display result search
منو
سیر ظهور و تبلور مکتب تشیع از نظر تاریخی، جلسه اول

سیر ظهور و تبلور مکتب تشیع از نظر تاریخی، جلسه اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 60 دقیقه مدت قطعه
  • 367 دریافت شده
سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین حامد کاشانی با موضوع «سیر ظهور و تبلور مکتب تشیع از نظر تاریخی»، جلسه اول، سال 1400

این عرایض گوشه‌ای از مباحثی است که قبلاً ابعاد دیگری از آن را عرض شده است.
تشیّع چگونه شکل گرفت؟
اصل بحث این است که تشیع چگونه شکل گرفت؟ اگر فرصت شد عرض خواهم کرد که مقوّمات تشیّع چیست، یعنی اگر چه چیزی باشد به آن فرد شیعه گفته می‌شود؟ وقتی به یک نفر شیعه می‌گویند، از نظر فرقه‌شناسی و نجات‌بخشی متفاوت است. یعنی آیا آن عامل که مثلاً از مقومات تشیّع است عامل نجات است یا نه و فقط در آن جامعه به این فرد شیعی می‌گویند، یعنی مانند یک حزب برخورد می‌شود. یعنی عنوان‌زدن ربطی به نجات‌بخشی ندارد و معمولاً این‌ها با یکدیگر خلط می‌شوند، فراوان هم خلط می‌شود، بین اساتید هم خلط می‌شود، حتّی عزیزی در مشهد کتابی دارد که وقتی در مقدّمه‌ی کتاب خود تشیّع را تعریف کرده است، به نظر ما فقط خلط کرده است.
اگر قرار است سیرِ تبلور و ظهور و شکل‌گیری و نضج، و بعد تبیین معارف اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در مذهب تشیّع را که این موضوع هم تدریجی رخ داده است را بخواهیم با یکدیگر بحث کنیم، کمااینکه زیاد از ما سوال می‌پرسند، می‌گویند شما فرقه‌گرا هستید و بحث‌های شما فرقه‌ای است، تمذهب است، بحث‌های شما مذهبی است، چرا اسلامی بحث نمی‌کنید؟
این حرفِ خیلی مهمّی است، با اینکه یک فحش به ما محسوب می‌شود اما فحش خوبی است، یعنی جایی را می‌زند که اگر ما برای آن جا حرف نداشته باشیم مابقی حرفِ ما روی هواست.
اگر در آیات قرآن کریم هم دقّت نشود خیلی به این سؤال‌کننده کمک می‌کند، لذا برای فحش دادن به ما از آیات متعددی در قرآن کریم هم استفاده می‌کنند.
یک زمانی می‌گوییم که بحث ما تاریخ مذهب است، یعنی می‌خواهیم مثلاً بعنوان تاریخ اندیشه، گفتگوی تخصصی کنیم، اینجا آن فحش را نمی‌دهند، اما اگر آن بحث را به داخل هیئت بیاوریم می‌گویند وقتی آن بحث تخصصی را به اینجا آورده‌اید به دنبال فرقه‌سازی و تفرّق و بُلدکردن و واضح کردن و بزرگنمایی اختلافات هستید!
آیاتی هم می‌خوانند که اگر در آن آیات درنگ بشود خیلی خوب به بحث ما کمک می‌کند، مثلاً: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلَا تَفَرَّقُوا»، اما تو بحث را فرقه فرقه کرده‌ای! «وَاذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ» نعمت‌های خدا را به یاد بیاورید «إِذْ کُنْتُمْ أَعْدَاءً» با یکدیگر دشمن بودید «فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا» خدا شما را برادر قرار داده است، بعد شما دوباره فرقه فرقه شدید، قبل از آن هم «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّه» است، یعنی خطاب به مسلمانان و مؤمنین است.
دو آیه بعد هم می‌فرماید: «وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا»، مانند آن‌هایی که تفرّق ایجاد کردند و تفرقه کردند نباشید، «وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَیِّنَاتُ» بعد که آیات روشن رسید باز هم دچار اختلاف شدند.
«إنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَکَانُوا شِیَعًا»، کسانی که دین خودشان را تکه تکه کردند و تکه تکه شدند «لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ» این‌ها به درد تو نمی‌خورند و تو هم با آن‌ها نیستی ای پیغمبر.
«مِنَ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَکَانُوا شِیَعًا»، کسانی که دین را فرقه فرقه و تکه پاره کردند «کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ»، هر کسی هم به سراغ آن چیزی می‌رود که دوست دارد، چون حقیقت مطرح نیست و حزب‌بازی ملاک است.
«شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا»، خدای متعال دین را تبیین کرده است، آن چیزی را قبلاً به نوح فرمودهد بود، «وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ» آنچه به تو وحی کردیم، «وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى وَعِیسَى»، که چه بشود؟ ای پیغمبر! آن توصیه چه بود که به همه‌ی این‌ها گفتیم؟ «أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ» دین را اقامه کنید و در آن دچار تفرّق نشوید، در این دین فرقه ایجاد نکنید، «کَبُرَ عَلَى الْمُشْرِکِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ» اگر این دین اقامه بشود، این دین سنگین است و کمرِ مشرکین را می‌شکند، اگر این دین اقامه بشود «الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ» کفّار مأیوس می‌شوند، «اللَّهُ یَجْتَبِی إِلَیْهِ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ یُنِیبُ»، «وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ»، تفرقه نکردند مگر زمانی که علم داشتند و فهمیدند حق چیست ولی ظلم کردند.
قرآن کریم از تفرّق بیزار است، حال تو چند روز وقت مردم و زوّار و مجاوران حضرت رضا صلوات الله علیه را می‌گیری که چه بشود؟ تمذهب کنی؟ چرا به دنبال فرقه‌سازی هستی؟
اگر به نکته توجّه کنیم، چند مقدّمه است که اگر بخواهم به آن مقدّمات وارد بشود همه‌ی این جلسات تمام می‌شود، برای همین فقط اشاره می‌کنم.
اولاً در جایی که جبهه‌ی حق در مقابل جبهه‌ی باطل قرار دارد، که جبهه‌ی باطل هم مرتبه دارد، اگر باطل درجه یک در مقابل قرار دارد، قرآن کریم می‌فرماید… نه فقط بین مسلمین، مثلاً می‌فرماید: ای اهل کتاب، «یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَهٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ».
قرآن کریم چقدر توحید مسیحیت را نقد می‌کند؟ چقدر توحید اهل کتاب را نقد می‌کند؟ «لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلَاثَهٍ»، می‌فرماید این کفر است.
البته در جاهایی هم می‌فرماید که کسانی از اهل کتاب و نصاری هستند که این‌ها اهل عبادت هستند، شاید خیلی از حقایق هم به آن‌ها نرسیده است، این‌ها مشغول عبادت هستند، این‌ها به شما نزدیک‌تر هستند. همینکه می‌فرماید «نزدیک‌تر هستند» یعنی مسلمان نیستند، این «نزدیک‌تر هستند» یعنی چه؟
اینکه ما بگوییم بین کسانی که شهادتین می‌گویند و این موضوع را صریح انکار نمی‌کنند، یعنی کسی شهادتین بگوید و این شهادتین را مستقیم رد نکند، و چیزی که برای همه‌ی مسلمین واضح است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آن را فرموده باشد… یعنی اینکه اگر شما نزد یک مسلمان بروید و بپرسید که آیا در اسلام نماز هست یا نه؟ اگر بگوید در اسلام نماز نیست، می‌فهمیم که این شخص پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را قبول ندارد. اگر بگوید نماز هست اما در کیفیت نماز بحث است، این جمله در این قسمت از بحث ما عیبی ندارد.
مسلمان یعنی کسی که شهادتین بگوید، بین کسانی که شهادتین به زبانشان جاری می‌شود و کسانی که شهادت به نبوّت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نمی‌دهند ولی توحید را به زبان جاری می‌کنند، ولو اینکه عقیده‌شان باطل هم باشد، خدای متعال می‌فرماید: در برابر جبهه طاغوت اکبر با یکدیگر جمع بشوید.
اگر کسی با این گردهمایی و همراهی مخالفت کند، این واضح است که با آیات صریح متعدد، از جمله برخی از این آیاتی که خواندم مخالفت کرده است.
الآن ما بین گروهی که گفتگو می‌کنیم یک طنز داریم و آن هم این است که یک نفر زیر یکی از پست‌ها کامنت گذاشته بود که «لعنت بر وحدت امت اسلام»! معلوم است که بویی از مسائل دینی به مشام این شخص نرسیده است.
کسی که وحدت امت اسلام را لعنت نمی‌کند، مخصوصاً اگر وحدت حول حق، یا قسمتی از حق باشد. وحدت باید یا حول حق باشد یا حول بعضی الحق. مثل اینکه باید حول ولایت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باشد، حال اگر دیدیم این موضوع رخ نمی‌دهد، حول محبّت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین باشد.
الآن حتّی ناصبی‌ها هم دشمنی خود را مخفی می‌کنند، یعنی جرأت نمی‌کنند که بگویند ما محبّت نداریم. پس این یک امر مسلّم بین همه‌ی مسلمین است، حداقل کسی جرأت نمی‌کند خلافِ این را به زبان جاری کند، یعنی اگر شما به عربستان بروید و بپرسید که کدام دانشمند در طول تاریخ بیشتر به نفع اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین کار کرده است؟ می‌گویند: شیخ الاسلام ابن تیمیه!
حال ما کاری نداریم که راست می‌گویند یا نه، اما اینطور اظهار می‌کنند، پس قبول دارند.
این قسمتی از حق است، چون محبّت که همه‌ی حق نیست، اما حال باشد.
اما اگر وحدت حول یک باطل باشد، این آن چیزی است که ملعون است، یعنی مثلاً اگر وحدت کنیم حولِ… همان کاری که نادرشاه می‌خواست انجام بدهد، او سال 1156 قمری یک عالم برجسته عراقی را صدا زد، آن عالم سنّی گفت: حال که شاه شیعه با من که عالم سنّی هستم کار دارد، حتماً می‌خواهد بروم و مناظره کنم، چطور با این‌ها بحث کنم؟ چند شب نتوانستم بخوابم و استرس داشتم که آیا قبول کنم یا نه. در ذهن من این آمد که اگر قبول کنم و در مقابل شاه تشیّع را بکوبم مرا مجازات می‌کند، اگر به آنجا بروم و هرچه آن‌ها می‌گویند را تأیید کنم که روز قیامت از نظر خودم جهنّمی می‌شوم.
سلطان گفت: این سال‌های اخیر اتفاقات بدی افتاده است…
نادر زمانی به حکومت رسید که دعواهای سنگین بین صفویه و عثمانی رخ داد، یک جنگ چالدران داشتیم که این طرفی‌ها شکست خوردند، زمان شاه‌عباس ما پیروز شدیم و عثمانی شکست خورد، جنگ سرد سنگینی در تمام این مدّت مابین صفویه و عثمانی رخ داده بود، بعد گروهی از طرف افغانستان حمله کردند و شاه شیعه را در اصفهان کشتند و چه فجایعی رخ داد، باید بروید و تاریخ را ببینید که در اصفهان آن روز چه کردند، در یک شلختگی و هرج و مرج سنگینی که سرزمین بزرگ ایران در اوج ضعف و ذلالت و بیچارگی بود، البته سلاطین صفویه هم کم خرابکاری نداشتند (البته دو سلطان کمتر)، اینکه بعضی‌ها از مرز تا اصفهان آمده‌اند نشان می‌دهد که آن حکومت یک حکومت پاشیده‌شده‌ای بوده است.
نادرشاه می‌خواست بعنوان یکی از فرماندهان نظامی دولت صفوی کاری کند، سال 1148 کارهایی را در دشت مغان شروع کرد، در سال 1156 دیگر شاه شده بود و صفویه را ملغی کرد و دولت افشاری شد.
هر دولتی به هر کجا که برود، اگر جلوی تحریف دین گرفته نشود، قدری رنگ آن دولت را به خود می‌گیرد، افکار عمومی رنگ می‌گیرد، سبک زندگی بشدّت رنگ می‌گیرد، مدل زندگی، مناسک، آداب و رسوم کاملاً رنگ می‌گیرد.
این عالم سنّی می‌گوید سال 1156 نادرشاه من را صدا کرد و من به نزد شاه رفتم و او عظمتی داشت، شاه گفت: در این سال‌ها اتفاقات بدی افتاده است، در کشور ما که مذهب رسمی شیعه است، اهل سنّت این شیعیان را تکفیر می‌کنند…
و یکی از بزرگترین جنگ‌های تکفیری تاریخ که خیلی تحریف تاریخی در آن رخ داده است جنگ چالدران است، فقط یک آدرس می‌دهم که هر کسی دوست داشت برود و نگاه کند، اینکه علمای زیادی فتوا داده‌اند که جهاد در راه کشتن روافض مشرک واجب است، تا سلطان عثمانی بتواند مردم را به چالدران برای جنگ با شاه اسماعیل صفوی بیاورد، و مردم بعنوان اینکه با کافر بجنگیم آمده‌اند، یعنی علما و حوزه‌های علمیه برادران اهل سنّت را از جمیع اقطار عالم پای کار آوردند، و یکی از سیاه‌ترین پرونده‌های فقهای غیرشیعه در آن روز رخ داده است.
شما هرگز در فشاری که شاهان صفویه بر شیعیان وارد کرده‌اند، حکم قتل عالم غیرشیعه را از علمای برجسته شیعه پیدا نمی‌کنید، حتّی اگر گاهی سلطان صفوی یک کاری می‌کرد و عالمی از آن‌ها را می‌کشتند، بعضی از علمای ما که خیلی برائتی هم بودند اعتراض می‌کردند و می‌گفتند برای چه می‌کشید؟
این‌ها نکات مهم تاریخی است که نمونه‌ی کمی هم دارد، متأسفانه بر قتل عام شیعه اجماع شد و چالدران یک جنگ بشدّت دینی است، من یک نمونه را عرض می‌کنم.
«ابن طولون» کتابی به نام «فاکهه الخلان» دارد، یک نسخه‌ی چاپی آن که برای حدود سی و پنج سال قبل است که در مصر چاپ شده است، آنجا می‌گوید: وقتی جنگ چالدران رخ داد که همه‌ی علما صفویه را تکفیر کردند…
می‌خواهم ببینید که چرا نادرشاه از این موضوع که ما را تکفیر می‌کنند ناراحت است، از چه چیزی می‌ترسد؟ آیا مثلاً خیلی دیندار است که دوست ندارد ما را تکفیر کنند؟ یا اینکه چه موضوعی وجود دارد؟ موضوع امنیتی است!
آنجا می‌گوید: همه‌ی علمای اسلام بر کفر شیعه و این رافضی (یعنی شاه اسماعیل) اجماع کردند و حکم جهاد صادر کردند، پس سلطان هم به حرف علما گوش کرد و لشگرکشی کرد.
یعنی سطان بازوی فتوای علما شد.
شاید «دارالکتب العلمیه» هم این کتاب را در لبنان چاپ کرده است، دو سه صفحه‌ی این کتاب را حذف کرده است و می‌گوید: سلطان دستور داد و مردم جمع شدند و صفویه را کشتند!
یعنی این نقش علما و مذهب و فتوا را تقطیع کرده است.
این موضوع جدید هم هست، این موضوع برای حدود چهارصد سال قبل است نه هزار و چهارصد سال قبل، که بالاخره کتابت خیلی آسانتر است، همه‌ی این چاپ‌ها هم برای چهل یا پنجاه سال اخیر است.
من به هیچ کتاب چاپی و نسخه خطی اعتماد ندارم، از بس که دروغ دیده‌ام. اگر شما دو هزار دروغ ببینید که دیگر باور نمی‌کنید.
یک مثال ساده بزنم، یک کتاب تک نسخه‌ای راجع به مناقب حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هست که برای حاکم نیشابوری است و در مصر چاپ شده است، نویسنده در این کتاب «صلی الله علیه و آله و سلّم» گفته است، «و آله» را داخل کروشه گذاشته است، یعنی من اضافه کرده‌ام!
حال شما نسبت به مصحح کتاب می‌گویید که او چقدر اهل بیتی است! بعد در پارقی قید کرده است که در اصل نسخه «و آله» نبود و من خودم اضافه کرده‌ام.
نگاه شما به این نویسنده چه می‌شود؟ می‌گویید با اینکه نویسنده «صلی الله علیه و سلّم» گفته بود این محقق ارزنده‌ی سلفی معاصر دوست داشته است که حتما «و آله» را اضافه کند، منتها از شدّت امانتداری [و آله] را نوشته است.
این کتاب فقط یک نسخه در قرن ششم دارد، این نسخه را ما هم داریم، اگر صد مرتبه نام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را آورده باشد نود و سه مرتبه «و آله» دارد، مخصوصاً همین اولین مرتبه که تو می‌گویی «و آله» ندارد، یعنی مستنسخ بر حسب عادت که «صلی الله علیه و سلّم» می‌نویسد اینطور نوشته است، یعنی مستنسخ جا انداخته است، اما ببینید این محقق هم اعتمادسازی می‌کند و هم دروغ می‌گوید! همین اولین مرتبه هم که آدرس می‌دهد اتفاقاً نویسنده «و آله» نوشته است.
یک زمانی چون دسترسی به نسخه‌ها خیلی خیلی مشکل بود، خیلی راحت می‌شد دروغ گفت.
وقتی «سُوِیدی» این خاطره را نوشته است، الآن هم به نام «معتمر نجف» چاپ شده است، «المنح المکیه»، «درّه نادره» هم نوشته است، می‌گوید: نزد نادرشاه رفتم و او گفت: ما را تکفیر می‌کنند و من از اینکه ما را تکفیر می‌کنند بیزار هستم…
الآن شما این جمله را بیشتر متوجه می‌شوید، «من از تکفیر بیزار هستم» یعنی من از جنگ با عثمانی بیزار هستم… کاری کن که تکفیر را از ما بردارند. تو بگو کجای مذهب را تغییر بدهیم تا ما را تکفیر نکنند.
آن عالم سنّی می‌گوید: گفتم یعنی علما قبول می‌کنند؟ نادرشاه گفت: من می‌گویم قبول کنند. نشستند و یک قانون اساسی و مانیفست و نظام‌نامه نوشتند.
این شخص اینطور تعریف می‌کند که من گفتم: «افضل الناس بعد رسول الله الخلفاء بترتیب خلافتهم»، باید شما شیعیان اقرار کنید.
نادرشاه گفت: قبول می‌کنیم!
این می‌شود وحدت حول باطل!
تا اینجای بحث ما عرض کردیم که وحدت باید حول حق یا قسمتی از حق باشد. مگر وحدت حول باطل هم داریم؟ بله! نمونه‌ی آن هم کاری است که نادرشاه کرد.
وحدت حول اینکه افضل الناس بعد رسول الله چه کسی باشد، از نظر شیعیان هر کسی را غیر از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بگویید یک باطل محض است. این وحدت هیچ ارزشی ندارد و ماندگار هم نیست. اگر ماندگار باشد تشیّع را ذوب و نابود می‌کند.
وحدت برای زمانی است که دو عنصر بر سر جای خود هستند، مثلاً می‌گویند این دو کشور در حال صلح هستند، پس باید دو کشور باشند که با یکدیگر در حال خصومت و جنگ نیستند، اگر دو کشور یک کشور شد که دیگر وحدت نام ندارد.
مانند اینکه یک کشور به کشور دیگری حمله کند و بگوید این کشور برای من است، یعنی آن کشور را فتح کند و آن را به سرزمین خود اضافه کند، این که دیگر وحدت نام ندارد.
حتّی همه‌ی اهل سنّت هم نمی‌گویند که همه‌ی صحابه عادل هستند، رئیس رسانه ملی آن‌ها اهل حدیث است، وگرنه اگه آنتن را به دست اصولیون اهل سنّت بگذارند، آن‌ها هم اصلاً قبول ندارند هر کسی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را دیده باشد عادل است.
این‌ها هم نوشتند که همه‌ی صحابه عادل هستند.
آن عالم سنّی می‌گوید: من هرچه گفتم آن‌ها قبول کردند.
نادر شاه گفت: گفتم فقط تو قبول کن که این‌ها از امام صادق علیه السلام اخذ کنند. یعنی عقاید کلّی هر چه شما می‌گویید باشد.
خودِ این موضوع یک تناقض است، اگر افضل خلفا هستند و یقین داریم که خلفا معصوم نیستند، پس قطعاً علی بن ابیطالب [علیه السلام] هم معصوم نیست. اگر علی بن ابیطالب صلوات الله علیه معصوم نباشد قطعاً امام صادق علیه السلام معصوم نیست.
فقه آل محمد علیهم السلام بر چه بنا شده است؟ بر عصمت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین.
یعنی بزرگان فقها از شاگردان بی‌واسطه‌ی ابوحنیفه بسیار با او مخالفت کرده‌اند، مانند «قاضی ابویوسف» و «محمد بن حسن شیبانی» و… و این موضوع معروف و مشهور است. چرا با او مخالفت کرده‌اند؟ حق داشته‌اند. همین الآن اساتیدی که ما شاگردی آن‌ها را در قم می‌کنیم ممکن است با اساتید خودشان اختلاف داشته باشند، معصوم که نیستند، علم همینطور پیشرفت می‌کند، با نقد و رد و… شاید هم استاد حق داشته باشد و شاگرد اشتباه بگوید، ولی مخالفت می‌کند. اجتهاد همین است. پزشکی پیشرفت می‌کند، مهندسی پیشرفت می‌کند، اجتهاد دینی هم پیشرفت می‌کند، گاهی هم ممکن است پیشرفت نکند و تفاوت ایجاد بشود و پسرفت کند، یعنی اتفاقاً استاد در آن مسئله‌ی مورد اختلاف نظر حق داشته باشد.
ولی نسبت به معصوم اینطور نیستیم، شیعیان امام صادق سلام الله علیه را مانند زراره ندیده‌اند، سطح زراره خیلی بالاست، کنار محمد بن مسلم است، کنار ابن ابی عمیر است، کنار یونس بن عبدالرحمن است، اما زراره کنارِ امام صادق سلام الله علیه نیست، اتفاقاً روایت داریم که از زراره پرسیده‌اند که این برداشت، نظرِ توست یا نظرِ امام صادق سلام الله علیه؟
چرا این سؤال را می‌پرسد؟ برای اینکه امام صادق علیه السلام معصوم هستند، زراره و هر کس دیگر معصوم نیست، اصلاً دیگر قیاس جایی ندارد.
اگر کسی افضلیت خلفا را بپذیرد، در نتیجه عصمت امام صادق سلام الله علیه و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را نفی کرده است و عملاً حتّی در فقه هم معنا نداشت که ما پیرو امام صادق علیه السلام باشیم، چون نگاه می‌کردیم که شاگردان ابوحنیفه با آرای او مانند یک معصوم برخورد نکرده‌اند که درست هم همین است، اگر شما ابوحنیفه را یک فقیه برجسته‌ی مؤمن بدانی، مانند ما که زراره را اینطور می‌دانیم، می‌بینی، آنجایی که درست است را اخذ می‌کنی و آنجایی که درست نیست را اخذ نمی‌کنی، اما نسبت به امام صادق سلام الله علیه اینطور نیست و باید کلّی اخذ کنی.
لذا حتّی «اجازه بدهید فقه ما فقه امام صادق علیه السلام باشد» هم عملاً از دست می‌رفت، چون بعداً می‌گفتند که مگر معصوم است که هرچه او گفت؟ به چه دلیل هرچه او گفت؟ چرا هیچ کسی با او مخالفت نمی‌کند؟ چرا کسی از او سند نمی‌خواهد؟ این احکام را از کجا آورده‌ای؟ این پنجاه هزار دستور فقهی که داده‌ای از کجا آورده‌ای؟ اگر معصوم نیستی باید بگویی از کجا آورده‌ای که بشود نقد و بررسی کرد. پس در این صورت هیچ چیزی نمی‌ماند
این می‌شود وحدت حول باطل.
متأسفانه این دستورالعمل نوشته شد و توسط علمایی از شیعه امضاء شد، چون تیغ بالای سر آن‌ها بود. سعی کرده بودند عالم‌هایی از شهرهای مختلف بیاورند، این قدرتِ حکومت است، و اگر نادرشاه حکومت طولانی داشت باز هم معلوم نبود که ما الآن کجا بودیم.
او پسر خود را کشت و بعد از آن هم روان‌پریشی پیدا کرد و با نوکر خود اختلاف پیدا کرد و نوکرِ او، او را کشت. بعد از آن هم الحمدلله این حکم عقب افتاد.
این وحدت حول باطل بود.
وحدت باید حول حق باشد و هم کسی بصورت کلّی منکر وحدت حول حق باشد، مانند کسی است که بصورت کلّی منکر نماز باشد. اصلاً مگر می‌شود کسی بگوید که من نماز را قبول ندارم؟ به همان شکل کسی نمی‌تواند بگوید من وحدت را قبول ندارم، معلوم است که قرآن به وحدت امر کرده است، اما وحدت به چه چیزی؟ وحدت با چه کسی؟ وحدت در چه شرایطی؟ از چه چیزی می‌شود کوتاه آمد و از چه چیزی نمی‌شود کوتاه آمد؟ آیا کوتاه آمدن داریم یا نداریم؟ باید عقیده‌ی خودمان را عوض کنیم یا مشی و مرام و حرکت و رفتارمان را؟
می‌بینید که تماشاگران آبی و قرمز را در استودیوم از یکدیگر جدا می‌کنند، چون اگر کنار یکدیگر باشند ممکن است مشکل‌آفرین باشد، با اینکه از یکدیگر جدا هستند گاهی حتّی باز هم مشکل‌آفرین می‌شود، اما ممکن است در این مجلس تماشاگران آبی و قرمز کنار هم باشند.
اما الآن در یک موضوع دیگر در همینجا کنار یکدیگر نشسته‌اند، اگر الآن رأی‌گیری کنند از هر دو طیف آبی و قرمز وجود دارد، اما اینجا راحت کنار یکدیگر نشسته‌اند. آیا عقیده‌ی خودشان را در آن موضوع از دست داده‌اند؟ نه! اما الآن راحت با یکدیگر تعامل می‌کنند. ما هم در این جلسه به ضعف و قوّت تیم‌ها نمی‌پردازیم، اگر بحث کنیم و شما احساس کنید من طرفداری می‌کنم در ابتدا زمزمه بلند می‌شود، بعد هم اعتراض صورت می‌گیرد.
یعنی شما راحت اینجا نشسته‌اید، اگر کرونا نبود راحت سفره‌ای هم می‌انداختند و همه دور یکدیگر بودند و هیچ مشکلی هم نبود و آن موضوع هم مطرح نمی‌شد، بعد اگر خدای نکرده یک دشمن اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین جلوی در می‌آمد، همه با هم می‌رفتند و به یکدیگر کمک می‌کردند و مقابل او می‌ایستادند، دیگر مطرح نمی‌شد که تو طرفدار چه تیمی هستی. مشی و رفتارشان همگرایی دارد اما تفکّرشان اینطور نیست.
البته شما در موضوع آبی و قرمز یکدیگر را تکفیر نمی‌کنید، آنجا هم حداقل علمای شیعه گفته‌اند که در این دنیا هر کسی گفت من شهادتین می‌گویم با او مانند مسلمان رفتار کن، در رفت و آمدها به این اختلافات دامن نزن، یقه‌کشی نکن، اما نه اینکه عقیده‌ی خودت را کنار بگذار. چون چطور عقیده‌ای که درست می‌دانم را کنار بگذارم و عقیده‌ای که باطل می‌دانم را بپذیرم؟ یعنی شهادت دروغ می‌دهم، این چه اعتقادی است؟
من اعتقاد ندارم که «مُسَیلَمه کذّاب» پیغمبر است، چطور بگویم دین من این است که «مُسَیلَمه کذّاب» پیغمبر است و با این موضوع زندگی کنم و با این عقیده بمیرم؟ آیا می‌توانم؟ نه نمی‌توانم.
این چه مدل اعتقادی است؟ خدای متعال که امر به سوء نمی‌کند.
اگر این آیات را نگاه کنیم می‌یابیم که این تفرقه زمان خود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ایجاد شده است، برای اینکه من بگویم مصدر این اختلاف نظر در بعضی جاها اصلاً علمی نیست، موضوع هم تفاوت رفتاری است.
هنگامی که آیه «لَا تَفَرَّقُوا»نازل شده است زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، و اگر هم شک داشتند که چه چیزی درست است… چون تفرّق به معنای این است که من یک چیزی می‌گویم و دیگری هم چیز دیگری می‌گوید، یعنی با یکدیگر یکّه به دو می‌کنیم، این موضوع هم برای این است که دسترسی نداریم از کسی بپرسیم. مثلاً در موضوع آبی و قرمز بایستی از چه کسی بپرسیم؟ اما در موضوع دین وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم حضور داشته باشند و اختلاف بشود می‌گوییم یک رسول الله داریم که او حق را می‌گوید، پس به سراغ او می‌رویم و می‌پرسیم. پس تفرّق زمانِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم یعنی چه؟ که این موضوع رخ داده است!
«لَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا»
عرض کردیم ما می‌خواهیم در این چند جلسه سیر تبلور، ظهور، تکوین، نضج تشیّع با یکدیگر صحبت کنیم، بعد عرض کردیم که یک سؤال پیش می‌آید و آن هم این است که هدف از این بحث چیست؟ آیا تفرقه و تمذهب است؟ چرا فقط به این بحث‌ها می‌پردازیم؟
شش آیه هم خواندیم که بگوییم قرآن کریم هم می‌فرماید: «لَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا»، مانند کسانی که تفرّق کردند نباشید. پس چرا باز هم در مورد مذهب و شیعه می‌گوییم؟
عرض کردیم وقتی حرف از وحدت می‌زنیم، اصل یک وحدت در مسائل دینی باید حول حق یا قسمتی از حق باشد. همین «قسمتی از حق» یعنی قدری کوتاه آمدن، البته نه به معنای اینکه از آن حق اصلی کوتاه بیاییم.
عرض کردیم که وحدت حول باطل هم غلط است. مثالِ نادرشاه را زدیم و رد شدیم.
بعد عرض کردیم وحدت به این معنا نیست که ما از عقیده‌ی خودمان کوتاه بیاییم، یعنی در مشی و مرام و رفتار و حرکت و زندگی و امثال این‌ها، بدون اینکه آن عقیده را دستکاری کنیم، یک قدم پایینتر می‌آییم و روی قسمتی از حق توافق می‌کنیم، اما دیگر راجع به باقی موضوع بحث و دعوا نمی‌کنیم و هر کسی به سراغ آن چیزی که می‌داند می‌رود.
مثلاً در جهان اسلام روی محبّت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین ادّعا وجود دارد، یعنی اگر کسی قبول هم نداشته باشد این ادّعا را دارد، حتّی آن‌ها می‌گویند ابن تیمیّه مهم‌ترین کسی که در راه دفاع از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین کتاب نوشته است. اگر اینطور است پس حداقل روی همین حبّ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین می‌ایستیم. البته اینجا حرف‌های زیادی دارم که بدلیل اینکه به بحث ربط ندارد رد می‌شوم.
«سویدی» در همین خاطره‌ای که نقل کرده است، بعد از اینکه می‌گوید این‌ها همه‌ی موارد را قبول کردند گفتم که شما باز هم کافر هستید!
نادرشاه گفت: دیگر برای چه؟ گفتم: برای اینکه شما به شیخین فحش می‌دهید!
نادرشاه می‌گوید گفتم: اولاً همه فحش نمی‌دهند، سویدی گفت: نه! عدّه‌ای فحش می‌دهند اما بقیه این‌ها را کافر نمی‌دانند.
نادرشاه گفت: می‌گوییم توبه می‌کنیم، سویدی گفت: نه! این گناهی است که توبه ندارد!
یعنی شاید خدا در قیامت بگذرد ولی شما در اینجا دیگر کافر می‌شوید.
جالب است! شاید امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تنها صحابی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم باشند که روایت داریم «مَنْ سَبَّ عَلِیًّا فَقَدْ سَبَّنِی»، هر کسی که به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فحش بدهد به من فحش داده است.
در دوره معاویه عدّه‌ای به دیدنِ حضرت امّ سلمه سلام الله علیها که در خانه‌ی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بوده است رفتند، ایشان به سختی قبول کردند و فرمودند: من از شما ناراحت هستم. آن‌ها علّت را جویا شدند و حضرت امّ سلمه سلام الله علیها فرمودند: شما به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فحش می‌دهید! آن‌ها گفتند: نه! ما اصلاً برای زیارتِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به مدینه آمده‌ایم!
حضرت امّ سلمه سلام الله علیها فرمودند: مگر شما به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فحش نمی‌دهید؟ خودم از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شنیدم که «مَنْ سَبَّ عَلِیًّا فَقَدْ سَبَّنِی».
بعد الآن کسی که به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فحش داده است راویِ ثقه‌ی مورد اعتماد است، بعد این سویدی می‌گوید: شما به آن دو نفر فحش می‌دهید، بعد نادرشاه می‌گوید توبه می‌کنیم، باز هم سویدی می‌گوید این توبه هم به درد نمی‌خورد! این ارتدادی است که توبه ندارد!
کلاً این موضوع را بدانید که اگر قرار باشد کوتاه بیایید باید آنقدر کوتاه بیایید که دیگر تعارضی نباشد. مانند اینکه در ماجرای بین آبی و قرمز، یک تیم را به لیک دسته دو بفرستیم. یعنی دیگر تنازع کلاً از بین برود. در موضوع مذاهب هم اینطور است که دیگر باید یک مذهب حذف بشود. در مسائل اعتقادی اینطور است که اگر بخواهی از اعتقاد خودت کوتاه بیایی باید حذف بشوی.
در عمل اینطور نیست، همانطور که عرض کردم گاهی با وجود تفاوت‌هایی، حتّی با وجود تفاوت‌هایی که تفاوت‌های دینی است، مثلاً یک نفر اخباری است و دیگری اصولی است، تفاوت منهجی و روشی جدّی با یکدیگر دارند، ولی بعضی‌ها می‌توانند در نماز یکدیگر شرکت کنند، می‌توانند در مجلس روضه مشترک شرکت کنند. مثلاً بعضی از اهل سنّت در مجلس روضه مرحوم میرحامد حسین رضوان الله تعالی علیه شرکت می‌کردند که از فرصتِ زمانِ خوردنِ چای، کتاب‌ها را ببینند، چون مرحوم میرحامد حسین رضوان الله تعالی علیه یک کتابخانه‌ی حیرت‌انگیزی داشتند. بعضی از آن‌ها هم شرکت می‌کردند و شیعیان شرکت می‌کردند، مثلاً عبدالعزیز دهلوی روز تاسوعا و عاشورا روضه برپا می‌کرد. گزارشی در یاد ندارم ولی ممکن است گاهی اوقات یک عالم شیعه هم شرکت کرده باشد.
عرض کردیم آن وحدتی که می‌گوید یک وحدت اعتقادی نیست، چون وحدت اعتقادی اصلاً ممکن نیست، یعنی حتّی اگر ما بگوییم بیایید روی حبّ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین تفاهم کنیم، نه اینکه ما اعتقاد به عصمت را کنار بگذاریم، چون اگر اعتقاد به عصمت را کنار بگذاریم دیگر اصلاً تشیّعی نیست که بخواهد برود و تفاهم کند، یعنی اصلاً یک طرف تمام شده است.
پس وحدت چیست؟ وحدت اولاً یک تفاوت رفتاری است، ثانیاً برای معذورها هم عذر می‌تراشد.
تقریباً همه‌ی علمای شیعه گفته‌اند: هر کسی که حق به او نرسیده است، ما او را معذور می‌دانیم. حال به چه کسی حق رسیده است و به چه کسی حق نرسیده است؟ تشخیص این موضوع با ما نیست، چون می‌شود شما بیایید و برای من ثابت کنید اما من باز هم قبول نکنم، شما هم نمی‌دانید که به من رسید یا نرسید.
روایاتی از امام صادق علیه السلام داریم که می‌گوید: بعضی از این‌ها هستند که از امر شما (ولایت شما) چیزی نمی‌دانند، اگر بغض ما را نداشته باشند به بهشت می‌روند. یعنی حبّ ما که از مسلّمات است. نه اینکه ولایت از مسلّمات نبوده است، ولی در طول تاریخ کارهایی کرده‌اند که این امر به این جماعت نرسیده است. امام صادق صلوات الله علیه فرمودند: اگر ولایت به آن‌ها نرسیده باشد و آن‌ها حب ما را داشته باشند و بغض ما را نداشته باشند و به آنچه می‌دانند هم عمل کنند به بهشت می‌روند.
لذا شما نگاه می‌کنید که بزرگترین علمای ما مانند مرحوم میرحامد حسین رضوان الله تعالی علیه وقتی راجع به اهل سنّت حرف می‌زنند در کمال ادب حرف می‌زنند، مثلاً فاضل معاصر جناب فلان که در فلان چیز و فلان چیز استاد است چنین گفته است، یعنی خیلی مؤدّبانه صحبت می‌کند. از مکتب خود دفاع می‌کند ولی هیچ فحشی نمی‌دهد، مگر اینکه طرف در جایی یک جسارتی به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین کرده باشد، در این موارد تکّه‌ی مختصری می‌اندازند که او حواس خود را جمع کند، وگرنه اصلاً بی‌ادبی نمی‌کنند و در کمال ادب صحبت می‌کنند.
حال به آیه «لَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا» برگردیم.
این اتفاقات زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم افتاد، زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم که اختلاف علمی نبود، الآن بین یک مسلمان از فرقه‌های مختلف، مثلاً اگر یک شافعی با یک حنفی اختلاف دارند، گاهی با یکدیگر دعوا دارند، گاهی یکدیگر را تهدید به قتل کرده‌اند، یا اینکه گاهی یکدیگر را کشته‌اند، در اینجا به آن کسی که فصل الخطاب باشد دسترسی ندارند، اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بودند که می‌رفتند و سوال خود را از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌پرسیدند.
اما زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چطور؟ دسترسی بود!
وقتی قرآن کریم «لَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا» را بیان می‌کند زمانِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، پس چه بسا اگر دقّت بشود، فضای صدور این آیات، اصطلاحاً از بحث الآنِ ما دور باشد، این صریحِ سوره مبارکه شوری است: «وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ» این‌ها تفرّق نکردند الا اینکه می‌دانستند و…
یعنی فضای صدور این آیات این است که تقوا داشته باشید و نفاق نورزید، این منافق است که تفرّق ایجاد می‌کند، منافق است که وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌فرمایند به جنگ برویم می‌گوید به جنگ نرویم، وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌فرمایند به جنگ نرویم منافق می‌گوید به جنگ برویم! اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم غنائم را تقسیم کنند منافق اعتراض می‌کند، اگر غنائم را تقسیم نکنند هم اعتراض می‌کند. به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌گویند: عدالت داشته باش!!!
مظلوم‌ترین فرد در طول تاریخ اسلام خودِ شخصِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هستند، اصلاً نمی‌شود گفت، یعنی می‌ترسم بگویم و به کسانی که دنبالِ زدنِ اسلام هستند خط بدهم و آن‌ها این مسائل را عَلَم کنند. در مصادر درجه یک بعضی از فِرَق چه حرف‌های زشتی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نسبت داده‌اند. آن بیچاره‌ای هم که از چیزی خبر ندارد نمی‌داند چه شده است.
چرا میزان حبّ شما به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه با میزان حبّ شما نسبت به یک سرباز حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه که معصوم نیست فرق می‌کند؟ چون قابل قیاس با یکدیگر نیستند.
حال اگر در ذهن شما حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه یک نفری مانند ابن عباس بود… وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را تخریب کردند درواقع پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را از جای خود پایین آوردند، آیا شما برای ابن عباس در ایام کرونا پیاده‌روی می‌رفتید؟ مگر انسان دیوانه است؟ ابن عباس که خودش در روز قیامت گیر است… مسلّماً انسان باید به یک جای محکمی تکیه کند.
ابن عبّاس خدمت هم کرده است، اما مسلّماً با حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تفاوت دارد. الآن «یا حسین» با «یابن عباس» خیلی تفاوت دارد. حضرت اباالفضل العباس علیه السلام که امام نیستند برای شما با ابن عباس تفاوت زیادی دارد، چه برسد به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه! همه‌ی عظمتِ حضرت اباالفضل العباس علیه السلام به این است که در برابرِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خاک هستند، شما حضرت اباالفضل العباس علیه السلام را از ابن عباس بزرگتر می‌دانید، آیا اینطور نیست؟
دیگر وقتی نام پیغمبری که تخریب کردند و از آن جایگاه و پایین آوردند و مقدّس نیست بیاید کسی منقلب نمی‌شود، دیگر اگر در جایی هتک بشود کسی یقه پاره نمی‌کند، اگر در یک جایی تغییر رخ بدهد انسان تعصّبی نمی‌ورزد، اینقدر محکم نیست.
الآن گفته شده است که ابن عباس بیت المال بصره را سرقت کرده است، خیلی‌ها هم گفته‌اند، بعضی‌ها هم مخالفت کرده‌اند، چرا یقه پاره نمی‌کنید؟ برای اینکه برای شما اینقدر مسئله نیست.
اما اگر بفهمید که یک نفر یک جمله راجع به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها گفته است، یقه پاره می‌کنید. چرا؟ چه تفاوتی دارد؟ تفاوت در این است که این بزرگواران چند استثناء هستند که معصوم هستند.
خدای متعال می‌فرماید: این‌هایی که تفرّق ایجاد کردند، هنگامی بود که علم داشتند.
وقتی روزهای آخر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود فرمودند یک دوات و قلم بیاورید که من وصیتی بنویسم، یک نفر یک حرف زشتی زد، دیگر دو گروه شدند و تفرّق شد.
الآن چرا این حرف‌ها را می‌زنم؟ آیا این‌ها ربطی به بحث ما ندارد؟
ما که عرض کردیم اینکه باید همه مشی عملی در وحدت داشته باشند وجود دارد، اما وقتی کسی این آیه را می‌خواند باید بداند که در چه فضایی صادر شده است، این‌ها علم داشتند و اختلاف کردند، آنجا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بودند و چنان حرف زشتی زدند. در ادامه این روایت صحیح بخاری می‌گوید: بین اهل خانه اختلاف شد.
این تفرّق با آن تفرّق‌های بعدی تفاوت دارد، چون ما که الآن به معصوم دسترسی نداریم.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 60:00

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی