display result search
منو
تفسیر آیات 89 تا 98 سوره کهف

تفسیر آیات 89 تا 98 سوره کهف

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 1 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 89 تا 98 سوره کهف":

ذی‌القرنین در برابر این قدرتی که داشت با مسئولیت همراه بود
قران کریم فرموده ما به کسانی که تمکّن بدهیم، وظیفه‌شان اقامه صلات و ایتای زکات و امر به معروف و نهی است

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً ﴿89﴾ حَتَّی إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَی قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِن دُونِهَا سِتْراً ﴿90﴾ کَذلِکَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَیْهِ خُبْراً ﴿91﴾ ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً ﴿92﴾ حَتَّی إِذَا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِن دُونِهِمَا قَوْماً لاَّ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلاً ﴿93﴾ قَالُوا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلَی أَن تَجْعَلَ بَیْنَنَا وَبَیْنَهُمْ سَدّاً ﴿94﴾ قَالَ مَا مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ رَدْماً ﴿95﴾ ءَأَتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ حَتَّی إِذَا سَاوَی بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قَالَ انفُخُوا حَتَّی إِذَا جَعَلَهُ نَاراً قَالَ ءَاتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً ﴿96﴾ فَمَا اسْطَاعُوا أَن یَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْباً ﴿97﴾ قَالَ هذَا رَحْمَةٌ مِن رَّبِّی فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَکَانَ وَعْدُ رَبِّی حَقّاً ﴿98﴾

یکی از قصصی که مورد سؤال قرار گرفته شد وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برابر آیات قرآن کریم به این سؤال پاسخ داد جریان ذی‌القرنین است بخشی از این مسائل مربوط به ذی‌القرنین که عناصر محوری این قصّه را تشکیل می‌دهد در قرآن کریم آمده بخشی از عناصر غیر محوری در روایات و بخشی هم در اخبار و قصص ذی‌القرنین است دربارهٴ ذی‌القرنین چند قول بود که دو قولش اشاره شد اکثر مفسّران بر آن‌اند که این اهل یونان بود و شاگرد ارسطو، ابوریحان بیرونی و هم‌فکرانشان معتقدند که این اهل حِمْیَر بود و این پیشوند «ذی» و «ذا» و «ذو» در قبیلهٴ حِمیَر هست ذوالنور می‌گویند این کلمهٴ «ذی» در ذوالنون و امثال اینها هست ذی‌نواس می‌گویند، ذی‌النون می‌گویند و شعرای یمن هم این را از خود می‌دانند و در بعضی از قصایدشان جریان ذی‌القرنین را به خود اسناد دادند. بخشی از این احکام مربوط به روایات است که لابد ملاحظه فرمودید بخشی هم مربوط به تاریخ است اما عنصر محوری‌اش که در قرآن کریم است مطرح می‌شود تا در صورت ضرورت آن عناصر هم طرح بشود.
مطلب دیگر آن است که بر اساس کُرویّت زمین ما از هر جا شروع بکنیم وقتی رو به شمال می‌ایستیم طرف چپ ما می‌شود مغرب، طرف راست ما می‌شود مشرق این قصّه چون در خاورمیانه اتفاق افتاده یک، و به دلیل اینکه مشرق را همان جریان قوم یأجوج و مأجوج می‌داند که یأجوج و مأجوج بر تَتار و مغول تطبیق شده است معلوم می‌شود که این دریای غربی اقیانوس اطلس شمالی است نزدیک‌ترین دریای غریبی همان اقیانوس اطلس شمالی است برای کسانی که در خاورمیانه هستند اقیانوس آرام غربِ دور است و هنوز آن روزها این غرب دور کشف نشده بود بنابراین این دریایی که ذی‌القرنین به او رسیده است این ظاهراً همین اقیانوس اطلس شمالی است که برای اهالی خاورمیانه در شمال غربی قرار دارد و برای ایالات آمریکا در شمال شرقی قرار دارد. خب، این عین حَمئه را عین را گاهی به تعبیر سیدناالاستاد در المیزان بر دریا هم اطلاق می‌شود حالا کسی که در کرانهٴ این دریا از طرف شرق ایستاده است منتهی‌الیهش را مغرب شمس می‌بیند که خیال می‌کند آفتاب در آنجا فرو رفته آن جزایری که در آن قسمتهای غربی این اقیانوس اطلس است و از آن طرف که بخشی از این به قسمتهای آفریقا مربوط است و استوا هست و گرم این به صورت گِل و لای آن جزیره به صورت منطقهٴ سوزان، گِل و لای، حمأ مسنون، عین حَمئه ظهور می‌کند بنابراین وقتی در این کرانه ایستاده باشد آن طرف را حالا یا در جزیره است یا در اثر داغ بودن آن منطقه تعبیر به عین حَمئه کرده است چون از نظر دیدِ بیننده است تعبیر ﴿وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ﴾ کرده پس عین گاهی بر دریا اطلاق می‌شود یک، آن بخشهای غربی اقیانوس شمالی هم بی‌جزیره نیست دو، بیننده‌ای که در قسمت شرق اقیانوس ایستاده است آفتاب را در آن قسمتها و جزایر غربی فرو رفته می‌بیند این سه، گرچه سخن از فرو رفتن آفتاب در زمین و دریا و مانند آن نیست.
مطلب بعدی آن است که ذی‌القرنین در برابر این قدرتی که داشت با مسئولیت همراه بود چون از این آیات برمی‌آید که او اهل ایمان بود یک، و از فرمان الهی استفاده می‌کرد دو، حالا دلیل روشنی از قرآن نیست که این مستقیماً وحی می‌گرفت گرچه فخررازی در تفسیرش بنا بر این دارد که بگوید ذی‌القرنین پیامبر بود برای اینکه ظاهر آیه این است که خدا می‌فرماید ما به او گفتیم یعنی بلاواسطه به او گفتیم پس او می‌شود پیامبر، اما اثبات اینکه این بلاواسطه بود آسان نیست شاید نظیر طالوت بود که در تحت رهبری پیامبری مأموریت پیدا کرده است که قیام کند و علیه ظلم مبارزه کند اگر بلاواسطه باشد صحیح است، مع‌الواسطه هم باشد صحیح است اثبات اینکه این بلاواسطه بود که جزء انبیا بود آسان نیست.
خب، قران کریم هم فرمود ما به کسانی که تمکّن بدهیم آنها وظیفه‌شان اقامه صلات و ایتای زکات و امر به معروف و نهی از منکر است ذی‌القرنین هم از کسی است که خدای سبحان دربارهٴ او فرمود: ﴿إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَآتَیْنَاهُ مِن کُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَباً﴾ در بخشهای دیگر هم که قبلاً خوانده شد فرمود: ﴿الَّذِینَ إِن مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنکَرِ﴾ ممکن است این مردِ با ایمان جزء کسانی باشد که ﴿الَّذِینَ إِن مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ﴾ باشد و برای این باید دوتا کار بکند یکی اینکه جلوی ظلم و فساد را بگیرد چه اینکه باخبر بود یا باخبر شد که یأجوج و مأجوج در منطقه‌ای فساد می‌کنند جلوی آنها را گرفته، دوم اینکه عدل و ایمان را گسترش بدهد و این گسترش در جریان غرب مشخص است که خدای سبحان حالا یا مع‌الواسطه یا بلاواسطه وقتی او به مغرب‌زمین رسید فرمود احکام الهی را به اینها ابلاغ بکن اگر کسی قبول کرد که ﴿تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً﴾ و اگر کسی قبول نکرد آنها را مثلاً تنبیه می‌کنیم.
مطلب بعدی آن است که این از سنخ تفویض نیست این از سنخ واجب تخییری است مثل اینکه به پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در جریان اسیرگیری فرمود: ﴿فَإِمَّا مَنَّاً بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً﴾ بالأخره اسیر در جبهه‌های جنگ یا سخن از استرقاق است یا سخن از فِداست یا سخن از آزادی است و گاهی هم قتل اینها را ذات اقدس الهی به عنوان اضلاع واجب تخییری به پیامبر ابلاغ می‌کند نه اینکه امر را تفویض بکند بگوید هر چه نظر شماست عمل بکن مثل اینکه خصال کفّاره را بر ما واجب کرده یا عِتق رقبه است یا صوم ستّین یوم است یا اطعام ستّین مسکین است و مانند آن این کار را به ما تفویض نکرده که هر چه ما تصمیم بگیریم بلکه بر ما واجب کرده به نحو وجوب تخییری. در جریان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم کار بر آن حضرت تفویض نشده که نظر شما هر چه هست نه خیر، تخییر است تخییر یعنی تکلیف به چند ضلع فرمود بر شما واجب است آن یا این یا این یا آزاد کردن یا استرقاق یا کُشتن و مانند آن. در جریان ذی‌القرنین هم بشرح ایضاً کار را تفویض نکرده که نظر مبارک شما هر چه هست عمل بکن خیر، این دستور الهی است نسبت به عده‌ای که ظالم‌اند تنبیه باید بشوند آنهایی که مؤمن شدند ﴿سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا یُسْراً﴾ پس قسمت غرب تأمین‌شده است کسی که متمکّن در زمین است مسئولیتش هم در حوزهٴ زمین است وسیع خواهد بود اما اینکه جریان ذی‌القرنین با خضر(سلام الله علیه) فرق دارد برای آنکه دربارهٴ خضر هم تعبیر رحمت عنداللهی هست، هم تعبیر علم لدی‌اللهی هست هیچ کدام از این دو تعبیر بلند دربارهٴ ذی‌القرنین نیامده گذشته از اینکه مصاحبت موسای کلیم(سلام الله علیه) با خضر نشان می‌دهد که موسای کلیم علم تأویل را به وسیلهٴ خضر از ذات اقدس الهی فرا گرفته مأمور شد که علم تأویل را از آنجا بیاموزد که چنین معارفی دربارهٴ ذی‌القرنین نقل نشده نه همسفری نظیر موسای کلیم در کنار او بود و نه تعبیر رحمت عنداللهی یا علم لدی‌اللهی دربارهٴ او شده و نه کار او از سنخ کار تأویل بود. این گوشه‌ای از اسرار آنچه در مغرب‌زمین نصیب ذی‌القرنین شد و ایشان از مغرب‌زمین فراغتی پیدا کرد به طرف مشرق‌زمین حرکت کرد وقتی به طرف مشرق‌زمین آمد چند تعبیر دارد شما قصّهٴ مهم همان جریان ذی‌القرنین است و یأجوج و مأجوج است و سدّ معروف است و امثال ذلک که اینها را سیدناالاستاد مبسوطاً بحث کردند. فرمود از اینجا که سفرِ غربی‌شان تمام شد ﴿ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً ﴾ ما که همهٴ وسایل را برای او فراهم کردیم این از آن وسایل کمک گرفته به طرف شرق مسافرت کرده این اسباب عادی را در اختیار داشت به مشرق آمده بر خلاف جریان سلیمان(سلام الله علیه) که سخن از ﴿أَتْبَعَ سَبَباً ﴾ نیست آن ﴿فَسَخَّرْنَا لهُ الرِّیحَ﴾ است ﴿غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ﴾ یک سبب عادی نیست که حالا از کجا شروع بکند به کجا ختم بشود این باد مرکَب آن حضرت بود هر جا که او اراده می‌کرد این باد در اختیار او قرار می‌گرفت ﴿فَسَخَّرْنَا لهُ الرِّیحَ﴾ که ﴿غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ﴾ یعنی در بامداد راهِ یک‌ماهه را طی می‌کرد در شامگاه راهِ یک‌ماهه را طی می‌کرد دو طرف روز به اندازهٴ دو ماه سفر می‌کرد اما دربارهٴ ذی‌القرنین فرمود: ﴿ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً ﴾ تا اینکه به طرف شرق رسیدند ﴿حَتَّی إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ﴾ آن مَطلَع یعنی زمانِ طلوع، مطلع‌الفجر آن به فتح یعنی زمان طلوع اما مطلِع یعنی مکانِ طلوع به آن قسمتی که آفتاب طلوع می‌کند قرآن کریم با ادبیات مردمی حرف می‌زند نباید گفت که زمین که کُروی است و زمین حرکت می‌کند شمس طلوع ندارد الآن آنهایی که برایشان ثابت شده به طور شفاف خودشان علم کشف کردند که زمین کُروی است یک، و زمین حرکت می‌کند دو، سخن از طلوع و غروب شمس نیست بلکه زمین حرکت می‌کند گاهی رو به شمس است گاهی پشت به شمس سه یا چهار، آنها هرگز نمی‌گویند وقتی زمین طلوع کرد، وقتی ما طلوع کردیم ادبیات محاوره‌ای و فرهنگ مردمی یک مطلب است اصطلاحات علمی چیز دیگر است هیچ کس نمی‌گوید وقتی که زمین طلوع کرد با اینکه برای همهٴ ما روشن است که زمین طلوع می‌کند، ما طلوع می‌کنیم نه شمس طلوع بکند این زمین است که می‌گردد اما آدم وقتی حرف می‌زند برابر فرهنگ مردم حرف می‌زند نه اینکه برابر اصطلاحات خاصّ علمی حرف بزند که کسی نفهمد قرآن کریم با اینکه جریان را به سپهری نسبت می‌دهد در همین روایاتی که شما بخشی را ملاحظه فرمودید یا ملاحظه می‌فرمایید می‌بینید که وقتی از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) سؤال می‌کنند وضع طلوع و غروب چیست حضرت می‌فرماید بعضی علما این طور می‌گویند آن روز که روشن نبود که زمین حرکت می‌کند و شمس طلوع و غروب ندارد که حضرت فرمود بعضی علما این طور می‌گویند مگر ممکن است هر حرفی را در هر عصری با تودهٴ مردم در بین گذاشت فرمود بعضی علما این طور می‌گویند که آفتاب طلوع می‌کند و اینها.
بنابراین دو مطلب است یکی اینکه از نظر تحقیقات علمی چیست بله طلوع و غروب برای زمین است حرکت برای زمین است شب و روز برای زمین است یکی اینکه فرهنگ مردمی چیست؟ ما چطور حرف بزنیم که مردم بفهمند؟ باید طوری حرف بزنیم که با ادبیات تودهٴ مردم هماهنگ باشد دیگر همهٴ اینهایی که صاحب‌نظرند و برایشان روشن است که بالأخره زمین حرکت می‌کند از آن طرف و از این طرف نه اینکه شمس از آن طرف و از این طرف حرکت می‌کند هرگز نمی‌گویند وقتی زمین طلوع کرد یا ما طلوع کردیم می‌گویند آفتاب طلوع کرده، آفتاب غروب کرده، آفتاب برآمده.
خب، مطلِع یعنی مکان، مطلَع آن زمان مطلع‌الفجر آن برای زمان است ﴿حَتَّی إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ﴾ آنجایی که شمس آن مکانی که شمس طلوع می‌کند، خب ﴿وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَی قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِن دُونِهَا سِتْراً﴾ فرمود یک افراد ساده‌ای زندگی می‌کردند که از امکانات اولیه محروم بودند الآن هم در بعضی از مناطق زمین همین طورند که خیلی شبیه انسانهای دیگر نیستند و تفاوتی هم با زندگی انسانهای اوّلی ندارند اینها هیچ پوششی در برابر آفتاب نداشتند آفتاب مستقیماً بر اینها می‌تابید نه حجاب طبیعی داشتند مثلاً پشت کوه بودند و مانند آن یک، نه حجاب مصنوعی و بِنا و معماری و مهندسی داشتند که در خانه‌ها زندگی بکنند دو، نه حجاب و پوشش لباسی داشتند که از تابش مستقیم آفتاب مصون باشند سه، شبیه حیوانات زندگی می‌کردند که ﴿لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِن دُونِهَا سِتْراً﴾ بین آنها و بین آفتاب نه حجاب طبیعی بود، نه حجاب صناعی، نه حجاب دستبافت و نسّاجی‌شده چنین قومی بودند، خب این گروه که فرهنگی نداشتند جز حمله زندگی اینها زندگی جنگلی بود دیگر چنین قومی آنجا به سر می‌بردند «لم نجعل لهم من دون الشمس سترا» که حجاب باشد بین اینها و بین آفتاب ﴿کَذلِکَ﴾ یعنی این‌چنین که او یافت ما هم ﴿وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَیْهِ خُبْراً﴾ او رفت و دید و باخبر شد ما همیشه باخبر بودیم که آنجا چه خبر است بر شرقِ دور ما احاطهٴ علمی داشتیم او رفته از نزدیک دیده که آنجا چه مردمی زندگی می‌کنند ﴿وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَیْهِ خُبْراً﴾ یعنی «أحطنا احاطةً» چون ما بکلّ شیء خبیر بودیم. از آن منطقه ایشان راه را ادامه داد و به شرق دور رفت ﴿ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً ٭ حَتَّی إِذَا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ﴾ دو کوهی بود یا سدّ ساختگی بود بالأخره یا مصنوعی یا طبیعی دوتا کوه بود آن طرف کوه گروهی بودند مثلاً یأجوج این طرف کوه گروهی بودند به نام مأجوج اینها از این دوتا کوه نمی‌توانستند عبور کنند بیایند مزاحم مردم ماورای جبل و ماورای سدّین بشوند بین‌السدّین که شیاری بود، درّه‌ای بود، شکافی بود از این بین‌السدّین سوء استفاده می‌کردند و می‌آمدند حمله می‌کردند کار اینها هم غارتگری بود کشاورزی و اینها که آشنا نبودند تغذیه‌شان از همین راه غارتگری بود پس یک سد آن طرف بود یک سد این طرف حالا یا سدّ صناعی یا سدّ طبیعی به نام جبل بین‌الجبلین شواهد دیگر تأیید می‌کند که این سدّین همان جبلین طبیعی بودند خب آنهایی که آن طرف کوه بودند از راه کوه نمی‌توانستند بیایند اینهایی هم که این طرف کوه بودند از راه این کوه نمی‌توانستند بیایند ولی بین‌الجبلین راهی بود اینها از این راه غارتگری‌شان را شروع می‌کردند و مزاحم مردم این طرف منطقه بودند. ﴿ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً ٭ حَتَّی إِذَا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِن دُونِ﴾ اینها یعنی آن طرف این سدّین ﴿قَوْماً﴾ که ﴿لاَّ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلاً﴾ هیچ چیزی نمی‌فهمیدند نه زبانشان با زبان مردم خاورمیانه یا مشرق‌زمین معتدل هماهنگ بود نه فرهنگشان، نه آدابشان، نه سُننشان اهل فهم و فرهنگ و اینها نبودند کارشان هم غارتگری بود ﴿لاَّ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلاً﴾. اینجا ذات اقدس الهی می‌فرماید ما به ذی‌القرنین گفتیم حالا فخررازی از اینکه خدای سبحان مستقیماً دارد ﴿قَالُوا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ﴾ می‌خواهد استفاده کند که او پیامبر بود برای اینکه مستقیماً سخن خدا را می‌شنود اما قبلاً گذشت که اولاً معلوم نیست این قول بلاواسطه باشد اگر روایتی دارد که این نظیر طالوت بود که از پیامبر عصرش برنامه می‌گرفت که ﴿قَالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِکاً﴾ از آن قبیل باشد منافات ندارد یک، ثانیاً این دستورها آیا از سنخ الهام بود نظیر آنچه به مادر موسی(سلام الله علیهما) گفت که ما به او گفتیم ﴿أَرْضِعِیهِ﴾ شیر بده ﴿فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَلاَ تَخَافِی وَلاَ تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾ خب این‌گونه از تعبیرات الهام‌بخش ممکن است برای ذی‌القرنین هم ثابت شده باشد اگر این در این حد است نشان نبوّت او نیست نعم، اگر روایت معتبری بر نبی بودن ذی‌القرنین دلالت بکند مخالف آیه نیست اما اثبات نبوّت ذی‌القرنین از صِرف این تعبیرها کارِ آسانی نیست، خب. ﴿حَتَّی إِذَا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِن دُونِ﴾ سدّین یعنی آن طرف سدّین ﴿قَوْماً لاَّ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلاً﴾ مردم این منطقه که این طرف سد بودند و در امانِ غارتگری آنها نبودند به ذی‌القرنین این پیشنهاد را دادند ﴿قَالُوا﴾ مردم این طرف سد گفتند ذی‌القرنین آن طرف سد یأجوج و مأجوج هستند غارتگرند ما از دست اینها در امان نیستیم ﴿قَالُوا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ﴾ یک، ﴿وَمَأْجُوجَ﴾ دو، که می‌گویند قوم تَتارند و قوم مغول اینها آمدند بخشهای وسیع این خاورمیانه را بر اساس همان غارتگری که داشتند از بین بردند یعنی خلفای بنی‌العباس را اینها ارباً اربا کردند حالا مرحوم خواجه طوسی(رضوان الله علیه) چه جلال و عظمتی داشت که توانست این باغ وحش را به صورت بوستان در بیاورد اینها را خواست آدم بکند و با این طرز تفکّر رصدخانه‌ای در مراغه درست کرده آن از عظمت خواجه است حالا این تقریباً اختصاصی به جریان خواجه و اینها ندارد این را شهرزوری در آ‌ن شهر حکمة‌الاشراق از تالیس مِلطی نقل می‌کند که بعدها ممکن است مرحوم خواجه همین حیله را به کار برده باشد ولی اصلش آن طوری که شهرزوری در شرح حکمةالاشراق از تالیس مِلطی نقل می‌کند این است که سلطان آن عصر نمی‌فهمید که این شمس و قمر خسوف و کسوف دارند یعنی چه؟ آیا خسوفی دارند کسوفی دارند چطوری ماه را ظل می‌گیرد چطوری آفتاب را ظل می‌گیرد چطوری زمین را ظل می‌گیرد اینها را نمی‌فهمید آن حکیم و ریاضیدان معروف این تالیس مِلطی به سلطان گفت این حرکت زمین این طور است حرکت ماه این طور است حرکت شمس این طور است اگر زمین بین ماه و شمس قرار بگیرد که آفتاب آن طرف زمین باشد و ماه بالای سر ماه باشد این زمین که کُروی است و سایهٴ او مخروطی است وقتی ماه بخواهد عبور بکند اگر به سایهٴ زمین نرسد که خب خسوفی نیست، اگر از سایهٴ زمین بگذرد سایهٴ زمین نمی‌گذارد نور آفتاب به ماه برسد این حالت را می‌گویند حالت انخساف، ماه‌گرفتگی یعنی سایهٴ زمین می‌افتد روی ماه، ماه را تاریک می‌کند اگر این در قسمتهای قاعدهٴ این مخروط قرار بگیرد می‌شود خسوف کلّی، اگر در رأس این قاعده قرار بگیرد که باریک است خسوف جزئی اینها را گفت او که متوجه نمی‌شد که این جریان چیست که، خب معمولاً ماه هم در شب چهارده می‌گیرد یعنی وقتی که به بدر رسید می‌گیرد در همان شعر معروف «یا هلالاً لمّا استتمّ کمالا» به حضرت عرض می‌کند ای هلال! آن وقتی که نوجوان بودی یا جوان بودی هلال بودی الآن که به سنّ پنجاه سال رسیدی از هلالی در آمدی بدر شدی «یا هلالاً لمّا استتمّ کمالا» که الآن جهان باید از تو استفاده کند بدر شدی «غاله خسفه فأبدأ غروبا» وقتی که بدر شدی باید همه از تو استفاده کنند گرفتار خسوف شدی و ماه‌گرفتی. غرض این است که خسوف در حالت بدر بودن و ماه وقتی شب چهارده رسید می‌گیرد تالیس مِلطی طبق نقل شهرزوری در شرح حکمةالاشراق گفت که ما که نمی‌توانیم این سلطان را بیدار کنیم وقتی ماه گرفت او بیاید ببیند که، شما به این تاس بکوبید از کوبیدن و سر و صدای این تاس او بیدار می‌شود وقتی بیدار شد می‌گوید چه خبر است؟ به او می‌گوییم که اینکه ما چند ماه قبل گفتیم فلان شب در فلان ساعت ماه را ظل می‌گیرد این است که بعدها او کم کم آشنا شد به مسائل ریاضی و به تالیس ملتی و امثال تالیس ملتی امکاناتی داد. همین کار را دربارهٴ مرحوم خواجه و این قومی که ﴿لاَّ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلاً﴾ تتار و مغول کردند اینکه می‌بینید وقتی ماه گرفته مکرّر با جارو و غیر جارو به تاس و اینها می‌زنند از همان‌جا پیدا شده وگرنه به تاس زدن و به جاروگرفتن و اینها که اساسی ندارد که خب این اصلش برای چند هزار سال قبل است برای چندین قرن سی، چهل سال یا چهل قرن قبل است که از آن دور زمان دیر آمده مرحوم خواجه هم مشابه این حیله را به کار برده تا کم کم اینهایی که ﴿لاَّ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلاً﴾ اینها بفهمند چه خبر است، خب.
این قوم وحشی را مرحوم خواجه(رضوان الله علیه) به این صورت در آورده که وقتی مرحوم علامه می‌گوید که من در بین علمای عصرم به عظمت استادم خواجه نصیر ندیدم گفتند که شما چرا مقیّد کردی گفتی در این عصر مگر در اعصار قبلی به عظمت خواجه کسی آمده؟ غرض این است که این قوم که ﴿لاَّ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلاً﴾ همین یأجوج، همین مأجوج آمدند در بخشهای وسیع این آسیای میانه این بنی‌العباس را ارباً اربا کردند و بساط حکومت اینها را برچیدند و کسی هم به دادِ اینها نرسید در اثر بی‌عرضگی این بنی‌العباس و طغیان‌گری اینها. خب، این قوم خاورمیانه را بالأخره به خاک و خون کشیدند کم جنایتی نکردند برای اینکه ﴿لاَّ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلاً﴾ در برابر این قوم حالا تازه بعد از این سد و امثال ذلک بود ﴿حَتَّی إِذَا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِن دُونِ﴾ سدّین یعنی طرف ﴿قَوْماً﴾ که ﴿لاَّ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلاً﴾ مردم این طرف سد خب آدم بافرهنگی بودند از ظلم آن یأجوج و مأجوج به سطوح آمدند به ذی‌القرنین گفتند ﴿إِنَّ یَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلَی أَن تَجْعَلَ بَیْنَنَا وَبَیْنَهُمْ سَدّاً﴾ ما هزینه‌اش را می‌دهیم ولی آن معماری و آن مهندسی و آن امکانات را نداریم که این شکاف این دو سد را یا دو جبل را بپوشانیم که اینها نتوانند بیایند ما هزینه‌اش را می‌دهیم. خدای سبحان هم که قبلاً در همین سوره آیهٴ 84 فرمود: ﴿إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَآتَیْنَاهُ مِن کُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَباً﴾ ما او را متمکّن در زمین کردیم امکانات فراوانی هم به او دادیم. اینها که پیشنهاد دادند به ذی‌القرنین که ما هزینه را تأمین می‌کنیم اُجرت هم تأمین می‌کنیم خرجش را بالأخره می‌دهیم هزینه را می‌دهیم شما سد بسازید یعنی بین‌الجبلین ذی‌القرنین فرمود: ﴿مَا مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ﴾ چون ذات اقدس الهی امکانات را به من داده آن خیر است منتها نیروی کمکی، کارگر و ابزار کار را بیاورید ما که نمی‌توانیم از نقاط مختلف این سرزمین آهن بیاوریم، بُراده‌های آهن بیاوریم، قیر بیاوریم، سرب بیاوریم شما این وسایل را بیاورید ما پولش را می‌دهیم، کارگر بیاید ما پولش را می‌دهیم دستور را می‌دهیم، معماری و اینها را راهنمایی بکنید و بکنیم هزینه‌اش را می‌دهیم کمکِ مالی نمی‌خواهید ﴿مَا مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ﴾ آن نیروها را بدهید نیروی کارگر و اینها را بدهید بقیه را ما تأمین می‌کنیم ﴿أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ رَدْماً﴾ رَدْم همان سد است من کاری می‌کنم که این شکاف بسته بشود بین شما که این طرفید و آنها که آن طرف کوه‌اند رَدْمی، سدّی باشد که آنها نه بتوانند از بالای سد بیایند نه بتوانند نَقْبی بزنند این سد را سوراخ بکنند بیایند هیچ یک از این دوتا راه نیست نه از بالا می‌توانند بیایند نه این را می‌توانند بشکافند آنها هم که دوتا کوه است که آنها دسترسی ندارند. خب، پس می‌شود سه‌تا سد دوتا سدّ طبیعی سدّی هم ما می‌سازیم. این سد آن دیوار چین نمی‌تواند باشد برای اینکه دیوار چین بر اساس همان مصالح ساختمانی آجر و امثال آجر است دیگر این سد یک سدّ فلزّی است آهن است و برادهٴ آهن است و سرب است و نفّاخی کردن و دَمیدن این کورهٴ آهنگری هست و آب کردن این سربها و آن آهن هست و یک دیوار فلزّی لذا این با آن دیوارهای مصطلح فرق می‌کند.
پرسش: حاج آقا این تطبیق با آیهٴ ﴿حَتَّی إِذَا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ﴾ سازگار نیست.
پاسخ: کدام آیه؟
پرسش: آیهٴ ﴿حَتَّی إِذَا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ﴾.
پاسخ: حالا می‌رسیم به خواست خدا، می‌رسیم به آن هماهنگی این با آن مطرح می‌شود به لطف الهی الآن این خودش روشن بشود بعد اینکه چگونه ذات اقدس الهی او را در هنگامی که می‌خواهد قیامت قیام بشود ﴿جَعَلَهُ دَکَّا﴾ می‌شود یا در فرصت دیگری خدا این سد را متلاشی می‌کند جداگانه در همین سور‌ه آیهٴ 98 خواهد آمد.
خب، این به حسب ظاهر بین السدّین را ذی‌القرنین می‌خواهد بچیند ﴿قَالَ مَا مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ﴾ با این نیروی کارگری، با تهیه کردن امکانات و هزینه ما ﴿أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ رَدْماً﴾ که رَدْم همان سد است. خب برای این سدسازی چه چیزی لازم است؟ بین این جبلین را این شکاف را این شیار را می‌خواهد سد بسازد فرمود: ﴿ءَأَتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ﴾ این بُراده‌های آهن را جمع کنید اینها مصالح ساختمانی ماست دیگر آجر و سنگ و اینها لازم نیست وقتی این بُراده‌های آهن را جمع کردید بین این دو سد، بین این دو جبل این آهنها را بریزید مثل آجر، مثل سیمان و مصالح دیگر این مصالح اوّلیه را بریزید، خب ﴿حَتَّی إِذَا سَاوَی﴾ این مقداری که آوردید بین الصدفین بین آن جبل و این جبل این شکاف با این بُراده‌های آهن پُر شد آن‌گاه سرب می‌آورید وسایل نفّاخی و کورهٴ آهنگری را راه‌اندازی می‌کنید این وسایل نفّاخی این سرب را که آب کرده است می‌دَمد این آهنها و براده‌های آهن هم داغ می‌شود مجموع این سربها و آن براده‌های آهن یک تکّه فلزّ غیر قابل نفوذ در می‌آید بین این دو کوه این فلز قرار می‌گیرد که نه از نظر امتداد مقدور آنهاست که بالا بیایند از بالای این سد به شما حمله کنند، نه آن قدرت را دارند که این را نَقد بزنند و سوراخ بکنند و از وسطش بیایند ﴿ءَأَتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ حَتَّی إِذَا سَاوَی بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قَالَ انفُخُوا﴾ بدمید، چه چیزی را بدمید؟ این زُبر حدید را خب چطور بدمید این را؟ آن موادّ تی‌ان‌تی یا انفجاری یا موادّ سوخت و سوزش چیست که بدمیم این آدم را آب بکند؟ آن سرب است ﴿حَتَّی إِذَا جَعَلَهُ نَاراً قَالَ ءَاتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً﴾ که این سرب مثل مَلات می‌شود این آهنها که گداخته شده این سرب را در آن می‌ریزیم جمعاً وقتی سرد شد یک تکّه سدّ فلزّیِ مستحکم خواهد شد به طوری که ﴿فَمَا اسْطَاعُوا أَن یَظْهَرُوهُ﴾ نه یأجوج و مأجوج می‌توانستند از بالای این سد بیایند ﴿وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْباً﴾ نه توانستند این دیوار را بشکافند و از جلو بیایند خب این کاری به آن دیوار غرب چین ندارند این بین دو کوه است یک، فلزّی هم هست دو، حالا ببینیم آیات دیگر یا ادلهٴ دیگری با این هماهنگ است یا نه؟
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:15

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن