- 382
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 92 تا 96 سوره مریم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 92 تا 96 سوره مریم"
شرک در حجاز رایج بود و سبب شرک هم این بود که اینها عزّت میخواستند
منظور مشرکین از عزّت همان شفاعت بتها و تقریب بتها بود
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ مَا یَنبَغِی لِلرَّحْمنِ أَن یَتَّخِذَ وَلَداً ﴿92﴾ إِن کُلُّ مَن فِی السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً ﴿93﴾ لَقَدْ أَحْصَاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدّاً ﴿94﴾ وَکُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَرْداً ﴿95﴾ إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً ﴿96﴾
چون شرک در حجاز رایج بود و سبب شرک هم این بود که اینها عزّت میخواستند و منظور اینها از عزّت همان شفاعت بتها و تقریب بتها بود اینها را نزد خدا و بهرههای دنیایی و مادّی بردن بود قرآن کریم همهٴ این جهات را تحلیل کرده اولاً معنای عزّت را تبیین کرده و مِلاک عزّت و عزیز بودن را مشخص کرده و شفاعت را معنا کرده و چه کسی شافع است و چه کسی مشفوعٌله اینها را معیّن کرده بعد دوتا برهان اقامه کرده بعد از عبور از مسئلهٴ عزّت و تحلیل معنای عزّت و عبور از مسئلهٴ شفاعت دو برهان اقامه کرده که نه ذات اقدس الهی کسی را به عنوان ولد اتّخاذ میکند و نه هیچ موجودی صلاحیّت آن را دارد که بشود ولد خدا یا ابن خدا. تعدّد برهان هم به تعدّد حدّ وسط است اگر حدّ وسط یکی بود تقریبها متعدّد برهان یکی است تقریبش متعدّد است ولی اگر حدّ وسط دوتا بود برهان دوتاست مِلاک در وحدت و تعدّد دلیل به وحدت و تعدّد آن حدّ وسط است دوتا برهانی که در این بخش ذات اقدس الهی اقامه میکند یکی مربوط به رحمانیّت خداست یکی هم مربوط به عبودیّت ماسواست رحمان مستحیل است که ولد بگیرد, عبد مستحیل است که بشود ولد خدا بیان این دوتا برهان این است که ذات اقدس الهی بینیاز محض است و غنا برای ذات اقدس الهی از قبیل زوجیّت اربعه نیست که لازم ذات باشد چون لازم ذات از ملزوم متأخّر است و عین ذات نیست صفات ذات اقدس الهی عین ذات اوست یعنی مفهوماً غیر هماند و مصداقاً عین هماند طوری نیست که مثلاً یکی ملزوم باشد و دیگری لازم, ذات اقدس الهی طوری نیست که بگوییم «ذاتٌ ثَبت له الغِنیٰ» بلکه هو عین غناست اگر ما گفتیم انسان ناطق است غیر از آن است که بگوییم اربعه زوج است زوجیّت در مرتبه اربعه نیست چون زوجیّت کیفِ مخصوص به کمّ است ولی اربعه کمّ است هرگز زوجیّت در حریم ذات اربعه راه ندارد لذا میشود لازمِ ذات, اما ناطقیّت در حریم ذات انسان راه دارد ذات انسان است اما این ذات به معنای ماهیّت است نه ذات به معنی هویّت ذات اقدس الهی یک مرحله سومی دارد یعنی غنا برای خدای سبحان از سنخ زوجیّت برای اربعه نیست یک, غنا برای ذات اقدس الهی از سنخ ناطقیّت انسان نیست دو, زیرا اینها در محدودهٴ ماهیّتاند غنا برای ذات اقدس الهی عین هویّت است که دیگر ما نمونه نداریم همان طوری که ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ ما مثالی شبیهی داشته باشیم که بگوییم غنا برای خدا مثل فلان چیز است دیگر نخواهیم داشت پس بنابراین آن دو نمونه برای تقریب به ذهن بود ذاتیّت ناطق برای انسان در محدودهٴ ماهیّت است و چون ذات اقدس الهی منزّه از ماهیّت است این گونه از ذاتیّات را هم نخواهد داشت خب, پس آن میشود عین غنا, وقتی عین غنا بود نیاز به هیچ وجه در آنجا راه ندارد اتّخاذ ولد به این معنا که والد و ولد تکوینی فیزیکی باشد که ذاتاً محال است تشریفی هم که اگر خدا بخواهد کاری را انجام بدهد نیازی به این نیست که کسی فرزند او باشد فرزندخواندهٴ او باشد ابن او باشد حالا ولد او نشد ابن او باشد به عنوان تبنّی و مانند آن از این قبیل هم نیست چون با اراده کار انجام میدهد پس او غنیّ محض است عن العالَمین و عن ما سوا و هر غنیی منزّه از تولید و تبنّی است پس ذات اقدس الهی منزّه از تولید و تَبنّی است او ولد نخواهد داشت, این خلاصهٴ برهان اول که فرمود رحمان بما أنّه رحمان ﴿مَا یَنبَغِی لِلرَّحْمنِ أَن یَتَّخِذَ وَلَداً﴾ میماند برهان دوم که آیا غیر خدا صلاحیّت آن را دارند که ولد او بشوند, فرزند او بشوند, ابن او بشوند أو ما شئت فسمّ این را هم میفرماید محال است برای اینکه ﴿إِن کُلُّ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً﴾ این عبودیّت و بردگی از سنخ زوجیّت برای اربعه نیست یک, از سنخ ناطقیّت برای انسان نیست چون در حریم ماهیّت است بلکه در جهت نقص و فقر شبیه آن بیشبیه است, مَثیل آن بیمثال است خدا, غنا عین ذات اوست «ذاتٌ ثَبت له الغنیٰ» نیست فقر برای ماسوا از سنخ زوجیّت اربعه نیست از سنخ ناطقیّت انسان نیست بلکه در هویّت اوست منتها چون امر عدمی و نقص است نمیتواند مَثیل و شبیه باشد برای خدا سبحان چگونه غنا برای خدا ثابت است در بخش کمال آن روشن شد اما چگونه فقر برای ماسوا ثابت است برای اینکه اگر این آیه که فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ﴾ فقر برای ماسوا مثلاً برای انسان یا ارض و سماء از سنخ زوجیّت اربعه باشد وقتی گفتیم «الإنسان فقیرٌ» یعنی لازمهٴ ذات او فقر است خب اگر لازمهٴ ذات او فقر بود چون لازم در مرتبهٴ ملزوم نیست پس فقر در مرتبهٴ ملزوم نیست وقتی فقر در مرتبهٴ ملزوم نشد آنجا غنا جایگزین میشود پس ذات او میشود غنی, فقر او میشود عرض منتها عرض لازم و این مستحیل است و اگر گفتیم نه, وِزان فقر برای انسان وزان ناطقیّت است برای انسان, وزان فقر برای انسان وزان زوجیّت برای اربعه نیست وزان ناطقیّت است برای انسان خب اگر این را گفتیم معنایش این است که در مقام ماهیّت انسان وابسته است در حالی که ماهیّت به وسیلهٴ هستی و وجودی که از ذات اقدس الهی تلقّی میکند محقَّق میشود زیرا انسان سه حالت دارد اما هستی او دیگر سه حالت ندارد انسان قبل از اینکه خدای سبحان به او فیض عطا بکند معدوم بود «کان الانسان معدوما», ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ﴾ که ﴿لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ این قضیهٴ اُولیٰ, وقتی که خدای سبحان او را موجود کرد میشود ﴿یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾ فموجود, وقتی هم که مُرد «صار الانسان معدوما» این سهتا قضیه دربارهٴ انسان و سایر امور ماهوی صادق است اما دربارهٴ هستی که ما بیش از یک قضیه که نداریم نمیشود گفت هستی یک وقت معدوم بود یک وقت موجود است بعد معدوم میشود این میشود تناقض هستی, هستی است اگر خدای سبحان این سه قضیه را ما دربارهٴ انسان ترسیم میکنیم برای اینکه انسان ماهیّتش را از خدا تلقّی نمیکند هستی تلقّی میکند ما از حریم این هستی ماهیّت به دست میآوریم پس فقر برای انسان از قبیل زوجیّت اربعه نیست که بشود لازمِ ذات تا در مرتبهٴ ملزوم فقر نباشد و فقر برای انسان در قبیل ناطقیّت انسان نیست که در حریم ماهیّت فقر باشد ولی در محدودهٴ هویّت فقر نباشد بلکه فقر برای انسان از است که خود این هویّت عین ربط است نه «ذاتٌ ثبت له الفقر» اینجا فقیر و فقر, مشتق و مبدأ یکی است مثل اینکه دربارهٴ ذات اقدس الهی غنا و غنی یکی است, علم و علیم یکی است آن بیان نورانی که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در توحید از هشام نقل کرد که خدمت امام صادق(سلام الله علیه) رسید حضرت به او فرمود: «أتنعت الله» یا خدا را نَعت میکنی, عرض کرد آری, فرمود: «هات» خدا را وصف کن ببینم چگونه وصف میکنی, عرض کرد او «سمیعٌ بصیرٌ» فلان, حضرت فرمود: «هذه صفةٌ یَشترک فیها المخلوقین» خب این علیم را بر غیر خدا هم اطلاق میکنیم سمیع را بر خدا اطلاق میکنیم حیّ را هم بر غیر خدا اطلاق میکنیم خدا را وصف کن, عرض کرد من همین مقدار بلدم پس چه بگویم؟ فرمود نگو خدا علیم است بگو «هو نورٌ لا ظلمة فیه و حیاةٌ لا موت فیه و علمٌ لا جهل فیه و حقٌّ لا باطل فیه» شما که گفتی علیم این موهم آن است که ذاتی است که مشتق است و مبدأ اما وقتی که متوجه شدی او علمِ محض است دیگر علم و علیم میشود یکی این علم قائم به ذات است هر کسی که قائم به ذات باشد و روشن باشد میشود علیم نه «ذاتٌ ثبت له العم» خب اگر اینچنین است در ناحیهٴ کمال ذات اقدس الهی عین الغناست چون این غنا قائم بالذّات است غنیٌّ ثابتٌ لنفسه و انسان در مقام هویّت عین فقر است نه «ذاتٌ ثبت له الفقر» اگر فقر برای او لازمهٴ ذات باشد یک, یا اگر فقر برای او جزء ذات به معنای ماهیّت باشد دو, در هر دو حال این خطر هست که هویّتش فقر نیست در حالی که هویّت او عین ارتباط و فقر به خداست خب اگر این ﴿کُلُّ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً﴾ در مقام هویّت بردهٴ محض است دیگر فرض ندارد که بشود ولد خدا یا ابن خدا چه کاری از دست او برمیآید چه تشریفی از او برمیآید چه تجلیلی از او برمیآید بنابراین محال است غیر خدا بشود ابن الله یا ولد خدا چه اینکه محال است ذات اقدس الهی کسی را به عنوان ولد یا ابن اتّخاذ بکند این دوتا برهان را در این سه آیه ذکر میکنند و میفرماید این چه دنیا, چه برزخ, چه قیامت این اصل کلّی هست اما آن مسئلهای که هر کسی تنها میآید این مربوط به قیامت است وگرنه این دوتا مطلب اختصاصی به دنیا یا آخرت یا برزخ ندارند فرمود: ﴿وَمَا یَنبَغِی لِلرَّحْمنِ أَن یَتَّخِذَ وَلَداً﴾ این بالقول المطلق است چه در دنیا, چه در برزخ, چه در آخرت چرا, برای اینکه ﴿إِن کُلُّ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً﴾ بالقول المطلق چه دنیا, چه برزخ, چه آخرت بعد فرمود اینها را شما خیلی مهم نشمرید ﴿لَقَدْ أَحْصَاهُمْ وَعَدَّهُمْ عَدّاً﴾ در آن آیات قبلی هم داشتیم که ﴿فَلاَ تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ إِنَّمَا نَعُدُّ لَهُمْ عَدّاً﴾ آیهٴ 84 هم همین بود در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» گذشت چیزی که کم باشد قابل شمارش است یک مقدار پول خُرد را میگویند عددِ معدود ﴿وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ﴾ یعنی قابل شمارش است چیزی که کم باشد از او به معدود یاد میکنند اما چیزی که زیاد باشد که قابل شمارش نیست میگوید «لا تُعد» اما اگر کم باشد معدود است این تعبیر که ﴿وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ﴾ غیر از اینکه کلمهٴ ﴿بَخْسٍ﴾ آن نقص را میفهماند این ﴿دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ﴾ هم برای همین است نفرمود «دراهِمَ» فرمود: ﴿دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ﴾ یعنی مختصری که قابل شمارش است فرمود نَفسهای اینها قابل شمارش است خیلی نیست روزهای اینها قابل شمارش است ما همهٴ اینها را به شماره در آوردیم چیزی که قابل شمارش است شما نگران نباش که حالا تا چه موقع اینها میخواهند بمانند تا چه موقع کفار و مشرکین دوام دارند نه خیر, ﴿لَقَدْ أَحْصَاهُمْ وَعَدَّهُمْ عَدّاً﴾ آنجا هم فرمود: ﴿فَلاَ تَعْجَلْ﴾ پس بنابراین این دو تعبیر که یکی در آیهٴ 84 است که فرمود: ﴿إِنَّمَا نَعُدُّ لَهُمْ عَدّاً﴾ و یکی هم در آیهٴ 94 است با ده آیه فاصله ﴿لَقَدْ أَحْصَاهُمْ وَعَدَّهُمْ عَدّاً﴾ ناظر به قلّت عدد اینهاست یعنی عدد معدود دارند زندگی معدود دارند روزهایشان معدود است نَفسهایشان معدود است این سه آیه مطلق است دربارهٴ دنیا, برزخ, قیامت اما ﴿وَکُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَرْداً﴾ این مربوط به قیامت است در این سه آیه قبلی کلمهٴ ﴿یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ نیامده چه اینکه در بخشی از آنها هم کلمهٴ ﴿یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ نیامده آنچه مخصوص به قیامت است این است که اینها زندگی فردی دارند چون در قیامت هم اگر زندگی اجتماعی بود میشد تمدّن و میشد مدنی بالطبع, اگر مدنی بالطبع بود قانون میخواست, رسالت میخواست میشد دنیا در قیامت هر کس هر چه دارد و هر چه نیاز دارد از دنیا تأمین کرده برده بالأخره غذا میخواهد از دنیا تهیه کرده, لباس میخواهد از دنیا تهیه کرده اگر تهیه نکرده گرسنه میماند چیزی باشد که بخرد آنجا نیست در آنجا نه روابط است و نه ضوابط مسئلهٴ شفاعت برای مؤمنان جداست فرمود انسان در دنیا مشکلش را یا با ضوابط حل میکند با خرید و فروش چیزی را میخرد چیزی را میفروشد یا با روابط حل میکند از دوستش میگیرد به دوستش میدهد یکی خُلّت است یکی بیع, فرمود در صحنهٴ قیامت ﴿لاَ بَیْعٌ فِیهِ وَلاَ خُلَّةٌ﴾ بخواهد خرید و فروش کند نمیشود, بخواهد دوستبازی کند نمیشود در دنیا هر دو راه ممکن است دوستی به دوست خودش میدهد پدر به پسر میدهد و مانند آن یا چیزی را آدم میخرد نیازش را یا با ضوابط یا با روابط یا با هر دو برطرف میکند آن روز هیچ کدام از اینها نیست میماند مسئلهٴ شفاعت که باید به اذن باشد در دستگاه ایمان و ولایت سالک شفاعت هست هم شافع باید مأذون باشد هم مشفوعٌله باید مأذون باشد فرق توسّل و شفاعت هم این است آن که نیازمند است درخواست میکند میشود توسّل دارد آن که اعطا میکند شفاعت دارد پس شافع آن بالایی است متوسّل این پایینی, انسان کاملِ معصوم مثل اهل بیت(علیهم السلام) دستشان در هر سه مرحله به اذن خدا باز است هم در دنیا هم در برزخ هم در قیامت میتوانند شفاعت کنند اینکه در بعضی از روایات دارد برزخ سخت است یعنی از طرف ما مشکل نیست شما به ما دسترسی ندارید مشکل در برزخ از ناحیهٴ قابل هست وگرنه انسانِ کامل معصوم به اذن الله دستش باز است چه در دنیا, چه در برزخ, چه در آخرت. خب, در اینکه فرمود: ﴿وَمَا یَنبَغِی لِلرَّحْمنِ أَن یَتَّخِذَ وَلَداً﴾ برهانش مشخص است ﴿إِن کُلُّ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً﴾ این برهان دوم است.
پرسش: در هر دو برهان لمّی است یا یکی لمّی است.
پاسخ: هر دو جا برهان باید یا لِمّی باشد یا أحدالمتلازمین ملازم دیگر چون برهان إنّی به آن معنا که ما از معلول بخواهیم پی به علّت ببریم این مستحیل است مستحیل یعنی مستحیل هرگز نمیشود از معلول پی به علّت برد بلکه از احدالمتلازمین پی به ملازم دیگر میبرند سرّش این است که مبادا یک برهان مقدّمات برهان باید یقین باشد یک, با شکّ در علت یقینِ به معلول مستحیل است ما اگر علت را شک داریم چگونه یقین به معلول پیدا میکنیم این دو, اگر علت برای ما مشکوک است یقیناً معلول هم برای ما مشکوک است آن وقت چگونه میتوانیم از معلول پی به علّت ببریم که معلول بشود یقینی, علّت بشود مشکوک, آن وقت از متیقّن به مشکوک پی ببریم, اما در این گونه از موارد که ما کتابتی دیدیم, کتابی دیدیم پی به مؤثر میبریم میگوییم کاتبی بود, نقشی دیدیم پی به نقّاش میبریم اینها آن قسم دوم یعنی قسم دوم برهان «إن» است نه قِسم است در برهان «إن» پی برده از معلول به علّت بالقول المطلق مستحیل است آن قِسم دوم برهان که از أحدالمتلازمین پی به ملازم دیگر میبریم این راه رسمی است ما وقتی کتابتی دیدیم, نقشی دیدیم شما وقتی برهان تشکیل میدهید معلوم میشود اصغر و اکبر اینها متلازم هماند نه اینکه یکی معلول باشد دیگری علّت مثلاً اگر کتابی دیدیم میگوییم «هذا مکتوبٌ» این «هذا» اصغر, «مکتوبٌ» اوسط «و کلّ مکتوبٍ فله کاتبٌ» نه «کلّ مکتوبٍ فهو کاتب» ما به دنبال کاتب میگردیم کاتب گیرمان نمیآید اوسط ما «مکتوبٌ» است میگوییم «هذا مکتوبٌ» بعد در کبرا میگوییم «و کلّ مکتوبٍ فله کاتب», «له کاتب» با «مکتوبٌ» متلازم هماند آنکه علّت مکتوب است «کاتبٌ» است که کاتب در این حریم نیست اصلاً ما که نمیگوییم «کلّ مکتوبٌ فهو کاتب» بین «له کاتب» و «مکتوبٌ» تلازم است ما از احدالمتلازمین پی به ملازم دیگر میبریم بعد از اینکه فارغ شدیم از ما بپرسند که کاتب این چه کسی است میگوییم نمیدانیم آن که علّت حقیقی این است این را نوشته چه کسی است, میگوییم نمیدانیم برهان ما هم کاتب ثابت نکرده «له کاتب» ثابت کرده فرموده «کل مکتوبٍ فله کاتبٌ» آن علّت حقیقیاش هنوز برای ما مشخص نیست لذا در برهان از معلوم پی به علّت بردن مستحیل است یک, آن مقداری که معهود است از احدالمتلازمین پی به ملازم دیگر میبریم این دو, و آن برهان اساسی در حقیقت برهان لمّی است اینجا هم همین طور است ما سوای خدا فقیرِ محضاند و کلّ فقیرٍ فله غنی نه فهو غنیٌّ از احدالمتلازمین پی به ملازم دیگر میبریم. به هر تقدیر کفّار تنها هستند و پیاده هم هستند منتها در اینجا تعبیر به مُشات نشده که فرمود «و نسوق المجرمین الی جهنّم مشاةً» بلکه به قرینهٴ تقابل وقتی فرمود متّقیان سواره میآیند و مجرمان وِرداً میآیند یعنی پیاده بر اساس تقابل میفهمیم وگرنه آنجا نفرمود «و نسوق المجرمین الی جهنّم مشاةً» این وِرد در مقابل آن وَفد است اگر وفد به معنای رُکبان بود این بر اساس تقابل معنای پیاده به اضافهٴ اینکه اینها پیادههای تشنهای هستند جگر سوختهاند. خب, فرمود: ﴿لَقَدْ أَحْصَاهُمْ وَعَدَّهُمْ عَدّاً ٭ وَکُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَرْداً﴾ پس زندگی قیامت گرچه جمعی است برابر آیهٴ سورهٴ «واقعه» ولی اجتماعی نیست که خُلّتی, شفاعتی, بیعی چیزی باشد برای مشرکین برای کفّار, برای مؤمنین خلّت نیست بیع نیست ولی شفاعت هست کسی روابط دوستانه داشته باشد که در دنیا دوست بود آنجا دوستانه مشکل یکدیگر را حل بکند اینچنین نیست وام بدهد به دیگری عطا کند اینچنین نیست, چیزی بخرد چیزی بفروشد اینچنین نیست هیچ کدام از این عقود فقهی و حقوق فقهی آنجا راه ندارد به نحو نفی جنس فرمود: ﴿لاَ بَیْعٌ فِیهِ وَلاَ خُلَّةٌ﴾ با نفی جنس. میماند مسئلهٴ شفاعت, شفاعت را ذات اقدس الهی به هر که اذن داد یک, و به مشفوعٌلهای که مرتضیالمذهب است دو, نسبت به اینها درست است وقتی وارد بهشت شدند البته ﴿مُتَّکِئِینَ عَلَیْهَا مُتَقَابِلِینَ﴾ اما در صحنهٴ قیامت حساب دیگری دارد آنها هم که وارد جهنم شدند ﴿کُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾ هر کس وارد جهنم شد دیگری را لعنت میکند میگوید تو باعث شدی این تضاد این دشمنی بین اینها هست و اما در بین مؤمنان دوستی هست که فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً﴾ مستحضرید که دین, اصلِ دین با وداد و محبّت سامان پذیرفت در چهار مرحله شما اینها را بررسی میکنید میبینید که آن عنصر اصلی دین محبّت است همهٴ ما فرزندان ابراهیم خلیلیم برابر بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «حج» که خدا به ما فرمود: ﴿مِّلَّةَ﴾ که این منصوب به اغراست یعنی «خذوا», ﴿مِّلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِن قَبْلُ وَفِی هذَا﴾ پس ما فرزندان ابراهیم خلیلیم چون مسلمانیم و ابراهیم خلیل بر اساس خُلّتش و بر اساس دوستیاش که ذات اقدس الهی او را خلیل خود اتّخاذ کرد ﴿وَاتَّخَذَ اللّهُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلاً﴾ برای ما قبله ساخت و برای ما مطاف ساخت که همهٴ ما به این قبله رو میآوریم پس عنصر اصلی این دین ابراهیمی شده خُلّت این اوّلین پیامبر ابراهیمی, آخرین پیامبر ابراهیمی که وجود مبارک رسول خدا(علیهم آلاف التحیّة و الثناء) است با محبّت شروع کرده به کار که حبیب خدا شد پس از خلّت شروع شد به محبّت ختم شد و چون از نظر رسالت خاتَم و خاتِم است ولی از نظر ولایت که خاتَم و خاتِم نیست این اهل بیت الی یوم القیامه جانشین او نشستند برای اینکه هم وارث خلّت باشند هم وارث محبّت باشند اجر رسالت را ذات اقدس الهی مودّت این خاندان قرار داد ﴿لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾ خب, شروعش با خلّت است, دوامش با محبّت است استمرارش هم با مودّت این دین میشود دینِ خلّت و محبّت و وداد و دوستی آن خلافش میشود بالعرض البته دشمنی هست, تبرّی هست ولی آنها بالعرض است آنچه اساس دین است خلّت است و محبّت است و مودّت کسی که با این اساس انس گرفته خدا محبّت این را مودّت این را در دلهای دیگران قرار میدهد در این آیه اختصاصی به قیامت ندارد فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً﴾ مودّت بعضیها را خدا در دلهای دیگران قرار میدهد نه «فی قلوب الناس» آن حذف متعلّق هم یدلّ علی العموم خیلی از فرشتهها هستند که دوستار فلان عالِماند, فلان شخصاند, فلان مؤمناند این طور نیست که «سیجعل لهم الرحمن ودّاً فی قلوب الناس» این طور نیست ﴿سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً﴾ اگر حذف متعلّق یدلّ علی العموم آن که مقلِّب قلوب است دلها را به یک سَمت گرایش میدهد فرشتهها را هم بشرح ایضاً فرشتهها دوستار یکدیگر هستند در جریان وجود مبارک موسای کلیم در همان سورهٴ مبارکهٴ «طه» که بعد به خواست خدا خواهد آمد آیهٴ 38 به بعد در آیهٴ 39 دارد که ﴿وَاَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی﴾ تو بالأخره کودکی بودی گذاشتنش در جعبه و انداختنش در رود نیل آن که تو را گرفت به تو دلبسته شد خب قلب او را ما به تو مایل کردیم دیگر ﴿وَاَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی﴾ محبّت خودم از طرف خودم برای تو قرار دادم تو محبوب شدی بالأخره و آنها با ناز وجود مبارک موسای کلیم را پروراندند این ﴿سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً﴾ هست دعایی که دیگران دربارهٴ انسان میکنند محصول همین محبت است دیگر اگر کسی این عناصر سهگانه را حفظ کرد خدا پاداشی که به او میدهد این است که مودّت او را در دلهای دیگران اعم از ملائکه و اعم از مؤمنین قرار میدهد انبیا علاقهمند میشوند به او, اولیا علاقهمند میشوند به او, ملائکه علاقهمند میشوند به او, مؤمنین علاقهمند میشوند به او حالا در دل چه کسی محبّت چه کسی را قرار بدهد مشخص نیست ولی اجمالش این است که فرمود: ﴿سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً﴾ گاهی ائمه(علیهم السلام) به بعضی از شاگردانشان اظهار علاقه میکردند و میفرمودند نزد ما محبوبی ما بارها عرض کردیم مرحوم نجاشی نقل میکند که ابانبنتغلب وقتی خدمت امام صادق(سلام الله علیه) میرسید وجود مبارک امام صادق خب کم مقام نیست امام زمان است به دیگران دستور میداد که بالش را برای آقا بیاورید «أمر بوسادة فاُلقیت له» این کم مقامی است این امام زمان است دیگر خب فرمود بالش را برای آقا بیاورید آقا تکیه بدهد خب ابان شاگرد حضرت بود دیگر این را مرحوم نجاشی در همان رجال در شرح حال ابانبنتغلب نقل میکند مگر الیوم وجود مبارک امام زمان هم همین کار را میکند دیگر غرض این است که اگر راه باز است این طور نیست که حالا ابانبنتغلب جزء مثلاً اوحدی از شاگردان حضرت بود نه, یک شاگرد متوسط بود دیگر برای هشام حسابی, برای هشامبنحکم یک حساب, هشامبنسالم یک حساب, اما برای ابانبنتغلب آن قدر حساب عمیق چیز حضرت باز نکرده بود به حمران آن فرمایش را فرمود به زراره آن فرمایش را فرمود ابان هم جزء شاگردان متوسط حضرت بود دیگر خب وجود مبارک حضرت ولیّ عصر هم همین کار را میکنند غرض اینکه ما اگر در راه باشیم به ما پاداش میدهند ﴿إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً﴾ این گذشته از مسئله بهشت و مسئله برزخ و آخرت و امثال ذلک این لذایذ دارد.
پرسش: چرا یعجل نفرمود فرمود: ﴿سَیَجْعَلُ﴾.
پاسخ: این «سین» تأکیدی است نظیر سورهٴ مبارکهٴ «توبه» که در آنجا فرمود: ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ﴾ این «سین»های تحقیقی است نه «سین» تسویفی در آنجا که دیگر نمیشود گفت شما الآن کار بکنید بعدها خدا میبیند الآن خدا دارد میبیند چون در آن سورهٴ مبارکهٴ «یونس» فرمود همین که میخواهید وارد کار بشوید ﴿وَلاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا کُنَّا عَلَیْکُمْ شَهُوداً إِذْ تُفِیضُونَ فِیهِ﴾ فرمود همین که میخواهید وارد بشوید مشهود ما هستید در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» آنجا فرمود میخواهید قرآن بخوانید, میخواهید کاری انجام بدهید همین که میخواهید وارد بشوید در مَشهَد مایید ﴿إِلَّا کُنَّا عَلَیْکُمْ شَهُوداً إِذْ تُفِیضُونَ فِیهِ﴾ «أفاض» یعنی وارد شد «ثم افیض من حیث افاض الناس» همین است همین که میخواهید وارد بشوید در محضر مایید با اینکه حین ورود مشهود خدای سبحانیم مع ذلک ذات اقدس الهی در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» در دو جا با «سین» ذکر کرده فرمود: ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ﴾ این «سین»های تحقیق است نه تسویف.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
شرک در حجاز رایج بود و سبب شرک هم این بود که اینها عزّت میخواستند
منظور مشرکین از عزّت همان شفاعت بتها و تقریب بتها بود
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ مَا یَنبَغِی لِلرَّحْمنِ أَن یَتَّخِذَ وَلَداً ﴿92﴾ إِن کُلُّ مَن فِی السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً ﴿93﴾ لَقَدْ أَحْصَاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدّاً ﴿94﴾ وَکُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَرْداً ﴿95﴾ إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً ﴿96﴾
چون شرک در حجاز رایج بود و سبب شرک هم این بود که اینها عزّت میخواستند و منظور اینها از عزّت همان شفاعت بتها و تقریب بتها بود اینها را نزد خدا و بهرههای دنیایی و مادّی بردن بود قرآن کریم همهٴ این جهات را تحلیل کرده اولاً معنای عزّت را تبیین کرده و مِلاک عزّت و عزیز بودن را مشخص کرده و شفاعت را معنا کرده و چه کسی شافع است و چه کسی مشفوعٌله اینها را معیّن کرده بعد دوتا برهان اقامه کرده بعد از عبور از مسئلهٴ عزّت و تحلیل معنای عزّت و عبور از مسئلهٴ شفاعت دو برهان اقامه کرده که نه ذات اقدس الهی کسی را به عنوان ولد اتّخاذ میکند و نه هیچ موجودی صلاحیّت آن را دارد که بشود ولد خدا یا ابن خدا. تعدّد برهان هم به تعدّد حدّ وسط است اگر حدّ وسط یکی بود تقریبها متعدّد برهان یکی است تقریبش متعدّد است ولی اگر حدّ وسط دوتا بود برهان دوتاست مِلاک در وحدت و تعدّد دلیل به وحدت و تعدّد آن حدّ وسط است دوتا برهانی که در این بخش ذات اقدس الهی اقامه میکند یکی مربوط به رحمانیّت خداست یکی هم مربوط به عبودیّت ماسواست رحمان مستحیل است که ولد بگیرد, عبد مستحیل است که بشود ولد خدا بیان این دوتا برهان این است که ذات اقدس الهی بینیاز محض است و غنا برای ذات اقدس الهی از قبیل زوجیّت اربعه نیست که لازم ذات باشد چون لازم ذات از ملزوم متأخّر است و عین ذات نیست صفات ذات اقدس الهی عین ذات اوست یعنی مفهوماً غیر هماند و مصداقاً عین هماند طوری نیست که مثلاً یکی ملزوم باشد و دیگری لازم, ذات اقدس الهی طوری نیست که بگوییم «ذاتٌ ثَبت له الغِنیٰ» بلکه هو عین غناست اگر ما گفتیم انسان ناطق است غیر از آن است که بگوییم اربعه زوج است زوجیّت در مرتبه اربعه نیست چون زوجیّت کیفِ مخصوص به کمّ است ولی اربعه کمّ است هرگز زوجیّت در حریم ذات اربعه راه ندارد لذا میشود لازمِ ذات, اما ناطقیّت در حریم ذات انسان راه دارد ذات انسان است اما این ذات به معنای ماهیّت است نه ذات به معنی هویّت ذات اقدس الهی یک مرحله سومی دارد یعنی غنا برای خدای سبحان از سنخ زوجیّت برای اربعه نیست یک, غنا برای ذات اقدس الهی از سنخ ناطقیّت انسان نیست دو, زیرا اینها در محدودهٴ ماهیّتاند غنا برای ذات اقدس الهی عین هویّت است که دیگر ما نمونه نداریم همان طوری که ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ ما مثالی شبیهی داشته باشیم که بگوییم غنا برای خدا مثل فلان چیز است دیگر نخواهیم داشت پس بنابراین آن دو نمونه برای تقریب به ذهن بود ذاتیّت ناطق برای انسان در محدودهٴ ماهیّت است و چون ذات اقدس الهی منزّه از ماهیّت است این گونه از ذاتیّات را هم نخواهد داشت خب, پس آن میشود عین غنا, وقتی عین غنا بود نیاز به هیچ وجه در آنجا راه ندارد اتّخاذ ولد به این معنا که والد و ولد تکوینی فیزیکی باشد که ذاتاً محال است تشریفی هم که اگر خدا بخواهد کاری را انجام بدهد نیازی به این نیست که کسی فرزند او باشد فرزندخواندهٴ او باشد ابن او باشد حالا ولد او نشد ابن او باشد به عنوان تبنّی و مانند آن از این قبیل هم نیست چون با اراده کار انجام میدهد پس او غنیّ محض است عن العالَمین و عن ما سوا و هر غنیی منزّه از تولید و تبنّی است پس ذات اقدس الهی منزّه از تولید و تَبنّی است او ولد نخواهد داشت, این خلاصهٴ برهان اول که فرمود رحمان بما أنّه رحمان ﴿مَا یَنبَغِی لِلرَّحْمنِ أَن یَتَّخِذَ وَلَداً﴾ میماند برهان دوم که آیا غیر خدا صلاحیّت آن را دارند که ولد او بشوند, فرزند او بشوند, ابن او بشوند أو ما شئت فسمّ این را هم میفرماید محال است برای اینکه ﴿إِن کُلُّ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً﴾ این عبودیّت و بردگی از سنخ زوجیّت برای اربعه نیست یک, از سنخ ناطقیّت برای انسان نیست چون در حریم ماهیّت است بلکه در جهت نقص و فقر شبیه آن بیشبیه است, مَثیل آن بیمثال است خدا, غنا عین ذات اوست «ذاتٌ ثَبت له الغنیٰ» نیست فقر برای ماسوا از سنخ زوجیّت اربعه نیست از سنخ ناطقیّت انسان نیست بلکه در هویّت اوست منتها چون امر عدمی و نقص است نمیتواند مَثیل و شبیه باشد برای خدا سبحان چگونه غنا برای خدا ثابت است در بخش کمال آن روشن شد اما چگونه فقر برای ماسوا ثابت است برای اینکه اگر این آیه که فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ﴾ فقر برای ماسوا مثلاً برای انسان یا ارض و سماء از سنخ زوجیّت اربعه باشد وقتی گفتیم «الإنسان فقیرٌ» یعنی لازمهٴ ذات او فقر است خب اگر لازمهٴ ذات او فقر بود چون لازم در مرتبهٴ ملزوم نیست پس فقر در مرتبهٴ ملزوم نیست وقتی فقر در مرتبهٴ ملزوم نشد آنجا غنا جایگزین میشود پس ذات او میشود غنی, فقر او میشود عرض منتها عرض لازم و این مستحیل است و اگر گفتیم نه, وِزان فقر برای انسان وزان ناطقیّت است برای انسان, وزان فقر برای انسان وزان زوجیّت برای اربعه نیست وزان ناطقیّت است برای انسان خب اگر این را گفتیم معنایش این است که در مقام ماهیّت انسان وابسته است در حالی که ماهیّت به وسیلهٴ هستی و وجودی که از ذات اقدس الهی تلقّی میکند محقَّق میشود زیرا انسان سه حالت دارد اما هستی او دیگر سه حالت ندارد انسان قبل از اینکه خدای سبحان به او فیض عطا بکند معدوم بود «کان الانسان معدوما», ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ﴾ که ﴿لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ این قضیهٴ اُولیٰ, وقتی که خدای سبحان او را موجود کرد میشود ﴿یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾ فموجود, وقتی هم که مُرد «صار الانسان معدوما» این سهتا قضیه دربارهٴ انسان و سایر امور ماهوی صادق است اما دربارهٴ هستی که ما بیش از یک قضیه که نداریم نمیشود گفت هستی یک وقت معدوم بود یک وقت موجود است بعد معدوم میشود این میشود تناقض هستی, هستی است اگر خدای سبحان این سه قضیه را ما دربارهٴ انسان ترسیم میکنیم برای اینکه انسان ماهیّتش را از خدا تلقّی نمیکند هستی تلقّی میکند ما از حریم این هستی ماهیّت به دست میآوریم پس فقر برای انسان از قبیل زوجیّت اربعه نیست که بشود لازمِ ذات تا در مرتبهٴ ملزوم فقر نباشد و فقر برای انسان در قبیل ناطقیّت انسان نیست که در حریم ماهیّت فقر باشد ولی در محدودهٴ هویّت فقر نباشد بلکه فقر برای انسان از است که خود این هویّت عین ربط است نه «ذاتٌ ثبت له الفقر» اینجا فقیر و فقر, مشتق و مبدأ یکی است مثل اینکه دربارهٴ ذات اقدس الهی غنا و غنی یکی است, علم و علیم یکی است آن بیان نورانی که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در توحید از هشام نقل کرد که خدمت امام صادق(سلام الله علیه) رسید حضرت به او فرمود: «أتنعت الله» یا خدا را نَعت میکنی, عرض کرد آری, فرمود: «هات» خدا را وصف کن ببینم چگونه وصف میکنی, عرض کرد او «سمیعٌ بصیرٌ» فلان, حضرت فرمود: «هذه صفةٌ یَشترک فیها المخلوقین» خب این علیم را بر غیر خدا هم اطلاق میکنیم سمیع را بر خدا اطلاق میکنیم حیّ را هم بر غیر خدا اطلاق میکنیم خدا را وصف کن, عرض کرد من همین مقدار بلدم پس چه بگویم؟ فرمود نگو خدا علیم است بگو «هو نورٌ لا ظلمة فیه و حیاةٌ لا موت فیه و علمٌ لا جهل فیه و حقٌّ لا باطل فیه» شما که گفتی علیم این موهم آن است که ذاتی است که مشتق است و مبدأ اما وقتی که متوجه شدی او علمِ محض است دیگر علم و علیم میشود یکی این علم قائم به ذات است هر کسی که قائم به ذات باشد و روشن باشد میشود علیم نه «ذاتٌ ثبت له العم» خب اگر اینچنین است در ناحیهٴ کمال ذات اقدس الهی عین الغناست چون این غنا قائم بالذّات است غنیٌّ ثابتٌ لنفسه و انسان در مقام هویّت عین فقر است نه «ذاتٌ ثبت له الفقر» اگر فقر برای او لازمهٴ ذات باشد یک, یا اگر فقر برای او جزء ذات به معنای ماهیّت باشد دو, در هر دو حال این خطر هست که هویّتش فقر نیست در حالی که هویّت او عین ارتباط و فقر به خداست خب اگر این ﴿کُلُّ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً﴾ در مقام هویّت بردهٴ محض است دیگر فرض ندارد که بشود ولد خدا یا ابن خدا چه کاری از دست او برمیآید چه تشریفی از او برمیآید چه تجلیلی از او برمیآید بنابراین محال است غیر خدا بشود ابن الله یا ولد خدا چه اینکه محال است ذات اقدس الهی کسی را به عنوان ولد یا ابن اتّخاذ بکند این دوتا برهان را در این سه آیه ذکر میکنند و میفرماید این چه دنیا, چه برزخ, چه قیامت این اصل کلّی هست اما آن مسئلهای که هر کسی تنها میآید این مربوط به قیامت است وگرنه این دوتا مطلب اختصاصی به دنیا یا آخرت یا برزخ ندارند فرمود: ﴿وَمَا یَنبَغِی لِلرَّحْمنِ أَن یَتَّخِذَ وَلَداً﴾ این بالقول المطلق است چه در دنیا, چه در برزخ, چه در آخرت چرا, برای اینکه ﴿إِن کُلُّ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً﴾ بالقول المطلق چه دنیا, چه برزخ, چه آخرت بعد فرمود اینها را شما خیلی مهم نشمرید ﴿لَقَدْ أَحْصَاهُمْ وَعَدَّهُمْ عَدّاً﴾ در آن آیات قبلی هم داشتیم که ﴿فَلاَ تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ إِنَّمَا نَعُدُّ لَهُمْ عَدّاً﴾ آیهٴ 84 هم همین بود در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» گذشت چیزی که کم باشد قابل شمارش است یک مقدار پول خُرد را میگویند عددِ معدود ﴿وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ﴾ یعنی قابل شمارش است چیزی که کم باشد از او به معدود یاد میکنند اما چیزی که زیاد باشد که قابل شمارش نیست میگوید «لا تُعد» اما اگر کم باشد معدود است این تعبیر که ﴿وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ﴾ غیر از اینکه کلمهٴ ﴿بَخْسٍ﴾ آن نقص را میفهماند این ﴿دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ﴾ هم برای همین است نفرمود «دراهِمَ» فرمود: ﴿دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ﴾ یعنی مختصری که قابل شمارش است فرمود نَفسهای اینها قابل شمارش است خیلی نیست روزهای اینها قابل شمارش است ما همهٴ اینها را به شماره در آوردیم چیزی که قابل شمارش است شما نگران نباش که حالا تا چه موقع اینها میخواهند بمانند تا چه موقع کفار و مشرکین دوام دارند نه خیر, ﴿لَقَدْ أَحْصَاهُمْ وَعَدَّهُمْ عَدّاً﴾ آنجا هم فرمود: ﴿فَلاَ تَعْجَلْ﴾ پس بنابراین این دو تعبیر که یکی در آیهٴ 84 است که فرمود: ﴿إِنَّمَا نَعُدُّ لَهُمْ عَدّاً﴾ و یکی هم در آیهٴ 94 است با ده آیه فاصله ﴿لَقَدْ أَحْصَاهُمْ وَعَدَّهُمْ عَدّاً﴾ ناظر به قلّت عدد اینهاست یعنی عدد معدود دارند زندگی معدود دارند روزهایشان معدود است نَفسهایشان معدود است این سه آیه مطلق است دربارهٴ دنیا, برزخ, قیامت اما ﴿وَکُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَرْداً﴾ این مربوط به قیامت است در این سه آیه قبلی کلمهٴ ﴿یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ نیامده چه اینکه در بخشی از آنها هم کلمهٴ ﴿یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ نیامده آنچه مخصوص به قیامت است این است که اینها زندگی فردی دارند چون در قیامت هم اگر زندگی اجتماعی بود میشد تمدّن و میشد مدنی بالطبع, اگر مدنی بالطبع بود قانون میخواست, رسالت میخواست میشد دنیا در قیامت هر کس هر چه دارد و هر چه نیاز دارد از دنیا تأمین کرده برده بالأخره غذا میخواهد از دنیا تهیه کرده, لباس میخواهد از دنیا تهیه کرده اگر تهیه نکرده گرسنه میماند چیزی باشد که بخرد آنجا نیست در آنجا نه روابط است و نه ضوابط مسئلهٴ شفاعت برای مؤمنان جداست فرمود انسان در دنیا مشکلش را یا با ضوابط حل میکند با خرید و فروش چیزی را میخرد چیزی را میفروشد یا با روابط حل میکند از دوستش میگیرد به دوستش میدهد یکی خُلّت است یکی بیع, فرمود در صحنهٴ قیامت ﴿لاَ بَیْعٌ فِیهِ وَلاَ خُلَّةٌ﴾ بخواهد خرید و فروش کند نمیشود, بخواهد دوستبازی کند نمیشود در دنیا هر دو راه ممکن است دوستی به دوست خودش میدهد پدر به پسر میدهد و مانند آن یا چیزی را آدم میخرد نیازش را یا با ضوابط یا با روابط یا با هر دو برطرف میکند آن روز هیچ کدام از اینها نیست میماند مسئلهٴ شفاعت که باید به اذن باشد در دستگاه ایمان و ولایت سالک شفاعت هست هم شافع باید مأذون باشد هم مشفوعٌله باید مأذون باشد فرق توسّل و شفاعت هم این است آن که نیازمند است درخواست میکند میشود توسّل دارد آن که اعطا میکند شفاعت دارد پس شافع آن بالایی است متوسّل این پایینی, انسان کاملِ معصوم مثل اهل بیت(علیهم السلام) دستشان در هر سه مرحله به اذن خدا باز است هم در دنیا هم در برزخ هم در قیامت میتوانند شفاعت کنند اینکه در بعضی از روایات دارد برزخ سخت است یعنی از طرف ما مشکل نیست شما به ما دسترسی ندارید مشکل در برزخ از ناحیهٴ قابل هست وگرنه انسانِ کامل معصوم به اذن الله دستش باز است چه در دنیا, چه در برزخ, چه در آخرت. خب, در اینکه فرمود: ﴿وَمَا یَنبَغِی لِلرَّحْمنِ أَن یَتَّخِذَ وَلَداً﴾ برهانش مشخص است ﴿إِن کُلُّ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً﴾ این برهان دوم است.
پرسش: در هر دو برهان لمّی است یا یکی لمّی است.
پاسخ: هر دو جا برهان باید یا لِمّی باشد یا أحدالمتلازمین ملازم دیگر چون برهان إنّی به آن معنا که ما از معلول بخواهیم پی به علّت ببریم این مستحیل است مستحیل یعنی مستحیل هرگز نمیشود از معلول پی به علّت برد بلکه از احدالمتلازمین پی به ملازم دیگر میبرند سرّش این است که مبادا یک برهان مقدّمات برهان باید یقین باشد یک, با شکّ در علت یقینِ به معلول مستحیل است ما اگر علت را شک داریم چگونه یقین به معلول پیدا میکنیم این دو, اگر علت برای ما مشکوک است یقیناً معلول هم برای ما مشکوک است آن وقت چگونه میتوانیم از معلول پی به علّت ببریم که معلول بشود یقینی, علّت بشود مشکوک, آن وقت از متیقّن به مشکوک پی ببریم, اما در این گونه از موارد که ما کتابتی دیدیم, کتابی دیدیم پی به مؤثر میبریم میگوییم کاتبی بود, نقشی دیدیم پی به نقّاش میبریم اینها آن قسم دوم یعنی قسم دوم برهان «إن» است نه قِسم است در برهان «إن» پی برده از معلول به علّت بالقول المطلق مستحیل است آن قِسم دوم برهان که از أحدالمتلازمین پی به ملازم دیگر میبریم این راه رسمی است ما وقتی کتابتی دیدیم, نقشی دیدیم شما وقتی برهان تشکیل میدهید معلوم میشود اصغر و اکبر اینها متلازم هماند نه اینکه یکی معلول باشد دیگری علّت مثلاً اگر کتابی دیدیم میگوییم «هذا مکتوبٌ» این «هذا» اصغر, «مکتوبٌ» اوسط «و کلّ مکتوبٍ فله کاتبٌ» نه «کلّ مکتوبٍ فهو کاتب» ما به دنبال کاتب میگردیم کاتب گیرمان نمیآید اوسط ما «مکتوبٌ» است میگوییم «هذا مکتوبٌ» بعد در کبرا میگوییم «و کلّ مکتوبٍ فله کاتب», «له کاتب» با «مکتوبٌ» متلازم هماند آنکه علّت مکتوب است «کاتبٌ» است که کاتب در این حریم نیست اصلاً ما که نمیگوییم «کلّ مکتوبٌ فهو کاتب» بین «له کاتب» و «مکتوبٌ» تلازم است ما از احدالمتلازمین پی به ملازم دیگر میبریم بعد از اینکه فارغ شدیم از ما بپرسند که کاتب این چه کسی است میگوییم نمیدانیم آن که علّت حقیقی این است این را نوشته چه کسی است, میگوییم نمیدانیم برهان ما هم کاتب ثابت نکرده «له کاتب» ثابت کرده فرموده «کل مکتوبٍ فله کاتبٌ» آن علّت حقیقیاش هنوز برای ما مشخص نیست لذا در برهان از معلوم پی به علّت بردن مستحیل است یک, آن مقداری که معهود است از احدالمتلازمین پی به ملازم دیگر میبریم این دو, و آن برهان اساسی در حقیقت برهان لمّی است اینجا هم همین طور است ما سوای خدا فقیرِ محضاند و کلّ فقیرٍ فله غنی نه فهو غنیٌّ از احدالمتلازمین پی به ملازم دیگر میبریم. به هر تقدیر کفّار تنها هستند و پیاده هم هستند منتها در اینجا تعبیر به مُشات نشده که فرمود «و نسوق المجرمین الی جهنّم مشاةً» بلکه به قرینهٴ تقابل وقتی فرمود متّقیان سواره میآیند و مجرمان وِرداً میآیند یعنی پیاده بر اساس تقابل میفهمیم وگرنه آنجا نفرمود «و نسوق المجرمین الی جهنّم مشاةً» این وِرد در مقابل آن وَفد است اگر وفد به معنای رُکبان بود این بر اساس تقابل معنای پیاده به اضافهٴ اینکه اینها پیادههای تشنهای هستند جگر سوختهاند. خب, فرمود: ﴿لَقَدْ أَحْصَاهُمْ وَعَدَّهُمْ عَدّاً ٭ وَکُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَرْداً﴾ پس زندگی قیامت گرچه جمعی است برابر آیهٴ سورهٴ «واقعه» ولی اجتماعی نیست که خُلّتی, شفاعتی, بیعی چیزی باشد برای مشرکین برای کفّار, برای مؤمنین خلّت نیست بیع نیست ولی شفاعت هست کسی روابط دوستانه داشته باشد که در دنیا دوست بود آنجا دوستانه مشکل یکدیگر را حل بکند اینچنین نیست وام بدهد به دیگری عطا کند اینچنین نیست, چیزی بخرد چیزی بفروشد اینچنین نیست هیچ کدام از این عقود فقهی و حقوق فقهی آنجا راه ندارد به نحو نفی جنس فرمود: ﴿لاَ بَیْعٌ فِیهِ وَلاَ خُلَّةٌ﴾ با نفی جنس. میماند مسئلهٴ شفاعت, شفاعت را ذات اقدس الهی به هر که اذن داد یک, و به مشفوعٌلهای که مرتضیالمذهب است دو, نسبت به اینها درست است وقتی وارد بهشت شدند البته ﴿مُتَّکِئِینَ عَلَیْهَا مُتَقَابِلِینَ﴾ اما در صحنهٴ قیامت حساب دیگری دارد آنها هم که وارد جهنم شدند ﴿کُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾ هر کس وارد جهنم شد دیگری را لعنت میکند میگوید تو باعث شدی این تضاد این دشمنی بین اینها هست و اما در بین مؤمنان دوستی هست که فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً﴾ مستحضرید که دین, اصلِ دین با وداد و محبّت سامان پذیرفت در چهار مرحله شما اینها را بررسی میکنید میبینید که آن عنصر اصلی دین محبّت است همهٴ ما فرزندان ابراهیم خلیلیم برابر بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «حج» که خدا به ما فرمود: ﴿مِّلَّةَ﴾ که این منصوب به اغراست یعنی «خذوا», ﴿مِّلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِن قَبْلُ وَفِی هذَا﴾ پس ما فرزندان ابراهیم خلیلیم چون مسلمانیم و ابراهیم خلیل بر اساس خُلّتش و بر اساس دوستیاش که ذات اقدس الهی او را خلیل خود اتّخاذ کرد ﴿وَاتَّخَذَ اللّهُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلاً﴾ برای ما قبله ساخت و برای ما مطاف ساخت که همهٴ ما به این قبله رو میآوریم پس عنصر اصلی این دین ابراهیمی شده خُلّت این اوّلین پیامبر ابراهیمی, آخرین پیامبر ابراهیمی که وجود مبارک رسول خدا(علیهم آلاف التحیّة و الثناء) است با محبّت شروع کرده به کار که حبیب خدا شد پس از خلّت شروع شد به محبّت ختم شد و چون از نظر رسالت خاتَم و خاتِم است ولی از نظر ولایت که خاتَم و خاتِم نیست این اهل بیت الی یوم القیامه جانشین او نشستند برای اینکه هم وارث خلّت باشند هم وارث محبّت باشند اجر رسالت را ذات اقدس الهی مودّت این خاندان قرار داد ﴿لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾ خب, شروعش با خلّت است, دوامش با محبّت است استمرارش هم با مودّت این دین میشود دینِ خلّت و محبّت و وداد و دوستی آن خلافش میشود بالعرض البته دشمنی هست, تبرّی هست ولی آنها بالعرض است آنچه اساس دین است خلّت است و محبّت است و مودّت کسی که با این اساس انس گرفته خدا محبّت این را مودّت این را در دلهای دیگران قرار میدهد در این آیه اختصاصی به قیامت ندارد فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً﴾ مودّت بعضیها را خدا در دلهای دیگران قرار میدهد نه «فی قلوب الناس» آن حذف متعلّق هم یدلّ علی العموم خیلی از فرشتهها هستند که دوستار فلان عالِماند, فلان شخصاند, فلان مؤمناند این طور نیست که «سیجعل لهم الرحمن ودّاً فی قلوب الناس» این طور نیست ﴿سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً﴾ اگر حذف متعلّق یدلّ علی العموم آن که مقلِّب قلوب است دلها را به یک سَمت گرایش میدهد فرشتهها را هم بشرح ایضاً فرشتهها دوستار یکدیگر هستند در جریان وجود مبارک موسای کلیم در همان سورهٴ مبارکهٴ «طه» که بعد به خواست خدا خواهد آمد آیهٴ 38 به بعد در آیهٴ 39 دارد که ﴿وَاَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی﴾ تو بالأخره کودکی بودی گذاشتنش در جعبه و انداختنش در رود نیل آن که تو را گرفت به تو دلبسته شد خب قلب او را ما به تو مایل کردیم دیگر ﴿وَاَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی﴾ محبّت خودم از طرف خودم برای تو قرار دادم تو محبوب شدی بالأخره و آنها با ناز وجود مبارک موسای کلیم را پروراندند این ﴿سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً﴾ هست دعایی که دیگران دربارهٴ انسان میکنند محصول همین محبت است دیگر اگر کسی این عناصر سهگانه را حفظ کرد خدا پاداشی که به او میدهد این است که مودّت او را در دلهای دیگران اعم از ملائکه و اعم از مؤمنین قرار میدهد انبیا علاقهمند میشوند به او, اولیا علاقهمند میشوند به او, ملائکه علاقهمند میشوند به او, مؤمنین علاقهمند میشوند به او حالا در دل چه کسی محبّت چه کسی را قرار بدهد مشخص نیست ولی اجمالش این است که فرمود: ﴿سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً﴾ گاهی ائمه(علیهم السلام) به بعضی از شاگردانشان اظهار علاقه میکردند و میفرمودند نزد ما محبوبی ما بارها عرض کردیم مرحوم نجاشی نقل میکند که ابانبنتغلب وقتی خدمت امام صادق(سلام الله علیه) میرسید وجود مبارک امام صادق خب کم مقام نیست امام زمان است به دیگران دستور میداد که بالش را برای آقا بیاورید «أمر بوسادة فاُلقیت له» این کم مقامی است این امام زمان است دیگر خب فرمود بالش را برای آقا بیاورید آقا تکیه بدهد خب ابان شاگرد حضرت بود دیگر این را مرحوم نجاشی در همان رجال در شرح حال ابانبنتغلب نقل میکند مگر الیوم وجود مبارک امام زمان هم همین کار را میکند دیگر غرض این است که اگر راه باز است این طور نیست که حالا ابانبنتغلب جزء مثلاً اوحدی از شاگردان حضرت بود نه, یک شاگرد متوسط بود دیگر برای هشام حسابی, برای هشامبنحکم یک حساب, هشامبنسالم یک حساب, اما برای ابانبنتغلب آن قدر حساب عمیق چیز حضرت باز نکرده بود به حمران آن فرمایش را فرمود به زراره آن فرمایش را فرمود ابان هم جزء شاگردان متوسط حضرت بود دیگر خب وجود مبارک حضرت ولیّ عصر هم همین کار را میکنند غرض اینکه ما اگر در راه باشیم به ما پاداش میدهند ﴿إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً﴾ این گذشته از مسئله بهشت و مسئله برزخ و آخرت و امثال ذلک این لذایذ دارد.
پرسش: چرا یعجل نفرمود فرمود: ﴿سَیَجْعَلُ﴾.
پاسخ: این «سین» تأکیدی است نظیر سورهٴ مبارکهٴ «توبه» که در آنجا فرمود: ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ﴾ این «سین»های تحقیقی است نه «سین» تسویفی در آنجا که دیگر نمیشود گفت شما الآن کار بکنید بعدها خدا میبیند الآن خدا دارد میبیند چون در آن سورهٴ مبارکهٴ «یونس» فرمود همین که میخواهید وارد کار بشوید ﴿وَلاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا کُنَّا عَلَیْکُمْ شَهُوداً إِذْ تُفِیضُونَ فِیهِ﴾ فرمود همین که میخواهید وارد بشوید مشهود ما هستید در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» آنجا فرمود میخواهید قرآن بخوانید, میخواهید کاری انجام بدهید همین که میخواهید وارد بشوید در مَشهَد مایید ﴿إِلَّا کُنَّا عَلَیْکُمْ شَهُوداً إِذْ تُفِیضُونَ فِیهِ﴾ «أفاض» یعنی وارد شد «ثم افیض من حیث افاض الناس» همین است همین که میخواهید وارد بشوید در محضر مایید با اینکه حین ورود مشهود خدای سبحانیم مع ذلک ذات اقدس الهی در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» در دو جا با «سین» ذکر کرده فرمود: ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ﴾ این «سین»های تحقیق است نه تسویف.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است