- 365
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 9 تا 16 سوره طه _ بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 9 تا 16 سوره طه _ بخش اول"
مراتب فهم قرآن و تفاوت آن با سایر کتب علمی
فلسفه، معیار شناخت مشاهدات عرفانی
فرشتگان، عهدهدار تجسم اعمال
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَهَلْ أَتَاکَ حَدِیثُ مُوسَی ﴿9﴾ إِذْ رَأی نَاراً فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوْا إِنِّی آنَسْتُ نَاراً لَّعَلِّی آتِیکُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَی النَّارِ هُدیً ﴿10﴾ فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ یَا مُوسَی ﴿11﴾ إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوی ﴿12﴾ وَأَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی ﴿13﴾ إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی ﴿14﴾ إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَکَادُ أُخْفِیهَا لِتُجْزَی کُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَی ﴿15﴾ فَلاَ یَصُدَّنَّکَ عَنْهَا مَن لاَّ یُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَی ﴿16﴾
مراتب فهم قرآن و تفاوت آن با سایر کتب علمی:
قرآن کریم آن معارف را در صورت داستانها و قصّههای واقعشده ذکر میکنند کتابهای عقلی فقط علماند یعنی براهینی برای اثبات مطلبی اقامه میکنند، اما قرآن نور است یعنی علم را با قداستِ عملی تبیین میکند و چون کتاب عمومی است از اصطلاحات پیچیده صرفنظر میکند حقیقتِ وحی و نبوّت را در قالب یک داستان واقع شده ذکر میکند نه داستان تخیّلی برای تنزّل آن معنای معقول به صورت یک امرمحسوس که در دسترس همه قرار بگیرد قصّههای واقعشده که حقیقت عینی است آنها را ذکر میکند ارباب حس در همین محدودهٴ قصّه میمانند ارباب عقل همراه این قصّه چون این طنابی است که «طَرَفه بید الله و الطرف الآخر بأیدیکم» بالا میروند آنها که خود انبیا و اولیا هستند به قلّهٴ قصّه میرسند اینکه از وجود مبارک سیّدالشهداء و از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیهما) نقل شده است که قرآن «أربعة اشیاءَ علی العبارة والإشارة و اللطائف و الحقائق» ناظر به همین است عبارات برای تودهٴ مردم است اشارات برای خواص است لطایف برای اولیاست و حقایق برای انبیا اینکه به وجود مبارک پیغمبر میفرماید: ﴿هَلْ أَتَاکَ حَدِیثُ مُوسَی﴾ وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از عربی مبین تا علیّ حکیم که در این قصّه مطرح است همه را مییابد.
نبوت موسای کلیم(علیه السلام) در قرآن:
برای اینکه برای همه ما روشن بشود با جلال و شکوه این قصّه را نقل میکند به صورت استفهام ﴿وَهَلْ أَتَاکَ حَدِیثُ مُوسَی﴾ داستان وحییابی موسای کلیم(سلام الله علیه) از اینجا شروع میشود. اول ایشان آتشی را دیدند ناری را دیدند به طرف نار رفتند نور نصیبشان شد روایتی در ذیل این آیه و آیات دیگر مشابه این هست که «کُن لما لا تَرجو أرجیٰ منک لما ترجو» یعنی از راهی که امید نداری امیدوارتر باش یعنی این درس و بحث یک راه عادی است که انسان امیدوار است از راه درس و بحث به جایی برسد ولی فرمود امیدت به غیر درس و بحث بیش از امیدت به درس و بحث باشد چون ﴿ذلِکَ فَضْلُ اللّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ﴾ چند نمونه ذکر میکنند یکی همین است که سَحرهٴ موسی برای پیروزی بر رقیب و رسیدن به دنیا در صحنهٴ مبارزه شرکت کردند آن نور الهی و ایمان نصیبشان شد وجود مبارک موسای کلیم به امید نار رفت نور نصیبش شد وحی و نبوّت نصیبش شد ﴿إِذْ رَأی نَاراً فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوْا إِنِّی آنَسْتُ نَاراً﴾ یعنی «أبصرت شیءً مونسا» ﴿إِنِّی آنَسْتُ نَاراً﴾ من یکی از این دو کار را بتوانم بکنم به عنوان منفصله مانعةالخلو که جمع را شاید یا مقداری از آتش بیاورم که با هم گرم بشویم یا راهنماییای از مسئولان افروزندهٴ این نار نصیبم بشود که نار را در شب تار پیدا کنیم ﴿لَّعَلِّی آتِیکُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَی النَّارِ هُدیً﴾ یعنی احدی الفائدتین، احدی الحُسنیین نصیب ما بشود که جمع را شاید،
سرّ تفاوت ندای الهی به موسای کلیم(علیه السلام):
اما وقتی به سراغ این آتش آمد ﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ یَا مُوسَی﴾ فعلاً برای او مجهول است که این ندا از کیست در قرآن کریم با سه تعبیر از جریان افاضهٴ خدا نسبت به موسای کلیم(سلام الله علیه) سخن به میان آمده گاهی با فعل مجهول، گاهی با فعل مفرد، گاهی با متکلّم معالغیر آنجا که مجهول است در طلیعهٴ امر است در همین آیه یازده سورهٴ «طه» است که ﴿نُودِیَ یَا مُوسَی﴾ او صدایی شنید اما از چه کسی بود، گوینده چه کسی است این مشخص نیست در سورهٴ مبارکهٴ «نازعات» آیهٴ شانزده به این صورت آمده است ﴿إِذْ نَادَاهُ رَبُّهُ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوی﴾ آن را به صورت فعل مفرد و فعل معلوم ذکر کرد که منادی او خدای او بود در سورهٴ مبارکهٴ «مریم» که قبلاً بحثش گذشت آنجا فرمود: ﴿وَنَادَیْنَاهُ﴾ سخن از ﴿وَنَادَیْنَاهُ﴾ است که ما ندا دادیم به صورتی که متکلّم معالغیر در سورهٴ مبارکهٴ «مریم» که بحثش گذشت آیهٴ 51 و 52 این بود ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مُوسَی إِنَّهُ کَانَ مُخْلَصاً وَکَانَ رَسُولاً نَّبِیّاً ٭ وَنَادَیْنَاهُ﴾ آنجا که از اخلاصِ موسی، از رسالت موسی، از نبوّت موسای کلیم(سلام الله علیه) سخن به میان آمده با این جلال خود خدا هم با جلال ظهور میکند به صورت متکلّم معالغیر آنجا که با متکلّم معالغیر سخن میگوید همان جایی است که ﴿لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَی﴾ یعنی خدا با همهٴ اسمای حسنا با او سخن گفته است و حیف موسای کلیم که گرفتار این بنیاسرائیل شد ﴿وَنَادَیْنَاهُ مِن جَانِبِ﴾ حالا تعبیرات که خدای سبحان گاهی با ملائکه کار انجام میدهد و مانند آن، ولی این سه تعبیر در قرآن کریم از سه مقطع حکایت میکند ﴿وَنَادَیْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَیْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِیّاً﴾ اجازه دادیم که او بیاید بالا با ما مناجات کند ما از دور او را صدا زدیم شده منادات او را نزدیک کردیم زمینهٴ منادات کنار رفت، زمینهٴ مناجات پدید آمد از آن به بعد او نَجیّ ماست با ما مناجات میکند ﴿وَقَرَّبْنَاهُ نَجِیّاً﴾ که این مطالب در سورهٴ مبارکهٴ «مریم» قبلاً گذشت.
فلسفه، معیار شناخت مشاهدات عرفانی:
خب، حالا فرمود: ﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ یَا مُوسَی﴾ انبیا یک راهحلّ خوبی دارند مستحضرید وقتی کسی چیزی را عاریه میگیرد بالأخره ناچار است که مقداری از خودش مقداری از دیگری این را تأمین بکند برای کسانی که اهل فکرند اهل عقل و اندیشهاند اگر یک مطلب مشهودی نصیبشان بشود چون ولیّ خدا نیستند پیغمبر و امام نیستند همین که به حال عادی آمدند اشتباه دامنگیرشان میشود یا گرفتار شبههاند که این مطلبی که من دیدم از کجا حق باشد آن حالتی که برای او پیش آمد در آن حالت حقیقتی را مشاهده میکرد یا صدایی را میشنید وقتی به حالت عادی آمد آن حقیقت را دارد ترجمه میکند با علم حصولی الآن به دنبال این است که بفهمد آیا حق است یا نه، تمام کوشش و تلاشی که این اهل معرفت در عرفان نظری کردند این است که میگویند براهین عقلی برای تشخیص صحّت و سُقم مشاهدات اهل معرفت به منزلهٴ منطق است برای حکمت همان طوری که فلسفه بیمنطق سامان نمیپذیرد برای اینکه منطق میزان است یک مبادی بیّن و روشنی باید باشد یک موادّ روشن، یک صورت روشن، شکل اول باید باشد تا از نظر صورت بدیهیالانتاج باشد مقدمات ضروری، ذاتی و اوّلی باید باشد تا یقینبخش باشد آن موادّ یقینبخش وقتی به صورت یقینیالانتاج در آمد مُنتِج است منطق برای ارزیابی مطالب حکمت یک نردبان و آلت قانونی خوبی است همین سِمت را فلسفه برای مشهودات دارد چارهای غیر از ندارند میگویند اهل معرفت وقتی در آن حال چیزی را میبینند یا چیزی را میشنوند که احتمال خلاف نمیدهند وقتی به حال عادی برگردند باید مطابق با عقل باشد و مخالف عقل نباشد این حدّاکثر کوششی است که این بزرگوارها دارند.
نارسایی الفاظ در انتقال مشاهدات عرفانی:
اما وقتی از اینها سؤال بکنی که شما دارید کدام کالا را با کدام وزن میسنجید میخواهید مشهود را با معقول بسنجید یعنی عین خارجی را با مفهوم بسنجید این ترازو آن ترازو نیست ترازو آن است که در یک طرف وزن در یک طرف موزون باید همسان هم باشند چهارتا مفهوم نظری را اینجا داری چهارتا مفهوم بدیهی را آنجا داری مفاهیم نظری با مفاهیم بدیهی حل میشود اما شما یک طرف را مشهود خارجی گذاشتید یک طرف را مفهوم ذهنی گذاشتید میخواهید عینالیقین را با علمالیقین حل کنید دستتان خالی است به جایی نمیرسید حدّاکثر آن است که بگویید این خلاف عقل نیست ولی این آن نیست که شما دیدید اگر هنر دارید بروید بیرون، بیرون را به درون آوردید یعنی میخواهید مشهود خارجی را با مفهوم بسنجید این درست نیست اگر هنر دارید بروید بیرون یا همانجا وزن و موزون درست کنید مشهودتان را با مشهود بسنجید یعنی عینالیقین را با عینالیقین بسنجید یک سرمایه عینالیقینی داشته باشید که خیلی شفاف و روشن است آن مشهودات نظری عینالیقینتان را با آن عینالیقین شفاف بسنجید از این بالاتر اگر به حقّالیقین رسیدید با حقّ محض رابطهای برقرار کنید که خودتان و هویّتتان را با آن بسنجید وگرنه بیایید حرفهای عارف را به زبان حکیم معنا کنید این عینالیقین را با علمالیقین سنجیدن است این مشهودِ خارجی را با مفهوم ذهنی سنجیدن است این عارفانه سخن گفتن و حکیمانه اندیشیدن است این خلاصه عرفانی حرف زدن و فلسفی فکر کردن است این عرفان نشد اگر هنر دارید بروید بیرون آنها که اهل این هنرند میگویند ما این کار را کردیم
یک حملهٴ مردانهٴ مستانه نمودیم از علم رهیدیم به معلوم رسیدیم
آنها که اهل این معلوماند دیگر با مفهوم کار ندارند عینالیقین را با علمالیقین حل نمیکنند این راه انبیاست که بهرهٴ دیگران نیست.
تفاوت انبیا با عرفا در یقین به مشاهدات عرفانی:
وجود مبارک موسای کلیم دیگر آنچه را که دید به ذهن نیاورد معلومِ حضوری را با علم حصولی حل نکرد در همان حوزهٴ شهود فهمید حق است این هنر است این برای انبیاست این ترازو برای انبیاست این وزن برای انبیاست این توزین برای انبیاست لذا میگویند ﴿عَلَی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی﴾ ما هیچ شک نداریم نه اینکه شک داریم شک را با یک چیز دیگری برطرف میکنیم هیچ شبههای برای وجود مبارک موسای کلیم نبود آن منطقه، منطقهٴ حق بود در بحث دیروز اشاره شد اصلاً چیزی نیست که وجود مبارک موسای کلیم بگوید شاید این باشد او از صوَر ذهنی به در آمد او از تمثّلات ذهنی به در آمد او از ابالِس و شبهات آنها به در آمد هیچ یعنی هیچ چیزی را نمیبیند فقط کلام حق را میشنود دیگر احتمال نمیدهد این آن باشد که اگر چیزی در فضای هویّت یک ولیّ خدا نبود جا برای شک نیست در بحثهای قبلی هم داشتیم که همیشه شک فرع بر دو چیز است اگر در جایی فقط الف وجود دارد مثلاً ما وارد کتابخانهای شدیم این کتابخانه ده میلیون کتاب دارد همهاش قرآن ما هر کتابی را از دور یا نزدیک ببینیم یقین داریم قرآن است چون اینجا غیر از قرآن کتاب دیگر نیست ولی اگر در کتابخانهای یکی قرآن باشد و یکی کتاب دیگر ما اگر کتابی را از دور دیدیم شک میکنیم که آیا قرآن است یا غیر قرآن همیشه شک فرع بر وجود دو چیز است اگر یک چیز باشد و لاغیر جا برای شک نیست کسی که موحّد تام است به حوزهٴ توحید میرسد وقتی به حوزهٴ توحید رسید جا برای شیطنت و شبهه و وسوسه و فکر و امثال ذلک نیست این است که فرمود بندگان مخلَص مورد مِساس شیطنتِ شیطان نیستند عبادِ مخلص در دسترس شک و وهم نیستند برای اینکه آنجا جز حق چیز دیگر نیست خب در لوح محفوظ جز حق چیز دیگر نیست در مخزن الهی جز حق چیز دیگر نیست در عرش الهی جز حق چیز دیگر نیست اگر پایههای عرش تسبیحات اربعه هست جز حق چیز دیگر در آن فضا نیست اگر پیغمبری به آن مقام رسید جا برای شک نیست اینها عینالیقینشان را با عینالیقین حل میکنند، حقالیقینشان را با حقالیقین حل میکنند اگر گفتند «بک عرفتک» یعنی همین «و أنت دللتنی علیک» یعنی همین، لذا دربارهٴ وجود موسای کلیم انبیای دیگر هم همین طورند در جریان معراج پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همین طور است این همه معارف را که حضرت دید و آمد
چنان رفته باز آمده باز پس که ناید در اندیشهٴ هیچ کس
هیچ شکّی نکرده چون در آنجا غیر از خدا و کلمات خدا و افاضات خدا و تجلّیات خدا چیزی نیست دومی نیست تا انسان شک کند وجود مبارک موسای کلیم هم همین طور بود ﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ﴾ بالاتر از این سورهٴ مبارکهٴ «نازعات» است برتر از او سورهٴ مبارکهٴ «مریم» است که با صیغهٴ متکلّم معالغیر یاد کرده است
احتمالاتی در معنای﴿فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ﴾:
﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ یَا مُوسَی ٭ إِنِّی﴾ با جملهٴ اسمیه و تأکید ﴿إِنِّی أَنَا رَبُّکَ﴾ چون اینچنین است ﴿فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ﴾ ممکن است مطالب فراوانی در خلع نعل گفته بشود اما اوّلین شرطش این است که از همین ظواهر عبور بکنیم نه این است که ـ معاذ الله ـ اینها را بگذاریم کنار بگوییم خلع نعلین یعنی مَثل مقدّمتین را بگذارد کنار شما میبینید وجوه فراوانی در تفسیر فخررازی هست در جامع قرطبی هست یعنی استدلال را بگذارد کنار صغرا و کبرا را بگذار کنار این دو مقدمه که نعلین یک متفکّرند اینها را بگذارد کنار حق را مشاهده کند اینها اولاً معلوم نیست صحیح باشد بر فرض صحّت باید از این ظاهر عبور بکند یعنی خلع نعلین باید بشود حالا بالاتر از خلع نعلین همین نعلین ظاهری یعنی به احترام باید کفشت را از پا در بیاوری مثل اینکه موقع نماز کفش را از پا در میآورند با غیر از این معنای دیگری داشت یا نقل معتبر یا عقل برهانی باید تأییدش بکند ولی اوّلین معنا همین است که کفشهایت را در بیاور ﴿فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ﴾ چرا، برای اینکه ﴿إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوی﴾
تبیین معنای لغوی«طویٰ»:
دربارهٴ ﴿طُوی﴾ که بعضی از آقایان سعیشان مشکور باشد زحمت کشیدند مستحضرید چندین وجه فخررازی ذکر کرده ، جامع قرطبی ذکر کرده برخیها معنای مادّی به این ﴿طُوی﴾ دادند گفتند اسم آن سرزمین اسم این مقطع اسم این بُقعهٴ مبارکهٴ «طویٰ» است برخیها گفتند سرّ نامگذاری آن منطقه به طویٰ این است که این وادی عمیق است و مُستدیر چون پیچیده است شبیه طَوی است گفتند طُویٰ بالأخره یک کار فیزیکی و مادّی است اما این در دعای نورانی «ندبه» که میبینید به حضرت عرض میکنیم ما نمیدانیم شما کجایید میگوییم «أبرضویٰ أم غیرها أم ذی طویٰ» نه «أم طویٰ» طویٰ اسم جایی نیست یعنی جایی که صاحب قداست است اگر طویٰ اسم مقطعی بود، اسم وادی بود، اسم جِرگهای بود، اسم جایی بود میگفتیم «برضویٰ أم غیرها أم طویٰ» ولی وقتی گفته میشود «أم ذی طویٰ» یعنی ذی قداست، طویٰ نظیر حِرا نیست نعم، ابناثیر جَزری در النهایه فی غریب الحدیث و الأثر دارد «قد تکرّر فی الحدیث ذکر طوی» در دالان ورود شهر مکّه جایی است به نام طویٰ که اگر کسی از آن درب ورودی مکه نه کعبه نه مسجدالحرام، شهر مکّه اگر کسی از آن بخش بخواهد وارد مکّه بشود مستحب است که آنجا غسل بکند وارد بشود خب حالا نامی است برای آن منطقه اما آنکه در قرآن آمده این طویٰ به صورت المقدّس قُدساً هست که به منزلهٴ مفعول مطلق تأکیدی است یا نه، المقدّس مرّتین است همان طوری که طَویّ یعنی پیچیدهشده اگر چیزی یک لا باشد طَویّ نیست، مَطویّ نیست، مُنطویّ نیست باید دولا باشد تا بشود پیچیده اگر چیزی قداستش یکلایه باشد قداست او طُویٰ نیست این قداست دولایه را میگویند طویٰ مثل آن است که گفته شده باشد که «إنّک بالواد المقدّس مرّتین» پس این طویٰ قداست یکلایه را نمیرساند که تا بشود مفعول مطلق تأکیدی المقدّس طُویً یعنی المقدّس قدساً بلکه معنای جدیدی را به همراه دارد یعنی این مقدس دولایه است مقدّس مکرّر است این یک مطلب، آیا قداستش دولایه است یا بیش از یک لا ما وقتی میگوییم این معقول ثانی است یا در تعبیرات عرفی میگوییم این دست دوم است این یک ادبیات رایجی است نه مخصوص اهل کلام و فلسفه و منطق است نه مخصوص ما فارسیزبانهاست وقتی میگویند دست دوم یعنی اوّلی نیست حالا گاهی ممکن است دست سوم باشد، دست چهارم باشد، دست پنجم باشد این «ذی طویٰ» وقتی گفته میشود «بالمقدس طویٰ» یعنی یکلایه نیست یا دولایه است معنای «ذی طویٰ» یا معنای «طویٰ» این است که یکلایه نیست نه دولایه است لذا ممکن است سهلایه باشد، چهارلایه باشد، پنجلایه باشد.
مراد از ﴿بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوی﴾ در روایات:
وقتی از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال بکنند چرا اینجا طویٰ است میبینید تثلیثاً جواب میدهد نه تثنیتاً فرمود: «لأنه» یعنی این سرزمین ارواح تقدیس شدند، ملائکه اصطفا شدند، موسای کلیم مورد تکلیم قرار گرفت .
پرسش:...
پاسخ: نه، نه اینکه «طهّرناک تطهیرا» اسم این مکان است که ما در چیز هم میگوییم «ذی طوی» همین است در سورهٴ مبارکهٴ «نازعات» هم که دارد ﴿بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوی﴾ همین است این وادی در این منطقه یک بار ارواح تطهیر شدند، یک بار فرشتهها اصطفا شدند، یک بار موسای کلیم مورد خطاب قرار گرفت، اگر «ذی طویٰ» به این معنا باشد که یک لایه نیست با این تثلیث سازگار است اما اگر به این معنا باشد که قداستش دولایه است به لحاظ قبل از تکلیم است یعنی ای موسای کلیم الآن که با شما گفتگو میشود یک لایهٴ سومی روی این افزوده میشود تاکنون این قداست دولایه داشت ارواح در اینجا تطهیر شدند یک، ملائکه در اینجا اصطفا شدند دو، بار سوم است که شما مورد خطاب الهی قرار میگیرید سه، فتحصّل که این ﴿طُوی﴾ یعنی قداستش یکلایه نیست تا هماهنگ باشد با آن تثلیثی که از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است و اگر گفتند «مرّتین» دو بار، به لحاظ قبل از تکلّم وجود مبارک موسای کلیم است پس جایی به نام «طویٰ» ما نخواهیم داشت در آن منطقهای که مربوط به موسای کلیم است البته جایی که در دالان ورودی مکّه است حرف دیگر است.
مراد از ﴿مِن شَاطِئِ الْوَادِ الأیْمَنِ﴾ در قرآن:
از اینجا معلوم میشود که آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «مریم» بحثش گذشت که وادی ایمن هم فیالجمله درست است برای اینکه برخیها گفتند این ایمن از یُمن و برکت است این هم درست است ناظر به همین خواهد بود البته روال عادی در این مواردی که دارد ﴿مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ﴾ این است که الأیمن صفت شاطی است شاطی یعنی جانب یعنی موسای کلیم از مصر به مدین تشریف بردند چند سال مدین تشریف داشتند مدین تقریباً شمال شرقی مصر است حالا که دارند از مدین به مصر برمیگردند دست راست و چپ به لحاظ این عابر است دست راست وجود مبارک موسای کلیم یعنی قسمت شمال شرقی نه قسمت جنوب، طرف شمال کوهی است در بالای کوه ایشان ناری را دید که فرمود: ﴿مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ﴾ این از نظر ادبی و لغت که أیمن صفت شاطیء است أیمن صفت جانب است این راهحل دارد اما اگر ما گفتیم ﴿بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوی﴾ هم ما داریم آن منطقه دارای قداست چندلایه است وادی ایمن از اینجا در آمده یعنی وادی یُمن، وادی برکت این هم در نثر و نظم ما کم نیست در ادبیات ما وادی أیمن کم نیست آنجا که میگویند وادی أیمن یعنی نه جانب راست که از یمین باشد بلکه از یُمن و برکت است آن از ﴿بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوی﴾ به دست میآید.
پرسش:...
پاسخ: ارواح انبیا، اولیا در برابر ملائکه است دیگر البته هر جایی مظهری دارد خب میدانید کلّ زمین لله است که ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأرْضَ﴾ اما مکّه و کعبه حساب دیگری دارد جایی که وقتی زراره از وجود مبارک حضرت سؤال میکند که من الآن تقریباً چهل سال است که مسائل حج را از شما میپرسم باز میبینم تمام نمیشود حضرت فرمود توقّع داری خانهای که دو هزار سال قبل از حضرت آدم اولیای الهی در مدار او طواف میکردند احکامش به این زودی تمام بشود . خب، خصیصهای برای آن زمین هست ما چه میدانیم اسرار زمان و زمین چیست این لیله قدر چه خصیصهای دارد که مثلاً جای نزول قرآن است این زمان یا کوه حرا آن غار حرا چه خصیصهای دارد یا مسجدالحرام چه خصیصهای دارد بالأخره این مکان را ذات اقدس الهی برابر مشیئت حکیمانهاش جا برای تقدیس و تطهیر بزرگان قرار داده است اینجا باید حرف خدا شنیده بشود وگرنه در همان زیر کوه هم ممکن بود چون خدای سبحان ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ . فرمود: ﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ یَا مُوسَی ٭ إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ﴾ مسئلهٴ ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ﴾ یک، ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ﴾ دو، آن کاری به مسئلهٴ «ذی طویٰ» و «طویٰ» و امثال ذلک ندارد آن یک بحث خاصّی دارد که ـ انشاءالله ـ خواهد آمد.
موسای کلیم(علیه السلام)، پیامبر برگزیده الهی:
﴿فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوی﴾ حالا وارد شدی کاملاً گوش بده حالا کفشهایت را در بیاور در کمال ادب و تواضع گوش بده ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُکَ﴾ من تو را انتخاب کردم چون «إنّ الله یختار ما یشاء» دیگر مشیئتش هم حکیمانه است ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ پُستهای کلیدی را خدا میداند به چه کسی بدهد غیر کلیدی را به افرادی میدهد بعد کشف خلاف میشود تا حجّت بشود نظیر بلعم، نظیر سامری و مانند آن، اما پُستهای کلیدی را به احدی نمیدهد مگر اینکه بداند اینها مستقیماند به هیچ وجه از راه مستقیم فاصله نمیگیرند ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی﴾ آنچه را که وحی میآید آنها را گوش بده مستمِع خوبی باش آنچه به تو وحی میشود یک جریان توحید است ﴿إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ﴾ که هویّت محض را با این یادآوری میکند معبود بودن، اله بودن منحصراً برای من است ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا﴾ در مواردی که فعل خدا مطرح است آنجا حالا یا اجلالاً و تکریماً یا بر اساس علل و عوامل دیگر ضمیر متکلّم معالغیر آورده میشود اما در جریان توحید فقط ضمیر متکلّم وحده است ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی﴾.
آن توحید این هم نبوّت این هم دربارهٴ معاد.
ضرورت معاد در قرآن:
﴿إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ﴾ جریان قیامت قطعیالوقوع است تردید نیست در نمونههای قبلی هم داشتیم همان طوری که در منطق میگویند «الأربعة زوجٌ بالضروره» یعنی رابطهٴ موضوع و محمول گسستنی نیست قطعی است در تعبیرات قرآن کریم گاهی به عنوان ﴿لاَ جَرَمَ﴾ ذکر میشود که همان معنای ضرورت است، گاهی به صورت ﴿لاَّ رَیْبَ فِیهِ﴾ ذکر میشود که همان معنای ضرورت است اگر گفته شد ﴿إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ یعنی بالضروره یعنی شکبردار نیست منتها حالا اصطلاح قرآنی ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ است، اصطلاحات منطقی ضرورت است و امثال ذلک این لسان هم لسان ضرورت است
مراد از ﴿أَکَادُ أُخْفِیهَا﴾:
﴿إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَکَادُ أُخْفِیهَا﴾ خیلی روشن و شفاف است جریان قیامت ولی نزدیک است که من این را مخفی کنم برخیها خواستند بگویند که این همزهٴ باب افعال برای اِزاله است چون مستحضرید که یکی از معانی که برای باب افعال ذکر شده است در اثر اضافه کردن این همزه ازاله است که «أغدّ البعیر» یعنی غُدّههایش را زائل کرده اینجا ﴿أُخْفِیهَا﴾ یعنی «اُزیل خفائها» ممکن است، نزدیک است که من این قیامت را شفاف و روشن کنم برای شما ﴿أَکَادُ أُخْفِیهَا﴾ من مخفی نمیکنم روشن است ولی برای اینکه مورد امتحان قرار بگیرید یک، یا عدّهٴ زیاد هراسناک نباشند دو، نزدیک است که او را مخفی کنم خب قیامت چرا اینچنین است برای اینکه نظام عالَم نظام عدل است افراد بعضی عادلاند بعضی ظالم ما اگر جلوی ظلم را در دنیا بگیریم این میشود اجبار خب وقتی کسی یک گناه کرده فوراً تنبیه بشود دیگر دست برمیدارد دیگر این میشود الجاء، برای اینکه مختار باشند ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ و در صدر او ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ را داشته باشیم پس یوم الجزاء میافتد برای مرحلهٴ بعد در دنیا هر کس گناه کرد فوراً این را بسوزانند خب کسی گناه نمیکند در دنیا باید دست انسان باز باشد ﴿مَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾ ، ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ هیچ اجباری در کار نیست تکویناً اجبار در کار نیست اما تشریعاً بعضی چیزها واجب است بعضی چیزها حرام است اگر بیراهه رفتید ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ﴾ به دنبالش است مبادا کسی خیال کند ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ یعنی هر طوری آزاد است انسان تکویناً آزاد است ولی تشریعاً اگر ـ معاذ الله ـ آزاد بود که دیگر بگیر و ببند جهنم معنا نداشت بگیرید، ببندید ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾ اینها نیست معلوم میشود تکویناً آزادند برای اینکه کمال در اختیار و انتخاب آزادانه است ولی تشریعاً راه مشخص است هیچ عاقلی بین چاه و راه مختار نمیبیند خودش را اینجا فرمود: ﴿أَکَادُ أُخْفِیهَا لِتُجْزَی کُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَی﴾ هر کسی هر چه میکند جزا میبیند حالا یا پاداش است یا کیفر است جزا میبیند.
کیفر وفاق کافران و امکان بخشودگی آنان:
البته حدّاقل این است که هیچ کسی از جزای خود محروم نیست اما به مقدار عمل پاداش میدهند یا بیشتر این دو بیان در قرآن کریم است در جریان سیّئه و گناه فرمود ممکن نیست بیش از گناه کسی را ما کیفر بدهیم ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ این منحصراً در این آیه فقط برای تبهکاران آمده ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ هم تحدیدش یکجانبه است نه دوجانبه یعنی بیش از مقدار گناه کسی کیفر نمیبیند نه الاّ ولابد به اندازهٴ گناه کیفر ببیند خب ﴿ذلِکَ فَضْلُ اللّهِ﴾ است، عفو است، تخفیف است تحدید گاهی یکجانبه است گاهی دوجانبه تحدید یکجانبه مثل اینکه گفتند مسافر در صورت هشت فرسخ نمازش شکسته است یعنی کمتر از هشت فرسخ نباشد هشت فرسخ و بیشتر نسبت به بیشتر از هشت فرسخ تحدیدی در کار نیست در جریان کُر همین طور است آبی معتصِم و عاصم است پاک و پاککننده است که به اندازهٴ کُر باشد یعنی کمتر از کُر نباشد نه بیشتر از کُر نباشد تحدیدش یکجانبه است گاهی تحدید دوجانبه است نظیر مسئلهٴ دِماء کمتر از ده روز حکمش این است بیشتر از ده روز حکم دیگر دارد این دوجانبه تحدید شده است در جریان ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ تحدیدش بالقیاس الی ما فوق است یعنی یقیناً کیفر تبهکار بیشتر از کار او نیست نه یقیناً برابر کار او، او را کیفر میدهند خیلی از موارد است که مورد عفو الهی است ﴿یَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾ که در قرآن دارد زمینهٴ همین دعای معروف را فراهم کرده که «یا مَن یقبل الیسیر و یعفو عن الکثیر» این «یعفو عن الکثیر» از آن آیه گرفته شده دیگر پس اینکه فرمود: ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ تحدید نسبت به مازاد است و همین یک آیه است دربارهٴ خصوص تبهکاران و اهل جهنّم ولی دربارهٴ بهشتیها خب ﴿ذلِکَ فَضْلُ اللّهِ﴾ است، ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْهَا﴾ هست، ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ هست و تا هفتصد برابر و امثال ذلک.
پرسش:...
پاسخ: خب او باید تَجسیم بکند.
فرشتگان، عهدهدار تجسم اعمال:
تجسّم اعمال معنایش این نیست که عمل خودبهخود بدون مبدأ فاعلی به صورت شعله در میآید.
پرسش:...
پاسخ: بله، ذات عمل است ذات عمل موادّ قابلی است این که این مواد را به این صورت در میآورد فرشتگان الهیاند به دستور واهبالصوَر آن مصوِّر است او صورتبخش است اینچنین نیست که چه خدا بخواهد چه خدا نخواهد ـ معاذ الله ـ چه ملائکه بخواهند چه ملائکه نخواهند این غیبت میشود اِدام کلاب اهل النار اینکه نیست کسی باید این غیبت را به صورت خورشت اهل جهنّم در بیاورد او مصوّر است آن مصوّر گاهی میبخشد گاهی نمیبخشد بنابراین اینچنین نیست که اگر کسی عمل صالح کرد خودبهخود بدون تأثیر أیّ مبدأ خارجی این بشود فواکه بهشت اینکه نیست یعنی عین همین را یک بنّا، معماری بالأخره مصالح ساختمانی آدم را خانه درست میکند دیگر این تجسّم عمل است و خود شخص هم میفهمد که این بنا با همین مواد ساخته شده.
پرسش:...
پاسخ: بله خب، یک وقت است که نسبت به تبهکاران که به هیچ وجه قابل گذشت نیستند برابر آن بدترین کار کیفر میدهد چون برابر آن بدترین کار کیفر میدهد مادونش هم هستند کسی یک ارتداد دارد ـ معاذ الله ـ چهار جا سرقت هم کرده اگر او را برابر با سرقت کیفر بدهند عذاب او دیگر مخلّد نیست اما اگر او را برابر با ارتدادش کیفر بدهند مخلّد است دیگر وقتی مخلّد شد یقیناً عذابهای مادون در کنارش است دیگر. خب، دربارهٴ بهشتیها فرمود ما ﴿أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا﴾ را پاداش میدهیم مثل کسی که ملاحظه میکنند و میوهای را از طَبقدار میخرد این طبقدار میوهها را مثلاً مشخص کرده یک چندتایش درشت است بقیه ریز و متوسّط آن درشتها یک قیمت بهتری دارند کسی که اهل سَخاست کلّ این طبق را به قیمت آن چهارتا میوهٴ درشت میخرد این میخواهد احسان کند اگر کسی چهارتا عمل برجسته داشته باشد بقیه اعمالش متوسّط باشد اگر مورد عنایت پروردگار قرار بگیرد خدای سبحان همهٴ اعمال را برابر با آن ﴿أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا﴾ پاداش میدهد خب،
اقسام «صدّ» کافران از مسیر الهی:
فرمود ما این کار را کردیم ﴿لِتُجْزَی کُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَی﴾ هیچ کسی محروم نماند از کارش حالا که این است ﴿فَلاَ یَصُدَّنَّکَ عَنْهَا مَن لاَّ یُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَی﴾ صدّ عن سبیل الله هم إنسد نَفس خودش است میگویند کفار ﴿یَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللّهِ﴾ صدّ با «صاد» یعنی «یَنصرفون بأنفسهم» یک، «و یَصرفون غیرهم» صارِف دیگراناند دو، فرمود هیچ کسی تو را از این راه منصرف نکند آلفرعون و امثال آنها که پیرو هوساند تو را از قیامت و یاد قیامت منصرف نکنند ﴿إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَکَادُ أُخْفِیهَا﴾ و اصل قیامت هم برای این است که هر کسی به پاداش و کیفر خودش برسد ﴿لِتُجْزَی کُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَی﴾ پس مواظب باش ﴿فَلاَ یَصُدَّنَّکَ عَنْهَا مَن لاَّ یُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَی﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
مراتب فهم قرآن و تفاوت آن با سایر کتب علمی
فلسفه، معیار شناخت مشاهدات عرفانی
فرشتگان، عهدهدار تجسم اعمال
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَهَلْ أَتَاکَ حَدِیثُ مُوسَی ﴿9﴾ إِذْ رَأی نَاراً فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوْا إِنِّی آنَسْتُ نَاراً لَّعَلِّی آتِیکُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَی النَّارِ هُدیً ﴿10﴾ فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ یَا مُوسَی ﴿11﴾ إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوی ﴿12﴾ وَأَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی ﴿13﴾ إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی ﴿14﴾ إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَکَادُ أُخْفِیهَا لِتُجْزَی کُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَی ﴿15﴾ فَلاَ یَصُدَّنَّکَ عَنْهَا مَن لاَّ یُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَی ﴿16﴾
مراتب فهم قرآن و تفاوت آن با سایر کتب علمی:
قرآن کریم آن معارف را در صورت داستانها و قصّههای واقعشده ذکر میکنند کتابهای عقلی فقط علماند یعنی براهینی برای اثبات مطلبی اقامه میکنند، اما قرآن نور است یعنی علم را با قداستِ عملی تبیین میکند و چون کتاب عمومی است از اصطلاحات پیچیده صرفنظر میکند حقیقتِ وحی و نبوّت را در قالب یک داستان واقع شده ذکر میکند نه داستان تخیّلی برای تنزّل آن معنای معقول به صورت یک امرمحسوس که در دسترس همه قرار بگیرد قصّههای واقعشده که حقیقت عینی است آنها را ذکر میکند ارباب حس در همین محدودهٴ قصّه میمانند ارباب عقل همراه این قصّه چون این طنابی است که «طَرَفه بید الله و الطرف الآخر بأیدیکم» بالا میروند آنها که خود انبیا و اولیا هستند به قلّهٴ قصّه میرسند اینکه از وجود مبارک سیّدالشهداء و از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیهما) نقل شده است که قرآن «أربعة اشیاءَ علی العبارة والإشارة و اللطائف و الحقائق» ناظر به همین است عبارات برای تودهٴ مردم است اشارات برای خواص است لطایف برای اولیاست و حقایق برای انبیا اینکه به وجود مبارک پیغمبر میفرماید: ﴿هَلْ أَتَاکَ حَدِیثُ مُوسَی﴾ وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از عربی مبین تا علیّ حکیم که در این قصّه مطرح است همه را مییابد.
نبوت موسای کلیم(علیه السلام) در قرآن:
برای اینکه برای همه ما روشن بشود با جلال و شکوه این قصّه را نقل میکند به صورت استفهام ﴿وَهَلْ أَتَاکَ حَدِیثُ مُوسَی﴾ داستان وحییابی موسای کلیم(سلام الله علیه) از اینجا شروع میشود. اول ایشان آتشی را دیدند ناری را دیدند به طرف نار رفتند نور نصیبشان شد روایتی در ذیل این آیه و آیات دیگر مشابه این هست که «کُن لما لا تَرجو أرجیٰ منک لما ترجو» یعنی از راهی که امید نداری امیدوارتر باش یعنی این درس و بحث یک راه عادی است که انسان امیدوار است از راه درس و بحث به جایی برسد ولی فرمود امیدت به غیر درس و بحث بیش از امیدت به درس و بحث باشد چون ﴿ذلِکَ فَضْلُ اللّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ﴾ چند نمونه ذکر میکنند یکی همین است که سَحرهٴ موسی برای پیروزی بر رقیب و رسیدن به دنیا در صحنهٴ مبارزه شرکت کردند آن نور الهی و ایمان نصیبشان شد وجود مبارک موسای کلیم به امید نار رفت نور نصیبش شد وحی و نبوّت نصیبش شد ﴿إِذْ رَأی نَاراً فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوْا إِنِّی آنَسْتُ نَاراً﴾ یعنی «أبصرت شیءً مونسا» ﴿إِنِّی آنَسْتُ نَاراً﴾ من یکی از این دو کار را بتوانم بکنم به عنوان منفصله مانعةالخلو که جمع را شاید یا مقداری از آتش بیاورم که با هم گرم بشویم یا راهنماییای از مسئولان افروزندهٴ این نار نصیبم بشود که نار را در شب تار پیدا کنیم ﴿لَّعَلِّی آتِیکُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَی النَّارِ هُدیً﴾ یعنی احدی الفائدتین، احدی الحُسنیین نصیب ما بشود که جمع را شاید،
سرّ تفاوت ندای الهی به موسای کلیم(علیه السلام):
اما وقتی به سراغ این آتش آمد ﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ یَا مُوسَی﴾ فعلاً برای او مجهول است که این ندا از کیست در قرآن کریم با سه تعبیر از جریان افاضهٴ خدا نسبت به موسای کلیم(سلام الله علیه) سخن به میان آمده گاهی با فعل مجهول، گاهی با فعل مفرد، گاهی با متکلّم معالغیر آنجا که مجهول است در طلیعهٴ امر است در همین آیه یازده سورهٴ «طه» است که ﴿نُودِیَ یَا مُوسَی﴾ او صدایی شنید اما از چه کسی بود، گوینده چه کسی است این مشخص نیست در سورهٴ مبارکهٴ «نازعات» آیهٴ شانزده به این صورت آمده است ﴿إِذْ نَادَاهُ رَبُّهُ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوی﴾ آن را به صورت فعل مفرد و فعل معلوم ذکر کرد که منادی او خدای او بود در سورهٴ مبارکهٴ «مریم» که قبلاً بحثش گذشت آنجا فرمود: ﴿وَنَادَیْنَاهُ﴾ سخن از ﴿وَنَادَیْنَاهُ﴾ است که ما ندا دادیم به صورتی که متکلّم معالغیر در سورهٴ مبارکهٴ «مریم» که بحثش گذشت آیهٴ 51 و 52 این بود ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مُوسَی إِنَّهُ کَانَ مُخْلَصاً وَکَانَ رَسُولاً نَّبِیّاً ٭ وَنَادَیْنَاهُ﴾ آنجا که از اخلاصِ موسی، از رسالت موسی، از نبوّت موسای کلیم(سلام الله علیه) سخن به میان آمده با این جلال خود خدا هم با جلال ظهور میکند به صورت متکلّم معالغیر آنجا که با متکلّم معالغیر سخن میگوید همان جایی است که ﴿لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَی﴾ یعنی خدا با همهٴ اسمای حسنا با او سخن گفته است و حیف موسای کلیم که گرفتار این بنیاسرائیل شد ﴿وَنَادَیْنَاهُ مِن جَانِبِ﴾ حالا تعبیرات که خدای سبحان گاهی با ملائکه کار انجام میدهد و مانند آن، ولی این سه تعبیر در قرآن کریم از سه مقطع حکایت میکند ﴿وَنَادَیْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَیْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِیّاً﴾ اجازه دادیم که او بیاید بالا با ما مناجات کند ما از دور او را صدا زدیم شده منادات او را نزدیک کردیم زمینهٴ منادات کنار رفت، زمینهٴ مناجات پدید آمد از آن به بعد او نَجیّ ماست با ما مناجات میکند ﴿وَقَرَّبْنَاهُ نَجِیّاً﴾ که این مطالب در سورهٴ مبارکهٴ «مریم» قبلاً گذشت.
فلسفه، معیار شناخت مشاهدات عرفانی:
خب، حالا فرمود: ﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ یَا مُوسَی﴾ انبیا یک راهحلّ خوبی دارند مستحضرید وقتی کسی چیزی را عاریه میگیرد بالأخره ناچار است که مقداری از خودش مقداری از دیگری این را تأمین بکند برای کسانی که اهل فکرند اهل عقل و اندیشهاند اگر یک مطلب مشهودی نصیبشان بشود چون ولیّ خدا نیستند پیغمبر و امام نیستند همین که به حال عادی آمدند اشتباه دامنگیرشان میشود یا گرفتار شبههاند که این مطلبی که من دیدم از کجا حق باشد آن حالتی که برای او پیش آمد در آن حالت حقیقتی را مشاهده میکرد یا صدایی را میشنید وقتی به حالت عادی آمد آن حقیقت را دارد ترجمه میکند با علم حصولی الآن به دنبال این است که بفهمد آیا حق است یا نه، تمام کوشش و تلاشی که این اهل معرفت در عرفان نظری کردند این است که میگویند براهین عقلی برای تشخیص صحّت و سُقم مشاهدات اهل معرفت به منزلهٴ منطق است برای حکمت همان طوری که فلسفه بیمنطق سامان نمیپذیرد برای اینکه منطق میزان است یک مبادی بیّن و روشنی باید باشد یک موادّ روشن، یک صورت روشن، شکل اول باید باشد تا از نظر صورت بدیهیالانتاج باشد مقدمات ضروری، ذاتی و اوّلی باید باشد تا یقینبخش باشد آن موادّ یقینبخش وقتی به صورت یقینیالانتاج در آمد مُنتِج است منطق برای ارزیابی مطالب حکمت یک نردبان و آلت قانونی خوبی است همین سِمت را فلسفه برای مشهودات دارد چارهای غیر از ندارند میگویند اهل معرفت وقتی در آن حال چیزی را میبینند یا چیزی را میشنوند که احتمال خلاف نمیدهند وقتی به حال عادی برگردند باید مطابق با عقل باشد و مخالف عقل نباشد این حدّاکثر کوششی است که این بزرگوارها دارند.
نارسایی الفاظ در انتقال مشاهدات عرفانی:
اما وقتی از اینها سؤال بکنی که شما دارید کدام کالا را با کدام وزن میسنجید میخواهید مشهود را با معقول بسنجید یعنی عین خارجی را با مفهوم بسنجید این ترازو آن ترازو نیست ترازو آن است که در یک طرف وزن در یک طرف موزون باید همسان هم باشند چهارتا مفهوم نظری را اینجا داری چهارتا مفهوم بدیهی را آنجا داری مفاهیم نظری با مفاهیم بدیهی حل میشود اما شما یک طرف را مشهود خارجی گذاشتید یک طرف را مفهوم ذهنی گذاشتید میخواهید عینالیقین را با علمالیقین حل کنید دستتان خالی است به جایی نمیرسید حدّاکثر آن است که بگویید این خلاف عقل نیست ولی این آن نیست که شما دیدید اگر هنر دارید بروید بیرون، بیرون را به درون آوردید یعنی میخواهید مشهود خارجی را با مفهوم بسنجید این درست نیست اگر هنر دارید بروید بیرون یا همانجا وزن و موزون درست کنید مشهودتان را با مشهود بسنجید یعنی عینالیقین را با عینالیقین بسنجید یک سرمایه عینالیقینی داشته باشید که خیلی شفاف و روشن است آن مشهودات نظری عینالیقینتان را با آن عینالیقین شفاف بسنجید از این بالاتر اگر به حقّالیقین رسیدید با حقّ محض رابطهای برقرار کنید که خودتان و هویّتتان را با آن بسنجید وگرنه بیایید حرفهای عارف را به زبان حکیم معنا کنید این عینالیقین را با علمالیقین سنجیدن است این مشهودِ خارجی را با مفهوم ذهنی سنجیدن است این عارفانه سخن گفتن و حکیمانه اندیشیدن است این خلاصه عرفانی حرف زدن و فلسفی فکر کردن است این عرفان نشد اگر هنر دارید بروید بیرون آنها که اهل این هنرند میگویند ما این کار را کردیم
یک حملهٴ مردانهٴ مستانه نمودیم از علم رهیدیم به معلوم رسیدیم
آنها که اهل این معلوماند دیگر با مفهوم کار ندارند عینالیقین را با علمالیقین حل نمیکنند این راه انبیاست که بهرهٴ دیگران نیست.
تفاوت انبیا با عرفا در یقین به مشاهدات عرفانی:
وجود مبارک موسای کلیم دیگر آنچه را که دید به ذهن نیاورد معلومِ حضوری را با علم حصولی حل نکرد در همان حوزهٴ شهود فهمید حق است این هنر است این برای انبیاست این ترازو برای انبیاست این وزن برای انبیاست این توزین برای انبیاست لذا میگویند ﴿عَلَی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی﴾ ما هیچ شک نداریم نه اینکه شک داریم شک را با یک چیز دیگری برطرف میکنیم هیچ شبههای برای وجود مبارک موسای کلیم نبود آن منطقه، منطقهٴ حق بود در بحث دیروز اشاره شد اصلاً چیزی نیست که وجود مبارک موسای کلیم بگوید شاید این باشد او از صوَر ذهنی به در آمد او از تمثّلات ذهنی به در آمد او از ابالِس و شبهات آنها به در آمد هیچ یعنی هیچ چیزی را نمیبیند فقط کلام حق را میشنود دیگر احتمال نمیدهد این آن باشد که اگر چیزی در فضای هویّت یک ولیّ خدا نبود جا برای شک نیست در بحثهای قبلی هم داشتیم که همیشه شک فرع بر دو چیز است اگر در جایی فقط الف وجود دارد مثلاً ما وارد کتابخانهای شدیم این کتابخانه ده میلیون کتاب دارد همهاش قرآن ما هر کتابی را از دور یا نزدیک ببینیم یقین داریم قرآن است چون اینجا غیر از قرآن کتاب دیگر نیست ولی اگر در کتابخانهای یکی قرآن باشد و یکی کتاب دیگر ما اگر کتابی را از دور دیدیم شک میکنیم که آیا قرآن است یا غیر قرآن همیشه شک فرع بر وجود دو چیز است اگر یک چیز باشد و لاغیر جا برای شک نیست کسی که موحّد تام است به حوزهٴ توحید میرسد وقتی به حوزهٴ توحید رسید جا برای شیطنت و شبهه و وسوسه و فکر و امثال ذلک نیست این است که فرمود بندگان مخلَص مورد مِساس شیطنتِ شیطان نیستند عبادِ مخلص در دسترس شک و وهم نیستند برای اینکه آنجا جز حق چیز دیگر نیست خب در لوح محفوظ جز حق چیز دیگر نیست در مخزن الهی جز حق چیز دیگر نیست در عرش الهی جز حق چیز دیگر نیست اگر پایههای عرش تسبیحات اربعه هست جز حق چیز دیگر در آن فضا نیست اگر پیغمبری به آن مقام رسید جا برای شک نیست اینها عینالیقینشان را با عینالیقین حل میکنند، حقالیقینشان را با حقالیقین حل میکنند اگر گفتند «بک عرفتک» یعنی همین «و أنت دللتنی علیک» یعنی همین، لذا دربارهٴ وجود موسای کلیم انبیای دیگر هم همین طورند در جریان معراج پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همین طور است این همه معارف را که حضرت دید و آمد
چنان رفته باز آمده باز پس که ناید در اندیشهٴ هیچ کس
هیچ شکّی نکرده چون در آنجا غیر از خدا و کلمات خدا و افاضات خدا و تجلّیات خدا چیزی نیست دومی نیست تا انسان شک کند وجود مبارک موسای کلیم هم همین طور بود ﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ﴾ بالاتر از این سورهٴ مبارکهٴ «نازعات» است برتر از او سورهٴ مبارکهٴ «مریم» است که با صیغهٴ متکلّم معالغیر یاد کرده است
احتمالاتی در معنای﴿فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ﴾:
﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ یَا مُوسَی ٭ إِنِّی﴾ با جملهٴ اسمیه و تأکید ﴿إِنِّی أَنَا رَبُّکَ﴾ چون اینچنین است ﴿فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ﴾ ممکن است مطالب فراوانی در خلع نعل گفته بشود اما اوّلین شرطش این است که از همین ظواهر عبور بکنیم نه این است که ـ معاذ الله ـ اینها را بگذاریم کنار بگوییم خلع نعلین یعنی مَثل مقدّمتین را بگذارد کنار شما میبینید وجوه فراوانی در تفسیر فخررازی هست در جامع قرطبی هست یعنی استدلال را بگذارد کنار صغرا و کبرا را بگذار کنار این دو مقدمه که نعلین یک متفکّرند اینها را بگذارد کنار حق را مشاهده کند اینها اولاً معلوم نیست صحیح باشد بر فرض صحّت باید از این ظاهر عبور بکند یعنی خلع نعلین باید بشود حالا بالاتر از خلع نعلین همین نعلین ظاهری یعنی به احترام باید کفشت را از پا در بیاوری مثل اینکه موقع نماز کفش را از پا در میآورند با غیر از این معنای دیگری داشت یا نقل معتبر یا عقل برهانی باید تأییدش بکند ولی اوّلین معنا همین است که کفشهایت را در بیاور ﴿فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ﴾ چرا، برای اینکه ﴿إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوی﴾
تبیین معنای لغوی«طویٰ»:
دربارهٴ ﴿طُوی﴾ که بعضی از آقایان سعیشان مشکور باشد زحمت کشیدند مستحضرید چندین وجه فخررازی ذکر کرده ، جامع قرطبی ذکر کرده برخیها معنای مادّی به این ﴿طُوی﴾ دادند گفتند اسم آن سرزمین اسم این مقطع اسم این بُقعهٴ مبارکهٴ «طویٰ» است برخیها گفتند سرّ نامگذاری آن منطقه به طویٰ این است که این وادی عمیق است و مُستدیر چون پیچیده است شبیه طَوی است گفتند طُویٰ بالأخره یک کار فیزیکی و مادّی است اما این در دعای نورانی «ندبه» که میبینید به حضرت عرض میکنیم ما نمیدانیم شما کجایید میگوییم «أبرضویٰ أم غیرها أم ذی طویٰ» نه «أم طویٰ» طویٰ اسم جایی نیست یعنی جایی که صاحب قداست است اگر طویٰ اسم مقطعی بود، اسم وادی بود، اسم جِرگهای بود، اسم جایی بود میگفتیم «برضویٰ أم غیرها أم طویٰ» ولی وقتی گفته میشود «أم ذی طویٰ» یعنی ذی قداست، طویٰ نظیر حِرا نیست نعم، ابناثیر جَزری در النهایه فی غریب الحدیث و الأثر دارد «قد تکرّر فی الحدیث ذکر طوی» در دالان ورود شهر مکّه جایی است به نام طویٰ که اگر کسی از آن درب ورودی مکه نه کعبه نه مسجدالحرام، شهر مکّه اگر کسی از آن بخش بخواهد وارد مکّه بشود مستحب است که آنجا غسل بکند وارد بشود خب حالا نامی است برای آن منطقه اما آنکه در قرآن آمده این طویٰ به صورت المقدّس قُدساً هست که به منزلهٴ مفعول مطلق تأکیدی است یا نه، المقدّس مرّتین است همان طوری که طَویّ یعنی پیچیدهشده اگر چیزی یک لا باشد طَویّ نیست، مَطویّ نیست، مُنطویّ نیست باید دولا باشد تا بشود پیچیده اگر چیزی قداستش یکلایه باشد قداست او طُویٰ نیست این قداست دولایه را میگویند طویٰ مثل آن است که گفته شده باشد که «إنّک بالواد المقدّس مرّتین» پس این طویٰ قداست یکلایه را نمیرساند که تا بشود مفعول مطلق تأکیدی المقدّس طُویً یعنی المقدّس قدساً بلکه معنای جدیدی را به همراه دارد یعنی این مقدس دولایه است مقدّس مکرّر است این یک مطلب، آیا قداستش دولایه است یا بیش از یک لا ما وقتی میگوییم این معقول ثانی است یا در تعبیرات عرفی میگوییم این دست دوم است این یک ادبیات رایجی است نه مخصوص اهل کلام و فلسفه و منطق است نه مخصوص ما فارسیزبانهاست وقتی میگویند دست دوم یعنی اوّلی نیست حالا گاهی ممکن است دست سوم باشد، دست چهارم باشد، دست پنجم باشد این «ذی طویٰ» وقتی گفته میشود «بالمقدس طویٰ» یعنی یکلایه نیست یا دولایه است معنای «ذی طویٰ» یا معنای «طویٰ» این است که یکلایه نیست نه دولایه است لذا ممکن است سهلایه باشد، چهارلایه باشد، پنجلایه باشد.
مراد از ﴿بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوی﴾ در روایات:
وقتی از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال بکنند چرا اینجا طویٰ است میبینید تثلیثاً جواب میدهد نه تثنیتاً فرمود: «لأنه» یعنی این سرزمین ارواح تقدیس شدند، ملائکه اصطفا شدند، موسای کلیم مورد تکلیم قرار گرفت .
پرسش:...
پاسخ: نه، نه اینکه «طهّرناک تطهیرا» اسم این مکان است که ما در چیز هم میگوییم «ذی طوی» همین است در سورهٴ مبارکهٴ «نازعات» هم که دارد ﴿بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوی﴾ همین است این وادی در این منطقه یک بار ارواح تطهیر شدند، یک بار فرشتهها اصطفا شدند، یک بار موسای کلیم مورد خطاب قرار گرفت، اگر «ذی طویٰ» به این معنا باشد که یک لایه نیست با این تثلیث سازگار است اما اگر به این معنا باشد که قداستش دولایه است به لحاظ قبل از تکلیم است یعنی ای موسای کلیم الآن که با شما گفتگو میشود یک لایهٴ سومی روی این افزوده میشود تاکنون این قداست دولایه داشت ارواح در اینجا تطهیر شدند یک، ملائکه در اینجا اصطفا شدند دو، بار سوم است که شما مورد خطاب الهی قرار میگیرید سه، فتحصّل که این ﴿طُوی﴾ یعنی قداستش یکلایه نیست تا هماهنگ باشد با آن تثلیثی که از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است و اگر گفتند «مرّتین» دو بار، به لحاظ قبل از تکلّم وجود مبارک موسای کلیم است پس جایی به نام «طویٰ» ما نخواهیم داشت در آن منطقهای که مربوط به موسای کلیم است البته جایی که در دالان ورودی مکّه است حرف دیگر است.
مراد از ﴿مِن شَاطِئِ الْوَادِ الأیْمَنِ﴾ در قرآن:
از اینجا معلوم میشود که آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «مریم» بحثش گذشت که وادی ایمن هم فیالجمله درست است برای اینکه برخیها گفتند این ایمن از یُمن و برکت است این هم درست است ناظر به همین خواهد بود البته روال عادی در این مواردی که دارد ﴿مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ﴾ این است که الأیمن صفت شاطی است شاطی یعنی جانب یعنی موسای کلیم از مصر به مدین تشریف بردند چند سال مدین تشریف داشتند مدین تقریباً شمال شرقی مصر است حالا که دارند از مدین به مصر برمیگردند دست راست و چپ به لحاظ این عابر است دست راست وجود مبارک موسای کلیم یعنی قسمت شمال شرقی نه قسمت جنوب، طرف شمال کوهی است در بالای کوه ایشان ناری را دید که فرمود: ﴿مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ﴾ این از نظر ادبی و لغت که أیمن صفت شاطیء است أیمن صفت جانب است این راهحل دارد اما اگر ما گفتیم ﴿بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوی﴾ هم ما داریم آن منطقه دارای قداست چندلایه است وادی ایمن از اینجا در آمده یعنی وادی یُمن، وادی برکت این هم در نثر و نظم ما کم نیست در ادبیات ما وادی أیمن کم نیست آنجا که میگویند وادی أیمن یعنی نه جانب راست که از یمین باشد بلکه از یُمن و برکت است آن از ﴿بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوی﴾ به دست میآید.
پرسش:...
پاسخ: ارواح انبیا، اولیا در برابر ملائکه است دیگر البته هر جایی مظهری دارد خب میدانید کلّ زمین لله است که ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأرْضَ﴾ اما مکّه و کعبه حساب دیگری دارد جایی که وقتی زراره از وجود مبارک حضرت سؤال میکند که من الآن تقریباً چهل سال است که مسائل حج را از شما میپرسم باز میبینم تمام نمیشود حضرت فرمود توقّع داری خانهای که دو هزار سال قبل از حضرت آدم اولیای الهی در مدار او طواف میکردند احکامش به این زودی تمام بشود . خب، خصیصهای برای آن زمین هست ما چه میدانیم اسرار زمان و زمین چیست این لیله قدر چه خصیصهای دارد که مثلاً جای نزول قرآن است این زمان یا کوه حرا آن غار حرا چه خصیصهای دارد یا مسجدالحرام چه خصیصهای دارد بالأخره این مکان را ذات اقدس الهی برابر مشیئت حکیمانهاش جا برای تقدیس و تطهیر بزرگان قرار داده است اینجا باید حرف خدا شنیده بشود وگرنه در همان زیر کوه هم ممکن بود چون خدای سبحان ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ . فرمود: ﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ یَا مُوسَی ٭ إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ﴾ مسئلهٴ ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ﴾ یک، ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ﴾ دو، آن کاری به مسئلهٴ «ذی طویٰ» و «طویٰ» و امثال ذلک ندارد آن یک بحث خاصّی دارد که ـ انشاءالله ـ خواهد آمد.
موسای کلیم(علیه السلام)، پیامبر برگزیده الهی:
﴿فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوی﴾ حالا وارد شدی کاملاً گوش بده حالا کفشهایت را در بیاور در کمال ادب و تواضع گوش بده ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُکَ﴾ من تو را انتخاب کردم چون «إنّ الله یختار ما یشاء» دیگر مشیئتش هم حکیمانه است ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ پُستهای کلیدی را خدا میداند به چه کسی بدهد غیر کلیدی را به افرادی میدهد بعد کشف خلاف میشود تا حجّت بشود نظیر بلعم، نظیر سامری و مانند آن، اما پُستهای کلیدی را به احدی نمیدهد مگر اینکه بداند اینها مستقیماند به هیچ وجه از راه مستقیم فاصله نمیگیرند ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی﴾ آنچه را که وحی میآید آنها را گوش بده مستمِع خوبی باش آنچه به تو وحی میشود یک جریان توحید است ﴿إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ﴾ که هویّت محض را با این یادآوری میکند معبود بودن، اله بودن منحصراً برای من است ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا﴾ در مواردی که فعل خدا مطرح است آنجا حالا یا اجلالاً و تکریماً یا بر اساس علل و عوامل دیگر ضمیر متکلّم معالغیر آورده میشود اما در جریان توحید فقط ضمیر متکلّم وحده است ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی﴾.
آن توحید این هم نبوّت این هم دربارهٴ معاد.
ضرورت معاد در قرآن:
﴿إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ﴾ جریان قیامت قطعیالوقوع است تردید نیست در نمونههای قبلی هم داشتیم همان طوری که در منطق میگویند «الأربعة زوجٌ بالضروره» یعنی رابطهٴ موضوع و محمول گسستنی نیست قطعی است در تعبیرات قرآن کریم گاهی به عنوان ﴿لاَ جَرَمَ﴾ ذکر میشود که همان معنای ضرورت است، گاهی به صورت ﴿لاَّ رَیْبَ فِیهِ﴾ ذکر میشود که همان معنای ضرورت است اگر گفته شد ﴿إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ یعنی بالضروره یعنی شکبردار نیست منتها حالا اصطلاح قرآنی ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ است، اصطلاحات منطقی ضرورت است و امثال ذلک این لسان هم لسان ضرورت است
مراد از ﴿أَکَادُ أُخْفِیهَا﴾:
﴿إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَکَادُ أُخْفِیهَا﴾ خیلی روشن و شفاف است جریان قیامت ولی نزدیک است که من این را مخفی کنم برخیها خواستند بگویند که این همزهٴ باب افعال برای اِزاله است چون مستحضرید که یکی از معانی که برای باب افعال ذکر شده است در اثر اضافه کردن این همزه ازاله است که «أغدّ البعیر» یعنی غُدّههایش را زائل کرده اینجا ﴿أُخْفِیهَا﴾ یعنی «اُزیل خفائها» ممکن است، نزدیک است که من این قیامت را شفاف و روشن کنم برای شما ﴿أَکَادُ أُخْفِیهَا﴾ من مخفی نمیکنم روشن است ولی برای اینکه مورد امتحان قرار بگیرید یک، یا عدّهٴ زیاد هراسناک نباشند دو، نزدیک است که او را مخفی کنم خب قیامت چرا اینچنین است برای اینکه نظام عالَم نظام عدل است افراد بعضی عادلاند بعضی ظالم ما اگر جلوی ظلم را در دنیا بگیریم این میشود اجبار خب وقتی کسی یک گناه کرده فوراً تنبیه بشود دیگر دست برمیدارد دیگر این میشود الجاء، برای اینکه مختار باشند ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ و در صدر او ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ را داشته باشیم پس یوم الجزاء میافتد برای مرحلهٴ بعد در دنیا هر کس گناه کرد فوراً این را بسوزانند خب کسی گناه نمیکند در دنیا باید دست انسان باز باشد ﴿مَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾ ، ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ هیچ اجباری در کار نیست تکویناً اجبار در کار نیست اما تشریعاً بعضی چیزها واجب است بعضی چیزها حرام است اگر بیراهه رفتید ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ﴾ به دنبالش است مبادا کسی خیال کند ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ یعنی هر طوری آزاد است انسان تکویناً آزاد است ولی تشریعاً اگر ـ معاذ الله ـ آزاد بود که دیگر بگیر و ببند جهنم معنا نداشت بگیرید، ببندید ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾ اینها نیست معلوم میشود تکویناً آزادند برای اینکه کمال در اختیار و انتخاب آزادانه است ولی تشریعاً راه مشخص است هیچ عاقلی بین چاه و راه مختار نمیبیند خودش را اینجا فرمود: ﴿أَکَادُ أُخْفِیهَا لِتُجْزَی کُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَی﴾ هر کسی هر چه میکند جزا میبیند حالا یا پاداش است یا کیفر است جزا میبیند.
کیفر وفاق کافران و امکان بخشودگی آنان:
البته حدّاقل این است که هیچ کسی از جزای خود محروم نیست اما به مقدار عمل پاداش میدهند یا بیشتر این دو بیان در قرآن کریم است در جریان سیّئه و گناه فرمود ممکن نیست بیش از گناه کسی را ما کیفر بدهیم ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ این منحصراً در این آیه فقط برای تبهکاران آمده ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ هم تحدیدش یکجانبه است نه دوجانبه یعنی بیش از مقدار گناه کسی کیفر نمیبیند نه الاّ ولابد به اندازهٴ گناه کیفر ببیند خب ﴿ذلِکَ فَضْلُ اللّهِ﴾ است، عفو است، تخفیف است تحدید گاهی یکجانبه است گاهی دوجانبه تحدید یکجانبه مثل اینکه گفتند مسافر در صورت هشت فرسخ نمازش شکسته است یعنی کمتر از هشت فرسخ نباشد هشت فرسخ و بیشتر نسبت به بیشتر از هشت فرسخ تحدیدی در کار نیست در جریان کُر همین طور است آبی معتصِم و عاصم است پاک و پاککننده است که به اندازهٴ کُر باشد یعنی کمتر از کُر نباشد نه بیشتر از کُر نباشد تحدیدش یکجانبه است گاهی تحدید دوجانبه است نظیر مسئلهٴ دِماء کمتر از ده روز حکمش این است بیشتر از ده روز حکم دیگر دارد این دوجانبه تحدید شده است در جریان ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ تحدیدش بالقیاس الی ما فوق است یعنی یقیناً کیفر تبهکار بیشتر از کار او نیست نه یقیناً برابر کار او، او را کیفر میدهند خیلی از موارد است که مورد عفو الهی است ﴿یَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾ که در قرآن دارد زمینهٴ همین دعای معروف را فراهم کرده که «یا مَن یقبل الیسیر و یعفو عن الکثیر» این «یعفو عن الکثیر» از آن آیه گرفته شده دیگر پس اینکه فرمود: ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ تحدید نسبت به مازاد است و همین یک آیه است دربارهٴ خصوص تبهکاران و اهل جهنّم ولی دربارهٴ بهشتیها خب ﴿ذلِکَ فَضْلُ اللّهِ﴾ است، ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْهَا﴾ هست، ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ هست و تا هفتصد برابر و امثال ذلک.
پرسش:...
پاسخ: خب او باید تَجسیم بکند.
فرشتگان، عهدهدار تجسم اعمال:
تجسّم اعمال معنایش این نیست که عمل خودبهخود بدون مبدأ فاعلی به صورت شعله در میآید.
پرسش:...
پاسخ: بله، ذات عمل است ذات عمل موادّ قابلی است این که این مواد را به این صورت در میآورد فرشتگان الهیاند به دستور واهبالصوَر آن مصوِّر است او صورتبخش است اینچنین نیست که چه خدا بخواهد چه خدا نخواهد ـ معاذ الله ـ چه ملائکه بخواهند چه ملائکه نخواهند این غیبت میشود اِدام کلاب اهل النار اینکه نیست کسی باید این غیبت را به صورت خورشت اهل جهنّم در بیاورد او مصوّر است آن مصوّر گاهی میبخشد گاهی نمیبخشد بنابراین اینچنین نیست که اگر کسی عمل صالح کرد خودبهخود بدون تأثیر أیّ مبدأ خارجی این بشود فواکه بهشت اینکه نیست یعنی عین همین را یک بنّا، معماری بالأخره مصالح ساختمانی آدم را خانه درست میکند دیگر این تجسّم عمل است و خود شخص هم میفهمد که این بنا با همین مواد ساخته شده.
پرسش:...
پاسخ: بله خب، یک وقت است که نسبت به تبهکاران که به هیچ وجه قابل گذشت نیستند برابر آن بدترین کار کیفر میدهد چون برابر آن بدترین کار کیفر میدهد مادونش هم هستند کسی یک ارتداد دارد ـ معاذ الله ـ چهار جا سرقت هم کرده اگر او را برابر با سرقت کیفر بدهند عذاب او دیگر مخلّد نیست اما اگر او را برابر با ارتدادش کیفر بدهند مخلّد است دیگر وقتی مخلّد شد یقیناً عذابهای مادون در کنارش است دیگر. خب، دربارهٴ بهشتیها فرمود ما ﴿أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا﴾ را پاداش میدهیم مثل کسی که ملاحظه میکنند و میوهای را از طَبقدار میخرد این طبقدار میوهها را مثلاً مشخص کرده یک چندتایش درشت است بقیه ریز و متوسّط آن درشتها یک قیمت بهتری دارند کسی که اهل سَخاست کلّ این طبق را به قیمت آن چهارتا میوهٴ درشت میخرد این میخواهد احسان کند اگر کسی چهارتا عمل برجسته داشته باشد بقیه اعمالش متوسّط باشد اگر مورد عنایت پروردگار قرار بگیرد خدای سبحان همهٴ اعمال را برابر با آن ﴿أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا﴾ پاداش میدهد خب،
اقسام «صدّ» کافران از مسیر الهی:
فرمود ما این کار را کردیم ﴿لِتُجْزَی کُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَی﴾ هیچ کسی محروم نماند از کارش حالا که این است ﴿فَلاَ یَصُدَّنَّکَ عَنْهَا مَن لاَّ یُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَی﴾ صدّ عن سبیل الله هم إنسد نَفس خودش است میگویند کفار ﴿یَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللّهِ﴾ صدّ با «صاد» یعنی «یَنصرفون بأنفسهم» یک، «و یَصرفون غیرهم» صارِف دیگراناند دو، فرمود هیچ کسی تو را از این راه منصرف نکند آلفرعون و امثال آنها که پیرو هوساند تو را از قیامت و یاد قیامت منصرف نکنند ﴿إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَکَادُ أُخْفِیهَا﴾ و اصل قیامت هم برای این است که هر کسی به پاداش و کیفر خودش برسد ﴿لِتُجْزَی کُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَی﴾ پس مواظب باش ﴿فَلاَ یَصُدَّنَّکَ عَنْهَا مَن لاَّ یُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَی﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است