- 481
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 85 سوره اسراء _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 85 سوره اسراء _ بخش دوم"
تنها صراط مستقیمی که بنده را به ذات اقدس الهی آشنا میکند معرفت نفس است
فطرت انسان در درون روح انسان نهادینه شده است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً ﴿85﴾
اقوالی که دربارهٴ روح بود اشاره شد و ظاهراً منظور از این روح همان روح انسانی است که مهمترین مسئلهٴ انسانشناسی همان روحشناسی است و قرآن کریم برابر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» گذشت مردم را به معرفت روح و التزام به لوازم روح دعوت کرد فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ این ﴿عَلَیْکُمْ﴾ اسم فعل است یعنی «الزموا أنفسکم» از جانتان جدا نشوید همینجا بایستید از جانتان غفلت کردید جای دیگر را دارید تعمیر میکنید همینجا بایستید و جانتان را بشناسید و روی جانتان حرکت کنید ﴿عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ یعنی تنها صراط مستقیمی که بنده را به ذات اقدس الهی آشنا میکند معرفت نفس است وگرنه امور بیگانه نقشی در این طیّ طریق ندارد چون اصرار قرآن کریم بر این است که انسانها خودشان را بشناسند و در مسیر جان و کمالات جانشان حرکت کنند میتوان گفت که منظور از این ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ﴾ همان روح انسانی است و همهٴ علومی که در حوزهها و دانشگاهها مطرح است یا علوم انسانی است که عنصر محوریاش معرفت انسان است یا اگر علوم تجربی و ریاضی است کاربردش انسان است بالأخره اگر زمینشناسی هست, سپهرشناسی هست, دریاشناسی هست, جانورشناسی هست برای اینکه انسان اینها را به کار میگیرد و تا انسان شناخته نشود مبدأ و منتهای او شناخته نشود, هدف او شناخته نشود آن علوم تجربی و ریاضی هم کارآمد نخواهد بود به همین وضعی است که شما میبینید جهان کنونی را.
پرسش: بین قبض روح فرق است.
پاسخ: از نظر اعتبار فرق است وگرنه نفس همان روح است البته در اینگونه از تعبیرات «مَن عرفَ نفسه فقد عرفَ ربّه» همان است که خدای سبحان فرمود: ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ , خب.
پرسش: حقیقتی که در روح انسان است حقیقت انسان همان فطرت است فرقی ندارد.
پاسخ: فطرت انسان در درون روح انسان نهادینه شده است حقیقت انسان, روح انسان است این روح مفطور است به فطرت الهی این روح را اینچنین ساختند.
جناب فخررازی هفده دلیل اقامه میکنند بر اینکه روح غیر از بدن است و با مرگِ بدن هم از بین نمیرود بحث مبسوطی هم دارند اما این بحثها در فنّ تفسیر نیست این آمیخته کردن حکمت و کلام با تفسیر است چه اینکه برخیها وقتی به جملهٴ ﴿وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ رسیدند آن بحثهای عمیق اصول را اینجا مطرح میکنند در حالی که بحث تفسیری غیر از فنّ اصول است چه اینکه بحث تفسیری غیر از بحثهای فنّی فقه است آیات احکام را باید همان مقداری که قرآن مطرح کرده است طرح کرد و تفصیلات فقهیاش را به فنّ فقه واگذار کرد وگرنه ما در ذیل آیه ﴿وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ برائت عقلی و نقلی و رفع حکم تکلیفی و رفع حکم وضعی و نسبت برائت با اصول دیگر چیست اینها را مطرح بکنیم این دیگر میشود اصول این دیگر تفسیر نیست و همچنین ما ادلهای که در کتابهای عقلی مثل حکمت و کلام برای تجرّد روح اقامه شده است در تفسیر اقامه بکنیم میشود فلسفه و کلام دیگر تفسیر نیست. در تفسیر عقل باید چراغ خوبی باشد هیچ حرفی از خود نزند چراغ کارش روشن کردن و دیدن و وسیلهٴ ارائه است همین, قرآن کریم صراط مستقیم علمی است در این راهِ باز خب جاده خاکیها هم طرفهایش هست یک چراغ روشنی هست که آدم از همین راه استفاده کند بیراهه نرود آن بدیهیهات عقلی چراغ راه است, کیفیت استنتاج نظری از بدیهی سراج راه است وگرنه انسان حرفهای عقلی را بیاورد در تفسیر این دیگر تفسیر نیست این میشود یا فلسفه یا کلام یا علم دیگر کاری که فخررازی کرده درست است که هفده دلیل اقامه کرده خیلی هم دامنهدار بحث کرده و بسیاری از آن ادله هم سودمند است اما این دیگر به درد کتاب حکمت و کلام میخورد نه به درد تفسیر منتها در فنّ حکمت و کلام باید که یک آیه را انتخاب کرد به عنوان بحث عقلی در فنّ خاصّ خودش او را محور قرار داد و دربارهٴ او بحث کرد.
مطلب دیگر اینکه آنچه را که جناب فخررازی در این حجّتهای هفدهگانه ذکر کردند بعضی از اینها عقلی است بعضی از اینها نقلی, آن نقلیشان هم بعضی از اینها قرآنی است بعضیشان روایی در کنار دلیل عقلی و دلیل قرآنی و دلیل روایی دلیلات عُرفی هم مخاطبات عرفی, مذاکرات و مفاهمات عرفی را هم به عنوان شاهد ذکر میکند. یکی از چیزهایی که ایشان ذکر کردند و البته احتیاج به تقریر دارد این است که ما در بحث تجرّد روح از آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «بقره», آیه سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» کمک گرفتیم یعنی ﴿وَلاَ تَقُولُوا لِمَن یُقْتَلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ﴾ , این یک شاهد بود, ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ﴾ شاهد دیگر بود این آیه سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و «آلعمران» دلالت دارند که این کسی که در میدان جنگ شهید شد بدنش ارباً اربا شد این شخص پنجتا حکم دارد موجودٌ نه معدوم است, حیٌّ نه میّت است, مرزوق است نه تشنه و گرسنه است, عند الله است و رزق و ارتزاق اینها هم عنداللهی است این امور خمسه را از این آیه استفاده کرد, خب اینها نشان میدهد که روح غیر از بدن است و روح نمیمیرد.
فخررازی در قبال این ادلّه نسبت به کفّار هم شاهدی اقامه نکردند یا کردند البته و آن این است اگر در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و «آلعمران» راجع به مؤمنان و شهیدان و اینها سخن به میان آمده در سورهٴ مبارکهٴ «نوح» راجع به کفّار آمده «ولا تحسبن الذین أهلکهم الله و عذّبهم الله فی الدنیا امواتا» مبادا خیال بکنید اینها که خدا اینها را هلاک کرده از بین برده اینها مُردهاند نه خیر اینها زندهاند «بل احیاء عند ربهم یعذبون» چون خدای سبحان هم رزقِ معنوی را نزد خود میداند, هم ﴿إِنَّ لَدَیْنَا أَنکَالاً وَجَحِیماً ٭ وَطَعَاماً ذَا غُصَّةٍ وَعَذَاباً أَلِیماً﴾ را لدی الله میداند فرمود نزد ما خیلی چیز است هم مَلیک مقتدریم, هم قَدَم صِدق نزد ماست, هم جنّات عَدن نزد ماست, هم ﴿إِنَّ لَدَیْنَا أَنکَالاً وَجَحِیماً ٭ وَطَعَاماً ذَا غُصَّةٍ﴾ انکال هست, گلوگیر است این عذابهای گلوگیر همین است دیگر ﴿طَعَاماً ذَا غُصَّةٍ﴾ این طعام را باید بخورد چون گرسنه است ولی فرو نمیبرد نمیتواند فرو ببرد این در گلو گیر میکند این را میگویند طعام ذا غصّه فرمود این نزد ماست پس «ولا تحسبن الذین أهلکهم الله و عذّبهم الله فی الدنیا امواتا بل أحیاءٌ عند ربهم یعذّبون», «احیاء عند ربهم یرزقون طعاماً ذا غصّة و عذاباً ألیما» این معنا را میشود از سورهٴ مبارکهٴ «نوح» که دربارهٴ قوم نوح سخن به میان آورده است استفاده کرد آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «نوح» آیهٴ 25 این است ﴿مِمَّا خَطِیئَاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَاراً﴾ قوم نوح در اثر خطیئات و گناهانی که کردند به عذاب غَرق معذّب شدند و غرق شدند و مُردند اما همان آنی که اینها بدنشان مُرده است در همان آب رفتند در آتش این آتشِ برزخی در آب هم هست دیگر اینطور نیست که حالا کسی در دریا مُرده باشد کافر باشد «حُفرة من حُفِرَ النیران» نباشد که این آتش برزخی در درون آب هم هست دیگر نفرمود «ثمّ» به فاصلهٴ بعد اینها در آتش رفتند فرمود همان حالی که غرق شدند بلافاصله رفتند در آتش ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَاراً﴾ نه «ثمّ ادخلوا» ﴿فَأُدْخِلُوا نَاراً﴾, خب اگر کسی بمیرد و روح نداشته باشد و زنده نباشد این مثل هیزم و گازوئیل و نفت و بنزین است دیگر حالا اگر نفت و بنزین را کسی محترق کرده میگویند این نفت و بنزین را عذاب کرده یا هیزم را سوزانده میگویند هیزم را سوزانده قرآن کریم میفرماید ما اینها را تعذیب کردیم عذاب ما این است که تا زنده بودند جسم و بدنشان آسیب دید همین که مُردند با یک بدن دیگری همراه با آن روح مستقیم در آتش رفتند ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَاراً﴾ پس این اصل کلّی درست است که «ولا تحسبن الذین أهلکهم الله و أغرقهم الله عذّبهم الله امواتا بل أحیاءٌ عند ربهم یعذّبون» منتها عذاب الهی که نزد خداست آن مشخص کرده است فرمود: ﴿إِنَّ لَدَیْنَا أَنکَالاً وَجَحِیماً ٭ وَطَعَاماً ذَا غُصَّةٍ وَعَذَاباً أَلِیماً﴾ اینها نزد ماست خب این شاهد خوبی است که فخررازی اقامه کرده.
پس دو طایفه آن بیان نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در جریان قَلیب بدر هم همینطور است دیگر در جریان قَلیب بدر مستحضرید الآن کسانی هم که بین مکه و مدینه اگر توفیقی پیدا کرده باشند شهدای بدر را زیارت کرده باشند آنجا مشخص است یک چاه نمادین هست با یک دَلو و دولاب نمادین این چرخ را میگویند دولاب یک دولاب نمادین گذاشتند آنجا به عنوان چاه بدر وگرنه آب ندارد شهدای بدر در این قسمت دست چپاند و آن قسمت که به جادّه نزدیک است دیواری کشیده شده بعد از آن دیوار همان قَلیب بدر است چاه بدر است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور داد آنها که فاصلهاش داشته باشند که قبور کفّار و مشرکین با قبرستان مسلمین یکی نباشد آن مرز را حضرت مشخص کرد الآن هم دیوار کشیدند که شهدا در یک طرفاند و مشرکانی که به عذاب الهی گرفتار شدند در طرف دیگر «وبینهما جدار» بعد از آن دیوار چاهی است حضرت دستور داد اجساد نحس این مشرکان را در چاه انداختند بعد رفت بالای چاه فرمود من «فقد وجدتُ ما وعدنی ربّی حقّا فهل وجدتم ما وعدکم ربّکم حقّا» به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کردند با چه کسی حرف میزنی؟ فرمود: «ما أنت بأسمع منهم» اینچنین نیست که شما این حرفهای مرا بهتر از آنها بشنوید آنها کاملاً دارند میشوند منتها قدرت گفتن ندارند خب رفت بالای سر قبر اینها همان چاه فرمود خدا وعدهای که به من داد من یافتم آن تهدیدهایی که خدا کرد شما یافتید یا نیافتید؟ خب اینها زندهاند و الآن در چاه معذّباند. پس این سَمت که شهدا هستند ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرزَقُونَ﴾ آن طرف که مشرکان هستند «ولا تحسبن الذین أهلکهم الله امواتا بل أحیاءٌ عند ربهم یعذّبون» به عذابی که فرمود: ﴿إِنَّ لَدَیْنَا أَنکَالاً وَجَحِیماً ٭ وَطَعَاماً ذَا غُصَّةٍ وَعَذَاباً أَلِیماً﴾ و کذا و کذا, خب این حرفها یک بیان شفّاف قرآنی است میشود تفسیر وگرنه آن ادلهٴ فراوانی که در کتابهای عقلی هست بسیاری از آنها قوی است ولی او دیگر میشود فلسفه و کلام دیگر تفسیر نیست.
مطلب دیگر بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «فجر» است در سورهٴ مبارکهٴ «فجر» ذات اقدس الهی به افرادی که مُردند حال احتضار را گذراندند به اینها خطاب میکند که بیایید بالا این ﴿یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً ٭ فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَادْخُلِی جَنَّتِی﴾ را این را به چه کسی میفرماید به معدوم, به بدن یا به نفس ﴿یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِی﴾ یعنی تا الآن که بودی راه را خودت طی میکردی اهل سیر و سلوک بودی و عبادت بودی و راه را طی میکردی بقیه را میبریم حالا تو که نیامدی به همان اندازه که توان داشتی آمدی بقیه را ما دستور میدهیم که تو را بیاورند برگرد بیا بالا از این به بعد تازه اگر کسی بخواهد به لقای الهی بار یابد باید مطمئنّه باشد یک, راضیه باشد دو, مرضیه باشد سه, اگر راضی به قضا و قدر الهی بود و اگر جمیع مجاری ادراکی و تحریکی او مرضیّ ذات اقدس الهی بود به چنین انسانی ذات اقدس الهی میفرماید بیا, خب.
به هر تقدیر رجوع اینگونه از نفوس مطمئنّه به سَمت ذات اقدس الهی یک امر وجودی است به معدوم که نمیگویند ﴿ارْجِعِی﴾ این هم یک شاهد خوبی است که ایشان اقامه میکنند بنابراین انسان که دارای نفس است نفس غیر از بدن است یک, با موتِ بدن از بین نمیرود دو, و انسان نمیمیرد که نمیمیرد که نمیمیرد ابدی است این برای انسان منتها ابدیّت انسان بالغیر است و ابدیّت ذات اقدس الهی بالذّات است مثل بهشت دربارهٴ جهنّم حالا احیاناً یک اختلاف نظری هست ولی دربارهٴ بهشت که احدی اختلاف نکرده بهشت ابدی است, بهشتیها هم ابدیاند «لانقراض له و لانقطاع», له ﴿عَطَاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ﴾ است ﴿لاَ مَقْطُوعَةٍ وَلاَ مَمْنُوعَةٍ﴾ است ابدی است خب این ابدیّت به آن ابدی بالذّات تکیه میکند.
از این مجموعه کاملاً میتوان طبق بحثهای قرآنی استمداد کرد و استدلال کرد که روح غیر از بدن است اولاً و با موتِ بدن از بین نمیرود ثانیاً, و برای همیشه زنده است ثالثاً, حالا اینهایی که یا ﴿یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾ آنجا که رفته میشود عندالله, عندالله که شد برابر سورهٴ «نحل» که گذشت ﴿مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾ آنجا که دیگر جا برای مرگ و زوال و تغیّر و امثال ذلک نیست که, بنابراین فرمود این حرفها, حرفهایی نیست که شما با درس و بحث خودتان یا با سوابق خودتان بدانید این قرآن است که این معارف را آورده و این مطالب را به شما عرضه کرده است ﴿وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً﴾ نه «و ما تؤتون الاّ قلیلا» شما چه چیزی میخواهید سؤال بکنید؟ این آیه نمیخواهد بگوید که راه علم بسته است, نمیخواهد بگوید که شما هر چه زحمت بکشید سرمایهٴ کم گیرتان میآید فرمود اینکه شما دارید کم است با این ابزار کم چگونه میتوانید به حقیقت روح برسید نعم, اوّلین و آخرین همهشان عالِم و دانشمند بشوند در قبال علم ذات اقدس الهی نَمی از یَم است در روایات ما هم همین است این روایات را در تفسیر شریف کنزالدقائق ملاحظه فرمودید لابد وقتی به حضرت عرض میکنند انبیا چطور, اولیا چطور این همه علوم را ذات اقدس الهی به ملائکه داده یا به انبیا داده یا به اولیا داده یا به مجموعه انسانها داده حضرت بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «کهف» و اواسط سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» را ذکر میکنند که اینها در برابر علم ذات اقدس الهی اندک است دیگر ﴿لَوْ أَنَّمَا فِی الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِذَتْ کَلِمَاتُ اللَّهِ﴾ نسبت به ذات اقدس الهی البته, چندان که خدا غنی است ما محتاجیم این درست است, اما بشر علمهای فراوانی دارد و این آیه نمیگوید بشر نمیتواند چیز یاد بگیرد به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود مرتّب بگو ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ بعد به ما هم فرمود: ﴿لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾ خب او اسوهٴ ماست بهترین تأسّی معرفت است دیگر تنها مسائل اخلاقی که نیست حالا ما در اخلاق بخواهیم رشد بکنیم بدون رشد علمی که میسور نیست هر کسی به اندازهٴ دانش خودش متخلِّق است اگر دانش محدود باشد که اخلاق بالا نمیرود دانشِ ضعیف خُلق ضعیف میآورد یک آدم خوب و مقدّس معمولی در میآید دیگر بشود اقتدا کننده به خُلق عظیم که نیست یک عالِم متوسّط خُلق متوسّط دارد, یک عالم بالاتر خُلق بالاتر دارد چون خلق را آن نیّت و هدف سازماندهی میکند, خب اگر ما موظّفیم بگوییم ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ برای اینکه باید به او تأسّی کنیم آن وقت چگونه علم ما کم است نفرمود ما به شما علم نمیدهیم یا علومی که بعدها نصیب شما میشود کم است, نه علم فراوان ممکن است نصیبتان بشود اما با این ابزاری که دارید علم کم شما با این سواد کم میخواهید حقیقت روح را ما گفتیم ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ خب مدّتی تلاش و کوشش کنید, کم کم بپرسید ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾ و مانند آن.
بنابراین این ﴿وَمَا أُوتِیتُمْ﴾ نه یعنی «ما تؤتون» ﴿مَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً﴾ پس اگر اوّلین و آخرین همهشان در حدّ انبیا و اولیا باشند نسبت به علم ذات اقدس الهی بله قلیلاند این یک. دو, آن آیه ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾ وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را مأمور کرده به مزید علم در قوس صعود البته وگرنه در قوس نزول این ارواح مقدّس که صادر اولاند یا ظاهر اولاند همه آنچه که در عالَم خلقت است و خدای سبحان آنها را آفرید اینها عالِماند برای اینکه اینها یا صادر اولاند, یا ظاهر اولاند اگر چیزی را ذات اقدس الهی آفریده باشد یا گفته باشد یا همسطح اینهاست یا پایینتر از اینها پس چیزی در عالم نیست که این خاندان ندانند ولی در قوس صعود موظّفاند چون مکلّفاند ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ بگویند تا به آن مدارج بالاتر برسند این دو, ما هم موظّفیم به این ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ تأسّی کنیم بگوییم ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ نه اینکه این دعا را بخوانیم فقط به دنبال مزید علم هم باشیم سه, آن وقت این مزید علم باعث میشود که ذات اقدس الهی علوم فراوانی هم به انسان اعطا میکند. پنجمی این است که آیه نمیگوید ما به شما علم نمیدهیم یا بعداً هم علم قلیل گیرتان میآید فرمود شما با این ابزار کم میخواهید حقیقت روح را بفهمید خب این شدنی نیست باید سؤال مطابق جواب, جواب مطابق سؤال باشد اجمالاً این است که ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی﴾ ولی در جای جای قرآن کریم از حقیقت روح سخن به میان آورده چه دربارهٴ شهدا, چه دربارهٴ صاحبان نفوس مطمئنّه, چه دربارهٴ کفار, چه دربارهٴ کسانی که گرفتار ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ ٭ لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحاً﴾ هستند قدم به قدم اینها را ذکر کرده.
اما حالا این ارواح قبل از ابدان بودند یا نه این آرای فراوانی دارد که دیگر اهل حکمت مطرح کردند یک عده قائلاند روح قبل از بدن بوده, یک عده میگویند روح همزمان بدن حادث میشوند, یک عده میگویند روح از بدن متکوِّن میشود و بالا میرود آیات قرآن هم هر کدام یکی از اینها را تأیید میکند مخصوصاً سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» که انشاءالله رسیدیم آنجا معلوم میشود که این نظر جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقاء را تأیید میکند اما ما مجاز نیستیم که این مبنایی که حکمت متعالیه تأمین کرده این را بر قرآن تحمیل بکنیم بگوییم قرآن این را میخواهد بگوید زبان قرآن مخلوط با هیچ فنّ و اصطلاحی نباید بشود ولی در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» دارد که این انسان نطفه بود و علقه کردیم و مُضغه کردیم و جنین کردیم و عِظام کردیم و ﴿فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ﴾, ﴿أَنشَأْنَاهُ﴾ یعنی ﴿أَنشَأْنَاهُ﴾ او را یک چیز دیگر کردیم ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ او را یک چیز دیگر کردیم این با جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقاء بودن سازگار است نه اینکه از جای دیگر به او چیز دادیم.
پرسش:...
پاسخ: نه, آن دشوار است چون به تعبیر سیدناالاستاد مرحوم علامه میفرمودند آن احادیث دیگر نشان میدهد که تعلیق بر محال نیست گرچه خیلی از بزرگان گفتند این تعلیق بر محال است چون در حدیث دیگر دارد که «أعرفکم بنفسه أعرفکم بربّه» این نشان میدهد تعلیق بر محال نیست «مَن عرف نفسه فقد عرف ربّه» اگر تعلیق بر محال بود دیگر در حدیث جداگانه نمیفرمود هر کس خود را بهتر بشناسد خدا را بهتر میشناسد «أعرفکم بنفسه أعرفکم بربّه» این نشان میدهد که معرفت نفس ممکن است البته یک راه دیگری هم دارد و آن این است که این نفس موجودی است فقیر این موجود فقیر در بحثهای قبل هم به مناسبت اینکه ذات اقدس الهی فقر را برای هر موجودی ثابت کرد بیان شد که انسان فقیر نیست بلکه فقر است همانطوری که خدا غنی نیست بلکه غِناست بعد از اینکه فهمیدیم خدا غنی است از سنخ «ذاتٌ ثبت له الغِنیٰ» نیست و بعد از اینکه فهمیدیم انسان فقیر است یعنی «ذاتٌ ثبت له الفقر» نیست آنگاه مجازیم بگوییم که انسان فقیر است و خدا غنی است.
در آن بیانات نورانی امام صادق(سلام الله علیه) نسبت به هشامبنسالم که فرمود خدا حی نیست بلکه حیات است, علیم نیست بلکه علم است این را به هشام میگوید وگرنه چگونه به دیگران میتواند بگوید خدا علیم نیست میگوید فوراً نه, خدا در قرآن فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ﴾ اینکه قرآن ناطق است میخواهد بفهماند که خدا که علیم است با علیم بودن دیگران فرق دارد دیگران این علمشان عین ذاتشان نیست ذاتی دارند که به آنها علم داده شده اما خدا عین علم است بعد از اینکه معلوم شد صفت عین ذات است آنگاه به همین هشامبنسالم میفرماید بله خدا علیم است, خدا حکیم است, خدا سمیع است.
دربارهٴ فقر ما هم همینطور است انسان که فقیر است نه یعنی فقر برای او یک وصف عرضی است یک, دو نه آنطوری که زوجیّت برای اربعه لازم ذات است فقر لازمهٴ ذات ما باشد, چرا؟ چرا این محال است؟ برای اینکه اگر وِزان فقر برای انسان در ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ﴾ وزان زوجیّت برای اربعه باشد, وزان لازم ذات نسبت به ذات باشد لازم ذات در مرتبهٴ ذات نیست لذا زوجیّت در مقولهٴ کِیف مختصّ به کَمّ است و اربعه در مقولهٴ کمّ اینها دو مقولهاند جدای از هماند زوجیّت لازمهٴ ذات است و هر لازمی رتبتاً از ملزوم متأخّر است اگر فقر برای انسان از قبیل زوجیّت اربعه لازم ذات باشد معنایش این است که در مقام ذات فقر نیست اگر ـ معاذ الله ـ در مقام ذات فقر نبود میشود غنا پس انسان در حوزهٴ ذات فقیر نیست و این فقر برای او وصف است ولو وصف لازم این هم محال است بلکه فقر برای انسان که میگوییم «الانسان فقیرٌ» نظیر آن است که بگوییم «الانسان ناطقٌ» این فصل مقوّم اوست حوزهٴ ذات را فقر تشکیل میدهد دیگر فقر از او قابل زوال نیست او چیزی جز فقر نیست وقتی به اینجا رسیدیم انسان میشود فقیر, فقیر متقوّم بالغنی است نه اینکه «ذاتٌ ثبت له التقوّم» اگر فقیر متقوّم به غنی بود معرفت انسان بدون معرفت خدا مستحیل است ما حرف را چگونه میفهمیم؟ حرف را با اسم و فعل میفهمیم وگرنه اسم و فعل نباشد حرف معنا ندارد این حروف اعتباری ادبی با یک عنایت دیگری میشود اسم که ما میگوییم «المِن للابتداء» یک «الف» و «لام» هم قبول میکند میشود مبتدا این «مِن» اسم است برای آن حرف این اسم دیگر حرف نیست این اسم است برای حرفی که در «سرتُ من البصره» است «الف» و «لام» قبول میکند و میشود مبتدا ولی دربارهٴ انسان که این تغییر نگاه ممکن نیست دربارهٴ غیر خدا «أیّ موجود کان» این تغییر نگاه ممکن نیست این فقیر الی الله هست یعنی فقر الی الله, فقر را بدون غنا نمیشود فهمید حرف را بدون اسم نمیشود فهمید چون معرفت خدا مستحیل است این معرفت انسان هم مستحیل است نه تنها معرفت انسان معرفت أیّ شیء میگویند مستحیل است آن بزرگانی که میگویند «و لستُ ادرکُ من شیء حقیقته و کیف اُدرکه و أنتم فیه» ناظر به همین است میگوید من نه تنها خودم را نشناختم چیزی را در عالم نمیتوانم بشناسم برای اینکه هر چیزی را بخواهم بشناسم آنکه «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجه» آن درون و بیرون و حواشی و متن را پُر کرده او هم که قابل شناخت نیست او یک دید دیگری است «و لستُ ادرکُ من شیء حقیقته و کیف اُدرکه و أنتم فیه» برای اینکه «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجه» آن یک راه دیگری است یک طرز دیگری است او هم از تفسیر بیرون است چه اینکه بحثهای حکمت و کلام هم از تفسیر بیرون است ما در فضای تفسیری فقط مجازیم عقل را به عنوان سراج وهّاج همراه داشته باشیم یک چراغ بسیار خوبی است راه خود قرآن است آیات قرآن صراط مستقیم است, اتوبان است, راه وسیع است و جادّه خاکیها هم به عنوان تفسیر به رأی هست این عقلِ خوشفهم میتواند آیات را در کنار هم بگذارد این راه را طی کند بعد از اینکه خود قرآن را خوب ارزیابی کرد شده حجّت بالغه چون این قرآن معجزهٴ خداست, کلام خداست و معجزه است این میشود اصل اول در اینکه این معجزه است محتاج به هیچ کس نیست نه محتاج به پیغمبر است, نه محتاج به اهل بیت برای اینکه هنوز ثابت نشد که وجود مبارک پیغمبر, پیغمبر است وجود مبارک اهل بیت(علیهم السلام) جانشینان او هستند خود این «جاءکم من الله نور و کتاب مبین فهو حجة بالغة الهیّة معجزة مستقلة بنفسها بلا احتیاج الی أحد» این حجّت مستقل که معجزه است ما را هدایت میکند که آورندهٴ این پیغمبر است و معصوم است, قدم دوم, فصل دوم رسالت پیغمبر با این ثابت میشود وقتی ثابت شد وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسول است و از طرف خدا آمده این میشود ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی﴾ همین پیغمبر برابر همین قرآن کلامش برای همهٴ ما حجّت شد برای اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «حشر» فرمود: ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ﴾ این میشود فصل سوم, در فصل چهارم بلا ریبٍ وجود مبارک پیغمبر فرمود: «إنّی تارکم فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی» عترت میشود حجّت بالغهٴ خدا همتای قرآن بدون اینکه دُور لازم بیاید بدون اینکه ما از جایی کمک گرفته باشیم این راهی که رفتیم این راه ما را به اهل بیت رساند این میشود فصل چهارم عالِمانه سخن گفتیم, دور هم نبود, حجّیت روایات را به کلام خدا ثابت کردیم, حجیت عترت را به کلام خدا ثابت کردیم و خدا به پیغمبر فرمود به مردم بگو ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ﴾ او هم علی رئوس الأشهاد به طوری که فریقین همه شنیدهاند فرمود: «إنّی تارکم فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی... لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض» آن وقت این اهل بیت میشود همتای قرآن بدون محذور دُور. حالا مطالب دیگر انشاءالله در فرصتهای بعد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تنها صراط مستقیمی که بنده را به ذات اقدس الهی آشنا میکند معرفت نفس است
فطرت انسان در درون روح انسان نهادینه شده است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً ﴿85﴾
اقوالی که دربارهٴ روح بود اشاره شد و ظاهراً منظور از این روح همان روح انسانی است که مهمترین مسئلهٴ انسانشناسی همان روحشناسی است و قرآن کریم برابر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» گذشت مردم را به معرفت روح و التزام به لوازم روح دعوت کرد فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ این ﴿عَلَیْکُمْ﴾ اسم فعل است یعنی «الزموا أنفسکم» از جانتان جدا نشوید همینجا بایستید از جانتان غفلت کردید جای دیگر را دارید تعمیر میکنید همینجا بایستید و جانتان را بشناسید و روی جانتان حرکت کنید ﴿عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ یعنی تنها صراط مستقیمی که بنده را به ذات اقدس الهی آشنا میکند معرفت نفس است وگرنه امور بیگانه نقشی در این طیّ طریق ندارد چون اصرار قرآن کریم بر این است که انسانها خودشان را بشناسند و در مسیر جان و کمالات جانشان حرکت کنند میتوان گفت که منظور از این ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ﴾ همان روح انسانی است و همهٴ علومی که در حوزهها و دانشگاهها مطرح است یا علوم انسانی است که عنصر محوریاش معرفت انسان است یا اگر علوم تجربی و ریاضی است کاربردش انسان است بالأخره اگر زمینشناسی هست, سپهرشناسی هست, دریاشناسی هست, جانورشناسی هست برای اینکه انسان اینها را به کار میگیرد و تا انسان شناخته نشود مبدأ و منتهای او شناخته نشود, هدف او شناخته نشود آن علوم تجربی و ریاضی هم کارآمد نخواهد بود به همین وضعی است که شما میبینید جهان کنونی را.
پرسش: بین قبض روح فرق است.
پاسخ: از نظر اعتبار فرق است وگرنه نفس همان روح است البته در اینگونه از تعبیرات «مَن عرفَ نفسه فقد عرفَ ربّه» همان است که خدای سبحان فرمود: ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ , خب.
پرسش: حقیقتی که در روح انسان است حقیقت انسان همان فطرت است فرقی ندارد.
پاسخ: فطرت انسان در درون روح انسان نهادینه شده است حقیقت انسان, روح انسان است این روح مفطور است به فطرت الهی این روح را اینچنین ساختند.
جناب فخررازی هفده دلیل اقامه میکنند بر اینکه روح غیر از بدن است و با مرگِ بدن هم از بین نمیرود بحث مبسوطی هم دارند اما این بحثها در فنّ تفسیر نیست این آمیخته کردن حکمت و کلام با تفسیر است چه اینکه برخیها وقتی به جملهٴ ﴿وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ رسیدند آن بحثهای عمیق اصول را اینجا مطرح میکنند در حالی که بحث تفسیری غیر از فنّ اصول است چه اینکه بحث تفسیری غیر از بحثهای فنّی فقه است آیات احکام را باید همان مقداری که قرآن مطرح کرده است طرح کرد و تفصیلات فقهیاش را به فنّ فقه واگذار کرد وگرنه ما در ذیل آیه ﴿وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ برائت عقلی و نقلی و رفع حکم تکلیفی و رفع حکم وضعی و نسبت برائت با اصول دیگر چیست اینها را مطرح بکنیم این دیگر میشود اصول این دیگر تفسیر نیست و همچنین ما ادلهای که در کتابهای عقلی مثل حکمت و کلام برای تجرّد روح اقامه شده است در تفسیر اقامه بکنیم میشود فلسفه و کلام دیگر تفسیر نیست. در تفسیر عقل باید چراغ خوبی باشد هیچ حرفی از خود نزند چراغ کارش روشن کردن و دیدن و وسیلهٴ ارائه است همین, قرآن کریم صراط مستقیم علمی است در این راهِ باز خب جاده خاکیها هم طرفهایش هست یک چراغ روشنی هست که آدم از همین راه استفاده کند بیراهه نرود آن بدیهیهات عقلی چراغ راه است, کیفیت استنتاج نظری از بدیهی سراج راه است وگرنه انسان حرفهای عقلی را بیاورد در تفسیر این دیگر تفسیر نیست این میشود یا فلسفه یا کلام یا علم دیگر کاری که فخررازی کرده درست است که هفده دلیل اقامه کرده خیلی هم دامنهدار بحث کرده و بسیاری از آن ادله هم سودمند است اما این دیگر به درد کتاب حکمت و کلام میخورد نه به درد تفسیر منتها در فنّ حکمت و کلام باید که یک آیه را انتخاب کرد به عنوان بحث عقلی در فنّ خاصّ خودش او را محور قرار داد و دربارهٴ او بحث کرد.
مطلب دیگر اینکه آنچه را که جناب فخررازی در این حجّتهای هفدهگانه ذکر کردند بعضی از اینها عقلی است بعضی از اینها نقلی, آن نقلیشان هم بعضی از اینها قرآنی است بعضیشان روایی در کنار دلیل عقلی و دلیل قرآنی و دلیل روایی دلیلات عُرفی هم مخاطبات عرفی, مذاکرات و مفاهمات عرفی را هم به عنوان شاهد ذکر میکند. یکی از چیزهایی که ایشان ذکر کردند و البته احتیاج به تقریر دارد این است که ما در بحث تجرّد روح از آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «بقره», آیه سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» کمک گرفتیم یعنی ﴿وَلاَ تَقُولُوا لِمَن یُقْتَلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ﴾ , این یک شاهد بود, ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ﴾ شاهد دیگر بود این آیه سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و «آلعمران» دلالت دارند که این کسی که در میدان جنگ شهید شد بدنش ارباً اربا شد این شخص پنجتا حکم دارد موجودٌ نه معدوم است, حیٌّ نه میّت است, مرزوق است نه تشنه و گرسنه است, عند الله است و رزق و ارتزاق اینها هم عنداللهی است این امور خمسه را از این آیه استفاده کرد, خب اینها نشان میدهد که روح غیر از بدن است و روح نمیمیرد.
فخررازی در قبال این ادلّه نسبت به کفّار هم شاهدی اقامه نکردند یا کردند البته و آن این است اگر در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و «آلعمران» راجع به مؤمنان و شهیدان و اینها سخن به میان آمده در سورهٴ مبارکهٴ «نوح» راجع به کفّار آمده «ولا تحسبن الذین أهلکهم الله و عذّبهم الله فی الدنیا امواتا» مبادا خیال بکنید اینها که خدا اینها را هلاک کرده از بین برده اینها مُردهاند نه خیر اینها زندهاند «بل احیاء عند ربهم یعذبون» چون خدای سبحان هم رزقِ معنوی را نزد خود میداند, هم ﴿إِنَّ لَدَیْنَا أَنکَالاً وَجَحِیماً ٭ وَطَعَاماً ذَا غُصَّةٍ وَعَذَاباً أَلِیماً﴾ را لدی الله میداند فرمود نزد ما خیلی چیز است هم مَلیک مقتدریم, هم قَدَم صِدق نزد ماست, هم جنّات عَدن نزد ماست, هم ﴿إِنَّ لَدَیْنَا أَنکَالاً وَجَحِیماً ٭ وَطَعَاماً ذَا غُصَّةٍ﴾ انکال هست, گلوگیر است این عذابهای گلوگیر همین است دیگر ﴿طَعَاماً ذَا غُصَّةٍ﴾ این طعام را باید بخورد چون گرسنه است ولی فرو نمیبرد نمیتواند فرو ببرد این در گلو گیر میکند این را میگویند طعام ذا غصّه فرمود این نزد ماست پس «ولا تحسبن الذین أهلکهم الله و عذّبهم الله فی الدنیا امواتا بل أحیاءٌ عند ربهم یعذّبون», «احیاء عند ربهم یرزقون طعاماً ذا غصّة و عذاباً ألیما» این معنا را میشود از سورهٴ مبارکهٴ «نوح» که دربارهٴ قوم نوح سخن به میان آورده است استفاده کرد آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «نوح» آیهٴ 25 این است ﴿مِمَّا خَطِیئَاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَاراً﴾ قوم نوح در اثر خطیئات و گناهانی که کردند به عذاب غَرق معذّب شدند و غرق شدند و مُردند اما همان آنی که اینها بدنشان مُرده است در همان آب رفتند در آتش این آتشِ برزخی در آب هم هست دیگر اینطور نیست که حالا کسی در دریا مُرده باشد کافر باشد «حُفرة من حُفِرَ النیران» نباشد که این آتش برزخی در درون آب هم هست دیگر نفرمود «ثمّ» به فاصلهٴ بعد اینها در آتش رفتند فرمود همان حالی که غرق شدند بلافاصله رفتند در آتش ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَاراً﴾ نه «ثمّ ادخلوا» ﴿فَأُدْخِلُوا نَاراً﴾, خب اگر کسی بمیرد و روح نداشته باشد و زنده نباشد این مثل هیزم و گازوئیل و نفت و بنزین است دیگر حالا اگر نفت و بنزین را کسی محترق کرده میگویند این نفت و بنزین را عذاب کرده یا هیزم را سوزانده میگویند هیزم را سوزانده قرآن کریم میفرماید ما اینها را تعذیب کردیم عذاب ما این است که تا زنده بودند جسم و بدنشان آسیب دید همین که مُردند با یک بدن دیگری همراه با آن روح مستقیم در آتش رفتند ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَاراً﴾ پس این اصل کلّی درست است که «ولا تحسبن الذین أهلکهم الله و أغرقهم الله عذّبهم الله امواتا بل أحیاءٌ عند ربهم یعذّبون» منتها عذاب الهی که نزد خداست آن مشخص کرده است فرمود: ﴿إِنَّ لَدَیْنَا أَنکَالاً وَجَحِیماً ٭ وَطَعَاماً ذَا غُصَّةٍ وَعَذَاباً أَلِیماً﴾ اینها نزد ماست خب این شاهد خوبی است که فخررازی اقامه کرده.
پس دو طایفه آن بیان نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در جریان قَلیب بدر هم همینطور است دیگر در جریان قَلیب بدر مستحضرید الآن کسانی هم که بین مکه و مدینه اگر توفیقی پیدا کرده باشند شهدای بدر را زیارت کرده باشند آنجا مشخص است یک چاه نمادین هست با یک دَلو و دولاب نمادین این چرخ را میگویند دولاب یک دولاب نمادین گذاشتند آنجا به عنوان چاه بدر وگرنه آب ندارد شهدای بدر در این قسمت دست چپاند و آن قسمت که به جادّه نزدیک است دیواری کشیده شده بعد از آن دیوار همان قَلیب بدر است چاه بدر است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور داد آنها که فاصلهاش داشته باشند که قبور کفّار و مشرکین با قبرستان مسلمین یکی نباشد آن مرز را حضرت مشخص کرد الآن هم دیوار کشیدند که شهدا در یک طرفاند و مشرکانی که به عذاب الهی گرفتار شدند در طرف دیگر «وبینهما جدار» بعد از آن دیوار چاهی است حضرت دستور داد اجساد نحس این مشرکان را در چاه انداختند بعد رفت بالای چاه فرمود من «فقد وجدتُ ما وعدنی ربّی حقّا فهل وجدتم ما وعدکم ربّکم حقّا» به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کردند با چه کسی حرف میزنی؟ فرمود: «ما أنت بأسمع منهم» اینچنین نیست که شما این حرفهای مرا بهتر از آنها بشنوید آنها کاملاً دارند میشوند منتها قدرت گفتن ندارند خب رفت بالای سر قبر اینها همان چاه فرمود خدا وعدهای که به من داد من یافتم آن تهدیدهایی که خدا کرد شما یافتید یا نیافتید؟ خب اینها زندهاند و الآن در چاه معذّباند. پس این سَمت که شهدا هستند ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرزَقُونَ﴾ آن طرف که مشرکان هستند «ولا تحسبن الذین أهلکهم الله امواتا بل أحیاءٌ عند ربهم یعذّبون» به عذابی که فرمود: ﴿إِنَّ لَدَیْنَا أَنکَالاً وَجَحِیماً ٭ وَطَعَاماً ذَا غُصَّةٍ وَعَذَاباً أَلِیماً﴾ و کذا و کذا, خب این حرفها یک بیان شفّاف قرآنی است میشود تفسیر وگرنه آن ادلهٴ فراوانی که در کتابهای عقلی هست بسیاری از آنها قوی است ولی او دیگر میشود فلسفه و کلام دیگر تفسیر نیست.
مطلب دیگر بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «فجر» است در سورهٴ مبارکهٴ «فجر» ذات اقدس الهی به افرادی که مُردند حال احتضار را گذراندند به اینها خطاب میکند که بیایید بالا این ﴿یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً ٭ فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَادْخُلِی جَنَّتِی﴾ را این را به چه کسی میفرماید به معدوم, به بدن یا به نفس ﴿یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِی﴾ یعنی تا الآن که بودی راه را خودت طی میکردی اهل سیر و سلوک بودی و عبادت بودی و راه را طی میکردی بقیه را میبریم حالا تو که نیامدی به همان اندازه که توان داشتی آمدی بقیه را ما دستور میدهیم که تو را بیاورند برگرد بیا بالا از این به بعد تازه اگر کسی بخواهد به لقای الهی بار یابد باید مطمئنّه باشد یک, راضیه باشد دو, مرضیه باشد سه, اگر راضی به قضا و قدر الهی بود و اگر جمیع مجاری ادراکی و تحریکی او مرضیّ ذات اقدس الهی بود به چنین انسانی ذات اقدس الهی میفرماید بیا, خب.
به هر تقدیر رجوع اینگونه از نفوس مطمئنّه به سَمت ذات اقدس الهی یک امر وجودی است به معدوم که نمیگویند ﴿ارْجِعِی﴾ این هم یک شاهد خوبی است که ایشان اقامه میکنند بنابراین انسان که دارای نفس است نفس غیر از بدن است یک, با موتِ بدن از بین نمیرود دو, و انسان نمیمیرد که نمیمیرد که نمیمیرد ابدی است این برای انسان منتها ابدیّت انسان بالغیر است و ابدیّت ذات اقدس الهی بالذّات است مثل بهشت دربارهٴ جهنّم حالا احیاناً یک اختلاف نظری هست ولی دربارهٴ بهشت که احدی اختلاف نکرده بهشت ابدی است, بهشتیها هم ابدیاند «لانقراض له و لانقطاع», له ﴿عَطَاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ﴾ است ﴿لاَ مَقْطُوعَةٍ وَلاَ مَمْنُوعَةٍ﴾ است ابدی است خب این ابدیّت به آن ابدی بالذّات تکیه میکند.
از این مجموعه کاملاً میتوان طبق بحثهای قرآنی استمداد کرد و استدلال کرد که روح غیر از بدن است اولاً و با موتِ بدن از بین نمیرود ثانیاً, و برای همیشه زنده است ثالثاً, حالا اینهایی که یا ﴿یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾ آنجا که رفته میشود عندالله, عندالله که شد برابر سورهٴ «نحل» که گذشت ﴿مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾ آنجا که دیگر جا برای مرگ و زوال و تغیّر و امثال ذلک نیست که, بنابراین فرمود این حرفها, حرفهایی نیست که شما با درس و بحث خودتان یا با سوابق خودتان بدانید این قرآن است که این معارف را آورده و این مطالب را به شما عرضه کرده است ﴿وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً﴾ نه «و ما تؤتون الاّ قلیلا» شما چه چیزی میخواهید سؤال بکنید؟ این آیه نمیخواهد بگوید که راه علم بسته است, نمیخواهد بگوید که شما هر چه زحمت بکشید سرمایهٴ کم گیرتان میآید فرمود اینکه شما دارید کم است با این ابزار کم چگونه میتوانید به حقیقت روح برسید نعم, اوّلین و آخرین همهشان عالِم و دانشمند بشوند در قبال علم ذات اقدس الهی نَمی از یَم است در روایات ما هم همین است این روایات را در تفسیر شریف کنزالدقائق ملاحظه فرمودید لابد وقتی به حضرت عرض میکنند انبیا چطور, اولیا چطور این همه علوم را ذات اقدس الهی به ملائکه داده یا به انبیا داده یا به اولیا داده یا به مجموعه انسانها داده حضرت بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «کهف» و اواسط سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» را ذکر میکنند که اینها در برابر علم ذات اقدس الهی اندک است دیگر ﴿لَوْ أَنَّمَا فِی الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِذَتْ کَلِمَاتُ اللَّهِ﴾ نسبت به ذات اقدس الهی البته, چندان که خدا غنی است ما محتاجیم این درست است, اما بشر علمهای فراوانی دارد و این آیه نمیگوید بشر نمیتواند چیز یاد بگیرد به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود مرتّب بگو ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ بعد به ما هم فرمود: ﴿لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾ خب او اسوهٴ ماست بهترین تأسّی معرفت است دیگر تنها مسائل اخلاقی که نیست حالا ما در اخلاق بخواهیم رشد بکنیم بدون رشد علمی که میسور نیست هر کسی به اندازهٴ دانش خودش متخلِّق است اگر دانش محدود باشد که اخلاق بالا نمیرود دانشِ ضعیف خُلق ضعیف میآورد یک آدم خوب و مقدّس معمولی در میآید دیگر بشود اقتدا کننده به خُلق عظیم که نیست یک عالِم متوسّط خُلق متوسّط دارد, یک عالم بالاتر خُلق بالاتر دارد چون خلق را آن نیّت و هدف سازماندهی میکند, خب اگر ما موظّفیم بگوییم ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ برای اینکه باید به او تأسّی کنیم آن وقت چگونه علم ما کم است نفرمود ما به شما علم نمیدهیم یا علومی که بعدها نصیب شما میشود کم است, نه علم فراوان ممکن است نصیبتان بشود اما با این ابزاری که دارید علم کم شما با این سواد کم میخواهید حقیقت روح را ما گفتیم ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ خب مدّتی تلاش و کوشش کنید, کم کم بپرسید ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾ و مانند آن.
بنابراین این ﴿وَمَا أُوتِیتُمْ﴾ نه یعنی «ما تؤتون» ﴿مَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً﴾ پس اگر اوّلین و آخرین همهشان در حدّ انبیا و اولیا باشند نسبت به علم ذات اقدس الهی بله قلیلاند این یک. دو, آن آیه ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾ وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را مأمور کرده به مزید علم در قوس صعود البته وگرنه در قوس نزول این ارواح مقدّس که صادر اولاند یا ظاهر اولاند همه آنچه که در عالَم خلقت است و خدای سبحان آنها را آفرید اینها عالِماند برای اینکه اینها یا صادر اولاند, یا ظاهر اولاند اگر چیزی را ذات اقدس الهی آفریده باشد یا گفته باشد یا همسطح اینهاست یا پایینتر از اینها پس چیزی در عالم نیست که این خاندان ندانند ولی در قوس صعود موظّفاند چون مکلّفاند ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ بگویند تا به آن مدارج بالاتر برسند این دو, ما هم موظّفیم به این ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ تأسّی کنیم بگوییم ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ نه اینکه این دعا را بخوانیم فقط به دنبال مزید علم هم باشیم سه, آن وقت این مزید علم باعث میشود که ذات اقدس الهی علوم فراوانی هم به انسان اعطا میکند. پنجمی این است که آیه نمیگوید ما به شما علم نمیدهیم یا بعداً هم علم قلیل گیرتان میآید فرمود شما با این ابزار کم میخواهید حقیقت روح را بفهمید خب این شدنی نیست باید سؤال مطابق جواب, جواب مطابق سؤال باشد اجمالاً این است که ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی﴾ ولی در جای جای قرآن کریم از حقیقت روح سخن به میان آورده چه دربارهٴ شهدا, چه دربارهٴ صاحبان نفوس مطمئنّه, چه دربارهٴ کفار, چه دربارهٴ کسانی که گرفتار ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ ٭ لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحاً﴾ هستند قدم به قدم اینها را ذکر کرده.
اما حالا این ارواح قبل از ابدان بودند یا نه این آرای فراوانی دارد که دیگر اهل حکمت مطرح کردند یک عده قائلاند روح قبل از بدن بوده, یک عده میگویند روح همزمان بدن حادث میشوند, یک عده میگویند روح از بدن متکوِّن میشود و بالا میرود آیات قرآن هم هر کدام یکی از اینها را تأیید میکند مخصوصاً سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» که انشاءالله رسیدیم آنجا معلوم میشود که این نظر جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقاء را تأیید میکند اما ما مجاز نیستیم که این مبنایی که حکمت متعالیه تأمین کرده این را بر قرآن تحمیل بکنیم بگوییم قرآن این را میخواهد بگوید زبان قرآن مخلوط با هیچ فنّ و اصطلاحی نباید بشود ولی در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» دارد که این انسان نطفه بود و علقه کردیم و مُضغه کردیم و جنین کردیم و عِظام کردیم و ﴿فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ﴾, ﴿أَنشَأْنَاهُ﴾ یعنی ﴿أَنشَأْنَاهُ﴾ او را یک چیز دیگر کردیم ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ او را یک چیز دیگر کردیم این با جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقاء بودن سازگار است نه اینکه از جای دیگر به او چیز دادیم.
پرسش:...
پاسخ: نه, آن دشوار است چون به تعبیر سیدناالاستاد مرحوم علامه میفرمودند آن احادیث دیگر نشان میدهد که تعلیق بر محال نیست گرچه خیلی از بزرگان گفتند این تعلیق بر محال است چون در حدیث دیگر دارد که «أعرفکم بنفسه أعرفکم بربّه» این نشان میدهد تعلیق بر محال نیست «مَن عرف نفسه فقد عرف ربّه» اگر تعلیق بر محال بود دیگر در حدیث جداگانه نمیفرمود هر کس خود را بهتر بشناسد خدا را بهتر میشناسد «أعرفکم بنفسه أعرفکم بربّه» این نشان میدهد که معرفت نفس ممکن است البته یک راه دیگری هم دارد و آن این است که این نفس موجودی است فقیر این موجود فقیر در بحثهای قبل هم به مناسبت اینکه ذات اقدس الهی فقر را برای هر موجودی ثابت کرد بیان شد که انسان فقیر نیست بلکه فقر است همانطوری که خدا غنی نیست بلکه غِناست بعد از اینکه فهمیدیم خدا غنی است از سنخ «ذاتٌ ثبت له الغِنیٰ» نیست و بعد از اینکه فهمیدیم انسان فقیر است یعنی «ذاتٌ ثبت له الفقر» نیست آنگاه مجازیم بگوییم که انسان فقیر است و خدا غنی است.
در آن بیانات نورانی امام صادق(سلام الله علیه) نسبت به هشامبنسالم که فرمود خدا حی نیست بلکه حیات است, علیم نیست بلکه علم است این را به هشام میگوید وگرنه چگونه به دیگران میتواند بگوید خدا علیم نیست میگوید فوراً نه, خدا در قرآن فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ﴾ اینکه قرآن ناطق است میخواهد بفهماند که خدا که علیم است با علیم بودن دیگران فرق دارد دیگران این علمشان عین ذاتشان نیست ذاتی دارند که به آنها علم داده شده اما خدا عین علم است بعد از اینکه معلوم شد صفت عین ذات است آنگاه به همین هشامبنسالم میفرماید بله خدا علیم است, خدا حکیم است, خدا سمیع است.
دربارهٴ فقر ما هم همینطور است انسان که فقیر است نه یعنی فقر برای او یک وصف عرضی است یک, دو نه آنطوری که زوجیّت برای اربعه لازم ذات است فقر لازمهٴ ذات ما باشد, چرا؟ چرا این محال است؟ برای اینکه اگر وِزان فقر برای انسان در ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ﴾ وزان زوجیّت برای اربعه باشد, وزان لازم ذات نسبت به ذات باشد لازم ذات در مرتبهٴ ذات نیست لذا زوجیّت در مقولهٴ کِیف مختصّ به کَمّ است و اربعه در مقولهٴ کمّ اینها دو مقولهاند جدای از هماند زوجیّت لازمهٴ ذات است و هر لازمی رتبتاً از ملزوم متأخّر است اگر فقر برای انسان از قبیل زوجیّت اربعه لازم ذات باشد معنایش این است که در مقام ذات فقر نیست اگر ـ معاذ الله ـ در مقام ذات فقر نبود میشود غنا پس انسان در حوزهٴ ذات فقیر نیست و این فقر برای او وصف است ولو وصف لازم این هم محال است بلکه فقر برای انسان که میگوییم «الانسان فقیرٌ» نظیر آن است که بگوییم «الانسان ناطقٌ» این فصل مقوّم اوست حوزهٴ ذات را فقر تشکیل میدهد دیگر فقر از او قابل زوال نیست او چیزی جز فقر نیست وقتی به اینجا رسیدیم انسان میشود فقیر, فقیر متقوّم بالغنی است نه اینکه «ذاتٌ ثبت له التقوّم» اگر فقیر متقوّم به غنی بود معرفت انسان بدون معرفت خدا مستحیل است ما حرف را چگونه میفهمیم؟ حرف را با اسم و فعل میفهمیم وگرنه اسم و فعل نباشد حرف معنا ندارد این حروف اعتباری ادبی با یک عنایت دیگری میشود اسم که ما میگوییم «المِن للابتداء» یک «الف» و «لام» هم قبول میکند میشود مبتدا این «مِن» اسم است برای آن حرف این اسم دیگر حرف نیست این اسم است برای حرفی که در «سرتُ من البصره» است «الف» و «لام» قبول میکند و میشود مبتدا ولی دربارهٴ انسان که این تغییر نگاه ممکن نیست دربارهٴ غیر خدا «أیّ موجود کان» این تغییر نگاه ممکن نیست این فقیر الی الله هست یعنی فقر الی الله, فقر را بدون غنا نمیشود فهمید حرف را بدون اسم نمیشود فهمید چون معرفت خدا مستحیل است این معرفت انسان هم مستحیل است نه تنها معرفت انسان معرفت أیّ شیء میگویند مستحیل است آن بزرگانی که میگویند «و لستُ ادرکُ من شیء حقیقته و کیف اُدرکه و أنتم فیه» ناظر به همین است میگوید من نه تنها خودم را نشناختم چیزی را در عالم نمیتوانم بشناسم برای اینکه هر چیزی را بخواهم بشناسم آنکه «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجه» آن درون و بیرون و حواشی و متن را پُر کرده او هم که قابل شناخت نیست او یک دید دیگری است «و لستُ ادرکُ من شیء حقیقته و کیف اُدرکه و أنتم فیه» برای اینکه «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجه» آن یک راه دیگری است یک طرز دیگری است او هم از تفسیر بیرون است چه اینکه بحثهای حکمت و کلام هم از تفسیر بیرون است ما در فضای تفسیری فقط مجازیم عقل را به عنوان سراج وهّاج همراه داشته باشیم یک چراغ بسیار خوبی است راه خود قرآن است آیات قرآن صراط مستقیم است, اتوبان است, راه وسیع است و جادّه خاکیها هم به عنوان تفسیر به رأی هست این عقلِ خوشفهم میتواند آیات را در کنار هم بگذارد این راه را طی کند بعد از اینکه خود قرآن را خوب ارزیابی کرد شده حجّت بالغه چون این قرآن معجزهٴ خداست, کلام خداست و معجزه است این میشود اصل اول در اینکه این معجزه است محتاج به هیچ کس نیست نه محتاج به پیغمبر است, نه محتاج به اهل بیت برای اینکه هنوز ثابت نشد که وجود مبارک پیغمبر, پیغمبر است وجود مبارک اهل بیت(علیهم السلام) جانشینان او هستند خود این «جاءکم من الله نور و کتاب مبین فهو حجة بالغة الهیّة معجزة مستقلة بنفسها بلا احتیاج الی أحد» این حجّت مستقل که معجزه است ما را هدایت میکند که آورندهٴ این پیغمبر است و معصوم است, قدم دوم, فصل دوم رسالت پیغمبر با این ثابت میشود وقتی ثابت شد وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسول است و از طرف خدا آمده این میشود ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی﴾ همین پیغمبر برابر همین قرآن کلامش برای همهٴ ما حجّت شد برای اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «حشر» فرمود: ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ﴾ این میشود فصل سوم, در فصل چهارم بلا ریبٍ وجود مبارک پیغمبر فرمود: «إنّی تارکم فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی» عترت میشود حجّت بالغهٴ خدا همتای قرآن بدون اینکه دُور لازم بیاید بدون اینکه ما از جایی کمک گرفته باشیم این راهی که رفتیم این راه ما را به اهل بیت رساند این میشود فصل چهارم عالِمانه سخن گفتیم, دور هم نبود, حجّیت روایات را به کلام خدا ثابت کردیم, حجیت عترت را به کلام خدا ثابت کردیم و خدا به پیغمبر فرمود به مردم بگو ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ﴾ او هم علی رئوس الأشهاد به طوری که فریقین همه شنیدهاند فرمود: «إنّی تارکم فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی... لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض» آن وقت این اهل بیت میشود همتای قرآن بدون محذور دُور. حالا مطالب دیگر انشاءالله در فرصتهای بعد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است