- 888
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 12 تا 15 سوره اعراف بخش سوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 12 تا 15 سوره اعراف بخش سوم"
- علم اصول عهدهدار حجج الهی ،حجج شرعی و حجج حقیقی است
- حجتهای الهی یکی به عقل و یکی به وحی اطلاق می شود
- معیار ارزش نیز تقرب عبد به مولی است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلأّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ ٭ قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ ٭ قَالَ أَنظِرْنِی إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ ٭ قَالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ﴾
مطالب دیگری که مربوط به این آیات محل بحث است این است که فعلاً بر مدار اینکه این یک امر واقعی بود نه تمثیل که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) آن راه را طی کردند شاید سر انجام ما هم به همان نتیجه برسیم ولی فعلاً بنا بر این است که یک امری بوده است واقعاً امر بوده نه تمثیل اگر امری متوجه فرشتگان باشد که شیطان در جمع فرشتگان است همه این مشکلات را این امر به بار میآورد که خیلی از این سؤالها بدون جواب میماند و در حد یک احتمال ابتدایی پاسخ مییابد از طرفی قرآن کریم فرشتهها را به عصمت ستود که اینها معصوماند برای اینکه فرشتگان موکّل دوزخ را معصوم معرفی کرد فضلاً از فرشتگان موکّل بهشت و فضلاً از فرشتگانی که موکّل مافوق جنّت و نارند اگر درباره ملائکه موکّل دوزخ فرمود: ﴿عَلَیْهَا مَلاَئِکَةٌ غِلاَظٌ شِدَادٌ لاَ یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ﴾ و مانند آن درباره فرشتگان دوزخ فرمود که ﴿ لاَ یَعْصُونَ اللَّهَ﴾ درباره فرشتگان بهشت به طریق اولی چون دوزخ در بخش درکات عالم هستی است و بهشت در بخش درجات عالم هستی است اگر موکّلان درکات معصوماند موکّلان درجات بطریق اولی معصوماند خب پس اگر این آیه درباره موکّلان بهشت نازل میشد ما نمیتوانستیم استشهاد کنیم که موکّلان دوزخ هم معصوماند مگر به دلیل دیگر ولی وقتی درباره فرشتگان دوزخ که ﴿مَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إلاَّ مَلاَئِکَةً﴾ و بعد درباره همین اصحاب الناری که ملائکهاند فرمود: ﴿عَلَیْهَا مَلاَئِکَةٌ غِلاَظٌ شِدَادٌ لاَ یَعْصُونَ اللَّهَ﴾ میفهمیم ملائکهای که موکّل بهشتاند به طریق اولی معصوماند و ملائکهای که موکّل ما فوق الجنة و النارند آنها هم به طریق اولی معصوماند حالا آنها معصوماند و مجرد هم هستند آنگاه این سؤالات بدون جواب میماند که اولاً آن سؤال استفهامیشان چرا؟ که گفتند: ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ﴾ این یکی و ملائکه چون مجردند در محدوده ثبات به سر میبرند حالت منتظره ندارند چطور شد قبلاً عالم نبودند بعد عالم شدند یا قبلاً آگاه از انباء و گزارش اسما نبودند به وسیله گزارشگران آسمانی یعنی آدم(سلام الله علیه) که خدا فرمود ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ عالم شدند این دو؛ نبوت آدم وقتی به زمین آمد نبوت تشریعی است ولی وقتی برای فرشتگان حقایق اسما را گزارش میداد نبوت انبائی است آن نبوت دیگر تشریع به همراه ندارد حقایق غیبی را ذات اقدس الهی به انسان کامل آموخت بعد فرمود به ملائکه گزارش بده نفرمود علمه خب این امر چه امری است؟ اگر امر تکوینی است امر تکوینی که عصیانپذیر نیست چطور شیطان معصیت کرده است ظاهرش وحدت امر است اگر امر تشریعی است فرشتگان که شریعتی ندارند نبوتی؛ وحیی؛ رسالتی ندارند دوزخ و بهشتی ندارند بالأخره این سؤال همچنان باقی است شاید همه این ابهامات و سؤالها سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) را وادار کرده باشد که بفرماید این نه امر مولوی است نه امر تشریعی است نه امر تکوینی بلکه تمثیل است که حالا بعد به فرمایش ایشان هم میرسیم خب تا اینجا اگر کسی بگوید که این ملائکه چگونه امتحان میشوند؟ این ملائکه چگونه مکلف میشوند؟ بعضیها اینچنین پاسخ دادند که منظور از این ملائکه که مأمورند ملائکة الارضاند نه کل ملائکه اگر ملائکة الارض باشند بعضی از سؤالها پاسخ میگیرد چون ملائکة الارض نظیر آن ملائکه که حاملان عرشاند و ماند آن نیستند چون برای ملائکه هم درجاتی است بعضی در حد نفساند بعضی در حد عقلاند بعضی هم احیاناً ممکن است لغزشی داشته باشند مثل انسان عادل باشند که لغزششان ممکن است اگر ملائکة الارضی در عالم باشند و حکم انسان را داشته باشند بنابراین خیلی از این سؤالها پاسخ میپذیرد که آنها امتحانپذیرند تکلیفپذیرند احیاناً عصیانپذیرند و مانند آن لکن اثبات چنین ملائکهای کار آسانی نیست که ملائکه که مخصوص محدوده زمیناند آنها مأمور بودند و اگر چنانچه چنین ملائکهای باشد دلیلی بر عصمت آنها نیست آنها نظیر انسانهای عادلاند برای اینکه آن آیهای که مربوط به موکّلان دوزخ است این جزء ملائکة القیامه است نه ملائکةالارض در آن نشئه بعد از اینکه بساط زمین برچیده شده است بهشت و جهنم ظهور میکند گرچه وجود دارند هم اکنون وجود دارند ولی ظهورش آن وقت است ملائکهای که موکّل دوزخ است یا ملائکهای که موکّل دوزخاند یا ملائکهای که موکّل بهشتاند غیر از ملائکة الارضاند بنابراین ممکن است اینها عادل باشند نه معصوم آنگاه تشییعشان راه دارد امتحانشان راه دارد عصیان و اطاعتشان راه دارد خیلی از این مسائل راه دارد لکن اثبات چنین ملائکهای کار آسانی نیست.
پرسش: ...
پاسخ: بله اما اختیاری که انسانها دارند امر و نهیی که انسانها دارند برای فرشتهای مثل جبرئیل(سلام الله علیه) نیست حالا آن اگر هم باشد ممکن است جزء ملائکة الارض باشند که زیر مجموعه جبرئیل(سلام الله علیه) کار میکنند اگر خلاصه یک چنین ملائکهای ثابت بشود این سؤالها پاسخ میپذیرد و آسان است و وجود چنین ملائکهای هم محال نیست لکن اثباتش هم آسان نیست.
پرسش: ...
پاسخ: نه صرف اختیار داشتند باعث کمال نیست بلکه اگر از این اختیارش حد اکثر استفاده را بکند ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾ بشود افضل است.
پس اولین مطلب این است که بعضی از بزرگان اهل معرفت گفتند آن ملائکهای که مأمور به سجده بودند ملائکة الارض بودند در قبال عالین و که عالین فرشتگانیاند که اصلاً به غیر خدا توجهی ندارند آنها مأمور نبودند آنها هستند که کمالات برین را دارند اگر چنین سخنی درست باشد آنگاه خیلی از این سؤالها پاسخ خودش را مییابد این مطلب اول.
مطلب دوم این است که علو گاهی در کنار استکبار است گاهی در برابر استکبار آن علوی که در کنار استکبار است علو کاذب و باطل و همان علو استکباری و تکبری است نظیر آنچه که در سورهٴ «قصص» و مانند آن آمده است که فرعون چون ﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِی الأرْضِ﴾ این ﴿فَاسْتَکْبَرُوا وَکَانُوا قَوْماً عَالِینَ﴾ این علو با استکبار جمع شده است با واو عاطفه جمع شده در آن آیه که ﴿فَاسْتَکْبَرُوا وَکَانُوا قَوْماً عَالِینَ﴾ و مانند آن چون ﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِی الأرْضِ﴾ اما آن علوی که مظهر کبریائی است نه تکبر و علو محمود و ممدوح است نه مذموم این در مقابل استکبار است لذا ذات اقدس الهی فرمود: ﴿أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنتَ مِنَ الْعَالِینَ﴾ لذا این علو غیر از آن علوی که وصف پلید یک انسان خبیثی مثل فرعون است.
مطلب بعدی آن است که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) آن طوری که در مستدرک نهجالبلاغه آمده است یعنی مرحوم سید رضی(رضوان الله علیه) یک کتاب ادبی نوشته نه کتاب حدیث لذا یک خطبهای که از وجود مبارک حضرت امیر رسیده است این را تقطیع کرده آن جملههای برجسته را که فصاحتشان بیشتر بود آن را در نهجالبلاغه ذکر کرده و آن جملههای دیگر را که مثلاً فصاحتش خیلی برجسته به نظر ایشان نمیرسید آنها را نقل نکرده لذا این کتاب حدیث نیست از آن جهت سند هم ندارد تقطیع شده هم هست یک خطبهای که مثلاً ده سطر است ایشان دو سطرش را نقل کرده یک کتاب ادبی است این نهج الفصاحة است از همان اول هم به همین جهت نوشت وگرنه نهج الحدیث مینوشت نهج الروایه مینوشت در مستدرک نهجالبلاغه آمده است که «ان الله سبحانه و تعالی رکب فی الملائکة عقلا بلا شهوة و رکب فی البهائم شهوة بلا عقل و رکب فی بنی آدم کلیهما» آنگاه اگر کسی شهوتش بر عقلش غالب شد که اضل از بهائم است و اگر عقلش بر شهوتش غالب شد که این خیر از ملائکه است از این بیان و بحث مبسوط یکه حضرت در نهجالبلاغه دارد که ملائکه اهل نسیان نیستند اهل عصیان نیستند اهل شهوت و غضب نیستند اینها دائماً ساجدند هیچ گاه از سجده الهی غفلت ندارند و خسته نمیشوند و نمیخوابند چنین موجودی میشود معصوم محض اهل فتور نیستند اهل فطور نیستند نه فاطرند نه فاتر نه شکافی در آنها هست نه وهن و سستی در آنها راه پیدا میکند نه اهل سهو و غفلتاند و نه میخوابند و غذای آنها سبوح قدوس گفتن است این عصیان محض است او دائماً دارد عبادت میکند خب چنین فرشتهای آن وقت درباره همین فرشتهها بعد فرمود خدا اینها را امتحان کرده حالا اینها وادار میکند که انسان احتمال بدهد راهی را که سیدنا الاستاد طی کرده که مثلاً راه تمثیل است و اصل کلی و کلید حرف را هم خود قرآن ارائه کرد که من در آن موارد حساس برای شما مثل زدم ﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِن کُلِّ مَثَلٍ﴾ یا من کل شیء مثل آن آیات کلیدی اول باید بررسی بشود که خدا میفرماید ما در خیلی از موارد برای شما مثل زدیم بعد آنجایی که خرج با لدلیل گفته میشود که نه مثل نیست ظاهر هست آنجایی که ما راهی برای اثبات نداریم یا اطمینان داریم مثل است یا لااقل احتمال میدهیم تمثیل باشد اگر احتمال دادیم تمثیل بود این اشکالات دیگر فشار نمیآورد وگرنه این ذهن انسان دائما گرفتار این شبهات است امتحان یعنی چه؟ سؤال اینها یعنی چه که ﴿أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ﴾ و چگونه اینها سجده میکردند؟ چگونه امر را اطاعت کردند؟ و مانند آن.
مطلب بعدی آن است که فعل خدای سبحان عین مصلحت است و مصلحت هم عین فعل خداست و این با سخنان اشاعره خیلی فرق دارد در این نوبتهای قبل اشاره شد که ما یک مبنایی را اول باید بپذیریم که قائل به حسن و قبح عقلی هستیم یعنی عقل واقعاً درک میکند حسن فیالجمله را و قبح فیالجمله را که بعضی اشیا حسناند بعضی اشیا قبیحاند و مانند آن این یک مطلب و درک میکند که ذات اقدس الهی هرگز غیر حسن نمیکند هرگز کار قبیح نمیکند این دو مطلب و اینکه خدا کار حسن میکند معنایش این نیست که «یجب علی الله ان یفعل حسنا» یا «یحرم علی الله ان یفعل قبیحا» که او هم یک حکم تکلیفی و باید و نباید اعتباری داشته باشد یک رساله عملیهای برای او تدوین کند این طور نیست که اشاعره به معتزله میگویند شما یک حکم فقهی یک رساله عملیهای برای خودت تدوین کردی آن راه ناصوابی را که معتزله طی کردند آن درست نیست که خدا باید کار خیر و حسن بکند خدا نباید کار قبیح و حرام بکند اینچنین نیست بر راهی که امامیه طی میکنند و آن این است که عقل حسن را درک میکند قبح را درک میکند اما میگوید خدا یقیناً کار حسن انجام میدهد نه یقیناً باید انجام بدهد «یجب عن الله» است نه یجب علی الله خدا یقیناً کار خیر میکند خدا یقیناً کار قبیح نمیکند «یجب عن الله» است نه یجب علی الله عقلی که حسن و قبح را درک میکند میگوید منشأ کار شر یا جهل است یا عجز است یا بخل است و مانند آن اگر کسی تعدّی میکند به مال دیگری برای چیست؟ برای اینکه یا نمیداند این کار بد است یا میداند این کار بد است ولی به آن مال علاقه دارد و دسترسی به آن مال ندارد خب اگر کسی ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾ بود و اگر کسی ﴿عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ بود و اگر کسی غنی محض بود و اگر جواد صرف بود فرض ندارد که خلاف بکند گذشته از اینکه همه چیز با اراده او حاصل است فرض ندارد اصلاً و بیراهه برود «یمتنع عن الله ان یفعل قبیحا» نه یحرم علیه ان یفعل القبیح خدا یقیناً کار بد نمیکند نه با ید کار بد نکند یا نباید کار بد بکند اینچنین نیست یمتنع علی الله نیست یحرم علی الله نیست بلکه «یمتنع عن الله» است خب پس حسن و قبح را عقل درک میکند خلافاً للاشاعره درباره خدا فتوا میدهد که کار خدا حتماً کار حسن و خیر است اما نه آن بیراههای که معتزله میرود میگوید خدا حتماً باید اینچنین بکند بلکه میگوید خدا یقیناً اینچنین میکند نه باید بکند چیزی حاکم بر خدا نیست برای اینکه هر چه در عا لم هست مخلوق خداست مخلوق که بر خالق مطلق حاکم نیست اگر قانون یک امر عدمی باشد امر عدمی که حکومت ندارد اگر امر وجودی باشد کما هو الحق برهان توحید مخلوق خداست چون فرض ندارد که یک چیزی در عالم موجود باشد و مخلوق خدا نباشد توحید فتوایش این است که غیر خدا هر که هست و هرچه هست مخلوق اوست خب مخلوق چگونه بر حاکم مطلب حاکم است حکمرانی میکند؟ پس قانونی حاکم علی الله نیست ﴿إِنِ الْحُکْمُ إلاَّ لِلّهِ﴾ تکویناً و تشریعاً هر چه هست عن الله است نه علی الله پس غیر از خوبی در عالم نیست اما نه اینکه خدا باید کار خوب بکند بلکه خدا یقیناً کار خوب میکند خدا یقیناً مؤمنین را به جهنم نمیبرد نه باید نبرد یقیناً انبیا را به بهشت میبرد نه باید ببرد که یجب علی الله باشد.
پرسش: ...
پاسخ: آن دیگر فعلی بر فعلی حاکم است آن در بخشهای پایانی سورهٴ مبارکهٴ «انعام» گذشت این کریمه ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ در بخشهای پایانی سورهٴ مبارکهٴ انعام بود آنجا گذشت در سورهٴ مبارکهٴ انعام یا اواسط سوره بود که ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ یعنی اسمی از اسمای حسنیای الهی که اعظم است بر اسم دیگری از اسمای حسنای الهی که عظیم است حاکم است نه اینکه چیزی از بیرون بر خدا حاکم باشد بلکه خود خدا قانونی را بر کاری حاکم کرده است اصلی را بر فروعی حاکم کرده است و مانند آن.
مطلب مهم این است که فرق جوهری ما با اشاعره این است که اشاعره منکر حسن و قبحاند یک؛ کریمه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» را هم درست معنا نکردند ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ دو؛ ما میگوییم یعنی امامیه میگویند کار خدا عین مصلحت است نه اینکه مصلحت در عالم موجود است جدای از کار خدا -معاذالله- آنگاه خدا بخواهد عالم و آدم را بیافریند بر اساس الا له الخلق عالم و آدم را تدبیر کند بر اساس له الامر خلقت خدا برابر آن قانون از پیش تعیین شده باشد یا تدبیر خدا برابر آن قانون از پیش تعیین شده باشد که برابر با مصلحت کار بکند اینچنین نیست خب او مصلحت بیرونی آن قانون بیرونی هم فعل خداست این سخن درباره انبیا اولیا معصومین ملائکه(علیهم السلام) درست است که آنها کاری انجام میدهند برابر «ما هو الواقع ما فی نفس الامر ما هو المصلحت العالیه» انجام میدهد این درست است اما خدا که بخواهد عالم و آدم را بیافریند و بعد عالم و آدم را بپروراند طبق ما هو المصلحة الخارجیه انجام میدهد یعنی یک مصلحتی قبلاً هست و خدا برابر او کارهای خودش را برنامهریزی میکند؟ یا نه کار او ین مصلحت است؟ ما از کجا میفهمیم این مصلحت است؟ چون خدا انجام داد از کجا میفهمیم خدا کارش مصلحت است؟ چون حکیم علی الاطلاق است از حکیم علی الاطلاق جز خیر محض «از خیر محض جز نکویی ناید» نه نباید بیاید «از خیر محض جز نکویی ناید» نه نباید بیاید؛ نباید بیاید نیست چیزی بر او حاکم نیست یقیناً کار خوب میکند نه باید بکند بنابراین این با آن حرفی که در اصول ثابت شد در کلام ثابت شد و از کلام به اصول آمد که فعل خدا با مصلحت آمیخته است فعل خدا با حکمت آمیخته است اوامر و نواهی خدا با مصلحت هست هماهنگ است البته بعد از اینکه ذات اقدس الهی در مرحله عالیه نظیر لوح محفوظ نظیر مخزنهای غیبی بر اساس ﴿إِن مِّن شَیْءٍ إلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ﴾ خطوط کلی عالم را ترسیم کرده است فروعات خلقت عالم و آدم را برابر با آن خطوط کلی تدوین میکند این هم درست است نظیر ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ یک قانون کلی را اول آفرید برابر آن قانون کلی مسائل جزئی عالم و آدم را تنظیم و تدوین میکند اما اینچنین نیست که در کل مجموعه ما بگوییم خدا کار را برابر ما هو الواقع و نفس الامر انجام میدهد چون واقع یا نفس الامر هر چه هست مخلوق اوست پس فعل او نفس الامر است فعل او واقع است این ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» بحث شد بهترین پیام را در این زمینه میرساند نه اینکه خداوند کار خود را برابر با ما هو الواقع و نفس الامر انجام میدهد که یک واقعی -معاذالله- ما داشته باشیم یک نفس الامری داشته باشیم جدا که خدا کار خود را برابر آن انجام بدهد این میشود پیغمبر خوب؛ میشود امام خوب اینکه خدا نیست خدا آن است که کارش نفس الامر است کارش واقع است بخشی از آن کارها مخزن اصلی است بخشهای دیگر زیر مجموعه آن مخزن است و مطابق با آنهاست.
پرسش: ...
پاسخ: این همان ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ است دیگر چون «فلا احد اعرف بحقک منک» چون خودت جعل کردی؛ خودت جعل کردی وگرنه اینها هم عبد محضاند اینها هم میگویند: ﴿لاَ یَمْلِکُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَلاَ یَمْلِکُونَ مَوْتاً وَلاَ حَیَاةً وَلاَ نُشُوراً﴾ در بحثهای سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» یا «نساء» بود که ذات اقدس الهی پنج مسئله را گفت دوتا را اول ذکر کرد یعنی اولی و دومی را چهارمی و پنجمی را هم آخر ذکر کرد یک مطلبی را جمله معترضه و وسط آورد فرمود: ﴿أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ أَوْ یُعَذِّبَهُمْ﴾ ، ﴿لِیَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ این چهارتا را دو به دو دوتا را آن طرف ذکر کرد دوتا را این طرف ذکر کرد وسط آن حلقه آن رابطة العقد را ذکر کرد آن وسط ﴿لَیْسَ لَکَ مِنَ الأمْرِ شَیْءٌ﴾ اصلاً کاری به تو مربوط نیست هیچ چیزی از تو بر نمیآید با اینکه آسمان و زمین در اختیار توست این در سوره «آلعمران» و «نساء» گذشت پنج اصل کلی در آن آیه آمده آن اصل پنجم را در وسط ذکر کرد دوتا را این طرف ذکر کرد دوتا را ن طرف ذکر کرد در وسط گفت: ﴿لَیْسَ لَکَ مِنَ الأمْرِ شَیْءٌ﴾ اصلاً به تو مربوط نیست تو هم عبد محضی تا کسی خیال نکند در جهان به غیر خدا کاری واگذار شده است بعد فرمود حالا که تو به اینجا رسیدی آسمان و زمین در اختیار توست تو مدبّرات را تدبیر میکنی کل جهان را من با فرشتگان اداره میکنم فرشتگان شاگرد تو هستند بعد از اینکه فهمیدی ﴿لَیْسَ لَکَ مِنَ الأمْرِ شَیْءٌ﴾ آنگاه فرشتگان مدبّر در اختیار تو هستند این است یک وقت است خدایی خدا محل بحث است یک وقتی نسبت به مقام شفاعت و ولایت و خلافت و تدبیر و اینهاست اولین خلیفه اولین شافع اولین مدبّر انسان کامل است که اهلبیتاند فرشتگان زیر مجموعه اینهایند اما وقتی نسبت به خدا که سخن به میان میآید اینچنین نیست که خدا کار خود را برابر با یک قانونی انجام میدهد این طور نیست.
در این مطلب که در روز اول و دوم هم به عرضتان رسید باید بیش از اینها البته فکر کرد یک وقت است کار عین و نفس الامر است یک وقتی کار مطابق با نفس الامر است خدا کارش نفس الامری است دیگران برابر با نفس الامر کار میکنند.
مطلب بعدی آن است که شیطان چون جن است و در قرآن تصریح شده است که ﴿کَانَ مِنَ الْجِنِّ﴾ آنگاه این سؤال مطرح شد که دیگر نباید این سؤالها تکرار بشود بعضی از این نوشتههای که میآید بر اثر این است که در این مباحثات یک مقداری کم توجهی میشود این بحث مطرح شد که اگر ما دلیلی داشتیم که دوتا امر شده یک امر متوجه فرشتهها یک امر متوجه شیطان دیگر مشکلی نداشتیم برای اینکه امر فرشتهها با یک وسیلهای حل میشد و امر شیطان با یک وسیله دیگر شیطان جن است و جن هم مثل انسان قابل امر است قابل آزمون است قابل بهشت و جهنم رفتن است و مانند آن چون دلیلی بر تعدد امر نیست با یک امر خدا فرمود: ﴿إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إلاَّ إِبْلِیسَ﴾ آنگاه این سؤال پدید میآید که شیطان که جن است چون قرآن تصریح کرده ﴿کَانَ مِنَ الْجِنِّ﴾ ملائکه که فوق انسانهای عادیاند آنگاه این سؤال مطرح میشد که استثنا منقطع است یا نه؟ امر تغلیب است یا نه؟ آیا ملک به معنای جامع ذکر شد که دیگر استثنا استثنای منقطع نباشد و تغلیب نباشد یا نه؟ و اگر درباره شیطان و انقطاع استثنا و عموم و مجاز و تغلیب و این سه چهار عنوان بحث شد روی همین مشکل بود از عمومالمجاز بحث شد که ملک به معنای جامع باشد از تغلیب بحث شد از انقطاع استثنا بحث شد سرّش این است که اینها دو سنخاند دو جنساند.
مطلب بعدی آن است که شیطان رشد نکرده به آنجا برسد تا کسی بگوید که در گزینش معارف و معانی و معالی الهی چطور یک انسانی که درونش تکبّر است به آنجا رشد کرده؟ رشد در آخرت است « الغنی و الفقر بعد العرض علی الله» قبل از قیامت که کسی را مقام نمیدهند هر چه دادند امتحان است هیچ کس در دنیا به مقام نمیرسد که به عنوان جزا باشد اگر یک چیزی هم بر او جزا اطلاق شده است نظیر آنچه که در سورهٴ «یوسف» از وجود مبارک یوسف نقل شده است که ﴿إِنَّهُ مَن یَتَّقِ وَیَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ﴾ این پاداشهای ظاهری و موقت است وگرنه جزای حقیقی در بهشت است.
انسان باید شاکر باشد یک، قدر این نعمت را هم بداند دو، در برابر این نعمت هم مسئول است سه، خب این چه پاداش است «الغنی والفقر بعد العرض علی الله» این از بیانات نورانی است که در پایان جلد بیست شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید به وجود مبارک حضرت امیر منصوب است خب پس در دنیا قبل القیامه چیزی به عنوان پاداش نیست معلوم نیست چه کسی ترقی کرده چه کسی ترقی نکرده یکی را خیلی بالا میبرند که از همانجا بیندازند.
پرسش: ...
پاسخ: خب حالا آخرت در قبال دنیا اعم از برزخ است انسان همین که از نشئه تکلیف گذشت دیگر بالأخره پاداش او کم و بیش شروع میشود یا کیفر او کم و بیش شروع میشود «ان القبر روضة من ریاض الجنة أو حفرة من حفر النیران» بالأخره از دار تکلیف که بگذرد نشانه کیفر و پاداش ظهور میکند در دنیا قبل از اینکه انسان به آن نشئه برزخ یا قیامت کبرا برسد جا برای آزمون هست لذا شیطان هم جزء جن است مکلف است؛ یک آزمون موقتی بود؛ رشد معنوی و حقیقی نبود خدا با امتحان ثابت کرد که درون او تیره است مثل بلعم باعور مثل سامری سامری؛ که آدم کوچکی نبود مگر هر کسی میتواند اثر پای فرشته الهی را ببیند تا بگوید ﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾ مگر هر کسی میتواند مذهب بیاورد؛ جعل کند مگر بلعم باعور آدم کمی بود فرمود ﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا﴾ صاحب کرامت بود از آیات الهی برخوردار بود ﴿فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ﴾ لذا ذات اقدس الهی از نهان و نهاد افراد باخبر است پستهای کلیدی را هرگز به اینها نمیدهد فرمود: ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ لذا از صدر تا ساقه از ساقه تا صدر هیچ کدام از کسانی که پست کلیدی داشتند کشف خلاف نشده همه انبیا همه اولیا همه ائمه(علیهم السلام) از ادوار گذشته تا عصر خود ما انسانی بودند که خوب امتحان دادند آنها که پست کلیدی دارند اما آنها که پست کلیدی ندارند حجت خدا نیستند خدا به آنها علم میدهد کرامت میدهد گاهی کم میشود گاهی زیاد میشود گاهی ﴿فَانْسَلَخَ﴾ میشود و امثال ذلک شیطان هم از همین قبیل بود لذا ممکن است در جمع فرشتگان حضور و ظهور داشته باشد با امتحان رفوزه بشود و طرد بشود.
مطلب بعدی آن است که گرچه ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾ لسانش عام است هم جمع محلی به الف و لام است هم با دو تا تأکید اما گرچه شیطان در جمع ملائکه بود چه اینکه از نهجالبلاغه هم بر میآید لکن در جمع ملائکه که حاملان عرشاند که نبود ملائکه هم درجاتی دارند اصنافی دارند طبقاتی دارند که در بحثهای دیروز اشاره شده این با ملائکه نازله به سر میبرد نه ملائکه وسطا و ملائکه عالیه.
مطلب بعدی آن است که در حقیقت عصمت شأنیت گناه شرط نیست اگر گفته شد معصوم و غیر معصوم عدم ملکهاند در طرف عدم شأنیت است نه در طرف وجود معصوم ملکه است و اما اگر گفتیم فلان شخص معصوم نیست یعنی شأنیت عصمت را داشت منتها الآن گرفتار عَما است و گرفتار عدم است انسانها شأنیت عصمت را دارند چون عصمت برای انسان محال که نیست البته نبوت؛ رسالت؛ امامت اینها مقاماتی است که کسبی نیست اینها برای افراد عادی محال است یعنی ممکن نیست کسی زحمت بکشد بشود پیغمبر امام رسول اینها نیست اما میشود زحمت بکشد معصوم بشود عصمت یک درجه وجودی است یک کمال علمی آمیخته با عمل است و تحصیلش هم محال نیست البته دشوار است و در دعاها هم راهش را به ما نشان دادند ما تمام مشکلاتمان حب الدنیا که «رأس کل خطیئة» است اگر این محبت از دل آدم بیرون برود خب اگر کسی کار خیری کرد او به جای کارشکنی شاکر است میگوید خدا را شکر یکی از دوستان ما به این کار موفق شد اینکه میبینید ما مشکل داریم برای اینکه حب الدنیا که رأس کل خطیئه است در درون جا پیدا کرده آن وقت آدم مشکل دارد که چرا من این کار را نکردم خب تو چرا بکنی مگر تو نمیخواستی اسلام و نظام اسلامی پیشرفت بکند خب شاکر باش که دیگری کرده ما همه جا مشکل خودبینی هستیم که دلم میخواهد به دست من انجام بشود خب چرا به دست تو انجام بشود؟ اگر به دست تو انجام شد شاکر باش به دست دیگری انجام شد شاکر باش ما از این دشمن درونی که نجات پیدا کنیم راحتیم به ما آموخت وجود مبارک امام سجاد که مکرر بگویید «سیّدی اخرج حب الدنیا من قلبی»، «واعمر قلبی بطاعتک و لا تخزنی بمعصیتک» یک کسی ترقی میکند خودخوری ما شروع میشود ما ترقی میکنیم خودبینی ما شروع میشود خب این یک دردی است یک ویروسی است دیگر مشکل ما همین است اگر این از جان ما بیرون برود آدم راحت است به عدالت کبرا میرسد بعد به مرحله عصمت هم میرسد داعی ندارد که خلاف بکند و از ترقی دیگران خوشحال است و خدا دین را گاهی به دست او گاهی به دست دیگری همه بنده خدایند دیگر مگر خدا معبود مطلق نیست مگر ما خدا را نمیخواهیم دیگران هم میخواهند و میخوانند دیگر خب غرض این است اگر این «اخرج حب الدنیا من قلبی» باشد انسان میتواند به بخشی از عصمت راه پیدا بکند حالا ما دلیلی نداریم که سلمان بعد از اسلام یا عمار یا مقداد و مانند آن به مقام عصمت نرسیدند که مخصوصاً درباره اهلبیت زینب کبرا(سلام الله علیها) یا قمر بنی هاشم(سلام الله علیه) اینها ما دلیل نداریم که معصوم نبودند که عصمت یک مقام کسبی است عصمت ملکه است آن عدمش شأنیت میخواهد البته شأنیت گناه لازم نیست در عصمت مأخوذ باشد آن کسی که معصوم نیست باید شأنیت عصمت داشته باشد و اگر چنانچه ملائکة الارض باشند خصوص ملائکة الارض باشند که خب آنها شأنیت گناه هم دارند دیگر البته بنا بر اینکه ملائکة الارض نظیر انسان باشد مطلب بعدی آن است که.
پرسش: ...
پاسخ: شأنیت عصمت که دارند شأنیت گناه ندارند منتها گناه یک امر عدمی است لازم نیست که کسی شأنیت او را داشته باشد که حضرت که در همان خطبه اول وصف ملائکهها را بررسی کرد فرمود عدهای هستند که پاهای آنها در تخم ارض است و اعناق اینها از آسمانها گذشته.
پرسش: ...
پاسخ: نه موجود مجرد محیط ثابتاند که «ام من تخوم الارض الی اعناق السماء» همه جا را پر کردند آنکه در خطبه اول است این است که پاهای اینها در اعماق زمین رفته و اعناق اینها تا به عرش رسیده و دوش اینها میتواند عرش خدا را حمل بکند البته نه پا پای مادی است نه دوش دوش مادی همه جا آنها حضور و ظهور دارند جایی نیست که این گروه از فرشتهها نباشند در همه چیز هستند اینها مظهر کسی هستند «داخل فی الاشیاء لا بالممازجة» در آبند در هوا هستند در آتشاند در مسجدند در حسینیهاند در بتکدهاند در میکدهاند همه جا هستند جایی نیست که پای ملک نباشد دست ملک نباشد دوش ملک نباشد این خطبه اول نهجالبلاغه این است که اقدام اینها از تخوم ارض شروع میشود اعناق اینها از آسمانها میگذرد و اکتاف و شانههای اینها برای حمل بار عرش آماده است اینها یک گروه از ملائکهاند اینها موجودند مجردند ثابتاند فی کل شیءاند لابالممازجه اینها مظهر آن ذات اقدس الهی هستند.
پرسش: ...
پاسخ: طاعتهای تکوینی دارند دیگر نه طاعتهای اعتباری و تشریعی.
مطلب بعدی آن است که اصلاً در آن محدودهای که ذات اقدس الهی امر کرد نهی کرد و مانند آن نهی تشریعی بود و شیطان یا نه این در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» تا حدودی مبسوطاً گذشت و جریان آدم را تشریح کرد چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» هم باز محل ابتلاست آن از آن جهت بحث شد که اینکه خداوند به آدم(سلام الله علیه) و حوا(سلام الله علیها) نهی کرد ﴿لاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ﴾ این نهی چه نهیی بود؟ بعضی خواستند بگویند نهی تنزیهی بود چون ترک اولی کردند و امثال ذلک آنجا اشاره شد که این نهی نه نهی تحریمی بود نه نهی تنزیهی بود برای اینکه نهی تشریعی نبود اصلاً نه نهی مولوی بود نه نهی ارشادی چون ارشادی هم ارشاد الی مرشد الیه است مرشد الیه هم بالأخره یا تحریم است یا تنزیه هیچ کدام از اینها نبود اصل تشریح برابر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت آیه 38 این بود که بعد از اینکه ﴿فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ﴾ آنگاه خدا به همه یعنی آدم و حوا(سلام الله علیهما) و به شیطان(علیه اللعنه) به همه اینها میفرماید: ﴿قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعاً﴾ از این منزلت بروید پایین ﴿فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً فَمَنْ تَبِعَ هُدَاىَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ از این به بعد ما شریعتی برای شما تشریع میکنیم اگر کسی مطیع شریعت بود خوف و حزن ندارد اگر مطیع شریعت نبود خوف و حزن دارد چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آیه 23 به بعد خواهد آمد که ﴿قَالَ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ فِی الأرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِینٍ ٭ قَالَ فِیهَا تَحْیَوْنَ وَفِیهَا تَمُوتُونَ وَمِنْهَا تُخْرَجُونَ﴾ آنگاه در سورهٴ «طه» هم مشابه این است در یک جا دارد ﴿فَمَنِ اتَّبَعَ﴾ در یک جا دارد ﴿مَنِ اتَّبَعَ﴾ که تشریع از آن به بعد آمده است نه قبل چون سخن از تشریع نبود بنابراین این امر نمیتواند امر ارشادی باشد نمیتواند امر مولوی چون امر ارشادی ارشاد به حکم مولوی است مثلاً میگویند: ﴿أَطِیعُوا اللَّهَ﴾ امر ارشادی است امر ارشادی است یعنی چه؟ یعنی یک ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾ ما قبلاً داریم این ﴿أَطِیعُوا﴾ میگویند آن اقیموا را اطاعت کنید این اطیعوا یک پیام جدیدی ندارد حالا اگر کسی نماز نخوانده دو تا عقاب ببیند یکی اینکه ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾ را امتثال نکرده یکی ﴿أَطِیعُوا﴾ را امتثال نکرده این طور نیست امر طبیب میگویند ارشادی است ارشاد الی ما یحکم بالعقل است نه ارشاد در مقابل تشریع باشد ارشاد در مقابل مولوی است مولوی خودش عقاب و ثواب دارد ارشادی تابع مرشد الیه است مرشد الیه بالأخره یا دلیل عقلی دارد یا دلیل نقلی دارد آن هم عقاب و ثواب را به همراه دارد عمده آن است که این امرها نه ارشادی بود نه مولوی چون مولوی هم نبود نه تحریمی بود نه تنزیهی حالا باید این البته باید اثبات بشود.
مطلب بعدی آن است که.
پرسش: ...
پاسخ: حالا اشاره شد که امر تکوینی نمیتواند باشد چون امر تکوینی عصیانپذیر نیست امر تشریعی نمیتواند باشد برای اینکه فرشتهها شریعتی، رسالتی نبوتی امثال ذلک ندارند گرچه شیطان دارد اگر امر نه تکوینی بود نه تشریعی تقویت میکند راهی را که سیدناالاستاد طی کرده است که تمثیل است که قرآن فرمود: ﴿لَقَدْ صَرَّفْنَا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِن کُلِّ مَثَلٍ﴾ حالا ببینیم راه دیگری وجود دارد یا وجود ندارد البته بحث همچنان باز است خب.
مطلب بعدی آن است که معجزه دارای علت است یکی از سؤالها این بود که اگر معجزه دارای علت باشد خب با پیشرفت علم آن سبب و علت کشف میشود و افراد عادی هم آن را میآورند و دیگر معجزه حرمت خودش را از دست میدهد پاسخش آن است که معجزه یقیناً علت دارد هم علت فاعلی دارد و هم علت قابلی دارد اگر در محدوده ماده باشد اما علت مهمش که علت فاعلی است قداست نفس ولی است این با علم و درس خواندن حاصل نمیشود ممکن است کسی از راههای علم درخت پژمرده را سرسبز و خرم بکند این میشود عادت اما کسی اراده کند درخت پژمرده سرسبز بشود این میشود خرق عادت همه خاکهای عالم یکساناند این خاک کربلا قبلش هم همین خاک بود بعدش هم همین خاک است بالأخره اگر اثر طبیعی است چطور میشود که یک تکه خاک شفا باشد برای کل مرض کدام مرض است که با تربت حل نمیشود این را میگویند معجزه آنکه امام صادق(سلام الله علیه) درباره زمزم فرمود، فرمود: «زمزم شفاء من کل داء» آخر نظام طبیعی یک حسابی دارد دارو باید یک حسابی دارد بالأخره موجود طبیعی با بعضی امور مربوط است با بعضی امور مربوط نیست خاک هم اگر اثر فیزیکی دارد اثر شیمیایی دارد اثر طبیعی دارد بالأخره با بعضی از امراض رابطه دارد نه با کل مرض حالا یک تکه خاک برای حل جمیع امراض کشف شده و کشف نشده این میشود معجزه زمزم هم اینچنین است کدام بیماری است که اگر کسی با عقیده بخورد با آب زمزم شفا پیدا نمیکند حالا چون عقیده نیست دارند با امتحان میخورند نه با اعتقاد اثر نمیگذارد معجزه به قداست نفس ولی وابسته است این با درس خواندن حل نمیشود سبب دارد ولی سببش قداست آن روح پاک است هیچ چیزی بیسبب که در عالم نیست بیسبب در عالم باشد یعنی هرج و مرج یعنی فعل فاعل نمیخواهد اگر خدای ناکرده معجزه این باشد که معلول علت نخواهد آن وقت اصل مبنا را از دست آدم میگیرد ما به چه دلیل میگوییم در عالم خدایی هست؟ برای اینکه میگوییم این فعل بیفاعل نیست خب اگر ـ معاذالله ـ بشود فعل بیفاعل میشود ﴿فَهُمْ فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ﴾ یعنی هرج و مرج اگر امر مریج راه داشته باشد شیئی بشود مریج یعنی هرج و مرج آن وقت اصل مبنا را از دست آدم میگیرد فتحصل که معجزه در نشئهٴ طبیعت باشد یقیناً علت دارد علت مادی دارد علت فاعلی دارد اما آن علت مادیاش ناشناخته است به قداست نفس ولی وابسته است و آن علت فاعلیاش هم قداست نفس ولی است خیلیها بیایند اینجا دعا بکنند این مرغهای سربریده زنده بشوند این هیچ فایده ندارد اما ﴿ادْعُهُنَّ یَأْتِیَنَّکَ سَعْیاً﴾ عامل حیات است یکی را میگوید بدم زنده میشود نظیر عیسی ﴿فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَکُونَ طَیْراً بِإِذْنِی﴾ یکی را میگوید از دور بخوان بدون اینکه بدمی زنده میشود میشود خلیل حق ﴿ادْعُهُنَّ یَأْتِیَنَّکَ سَعْیاً﴾ همه بیایند جمع بشوند بگویند یا طاووس تکان نمیخورد آنجا اما این که بگوید یا طاووس مثل اینکه خدا در قیامت بفرماید ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ همه زنده میشوند این به قداست نفس ولی الله و خلیفة الله وابسته است آن هم با درس و بحث حل نمیشود پس معجزه یقیناً سبب دارد سبب مهمش قداست نفس ولی است و این هم با درس و بحث حل نمیشود تا بگوییم با پیشرفت مثلاً علم جبران میشود.
مطلب یازدهم این است که اینکه درباره شیطان آمده که شیطان ﴿کَانَ مِنَ الْجِنِّ﴾ و خودش هم گفت که ﴿خَلَقْتَنِی مِن نَارٍ﴾ و ذات اقدس الهی هم تصدیق کرد که فرمود ﴿وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ﴾ خب پس شیطان جن است و جن از آتش خلق شده است پس شیطان از آتش خلق شده است مانند سایر جنیها این با اصل کلی که در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» آمده که ﴿وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ﴾ آیا هماهنگ است؟ خب این همه جن از آتشاند چطور در سوره «انبیاء» فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ﴾ هرچه زنده است از آب است حالا این یا ناظر به تغلیب است که گیاهان از آباند حیوانات از آباند انسانها از آباند یا تغلیب است یا نه آب یک ماده مشترکی است بین جن و انس و خاک ما به الافتراق بین انس و جن است بالأخره آن آتش با بعضی از مواد جامد میشود با بعضی از مواد دیگر ملزم میشود یکیاش آب است این با برخی دیگر از مواد که قسمت مهمش خاک است تشکیل میشود پس دو تا جواب تا حال ذکر شده یکی تغلیب یکی اینکه آن ماده مشترکش را دارد منتها ضعیف است.
مطلب دوازدهم که بخش پایانی بحث امروز ماست این است وقتی ذات اقدس الهی حرف ملائکه را نقل میکند در برابر خدا یک طور است حرف انبیا را نقل میکند یک طور است حرف مرسلین را نقل میکند یک طور است حرف ائمه را نقل میکند یک طور است حرف مؤمنین را نقل میکند یک طور است اما حرف شیطان را که نقل میکند طور دیگر است وقتی سخن از حرف خدا و ملائکه است خدا میگوید که دارد که خدا چنین چیزی گفت ملائکه میگویند ﴿سَمِعْنا وَأَطَعْنَا﴾ قال الله قالت الملائکة ﴿سَمِعْنا وَأَطَعْنَا﴾ ﴿نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ﴾ انبیا هم میگویند ﴿سَمِعْنا وَأَطَعْنَا﴾ ائمه هم میگویند ﴿سَمِعْنا وَأَطَعْنَا﴾ مرسلین هم میگویند ﴿سَمِعْنا وَأَطَعْنَا﴾ مؤمنین هم میگویند ﴿رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیاً یُنَادِی﴾ ﴿سَمِعْنا وَأَطَعْنَا﴾ وقتی حرف شیطان و شیطنت و شیطان صفت است سخن از قال قلت است او گفت من میگویم او گفت من میگویم هر جا قرآن که نقل میکند با قال اقول با قال قلت روبهرو است او گفت من میگویم خب اگر تو واقعاً معتقدی خدایی هست دینی هست دیگر قلت چیست؟ اگر کسی خدای ناکرده در برابر دین یک قلت دارد باید بداند که جزء شیاطین الانس است یک اقول دارد به دین دارد اقول میزند باید بداند که شیاطین الانس است منتها حالا نمیفهمد وگرنه حرف همه آنها قال الله سمعنا قال الله اطعنا اما در برابر شیطان قال الله اقول قال الله قلت.
«اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا و الحمد لله رب العالمین»
- علم اصول عهدهدار حجج الهی ،حجج شرعی و حجج حقیقی است
- حجتهای الهی یکی به عقل و یکی به وحی اطلاق می شود
- معیار ارزش نیز تقرب عبد به مولی است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلأّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ ٭ قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ ٭ قَالَ أَنظِرْنِی إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ ٭ قَالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ﴾
مطالب دیگری که مربوط به این آیات محل بحث است این است که فعلاً بر مدار اینکه این یک امر واقعی بود نه تمثیل که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) آن راه را طی کردند شاید سر انجام ما هم به همان نتیجه برسیم ولی فعلاً بنا بر این است که یک امری بوده است واقعاً امر بوده نه تمثیل اگر امری متوجه فرشتگان باشد که شیطان در جمع فرشتگان است همه این مشکلات را این امر به بار میآورد که خیلی از این سؤالها بدون جواب میماند و در حد یک احتمال ابتدایی پاسخ مییابد از طرفی قرآن کریم فرشتهها را به عصمت ستود که اینها معصوماند برای اینکه فرشتگان موکّل دوزخ را معصوم معرفی کرد فضلاً از فرشتگان موکّل بهشت و فضلاً از فرشتگانی که موکّل مافوق جنّت و نارند اگر درباره ملائکه موکّل دوزخ فرمود: ﴿عَلَیْهَا مَلاَئِکَةٌ غِلاَظٌ شِدَادٌ لاَ یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ﴾ و مانند آن درباره فرشتگان دوزخ فرمود که ﴿ لاَ یَعْصُونَ اللَّهَ﴾ درباره فرشتگان بهشت به طریق اولی چون دوزخ در بخش درکات عالم هستی است و بهشت در بخش درجات عالم هستی است اگر موکّلان درکات معصوماند موکّلان درجات بطریق اولی معصوماند خب پس اگر این آیه درباره موکّلان بهشت نازل میشد ما نمیتوانستیم استشهاد کنیم که موکّلان دوزخ هم معصوماند مگر به دلیل دیگر ولی وقتی درباره فرشتگان دوزخ که ﴿مَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إلاَّ مَلاَئِکَةً﴾ و بعد درباره همین اصحاب الناری که ملائکهاند فرمود: ﴿عَلَیْهَا مَلاَئِکَةٌ غِلاَظٌ شِدَادٌ لاَ یَعْصُونَ اللَّهَ﴾ میفهمیم ملائکهای که موکّل بهشتاند به طریق اولی معصوماند و ملائکهای که موکّل ما فوق الجنة و النارند آنها هم به طریق اولی معصوماند حالا آنها معصوماند و مجرد هم هستند آنگاه این سؤالات بدون جواب میماند که اولاً آن سؤال استفهامیشان چرا؟ که گفتند: ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ﴾ این یکی و ملائکه چون مجردند در محدوده ثبات به سر میبرند حالت منتظره ندارند چطور شد قبلاً عالم نبودند بعد عالم شدند یا قبلاً آگاه از انباء و گزارش اسما نبودند به وسیله گزارشگران آسمانی یعنی آدم(سلام الله علیه) که خدا فرمود ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ عالم شدند این دو؛ نبوت آدم وقتی به زمین آمد نبوت تشریعی است ولی وقتی برای فرشتگان حقایق اسما را گزارش میداد نبوت انبائی است آن نبوت دیگر تشریع به همراه ندارد حقایق غیبی را ذات اقدس الهی به انسان کامل آموخت بعد فرمود به ملائکه گزارش بده نفرمود علمه خب این امر چه امری است؟ اگر امر تکوینی است امر تکوینی که عصیانپذیر نیست چطور شیطان معصیت کرده است ظاهرش وحدت امر است اگر امر تشریعی است فرشتگان که شریعتی ندارند نبوتی؛ وحیی؛ رسالتی ندارند دوزخ و بهشتی ندارند بالأخره این سؤال همچنان باقی است شاید همه این ابهامات و سؤالها سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) را وادار کرده باشد که بفرماید این نه امر مولوی است نه امر تشریعی است نه امر تکوینی بلکه تمثیل است که حالا بعد به فرمایش ایشان هم میرسیم خب تا اینجا اگر کسی بگوید که این ملائکه چگونه امتحان میشوند؟ این ملائکه چگونه مکلف میشوند؟ بعضیها اینچنین پاسخ دادند که منظور از این ملائکه که مأمورند ملائکة الارضاند نه کل ملائکه اگر ملائکة الارض باشند بعضی از سؤالها پاسخ میگیرد چون ملائکة الارض نظیر آن ملائکه که حاملان عرشاند و ماند آن نیستند چون برای ملائکه هم درجاتی است بعضی در حد نفساند بعضی در حد عقلاند بعضی هم احیاناً ممکن است لغزشی داشته باشند مثل انسان عادل باشند که لغزششان ممکن است اگر ملائکة الارضی در عالم باشند و حکم انسان را داشته باشند بنابراین خیلی از این سؤالها پاسخ میپذیرد که آنها امتحانپذیرند تکلیفپذیرند احیاناً عصیانپذیرند و مانند آن لکن اثبات چنین ملائکهای کار آسانی نیست که ملائکه که مخصوص محدوده زمیناند آنها مأمور بودند و اگر چنانچه چنین ملائکهای باشد دلیلی بر عصمت آنها نیست آنها نظیر انسانهای عادلاند برای اینکه آن آیهای که مربوط به موکّلان دوزخ است این جزء ملائکة القیامه است نه ملائکةالارض در آن نشئه بعد از اینکه بساط زمین برچیده شده است بهشت و جهنم ظهور میکند گرچه وجود دارند هم اکنون وجود دارند ولی ظهورش آن وقت است ملائکهای که موکّل دوزخ است یا ملائکهای که موکّل دوزخاند یا ملائکهای که موکّل بهشتاند غیر از ملائکة الارضاند بنابراین ممکن است اینها عادل باشند نه معصوم آنگاه تشییعشان راه دارد امتحانشان راه دارد عصیان و اطاعتشان راه دارد خیلی از این مسائل راه دارد لکن اثبات چنین ملائکهای کار آسانی نیست.
پرسش: ...
پاسخ: بله اما اختیاری که انسانها دارند امر و نهیی که انسانها دارند برای فرشتهای مثل جبرئیل(سلام الله علیه) نیست حالا آن اگر هم باشد ممکن است جزء ملائکة الارض باشند که زیر مجموعه جبرئیل(سلام الله علیه) کار میکنند اگر خلاصه یک چنین ملائکهای ثابت بشود این سؤالها پاسخ میپذیرد و آسان است و وجود چنین ملائکهای هم محال نیست لکن اثباتش هم آسان نیست.
پرسش: ...
پاسخ: نه صرف اختیار داشتند باعث کمال نیست بلکه اگر از این اختیارش حد اکثر استفاده را بکند ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾ بشود افضل است.
پس اولین مطلب این است که بعضی از بزرگان اهل معرفت گفتند آن ملائکهای که مأمور به سجده بودند ملائکة الارض بودند در قبال عالین و که عالین فرشتگانیاند که اصلاً به غیر خدا توجهی ندارند آنها مأمور نبودند آنها هستند که کمالات برین را دارند اگر چنین سخنی درست باشد آنگاه خیلی از این سؤالها پاسخ خودش را مییابد این مطلب اول.
مطلب دوم این است که علو گاهی در کنار استکبار است گاهی در برابر استکبار آن علوی که در کنار استکبار است علو کاذب و باطل و همان علو استکباری و تکبری است نظیر آنچه که در سورهٴ «قصص» و مانند آن آمده است که فرعون چون ﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِی الأرْضِ﴾ این ﴿فَاسْتَکْبَرُوا وَکَانُوا قَوْماً عَالِینَ﴾ این علو با استکبار جمع شده است با واو عاطفه جمع شده در آن آیه که ﴿فَاسْتَکْبَرُوا وَکَانُوا قَوْماً عَالِینَ﴾ و مانند آن چون ﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِی الأرْضِ﴾ اما آن علوی که مظهر کبریائی است نه تکبر و علو محمود و ممدوح است نه مذموم این در مقابل استکبار است لذا ذات اقدس الهی فرمود: ﴿أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنتَ مِنَ الْعَالِینَ﴾ لذا این علو غیر از آن علوی که وصف پلید یک انسان خبیثی مثل فرعون است.
مطلب بعدی آن است که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) آن طوری که در مستدرک نهجالبلاغه آمده است یعنی مرحوم سید رضی(رضوان الله علیه) یک کتاب ادبی نوشته نه کتاب حدیث لذا یک خطبهای که از وجود مبارک حضرت امیر رسیده است این را تقطیع کرده آن جملههای برجسته را که فصاحتشان بیشتر بود آن را در نهجالبلاغه ذکر کرده و آن جملههای دیگر را که مثلاً فصاحتش خیلی برجسته به نظر ایشان نمیرسید آنها را نقل نکرده لذا این کتاب حدیث نیست از آن جهت سند هم ندارد تقطیع شده هم هست یک خطبهای که مثلاً ده سطر است ایشان دو سطرش را نقل کرده یک کتاب ادبی است این نهج الفصاحة است از همان اول هم به همین جهت نوشت وگرنه نهج الحدیث مینوشت نهج الروایه مینوشت در مستدرک نهجالبلاغه آمده است که «ان الله سبحانه و تعالی رکب فی الملائکة عقلا بلا شهوة و رکب فی البهائم شهوة بلا عقل و رکب فی بنی آدم کلیهما» آنگاه اگر کسی شهوتش بر عقلش غالب شد که اضل از بهائم است و اگر عقلش بر شهوتش غالب شد که این خیر از ملائکه است از این بیان و بحث مبسوط یکه حضرت در نهجالبلاغه دارد که ملائکه اهل نسیان نیستند اهل عصیان نیستند اهل شهوت و غضب نیستند اینها دائماً ساجدند هیچ گاه از سجده الهی غفلت ندارند و خسته نمیشوند و نمیخوابند چنین موجودی میشود معصوم محض اهل فتور نیستند اهل فطور نیستند نه فاطرند نه فاتر نه شکافی در آنها هست نه وهن و سستی در آنها راه پیدا میکند نه اهل سهو و غفلتاند و نه میخوابند و غذای آنها سبوح قدوس گفتن است این عصیان محض است او دائماً دارد عبادت میکند خب چنین فرشتهای آن وقت درباره همین فرشتهها بعد فرمود خدا اینها را امتحان کرده حالا اینها وادار میکند که انسان احتمال بدهد راهی را که سیدنا الاستاد طی کرده که مثلاً راه تمثیل است و اصل کلی و کلید حرف را هم خود قرآن ارائه کرد که من در آن موارد حساس برای شما مثل زدم ﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِن کُلِّ مَثَلٍ﴾ یا من کل شیء مثل آن آیات کلیدی اول باید بررسی بشود که خدا میفرماید ما در خیلی از موارد برای شما مثل زدیم بعد آنجایی که خرج با لدلیل گفته میشود که نه مثل نیست ظاهر هست آنجایی که ما راهی برای اثبات نداریم یا اطمینان داریم مثل است یا لااقل احتمال میدهیم تمثیل باشد اگر احتمال دادیم تمثیل بود این اشکالات دیگر فشار نمیآورد وگرنه این ذهن انسان دائما گرفتار این شبهات است امتحان یعنی چه؟ سؤال اینها یعنی چه که ﴿أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ﴾ و چگونه اینها سجده میکردند؟ چگونه امر را اطاعت کردند؟ و مانند آن.
مطلب بعدی آن است که فعل خدای سبحان عین مصلحت است و مصلحت هم عین فعل خداست و این با سخنان اشاعره خیلی فرق دارد در این نوبتهای قبل اشاره شد که ما یک مبنایی را اول باید بپذیریم که قائل به حسن و قبح عقلی هستیم یعنی عقل واقعاً درک میکند حسن فیالجمله را و قبح فیالجمله را که بعضی اشیا حسناند بعضی اشیا قبیحاند و مانند آن این یک مطلب و درک میکند که ذات اقدس الهی هرگز غیر حسن نمیکند هرگز کار قبیح نمیکند این دو مطلب و اینکه خدا کار حسن میکند معنایش این نیست که «یجب علی الله ان یفعل حسنا» یا «یحرم علی الله ان یفعل قبیحا» که او هم یک حکم تکلیفی و باید و نباید اعتباری داشته باشد یک رساله عملیهای برای او تدوین کند این طور نیست که اشاعره به معتزله میگویند شما یک حکم فقهی یک رساله عملیهای برای خودت تدوین کردی آن راه ناصوابی را که معتزله طی کردند آن درست نیست که خدا باید کار خیر و حسن بکند خدا نباید کار قبیح و حرام بکند اینچنین نیست بر راهی که امامیه طی میکنند و آن این است که عقل حسن را درک میکند قبح را درک میکند اما میگوید خدا یقیناً کار حسن انجام میدهد نه یقیناً باید انجام بدهد «یجب عن الله» است نه یجب علی الله خدا یقیناً کار خیر میکند خدا یقیناً کار قبیح نمیکند «یجب عن الله» است نه یجب علی الله عقلی که حسن و قبح را درک میکند میگوید منشأ کار شر یا جهل است یا عجز است یا بخل است و مانند آن اگر کسی تعدّی میکند به مال دیگری برای چیست؟ برای اینکه یا نمیداند این کار بد است یا میداند این کار بد است ولی به آن مال علاقه دارد و دسترسی به آن مال ندارد خب اگر کسی ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾ بود و اگر کسی ﴿عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ بود و اگر کسی غنی محض بود و اگر جواد صرف بود فرض ندارد که خلاف بکند گذشته از اینکه همه چیز با اراده او حاصل است فرض ندارد اصلاً و بیراهه برود «یمتنع عن الله ان یفعل قبیحا» نه یحرم علیه ان یفعل القبیح خدا یقیناً کار بد نمیکند نه با ید کار بد نکند یا نباید کار بد بکند اینچنین نیست یمتنع علی الله نیست یحرم علی الله نیست بلکه «یمتنع عن الله» است خب پس حسن و قبح را عقل درک میکند خلافاً للاشاعره درباره خدا فتوا میدهد که کار خدا حتماً کار حسن و خیر است اما نه آن بیراههای که معتزله میرود میگوید خدا حتماً باید اینچنین بکند بلکه میگوید خدا یقیناً اینچنین میکند نه باید بکند چیزی حاکم بر خدا نیست برای اینکه هر چه در عا لم هست مخلوق خداست مخلوق که بر خالق مطلق حاکم نیست اگر قانون یک امر عدمی باشد امر عدمی که حکومت ندارد اگر امر وجودی باشد کما هو الحق برهان توحید مخلوق خداست چون فرض ندارد که یک چیزی در عالم موجود باشد و مخلوق خدا نباشد توحید فتوایش این است که غیر خدا هر که هست و هرچه هست مخلوق اوست خب مخلوق چگونه بر حاکم مطلب حاکم است حکمرانی میکند؟ پس قانونی حاکم علی الله نیست ﴿إِنِ الْحُکْمُ إلاَّ لِلّهِ﴾ تکویناً و تشریعاً هر چه هست عن الله است نه علی الله پس غیر از خوبی در عالم نیست اما نه اینکه خدا باید کار خوب بکند بلکه خدا یقیناً کار خوب میکند خدا یقیناً مؤمنین را به جهنم نمیبرد نه باید نبرد یقیناً انبیا را به بهشت میبرد نه باید ببرد که یجب علی الله باشد.
پرسش: ...
پاسخ: آن دیگر فعلی بر فعلی حاکم است آن در بخشهای پایانی سورهٴ مبارکهٴ «انعام» گذشت این کریمه ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ در بخشهای پایانی سورهٴ مبارکهٴ انعام بود آنجا گذشت در سورهٴ مبارکهٴ انعام یا اواسط سوره بود که ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ یعنی اسمی از اسمای حسنیای الهی که اعظم است بر اسم دیگری از اسمای حسنای الهی که عظیم است حاکم است نه اینکه چیزی از بیرون بر خدا حاکم باشد بلکه خود خدا قانونی را بر کاری حاکم کرده است اصلی را بر فروعی حاکم کرده است و مانند آن.
مطلب مهم این است که فرق جوهری ما با اشاعره این است که اشاعره منکر حسن و قبحاند یک؛ کریمه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» را هم درست معنا نکردند ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ دو؛ ما میگوییم یعنی امامیه میگویند کار خدا عین مصلحت است نه اینکه مصلحت در عالم موجود است جدای از کار خدا -معاذالله- آنگاه خدا بخواهد عالم و آدم را بیافریند بر اساس الا له الخلق عالم و آدم را تدبیر کند بر اساس له الامر خلقت خدا برابر آن قانون از پیش تعیین شده باشد یا تدبیر خدا برابر آن قانون از پیش تعیین شده باشد که برابر با مصلحت کار بکند اینچنین نیست خب او مصلحت بیرونی آن قانون بیرونی هم فعل خداست این سخن درباره انبیا اولیا معصومین ملائکه(علیهم السلام) درست است که آنها کاری انجام میدهند برابر «ما هو الواقع ما فی نفس الامر ما هو المصلحت العالیه» انجام میدهد این درست است اما خدا که بخواهد عالم و آدم را بیافریند و بعد عالم و آدم را بپروراند طبق ما هو المصلحة الخارجیه انجام میدهد یعنی یک مصلحتی قبلاً هست و خدا برابر او کارهای خودش را برنامهریزی میکند؟ یا نه کار او ین مصلحت است؟ ما از کجا میفهمیم این مصلحت است؟ چون خدا انجام داد از کجا میفهمیم خدا کارش مصلحت است؟ چون حکیم علی الاطلاق است از حکیم علی الاطلاق جز خیر محض «از خیر محض جز نکویی ناید» نه نباید بیاید «از خیر محض جز نکویی ناید» نه نباید بیاید؛ نباید بیاید نیست چیزی بر او حاکم نیست یقیناً کار خوب میکند نه باید بکند بنابراین این با آن حرفی که در اصول ثابت شد در کلام ثابت شد و از کلام به اصول آمد که فعل خدا با مصلحت آمیخته است فعل خدا با حکمت آمیخته است اوامر و نواهی خدا با مصلحت هست هماهنگ است البته بعد از اینکه ذات اقدس الهی در مرحله عالیه نظیر لوح محفوظ نظیر مخزنهای غیبی بر اساس ﴿إِن مِّن شَیْءٍ إلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ﴾ خطوط کلی عالم را ترسیم کرده است فروعات خلقت عالم و آدم را برابر با آن خطوط کلی تدوین میکند این هم درست است نظیر ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ یک قانون کلی را اول آفرید برابر آن قانون کلی مسائل جزئی عالم و آدم را تنظیم و تدوین میکند اما اینچنین نیست که در کل مجموعه ما بگوییم خدا کار را برابر ما هو الواقع و نفس الامر انجام میدهد چون واقع یا نفس الامر هر چه هست مخلوق اوست پس فعل او نفس الامر است فعل او واقع است این ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» بحث شد بهترین پیام را در این زمینه میرساند نه اینکه خداوند کار خود را برابر با ما هو الواقع و نفس الامر انجام میدهد که یک واقعی -معاذالله- ما داشته باشیم یک نفس الامری داشته باشیم جدا که خدا کار خود را برابر آن انجام بدهد این میشود پیغمبر خوب؛ میشود امام خوب اینکه خدا نیست خدا آن است که کارش نفس الامر است کارش واقع است بخشی از آن کارها مخزن اصلی است بخشهای دیگر زیر مجموعه آن مخزن است و مطابق با آنهاست.
پرسش: ...
پاسخ: این همان ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ است دیگر چون «فلا احد اعرف بحقک منک» چون خودت جعل کردی؛ خودت جعل کردی وگرنه اینها هم عبد محضاند اینها هم میگویند: ﴿لاَ یَمْلِکُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَلاَ یَمْلِکُونَ مَوْتاً وَلاَ حَیَاةً وَلاَ نُشُوراً﴾ در بحثهای سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» یا «نساء» بود که ذات اقدس الهی پنج مسئله را گفت دوتا را اول ذکر کرد یعنی اولی و دومی را چهارمی و پنجمی را هم آخر ذکر کرد یک مطلبی را جمله معترضه و وسط آورد فرمود: ﴿أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ أَوْ یُعَذِّبَهُمْ﴾ ، ﴿لِیَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ این چهارتا را دو به دو دوتا را آن طرف ذکر کرد دوتا را این طرف ذکر کرد وسط آن حلقه آن رابطة العقد را ذکر کرد آن وسط ﴿لَیْسَ لَکَ مِنَ الأمْرِ شَیْءٌ﴾ اصلاً کاری به تو مربوط نیست هیچ چیزی از تو بر نمیآید با اینکه آسمان و زمین در اختیار توست این در سوره «آلعمران» و «نساء» گذشت پنج اصل کلی در آن آیه آمده آن اصل پنجم را در وسط ذکر کرد دوتا را این طرف ذکر کرد دوتا را ن طرف ذکر کرد در وسط گفت: ﴿لَیْسَ لَکَ مِنَ الأمْرِ شَیْءٌ﴾ اصلاً به تو مربوط نیست تو هم عبد محضی تا کسی خیال نکند در جهان به غیر خدا کاری واگذار شده است بعد فرمود حالا که تو به اینجا رسیدی آسمان و زمین در اختیار توست تو مدبّرات را تدبیر میکنی کل جهان را من با فرشتگان اداره میکنم فرشتگان شاگرد تو هستند بعد از اینکه فهمیدی ﴿لَیْسَ لَکَ مِنَ الأمْرِ شَیْءٌ﴾ آنگاه فرشتگان مدبّر در اختیار تو هستند این است یک وقت است خدایی خدا محل بحث است یک وقتی نسبت به مقام شفاعت و ولایت و خلافت و تدبیر و اینهاست اولین خلیفه اولین شافع اولین مدبّر انسان کامل است که اهلبیتاند فرشتگان زیر مجموعه اینهایند اما وقتی نسبت به خدا که سخن به میان میآید اینچنین نیست که خدا کار خود را برابر با یک قانونی انجام میدهد این طور نیست.
در این مطلب که در روز اول و دوم هم به عرضتان رسید باید بیش از اینها البته فکر کرد یک وقت است کار عین و نفس الامر است یک وقتی کار مطابق با نفس الامر است خدا کارش نفس الامری است دیگران برابر با نفس الامر کار میکنند.
مطلب بعدی آن است که شیطان چون جن است و در قرآن تصریح شده است که ﴿کَانَ مِنَ الْجِنِّ﴾ آنگاه این سؤال مطرح شد که دیگر نباید این سؤالها تکرار بشود بعضی از این نوشتههای که میآید بر اثر این است که در این مباحثات یک مقداری کم توجهی میشود این بحث مطرح شد که اگر ما دلیلی داشتیم که دوتا امر شده یک امر متوجه فرشتهها یک امر متوجه شیطان دیگر مشکلی نداشتیم برای اینکه امر فرشتهها با یک وسیلهای حل میشد و امر شیطان با یک وسیله دیگر شیطان جن است و جن هم مثل انسان قابل امر است قابل آزمون است قابل بهشت و جهنم رفتن است و مانند آن چون دلیلی بر تعدد امر نیست با یک امر خدا فرمود: ﴿إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إلاَّ إِبْلِیسَ﴾ آنگاه این سؤال پدید میآید که شیطان که جن است چون قرآن تصریح کرده ﴿کَانَ مِنَ الْجِنِّ﴾ ملائکه که فوق انسانهای عادیاند آنگاه این سؤال مطرح میشد که استثنا منقطع است یا نه؟ امر تغلیب است یا نه؟ آیا ملک به معنای جامع ذکر شد که دیگر استثنا استثنای منقطع نباشد و تغلیب نباشد یا نه؟ و اگر درباره شیطان و انقطاع استثنا و عموم و مجاز و تغلیب و این سه چهار عنوان بحث شد روی همین مشکل بود از عمومالمجاز بحث شد که ملک به معنای جامع باشد از تغلیب بحث شد از انقطاع استثنا بحث شد سرّش این است که اینها دو سنخاند دو جنساند.
مطلب بعدی آن است که شیطان رشد نکرده به آنجا برسد تا کسی بگوید که در گزینش معارف و معانی و معالی الهی چطور یک انسانی که درونش تکبّر است به آنجا رشد کرده؟ رشد در آخرت است « الغنی و الفقر بعد العرض علی الله» قبل از قیامت که کسی را مقام نمیدهند هر چه دادند امتحان است هیچ کس در دنیا به مقام نمیرسد که به عنوان جزا باشد اگر یک چیزی هم بر او جزا اطلاق شده است نظیر آنچه که در سورهٴ «یوسف» از وجود مبارک یوسف نقل شده است که ﴿إِنَّهُ مَن یَتَّقِ وَیَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ﴾ این پاداشهای ظاهری و موقت است وگرنه جزای حقیقی در بهشت است.
انسان باید شاکر باشد یک، قدر این نعمت را هم بداند دو، در برابر این نعمت هم مسئول است سه، خب این چه پاداش است «الغنی والفقر بعد العرض علی الله» این از بیانات نورانی است که در پایان جلد بیست شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید به وجود مبارک حضرت امیر منصوب است خب پس در دنیا قبل القیامه چیزی به عنوان پاداش نیست معلوم نیست چه کسی ترقی کرده چه کسی ترقی نکرده یکی را خیلی بالا میبرند که از همانجا بیندازند.
پرسش: ...
پاسخ: خب حالا آخرت در قبال دنیا اعم از برزخ است انسان همین که از نشئه تکلیف گذشت دیگر بالأخره پاداش او کم و بیش شروع میشود یا کیفر او کم و بیش شروع میشود «ان القبر روضة من ریاض الجنة أو حفرة من حفر النیران» بالأخره از دار تکلیف که بگذرد نشانه کیفر و پاداش ظهور میکند در دنیا قبل از اینکه انسان به آن نشئه برزخ یا قیامت کبرا برسد جا برای آزمون هست لذا شیطان هم جزء جن است مکلف است؛ یک آزمون موقتی بود؛ رشد معنوی و حقیقی نبود خدا با امتحان ثابت کرد که درون او تیره است مثل بلعم باعور مثل سامری سامری؛ که آدم کوچکی نبود مگر هر کسی میتواند اثر پای فرشته الهی را ببیند تا بگوید ﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾ مگر هر کسی میتواند مذهب بیاورد؛ جعل کند مگر بلعم باعور آدم کمی بود فرمود ﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا﴾ صاحب کرامت بود از آیات الهی برخوردار بود ﴿فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ﴾ لذا ذات اقدس الهی از نهان و نهاد افراد باخبر است پستهای کلیدی را هرگز به اینها نمیدهد فرمود: ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ لذا از صدر تا ساقه از ساقه تا صدر هیچ کدام از کسانی که پست کلیدی داشتند کشف خلاف نشده همه انبیا همه اولیا همه ائمه(علیهم السلام) از ادوار گذشته تا عصر خود ما انسانی بودند که خوب امتحان دادند آنها که پست کلیدی دارند اما آنها که پست کلیدی ندارند حجت خدا نیستند خدا به آنها علم میدهد کرامت میدهد گاهی کم میشود گاهی زیاد میشود گاهی ﴿فَانْسَلَخَ﴾ میشود و امثال ذلک شیطان هم از همین قبیل بود لذا ممکن است در جمع فرشتگان حضور و ظهور داشته باشد با امتحان رفوزه بشود و طرد بشود.
مطلب بعدی آن است که گرچه ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾ لسانش عام است هم جمع محلی به الف و لام است هم با دو تا تأکید اما گرچه شیطان در جمع ملائکه بود چه اینکه از نهجالبلاغه هم بر میآید لکن در جمع ملائکه که حاملان عرشاند که نبود ملائکه هم درجاتی دارند اصنافی دارند طبقاتی دارند که در بحثهای دیروز اشاره شده این با ملائکه نازله به سر میبرد نه ملائکه وسطا و ملائکه عالیه.
مطلب بعدی آن است که در حقیقت عصمت شأنیت گناه شرط نیست اگر گفته شد معصوم و غیر معصوم عدم ملکهاند در طرف عدم شأنیت است نه در طرف وجود معصوم ملکه است و اما اگر گفتیم فلان شخص معصوم نیست یعنی شأنیت عصمت را داشت منتها الآن گرفتار عَما است و گرفتار عدم است انسانها شأنیت عصمت را دارند چون عصمت برای انسان محال که نیست البته نبوت؛ رسالت؛ امامت اینها مقاماتی است که کسبی نیست اینها برای افراد عادی محال است یعنی ممکن نیست کسی زحمت بکشد بشود پیغمبر امام رسول اینها نیست اما میشود زحمت بکشد معصوم بشود عصمت یک درجه وجودی است یک کمال علمی آمیخته با عمل است و تحصیلش هم محال نیست البته دشوار است و در دعاها هم راهش را به ما نشان دادند ما تمام مشکلاتمان حب الدنیا که «رأس کل خطیئة» است اگر این محبت از دل آدم بیرون برود خب اگر کسی کار خیری کرد او به جای کارشکنی شاکر است میگوید خدا را شکر یکی از دوستان ما به این کار موفق شد اینکه میبینید ما مشکل داریم برای اینکه حب الدنیا که رأس کل خطیئه است در درون جا پیدا کرده آن وقت آدم مشکل دارد که چرا من این کار را نکردم خب تو چرا بکنی مگر تو نمیخواستی اسلام و نظام اسلامی پیشرفت بکند خب شاکر باش که دیگری کرده ما همه جا مشکل خودبینی هستیم که دلم میخواهد به دست من انجام بشود خب چرا به دست تو انجام بشود؟ اگر به دست تو انجام شد شاکر باش به دست دیگری انجام شد شاکر باش ما از این دشمن درونی که نجات پیدا کنیم راحتیم به ما آموخت وجود مبارک امام سجاد که مکرر بگویید «سیّدی اخرج حب الدنیا من قلبی»، «واعمر قلبی بطاعتک و لا تخزنی بمعصیتک» یک کسی ترقی میکند خودخوری ما شروع میشود ما ترقی میکنیم خودبینی ما شروع میشود خب این یک دردی است یک ویروسی است دیگر مشکل ما همین است اگر این از جان ما بیرون برود آدم راحت است به عدالت کبرا میرسد بعد به مرحله عصمت هم میرسد داعی ندارد که خلاف بکند و از ترقی دیگران خوشحال است و خدا دین را گاهی به دست او گاهی به دست دیگری همه بنده خدایند دیگر مگر خدا معبود مطلق نیست مگر ما خدا را نمیخواهیم دیگران هم میخواهند و میخوانند دیگر خب غرض این است اگر این «اخرج حب الدنیا من قلبی» باشد انسان میتواند به بخشی از عصمت راه پیدا بکند حالا ما دلیلی نداریم که سلمان بعد از اسلام یا عمار یا مقداد و مانند آن به مقام عصمت نرسیدند که مخصوصاً درباره اهلبیت زینب کبرا(سلام الله علیها) یا قمر بنی هاشم(سلام الله علیه) اینها ما دلیل نداریم که معصوم نبودند که عصمت یک مقام کسبی است عصمت ملکه است آن عدمش شأنیت میخواهد البته شأنیت گناه لازم نیست در عصمت مأخوذ باشد آن کسی که معصوم نیست باید شأنیت عصمت داشته باشد و اگر چنانچه ملائکة الارض باشند خصوص ملائکة الارض باشند که خب آنها شأنیت گناه هم دارند دیگر البته بنا بر اینکه ملائکة الارض نظیر انسان باشد مطلب بعدی آن است که.
پرسش: ...
پاسخ: شأنیت عصمت که دارند شأنیت گناه ندارند منتها گناه یک امر عدمی است لازم نیست که کسی شأنیت او را داشته باشد که حضرت که در همان خطبه اول وصف ملائکهها را بررسی کرد فرمود عدهای هستند که پاهای آنها در تخم ارض است و اعناق اینها از آسمانها گذشته.
پرسش: ...
پاسخ: نه موجود مجرد محیط ثابتاند که «ام من تخوم الارض الی اعناق السماء» همه جا را پر کردند آنکه در خطبه اول است این است که پاهای اینها در اعماق زمین رفته و اعناق اینها تا به عرش رسیده و دوش اینها میتواند عرش خدا را حمل بکند البته نه پا پای مادی است نه دوش دوش مادی همه جا آنها حضور و ظهور دارند جایی نیست که این گروه از فرشتهها نباشند در همه چیز هستند اینها مظهر کسی هستند «داخل فی الاشیاء لا بالممازجة» در آبند در هوا هستند در آتشاند در مسجدند در حسینیهاند در بتکدهاند در میکدهاند همه جا هستند جایی نیست که پای ملک نباشد دست ملک نباشد دوش ملک نباشد این خطبه اول نهجالبلاغه این است که اقدام اینها از تخوم ارض شروع میشود اعناق اینها از آسمانها میگذرد و اکتاف و شانههای اینها برای حمل بار عرش آماده است اینها یک گروه از ملائکهاند اینها موجودند مجردند ثابتاند فی کل شیءاند لابالممازجه اینها مظهر آن ذات اقدس الهی هستند.
پرسش: ...
پاسخ: طاعتهای تکوینی دارند دیگر نه طاعتهای اعتباری و تشریعی.
مطلب بعدی آن است که اصلاً در آن محدودهای که ذات اقدس الهی امر کرد نهی کرد و مانند آن نهی تشریعی بود و شیطان یا نه این در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» تا حدودی مبسوطاً گذشت و جریان آدم را تشریح کرد چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» هم باز محل ابتلاست آن از آن جهت بحث شد که اینکه خداوند به آدم(سلام الله علیه) و حوا(سلام الله علیها) نهی کرد ﴿لاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ﴾ این نهی چه نهیی بود؟ بعضی خواستند بگویند نهی تنزیهی بود چون ترک اولی کردند و امثال ذلک آنجا اشاره شد که این نهی نه نهی تحریمی بود نه نهی تنزیهی بود برای اینکه نهی تشریعی نبود اصلاً نه نهی مولوی بود نه نهی ارشادی چون ارشادی هم ارشاد الی مرشد الیه است مرشد الیه هم بالأخره یا تحریم است یا تنزیه هیچ کدام از اینها نبود اصل تشریح برابر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت آیه 38 این بود که بعد از اینکه ﴿فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ﴾ آنگاه خدا به همه یعنی آدم و حوا(سلام الله علیهما) و به شیطان(علیه اللعنه) به همه اینها میفرماید: ﴿قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعاً﴾ از این منزلت بروید پایین ﴿فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً فَمَنْ تَبِعَ هُدَاىَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ از این به بعد ما شریعتی برای شما تشریع میکنیم اگر کسی مطیع شریعت بود خوف و حزن ندارد اگر مطیع شریعت نبود خوف و حزن دارد چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آیه 23 به بعد خواهد آمد که ﴿قَالَ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ فِی الأرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِینٍ ٭ قَالَ فِیهَا تَحْیَوْنَ وَفِیهَا تَمُوتُونَ وَمِنْهَا تُخْرَجُونَ﴾ آنگاه در سورهٴ «طه» هم مشابه این است در یک جا دارد ﴿فَمَنِ اتَّبَعَ﴾ در یک جا دارد ﴿مَنِ اتَّبَعَ﴾ که تشریع از آن به بعد آمده است نه قبل چون سخن از تشریع نبود بنابراین این امر نمیتواند امر ارشادی باشد نمیتواند امر مولوی چون امر ارشادی ارشاد به حکم مولوی است مثلاً میگویند: ﴿أَطِیعُوا اللَّهَ﴾ امر ارشادی است امر ارشادی است یعنی چه؟ یعنی یک ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾ ما قبلاً داریم این ﴿أَطِیعُوا﴾ میگویند آن اقیموا را اطاعت کنید این اطیعوا یک پیام جدیدی ندارد حالا اگر کسی نماز نخوانده دو تا عقاب ببیند یکی اینکه ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾ را امتثال نکرده یکی ﴿أَطِیعُوا﴾ را امتثال نکرده این طور نیست امر طبیب میگویند ارشادی است ارشاد الی ما یحکم بالعقل است نه ارشاد در مقابل تشریع باشد ارشاد در مقابل مولوی است مولوی خودش عقاب و ثواب دارد ارشادی تابع مرشد الیه است مرشد الیه بالأخره یا دلیل عقلی دارد یا دلیل نقلی دارد آن هم عقاب و ثواب را به همراه دارد عمده آن است که این امرها نه ارشادی بود نه مولوی چون مولوی هم نبود نه تحریمی بود نه تنزیهی حالا باید این البته باید اثبات بشود.
مطلب بعدی آن است که.
پرسش: ...
پاسخ: حالا اشاره شد که امر تکوینی نمیتواند باشد چون امر تکوینی عصیانپذیر نیست امر تشریعی نمیتواند باشد برای اینکه فرشتهها شریعتی، رسالتی نبوتی امثال ذلک ندارند گرچه شیطان دارد اگر امر نه تکوینی بود نه تشریعی تقویت میکند راهی را که سیدناالاستاد طی کرده است که تمثیل است که قرآن فرمود: ﴿لَقَدْ صَرَّفْنَا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِن کُلِّ مَثَلٍ﴾ حالا ببینیم راه دیگری وجود دارد یا وجود ندارد البته بحث همچنان باز است خب.
مطلب بعدی آن است که معجزه دارای علت است یکی از سؤالها این بود که اگر معجزه دارای علت باشد خب با پیشرفت علم آن سبب و علت کشف میشود و افراد عادی هم آن را میآورند و دیگر معجزه حرمت خودش را از دست میدهد پاسخش آن است که معجزه یقیناً علت دارد هم علت فاعلی دارد و هم علت قابلی دارد اگر در محدوده ماده باشد اما علت مهمش که علت فاعلی است قداست نفس ولی است این با علم و درس خواندن حاصل نمیشود ممکن است کسی از راههای علم درخت پژمرده را سرسبز و خرم بکند این میشود عادت اما کسی اراده کند درخت پژمرده سرسبز بشود این میشود خرق عادت همه خاکهای عالم یکساناند این خاک کربلا قبلش هم همین خاک بود بعدش هم همین خاک است بالأخره اگر اثر طبیعی است چطور میشود که یک تکه خاک شفا باشد برای کل مرض کدام مرض است که با تربت حل نمیشود این را میگویند معجزه آنکه امام صادق(سلام الله علیه) درباره زمزم فرمود، فرمود: «زمزم شفاء من کل داء» آخر نظام طبیعی یک حسابی دارد دارو باید یک حسابی دارد بالأخره موجود طبیعی با بعضی امور مربوط است با بعضی امور مربوط نیست خاک هم اگر اثر فیزیکی دارد اثر شیمیایی دارد اثر طبیعی دارد بالأخره با بعضی از امراض رابطه دارد نه با کل مرض حالا یک تکه خاک برای حل جمیع امراض کشف شده و کشف نشده این میشود معجزه زمزم هم اینچنین است کدام بیماری است که اگر کسی با عقیده بخورد با آب زمزم شفا پیدا نمیکند حالا چون عقیده نیست دارند با امتحان میخورند نه با اعتقاد اثر نمیگذارد معجزه به قداست نفس ولی وابسته است این با درس خواندن حل نمیشود سبب دارد ولی سببش قداست آن روح پاک است هیچ چیزی بیسبب که در عالم نیست بیسبب در عالم باشد یعنی هرج و مرج یعنی فعل فاعل نمیخواهد اگر خدای ناکرده معجزه این باشد که معلول علت نخواهد آن وقت اصل مبنا را از دست آدم میگیرد ما به چه دلیل میگوییم در عالم خدایی هست؟ برای اینکه میگوییم این فعل بیفاعل نیست خب اگر ـ معاذالله ـ بشود فعل بیفاعل میشود ﴿فَهُمْ فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ﴾ یعنی هرج و مرج اگر امر مریج راه داشته باشد شیئی بشود مریج یعنی هرج و مرج آن وقت اصل مبنا را از دست آدم میگیرد فتحصل که معجزه در نشئهٴ طبیعت باشد یقیناً علت دارد علت مادی دارد علت فاعلی دارد اما آن علت مادیاش ناشناخته است به قداست نفس ولی وابسته است و آن علت فاعلیاش هم قداست نفس ولی است خیلیها بیایند اینجا دعا بکنند این مرغهای سربریده زنده بشوند این هیچ فایده ندارد اما ﴿ادْعُهُنَّ یَأْتِیَنَّکَ سَعْیاً﴾ عامل حیات است یکی را میگوید بدم زنده میشود نظیر عیسی ﴿فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَکُونَ طَیْراً بِإِذْنِی﴾ یکی را میگوید از دور بخوان بدون اینکه بدمی زنده میشود میشود خلیل حق ﴿ادْعُهُنَّ یَأْتِیَنَّکَ سَعْیاً﴾ همه بیایند جمع بشوند بگویند یا طاووس تکان نمیخورد آنجا اما این که بگوید یا طاووس مثل اینکه خدا در قیامت بفرماید ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ همه زنده میشوند این به قداست نفس ولی الله و خلیفة الله وابسته است آن هم با درس و بحث حل نمیشود پس معجزه یقیناً سبب دارد سبب مهمش قداست نفس ولی است و این هم با درس و بحث حل نمیشود تا بگوییم با پیشرفت مثلاً علم جبران میشود.
مطلب یازدهم این است که اینکه درباره شیطان آمده که شیطان ﴿کَانَ مِنَ الْجِنِّ﴾ و خودش هم گفت که ﴿خَلَقْتَنِی مِن نَارٍ﴾ و ذات اقدس الهی هم تصدیق کرد که فرمود ﴿وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ﴾ خب پس شیطان جن است و جن از آتش خلق شده است پس شیطان از آتش خلق شده است مانند سایر جنیها این با اصل کلی که در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» آمده که ﴿وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ﴾ آیا هماهنگ است؟ خب این همه جن از آتشاند چطور در سوره «انبیاء» فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ﴾ هرچه زنده است از آب است حالا این یا ناظر به تغلیب است که گیاهان از آباند حیوانات از آباند انسانها از آباند یا تغلیب است یا نه آب یک ماده مشترکی است بین جن و انس و خاک ما به الافتراق بین انس و جن است بالأخره آن آتش با بعضی از مواد جامد میشود با بعضی از مواد دیگر ملزم میشود یکیاش آب است این با برخی دیگر از مواد که قسمت مهمش خاک است تشکیل میشود پس دو تا جواب تا حال ذکر شده یکی تغلیب یکی اینکه آن ماده مشترکش را دارد منتها ضعیف است.
مطلب دوازدهم که بخش پایانی بحث امروز ماست این است وقتی ذات اقدس الهی حرف ملائکه را نقل میکند در برابر خدا یک طور است حرف انبیا را نقل میکند یک طور است حرف مرسلین را نقل میکند یک طور است حرف ائمه را نقل میکند یک طور است حرف مؤمنین را نقل میکند یک طور است اما حرف شیطان را که نقل میکند طور دیگر است وقتی سخن از حرف خدا و ملائکه است خدا میگوید که دارد که خدا چنین چیزی گفت ملائکه میگویند ﴿سَمِعْنا وَأَطَعْنَا﴾ قال الله قالت الملائکة ﴿سَمِعْنا وَأَطَعْنَا﴾ ﴿نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ﴾ انبیا هم میگویند ﴿سَمِعْنا وَأَطَعْنَا﴾ ائمه هم میگویند ﴿سَمِعْنا وَأَطَعْنَا﴾ مرسلین هم میگویند ﴿سَمِعْنا وَأَطَعْنَا﴾ مؤمنین هم میگویند ﴿رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیاً یُنَادِی﴾ ﴿سَمِعْنا وَأَطَعْنَا﴾ وقتی حرف شیطان و شیطنت و شیطان صفت است سخن از قال قلت است او گفت من میگویم او گفت من میگویم هر جا قرآن که نقل میکند با قال اقول با قال قلت روبهرو است او گفت من میگویم خب اگر تو واقعاً معتقدی خدایی هست دینی هست دیگر قلت چیست؟ اگر کسی خدای ناکرده در برابر دین یک قلت دارد باید بداند که جزء شیاطین الانس است یک اقول دارد به دین دارد اقول میزند باید بداند که شیاطین الانس است منتها حالا نمیفهمد وگرنه حرف همه آنها قال الله سمعنا قال الله اطعنا اما در برابر شیطان قال الله اقول قال الله قلت.
«اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است