display result search
منو
تفسیر آیات 75 تا 78 سوره انعام

تفسیر آیات 75 تا 78 سوره انعام

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 79 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 75 تا 78 سوره انعام"
- آیا بیش از یک رب در عالم هست؟
- تدبیر امور فقط به عهده خداست یا دیگران هم در تدبیر امور سهیم‌اند؟
- ملکوت منزه از تدریج است.


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ ﴿75﴾ فَلَمّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأی کَوْکَبًا قالَ هذا رَبّی فَلَمّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ اْلآفِلینَ ﴿76﴾ فَلَمّا رَأَی الْقَمَرَ بازِغًا قالَ هذا رَبّی فَلَمّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنی رَبّی َلأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّینَ ﴿77﴾ فَلَمّا رَأَی الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبّی هذا أَکْبَرُ فَلَمّا أَفَلَتْ قالَ یا قَوْمِ إِنّی بَری‏ءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ ﴿78﴾

از اینکه قبل از احتجاج و بعد از احتجاج ذات اقدس الهی این حجت را به خود اسناد می‌دهد گاهی می‌فرماید: ﴿وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾ گاهی می‌فرماید: ﴿وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهیمَ عَلی قَوْمِهِ﴾ معلوم می‌شود که وجود مبارک خلیل حق ﴿عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾ بود و این سخنان را به عنوان فرض یا جدال احسن ذکر کرد.
مطلب بعدی آن است که نمی‌توان گفت چون ملکوت سماوات و ارض یعنی مجموعه نظام آفرینش را به وجود مبارک خلیل حق ارائه کرد مقام خلیل حق بالاتر از مقام رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است زیرا گرچه در سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿سُبْحانَ الَّذی أَسْری بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ اْلأَقْصَی الَّذی بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا﴾ لکن تتمه اسراء که معراج است در سورهٴ مبارکهٴ «نجم» می‌فرماید: ﴿ثُمَّ دَنا فَتَدَلّى ٭ فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی﴾ یک چنین مقامی را هرگز برای حضرت خلیل(سلام الله علیه) و امثال ایشان ذکر نکرد بنابراین مقام والای رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همچنان محفوظ خواهد بود.
مطلب بعدی آن است که محور بحث در توحید است نه اثبات اصل ذات سخن در حقانیت توحید و بطلان شرک است یعنی سخن در این است که آیا بیش از یک رب در عالم هست بیش از یک اله در عالم هست یا نه بیش از یک اله و بیش از یک رب در عالم نیست؟ محلّ بحث این است و نه محلّ بحث این است که آیا جهان خالقی دارد یا نه یا محلّ بحث در آن نیست که آیا واجب الوجود در عالم موجود است یا نه آن مراحل مفروغ عنها است یعنی واجب الوجود بالذات موجود است اولاً و همان واجب الوجود بالذات خالق است ثانیاً و خالق هم شریک ندارد ثالثاً عمده آن است که تدبیر امور فقط به عهده خداست یا دیگران هم در تدبیر امور سهیم‌اند محلّ بحث این است چون نه وثنیین حجاز گرفتار الحاد بودند نه مشرکین عصر ابراهیم(سلام الله علیه) گرفتار الحاد بودند آنها خدا را به عنوان خالق قبول داشتند منتها در ربوبیّت مشرک بودند.
مطلب بعدی آن است که ملکوت همان طوری که در ترجمه بعضی از مفسّران عهد از قدما آمده است آنها ملکوت را به سلطنت معنا کردند به پادشاهی معنا کردند ﴿وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ یعنی به ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) نشان دادیم که سلطنت آسمانها و زمین به دست کیست چون ملکوت که مبالغه مُلک است و نظیر رقبوت، رحموت و مانند آن آن مرحله سلطنت و فرمانروایی آسمانها و زمین را می‌گویند چون در قرآن کریم زمام هر چیزی را به دست خدا می‌داند ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها إِنَّ رَبّی عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾ و همچنین ملکوت را منزه از تدریج می‌داند برای اینکه می‌فرماید: ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ ٭ فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ بعد می‌فرماید ائمه‌ای که به دین حق مردم را هدایت می‌کنند به آیات ما یقین دارند وجود مبارک ابراهیم حق سلسله است یعنی آن چهرهٴ سلطنتی اشیا را می‌بیند یعنی می‌بیند که اشیا یک زمامی دارند به دست زمامدارشان است به نام خدا آن چهره سلطه بر اشیا را می‌گویند ﴿مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ اینکه فرمود: ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها﴾ یعنی هیچ جنبنده‌ای نیست مگر اینکه زمامش به دست خداست آن زمامداری ﴿مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ است و آن هم یک امر تدریجی است که ذات اقدس الهی ائمه خود را یعنی کسانی که آنها را به مقام والای امامت رساند که مردم را به دین حق دعوت می‌کنند از آنها یاد کرد که ﴿وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ﴾ این ائمه به آیات الهی یقین داشتند که وجود مبارک خلیل حق جزء چنین ائمه‌ای بود ﴿وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِمامًا﴾ این جزء ائمه‌ای بود که به آیات الهی یقین داشت چون ملکوت اشیا را دیده بود خب پس محلّ بحث اثبات اصل ذات نیست اولاً چه اینکه توحید واجب هم محلّ بحث نیست ثانیاً، توحید خالق هم محلّ بحث نیست ثالثاً، توحید رب محلّ بحث است یعنی آیا ذات اقدس الهی ربوبیّت را داراست به تنهایی یا نه او رب الارباب است رب العالمین است ولی ربوبیّتهای مقطعی و جزئی را این اصنام و اوثان و کواکب و امثال ذلک دارند برای اثبات توحید ربوبی چند تا برهان در قرآن کریم آمده است یکی از این راههایی که ربوبیّت مستلزم خلقت است و آنکه خالق است می‌تواند رب باشد برای اینکه اگر کسی بخواهد موجودات عالم را تدبیر کند و پرورش بدهد باید از کنه هستی آنها و از کیفیت ارتباط آنها باخبر باشد تا بتواند این اشیا را هماهنگ کند اینها را خوب اداره کند خب کسی که اشیا را نیافرید از کنه اینها باخبر نیست چگونه مدبر و مدیر اشیا است کسی رب اشیا است که خالق آنها باشد و چون غیر خدا کسی خالق اشیا نیست غیر خدا رب اشیا نیست این به صورت قیاس استثنایی قابل تقریر است که اگر اصنام و اوثان و کواکب و مانند آن رب اشیا بودند باید خالق آنها باشند «لکن التالی باطل فالمقدم مثله» بیان ملازم هم این است که ربوبیّت بدون خلقت ممکن نیست یعنی اگر کسی خالق نباشد و از کنه اشیا باخبر نباشد و از روابط اشیا مستحضر نباشد نمی‌تواند اینها را هماهنگ کند اینها را اداره کند این یک برهان برهان دیگر آن است که ربوبیّت نه تنها مستلزم خالقیت است خودش خلقت است یک نحو خاص خلقت است چون رب کسی است که ربط برقرار می‌کند آن کان ناقصه را ایجاد می‌کند خالق کسی است که «کان» تامه می‌دهد اصل هستی می‌دهد رب کسی است که می‌پروراند «کان» ناقصه ایجاد می‌کند بالأخره ایجاد است حالا یا ایجاد موصوف یا ایجاد وصف یا ایجاد ذات یا ایجاد صفت ربوبیّت یک نحو خلقت است اگر موجودی خالق نیست یقیناً رب نیست پس با دو برهان توحید ربوبی ثابت می‌شود برهان اول این است که از راه علم و آگاهی است کسی می‌تواند رب باشد که از کنه ذوات اشیا و از کیفیت ارتباط اشیا باخبر باشد و اگر باخبر نباشد نمی‌تواند بپروراند و کسی از کنه اشیا باخبر است و از روابط اشیا مستحضر است که خالق آنها باشد ﴿أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾ کسی که خالق نیست آگاه نیست کسی که آگاه نیست توان تدبیر را ندارد این یک برهان برهان دیگر اینکه ربوبیّت، تدبیر یک نحو خلقت است منتها خلقت گاهی به «کان» تامه تعلق می‌گیرد که اصل شیء را می‌آفریند گاهی به «کان» ناقصه متعلق است که روابط و کمالات و اوصاف را اعطا می‌کند چون مشرکین قائل بودند که تنها خالق خداست لذا ذات اقدس الهی بر اساس جدال احسن از آنها اقرار می‌گیرد که ﴿مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ﴾ آن‌گاه خدا می‌فرماید اگر خالق خداست رب هم باید خدا باشد بنابراین این جدال احسن که یک سخنی است معقول و مقبول اگر معقول نباشد ولو مقبول باشد یک جدال باطلی است سوء استفاده کردن از ضعف فکری رقیب است و اگر معقول باشد ولی مقبول نباشد برهان است نه جدال احسن، جدال احسن آن است که مقدمات او هم حق باشد هم معقول و هم مورد تسلّم و قبول رقیب این سخنان که معقول است و مقبول و مورد قبول رقبا است ترکیب چنین مقدماتی باعث تشکیل جدال احسن است اینکه مکرر ذات اقدس الهی فرمود از آنها سؤال بکن که آسمان و زمین را چه کسی خلق کرد آنها می‌گویند خدا خلق کرد بعد می‌فرماید خب اگر او خالق است پس باید رب باشد به این دو تقریر خواهد بود یا روی تلازم بین خلقت یا ربوبیّت یا نه بازگشت ربوبیّت به خلقت است این دو راه در بسیاری از آیات قرآن کریم مطرح است اما راهی که خلیل حق(سلام الله علیه) طی کرده است هیچ کدام از آن دو راه نیست این راه راه محبّت است خب پس محور بحث اثبات اصل ذات نیست یک، اثبات توحید ذات نیست دو، اثبات اصل خالق نیست سه، اثبات توحید خالق نیست چهار، اثبات اصل ربوبیّت مطلقه که او رب الارباب هست، نیست پنج، مورد نزاع فصل ششم است که مدبر انسان کیست آیا خدا که مدبر کل است رب الارباب است همان خدا مدبر انسان است یا کارها را به این کواکب و امثال کواکب واگذار کرده است که اینها می‌شوند رب و اگر کسی این ارباب جزء متفرق را عبادت بکند این ارباب متفرق شفعاء‌عند الله‌اند مقرب الی‌الله‌اند و مانند آن پس محلّ نزاع در فصل ششم است آنها که می‌گویند ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی﴾ یا ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ﴾ پنج فصل را قبول دارد یعنی واجب الوجود هست یک، واجب الوجود شریک ندارد دو، خالق در عالم هست سه، خالق شریک ندارد چهار، همان واجبی که خالق است و لاشریک له رب کل است و رب العالمین است و رب الارباب است پنج، اما ربوبیّتهای جزئی، «رب الارض، رب السماء، رب الانسان، رب الحجر، رب المدر، رب الشجر» اینها به این ربوبیّتها به فرشته‌ها یا به اقمار و کواکب و قدیسین بشر و امثال ذلک سپرده شده است این سخن باطل در فصل ششم است وگرنه آن پنج فصل محلّ بحث نیست لذا غالب احتجاجات قرآن کریم روی همین فصل ششم است وگرنه آنها قبول دارند که آنکه مجموعهٴ نظام را تدبیر می‌کند رب العالمین است الله است منتها این ربوبیّت جزئی را برای ارباب خاص قائل‌اند و اینها را شفیع می‌دانند بالاستقلال و اینها را مقرب می‌دانند بالاستقلال در این فصل ششم گاهی از آن دو برهان یاد شده کمک گرفته می‌شود گاهی هم از برهان محبّت خب اینکه در تعبیرات روایی آمده است وجود مبارک امام ششم(سلام الله علیه) فرمود: «هل الدین الا الحب» به همین جا برمی‌گردد که انسان اصل دینش روی محبّت است حتی آنها که «خوفاً من النار» خدا را عبادت می‌کنند روی محبّت عبادت می‌کنند منتها محبوبشان حیات خودشان است در حقیقت اینها نمی‌دانند چه را دوست داشته باشند وگرنه ترس محرک اصلی نیست ترس آن محرکهای متوسط است انسان چون به حیات خود علاقه‌مند است و از خطر احساس می‌کند که حیات او را از بین ببرد لذا فرار می‌کند آن حرکتهای گریزی در حقیقت برای حفظ حیات است آنهایی هم که «خوفاً من النار» عبادت می‌کنند برای حفظ اصل حیات است محبّت حیات وادارشان می‌کند که از نار بگریزند منتها دین آنها در حقیقت کامل نیست نه اینکه نماز و عبادات آنها باطل باشد آنها هم نماز و عباداتشان صحیح است آنها خدا را می‌شناسند خدا را قبول دارند ولی از خدا نجات از آتش می‌طلبند نمی‌دانند از خدا چه بخواهند آنها خدا را وسیله قرار نمی‌دهند برای نجات از آتش که نجات از آتش بشود محبوب بالذات یا هدف بالذات آنها خدا را به عنوان مقصود بالذات می‌شناسند منتها نمی‌فهمند از او چه بخواهند نعمتهای فراوانی در مشهد و محضر ذات اقدس الهی است اینها نمی‌دانند چه بخواهند یا ترس از جهنم نجات از جهنم می‌خواهند یا شوق به بهشت می‌خواهند اما آنها که خواهان لقای حق‌اند می‌فهمند از الله چه دریافت بکنند یک وقت است کسی خدا را وسیله قرار می‌دهد برای هدف نهایی چنین انسانی عبادات او درست نیست یک وقت به خدا معتقد است خدا هدف است وسیله نیست منتها از خدا وقتی حاجات خود را می‌طلبد نمی‌فهمد چه بخواهد این نجات از آتش می‌طلبد خب بنابراین اصل اینکه آدم انسان به یک مربوبی سر می‌سپارد و در آستانش سر می‌ساید برای آن است که مشکلش را حل کند چون می‌خواهد مشکلش را حل کند باید از حال او باخبر باشد رابطهٴ وجودی برقرار باشد فیضش به او برسد و مانند آن حالا اگر چنان موجودی غیبت کرد غروب کرد افول کرد حضور نداشت آگاهی ندارد ارتباط برقرار نیست فیضش به انسان نمی‌رسد ببینید اگر مسئله مسئلهٴ همان فلسفه و کلام رایج بود خود طلوع آیت بود برای حق وقتی خلیل حق با نمرود احتجاج می‌کند روی برهان حرکت یا برهان حدوث یا برهان امکان استشهاد می‌کند ﴿أَ لَمْ‌تر إِلَی الَّذی حَاجَّ إِبْراهیمَ فی رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللّهُ الْمُلْکَ﴾ وجود مبارک خلیل حق گفت: ﴿فَإِنَّ اللّهَ یَأْتی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ﴾ از طلوع شمس استشهاد کرد که این حرکت محرک می‌خواهد این حدوث محدث می‌خواهد اما اینجا از طلوع استفاده نمی‌کند از طلوع کوکب یا طلوع قمر یا طلوع شمس به عنوان حدّ وسط کمک نمی‌گیرد اگر برهان، برهان حرکت است فرقی بین بزوغ و افول ندارد خب یک چیزی که قبلاً بازغ نبود هم اکنون بازغ و طالع شد محرک می‌خواهد خواه کوکب، خواه قمر، خواه شمس اگر برهان برهان حدوث باشد خب ﴿فَلَمّا رَأَی الْقَمَرَ بازِغًا﴾ از همان اول باید بگوید این خدا نیست برای اینکه وقتی چیزی متحرک است محرک می‌خواهد چیزی که حادث است محدث می‌خواهد یا ﴿فَلَمّا رَأَی الشَّمْسَ بازِغَةً﴾ همین که بزوغ و طلوع شمس را دید باید به مردم بگوید این خدا نیست برای اینکه چیزی که حرکت می‌کند محرک می‌خواهد چیزی که طلوع می‌کند طلوع آورنده و طلوع دهنده می‌خواهد اما وقتی غروب می‌کند احتجاجش شروع می‌شود می‌گوید آفل خدا نیست.
خب اگر سخن از برهان حرکت است چه در غروب چه در طلوع هر دو حرکت است اگر سخن از برهان حدوث است چه در طلوع چه در غروب هر دو این است اگر به تعبیر فخر‌رازی و مانند آن «لئن الهوی فی هزیرة الامکان افولٌ» اگر سخن از برهان امکان باشد در هر دو حال اینها ممکن است اما اینکه محور احتجاج افول است معلوم می‌شود به اینکه هیچ کدام از این براهین یاد شده نیست چون افول زوال است بنابراین محور استدلال غیر از آن براهین معروف اهل فلسفه و کلام است.
مطلب دیگر همان طوری که در نوبت قبل به عرض رسید این است که این نمی‌گوید چون آفل است آفل خدا نیست می‌گوید چون آفل است محبوب نیست خب این یک مقدمه مطویه دارد یعنی بازگشت به این استدلال به دو تا قیاس است یک شکل اول و یک شکل ثانی هم به صورت قیاس استثنایی قابل تقریب است هم به صورت قیاس اقترانی این کوکب آفل است و هیچ آفلی محبوب نیست پس این محبوب نیست این کوکب محبوب نیست و خدا آن است که محبوب باشد پس این خدا نیست خب اما قیاس اول این کوکب آفل است چون محسوس است یک امر روشنی است یک مقدمه تجربی و حسی دارد و هیچ آفلی محبوب نیست برای اینکه انسان چیزی را دوست دارد که مشکلش را حل کند آنکه غروب کرده، غیبت کرده، رابطه‌اش از انسان گسیخته است از انسان خبر ندارد فیضش به انسان نمی‌رسد که محبوب آدم نیست بنابراین انسان به چیزی دوست دارد که با او در ارتباط باشد و چیزی که غائب است که نمی‌تواند محبوب باشد منشأ محبّت هم همان خیر و فیضی است که از آن محبوب به محبّ می‌رسد خب پس آفل محبوب نیست این شکل اول که اینها آفل‌اند و آفل محبوب نیست پس اینها محبوب نیستند قیاس دوم بر اساس شکل ثانی است اینها محبوب نیستند خدا آن است که محبوب باشد پس اینها خدا نیستند اینها محبوب نیستند روشن است خدا آن است که محبوب باشد چرا؟ برای اینکه ما برای چه خدا می‌خواهیم چون بحث در فصل ششم است بحث در ربوبیّت ماست کسی که ما را می‌پروراند ما به کسی سر می‌سپاریم و در آستان کسی سر می‌ساییم که هستی ما را کمالات هستی ما را مشکلات ما را بدهد و برطرف کند خب آنکه هستی می‌‌دهد کمالات هستی می‌دهد مشکلات ما را برطرف می‌کند محبوب ماست و ما خدا را برای همین می‌خواهیم این «هل الدین الا الحب» برای همه انسانها در همه مراحل هست منتها ضعاف از مردم نعمتهای ظاهری از ذات اقدس الهی طلب می‌کنند و نجات از آتش می‌طلبند یک قدری قوی‌تر برخی از مردم کمالات علمی می‌خواهند می‌خواهند عالم باشند عادل باشند اهل قسط و عدل باشند حسنات دنیا می‌خواهند حسنات آخرت می‌خواهند بهشت می‌خواهند این طوری از اینها برتر و بالاتر که اوحدی از انسانها هستند چیزی را می‌خواهند که چون که صد آید نود هم پیش ماست لقاء الله را می‌طلبند اگر کسی به لقاء الله بار یافت همه حسنات دنیا و حسنات آخرت هم زیرمجموعهٴ لقاء الله است پس اصل دین حب است و خدا کسی است که محبوب باشد و کسی که محبوب نیست خدا نیست منتها درجات حب فرق می‌کند یک عده اول محبّ‌اند بعد کم کم محبوب حق می‌شوند عده‌ای بر اساس حرکت حبی آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» گذشت پیروی حبیب خدا را انتخاب می‌کنند که ﴿قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ﴾ از آن طرف از آن به بعد این شخص محبوب خدا می‌شود خب این «هل الدین الا الحب» می‌بینید تا کجا اوج گرفته است «هل الدین الا الحب» اول متدین و عبد محب است بعد الله محب اوست ﴿قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ﴾ خدا می‌شود محب او چرا خدا می‌شود محب او؟ برای اینکه خدا ذات خود را دوست دارد آثار خدا محبوب او است بالعرض خلیفه خدا محبوب اوست بالعرض اگر یک مبدئی به کنه ذاتش عالم باشد و آگاه باشد کنه ذات او محبوب اوست بالذات و آثار او محبوب اوست بالعرض و اگر کسی بخواهد محبوب خدا بشود به دنبال حبیب خدا حرکت می‌کند به هر تقدیر ذات اقدس الهی حجتی که نشان خلیلش داد حجت محبّت است نه حجت حدوث و حرکت و امکان و امثال ذلک که فرمود: ﴿وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهیمَ عَلی قَوْمِهِ﴾ این هماهنگ کردن حکمت نظری و حکمت عملی است شما بارها ملاحظه فرمودید که قرآن نظیر کتابهای علمی رایج حوزه و دانشگاه نیست که مسائل علمی خشک را طرح کند مثلاً در باب شرک در کتابهای عقلی می‌گویند شرک محال است قرآن کریم در عین حال که استحالهٴ شرک را تثبیت می‌کند نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» آمده است که ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾ بطلان تالی را در سورهٴ «ملک» می‌گوید که ﴿هَلْ تَری مِنْ فُطُورٍ﴾ یعنی «لکن التالی باطل فالمقدم مثله» مع‌ذلک بطلان شرک را از راه ظلم بودن تثبیت می‌کند ﴿یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ﴾ می‌بینید در سراسر کتابهای حکمت و کلام هرگز یک هم چنین برهانی نیست خب ظلم برای حکمتهای عملی است جزء بحثهای ارزشی است به اصطلاح توحید و نفی شرک جزء حکمتهای نظری است جزء مسائل دانش است اصلاً ارتباطی به هم ندارند اما یک کتابی که نور است برای تعلیم و تربیت آمده است ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾ را با ﴿یُزَکِّیهِمْ﴾ در کنار هم ذکر می‌کند از آن حکمت عملی برای تثبیت حکمت نظری کمک می‌گیرد فرمود این ظلم است چرا ظلم است؟ برای اینکه اگر او شریک داشته باشد معلوم می‌شود که وجود ناقصی است چون ظلم نقص است به معنای نقص است ﴿کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئًا﴾ ﴿لَمْ تَظْلِمْ﴾ یعنی «لم تنقص» اگر واجب همتا داشته باشد در هستی ناقص است شما برای واجب شریک قائل بشوید حق مسلّم او را تضییع کرده‌اید خب این ظلم که جزء مسائل ارزشی است و جزء بحثهای حکمت عملی است در متن حکمت نظری به عنوان حدّ وسط قرار گرفته است تا صرف تعلیم نباشد بلکه تربیت را هم کنار او داشته باشد آن‌گاه وجود مبارک خلیل حق طبق این حجت خدا که به او ارائه کرده است فرمود آفل محبوب نیست لذا آنها آرام شدند.
‌پرسش...
پاسخ: افول واقعی است دیگر حالا یا ما آفلیم یا او آفل ارتباط قطع است الآن هم این معنایش این نیست که آنها حرکت می‌کنند زمین محور است زمین حرکت می‌کند آنها مدارند ولی فرهنگ محاوره غیر از فرهنگ علم است الآن برای همه مسلّم است و ثابت است که زمین حرکت می‌کند و شمس ثابت است اما هیچ کسی چه عرب زبان چه فارسی و تازی چه شرقی و غربی هیچ کدام می‌گویند وقتی ما طلوع کردیم یا می‌گویند وقتی شمس طلوع کرد فرهنگ حرف زدن غیر از احتجاج و استدلال است.
‌پرسش...
پاسخ: برای همه به درد می‌خورد برای اینکه بالأخره یا زمین حرکت می‌کند یا آنها حرکت می‌کنند رابطه قطع است.
پرسش...
پاسخ: افول در کار است دیگر افول نه یعنی عدم، افول یعنی غروب، غیبت افول که به معنای عدم نیست وقتی غیبت شد رابطه برقرار نیست فیض نمی‌رسد وقتی فیض نرسید او رب نیست.
‌پرسش...
پاسخ: ممکن است باید تثبیت بشود با احتمال که نمی‌شود عقیده پیدا کرد اینکه الآن، هم اکنون رخت بر‌بست همان ستاره‌ای که الآن هست در لحظات بعد افول می‌کند بالأخره همه اینها آفل‌اند و سخن خلیل حق این است که ﴿لا أُحِبُّ اْلآفِلینَ﴾ یعنی «انی لا احب الشیء من الکواکب و الاقمار و الشموس» نه اینکه «انی لا احب هذا الآفل» اینکه آفلین را با جمع مهلا و با الف و لام ذکر کرد یعنی «لیس شیء من الآفل بالرب سواء کان کوکباًً لیلاً او نهارا شمساً او قمرا» چون همه اینها آفل‌اند بنابراین آنجا هم اشاره‌ای به این ستاره خاص نکرد ﴿رَأى کَوْکَباً﴾ گرچه طبق بعضی از روایات بر ستاره زهره تطبیق شده است و قابل تطبیق هم هست که ستارهٴ زهره در برخی از شبهای ماه طلوع می‌کند بعد به دنبال او قمر بعد هم شمس از طرف مشرق روز می‌شود سر برمی‌آورد اما هیچ شیء آفلی به نحو سالبه کلیه رب نیست «لا شیء من الآفل بالرب» چرا؟ برای اینکه؟ باید رابطه بین رب و مربوب برقرار باشد آن در حال غیبت رابطه ندارد رب کسی است که ﴿وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾ آنکه ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾ رب است نه آنکه غروب کرده و از شما بی‌خبر است.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:26

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی