display result search
منو
تفسیر آیه 105 سوره مائده _ بخش اول

تفسیر آیه 105 سوره مائده _ بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 40 دقیقه مدت قطعه
  • 197 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 105 سوره مائده بخش اول"
- دیدگاه علامه طباطبائی درباره استفاده برهانی از حدیث من عرف...
- بایع شدن نفس انسان
- عواقب مغلوبیت شهوت و غضب بر عقل

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لاَ یَضُرُّکُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾

گرچه همه آیات الهی نور است و جزء جوامع‌الکلم است ولی بعضی از آیات نسبت به آیات دیگر جامعیت بیشتری دارد اینکه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)فرمود: «اعطیت جوامع الکلم» مصداق بارز آن جوامع‌الکلم خود قرآن کریم است و قرآن کریم دو کار اساسی دارد یکی برای بیان اینکه عالم و آدم را چه کسی آفرید توحید چیست؟ دوم اینکه موحّد کیست؟ آن قسمت اول به معارف برمی‌گردد این قسمت دوم به عارف برمی‌گردد قرآن کریم یک پیام اصلی‌اش آن است که بگوید جهان را چه کسی ساخت مبدأ پیدایش جهان کیست اسما و حسنای او چیست؟ پایان جهان چیست؟ این کارها را چه کسی کرد برای چه کرد و مانند آن که تبیین معارف الهی است دوم برای پرورش عارف است که موحّد را بپروراند مؤمن را بسازد انسان کامل را بسازد بقیه بحثها زیر مجموعه این دو تا اصل است پس اصل اول اینکه «التوحید ما هو» اصل دوم اینکه «الموحد من هو» قرآن جز این دو بیان کار دیگری ندارد بقیه زیر مجموعه همین است اگر اسما و حسنا را ذکر می‌کند آنها بیان اوصاف ذات اقدس الهی است اگر معاد و مواقف معاد و بهشت و جهنم و حساب و کتاب و تطایر کتاب و میزان و کوثر و امثال ذلک را یاد می‌کند اینها بازگشت به خدایی است که هوالاخر است غیر از ﴿هُوَ الأوَّلُ وَالْآخِرُ﴾ که همان ﴿هُوَ الأوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ﴾ است چیزی در عالم نیست خداست و کار او خداست و وصف او خداست و اسم و رسم او این برای بخشهای اول بخش دوم این است که انسان وظیفه‌اش چیست؟ انسان خلیفه خداست کمال انسان در نیل به مبدأ است قرب به مبدأ است و مانند آن این دو عنصر اصلی قرآن کریم است یکی بیان اینکه «التوحید ما هو» دوم اینکه «الموحد من هو؟»
مطلب بعدی آن است که هیچ کتابی به اندازه قرآن کریم درباره معرفت نفس تهذیب نفس تزکیه نفس سخن نگفت و در بین کتابهایی که در این قرن اخیر نوشته شده در این عصر اخیر نوشته شده هیچ کتابی به اندازه تفسیر شریف المیزان درباره نفس سخنی نگفته است شما اگر بحثهای المیزان را در باب نفس جمع بندی کنید شاید دو سه جلد المیزان باشد چون هیچ کاری مهم‌تر از تهذیب نفس نیست نه ما مسئولیتی غیر از این داریم نه از ما ساخته است و نه راه غیر از این است روح موجود است روح مجرد است رابطه روح با بدن چیست رابطه روح با عالم مثال چیست؟ رابطه روح با عالم عقل چیست؟ رابطه روح با عالم اله چیست؟ رابطه روح با بهشت و جهنم چیست؟ این کارهایی که ما می‌کنیم چه اثری در روح دارد آیا اعراض‌اند روح را تغییر می‌دهند یا تغییر نمی‌دهند و مانند آن اینها مهم‌ترین کار ماست و هر کسی این راه را شناخت و طی کرد به جایی می‌رسد و نجات پیدا می‌کند وگرنه همه بحثها و درسها که به این اصل کلی برنگردد به بیرون پرداختن است نه به درون مثل کسی که درون خانه‌اش دارد سقوط می‌کند ویران می‌شود این بیرون را مرتب تعمیر می‌کند شما اگر مسئله نفس را با آن ابعاد گوناگونی که قرآن کریم جمع بندی کرد فیش برداری کنید موضوعها را کنار هم بگذارید بعد به المیزان مراجعه کنید استخراج کنید می‌بینید چهار، پنج جلد المیزان را این مسئله نفس تشکیل می‌دهد خود قرآن کریم که بهترین منبع است برای اینکه پیام خودش را برساند می‌فرماید من دو تا پیام دارم بقیه به همین دو تا پیام برمی‌گردد یکی ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ یکی ﴿یُزَکِّیهِم﴾ آن ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَة﴾ به آن معارف برمی‌گردد و آن ﴿یُزَکِّیهِم﴾ به انسان‌سازی و مؤمن‌پروری برمی‌گردد در حقیقت یکی بیان این است که معارف الهی چیست یکی بیان اینکه انسان کامل کیست و مؤمن کیست تفسیر‌های دیگر از تبیان مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) گرفته تا مجمع‌البیان امین الاسلام(رضوان الله علیه) بعد به تفسیرهای دیگران در ذیل این آیهٴ مبارکه یک صفحه یا دو صفحه گاهی نصف صفحه گاهی ثلث صفحه بحث کردند حداکثر ممکن است سه، چهار صفحه بحث کرده باشند اما بحثهایی که نظیر المنار و امثال ذلک دارند یا حتی مجمع‌البیان دارد اگر یک مقداری درباره این آیه بحث کردند این است که رابطه این آیه با امر به معروف و نهی از منکر چیست برای اینکه این آیه می‌فرماید ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لاَ یَضُرُّکُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ﴾ اگر دیگران گمراه شدند گمراهی دیگران به هدایت شما آسیب نمی‌رساند شما فکر خودتان باشید ﴿لاَ یَضُرُّکُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ﴾ اگر شما هدایت یافتید ضلالت دیگران به حال شما زیانبار نیست عده‌ای به این آیه تمسک کردند راحت طلبان که امر به معروف و نهی از منکر و امثال ذلک واجب نیست همان موعظه کافی است چون موعظه سخنرانی کردن در این زمینه حرف زدن یا چیز نوشتن خیلی سهل‌المؤنه است کلی‌گویی اما یک کسی که بیراهه می‌رود انسان به او اعتراض بکند نقد بکند این کار هر کسی نیست ما خیال می‌کنیم امر به معروف یعنی سخنرانی کردن منبر رفتن موعظه کردن اینها آن ترشّحات امر به معروف است این آن نیست امر به معروف غیر از وعظ است امر فرمان است یک کسی که بد می‌کند آدم باید جلویش را بگیرد این کار کار هر کسی نیست این سخنرانیها چون خیلی آسان است چیز نوشتن چون خیلی آسان است موعظه چون خیلی آسان است به صورت کلی بر و بحر فاجر گوش می‌دهند اما امر فرمان است تعبیر امام راحل(رضوان الله علیه) یک وقتی در همین مسجد اعظم که بحث امر به معروف را طرح می‌کردند گفتند اگر کسی خلاف می‌کند و دیگری به عنوان برادر مؤمن امر به معروف کرد و نهی از منکر کرد و این شخص حرف او را گوش نداد دو تا معصیت کرد یکی معصیت خدا کرد یکی که این فرمان را گوش نداد انسان چنین قدرتی دارد آمر می‌شود و اطاعت امر هم واجب است به هر تقدیر امر به معروف غیر از موعظه است آن ترشّحات ریز امر به معروف می‌خورد به این سخنرانیها و این موعظه‌ها این سخنرانیها و اینها تعلیم است تعلیم غیر از امر به معروف و نهی از منکر است چون این مسئله خیلی مهم است و آیه هم می‌گوید که اگر کسی گمراه شد گمراهی او به هدایت شما آسیب نمی‌رساند یک دستمایه و دست‌آویزی بود برای رفاه‌طلبان آمدند به این آیه تمسک کردند گفتند که ما بیش از این تکلیف نداریم همین که ماه مبارک رمضان و محرم منبر می‌رویم یا چیز می‌نویسیم کافی است اینها تعلیم است نه امر به معروف و نهی از منکر اینها جزء ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَة﴾ است امر به معروف جزء ﴿یُزَکِّیهِم﴾ است فرمان است جلوی بدی را گرفتن است خلاصه مبارزه است یک مایه می‌خواهد و چون چنین چیزی را ممکن بود یک عده‌ای سوء استفاده کنند در زمان خود صحابه هم همین‌طور درگیری بود عده‌ای گفتند نه ما از خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدیم که فرمود امر کنید این آیه را به حضرت عرضه کردند حضرت فرمود آیه پیامش این نیست امر به معروف کنید نهی از منکر کنید البته اگر رسیدید به کسی که موجب به نفس است شح مطاع دارد حرفتان را گوش نمی‌دهد آنجا البته امر به معروف بر شما لازم نیست این همان است که در کتابهای فقهی آمده که اگر شما احتمال تأثیر نمی‌دید می‌بینید که هیچ اثری ندارد البته آن وقت واجب نیست آن یک راه دیگری باید طی کرد خب پس اگر یک مقدار بحثی شده است حتی در تبیان مرحوم شیخ طوسی بعد در مجمع البیان یا به المنار می‌رسید یا به تفسیر‌های دیگر می‌رسید اگر یک مختصر بحثی هست یکی یک صفحه یا نصف صفحه یا دو صفحه بحث است درباره همین مسئله است که آیا این آیه دلیل بر عدم وجوب امر به معروف است یا نه؟ این به همان ﴿لاَ یَضُرُّکُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ﴾ بحث کرده‌اند اما ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ این جمله اولی این را بحث نکرده‌اند سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) چون آن بحث دوم را خیلیها کردند و خیلی عمیق و علمی هم نبود و با چند سطر می‌شد او را جمع بندی کنید همین کار را کردند اما بیش از سی صفحه درباره همین جمله اولی بحث کرده‌اند ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ جمعاً 35 صفحه بحث کردند شاید دو صفحه‌اش کمتر بیشتر یا کمتر مربوط به همین ﴿لاَ یَضُرُّکُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ﴾ باشد اما بیش از سی صفحه‌اش برای همین جمله اولی است تقریباً نه صفحه بحث قرآنی کرده‌اند درباره همین جمله اول نه صفحه بحث روایی کردند درباره این بحث جمله اول این شده هیجده صفحه در حدود چهارده، پانزده صفحه هم بحثهای علمی تلفیقی و متفرقه کرده‌اند درباره مسئله تهذیب نفس خلاصه این است که شما این ایام جا دارد که براساس دو نکته در این زمینه المیزان را محور قرار بدهید و رویش خوب مطالعه کنید یکی آن بعد علمی قضیه است یکی آن بعد معرفتی و تزکیه‌ای و اساس کار ماست تا ما خودمان را نسازیم هرگز قدرت ساختن جامعه را نخواهیم داشت خب در حدود شش سال قبل در جوار بارگاه ملکوتی امام رضا(صلوات الله و سلامه علیه) تابستان که بحث تفسیری بود سورهٴ مبارکهٴ «حشر» آنجا مباحثه شد در سورهٴ مبارکهٴ «حشر» این آیه کریمه که ﴿یَاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ٭ وَلاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾ آن هم جزء این سورهٴ «حشر» است به مناسبت اینکه آن سوره ما را به مراقبت و محاسبت دعوت می‌کند می‌فرماید ﴿یَاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾ هر کسی نگاه کند برای فردایش چه فراهم کرده است قیامت به قدری نزدیک است که گویی فرداست بعد هم فرمود که مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا آنها را انسا کرد آنها به یاد همه چیز هستند فقط خودشان را فراموش کردند این دو تا آیه چون بار عمیقی دارد در شرح آن دو تا آیه از همین آیهٴ محل بحث سورهٴ «مائده» کمک گرفته شد و نوع بحثهای المیزان آنجا مطرح شد اگر آقایان خواستند نوارهایش هست ولی حیفمان می‌آید که الآن بعد از گذشت شش سال ما هم حضور ذهن نداریم که آنجا چه چیز را بحث کردیم ولی مسئله مهمی که این آیه ما را به او دعوت می‌کند او را ما ارجاع بدهیم به آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «حشر» بحث شده است اگر البته نوار آن بحثها در خدمت آقایان باشد او را مطالعه بفرمایید کمک می‌کند ولی این باعث نمی‌شود که ما در اینجا بحث مبسوط نکنیم خلاصه آماده باشید به خواست خدا برای بحث مبسوط درباره نفس اولین مطلب آن است که ذات اقدس الهی انسان را مسافر می‌داند انسان مثل سنگ نیست که یک جایی باشد اگر دیگری او را جابه‌جا کرد که حرکت می‌کند وگرنه ساکن است این‌طور نیست گرچه کل عالم در حرکت است ولی به حسب مثال و به حسب حس یک تکه سنگی یک جایی افتاده است تا کسی او را جابه‌جا نکند جابه‌جا نمی‌شود انسان این‌چنین نیست انسان مثل یک نهر روانی است انسان مسافر است اصل مسافر بودن را ذات اقدس الهی در سورهٴ مبارکهٴ «انشقاق» مشخص کرده است آیهٴ شش به بعد سورهٴ «انشقاق» فرمود ﴿یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ﴾ حالا چه مسلمان چه کافر چه موحّد چه ملحد خطاب به ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ نیست خطاب به انسان است ﴿یَاأَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾ ﴿کَادِحٌ﴾ یعنی کسی که با تلاش و کوشش راه را طی می‌کند چون از این طرف فرمود ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی کَبَدٍ﴾ آن‌که انسان را ساخت فرمود من او را زیبا ساختم ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾ اما این انسانی که در احسن تقویم ساخته شد و به صورت زیبایی خلق شده است ولو بلال حبشی باشد خیلی خوب آفریده شد این همیشه در رنج است هیچ گاه آرام نمی‌گیرد با «لام» قسم ذکر کرد فرمود قسم یاد می‌کنم که من انسان را در رنج ساختم یک کسی خیال می‌کند انسان باشد در عالم زندگی کند و رنج نداشته باشد یک هوس بیجایی است منتها رنجها فرق می‌کند یک مشکل علمی است بعضی مشکل مالی دارند بعضی مشکل خانوادگی دارند بعضی مشکل کسبی دارند بعضی مشکل سیاسی دارند بعضی مشکل هر کسی به یک مشکلی مبتلاست تا ساخته بشود خدا قسم یاد کرد که من انسان را در مکابده در رنج قرار دادم این «لام»اش «لام» قسم است ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی کَبَدٍ﴾ ﴿کَبَدٍ﴾ همین این عضوی از اعضای دستگاه گوارش است اما کَبَد یعنی رنج، درد انسان در این درد باید ساخته بشود تا به جایی برسد خب پس کسی خیال بکند که مثلاً فلان گروه راحت‌اند ما راحت نیستیم این‌چنین نیست ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی کَبَدٍ﴾ چه بهتر که انسان این مکابده و رنج را در راه صحیح صرف بکند یک وقتی کسی بارکشی می‌کند برای اینکه سنگی را جابه‌جا کند یک وقت بارکشی می‌کند برای اینکه گوهری را جابه‌جا بکند خب چه بهتر که انسان جزء بارکشان گروه دوم باشد کسی در عالم نیست که بارکشی نکند و در رنج نباشد فرمود ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی کَبَدٍ﴾ خب چه بهتر که انسان رنجش را در راه صحیح مصرف بکند
پرسش ...
پاسخ: بله آنکه هست نه آنها به خواست خدا در بحثهای بعدی می‌آید آن صیرورت است که فوق سیر است آن صیرورت است که فوق سیر است آن هم صیرورت هم باز دو مقطع دارد یکی صیرورت الی الله است یکی صیرورت اللّهی یکی به سمت اله متحول شدن است یکی الهی شدن است گرچه اله شدن مستحیل است عقلاً و نقلاً این چهار امر از هم جدا بشود یکی سیر الی الله است که یقینی است یکی صیرورت الهی است که حق است یکی صیرورت الی الله است مرحله دوم، یکی صیرورت الهی است مرحله سوم، اینها حق است یکی صیرورت الله است که این مستحیل است عقلاً و نقلاً اله شدن مستحیل است عقلاً و نقلاً الهی و متألّه شدن حق است عقلاً و نقلاً آنها در بحثهای پایانی خواهد آمد خب بنابراین کسی خیال بکند راحت است آن‌که عالم و آدم را آفرید فرمود اینجا جای راحتی نیست قسم یاد کرد خدا ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً﴾ که همه در زحمت‌اند ولی یک عده زحمتشان در این است که حمارگونه بار می‌کشند ﴿لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ﴾ ﴿حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا﴾ یا ﴿فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ﴾ یک وقت نه پیغمبر‌گونه رنج می‌کشد امام‌گونه رنج می‌کشد که معارفی بیندوزد و با خود ببرد پس ﴿یَاأَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ﴾ تا آنجا در زحمتید از آن به بعد اگر خوب رفتی راحتی اگر بردنت اول درد مضاعفت شروع می‌شود بالأخره یا می‌روی یا می‌برند کسی آرام نیست اگر کسی خود مایل بود راه را می‌رود نشد او را می‌برند فرمود ﴿یَاأَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «انشقاق» ﴿إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾ حالا اگر مؤمن بودی با جمال حق با رحمت حق ملاقات می‌کنی ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ ٭ إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾ اگر خدای ناکرده کسی ملحد بود که ﴿وَوَجُوهٌ یَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ﴾ ترحبهم کذا و کذا اینها کسانی‌اند که اولین روز رنج مضاعفشان شروع می‌شود و ذات اقدس الهی درباره آنها فرمود که این گروه نامه اعمالشان را به دست چپ می‌دهند چون در همان آیهٴ شش سورهٴ «انشقاق» به بعد این‌چنین آمده است ﴿یَاأَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی﴾ تا آنجا می‌روی ﴿رَبِّکَ﴾ وسط هرگز نمی‌ایستی بعد هم ملاقات می‌کنی خدا را ﴿فَأَمَّا مَنْ أُوتِی کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ﴾ ﴿فَسَوْفَ یُحَاسَبُ حِسَاباً یَسِیراً ٭ وَیَنقَلِبُ إِلَی أَهْلِهِ مَسْرُوراً ٭ وَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ ٭ فَسَوْفَ یَدْعُوا ثُبُوراً ٭ وَیَصْلَی سَعِیراً ٭ إِنَّهُ کَانَ فِی أَهْلِهِ مَسْرُوراً ٭ إِنَّهُ ظَنَّ أَن لَن یَحُورَ ٭ بَلَی إِنَّ رَبَّهُ کَانَ بِهِ بَصِیراً﴾ پس همه به لقای حق می‌روند منتها بعضیها ملاقات رحمت حق و جمال حق نصیب آنها می‌شود برخی ملاقات جلال حق و قهر حق نصیبشان می‌شود یک عده در عین حال که کورند ﴿وَنَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَلَی وُجُوهِهِمْ عُمْیاً﴾ کورند و هیچ جا را نمی‌بینند فقط جهنم را می‌بینند می‌گویند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ همین کورها چطور کورها هیچ چیز را نمی‌بینند این همه نعم در قیامت هست نمی‌بینند فقط جهنم را می‌بینند مگر در دنیا این همه مراکز مذهب و کتابهای دینی بود نمی‌دیدند فقط فساد را می‌دیدند این همه آثار بهشت در دنیا بود هیچ کدام را نمی‌دیدند فقط به طرف فساد و معصیت حرکت می‌کردند در قیامت هم این همه نعم هست هیچ چیز را نمی‌‌بینند کورند فقط جهنم را می‌بینند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾ این، این‌ چنین است آنچه که در نهان انسان است آن روز ظهور می‌کند خب یک کسی که این همه مراکز مذهب هست آنجا نمی‌رود آنجا را نمی‌بیند به طرف فساد می‌رود این واقعاً کور است دیگر ﴿فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَی الأبْصَارُ وَلَکِن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور﴾ چشم ظاهریشان کور نیست اما آن چشمی که باید ببیند نمی‌بیند و در قیامت چون این اسرار و سریره‌ها ظهور می‌کند اینها هیچ یک از این نعم را نمی‌شنوند نمی‌بینند بوی بهشت که به فاصله پنصد فرسخ حالا فرسخ دنیا و آخرت به مشام اهلش می‌رسد آنها اصلاً شامّه‌شان بسته است کسی که ﴿صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ﴾ باشد آنجا شامّه بسته هم هست خب بنابراین هیچ کس نیست که به ملاقات خدا نرود کورها هم می‌روند منتها قهر خدا را در جهنم می‌بینند کسانی که بصیر و بینا هستند مهر خدا را در رحمت و بهشت می‌بینند این اولین مطلب.
مطلب دوم یا فصل دوم که هر کدام از اینها زیر مجموعه‌ای دارد اگر بخواهید به همین بحثهای عادی اکتفا بکنید ضرر کردید خلاصه همین بحثهای معمولی می‌شود رسائل و مکاسب در بیاید یا مثل اسفار و اشارات شفا درمی‌آید اگر بخواهید واقعاً خودمان را بسازیم و جامعه را بسازیم باید روی آن علماً و عملاً کار بکنیم این فصل اول روی این فصل اول اگر شما فیش برداری کنید آیات فراوانی است که به انسان می‌گوید تو مسافری و تا لقای خدا نرسید نمی‌ایستید آنجا دارالقرار است بالأخره این ﴿فَفِرُّوْا إِلَی اللَّهِ﴾ این دارالفرار است دنیا دارالفرار است بعد برزخ دارالفرار است در صحنه وسیع قیامت دارالفرار است بالأخره انسان یا بهشت یا جهنم آنجا می‌شود دارالقرار یا می‌روی یا می‌برند رفتیم چه بهتر نرفتیم می‌برند بالأخره این فصل اول که انسان مسافر است و پایان سفر هم لقاء الله است و این لقاءالله یا به مهر و بهشت منتهی می‌شود یا به قهر و جهنم منتهی می‌شود این فصل اول آیات فراوانی را زیر مجموعه اینکه فیش‌برداری کنید مشخص می‌شود که چندین آیه در این زمینه است لازمه این فصل اول فصل دومی است که آیات فراوانی او را در بر دارند و آن این است که مسافرت راه طلب می‌کند خب اگر راه نباشد که سفر نیست آیات فراوانی است که این فصل دوم را تأمین می‌کند که راه وجود دارد گاهی می‌فرماید صراط گاهی می‌فرماید سبیل صراط و سبیل گفتن خب نشانه راه است این یک بخش از آیات گاهی می‌فرماید عجله که در مقابلش تأنّی است عجله در قرآن آمده عجله وصف متحرک است دیگر اگر کسی کار نکند و تلاش و کوشش نداشته باشد این نه تأنّی دارد نه شتاب عجله و تأنّی اینها وصف متحرک است این متحرک یا تندرو است یا کندرو اگر این تندی و کندی را به متحرک نسبت دادند می‌شود عجله و تأنّی ﴿وَکَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً﴾ این دو بخشی از آیات بخش سوم سرعت و بط است سرعت و بط وصف حرکت است نه وصف متحرک فرق سرعت و بط با تأنّی و عجله آن است که عجله وصف متحرک است اما سرعت وصف حرکت آیاتی که دارد ﴿وَسَارِعُوا إِلَی مَغْفِرَةٍ مِن رَبِّکُمْ﴾ یا مسابقه بگذارید ﴿فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ﴾ و سابقوه سرعت و مسابقت چون مسابقه بعد از سرعت است و سرعت هم فرع بر حرکت است تا حرکت نباش سرعت نیست تا سرعت نباشد هم سبقت نیست آن آیات در طول هم است البته فعلاً آنچه که به بحث ما ارتباط دارد آیات سرعت است که سرعت نشانه حرکت است پس حرکت در کار است پس صراط و سبیل گفتن که در قرآن فراوان آمده است «صراط مستقیم سبیل الله» و امثال ذلک نشانه آن است که حرکت است عجله گفتن نشانه آن است که حرکت است در مقابلش تأنّی سرعت گفتن نشانه حرکت است در مقابل بط ضلالت و هدایت نشانه آن است که یک راهی است و یک رونده این راه فی نفسه یا مستقیم است یا معوج این را آیات قرآن کریم دارد که این صراط مستقیم است و قرآن راهی نشان می‌دهد که غیر ذی عوج است این غیر ذی عوج را در بحث غیر ذی زرع ملاحظه فرمودید که یک وقت راه مستقیم است که تخلّف و اختلافی در او نیست یک وقت معوج است معوج یعنی راه کج این راهی که معوج است دو گونه است یک وقتی می‌شود او را اصلاح کرد ترمیم کرد آن فراز و نشیبش را تپه و چاله‌اش را زیاده و نقیصه‌اش را ترمیم کرد این می‌شود راه معوج یک وقت است راهی است که اصلاً قابل اصلاح نیست این را می‌گویند ذی عوج در آیات قرآن کریم فرمود اصلاً این ذی عوج نیست غیر ذی عوج است چون سلب آمده است این سلب هر گونه اعوجاج را از قرآن برمی‌دارد این کتاب غیر ذی عوج است به هیچ وجه هم نمی‌شود او را کج کرد این کتاب را نمی‌شود کج کرد این راه مستقیم است خب.
پرسش ...
پاسخ: نه چون این نفی کرده سلب است
پرسش ...
پاسخ: همان آن غیر ذی‌زرع درباره اثبات است می‌گوید غیر ذی‌زرع است این غیر ذی‌عوج پیام سلبی دارد یعنی هرگونه اعوجاج را نفی می‌کند برای اینکه حالا بعد روشن می‌شود که این اعوجاج از چه کسی درمی‌آید فرمود ﴿یَبْغَونَهَا عِوَجا﴾ آنها می‌خواهند کج کنند وگرنه ما چیز کجی نیاوردیم اینها قرآن را کج نکردند اگر راه عادی باشد این راه عادی ممکن است کسی سنگ رویش بگذارد جایی را آب ببندد جایی را تپه کند جایی را چاله کند این را معوج کند اما اگر یک راهی بود که دست احدی به او نرسید این قابل کم و زیاد کردن نیست اگر بخواهد کسی کم و زیاد کند متحرک را کم و زیاد می‌کند ﴿یَبْغَونَهَا عِوَجا﴾ نه اینکه راه را کم و زیاد بکند این است
پرسش ...
پاسخ: خب بله دیگر آیات «یفسر بعضه بعضا» دیگر
پرسش ...
پاسخ: بله این آن را ندارد چرا؟ به هیچ نحو به قرینه آیات دیگر به هیچ نحو اعوجاج در او نیست چرا؟ برای اینکه کسی بخواهد این را کج و کوله کند ﴿لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾ خودش را می‌خواهد کج و کوله کند بله آزاد است لذا ﴿یَبْغَونَهَا عِوَجا﴾ آنکه در درون خودش است او را کج می‌کند نه این راه را خب پس آیات سورهٴ «انشقاق» نشان می‌دهد انسان مسافر است که آن فصل قبلی بود فصل بعدی این است که راه وجود دارد از تعبیر به سرعت و بط از تعبیر به تأنّی و عجله از تعبیر به ضلالت و هدایت که الآن اخیراً اشاره شده است این نشان می‌دهد که راه وجود دارد چرا؟ برای اینکه اگر راه نباشد نه ضلالتی هست نه هدایتی هدایت برای کجاست برای جایی که راه باشد به مقصد برسد بین راه و مقصد راه‌بند و رهزنی نباشد سالک راه‌شناس باشد و این راه را طی کند می‌گویند هدایت ضلالت کجاست چون ضلالت عدم ملکه همین هدایت است یعنی راه هست مقصد و مقصود هست راهزن و راه‌بند نیست ولی رونده اشتباه کرده بیجا رفته این بزرگراه که انسان را به مقصد می‌رساند هیچ مشکلی در این بزرگراه‌ها نیست حالا اگر کسی راه‌بلد نبود و پیاده‌رو رفت و جاده‌خاکی رفت و گم شد او تقصیر خودش است او را می‌گویند ضال پس ضلالت که در مقابلش هدایت است هدایت که در مقابل ضلالت است نشان می‌دهد یک راهی هست اگر راه نباشد نه هدایت است نه ضلالت مطلب دیگر آن است که
پرسش ...
پاسخ: نه ضلالتی که در مقابل هدایت است وگرنه لقطه را می‌گویند ضال
پرسش ...
پاسخ: بله آن هم همین لقطه است دیگر الآن لقطه گم شده است مالی را که آدم گم کرد یا مطلع است دیگر گم شده نیست یا مطلع نیست می‌گویند ضال آن ضلالت در مقابل ابتلا است ضلالت در مقابل وجدان است اگر لقطه را می‌گویند ضاله شما انشاد ضاله نکنید در مسجد آن ضاله در مقابل مورد اطلاع و مورد یافت و امثال ذلک است اما ضلالت در مقابل هدایت و هدایت در مقابل ضلالت این برای راه است وگرنه هدایتی هم که در مقابل ضلالت نباشد او نشان نمی‌دهد راهی در کار هست خب اگر ضلالت در مقابل هدایت و هدایت در مقابل ضلالت نشانه اینکه راه است پس معلوم می‌شود مقصدی هست.
مطلب دیگر آن است که فرق بین هدایت و ضلالت از یک سو و غوایت از سوی دیگر این است که انسان غاوی غیر از انسان ضال است غاوی یعنی بی‌‌ هدف غوایت یعنی هدف گم کرده بی‌‌ هدف ضال یعنی هدف دارد راه را گم کرده یک وقت انسان اصلاً نمی‌داند کجایی است یک وقت می‌داند کجایی است نمی‌داند کدام راه برود بعضیها اصلاً نمی‌دانند کجا باید بروند بعضی می‌دانند مسلمان‌اند موحّدند خدا را قبول دارند قیامت را قبول دارند منتها راه را گم کردند به جای اینکه راه‌های صحیح را طی کنند راه‌های باطل را طی می‌کنند خیال می‌کنند آنها راه است پس یک وقت انسان راه را گم می‌کند یک وقتی هدف را گم می‌کند اگر هدف را گم کرد می‌شود غاوی بی‌‌ هدف اگر راه را گم کرد می‌شود ضال وزان ضلالت در مقابل غوایت این است وزان نفع و ضرر در مقابل خیر و شرّ است خیر و شرّ نسبت به هدف سنجیده می‌شود نفع و ضرر نسبت به طریق سنجیده می‌شود اگر یک وقتی گفتند این خوب است یا گفتند این بد است یعنی این مقصد رواست آن مقصد روا نیست اگر گفتند این سودمند است سؤال می‌کنند برای چه سودمند است یا گفتند این زیانبار است می‌پرسند برای چه زیانبار است نفع و ضرر برای طریق است خیر و شر برای هدف خب نفع و ضرر هم در قرآن زیاد است فرمود چه چیزی به حال شما ضرر دارد چه چیزی به حال شما نفع دارد یکی از آیاتی که مسئله ضرر را مطرح کرده است همین آیه است ﴿لاَ یَضُرُّکُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ﴾ آیات دیگری دارد که نفع را تأمین کرده است که این برای شما نافع است به شما بهره می‌دهد خب نفع برای راه است بالأخره خب پس این فصل که زیر مجموعه فراوانی دارد نشان می‌دهد که راهی هست اینها آسان است یعنی رسیدن به اینجاها آسان است چه اینکه دیگر مفسران هم رسیده‌اند اما از آن به بعد سخت، سخت است و آن این است که این «راه» کجاست ما در سفرهای عادی یک متحرک داریم یک «راه» داریم یک مقصد اگر کسی عازم زیارت اعتاب مقدّسه است خودش متحرک است این فاصله‌های مثلاً قم تا مشهد یا قم تا کربلا این «راه» است آن رسیدن به آن اعتاب مقدسه و زیارت آن ذوات مطهّره(علیهم الصلاة و علیهم السلام) این هدف است سالک است و مسلک است و مقصد و مقصود این «راه» مشخص است ما در سیر انسانیمان سالک مشخص است که ماییم مقصد و مقصود هم مشخص است که لقاءالله است اما «راه» کجاست این «راه» کجاست «راه» یاد گرفتن است که این مقدمه «راه» است نه «راه» «راه» بیرون در ماست یعنی در آسمان و زمین است اینکه راه نیست نماز «راه» است نماز که یک واجب تکلیفی است نماز که «راه» نیست روزه «راه» است روزه یک وجوب اعتباری و تکلیفی دارد اینهاست که در رساله‌های نوشتند در کتابهای فقهی نوشتند «راه» کجاست هر چه شما و ما بیشتر می‌گردیم می‌بینیم در درون ما اگر «راه» نباشد بیرون برای ما «راه» نیست آن‌که به خدا معتقد است و نماز می‌خواند دارد «راه» می‌رود آن‌که به خدا معتقد است و روزه می‌گیرد دارد «راه» می‌رود آن‌که به خدا معتقد است و واجبها را عمل می‌کند او سالک است در سیر و سلوک است آن‌که حرام را ترک می‌کند در سیر و سلوک است قهراً «راه» که مسلک است با سالک یکی می‌شود «راه» بیرون از ما نیست «راه» در کتابها نیست «راه» در حوزه نیست «راه» در درس و بحث نیست اینها مقدمه «راه» است که ما «راه» را طی کنیم وگرنه خب حالا ما فهمیدیم نماز واجب است اینکه «راه» نشد وقتی شروع کردیم به نماز خواندن این شروع به «راه» رفتن است فهمیدیم روزه واجب است اینکه «راه» نیست وقتی شروع کردیم به روزه گرفتن این «راه» رفتن است پس «راه» از خود سالک شروع می‌شود پس مسلک و سالک می‌شود یکی «راه» و رونده می‌شود یکی این در خودش دارد سیر می‌کند این است که ذات اقدس الهی فرمود ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ می‌خواهید به مقصد برسید مواظب خودتان باشید مثل اینکه به هر راننده‌ای می‌گویند آقا اگر می‌خواهی به مقصد برسی درست این «راه» را برو این اتوبان است دیگر از اینجا جدا نشو از این جدا شدی به جاده خاکی رسیدی سقوط می‌کنی ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ﴾ این اسم است به معنی فعل یعنی «الزموا انفسکم» این ﴿أَنْفُسَکُمْ﴾ منصوب است مفعول است برای آن فعل محذوف علیکم اسمی است به معنی فعل «الیک» «علیک» «دونک» «عندک» اینها اما اسم فعل را به تعبیر مرحوم شیخ طوسی «فیک» و «منک» از اینها اسم فعل نمی‌سازند که بوی خودی می‌دهد اما «الیک» «علیک» «دونک» «لدیک» یا به تعبیر بعضیها «امامک» «خلفک» اینها اسم فعل است اگر یک اتومبیلی به سرعت دارد می‌آید و انسان بی‌‌خبر است می‌گویند آقا جلوتو بپا جلو جلو «امامک» «امامک» یا یک گزنده‌ای از پشت سر حمله کرده است می‌گویند «خلفک» «خلفک» یا اگر کسی رسیده به کرانه دریا نمی‌داند اینجا دریاست می‌گویند دریا، دریا یعنی «بعدّ نفسک عن البحر اسد اسد العقرب العقرب الحیه الحیه» تا بگویند بعد نفسک عن الحیه او می‌زند اینجا همه را حذف می‌کنند می‌گویند مار مار بگویند «بعدّ نفسک عن الحیه» تا این کلمات را ادبی بگویند آن مار زد می‌گویند مار مار این است اینجا تا آدم غفلت بکند این مسلک را از دست می‌دهد آن وقت به فکر بیرون است فرمود ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾
پرسش ...
پاسخ: این هم ولایت است دیگر بله درست هم هست ولایت است امام اگر ما که معتقدیم حضرت امیر(سلام الله علیه) امام است یعنی آنکه بیرون از ذات ماست امام است یا تولّی او امامت است تولّی او امامت است وگرنه او آدم خلیفةالله است خب این چه سودی به حال ما دارد او برای خودش است چه مشکلی برای ما حل می‌کند اعتقاد ما به ولایت و امامت و رهبری آنها این تولّی برای ما «راه» است وگرنه او «راه» است برای خودش «راه» است چه سودی به حال ما دارد اعتقاد به اینکه او ولی ماست ما مولاّ علیه او هستیم به دنبال او باید حرکت کنیم این تولّی برای ما صراط است فرمود «الصراط صراطان» یکی امام است یکی دین در قیامت اینها هم ظهور می‌کنند خب وجود مقدس امام(سلام الله علیه) او برای من «راه» است چگونه من می‌توانم با او به لقاءالله برسم تا به درون من راه پیدا نکند اعتقاد به امامت او اعتقاد به ولایت او پیروی دستور او این می‌شود صراط خب اینکه فرمود ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ یعنی مردم مواظب خودتان باشید اگر مواظب خودتان بودید سر راهید اگر مواظب خود نبودید «راه» را رها کردید خب اگر کسی هر سمت آدم برود بیراهه است دیگر مشغول درس و بحث باشد مشغول چیز نوشتن باشد مشغول کارهای دیگر باشد همین که خود را رها کرد مشغول بیرون خود شد سقوط کرد مثل کسی این بزرگراه را رها کرد «راه» را رها کرد حالا بیراهه دارد می‌رود حالا دارد می‌رود خب برود بالأخره بیجا می‌رود و بیرون از اتوبان می‌رود لذا اینجاست که ﴿ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلاّ إِیَّاهُ﴾ هر چه که غیر خدا باشد انسان طلب بکند می‌بیند گم شده است چیزی نیست فرمود کسانی که ﴿وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ﴾ قیعه یعنی آن افق باز بیابان باز که در آن کرانه‌های افق انسان خیال می‌کند آب وجود دارد چنین چیزی را می‌گویند قاع، قیعه، قاع صفصف، قیعه فرمود ﴿کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ﴾ که ﴿یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً﴾ آن‌گاه چون تشنه است و این آبنما را آب می‌بیند به سرعت به دنبال این حرکت می‌کند وقتی آمد دو مطلب بر او روشن می‌شود ﴿اِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئًا﴾ می‌بیند هیچ چیز نیست نفرمود «وجده لا شیء» چون عدم تحت وجدان قرار نمی‌گیرد فرمود ﴿لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً﴾ اما یک چیز دیگر هم آنجا برایش کشف می‌شود ﴿وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفّاهُ حِسَابَهُ﴾ آنجا معلوم می‌شود کار به دست دیگری بود و راه برگشت هم ندارد مگر تمام نیروها را در این راه صرف کرده است تمام اعضا خرد شده دیگر قدرت برای رفتن ندارد از آن به بعد می‌فهمد چشمه جای دیگر است کوثر جای دیگر است این به دنبال تکاثر می‌گشت خب بنابراین آنجا می‌شود ﴿ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلاّ إِیَّاهُ﴾ از این جهت فرمود ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ یعنی «الزموا انفسکم» از اینجا تکان نخورید از اینجا تکان نخوردن لازمه‌اش این است که انسان تمام خاطرات را کنترل کند تمام عقاید را تمام اخلاق را تمام نیّتها را کنترل کند هم بخشهای علمی و دانشی‌اش را کنترل کند هم بخشهای گرایش و عملش را کنترل کند که اینجا بیگانه راه پیدا نکند چون اگر بیگانه راه پیدا کرد صاحبخانه را بیرون می‌کند و اسیر می‌گیرد تمام تلاش شیطان این است که در این درون بیاید و صاحبخانه را بیرون کند و اسیر بگیرد ای کاش او در جنگ جهاد اکبر که انسان با شیطان می‌جنگد اگر خدای ناکرده شکست خورد ای کاش شیطان او را می‌کشت شیطان هم نمی‌کشد که اگر می‌کشت که آدم راحت بود که او اسیر می‌گیرد و دیگر تا ندارد قیامت هم انسان در اسارت شیطان است برای اینکه ﴿کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَیَهْدِیهِ إِلَی عَذَابِ السَّعِیرِ﴾ قیامت هم در تحت امامت شیطان وارد جهنم می‌شود دیگر رها نمی‌کند که رها نمی‌کند او آدم را اسیر می‌گیرد و اینکه در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) آمده است که «کم من عقل اسیر تحت هون امیر» این است خب اگر آدم در جنگ با شیطان کشته می‌شد و نابود می‌شد خب راحت بود بالأخره راحت بود یعنی عذاب ادامه نداشت ولی شیطان هرگز انسان را نمی‌کشد فقط اسیر می‌گیرد.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 40:38

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن