display result search
منو
صبح غیرت

صبح غیرت

  • 1 تعداد قطعات
  • 60 دقیقه مدت قطعه
  • 125 دریافت شده
قسمت سوم از سری پنجم برنامه زندگی پس از زندگی؛ تجربه گر: آقای فرهاد یزدان‌ستا از کرمانشاه

«زندگی پس از زندگی» برنامه ای متفاوت درباره مرگ و عالم ماوراء است؛ روایت افرادی که در تجربه ی نزدیک به مرگ، بصورت موقت از کالبد جسم خارج شده و عالم برزخ را درک کرده و بازگشتند. مخاطبان در این برنامه، مهمان روایت های شگفت انگیز تجربه گران از عالم غیب می‌شوند.
در این قسمت روایت تجربه‌ی نزدیک به مرگ آقای فرهاد یزدان‌ستا را می شنویم:
- تنگی نفس در یک شب و احساس خفگی و در یک لحظه خود را به همراه تعداد زیادی دیگر سوار بر یک چیزی شبیه قطار باری کفی مشاهده کردن که به سمت جلو در حرکت است
- همه افراد حاضر در آنجا نیمه عریان بودند شبیه وضعی که در گرمابه های قدیم لنگ می بستند و دیدن مرد 72 ساله ای که در اصفهان فوت کرده و چون نزول خور بود شدت ترس و وحشتش چند برابر بود
- دیدن مچ بندی سفید دور دستان و پاها که باعث تعجبم بود
- عجیب‌تر اینکه در آن فضای سیاه، آسمان روبرو قرار داشت و دوطرف قطار بیابان بود و ناگهان در آن بیابان پرده ای شبیه پرده سینما باز شد
- دیدن انسان های نخستین که سنگ می‌شکستند و جالب اینکه همزمان با تماشای آن، خود را در میان آنها حاضر دیدم
- فیلم بصورت پیوسته نمایش داده شد ولی من فقط سه صحنه اش بخاطرم مانده یکی همان صحنه نخست و دیگری صحنه ای از جنگ اُحد و آخری هم صحنه ای از جنگ جهانی دوم مربوط به بمباران اتمی هیروشیما بود که یادم مانده
- بسته شدن پرده سینما و باز هم متوجه همان افراد سوار بر آن نوار نقاله که شبیه قطار باری جلو می رفت شدم و سه نفری که مسئول حمل این افراد بودند و لباس‌های یکسره سبز با مو و محاسن بلند داشتند
- یکی از آنها که حیرت مرا فهمیده بود گفت اینجا مرز بین این دنیا و دنیای دیگر است و در حال انتقال به آنجا هستید
- وحشت و گریه و فریاد و التماس به خدا برای برگشت به دنیا و جبران مافات که البته فایده ای هم نداشت و بعد خدا را به زن و بچه و خانواده که به آنها زیاد ظلم کرده بودم قسم دادم و خدا را به غیرتش قسم دادم تا اینکه یکی از همان سه نفر خبر از فرصت دوباره ای داد که خدا به من عطا کرده بود
- همان شخص، کف دست راستش را روی کتف چپ من گذاشت و ناگهان به سمت بالا مرا شلیک کرد با سرعتی غیر قابل تصور در فضا حرکت می کردم که چشمانم را بستم و زمانی باز کردم که در حالت سجده جلوی منزلمان قرار گرفتم
- سر از سجده برداشتم دیدم همه چیز عادی است جز مغازه خیاطی و خانه همسایه روبرویی که به شکل یک معبد نورانی بسیار بزرگ بود و کمی بعد صدای اذان از مسجد محل بلند شد
- با شنیدن اولین کلمه اذان، احساس سنگینی شدیدی به من دست داد و با ناله ای نفس کشیدم و دیدم در همان اتاق افتاده ام و حالم خوش نیست
- چهار دست و پا خودم را به پنجره رساندم و اصلا یادم نبود چه اتفاقی افتاده که انتهای صدای اذان را که شنیدم همه چیز را بخاطر آوردم و شروع به گریه کردم
- صبح که به بیمارستان مراجعه کردم پزشکان بعد از معاینه و گرفتن نوار قلب گفتند سکته کرده بودی ولی سکته را رد کرده ای
- بعد از این ماجرا رابطه ام با خانواده بسیار خوب شد و شغلم را هم عوض کردم که کارم مورد رضای خدا باشد
- بعد از مدت ها متوجه شدم همسایه روبرویی که خیاطی دارد و من در تجربه ام به شکل یک معبد نورانی دیده بودم به افراد معتادی که به آخر خط رسیده اند کمک می‌کند تا در کمپ بستری شوند و اعتیادشان را ترک کنند.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 60:51

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی