display result search
منو
مادر آمد

مادر آمد

  • 1 تعداد قطعات
  • 74 دقیقه مدت قطعه
  • 79 دریافت شده
قسمت هفتم از سری پنجم برنامه زندگی پس از زندگی؛ تجربه گر: آقای مهدی زنجیرانی فراهانی از قم

«زندگی پس از زندگی» برنامه ای متفاوت درباره مرگ و عالم ماوراء است؛ روایت افرادی که در تجربه ی نزدیک به مرگ، بصورت موقت از کالبد جسم خارج شده و عالم برزخ را درک کرده و بازگشتند. مخاطبان در این برنامه، مهمان روایت های شگفت انگیز تجربه گران از عالم غیب می‌شوند.
در این قسمت روایت تجربه ی نزدیک به مرگ آقای مهدی زنجیرانی فراهانی را می شنویم:
- احساس درد در قفسه سینه و مراجعه به بیمارستان و سکته قلبی و بستری شدن در سی سی یو
- کم کم صداهای پرستارها و محیط محو شدن و شنیدن صدای یک سوت ضعیف
- ناگهان خود را در گوشه بالای بخش سی سی یو دیدم و پرستارها را دیدم که مشغول احیای جسم من بر روی تخت بودند و بین آنها دوستم را دیدم که در همان بیمارستان کار می کرد و با لباس شخصی درحال کمک بود
- باز شدن تونلی استوانه ای شکل در بالای سر که انتهایش نور درخشنده ای دیده می شد و کشیده شدن به داخل تونل
- سمت چپ تونل فضای بسیار سرسبز و زیبایی قرار داشت که با تمام شدن تونل به سمت آن کشیده شدم و در آن محیط زیبا سیر می کردم که شخصی را از دور دیدم که روی گلیمی نشسته
- نزدیکتر که رسیدم دیدم مادربزرگ خودم هست که چهارزانو نشسته وقتی مرا دید گفت به همان زبان ترکی خودش که در دنیا صحبت می کرد گفت پسرم اومدی؟ گفتم آره؛ و بعد پرسیدم چایی داری؟ گفت الان میگم میارن اما تا برگشت نظرش عوض شد و به من گفت: پسرم برگرد پرسیدم برای چی؟ گفت آخه مادرت داره میاد
- به سمت عقب کشیده شدم و نور سفیدی مرا احاطه کرد و احساس سنگینی به من دست داد و فضا عوض شد و چشم باز کردم و دیدم در بیمارستان هستم
- مادرم را دیدم که با کمک پرستارها بالای سرم آمدم و چند کلمه ای توانستم با او صحبت کنم
- بعد از رفتن مادر، دوباره درد قفسه سینه برگشت و از هوش رفتم و صداها قطع شد و اینبار خودم را در یک محیط بسیار تاریک دیدم و بعد هم محیط روشنی را دیدم که یک درب در آنجا قرار داشت و من به سمت آن درب کشیده شدم
- خانمی سبزپوش جلوی درب ایستاده بود که خوشامد گفت و درب را گشود و من از آن عبور کردم و همانجا پسرخاله ام را دیدم که حدود ده سال قبل از دنیا رفته بود
پسرخاله دستم را گرفت و گفت بیا برویم و من اصلا یادم نبود که او قبلا از دنیا رفته
- من همراه پسرخاله در مسیری ابر مانند به سمت پایین رفتیم و زادگاهم زنجیران را دیدم و با او گشتی در آن محل زدیم و در کوچه ای متوقف شدیم که بین خانه پدری و مسجد روستا بود
- پسرخاله که دستم را رها کرد ثابت شد و من در جلوی خودم فیلم مرور زندگی ام را مشاهده کردم که از 8 سالگی نشانم دادند و دیدن صحنه های کمک به انسان ها و یا محبت به احشام باعث ذوق و شوق در من می شد
- صحنه دیگر مربوط به مراسم عزاداری در مسجد روستا در ایام محرم بود و شبی که قند پخش می کردم را دیدم
- بعد از اتمام مرور زندگی دوباره پسرخاله دستم را گرفت و در روستا گشتی زدیم و برگشتیم به سمت بالا و در صحنه جدیدی قرار گرفتیم که جمعیت زیادی به چشم می خورد و دو خانه گنبدی شکل و نورانی دیده می شد
- در خانه کوچکتر ادای احترام کردیم و به خانه بزرگتر رفتیم و ادای احترام کردیم و اطراف این دوخانه که محیط بسیار دل انگیزی بود گردش کردیم و جوی آبی بود که آنطرفش عده ای با لباسهای قدیمی و شمشیر و زره بودند که گفتم برویم پیش آنها ولی پسرخاله گفت فعلا اجازه نداریم
- در مدتی که در آن محیط بودیم بسیار احساس لذتبخشی داشتم تا اینکه پسرخاله گفت برگردیم خانواده ات منتظرت هستند و من اینقدر حالم خوش بود که اصلا به فکر خانواده نبودم و دلم هم نمی خواست برگردم
د- وباره جلوی همان دربی آمدیم که همان خانم سبزپوش ایستاده بود و از درب که گذشتم پسرخاله دیگر نبود و آن خانم از داخل طبقی که جلویش قرار داشت چیزی نورانی برداشت و تا به سینه من نزدیک کرد احساس سنگینی و سقوط کردم و دوباره روی تخت بیمارستان چشم بازکردم.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 74:04

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی