display result search
منو
تفسیر آیات 19 تا 22 سوره اعراف

تفسیر آیات 19 تا 22 سوره اعراف

  • 1 تعداد قطعات
  • 34 دقیقه مدت قطعه
  • 79 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 19 تا 22 سوره اعراف"
سورهٴ «طه» نه تنها قبل از سورهٴ «بقره» نازل شده بلکه قبل از سورهٴ «اعراف» هم نازل شد
اولوالعزم یعنی مردانی که اهل تصمیم و جدّند
انسان از جهت انسان بودن فاعل مختار است

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَیَا آدَمُ اسْکُنْ أَنتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ فَکُلاَ مِنْ حَیْثُ شِئْتُمَا وَلاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الْظَّالِمِینَ ٭ فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطَانُ لِیُبْدِیَ لَهُمَا مَا ووُرِیَ عَنْهُمَا مِن سَوْءَاتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاکُمَا رَبُّکُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاّ أَن تَکُونَا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونَا مِنَ الخَالِدِینَ ٭ وَقَاسَمَهُمَا إِنِّی لَکُمَا لَمِنَ النَّاصِحِینَ ٭ فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَطَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَکُمَا عَن تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُل لَکُمَا إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمَا عَدُوٌّ مُبِینٌ﴾

جریان آدم و حوا(سلام الله علیهما) و سکونت آنها در بهشت و خصوصیتهای بهشت و ارشاد به عداوت شیطان و وسوسه شیطان نسبت به اینها در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و «طه» و سورهٴ «اعراف» آمده است منتها سورهٴ مبارکهٴ «بقره» چون در مدینه نازل شد باید بحثهایی که مربوط به سورهٴ «اعراف» و همچنین سوره «طه» است روشن بشود گرچه از نظر تدوین سورهٴ مبارکهٴ «بقره» قبلاً نوشته شده ولی سورهٴ «اعراف» و سورهٴ «طه» چون قبلاً نازل شده از همین سیر طبیعی بحث به دست می‌آید که باید اول سورهٴ «اعراف» سورهٴ «طه» و «اعراف» مشخص بشود بعد سورهٴ مبارکهٴ «بقره» البته در بحثهای سورهٴ مبارکهٴ «بقره» تا حدودی مبسوطاً از «اعراف» و «طه» کمک گرفته شده در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آنجا اشاره فرمود که من به شما گفتم که این دشمن شماست یا همین قسمتها در سورهٴ «اعراف» دارد که خداوند به آدم فرمود من به شما گفتم که این دشمن شماست باید ببینیم کجا خداوند به آدم(سلام الله علیه) فرمود که این دشمن است در همین سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» همین آیه‌ای که امروز خوانده شد آیهٴ 22 سورهٴ «اعراف» فرمود: ﴿وَأَقُل لَکُمَا إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمَا عَدُوٌّ مُبِینٌ﴾ ﴿وَأَقُل لَکُمَا﴾ یعنی الم اقل لکما مگر من قبلاً به شما نگفتم که این شیطان دشمن مبین شماست آنچه که تا کنون از جریان آدم و حوا و شیطان گذشت سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بود که در سورهٴ «بقره» چنین چیزی نیست عمده سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» است در سورهٴ «اعراف» خداند هشدار می‌دهد به آدم و حوا(سلام الله علیهما) می‌فرماید که این شیطان دشمن شماست معلوم می‌شود که سورهٴ «طه» نه تنها قبل از سورهٴ «بقره» نازل شده بلکه قبل از سورهٴ «اعراف» هم نازل شد چون در سورهٴ «اعراف» دارد که من قبلاً به شما گفتم که این شیطان دشمن شماست آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «طه» است از عداوت آنها سخن به میان می‌آید پس معلوم می‌شود که سورهٴ «طه» قبل از اعراف است در سورهٴ «طه» آیه 115 به بعد به این صورت است ﴿وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَی آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً﴾ حالا این نسیان چه نسیانی است و این نفی عزم چگونه نفی عزمی است؟ باید ان‌شاء‌الله در سورهٴ «طه» بحث بشود ولی معلوم می‌شود که این مقدار معلوم می‌شود که عصیان نبود عمد در کار نبود عمد نبود هر چه بود نسیان بود قهراً آن ﴿وَعَصَی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَی﴾ هم باید بعد از نیسان باشد نه به عنوان عصیان این سورهٴ «طه» می‌تواند مبیّن خیلی از این مطالب مربوط به حضرت آدم باشد چون سخن از نسیان است نه عصیان پس آنجا که دارد ﴿وَعَصَی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَی﴾ معلوم می‌شود این روی عمد نبود.
مطلب دیگر آن است که این نسیان گاهی به معنای رفتن مطلب از خاطره است گاهی با نفی عزم همراه است یعنی آن جزء اولوالعزم نبود اولوالعزم یعنی مردانی که اهل تصمیم و جدّند حوادث گاهی امر عادی است از آن خیلی به عظمت یاد نمی‌کند گاهی امر مهم است وقتی امر مهم بود می‌گویند ﴿إِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُور﴾ اولاً انسان هیچ کاری را بدون عزم و اراده انجام نمی‌دهد یعنی اگر کسی بخواهد به عنوان امتحان هم که شد تصمیم بگیرد بر خلاف این اصل عمل کند یک چنین چیزی محال است یعنی کاری را بدون اراده انجام بدهد انسان از آن جهت که انسان است فاعل مختار است او مضطر است مجبور است که با اراده انجام بدهد منتها حالا یا حسنه یا سیئه مجبور بر هیچ طرف نیست نه بر اطاعت مجبور است نه بر عصیان مجبور است ولی مجبور است با اراده کار کند یعنی خلق مضطرا خلق مختارا مضطرا بالاختیار جبل مختارا یک موجود مختار که نمی‌تواند بدون اراده کار بکند حالا کدام راه را انتخاب می‌کند؟ این مربوط به حسن اختیار و سوء اختیار خودش هست همان‌طوری که دو دوتا پنج تا نیست دو دوتا سه تا نیست و محال است دو دوتا پنج تا باشد محال است انسان یک کاری را بی‌اراده انجام بدهد یک وقتی دست انسان را می‌گیرند او را از جایی به جایی می‌برند در اینجا انسان مورد فعل است نه مصدر فعل اینجا که فاعل نیست یک وقت است که در عالم خواب یک پا را حرکت می‌دهد آنجا هم که فاعل نیست با اینکه برای آنجا یک مبدأ اختیار ضعیفی هم قائل‌اند ولی انسان در حال بیداری بخواهد کاری را انجام بدهد بدون اختیار یک چنین چیزی مثل دو دوتا پنج تا یا دو دوتا سه تا محال است انسان مجبور است که با اراده کار کند منتها یا اراده حلال یا ارده حرام یا طاعت یا معصیت در هیچ کدام از دو راه مجبور نیست ولی در اصل اینکه فاعل بالاراده باشد مجبور است.
‌پرسش ...
پاسخ: شاید، عمده آن است که هر کاری را انسان با عزم و اراده انجام می‌دهد ولی اگر آن کار مهم بود می‌گویند ﴿إِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزِمِ الْأُمُورِ﴾ یعنی کاری است که باید رویش تصمیم بگیری انسان می‌نشیند بر می‌خیزد آبی می‌نوشد یک غذایی می‌خورد حرفی می‌زند همه اینها با عزم است و اما اگر خواست یک کار مهم‌تری را انجام بدهد یک رشته تخصصی را مثلاً خواست انتخاب بکند مدتها فکر می‌کند مشورت می‌کند تأمل می‌کند تدبّر می‌کند این را جزء عزم الامور می‌داند عزم الامور یعنی «الامور التی ینبغی ان یعزم علیها» که انسان از اول باید تصمیم بگیرد جبهه رفتن من عزم الامور است یعنی انسان مدتها باید رویش کار بکند تصمیم بگیرد یک طرفه بکند اما آدم می‌خواهد قدم بگذارد اینجا آدم بگذارد یا یک متر بعد یا یک متر قبل از این طرف خیابان برود یا آن طرف خیابان برود یک امر عادی است دیگر حالا خیلی رویش تصمیم‌گیری ندارد گرچه آنها هم بدون عزم محال است غرض آن است که کارهای مهم را می‌گویند این «من عزم الامور» است که لقمان به فرزندش فرمود ﴿وَاصْبِرْ عَلَی مَا أَصَابَکَ﴾ به چند امر نصیحت کرد بعد فرمود ﴿إِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزِمِ الْأُمُورِ﴾ یعنی من «الامور التی ینبغی ان یعزم علیها» انسان باید رویش تصمیم بگیرد در چنین جریانی ذات اقدس الهی درباره حضرت آدم فرمود ما عزمی از او نیافتیم خب معلوم می‌شود که این نسیان به صورت عصیان بود یک، و این کار هم کار مهمی بود ولی آدم(سلام الله علیه) رویش تصمیم نگرفت این دو؛ بعد فرمود: ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِیسَ أَبَى ٭ فَقُلْنَا یَاآدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَلِزَوْجِکَ﴾ هنوز اینها از یکدیگر فاصله نگرفته بودند این ﴿هذَا﴾ اشاره به قریب است آنجا شیطان حضور داشت ذات اقدس الهی فرمود این موجود نسبت به تو و همسرت دشمن است یعنی نسبت به انسانیت دشمن است وگرنه خداوند که شیطان را امر نکرده است که برای حوا سجده کند که برای انسانیت آدم سجده کرده است آن انسانیت البته هر کجا هست مسجود است پس یک مطلب اینکه کجا خداوند فرمود من قبلاً به شما گفتم ﴿وَأَقَلُّ﴾ یعنی «الم اقل لکما انه لکما عدو مبین» این را قبلاً گفته به دلیل سورهٴ مبارکهٴ «طه» البته آنچه که فعلاً مطرح است «بقره» است که در مدینه مطرح شد «اعراف» و «طه» است که در مکه مطرح شد ولی برای ماها که بیان می‌کند معلوم می‌شود که «طه» قبل از «اعراف» و «بقره» بود ولی در آن صحنه به حضرت آدم می‌فرماید من قبلاً به شما گفتم آنجا دیگر «طه» و «اعراف» و «بقره» نبود که آنجا در یک مرحله وجود مبارک الهی به حضرت آدم فرمود این برای شما دشمن است و باید مواظب باشید که شما را از بهشت بیرون نکند و مرحله دوم فرمود من به شما گفتم این دشمن شماست شما چرا حرف او را گوش دادید و از بهشت بیرون رفتید .
‌پرسش ...
پاسخ: چون وقتی آیات «یفسر بعضه بعضا» قرینه هست شاهد هست معلوم می‌شود که عصیان نبود دیگر ﴿فَنَسِیَ﴾ پس معلوم می‌شود عصیان لغتاً یعنی تعدی نه عن عمد اگر چنانچه عصیان به این معناست با قرینه همراه است معلوم می‌شود عالماً و عامداً نبود دیگر اگر ما یک لفظ بی‌قرینه بر یک معنایی حمل کنیم با قرینه دیگر بر آن معنا حمل نخواهیم کرد.
حالا چند مطلب پیچیده است که باید در حد سؤال مطرح بشود وقتی در حد سؤال مطرح شد آن‌گاه آن شدتی که قبلاً در ذهن آدم هست آن تسکین می‌پذیرد کم کم انسان فرصت فکر دارد و به یک نتیجه‌ای می‌رسد به حسب ظاهر بعضی از آیات لحنش تند است نظیر ﴿عَصَی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَ﴾ نظیر اینکه شیطان چگونه وسوسه کرده نظیر اینکه اینها جزء مخلصین‌اند نظیر اینکه انبیا(علیهم السلام) معصوم‌اند چگونه این نهیهای الهی را اینها نادیده گرفتند؟ اینها سؤالاتی است که ذهن را می‌گزد چه انسان بخواهد چه نخواهد چه در جلسه بحث قانع بشود چه نشود بالأخره با این سؤالهای درونی مشغول است ولی وقتی فضای آن قصه مشخص شد یک مقدار انسان آرام می‌گیرد مطمئن می‌شود که این گزندگی خاطرات بیجاست یک راه حلی دارد و آن این است که چه برابر سورهٴ مبارکهٴ «بقره» چه برابر سورهٴ مبارکهٴ «طه» اصل شریعت و اینکه وجود مبارک حضرت آدم(سلام الله علیه) به مقام نبوت برسد همه اینها بعد از این قصه‌هاست یعنی بعد از اینکه در بهشت بودند از بهشت بیرون آمدند و در زمین مستقر شدند از آن به بعد وحی تشریعی آمد وجود مبارک آدم به مقام نبوت رسید دینی شد شریعتی شد امر و نهی تشریعی شد و مانند آن پس در آن فضا اینها نبود وقتی که انسان به این نتیجه رسید که در آن فضا امر نهی تشریعی نبود آن گزندگی این امور کاری به او ندارد از اینها راحت می‌شود می‌ماند یک مطلب علمی مجهول که این چه سری بود پس آنجا کجا بود آنجا چه بود حد اکثر این است که بگوید «لست ادری».
‌پرسش ...
پاسخ: بسیار خب عقل هم در محدوده شرع یعنی وقتی که انسان شریعتی یافت این شریعت یا با کتاب یا با سنت یا با اجماع یا با عقل حکم صادر می‌کند اما اگر شریعتی نبود آنجا عقل حکم دارد اما نحوه حکمش چیست؟ حد اکثر این است که انسان بگوید «لست ادری» و اما در جریان محدوده شریعت نمی‌تواند بگوید «لست ادری» این خاطره او را می‌گزد می‌گوید «لست ادری» یعنی چه؟ باید پاسخ فراهم بکنی همیشه گرفتار این خاطره است که بالأخره در محدوده دین هست این نهی است چگونه آنها خلاف کردند می‌بینید خیلی فرق می‌کند بین اینکه انسان در فضای شریعت فکر بکند یا فضای فوق شریعت اگر در بهشت بود در آن عالم جا برای تکلیف نبود آن‌گاه حد اکثر این است که بگوید این هم جزء اسرار الهی است خیلی از چیزهاست که ما نمی‌دانیم یکی‌اش هم این اما وقتی در محدوده شریعت باشد دیگر این سؤال یقه آدم را رها نمی‌کند همیشه انسان گرفتار این دست به یقه است چه بحث بکند چه نکند در همه حال گرفتار این است خب اگر برابر سورهٴ «بقره» برابر سورهٴ «طه» و مانند آن ثابت شده است که آن فضا قبل از نبوت بود یک مقدار آدم راحت است ده تا مسئله است که فخر رازی اینجا اشاره می‌کند می‌گوید ما مبسوطاً در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بحث کردیم آن ده مسئله بازگو می‌شود که چیست ان‌شاء‌الله البته در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هم آن مسائل ده گانه به علاوه مسائل دیگر هم مطرح شد یکی از آنها این است که آیا این صحنه قبل از نبوت بود یا بعد از نبوت بود؟ حالا شاید ایشان موفق نشده که از آیات و قرآن کمک بگیرد ولی به خوبی از آیات قرآن برمی‌آید که این صحنه قبل از نبوت بود چه بود؟ خیلی از چیزهاست مثلاً راز مگوی ... بین موسی و خضر(سلام الله علیهما) وقتی معلوم می‌شود که آن سخن از ولایت است نه سخن از شریعت انسان می‌فهمد اینها جزء اسرار عالم است در محدوده تکلیف نیست آنها اسوه ما نیستند ما مکلف نیستیم حد اکثر آن است که بگوید من این را نمی‌فهمم علمش را به اهلش ارجاع می‌دهم این گرفتار یک گزندگی اشکال نیست برخلاف اینکه در محدوده شریعت مثلاً در جریان ﴿لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ﴾ این را کاملاً باید جواب بدهد چه اینکه بزرگان جواب قانع کننده‌ای هم دادند بالأخره این در این محدوده است اما حالا شما ملاحظه بفرمایید قدم به قدم این جریان در یک عالمی بود که هنوز حضرت آدم در آنجا به نبوت نرسید و آن قصه هم به نسیان برمی‌گردد نه عصیان آن وقت انسان یک احساس آرامشی می‌کند که پس آن ﴿وَعَصَی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى﴾ با این ﴿نَسِیَ﴾ همراه است حالا ملاحظه بفرمایید در همان سورهٴ مبارکهٴ «طه» که از نظر سیر طبیعی قبل از «اعراف» و قبل از «بقره» است فرمود: ﴿و فَقُلْنَا یَاآدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَلِزَوْجِکَ فَلاَ یُخْرِجَنَّکُمَا مِنَ الْجَنَّةِ﴾ مبادا اینها شما را از بهشت بیرون کنند آن وقت فتشقی یعنی به زحمت بیفتی به شقاوت در مقابل سعادت نیست نظیر ﴿مَا أَنزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى﴾ قهراً به آن معنا خواهد بود نه شقاوت در مقابل سعادت که جهنم می‌آورد خب چرا؟ به چه دلیل برای این تشقی یعنی به زحمت افتادن؟ به دلیل اینکه آنجا سخن از تکلیف نبود قهراً سعادت و شقاوت تشریعی نبود به دلیل همین تعلیلی که در آیه بعد است می‌فرماید وقتی در بهشت هستی در زحمت نیستی بیرون که بروی به زحمت می‌افتی ﴿إِنَّ لَکَ أَلاَّ تَجُوعَ فِیهَا وَلاَ تَعْرَ ٭ وَأَنَّکَ لاَ تَظْمَؤُا فِیهَا وَلاَ تَضْحَى﴾ بالأخره انسان یا از درون آسیب می‌بیند یا از بیرون انسان بخواهد از درون آسیب ببیند گرسنگی تشنگی و مانند آن از درون او را می‌رنجاند از بیرون بخواهد آسیب ببیند وقتی برهنه باشد سرد و گرم روزگار او را رنج می‌دهد می‌رنجاند فرمود نه از درون مشکلی داریم گرسنه نمی‌شوی نه از بیرون مشکلی داری برای اینکه برهنه نیستی خوبی بهشت این است که انسان بدون رنج گرسنگی لدّت سیری می‌چشد بهشت غذا خوردن هست آب خوردن هست و همه این نعمتهایی که ذات اقدس الهی در قرآن کریم مشخص کرده هست با لذایذش نه با آلامش لذتهای دنیا محفوف به دو علن است یک درد قبلی یک درد بعدی انسانی که یک لیوان آب می‌خورد این شمالاً درد می‌کشد جنوباً هم درد می‌کشد مسبوق به درد است ملحوق به درد است قبلاً تشنه است رنج عطش او را وادار می‌کند بالأخره به سراغ آب برود بعد از اینکه آب خورد همه آب که جذب نمی‌شود این نشئه نشئه جذب محض که نیست در فشار حصر است که باید دفع کند خب پس یک لیوان آب هم مسبوق به رنج است هم ملحوق به رنج است این قصه را ابن ابی الحدید نقل می‌کند که یکی از خلفای عباسی یا غیر عباسی به زاهد عصرش گفت عظنی مرا موعظه کن او گفت حالا فرصت هست در این اثنا او تشنه‌اش شد و خلیفه آبی خواست گفت حالا خلیفه من می‌پرسم اگر رفتی به قصد شکار یا غیر شکار مسافرتی کردی در بیابانی و دیگر با این تشکیلات سلطنتی که سفر نمی‌کنی اگر تشنه شدی و اگر یک لیوان آب نخوری می‌میری و این قدح آب در اختیار یک کسی است که توان آن را نداری با فشار از آن آب بگیری و او می‌گوید که من این قدح آب را به اندازه نصف ثروت تو به تو می‌فروشم و تو اگر ننوشی می‌میری حاضری؟ گفت بله من نصف ثروتم را بدهم یک قدح آب بگیرم بنوشم که نمیرم گفت حالا اگر آن قدح آب را خوردی هنگام درد یک مشکلی در مثانه پیدا شد پزشک معالج گفت نصف ثروتت را باید بدهی من تو را معالجه کنم وگرنه می‌میری حاضری؟ گفت بله گفت حالا ثروتی که نصفش برای خوردی یک لیوان آب است نصفش هم برای دفع او خودت را مواظب باش این برای همه هست حالا آن افسانه است یا واقعیت است قصه‌ای واقع شد یا ساختند بالأخره نه تنها مربوط به آب است این یک تکه نان سنگک هم همین‌طور است مسبوق به درد است ملحوق به درد است در بهشت این‌طور که نیست انسان بدون رنج تشنگی از کوثر استفاده می‌کند و لذت سیر شدن را می‌برد و دیگر دفع هم ندارد در غذا هم همین‌طور است همه لذایذ دنیا ملحوق و مسبوق به دو رنج است اما تمام نعم بهشت نعمت به به است مرتب هر وقت خواست غذا می‌خورد اما بدون رنج گرسنگی غذا می‌خورد بدون رنج دفع ﴿إِنَّ لَکَ أَلاَّ تَجُوعَ فِیهَا﴾ هیچ‌گاه گرسنه نمی‌شوی با اینکه همه نعمتها حاضر است و همه نعمتها هم برای توست و همه را هم می‌توانی استفاده کنی و هر وقت هم خواستی می‌خوری حالا این جوع اختصاصی به چیز ندارد منظور تمثیل است تعیین نیست گرسنگی و تشنگی تشنگی هم همین‌طور است دیگر که حالا تشنگی را بعد ذکر می‌کند ﴿وَلاَ تَعْرَى﴾ پس نه از درون نه از بیرون ﴿وَأَنَّکَ لاَ تَظْمَؤُا فِیهَا وَلاَ تَضْحَی﴾ این برای گرسنگی این برای سیراب ما در دنیا آب که می‌نوشیم این سابقه رنج و لاحقه رنج هست ولی بهشتیها که از کوثر استفاده می‌کنند نه سابقه رنج دارند نه لاحقه ضمأ یعنی تشنگی بدون رنج تشنگی لذت سیرابی در بهشت است وگرنه می‌شود دنیا بدون رنج بیرونی انسان در بهشت به سر می‌برد فرمود بالأخره گرمای بیرون که نیست در جریان گرسنگی می‌فرماید نه عامل بیرونی نه عامل درونی چیزی فشار نمی‌آورد در جریان تشنگی هم فرمود نه عامل درونی نه عالم بیرونی چیزی فشار نمی‌آورد نه حرارت از درون فشار می‌آورد که تشنه بشوی نه آفتابی از بیرون می‌تابد که تو در ضحا قرار بگیری و سوخت و سوز حرارت بیرونی آسیب برساند چون آنجا ﴿لاَ یَرَوْنَ فِیهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِیراً﴾ و آن فضا که روشن است خود مؤمن نور می‌دهد که ﴿یَسْعَی نُورُهُم بَیْنَ أَیْدِیهِمْ﴾ بعد می‌فرماید ﴿رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا﴾ آن فضای باز که دیگر با آفتاب و امثال آفتاب نور نمی‌گیرد نه برق مصنوعی است نه آفتاب طبیعی ﴿لاَ یَرَوْنَ فِیهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِیراً﴾ و این باغهای وسیع که آن را گفتند جنت یا ﴿وَجَنَّاتٍ أَ لْفَافاً﴾ ملفوف است لفیف است پیچیده است همه درختها به هم متصل است و جایی برای شهود غیر مثلاً درخت نیست گاهی می‌بینید یک تکه نور مثلاً اینجا پیدا شده این نور چیست؟ می‌گویند مومنی است که از غرفه‌ای به غرفه‌ای دیگر دارد می‌رود خب یک چنین عالمی است پس نه از درون انسان تشنه می‌شود نه از بیرون گرمای آفتاب او را آسیب می‌رساند نه از درون گرسنه می‌شود نه از بیرون فشار سرما باعث عریان بودن او خواهد شد و آسیب می‌رساند یک چنین عالمی است این معلوم می‌شود دیگر سرندی و امثال ذلک نیست در این بحثها حد اقلش این است که ما صحیحه می‌خواهیم حداقلش البته صحیحه‌ای داشته باشیم باز حجت نیست چون بحث علمی است بحث فقهی که نیست اگر صحیحه باشد آدم می‌تواند اسناد ظنی بدهد به شارع مقدس مگر اینکه خبر واحد محفوف به قرینه قطعیه باشد یا متواتر چون اخبار واحد در این‌گونه از مسائل حجت نیست یعنی علم نمی‌آورد انسان هم که می‌خواهد علم پیدا کند علم نمی‌آورد با این اصالت شما ببینید یک روایت که تا به امام صادق(سلام الله علیه) برسد شما انباری از اصول دارید انباری از اصول تک تک این ده دوازده تا راوی که بین شما هست تا امام صادق(سلام الله علیه) درباره تک تک اینها و درباره تک تک این جمله‌ها اصالت عدم غفلت اصالت عدم سهو اصالت عدم نسیان اصالت عدم تک تک جمله با این اصول ثابت می‌کنید دیگر حالا شاید جمله چیز دیگر بود او یادش رفته اصالت عدم غفلت کلمه چیز دیگر بود او یادش رفته اصالت عدم سهو تک تک اینها درباره تک تک این روات تک تک این جمله‌ها یک تلی از اصول درست می‌کنید مگر سآدم خوش‌باوری باشد که چهارتا صحیحه دیده زود یقین پیدا کند مگر یقین علم به این آسانیها پیدا می‌شود خب پس ماییم و روی این تل شن اینکه این اصول تل شنی است مثل کوه نیست که استوار باشد او برهان است این اصالت عدم غفله ان‌شاء‌الله یادش رفته ان‌شاء‌الله کم نگفته ان‌شاء‌الله زیاد نگفته این یک کسیب مهیل ... است مگر روی این تل شنی انسان می‌تواند بایستد یقین پیدا کند ولی در مراحل عملی به ما گفتند متعبد باش می‌گوییم چشم اما در مسائل علمی که به دست ما نیست گرچه لفظاً انسان ممکن است ساکت باشد بگوید حرف نزند اما در درون که اطمینان پیدا نمی‌کند دل که دست انسان نیست آن عمل است گفتند اگر شک کردی بین سه و چهار همان جا السلام علیکم بگو یک رکعت ایستاده یا دو رکعت نشسته چشم این کار است دیگر کار را آدم می‌گوید چشم اما به آدم بگویند این‌طور بفهم آدم نمی‌تواند بگوید چشم می‌گوید دست من نیست این است که اخبار آحاد در این گونه از موارد حجت نیست خب وقتی ظواهر قرآن نشان داد که آن منطقه چنین منطقه است ما با هر گوشه دنیا تطبیق می‌کنیم می‌بینیم بالأخره باب هد باشد ... امثال ذلک باشد همین وضع است کدام باغ شرقی است که با باغ غربی فرق دارد آنجا هم آدم گرسنه می‌شود قبلاً گرسنه است بعد غذا می‌خورد بعد هم دفع می‌کند تشنه می‌شود آب می‌نوشد بعد دفع می‌کند یک چنین خاصیتی را که ذات اقدس الهی این خواص چهارگانه را که ذکر می‌کند برای باغی از باغهای دنیا نیست آن هم آنهایی که باغمندند و باغدارند مگر کمال است در آنجا؟ .. که آدم را آنجا وعده بدهد مگر چنین جایی جای اینجا حرم است که خدا وعده بدهد که مبادا از اینجا بیرون بروی یک چنین داشتن نعمتی که کمال نیست که بنابراین این پیداست یک مقام معنوی است حالا کجاست؟ معلوم نیست ...(انتهای نوار)
کسی برود با ایمان و عمل صالح باید برود محصول تکلیف است یک و از آنجا هم اگر کسی رفت دیگر بیرون نمی‌آید دو آنجا منقطع الاول هست ولی منقطع الاخر نیست یعنی خیلی افرادند که اول بهشت نمی‌روند اول فشارهایی در برزخ می‌بینند در ساحره قیامت می‌بینند ـ معاذ‌الله ـ در جهنم می‌بینند بعد «اولئک عتقاء الله من النار» وقتی آزاد شدند وارد بهشت می‌شوند وقتی وارد بهشت شدند هر کسی در بهشت است ﴿خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً﴾ آنجا دیگر منطقع الاخر نیست جهنم است که می‌تواند منطقع الاخر باشد برای بعضیها برای بعضی البته مخلدند خب این محدوده بهشت است و این هم ذات اقدس الهی به آدم فرمود که من قبلاً به شما گفتم که این دشمن شماست حالا معلوم می‌شود که اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آیهٴ 22 فرمود: ﴿وَأَقُل لَکُمَا﴾ یعنی «الم اقل لکما» ﴿إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمَا عَدُوٌّ مُبِینٌ﴾ قبلاً فرموده آن‌گاه سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که بعد از اینها نازل شد معنای خاص خودش را پیدا می‌کند آن معانی ده‌گانه قبل از اینکه به آن معانی برسیم به این سؤال پاسخ داده بشود که اگر آیات قرآن یک قصه‌ای را یک جریانی را در چند سوره ذکر می‌کند در هر سوره‌ای یا در بخشی گوشه‌ای از گوشه‌های او اشاره می‌کند قهراً اختلافی نخواهد بود این سر از تناقض درنمی‌آورد چون در تناقض وحدتهای نه‌گانه شرط است یعنی یک جریان را با حفظ همان حیثیت با رعایت همان شرط در یک قسمت به صورت سلب در یک آیه به صورت اثبات بیان می‌کند این می‌شود تناقض اما اگر در یک جریانی یک قصه‌ای یک گوشه‌اش را در یک سوره نقل می‌کند گوشه دیگر را در سوره دیگر نقل می‌کند که جمع اینها بشود قصه کامل اینکه تناقض نیست خب اما مسئله ده‌گانه که فخر رازی اشاره کردند یکی این است که این امر اسکن امر واجب است یا اباهه است؟ این یک، خب همین مشکل از تفسیر به اصول هم رفته اگر ثابت بشود که این امرها امر تشریعی نیست قهراً نه وجوب است نه اباهه سؤال دومشان مسئله دومشان این است که حوا(سلام الله علیها) چگونه خلق شده است؟ که این در طلیعه مبارکهٴ سورهٴ «نساء» حل شده چون اینجا سخن از حوا یعنی زوج آدم آمده بدون نام بردن، سؤال سوم این است که این بهشت در آسمان بود در زمین بود در کجا بود؟ که تا حدودی اشاره شده که در زمین به این صورت نبود برای اینکه بعدها دارد که بروید در زمین ﴿لَکُمْ فِی الأرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَی حِین﴾ مطلب چهارم آن است که باز درباره.
‌پرسش ...
پاسخ: لذا چون هدف اولی این بود که در زمین باشد این بالأخره در زمین آمد دیگر منتها منطقه خلافت او خصوص زمین نیست وجود عنصری آدم(سلام الله علیه) باید در زمین باشد نه قلمرو خلافت او در زمین است که قبلاً هم گذشت اینها چون بین فرشتگان هم داوری می‌کنند.
‌پرسش ...
پاسخ: خلقت آدم در زمین صورت گرفت اما این مرحله مرحله غیر زمینی است.
﴿فَکُلّاً﴾ آیا این امر امر اباهه است یا امر تکلیف؟ فرقی که بین آن سورهٴ «اعراف» و سورهٴ «بقره» است این است که آنجا فرمود ﴿وَکُلّاً﴾ اینجا دارد ﴿فَکُلّاً﴾ اینها با هم منافی هم نیستند برای اینکه این واو برای مطلق جمع است چه ترتیب چه غیر ترتیب و این ﴿فَکُلاَ﴾ برای جمع مرتب است یعنی دومی بلافاصله پشت سر اولی انجام گرفته چون آن واو دارای یک مطلق جمع است چه با ترتیب چه بی‌ترتیب این ﴿فَکُلّاً﴾ برای جمع مرتب هست اینها به منزله مطلق و مقید نیستند بلکه مثبت‌اند و با هم سازگارند منافی هم نیستند تا ما بگوییم که اینجا دلالت بر ترتیب دارد آنجا دلالت بر عدم ترتیب آنجا عدم الدلاله علی الترتیب نه دلاله علی عدم التفریع بنابراین آن ﴿وَکُلّاً﴾ با ﴿فَکُلاَ﴾ منافی هم نیستند.
مطلب بعدی هم درباره نهی ﴿لاَ تَقْرَبَا﴾ ایشان گفتند که باید بحث بشود که نهی تحریمی است یا تنزیهی؟ یا هیچ کدام؟ وقتی محدوده شریعت نیست این هم نیست حالا سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) دارند نهی ارشادی است امر امر ارشادی است مولوی نیست البته نهی مولوی یا تحریمی است حرمت می‌آورد یا تنزیهی کراهت می‌آورد ولی نهی ارشادی حرمت و کراهت ندارد لکن نهی ارشادی هم باید معنا بشود نهی ارشادی و همچنین امر ارشادی در محدوده شریعت حکم شرعی را به همراه دارد برای اینکه امر ارشادی یا نهی ارشادی گرچه خودش پیام مستقل ندارد اما تابع مرشد الیه است مرشد الیه اگر واجب بود این می‌شود واجب اگر مستحب بود این می‌شود مستحب مثلاً شما دو تا امر را و دو تا نهی را حساب بکنید یک امر وجوبی خدا دارد یک امر استحبابی نظیر صلات لیل و مغربین و نافله لیل که یکی واجب است یکی مستحب نهی هم یک نهی تحریمی داریم که مثلاً غصب حرام است یک نهی تنزیهی داریم که مثلاً در مورد با آداب اکل است خب پس یک امر وجوبی داریم یک امر استحبابی یک نهی تحریمی داریم یک نهی تنزیهی آن وقت یک ﴿أَطِیعُوا اللَّهَ﴾ هم داریم این ﴿أَطِیعُوا اللَّهَ﴾ امر ارشادی است این ﴿أَطِیعُوا اللَّهَ﴾ که امر ارشادی است یک امر جدایی نیست تابع مرشد الیه است مرشد الیه در این چهار جا مختلف است چهار تا حکم شرعی است این‌چنین نیست که این ﴿أَطِیعُوا اللَّهَ﴾ پیام شرعی نداشته باشد خودش پیام شرعی مستقل ندارد مثلاً حالا اگر کسی نماز شب خواند این‌چنین نیست که دو تا ثواب بدهند یکی اینکه ﴿وَمِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً﴾ را امتثال کرده یکی ﴿أَطِیعُوا اللّه﴾ را یا مثلاً اگر کسی غصب کرده او را دو تا عقاب بکنند یکی ﴿لا تغصب﴾ را امتثال نکرده یکی ﴿أَطِیعُوا اللّه﴾ را امتثال نکرده یا حالا اگر ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَة﴾ اگر کسی امتثال کرده به او دو تا پاداش بدهند یکی ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَة﴾ را اطاعت کرده یکی ﴿أَطِیعُوا اللّهَ﴾ را این‌چنین نیست این ﴿أَطِیعُوا﴾ امر ارشادی است تابع مرشد الیه است مرشد الیه گاهی واجب گاهی مستحب گاهی حرام گاهی مکروه است ولی محدوده محدوده شریعت است این می‌شود امر ارشادی ولی آنجا چنین امر ارشادی هم نیست اینکه ایشان می‌فرمایند امر مولوی نیست امر ارشادی است باید توجه بکنیم که امر ارشادی در فضای شریعت به امر تشریعی می‌رسد به امر مولوی هدایت می‌کند خب
مطلب بعدی آن است که این ﴿هَذِهِ الشَّجَرَةَ﴾ گرچه برخی مثل زمخشری اینها می‌گویند که هذی باید باشد نه هذه اصل هذی بود و آن‌ها بدل «یا» است اینکه فرمود از این درخت یک شخص معین درخت است یا نوع مثلاً فرمود از انگور نخورید یا از این درخت انگور نخورید این باید بحث بشود که از این درخت انگور نخورید که فرمود: ﴿لاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَة﴾ یا «هذه الشجره بما لها من الصنف و النوع والجنس» مورد اجتناب باید باشد این باید بحث بشود سؤال بعدی آن است که حالا این شجره چیست؟ از کجا می‌دانسته انگور است خرما است یا گندم است یک روایتی از امام رضا(سلام الله علیه) هست که به حضرت عرض کردند که این روایتها مختلف است بعضی از روایتها دارد که گندم بود بعضی دارد که انگور بود بعضی دارد که خرما بود فرمود همه‌اش درست است عرض کردند چطور درست است؟ فرمود درخت بهشت مثل درخت دنیا نیست که دیگر انگور خرما ندهد که هر چه شما خواستید می‌دهد خب ببینید این سر از کجا درمی‌آورد یک درخت در بهشت این‌طور است واقعاً اینکه ﴿أُکُلُهَا دَائِمٌ﴾ درخت بهشت ذیل این آیه کریمه ﴿أُکُلُهَا دَائِمٌ﴾ یک بیان لطیفی مرحوم فیض در صافی نقل می‌کند اُکُل یعنی خوراکی نه یعنی اکل درختان بهشت دوازده ماهه است یعنی هر روز میوه می‌دهد نه اینکه حالا سالی یک فصل میوه بدهد اکل یعنی ما یاکل یعنی خوراکی دائماً میوه دارد خب این یک مطلب و هر درختی را صاحب درخت هر چه بخواهد می‌دهد این دو مطلب ذیل این ﴿أُکُلُهَا دَائِمٌ﴾ این روایت را ظاهراً مرحوم فیض در صافی نقل می‌کند که می‌فرماید اگر خواستید چطور درخت بهشت یک درخت است اما چندین میوه می‌دهد ببینید در دنیا یک مؤمن را فرض کنید که عالم به علوم گوناگون است متخلق به اخلاق گوناگون است میوه تواضع می‌دهد میوه حلم دارد میوه صبر دارد میوه بردباری دارد میوه اطاعت دارد میوه خضوع دارد میوه خشوع دارد میوه حکمت دارد میوه فقه دارد میوه اصول دارد میوه علوم دیگر دارد اینها میوه‌اند که این شخص می‌دهد دیگر خب این‌گونه از روایتها وقتی بحث بشود می‌بینید که مطالب فراوانی را به همراه دارد حالا به تفسیر صافی تازگی‌ مراجعه نکردیم ذیل این کریمه ﴿أُکُلُهَا دَائِمٌ﴾
مطلب بعدی آن است که این گناه گناه صغیره بود یا گناه کبیره؟ خب باز هم می‌‌بینید در فضای شرع دارد فکر می‌کند اصلاً گناه نبود تا صغیره باشد یا کبیره سؤال بعد این است که حالا اینکه خدا فرمود اگر این کار را کردید ﴿فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ﴾ آیا این صغرا می‌شود برای آن کبرا ﴿أَلاَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الظَّالِمِینَ﴾ یا نه هر ظلمی مندرج تحت آن نیست؟ مطلب بعدی آن است که مخاطب اصلی این حضرت آدم است که ﴿یَا آدَمُ اسْکُن﴾ اما حرفهای بعدی تکلیفهای بعدی متوجه آدم و حواست دارد که ﴿کُلّاً﴾ ﴿شِئْتُمَا﴾ ﴿لاَ تَقْرَبَا﴾ ﴿فَتَکُونَا﴾ همه خطابهای تثنیه است و اصلش متوجه حضرت آدم است.
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿فَتَکُونَا مِنَ الْظَّالِمِینَ﴾ نه تکونا ظالمین نفرمود فتکونا ظالمین فرمود: ﴿فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ﴾ معلوم می‌شود عده‌ای هم حالا یا نسبت به آینده‌اند که بعدها ظلم می‌کنند یا انسانهایی که قبلاً بودند و منقرض شدند و جزء ظالمین بودند شما جزء آنها خواهید بود در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» ﴿وَقُلْنَا﴾ دارد که ﴿وَقُلْنَا یَاآدَمُ﴾ اما اینجا مستقیماً دارد ﴿یَا آدَمُ اسْکُن﴾ ندارد که قلنا یا آدم بعضیث از بزرگان اهل معرفت می‌گویند این ﴿لاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَة﴾ استثنای از ‌«من حیث شئتما» است بیان ذلک این است که خدا دو تا مطلب را فرمود، فرمود: ﴿فَکُلاَ مِنْ حَیْثُ شِئْتُمَا﴾ یعنی بخورید یک، هر جا هم خواستید بروید بروید دو، این ﴿وَلاَ تَقْرَبَا﴾ استثنای از ﴿حَیْثُ شِئْتُمَا﴾ است همه جا نروید نزدیک این درخت نروید خب البته تا اینجاش درست است‌ ای کاش بقیه را هم ادامه می‌دادند اینکه فرمود: ﴿فَکُلاَ مِنْ حَیْثُ شِئْتُمَا﴾ خب از هر درختی که خواستید استفاده کنید آزادید خب کسی که خواست از درختهای دیگر استفاده کند هم قرب به آن درخت رواست هم چیدن میوه آن درخت رواست نسبت به ﴿هَذِهِ الشَّجَرَةَ﴾ قرب به این درخت نارواست اکل ثمر این شجر هم نارواست این‌چنین نیست که این ﴿لاَ تَقْرَبَا﴾ فقثط استثنای از ﴿حَیْثُ شِئْتَما﴾ باشد که.
مطلب دیگر آن است که این ﴿حَیْثُ شِئْتُمَا﴾ دو تا پیام دارد یک پیام مقدّمی دارد که شما نزدیک هر درخت می‌توانید بشوید برای چیدن یک پیام نفسی دارد که هر جا خواستی قدم بزنید آزادید ولو برای چیدن میوه نباشد تمام محدوده بهشت برای قدم زدن شما آزاد است اما ﴿وَلاَ تَقْرَبَا﴾ یک پیام نهیی دارد پیداست که نهی مقدّمی است یعنی نزدیک این درخت نشوید برای چیدن حالا اگر خواستید از زیر درخت عبور کنید قدم بزنید اینکه نهی ندارد آن نهی مقدّمی است معلوم است برای چیست این می‌گوید ﴿وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْیَتِیمِ﴾ این ﴿وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْیَتِیمِ إِلاّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ پیداست که قرب برای تصرف است این نهی مقدّمی است وگرنه اگر مال یتیم آنجاست کسی می‌خواهد کنارش قدم بزند حالا ساک یتیم آنجاست این کنار ساک می‌خواهد قدم بزند این ممنوع است؟ اینکه می‌فرماید ﴿لاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْیَتِیم﴾ ﴿أَمْوَالَ الْیَتَامَی﴾ ﴿إِلاّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ و مانند آن این برای آن است که نظیر ﴿لاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِش﴾(افتادگی صوتی) .... با مال یتیم بخواهی ارتباط برقرار کنی می‌سوزی با فواحش بخواهی ارتباط برقرار کنی می‌سوزی این پیداست این نهی مقدمه آن کار است این قرب مقدمه آن کار است بنابراین این تفتن خوبی است که این ﴿لاَ تَقْرَبَا﴾ استثنای از ﴿حَیْثُ شِئْتُمَا﴾ باشد و اما آن اصل شجره که منهی است از او هم از همه که فرمود: ﴿فَکُلاَ﴾ که مطلق است از آن اکل مطلق هم استثنا شده است.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 34:48

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی