- 405
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 118 سوره مائده بخش هشتم p
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 118 سوره مائده بخش هشتم"
- اثبات اصلی معصوم به وسیله عقل
- مستحق دیه و قصاص بودن اولیای دم
- منبع دینی بودن عقل در مسائل جمعی و فردی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ﴾
مستحق دیه و قصاص بودن اولیای دم در مراحل گوناگون
یکی از مطالب پایانی سورهٴ مبارکهٴ «مائده» این بود که عفو و مجازات از حقوقی است که در اسلام تقریر شده است. در جنایتهای شخصی، اولیای دم حق قصاص یا دیه یا تخفیف یا عفو را در مراحل گوناگون دارند. اصل این ولایت و سمت را ذات اقدس الهی در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» مشخص کرد که ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ ِانَّهُ کانَ مَنْصُوراً﴾ . نحوه کیفر را هم در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیه 178 و 179 بیان کرد که ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ فِی الْقَتْلی﴾، آنگاه فرمود اگر کسی عفو کرد یا تخفیف داد حقی است در اختیار خودش: ﴿فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخیهِ شَیْءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسانٍ ذلِکَ تَخْفیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ﴾ بعد هم فرمود: ﴿وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی اْلأَلْبابِ﴾.
در این گونه از موارد اگر کسی تعدی کرد آن مورد تعدی یعنی مجنی علیه حقی بر عهده جانی دارد. در صورتی که حق یک جانبه باشد شخص میتواند عفو کند، چه اینکه میتواند انتقام بگیرد و هر دو حکم را ذات اقدس الهی امضا کرده است. در پایان سورهٴ مبارکهٴ «نحل» فرمود اگر کسی نسبت به شما تعدی کرد میتوانید به مثل آن تعدی انتقام بگیرید ولی اگر صبر کنید و بگذرید و عفو کنید بهتر است یعنی در آیه 126 سوره «نحل» اینچنین فرمود: ﴿وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصّابِرینَ﴾. چه اینکه در بخشهای دیگر، در سور دیگر فرمود: ﴿فَمَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُمْ﴾ . گاهی در بعضی از ملتها جزای سارق را همان استرقاق قرار میدادند یعنی اگر کسی سرقت کرده بود او را به بردگی میگرفتند، نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ یوسف آمده است که ﴿مَنْ وُجِدَ فی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ﴾ یعنی هر کسی که در رحل او این پیمانه پیدا شده است و معلوم شد که این صواع را او سرقت کرده است او را به استرقاق میگیرند به عنوان برده این رسم آنها بود که ﴿مَنْ وُجِدَ فی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ﴾. در هر ملتی بالأخره یک قانونی بود برای عفو یا برای انتقام. این گونه از مسائل در جریان امور شخصی رایج است بحثی نیست.
کیفیت دفاع >والی< در نظام اسلامی از توده مردم
درباره مسائلی که مربوط به یکی نظام اسلامی و حکومت است اگر کسی جنایتی نسبت به توده مردم کرد در حقیقت، نسبت به کسی کرد که آن والی نسبت به آنها موظف است حقوق آنها را استیفا کند. در چنین مواردی والی اقدام میکند و حقوق محرومین را از ظالم استرداد میکند و اگر کسی نسبت به شخص او جنایت کرد مثل سایر اشخاص او هم میتواند انتقام بگیرد هم میتواند عفو بکند؛ ولی اگر کسی نسبت به یک نظام، احسانی کرده است مطیع نظام بود باید او را تشویق کرد، چون در مسئله اطاعت و خدمت حق از آن مطیع است و در مسئله جنایت، حق از آن مجنیٌ علیه است. اگر کسی اطاعت کرد در حقیقت طلبکار است، نظام باید حق او را بپردازد و اگر معصیت کرد بدهکار است، نظام میتواند او را تنبیه کند و میتواند او را عفو کند. مسائل شخصی هم همین طور است؛ اگر کسی نسبت به انسان خدمتی کرده است حقی را بر انسان پیدا کرده است انسان موظف است آن حق را برگرداند و اگر نسبت به کسی بد رفتاری کرده است انسان هم میتواند انتقام بگیرد هم میتواند عفو کند، زیرا در جنایت حق، برای مجنیٌ علیه است در اطاعت، حق برای مطیع. لذا تخلف وعده روا نیست [و] تخلف وعید جایز است یعنی آن حکیمی که وعده داده است نمیتواند خلف وعده کند؛ ولی میتواند از انتقام صرف نظر کند چون خلف وعید و خلف تهدید مخالف حکمت و عدالت نیست؛ اما خلف وعده مخالف حکمت و عدالت است.
در بحثهای روزهای گذشته ـ به یک مناسبتی ـ جریان تمامیت و جامعیت دین و همچنین سرپرستی دین به دست فقیه جامع الشرایط مطرح شد. این بحثها را باید کاملاً از هم جدا کرد یعنی آنچه به دین برمیگردد در فصلی جداگانه تنظیم و تدوین بشود و آنچه مربوط به والی دینی و فقیه جامع الشرایط و ولایت فقیه و مانند آن است در فصل جداگانه، اینها هیچ ارتباطی با هم ندارند.
نظرات متفاوت درباره ولایت فقیه
بعضیها ولایت فقیه را قبول دارند ولی میگویند اصلاً دین قلمروش محدود است، قهراً ولایت والی هم محدود خواهد بود. بعضیها از همان اول آمدهاند درباره ولایت فقیه مشکل داشتند، بعضی درباره اطلاق و تقیید سخنی دارند.
نیازمند بودن دین به یک راهنمای کامل
بحثهای اساسی در دو فصل است هر کدام از این فصول مستقل و جداگانه زیر مجموعه فراوانی دارد. ما در فصل اول باید به این نتیجه برسیم که دین یک حقیقت کاملی است برای اداره تمام شئون جامعه انسانی پیام دارد [و] دین نقصی ندارد؛ نمیشود گفت دین فقط درباره خدا و قیامت و اخلاق کار دارد کارهای دنیا را دین به دست مردم سپرده است، چون عقل مردم برای اداره شئونشان کافی است لذا دین درباره دنیا حرفی ندارد. حرف مستقیم دین سه تاست: یکی درباره خدا؛ یکی درباره قیامت؛ یکی هم درباره اخلاق. این سخن، ناصواب است برای اینکه دین برای اداره همه امور مردم آمده است و انسانی که میخواهد با طبیعت آشنا باشد انسانی که میخواهد با ماورای طبیعت آشنا باشد هر دو قسم را نیازمند است که کسی او را راهنمایی کند چه در بخشهای طبیعت چه در بخشهای ماورای طبیعت و بهترین نمونه برای تمامیت دینی سنت و سیرت خود انبیاست، برای اینکه انبیا آمدند جنگهای فراوانی علیه اینها تحمیل شده است همه اینها را تحمل کردهاند شهدای زیادی هم دادهاند چه از خودشان چه از یارانشان تا بتوانند حکومت را تاسیس کنند وگرنه اگر انبیا میآمدند فقط برای گفتن این مسائل که خدایی هست و قیامتی هست و اخلاق این است در حد یک مسئله گفتن یا معلم اخلاق بودن که دیگر کار به آنجا نمیرسید که ﴿وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ یا ﴿وَ قَتْلِهُمُ اْلأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقِّ﴾ یا ﴿وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیِّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثیرٌ﴾ ، این همه آیات نشان میدهد که بالأخره اینها برای کار مهمی آمدند که طاغوتیان با آنها در جنگ بودند.
بیان ویژگی قضا درآیه شریفه
مطلب دیگر آن است که خود قرآن کریم که غنیترین و قویترین منبع دین است احکامی را برای رسول گرامی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ثابت کرده است حقوقی را ثابت کرده است، و دیگران را در برابر این احکام، خاضع معرفی کرد چه در بخش قضا فرمود: ﴿وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً﴾. این قضا به معنای حکم دادگاه خاص نیست، چون خدا که قاضی است اینچنین نیست که حکم دادگاهی داشته باشد [بلکه] قضا اعم از حکم شرعی و حکم ولایی و حکم دادگاهی است. اینکه فرمود: ﴿وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ﴾ معنایش این نیست که اگر پیغمبر قاضی دادگاه بود و حکمی کرد همه باید بپذیرند، خب ﴿إِذا قَضَی اللّهُ﴾ چطور؟ خدا که قاضی دادگاه نیست. این قضا به معنای جامع است؛ هم فتوا را میگیرد هم حکم قضایی را. میگیرد هم حکم ولایی را هر حکمی را که خدا کرد چه در بخش فتوا چه در بخش ولا لازم الاتباع است، هر حکمی را که پیغمبر خدا کرد در حقیقت از طرف ذات اقدس الهی پیام میآورد به صورت فتوا بیان کند یا به صورت انشای قضایی بیان کند یا به صور انشای ولایی بیان میکند همه اینها لازم الاتباع است؛ منتها در بخشی او والی است در بخشی هم رسول.
اجرای خطوط دین به وسیله مجری دین
از طرف دیگر هم مسئله ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ و مانند آن نشان میدهد که اینها والیاند، خب اگر کسی بگوید که خیلی از مسائل را عقل میفهمد دین نمیگوید این در نوبتهای قبل مکرر روشن شد که عقل در مقابل نقل است نه عقل در مقابل دین، لذا بحثهای اساسی اصول در علوم حوزوی آن است که منبع غنی دین چهارتاست عقل است و کتاب است و سنت است و اجماع. فصل اول را تمام نکرده به سراغ فصل دوم نباید برویم یعنی وقتی ثابت شد که دین، همه چیز را دارد آنگاه باید بحث بشود که متولی این دین کیست. آنهایی که راههای تندتری را طی میکنند تمام این لبه تیز حملهشان به خود دین است که اصلاً دین، مربوط به آخرت و خدا و اخلاق است بشر هم از دین همین انتظار را دارد. دین هم از بشر انتظار دارد که او موحد باشد مشرک نباشد، به قیامت معتقد باشد الحاد نداشته باشد و اخلاق را رعایت کند همین! ما از دین بیش از این سه امر را انتظار نداریم، دین هم از ما بیش از این سه امر را انتظار ندارد بقیه کارها را گذاشته به عهده خود مردم. در حالی که خود دین، عقل را به عنوان حجت الله حجت الاسلام معرفی کرده است ، چیزی را که عقل تشخیص بدهد گفته دین است عقل هم دلیل فقاهی دارد و هم دلیل اجتهادی که به طور اجمال بحثهایش گذشت.
از اینجا معلوم میشود وقتی که دین یک چیز کامل است اگر کسی چیزی را تشخیص داد و سود و زیان را در سایه او تشخیص داد در حقیقت، این گفته دین است. اگر این را انجام ندهد همان قیامتی را که معتقد است در همان قیامت، عقاب میشود. اگر گفته عقل گفته دین نباشد، خب آدم چیزی را که صحیح تشخیص داد و تشخیص داد که الآن بیماران و کودکان را باید این طوری واکسن کرد و اگر این طور واکسن نکنیم کودکان فلج میشود، خب نکند این کار را، آیا در قیامت به جهنم میرود یا نمیرود پس معلوم میشود این حرف دین است دیگر. آن خطوط کلی را اگر کسی تشخیص داد که این کشور را باید بخشی را با کشاورزی بخشی را با صنعت، کشاورزیاش هم با مهار کردن آب، آب هم به این است که در بعضی از جاها سد خاکی در بعضی از جاها سد بتونی و عمداً این کار را نکند آیا به جهنم میرود یا نمیرود؟ اگر به جهنم میرود معلوم میشود حرف، حرف دین است دیگر.
منبع دینی بودن عقل در مسائل جمعی و فردی
پس معلوم میشود که عقل، منبع دین است. حالا این عقلی که منبع دین است در مسائل فردی منبع دین است در مسائل جمعی هم منبع دین است. عقل فتوا میدهد در امور دینی، نه اینکه عقل منبع نباشد در مقابل دین باشد. این حرف به عنوان کلمه قصار مکرر این قدر ما باید بگوییم تا باور بکنیم که عقل در مقابل نقل است نه عقل در مقابل دین، دهها بار صدها بار باید در سخنرانیها در گفتهها در نوشتهها در مجامع عمومی بگوییم تا جا بیفتد این حرف که عقل در مقابل دین نیست عقل در مقابل نقل است. نشانهاش این است که کتب دینی ما پر از استدلالهای عقلی است، گاهی به دلیل عقل تمسک میکنند گاهی به دلیل نقل تمسک میکنند و مؤیدش هم این است که اگر چیزی را عقل تشخیص داد که این امر لازم است اگر کسی این امر را انجام ندهد، خب یقیناً به جهنم میرود پس معلوم میشود حرف دین است. اگر عقل در مقابل دین بود، خب حداکثر این است که او را مذمت میکنند میگویند خب شما که تشخیص میدادی که باید در شرایط کنونی کودکها را اینچنین واکسن کرد چرا اقدام نکردی همین! تقبیح عقلاست دیگر جهنم نمیرود. مثل کشورهایی که به خدا معتقد نیستند آنها هم همین عقل را دارند؛ اما در حد مدح و ذم. ما همین عقل را داریم اما در حد بهشت و جهنم تا آنجا، مدح و ذم عقلا سر جایش محفوظ است اما عمده، مدح و ذم خداست به صورت ثواب و عقاب؛ اگر کسی تشخیص داد بر اساس مسائل علمی که بخشی از این کشور باید صنعتی بشود نه مونتاژ و نکند این کار را، خب این یقیناً جهنم میرود. اگر انسان بر خلاف عقل کرد جهنم رفت، معلوم میشود این منبع دین است دیگر.
امر ارشادی بودن ارجاعات شارع مقدس
اگر امر باشد آنچه را که شارع مقدس به عقل ارجاع میدهد آن حرفهای تأییدی امر ارشاد است؛ در امر ارشادی معنایش این نیست که اگر کسی بر خلاف امر ارشادی انجام داد جهنم نمیرود [بلکه] معنایش این است که دو بار جهنم نمیرود؛ مثلاً اگر شارع مقدس فرمود که: ﴿أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ﴾ و رسول دستور داد یا پیام خدا را آورد در بخشهایی که مربوط به عبادتهاست فرمود نماز صبح مثلاً دو رکعت است، در بخشهای ولایی فرمود جنگ احد باید خارج شهر باشد، اینکه فرمود: ﴿أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ﴾ اگر کسی نماز صبح را نخواند دو بار به جهنم نمیرود: یکی برای اینکه ﴿وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ﴾ را اطاعت نکرده؛ یکی برای اینکه ﴿وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ﴾ را اطاعت نکرده این را میگویند ارشادی؛ امر ارشادی تابع مرشد الیه است مرشد الیه اگر حرام بود حرام، واجب بود واجب، مستحب بود مستحب، مکروه بود مکروه، نه اینکه امر ارشادی حکم ندارد.
حالا در بخش طبیب یک طبیب حاذقی به انسان گفته است این غذا برای شما ضرر دارد، خب اگر کسی این غذا را خورد جهنم میرود دیگر، اینچنین نیست که فقط مدح و ذم باشد؛ این مدح و ذم برای کشورهای غیر اسلامی است ما میگوییم هم مدح و ذم است هم ثواب و عقاب. حرام است، اینکه میگویند اگر طبیب حاذق گفت این روزه برای شما ضرر دارد این روزه حرام است چون حرام دیگر مبعِّد مولاست و مقِّرب نیست میشود باطل، حالا اگر کسی حرف طبیب را گوش نداد و روزه گرفت، خب جهنم میرود نه تنها او را مذمت میکنند. مدح و ذم در محورهای حکم عقلی برای کشورهای غیر اسلامی است، در کشورهای اسلامی گذشته از مدح و ذم عقلا، ثواب و عقاب دینی هم برایش مترتب است.
تبیین عقل مقابل جهل
پرسش: ...
پاسخ: آن عقلی که در مقابل جهل معرفی میکنند >ما عُبِدَ به الرحمن< است عقل عملی است. این عقل است که البته بسیار کم است. فرمود: «رُبَّ عالمٍ قد قَتَلَهُ جهله»؛ بسیار درس خواندههاییاند که جاهلند آن جهل یعنی جهالت که ﴿یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ﴾ . عقل، آدم را عقال میکند. از بیانات نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که عقل را چرا عقل گفتند؟ فرمود که همان طوری که عقال، زانوهای شتر سرکش را عقال میکند میبندد، عقل هم این غرائز و شهوت و غضب را عقال میکند . خیلیها هستند که درس خواندهاند عالمند ولی عاقل نیستند: «رُبَّ عالمٍ قد قَتَله جهلُه و علمه معه لا ینفعه» آن عقل یعنی عقال کننده آنکه >ما عُبِد به الرحمن< است، چون عقل عملی است و این عقل، عقل نظری است که درک میکند فتوا میدهد.
پرسش: ...
پاسخ: چرا؛ خیلی از منقولات «یُثیرُوا لهم دفائِنَ العقول» است، خیلی از عقلها مؤید نقل است چون هماهنگ-اند. مثل اینکه قرآن در مقابل سنت است؛ اما خیلی از چیزها که در قرآن است در روایات هست، خیلی از چیزها که در روایات است در قرآن است. اینکه میگویند منبع دین چهار تاست در حقیقت، منبع دین سه تاست، چون اجماع به سنت برمیگردد: یکیاش کتاب است دیگری سنت است سومی عقل، اینها مشترکات فراوانی دارند. معنای تقابل این نیست که هر چه در قرآن است در روایت خلاف اوست. معنای تقابل آن است که اگر در روایت نبود در قرآن هست اگر در قرآن نبود در روایت هست اگر در اینها نبود در عقل هست، هر کدام از اینها گفتند حجت است هر کدام از اینها جلو افتادند دیگری مؤید اوست و اگر هم ساکت بود ضرر ندارد، این است معنای تقابل، خب.
پرسش: ...
پاسخ: البته معصوم برای همین است که اشتباه عقل را بگیرد دیگر.
اثبات اصلی معصوم بوسیله عقل
پرسش: ...
پاسخ: خب غیر از معصومین همه اشتباه میکنند ولی اصل اثبات معصوم به وسیله عقل است، ما اصلاً چرا پیغمبر میخواهیم چرا امام میخواهیم چرا عصمت میخواهیم چرا معجزه میطلبیم. فرق معجزه با سحر و شعبده و جادو و کهانت چیست، همه اینها فتوای عقل است دیگر. آن وقت زیر بنا را انسان بپذیرد عقل را مفتاح الشریعه بداند مثل کلید، مثل کلید گنجینه، وقتی وارد گنجینه که میشود این کلید را دم در بگذارد بیاید در گنجینه تاریک، اینچنین نیست. عقل مصباح الشریعه است تا آنجا که هست آدم میخواهد مطلب را درک کند با عقل درک میکند. اگر روایتی مخالف با همین قواعد عقلی بود این دلیل لبی متصل یا منفصل او را تقیید میکند. غرض آن است که در فصل اول باید به خوبی تبیین بشود که اسلام کم ندارد؛ منحصر به خدا و قیامت و اخلاق نیست خدا هست قیامت هست اخلاق هست نبوت هست وحی است امامت است رسالت است مسائل کلامی هست مسائل فقهی و حقوقی و اخلاقی هست کشورداری هست سیاست است و همه چیز. بخشی از اینها را به صورت مقدمه ذکر کرده، بخشی از اینها را به صورت ذی المقدمه و هرگز عقل در مقابل دین نیست [بلکه] در مقابل نقل است؛ اگر چیزی را عقل گفته صحیح است اگر چیزی را نقل گفته درست است؛ منتها درباره نقل، خب خیلی از شرایط هست از جهت رجال بحث کردند از جهت درایه بحث کردند تا یک خبری بشود معتبر، خب عقل هم حسابی دارد کتابی دارد مبادی دارد مقدماتی دارد هر عقل که حجت نیست هر مقدمه عقلی که حجت نیست. همان طوری که هر نقلی حجت نیست همان طوری که درباره نقل زحمتهای زیادی کشیدند رجالش را یک سو درایهاش را یک سو و علم الحدیث عهدهدار این بخشهای گوناگون است در عقل شناسی هم زحمات زیادی کشیدند. خب پس این مغالطه رخت برمیبندد.
پرسش: ...
طرق شفاف شدن اراده خدا
پاسخ: نه، دین اراده ذات اقدس الهی است. اراده ذات اقدس الهی گاهی به وسیله آیه روشن میشود گاهی به وسیله سنت معصومین که از وحی الهی گرفتند روشن میشود گاهی به وسیله حجت الاسلام، حجت الله به نام عقل روشن میشود. این عقل، حجت الله است که در نهان ما آفریده است. تمام جزئیات را که نباید آیات و روایات بگویند. اگر حجت الاسلام را خدا به ما داد این حجت اسلام است که با او اسلام ثابت میشود با او مبانی دین ثابت میشود پس میشود منبع دین دیگر. خب پس این سخن که دین مربوط به خدا و قیامت و اخلاق است کاری به کشورداری سیاست اداره مردم ندارد این ناتمام است. بعد میآیند میگویند حرفهای کارهای انبیا کار استثنایی بود، خب کارهای استثنایی بود آمدند کردند، کار مربوط به دین نبود. آنها چون جزء عقلا بودند این کار را کردند، در حالی که ذات اقدس الهی این همه آیات نازل کرده درباره جنگ درباره مال درباره صلح و مانند آن.
در بحث دیروز هم ملاحظه فرمودید که کشور را دو رکن اساسی اداره میکند: یکی قانون؛ یکی ثروت و هر دو هم که برای الله است و برای رسول الله است و برای امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) برای هیچ کس نیست. متولی اصلی این کارها وجود مبارک حضرت است، آن وقت مردم بیایند وکیل بگیرند که قانون آن خدا را اجرا کنند در حالی که قانون برای اینها نیست؛ مردم بیایند وکیل بگیرند که معدن نفت را درست استخراج بکنند درست صرف بکنند که مال اینها نیست، مردم میتوانند وکیل بگیرند که خانه خودشان و باغ خودشان و مزرع و مرتع شخصی که دسترنج خودشان است درست انجام بدهند؛ اما ثروتی که برای ولیّ عصر است انفال است معدنها کوهها دریاها هواها جنگلها همه این معادن برای ولی عصر است. چه کسی میتواند بگوید که ما آسمان ایران را باید خودمان انتخاب کنیم خب آسمان ایران مال ما نیست، مال ولی عصر است کوهها مال اوست جنگلها مال اوست اگر اینها انفالند و انفال لله و للرسول است بعد مال ولیّ عصر است، خب باید یک کسی که از طرف او آمده این کار را اداره بکند حالا یا نائب عام یا نائب خاص، مردم که وکیل نمیگیرند برای چیزی که مال آنها نیست.
بیان تحلیل ولائی
پرسش: ...
پاسخ: تحلیل کردیم، تحلیل کردیم و چون همین نصوص تحلیل را امام بعدی آمده گفته اگر کسی این را ندهد و با همان مال ازدواج بکند آن نکاحش سفاح است. این تحلیلها حق ولایی است باید امام بعد امضا بکند، در حالی که امام بعد پس گرفته در حالی که امام جواد و امام هادی(سلام الله علیهما) این همه وکلا نصب کردند فرمودند حقوق ما را به ما بدهید. معلوم میشود این مباح است نظیر آب خوردن نیست که مباح باشد [بلکه] این یک تحلیل ولایی است که در یک مقطع خاصی تحلیل کردند. بعدها هم آن همه حکمهای غلاظ و شداد نازل کردند پس انفال که مال آنهاست خمس که در اختیار آنهاست، پس ثروتهای اساسی مملکت مال آنهاست قانون را هم که آنها متولیاند، آن وقت مردم مسلمان بیایند وکیل بگیرند. این سخن مال کشورهای غیر اسلامی میتواند باشد؛ اما مردمی که به یک دین معتقدند و میدانند که این کشور مال ولیّ عصر است، میگویند از طرف او باید کسی اداره کند. این فصل البته همچنان باز است که هر چه شبهه دارید البته خودتان باید علیحده [جداگانه] بحث کنید و در جاهای دیگر که مسئله تمامیت دین یک فصل جداست >هذا تمام الکلام فی الفصل الاول< که البته راهش همچنان باز است. البته این بحثی است که در جاهای دیگر مبسوطاً دارد مطرح میشود ـ به خواست خدا ـ کار پنج جلسه و بیست جلسه هم نیست که دین منطقه بازی دارد این یک کتابی است علیحده [جداگانه] اما فصل دوم هم که خب کتابهای دیگرش را که ولایت فقیه است.
بیان ویژگی ولایت فقیه در نقش عبد محض
مسئله ولایت فقیه خلاصهاش این شد که یک کسی متولی دین باشد عبد محض دین باشد درباره دین بیش از دیگران مطیع و برده و بنده باشد این ولیّ دین نیست متولی دین است. نسبت به مردم، والی است نه ولیّ کتاب حجر، نسبت به دین متولّی است و این حافظ است. خطوط کلی دین چه در بخش فتوا چه در بخش قضا چه در بخش حکم ولا او هم عبد محض است. مسئله مطلق و مقید بودن هم مشخص شد به اینکه در برابر احکام دین عبد محض است نسبت به قوانین عادی همان طوری که دیگران حق دارند کم و زیاد کنند خب او هم کم و زیاد میکند. میماند مسئله مجلس خبرگان که سؤال شده است مجلس خبرگان صلاحیت اینها را شورای نگهبان تعیین میکند فقهای شورای نگهبان، منصوب از طرف رهبرند. خب فقهای شورای نگهبان صلاحیت کسانی را امضا میکنند که در خط رهبری باشند، این اشکال.
پاسخش آن است که در خود قانون اساسی پیش بینی شده که همه مقررات قانون مجلس خبرگان به عهده خود مجلس خبرگان است. در دوره اول که مجلس خبرگانی تشکیل نشده بود تعیین صلاحیتها به عهده فقهای شورای نگهبان بود، الآن خود مجلس خبرگان هم او را تصویب کرده است. اگر مجلس خبرگان ببیند که این یک مشکلی ایجاد میکند که خبرگانی که باید بیایند رهبری را کنترل کنند باید از کانال فقهای شورای نگهبان بگذرند که منصوب از طرف رهبری است فوراً این ماده را عوض میکنند، اینکه در قانون اساسی نیست [بلکه] این جزء مصوبه خود مجلس خبرگان است. خود قانون اساسی در اصل 108 دست مجلس خبرگان را باز گذاشته که تعیین اینها تعداد اینها شرایط اینها کیفیت انتخاب اینها تصویب هر گونه قانون و مقرراتی که مربوط به مجلس خبرگان است به عهده خود مجلس خبرگان است، آن میتواند کم و زیاد بکند ـ اگر ببیند خدای ناکرده تعیین صلاحیت و تشخیص صلاحیت اگر به دست شورای نگهبان باشد مشکل ایجاد میکند ـ خب آنجا چون فقهای عادل هستند مورد اطمینان است این هم پاسخ آن سؤال.
اینکه در روایات آمده است کسی که اعلم است اتقاست باید مسئولیت را داشته باشد این حرف، حق است اعلم باید مسئول باشد اتقی باید مسئول باشد و غیر اعلم مسئول نیست غیر اتقی مسئول نیست و امثال ذلک. اما در بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) آمده است که کشور را باید اعلم بهذا الامر اداره بکند ، فقیهی لازم است که کل جریان را باخبر باشد در متن انقلاب باشد در متن زندانها باشد در متن داخل و خارج باشد او اعلم بهذا الامر است، نه کسی که بیست دوره مکاسب گفته و اگر گفتند که جنگ خلیج فارس را چه کنیم میگوید >لست ادری< او اعلم بهذا الامر نیست [بلکه] او اعلم به مکاسب است؛ در مکاسب استاد خوبی است. بخواهد فتوا بدهد هم اعلم است میشود مرجع تقلید؛ اما اعلم بهذا الامر نیست. این بیان نورانی حضرت امیر است در نهجالبلاغه اینها که دیگر ناسخ التواریخ و عوالی اللئالی و اینها نیست. فرمود کشور را باید اعلم به مدیریت و مدبریت اداره بکند ـ خدای ناکرده ـ کشور را بدهند به دست فقیهی که اتقاست و این دو روزه از دست میدهد. کجا موضع گیری بکند؟ کجا موضع گیری نکند؟ دشمن چگونه تصمیم گرفته؟ الآن چه نقشهای کشیدند؟ این یک لقمه میکند یک روزه مملکت را، در حالی که همه گرگ گونه چشم باز کردند برای اینکه این را ببلعند. اعلم بهذا الامر باید کار را اداره بکند، نه اعلم به غیر هذا الامر. در جریان مشورت در قانون اساسی پیش بینی شده که ولیّ مسلمین، رهبر سیاستهای کلی مملکت را با مجمع تشخیص مصلحت مشورت میکند بعد به دولت ابلاغ میکند، این در قانون اساسی پیش بینی شده. مشورت چیز بسیار خوبی است و در قانون اساسی هم هست.
پرسش: ...
پاسخ: لازم است، لذا مجلس شورای اسلامی مشورت میکند دیگر، با شورای نگهبان مشورت میکند کمیسیونها مدتها روی آن کار میکنند.
پرسش: ...
پاسخ: نه، خود این کار جزء مخصصات لبی اوست که در خود ولایت فقیه خود فقیه از آن جهت که مدیر و مدبر است و همه خصوصیات در او هست یک آدم مدیر و مدبر که بی¬مشورت کار نمیکند، اگر بی مشورت کار بکند که مدیر و مدبر نیست، آگاه به زمان نیست. گذشته از اینکه در قانون اساسی بالصراحه آمده است که سیاستهای کلی را با مجمع تشخیص مصلحت مشورت میکند بعد به دولت ابلاغ میکند، خب هر کاری البته اینچنین است.
پرسش: ...
پاسخ: خب این را با نظر کارشناسی برمیدارد دیگر، بی نظر کارشناسی که بر نمیدارد. تا حال که شانزده سال گذشت که اینچنین نبود، خود امام راحل این کار را نکرد اگر بخواهد بکند با مشورت میکند دیگر.
پرسش: ...
پاسخ: آنها هم بر اثر همین است دیگر. بالأخره تا چه وقت اختلاف باشد اگر ـ خدای ناکرده ـ همیشه اختلافی نقاری پیدا بشود جناحبندی بشود، این مشکل پیش میآید، بالأخره یک راه حلی پیدا میکنند. اصل مشورت یک چیز ضروری است؛ اما وقتی که یک دست باشد یعنی همه در یک جهت حرکت بکنند کمتر نیاز به مجمع تشخیص مصلحت خواهد بود. اگر یک وقت هم محتاج بود اینها کسانی هستند که دلسوزند و آشنا هستند و در نوع شئون هم اطلاع دارند، خب باید آدم مشورت بکند.
اما اینکه نسبت به سایر مراجع بزرگوار چه سمتی دارند در نوبتهای قبل به عرض رسید که مراجع دیگر فتوا میدهند و در بخشهای مربوط به شئون مملکت کأحدٍ من الناس هستند [و] حکم ولایی والی را میپذیرند، نه اینکه او را وکیل بکنند، برای اینکه او اعلم بهذا الامر است اینها نه آن سیاست داخلی را دارند نه آن سیاست خارجی را دارند. کسی انتخاب شده است که گذشته از فقاهت و عدالت مدیر است مدبر چون فرض قضیه این است مدیر است مدبر است آگاه به زمان است و شجاع است و قوی است و همه این کارها را بلد است، خب این میشود والی دیگران ولای او را میپذیرند این نقصی هم نیست، بلکه یک کمال است برای یک انسان باتقوا به یک نظام اسلامی بها میدهد، فتوای خودش هم محفوظ است.
پرسش: ...
پاسخ: فتوا خبر است آن انشاست و حکم میشود واجب وقتی حکم ولایی شد.
پرسش: ...
پاسخ: حکم مقدم است او که فتوا میدهد الآن میداند که تقویت اسلام در این است که جلوی کفار را بگیرند، اگر نگیرند اینها مزاحمند برای مسلمین. او میگوید که این دین چیزیاش تعطیل بردار نیست؛ وقتی مردم حاضرند مجتهد، مبسوط الید است چنین کسی مثل صاحب جواهر، اوایل خود امام(رضوان الله علیه) پرهیز میکرد از اینکه بگوید فقیه میتواند جهاد ابتدایی را به عهده بگیرد. صاحب جواهر گفت چرا نتواند بگیرد تأمل داشت و امام اشکال داشت بعدها شنیدیم امام راه صاحب جواهر را هم طی کرده. خب اگر جلوی کفار را بگیرند به سود اسلام و مسلمین است از محرومین نجات پیدا میکنند چرا این کار را نکنند؟ خلاصه هیچ حکمی از احکام اسلام با بسط قدرت، تعطیل نیست.
پرسش: ...
پاسخ: خب فرق نمیکند دیگر، آن سخن در زید نیست سخن در عمرو نیست سخن در بکر نیست سخن در کسی است که حالا عهدهدار این کار است، خب آن زید نشد این عمرو. یک وقت بحث، بحث شخص است آنکه بحث علمی نیست. یک وقت بحث، بحث علمی است که اصلاً نظام اسلامی، فقیه جامع الشرایط را به عنوان والی میپذیرد یا نه، حالا زید نشد عمرو.
عهده¬دار بودن شئونات کلّی جامعه به وسیله رهبری
پرسش: ...
پاسخ: نه، آنکه وکالت است برای اینکه مردم درباره کارهای خودشان وکیل می¬کنند. شئون کلی مملکت را رهبری به عهده دارد و بالاتر از وکلا ریاست جمهوری هم در حد وکالت است مردم انتخاب میکنند برای مشروعیتش فقیه تنفیذ میکند. خب اگر برای جلوگیری از مسئله استبداد، فقاهت از یک سو عدالت از یک سو که اینها عامل درونیاند برای طهارت روح، مشورت با مجمع تشخیص مصلحت و احترام به آرای عمومی در تنفیذ ریاست جمهوری و مانند آن مانع بیرونی است از سوی دیگر. اگر این سؤال مطرح بشود که حالا که عقل یکی از منابع دین است آخر خیلی از متخصصها کارهای علمی را انجام میدهند، خب چرا آنها والی دین نباشند [و] فقیه والی دین باشد. سرّش آن است که متخصصانی که کارشناسی میکنند در حقیقت، عقل منبع است برای بررسی مقدمات واجب از یک سو، بررسی چیزی که اصلح است یا لازم است یا صلاحیت دارد در بُعد متغیرات از سوی دیگر. فقیه، متخصص است در آن اصول ثابت از سوی دیگر، متخصص است در تشخیص ذی المقدمه از سوی دیگر، آنکه متخصص است در تشخیص اصول ثابت و متخصص است در تشخیص ذی المقدمه او باید حرف اول و آخر را بزند و این شخصی که متخصص است در تشخیص متغیرات، متخصص است در تشخیص مقدمات باید کارهای خود را کارشناسی خود را به او ارائه کند تا او با اصول کلی ثابت و با احکام دین ارزیابی کند بعد دستور اجرا را بدهد. هرگز نمیشود زمام کشور را به دست متخصصی داد که از اصول کلی دین و از احکام دین اطلاع ندارد. اگر اطلاع دارد یا مقلِّد است یا مجتهد. مقلِّد اگر هست که احتمال تغییر است اگر مجتهد است که خب میشود ولیّ فقیه دیگر.
پرسش: ...
پاسخ: قوانین در مرجع تقلید است نه در رهبری. این در رهبری که اصلاً در عروه مطرح نیست. این را در مسئله کشورداری در مسئله جمع زکوات در مسئله اخماس در مسئله مالیات و امثال ذلک. حالا آن کسی که متخصص است یعنی توان آن را دارد که کاملاً تشخیص بدهد ثروت مملکت چه در آسمان چه در زمین چه در زیر دریا و مانند آن چیست او میشود اعلم بهذا الامر. اینکه وجود مبارک حضرت امیر در نهجالبلاغه دارد که اعلم بهذا الامر اولی است یعنی بهذا الامر یعنی >بهذه السیاسه، بهذه الحکومة< به اداره امور مسلمین.
مطلب بعدی آن است که آیا در جهان ممکن است که فقهای متعددی زمام ولایت را به عهده بگیرند یا نه؟ در نوبت دیروز هم به عرض رسید که اگر اینها هیچ ارتباطی با هم ندارند دو تا کشور کاملا جدایی است که هیچ ممکن نیست برای این یکی که در آنجا نماینده تعیین کند و نظیر آنچه در داخل خود تعیین میکند برای دانشگاهها نماینده تعیین کند برای شورای امنیت ملی نماینده تعیین کند و مانند آن هیچ ارتباط ندارد هیچ امکان ندارد، خب آنجا هر فقیهی کشور خودش را اداره میکند. اما در مشترکات، چاره جز وحدت رهبری نیست، در آن مواثیق بین الملل سازمان ملل آنجا که حرف اسلام باید مطرح بشود چاره جز وحدت رهبری نیست. در روایات ما هم هست که از امام(علیه السلام) سؤال میکنند که آیا میشود در یک عصری دو تا امام باشند، فرمود نه «الا و احدهما صامت» ؛ فرمودند اگر دو تا امام بود یعنی دو تا معصوم بود در حقیقت، یکی باید ناطق باشد دیگری صامت. مثل خود سید الشهداء(سلام الله علیه) در عصر امام حسن(علیه السلام) ساکت بود. چون ممکن نیست که دو نفر زمام را به عهده بگیرند، حالا در معصومین یک راه دیگری است برای حل مسئله؛ در غیر معصوم ممکن نیست دو نفر زمام امر را به دست بگیرند و اختلاف نظر نباشد، خود این اختلاف مسئله آفرین است. پس نتیجه اینکه اگر هیچ ارتباطی با هم بود تعدد اولیا رواست و اما اگر اصطکاک بود ارتباط بود، چاره جز وحدت ولیّ نیست.
پرسش: ...
پاسخ: اگر آنها هم میشود زیر مجموعه این، اگر آن بشود که خیلی خوب است.
بالأخره آنچه را که متخصصین تشخیص میدهند غالبهای اجرایی است یا مقدمه واجب است یا به نحو واجب تخییری است و زمام کار، نهایی به دست آن فقیه جامع الشرایط است که به اصول ثابت و احکام دین آشنایی دارد. در مسئله وحدت و تعدد، مثل اینکه آنجا که دو تا کشور است ولی افق یکی است، مثل مرز غربی کشور با شرقی کشور دیگر، حالا حکم حاکم به رؤیت هلال چطور است؟ خب آنجا اگر یک حاکم شرعی حکم کرد که هلال دیده شد بر کسانی که اتفاق افق دارند اطاعت واجب است ولو بعضی در غرب این کشور و برخی در شرق این کشور باشند. تعدد کشور معیار حکم شرعی نیست، عمده آن است که آیا مزاحمت هست، اصطکاک هست امکان هست یا نیست.
مطلب بعدی آن است که اصل حکومت اسلامی از احکام اوّلی است و هرگونه تغییری هم در احکام پیدا بشود هیچ ممکن نیست که حکمی را عوض بکنند، این ممنوع است. مطلب سوم آن است که در مقام امتثال گاهی تزاحم پیدا میشود خود این هم حکم اولی است یعنی دین میگوید که در هنگام تزاحم، شما بررسی کنید اهم را بگیرید مهم را موقتاً رها کنید. اگر چنین حالتی پیش آمد، ترک مهم میشود یک واقعی اضطراری مثل تیمم که حکم ظاهری نیست که با برائت و امثال ذلک شده باشد حکم واقعی است؛ منتها عند الضروره و عند التزاحم آنگاه معلوم میشود که چه حکم اولی است و چه حکم واقعی و چه حکم ثانوی و یکی از سؤالات این بود که ممکن است حکومت را دیگری بگیرد و مسائل شرعی را از فقیه بپرسد. مگر میشود حکومت را دیگری بگیرد و از فقیه اطاعت بکند؟! حرف را کسی میزند که حکومت در دست اوست. حالا فقیه به نحو دیگر تشخیص داده برای صلح و جنگ وقتی که ارتش دست دیگری است قدرت نظامی دست دیگری است او که اطاعت نمیکند.
پرسش: ...
پاسخ: اگر اعلم بهذا الامر شد میشود مقدم دیگر. اگر اعلم بهذا الامر شد هذا الامر امر دینی است دیگر، اعلم بهذا الامر شد یعنی باید دین اسلام را کاملاً در محدوده حکومت بداند نه اعلم به خصوص ارتش یا اعلم به خصوص اقتصاد. اعلم به دین در بخش حکومت، خب میشود مقدم.
پرسش: ...
پاسخ: فقیه در موضوعات از کارشناسی به اهل خبره مراجعه میکند و یقیناً این کار را میکند؛ اما تبعیت به معنای این نیست که در مسائل دینی از او تبعیت بکند یعنی حکمی، این موضوعات را از این میگیرد مشورت میکند و این موضوعات گرفته شده را با اصول کلی دین ارزیابی میکند میبیند که صحیح است بعد دستور اجرایش را میدهد، چون قوانین ثابت و متغیر را او بلد است. پس معیار اطلاق و تقیید هم روشن شد که چندان میدانش باز نیست که هر کاری را بخواهد انجام بدهد انجام بدهد. ولایت هم ولایت شخصی است نه جمعی و نه شورایی، طبق بحثهایی که در نوبتهای قبل به عرضتان رسید. حالا اگر باز تتمه بحث ـ انشاءالله ـ که این دیگر فکر میکنم این بحثها مربوط به مطالب دیگر است حالا یک روز یا دو روز مانده بقیه جلد شش المیزان تمام بشود ـ انشاءالله ـ¬.
«و الحمد لله رب العالمین»
- اثبات اصلی معصوم به وسیله عقل
- مستحق دیه و قصاص بودن اولیای دم
- منبع دینی بودن عقل در مسائل جمعی و فردی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ﴾
مستحق دیه و قصاص بودن اولیای دم در مراحل گوناگون
یکی از مطالب پایانی سورهٴ مبارکهٴ «مائده» این بود که عفو و مجازات از حقوقی است که در اسلام تقریر شده است. در جنایتهای شخصی، اولیای دم حق قصاص یا دیه یا تخفیف یا عفو را در مراحل گوناگون دارند. اصل این ولایت و سمت را ذات اقدس الهی در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» مشخص کرد که ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ ِانَّهُ کانَ مَنْصُوراً﴾ . نحوه کیفر را هم در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیه 178 و 179 بیان کرد که ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ فِی الْقَتْلی﴾، آنگاه فرمود اگر کسی عفو کرد یا تخفیف داد حقی است در اختیار خودش: ﴿فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخیهِ شَیْءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسانٍ ذلِکَ تَخْفیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ﴾ بعد هم فرمود: ﴿وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی اْلأَلْبابِ﴾.
در این گونه از موارد اگر کسی تعدی کرد آن مورد تعدی یعنی مجنی علیه حقی بر عهده جانی دارد. در صورتی که حق یک جانبه باشد شخص میتواند عفو کند، چه اینکه میتواند انتقام بگیرد و هر دو حکم را ذات اقدس الهی امضا کرده است. در پایان سورهٴ مبارکهٴ «نحل» فرمود اگر کسی نسبت به شما تعدی کرد میتوانید به مثل آن تعدی انتقام بگیرید ولی اگر صبر کنید و بگذرید و عفو کنید بهتر است یعنی در آیه 126 سوره «نحل» اینچنین فرمود: ﴿وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصّابِرینَ﴾. چه اینکه در بخشهای دیگر، در سور دیگر فرمود: ﴿فَمَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُمْ﴾ . گاهی در بعضی از ملتها جزای سارق را همان استرقاق قرار میدادند یعنی اگر کسی سرقت کرده بود او را به بردگی میگرفتند، نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ یوسف آمده است که ﴿مَنْ وُجِدَ فی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ﴾ یعنی هر کسی که در رحل او این پیمانه پیدا شده است و معلوم شد که این صواع را او سرقت کرده است او را به استرقاق میگیرند به عنوان برده این رسم آنها بود که ﴿مَنْ وُجِدَ فی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ﴾. در هر ملتی بالأخره یک قانونی بود برای عفو یا برای انتقام. این گونه از مسائل در جریان امور شخصی رایج است بحثی نیست.
کیفیت دفاع >والی< در نظام اسلامی از توده مردم
درباره مسائلی که مربوط به یکی نظام اسلامی و حکومت است اگر کسی جنایتی نسبت به توده مردم کرد در حقیقت، نسبت به کسی کرد که آن والی نسبت به آنها موظف است حقوق آنها را استیفا کند. در چنین مواردی والی اقدام میکند و حقوق محرومین را از ظالم استرداد میکند و اگر کسی نسبت به شخص او جنایت کرد مثل سایر اشخاص او هم میتواند انتقام بگیرد هم میتواند عفو بکند؛ ولی اگر کسی نسبت به یک نظام، احسانی کرده است مطیع نظام بود باید او را تشویق کرد، چون در مسئله اطاعت و خدمت حق از آن مطیع است و در مسئله جنایت، حق از آن مجنیٌ علیه است. اگر کسی اطاعت کرد در حقیقت طلبکار است، نظام باید حق او را بپردازد و اگر معصیت کرد بدهکار است، نظام میتواند او را تنبیه کند و میتواند او را عفو کند. مسائل شخصی هم همین طور است؛ اگر کسی نسبت به انسان خدمتی کرده است حقی را بر انسان پیدا کرده است انسان موظف است آن حق را برگرداند و اگر نسبت به کسی بد رفتاری کرده است انسان هم میتواند انتقام بگیرد هم میتواند عفو کند، زیرا در جنایت حق، برای مجنیٌ علیه است در اطاعت، حق برای مطیع. لذا تخلف وعده روا نیست [و] تخلف وعید جایز است یعنی آن حکیمی که وعده داده است نمیتواند خلف وعده کند؛ ولی میتواند از انتقام صرف نظر کند چون خلف وعید و خلف تهدید مخالف حکمت و عدالت نیست؛ اما خلف وعده مخالف حکمت و عدالت است.
در بحثهای روزهای گذشته ـ به یک مناسبتی ـ جریان تمامیت و جامعیت دین و همچنین سرپرستی دین به دست فقیه جامع الشرایط مطرح شد. این بحثها را باید کاملاً از هم جدا کرد یعنی آنچه به دین برمیگردد در فصلی جداگانه تنظیم و تدوین بشود و آنچه مربوط به والی دینی و فقیه جامع الشرایط و ولایت فقیه و مانند آن است در فصل جداگانه، اینها هیچ ارتباطی با هم ندارند.
نظرات متفاوت درباره ولایت فقیه
بعضیها ولایت فقیه را قبول دارند ولی میگویند اصلاً دین قلمروش محدود است، قهراً ولایت والی هم محدود خواهد بود. بعضیها از همان اول آمدهاند درباره ولایت فقیه مشکل داشتند، بعضی درباره اطلاق و تقیید سخنی دارند.
نیازمند بودن دین به یک راهنمای کامل
بحثهای اساسی در دو فصل است هر کدام از این فصول مستقل و جداگانه زیر مجموعه فراوانی دارد. ما در فصل اول باید به این نتیجه برسیم که دین یک حقیقت کاملی است برای اداره تمام شئون جامعه انسانی پیام دارد [و] دین نقصی ندارد؛ نمیشود گفت دین فقط درباره خدا و قیامت و اخلاق کار دارد کارهای دنیا را دین به دست مردم سپرده است، چون عقل مردم برای اداره شئونشان کافی است لذا دین درباره دنیا حرفی ندارد. حرف مستقیم دین سه تاست: یکی درباره خدا؛ یکی درباره قیامت؛ یکی هم درباره اخلاق. این سخن، ناصواب است برای اینکه دین برای اداره همه امور مردم آمده است و انسانی که میخواهد با طبیعت آشنا باشد انسانی که میخواهد با ماورای طبیعت آشنا باشد هر دو قسم را نیازمند است که کسی او را راهنمایی کند چه در بخشهای طبیعت چه در بخشهای ماورای طبیعت و بهترین نمونه برای تمامیت دینی سنت و سیرت خود انبیاست، برای اینکه انبیا آمدند جنگهای فراوانی علیه اینها تحمیل شده است همه اینها را تحمل کردهاند شهدای زیادی هم دادهاند چه از خودشان چه از یارانشان تا بتوانند حکومت را تاسیس کنند وگرنه اگر انبیا میآمدند فقط برای گفتن این مسائل که خدایی هست و قیامتی هست و اخلاق این است در حد یک مسئله گفتن یا معلم اخلاق بودن که دیگر کار به آنجا نمیرسید که ﴿وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ یا ﴿وَ قَتْلِهُمُ اْلأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقِّ﴾ یا ﴿وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیِّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثیرٌ﴾ ، این همه آیات نشان میدهد که بالأخره اینها برای کار مهمی آمدند که طاغوتیان با آنها در جنگ بودند.
بیان ویژگی قضا درآیه شریفه
مطلب دیگر آن است که خود قرآن کریم که غنیترین و قویترین منبع دین است احکامی را برای رسول گرامی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ثابت کرده است حقوقی را ثابت کرده است، و دیگران را در برابر این احکام، خاضع معرفی کرد چه در بخش قضا فرمود: ﴿وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً﴾. این قضا به معنای حکم دادگاه خاص نیست، چون خدا که قاضی است اینچنین نیست که حکم دادگاهی داشته باشد [بلکه] قضا اعم از حکم شرعی و حکم ولایی و حکم دادگاهی است. اینکه فرمود: ﴿وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ﴾ معنایش این نیست که اگر پیغمبر قاضی دادگاه بود و حکمی کرد همه باید بپذیرند، خب ﴿إِذا قَضَی اللّهُ﴾ چطور؟ خدا که قاضی دادگاه نیست. این قضا به معنای جامع است؛ هم فتوا را میگیرد هم حکم قضایی را. میگیرد هم حکم ولایی را هر حکمی را که خدا کرد چه در بخش فتوا چه در بخش ولا لازم الاتباع است، هر حکمی را که پیغمبر خدا کرد در حقیقت از طرف ذات اقدس الهی پیام میآورد به صورت فتوا بیان کند یا به صورت انشای قضایی بیان کند یا به صور انشای ولایی بیان میکند همه اینها لازم الاتباع است؛ منتها در بخشی او والی است در بخشی هم رسول.
اجرای خطوط دین به وسیله مجری دین
از طرف دیگر هم مسئله ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ و مانند آن نشان میدهد که اینها والیاند، خب اگر کسی بگوید که خیلی از مسائل را عقل میفهمد دین نمیگوید این در نوبتهای قبل مکرر روشن شد که عقل در مقابل نقل است نه عقل در مقابل دین، لذا بحثهای اساسی اصول در علوم حوزوی آن است که منبع غنی دین چهارتاست عقل است و کتاب است و سنت است و اجماع. فصل اول را تمام نکرده به سراغ فصل دوم نباید برویم یعنی وقتی ثابت شد که دین، همه چیز را دارد آنگاه باید بحث بشود که متولی این دین کیست. آنهایی که راههای تندتری را طی میکنند تمام این لبه تیز حملهشان به خود دین است که اصلاً دین، مربوط به آخرت و خدا و اخلاق است بشر هم از دین همین انتظار را دارد. دین هم از بشر انتظار دارد که او موحد باشد مشرک نباشد، به قیامت معتقد باشد الحاد نداشته باشد و اخلاق را رعایت کند همین! ما از دین بیش از این سه امر را انتظار نداریم، دین هم از ما بیش از این سه امر را انتظار ندارد بقیه کارها را گذاشته به عهده خود مردم. در حالی که خود دین، عقل را به عنوان حجت الله حجت الاسلام معرفی کرده است ، چیزی را که عقل تشخیص بدهد گفته دین است عقل هم دلیل فقاهی دارد و هم دلیل اجتهادی که به طور اجمال بحثهایش گذشت.
از اینجا معلوم میشود وقتی که دین یک چیز کامل است اگر کسی چیزی را تشخیص داد و سود و زیان را در سایه او تشخیص داد در حقیقت، این گفته دین است. اگر این را انجام ندهد همان قیامتی را که معتقد است در همان قیامت، عقاب میشود. اگر گفته عقل گفته دین نباشد، خب آدم چیزی را که صحیح تشخیص داد و تشخیص داد که الآن بیماران و کودکان را باید این طوری واکسن کرد و اگر این طور واکسن نکنیم کودکان فلج میشود، خب نکند این کار را، آیا در قیامت به جهنم میرود یا نمیرود پس معلوم میشود این حرف دین است دیگر. آن خطوط کلی را اگر کسی تشخیص داد که این کشور را باید بخشی را با کشاورزی بخشی را با صنعت، کشاورزیاش هم با مهار کردن آب، آب هم به این است که در بعضی از جاها سد خاکی در بعضی از جاها سد بتونی و عمداً این کار را نکند آیا به جهنم میرود یا نمیرود؟ اگر به جهنم میرود معلوم میشود حرف، حرف دین است دیگر.
منبع دینی بودن عقل در مسائل جمعی و فردی
پس معلوم میشود که عقل، منبع دین است. حالا این عقلی که منبع دین است در مسائل فردی منبع دین است در مسائل جمعی هم منبع دین است. عقل فتوا میدهد در امور دینی، نه اینکه عقل منبع نباشد در مقابل دین باشد. این حرف به عنوان کلمه قصار مکرر این قدر ما باید بگوییم تا باور بکنیم که عقل در مقابل نقل است نه عقل در مقابل دین، دهها بار صدها بار باید در سخنرانیها در گفتهها در نوشتهها در مجامع عمومی بگوییم تا جا بیفتد این حرف که عقل در مقابل دین نیست عقل در مقابل نقل است. نشانهاش این است که کتب دینی ما پر از استدلالهای عقلی است، گاهی به دلیل عقل تمسک میکنند گاهی به دلیل نقل تمسک میکنند و مؤیدش هم این است که اگر چیزی را عقل تشخیص داد که این امر لازم است اگر کسی این امر را انجام ندهد، خب یقیناً به جهنم میرود پس معلوم میشود حرف دین است. اگر عقل در مقابل دین بود، خب حداکثر این است که او را مذمت میکنند میگویند خب شما که تشخیص میدادی که باید در شرایط کنونی کودکها را اینچنین واکسن کرد چرا اقدام نکردی همین! تقبیح عقلاست دیگر جهنم نمیرود. مثل کشورهایی که به خدا معتقد نیستند آنها هم همین عقل را دارند؛ اما در حد مدح و ذم. ما همین عقل را داریم اما در حد بهشت و جهنم تا آنجا، مدح و ذم عقلا سر جایش محفوظ است اما عمده، مدح و ذم خداست به صورت ثواب و عقاب؛ اگر کسی تشخیص داد بر اساس مسائل علمی که بخشی از این کشور باید صنعتی بشود نه مونتاژ و نکند این کار را، خب این یقیناً جهنم میرود. اگر انسان بر خلاف عقل کرد جهنم رفت، معلوم میشود این منبع دین است دیگر.
امر ارشادی بودن ارجاعات شارع مقدس
اگر امر باشد آنچه را که شارع مقدس به عقل ارجاع میدهد آن حرفهای تأییدی امر ارشاد است؛ در امر ارشادی معنایش این نیست که اگر کسی بر خلاف امر ارشادی انجام داد جهنم نمیرود [بلکه] معنایش این است که دو بار جهنم نمیرود؛ مثلاً اگر شارع مقدس فرمود که: ﴿أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ﴾ و رسول دستور داد یا پیام خدا را آورد در بخشهایی که مربوط به عبادتهاست فرمود نماز صبح مثلاً دو رکعت است، در بخشهای ولایی فرمود جنگ احد باید خارج شهر باشد، اینکه فرمود: ﴿أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ﴾ اگر کسی نماز صبح را نخواند دو بار به جهنم نمیرود: یکی برای اینکه ﴿وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ﴾ را اطاعت نکرده؛ یکی برای اینکه ﴿وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ﴾ را اطاعت نکرده این را میگویند ارشادی؛ امر ارشادی تابع مرشد الیه است مرشد الیه اگر حرام بود حرام، واجب بود واجب، مستحب بود مستحب، مکروه بود مکروه، نه اینکه امر ارشادی حکم ندارد.
حالا در بخش طبیب یک طبیب حاذقی به انسان گفته است این غذا برای شما ضرر دارد، خب اگر کسی این غذا را خورد جهنم میرود دیگر، اینچنین نیست که فقط مدح و ذم باشد؛ این مدح و ذم برای کشورهای غیر اسلامی است ما میگوییم هم مدح و ذم است هم ثواب و عقاب. حرام است، اینکه میگویند اگر طبیب حاذق گفت این روزه برای شما ضرر دارد این روزه حرام است چون حرام دیگر مبعِّد مولاست و مقِّرب نیست میشود باطل، حالا اگر کسی حرف طبیب را گوش نداد و روزه گرفت، خب جهنم میرود نه تنها او را مذمت میکنند. مدح و ذم در محورهای حکم عقلی برای کشورهای غیر اسلامی است، در کشورهای اسلامی گذشته از مدح و ذم عقلا، ثواب و عقاب دینی هم برایش مترتب است.
تبیین عقل مقابل جهل
پرسش: ...
پاسخ: آن عقلی که در مقابل جهل معرفی میکنند >ما عُبِدَ به الرحمن< است عقل عملی است. این عقل است که البته بسیار کم است. فرمود: «رُبَّ عالمٍ قد قَتَلَهُ جهله»؛ بسیار درس خواندههاییاند که جاهلند آن جهل یعنی جهالت که ﴿یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ﴾ . عقل، آدم را عقال میکند. از بیانات نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که عقل را چرا عقل گفتند؟ فرمود که همان طوری که عقال، زانوهای شتر سرکش را عقال میکند میبندد، عقل هم این غرائز و شهوت و غضب را عقال میکند . خیلیها هستند که درس خواندهاند عالمند ولی عاقل نیستند: «رُبَّ عالمٍ قد قَتَله جهلُه و علمه معه لا ینفعه» آن عقل یعنی عقال کننده آنکه >ما عُبِد به الرحمن< است، چون عقل عملی است و این عقل، عقل نظری است که درک میکند فتوا میدهد.
پرسش: ...
پاسخ: چرا؛ خیلی از منقولات «یُثیرُوا لهم دفائِنَ العقول» است، خیلی از عقلها مؤید نقل است چون هماهنگ-اند. مثل اینکه قرآن در مقابل سنت است؛ اما خیلی از چیزها که در قرآن است در روایات هست، خیلی از چیزها که در روایات است در قرآن است. اینکه میگویند منبع دین چهار تاست در حقیقت، منبع دین سه تاست، چون اجماع به سنت برمیگردد: یکیاش کتاب است دیگری سنت است سومی عقل، اینها مشترکات فراوانی دارند. معنای تقابل این نیست که هر چه در قرآن است در روایت خلاف اوست. معنای تقابل آن است که اگر در روایت نبود در قرآن هست اگر در قرآن نبود در روایت هست اگر در اینها نبود در عقل هست، هر کدام از اینها گفتند حجت است هر کدام از اینها جلو افتادند دیگری مؤید اوست و اگر هم ساکت بود ضرر ندارد، این است معنای تقابل، خب.
پرسش: ...
پاسخ: البته معصوم برای همین است که اشتباه عقل را بگیرد دیگر.
اثبات اصلی معصوم بوسیله عقل
پرسش: ...
پاسخ: خب غیر از معصومین همه اشتباه میکنند ولی اصل اثبات معصوم به وسیله عقل است، ما اصلاً چرا پیغمبر میخواهیم چرا امام میخواهیم چرا عصمت میخواهیم چرا معجزه میطلبیم. فرق معجزه با سحر و شعبده و جادو و کهانت چیست، همه اینها فتوای عقل است دیگر. آن وقت زیر بنا را انسان بپذیرد عقل را مفتاح الشریعه بداند مثل کلید، مثل کلید گنجینه، وقتی وارد گنجینه که میشود این کلید را دم در بگذارد بیاید در گنجینه تاریک، اینچنین نیست. عقل مصباح الشریعه است تا آنجا که هست آدم میخواهد مطلب را درک کند با عقل درک میکند. اگر روایتی مخالف با همین قواعد عقلی بود این دلیل لبی متصل یا منفصل او را تقیید میکند. غرض آن است که در فصل اول باید به خوبی تبیین بشود که اسلام کم ندارد؛ منحصر به خدا و قیامت و اخلاق نیست خدا هست قیامت هست اخلاق هست نبوت هست وحی است امامت است رسالت است مسائل کلامی هست مسائل فقهی و حقوقی و اخلاقی هست کشورداری هست سیاست است و همه چیز. بخشی از اینها را به صورت مقدمه ذکر کرده، بخشی از اینها را به صورت ذی المقدمه و هرگز عقل در مقابل دین نیست [بلکه] در مقابل نقل است؛ اگر چیزی را عقل گفته صحیح است اگر چیزی را نقل گفته درست است؛ منتها درباره نقل، خب خیلی از شرایط هست از جهت رجال بحث کردند از جهت درایه بحث کردند تا یک خبری بشود معتبر، خب عقل هم حسابی دارد کتابی دارد مبادی دارد مقدماتی دارد هر عقل که حجت نیست هر مقدمه عقلی که حجت نیست. همان طوری که هر نقلی حجت نیست همان طوری که درباره نقل زحمتهای زیادی کشیدند رجالش را یک سو درایهاش را یک سو و علم الحدیث عهدهدار این بخشهای گوناگون است در عقل شناسی هم زحمات زیادی کشیدند. خب پس این مغالطه رخت برمیبندد.
پرسش: ...
طرق شفاف شدن اراده خدا
پاسخ: نه، دین اراده ذات اقدس الهی است. اراده ذات اقدس الهی گاهی به وسیله آیه روشن میشود گاهی به وسیله سنت معصومین که از وحی الهی گرفتند روشن میشود گاهی به وسیله حجت الاسلام، حجت الله به نام عقل روشن میشود. این عقل، حجت الله است که در نهان ما آفریده است. تمام جزئیات را که نباید آیات و روایات بگویند. اگر حجت الاسلام را خدا به ما داد این حجت اسلام است که با او اسلام ثابت میشود با او مبانی دین ثابت میشود پس میشود منبع دین دیگر. خب پس این سخن که دین مربوط به خدا و قیامت و اخلاق است کاری به کشورداری سیاست اداره مردم ندارد این ناتمام است. بعد میآیند میگویند حرفهای کارهای انبیا کار استثنایی بود، خب کارهای استثنایی بود آمدند کردند، کار مربوط به دین نبود. آنها چون جزء عقلا بودند این کار را کردند، در حالی که ذات اقدس الهی این همه آیات نازل کرده درباره جنگ درباره مال درباره صلح و مانند آن.
در بحث دیروز هم ملاحظه فرمودید که کشور را دو رکن اساسی اداره میکند: یکی قانون؛ یکی ثروت و هر دو هم که برای الله است و برای رسول الله است و برای امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) برای هیچ کس نیست. متولی اصلی این کارها وجود مبارک حضرت است، آن وقت مردم بیایند وکیل بگیرند که قانون آن خدا را اجرا کنند در حالی که قانون برای اینها نیست؛ مردم بیایند وکیل بگیرند که معدن نفت را درست استخراج بکنند درست صرف بکنند که مال اینها نیست، مردم میتوانند وکیل بگیرند که خانه خودشان و باغ خودشان و مزرع و مرتع شخصی که دسترنج خودشان است درست انجام بدهند؛ اما ثروتی که برای ولیّ عصر است انفال است معدنها کوهها دریاها هواها جنگلها همه این معادن برای ولی عصر است. چه کسی میتواند بگوید که ما آسمان ایران را باید خودمان انتخاب کنیم خب آسمان ایران مال ما نیست، مال ولی عصر است کوهها مال اوست جنگلها مال اوست اگر اینها انفالند و انفال لله و للرسول است بعد مال ولیّ عصر است، خب باید یک کسی که از طرف او آمده این کار را اداره بکند حالا یا نائب عام یا نائب خاص، مردم که وکیل نمیگیرند برای چیزی که مال آنها نیست.
بیان تحلیل ولائی
پرسش: ...
پاسخ: تحلیل کردیم، تحلیل کردیم و چون همین نصوص تحلیل را امام بعدی آمده گفته اگر کسی این را ندهد و با همان مال ازدواج بکند آن نکاحش سفاح است. این تحلیلها حق ولایی است باید امام بعد امضا بکند، در حالی که امام بعد پس گرفته در حالی که امام جواد و امام هادی(سلام الله علیهما) این همه وکلا نصب کردند فرمودند حقوق ما را به ما بدهید. معلوم میشود این مباح است نظیر آب خوردن نیست که مباح باشد [بلکه] این یک تحلیل ولایی است که در یک مقطع خاصی تحلیل کردند. بعدها هم آن همه حکمهای غلاظ و شداد نازل کردند پس انفال که مال آنهاست خمس که در اختیار آنهاست، پس ثروتهای اساسی مملکت مال آنهاست قانون را هم که آنها متولیاند، آن وقت مردم مسلمان بیایند وکیل بگیرند. این سخن مال کشورهای غیر اسلامی میتواند باشد؛ اما مردمی که به یک دین معتقدند و میدانند که این کشور مال ولیّ عصر است، میگویند از طرف او باید کسی اداره کند. این فصل البته همچنان باز است که هر چه شبهه دارید البته خودتان باید علیحده [جداگانه] بحث کنید و در جاهای دیگر که مسئله تمامیت دین یک فصل جداست >هذا تمام الکلام فی الفصل الاول< که البته راهش همچنان باز است. البته این بحثی است که در جاهای دیگر مبسوطاً دارد مطرح میشود ـ به خواست خدا ـ کار پنج جلسه و بیست جلسه هم نیست که دین منطقه بازی دارد این یک کتابی است علیحده [جداگانه] اما فصل دوم هم که خب کتابهای دیگرش را که ولایت فقیه است.
بیان ویژگی ولایت فقیه در نقش عبد محض
مسئله ولایت فقیه خلاصهاش این شد که یک کسی متولی دین باشد عبد محض دین باشد درباره دین بیش از دیگران مطیع و برده و بنده باشد این ولیّ دین نیست متولی دین است. نسبت به مردم، والی است نه ولیّ کتاب حجر، نسبت به دین متولّی است و این حافظ است. خطوط کلی دین چه در بخش فتوا چه در بخش قضا چه در بخش حکم ولا او هم عبد محض است. مسئله مطلق و مقید بودن هم مشخص شد به اینکه در برابر احکام دین عبد محض است نسبت به قوانین عادی همان طوری که دیگران حق دارند کم و زیاد کنند خب او هم کم و زیاد میکند. میماند مسئله مجلس خبرگان که سؤال شده است مجلس خبرگان صلاحیت اینها را شورای نگهبان تعیین میکند فقهای شورای نگهبان، منصوب از طرف رهبرند. خب فقهای شورای نگهبان صلاحیت کسانی را امضا میکنند که در خط رهبری باشند، این اشکال.
پاسخش آن است که در خود قانون اساسی پیش بینی شده که همه مقررات قانون مجلس خبرگان به عهده خود مجلس خبرگان است. در دوره اول که مجلس خبرگانی تشکیل نشده بود تعیین صلاحیتها به عهده فقهای شورای نگهبان بود، الآن خود مجلس خبرگان هم او را تصویب کرده است. اگر مجلس خبرگان ببیند که این یک مشکلی ایجاد میکند که خبرگانی که باید بیایند رهبری را کنترل کنند باید از کانال فقهای شورای نگهبان بگذرند که منصوب از طرف رهبری است فوراً این ماده را عوض میکنند، اینکه در قانون اساسی نیست [بلکه] این جزء مصوبه خود مجلس خبرگان است. خود قانون اساسی در اصل 108 دست مجلس خبرگان را باز گذاشته که تعیین اینها تعداد اینها شرایط اینها کیفیت انتخاب اینها تصویب هر گونه قانون و مقرراتی که مربوط به مجلس خبرگان است به عهده خود مجلس خبرگان است، آن میتواند کم و زیاد بکند ـ اگر ببیند خدای ناکرده تعیین صلاحیت و تشخیص صلاحیت اگر به دست شورای نگهبان باشد مشکل ایجاد میکند ـ خب آنجا چون فقهای عادل هستند مورد اطمینان است این هم پاسخ آن سؤال.
اینکه در روایات آمده است کسی که اعلم است اتقاست باید مسئولیت را داشته باشد این حرف، حق است اعلم باید مسئول باشد اتقی باید مسئول باشد و غیر اعلم مسئول نیست غیر اتقی مسئول نیست و امثال ذلک. اما در بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) آمده است که کشور را باید اعلم بهذا الامر اداره بکند ، فقیهی لازم است که کل جریان را باخبر باشد در متن انقلاب باشد در متن زندانها باشد در متن داخل و خارج باشد او اعلم بهذا الامر است، نه کسی که بیست دوره مکاسب گفته و اگر گفتند که جنگ خلیج فارس را چه کنیم میگوید >لست ادری< او اعلم بهذا الامر نیست [بلکه] او اعلم به مکاسب است؛ در مکاسب استاد خوبی است. بخواهد فتوا بدهد هم اعلم است میشود مرجع تقلید؛ اما اعلم بهذا الامر نیست. این بیان نورانی حضرت امیر است در نهجالبلاغه اینها که دیگر ناسخ التواریخ و عوالی اللئالی و اینها نیست. فرمود کشور را باید اعلم به مدیریت و مدبریت اداره بکند ـ خدای ناکرده ـ کشور را بدهند به دست فقیهی که اتقاست و این دو روزه از دست میدهد. کجا موضع گیری بکند؟ کجا موضع گیری نکند؟ دشمن چگونه تصمیم گرفته؟ الآن چه نقشهای کشیدند؟ این یک لقمه میکند یک روزه مملکت را، در حالی که همه گرگ گونه چشم باز کردند برای اینکه این را ببلعند. اعلم بهذا الامر باید کار را اداره بکند، نه اعلم به غیر هذا الامر. در جریان مشورت در قانون اساسی پیش بینی شده که ولیّ مسلمین، رهبر سیاستهای کلی مملکت را با مجمع تشخیص مصلحت مشورت میکند بعد به دولت ابلاغ میکند، این در قانون اساسی پیش بینی شده. مشورت چیز بسیار خوبی است و در قانون اساسی هم هست.
پرسش: ...
پاسخ: لازم است، لذا مجلس شورای اسلامی مشورت میکند دیگر، با شورای نگهبان مشورت میکند کمیسیونها مدتها روی آن کار میکنند.
پرسش: ...
پاسخ: نه، خود این کار جزء مخصصات لبی اوست که در خود ولایت فقیه خود فقیه از آن جهت که مدیر و مدبر است و همه خصوصیات در او هست یک آدم مدیر و مدبر که بی¬مشورت کار نمیکند، اگر بی مشورت کار بکند که مدیر و مدبر نیست، آگاه به زمان نیست. گذشته از اینکه در قانون اساسی بالصراحه آمده است که سیاستهای کلی را با مجمع تشخیص مصلحت مشورت میکند بعد به دولت ابلاغ میکند، خب هر کاری البته اینچنین است.
پرسش: ...
پاسخ: خب این را با نظر کارشناسی برمیدارد دیگر، بی نظر کارشناسی که بر نمیدارد. تا حال که شانزده سال گذشت که اینچنین نبود، خود امام راحل این کار را نکرد اگر بخواهد بکند با مشورت میکند دیگر.
پرسش: ...
پاسخ: آنها هم بر اثر همین است دیگر. بالأخره تا چه وقت اختلاف باشد اگر ـ خدای ناکرده ـ همیشه اختلافی نقاری پیدا بشود جناحبندی بشود، این مشکل پیش میآید، بالأخره یک راه حلی پیدا میکنند. اصل مشورت یک چیز ضروری است؛ اما وقتی که یک دست باشد یعنی همه در یک جهت حرکت بکنند کمتر نیاز به مجمع تشخیص مصلحت خواهد بود. اگر یک وقت هم محتاج بود اینها کسانی هستند که دلسوزند و آشنا هستند و در نوع شئون هم اطلاع دارند، خب باید آدم مشورت بکند.
اما اینکه نسبت به سایر مراجع بزرگوار چه سمتی دارند در نوبتهای قبل به عرض رسید که مراجع دیگر فتوا میدهند و در بخشهای مربوط به شئون مملکت کأحدٍ من الناس هستند [و] حکم ولایی والی را میپذیرند، نه اینکه او را وکیل بکنند، برای اینکه او اعلم بهذا الامر است اینها نه آن سیاست داخلی را دارند نه آن سیاست خارجی را دارند. کسی انتخاب شده است که گذشته از فقاهت و عدالت مدیر است مدبر چون فرض قضیه این است مدیر است مدبر است آگاه به زمان است و شجاع است و قوی است و همه این کارها را بلد است، خب این میشود والی دیگران ولای او را میپذیرند این نقصی هم نیست، بلکه یک کمال است برای یک انسان باتقوا به یک نظام اسلامی بها میدهد، فتوای خودش هم محفوظ است.
پرسش: ...
پاسخ: فتوا خبر است آن انشاست و حکم میشود واجب وقتی حکم ولایی شد.
پرسش: ...
پاسخ: حکم مقدم است او که فتوا میدهد الآن میداند که تقویت اسلام در این است که جلوی کفار را بگیرند، اگر نگیرند اینها مزاحمند برای مسلمین. او میگوید که این دین چیزیاش تعطیل بردار نیست؛ وقتی مردم حاضرند مجتهد، مبسوط الید است چنین کسی مثل صاحب جواهر، اوایل خود امام(رضوان الله علیه) پرهیز میکرد از اینکه بگوید فقیه میتواند جهاد ابتدایی را به عهده بگیرد. صاحب جواهر گفت چرا نتواند بگیرد تأمل داشت و امام اشکال داشت بعدها شنیدیم امام راه صاحب جواهر را هم طی کرده. خب اگر جلوی کفار را بگیرند به سود اسلام و مسلمین است از محرومین نجات پیدا میکنند چرا این کار را نکنند؟ خلاصه هیچ حکمی از احکام اسلام با بسط قدرت، تعطیل نیست.
پرسش: ...
پاسخ: خب فرق نمیکند دیگر، آن سخن در زید نیست سخن در عمرو نیست سخن در بکر نیست سخن در کسی است که حالا عهدهدار این کار است، خب آن زید نشد این عمرو. یک وقت بحث، بحث شخص است آنکه بحث علمی نیست. یک وقت بحث، بحث علمی است که اصلاً نظام اسلامی، فقیه جامع الشرایط را به عنوان والی میپذیرد یا نه، حالا زید نشد عمرو.
عهده¬دار بودن شئونات کلّی جامعه به وسیله رهبری
پرسش: ...
پاسخ: نه، آنکه وکالت است برای اینکه مردم درباره کارهای خودشان وکیل می¬کنند. شئون کلی مملکت را رهبری به عهده دارد و بالاتر از وکلا ریاست جمهوری هم در حد وکالت است مردم انتخاب میکنند برای مشروعیتش فقیه تنفیذ میکند. خب اگر برای جلوگیری از مسئله استبداد، فقاهت از یک سو عدالت از یک سو که اینها عامل درونیاند برای طهارت روح، مشورت با مجمع تشخیص مصلحت و احترام به آرای عمومی در تنفیذ ریاست جمهوری و مانند آن مانع بیرونی است از سوی دیگر. اگر این سؤال مطرح بشود که حالا که عقل یکی از منابع دین است آخر خیلی از متخصصها کارهای علمی را انجام میدهند، خب چرا آنها والی دین نباشند [و] فقیه والی دین باشد. سرّش آن است که متخصصانی که کارشناسی میکنند در حقیقت، عقل منبع است برای بررسی مقدمات واجب از یک سو، بررسی چیزی که اصلح است یا لازم است یا صلاحیت دارد در بُعد متغیرات از سوی دیگر. فقیه، متخصص است در آن اصول ثابت از سوی دیگر، متخصص است در تشخیص ذی المقدمه از سوی دیگر، آنکه متخصص است در تشخیص اصول ثابت و متخصص است در تشخیص ذی المقدمه او باید حرف اول و آخر را بزند و این شخصی که متخصص است در تشخیص متغیرات، متخصص است در تشخیص مقدمات باید کارهای خود را کارشناسی خود را به او ارائه کند تا او با اصول کلی ثابت و با احکام دین ارزیابی کند بعد دستور اجرا را بدهد. هرگز نمیشود زمام کشور را به دست متخصصی داد که از اصول کلی دین و از احکام دین اطلاع ندارد. اگر اطلاع دارد یا مقلِّد است یا مجتهد. مقلِّد اگر هست که احتمال تغییر است اگر مجتهد است که خب میشود ولیّ فقیه دیگر.
پرسش: ...
پاسخ: قوانین در مرجع تقلید است نه در رهبری. این در رهبری که اصلاً در عروه مطرح نیست. این را در مسئله کشورداری در مسئله جمع زکوات در مسئله اخماس در مسئله مالیات و امثال ذلک. حالا آن کسی که متخصص است یعنی توان آن را دارد که کاملاً تشخیص بدهد ثروت مملکت چه در آسمان چه در زمین چه در زیر دریا و مانند آن چیست او میشود اعلم بهذا الامر. اینکه وجود مبارک حضرت امیر در نهجالبلاغه دارد که اعلم بهذا الامر اولی است یعنی بهذا الامر یعنی >بهذه السیاسه، بهذه الحکومة< به اداره امور مسلمین.
مطلب بعدی آن است که آیا در جهان ممکن است که فقهای متعددی زمام ولایت را به عهده بگیرند یا نه؟ در نوبت دیروز هم به عرض رسید که اگر اینها هیچ ارتباطی با هم ندارند دو تا کشور کاملا جدایی است که هیچ ممکن نیست برای این یکی که در آنجا نماینده تعیین کند و نظیر آنچه در داخل خود تعیین میکند برای دانشگاهها نماینده تعیین کند برای شورای امنیت ملی نماینده تعیین کند و مانند آن هیچ ارتباط ندارد هیچ امکان ندارد، خب آنجا هر فقیهی کشور خودش را اداره میکند. اما در مشترکات، چاره جز وحدت رهبری نیست، در آن مواثیق بین الملل سازمان ملل آنجا که حرف اسلام باید مطرح بشود چاره جز وحدت رهبری نیست. در روایات ما هم هست که از امام(علیه السلام) سؤال میکنند که آیا میشود در یک عصری دو تا امام باشند، فرمود نه «الا و احدهما صامت» ؛ فرمودند اگر دو تا امام بود یعنی دو تا معصوم بود در حقیقت، یکی باید ناطق باشد دیگری صامت. مثل خود سید الشهداء(سلام الله علیه) در عصر امام حسن(علیه السلام) ساکت بود. چون ممکن نیست که دو نفر زمام را به عهده بگیرند، حالا در معصومین یک راه دیگری است برای حل مسئله؛ در غیر معصوم ممکن نیست دو نفر زمام امر را به دست بگیرند و اختلاف نظر نباشد، خود این اختلاف مسئله آفرین است. پس نتیجه اینکه اگر هیچ ارتباطی با هم بود تعدد اولیا رواست و اما اگر اصطکاک بود ارتباط بود، چاره جز وحدت ولیّ نیست.
پرسش: ...
پاسخ: اگر آنها هم میشود زیر مجموعه این، اگر آن بشود که خیلی خوب است.
بالأخره آنچه را که متخصصین تشخیص میدهند غالبهای اجرایی است یا مقدمه واجب است یا به نحو واجب تخییری است و زمام کار، نهایی به دست آن فقیه جامع الشرایط است که به اصول ثابت و احکام دین آشنایی دارد. در مسئله وحدت و تعدد، مثل اینکه آنجا که دو تا کشور است ولی افق یکی است، مثل مرز غربی کشور با شرقی کشور دیگر، حالا حکم حاکم به رؤیت هلال چطور است؟ خب آنجا اگر یک حاکم شرعی حکم کرد که هلال دیده شد بر کسانی که اتفاق افق دارند اطاعت واجب است ولو بعضی در غرب این کشور و برخی در شرق این کشور باشند. تعدد کشور معیار حکم شرعی نیست، عمده آن است که آیا مزاحمت هست، اصطکاک هست امکان هست یا نیست.
مطلب بعدی آن است که اصل حکومت اسلامی از احکام اوّلی است و هرگونه تغییری هم در احکام پیدا بشود هیچ ممکن نیست که حکمی را عوض بکنند، این ممنوع است. مطلب سوم آن است که در مقام امتثال گاهی تزاحم پیدا میشود خود این هم حکم اولی است یعنی دین میگوید که در هنگام تزاحم، شما بررسی کنید اهم را بگیرید مهم را موقتاً رها کنید. اگر چنین حالتی پیش آمد، ترک مهم میشود یک واقعی اضطراری مثل تیمم که حکم ظاهری نیست که با برائت و امثال ذلک شده باشد حکم واقعی است؛ منتها عند الضروره و عند التزاحم آنگاه معلوم میشود که چه حکم اولی است و چه حکم واقعی و چه حکم ثانوی و یکی از سؤالات این بود که ممکن است حکومت را دیگری بگیرد و مسائل شرعی را از فقیه بپرسد. مگر میشود حکومت را دیگری بگیرد و از فقیه اطاعت بکند؟! حرف را کسی میزند که حکومت در دست اوست. حالا فقیه به نحو دیگر تشخیص داده برای صلح و جنگ وقتی که ارتش دست دیگری است قدرت نظامی دست دیگری است او که اطاعت نمیکند.
پرسش: ...
پاسخ: اگر اعلم بهذا الامر شد میشود مقدم دیگر. اگر اعلم بهذا الامر شد هذا الامر امر دینی است دیگر، اعلم بهذا الامر شد یعنی باید دین اسلام را کاملاً در محدوده حکومت بداند نه اعلم به خصوص ارتش یا اعلم به خصوص اقتصاد. اعلم به دین در بخش حکومت، خب میشود مقدم.
پرسش: ...
پاسخ: فقیه در موضوعات از کارشناسی به اهل خبره مراجعه میکند و یقیناً این کار را میکند؛ اما تبعیت به معنای این نیست که در مسائل دینی از او تبعیت بکند یعنی حکمی، این موضوعات را از این میگیرد مشورت میکند و این موضوعات گرفته شده را با اصول کلی دین ارزیابی میکند میبیند که صحیح است بعد دستور اجرایش را میدهد، چون قوانین ثابت و متغیر را او بلد است. پس معیار اطلاق و تقیید هم روشن شد که چندان میدانش باز نیست که هر کاری را بخواهد انجام بدهد انجام بدهد. ولایت هم ولایت شخصی است نه جمعی و نه شورایی، طبق بحثهایی که در نوبتهای قبل به عرضتان رسید. حالا اگر باز تتمه بحث ـ انشاءالله ـ که این دیگر فکر میکنم این بحثها مربوط به مطالب دیگر است حالا یک روز یا دو روز مانده بقیه جلد شش المیزان تمام بشود ـ انشاءالله ـ¬.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است