- 559
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 73 سوره انعام
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 73 سوره انعام"
- همهٴ ما مأموریم تا در برابر رب العالمین تسلیم باشیم
- خلقت آسمانها و زمین در صحابت حق است
- بعد از این نظام یک عالم دیگری است به حسابها رسیدگی میشود
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ یَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَ لَهُ الْمُلْکُ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ وَ هُوَ الْحَکیمُ الْخَبیر ﴿73﴾
بعد از اینکه هدایت را منحصر در هدایت الهی کرد فرمود: ﴿إِنَّ هُدَی اللّهِ هُوَ الْهُدی﴾ و بعد از اینکه فرمود همهٴ ما مأموریم تا در برابر رب العالمین تسلیم باشیم ﴿وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمینَ﴾ بعد از اینکه فرمود همگان باید نماز را اقامه کنید ﴿وَ أَنْ أَقیمُوا الصَّلاةَ﴾ و بعد از اینکه فرمود همگان باید تقوی پیشه کنید و ﴿وَ اتَّقُوهُ﴾ آنگاه اصل کلی معاد را ذکر فرمود و ﴿وَ هُوَ الَّذی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ﴾ و در این آیه مبادی حشر را و علت حشر را علت فاعلی حشر را و غایی حشر را ذکر میکند میفرماید: ﴿وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ قبلاً ملاحظه فرمودید هر جا ذات اقدس الهی از خلقت آسمانها و زمین سخن به میان میآورد و آنچه در آسمان و در زمین است یاد نمیکند منظور از خلق آسمانها و زمین مجموعهٴ نظام هستی است اعم از سماوات و اهل سماوات و اعم از زمین و اهل زمین گاهی میفرماید: ﴿السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا فِیهِنَّ﴾ زمین و من علیها ﴿الْأَرْضِ وَمَنْ عَلَیْهَا﴾ و مانند آن ولی آنجایی که اهل آسمان و زمین را ذکر نمیکند یا بین آسمان و زمین را ذکر نمیفرماید فقط سماوات و ارض را ذکر میکند منظور مجموعهٴ نظام آفرینش است ﴿وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ که خواه این باء به معنای مصاحبت باشد یا ملابست بالأخره خلقت آسمانها و زمین در صحابت حق است یا در کسوت یا جامعه حق است یعنی این نظام باطل نیست اگر معادی نباشد چنین نظامی باطل است چون هر کس هر چه کرد کرد حسابی نیست کتابی نیست ظالم و عادل یکساناند شقی و سعید یکساناند چون هر دو بعد از مرگ نابود میشوند چنین عالمی یاوه و بیهوده است و چون عالم حق است یاوه و بیهوده نیست پس معلوم میشود بعد از این نظام یک عالم دیگری است به حسابها رسیدگی میشود لذا گاهی میفرماید آسمانها و زمین باطل خلق نشدهاند گاهی فرمود اینها بازیچه نیستند گاهی هم میفرماید اینها حقاند در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴٴ «آل عمران» دارد ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «ص» هم دارد به اینکه ما آسمان و زمین را باطل نیافریدیم در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» دارد ما بازیچه نیستیم ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبینَ﴾ ما اهل لهو لعب نیستیم خب در موارد دیگر نظیر همین آیهٴ سورهٴ «انعام» که محلّ بحث است میفرماید: ﴿وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ خب.
آنگاه مطلب دیگر مطرح است که حالا اگر هدف هست آن هدف چگونه پدید میآید چه روزی است میفرماید: ﴿وَ یَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ آن روز که هدف هست و به نام روز حشر است روزی است که ذات اقدس الهی از اسباب و ابزار مدد نمیگیرد فقط با ارادهٴ کار میکند این روز اول به معنای مطلق ظرف است نه به معنای روز قیامت آن روز دوم که دارد ﴿یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ﴾ آن به معنای «یوم القیامه» است خب ﴿وَ یَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ یک بحث در این است که ذات اقدس الهی حرفی ندارد حرف او کار اوست «لاَ بِصَوْتٍ یَقْرَعُ، وَ لاَ بِنِدَاءٍ یُسْمَعُ. وَ إِنَّما کَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ» این در بیانات نورانی امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) در نهجالبلاغه هست که قول خدا را به همان فعل خدا تفسیر میکند که «إِنَّما کَلامُهُ سُبْحَانَهُ» کلمات خدا فعل خداست قول خدا صوت نیست ندا نیست که انسان با گوش بشنود خب پس قول او کار اوست فخررازی در ذیل این آیه دارد به اینکه، اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَ یَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ یک معنای کنایهای اراده شده است نه معنای حقیقی منظور این نیست که واقعاً خدا امر میکند آن شیء یافت میشود بلکه منظور آن است که ارادهٴ خدا نافذ است و هیچ شیئی جلوی ارادهٴ اله را نمیگیرد چرا معنای کنایهای مراد است نه معنای حقیقی؟ برای اینکه مخاطب این امر یا معدوم است یا موجود ذات اقدس الهی که بخواهد چیزی را ایجاد کند شیئی را که مخاطب قرار میدهد که ﴿وَ یَوْمَ یَقُولُ کُنْ﴾ بعد آن شیء «یکون» یافت میشود چون «کانِ» در هر دو جا «کانِ» تامه است اسم و خبر ندارد فقط فاعل دارد «کانِ» ناقصه نیست که اسم و خبر طلب بکند «کانِ» تامه است که فقط فاعل میگیرد آن شیئی که مخاطب خداست یا موجود است یا معدوم اگر موجود باشد که تحصیل حاصل است خدا که به موجود دستور پذیرش وجود نمیدهد اراده نمیکند که موجود را موجود کند و اگر آن شیء معدوم باشد معدوم که مخاطب قرار نمیگیرد توجه خطاب به معدوم مستحیل است پس آن شیء اگر موجود باشد که ایجادش تحصیل حاصل است اگر معدوم باشد که خطاب جدی به معدوم متوجه نخواهد شد چون ظاهر این آیه و امثال این آیه معقول نیست باید بر معنایی کنایهای و استعاره حمل شود اینکه در آیات فراوان دارد که ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ و مانند آن یعنی امر خدا و ارادهٴ خدا نافذ است هر چیزی را اراده کرد هیچ شیئی جلوی ارادهٴ او را نمیگیرد این سخن جناب فخررازی ناصواب است برای اینکه ممکن است یک شیئی موجود در نشئه علم باشد و معدوم در نشئه عین باشد ذات اقدس الهی آنچه را که در نشئهٴ علم موجود است او را خطاب میکند و با خطاب و ارادهٴ الهی که خطاب او همان ایجاد است همان افاضه است آن شیء معلوم تجلی میکند و شیء عینی میشود فرق خطاب تکوینی با خطاب اعتباری آن است که در خطاب اعتباری خطاب فرع بر مخاطب است یعنی در مخاطبات و محاورات عرفی تا یک مخاطبی نباشد متکلم خطاب را متوجه او نخواهد کرد خطاب فرع است و مخاطب اصل ولی در خطابهای تکوینی خطاب اصل است و مخاطب فرع یعنی ﴿کُنْ﴾ اصل است و ﴿یَکُونُ﴾ فرع آنچه مخاطب خارجی است بعد از ﴿کُنْ﴾ است البته آنچه که مخاطب علمی است قبل از ﴿کُنْ﴾ است خب بنابراین ذات اقدس الهی اول علم دارد بعد موجودی را که معلوم عندالله است میآفریند ﴿أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾ طبق این کریمه که خدا که خالق است قطعاً به خلق خود علم دارد این علمش قبل الکثرت است که فعلی است نه علم بعد الکثرت که انفعالی است نه اینکه بعد از اینکه اشیا که خلق شدند خدا به اینها عالم است چون اشیا که خلق شدند دیگران هم به این اشیا عالماند اما ذات اقدس الهی علمش به خلق قبل از خلق است و همان علم سبب تحقق خلق است لذا علمش قبل الخلق است میشود فعلی علم دیگران بعد از خلق است میشود انفعالی پس بنابراین این سخن جناب فخررازی که فرمود این خطاب یا به موجود است یا به معدوم این حصر حاصل نیست و در حقیقت این خطاب به معلومی است که در نشئهٴ علم وجود دارد و در نشئهٴ عین و خارج محقق نیست خداوند به آنچه که در نزد او معلوم است امر میکند، امر یعنی افاضه میکند این افاضه خدا آن شیء معدوم را موجود عینی میکند به نحو تجلی نه به نحو تجافی این از بیانات نورانی امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) است در نهج البلاغه که آفرینش تجلی است که «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ» در نوبتهای قبل هم ملاحظه فرمودید که بین تجافی و تجلی فرق است تجافی آن است که شیء در مورد خاص و در مقام مخصوص که هست دیگر در جای دیگر نیست مثلاً قطرات باران که از بالا نازل میشود وقتی در بالاست در پایین نیست وقتی به پایین آمده در بالا نیست این گونه از نزولهای طبیعی و مادی را میگویند تجافی ولی اگر چیزی در عین حال که در مرحله بالاست در مرحله پایین یافت بشود میگویند تجلی کرد نفس انسان وقتی یک مطلب عقلی را کاملاً در حیطه خود بررسی کرد همان مطلب را برای تفهیم دیگران به صورت مقال یا مقالت در آورد یعنی به صورت گفتار یا نوشتار در آورد به صورت یک ساعت سخنرانی یا چند طرح مقاله و یک رساله در آورد همان مطلب معقول است که در صحنه نفس این شخص وجود داشت و هم اکنون هم موجود است آن را تنزل داد در سطحی که خواننده میخواند، شنونده میشنود بدون آنکه آنکه در نفس گوینده است تجافی کرده باشد و چیزی دیگر در نفس او نباشد اینگونه از آیات به عنوان «من عرف نفسه فقد عرف ربه» آیات نشان دهنده کیفیت افاضه ذات اقدس الهی است البته بین آیه و ذی الآیه فرقهای فراوان است در حدی که آیت باشد و نشانه باشد قابل توجیه است بنابراین خطاب به معلوم است که این معلوم در نشئهٴ خارج وجود ندارد بعد به وسیله همین ایجاد یافت میشود.
مطلب بعدی آن است که باز
پرسش...
پاسخ: در نشئهٴ عین وجود ندارد بعد موجود میشود دیگر
پرسش...
پاسخ: در نشئه عین وجود ندارد مثل حوادث یومی که اینها در زمین نیستند یا در آسمان نیستند در نشئهٴ علم حق تعالی هستند.
پرسش...
پاسخ: چیزی که در عالم طبیعت هست ریشهاش در مخزن الهی هست که در بحث قبلی بود و ذات اقدس الهی اولاً از نشئه علم به عین میآورد بعد در نشئهٴ علم هم از مخزن به عالم قدر میآورد بعد از عالم قدر به عالم عین خارج میآورد که ﴿وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ ضمن آن آیه که ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ﴾ این مطالب گذشت که هر چه که در جهان طبیعت هست ریشه اصلیاش در مخزن الهی است و هر چه هم در مخزن الهی است ریشه علمیاش در نزد ذات اقدس الهی است خب.
مطلب دیگری که باز جناب فخررازی داشتند این است که ایشان همان بین صفا و مروه سعی میکنند یا حرف معتزله را نقل میکند و رّد میکند یا حرف اشاعره را ذکر میکند و تصدیق میکند دیگر امر بین الامرین در ذهن او نیست میگوید ﴿خَلَقَ اللّهُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ یا ﴿وَ یَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ «قوله الحق» این حق بودن که آسمانها و زمین را به حق آفرید یا گفتار او حق است به نظر اشاعره یک تفسیر دارد به نظر معتزله تفسیر دیگر به نظر اشاعره آن است که هر چه خدا بخواهد حق است عقل درکی ندارد حسن و قبح را عقل درک نمیکند که چه خوب است چه بد است هر چه او کرد خیر است این خاصیت تفکر جبری است معتزله میگویند به اینکه عقل میفهمد عدل حسن است و ظلم قبیح است عقل میفهمد نظم حسن است و هرج و مرج قبیح است و امثال ذلک عقل اینگونه از مسائل را میفهمد و میگوید خدا باید اینچنین بکند خدا یقیناً بر اساس علم و قدرتش باید کار حق بکند یعنی عدل بکند ظلم نباشد نظم انجام بدهد هرج و مرج نباشد و مانند آن همین دو مبنا را در ذیل این آیه مطرح میکنند غافل از اینکه یک مبنای سومی است که هم از آن افراط منزه است هم از این تفریط و آن این است که عقل کاملاً درک میکند البته خطوط کلی را و آن جامعه کلی و اصول را درک میکند جزئیات را نمیتوان از عقل توقع داشت آن جزئیات را درک نمیکند خطوط کلی را درک میکند اما نمیگوید خدا باید اینچنین بکند بلکه میگوید یقیناً این کارها از خدا صادر میشود اینها یجب علی الله نیست که معتزله میگوید «یجب عن الله» است یقیناً خدا این کارها را میکند نه یقیناً باید بکند که خدا ـ معاذ الله ـ محکوم یک قانونی باشد که یک قانون بر خدا حکومت کند چون قانون را ما از فعل خدا انتزاع میکنیم قانون که یک امر جدای از ذات اقدس الهی نیست که بر خدا حاکم باشد قانون از متن فعل خدا انتزاع میشود خدایی که حق محض است و قدیر صرف محکوم هیچ شیئی مقهور هیچ اصل و قانونی قرار نمیگیرد پس نه تعطیل عقل از درک قبح ظلم حُسن عدل و امثال ذلک هست نه تحمیل چیزی ـ معاذ الله ـ بر خدا بلکه عقل بسیاری از حقایق را در حدود و خطوط کلی درک میکند و درک میکند که این کارها یقیناً از خدا صادر میشود «یجب من الله» است نه «یجب علی الله» به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) که میفرماید این از غرر تعابیر قرآن کریم است خدا چه در سورهٴ «آل عمران» چه در بخشی از سور دیگر میفرماید: ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾ نه «علی ربک» آنچه حق است یقیناً از خدا نشأت میگیرد نه بر خداست که کار حق انجام بدهد قهراً [ناگزیر] نه آن مبنای اشاعره است نه این مبنای معتزله بلکه حق را عقل میفهمد و یقیناً کار خدا حق خواهد بود ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ چه اینکه ﴿یَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ﴾
مطلب بعدی آن است که این ﴿یَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ تبیین قیامت است که بساط قیامت اینچنین است که با ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾ اداره میشود کاری که از خداست چون او فاعلٌ لا بالحرکه تدریجی نیست او در فاعلیت تام است متمم طلب نمیکند فاعلیت او مشروط نیست فاعلیت او محدود نیست فاعلیت او مقید نیست فاعلیت او متمکن در زمان و مکان نیست فاعلیتی است آزاد.
پرسش...
پاسخ: بله، البته ولی این عدالت یقیناً از خدا صادر میشود نه باید بر خدا حکم کرد که او باید عادل باشد که او مقهور یک قانونی میباشد او یقیناً عدل دارد ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا﴾ خب اینکه فرمود: ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾ یعنی شما وقتی فاعلیت او را بررسی میکنید میبینید مطلق است فاعلیتش در رهن زمان و مکان و قید و شکل و شرط نیست پس او «بکل شیء قدیر» است آن قوابل بعضیها هستند که به صرف ارادهٴ حق تعالی یافت میشوند بعضیها هستند که مقیداند مشطوراند مشروطاند محدوداند متضمناند متمکناند و مانند آن در عین حال که ذات اقدس الهی فاعلیتش تام است این فیض متوجه یک مستفیضی است که آن مستفیض شش دوره خلقت را باید پشت سر بگذارد میشود یوم ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیّامٍ﴾ نه شش روز یعنی شش تا دوازده ساعت یا شش تا 24 ساعت چون هنوز زمان و زمینی نیامده وقتی آسمان و زمین خلق میشود شمس و قمری باشد و زمین یک بار به دور خود بگردد شبانهروز پدید میآید یک بار به دور آفتاب بگردد سال پدید میآید خب اگر آسمانی نبود شمس و قمری نبود زمینی نبود دیگر شب و روزی نبود آن ﴿یَوْمَ﴾ که فرمود خداوند آسمانها و زمین را در شش روز خلق کرد این تطورات شش گانه خلقت است که بالأخره تطور هست تفصیل هست ولی روز به معنای در مقابل شب و یا شبانهروز به معنی24 ساعت و مانند آن نیست گاهی درباره تأمین ارزاق انسانها میفرماید: ﴿وَ قَدَّرَ فیها أَقْواتَها فی أَرْبَعَةِ أَیّامٍ﴾ خداوند برای تأمین هزینهٴ انسانها و اَمثال انسانها فصول چهارگانه را مقدر و مقرر فرمود خب این فصول چهارگانه با ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ جمع نمیشود یعنی یک ظرف هم زمستان باشد هم تابستان هم بهار باشد هم پاییز او جمع نمیشود وگرنه فاعل تام الفاعلیه است بعضیها هستند که فقط در سرما کار میکنند در گرما نه بعضیها هستند در بهار کار میکنند در پاییز نه ولی ذات اقدس الهی که منزه از زمان و زمین است فاعلیت او محدود نیست اما آن گیرندگان با هم جمع نمیشوند لذا مسئله فصول چهارگانه را به عنوان ﴿وَ قَدَّرَ أَقْواتَها فی أَرْبَعَةِ أَیّامٍ﴾ بیان فرمود و تطورات ششگانه آسمانها و زمین را هم به صورت ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیّامٍ﴾ بیان کرد نشئهٴ طبیعت که نشئهٴ زمان و حرکت و تدریج است حکمش این است اما صحنه قیامت هم فاعل تام الفاعلیه است هم قابل تام القابلیه در آن روز بساط زمین و زمان یکجا بر چیده میشود ﴿وَ اْلأَرْضُ جَمیعًا قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِیّاتٌ بِیَمینِهِ﴾ آن روز که بخواهد بساط آسمانها و زمین را جمع کند دفعتاً جمع میکند و آن روز که بخواهد بساط آسمان و زمین تبدیل شده را بگستراند دفعتاً میگستراند این نه برای آن است که نظام آن عالم نظام علت و معلول نیست چون علت و معلول یک شیء باطل شدنی نیست محدود نیست ربط بین حلقات هستی یک امر ضروری است اینچنین نیست که علت و معلول احتیاجش فقط در دنیا باشد در آخرت علت و معلولیتی نیست خب اگر در آخرت علت و معلولیتی نیست چه دلیل بر اینکه در آخرت یک مبدأیی هست نظام علی و معلولی در هیچ مقطعی از بین نخواهد رفت منتها علل و اسباب امروز به سبک دیگر ظهور میکنند فردا به سبک دیگر همان طوری که در قیامت همه زنده میشوند اما نه بر اساس توالد یا تولید ﴿فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ﴾ اینچنین نیست که پدر از پسر باخبر باشد به نحو تولید و پسر از پدر باخبر باشد به نحو تولد بلکه با هم ﴿مِنَ اْلأَجْداثِ إِلی رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ﴾ اینچنین نیست که مادر و فرزند روی تولد و تولید محشور بشوند بلکه هر دو یکسان از قبر برمیخیزند پس ﴿فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ﴾ اینچنین نیست که یکی پدر باشد یکی پسر البته قبیله بودن پدر و پسر بودن اولاد و جد و امثال ذلک ترسیم کردن اینها به لحاظ دنیاست و آثارش هم در قیامت ظهور میکند اینکه فرمود: ﴿یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ ٭ وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ﴾ و مانند نه یعنی آن روز زاد و ولد هست یک مادری هست که فرزند میزاید منتها از فرزند خود فرار میکند ولی در هنگام ظهور قیامت و من اشراط الساعه که در طلیعه سورهٴ «حج» بیان کرد او البته در دنیاست آن جریان تولید و تولد هست که ﴿یَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها﴾ این چون جزء اشراط الساعه است و اما وقتی همگان رخت بر بستند دوباره بخواهند زنده بشوند این طور نیست که اول پدران زنده بشوند بعد فرزندان و فرزندان از پدران به دنیا بیایند این طور نیست بلکه همگان ﴿مِنَ اْلأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ﴾ لذا فرمود: ﴿إِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ﴾ همه انساباند این دربارهٴ قطع نسب، درباره قطع سبب این است که انسان در دنیا کارهایی را یا با خرید و فروش انجام میدهد یا با روابط انجام میدهد یا با علل و اسباب مادی دیگر فراهم میکند آن روز «لا خلةٌ و لا شفاعةٌ و لا بیعٌ و لا فدیةٌ و لا یؤخذ منها عدل» و مانند آن لذا فرمود: ﴿تَقَطَّعَتْ بِهِمُ اْلأَسْبابُ﴾ آن اسباب و وسایلی که در دنیا در اختیار انسانها بود در آخرت منقطع میشود نه اینکه آخرت نظامش نظام سبب و مسبب نیست نظام سبب و مسبب هست منتها ﴿وَ اْلأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلّهِ﴾ در دنیا هم اینچنین بود او مسبب الاسباب بود ولی در این دنیا برای خیلیها حل نمیشد که «و الامر لله» آنکه در نماز و بعد از نماز میخواند ﴿قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ﴾ او همیشه به یاد قیامت است اما کسانی که اینچنین تربیت نشدند همواره به زید و عمرو نگراناند آن روز برای اینها روشن میشود که ﴿وَ اْلأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلّهِ﴾ که در پایان سورهٴ مبارکهٴ «انفطار» مشخص کرد فرمود: ﴿یَوْمَ لا تَمْلِکُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَیْئًا وَ اْلأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلّهِ﴾ بنابراین اینکه فرمود: ﴿یَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾ بودن در آن روز هم قابل تام القابلیه هست هم فاعل تام الفاعلیه لذا با یک نفخ با یک دمیدن همه رخت بر میبندند با دمیدن دیگر همگان مجدد زنده میشوند.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
- همهٴ ما مأموریم تا در برابر رب العالمین تسلیم باشیم
- خلقت آسمانها و زمین در صحابت حق است
- بعد از این نظام یک عالم دیگری است به حسابها رسیدگی میشود
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ یَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَ لَهُ الْمُلْکُ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ وَ هُوَ الْحَکیمُ الْخَبیر ﴿73﴾
بعد از اینکه هدایت را منحصر در هدایت الهی کرد فرمود: ﴿إِنَّ هُدَی اللّهِ هُوَ الْهُدی﴾ و بعد از اینکه فرمود همهٴ ما مأموریم تا در برابر رب العالمین تسلیم باشیم ﴿وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمینَ﴾ بعد از اینکه فرمود همگان باید نماز را اقامه کنید ﴿وَ أَنْ أَقیمُوا الصَّلاةَ﴾ و بعد از اینکه فرمود همگان باید تقوی پیشه کنید و ﴿وَ اتَّقُوهُ﴾ آنگاه اصل کلی معاد را ذکر فرمود و ﴿وَ هُوَ الَّذی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ﴾ و در این آیه مبادی حشر را و علت حشر را علت فاعلی حشر را و غایی حشر را ذکر میکند میفرماید: ﴿وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ قبلاً ملاحظه فرمودید هر جا ذات اقدس الهی از خلقت آسمانها و زمین سخن به میان میآورد و آنچه در آسمان و در زمین است یاد نمیکند منظور از خلق آسمانها و زمین مجموعهٴ نظام هستی است اعم از سماوات و اهل سماوات و اعم از زمین و اهل زمین گاهی میفرماید: ﴿السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا فِیهِنَّ﴾ زمین و من علیها ﴿الْأَرْضِ وَمَنْ عَلَیْهَا﴾ و مانند آن ولی آنجایی که اهل آسمان و زمین را ذکر نمیکند یا بین آسمان و زمین را ذکر نمیفرماید فقط سماوات و ارض را ذکر میکند منظور مجموعهٴ نظام آفرینش است ﴿وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ که خواه این باء به معنای مصاحبت باشد یا ملابست بالأخره خلقت آسمانها و زمین در صحابت حق است یا در کسوت یا جامعه حق است یعنی این نظام باطل نیست اگر معادی نباشد چنین نظامی باطل است چون هر کس هر چه کرد کرد حسابی نیست کتابی نیست ظالم و عادل یکساناند شقی و سعید یکساناند چون هر دو بعد از مرگ نابود میشوند چنین عالمی یاوه و بیهوده است و چون عالم حق است یاوه و بیهوده نیست پس معلوم میشود بعد از این نظام یک عالم دیگری است به حسابها رسیدگی میشود لذا گاهی میفرماید آسمانها و زمین باطل خلق نشدهاند گاهی فرمود اینها بازیچه نیستند گاهی هم میفرماید اینها حقاند در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴٴ «آل عمران» دارد ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «ص» هم دارد به اینکه ما آسمان و زمین را باطل نیافریدیم در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» دارد ما بازیچه نیستیم ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبینَ﴾ ما اهل لهو لعب نیستیم خب در موارد دیگر نظیر همین آیهٴ سورهٴ «انعام» که محلّ بحث است میفرماید: ﴿وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ خب.
آنگاه مطلب دیگر مطرح است که حالا اگر هدف هست آن هدف چگونه پدید میآید چه روزی است میفرماید: ﴿وَ یَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ آن روز که هدف هست و به نام روز حشر است روزی است که ذات اقدس الهی از اسباب و ابزار مدد نمیگیرد فقط با ارادهٴ کار میکند این روز اول به معنای مطلق ظرف است نه به معنای روز قیامت آن روز دوم که دارد ﴿یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ﴾ آن به معنای «یوم القیامه» است خب ﴿وَ یَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ یک بحث در این است که ذات اقدس الهی حرفی ندارد حرف او کار اوست «لاَ بِصَوْتٍ یَقْرَعُ، وَ لاَ بِنِدَاءٍ یُسْمَعُ. وَ إِنَّما کَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ» این در بیانات نورانی امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) در نهجالبلاغه هست که قول خدا را به همان فعل خدا تفسیر میکند که «إِنَّما کَلامُهُ سُبْحَانَهُ» کلمات خدا فعل خداست قول خدا صوت نیست ندا نیست که انسان با گوش بشنود خب پس قول او کار اوست فخررازی در ذیل این آیه دارد به اینکه، اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَ یَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ یک معنای کنایهای اراده شده است نه معنای حقیقی منظور این نیست که واقعاً خدا امر میکند آن شیء یافت میشود بلکه منظور آن است که ارادهٴ خدا نافذ است و هیچ شیئی جلوی ارادهٴ اله را نمیگیرد چرا معنای کنایهای مراد است نه معنای حقیقی؟ برای اینکه مخاطب این امر یا معدوم است یا موجود ذات اقدس الهی که بخواهد چیزی را ایجاد کند شیئی را که مخاطب قرار میدهد که ﴿وَ یَوْمَ یَقُولُ کُنْ﴾ بعد آن شیء «یکون» یافت میشود چون «کانِ» در هر دو جا «کانِ» تامه است اسم و خبر ندارد فقط فاعل دارد «کانِ» ناقصه نیست که اسم و خبر طلب بکند «کانِ» تامه است که فقط فاعل میگیرد آن شیئی که مخاطب خداست یا موجود است یا معدوم اگر موجود باشد که تحصیل حاصل است خدا که به موجود دستور پذیرش وجود نمیدهد اراده نمیکند که موجود را موجود کند و اگر آن شیء معدوم باشد معدوم که مخاطب قرار نمیگیرد توجه خطاب به معدوم مستحیل است پس آن شیء اگر موجود باشد که ایجادش تحصیل حاصل است اگر معدوم باشد که خطاب جدی به معدوم متوجه نخواهد شد چون ظاهر این آیه و امثال این آیه معقول نیست باید بر معنایی کنایهای و استعاره حمل شود اینکه در آیات فراوان دارد که ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ و مانند آن یعنی امر خدا و ارادهٴ خدا نافذ است هر چیزی را اراده کرد هیچ شیئی جلوی ارادهٴ او را نمیگیرد این سخن جناب فخررازی ناصواب است برای اینکه ممکن است یک شیئی موجود در نشئه علم باشد و معدوم در نشئه عین باشد ذات اقدس الهی آنچه را که در نشئهٴ علم موجود است او را خطاب میکند و با خطاب و ارادهٴ الهی که خطاب او همان ایجاد است همان افاضه است آن شیء معلوم تجلی میکند و شیء عینی میشود فرق خطاب تکوینی با خطاب اعتباری آن است که در خطاب اعتباری خطاب فرع بر مخاطب است یعنی در مخاطبات و محاورات عرفی تا یک مخاطبی نباشد متکلم خطاب را متوجه او نخواهد کرد خطاب فرع است و مخاطب اصل ولی در خطابهای تکوینی خطاب اصل است و مخاطب فرع یعنی ﴿کُنْ﴾ اصل است و ﴿یَکُونُ﴾ فرع آنچه مخاطب خارجی است بعد از ﴿کُنْ﴾ است البته آنچه که مخاطب علمی است قبل از ﴿کُنْ﴾ است خب بنابراین ذات اقدس الهی اول علم دارد بعد موجودی را که معلوم عندالله است میآفریند ﴿أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾ طبق این کریمه که خدا که خالق است قطعاً به خلق خود علم دارد این علمش قبل الکثرت است که فعلی است نه علم بعد الکثرت که انفعالی است نه اینکه بعد از اینکه اشیا که خلق شدند خدا به اینها عالم است چون اشیا که خلق شدند دیگران هم به این اشیا عالماند اما ذات اقدس الهی علمش به خلق قبل از خلق است و همان علم سبب تحقق خلق است لذا علمش قبل الخلق است میشود فعلی علم دیگران بعد از خلق است میشود انفعالی پس بنابراین این سخن جناب فخررازی که فرمود این خطاب یا به موجود است یا به معدوم این حصر حاصل نیست و در حقیقت این خطاب به معلومی است که در نشئهٴ علم وجود دارد و در نشئهٴ عین و خارج محقق نیست خداوند به آنچه که در نزد او معلوم است امر میکند، امر یعنی افاضه میکند این افاضه خدا آن شیء معدوم را موجود عینی میکند به نحو تجلی نه به نحو تجافی این از بیانات نورانی امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) است در نهج البلاغه که آفرینش تجلی است که «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ» در نوبتهای قبل هم ملاحظه فرمودید که بین تجافی و تجلی فرق است تجافی آن است که شیء در مورد خاص و در مقام مخصوص که هست دیگر در جای دیگر نیست مثلاً قطرات باران که از بالا نازل میشود وقتی در بالاست در پایین نیست وقتی به پایین آمده در بالا نیست این گونه از نزولهای طبیعی و مادی را میگویند تجافی ولی اگر چیزی در عین حال که در مرحله بالاست در مرحله پایین یافت بشود میگویند تجلی کرد نفس انسان وقتی یک مطلب عقلی را کاملاً در حیطه خود بررسی کرد همان مطلب را برای تفهیم دیگران به صورت مقال یا مقالت در آورد یعنی به صورت گفتار یا نوشتار در آورد به صورت یک ساعت سخنرانی یا چند طرح مقاله و یک رساله در آورد همان مطلب معقول است که در صحنه نفس این شخص وجود داشت و هم اکنون هم موجود است آن را تنزل داد در سطحی که خواننده میخواند، شنونده میشنود بدون آنکه آنکه در نفس گوینده است تجافی کرده باشد و چیزی دیگر در نفس او نباشد اینگونه از آیات به عنوان «من عرف نفسه فقد عرف ربه» آیات نشان دهنده کیفیت افاضه ذات اقدس الهی است البته بین آیه و ذی الآیه فرقهای فراوان است در حدی که آیت باشد و نشانه باشد قابل توجیه است بنابراین خطاب به معلوم است که این معلوم در نشئهٴ خارج وجود ندارد بعد به وسیله همین ایجاد یافت میشود.
مطلب بعدی آن است که باز
پرسش...
پاسخ: در نشئهٴ عین وجود ندارد بعد موجود میشود دیگر
پرسش...
پاسخ: در نشئه عین وجود ندارد مثل حوادث یومی که اینها در زمین نیستند یا در آسمان نیستند در نشئهٴ علم حق تعالی هستند.
پرسش...
پاسخ: چیزی که در عالم طبیعت هست ریشهاش در مخزن الهی هست که در بحث قبلی بود و ذات اقدس الهی اولاً از نشئه علم به عین میآورد بعد در نشئهٴ علم هم از مخزن به عالم قدر میآورد بعد از عالم قدر به عالم عین خارج میآورد که ﴿وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ ضمن آن آیه که ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ﴾ این مطالب گذشت که هر چه که در جهان طبیعت هست ریشه اصلیاش در مخزن الهی است و هر چه هم در مخزن الهی است ریشه علمیاش در نزد ذات اقدس الهی است خب.
مطلب دیگری که باز جناب فخررازی داشتند این است که ایشان همان بین صفا و مروه سعی میکنند یا حرف معتزله را نقل میکند و رّد میکند یا حرف اشاعره را ذکر میکند و تصدیق میکند دیگر امر بین الامرین در ذهن او نیست میگوید ﴿خَلَقَ اللّهُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ یا ﴿وَ یَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ «قوله الحق» این حق بودن که آسمانها و زمین را به حق آفرید یا گفتار او حق است به نظر اشاعره یک تفسیر دارد به نظر معتزله تفسیر دیگر به نظر اشاعره آن است که هر چه خدا بخواهد حق است عقل درکی ندارد حسن و قبح را عقل درک نمیکند که چه خوب است چه بد است هر چه او کرد خیر است این خاصیت تفکر جبری است معتزله میگویند به اینکه عقل میفهمد عدل حسن است و ظلم قبیح است عقل میفهمد نظم حسن است و هرج و مرج قبیح است و امثال ذلک عقل اینگونه از مسائل را میفهمد و میگوید خدا باید اینچنین بکند خدا یقیناً بر اساس علم و قدرتش باید کار حق بکند یعنی عدل بکند ظلم نباشد نظم انجام بدهد هرج و مرج نباشد و مانند آن همین دو مبنا را در ذیل این آیه مطرح میکنند غافل از اینکه یک مبنای سومی است که هم از آن افراط منزه است هم از این تفریط و آن این است که عقل کاملاً درک میکند البته خطوط کلی را و آن جامعه کلی و اصول را درک میکند جزئیات را نمیتوان از عقل توقع داشت آن جزئیات را درک نمیکند خطوط کلی را درک میکند اما نمیگوید خدا باید اینچنین بکند بلکه میگوید یقیناً این کارها از خدا صادر میشود اینها یجب علی الله نیست که معتزله میگوید «یجب عن الله» است یقیناً خدا این کارها را میکند نه یقیناً باید بکند که خدا ـ معاذ الله ـ محکوم یک قانونی باشد که یک قانون بر خدا حکومت کند چون قانون را ما از فعل خدا انتزاع میکنیم قانون که یک امر جدای از ذات اقدس الهی نیست که بر خدا حاکم باشد قانون از متن فعل خدا انتزاع میشود خدایی که حق محض است و قدیر صرف محکوم هیچ شیئی مقهور هیچ اصل و قانونی قرار نمیگیرد پس نه تعطیل عقل از درک قبح ظلم حُسن عدل و امثال ذلک هست نه تحمیل چیزی ـ معاذ الله ـ بر خدا بلکه عقل بسیاری از حقایق را در حدود و خطوط کلی درک میکند و درک میکند که این کارها یقیناً از خدا صادر میشود «یجب من الله» است نه «یجب علی الله» به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) که میفرماید این از غرر تعابیر قرآن کریم است خدا چه در سورهٴ «آل عمران» چه در بخشی از سور دیگر میفرماید: ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾ نه «علی ربک» آنچه حق است یقیناً از خدا نشأت میگیرد نه بر خداست که کار حق انجام بدهد قهراً [ناگزیر] نه آن مبنای اشاعره است نه این مبنای معتزله بلکه حق را عقل میفهمد و یقیناً کار خدا حق خواهد بود ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ چه اینکه ﴿یَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ﴾
مطلب بعدی آن است که این ﴿یَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ تبیین قیامت است که بساط قیامت اینچنین است که با ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾ اداره میشود کاری که از خداست چون او فاعلٌ لا بالحرکه تدریجی نیست او در فاعلیت تام است متمم طلب نمیکند فاعلیت او مشروط نیست فاعلیت او محدود نیست فاعلیت او مقید نیست فاعلیت او متمکن در زمان و مکان نیست فاعلیتی است آزاد.
پرسش...
پاسخ: بله، البته ولی این عدالت یقیناً از خدا صادر میشود نه باید بر خدا حکم کرد که او باید عادل باشد که او مقهور یک قانونی میباشد او یقیناً عدل دارد ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا﴾ خب اینکه فرمود: ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾ یعنی شما وقتی فاعلیت او را بررسی میکنید میبینید مطلق است فاعلیتش در رهن زمان و مکان و قید و شکل و شرط نیست پس او «بکل شیء قدیر» است آن قوابل بعضیها هستند که به صرف ارادهٴ حق تعالی یافت میشوند بعضیها هستند که مقیداند مشطوراند مشروطاند محدوداند متضمناند متمکناند و مانند آن در عین حال که ذات اقدس الهی فاعلیتش تام است این فیض متوجه یک مستفیضی است که آن مستفیض شش دوره خلقت را باید پشت سر بگذارد میشود یوم ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیّامٍ﴾ نه شش روز یعنی شش تا دوازده ساعت یا شش تا 24 ساعت چون هنوز زمان و زمینی نیامده وقتی آسمان و زمین خلق میشود شمس و قمری باشد و زمین یک بار به دور خود بگردد شبانهروز پدید میآید یک بار به دور آفتاب بگردد سال پدید میآید خب اگر آسمانی نبود شمس و قمری نبود زمینی نبود دیگر شب و روزی نبود آن ﴿یَوْمَ﴾ که فرمود خداوند آسمانها و زمین را در شش روز خلق کرد این تطورات شش گانه خلقت است که بالأخره تطور هست تفصیل هست ولی روز به معنای در مقابل شب و یا شبانهروز به معنی24 ساعت و مانند آن نیست گاهی درباره تأمین ارزاق انسانها میفرماید: ﴿وَ قَدَّرَ فیها أَقْواتَها فی أَرْبَعَةِ أَیّامٍ﴾ خداوند برای تأمین هزینهٴ انسانها و اَمثال انسانها فصول چهارگانه را مقدر و مقرر فرمود خب این فصول چهارگانه با ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ جمع نمیشود یعنی یک ظرف هم زمستان باشد هم تابستان هم بهار باشد هم پاییز او جمع نمیشود وگرنه فاعل تام الفاعلیه است بعضیها هستند که فقط در سرما کار میکنند در گرما نه بعضیها هستند در بهار کار میکنند در پاییز نه ولی ذات اقدس الهی که منزه از زمان و زمین است فاعلیت او محدود نیست اما آن گیرندگان با هم جمع نمیشوند لذا مسئله فصول چهارگانه را به عنوان ﴿وَ قَدَّرَ أَقْواتَها فی أَرْبَعَةِ أَیّامٍ﴾ بیان فرمود و تطورات ششگانه آسمانها و زمین را هم به صورت ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیّامٍ﴾ بیان کرد نشئهٴ طبیعت که نشئهٴ زمان و حرکت و تدریج است حکمش این است اما صحنه قیامت هم فاعل تام الفاعلیه است هم قابل تام القابلیه در آن روز بساط زمین و زمان یکجا بر چیده میشود ﴿وَ اْلأَرْضُ جَمیعًا قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِیّاتٌ بِیَمینِهِ﴾ آن روز که بخواهد بساط آسمانها و زمین را جمع کند دفعتاً جمع میکند و آن روز که بخواهد بساط آسمان و زمین تبدیل شده را بگستراند دفعتاً میگستراند این نه برای آن است که نظام آن عالم نظام علت و معلول نیست چون علت و معلول یک شیء باطل شدنی نیست محدود نیست ربط بین حلقات هستی یک امر ضروری است اینچنین نیست که علت و معلول احتیاجش فقط در دنیا باشد در آخرت علت و معلولیتی نیست خب اگر در آخرت علت و معلولیتی نیست چه دلیل بر اینکه در آخرت یک مبدأیی هست نظام علی و معلولی در هیچ مقطعی از بین نخواهد رفت منتها علل و اسباب امروز به سبک دیگر ظهور میکنند فردا به سبک دیگر همان طوری که در قیامت همه زنده میشوند اما نه بر اساس توالد یا تولید ﴿فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ﴾ اینچنین نیست که پدر از پسر باخبر باشد به نحو تولید و پسر از پدر باخبر باشد به نحو تولد بلکه با هم ﴿مِنَ اْلأَجْداثِ إِلی رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ﴾ اینچنین نیست که مادر و فرزند روی تولد و تولید محشور بشوند بلکه هر دو یکسان از قبر برمیخیزند پس ﴿فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ﴾ اینچنین نیست که یکی پدر باشد یکی پسر البته قبیله بودن پدر و پسر بودن اولاد و جد و امثال ذلک ترسیم کردن اینها به لحاظ دنیاست و آثارش هم در قیامت ظهور میکند اینکه فرمود: ﴿یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ ٭ وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ﴾ و مانند نه یعنی آن روز زاد و ولد هست یک مادری هست که فرزند میزاید منتها از فرزند خود فرار میکند ولی در هنگام ظهور قیامت و من اشراط الساعه که در طلیعه سورهٴ «حج» بیان کرد او البته در دنیاست آن جریان تولید و تولد هست که ﴿یَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها﴾ این چون جزء اشراط الساعه است و اما وقتی همگان رخت بر بستند دوباره بخواهند زنده بشوند این طور نیست که اول پدران زنده بشوند بعد فرزندان و فرزندان از پدران به دنیا بیایند این طور نیست بلکه همگان ﴿مِنَ اْلأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ﴾ لذا فرمود: ﴿إِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ﴾ همه انساباند این دربارهٴ قطع نسب، درباره قطع سبب این است که انسان در دنیا کارهایی را یا با خرید و فروش انجام میدهد یا با روابط انجام میدهد یا با علل و اسباب مادی دیگر فراهم میکند آن روز «لا خلةٌ و لا شفاعةٌ و لا بیعٌ و لا فدیةٌ و لا یؤخذ منها عدل» و مانند آن لذا فرمود: ﴿تَقَطَّعَتْ بِهِمُ اْلأَسْبابُ﴾ آن اسباب و وسایلی که در دنیا در اختیار انسانها بود در آخرت منقطع میشود نه اینکه آخرت نظامش نظام سبب و مسبب نیست نظام سبب و مسبب هست منتها ﴿وَ اْلأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلّهِ﴾ در دنیا هم اینچنین بود او مسبب الاسباب بود ولی در این دنیا برای خیلیها حل نمیشد که «و الامر لله» آنکه در نماز و بعد از نماز میخواند ﴿قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ﴾ او همیشه به یاد قیامت است اما کسانی که اینچنین تربیت نشدند همواره به زید و عمرو نگراناند آن روز برای اینها روشن میشود که ﴿وَ اْلأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلّهِ﴾ که در پایان سورهٴ مبارکهٴ «انفطار» مشخص کرد فرمود: ﴿یَوْمَ لا تَمْلِکُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَیْئًا وَ اْلأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلّهِ﴾ بنابراین اینکه فرمود: ﴿یَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾ بودن در آن روز هم قابل تام القابلیه هست هم فاعل تام الفاعلیه لذا با یک نفخ با یک دمیدن همه رخت بر میبندند با دمیدن دیگر همگان مجدد زنده میشوند.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
تاکنون نظری ثبت نشده است