- 559
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 148 و 149سوره اعراف
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 148 و 149 سوره اعراف"
بنیاسرائیل ظاهراً منتظر یک فرصتی بودند که بتپرستی را ترویج کنند (حسگرا بودن)
بنیاسرائیل حضرت موسی (ع) رابرای رهبری انقلاب علیه فرعون قبول کردند و نه برای توحید
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسی مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِیِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ أَلَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ وَلا یَهْدیهِمْ سَبیلاً اتَّخَذُوهُ وَکانُوا ظالِمینَ ٭ وَلَمّا سُقِطَ فی أَیْدیهِمْ وَرَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قالُوا لَئِنْ لَمْ یَرْحَمْنا رَبُّنا وَیَغْفِرْ لَنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ﴾
بنی اسرائیل ظاهراً منتظر یک فرصت مناسبی بودند که بت پرستی را ترویج کنند زیرا مبنایشان بر اساس اصالت حس این بود که ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ گاهی هم میگفتند ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ گروهی که تا نبیند نمیپذیرد تا حس او را تأیید نکند نمیپذیرد این دنبال یک فرصت است و وجود مبارک موسای کلیم را هم برای رهبری انقلاب علیه فرعون قبول کردند نه برای رهبری توحید در نوبتهای قبل هم به عرضتان رسید که عدهای هم امام راحل (رضوان الله علیه) را از آن جهت قبول داشتند که این صبغه ضد استکباری دارد وقتی استکبار برطرف شد همان جنبه الهیت و دینی بودن و معنویت و اخلاق و روحانیت و آنها پدید آمد علیه امام ایستادند عدهای در بین بنی اسرائیل موسای کلیم را به عنوان رسول خدا و نبی خدا و رهبر الهی قبول نداشتند به عنوان اینکه از دست فرعون به ستوه آمدند و این موسای کلیم هم علیه فرعون قیام کرد قبول کردند ... هم همین بود البته اوحدی از بنی اسرائیل مومنین راستین از بنی اسرائیل قرآن از آنها به عنوان عظمت یاد میکند چه اینکه گوشهای از این بحث را هم در آیه 159 سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» که آیهاش به خواست خدا بعداً خواهد آمد قرآن اشاره میکند که ﴿وَمِنْ قَوْمِ مُوسی أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُونَ﴾ یا به عنوان جامع میفرماید: ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ﴾ از آنها به عظمت یاد میکند اینها کسانی بودند که موسای کلیم را به عنوان رسول خدا نبی خدا ولی خدا خلیفه الهی قبول کردند براساس صبغه دینی قبول کردند نه براساس صبغه ظلم ستیزی محض خب این گروه یک وثنیینی بودند که دنبال فرصت مناسب میگشتند وقتی موسای کلیم (سلام الله علیه) برای آن میعاد و ملاقات الهی به طور رفتند آنها از این فرصت موقت سوء استفاده کردند دیگر نگذاشتند به یک ماه بکشد که مثلاً چون بعد از یک ماه وجود مبارک موسای کلیم برنگشت در آن ده روز اینها یک بهانهای داشته باشند چون موسی (سلام الله علیه) که آمد بعد استدلال کرد فرمود ما که دیر نکردیم ما که خلف وعده نکردیم معلوم میشود از همان اول فرمود ما که چهل روز میرویم به ملاقات کلام خدا اگر اینچنین باشد ظاهر این ﴿وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسی مِنْ بَعْدِهِ﴾ نیازی به تأویل نیست که ﴿مِنْ بَعْدِهِ﴾ یعنی من «بعد مضی ثلاثین» چه آنچه در سورهٴ «اعراف» آمده است چه آنچه در سوره «طه» در پیش داریم ظاهرش این است که بعد از مسافرت و مهاجرت موسای کلیم به طور اینها این حادثه را به بار آوردند و برهانی هم که موسای کلیم (سلام الله علیه) اقامه کرد تأیید میکند این مطلب را این یک مطلب، مطلب دیگر اینکه در جریان سامری سخنهای افراطی و تفریطی زیاد است قصه سامری هم از اسرائیلیات مصون نمانده هم از اجتهادات ظنی در امان نمانده بعضیها گفتند به اینکه سامری در بین آن هفتاد نفر تا پای کوه طور آمده است که ﴿وَاخْتَارَ مُوسَی قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلاً﴾ وقتی موسای کلیم با ذات اقدس الهی گفتگو میکرد برای سامری یک کشف و شهودی پدید آمد و حمله عرش را دید که در بعضی از روایات دارد که فرشتگانی که حاملان عرشاند بعضی به صورت ثوراند بعضیها هم به صورتهای دیگر و آنچه برای سامری کشف شده است صورت آن فرشتهای که حامل عرش است و به صورت ثور است در بعضی روایات ما هست البته فرشتگانی که حاملان عرشاند یا فرشتگانی که در عالم غیب به سر میبرند صور گوناگونی دارند آنگاه این سامری فکر میکرد آن مبدئی که با موسای کلیم سخن میگوید همین است که «علی صورة الثور» است بعد آمده است بساط گوسالهپرستی را راه انداخت که اثبات این خیلی دشوار است برای اینکه نه برهان عقلی برای آن اقامه شده نه دلیل نقلی معتبر هست و سر انتخاب عجل و گوساله برای همان است که در بین مصریها گوسالهپرستی رواج داشت ذبح بقره هم تأیید میکند و مانند آن نه برای آن است که صورت فرشتهای را که به صورت ثور بوده است دیده است اما در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» باید روشن بشود که اینکه ذات اقدس الهی میفرماید موسای کلیم به سامری اعتراض کرد که چرا این کرا را کردی؟ گفت: ﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾ یعنی مثلاً آن فرستاده الهی که سوار بر اسب شده بود و پیشاپیش به دریا تاخت تا زمینه بشود که اسب فرعون و دیگران هم به دریا بیفتند بعد آن اسب فرستاده خدا محفوظ بماند و فراعنه غرق بشود البته این در بعضی از تواریخ هست اما از حد تاریخ نمیگذرد مثلاً یک روایت معتبری باشد که انسان بخواهد به آن استدلال بکند باید اثبات بشود آنگاه اثر پای فرس جبرئیل را سامری دید و آن اثر پا و آن خاک را گرفت و آن خاک را به هر چیزی میزدند حیات مییافت این هم در سورهٴ مبارکهٴ «طه» باید بیاید بحث بشود که این امر مهم با این وضع قابل اثبات هست یا نه؟ آیا منظور از رسول این است فرشته است و اثر رسول یعنی اثر فرس رسول آنجایی که فرس جبرئیل پا گذاشت یا نه؟ ولی به هر تقدیر برخی از اهل معرفت گفتند به اینکه آنچه را که سامری گرفت بر حسب استعدادهای مختلف آن مواد قابلی آن را حیات میداد یا به صدا درمیآورد اگر یک کسی چیزی را به صورت اسب میساخت این اثر رسول به او اضافه و افاضه میشد او شیه میکشید چون صدای اسب را میگویند صاهل در قبال حمار که میگویند ناعق و در قبال بقر که میگویند خائر در مقابل انسان که میگویند ناطق و اگر به صورت انسان میزد آن صدا نطق بود و اگر به صورت حمار میزد آن نعیق بود این را گفتند اما خب اثبات اینها کار آسانی نیست برای اینکه یا باید دلیل عقلی باشد یا نقلی معتبر باشد تفسیر این اگر ذات اقدس الهی توفیق داد در سورهٴ مبارکهٴ «طه» بیان میشود چون این قصه در سوره «طه» خیلی مفصلتر از سوره «اعراف» آمده در سوره «طه» وجود مبارک موسای کلیم یک بحث مستقیم با بنیاسرائیل دارد یک بحث مستقیم با هارون نماینده خود دارد یک بحث مستقیم با سامری دارد یک برخورد تند با خود گوساله دارد که ﴿لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً﴾ این کارهای چهارگانه به صورت مبسوط در سورهٴ مبارکهٴ «طه» از آیه 87 به بعد آمده است که تقریباً یک صفحه یا بیش از یک صفحه اختصاص دارد به این جریان سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی استحصار میکنند که از این صحنه برمیاید که آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» به طور اجمال ذکر میشود برای آن است که قبلاً به صورت مبسوط و تفصیل در سوره «طه» بیان شده و سوره «طه» هم از سور مکیه است چه اینکه اعراف هم از سور مکیه است سوره «طه» قبل از سوره «اعراف» نازل شده است اگر سوره «طه» قبل از سوره «اعراف» نازل شده باشد کسانی که در خدمت سوره «اعراف» قرار گرفتند سابقه ذهنی داشتند که سوره «طه» مبسوطاً این جریان چهارگانه را بازگو فرموده است. مطلب دیگر اینکه چون این اجمالگویی نشانه آن است که قبلاً به صورت مفصل بیان شده اگر روشن نباشد قرآن اشاره میکند که بعد خواهیم گفت نظیر آنچه در جریان حد آمده فرمود که ﴿فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتّی یَتَوَفّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبیلاً﴾ این اشاره است که ما جریان را مبسوطاً خواهیم گفت یک زمینهای باید باشد که ما بعداً جریان را به صورت باز برای شما ذکر میکنیم. مطلب دیگر اینکه، این که فرمود، ﴿وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسی مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِیِّهِمْ﴾ این حلی را هم برخی از اهل تفسیر گفتند که غالب انسانها نگاهشان نزد زر و زیورشان است هرجا مالشان باشد به همان سمت متوجهاند اگر این عجل را به صورت یک سرامیک دستساز از گل میساخت آنقدر جاذبه نداشت وقتی از فلز مثلاً چدنهای غیر قیمتی میساخت آنقدر جاذبه نداشت وقتی به صورت یک فلز قیمتی بسازد گرایش مردم بیشتر است البته این برای افراد سطحینگر اینطور است اما آنهایی که عمیقاند خب فرقی برایشان بین این مظاهر عادی نیست غالب مسلمین هم همینطوراند الآن شما وقتی که میبینید زائران به حرم کریمه اهلبیت حضرت معصومه (سلام الله علیها) میآیند از فاصلههای دور سعی میکنند در را ببوسند و کفشها را دربیاورند و تا به مزار برسند این کار بسیار کار خوبی است همه ما این کار را میکنیم ولی وقتی بقیع رفتیم هم لااقل باید این کار را بکنیم آنجا که چهار امام است ما کمتر دیدیم کسانی مثلاً کفششان را دربیاورند برای اینکه آنجا چون فرش نیست خب بقیع است دیگر همینطور میرفتند وقتی میدیدند ما کفش درمیآوریم تعجب میکردند که اینجا خب خاک است خب خاک باشد شما چطور برای جای دیگر کفش را درمیآورید اکثری اینطور هستند خیلی کم اتفاق میافتد من دیدم که بروند کفش را در بیاورند خب شما دارید میروید حرم چهار امام همینطور میروی؟ خب این در را هم ببوس دیگر در را ببوسند و کفش را در بیاوند نبود الآن هم نیست ما به زحمت به روحانیون کاروان در جمع خصوصی گفتیم شما لااقل این کار را بکنید که اینها از شما یاد بگیرند خب چرا وقتی بقیع میخواهند بروند در را نمیبوسند کفش را درنمیآورند چون آنجا طلا و نقره نیست اکثری مردم اینطور هستند آنکه ولایتشناس باشد و امامتشناس باشد و خلیفةاللهشناس باشد کم است غرض این است که هر جا طلاق و نقره است مردم همه دنبالش آمدند این ﴿مِنْ حُلِیِّهِم﴾ سر روانیاش این است البته.
پرسش: ...
پاسخ: بالأخره علاقه دارد دیگر ولو طلا نباشد ولی چدن و مس و اینها را که حلی نمیگویند.
پرسش: ...
پاسخ: باشد بالأخره از پارچه که گوساله نمیسازند که با یک چیزی باید باشد که یک مجسمهای درست بکنند زیورآلات باید باشد البته اختصاصی به طلا و نقره ندارد ممکن است برلیان باشد عقیق باشد اما بالأخره از سنخ احجار کریمه باشد معدنی باشد. خب اما از اینکه فرمود: ﴿عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ﴾ این در بحث دیروز هم اشاره شد که این کلمه ﴿جَسَداً﴾ در وسط ذکر شده است چه در سوره «اعراف» چه در سوره «طه» نشانه آن است که این عجل روحی نداشت یک جسد بود وگرنه اگر گوساله حقیقی بود دیگر نمیفرمود: ﴿عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ﴾ برخی از اهل تفسیر نظیر قرطبی در جامعالاحکام خودشان این را نقل کردند که این گوساله یک بار بانگ برآورد بعد هم دیگر خاموش شد لکن با این ﴿لَهُ خُوارٌ﴾ سازگار نیست چون این ﴿لَهُ خُوارٌ﴾ ملکه را میرساند نفرمود «عجلاً جسداً خار» که به صورت فعل ماضی باشد و دلالت بکند بر گذشته دارد ﴿لَهُ خُوارٌ﴾ جمله اسمیه است مفید ثبات و دوام و استمرار است و مانند آن ظاهرش این است که هر وقت که این نیرنگ را سامری اعمال میکرد این بانگ برمیداشت حالا یا دستگاهی تعبیه کرده بود نظیر کارهای فنی فعلی یا در مسیری قرار میداد که هر وقت باد به او میوزید این صدا میکرد الآن هم از این کارها زیاد میکنند دیگر بالأخره این عروسکهایی که میسازند خب همین است دیگر آن وقت هم یک مجسمهای به این صورت ساخت که صدا درمیآورد بعد هم یک عده زیادی هم گفتند: ﴿فَقَالُوا هذَا إِلهُکُمْ وَإِلهُ مُوسَی﴾ که در بحث دیروز از سورهٴ مبارکهٴ «طه» آیه 88 اینچنین خوانده شد ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقَالُوا﴾ نه «فقال» تنها سامری این حرف را نزد سامری و طیف تفکر باطل سامری و مبلغان این وثنیت اینها همه گفتند: ﴿هذَا إِلهُکُمْ وَإِلهُ مُوسَی﴾ آنگاه استدلالی که برای ابطال این حرف اقامه میکند این است که خب اگر ﴿إِلهُ مُوسَی﴾ است اله شما ﴿وَإِلهُ مُوسَی﴾ است تا حال شما خدا را با چه شناختید؟ خدا را با این وصف شناختید یعنی موسای کلیم خدا را برای شما چنین معرفی کرد که خدا سخن میگوید و هدایت میکند با موسی مستقیماً سخن میگوید و هدایت میکند موسی را با شما غیر مستقیم سخن میگوید و به وسیله موسی شما را هدایت میکند پس تکلیم و هدایت خواه بلاواسطه خواه معالواسطه از اوصاف حتمی آن الله است تا حال شما اینچنین شنیدید الآن که میگویید: ﴿هذَا إِلهُکُمْ وَإِلهُ مُوسَی﴾ باید بررسی کنید ﴿أَلَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لاَیُکَلِّمُهُمْ وَلاَ یَهْدِیهِمْ سَبِیلاً﴾ خدا آن است که سخن بگوید این سخن نمیگوید خدا آن است که هدایت بکند این هدایت نمیکند این هدایت نمیکند خدا آن است که هادی باشد پس این خدا نیست این سخن نمیگوید خدا آن است که سخن بگوید پس این خدا نیست اینها همه بر اساس شکل ثانی است ﴿أَنَّهُ لاَیُکَلِّمُهُمْ وَلاَ یَهْدِیهِمْ سَبِیلاً﴾ خب حالا فان قلت پس چرا این کار را کردند؟ ﴿اتَّخَذُوهُ وَکَانُوا ظَالِمِینَ﴾ آنها که ظلم به نفس دارند و تبهکاری در آنها رسوخ پیدا کرده آنها اینچنین میکنند خب در جریان سامری چون آراء و اقوال متشتط است قرطبی در تفسیر خود نقل کرده است که «هذا کلام فیه تهافت قاله القشیری» این حرف را هم از قشیری هم نقل کرده یعنی حرفهای گوناگونی درباره سامری گفته شده که اینها بیتهافت نیست که بعضی افراط است بعضی تفریط است درباره ﴿وَلَمَّا سُقِطَ فِی أَیْدِیهِ﴾ قرطبی دارد که نادم متحیر را میگویند «سقط فی یده» این یک مثلی است البته بهترین تعبیر همان است که برخی از مفسران دیگر هم گفتند که در بین عربها رسم است در بین عجمها هم رسم است کاری که انسان روی دستش میماند عرب میگوید «سقط فی یده» عجم میگوید در دستش مانده همین یا از آن جهت که کاری را که انسان به صاحبکار بدهد و او نپذیرد و رد بکند این روی دست میگیرد میماند روی دستش به هر تقدیر چنین چیزی را میگویند سقط فی یده و یک ارتباطی هم هست بین ندامت و دست گاهی انسان نادم سبابه خود را میگزد که سبابه متندم که در بحث دیروز اشاره شد یا هر دو دستش را گاز میگیرد که ﴿وَیَوْمَ یَعَضُّ الظّالِمُ عَلی یَدَیْهِ یَقُولُ یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبیلاً﴾ یا ﴿لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِیلاً﴾ و مانند آن که در قیامت هر دو دستش را گاز میگیرد یا نه این دو تا دست را به هم میمالد که چه خسارتی من دیدم ﴿فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلَی ما أَنفَقَ﴾ که در سوره «کهف» است یا نه چانهاش را و ذقنش را روی دست میگذارد متحیرانه به سر میبرد این دست در حال ندامت بالأخره یک نقش تعیین کنندهای دارد یا همین دست بلند میشود به سر و صورت میخورد بالأخره انسان نادم کار مستقیمش با دست است حالا یا این دست را به سر میزند یا دست را به صورت میزند یا دست را گاز میگیرد یا دست را به هم میمالد یا این را تکیهگاه چانه قرار میدهد این است که میگویند: «قد سقط فی یدیه».
مطلب بعدی آن است که ذات اقدس الهی با بنیاسرائیل در اینجا احتجاج میکند هنوز فطرت اولیه بنیاسرائیل و عقل ابتدایی بنیاسرائیل از دست آنها نرفت خدا استدلال میکند ﴿أَلَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لاَیُکَلِّمُهُمْ وَلاَ یَهْدِیهِمْ سَبِیلاً﴾ بعد که گرفتار وثنیت و صنمیت و بت پرستی و امثال ذلک شدند که ﴿أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ العِجْلَ﴾ شدند آنگاه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» میفرماید دیگر حالا دلشان قسی شد آیه 74 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این است که ﴿ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ اْلأَنْهارُ وَإِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَإِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ وَمَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ﴾ همین بنیاسرائیل و صهیونیستها و مانند آن، که در اوایل مقداری منطق فطرت و عقل را احیا کرده بودند و حفظ کرده بودند در اثر ﴿أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ العِجْلَ﴾ به جایی رسیدند که در آیه 74 سوره «بقره» میفرماید: ﴿ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ﴾ پس این استدلالی که ذات اقدس الهی میفرماید که ﴿أَلَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لاَیُکَلِّمُهُمْ وَلاَ یَهْدِیهِمْ سَبِیلاً﴾ این ظاهراً قبل از مرحله قساوت قلب است بعد از آن مرحله دیگر جا برای استدلال باقی نمیماند اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿أَلَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لاَیُکَلِّمُهُمْ وَلاَ یَهْدِیهِم﴾ خیلی برهان عمیق نیست نظیر آن براهینی که در اول سورهٴ مبارکهٴ «حدید» است که ﴿وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُم﴾ یا ﴿هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ﴾ این از بدیهیترین استدلالهای توحیدی است همین را هم به زحمت درک میکردند خب اینکه فرمود: ﴿وَلَمَّا سُقِطَ فِی أَیْدِیهِمْ وَرَأَوْا﴾ یعنی «علموا» برایشان ثابت شد که ﴿أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا﴾ آنگاه ﴿قَالُوا لَئِن لَمْ یَرْحَمْنَا رَبُّنَا وَیَغْفِرْ لَنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ الخَاسِرِینَ﴾ راه توبه اینها هم در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بازگو شد که حالا واقعاً ﴿اقْتُلُوا أَنْفُسَکُم﴾ یعنی کسانی که بتپرستی کردند آنها را بکشید یا نه توبه شما به این است که شمشیر بگیرید یکدیگر را به قتل برسانید که تفسیرش در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت ظاهراً این دو آیه اگر مطلبی داشته باشد در بحث بعدی به خواست خدا خواهد آمد اما وقتی موسای کلیم برگشتند ﴿وَلَمّا رَجَعَ مُوسی إِلی قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونی مِنْ بَعْدی أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ وَأَلْقَی اْلأَلْواحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی وَکادُوا یَقْتُلُونَنی فَلا تُشْمِتْ بِیَ اْلأَعْداءَ وَلا تَجْعَلْنی مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمینَ﴾ موسای کلیم وقتی از اربعین و ملاقات چهل روزه ذات اقدس الهی برگشت غضبناک بود و متأسف غضب او غضب عقلی بود و نه غضب نفسی گاهی انسان براساس تمایلاتش مثلاً مال او را گرفتند یا به شخص او ظلم کردند یک غضب نفسانی دارد از آن جهت که قدرت دفاع دارد به او سخت گذشت مال او حق او را تضییع کردند غضبناک میشود چنین انسان غضبانی قدرت کنترل ندارد ممکن است در حال عصبانیت سخنی بگوید ناصواب کاری بکند ناصواب و مانند آن لکن غضب موسای کلیم غضب عاقلانه بود اصولاً اولیا غضبشان عاقلانه است حبشان چون لله است بغضشان هم لله است غضبشان عقلی است و نه نفسی وقتی غضب عقلی بود هر حرفی میزنند عاقلانه است هر کاری هم انجام میدهند عاقلانه است شاید یک وقتی هم این حدیث به عرضتان رسید از پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسیده است که آنچه من میگویم شما یاد داشت کنید روزی به محضر او عرض کردند ما هر حرفی را که شما میزنید یاد داشت کنیم؟ بعضی از منافقین یا ﴿الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ به این مؤمنین گفتند شما چرا هر چه پیغمبر گفت یاد داشت میکنید؟ او ممکن است گاهی در حال سرور و نشاط باشد گاهی در حال خشم و غضب باشد آنچه در حال نشاط میگوید یا آنچه در حال غضب میگوید که نوشتن ندارد البته در حال عادی باشد سخنان او را ممکن است یاد داشت کنید اما در سایر حالات نه این شبههای که منافقین یا دیگران القا کردند باعث شد که عدهای از محضر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال کنند که ما هر چه را شما فرمودید یادداشت کنیم؟ فرمود آری عرض کردند «فی الرضا و الغضب» فرمود آری «فی الرضا والغضب» برای اینکه رضای من رضای الهی است غضب من غضب الهی است ما در حال رضا و غضب کاری یا حرفی که بر خلاف خواسته خدا باشد انجام نمیدهیم و این هم دلیل بر عصمت است برای اینکه اگر درباره حضرت صدیقه کبرا (سلام الله علیها) آمده است که غضب او غضب من است و رضای او رضای من است و غضب و رضای من غضب و رضای خداست معلوم میشود که اگر اینها غضب کردند ما کشف بکنیم که خدا ناراضی است اگر اینها راضی بودند کشف بکنیم که خدا راضی است خب چنین انسانی که خلیفه خداست در حال غضب هر چه میگوید هر چه میکند نوشتن دارد دیگر ذات اقدس الهی این سخن را درباره خلفای الهی یاد میکند اولیای الهی یاد میکند انبیا یاد میکند اینجا به صورت غضب یاد شده است فرمود: ﴿غَضْبانَ أَسِفاً﴾ اما در آیه 154 همین سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» این غضب را تبیین میکند که غضب، غضب عاقلانه بود نه غضب نفسانی برای اینکه فرمود: ﴿وَلمَّا سَکَتَ عَن مُوسَی الغَضَبُ أَخَذَ الالوَاحَ﴾ نفرمود «فلما سکن» افراد عادی که عصبانی میشوند بعد خشمشان فرو مینشیند خشمشان که فرو مینشیند میگویند غضبشان ساکت شده است اما اولیا که عصبانی میشوند خشمشان که فرو مینشیند میگویند غضبشان ساکت شده است سکوت در مقابل نطق است میگویند غضب این آقا ساکت شد یعنی قبلاً ناطق بود الآن ساکت است خب سکوت در مقابل نطق است در برابر نطق است و این دو وصف انسان عاقل است انسان عاقل یا ناطق است یا ساکت پس معلوم میشود غضب اینها غضب عقلی است نه نفسی آن وقتی هم که ناطق است حرف میزند حق است کار انجام میدهد حق است پس غضب عقلی است نه غضب نفسی اما چرا حالا غضبان برگشت عصبانی بود برای اینکه ذات اقدس الهی فرمود به اینکه شما الآن در کوه طور داری مناجات میکنی و من قوم تو را آزمودم در سورهٴ مبارکهٴ «طه» آیه 83 به بعد این است خداوند به موسای کلیم میفرماید: ﴿وَما أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ یا مُوسی﴾ چطور زودتر از آنها آمدی؟ ﴿قالَ هُمْ أُولاءِ عَلی أَثَری وَعَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضی﴾ آنگاه خداوند به موسای کلیم فرمود: ﴿فَإِنّا قَدْ فَتَنّا قَوْمَکَ مِنْ بَعْدِکَ وَأَضَلَّهُمُ السّامِرِیُّ﴾ از اینجا هم میشود استنباط کرد که به مجرد غیبت موسای کلیم سامری سوء استفاده کرد و بساط گوسالهپرستی را راه انداخت نه بعد از گذشت یک ماه چون در همان طلیعه برخورد ابتدایی ذات اقدس الهی با موسای کلیم این سخن پیش آمد خداوند به موسای کلیم فرمود چطور عجله کردی زودتر از آنها آمدی عرض کرد: ﴿عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضی﴾ بعد میفرماید که ما بعد از تو اینها را آزمودیم اینها هم سامری گمراهشان کرده فرمود: ﴿فَإِنّا قَدْ فَتَنّا قَوْمَکَ مِنْ بَعْدِکَ﴾ نه بعد از «مضی ثلاثین وَأَضَلَّهُمُ السّامِرِیُّ» لذا ﴿فَرَجَعَ مُوسی إِلی قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ یا قَوْمِ أَلَمْ یَعِدْکُمْ رَبُّکُمْ وَعْداً حَسَناً أَفَطالَ عَلَیْکُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّکُمْ﴾ بنابراین منشأ غضب موسای کلیم همان اخبار الهی بود لذا نیامد تا تحقیق بکند و هارون (سلام الله علیه) گزارش کار را بدهد بعد موسی عصبانی بشود موسی عالماً آمد نه مستعلماً و مستخبراً با هارون برخورد کرده باشد که در این مدت که من نبودم چه حادثهای اتفاق افتاده؟ بعد هارون (سلام الله علیه) قصه سامری را برای موسی (علیه السلام) گفته باشد بعد موسی عصبانی شده باشد اینطور نیست ﴿وَلَمَّا رَجَعَ مُوسی إِلی قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً﴾ یعنی غاضباً متأسفاً برگشت البته غضبش هم عقلی بود ﴿قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونی مِنْ بَعْدی أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ﴾ از این جهت فرقی بین سوره «اعراف» و سوره «طه» نیست.
«والحمد لله رب العالمین»
بنیاسرائیل ظاهراً منتظر یک فرصتی بودند که بتپرستی را ترویج کنند (حسگرا بودن)
بنیاسرائیل حضرت موسی (ع) رابرای رهبری انقلاب علیه فرعون قبول کردند و نه برای توحید
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسی مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِیِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ أَلَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ وَلا یَهْدیهِمْ سَبیلاً اتَّخَذُوهُ وَکانُوا ظالِمینَ ٭ وَلَمّا سُقِطَ فی أَیْدیهِمْ وَرَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قالُوا لَئِنْ لَمْ یَرْحَمْنا رَبُّنا وَیَغْفِرْ لَنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ﴾
بنی اسرائیل ظاهراً منتظر یک فرصت مناسبی بودند که بت پرستی را ترویج کنند زیرا مبنایشان بر اساس اصالت حس این بود که ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ گاهی هم میگفتند ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ گروهی که تا نبیند نمیپذیرد تا حس او را تأیید نکند نمیپذیرد این دنبال یک فرصت است و وجود مبارک موسای کلیم را هم برای رهبری انقلاب علیه فرعون قبول کردند نه برای رهبری توحید در نوبتهای قبل هم به عرضتان رسید که عدهای هم امام راحل (رضوان الله علیه) را از آن جهت قبول داشتند که این صبغه ضد استکباری دارد وقتی استکبار برطرف شد همان جنبه الهیت و دینی بودن و معنویت و اخلاق و روحانیت و آنها پدید آمد علیه امام ایستادند عدهای در بین بنی اسرائیل موسای کلیم را به عنوان رسول خدا و نبی خدا و رهبر الهی قبول نداشتند به عنوان اینکه از دست فرعون به ستوه آمدند و این موسای کلیم هم علیه فرعون قیام کرد قبول کردند ... هم همین بود البته اوحدی از بنی اسرائیل مومنین راستین از بنی اسرائیل قرآن از آنها به عنوان عظمت یاد میکند چه اینکه گوشهای از این بحث را هم در آیه 159 سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» که آیهاش به خواست خدا بعداً خواهد آمد قرآن اشاره میکند که ﴿وَمِنْ قَوْمِ مُوسی أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُونَ﴾ یا به عنوان جامع میفرماید: ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ﴾ از آنها به عظمت یاد میکند اینها کسانی بودند که موسای کلیم را به عنوان رسول خدا نبی خدا ولی خدا خلیفه الهی قبول کردند براساس صبغه دینی قبول کردند نه براساس صبغه ظلم ستیزی محض خب این گروه یک وثنیینی بودند که دنبال فرصت مناسب میگشتند وقتی موسای کلیم (سلام الله علیه) برای آن میعاد و ملاقات الهی به طور رفتند آنها از این فرصت موقت سوء استفاده کردند دیگر نگذاشتند به یک ماه بکشد که مثلاً چون بعد از یک ماه وجود مبارک موسای کلیم برنگشت در آن ده روز اینها یک بهانهای داشته باشند چون موسی (سلام الله علیه) که آمد بعد استدلال کرد فرمود ما که دیر نکردیم ما که خلف وعده نکردیم معلوم میشود از همان اول فرمود ما که چهل روز میرویم به ملاقات کلام خدا اگر اینچنین باشد ظاهر این ﴿وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسی مِنْ بَعْدِهِ﴾ نیازی به تأویل نیست که ﴿مِنْ بَعْدِهِ﴾ یعنی من «بعد مضی ثلاثین» چه آنچه در سورهٴ «اعراف» آمده است چه آنچه در سوره «طه» در پیش داریم ظاهرش این است که بعد از مسافرت و مهاجرت موسای کلیم به طور اینها این حادثه را به بار آوردند و برهانی هم که موسای کلیم (سلام الله علیه) اقامه کرد تأیید میکند این مطلب را این یک مطلب، مطلب دیگر اینکه در جریان سامری سخنهای افراطی و تفریطی زیاد است قصه سامری هم از اسرائیلیات مصون نمانده هم از اجتهادات ظنی در امان نمانده بعضیها گفتند به اینکه سامری در بین آن هفتاد نفر تا پای کوه طور آمده است که ﴿وَاخْتَارَ مُوسَی قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلاً﴾ وقتی موسای کلیم با ذات اقدس الهی گفتگو میکرد برای سامری یک کشف و شهودی پدید آمد و حمله عرش را دید که در بعضی از روایات دارد که فرشتگانی که حاملان عرشاند بعضی به صورت ثوراند بعضیها هم به صورتهای دیگر و آنچه برای سامری کشف شده است صورت آن فرشتهای که حامل عرش است و به صورت ثور است در بعضی روایات ما هست البته فرشتگانی که حاملان عرشاند یا فرشتگانی که در عالم غیب به سر میبرند صور گوناگونی دارند آنگاه این سامری فکر میکرد آن مبدئی که با موسای کلیم سخن میگوید همین است که «علی صورة الثور» است بعد آمده است بساط گوسالهپرستی را راه انداخت که اثبات این خیلی دشوار است برای اینکه نه برهان عقلی برای آن اقامه شده نه دلیل نقلی معتبر هست و سر انتخاب عجل و گوساله برای همان است که در بین مصریها گوسالهپرستی رواج داشت ذبح بقره هم تأیید میکند و مانند آن نه برای آن است که صورت فرشتهای را که به صورت ثور بوده است دیده است اما در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» باید روشن بشود که اینکه ذات اقدس الهی میفرماید موسای کلیم به سامری اعتراض کرد که چرا این کرا را کردی؟ گفت: ﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾ یعنی مثلاً آن فرستاده الهی که سوار بر اسب شده بود و پیشاپیش به دریا تاخت تا زمینه بشود که اسب فرعون و دیگران هم به دریا بیفتند بعد آن اسب فرستاده خدا محفوظ بماند و فراعنه غرق بشود البته این در بعضی از تواریخ هست اما از حد تاریخ نمیگذرد مثلاً یک روایت معتبری باشد که انسان بخواهد به آن استدلال بکند باید اثبات بشود آنگاه اثر پای فرس جبرئیل را سامری دید و آن اثر پا و آن خاک را گرفت و آن خاک را به هر چیزی میزدند حیات مییافت این هم در سورهٴ مبارکهٴ «طه» باید بیاید بحث بشود که این امر مهم با این وضع قابل اثبات هست یا نه؟ آیا منظور از رسول این است فرشته است و اثر رسول یعنی اثر فرس رسول آنجایی که فرس جبرئیل پا گذاشت یا نه؟ ولی به هر تقدیر برخی از اهل معرفت گفتند به اینکه آنچه را که سامری گرفت بر حسب استعدادهای مختلف آن مواد قابلی آن را حیات میداد یا به صدا درمیآورد اگر یک کسی چیزی را به صورت اسب میساخت این اثر رسول به او اضافه و افاضه میشد او شیه میکشید چون صدای اسب را میگویند صاهل در قبال حمار که میگویند ناعق و در قبال بقر که میگویند خائر در مقابل انسان که میگویند ناطق و اگر به صورت انسان میزد آن صدا نطق بود و اگر به صورت حمار میزد آن نعیق بود این را گفتند اما خب اثبات اینها کار آسانی نیست برای اینکه یا باید دلیل عقلی باشد یا نقلی معتبر باشد تفسیر این اگر ذات اقدس الهی توفیق داد در سورهٴ مبارکهٴ «طه» بیان میشود چون این قصه در سوره «طه» خیلی مفصلتر از سوره «اعراف» آمده در سوره «طه» وجود مبارک موسای کلیم یک بحث مستقیم با بنیاسرائیل دارد یک بحث مستقیم با هارون نماینده خود دارد یک بحث مستقیم با سامری دارد یک برخورد تند با خود گوساله دارد که ﴿لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً﴾ این کارهای چهارگانه به صورت مبسوط در سورهٴ مبارکهٴ «طه» از آیه 87 به بعد آمده است که تقریباً یک صفحه یا بیش از یک صفحه اختصاص دارد به این جریان سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی استحصار میکنند که از این صحنه برمیاید که آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» به طور اجمال ذکر میشود برای آن است که قبلاً به صورت مبسوط و تفصیل در سوره «طه» بیان شده و سوره «طه» هم از سور مکیه است چه اینکه اعراف هم از سور مکیه است سوره «طه» قبل از سوره «اعراف» نازل شده است اگر سوره «طه» قبل از سوره «اعراف» نازل شده باشد کسانی که در خدمت سوره «اعراف» قرار گرفتند سابقه ذهنی داشتند که سوره «طه» مبسوطاً این جریان چهارگانه را بازگو فرموده است. مطلب دیگر اینکه چون این اجمالگویی نشانه آن است که قبلاً به صورت مفصل بیان شده اگر روشن نباشد قرآن اشاره میکند که بعد خواهیم گفت نظیر آنچه در جریان حد آمده فرمود که ﴿فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتّی یَتَوَفّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبیلاً﴾ این اشاره است که ما جریان را مبسوطاً خواهیم گفت یک زمینهای باید باشد که ما بعداً جریان را به صورت باز برای شما ذکر میکنیم. مطلب دیگر اینکه، این که فرمود، ﴿وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسی مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِیِّهِمْ﴾ این حلی را هم برخی از اهل تفسیر گفتند که غالب انسانها نگاهشان نزد زر و زیورشان است هرجا مالشان باشد به همان سمت متوجهاند اگر این عجل را به صورت یک سرامیک دستساز از گل میساخت آنقدر جاذبه نداشت وقتی از فلز مثلاً چدنهای غیر قیمتی میساخت آنقدر جاذبه نداشت وقتی به صورت یک فلز قیمتی بسازد گرایش مردم بیشتر است البته این برای افراد سطحینگر اینطور است اما آنهایی که عمیقاند خب فرقی برایشان بین این مظاهر عادی نیست غالب مسلمین هم همینطوراند الآن شما وقتی که میبینید زائران به حرم کریمه اهلبیت حضرت معصومه (سلام الله علیها) میآیند از فاصلههای دور سعی میکنند در را ببوسند و کفشها را دربیاورند و تا به مزار برسند این کار بسیار کار خوبی است همه ما این کار را میکنیم ولی وقتی بقیع رفتیم هم لااقل باید این کار را بکنیم آنجا که چهار امام است ما کمتر دیدیم کسانی مثلاً کفششان را دربیاورند برای اینکه آنجا چون فرش نیست خب بقیع است دیگر همینطور میرفتند وقتی میدیدند ما کفش درمیآوریم تعجب میکردند که اینجا خب خاک است خب خاک باشد شما چطور برای جای دیگر کفش را درمیآورید اکثری اینطور هستند خیلی کم اتفاق میافتد من دیدم که بروند کفش را در بیاورند خب شما دارید میروید حرم چهار امام همینطور میروی؟ خب این در را هم ببوس دیگر در را ببوسند و کفش را در بیاوند نبود الآن هم نیست ما به زحمت به روحانیون کاروان در جمع خصوصی گفتیم شما لااقل این کار را بکنید که اینها از شما یاد بگیرند خب چرا وقتی بقیع میخواهند بروند در را نمیبوسند کفش را درنمیآورند چون آنجا طلا و نقره نیست اکثری مردم اینطور هستند آنکه ولایتشناس باشد و امامتشناس باشد و خلیفةاللهشناس باشد کم است غرض این است که هر جا طلاق و نقره است مردم همه دنبالش آمدند این ﴿مِنْ حُلِیِّهِم﴾ سر روانیاش این است البته.
پرسش: ...
پاسخ: بالأخره علاقه دارد دیگر ولو طلا نباشد ولی چدن و مس و اینها را که حلی نمیگویند.
پرسش: ...
پاسخ: باشد بالأخره از پارچه که گوساله نمیسازند که با یک چیزی باید باشد که یک مجسمهای درست بکنند زیورآلات باید باشد البته اختصاصی به طلا و نقره ندارد ممکن است برلیان باشد عقیق باشد اما بالأخره از سنخ احجار کریمه باشد معدنی باشد. خب اما از اینکه فرمود: ﴿عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ﴾ این در بحث دیروز هم اشاره شد که این کلمه ﴿جَسَداً﴾ در وسط ذکر شده است چه در سوره «اعراف» چه در سوره «طه» نشانه آن است که این عجل روحی نداشت یک جسد بود وگرنه اگر گوساله حقیقی بود دیگر نمیفرمود: ﴿عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ﴾ برخی از اهل تفسیر نظیر قرطبی در جامعالاحکام خودشان این را نقل کردند که این گوساله یک بار بانگ برآورد بعد هم دیگر خاموش شد لکن با این ﴿لَهُ خُوارٌ﴾ سازگار نیست چون این ﴿لَهُ خُوارٌ﴾ ملکه را میرساند نفرمود «عجلاً جسداً خار» که به صورت فعل ماضی باشد و دلالت بکند بر گذشته دارد ﴿لَهُ خُوارٌ﴾ جمله اسمیه است مفید ثبات و دوام و استمرار است و مانند آن ظاهرش این است که هر وقت که این نیرنگ را سامری اعمال میکرد این بانگ برمیداشت حالا یا دستگاهی تعبیه کرده بود نظیر کارهای فنی فعلی یا در مسیری قرار میداد که هر وقت باد به او میوزید این صدا میکرد الآن هم از این کارها زیاد میکنند دیگر بالأخره این عروسکهایی که میسازند خب همین است دیگر آن وقت هم یک مجسمهای به این صورت ساخت که صدا درمیآورد بعد هم یک عده زیادی هم گفتند: ﴿فَقَالُوا هذَا إِلهُکُمْ وَإِلهُ مُوسَی﴾ که در بحث دیروز از سورهٴ مبارکهٴ «طه» آیه 88 اینچنین خوانده شد ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقَالُوا﴾ نه «فقال» تنها سامری این حرف را نزد سامری و طیف تفکر باطل سامری و مبلغان این وثنیت اینها همه گفتند: ﴿هذَا إِلهُکُمْ وَإِلهُ مُوسَی﴾ آنگاه استدلالی که برای ابطال این حرف اقامه میکند این است که خب اگر ﴿إِلهُ مُوسَی﴾ است اله شما ﴿وَإِلهُ مُوسَی﴾ است تا حال شما خدا را با چه شناختید؟ خدا را با این وصف شناختید یعنی موسای کلیم خدا را برای شما چنین معرفی کرد که خدا سخن میگوید و هدایت میکند با موسی مستقیماً سخن میگوید و هدایت میکند موسی را با شما غیر مستقیم سخن میگوید و به وسیله موسی شما را هدایت میکند پس تکلیم و هدایت خواه بلاواسطه خواه معالواسطه از اوصاف حتمی آن الله است تا حال شما اینچنین شنیدید الآن که میگویید: ﴿هذَا إِلهُکُمْ وَإِلهُ مُوسَی﴾ باید بررسی کنید ﴿أَلَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لاَیُکَلِّمُهُمْ وَلاَ یَهْدِیهِمْ سَبِیلاً﴾ خدا آن است که سخن بگوید این سخن نمیگوید خدا آن است که هدایت بکند این هدایت نمیکند این هدایت نمیکند خدا آن است که هادی باشد پس این خدا نیست این سخن نمیگوید خدا آن است که سخن بگوید پس این خدا نیست اینها همه بر اساس شکل ثانی است ﴿أَنَّهُ لاَیُکَلِّمُهُمْ وَلاَ یَهْدِیهِمْ سَبِیلاً﴾ خب حالا فان قلت پس چرا این کار را کردند؟ ﴿اتَّخَذُوهُ وَکَانُوا ظَالِمِینَ﴾ آنها که ظلم به نفس دارند و تبهکاری در آنها رسوخ پیدا کرده آنها اینچنین میکنند خب در جریان سامری چون آراء و اقوال متشتط است قرطبی در تفسیر خود نقل کرده است که «هذا کلام فیه تهافت قاله القشیری» این حرف را هم از قشیری هم نقل کرده یعنی حرفهای گوناگونی درباره سامری گفته شده که اینها بیتهافت نیست که بعضی افراط است بعضی تفریط است درباره ﴿وَلَمَّا سُقِطَ فِی أَیْدِیهِ﴾ قرطبی دارد که نادم متحیر را میگویند «سقط فی یده» این یک مثلی است البته بهترین تعبیر همان است که برخی از مفسران دیگر هم گفتند که در بین عربها رسم است در بین عجمها هم رسم است کاری که انسان روی دستش میماند عرب میگوید «سقط فی یده» عجم میگوید در دستش مانده همین یا از آن جهت که کاری را که انسان به صاحبکار بدهد و او نپذیرد و رد بکند این روی دست میگیرد میماند روی دستش به هر تقدیر چنین چیزی را میگویند سقط فی یده و یک ارتباطی هم هست بین ندامت و دست گاهی انسان نادم سبابه خود را میگزد که سبابه متندم که در بحث دیروز اشاره شد یا هر دو دستش را گاز میگیرد که ﴿وَیَوْمَ یَعَضُّ الظّالِمُ عَلی یَدَیْهِ یَقُولُ یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبیلاً﴾ یا ﴿لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِیلاً﴾ و مانند آن که در قیامت هر دو دستش را گاز میگیرد یا نه این دو تا دست را به هم میمالد که چه خسارتی من دیدم ﴿فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلَی ما أَنفَقَ﴾ که در سوره «کهف» است یا نه چانهاش را و ذقنش را روی دست میگذارد متحیرانه به سر میبرد این دست در حال ندامت بالأخره یک نقش تعیین کنندهای دارد یا همین دست بلند میشود به سر و صورت میخورد بالأخره انسان نادم کار مستقیمش با دست است حالا یا این دست را به سر میزند یا دست را به صورت میزند یا دست را گاز میگیرد یا دست را به هم میمالد یا این را تکیهگاه چانه قرار میدهد این است که میگویند: «قد سقط فی یدیه».
مطلب بعدی آن است که ذات اقدس الهی با بنیاسرائیل در اینجا احتجاج میکند هنوز فطرت اولیه بنیاسرائیل و عقل ابتدایی بنیاسرائیل از دست آنها نرفت خدا استدلال میکند ﴿أَلَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لاَیُکَلِّمُهُمْ وَلاَ یَهْدِیهِمْ سَبِیلاً﴾ بعد که گرفتار وثنیت و صنمیت و بت پرستی و امثال ذلک شدند که ﴿أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ العِجْلَ﴾ شدند آنگاه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» میفرماید دیگر حالا دلشان قسی شد آیه 74 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این است که ﴿ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ اْلأَنْهارُ وَإِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَإِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ وَمَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ﴾ همین بنیاسرائیل و صهیونیستها و مانند آن، که در اوایل مقداری منطق فطرت و عقل را احیا کرده بودند و حفظ کرده بودند در اثر ﴿أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ العِجْلَ﴾ به جایی رسیدند که در آیه 74 سوره «بقره» میفرماید: ﴿ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ﴾ پس این استدلالی که ذات اقدس الهی میفرماید که ﴿أَلَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لاَیُکَلِّمُهُمْ وَلاَ یَهْدِیهِمْ سَبِیلاً﴾ این ظاهراً قبل از مرحله قساوت قلب است بعد از آن مرحله دیگر جا برای استدلال باقی نمیماند اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿أَلَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لاَیُکَلِّمُهُمْ وَلاَ یَهْدِیهِم﴾ خیلی برهان عمیق نیست نظیر آن براهینی که در اول سورهٴ مبارکهٴ «حدید» است که ﴿وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُم﴾ یا ﴿هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ﴾ این از بدیهیترین استدلالهای توحیدی است همین را هم به زحمت درک میکردند خب اینکه فرمود: ﴿وَلَمَّا سُقِطَ فِی أَیْدِیهِمْ وَرَأَوْا﴾ یعنی «علموا» برایشان ثابت شد که ﴿أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا﴾ آنگاه ﴿قَالُوا لَئِن لَمْ یَرْحَمْنَا رَبُّنَا وَیَغْفِرْ لَنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ الخَاسِرِینَ﴾ راه توبه اینها هم در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بازگو شد که حالا واقعاً ﴿اقْتُلُوا أَنْفُسَکُم﴾ یعنی کسانی که بتپرستی کردند آنها را بکشید یا نه توبه شما به این است که شمشیر بگیرید یکدیگر را به قتل برسانید که تفسیرش در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت ظاهراً این دو آیه اگر مطلبی داشته باشد در بحث بعدی به خواست خدا خواهد آمد اما وقتی موسای کلیم برگشتند ﴿وَلَمّا رَجَعَ مُوسی إِلی قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونی مِنْ بَعْدی أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ وَأَلْقَی اْلأَلْواحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی وَکادُوا یَقْتُلُونَنی فَلا تُشْمِتْ بِیَ اْلأَعْداءَ وَلا تَجْعَلْنی مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمینَ﴾ موسای کلیم وقتی از اربعین و ملاقات چهل روزه ذات اقدس الهی برگشت غضبناک بود و متأسف غضب او غضب عقلی بود و نه غضب نفسی گاهی انسان براساس تمایلاتش مثلاً مال او را گرفتند یا به شخص او ظلم کردند یک غضب نفسانی دارد از آن جهت که قدرت دفاع دارد به او سخت گذشت مال او حق او را تضییع کردند غضبناک میشود چنین انسان غضبانی قدرت کنترل ندارد ممکن است در حال عصبانیت سخنی بگوید ناصواب کاری بکند ناصواب و مانند آن لکن غضب موسای کلیم غضب عاقلانه بود اصولاً اولیا غضبشان عاقلانه است حبشان چون لله است بغضشان هم لله است غضبشان عقلی است و نه نفسی وقتی غضب عقلی بود هر حرفی میزنند عاقلانه است هر کاری هم انجام میدهند عاقلانه است شاید یک وقتی هم این حدیث به عرضتان رسید از پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسیده است که آنچه من میگویم شما یاد داشت کنید روزی به محضر او عرض کردند ما هر حرفی را که شما میزنید یاد داشت کنیم؟ بعضی از منافقین یا ﴿الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ به این مؤمنین گفتند شما چرا هر چه پیغمبر گفت یاد داشت میکنید؟ او ممکن است گاهی در حال سرور و نشاط باشد گاهی در حال خشم و غضب باشد آنچه در حال نشاط میگوید یا آنچه در حال غضب میگوید که نوشتن ندارد البته در حال عادی باشد سخنان او را ممکن است یاد داشت کنید اما در سایر حالات نه این شبههای که منافقین یا دیگران القا کردند باعث شد که عدهای از محضر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال کنند که ما هر چه را شما فرمودید یادداشت کنیم؟ فرمود آری عرض کردند «فی الرضا و الغضب» فرمود آری «فی الرضا والغضب» برای اینکه رضای من رضای الهی است غضب من غضب الهی است ما در حال رضا و غضب کاری یا حرفی که بر خلاف خواسته خدا باشد انجام نمیدهیم و این هم دلیل بر عصمت است برای اینکه اگر درباره حضرت صدیقه کبرا (سلام الله علیها) آمده است که غضب او غضب من است و رضای او رضای من است و غضب و رضای من غضب و رضای خداست معلوم میشود که اگر اینها غضب کردند ما کشف بکنیم که خدا ناراضی است اگر اینها راضی بودند کشف بکنیم که خدا راضی است خب چنین انسانی که خلیفه خداست در حال غضب هر چه میگوید هر چه میکند نوشتن دارد دیگر ذات اقدس الهی این سخن را درباره خلفای الهی یاد میکند اولیای الهی یاد میکند انبیا یاد میکند اینجا به صورت غضب یاد شده است فرمود: ﴿غَضْبانَ أَسِفاً﴾ اما در آیه 154 همین سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» این غضب را تبیین میکند که غضب، غضب عاقلانه بود نه غضب نفسانی برای اینکه فرمود: ﴿وَلمَّا سَکَتَ عَن مُوسَی الغَضَبُ أَخَذَ الالوَاحَ﴾ نفرمود «فلما سکن» افراد عادی که عصبانی میشوند بعد خشمشان فرو مینشیند خشمشان که فرو مینشیند میگویند غضبشان ساکت شده است اما اولیا که عصبانی میشوند خشمشان که فرو مینشیند میگویند غضبشان ساکت شده است سکوت در مقابل نطق است میگویند غضب این آقا ساکت شد یعنی قبلاً ناطق بود الآن ساکت است خب سکوت در مقابل نطق است در برابر نطق است و این دو وصف انسان عاقل است انسان عاقل یا ناطق است یا ساکت پس معلوم میشود غضب اینها غضب عقلی است نه نفسی آن وقتی هم که ناطق است حرف میزند حق است کار انجام میدهد حق است پس غضب عقلی است نه غضب نفسی اما چرا حالا غضبان برگشت عصبانی بود برای اینکه ذات اقدس الهی فرمود به اینکه شما الآن در کوه طور داری مناجات میکنی و من قوم تو را آزمودم در سورهٴ مبارکهٴ «طه» آیه 83 به بعد این است خداوند به موسای کلیم میفرماید: ﴿وَما أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ یا مُوسی﴾ چطور زودتر از آنها آمدی؟ ﴿قالَ هُمْ أُولاءِ عَلی أَثَری وَعَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضی﴾ آنگاه خداوند به موسای کلیم فرمود: ﴿فَإِنّا قَدْ فَتَنّا قَوْمَکَ مِنْ بَعْدِکَ وَأَضَلَّهُمُ السّامِرِیُّ﴾ از اینجا هم میشود استنباط کرد که به مجرد غیبت موسای کلیم سامری سوء استفاده کرد و بساط گوسالهپرستی را راه انداخت نه بعد از گذشت یک ماه چون در همان طلیعه برخورد ابتدایی ذات اقدس الهی با موسای کلیم این سخن پیش آمد خداوند به موسای کلیم فرمود چطور عجله کردی زودتر از آنها آمدی عرض کرد: ﴿عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضی﴾ بعد میفرماید که ما بعد از تو اینها را آزمودیم اینها هم سامری گمراهشان کرده فرمود: ﴿فَإِنّا قَدْ فَتَنّا قَوْمَکَ مِنْ بَعْدِکَ﴾ نه بعد از «مضی ثلاثین وَأَضَلَّهُمُ السّامِرِیُّ» لذا ﴿فَرَجَعَ مُوسی إِلی قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ یا قَوْمِ أَلَمْ یَعِدْکُمْ رَبُّکُمْ وَعْداً حَسَناً أَفَطالَ عَلَیْکُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّکُمْ﴾ بنابراین منشأ غضب موسای کلیم همان اخبار الهی بود لذا نیامد تا تحقیق بکند و هارون (سلام الله علیه) گزارش کار را بدهد بعد موسی عصبانی بشود موسی عالماً آمد نه مستعلماً و مستخبراً با هارون برخورد کرده باشد که در این مدت که من نبودم چه حادثهای اتفاق افتاده؟ بعد هارون (سلام الله علیه) قصه سامری را برای موسی (علیه السلام) گفته باشد بعد موسی عصبانی شده باشد اینطور نیست ﴿وَلَمَّا رَجَعَ مُوسی إِلی قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً﴾ یعنی غاضباً متأسفاً برگشت البته غضبش هم عقلی بود ﴿قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونی مِنْ بَعْدی أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ﴾ از این جهت فرقی بین سوره «اعراف» و سوره «طه» نیست.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است