- 222
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 80 تا 82 سوره اسراء _ بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 80 تا 82 سوره اسراء _ بخش اول"
گاهی انسان اول وارد کارهای خیر میشود بعد در اثر افراط و تفریط به بدعاقبتی آلوده میشود
گاهی کاذبانه وارد میشود ولی توبه میکند و صادقانه خارج شود.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِی مِن لَدُنکَ سُلْطَاناً نَصِیراً ﴿80﴾ وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً ﴿81﴾ وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَاراً ﴿82﴾
خطرات متوجّه به نبوّت و رسالت را بازگو فرمود که عدهای درصدد توطئهٴ فرهنگیاند, فقهیاند, حقوقیاند عدهای درصدد توطئه نظامی, سیاسی, اجتماعیاند و مانند آن. راه برونرفت از این خطرها را هم ذکر فرمود که ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ﴾ آن دربارهٴ فعل, دربارهٴ دعا و قول و گفتارِ عبادی و نیایشی هم فرمود: ﴿وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ﴾ البته این با فعل هم همراه است این ﴿مُدْخَلَ﴾ را گرچه زمخشری و امثال ایشان مصدر میمی دانستند اما احتمال اسم مکان منتفی نیست یعنی جایگاه صِدق مرا وارد کن نظیر قدمِ صدقی که در اول سورهٴ مبارکهٴ «یونس» است یا مَقعد صدقی که در سورهٴ مبارکهٴ «قمر» است که ﴿إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ ٭ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ آنجا قدمِ صدق است اینجا قعود صدق است آنجا هم مُدخَل صدق.
اینکه گفته شد گاهی ممکن است کسی صادقانه وارد بشود و کاذبانه خارج بشود کسانی که ـ معاذ الله ـ گرفتار سوء خاتمهاند اول وارد کارهای مثبت و خیر میشوند بعد در اثر افراط و تفریط به بدعاقبتی آلوده خواهند شد گاهی ممکن است کسی کاذبانه وارد بشود به قصد دنیا و طمع مادّی بعد توبه کند و صادقانه از کار خارج بشود حُرّ جریانش اینطور بود کاذبانه وارد کربلا شد و صادقانه خارج شد این فرق هست بین آغاز و انجام ﴿وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ﴾.
اما آنچه که در طیّ بحثهای قبل اشاره شد که کدام آیه مربوط به واعظ غیر متّعظ است نظیر ﴿لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾ و کدام آیه ناظر به منافقون است که ﴿وَاللَّهُ یَشْهَدُ﴾ که ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ﴾ و کدام آیه مربوط به غیر منافق است به تعبیر سیدناالاستاد در المیزان که ﴿لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾ اینها را انشاءالله در جمعبندی نهایی وقتی به سورهٴ مبارکهٴ «صف» رسیدیم آنجا مشخص میشود که آنچه قبلاً گذشته شد و آنچه الآن گفته شد و آنچه بعداً به خواست خدا گفته میشود باید در آن جمعبندی نهایی ملحوظ باشد.
درباره نسخ که گفته شد تخصیص اَزمانی است برای اینکه اگر قانونگذار بداند که مدّت این قانون محدود است روح این قانون به منقطعالآخر بودن برمیگردد نسخ شرایع و مناهج از این قبیل است ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ یعنی خطوط کلّی عقاید, اخلاق, حقوق, فقه اینها محفوظ است اما خطوط جزیی که مربوط به شِرعه و منهاج است اینها در هر شریعت و نبوّتی عوض میشود و ذات اقدس الهی میداند که چه موقع این حُکم بیتالمقدس مثلاً متوجّه به کعبه میشود قبله از قدس به کعبه منتقل میشود و مانند آن, پس اگر عموم و اطلاقی در آیه هست به حسب ظاهر برای ما دوام هست ولی برای ذات اقدس الهی که عالِم به غیب است بازگشتش به تخصیص ازمانی است یعنی از همان اول میداند که این حُکم منقطعالآخر است برای وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به لحاظ قوس نزول که صادر اول است و همهٴ چیزها را اهل بیت به اذن خدا میدانند برای اینها هم تخصیص ازمانی است البته در قوس نزول میدانند در قوس صعود برابر ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ که میگویند هر لحظه محتاج به علم جدیدند ﴿وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِی مِن لَدُنکَ سُلْطَاناً نَصِیراً﴾.
این جَعل سلطنت با چند قید همراه است اول همانطوری که علمِ لدنّی میطلبیدند سلطنت لدنّی هم میطلبیدند که بحثش در روز قبل گذشت و این هم باید مسلّط باشد بر همهٴ قدرتها که ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾ که این واقعاً سلطنت است مسلّط بر هر چیزی است. عمده آن قید سوم است که ﴿نَصِیراً﴾ است برخیها سلطنت میطلبند به دنبال ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾ هستند اما کسی که بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّی﴾ حرکت میکند با معیار ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ حرکت میکند این سلطنت نمیخواهد مگر سلطنت نصیر, نه سلطنت قاهر یک وقت سلطنت قاهر است مثل فرعون که میگوید ﴿أَلَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَهذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی﴾ یک وقت است نه, سلطنتی است که در راستای احیای دین است, نصرت دین است, نصرت حق است این سلطنت, سلطنت حق و مطلوب است ﴿وَاجْعَل لِی مِن لَدُنکَ﴾ نه از جای دیگر, دیگری کمک بکند نه ﴿وَاجْعَل لِی مِن لَدُنکَ سُلْطَاناً﴾ وقتی سلطان شد دیگر «لا یعادله شیء» که مسلّط باید باشد و این سلطنت هم سلطنت ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾ نیست سلطنتی است که با ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّی﴾, ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ و مانند آن همراه است میشود سلطانِ نصیر دین این نصیر هم صیغهٴ مبالغه است که قویتر و مُتقنتر از ناصر است این سلطنتی که نصیر دین والحق است این را از نزد خودت برای ما مقرّر بفرما چه اینکه مقرّر فرمودی ﴿وَاجْعَل لِی مِن لَدُنکَ سُلْطَاناً نَصِیراً﴾.
دستور دیگری که ذات اقدس الهی به رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عطا کرد این بود فرمود: ﴿وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً﴾ این ذیل نشان میدهد که این فعلها که به حسب ظاهر فعل ماضی است اینها منسلخ از زمان است اگر گفته شد ﴿إِنَّهُ کَانَ عَلِیماً قَدِیراً﴾ مستحضرید این ﴿کَانَ﴾ دیگر فعل ماضی نیست که دلالت بر زمان بکند در بحثهای قبلی گذشت که برخی از علوماند که دست ادیب و فصیح و بلیغ و اینها باز است یعنی کتابهای نحو و صرف و معانی و بیان و بدیع نسبت به آنها دسترسی دارند اما بعضی از مطالباند که دیگر در کتابهای ادبی جا برای آنها نیست آیا ﴿کَانَ﴾ فعل است یا از یک وجود خبر میدهد؟ آیا ﴿إِنَّهُ کَانَ عَلِیماً قَدِیراً﴾ این فعل ماضی است که از گذشته خبر بدهد یا منسلخ از زمان است؟ خب فعل باشد و زمانی نباشد دیگر فعل نیست آن معنای جوهری فعل این است که با زمان همراه است اما اگر چیزی متزمّن نبود, متمکّن نبود, در رهن زمان نبود, در رهن زمین نبود «کان» و «یکون» هم دربارهٴ او چیز دیگر خواهد بود اگر ذات اقدس الهی ازلاً و ابداً علیم است ﴿إِنَّهُ کَانَ عَلِیماً قَدِیراً﴾ از اصل کِینونت و هستی خبر میدهد «جاء» همینطور است این شعر معروف که «مات زیدٌ زید اگر فاعل بودی» این شعر اینطور نیست «مات زیدٌ زید اگر فاعل بودی» شعر این است.
مات زیدٌ زید اگر فاعل بودی کِی ز مرگ خویشتن غافل بودی
یعنی شما فاعل و امثال ذلک را فقط در محور ادبیات و نحو و صرف خلاصه نکنید وقتی میشود گفت «مات زیدٌ» این «مات» فعل و «زید» فاعل که این فاعل باشد از کار خود باخبر باشد زید مورد فعل است نه مصدر فعل وقتی مورد فعل بود دیگر فاعل نیست پس فاعل نحوی غیر از فاعل در بحثهای دیگر است «مات زیدٌ» این به صورت شرطیه است یعنی وقتی میشود گفت «مات زیدٌ» زید اگر فاعل بود آنوقت زید چون فاعل نیست پس بنابراین این را باید گذاشت کنار این ﴿جَاءَ الْحَقُّ﴾ نه ﴿جَاءَ﴾ در قبال «یجیء» است ﴿جَاءَ﴾ یعنی «ظهر», «یظهر», «ظاهر» همیشه حق آمده است نه اینکه یک وقت آمد, یک وقت نیامد یا بعدها میآید به چه دلیل؟ به دلیل این تقابل که این ﴿جَاءَ﴾ به معنای آمد نیست زیرا ﴿زَهَقَ﴾ به معنای «ذهب» نیست اگر «ذهب» بود این ﴿جَاءَ﴾ «یجیء», «ذهب», «یذهب» به معنی آمد و رفت بود همین آمد و رفت معمولی اما وقتی ﴿جَاءَ﴾ در قبال ﴿زَهَقَ﴾ قرار گرفت یعنی «حیَّ» حیات دارد ﴿زَهَقَ﴾ یعنی «مات» و «هلک» و «اضمحلّ» و «زال» اگر ﴿زَهَقَ﴾ به معنای زوال است ﴿جَاءَ﴾ هم به معنای حیات و هستی است و اگر آن ﴿زَهَقَ﴾ فعل ماضی نیست که از گذشته خبر بدهد به دلیل اصل کلّی که او را همراهی میکند میفرماید: ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً﴾ اصلاً باطل رفتنی است این اختصاصی به گذشته و حال و آینده ندارد پس «ان الحق کان حیّا», «ان الحقّ یکون حیّا», «ان الحقّ کائنٌ حیّاً» پس ﴿جَاءَ الْحَقُّ﴾ به معنای ماضی در قبال مضارع و حال نیست چه اینکه ﴿زَهَقَ﴾ هم به معنای ماضی در قبال حال و مضارع نیست برهان مسئله هم ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً﴾ است این ﴿کَانَ﴾ هم به معنای گذشته نیست یعنی «ان الباطل زاهقٌ» باطل رفتنی است پس این خصوصیات آیه کریمه این است ﴿جَاءَ الْحَقُّ﴾ یعنی «ظهر الحق» و «صحّ الحق والحقّ حیّ لا یزول و الباطل مضمحلّ لم یزل» حق همیشه اینطور است باطل هم همیشه اینطور است.
پرسش: ببخشید تقدیر نمیتوان گفت مثلاً «جاء الحق ربکم» یا «جاء أمر الحق».
پاسخ: چرا, تقدیر خلاف است دیگر البته ﴿جَاءَ الْحَقُّ﴾ خود «مِن ربّک» است چه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره», چه در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» در هر دو بخش ذات اقدس الهی فرمود: ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ حق با خدا نیست خدا با ندارد ﴿ذلکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ چیزی با خدا نیست حق اگر هست حقّ فعلی ﴿مِنَ اللَّهِ﴾ است بله دربارهٴ انسان کامل میشود گفت «علیّ(علیه السلام) مع الحق والحقّ مع علی» اما ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ نه «مع ربک» خدا با ندارد, همتا ندارد, همسایه ندارد, کُفو ندارد چیزی با خدا باشد خداست و خدا چیزی با او نیست هر چه حق است و حقیقت است از خداست ﴿الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ﴾ , ﴿جَاءَ الْحَقُّ﴾ یعنی «جاء الحقّ من ربک» این معنایش روشن است اما ﴿جَاءَ﴾ به معنای گذشته نیست, «یجیء» به معنای گذشته نیست او «دائم الفیض علی البریّة» است, «دائم الفضل علی البریّة» است فضلش حق است, فیضش حق است اینچنین نیست که گاهی حق بیاید گاهی باطل باشد اینچنین نیست اگر ما یک وقت به مقصد نرسیدیم برای اینکه ما به حق عمل نکردیم نه اینکه ما به حق عمل کردیم به وظیفه عمل کردیم ولی نتیجه نگرفتیم این نیست این تخصیصپذیر نیست اینچنین نیست که عالَم گاهی جای حق باشد گاهی جای باطل, خب.
پس ﴿جَاءَ الْحَقُّ﴾ در قبال «ذهب» نیست ﴿زَهَقَ الْبَاطِلُ﴾ به معنی «ذهب» نیست به معنی «زال» و «اضمحلّ» است آنگاه این دوتا قاعدهٴ کلی را به عنوان سنّت الهی, سنّت ثابت و لایتغیّر ذات اقدس الهی بیان کرده بأحد الأمرین و«حذف ما یُعلم منه جائز» اگر میفرمود «إنّ الحقّ کان جائیا» آنوقت ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً﴾ را هم ما میفهمیدیم حالا که فرمود: ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً﴾ «إنّ الحق حیٌّ لا یموت» را ما میفهمیم این نظام, نظامی نیست که باطل بپذیرد اگر یک وقت ما به مقصد نرسیدیم برای اینکه به حق عمل نکردیم.
پرسش: آنهایی که ﴿جَاءَ الْحَقُّ﴾ را ترسیم کردند به ورود پیامبر به مدینه ﴿جَاءَ﴾ را به معنی...
پاسخ: خب, آن تطبیق خودشان است وگرنه اصل کلّی قرآن که آن نیست اصل کلّی قرآن این است که باطل زهوق است در جریان هجرت وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چون نبوّت حق است همیشه حق است در قبالش کفر و نفاق و یهودیّت و مسیحیت که بعد از اسلام باطل است همیشه باطل است.
﴿إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً﴾ این دیگر ﴿کَانَ﴾ فعل ماضی نیست «جاء الحق ظهر الحق تحقَّق الحق, زهق الباطل زال الباطل اضمحلّ الباطل» چرا؟ برای اینکه باطل رفتنی است خبر نداد تعلیل کرد نفرمود «والباطل زاهقٌ» فرمود: ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً﴾. اینها ادّعای کلّی قرآن کریم بود.
در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» به عنوان مَثل ذکر شده است که ذات اقدس الهی مَثلی ذکر کرد در سورهٴ مبارکهٴ «رعد» آیه هفده فرمود: ﴿أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِیَةُ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رَابِیاً وَمِمّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ﴾ این دوتا مثال برای یک ممثّل آن ممثّل این دو مثال چیست؟ یکی مثال طبیعی, یکی مثال صناعی, یکی مثال آنچه را که زرگرها و صاحبان فلزهای گرانبها آب میکنند و کَفی روی آن آب میماند آن را ذکر کردند یکی هم مثال طبیعی است که وقتی بارانهای سیلآسا آمد سیلی حرکت میکند و کَفی روی سیل است, خب ممثّل این دو مثال چیست؟ این است فرمود: ﴿کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقِّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ﴾ که کفِ روی آب است ﴿فَیَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ﴾ ﴿جُفَاءً﴾ این مشتق نیست آببُرد است این کفی که روی آب است که کسی این را از بین نمیبرد که این با مرور آب از بین میرود این آببُرد را میگویند جُفا «یَذْهَبُ جُفَاءً» یعنی خود سیر آب این را میبرد ما کاری نمیکنیم حالا کفزدایی کنیم همین سیل آبش را نگه میدارد کَفِش را میبرد. خب, فرمود این کف آبنماست آب نیست درونش خالی است آن بیرون که یک قِشر نَمی است او که حق است آب میماند آن خلأ که شما را نشان میدهد به نام آب است این از بین میرود که ﴿یَذْهَبُ جُفَاءً﴾, خب.
این پس مَثل آن هم مدّعا چرا باطل از بین رفتنی است؟ باطل فرق نمیکند فکر باطل, خیال باطل, روش باطل, مَنش باطل, بازی باطل, سیاست باطل هر چه باطل است چرا رفتنی است؟ ذات اقدس الهی که معمار و مهندس این مثلث است یعنی عالَم, انسان, ربط عالم و انسان این مثلث را او ساخت در جهان هم که غیر از اضلاع سهگانهٴ مثلث چیز دیگری نیست جهان کلّ نظام کیهانی هست و انسانی است که فعال ما یشا در این محدوده است و پیوند انسان و جهان اضلاع سهگانهٴ این مثلث حق است فرمود من که معمارم, من که مهندسم, من که کارگرم, من که کارگزارم من که اینها را ساختم اینها با حق ساخته شد یک وقت است کسی که مهندس و معمار و کارگر خودش است ﴿مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ فرمود من در آفرینش آسمان و زمین که کمک نخواستم کسی نبود که مرا کمک بکند که کسی هم که آن توان را نداشت حالا اگر کسی این شبستان مسجد را ساخت کارگرش هم خودش بود کارمند هم خودش بود مهندس هم خودش بود معمار هم خودش بود این گفت مصالح ساختمانی این دیوارها و پِی و بنیان و سقف و بام این است دیگر ما باور میکنیم دیگر فرمود من که این عالم را ساختم اینها را با حق ساختم باطل اینجا جا ندارد لذا هر کس در هر رشتهای باشد گوشهای بخواهد بازی کند به مقصد نمیرسد این مزاج عالَم با حق ساخته شد باطل برنمیدارد قبلاً هم این مثال ذکر شد الآن دستگاه گوارش ما یک روده و معده است انسان خیال میکند به حسب ظاهر خالی است دیگر درست است معده و روده خالی است جا برای غذاست اما طرزی ساخته شد که غذای سالم را میپذیرد این مثل تُنگ و ظرفهای خالی دیگر نیست در یک تُنگ شما عسل بریزید نگه میدارد, غذای سمّی هم بریزید نگه میدارد دیگر چون حرفی برای گفتن ندارد که این فقط ظرف است اما این دستگاه گوارش و هاضمه حرفی برای گفتن دارد اگر غذای سالم دادیم حق است نگه میدارد فربه میشود ندادیم بالا میآورد چرا غذای سمّی را بالا میآورد؟ میگوید من برای این ساخته نشدم این برای طبیعت است. فطرت هم اینچنین است, آسمان اینچنین است, زمین اینچنین است همهٴ اینها بالا میآورند اگر کسی خدای ناکرده در کاری بخواهد بازی کند همان محدودهای را بالا میآورد این را رسوا میکند خب آدمی که بالا آورد رسوا میشود دیگر مکرّر فوراً دهنش را میگیرد, مکرّر با لباس جمع میکند, مکرّر از مجلس میرود بیرون فرمود ممکن نیست کسی کار خلاف بکند مگر اینکه آن محدوده این را بالا میآورد ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ , ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ , ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِینَ﴾ از مضمون مکرّر در مکرّر در قرآن کریم آمده فرمود من ساختم این عالَم را من اینها را با حق ساختم من اینها را که با آجر و مصالح ساختمانی و بتون نساختم که اینها بعد پیدا شده من تصمیم حقگونه گرفتم چون ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ و عالَم را ساختم, آدم را ساختم, ربط عالَم و آدم را هم ساختم لذا «کان», «جاء», «یجیء» در اینگونه از موارد منسلخ از زمان است اختصاصی به گذشته یا حال یا آینده ندارد نظام همینطور است به نحو موجبهٴ کلیه هم هست تخصیصناپذیر هم هست, آبی از تخصیص است هر کسی در هر رشتهای ذرّهای بخواهد باطل انجام بدهد به همان اندازه بالا میآورد مثل اینکه غذایی را که سمّی است یک گوشهاش سمّی هم باشد همان اثر خاصّ خودش را دارد.
پرسش: اینکه بعضی از حقوق حسابش به قیامت واگذار میشود.
پاسخ: کیفرش به آن است وگرنه الآن اینجا رسواست قیامت ظرف ظهور حق است نه ظرف حدوث حق لذا وقتی که دید میگوید ﴿یَا وَیْلَتَنَا مَالِ هذَا الْکِتَابِ لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَلاَ کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا﴾ عجب! همهٴ این حرفها را یادداشت کرده که چرا آدم نمیتواند منکر بشود چون متن آن عمل هست دیگر متن عمل هست نه یعنی متن آن خلاف هست حقیقت او که به یک صورت سمّی در میآید همان است دیگر, بنابراین قیامت ظرف ظهور رسوایی است نه حدوث رسوایی انسان دفعتاً میبیند که با انباری از خاطرات تلخ محشور میشود, خب.
فرمود: ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً﴾ میشود «إنّ الحقّ کان حیّاً لا یزول» حق اینچنین است خب پس ماییم و چنین عالَمی وقتی اینچنین شد ماییم و چنین عالم شد, ماییم و چنین اضلاع سهگانهٴ مثلث آنگاه میفرماید: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ﴾ فرمود ما حرفهای بهداشتی میزنیم, حرفهای درمانی میزنیم کجا شما مشکلی دارید که این حرفها شما را آلوده میکند اگر اهل تجربهاید حس و تجربه کمک میکند, اهل تجرید عقلی هستید برهان تجریدی تأیید میکند فرمود آنچه که ما آوردیم شفاست اولاً ما میگوییم مرض چیست؟ بعد میگوییم راه درمان چیست؟ دارو چیست بعد هم شفایش را هم به شما نشان میدهیم. ما میگوییم فلان عقیده مرض است برای اینکه با ساختار عالم سازگار نیست این عالم بالأخره حسابی دارد, کتابی دارد ما از جایی آمدیم به جایی میرویم, عالم از جایی آمده به جایی میرود بین ما و عالَم یک ربط ویژه است این ﴿فَهُمْ فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ﴾ که نیست که قرآن نهی کرده فرمود یک عده در هرج و مرجاند فرمود: ﴿فَهُمْ فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ﴾ اینها که هرج و مرجی فکر میکنند میگوییند باری به هر جهت این اصلاً نمیدانند از کجا آمدند به کجا میروند عالم چه بود اینها چه بودند اینها نمیدانند ما این یک قطره آب را به صورتی در آوردیم که الآن هزار, هزار یعنی هزار, هزارتا دانشکده راه افتادند که انسان را بشناسند نتوانستند چشمش انواع و اقسام بیماری دارد, گوشش انواع و اقسام بیماری دارد, مغزش انواع و اقسام بیماری دارد, دستش, پایش, رودهاش, ریهاش هزارها نفر دانشجو دارند کار میکنند تا همین هیکل یک متر و نیمی را بفهمند فرمود: ﴿أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِن مَنیٍّ یُمْنَی﴾ فرمود این اگر پدرش مُحْتَلم میشد لباسش خیس میشد رد میشد ما همین یک قطره آب را به این صورت در آوردیم دیگر مگر الآن کمتر از هزار دانشکده دارند این انسان و بیماری انسان و درد انسان و درمان انسان را میشناسند و هنوز بسیاری از بیماریها کشف نشده و هنوز بسیاری از داروها کشف نشده و اینها یقین دارند این بیماری سبب دارد, دارو دارد, نظم دارد باید کشف بشود آنگاه ذات اقدس الهی میفرماید ما بیماریها را میگوییم بعضی از بیماریها, بیماریهای اعتقادی است برخی از بیماریها ضعف ایمان است خب بیماریها هم فرق میکند دیگر بعضیها بیماریهای حاد است بعضیها طلیعهٴ بیماری است مثل سرماخوردگیهای مزمن و مانند آن. خب, فرمود بعضیها واقعاً بیماری حاد است, بعضی طلیعهٴ بیماری است, مربوط به مسائل اعتقادی است, گاهی مسائل اخلاقی است, گاهی مسائل اجتماعی است, گاهی مسائل سیاسی است, گاهی هم مسائل بدنی آنچه که مربوط به مسائل اعتقادی است دربارهٴ نفاق فرمود: ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ اینها مریضاند ممکن است همین جوانِ منافق را وقتی ببرد در دستگاه آزمایش قلب بگویند قلبش سالم است اما آن قلبی که ذات اقدس الهی عطا کرده است که منبع ادراک و پذیرش دین باشد این مریض است ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ این یکی این در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بیان کرد که بحثش گذشت. برخیها گرفتار مسائل اخلاقی و اجتماعیاند نظیر اینکه با اینکه مَحرَم دارند اما از نگاه به نامحرم نمیگذرد این را در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» فرمود به زنان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿لاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ﴾ وقتی میخواهید حرف بزنید مردانه حرف بزنید زنانه حرف نزنید در منزل با محرمتان خب زنانه حرف میزنید و اما در جامعه اگر خواستید با نامحرم حرف بزنید مردانه حرف بزنید صدایتان را نازک نکنید, کلمات رقیقانه نگویید که محتوای رقّت داشته باشد, آهنگ رقیقانه ارائه نکنید که جاذبهٴ صوتی داشته باشد ﴿لاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ﴾ چرا؟ ﴿فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلاَ مَعْرُوفاً﴾, خب اگر مردی با داشتن همسر در نامحرم طمع میکند در فرهنگ قرآن مریض است دیگر این مرض را قرآن باید معالجه کند. مشکلات سیاسی, اجتماعی که در صدر اسلام بود در هر عصر و مصری هم ممکن است پیدا بشود میگویند ما چرا رابطهمان را با ابرقدرتها قطع بکنیم شاید خدای ناکرده نظام اسلامی آسیب ببیند شاید روزی دوباره رژیم منحوس برگردد شاید ابرقدرت در خاورمیانه قاهر مطلق بشود این را در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود اینها بیماری سیاسی دارند و مریضاند باید معالجه بشوند آیه 52 سورهٴ مبارکهٴ «مائده» این بود ﴿فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَی أَن تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَی اللّهُ أَن یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلَی مَا أَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ﴾ آنها که مرض سیاسی دارند میگویند چرا ما با آمریکا رابطه نداشته باشیم؟ چرا با اسرائیل رابطه نداشته باشیم شاید یک وقت آنها قاهر بشوند دیگر اگر کسی معتقد به حق باشد باید بداند حق همیشه پیروز است ولو در این راه شربت شهادت بنوشد فرمود اینها مرض دارند مرض سیاسی دارند اینها را معالجه بکن اینها را هشدار بده ﴿فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ﴾ اینها منافق نیستند که باطنشان کافر ظاهرشان مسلمان اما بیمارند مرض سیاسی دارند خیال میکنند حق شکست میخورد, خیال میکنند باطل زهوق نیست و مانند آن, خب اگر قرآن کریم شفاست باید اول مشخص کند که چه چیزی بیماری است یک, بعد دارو عطا بکند که توکّل این است, اعتماد به خدا این است, اعتماد به حرف پیامبر و انبیا این است, شهادت این است, نصرت این است راه دارد اینها داروست وقتی هم خوردند شفا پیدا میکنند.
پرسش: فرمود: ﴿فَزَادَهُمُ اللهُ مَرَضَا﴾ .
پاسخ: بله دیگر, برای اینکه اینها کسانی هستند که ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ﴾ ذات اقدس الهی به اینها مهلت داد, مهلت داد, مهلت داد بلکه بتوانند توبه کنند وقتی فرمود ما به اینها مهلت دادیم راه توبه و اِنابه را به آنها نشان دادیم, راه درمان اولاً بهداشت را به اینها نشان دادیم عمل نکردند بعد راه درمان به اینها نشان دادیم عمل نکردند بیماری آمده اینها را گرفته راه توبه را به اینها نشان دادیم «انت الذی فتحت لعبادک باباً الی عفوک و سمیته التوبة» آن باب هم وارد نشدند تا اینکه صحنهٴ دل را اینها سیاه کردند دیگر جا برای هیچ چیزی نماند وقتی این صحنه پُر شد این کاغذ پر شد فقط جای امضا مانده ما هم امضا کردیم ﴿خَتَمَ﴾ یعنی مُهر کرد چه موقع نامه را مُهر میکنند؟ آنوقت که جا دیگر برای نوشتن مطلب بعدی نباشد دیگر اگر جا برای نوشتن حرف جدید است که مُهر نمیکنند فرمود اینها جا برای حرف نداشتند که ما هر کاری که میخواستیم بکنیم کردیم هر فیضی که خواستیم افاضه کنیم کردیم اینها هم هر تخلّفی از دستشان برمیآمد کردند دیگر جا نماند چیزی که چون صحنهٴ دل جا نبود ما مُهر کردیم از این به بعد دیگر ﴿سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ یعنی اول که خدا مُهر نمیکند اصلاً مُهر برای پایان نامه است چون اینچنین بود ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ﴾, خب.
فرمود اینها مرض است اولاً اینها را بگو یک عده آگاه باشند میشود بهداشت, اگر خدای ناکرده آلوده شدند آن راههای خاص را به آنها نشان بده بشود درمان و اگر آلوده شدند باز راه برای توبه باز است و میشود شفا اما برای کسی که گوش به حرف پیغمبر بدهد فرمود: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ﴾ گرچه برای همه مردم است چون ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ﴾ است اما مؤمنین مدد میگیرند مؤمنین هم که هم از بهداشت کمک بگیرند, هم از درمان کمک بگیرند ﴿وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ﴾ ذیلش انشاءالله برای بحث بعد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
گاهی انسان اول وارد کارهای خیر میشود بعد در اثر افراط و تفریط به بدعاقبتی آلوده میشود
گاهی کاذبانه وارد میشود ولی توبه میکند و صادقانه خارج شود.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِی مِن لَدُنکَ سُلْطَاناً نَصِیراً ﴿80﴾ وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً ﴿81﴾ وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَاراً ﴿82﴾
خطرات متوجّه به نبوّت و رسالت را بازگو فرمود که عدهای درصدد توطئهٴ فرهنگیاند, فقهیاند, حقوقیاند عدهای درصدد توطئه نظامی, سیاسی, اجتماعیاند و مانند آن. راه برونرفت از این خطرها را هم ذکر فرمود که ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ﴾ آن دربارهٴ فعل, دربارهٴ دعا و قول و گفتارِ عبادی و نیایشی هم فرمود: ﴿وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ﴾ البته این با فعل هم همراه است این ﴿مُدْخَلَ﴾ را گرچه زمخشری و امثال ایشان مصدر میمی دانستند اما احتمال اسم مکان منتفی نیست یعنی جایگاه صِدق مرا وارد کن نظیر قدمِ صدقی که در اول سورهٴ مبارکهٴ «یونس» است یا مَقعد صدقی که در سورهٴ مبارکهٴ «قمر» است که ﴿إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ ٭ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ آنجا قدمِ صدق است اینجا قعود صدق است آنجا هم مُدخَل صدق.
اینکه گفته شد گاهی ممکن است کسی صادقانه وارد بشود و کاذبانه خارج بشود کسانی که ـ معاذ الله ـ گرفتار سوء خاتمهاند اول وارد کارهای مثبت و خیر میشوند بعد در اثر افراط و تفریط به بدعاقبتی آلوده خواهند شد گاهی ممکن است کسی کاذبانه وارد بشود به قصد دنیا و طمع مادّی بعد توبه کند و صادقانه از کار خارج بشود حُرّ جریانش اینطور بود کاذبانه وارد کربلا شد و صادقانه خارج شد این فرق هست بین آغاز و انجام ﴿وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ﴾.
اما آنچه که در طیّ بحثهای قبل اشاره شد که کدام آیه مربوط به واعظ غیر متّعظ است نظیر ﴿لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾ و کدام آیه ناظر به منافقون است که ﴿وَاللَّهُ یَشْهَدُ﴾ که ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ﴾ و کدام آیه مربوط به غیر منافق است به تعبیر سیدناالاستاد در المیزان که ﴿لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾ اینها را انشاءالله در جمعبندی نهایی وقتی به سورهٴ مبارکهٴ «صف» رسیدیم آنجا مشخص میشود که آنچه قبلاً گذشته شد و آنچه الآن گفته شد و آنچه بعداً به خواست خدا گفته میشود باید در آن جمعبندی نهایی ملحوظ باشد.
درباره نسخ که گفته شد تخصیص اَزمانی است برای اینکه اگر قانونگذار بداند که مدّت این قانون محدود است روح این قانون به منقطعالآخر بودن برمیگردد نسخ شرایع و مناهج از این قبیل است ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ یعنی خطوط کلّی عقاید, اخلاق, حقوق, فقه اینها محفوظ است اما خطوط جزیی که مربوط به شِرعه و منهاج است اینها در هر شریعت و نبوّتی عوض میشود و ذات اقدس الهی میداند که چه موقع این حُکم بیتالمقدس مثلاً متوجّه به کعبه میشود قبله از قدس به کعبه منتقل میشود و مانند آن, پس اگر عموم و اطلاقی در آیه هست به حسب ظاهر برای ما دوام هست ولی برای ذات اقدس الهی که عالِم به غیب است بازگشتش به تخصیص ازمانی است یعنی از همان اول میداند که این حُکم منقطعالآخر است برای وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به لحاظ قوس نزول که صادر اول است و همهٴ چیزها را اهل بیت به اذن خدا میدانند برای اینها هم تخصیص ازمانی است البته در قوس نزول میدانند در قوس صعود برابر ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ که میگویند هر لحظه محتاج به علم جدیدند ﴿وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِی مِن لَدُنکَ سُلْطَاناً نَصِیراً﴾.
این جَعل سلطنت با چند قید همراه است اول همانطوری که علمِ لدنّی میطلبیدند سلطنت لدنّی هم میطلبیدند که بحثش در روز قبل گذشت و این هم باید مسلّط باشد بر همهٴ قدرتها که ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾ که این واقعاً سلطنت است مسلّط بر هر چیزی است. عمده آن قید سوم است که ﴿نَصِیراً﴾ است برخیها سلطنت میطلبند به دنبال ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾ هستند اما کسی که بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّی﴾ حرکت میکند با معیار ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ حرکت میکند این سلطنت نمیخواهد مگر سلطنت نصیر, نه سلطنت قاهر یک وقت سلطنت قاهر است مثل فرعون که میگوید ﴿أَلَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَهذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی﴾ یک وقت است نه, سلطنتی است که در راستای احیای دین است, نصرت دین است, نصرت حق است این سلطنت, سلطنت حق و مطلوب است ﴿وَاجْعَل لِی مِن لَدُنکَ﴾ نه از جای دیگر, دیگری کمک بکند نه ﴿وَاجْعَل لِی مِن لَدُنکَ سُلْطَاناً﴾ وقتی سلطان شد دیگر «لا یعادله شیء» که مسلّط باید باشد و این سلطنت هم سلطنت ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾ نیست سلطنتی است که با ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّی﴾, ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ و مانند آن همراه است میشود سلطانِ نصیر دین این نصیر هم صیغهٴ مبالغه است که قویتر و مُتقنتر از ناصر است این سلطنتی که نصیر دین والحق است این را از نزد خودت برای ما مقرّر بفرما چه اینکه مقرّر فرمودی ﴿وَاجْعَل لِی مِن لَدُنکَ سُلْطَاناً نَصِیراً﴾.
دستور دیگری که ذات اقدس الهی به رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عطا کرد این بود فرمود: ﴿وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً﴾ این ذیل نشان میدهد که این فعلها که به حسب ظاهر فعل ماضی است اینها منسلخ از زمان است اگر گفته شد ﴿إِنَّهُ کَانَ عَلِیماً قَدِیراً﴾ مستحضرید این ﴿کَانَ﴾ دیگر فعل ماضی نیست که دلالت بر زمان بکند در بحثهای قبلی گذشت که برخی از علوماند که دست ادیب و فصیح و بلیغ و اینها باز است یعنی کتابهای نحو و صرف و معانی و بیان و بدیع نسبت به آنها دسترسی دارند اما بعضی از مطالباند که دیگر در کتابهای ادبی جا برای آنها نیست آیا ﴿کَانَ﴾ فعل است یا از یک وجود خبر میدهد؟ آیا ﴿إِنَّهُ کَانَ عَلِیماً قَدِیراً﴾ این فعل ماضی است که از گذشته خبر بدهد یا منسلخ از زمان است؟ خب فعل باشد و زمانی نباشد دیگر فعل نیست آن معنای جوهری فعل این است که با زمان همراه است اما اگر چیزی متزمّن نبود, متمکّن نبود, در رهن زمان نبود, در رهن زمین نبود «کان» و «یکون» هم دربارهٴ او چیز دیگر خواهد بود اگر ذات اقدس الهی ازلاً و ابداً علیم است ﴿إِنَّهُ کَانَ عَلِیماً قَدِیراً﴾ از اصل کِینونت و هستی خبر میدهد «جاء» همینطور است این شعر معروف که «مات زیدٌ زید اگر فاعل بودی» این شعر اینطور نیست «مات زیدٌ زید اگر فاعل بودی» شعر این است.
مات زیدٌ زید اگر فاعل بودی کِی ز مرگ خویشتن غافل بودی
یعنی شما فاعل و امثال ذلک را فقط در محور ادبیات و نحو و صرف خلاصه نکنید وقتی میشود گفت «مات زیدٌ» این «مات» فعل و «زید» فاعل که این فاعل باشد از کار خود باخبر باشد زید مورد فعل است نه مصدر فعل وقتی مورد فعل بود دیگر فاعل نیست پس فاعل نحوی غیر از فاعل در بحثهای دیگر است «مات زیدٌ» این به صورت شرطیه است یعنی وقتی میشود گفت «مات زیدٌ» زید اگر فاعل بود آنوقت زید چون فاعل نیست پس بنابراین این را باید گذاشت کنار این ﴿جَاءَ الْحَقُّ﴾ نه ﴿جَاءَ﴾ در قبال «یجیء» است ﴿جَاءَ﴾ یعنی «ظهر», «یظهر», «ظاهر» همیشه حق آمده است نه اینکه یک وقت آمد, یک وقت نیامد یا بعدها میآید به چه دلیل؟ به دلیل این تقابل که این ﴿جَاءَ﴾ به معنای آمد نیست زیرا ﴿زَهَقَ﴾ به معنای «ذهب» نیست اگر «ذهب» بود این ﴿جَاءَ﴾ «یجیء», «ذهب», «یذهب» به معنی آمد و رفت بود همین آمد و رفت معمولی اما وقتی ﴿جَاءَ﴾ در قبال ﴿زَهَقَ﴾ قرار گرفت یعنی «حیَّ» حیات دارد ﴿زَهَقَ﴾ یعنی «مات» و «هلک» و «اضمحلّ» و «زال» اگر ﴿زَهَقَ﴾ به معنای زوال است ﴿جَاءَ﴾ هم به معنای حیات و هستی است و اگر آن ﴿زَهَقَ﴾ فعل ماضی نیست که از گذشته خبر بدهد به دلیل اصل کلّی که او را همراهی میکند میفرماید: ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً﴾ اصلاً باطل رفتنی است این اختصاصی به گذشته و حال و آینده ندارد پس «ان الحق کان حیّا», «ان الحقّ یکون حیّا», «ان الحقّ کائنٌ حیّاً» پس ﴿جَاءَ الْحَقُّ﴾ به معنای ماضی در قبال مضارع و حال نیست چه اینکه ﴿زَهَقَ﴾ هم به معنای ماضی در قبال حال و مضارع نیست برهان مسئله هم ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً﴾ است این ﴿کَانَ﴾ هم به معنای گذشته نیست یعنی «ان الباطل زاهقٌ» باطل رفتنی است پس این خصوصیات آیه کریمه این است ﴿جَاءَ الْحَقُّ﴾ یعنی «ظهر الحق» و «صحّ الحق والحقّ حیّ لا یزول و الباطل مضمحلّ لم یزل» حق همیشه اینطور است باطل هم همیشه اینطور است.
پرسش: ببخشید تقدیر نمیتوان گفت مثلاً «جاء الحق ربکم» یا «جاء أمر الحق».
پاسخ: چرا, تقدیر خلاف است دیگر البته ﴿جَاءَ الْحَقُّ﴾ خود «مِن ربّک» است چه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره», چه در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» در هر دو بخش ذات اقدس الهی فرمود: ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ حق با خدا نیست خدا با ندارد ﴿ذلکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ چیزی با خدا نیست حق اگر هست حقّ فعلی ﴿مِنَ اللَّهِ﴾ است بله دربارهٴ انسان کامل میشود گفت «علیّ(علیه السلام) مع الحق والحقّ مع علی» اما ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ نه «مع ربک» خدا با ندارد, همتا ندارد, همسایه ندارد, کُفو ندارد چیزی با خدا باشد خداست و خدا چیزی با او نیست هر چه حق است و حقیقت است از خداست ﴿الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ﴾ , ﴿جَاءَ الْحَقُّ﴾ یعنی «جاء الحقّ من ربک» این معنایش روشن است اما ﴿جَاءَ﴾ به معنای گذشته نیست, «یجیء» به معنای گذشته نیست او «دائم الفیض علی البریّة» است, «دائم الفضل علی البریّة» است فضلش حق است, فیضش حق است اینچنین نیست که گاهی حق بیاید گاهی باطل باشد اینچنین نیست اگر ما یک وقت به مقصد نرسیدیم برای اینکه ما به حق عمل نکردیم نه اینکه ما به حق عمل کردیم به وظیفه عمل کردیم ولی نتیجه نگرفتیم این نیست این تخصیصپذیر نیست اینچنین نیست که عالَم گاهی جای حق باشد گاهی جای باطل, خب.
پس ﴿جَاءَ الْحَقُّ﴾ در قبال «ذهب» نیست ﴿زَهَقَ الْبَاطِلُ﴾ به معنی «ذهب» نیست به معنی «زال» و «اضمحلّ» است آنگاه این دوتا قاعدهٴ کلی را به عنوان سنّت الهی, سنّت ثابت و لایتغیّر ذات اقدس الهی بیان کرده بأحد الأمرین و«حذف ما یُعلم منه جائز» اگر میفرمود «إنّ الحقّ کان جائیا» آنوقت ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً﴾ را هم ما میفهمیدیم حالا که فرمود: ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً﴾ «إنّ الحق حیٌّ لا یموت» را ما میفهمیم این نظام, نظامی نیست که باطل بپذیرد اگر یک وقت ما به مقصد نرسیدیم برای اینکه به حق عمل نکردیم.
پرسش: آنهایی که ﴿جَاءَ الْحَقُّ﴾ را ترسیم کردند به ورود پیامبر به مدینه ﴿جَاءَ﴾ را به معنی...
پاسخ: خب, آن تطبیق خودشان است وگرنه اصل کلّی قرآن که آن نیست اصل کلّی قرآن این است که باطل زهوق است در جریان هجرت وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چون نبوّت حق است همیشه حق است در قبالش کفر و نفاق و یهودیّت و مسیحیت که بعد از اسلام باطل است همیشه باطل است.
﴿إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً﴾ این دیگر ﴿کَانَ﴾ فعل ماضی نیست «جاء الحق ظهر الحق تحقَّق الحق, زهق الباطل زال الباطل اضمحلّ الباطل» چرا؟ برای اینکه باطل رفتنی است خبر نداد تعلیل کرد نفرمود «والباطل زاهقٌ» فرمود: ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً﴾. اینها ادّعای کلّی قرآن کریم بود.
در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» به عنوان مَثل ذکر شده است که ذات اقدس الهی مَثلی ذکر کرد در سورهٴ مبارکهٴ «رعد» آیه هفده فرمود: ﴿أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِیَةُ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رَابِیاً وَمِمّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ﴾ این دوتا مثال برای یک ممثّل آن ممثّل این دو مثال چیست؟ یکی مثال طبیعی, یکی مثال صناعی, یکی مثال آنچه را که زرگرها و صاحبان فلزهای گرانبها آب میکنند و کَفی روی آن آب میماند آن را ذکر کردند یکی هم مثال طبیعی است که وقتی بارانهای سیلآسا آمد سیلی حرکت میکند و کَفی روی سیل است, خب ممثّل این دو مثال چیست؟ این است فرمود: ﴿کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقِّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ﴾ که کفِ روی آب است ﴿فَیَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ﴾ ﴿جُفَاءً﴾ این مشتق نیست آببُرد است این کفی که روی آب است که کسی این را از بین نمیبرد که این با مرور آب از بین میرود این آببُرد را میگویند جُفا «یَذْهَبُ جُفَاءً» یعنی خود سیر آب این را میبرد ما کاری نمیکنیم حالا کفزدایی کنیم همین سیل آبش را نگه میدارد کَفِش را میبرد. خب, فرمود این کف آبنماست آب نیست درونش خالی است آن بیرون که یک قِشر نَمی است او که حق است آب میماند آن خلأ که شما را نشان میدهد به نام آب است این از بین میرود که ﴿یَذْهَبُ جُفَاءً﴾, خب.
این پس مَثل آن هم مدّعا چرا باطل از بین رفتنی است؟ باطل فرق نمیکند فکر باطل, خیال باطل, روش باطل, مَنش باطل, بازی باطل, سیاست باطل هر چه باطل است چرا رفتنی است؟ ذات اقدس الهی که معمار و مهندس این مثلث است یعنی عالَم, انسان, ربط عالم و انسان این مثلث را او ساخت در جهان هم که غیر از اضلاع سهگانهٴ مثلث چیز دیگری نیست جهان کلّ نظام کیهانی هست و انسانی است که فعال ما یشا در این محدوده است و پیوند انسان و جهان اضلاع سهگانهٴ این مثلث حق است فرمود من که معمارم, من که مهندسم, من که کارگرم, من که کارگزارم من که اینها را ساختم اینها با حق ساخته شد یک وقت است کسی که مهندس و معمار و کارگر خودش است ﴿مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ فرمود من در آفرینش آسمان و زمین که کمک نخواستم کسی نبود که مرا کمک بکند که کسی هم که آن توان را نداشت حالا اگر کسی این شبستان مسجد را ساخت کارگرش هم خودش بود کارمند هم خودش بود مهندس هم خودش بود معمار هم خودش بود این گفت مصالح ساختمانی این دیوارها و پِی و بنیان و سقف و بام این است دیگر ما باور میکنیم دیگر فرمود من که این عالم را ساختم اینها را با حق ساختم باطل اینجا جا ندارد لذا هر کس در هر رشتهای باشد گوشهای بخواهد بازی کند به مقصد نمیرسد این مزاج عالَم با حق ساخته شد باطل برنمیدارد قبلاً هم این مثال ذکر شد الآن دستگاه گوارش ما یک روده و معده است انسان خیال میکند به حسب ظاهر خالی است دیگر درست است معده و روده خالی است جا برای غذاست اما طرزی ساخته شد که غذای سالم را میپذیرد این مثل تُنگ و ظرفهای خالی دیگر نیست در یک تُنگ شما عسل بریزید نگه میدارد, غذای سمّی هم بریزید نگه میدارد دیگر چون حرفی برای گفتن ندارد که این فقط ظرف است اما این دستگاه گوارش و هاضمه حرفی برای گفتن دارد اگر غذای سالم دادیم حق است نگه میدارد فربه میشود ندادیم بالا میآورد چرا غذای سمّی را بالا میآورد؟ میگوید من برای این ساخته نشدم این برای طبیعت است. فطرت هم اینچنین است, آسمان اینچنین است, زمین اینچنین است همهٴ اینها بالا میآورند اگر کسی خدای ناکرده در کاری بخواهد بازی کند همان محدودهای را بالا میآورد این را رسوا میکند خب آدمی که بالا آورد رسوا میشود دیگر مکرّر فوراً دهنش را میگیرد, مکرّر با لباس جمع میکند, مکرّر از مجلس میرود بیرون فرمود ممکن نیست کسی کار خلاف بکند مگر اینکه آن محدوده این را بالا میآورد ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ , ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ , ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِینَ﴾ از مضمون مکرّر در مکرّر در قرآن کریم آمده فرمود من ساختم این عالَم را من اینها را با حق ساختم من اینها را که با آجر و مصالح ساختمانی و بتون نساختم که اینها بعد پیدا شده من تصمیم حقگونه گرفتم چون ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ و عالَم را ساختم, آدم را ساختم, ربط عالَم و آدم را هم ساختم لذا «کان», «جاء», «یجیء» در اینگونه از موارد منسلخ از زمان است اختصاصی به گذشته یا حال یا آینده ندارد نظام همینطور است به نحو موجبهٴ کلیه هم هست تخصیصناپذیر هم هست, آبی از تخصیص است هر کسی در هر رشتهای ذرّهای بخواهد باطل انجام بدهد به همان اندازه بالا میآورد مثل اینکه غذایی را که سمّی است یک گوشهاش سمّی هم باشد همان اثر خاصّ خودش را دارد.
پرسش: اینکه بعضی از حقوق حسابش به قیامت واگذار میشود.
پاسخ: کیفرش به آن است وگرنه الآن اینجا رسواست قیامت ظرف ظهور حق است نه ظرف حدوث حق لذا وقتی که دید میگوید ﴿یَا وَیْلَتَنَا مَالِ هذَا الْکِتَابِ لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَلاَ کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا﴾ عجب! همهٴ این حرفها را یادداشت کرده که چرا آدم نمیتواند منکر بشود چون متن آن عمل هست دیگر متن عمل هست نه یعنی متن آن خلاف هست حقیقت او که به یک صورت سمّی در میآید همان است دیگر, بنابراین قیامت ظرف ظهور رسوایی است نه حدوث رسوایی انسان دفعتاً میبیند که با انباری از خاطرات تلخ محشور میشود, خب.
فرمود: ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً﴾ میشود «إنّ الحقّ کان حیّاً لا یزول» حق اینچنین است خب پس ماییم و چنین عالَمی وقتی اینچنین شد ماییم و چنین عالم شد, ماییم و چنین اضلاع سهگانهٴ مثلث آنگاه میفرماید: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ﴾ فرمود ما حرفهای بهداشتی میزنیم, حرفهای درمانی میزنیم کجا شما مشکلی دارید که این حرفها شما را آلوده میکند اگر اهل تجربهاید حس و تجربه کمک میکند, اهل تجرید عقلی هستید برهان تجریدی تأیید میکند فرمود آنچه که ما آوردیم شفاست اولاً ما میگوییم مرض چیست؟ بعد میگوییم راه درمان چیست؟ دارو چیست بعد هم شفایش را هم به شما نشان میدهیم. ما میگوییم فلان عقیده مرض است برای اینکه با ساختار عالم سازگار نیست این عالم بالأخره حسابی دارد, کتابی دارد ما از جایی آمدیم به جایی میرویم, عالم از جایی آمده به جایی میرود بین ما و عالَم یک ربط ویژه است این ﴿فَهُمْ فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ﴾ که نیست که قرآن نهی کرده فرمود یک عده در هرج و مرجاند فرمود: ﴿فَهُمْ فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ﴾ اینها که هرج و مرجی فکر میکنند میگوییند باری به هر جهت این اصلاً نمیدانند از کجا آمدند به کجا میروند عالم چه بود اینها چه بودند اینها نمیدانند ما این یک قطره آب را به صورتی در آوردیم که الآن هزار, هزار یعنی هزار, هزارتا دانشکده راه افتادند که انسان را بشناسند نتوانستند چشمش انواع و اقسام بیماری دارد, گوشش انواع و اقسام بیماری دارد, مغزش انواع و اقسام بیماری دارد, دستش, پایش, رودهاش, ریهاش هزارها نفر دانشجو دارند کار میکنند تا همین هیکل یک متر و نیمی را بفهمند فرمود: ﴿أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِن مَنیٍّ یُمْنَی﴾ فرمود این اگر پدرش مُحْتَلم میشد لباسش خیس میشد رد میشد ما همین یک قطره آب را به این صورت در آوردیم دیگر مگر الآن کمتر از هزار دانشکده دارند این انسان و بیماری انسان و درد انسان و درمان انسان را میشناسند و هنوز بسیاری از بیماریها کشف نشده و هنوز بسیاری از داروها کشف نشده و اینها یقین دارند این بیماری سبب دارد, دارو دارد, نظم دارد باید کشف بشود آنگاه ذات اقدس الهی میفرماید ما بیماریها را میگوییم بعضی از بیماریها, بیماریهای اعتقادی است برخی از بیماریها ضعف ایمان است خب بیماریها هم فرق میکند دیگر بعضیها بیماریهای حاد است بعضیها طلیعهٴ بیماری است مثل سرماخوردگیهای مزمن و مانند آن. خب, فرمود بعضیها واقعاً بیماری حاد است, بعضی طلیعهٴ بیماری است, مربوط به مسائل اعتقادی است, گاهی مسائل اخلاقی است, گاهی مسائل اجتماعی است, گاهی مسائل سیاسی است, گاهی هم مسائل بدنی آنچه که مربوط به مسائل اعتقادی است دربارهٴ نفاق فرمود: ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ اینها مریضاند ممکن است همین جوانِ منافق را وقتی ببرد در دستگاه آزمایش قلب بگویند قلبش سالم است اما آن قلبی که ذات اقدس الهی عطا کرده است که منبع ادراک و پذیرش دین باشد این مریض است ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ این یکی این در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بیان کرد که بحثش گذشت. برخیها گرفتار مسائل اخلاقی و اجتماعیاند نظیر اینکه با اینکه مَحرَم دارند اما از نگاه به نامحرم نمیگذرد این را در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» فرمود به زنان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿لاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ﴾ وقتی میخواهید حرف بزنید مردانه حرف بزنید زنانه حرف نزنید در منزل با محرمتان خب زنانه حرف میزنید و اما در جامعه اگر خواستید با نامحرم حرف بزنید مردانه حرف بزنید صدایتان را نازک نکنید, کلمات رقیقانه نگویید که محتوای رقّت داشته باشد, آهنگ رقیقانه ارائه نکنید که جاذبهٴ صوتی داشته باشد ﴿لاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ﴾ چرا؟ ﴿فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلاَ مَعْرُوفاً﴾, خب اگر مردی با داشتن همسر در نامحرم طمع میکند در فرهنگ قرآن مریض است دیگر این مرض را قرآن باید معالجه کند. مشکلات سیاسی, اجتماعی که در صدر اسلام بود در هر عصر و مصری هم ممکن است پیدا بشود میگویند ما چرا رابطهمان را با ابرقدرتها قطع بکنیم شاید خدای ناکرده نظام اسلامی آسیب ببیند شاید روزی دوباره رژیم منحوس برگردد شاید ابرقدرت در خاورمیانه قاهر مطلق بشود این را در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود اینها بیماری سیاسی دارند و مریضاند باید معالجه بشوند آیه 52 سورهٴ مبارکهٴ «مائده» این بود ﴿فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَی أَن تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَی اللّهُ أَن یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلَی مَا أَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ﴾ آنها که مرض سیاسی دارند میگویند چرا ما با آمریکا رابطه نداشته باشیم؟ چرا با اسرائیل رابطه نداشته باشیم شاید یک وقت آنها قاهر بشوند دیگر اگر کسی معتقد به حق باشد باید بداند حق همیشه پیروز است ولو در این راه شربت شهادت بنوشد فرمود اینها مرض دارند مرض سیاسی دارند اینها را معالجه بکن اینها را هشدار بده ﴿فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ﴾ اینها منافق نیستند که باطنشان کافر ظاهرشان مسلمان اما بیمارند مرض سیاسی دارند خیال میکنند حق شکست میخورد, خیال میکنند باطل زهوق نیست و مانند آن, خب اگر قرآن کریم شفاست باید اول مشخص کند که چه چیزی بیماری است یک, بعد دارو عطا بکند که توکّل این است, اعتماد به خدا این است, اعتماد به حرف پیامبر و انبیا این است, شهادت این است, نصرت این است راه دارد اینها داروست وقتی هم خوردند شفا پیدا میکنند.
پرسش: فرمود: ﴿فَزَادَهُمُ اللهُ مَرَضَا﴾ .
پاسخ: بله دیگر, برای اینکه اینها کسانی هستند که ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ﴾ ذات اقدس الهی به اینها مهلت داد, مهلت داد, مهلت داد بلکه بتوانند توبه کنند وقتی فرمود ما به اینها مهلت دادیم راه توبه و اِنابه را به آنها نشان دادیم, راه درمان اولاً بهداشت را به اینها نشان دادیم عمل نکردند بعد راه درمان به اینها نشان دادیم عمل نکردند بیماری آمده اینها را گرفته راه توبه را به اینها نشان دادیم «انت الذی فتحت لعبادک باباً الی عفوک و سمیته التوبة» آن باب هم وارد نشدند تا اینکه صحنهٴ دل را اینها سیاه کردند دیگر جا برای هیچ چیزی نماند وقتی این صحنه پُر شد این کاغذ پر شد فقط جای امضا مانده ما هم امضا کردیم ﴿خَتَمَ﴾ یعنی مُهر کرد چه موقع نامه را مُهر میکنند؟ آنوقت که جا دیگر برای نوشتن مطلب بعدی نباشد دیگر اگر جا برای نوشتن حرف جدید است که مُهر نمیکنند فرمود اینها جا برای حرف نداشتند که ما هر کاری که میخواستیم بکنیم کردیم هر فیضی که خواستیم افاضه کنیم کردیم اینها هم هر تخلّفی از دستشان برمیآمد کردند دیگر جا نماند چیزی که چون صحنهٴ دل جا نبود ما مُهر کردیم از این به بعد دیگر ﴿سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ یعنی اول که خدا مُهر نمیکند اصلاً مُهر برای پایان نامه است چون اینچنین بود ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ﴾, خب.
فرمود اینها مرض است اولاً اینها را بگو یک عده آگاه باشند میشود بهداشت, اگر خدای ناکرده آلوده شدند آن راههای خاص را به آنها نشان بده بشود درمان و اگر آلوده شدند باز راه برای توبه باز است و میشود شفا اما برای کسی که گوش به حرف پیغمبر بدهد فرمود: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ﴾ گرچه برای همه مردم است چون ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ﴾ است اما مؤمنین مدد میگیرند مؤمنین هم که هم از بهداشت کمک بگیرند, هم از درمان کمک بگیرند ﴿وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ﴾ ذیلش انشاءالله برای بحث بعد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است