتاب آسمانی عرضه بشود و حلّ اختلاف به وسیله قرآن است و ظاهر قرآن استیناف است، نه عطف.
پرسش:...
پاسخ: چون عطف نمیآید، استیناف است دیگر.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ این عطف است عطف این گروه بر گروه دوم است عطف بر تأویل نیست ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ فکذا، ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ فکذا که مشابهاش در سورهٴ «نساء» گذشت. عطف بر ﴿اللّهُ﴾ نیست که ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ﴾ عطف بر او نیست وگرنه ضلع مقابل ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ است.
حمل روایاتی چون خطبهٴ اشباح بر راسخین بالمعنی الاعمّ
پرسش:...
پاسخ: روایت، چون از نظر بحثهای کلامی آن روایاتی که دلالت میکند بر اینکه اینها حقیقت قرآناند فراوان است خود نهجالبلاغه دارد ما قرآن ناطقیم ، حدیث معروف ثقلین میفرماید که قرآن از عترت و عترت از قرآن جدا نیست ممکن نیست مطلبی در قرآن باشد و عترت ندانند این میشود افتراق، برای اثبات اینکه کُنه قرآن نزد ائمه(علیهم السلام) است آنها عالم به تنزیلاند، عالم به تأویلاند، عالم به ظاهرند، عالم به باطناند، بلکه قرآن ممثّلاند ادلهٴ کلامی فراوانی است در او هیچ تردیدی نیست اگر هم ظاهر بعضی از روایات نظیر این روایت بود آن را بر راسخین حمل میکنند مطلق است آن میشود مقیّد، چون راسخین مخصوص ائمه نیست [بلکه] دیگران هم شامل میشود آنها ممکن است ندانند، اگر هم این روایت مخصوص ائمه باشد محکوم آن روایات است آن از نظر بحث کلامی محذوری ندارد.
ظهور روایتی از امام رضا(علیه السلام) در عطف «واو»
روایت بعدی که از عیونالأخبار است از امام رضا(علیه السلام) رسیده است که به علیبنجهد فرموده است «ویحک یا علی اتّق الله» که درباره تنزیه انبیا سخن میفرمود: «اتّق الله و لا تنسب الی أولیاء الله الفواحش» او خواست به ظاهر بعضی از آیات تمسّک کند که ـ معاذاللهـ بعضی از انبیا معصوم نیستند، فرمود گناه را به انبیا نسبت نده «و تتأوّل» یعنی «لا تتأوّل کتاب الله برأیک فانّ الله عزّ و جل یقول: ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾» این جزء روایاتی است که ظهور خوبی دارد که «واو»، «واو» عطف است.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب؛ آن بله اشکال ندارد، اما ظاهر قرآن این است که این دو ضلع مقابل هماند، نظیر سورهٴ «نساء» که سورهٴ «نساء» راسخون و مؤمنین را در یک طرف قرار داد، آنهایی که ﴿قُلُوبُنَا غَلْفٌ﴾ در طرف دیگر قرار داد.
پرسش:...
پاسخ: روایت خودش معارض دارد. آن روایتی که به هشام فرمود: «یا هشام! و الراسخون فی العلم کذا» این آغاز بحث است.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ منظور آن است که اینها هیچکدام مُعرضعنه نیست، مورد عمل فقهی نیست اینگونه از روایات اگر معارض دارند راهحلّش عرضه بر قرآن است دیگر.
پرسش: قرآن که ...
پاسخ: ظاهر قرآن عطف نیست، استیناف است.
پرسش: قرآن که نمیفرمود ...
پاسخ: چرا؛ ظاهر قرآن استیناف است.
پرسش: خب آنوقت معارض هم هست دیگر.
پاسخ: معارضها که.
پرسش:...
پاسخ: نه، بحث کلامیاش جداگانه هست، بحث تفسیری که آیا «واو» عطف است یا استیناف.
پرسش:... روایت داریم دو دسته روایت هر دو صحیح هستند
پاسخ: عرضه بر مرجع میشود قرآن، قرآن ظاهرش استیناف است، اگر روایات متعارض شدند باید برای حلّ تعارض و عِلاج تعارض به قرآن مراجعه کرد ظاهر قرآن استیناف است.
پرسش: علم تأویل را چه میکنیم.
پاسخ: علم تأویل که بحثهای کلامی علیه اوست، همین خود نهجالبلاغه فرمود ما کُنه قرآنیم، ما قرآن ناطقیم و امثال ذلک.
پرسش: متعارض ...
پاسخ: نه؛ آن مستدل به برهان عقلی است میفرماید این روایت که میگوید راسخِ در علم تأویل قرآن را ندانند شامل خود حضرت رسول هم میشود، شامل «أفضل الراسخین» یقیناً خواهد شد بعد آن برهان عقلی که در خلال کلمات حضرت هم بود این است که ممکن نیست قرآن بر قلب پیامبر نازل بشود و خدای سبحان پیامبر را معلّم قرآن قرار بدهد، مبیّن قرآن قرار بدهد و تأویل را به او نگوید آن از نظر بحث کلامی هیچ محذوری ندارد حدیث ثقلین و امثال ذلک برهان خوبی را به همراه دارند.
روایتی از امیر المؤمنین(علیه السلام) در علم آن حضرت به تأویل و تنزیل
روایت بعدی که از کمالالدین و تمام النعمه مرحوم صدوق است این است که از حضرت امیر(سلام الله علیه) نقل شده است که «یقول ما نزلت علی رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آیة من القرآن إلا أقرأنیها و أملاها علیّ وأکتبها بخطّی»؛ او اکتاب کرد یعنی دستور داد من کتابت کردم یا «فأکتبها بخطّی»؛ هیچ آیهای نبود مگر اینکه او املا میفرمود، إکتاب میفرمود من کتابت میکردم، او اقرا میکرد من قرائت مینمودم، آنگاه فرمود: «وعلّمنی تأویلها وتفسیرها وناسخها ومنسوخها ومحکمها ومتشابهها ودعا الله عزّوجلّ أن یعلّمنی فهمها وحفظها فما نسیت آیة من کتاب الله ولا علماً أملاه علیه فکتبته وما ترک شیئاً علّمهم الله عزّوجلّ من حلال ولا حرام ولا أمر ولا نهی وما کان أو یکون من طاعة أو معصیة الا علّمنیه وحفظته فلم أنس منه حرفاً واحداً» ؛ هیچ مطلبی نبود مگر اینکه خدای سبحان به رسولش آموخت، آن مطلب را رسولش به من هم آموخت، من هم فراگرفتم و فراموش نکردم یک حرف هم یادم نرفته است چه تنزیلش و چه تأویلش. این از نظر بحث کلامی بسیار تام است و دلالت میکند بر اینکه تأویل نزد حضرت امیر است و چون بین آن حضرت و سایر ائمه(علیهم السلام) در علوم کلّی فرقی نیست پس همه ائمه(علیهم السلام) عالم تأویل است، اما ناظر بحث تفسیری نیست.
روایتی از امام رضا(علیه السلام) در ردّ تشابهات به محکمات
روایت بعدی که از امام رضا(علیه السلام) هست این است که «من ردّ متشابه القرآن الی محکمه فقد هدی الی صراط مستقیم» ؛ اگر کسی از نظر علم تفسیر آن توان را داشت خطوط کلّی قرآن را که امالکتاباند فهمید، متشابهات را شناسایی کرد، توان ارجاع متشابه به محکم را داشت و برگرداند، این صراط مستقیم را طی کرده است. اینگونه از افراد در حقیقت شعبهای از راسخین در علماند و این هم در خلال باید توجه بشود که منظور از تأویل، ارجاع متشابه به محکم نیست، چون ارجاع متشابه به محکم تفسیر است این نصیب خیلی از مفسّرین میشود «من ردّ متشابه القرآن الی محکمه هدی الی صراط مستقیم ثمّ قال إنّ فی أخبارنا متشابهاً کمتشابه القرآن و محکماً کمحکم القرآن فردّوا متشابهها إلی محکمها و لا تتبعوا متشابهها دون محکمها فتضلّوا» شما متشابهات را به محکمات برگردانید یعنی این راه رفتنی است معلوم میشود انسان میتواند با درس و بحث آشنا بشود، متشابهشناس بشود، کیفیت رجوع متشابه به محکم را بررسی کند و مانند آن، لذا حضرت امر کرد فرمود متشابه را به محکم برگردانید وگرنه گمراه خواهید شد.
تأویل داشتن جمیعِ احکام و اعمال
از کتاب علل و الشرایع این حدیث نقل شده است این نشانه آن است که جمیع احکام دارای تأویلاند «قال بینا امیرالمؤمنین(علیه السلام) مارّ بفناء بیت الله الحرام»؛ وقتی حضرت امیر(سلام الله علیه) در فِنا، «فنا» یعنی آستانه، پیشگاه «و علی الأرواح الّتی حلّت بفنائک» یعنی ارواحی که در پیشگاه شما رحلت کردند، ساحت دار را میگویند فِنا. فرمود امیرالمؤمنین(علیه السلام) به فِنای بیتالله الحرام یعنی در پیشگاه کعبه، در آستانه کعبه عبور میکرد «إذ نظر إلی رجلٍ یصلّی»؛ حضرت نگاه کرد کسی دارد نماز میخواند «فاستحسن صلاته»؛ صلات او را نیکو شمرد «فقال یا هذا الرجل أتعرف تأویل صلاتک؟»؛ آیا همانطوری که ظاهر نماز را میدانی، تأویل نماز را هم میدانی یا نه؟ «قال الرجل یابن عمّ خیر خلق الله و هلّ للصلاة تأویل غیر التعبّد»؛ مگر نماز غیر از بندگیِ در پیشگاه حق چیز دیگری است؟ «قال علی(علیه السلام) إعلم یا هذا الرجل إن الله تبارک و تعالی ما بعث نبیّه(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بأمر من الاُمور إلا وله متشابه وتأویلٌ وتنزیل وکلّ ذلک علی المتعبّد فمن لم یعرف تأویل صلاته فصلاته کلّها خداج ناقصة غیر تامه» ؛ فرمود چیزی نیست مگر اینکه تأویل دارد و اگر کسی تأویل نمازش را نداند او «خِداج» است، «خداج» یعنی ناقص و تام نیست، البته این نقص نسبی است، نه نقص نفسی نمازی است مقبول، صحیح و قبول فقهی هم به دنبال او است و مایه نجات از جهنم و امثال ذلک خواهد بود، اما آن صلاتی که معراج مؤمن است، آن صلاتی که در قبر متمثّل میشود و امثال ذلک آن صلات شاید نباشد.
فرمود هر چیزی تأویلی دارد، چون اصولاً نوع انسانها خواباند و هر چه میبینند و میشنوند تأویل و تعبیری دارد «الناس نیام» مسئلهٴ تأویل غیر از تفسیر است، مسئلهای نیست که بشود از لفظ کمک گرفت و از لغت مدد گرفت و مانند آن. تأویل نماز همان است که در قبر ظاهر میشود به صورت نورانی درمیآید. هر چیزی تعبیری دارد، تأویلی دارد که اگر کسی به آن اصل نرسد این فرع منهای اصل ناقص است.
پرسش:...
پاسخ: تأویلش را راسخین در علم میدانند و به افراد خاص میآموزانند، نظیر اینکه به اباعبیده فرمود: ﴿الم ٭ غُلِبَتِ الرُّومُ﴾ این برای مثلاً زمان حضرت حجت(سلام الله علیه) است یا ﴿لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الأَمْوَالِ﴾ فرمود این برای زمان حضرت حجت(سلام الله علیه) است . اینها تأویلاتی است که یاد افراد خاص میدهند اینها را نمیشود از لفظ استنباط کرد.
پرسش:...
پاسخ: قبلاً این برای همین بود که او را تشویقش کند به فراگیری، او اگر بداند که این تأویلی دارد و تأویل یادگرفتنی است به سراغش میرود این اولین مرحله یَقَظه و بیدار کردن است او را بیدار کرد که بدان عبادت تأویلی دارد و میشود تأویل عبادت را یاد گرفت او را بیدار کرد، حالا وقتی بیدار شد به دنبال آن ابر حرکت میکند که راه بیفتد که یاد بگیرد.
روایت بعدی که از اصول کافی نقل میکنند این دیگر مربوط به آیه محل بحث نیست، چون بعد از این آیه محل بحث، آیه ﴿رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا﴾ است آن وقت این روایاتی که در تفسیر نورالثقلین از این به بعد نقل میشود ناظر به همان ﴿رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا﴾ است که مربوط به این روایات نیست. حالا روایات دیگری که در مسئله هست آن روایات را هم ملاحظه بفرمایید، چه آنچه مرحوم صاحب وسائل در جلد هجده وسائل نقل کرد، چه آنچه در جای دیگر نقل شده است اینها را ملاحظه بفرمایید تا ببینیم از مجموع این روایات چه استفاده میشود.
«و الحمد لله رب العالمین»
ادامهٴ بررسی روایات شیعی پیرامون عطف یا استیناف «والراسخون فی العلم»
روایتی از امیر المؤمنین (علیه السلام) در علم آن حضرت به تأویل و تنزیل
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ ﴿7﴾
بحث در این بود که از نظر امامیه تردیدی نیست که ائمه(علیهم السلام) عالم به کُنه قرآناند چه به تنزیلش و چه به تأویلش، ثمرهٴ علمی برای این بحث نیست که این «واو» عاطفه است یا استیناف، اما برای دیگران ثمرات فراوانی دارد، لذا اصرار امام رازی و امثال امام رازی بر این است که این «واو» استیناف است، نه «واو» عطف، چون اینها تأویل قرآن را مخصوص خدای سبحان میدانند و برای غیر حق علم تأویل قائل نیستند، ولی از نظر بحث تفسیری ببینیم آیا شاهدی دلالت میکند که این «واو» عاطفه است یا نه، اگر از نظر بحث تفسیری شاهدی اقامه شد که این «واو» عاطفه است، همانطوری که از سایر ادله میتوان استفاده کرد که ائمه(علیهم السلام) عالم به تأویل قرآناند از آیه مبارکهٴ سورهٴ «آلعمران» هم میتوان این بهره را برد و یکی از ادله هم همین آیه خواهد بود و اگر از نظر بحث تفسیری از این آیه نتوانستیم استفاده کنیم که این «واو» عاطفه است ادله دیگر به اتقان خود باقی است. ظاهر قرآن این است که «واو» استیناف است براساس همان اُنس فصاحت و بلاغتی که انسان از قرآن یاد دارد.
ادامهٴ بررسی روایات شیعی پیرامون عطف یا استیناف «والراسخون فی العلم»
روایاتی که در این زمینه وارد شد همانطور که در بحث دیروز گذشت چند طایفه بود؛ بعضی از این روایات دلالت میکند بر اینکه ائمه(علیهم السلام) راسخ در علماند ، بعضی از اینها دلالت میکند بر اینکه اینها عالم به تأویلاند هیچکدام از اینها دلالت نمیکند که ما چگونه باید این آیه را قرائت بکنیم، آیا «واو» عاطفه است یا استیناف، اما آن طایفه از روایات که دلالت میکند اینها راسخ در علماند از علم تأویل خبر نداد. آن بخش از روایات که دلالت میکند اینها عالم به تأویلاند این به عنوان یک مخصّص خارج یا مقیّد خارج است که جلوی اطلاق یا عموم آیه را میگیرد، نظیر آنچه درباره غیب وارد شد که آیه بالصراحه غیب را مخصوص حق میداند آنگاه با ادله خارج این حصر، تقیید میشود یعنی علم غیب ذاتاً مخصوص خداست و عرضاً به ائمه(علیهم السلام) هم افاضه شده است به انبیا افاضه شده است و مانند آن. پس اینگونه از روایات دلالت نمیکند که ما این «واو» را استیناف بدانیم یا «واو» عطف، بقیه روایاتی که در باب هست [را] بخوانیم ببینیم که از آن روایات چه استفاده میشود.
اگر روایات دلالت نداشت یا بر فرض دلالت، معارض بودند چون یکی از راههای علاج تعارض و حلّ تعارض عرضه بر قرآن است، اگر روایات متعارض بودند بعضی از روایات ظاهرش عطف بود، بعضی از روایات ظاهرش استیناف بود مرجع تعیین کننده برای علاج و حلّ تعارض، ظاهر قرآن است و ظاهر قرآن هم این است که «واو» استیناف است.
دو روایت از امام باقر(علیه السلام) در علم راسخین به تأویل
در بین روایات به این قسمت رسیدیم که از روضهٴ کافی نقل میکنند در ذیل آیه ﴿الم ٭ غُلِبَتِ الرُّومُ ٭ فِی أَدْنَی الأَرْضِ﴾ امام باقر(سلام الله علیه) به این راوی و به این سائل میفرماید: «یا أبا عبیدة إنّ لهذا تأویلاً لایعلمه الاّ الله والراسخون فی العلم من آل محمد (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)» این ظاهر در آن است که «واو»، «واو» عاطفه است یعنی از آیه میتوان اینچنین استفاده کرد گرچه نظری به آیه ندارد دلیل خارج است که دلالت میکند راسخین در علم تأویل را میدانند این ناظر به آیه نیست این بحث کلامیاش تام است ولی بحث تفسیری ندارد. روایت بعدی که از تفسیر علیبنابراهیم است آن هم همین مضمون است یعنی آنچه ابیعبیده از امام باقر(علیه السلام) سؤال میکند درباره ﴿الم ٭ غُلِبَتِ الرُّومُ ٭ فِی أَدْنَی الأَرْضِ﴾ حضرت طبق این نقل هم فرمود: «یا أبا عبیده إنّ لهذا تأویلاً» که «لا یعلمه الا الله و الراسخون فی العلم» .
عدم دلالت برخی روایات بر عطف یا استیناف «واو»:
1ـ روایت ابوبصیر از امام صادق(علیه السلام)
حدیث بعدی آن است که ابیبصیر از امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند که میگوید: «ان القرآن زاجرٌ و آمر یأمر بالجنّة و یزجر عن النار و فیه محکمٌ و متشابه فأما المحکم فیؤمن به و یعمل به و یدین به و أما المتشابه فیؤمن به و لا یعمل به و هو قول الله ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾» تا اینجا دلالت بر هیچ مطلبی ندارد، چون خود آیه را ذکر میکند، آنگاه در ذیل آیه فرمود که اهلبیت(علیهم السلام) راسخ در علماند این بخش از روایات همانند خود آیه است؛ این روایات میفرماید قرآن محکمی دارد، متشابهی دارد، آن کسی که «فی قلبه زیغ» است دنبال متشابه میگردد در حالی که برای فتنه است و برای ابتغای تأویل و خداوند اینچنین میفرماید آن وقت کلّ آیه را ذکر میکنند یا ذیل آیه را تا آخر ذکر میکنند، از این طایفه از روایات استفاده نمیشود که «واو» برای عطف است یا استیناف مثل خود آیه است.
2ـ روایتی مبنی بر علم رسول خدا و اوصیائش(علیهم السلام) به تأویل
روایتهای بعدی دارد که امام باقر(علیه السلام) فرمود: «إنّ رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) أفضل الراسخون فی العلم فقد علم جمیع ما أنزل الله علیه من التنزیل و ما کان الله لینزّل علیه شیئاً لم یعلّمه التأویل»؛ اینطور نیست که خدا چیزی را بر رسولش نازل بکند و تأویل آن را به رسولش نیاموزاند اینطور نیست «وأوصیاؤه من بعده یعلمونه» ؛ اوصیای حضرت هم تنزیل و تأویل، همه را بلدند این برای بحث کلامی خیلی خوب است، اما این دلالت بکند که «واو» برای عطف است یا استیناف از این دلالت عاجز است.
پرسش:...
پاسخ: چرا؛ وقتی که عین آیه را دارد همین است، اما مثلاً در این روایتی که قبلاً خواندیم که فرمود ابیبصیر از امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند که «ان القرآن زاجرٌ و آمر یأمر بالجنّة و یزجر عن النار و فیه محکمٌ و متشابه» فرمود: «فأما المحکم» باید هم به او ایمان آورد، هم عمل کرد، «اما المتشابه» باید ایمان آورد و عمل نکرد «و هو قول الله ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ ...﴾» تا آخر. دیگر نمیفرماید ما تأویل را میدانیم، راسخین تأویل را میدانند برای اینکه خدا در قرآن فرمود، اصلاً سخن از علم به تأویل در این روایت نیست.
3ـ روایتی مبنی بر افضل الراسخین بودنِ رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
در روایتی که امام باقر(سلام الله علیه) از رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل میکند آن به خوبی دلالت دارد که ائمه(علیهم السلام) تأویل را میدانند، ولی اشارهای به آیه نکرده است فرمود: «أفضل الراسخون فی العلم» رسول الله (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) است برای اینکه «قد عَلِم جمیع ما أنزل الله من التأویل وما کان الله لینزل علیه شیئاً لم یعلّمه التأویل»؛ اینطور نیست که خدا چیزی را بر پیامبر نازل بکند و تأویلش را به پیامبر یاد ندهد، آنگاه فرمود: «وأوصیاؤه من بعده یعلمونه»؛ اوصیای معصوم رسول خدا(علیهم السلام) تأویل قرآن را میدانند بعد «قال قلت جعلت فداک إنّ أبا الخطاب کان یقول فیکم قولاً عظیماً» حضرت فرمود: «و ما کان یقول» «قلت قال، انکم تعلمون علم الحلال و الحرام و القرآن»، «قال ان علم الحلال و الحرام و القرآن یسیر فی جنب العلم الذی یحدث فی اللیل و النهار» ؛ ما نه تنها این مفاهیم و این ظواهر را میدانیم، آنچه به عنوان بطون یا تأویل قرآن است و هر روز برای ما افاضه میشود آنها را هم میدانیم، البته در این ذیل سخن از استدلال به آیه یا قرائت ذیل آیه اصلاً مطرح نیست، بنابراین این حدیث در بحث کلام خیلی نافع است که اینها علم تأویل را دارند، ولی از نظر بحث تفسیری سودی ندارد.
روایت بعدی که مربوط به حرمت عمل به قیاس است که اگر کسی عمل به قیاس بکند «فقد هلک و أهلک و من أفتی الناس بغیر علم وهو لا یعلم الناسخ و المنسوخ و المحکم من المتشابه فقد هلک و أهلک» و اصلاً درباره تأویل بحثی نکرد.
ظهور روایت معروف هشامبنحکم در استیناف «واو»
اما روایت دیگری که هشامبنحکم میگوید این همان است که از آن غرر روایاتی است که در کتاب عقل و جهل کافی هست که صدر هر فرازی این است «یا هشام» «یا هشام». هشامبنحکم میگوید که امام هفتم(سلام الله علیه) به من فرمود: «یا هشام! ان الله ثم ذکر اولیالالباب بأحسن الذکر و حلاهم بأحسن الحلیة وقال ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ﴾» از این حدیث معروف هشام که در کتاب عقل و جهل کافی هست چنین استظهار میشود که این «واو»، «واو» استیناف است نه «واو» عطف برای اینکه حضرت میفرماید که خدا درباره اولواالالباب اینچنین فرمود، فرمود: ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ﴾ معلوم میشود این آغاز جمله است نه معطوف فرمود: ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ ظاهر این روایت این است که این «واو»، «واو» استیناف است اگر ظاهر روایت دیگری این بود که «واو» عاطفه است این روایات با هم معارض میشوند و مرجع قرآن است و ظاهر قرآن «واو» استیناف است.
حدیث بعدی آن است که از امام صادق(سلام الله علیه) رسیده است که «نحن الراسخون فی العلم» این از همان طایفهای است که سودی در بحث ما ندارد آنها راسخ در علماند، اما آیا راسخ در علم عالم تأویل هستند یا نه، معطوف است یا مستقل از این طایفه استفاده نخواهد شد.
ظهور دو روایت در عطف «واو»
روایت بعدی که ابیبصیر از امام صادق(علیه السلام) نقل میکند این است که «نحن الراسخون فی العلم و نحن نعلم تأویله» این نسبت به بحث کلامی دلالتش بسیار قوی است و نسبت به بحث تفسیری بیظهور و بیاِشعار نیست این اشعار دارد به اینکه «واو» برای عطف است، چون خود آیه را نقل نفرمود، بالأخره احتمال اینکه از آیه استفاده بشود هست. روایت بعدی که عن أحدهما از امام باقر یا امام صادق(سلام الله علیهما) نقل شده است «فی قول الله عزّوجلّ ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾» در آن روایت فرمود: «فرسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) أفضل الراسخین فی العلم قد علّمه الله عزّوجلّ جمیع ما أنزل علیه من التنزیل و التأویل وما کان الله لینزل علیه شیئاً لم یعلّمه تأویله و اوصیائه(علیهم السلام) من بعده یعلمون کلّه و الذین لا یعلمون تأویله اذا قال العالم فیهم بعلمٍ ﴿یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾» ظاهر صدر این حدیث این است که این «واو»، «واو» عطف است، برای اینکه سؤال این است که ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ به چه معناست، حضرت فرمود «رسول الله أفضل الراسخین» است خدا همه تنزیل و تأویلش را یادش داده است بعد اوصیا(علیهم السلام) هم بعد از او عالماند و امثال ذلک. این از آن طایفهای است که ظهور دارد برای اینکه «واو» برای عطف است.
روایت بعدی این است که «الراسخون فی العلم امیرالمؤمنین و الائمه(علیهم السلام) من بعده» این از نظر بحث مورد تفسیری هیچ دلالتی ندارد، چون با هر دو قِسم میسازد چه استیناف، چه عطف. چند روایت دیگری ایشان نقل میکنند که ارتباط مستقیم با بحث تأویل ندارد، چون درباره محکم و متشابه و امثال ذلک است.
دلالت خطبهٴ «اشباح» بر استیناف «واو» و جهل راسخین به تأویل
روایت دیگری که در این تفسیر نورالثقلین آمده است همان خطبه حضرت امیر است در نهجالبلاغه که در آنجا فرمود: «وَ اعْلَمْ أَنَّ الرَّاسِخِینَ فِی الْعِلْمِ هُمُ الَّذِینَ أَغْنَاهُمْ الله عَنِ اقْتِحَامِ فی السُّدَدِ الْمَضْرُوبَةِ دُونَ الْغُیُوبِ الْإِقْرَارُ بِجُمْلَةِ مَا جَهِلْوا تَفْسِیرَهُ مِنَ الْغَیْبِ الَْمحْجُوبِ فَمَدَحَ اللَّهُ ـتَعَالَیـ اعْتِرَافَهُمْ بِالْعَجْزِ عَنْ تَنَاوُلِ مَا لَمْ یُحِیطُوا بِهِ عِلْماً، وَسَمَّی تَرْکَهُمُ التَّعَمُّقَ فِیَما لَمْ یُکَلِّفْهُمُ الْبَحْثَ عَنْ کُنْهِهِ رُسُوخاً، فَاقْتَصِرْ عَلَی ذلِک، وَلا تُقَدِّرْ عَظَمَةَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ عَلَی قَدْرِ عَقْلِکَ فَتَکُونَ مِنَ الْهَالِکِینَ» این در نهجالبلاغه هست؛ در خطبهٴ 91 که معروف به خطبه «اشباح» است در آن بندهای ده به بعد این جمله هست ظاهر این جمله آن است که تأویل متشابه را راسخین نمیدانند و رسوخشان در همین است که متعبّدند و به جهلشان اعتراف میکنند و به چیزی که خدای سبحان نازل کرده است ایمان دارند میگویند: ﴿آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾. این روایت دو مطلب را تأمین میکند یکی اینکه ظاهرش این است «واو» استیناف است، نه عطف [و] دوم این است که اینها نمیدانند.
تعارض خطبهٴ «اشباح» با دو طایفه از روایات
این روایت هم معارض آن روایاتی است که از نظر بحث تفسیری ظاهرش این است که «واو» عاطفه است و هم معارض آن روایاتی است که از نظر بحث کلامی میگویند ائمه(علیهم السلام) راسخین در علماند و راسخین در علم تأویل را میدانند؛ این هم از نظر بحث تفسیری معارض آن طایفه است، هم از نظر بحث کلامی که این باید جداگانه معنا بشود، ولی در خصوص بحث تفسیری این بیان نهجالبلاغه با آن تعبیر دیگری که در کافی بود به عنوان «یا هشام! یا هشام!» که فرمود: «و الراسخون فی العلم» اینچنیناند که ظاهرش آن است «واو» استیناف است نه عطف، اینگونه از روایات جزء طایفه معارضاند پس این طایفه از روایات یعنی آنچه از امام هفتم(سلام الله علیه) به هشامبنحکم رسیده است که در کتاب عقل و جهل کافی آمده با این خطبه «اَشباح» نهجالبلاغه که خطبه 91 نهجالبلاغه است، ظاهرش این است که «واو» عطف نیست، استیناف است. ظاهر بعضی از روایات این است که «واو» استیناف نیست، عطف است اینها میشوند معارض و اگر معارض شدند باید بر کتاب آسمانی عرضه بشود و حلّ اختلاف به وسیله قرآن است و ظاهر قرآن استیناف است، نه عطف.
پرسش:...
پاسخ: چون عطف نمیآید، استیناف است دیگر.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ این عطف است عطف این گروه بر گروه دوم است عطف بر تأویل نیست ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ فکذا، ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ فکذا که مشابهاش در سورهٴ «نساء» گذشت. عطف بر ﴿اللّهُ﴾ نیست که ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ﴾ عطف بر او نیست وگرنه ضلع مقابل ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ است.
حمل روایاتی چون خطبهٴ اشباح بر راسخین بالمعنی الاعمّ
پرسش:...
پاسخ: روایت، چون از نظر بحثهای کلامی آن روایاتی که دلالت میکند بر اینکه اینها حقیقت قرآناند فراوان است خود نهجالبلاغه دارد ما قرآن ناطقیم ، حدیث معروف ثقلین میفرماید که قرآن از عترت و عترت از قرآن جدا نیست ممکن نیست مطلبی در قرآن باشد و عترت ندانند این میشود افتراق، برای اثبات اینکه کُنه قرآن نزد ائمه(علیهم السلام) است آنها عالم به تنزیلاند، عالم به تأویلاند، عالم به ظاهرند، عالم به باطناند، بلکه قرآن ممثّلاند ادلهٴ کلامی فراوانی است در او هیچ تردیدی نیست اگر هم ظاهر بعضی از روایات نظیر این روایت بود آن را بر راسخین حمل میکنند مطلق است آن میشود مقیّد، چون راسخین مخصوص ائمه نیست [بلکه] دیگران هم شامل میشود آنها ممکن است ندانند، اگر هم این روایت مخصوص ائمه باشد محکوم آن روایات است آن از نظر بحث کلامی محذوری ندارد.
ظهور روایتی از امام رضا(علیه السلام) در عطف «واو»
روایت بعدی که از عیونالأخبار است از امام رضا(علیه السلام) رسیده است که به علیبنجهد فرموده است «ویحک یا علی اتّق الله» که درباره تنزیه انبیا سخن میفرمود: «اتّق الله و لا تنسب الی أولیاء الله الفواحش» او خواست به ظاهر بعضی از آیات تمسّک کند که ـ معاذاللهـ بعضی از انبیا معصوم نیستند، فرمود گناه را به انبیا نسبت نده «و تتأوّل» یعنی «لا تتأوّل کتاب الله برأیک فانّ الله عزّ و جل یقول: ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾» این جزء روایاتی است که ظهور خوبی دارد که «واو»، «واو» عطف است.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب؛ آن بله اشکال ندارد، اما ظاهر قرآن این است که این دو ضلع مقابل هماند، نظیر سورهٴ «نساء» که سورهٴ «نساء» راسخون و مؤمنین را در یک طرف قرار داد، آنهایی که ﴿قُلُوبُنَا غَلْفٌ﴾ در طرف دیگر قرار داد.
پرسش:...
پاسخ: روایت خودش معارض دارد. آن روایتی که به هشام فرمود: «یا هشام! و الراسخون فی العلم کذا» این آغاز بحث است.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ منظور آن است که اینها هیچکدام مُعرضعنه نیست، مورد عمل فقهی نیست اینگونه از روایات اگر معارض دارند راهحلّش عرضه بر قرآن است دیگر.
پرسش: قرآن که ...
پاسخ: ظاهر قرآن عطف نیست، استیناف است.
پرسش: قرآن که نمیفرمود ...
پاسخ: چرا؛ ظاهر قرآن استیناف است.
پرسش: خب آنوقت معارض هم هست دیگر.
پاسخ: معارضها که.
پرسش:...
پاسخ: نه، بحث کلامیاش جداگانه هست، بحث تفسیری که آیا «واو» عطف است یا استیناف.
پرسش:... روایت داریم دو دسته روایت هر دو صحیح هستند
پاسخ: عرضه بر مرجع میشود قرآن، قرآن ظاهرش استیناف است، اگر روایات متعارض شدند باید برای حلّ تعارض و عِلاج تعارض به قرآن مراجعه کرد ظاهر قرآن استیناف است.
پرسش: علم تأویل را چه میکنیم.
پاسخ: علم تأویل که بحثهای کلامی علیه اوست، همین خود نهجالبلاغه فرمود ما کُنه قرآنیم، ما قرآن ناطقیم و امثال ذلک.
پرسش: متعارض ...
پاسخ: نه؛ آن مستدل به برهان عقلی است میفرماید این روایت که میگوید راسخِ در علم تأویل قرآن را ندانند شامل خود حضرت رسول هم میشود، شامل «أفضل الراسخین» یقیناً خواهد شد بعد آن برهان عقلی که در خلال کلمات حضرت هم بود این است که ممکن نیست قرآن بر قلب پیامبر نازل بشود و خدای سبحان پیامبر را معلّم قرآن قرار بدهد، مبیّن قرآن قرار بدهد و تأویل را به او نگوید آن از نظر بحث کلامی هیچ محذوری ندارد حدیث ثقلین و امثال ذلک برهان خوبی را به همراه دارند.
روایتی از امیر المؤمنین(علیه السلام) در علم آن حضرت به تأویل و تنزیل
روایت بعدی که از کمالالدین و تمام النعمه مرحوم صدوق است این است که از حضرت امیر(سلام الله علیه) نقل شده است که «یقول ما نزلت علی رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آیة من القرآن إلا أقرأنیها و أملاها علیّ وأکتبها بخطّی»؛ او اکتاب کرد یعنی دستور داد من کتابت کردم یا «فأکتبها بخطّی»؛ هیچ آیهای نبود مگر اینکه او املا میفرمود، إکتاب میفرمود من کتابت میکردم، او اقرا میکرد من قرائت مینمودم، آنگاه فرمود: «وعلّمنی تأویلها وتفسیرها وناسخها ومنسوخها ومحکمها ومتشابهها ودعا الله عزّوجلّ أن یعلّمنی فهمها وحفظها فما نسیت آیة من کتاب الله ولا علماً أملاه علیه فکتبته وما ترک شیئاً علّمهم الله عزّوجلّ من حلال ولا حرام ولا أمر ولا نهی وما کان أو یکون من طاعة أو معصیة الا علّمنیه وحفظته فلم أنس منه حرفاً واحداً» ؛ هیچ مطلبی نبود مگر اینکه خدای سبحان به رسولش آموخت، آن مطلب را رسولش به من هم آموخت، من هم فراگرفتم و فراموش نکردم یک حرف هم یادم نرفته است چه تنزیلش و چه تأویلش. این از نظر بحث کلامی بسیار تام است و دلالت میکند بر اینکه تأویل نزد حضرت امیر است و چون بین آن حضرت و سایر ائمه(علیهم السلام) در علوم کلّی فرقی نیست پس همه ائمه(علیهم السلام) عالم تأویل است، اما ناظر بحث تفسیری نیست.
روایتی از امام رضا(علیه السلام) در ردّ تشابهات به محکمات
روایت بعدی که از امام رضا(علیه السلام) هست این است که «من ردّ متشابه القرآن الی محکمه فقد هدی الی صراط مستقیم» ؛ اگر کسی از نظر علم تفسیر آن توان را داشت خطوط کلّی قرآن را که امالکتاباند فهمید، متشابهات را شناسایی کرد، توان ارجاع متشابه به محکم را داشت و برگرداند، این صراط مستقیم را طی کرده است. اینگونه از افراد در حقیقت شعبهای از راسخین در علماند و این هم در خلال باید توجه بشود که منظور از تأویل، ارجاع متشابه به محکم نیست، چون ارجاع متشابه به محکم تفسیر است این نصیب خیلی از مفسّرین میشود «من ردّ متشابه القرآن الی محکمه هدی الی صراط مستقیم ثمّ قال إنّ فی أخبارنا متشابهاً کمتشابه القرآن و محکماً کمحکم القرآن فردّوا متشابهها إلی محکمها و لا تتبعوا متشابهها دون محکمها فتضلّوا» شما متشابهات را به محکمات برگردانید یعنی این راه رفتنی است معلوم میشود انسان میتواند با درس و بحث آشنا بشود، متشابهشناس بشود، کیفیت رجوع متشابه به محکم را بررسی کند و مانند آن، لذا حضرت امر کرد فرمود متشابه را به محکم برگردانید وگرنه گمراه خواهید شد.
تأویل داشتن جمیعِ احکام و اعمال
از کتاب علل و الشرایع این حدیث نقل شده است این نشانه آن است که جمیع احکام دارای تأویلاند «قال بینا امیرالمؤمنین(علیه السلام) مارّ بفناء بیت الله الحرام»؛ وقتی حضرت امیر(سلام الله علیه) در فِنا، «فنا» یعنی آستانه، پیشگاه «و علی الأرواح الّتی حلّت بفنائک» یعنی ارواحی که در پیشگاه شما رحلت کردند، ساحت دار را میگویند فِنا. فرمود امیرالمؤمنین(علیه السلام) به فِنای بیتالله الحرام یعنی در پیشگاه کعبه، در آستانه کعبه عبور میکرد «إذ نظر إلی رجلٍ یصلّی»؛ حضرت نگاه کرد کسی دارد نماز میخواند «فاستحسن صلاته»؛ صلات او را نیکو شمرد «فقال یا هذا الرجل أتعرف تأویل صلاتک؟»؛ آیا همانطوری که ظاهر نماز را میدانی، تأویل نماز را هم میدانی یا نه؟ «قال الرجل یابن عمّ خیر خلق الله و هلّ للصلاة تأویل غیر التعبّد»؛ مگر نماز غیر از بندگیِ در پیشگاه حق چیز دیگری است؟ «قال علی(علیه السلام) إعلم یا هذا الرجل إن الله تبارک و تعالی ما بعث نبیّه(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بأمر من الاُمور إلا وله متشابه وتأویلٌ وتنزیل وکلّ ذلک علی المتعبّد فمن لم یعرف تأویل صلاته فصلاته کلّها خداج ناقصة غیر تامه» ؛ فرمود چیزی نیست مگر اینکه تأویل دارد و اگر کسی تأویل نمازش را نداند او «خِداج» است، «خداج» یعنی ناقص و تام نیست، البته این نقص نسبی است، نه نقص نفسی نمازی است مقبول، صحیح و قبول فقهی هم به دنبال او است و مایه نجات از جهنم و امثال ذلک خواهد بود، اما آن صلاتی که معراج مؤمن است، آن صلاتی که در قبر متمثّل میشود و امثال ذلک آن صلات شاید نباشد.
فرمود هر چیزی تأویلی دارد، چون اصولاً نوع انسانها خواباند و هر چه میبینند و میشنوند تأویل و تعبیری دارد «الناس نیام» مسئلهٴ تأویل غیر از تفسیر است، مسئلهای نیست که بشود از لفظ کمک گرفت و از لغت مدد گرفت و مانند آن. تأویل نماز همان است که در قبر ظاهر میشود به صورت نورانی درمیآید. هر چیزی تعبیری دارد، تأویلی دارد که اگر کسی به آن اصل نرسد این فرع منهای اصل ناقص است.
پرسش:...
پاسخ: تأویلش را راسخین در علم میدانند و به افراد خاص میآموزانند، نظیر اینکه به اباعبیده فرمود: ﴿الم ٭ غُلِبَتِ الرُّومُ﴾ این برای مثلاً زمان حضرت حجت(سلام الله علیه) است یا ﴿لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الأَمْوَالِ﴾ فرمود این برای زمان حضرت حجت(سلام الله علیه) است . اینها تأویلاتی است که یاد افراد خاص میدهند اینها را نمیشود از لفظ استنباط کرد.
پرسش:...
پاسخ: قبلاً این برای همین بود که او را تشویقش کند به فراگیری، او اگر بداند که این تأویلی دارد و تأویل یادگرفتنی است به سراغش میرود این اولین مرحله یَقَظه و بیدار کردن است او را بیدار کرد که بدان عبادت تأویلی دارد و میشود تأویل عبادت را یاد گرفت او را بیدار کرد، حالا وقتی بیدار شد به دنبال آن ابر حرکت میکند که راه بیفتد که یاد بگیرد.
روایت بعدی که از اصول کافی نقل میکنند این دیگر مربوط به آیه محل بحث نیست، چون بعد از این آیه محل بحث، آیه ﴿رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا﴾ است آن وقت این روایاتی که در تفسیر نورالثقلین از این به بعد نقل میشود ناظر به همان ﴿رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا﴾ است که مربوط به این روایات نیست. حالا روایات دیگری که در مسئله هست آن روایات را هم ملاحظه بفرمایید، چه آنچه مرحوم صاحب وسائل در جلد هجده وسائل نقل کرد، چه آنچه در جای دیگر نقل شده است اینها را ملاحظه بفرمایید تا ببینیم از مجموع این روایات چه استفاده میشود.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است