display result search
منو
پرسش

پرسش

  • 1 تعداد قطعات
  • 111 دقیقه مدت قطعه
  • 125 دریافت شده
قسمت چهاردهم و پانزدهم از سری پنجم برنامه زندگی پس از زندگی؛ تجربه گر: آقای حسین صاحبی بزاز از دزفول

در این قسمت روایت تجربه ی نزدیک به مرگ آقای حسین صاحبی بزاز را می شنویم:
- ابتلا به سرطان خون و بستری شدن در بیمارستان تا زمان حاد شدن شرایط و خونریزی مغزی و درد بسیار شدید
- یک شب در بیمارستان و در حالت هوشیاری ناگهان همه جا را تاریک دیدم و سرم را که برگرداندم خود را در دشتی بسیار زیبا دیدم که آدم هایی آنجا بودند و دیگر هیچ احساس درد و ناراحتی هم نداشتم
- 14 نفر را دیدم که در فاصله ای با من ایستاده بودند و با آدم های آنجا صحبت می کردند و بین آنها یک خانم بود که نوزادی در بغل داشت و رو به من کرد و گفت: بپرس از هر چه سوال داری بپرس که تو فقط سه روز مهلت داری
- جالب اینکه در این سه روز هر بار که به هوش می آمدم 10 تا 15 روز گذشته بود و من فکر می کردم فقط یک روز از آن سه روز سپری شده
- در آن ایام وقتی اراده می کردم حقیقت نفس برخی آشناها را می دیدم مثلا دوستی را که حتی دیدم برای من ناراحت است دیدم در قلبش چقدر به من و دیگران حسادت می نماید و حتی دیدم در قلبش نسبت به ائمه اطهار توهین و جسارت وجود دارد و به همان میزان لجن و کثافت و سیاهی از قلبش بیرون می ریزد
- یکی از افرادی که در آن دشت سرسبز حاضر بود را دیدم که خیلی غمگین است و چمباتمه زده و اصلا از شرایط زیبای آنجا لذت نمی برد درحالیکه بخاطر اعمال خوبش در آن محیط حاضر بود. رو به من کرد و گفت برای من حلالیت بگیر و من دیدم ایشان که مغازه دار بوده نسبت به سه نفر از مشتری های خانمش مرتکب ظلم شده و مثلا به یکی از آنها متلک بدی گفته بود و این سه نفر حلالش نکرده بودند
- در همان محیط پدر و مادر مادرخانمم را دیدم که چقدر سرحال و شاداب و خوشحال بودند درحالیکه سالهای پایانی عمر پدر مادرخانمم را دیده بودم که چقدر بیماری و درد و سختی را تحمل کرده بود و تعجب کردم تا اینکه خودش گفت آن سختی و عذاب و رنج بابت تاوان تندی و اخلاق بد در منزل بوده
- شوهر خاله خانمم از ابتدای بیماری پیگیر سلامتی ام بود اما مدتی بعد خودش کرونا گرفت و مرحوم شد درحالیکه از روز دوم که بیماری من آنقدر شدید شده بود که به کما رفته بودم او را در کنار خودم می دیدم و حتی موقع هوشیاری در بیمارستان هم او را در اتاق حاضر می دیدم که دلداری ام می داد و می گفت نترس من کنارت هستم
- دیدن آینده و تعداد فرزندان خواهر و خواهر زاده ها
- آنجا خودم را در آغوش خدا دیدم و فهمیدم مهر و محبت ما به اهلبیت باعث می شود در آن دنیا ما را تنها نگذارند
- از آفرینش و مفهوم زمان سوال کردم و درباره رزق و روزی پرسیدم که نشانم دادند
- ارزش و جایگاه نماز را در آنجا نشانم دادند
- به من گفتند تو بخاطر کار نیکی که مادر همسرت سی سال پیش انجام داده شفا گرفته ای و آن کار را نشانم دادند...

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 111:23

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

  • کاربر مهمان
    باسلام و اکرام، این قسمت خیلی عالی باتشکر فراوان

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی