- 940
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 155 تا 158 سوره نساء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 155 تا 158 سوره نساء"
- نقض میثاقهای متعدّد الهی توسط بنیاسرائیل
- تبیین برخی اقسام نقض عهد
- استعمال قتل در معنای جامع قتل و صلب
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَبِما نَقْضِهِمْ میثاقَهُمْ وَ کُفْرِهِمْ بِآیاتِ اللّهِ وَ قَتْلِهِمُ اْلأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقِّ وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ فَلا یُؤْمِنُونَ إِلاّ قَلیلاً ﴿155﴾ وَ بِکُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلی مَرْیَمَ بُهْتانًا عَظیمًا ﴿156﴾ وَ قَوْلِهِمْ إِنّا قَتَلْنَا الْمَسیحَ عیسَی ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذینَ اخْتَلَفُوا فیهِ لَفی شَکِّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ یَقینًا ﴿157﴾ بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ إِلَیْهِ وَ کانَ اللّهُ عَزیزًا حَکیمًا﴿158﴾
نقض میثاقهای متعدّد الهی توسط بنیاسرائیل
بنیاسرائیل بر اثر آن لجاجتی که داشتند، میثاقهای زیادی را ذات اقدس الهی از آنها گرفت و در قبال غالب این میثاقها، نقض عهد کردند و اینکه برای بنیاسرائیل انبیای زیادی اعزام شد نه برای لیاقت ذاتی اینها بود، بلکه برای لجاجت اینها بود؛ احتیاج مبرمی داشتند که انبیایی فراوانی اعزام بشود، هر بار میثاقی که از اینها گرفته میشد نقض میکردند. بعضی از این مواثیق ناظر به اصل پذیرش دین موسای کلیم(سلام الله علیه) بود بعضیها درباره جهاد و پیکار با معاندین بود، بعضیها درباره توبه کردن بود و مانند آن که در غالب این موارد، اینها نقض عهد کردند.
تبیین برخی اقسام نقض عهد
نقض عهد دو قسم است: یک قسم به اصل دین برمیگردد و همراهش قتل انبیا را دارد. یک قسم هم به معاصی کبیره بر میگردد آنها که به اصل دین بر می¬گردد و قتل انبیا را هم به همراه دارد. آنها مایه کیفر تلختری است، لذا درباره آنها میفرماید که ﴿کُونُوا قِرَدَةً خاسِئینَ﴾ و مانند آن. درباره گناهان کبیره که نقض عهد میکردند میفرماید بسیاری از طیّبها را ما بر اینها حرام کردیم: ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذینَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ﴾. در نتیجه، آنچه در آیه 155 و مانند آن محل بحث است که فرمود: ﴿فَبِما نَقْضِهِمْ میثاقَهُمْ وَ کُفْرِهِمْ﴾ این متعلق به محذوف است یعنی «لعناهم بنقضهم میثاقهم» دیگر جوابش بعد نمیآید که ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذینَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ احلّت لهم﴾ متعلق به بعد نیست [بلکه] متعلق به محذوف است. گفتند براساس دو نکته [است]: نکته اول اینکه این ﴿حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ﴾ به وسیله بعضی از گناهان پدید آمد و قبل از این جرائم مهمشان بود. دلیل دوم آن است که آن جرائم مهم که کفر به اصل دین است قتل انبیاست و مانند آن کیفرش، تحریم بعضی از حلالها و طیّبها نیست، کیفرش باید مسخ شدن و مانند آن باشد ﴿ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ﴾ و مانند آن باشد. براساس این دو نکته، این که ﴿فَبِما نَقْضِهِمْ میثاقَهُمْ﴾ و مانند آن متعلق به محذوف است یعنی «لعناهم بما نقضهم»، این <ما> در ﴿بِما نَقْضِهِمْ﴾ نظیر ﴿فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ﴾ است که بحثش قبلاً گذشت.
مواثیقی که ذات اقدس الهی در قرآن کریم از اینها نقل میکند فراوان است؛ آن جریان که ﴿خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ﴾ که قبلاً گذشت. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیه 82 این بود که ﴿وَ إِذْ أَخَذْنا میثاقَ بَنی إِسْرائیلَ لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْسانًا﴾. موارد دیگری باز از اخذ میثاق بنیاسرائیل سخنی به میان آمده است، نظیر ﴿وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْیَةَ فَکُلُوا مِنْها حَیْثُ شِئْتُمْ رَغَدًا وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّدًا وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَکُمْ خَطایاکُمْ وَ سَنَزیدُ الْمُحْسِنینَ٭ فَبَدَّلَ الَّذینَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَیْرَ الَّذی قیلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنا عَلَی الَّذینَ ظَلَمُوا رِجْزًا مِنَ السَّماءِ بِما کانُوا یَفْسُقُونَ﴾ گرچه در این دو آیه، صریحاً کلمه نقض به کار نرفت؛ اما از یک طرفی فرمود ما به اینها دستور دادیم از طرف اینها تبدیل کردند. ولی در آیه 63 اینچنین آمده است که ﴿وَ إِذْ أَخَذْنا میثاقَکُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ﴾؛ اخذ میثاق از بنیاسرائیل زیاد بود و اینها هم غالباً پیمانشکنی داشتند.
موارد کفر بنیاسرائیل
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿وَ کُفْرِهِمْ بِآیاتِ اللّهِ﴾ کلمه کفر در این دو, سه آیه سه بار تکرار شد که اینها کافر شدند. بعضی از این کفرها به اصل دین برمیگردند بعضیها از اینها به بخشی از معجزات بر میگردند، بعضی از اینها کفرشان به عیسای مسیح بر میگردد چون درباره بنیاسرائیل صحبت مطرح است ﴿وَ کُفْرِهِمْ بِآیاتِ اللّهِ﴾ این یکجا، باز در همین آیه 155 میفرماید: ﴿بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ﴾ و در اول آیه 156 میفرماید: ﴿وَ بِکُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلی مَرْیَمَ بُهْتانًا عَظیمًا﴾ که سه بار کلمه ﴿کفرهم﴾ در این دو سطر تقریباً تکرار شد که ناظر به تکرار کفر اینهاست یا تعدد کفر اینها به لحاظ متعلق. کفرشان به آیات الهی برای آن است که بسیاری از معجزات موسای کلیم(علیه السّلام) را دیدند و انکار کردند و ترتیب اثر ندادند ﴿وَ قَتْلِهِمُ اْلأَنْبِیاءَ﴾ که جریان زکریا و یحیی و امثالذلک(علیهم السلام) است.
تفسیرهائی دربارهٴ «خُلف»
اما درباره ﴿وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ﴾ این دو [به] نحو بیان شد: نحو اول همان است که در بحث دیروز گذشت که این «غلف» جمع «أغلف» است، «اغلف» یعنی بسته همان حرفی را که مشرکین به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میگفتند که ﴿قُلُوبُنا فی أَکِنَّةٍ مِمّا تَدْعُونا إِلَیْهِ﴾ یعنی حرفهای تو برای ما قابل فهم نیست؛ در قلب ما نفوذ نمیکند. همین حرف را یهودیها به موسای کلیم(سلام الله علیه) میگفتند که ﴿قُلُوبُنا غُلْفٌ﴾ که این «غُلف» جمع «أغلف» باشد. وجه دوم آن است که این «غُلف» جمع «غِلاف» باشد؛ منتها برای سهولت و برای خفت در تعبیر، ساکن شده چون فعال، نظیر کتاب جمعش کتب است یعنی چهار حرفی که ما قبل آخرش الف یا واو باشد به فُعُل جمع بسته میشود عمود به <عُمُد> جمع بسته میشود رسول به <رُسُل> جمع بسته میشود کتاب به <کُتب> جمع بسته میشود و مانند آن. غِلاف هم به <غُلف> جمع بسته میشود؛ منتها برای حصول خفت و سهولت در تلفظ این لام، ساکن شد: ﴿قُلُوبُنا غُلْفٌ﴾ یعنی «غُلُف» یعنی دلهای ما خودش کتابهای علمی است، ما نیازی به حرف تو نداریم. این از آن بلند پروازیهای یهود است اگر یک چنین حرفی را زده باشند به استناد آن تعبیر است که میگفتند ﴿نَحْنُ أَبْناءُ اللّهِ وَ أَحِبّاؤُهُ﴾ یا نظیر تعبیری که در آیه هشتاد سوره «بقره» گذشت که ﴿وَ قالُوا﴾ یعنی همان یهودیها ﴿لَنْ تَمَسَّنَا النّارُ إِلاّ أَیّامًا مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْدًا فَلَنْ یُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَی اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ﴾ میگفتند که ﴿نَحْنُ أَبْناءُ اللّهِ وَ أَحِبّاؤُهُ﴾ بعد قرآن تکذیب کرد، فرمود: ﴿بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ﴾ مثل افراد دیگر اگر جزء احبای خدا بودید و ابنای خدا بودید که ﴿فَلِمَ یُعَذِّبُکُمْ بِذُنُوبِکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ﴾ .
خب، براساس آن بلند پروازیهای آنها که میگفتند: ﴿نَحْنُ أَبْناءُ اللّهِ وَ أَحِبّاؤُهُ﴾ ممکن است که بگویند: ﴿قُلُوبُنا غُلْفٌ﴾ یعنی دلهای ما خودش کتابهای ظرف علوم است «اوعیة علم» است؛ نیازی به حرفهای شما نداریم. آنگاه نظیر آیه سوره «غافر» میشود؛ در آیه 83 سوره «غافر» این است که: ﴿فَلَمّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ﴾. گرچه سیاق آن آیات، درباره مشرکین است و افراد مادهپرست که علوم مادی را محور و اصل قرار میدهند و در برابر پیام انبیا(علیهم السلام) میگویند ما آنچه را داریم برای ما بس است و به آن علوم مادی که نزد خود آنهاست خوشحالاند: ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾ اما ممکن است براساس آن اصل کلی، شامل چنین فکر یهودیت هم بشود که اگر یهودی براساس اینکه ﴿نَحْنُ أَبْناءُ اللّهِ وَ أَحِبّاؤُهُ﴾ و اینکه علوم فراوانی را ما داریم، بگوید نیازی به علم توی کسی که مدعی نبوتی نداریم برابر آن مشمول، همین میشود: ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾. لذا این کلمه <غُلف> به دو معنا تفسیر شد هم جمع <أغلف> هم جمع <غِلاف>؛ منتها در دو طرف یکدیگرند یکی به این معناست که ما حرف تو را نمیفهمیم یکی به این معناست که ما علوم فراوانی در دل داریم و نیازی به حرف تو نداریم.
هماهنگی احتمال اوّل در معنی «غلف» با ذیل آیه
خب، اینکه فرمود: ﴿وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ﴾ این دو تا احتمال در آیه مطرح است ولی آنچه در بحث دیروز به عرض رسید با ذیل این آیه هماهنگ است. ذیل این آیه آن مطلبی که در بحث قبل ارائه شد را تأیید میکند؛ میفرماید: ﴿بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ﴾؛ اینکه اینها گفتند ما حرفهای تو را نمیفهمیم نه برای آن است که حرف تو فهمیدنی نباشد و نه برای آن است که آنها ابتدائاً اینچنین بودهاند، بلکه ابتدائاً مانند افراد دیگر کاملاً حرف میفهمیدند ولی در اثر سیئات و انحرافات، به این تنبیه مبتلا شدند که خداوند توفیق فهم را از اینها گرفته است یعنی اینها را به حال خود رها کرده. از اینجا معلوم میشود که آن درک و آن علم نوری است که «یقذِفُه الله فی قلبِ مَن یشاء» که اگر خدا آن نور را قذف نکند، دل به تیرگی و تاریکی میافتد [و] انسان چیزی نمیفهمد، لذا بسیاری از مسائل و معارف الهی را وقتی شما برای بعضیها تشریح میکنید میبینید آنها اصلاً نمیفهمند. سرّش آن است که این سیئات و گناههای متراکم، راه نفوذ دل را میبندد و حرف در اینها اثر نمیکند. گاهی هم به جایی میرسند که خدا میفرماید: ﴿سَواءٌ عَلَیْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ﴾ به هر تقدیر، خطر گناه این است.
تبیین بیشتر احتمال اول
پرسش:...
پاسخ: نه چون درباره آنجایی که بلند پروازی دارند معنایش این است که دلهای ما پر از علوم است ما نیازی به حرفهای تو نداریم ولی این ذیل آیه دارد که این دل، مهر شده است؛ حرف در او نفوذ نمیکند در اثر کفرشان. معلوم میشود که آنها میگفتند دل ما بسته است نظیر حرف مشرکین که ﴿قُلُوبُنا فی أَکِنَّةٍ مِمّا تَدْعُونا إِلَیْهِ﴾ . قرآن میفرماید اینکه میگویند دلشان بسته است این حرف راست است ولی این نه برای آن است که اینها دل بسته خلق شدند، اینها با شرح صدر خلق شدند مثل سایر افراد ولی در اثر تیرگی گناه به این کیفر تلخ مبتلا شدند: ﴿بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ﴾.
در بحثهای سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هم ملاحظه فرمودید که ذات اقدس الهی هرگز قلب کسی را مهر نمیکند، مگر کسی به سوء اختیار خود گناهان فراوانی را در دل راه بدهد که دل بشود ظرف گناه. اگر دل ظرف گناه شد ولی مقداری از این ظرف خالی بود جا برای توبه باز بود، باز هم خدا مهر نمیکند. ولی اگر مهلتهای فراوانی داده شد و این دل، همچنان ظرف گناه قرار گرفت و گناههای متراکم، تمام فضای دل را بست از آن به بعد خدا مهر میکند. در همان سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت که ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ﴾ ، «ختم» یعنی مهر کردن، <خاتَم> یعنی مهر؛ وجود مبارک پیغمبر خاتم(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) که خاتم است برای آن است که سلسله انبیا که به پایان رسیدند این مهر سلسله نبوت عامه است که از این به بعد دیگر کسی به عنوان پیامبر نخواهد آمد و دلالت کلمه خاتَم بر خاتِمیت آن حضرت، اگر اقوای از کلمه خاتِم نباشد حداقل همتای اوست خب اینکه فرمود: ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ﴾ یعنی صحنه قلب اینها یک لوح سفیدی بود برای اینکه آنها معارف را در این لوح بنگارند، ما هم از راه عقل و فطرت به آنها قلم دادیم زبان دادیم که بنویسند به وسیله وحی هم قلم و زبان دادیم که بنویسند ولی اینها سیئات را نِگاشتند. ما مکرر مهلت دادیم اینها سطر به سطر نوشتند ما صبر کردیم، بلکه اینها توبه کنند و اصلاح کنند باز اینها سوء استفاده کردند تا رسید به آن سطر آخر که هر چه میخواستند بنویسند نگاشتند. وقتی نامه دل سیاه شد پر از گناه شد بعد ما مهر کردیم، اگر جا برای نوشتن باشد که کسی نامه را مهر نمیکند. وقتی نامه مهر میشود که هرچه باید نوشته بشود نوشته شود. اگر هنوز جا هست و مطلب هست و ظرفیت هست که خب کسی نامه را مهر نمیکند. خدا قلب هیچ کسی را مهر نمیکند، مگر قلب کسی که در اثر سوء اختیار خودش تا به آن سطر آخر برسد. دیگر از این به بعد جا برای مهر کردن است، لذا فرمود: ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ﴾ . در این موارد هم استدلال میکند به اینکه در اثر کفر آنها خدا مهر کرده است و دل آنها را طبع کرده است و چاپ کرده است گناه در آنجا چاپ شده خلاصه؛ دستنویس نیست پاک هم نمیشود. اگر چیزی چاپی باشد خب پاک نمیشود دیگر، مگر اینکه کاغذ را کسی پاره کند اگر دستنویس باشد بله، اوصاف اگر در حد حال باشد خب قابل زوال است مثل دستنویس، وقتی ملکه راسخه شد یا بالاتر از ملکه راسخه مثل آن است که حرفی را در یک صفحه کاغذی چاپ بکنند، وقتی طبع شد تا آن کاغذ را پاره نکردند آن کلمه از بین نمیرود.
بیان احتمالهائی در تفسیر «قلیلاً»: قلّت افراد یا تبعیض در ایمان
در اینجا هم فرمود: ﴿بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ﴾، چون اینچنین است ﴿فَلا یُؤْمِنُونَ﴾؛ دیگر اینها ایمان نمیآورند. این استثنای ﴿إِلاّ قَلیلاً﴾ یا نظیر همان ذکر منافقانه منافقین است که قبلاً گذشت که منافقین ﴿لا یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلیلاً﴾ که دو وجه، احتمال داده شد یعنی در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیه 142 این بود که ﴿إِذا قامُوا إِلَی الصَّلاةِ قامُوا کُسالی یُراؤُنَ النّاسَ وَ لا یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلیلاً﴾. این دو تا احتمال داده شده بود: یکی اینکه نوع اینها به طرف نفاق حرکت کردند مگر افراد کمی که از نفاق نجات پیدا کردند یا نه، منظور از ذکر قلیل آن است که اینها بین خود و خدای خود اهل نماز و ذکر نبودند [بلکه] در حضور مردم در علن ذکر میگفتند نه در سرّ و خفا و ذکر علنی، ذکر اندک است چون برای دنیا است و ﴿مَتَاعُ الدُّنْیَا قَلِیلٌ﴾ ، از این جهت فرمود: ﴿وَلا یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلیلاً﴾ که این معنای دوم را روایتی که از امیرالمؤمنین(علیه السّلام) رسیده است تأیید میکند. در اینجا هم که فرمود: ﴿فَلا یُؤْمِنُونَ إِلاّ قَلیلاً﴾ یا ناظر به افراد است یعنی غالب یهودیها اهل ایمان نیستند، مگر گروه کم که از آن گروه کم هم به نیکی یاد میکند؛ در آیات بعدی همین سوره «نساء» میفرماید: ﴿لکِنِ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ یا آیاتی نظیر ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ﴾ ؛ بعضی از اهل کتاب را قرآن به عظمت یاد میکند، آنها که منصفانه برخورد میکردند یا استثنا راجع به اشخاص است یا نه، ﴿فَلا یُؤْمِنُونَ إِلاّ قَلیلاً﴾ یعنی اینها ایمان به «جمیع ما جاء به النبی» نمیآورند، آنها به بعضی از انبیا ایمان میآوردند به بعضی ایمان نمیآورند، به بعضی از کتابها مؤمناند به بعضی از کتابها مؤمن نیستند. یک چنین ایمان بعضی را قرآن استثنا کرده که این در حقیقت، در حکم کفر است ﴿فَلا یُؤْمِنُونَ إِلاّ قَلیلاً﴾ و این ایمان قلیل هم مقبول نیست، زیرا باید «بجمیع ما جاء به النبی» مؤمن باشند، آیه 152 که قبلاً گذشت فرمود: ﴿وَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولئِکَ سَوْفَ یُؤْتیهِمْ أُجُورَهُمْ﴾. پس این ﴿فَلا یُؤْمِنُونَ إِلاّ قَلیلاً﴾ یا ناظر به افراد است که بعضی از یهودیها که اهل انصافاند ایمان میآورند یا ناظر به آن است که ایمان اینها تبعیض است، ایمان بعض است نه ایمان محض و ایمان بعض هم که مردود است.
تبیین جریانهائی در افراط و تفریط درون بنیاسرائیل دربارهٴ مسیح و مریم(س)
فرمود: ﴿وَ بِکُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلی مَرْیَمَ بُهْتانًا عَظیمًا﴾ که این یک سر فصل دیگری است در ادامه سیئات بنیاسرائیل و آن یهودیهایی هستند که معاصر عیسای مسیح(سلام الله علیه) بودند. درباره عیسای مسیح(سلام الله علیه) و مریم(سلام الله علیها) افراط و تفریط راه پیدا کرد؛ از طرفی گروهی از مسیحیها میگفتند عیسی، ابنالله است. از طرفی گروهی از یهودیها مریم عذرا(علیها السّلام) را تهمت زدند و گفتند عیسی ـ معاذ¬الله ـ دعی است یعنی ـ معاذالله ـ ناپاکزاده است. خب، اینها در طرفی افراط و تفریطاند؛ از یک طرف میگویند عیسیابنالله است گروهی از بنیاسرائیل یعنی مسیحیان، از طرفی دیگر هم عدهای مریم عذرا(علیها السّلام) را متهم میکنند. فرمود و به کفر اینها یعنی همین بنیاسرائیل که به عیسی کافر شدند و به عیسای مسیح و انجیلاش ایمان نیاوردند ﴿وَ قَوْلِهِمْ عَلی مَرْیَمَ بُهْتانًا عَظیمًا﴾. بهتان را هم بهتان گفتند، برای اینکه طرف را مبهوت میکند یعنی کاری را که کسی نکرد به او نسبت بدهند مایه مبهوت شدن اوست، از این جهت به آن میگویند بهتان و اگر کاری را کرده باشد و به او نسبت بدهند که مبهوت نمیشود. مریم(علیها السّلام) با داشتن آن طهارت و عصمتی که خدا چنین امضا کرد: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفاکِ وَ طَهَّرَکِ وَ اصْطَفاکِ عَلی نِساءِ الْعالَمینَ﴾ او را گروهی از یهودیها متهم کردند به آلودگی و این بهتان است و این بهتان هم عظیم است، برای اینکه به اندازه عصمت مریم(علیها السّلام) که مریم و عیسی دوتایی جزء آیه جهانیاند ﴿وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ آیَةً﴾ به اندازه عظمت مقام اینها گناه تهمت به اینها هم بزرگ خواهد بود.
قضیهٴ إفک و ردّ تهمت فخررازی به امامیه
مشابه این همان تهمتی بود که به یکی از همسران رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) زدند که ذات اقدس الهی از آن تهمت هم به عنوان اسم افک عظیم در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «نور» یاد کرده است. ولی بعضی از مفسرین اهل سنت که آشنا به مبادی امامیه نیستند سخن غیر قابل قبول دارند. در سورهٴ مبارکهٴ «نور» از آیه یازده به بعد: ﴿إِنَّ الَّذینَ جاؤُ بِاْلإِفْکِ عُصْبَةٌ مِنْکُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ﴾، بعد فرمود کسانی که چنین تهمتی را زدند گرفتار عذاب الیم میشوند و آنها که این حرف را زدند این افک مبین است و شما خیال نکنید این یک چیز آسانی است و مانند آن ـ درباره همان جریان افک که بعضی از همسران رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)ـ . فخررازی در تفسیرش میگوید که همان طوری که یهودیها مریم(علیها السّلام) را متهم کردند و این بهتان عظیم را مرتکب شدند رافضی، عایشه را متهم کردند و به منزله یهود این امتاند . این کمال بیاطلاعی فخررازی را نسبت به امامیه میرساند. اگر منظورشان از رافضی شیعه امامی و اثنا عشری باشد، این نشانه بیاطلاعی ایشان است و اگر منظورشان از رافضه غیر از امامیه باشد [بحث دیگری است] چون غیر امامی و غیر شیعی را هم میگویند رافضی. اصولاً در گذشته دور یعنی در چند قرن گرچه در بعضی روایات، کلمه رافضی بر شیعه اطلاق شده است و ائمه(علیه السّلام) هم گاهی فرمودند که ما رافضی هستیم، برای اینکه بطلان آنها را و عادتهای باطل آنها را رفض کردیم و ترک کردیم. ولی عدهای در قبال شیعه، به عنوان رافضی معروف بودند آنها که منکر عذاب قبر بودند و اینها. شما در کتاب شعرانی صاحب الیواقیت، میبینید میگوید که شیعه مثلاً قائل به عذاب قبرند ولی رافضه قائل به عذاب قبر نیست ، پس اگر رافضه گروهی بودند در مقابل شیعه. به هر تقدیر، اگر منظور جناب فخررازی از رافضه همین شیعه امامیه است این نشانه بیاطلاعی ایشان است، برای اینکه در روایات ما شدیداً از جریان پاکدامن بودن همسران پیغمبر دفاع شده است و جریان افک به صورت مبسوط بازگو شد و اصل قصه تکذیب شد و عقیده شیعه آن است که هرگز همسران پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آلوده نبودند و اگر منظور ایشان از این رافضه، غیر شیعه است که خب باید گشت و ثابت کرد که چنین گروهی هم هستند.
در قرآن کریم میفرماید همسران پیغمبر ممکن است کافر باشند کفر همسر پیغمبر ننگ خانوادگی نیست: ﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَیْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ یُغْنِیا عَنْهُما مِنَ اللّهِ شَیْئًا﴾ . این دو تا پیغمبر بزرگوار یکی لوط و یکی نوح، همسرانشان کافر بودند این را قرآن بیان میکند و این هم ننگ نیست و اما جریان متهم کردن عِرضی همسر پیغمبر، مایه سلب حیثیت است. لذا از آیه یازده به بعد سورهٴ مبارکهٴ «نور» که بعضی از جملههایش قرائت شد شدیداً ذات اقدس الهی جریان آن افک و آن داستان را تکذیب میکند و خاندان پیغمبر را از این تهمت، تطهیر میکند. به هر تقدیر، گروهی از یهودیها در مقابل افراط بعضی از مسیحیها که عیسی را ابنالله میدانستند ، اینها دعی دانستند ـ معاذالله ـ میگفتند که طاهر نیست.
محذوف بودن «لعنّاهم» در آیهٴ مذکور
﴿وَ بِکُفْرِهِمْ﴾ به عیسای مسیح و معجزات عیسی ﴿وَ قَوْلِهِمْ عَلی مَرْیَمَ بُهْتانًا عَظیمًا﴾ براساس این جهات، ملعون هم هستند که آن «لعناهم» محذوف است و اینها متعلق است به آن «لعناهم».
دروغگویی و ترّی بنیاسرائیل در قتل مسیح
یکی از چیزهایی که مایه لعن همین اسرائیلیهای متعنت است این است ﴿وَ قَوْلِهِمْ﴾ یعنی به سبب ﴿قَوْلِهِمْ﴾ که گفتند: ﴿إِنّا قَتَلْنَا الْمَسیحَ عیسَی ابْنَ مَرْیَمَ﴾؛ اینها درباره مسیح که همان عیسیبنمریم است و رسول الله است(علیه و علی جمیع الانبیاء و الاولیاء آلاف التحیة و الثناء) گفتند ما اینها را کشتیم. گرچه اینها معتقد نبودند عیسیٰ رسول الله است و یا ابنمریم است چون او را متهم کرده بودند و به رسالت آن ایمان نیاوردند ولی قرآن کریم برای تطهیر دامن مریم(علیها السلام) و طهارت عیسیٰ(سلام الله علیه) غالباً از عیسی به عنوان ابنمریم یاد میکند. اصرار قرآن کریم بر این است که عیسیٰ به عنوان ابنمریم یاد بشود هم عظمت مریم محفوظ بماند هم انتصاباش فقط به این مادر مصون بماند. آنها گفتند ما مسیح را کشتیم اولاً این دروغ است، ثانیاً تجری اینها را میرساند. اینها در صدد کشتن مسیح بودند و باکشان هم نبود، همان طوری که زکریا و یحیی را کشتند و قرآن هم فرمود: ﴿وقَتْلِهِمُ اْلأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقِّ﴾. پس اینها در شهید کردن انبیا بیباک بودند، چه اینکه برخی از انبیا را شهید کردند ولی جرأت اینکه اظهار بکنند این جسارت را هم دارند؛ منتها دروغ گفتند این کار را نکردند، امر بر آنها مشتبه شد و اگر دسترسی پیدا میکردند عیسی را مثل یحیی و زکریا شهید میکردند.
﴿وَ قَوْلِهِمْ إِنّا قَتَلْنَا الْمَسیحَ عیسَی ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ﴾
اینها هرگز مسیح(سلام الله علیه) را نکشتند و به دار هم نیاویختند؛ لکن امر بر اینها مشتبه شد. اگر میفرمود اینها مسیح را نکشتند، احتمال اینکه قتل صادق نباشد ولی به دار آویختن صادق باشد هست و میگفتند او را نکشتند ولی دار زدند. گاهی ممکن است کسی به دار آویخته بشود و نمیرد. اگر میفرمود «و ما قتلوه» یعنی عیسای مسیح را نکشتند ممکن بود کسی بگوید که بسیار خب ولی به دار آویختند ولی فرمود اینچنین نیست؛ نه او را کشتند نه او را به دار آویختند: ﴿ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ یقیناً﴾ یا به این معناست که اینها یک فرد مشکوکی را کشتند نه فرد مقطوع و متیقن را یا به این معناست که خدا دارد خبر میدهد که شما به طور یقین بدانید که آنها هرگز عیسی را نکشتند: ﴿ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ یقیناً﴾.
تبیین معنای «شبّه لهم»
پس عیسیٰ(سلام الله علیه) مقتول و مصلوب نشد، کسی را به دار آویختند که شبیه عیسیٰ بود. امر بر آن یهودیها مشتبه شد و کسی را هم به دار آویختند: ﴿وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ﴾؛ در آن بلواها کسی شبیه عیسی باشد و به دار بیآویزند این بعید نیست. وقتی هجوم عمومی شد که خواستند کسی را اینچنین نبود که یک زندانی باشد و محکمهای باشد و محاکمهای کرده باشند و مدتها این تحت نظر باشد بعد حکم به اعدام او یا به مصلوب شدن او صادر بکنند و بعد او را به دار بیآویزند که اشتباه نشود. دیدند کسی ادعای نبوت میکند و بدون پدر به دنیا آمده است و امر او دارد روزانه عدهای را روشن میکند از این طرف، اسرائیلی دیر باور هجوم آوردند عیسی را بکشند. در یک چنین موقعیتی اگر امر مشتبه بشود که بعید نیست، لذا فرمود: ﴿ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ﴾؛ کسی که شبیه عیسای مسیح بود او را به دار آویختند و اینهایی هم که درباره عیسیٰ اظهارنظر میکنند هیچ کدام علم ندارند ﴿وَ إِنَّ الَّذینَ اخْتَلَفُوا فیهِ لَفی شَکِّ مِنْهُ﴾؛ آنها که درباره مسیح چه ترسایان چه یهودیان اظهارنظر میکنند، حرف عالمانه و محققانه ندارند حرفی است براساس گمان: ﴿وَ إِنَّ الَّذینَ اخْتَلَفُوا فیهِ لَفی شَکِّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ﴾؛ به جریان عیسای مسیح اینها یقین ندارند ﴿إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ﴾ که این استثنا استثنا منقطع است، اینها براساس پیروی ظن درباره عیسای مسیح سخن میگویند و ظن هم که در اینگونه از موارد ﴿لا یُغْنی مِنَ الْحَقِّ شَیْئًا﴾ اثری ندارد.
استعمال قتل در معنای جامع قتل و صلب
برای آن جمعبندی نهایی فرمود: ﴿وَ ما قَتَلُوهُ یَقینًا﴾ این قتل جامع آن قتل و صلب است؛ آن قتل اولی در مقابل دار آویختن است به قرینه تقابل که فرمود: ﴿وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ﴾؛ اما این قتل آخر آیه فرمود: ﴿وَ ما قَتَلُوهُ یَقینًا﴾ یعنی او را نه به سبک عادی کشتند نه به دار آویختند. این قتلی که در پایان آیه است، جامع هر دو قسم است ﴿وَ ما قَتَلُوهُ یَقینًا﴾. خب، حالا پس عیسای مسیح چه شد؟ فرمود: ﴿بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ إِلَیْهِ وَ کانَ اللّهُ عَزیزًا حَکیمًا﴾.
احتمالهایی در رفع عیسی(علیه السلام)
ذات اقدس الهی عیسیٰ را به طرف خود رفع کرد. رفع عیسی به انحای عدیدهای هم متصور است هم ممکن اینکه عیسای مسیح رحلت کرده باشد به جریان عادی، بعد روح مطهرش را خدا به طرف خودش رفع کرده باشد این ممکن است. در حال حیات با حفظ حیات، روح و بدن هر دو را ذات اقدس الهی به طرف خود رفع کرده باشد، این ممکن است ﴿بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ إِلَیْهِ﴾. یا نه منظور از ﴿رَفَعَهُ اللّهُ إِلَیْهِ﴾ این است که در آن جمعی که اینها تهاجم آوردند برای شهادت عیسای مسیح، خداوند عیسی را از دست اینها نجات داد به طرف خودش برد، بعدها هم به مرگ طبیعی رحلت کرده است که این ﴿رَفَعَهُ اللّهُ﴾ یعنی «نجاه الله من المهاجمین» این هم محتمل است. هیچ برهانی بر استحاله یکی از اینها نیست و دلیل قطعی از قرآن کریم هم بر تعیین یکی از اینها نیست. روایات احیاناً شاید کمک بکند حیات عیسای مسیح(علیه السّلام) را، چه اینکه آیه بعد یعنی ﴿وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ﴾ آن هم شاید تأیید بکند که عیسای مسیح(سلام الله علیه) زنده است؛ اما به صورت روشن آیه دلالت بکند بر اینکه عیسای مسیح رحلت کرده است اینچنین نیست. دلالت بکند بر اینکه عیسای مسیح با جسم و بدن بالا رفته است زنده است، اینچنین نیست. هر دو قسم داشت هم ممکن است عقلاً هم محتمل است نقلاً ولی آیه ﴿وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ﴾ این تأیید میکند که وجود مبارک عیسای مسیح زنده است و جریان اینکه وجود مبارک حضرت هنگام ظهور آقا(سلام الله علیه)(وعجل الله تعالی فرجه الشریف) نازل میشود و پشتسر ولیّعصر(ارواحنا فداه) نماز میخواند آن هم تأیید میکند.
در سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» آیه 55 اینچنین گذشت که ﴿إِذْ قالَ اللّهُ یا عیسی إِنّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ جاعِلُ الَّذینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذینَ کَفَرُوا إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ﴾؛ فرمود که خداوند به عیسای مسیح فرمود من متوفی تو هستم [و] تو میشوی متوفا که این ظاهرش رحلت است ﴿وَ رافِعُکَ إِلَیَّ﴾؛ تو را به طرف خودم بالا میبرم و تو را از این ناپاکان پاک میکنم، این هست. بعضی از آیات، احتمال رحلت حضرت را تأیید میکند. بعضی از آیات، احتمال حیات حضرت را تأیید میکند. هر دو ممکن است و معقول ولی بعضی از آیاتی که الآن در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» در پیش داریم حیات آن حضرت را تأیید میکنند، چه اینکه از بعضی از روایات، حیات آن حضرت بر میآید.
«و الحمد لله رب العالمین»
- نقض میثاقهای متعدّد الهی توسط بنیاسرائیل
- تبیین برخی اقسام نقض عهد
- استعمال قتل در معنای جامع قتل و صلب
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَبِما نَقْضِهِمْ میثاقَهُمْ وَ کُفْرِهِمْ بِآیاتِ اللّهِ وَ قَتْلِهِمُ اْلأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقِّ وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ فَلا یُؤْمِنُونَ إِلاّ قَلیلاً ﴿155﴾ وَ بِکُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلی مَرْیَمَ بُهْتانًا عَظیمًا ﴿156﴾ وَ قَوْلِهِمْ إِنّا قَتَلْنَا الْمَسیحَ عیسَی ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذینَ اخْتَلَفُوا فیهِ لَفی شَکِّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ یَقینًا ﴿157﴾ بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ إِلَیْهِ وَ کانَ اللّهُ عَزیزًا حَکیمًا﴿158﴾
نقض میثاقهای متعدّد الهی توسط بنیاسرائیل
بنیاسرائیل بر اثر آن لجاجتی که داشتند، میثاقهای زیادی را ذات اقدس الهی از آنها گرفت و در قبال غالب این میثاقها، نقض عهد کردند و اینکه برای بنیاسرائیل انبیای زیادی اعزام شد نه برای لیاقت ذاتی اینها بود، بلکه برای لجاجت اینها بود؛ احتیاج مبرمی داشتند که انبیایی فراوانی اعزام بشود، هر بار میثاقی که از اینها گرفته میشد نقض میکردند. بعضی از این مواثیق ناظر به اصل پذیرش دین موسای کلیم(سلام الله علیه) بود بعضیها درباره جهاد و پیکار با معاندین بود، بعضیها درباره توبه کردن بود و مانند آن که در غالب این موارد، اینها نقض عهد کردند.
تبیین برخی اقسام نقض عهد
نقض عهد دو قسم است: یک قسم به اصل دین برمیگردد و همراهش قتل انبیا را دارد. یک قسم هم به معاصی کبیره بر میگردد آنها که به اصل دین بر می¬گردد و قتل انبیا را هم به همراه دارد. آنها مایه کیفر تلختری است، لذا درباره آنها میفرماید که ﴿کُونُوا قِرَدَةً خاسِئینَ﴾ و مانند آن. درباره گناهان کبیره که نقض عهد میکردند میفرماید بسیاری از طیّبها را ما بر اینها حرام کردیم: ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذینَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ﴾. در نتیجه، آنچه در آیه 155 و مانند آن محل بحث است که فرمود: ﴿فَبِما نَقْضِهِمْ میثاقَهُمْ وَ کُفْرِهِمْ﴾ این متعلق به محذوف است یعنی «لعناهم بنقضهم میثاقهم» دیگر جوابش بعد نمیآید که ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذینَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ احلّت لهم﴾ متعلق به بعد نیست [بلکه] متعلق به محذوف است. گفتند براساس دو نکته [است]: نکته اول اینکه این ﴿حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ﴾ به وسیله بعضی از گناهان پدید آمد و قبل از این جرائم مهمشان بود. دلیل دوم آن است که آن جرائم مهم که کفر به اصل دین است قتل انبیاست و مانند آن کیفرش، تحریم بعضی از حلالها و طیّبها نیست، کیفرش باید مسخ شدن و مانند آن باشد ﴿ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ﴾ و مانند آن باشد. براساس این دو نکته، این که ﴿فَبِما نَقْضِهِمْ میثاقَهُمْ﴾ و مانند آن متعلق به محذوف است یعنی «لعناهم بما نقضهم»، این <ما> در ﴿بِما نَقْضِهِمْ﴾ نظیر ﴿فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ﴾ است که بحثش قبلاً گذشت.
مواثیقی که ذات اقدس الهی در قرآن کریم از اینها نقل میکند فراوان است؛ آن جریان که ﴿خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ﴾ که قبلاً گذشت. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیه 82 این بود که ﴿وَ إِذْ أَخَذْنا میثاقَ بَنی إِسْرائیلَ لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْسانًا﴾. موارد دیگری باز از اخذ میثاق بنیاسرائیل سخنی به میان آمده است، نظیر ﴿وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْیَةَ فَکُلُوا مِنْها حَیْثُ شِئْتُمْ رَغَدًا وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّدًا وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَکُمْ خَطایاکُمْ وَ سَنَزیدُ الْمُحْسِنینَ٭ فَبَدَّلَ الَّذینَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَیْرَ الَّذی قیلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنا عَلَی الَّذینَ ظَلَمُوا رِجْزًا مِنَ السَّماءِ بِما کانُوا یَفْسُقُونَ﴾ گرچه در این دو آیه، صریحاً کلمه نقض به کار نرفت؛ اما از یک طرفی فرمود ما به اینها دستور دادیم از طرف اینها تبدیل کردند. ولی در آیه 63 اینچنین آمده است که ﴿وَ إِذْ أَخَذْنا میثاقَکُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ﴾؛ اخذ میثاق از بنیاسرائیل زیاد بود و اینها هم غالباً پیمانشکنی داشتند.
موارد کفر بنیاسرائیل
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿وَ کُفْرِهِمْ بِآیاتِ اللّهِ﴾ کلمه کفر در این دو, سه آیه سه بار تکرار شد که اینها کافر شدند. بعضی از این کفرها به اصل دین برمیگردند بعضیها از اینها به بخشی از معجزات بر میگردند، بعضی از اینها کفرشان به عیسای مسیح بر میگردد چون درباره بنیاسرائیل صحبت مطرح است ﴿وَ کُفْرِهِمْ بِآیاتِ اللّهِ﴾ این یکجا، باز در همین آیه 155 میفرماید: ﴿بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ﴾ و در اول آیه 156 میفرماید: ﴿وَ بِکُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلی مَرْیَمَ بُهْتانًا عَظیمًا﴾ که سه بار کلمه ﴿کفرهم﴾ در این دو سطر تقریباً تکرار شد که ناظر به تکرار کفر اینهاست یا تعدد کفر اینها به لحاظ متعلق. کفرشان به آیات الهی برای آن است که بسیاری از معجزات موسای کلیم(علیه السّلام) را دیدند و انکار کردند و ترتیب اثر ندادند ﴿وَ قَتْلِهِمُ اْلأَنْبِیاءَ﴾ که جریان زکریا و یحیی و امثالذلک(علیهم السلام) است.
تفسیرهائی دربارهٴ «خُلف»
اما درباره ﴿وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ﴾ این دو [به] نحو بیان شد: نحو اول همان است که در بحث دیروز گذشت که این «غلف» جمع «أغلف» است، «اغلف» یعنی بسته همان حرفی را که مشرکین به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میگفتند که ﴿قُلُوبُنا فی أَکِنَّةٍ مِمّا تَدْعُونا إِلَیْهِ﴾ یعنی حرفهای تو برای ما قابل فهم نیست؛ در قلب ما نفوذ نمیکند. همین حرف را یهودیها به موسای کلیم(سلام الله علیه) میگفتند که ﴿قُلُوبُنا غُلْفٌ﴾ که این «غُلف» جمع «أغلف» باشد. وجه دوم آن است که این «غُلف» جمع «غِلاف» باشد؛ منتها برای سهولت و برای خفت در تعبیر، ساکن شده چون فعال، نظیر کتاب جمعش کتب است یعنی چهار حرفی که ما قبل آخرش الف یا واو باشد به فُعُل جمع بسته میشود عمود به <عُمُد> جمع بسته میشود رسول به <رُسُل> جمع بسته میشود کتاب به <کُتب> جمع بسته میشود و مانند آن. غِلاف هم به <غُلف> جمع بسته میشود؛ منتها برای حصول خفت و سهولت در تلفظ این لام، ساکن شد: ﴿قُلُوبُنا غُلْفٌ﴾ یعنی «غُلُف» یعنی دلهای ما خودش کتابهای علمی است، ما نیازی به حرف تو نداریم. این از آن بلند پروازیهای یهود است اگر یک چنین حرفی را زده باشند به استناد آن تعبیر است که میگفتند ﴿نَحْنُ أَبْناءُ اللّهِ وَ أَحِبّاؤُهُ﴾ یا نظیر تعبیری که در آیه هشتاد سوره «بقره» گذشت که ﴿وَ قالُوا﴾ یعنی همان یهودیها ﴿لَنْ تَمَسَّنَا النّارُ إِلاّ أَیّامًا مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْدًا فَلَنْ یُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَی اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ﴾ میگفتند که ﴿نَحْنُ أَبْناءُ اللّهِ وَ أَحِبّاؤُهُ﴾ بعد قرآن تکذیب کرد، فرمود: ﴿بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ﴾ مثل افراد دیگر اگر جزء احبای خدا بودید و ابنای خدا بودید که ﴿فَلِمَ یُعَذِّبُکُمْ بِذُنُوبِکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ﴾ .
خب، براساس آن بلند پروازیهای آنها که میگفتند: ﴿نَحْنُ أَبْناءُ اللّهِ وَ أَحِبّاؤُهُ﴾ ممکن است که بگویند: ﴿قُلُوبُنا غُلْفٌ﴾ یعنی دلهای ما خودش کتابهای ظرف علوم است «اوعیة علم» است؛ نیازی به حرفهای شما نداریم. آنگاه نظیر آیه سوره «غافر» میشود؛ در آیه 83 سوره «غافر» این است که: ﴿فَلَمّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ﴾. گرچه سیاق آن آیات، درباره مشرکین است و افراد مادهپرست که علوم مادی را محور و اصل قرار میدهند و در برابر پیام انبیا(علیهم السلام) میگویند ما آنچه را داریم برای ما بس است و به آن علوم مادی که نزد خود آنهاست خوشحالاند: ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾ اما ممکن است براساس آن اصل کلی، شامل چنین فکر یهودیت هم بشود که اگر یهودی براساس اینکه ﴿نَحْنُ أَبْناءُ اللّهِ وَ أَحِبّاؤُهُ﴾ و اینکه علوم فراوانی را ما داریم، بگوید نیازی به علم توی کسی که مدعی نبوتی نداریم برابر آن مشمول، همین میشود: ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾. لذا این کلمه <غُلف> به دو معنا تفسیر شد هم جمع <أغلف> هم جمع <غِلاف>؛ منتها در دو طرف یکدیگرند یکی به این معناست که ما حرف تو را نمیفهمیم یکی به این معناست که ما علوم فراوانی در دل داریم و نیازی به حرف تو نداریم.
هماهنگی احتمال اوّل در معنی «غلف» با ذیل آیه
خب، اینکه فرمود: ﴿وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ﴾ این دو تا احتمال در آیه مطرح است ولی آنچه در بحث دیروز به عرض رسید با ذیل این آیه هماهنگ است. ذیل این آیه آن مطلبی که در بحث قبل ارائه شد را تأیید میکند؛ میفرماید: ﴿بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ﴾؛ اینکه اینها گفتند ما حرفهای تو را نمیفهمیم نه برای آن است که حرف تو فهمیدنی نباشد و نه برای آن است که آنها ابتدائاً اینچنین بودهاند، بلکه ابتدائاً مانند افراد دیگر کاملاً حرف میفهمیدند ولی در اثر سیئات و انحرافات، به این تنبیه مبتلا شدند که خداوند توفیق فهم را از اینها گرفته است یعنی اینها را به حال خود رها کرده. از اینجا معلوم میشود که آن درک و آن علم نوری است که «یقذِفُه الله فی قلبِ مَن یشاء» که اگر خدا آن نور را قذف نکند، دل به تیرگی و تاریکی میافتد [و] انسان چیزی نمیفهمد، لذا بسیاری از مسائل و معارف الهی را وقتی شما برای بعضیها تشریح میکنید میبینید آنها اصلاً نمیفهمند. سرّش آن است که این سیئات و گناههای متراکم، راه نفوذ دل را میبندد و حرف در اینها اثر نمیکند. گاهی هم به جایی میرسند که خدا میفرماید: ﴿سَواءٌ عَلَیْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ﴾ به هر تقدیر، خطر گناه این است.
تبیین بیشتر احتمال اول
پرسش:...
پاسخ: نه چون درباره آنجایی که بلند پروازی دارند معنایش این است که دلهای ما پر از علوم است ما نیازی به حرفهای تو نداریم ولی این ذیل آیه دارد که این دل، مهر شده است؛ حرف در او نفوذ نمیکند در اثر کفرشان. معلوم میشود که آنها میگفتند دل ما بسته است نظیر حرف مشرکین که ﴿قُلُوبُنا فی أَکِنَّةٍ مِمّا تَدْعُونا إِلَیْهِ﴾ . قرآن میفرماید اینکه میگویند دلشان بسته است این حرف راست است ولی این نه برای آن است که اینها دل بسته خلق شدند، اینها با شرح صدر خلق شدند مثل سایر افراد ولی در اثر تیرگی گناه به این کیفر تلخ مبتلا شدند: ﴿بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ﴾.
در بحثهای سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هم ملاحظه فرمودید که ذات اقدس الهی هرگز قلب کسی را مهر نمیکند، مگر کسی به سوء اختیار خود گناهان فراوانی را در دل راه بدهد که دل بشود ظرف گناه. اگر دل ظرف گناه شد ولی مقداری از این ظرف خالی بود جا برای توبه باز بود، باز هم خدا مهر نمیکند. ولی اگر مهلتهای فراوانی داده شد و این دل، همچنان ظرف گناه قرار گرفت و گناههای متراکم، تمام فضای دل را بست از آن به بعد خدا مهر میکند. در همان سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت که ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ﴾ ، «ختم» یعنی مهر کردن، <خاتَم> یعنی مهر؛ وجود مبارک پیغمبر خاتم(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) که خاتم است برای آن است که سلسله انبیا که به پایان رسیدند این مهر سلسله نبوت عامه است که از این به بعد دیگر کسی به عنوان پیامبر نخواهد آمد و دلالت کلمه خاتَم بر خاتِمیت آن حضرت، اگر اقوای از کلمه خاتِم نباشد حداقل همتای اوست خب اینکه فرمود: ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ﴾ یعنی صحنه قلب اینها یک لوح سفیدی بود برای اینکه آنها معارف را در این لوح بنگارند، ما هم از راه عقل و فطرت به آنها قلم دادیم زبان دادیم که بنویسند به وسیله وحی هم قلم و زبان دادیم که بنویسند ولی اینها سیئات را نِگاشتند. ما مکرر مهلت دادیم اینها سطر به سطر نوشتند ما صبر کردیم، بلکه اینها توبه کنند و اصلاح کنند باز اینها سوء استفاده کردند تا رسید به آن سطر آخر که هر چه میخواستند بنویسند نگاشتند. وقتی نامه دل سیاه شد پر از گناه شد بعد ما مهر کردیم، اگر جا برای نوشتن باشد که کسی نامه را مهر نمیکند. وقتی نامه مهر میشود که هرچه باید نوشته بشود نوشته شود. اگر هنوز جا هست و مطلب هست و ظرفیت هست که خب کسی نامه را مهر نمیکند. خدا قلب هیچ کسی را مهر نمیکند، مگر قلب کسی که در اثر سوء اختیار خودش تا به آن سطر آخر برسد. دیگر از این به بعد جا برای مهر کردن است، لذا فرمود: ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ﴾ . در این موارد هم استدلال میکند به اینکه در اثر کفر آنها خدا مهر کرده است و دل آنها را طبع کرده است و چاپ کرده است گناه در آنجا چاپ شده خلاصه؛ دستنویس نیست پاک هم نمیشود. اگر چیزی چاپی باشد خب پاک نمیشود دیگر، مگر اینکه کاغذ را کسی پاره کند اگر دستنویس باشد بله، اوصاف اگر در حد حال باشد خب قابل زوال است مثل دستنویس، وقتی ملکه راسخه شد یا بالاتر از ملکه راسخه مثل آن است که حرفی را در یک صفحه کاغذی چاپ بکنند، وقتی طبع شد تا آن کاغذ را پاره نکردند آن کلمه از بین نمیرود.
بیان احتمالهائی در تفسیر «قلیلاً»: قلّت افراد یا تبعیض در ایمان
در اینجا هم فرمود: ﴿بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ﴾، چون اینچنین است ﴿فَلا یُؤْمِنُونَ﴾؛ دیگر اینها ایمان نمیآورند. این استثنای ﴿إِلاّ قَلیلاً﴾ یا نظیر همان ذکر منافقانه منافقین است که قبلاً گذشت که منافقین ﴿لا یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلیلاً﴾ که دو وجه، احتمال داده شد یعنی در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیه 142 این بود که ﴿إِذا قامُوا إِلَی الصَّلاةِ قامُوا کُسالی یُراؤُنَ النّاسَ وَ لا یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلیلاً﴾. این دو تا احتمال داده شده بود: یکی اینکه نوع اینها به طرف نفاق حرکت کردند مگر افراد کمی که از نفاق نجات پیدا کردند یا نه، منظور از ذکر قلیل آن است که اینها بین خود و خدای خود اهل نماز و ذکر نبودند [بلکه] در حضور مردم در علن ذکر میگفتند نه در سرّ و خفا و ذکر علنی، ذکر اندک است چون برای دنیا است و ﴿مَتَاعُ الدُّنْیَا قَلِیلٌ﴾ ، از این جهت فرمود: ﴿وَلا یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلیلاً﴾ که این معنای دوم را روایتی که از امیرالمؤمنین(علیه السّلام) رسیده است تأیید میکند. در اینجا هم که فرمود: ﴿فَلا یُؤْمِنُونَ إِلاّ قَلیلاً﴾ یا ناظر به افراد است یعنی غالب یهودیها اهل ایمان نیستند، مگر گروه کم که از آن گروه کم هم به نیکی یاد میکند؛ در آیات بعدی همین سوره «نساء» میفرماید: ﴿لکِنِ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ یا آیاتی نظیر ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ﴾ ؛ بعضی از اهل کتاب را قرآن به عظمت یاد میکند، آنها که منصفانه برخورد میکردند یا استثنا راجع به اشخاص است یا نه، ﴿فَلا یُؤْمِنُونَ إِلاّ قَلیلاً﴾ یعنی اینها ایمان به «جمیع ما جاء به النبی» نمیآورند، آنها به بعضی از انبیا ایمان میآوردند به بعضی ایمان نمیآورند، به بعضی از کتابها مؤمناند به بعضی از کتابها مؤمن نیستند. یک چنین ایمان بعضی را قرآن استثنا کرده که این در حقیقت، در حکم کفر است ﴿فَلا یُؤْمِنُونَ إِلاّ قَلیلاً﴾ و این ایمان قلیل هم مقبول نیست، زیرا باید «بجمیع ما جاء به النبی» مؤمن باشند، آیه 152 که قبلاً گذشت فرمود: ﴿وَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولئِکَ سَوْفَ یُؤْتیهِمْ أُجُورَهُمْ﴾. پس این ﴿فَلا یُؤْمِنُونَ إِلاّ قَلیلاً﴾ یا ناظر به افراد است که بعضی از یهودیها که اهل انصافاند ایمان میآورند یا ناظر به آن است که ایمان اینها تبعیض است، ایمان بعض است نه ایمان محض و ایمان بعض هم که مردود است.
تبیین جریانهائی در افراط و تفریط درون بنیاسرائیل دربارهٴ مسیح و مریم(س)
فرمود: ﴿وَ بِکُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلی مَرْیَمَ بُهْتانًا عَظیمًا﴾ که این یک سر فصل دیگری است در ادامه سیئات بنیاسرائیل و آن یهودیهایی هستند که معاصر عیسای مسیح(سلام الله علیه) بودند. درباره عیسای مسیح(سلام الله علیه) و مریم(سلام الله علیها) افراط و تفریط راه پیدا کرد؛ از طرفی گروهی از مسیحیها میگفتند عیسی، ابنالله است. از طرفی گروهی از یهودیها مریم عذرا(علیها السّلام) را تهمت زدند و گفتند عیسی ـ معاذ¬الله ـ دعی است یعنی ـ معاذالله ـ ناپاکزاده است. خب، اینها در طرفی افراط و تفریطاند؛ از یک طرف میگویند عیسیابنالله است گروهی از بنیاسرائیل یعنی مسیحیان، از طرفی دیگر هم عدهای مریم عذرا(علیها السّلام) را متهم میکنند. فرمود و به کفر اینها یعنی همین بنیاسرائیل که به عیسی کافر شدند و به عیسای مسیح و انجیلاش ایمان نیاوردند ﴿وَ قَوْلِهِمْ عَلی مَرْیَمَ بُهْتانًا عَظیمًا﴾. بهتان را هم بهتان گفتند، برای اینکه طرف را مبهوت میکند یعنی کاری را که کسی نکرد به او نسبت بدهند مایه مبهوت شدن اوست، از این جهت به آن میگویند بهتان و اگر کاری را کرده باشد و به او نسبت بدهند که مبهوت نمیشود. مریم(علیها السّلام) با داشتن آن طهارت و عصمتی که خدا چنین امضا کرد: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفاکِ وَ طَهَّرَکِ وَ اصْطَفاکِ عَلی نِساءِ الْعالَمینَ﴾ او را گروهی از یهودیها متهم کردند به آلودگی و این بهتان است و این بهتان هم عظیم است، برای اینکه به اندازه عصمت مریم(علیها السّلام) که مریم و عیسی دوتایی جزء آیه جهانیاند ﴿وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ آیَةً﴾ به اندازه عظمت مقام اینها گناه تهمت به اینها هم بزرگ خواهد بود.
قضیهٴ إفک و ردّ تهمت فخررازی به امامیه
مشابه این همان تهمتی بود که به یکی از همسران رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) زدند که ذات اقدس الهی از آن تهمت هم به عنوان اسم افک عظیم در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «نور» یاد کرده است. ولی بعضی از مفسرین اهل سنت که آشنا به مبادی امامیه نیستند سخن غیر قابل قبول دارند. در سورهٴ مبارکهٴ «نور» از آیه یازده به بعد: ﴿إِنَّ الَّذینَ جاؤُ بِاْلإِفْکِ عُصْبَةٌ مِنْکُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ﴾، بعد فرمود کسانی که چنین تهمتی را زدند گرفتار عذاب الیم میشوند و آنها که این حرف را زدند این افک مبین است و شما خیال نکنید این یک چیز آسانی است و مانند آن ـ درباره همان جریان افک که بعضی از همسران رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)ـ . فخررازی در تفسیرش میگوید که همان طوری که یهودیها مریم(علیها السّلام) را متهم کردند و این بهتان عظیم را مرتکب شدند رافضی، عایشه را متهم کردند و به منزله یهود این امتاند . این کمال بیاطلاعی فخررازی را نسبت به امامیه میرساند. اگر منظورشان از رافضی شیعه امامی و اثنا عشری باشد، این نشانه بیاطلاعی ایشان است و اگر منظورشان از رافضه غیر از امامیه باشد [بحث دیگری است] چون غیر امامی و غیر شیعی را هم میگویند رافضی. اصولاً در گذشته دور یعنی در چند قرن گرچه در بعضی روایات، کلمه رافضی بر شیعه اطلاق شده است و ائمه(علیه السّلام) هم گاهی فرمودند که ما رافضی هستیم، برای اینکه بطلان آنها را و عادتهای باطل آنها را رفض کردیم و ترک کردیم. ولی عدهای در قبال شیعه، به عنوان رافضی معروف بودند آنها که منکر عذاب قبر بودند و اینها. شما در کتاب شعرانی صاحب الیواقیت، میبینید میگوید که شیعه مثلاً قائل به عذاب قبرند ولی رافضه قائل به عذاب قبر نیست ، پس اگر رافضه گروهی بودند در مقابل شیعه. به هر تقدیر، اگر منظور جناب فخررازی از رافضه همین شیعه امامیه است این نشانه بیاطلاعی ایشان است، برای اینکه در روایات ما شدیداً از جریان پاکدامن بودن همسران پیغمبر دفاع شده است و جریان افک به صورت مبسوط بازگو شد و اصل قصه تکذیب شد و عقیده شیعه آن است که هرگز همسران پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آلوده نبودند و اگر منظور ایشان از این رافضه، غیر شیعه است که خب باید گشت و ثابت کرد که چنین گروهی هم هستند.
در قرآن کریم میفرماید همسران پیغمبر ممکن است کافر باشند کفر همسر پیغمبر ننگ خانوادگی نیست: ﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَیْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ یُغْنِیا عَنْهُما مِنَ اللّهِ شَیْئًا﴾ . این دو تا پیغمبر بزرگوار یکی لوط و یکی نوح، همسرانشان کافر بودند این را قرآن بیان میکند و این هم ننگ نیست و اما جریان متهم کردن عِرضی همسر پیغمبر، مایه سلب حیثیت است. لذا از آیه یازده به بعد سورهٴ مبارکهٴ «نور» که بعضی از جملههایش قرائت شد شدیداً ذات اقدس الهی جریان آن افک و آن داستان را تکذیب میکند و خاندان پیغمبر را از این تهمت، تطهیر میکند. به هر تقدیر، گروهی از یهودیها در مقابل افراط بعضی از مسیحیها که عیسی را ابنالله میدانستند ، اینها دعی دانستند ـ معاذالله ـ میگفتند که طاهر نیست.
محذوف بودن «لعنّاهم» در آیهٴ مذکور
﴿وَ بِکُفْرِهِمْ﴾ به عیسای مسیح و معجزات عیسی ﴿وَ قَوْلِهِمْ عَلی مَرْیَمَ بُهْتانًا عَظیمًا﴾ براساس این جهات، ملعون هم هستند که آن «لعناهم» محذوف است و اینها متعلق است به آن «لعناهم».
دروغگویی و ترّی بنیاسرائیل در قتل مسیح
یکی از چیزهایی که مایه لعن همین اسرائیلیهای متعنت است این است ﴿وَ قَوْلِهِمْ﴾ یعنی به سبب ﴿قَوْلِهِمْ﴾ که گفتند: ﴿إِنّا قَتَلْنَا الْمَسیحَ عیسَی ابْنَ مَرْیَمَ﴾؛ اینها درباره مسیح که همان عیسیبنمریم است و رسول الله است(علیه و علی جمیع الانبیاء و الاولیاء آلاف التحیة و الثناء) گفتند ما اینها را کشتیم. گرچه اینها معتقد نبودند عیسیٰ رسول الله است و یا ابنمریم است چون او را متهم کرده بودند و به رسالت آن ایمان نیاوردند ولی قرآن کریم برای تطهیر دامن مریم(علیها السلام) و طهارت عیسیٰ(سلام الله علیه) غالباً از عیسی به عنوان ابنمریم یاد میکند. اصرار قرآن کریم بر این است که عیسیٰ به عنوان ابنمریم یاد بشود هم عظمت مریم محفوظ بماند هم انتصاباش فقط به این مادر مصون بماند. آنها گفتند ما مسیح را کشتیم اولاً این دروغ است، ثانیاً تجری اینها را میرساند. اینها در صدد کشتن مسیح بودند و باکشان هم نبود، همان طوری که زکریا و یحیی را کشتند و قرآن هم فرمود: ﴿وقَتْلِهِمُ اْلأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقِّ﴾. پس اینها در شهید کردن انبیا بیباک بودند، چه اینکه برخی از انبیا را شهید کردند ولی جرأت اینکه اظهار بکنند این جسارت را هم دارند؛ منتها دروغ گفتند این کار را نکردند، امر بر آنها مشتبه شد و اگر دسترسی پیدا میکردند عیسی را مثل یحیی و زکریا شهید میکردند.
﴿وَ قَوْلِهِمْ إِنّا قَتَلْنَا الْمَسیحَ عیسَی ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ﴾
اینها هرگز مسیح(سلام الله علیه) را نکشتند و به دار هم نیاویختند؛ لکن امر بر اینها مشتبه شد. اگر میفرمود اینها مسیح را نکشتند، احتمال اینکه قتل صادق نباشد ولی به دار آویختن صادق باشد هست و میگفتند او را نکشتند ولی دار زدند. گاهی ممکن است کسی به دار آویخته بشود و نمیرد. اگر میفرمود «و ما قتلوه» یعنی عیسای مسیح را نکشتند ممکن بود کسی بگوید که بسیار خب ولی به دار آویختند ولی فرمود اینچنین نیست؛ نه او را کشتند نه او را به دار آویختند: ﴿ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ یقیناً﴾ یا به این معناست که اینها یک فرد مشکوکی را کشتند نه فرد مقطوع و متیقن را یا به این معناست که خدا دارد خبر میدهد که شما به طور یقین بدانید که آنها هرگز عیسی را نکشتند: ﴿ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ یقیناً﴾.
تبیین معنای «شبّه لهم»
پس عیسیٰ(سلام الله علیه) مقتول و مصلوب نشد، کسی را به دار آویختند که شبیه عیسیٰ بود. امر بر آن یهودیها مشتبه شد و کسی را هم به دار آویختند: ﴿وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ﴾؛ در آن بلواها کسی شبیه عیسی باشد و به دار بیآویزند این بعید نیست. وقتی هجوم عمومی شد که خواستند کسی را اینچنین نبود که یک زندانی باشد و محکمهای باشد و محاکمهای کرده باشند و مدتها این تحت نظر باشد بعد حکم به اعدام او یا به مصلوب شدن او صادر بکنند و بعد او را به دار بیآویزند که اشتباه نشود. دیدند کسی ادعای نبوت میکند و بدون پدر به دنیا آمده است و امر او دارد روزانه عدهای را روشن میکند از این طرف، اسرائیلی دیر باور هجوم آوردند عیسی را بکشند. در یک چنین موقعیتی اگر امر مشتبه بشود که بعید نیست، لذا فرمود: ﴿ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ﴾؛ کسی که شبیه عیسای مسیح بود او را به دار آویختند و اینهایی هم که درباره عیسیٰ اظهارنظر میکنند هیچ کدام علم ندارند ﴿وَ إِنَّ الَّذینَ اخْتَلَفُوا فیهِ لَفی شَکِّ مِنْهُ﴾؛ آنها که درباره مسیح چه ترسایان چه یهودیان اظهارنظر میکنند، حرف عالمانه و محققانه ندارند حرفی است براساس گمان: ﴿وَ إِنَّ الَّذینَ اخْتَلَفُوا فیهِ لَفی شَکِّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ﴾؛ به جریان عیسای مسیح اینها یقین ندارند ﴿إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ﴾ که این استثنا استثنا منقطع است، اینها براساس پیروی ظن درباره عیسای مسیح سخن میگویند و ظن هم که در اینگونه از موارد ﴿لا یُغْنی مِنَ الْحَقِّ شَیْئًا﴾ اثری ندارد.
استعمال قتل در معنای جامع قتل و صلب
برای آن جمعبندی نهایی فرمود: ﴿وَ ما قَتَلُوهُ یَقینًا﴾ این قتل جامع آن قتل و صلب است؛ آن قتل اولی در مقابل دار آویختن است به قرینه تقابل که فرمود: ﴿وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ﴾؛ اما این قتل آخر آیه فرمود: ﴿وَ ما قَتَلُوهُ یَقینًا﴾ یعنی او را نه به سبک عادی کشتند نه به دار آویختند. این قتلی که در پایان آیه است، جامع هر دو قسم است ﴿وَ ما قَتَلُوهُ یَقینًا﴾. خب، حالا پس عیسای مسیح چه شد؟ فرمود: ﴿بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ إِلَیْهِ وَ کانَ اللّهُ عَزیزًا حَکیمًا﴾.
احتمالهایی در رفع عیسی(علیه السلام)
ذات اقدس الهی عیسیٰ را به طرف خود رفع کرد. رفع عیسی به انحای عدیدهای هم متصور است هم ممکن اینکه عیسای مسیح رحلت کرده باشد به جریان عادی، بعد روح مطهرش را خدا به طرف خودش رفع کرده باشد این ممکن است. در حال حیات با حفظ حیات، روح و بدن هر دو را ذات اقدس الهی به طرف خود رفع کرده باشد، این ممکن است ﴿بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ إِلَیْهِ﴾. یا نه منظور از ﴿رَفَعَهُ اللّهُ إِلَیْهِ﴾ این است که در آن جمعی که اینها تهاجم آوردند برای شهادت عیسای مسیح، خداوند عیسی را از دست اینها نجات داد به طرف خودش برد، بعدها هم به مرگ طبیعی رحلت کرده است که این ﴿رَفَعَهُ اللّهُ﴾ یعنی «نجاه الله من المهاجمین» این هم محتمل است. هیچ برهانی بر استحاله یکی از اینها نیست و دلیل قطعی از قرآن کریم هم بر تعیین یکی از اینها نیست. روایات احیاناً شاید کمک بکند حیات عیسای مسیح(علیه السّلام) را، چه اینکه آیه بعد یعنی ﴿وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ﴾ آن هم شاید تأیید بکند که عیسای مسیح(سلام الله علیه) زنده است؛ اما به صورت روشن آیه دلالت بکند بر اینکه عیسای مسیح رحلت کرده است اینچنین نیست. دلالت بکند بر اینکه عیسای مسیح با جسم و بدن بالا رفته است زنده است، اینچنین نیست. هر دو قسم داشت هم ممکن است عقلاً هم محتمل است نقلاً ولی آیه ﴿وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ﴾ این تأیید میکند که وجود مبارک عیسای مسیح زنده است و جریان اینکه وجود مبارک حضرت هنگام ظهور آقا(سلام الله علیه)(وعجل الله تعالی فرجه الشریف) نازل میشود و پشتسر ولیّعصر(ارواحنا فداه) نماز میخواند آن هم تأیید میکند.
در سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» آیه 55 اینچنین گذشت که ﴿إِذْ قالَ اللّهُ یا عیسی إِنّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ جاعِلُ الَّذینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذینَ کَفَرُوا إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ﴾؛ فرمود که خداوند به عیسای مسیح فرمود من متوفی تو هستم [و] تو میشوی متوفا که این ظاهرش رحلت است ﴿وَ رافِعُکَ إِلَیَّ﴾؛ تو را به طرف خودم بالا میبرم و تو را از این ناپاکان پاک میکنم، این هست. بعضی از آیات، احتمال رحلت حضرت را تأیید میکند. بعضی از آیات، احتمال حیات حضرت را تأیید میکند. هر دو ممکن است و معقول ولی بعضی از آیاتی که الآن در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» در پیش داریم حیات آن حضرت را تأیید میکنند، چه اینکه از بعضی از روایات، حیات آن حضرت بر میآید.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است