- 644
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 44 تا 47 سوره نساء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 44 تا 47 سوره نساء"
- منحصر بودن ولایت و نصرت در ذات اقدس الهی
- ذکر عظمت نصرت و ولایت الهی با تکرار جمله
- تهدید بنیاسرائیل به عذاب در صورت عدم ایمان به قرآن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ أُوتُوا نَصیبًا مِنَ الْکِتابِ یَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ وَ یُریدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبیلَ ﴿44﴾ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِکُمْ وَ کَفی بِاللّهِ وَلِیًّا وَ کَفی بِاللّهِ نَصیرًا ﴿45﴾ مِنَ الَّذینَ هادُوا یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ یَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَیْنا وَ اسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْنًا فِی الدِّینِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَکانَ خَیْرًا لَهُمْ وَ أَقْوَمَ وَ لکِنْ لَعَنَهُمُ اللّهُ بِکُفْرِهِمْ فَلا یُؤْمِنُونَ إِلاّ قَلیلاً ﴿46﴾ یا أَیُّهَا الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقًا لِما مَعَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّها عَلی أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَما لَعَنّا أَصْحابَ السَّبْتِ وَ کانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً﴿47﴾
منحصر بودن ولایت و نصرت در ذات اقدس الهی
اینکه فرمود: ﴿وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِکُمْ وَ کَفی بِاللّهِ وَلِیًّا وَ کَفی بِاللّهِ نَصیرًا﴾ در حقیقت، حصر ولایت و نصرت است درباره خدا که «لا ولیّ الا هو و لا ناصر الا هو» نه اینکه دیگران ولّی هستند و ناصر هستند؛ منتها خدا من به الکفایه است، از این قبیل نیست.
ذکرعظمت نصرت و ولایت الهی با تکرار جمله
مطلب دیگر آن است که همان طوری که اصل جمله تکرار شد و با یک جمله گرچه مطلب ادا میشد ولی اکتفا نشد، نفرمود «و کفی بالله ولیاً و نصیرا»، بلکه هر کدام را با جمله مستقل یاد کرد، فرمود: ﴿وَ کَفی بِاللّهِ وَلِیًّا وَ کَفی بِاللّهِ نَصیرًا﴾ براساس همین معیار، در جمله دوم هم اسم ظاهر ذکر شده است، نه ضمیر. یعنی اگر میفرمود «کفی بالله ولیاً و کفی به نصیرا» کافی بود؛ لازم نبود که در جمله دوم اسم ظاهر ذکر بشود، ضمیر کافی بود ولی تصریح به اسم ظاهر برای عظمت و اهمیت آن مسئله است ﴿وَ کَفی بِاللّهِ وَلِیًّا وَ کَفی بِاللّهِ نَصیرًا﴾.
عالماً و عامداً بودن تحریف علمای اهل کتاب
اما درباره تحریف که فرمود: ﴿مِنَ الَّذینَ هادُوا یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ﴾ این تحریفشان عالماً عامداً است، چون در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت که اینها بعد از اینکه مسئله برای اینها روشن شد و حل شد، تحریف کردند. در آیهٴ 75 سورهٴ «بقره» این است که ﴿أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ وَ قَدْ کانَ فَریقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلامَ اللّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ﴾ یعنی بعد از اینکه خوب فهمیدند تحریف میکردند، نه اینکه در اثر برداشت سوء و مانند آن تحریفی کرده باشند؛ عالماً عامداً تحریف میکردند. بعد میفرماید شما طمع دارید که اینها به کتاب الهی ایمان بیاورند، اینها عالماً عامداً در مقابل دین خدا ایستادهاند، آن وقت چگونه الان به حرف شما و به تبلیغ شما مؤمن بشوند. پس تحریفشان اینچنین بود. ﴿مِنَ الَّذینَ هادُوا یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ﴾ گذشته از اینکه آن کتاب الهی را تحریف میکردند، در محاوره و مخاطبهای که با پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) داشتند نه ادب را رعایت میکردند، نه آن کفرشان را کتمان میکردند ﴿وَ یَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَیْنا وَ اسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا﴾ که این «راعنا» یا در عبری معنای بدی دارد یا در عربی این را از رعونت و حمق گرفتهاند، نه از مراعات. اگر از رعونت و حُمق باشد دیگر لازم نیست ما بگوییم این در عبری، معنای بدی دارد ﴿لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ﴾ ﴿وَ طَعْنًا فِی الدِّینِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَکانَ خَیْرًا لَهُمْ﴾ قرآن کریم تا آخرین لحظه، همین افراد معاند را هم دعوت به هدایت میکند میفرماید اگر اینها بگویند ما شنیدیم و اطاعت کردیم و به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بگویند منتظر باش که ما دعوتت را اجابت کنیم که ﴿انظرنا﴾ به معنای «وانتظرنا» باشد یا نگاه تشریفی و لطف نسبت به ما بکن «انظرنا» یعنی نگاه لطف و محبت نسبت به ما بکن، برای اینها خیر است؛ لکن در اثر کفری که ورزیدند، خداوند اینها را لعنت کرده است: ﴿وَ لکِنْ لَعَنَهُمُ اللّهُ بِکُفْرِهِمْ﴾.
ایمان آوردن عده قلیلی از یهود براساس برداشتی ازآیه
این ﴿فَلا یُؤْمِنُونَ إِلاّ قَلیلاً﴾ بحثش آن است که فقط گروه کمی ایمان میآورند نه زیاد. یعنی وقتی که از هر نظر، آیات الهی بیّنالرشد شد ﴿قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیّ﴾ حاصل شد براساس مسائل علمی، از نظر فتح و پیروزی به جایی رسیده است که ﴿إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَ الْفَتْحُ* و رَأَیْتَ النّاسَ یَدْخُلُونَ فی دینِ اللّهِ أَفْواجًا﴾ باز در این فضا، کمترین گروهی که مسلمان شدند، یهودیها بودند. مشرکین ﴿یَدْخُلُونَ فی دینِ اللّهِ أَفْواجًا﴾ بود، دیگران هم ﴿یَدْخُلُونَ فی دینِ اللّهِ أَفْواجًا﴾ بود. این یهودیها از همه کمتر مسلمان شدند، بیش از چند تا یهودی مسلمان نشدند، آنهم نقش سوئی داشتند که اسرائیلیات را به اسلام وارد کنند. پس از نظر مسائل علمی ﴿قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ از نظر مسائل سیاسی, نظامی, اجتماعی هم بعد از جریان فتح مکه، نصرت الهی که آمد ﴿یَدْخُلُونَ فی دینِ اللّهِ أَفْواجًا﴾ پس هیچ بهانهای نه برای خواص بود نه برای عوام. در این فضا یهودیها کمترین گروهی بودند که ایمان آوردند ﴿فَلا یُؤْمِنُونَ إِلاّ قَلیلاً﴾. بعضیها خواستند بگویند که این ﴿فَلا یُؤْمِنُونَ إِلاّ قَلیلاً﴾ یعنی یهودیها ایمانشان کم است، نه گروه کمی از یهودیها ایمان میآورند. سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) دارند که ایمان، به قلت و کثرت موصوف نمیشود به شدت و ضعف و مانند آن موصوف میشود؛ اما به قلت و کثرت موصوف نمیشود، کمیت نیست که بگوییم ایمان یهودیها کم است، بنابراین این همان معنا مراد است که گروه کمی از یهودیها ایمان میآورند، نه ایمانشان کم است .
تام نبودن تلقّی معنای فوق در بیان حضرت استاد(مدظله)
این بیان ظاهراً تام نیست، برای اینکه ایمان که یک ملکه نفسانی است، گرچه حکم کمیت را ندارد ولی ذات اقدس الهی او را به زیاده وصف کرده است، فرمود گروهی هستند که ﴿وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إیمانًا﴾ خب، ایمانشان زیاد میشود، اگر چیز زیاده دارد قلت هم دارد، پس کم و زیاد برمیدارد. عمده آن است که این گروهی که ملعوناند اصلاً ایمان ندارند، چون اگر کسی واقعاً ایمان داشته باشد ولو ضعیف، دیگر ملعون نیست و آنها که مؤمناند ملعون نیستند و آنها که ملعوناند، اصلاً ایمان ندارند. درباره منافقین قرآن کریم وصف قلت را به کار برده است؛ منتها آن درباره ذکر است نه درباره ایمان، البته ذکر کم و زیاد دارد. درباره منافقین فرمود: ﴿وَ لا یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلیلاً﴾ نه «لا قلیلا»یعنی مگر گروه کمی از منافقین،بقیه منافقین ذکر نمیکنند ولی گروه کمی از منافقین ذکر میکنند،اینچنین نیست که این استثنای قلیل از اشخاص نیست،بلکه استثنا از ذکر است.در این آیه فرمود اینها به یاد خدا نیستند مگر کم؛اینها کم به یاد خدایند.خب،ذکر کم و زیاد برمیدارد،برای اینکه فرمود: ﴿اذْکُرُوا اللّهَ ذِکْرًا کَثیرًا﴾ ما را دعوت کرد به ذکر کثیر،تنها چیزی که حد و مرز ندارد،همان یاد خداست وگرنه سایر عبادات چه فرایاش چه نوافلاش،یک حد مشخصی دارد.روزههای واجب و مستحب در سال مشخص است،حج واجب و مستحب در مدت عمر مشخص است،نماز واجب و مستحب در طول سال با ماه مشخص است،آن که حدی ندارد یاد خداست، لذا فرمود: ﴿اذْکُرُوا اللّهَ ذِکْرًا کَثیرًا﴾ . چون ذکر به کثرت موصوف میشود، در قبالاش قلت هم هست، منافقین کم به یاد خدا هستند ولی اشکال آن است که منافق، اصلاً به یاد خدا نیست، چون اینها کسانی هستند که کافرند و کفر را در باطن دارند و اسلام را در ظاهر، کسی که کافر است اصلاً به یاد خدا نیست.
روایتی از حضرت امیر(علیه السلام) در توصیفبردار بودن ایمان
روایتی در ذیل این آیه قرآن کریم است که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) آن روایت را وصف میکند، میفرماید که این از غرر روایات ماست که خیلی این روایت، شیرین و لطیف است و آن روایت این است که از حضرت امیر(سلام الله علیه) است. فرمود اینکه خدا فرمود منافق کم به یاد خداست، نه برای آن است که این کم، یاد خدا را بر زبان جاری کند. خب، همین خوارج نهروان بودند که پیشانی اینها پینه بسته بود دیگر، از بس اینها نماز میخواندند دیگر. فرمود اینها فقط برای مردم و در حضور مردم است، نه برای خدا چون در حضور مردم است و هیچ اثری ندارد، از این جهت به قلت یاد شده است ، نه اینکه واقعاً منافق به یاد خداست؛ منتها کم اصلاً به یاد خدا نیست و آن موردی هم که به یاد خداست برای مردم و در حضور مردم است، از این جهت به قلت وصف شده است اگر به این معنا باشد، یهودیها هم منافقانه ممکن است برخورد کنند و اینچنین ایمانشان قلیل باشد. پس ﴿فَلا یُؤْمِنُونَ إِلاّ قَلیلاً﴾ به این معناست که گروه کمی از یهودیها ایمان میآورند، آن روزی هم که مردم ﴿یَدْخُلُونَ فی دینِ اللّهِ أَفْواجًا﴾ اینها خیلی کم قبول کردند. معنای دوم این است که یهودی اگر به یاد خدا باشد، این منافقانه است و چیزی که منافقانه باشد به قلّت، موصوف است و چیزی که لله باشد، کثیر است ولو به حسب ظاهر کم باشد.
ایمان نداشتن به تورات و انجیل سرّ عدم ایمان اهل کتاب به اسلام
اما اینکه فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقًا لِما مَعَکُمْ﴾ این مضمون، قبلاً هم گذشت. فرمود که شما هیچ بهانهای برای کفر و عدم ایمان ندارید، برای اینکه این توراتی که به شما داده شد یا انجیلی که به مسیحیها داده شد، خطوط کلی را مشخص کرده است و این قرآن، همان خطوط کلی را امضا میکند و تصدیق میکند و نوآوریهای او تحقیقات بالغی است در همان محور، به استثنای یک احکام دیگر که لذا قرآن مهیمن بر تورات و انجیل است. جریان بشارت پیغمبر خاتم(صلوات الله و سلامه علیه) هم در آنجا آمده است، پس همه این زمینهها در کتاب شما هست و این قرآن همان را تصدیق میکند خب پس ایمان بیاورید. سرّش این است که اینها به همان توراتشان هم مؤمن نبودند، لذا میفرماید: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقًا لِما مَعَکُمْ﴾
تهدید بنیاسرائیل به عذاب در صورت عدم ایمان به قرآن
تا آن عذاب الهی نرسیده است ایمان ﴿مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّها عَلی أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَما لَعَنّا أَصْحابَ السَّبْتِ وَ کانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً﴾؛ تهدید کرد، فرمود اگر شما به این قرآن ایمان نیاورید، به یکی از دو عذاب الهی گرفتار میشوید یا به طمس یا به لعن. اما طمس چیست و لعن چیست؟ طمس یعنی محو کردن ﴿فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ﴾ طمس نجوم یعنی محو، حالا یا محو کل است یا محو بعض، مربوط است که آن محو شده چه باشد. در بخشی از آیات قرآن کریم آمده است که خداوند، مال کسی را یا جان کسی را طمس کرده یا قلب کسی را مشدود کرده به سبب نفرینی که وجود مبارک موسای کلیم نسبت به فرعون و اینها داشتند. در سورهٴ «یونس» آیهٴ 88 این است که ﴿وَ قالَ مُوسی رَبَّنا إِنَّکَ آتَیْتَ فِرْعَوْنَ وَ مََلأَهُ زینَةً وَ أَمْوالاً فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا رَبَّنا لِیُضِلُّوا عَنْ سَبیلِکَ﴾، این ﴿لِیُضِلُّوا﴾ لامشاش، لام عاقبت است نه لام غایت؛ خدا مال و قدرت نداد تا اینها مردم را گمراه کنند، بلکه خدا مال و قدرت داد تا اینها شاکر و متنعم باشند ولی پایان کار این بهره برداری سوء، همان اضلال عن سبیل الله است. بعد موسای کلیم عرض میکند ﴿رَبَّنَا اطْمِسْ عَلی أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلی قُلُوبِهِمْ فَلا یُؤْمِنُوا حَتّی یَرَوُا الْعَذابَ اْلأَلیمَ﴾؛ خدایا! مال اینها را از بین ببر که اینها نتوانند با تبلیغات مالی شان مردم را گمراه بکنند. قلب اینها را سخت بکن که دیگر ایمان نیاورند، حیف ایمانی که اینها پیدا کنند، حیف است اینها نجات پیدا کنند. معلوم میشود این نعمت هم یک حد مشخصی دارد که اگر کسی با سوء اعمال خود، آن حد مشخص را پشت سر گذاشت، دیگر مورد نفرین یک پیغمبر معصوم قرار میگیرد که موسای کلیم(سلام الله علیه) به خدا عرض کرد دلهای آنها را آن چنان شدید و قسی کن که تا عذاب الهی را ندیدند، ایمان نمیآورند، آن وقت هم که فایده ندارد، آن وقت همان است که فرعون میگوید که ایمان آوردند و خدا میفرماید میفرماید که ﴿آْلآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ﴾ . خب، طمس مال در این آیه آمده است.
سنّت الهی در طمس قومی
در سورهٴ مبارکهٴ «یس» خدا تهدیدی کرده است، در آیهٴ 66 و67 سورهٴ «یس»، فرمود: ﴿وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلی أَعْیُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنّی یُبْصِرُونَ﴾؛ فرمود ما اگر بخواهیم، چشم اینها را محو میکنیم، بعد اعلام مسابقه میدهیم میگوییم سبقت بگیرید اگر توانستید بروید، اینها نمیتوانند بروند، چون کسی که چشماش بسته شد محو شد، دیگر توان دید را از دست داده است. فرمود وقتی که ما چشم اینها را محو کردیم، آنگاه دستور مسابقه میدهیم، میگوییم بروید. عدهای با سرعت میروند، اینها میمانند یا اگر بخواهیم اینها را مسخ میکنیم در همان جای خودشان: ﴿وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلی مَکانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِیًّا وَ لا یَرْجِعُونَ﴾؛ بخواهیم آنها را همان جا مسخ بکنیم، قدرت رفتن ندارند یا نیروی تشخیصشان را از آنها میگیریم، نمیتوانند ببینند یا توان رفتن را از آنها میگیریم، نمیتوانند بدوند، این تهدید را کرده.
مراد از طمس عین در آیه 37 سورهٴ «قمر»
درباره یک عده هم اجرا کرده است؛ نه تنها تهدید بود درباره گروهی هم اجرا کرده است. آیهٴ 37 سورهٴ «قمر» این است ﴿ وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَیْفِهِ فَطَمَسْنا أَعْیُنَهُمْ فَذُوقُوا عَذابی وَ نُذُرِ﴾ در جریان مهمانان حضرت ابراهیم که برای تعذیب قوم لوط مأموریت داشتند، فرمود وقتی اینها با مهمانان حضرت خلیل بدرفتاری کردند، ما چشم اینها را طمس کردهایم. خب، چشم اینها را طمس کردهایم یعنی اینها ندیدند، کور کردهایم اینها را، منظور این است؟ این طمس عین یعنی ظاهرشان را کور کردهایم، اینها که ظاهراً دیدند و فریفته شدند و دویدند که پس طمس عین به معنای محو چشم ظاهر نیست. چه اینکه درباره دیگر فرمود: ﴿الَّذینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فی غِطاءٍ عَنْ ذِکْری﴾ ؛ چشم اینها در غطا و پوشش و حجاب است، از یاد ما نه این چشم ظاهری، همان چشمی که در سورهٴ «حج» مشخص کرد، فرمود: ﴿فَإِنَّها لا تَعْمَی اْلأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ﴾ . از این نمونهها که خدا میفرماید ما چشم عدهای را طمس کردیم، با اینکه اینها چشم ظاهرشان بینا بود و مهمانان حضرت خلیل را دیدند و مزاحم حضرت ابراهیم شدند و به سراغ مهمانانشان رفتند، معلوم میشود که این چشم باطن است نه چشم ظاهر آن ﴿کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فی غِطاءٍ عَنْ ذِکْری﴾ گرچه مربوط به مهمانان حضرت خلیل نیست، درباره کافران و اینهاست ولی نشان میدهد که گاهی چشم، در غلاف قرار میگیرد در غطا قرار میگیرد. چشمی که مطموس است در سورهٴ «قمر»، چشمی که مغطاست در آن سوره دیگر، این همان چشمی است که در سورهٴ «حج» مشخص شد که ﴿فَإِنَّها لا تَعْمَی اْلأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ﴾.
عدم تأثیر ذکر و نصیحت در قلب مطموسین
اگر اینچنین است، اینها میشوند مطموس القلب یا میشوند کور. این گروه، همانهایی هستند که قرآن فرمود: ﴿صُمُّ بُکْمٌ عُمْیٌ﴾ ؛ اینها واقعاً کورند. خب، خداوند تهدید کرده، فرمود الآن شما این مسائل را خوب میفهمید که چه حق است و چه باطل و میتوانید ایمان بیاورید. کاری نکنید که ما نیروی درک را از شما بگیریم و هیچ نفهمید، اگر این کار را ادامه بدهید، ما آن چهره جانتان را مطموس میکنیم، آنگاه شما چیز دیگر را که باطل است حق میبینید و چیزی که حق است باطل درک میکنید و آنچه را که باید پشت سر بگذارید در پیش رو دارید، آنچه را که باید پیش رو داشته باشید، پشت سر میگذارید و به سرعت هم حرکت میکنید ولی مرتجعاً حرکت میکنید، یک آدم مرتجع هر چه بیشتر میدود دنبال تر است. فرمود این کار را نکنید وگرنه ممکن است ما چهرهها را به عقب برگردانیم، نه یعنی سرتان را برگردانیم به پشت که مثلاً این قسمت جلوی سرتان بیفتد پشت و گردنتان بیفتد جلو، این طور که برخیها معنا کردند، این طور نیست. این فقط یک عذاب ظاهری است.
اما آن گونه که شواهد قرآنی تأیید میکند این است که اینها واقعاً آنچه را که باید طرد بکنند آن را أمام و إمام میپندارند؛ آنچه را که باید اقتدا بکنند، آن را خلف میکنند، مثل ﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾ اینها که آیات الهی را پشت سرگذاشتند؛ یعنی پشت کردند آن باطل را أمام و امام قرار دادند، به سمت باطل به سرعت حرکت میکنند و هر چه بیشتر میدوند دورتر میشوند. خب، آن که ﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾ شد، آیات الهی را پشت سر گذاشت، در مقابل کفر را امام و أمام قرار داد دیگر، چون ﴿فماذا بعد الحق الا الضلال﴾ اگر کسی قرآن را پشت سر گذاشت، چه چیزی را أمام و امام قرار میدهد؟ باطل را، چون ﴿فماذا بعد الحق الا الضلال﴾ آن وقت امام و أمام اینها میشود ضلالت، اینها هم اگر سبقت دارند سرعت دارند، تلاش و کوشش دارند به طرف ضلالت است. اینها کسانیاند که وجوهشان به پشت سرشان است، وجوهشان به پشت سرشان است نه یعنی صورتشان برگشته به طرف گردن نه، اینها چیزی را که باید به دور بیاندازند به سراغ آناند و چیزی را که باید رو کنند، از او غافلاند. فرمود قبل از اینکه به آنجا شما را برسانیم ایمان بیاورید و واقعاً بعضی به جایی میرسند که ﴿سَواءٌ عَلَیْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ﴾ اینها کیفر الهی است، اینها به جایی رسیدند که ذات اقدس الهی به سوء اعمال اینها، اینها را گرفته است.
ماجرای امتحان بنیاسرائیل در حرمت صید روز شنبه و نیرنگ بنیاسرائیل
خب، این یک تهدید که فرمود: ﴿ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّها عَلی أَدْبارِها﴾ این (یک)، ﴿أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَما لَعَنّا أَصْحابَ السَّبْتِ وَ کانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً﴾ یا اینکه نه، شما را مانند کسانی که در شنبه، آن نیرنگ را به کار میبردند مثل آنها لعنت کنیم. اصحاب¬السبت در قرآن شناخته شدهاند که چه کسانی هستند. شنبه برای یهودیها، صید ماهی حرام شده بود، آنهم به عنوان حکم الهی و خداوند هم در روز شنبه، اینها را امتحان میکرد یعنی روزهای دیگر ماهیها خیلی نزدیک ساحل نمیآمدند، در دسترس قرار نمیگرفتند، در روز شنبه که صید حرام بود این ماهیها نزدیک ساحل میآمدند و صیدش آسان بود، این امتحان الهی بود. اینها در روز شنبه، راه صید را باز کردند، با همان حیلهای که گذاشتند یعنی آبراه باز کردند، این ماهیها که میآمدند نزدیک ساحل، بعد آن آبراه را میبستند و روز یکشنبه ماهیهای فراوانی را صید میکردند یا نه، اصلاً همان شنبه هم صید میکردند.
خب، در قرآن فرمود ما که میخواهیم امتحان بکنیم چیزی را که تحریم کردیم، وسایل ارتکاب او را فراهم میکنیم تا امتحان محقق بشود. درباره صید در حال احرام که حرام است، فرمود: ﴿لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ فرمود: ﴿لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللّهُ بِشَیْءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنالُهُ أَیْدیکُمْ وَ رِماحُکُمْ﴾ ؛ ما شما را به صید امتحان میکنیم، این صیدها را در تیررس و در دسترس شما قرار میدهیم که اگر بخواهید با دست، صید کنید بتوانید با تیر، صید کنید بتوانید. حالا آن حیواناتی که در دامنههای کوه بودند، این را نزدیک چادرها در سرزمین عرفات و مشعر و منا میآوردند، خداوند چون ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها﴾ امتحان میکردند. از آن طرف میفرمودند: ﴿لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾، از این طرف میفرماید: ﴿لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللّهُ بِشَیْءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنالُهُ أَیْدیکُمْ وَ رِماحُکُمْ﴾. درباره یهودیها هم فرمود صید ماهی در روز شنبه بر شما حرام است و آنها با نیرنگ، روز شنبه از ماهی استفاده میکردند و صید میکردند و این حکم الهی را عمداً با فریب و نیرنگ و استهزا، تخلف میکردند.
معنای لعن خداوند بر بنیاسرائیل
خداوند اینها را لعنت کرده است. لعنت، صفت فعل خداست. کار خدا را میگویند لعنت، مثل اینکه رحمت فعل خداست یا به طرف حق و سعادت است میشود رحمت یا به طرف شقاوت و عذاب است میشود لعنت، نه اینکه خدا لفظاً بفرماید العَنه، کار خدا وقتی تعذیب باشد لعنت است، چون لعن همان دوری از رحمت است، بُعد از رحمت، همان لعنت است. فرمود ما اصحاب سبت را لعنت کردیم، چه کار کردیم؟ آنها را مسخ کردیم که به صورت بوزینه درآمدند. فرمود شما هم اگر این راه تعدی را ادامه بدهید یا گرفتار طمس قلب و چشم دل میشوید یا نه، اصلاً مسخ میشوید که گذشته از اینکه طمس قلب و محو چشم دل را به همراه دارد، صورت هم برمیگردد از صورت حیوان میشود. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» تا حدودی این بحث گذشت که فرمود ما اصحاب سبت را مسخ کردهایم. مسخ اصحاب سبت به این بود، آیهٴ 65 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این بود ﴿وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئینَ﴾ این یک امر تکوینی است، اینهم طمس قلب است هم مسخ صورت؛ اما اینها به نام اصحاب سبت معروفاند گذشته از اینکه در سورهٴ «بقره» است، در سورهٴ «اعراف» هم است؛ آیهٴ 163 سورهٴ «اعراف» هم این است: ﴿وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ الَّتی کانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ﴾ آنها که در کرانه دریا زندگی میکردند؛ حاضرة البحر بودند یعنی نزدیک دریا بودند، اینها ﴿إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ﴾؛ در روز شنبه اهل عدوی و تعدی بودند؛ تعدی میکردند، عادیاً رفتار میکردند. عداوت، همان تعدی است، اینها ﴿إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ﴾ یعنی «یتعدون فی السبت»؛ در روز شنبه تعدی میکردند ﴿إِذْ تَأْتیهِمْ حیتانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعًا وَ یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتیهِمْ﴾ سرّ تعدی شان هم این بود که ما اینها را امتحان کرده بودیم. در روز شنبه ماهیها خیلی بر آب و بر ساحل و اینها میآمدند، خیلی آسان صید میشدند و روز غیر شنبه این طور نبود. اینها بالأخره این امتحان الهی را پشت سر گذاشتند، سرانجام به آن مسخ مبتلا شدند.
مسخ قلوب به لحاظ عدم ایمان به خداوند
در اینجا فرمود همان طوری که گذشتگانتان مسخ شدند، این خطر الآن هم هست یا طمس قلوب یا مسخ که مسخ، هم طمس را دارد، تغییر سیرت و صورت هر دو یا خصوص تغییر سیرت ﴿مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّها عَلی أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَما لَعَنّا أَصْحابَ السَّبْتِ﴾ گرچه عنوان، وجوه است ولی صاحب آن عنوان، همان کافران هستند، لذا ضمیر را به عنوان جمع مذکر سالم ذکر فرمود. گرچه فرمود: ﴿مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّها عَلی أَدْبارِها﴾ اما چون صاحبان وجوه یعنی همان کافران مرادند، فرمود: ﴿أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَما لَعَنّا أَصْحاب السَّبْت﴾.
محقق شدن فرمان خداوند به صرف اراده آن
هر کدام از این دو امر برای خدا آسان است، چون با امر تکوینی انجام میگیرد، نه تشریعی امر تکوینی دیگر عصیانپذیر نیست، لذا فرمود: ﴿وَ کانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً﴾ یعنی فرمان خدا همان و تحقق همان. مثل اینکه بفرماید «کن» همان «یکون» است. اینکه فرمود: ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ این ترتبی در کار نیست، مگر به سبب تحلیل عقلی وگرنه اینچنین نیست که اول «کن» باشد بعد در زمان بعد «یکون». گاهی میفرماید: ﴿وَ کانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً﴾ گاهی میفرماید: ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ تخلف در اوامر تشریعی راه دارد؛ اما در اوامر تکوینی، در برابر قدرت مطلقه فرض ندارد که چیزی راه داشته باشد. بعضیها تخلف میکنند، بعضیها خیال میکردند که این آیه مربوط به قیامت است. ظاهراً تهدید است درباره دنیا [و] مربوط به قیامت نیست، درباره قیامت که حسابش جداست، لذا بعضیها گفتند که قبل از قیام قیامت، این یهودیها و اسرائیل اگر توبه نکند، به احد الامرین مبتلا میشوند . کسانی که در منطقه لبنان بحثهای تفسیری داشتند، آنها با استغاثهای در کتابهای تفسیرشان این را مینوشتند و مینویسند که خدایا! این دعا را مستجاب بکن یعنی قبل از قیامت، این یهودیها و اسرائیل متجاوز فلسطین و غیر فلسطین را به احد العذابین مبتلا بکن، اینهم به نحو منفصله مانعةالخلو است، نه اینکه مانعة الجمع باشد، هر دو را ممکن است انجام بدهد. آنها اصرار دارند که هر جا سخن از فتنه و نیرنگ و تحریف است اینها دخیلاند، برای اینکه تجربه شده است مهم ترین حادثه جهانی، بعثت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود و آن قوم عنود که ﴿الد الخصام﴾ بودند، آنها که ﴿الد الخصام﴾ بودند و آنهایی که به تعبیر قرآن کریم ﴿وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْمًا لُدًّا﴾ لدود بودند، لجوج بودند ﴿الد الخصام﴾ بودند، گروه گروه ایمان آوردند. فقط از نظر تاریخی، کمترین گروهی که اسلام ر ا پذیرفتند همین یهودیها بودند، لذا قرآن کریم درباره غیر یهود دارد: ﴿یَدْخُلُونَ فی دینِ اللّهِ أَفْواجًا﴾ درباره اینها دارد: ﴿فَلا یُؤْمِنُونَ إِلاّ قَلیلاً﴾ چند نفر هم در صدر اسلام مسلمان شدند، آنهم بیطمع نبودند، برای اینکه خواستند اسرائیلیات را وارد کنند.
«و الحمد لله رب العالمین»
- منحصر بودن ولایت و نصرت در ذات اقدس الهی
- ذکر عظمت نصرت و ولایت الهی با تکرار جمله
- تهدید بنیاسرائیل به عذاب در صورت عدم ایمان به قرآن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ أُوتُوا نَصیبًا مِنَ الْکِتابِ یَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ وَ یُریدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبیلَ ﴿44﴾ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِکُمْ وَ کَفی بِاللّهِ وَلِیًّا وَ کَفی بِاللّهِ نَصیرًا ﴿45﴾ مِنَ الَّذینَ هادُوا یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ یَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَیْنا وَ اسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْنًا فِی الدِّینِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَکانَ خَیْرًا لَهُمْ وَ أَقْوَمَ وَ لکِنْ لَعَنَهُمُ اللّهُ بِکُفْرِهِمْ فَلا یُؤْمِنُونَ إِلاّ قَلیلاً ﴿46﴾ یا أَیُّهَا الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقًا لِما مَعَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّها عَلی أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَما لَعَنّا أَصْحابَ السَّبْتِ وَ کانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً﴿47﴾
منحصر بودن ولایت و نصرت در ذات اقدس الهی
اینکه فرمود: ﴿وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِکُمْ وَ کَفی بِاللّهِ وَلِیًّا وَ کَفی بِاللّهِ نَصیرًا﴾ در حقیقت، حصر ولایت و نصرت است درباره خدا که «لا ولیّ الا هو و لا ناصر الا هو» نه اینکه دیگران ولّی هستند و ناصر هستند؛ منتها خدا من به الکفایه است، از این قبیل نیست.
ذکرعظمت نصرت و ولایت الهی با تکرار جمله
مطلب دیگر آن است که همان طوری که اصل جمله تکرار شد و با یک جمله گرچه مطلب ادا میشد ولی اکتفا نشد، نفرمود «و کفی بالله ولیاً و نصیرا»، بلکه هر کدام را با جمله مستقل یاد کرد، فرمود: ﴿وَ کَفی بِاللّهِ وَلِیًّا وَ کَفی بِاللّهِ نَصیرًا﴾ براساس همین معیار، در جمله دوم هم اسم ظاهر ذکر شده است، نه ضمیر. یعنی اگر میفرمود «کفی بالله ولیاً و کفی به نصیرا» کافی بود؛ لازم نبود که در جمله دوم اسم ظاهر ذکر بشود، ضمیر کافی بود ولی تصریح به اسم ظاهر برای عظمت و اهمیت آن مسئله است ﴿وَ کَفی بِاللّهِ وَلِیًّا وَ کَفی بِاللّهِ نَصیرًا﴾.
عالماً و عامداً بودن تحریف علمای اهل کتاب
اما درباره تحریف که فرمود: ﴿مِنَ الَّذینَ هادُوا یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ﴾ این تحریفشان عالماً عامداً است، چون در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت که اینها بعد از اینکه مسئله برای اینها روشن شد و حل شد، تحریف کردند. در آیهٴ 75 سورهٴ «بقره» این است که ﴿أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ وَ قَدْ کانَ فَریقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلامَ اللّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ﴾ یعنی بعد از اینکه خوب فهمیدند تحریف میکردند، نه اینکه در اثر برداشت سوء و مانند آن تحریفی کرده باشند؛ عالماً عامداً تحریف میکردند. بعد میفرماید شما طمع دارید که اینها به کتاب الهی ایمان بیاورند، اینها عالماً عامداً در مقابل دین خدا ایستادهاند، آن وقت چگونه الان به حرف شما و به تبلیغ شما مؤمن بشوند. پس تحریفشان اینچنین بود. ﴿مِنَ الَّذینَ هادُوا یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ﴾ گذشته از اینکه آن کتاب الهی را تحریف میکردند، در محاوره و مخاطبهای که با پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) داشتند نه ادب را رعایت میکردند، نه آن کفرشان را کتمان میکردند ﴿وَ یَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَیْنا وَ اسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا﴾ که این «راعنا» یا در عبری معنای بدی دارد یا در عربی این را از رعونت و حمق گرفتهاند، نه از مراعات. اگر از رعونت و حُمق باشد دیگر لازم نیست ما بگوییم این در عبری، معنای بدی دارد ﴿لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ﴾ ﴿وَ طَعْنًا فِی الدِّینِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَکانَ خَیْرًا لَهُمْ﴾ قرآن کریم تا آخرین لحظه، همین افراد معاند را هم دعوت به هدایت میکند میفرماید اگر اینها بگویند ما شنیدیم و اطاعت کردیم و به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بگویند منتظر باش که ما دعوتت را اجابت کنیم که ﴿انظرنا﴾ به معنای «وانتظرنا» باشد یا نگاه تشریفی و لطف نسبت به ما بکن «انظرنا» یعنی نگاه لطف و محبت نسبت به ما بکن، برای اینها خیر است؛ لکن در اثر کفری که ورزیدند، خداوند اینها را لعنت کرده است: ﴿وَ لکِنْ لَعَنَهُمُ اللّهُ بِکُفْرِهِمْ﴾.
ایمان آوردن عده قلیلی از یهود براساس برداشتی ازآیه
این ﴿فَلا یُؤْمِنُونَ إِلاّ قَلیلاً﴾ بحثش آن است که فقط گروه کمی ایمان میآورند نه زیاد. یعنی وقتی که از هر نظر، آیات الهی بیّنالرشد شد ﴿قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیّ﴾ حاصل شد براساس مسائل علمی، از نظر فتح و پیروزی به جایی رسیده است که ﴿إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَ الْفَتْحُ* و رَأَیْتَ النّاسَ یَدْخُلُونَ فی دینِ اللّهِ أَفْواجًا﴾ باز در این فضا، کمترین گروهی که مسلمان شدند، یهودیها بودند. مشرکین ﴿یَدْخُلُونَ فی دینِ اللّهِ أَفْواجًا﴾ بود، دیگران هم ﴿یَدْخُلُونَ فی دینِ اللّهِ أَفْواجًا﴾ بود. این یهودیها از همه کمتر مسلمان شدند، بیش از چند تا یهودی مسلمان نشدند، آنهم نقش سوئی داشتند که اسرائیلیات را به اسلام وارد کنند. پس از نظر مسائل علمی ﴿قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ از نظر مسائل سیاسی, نظامی, اجتماعی هم بعد از جریان فتح مکه، نصرت الهی که آمد ﴿یَدْخُلُونَ فی دینِ اللّهِ أَفْواجًا﴾ پس هیچ بهانهای نه برای خواص بود نه برای عوام. در این فضا یهودیها کمترین گروهی بودند که ایمان آوردند ﴿فَلا یُؤْمِنُونَ إِلاّ قَلیلاً﴾. بعضیها خواستند بگویند که این ﴿فَلا یُؤْمِنُونَ إِلاّ قَلیلاً﴾ یعنی یهودیها ایمانشان کم است، نه گروه کمی از یهودیها ایمان میآورند. سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) دارند که ایمان، به قلت و کثرت موصوف نمیشود به شدت و ضعف و مانند آن موصوف میشود؛ اما به قلت و کثرت موصوف نمیشود، کمیت نیست که بگوییم ایمان یهودیها کم است، بنابراین این همان معنا مراد است که گروه کمی از یهودیها ایمان میآورند، نه ایمانشان کم است .
تام نبودن تلقّی معنای فوق در بیان حضرت استاد(مدظله)
این بیان ظاهراً تام نیست، برای اینکه ایمان که یک ملکه نفسانی است، گرچه حکم کمیت را ندارد ولی ذات اقدس الهی او را به زیاده وصف کرده است، فرمود گروهی هستند که ﴿وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إیمانًا﴾ خب، ایمانشان زیاد میشود، اگر چیز زیاده دارد قلت هم دارد، پس کم و زیاد برمیدارد. عمده آن است که این گروهی که ملعوناند اصلاً ایمان ندارند، چون اگر کسی واقعاً ایمان داشته باشد ولو ضعیف، دیگر ملعون نیست و آنها که مؤمناند ملعون نیستند و آنها که ملعوناند، اصلاً ایمان ندارند. درباره منافقین قرآن کریم وصف قلت را به کار برده است؛ منتها آن درباره ذکر است نه درباره ایمان، البته ذکر کم و زیاد دارد. درباره منافقین فرمود: ﴿وَ لا یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلیلاً﴾ نه «لا قلیلا»یعنی مگر گروه کمی از منافقین،بقیه منافقین ذکر نمیکنند ولی گروه کمی از منافقین ذکر میکنند،اینچنین نیست که این استثنای قلیل از اشخاص نیست،بلکه استثنا از ذکر است.در این آیه فرمود اینها به یاد خدا نیستند مگر کم؛اینها کم به یاد خدایند.خب،ذکر کم و زیاد برمیدارد،برای اینکه فرمود: ﴿اذْکُرُوا اللّهَ ذِکْرًا کَثیرًا﴾ ما را دعوت کرد به ذکر کثیر،تنها چیزی که حد و مرز ندارد،همان یاد خداست وگرنه سایر عبادات چه فرایاش چه نوافلاش،یک حد مشخصی دارد.روزههای واجب و مستحب در سال مشخص است،حج واجب و مستحب در مدت عمر مشخص است،نماز واجب و مستحب در طول سال با ماه مشخص است،آن که حدی ندارد یاد خداست، لذا فرمود: ﴿اذْکُرُوا اللّهَ ذِکْرًا کَثیرًا﴾ . چون ذکر به کثرت موصوف میشود، در قبالاش قلت هم هست، منافقین کم به یاد خدا هستند ولی اشکال آن است که منافق، اصلاً به یاد خدا نیست، چون اینها کسانی هستند که کافرند و کفر را در باطن دارند و اسلام را در ظاهر، کسی که کافر است اصلاً به یاد خدا نیست.
روایتی از حضرت امیر(علیه السلام) در توصیفبردار بودن ایمان
روایتی در ذیل این آیه قرآن کریم است که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) آن روایت را وصف میکند، میفرماید که این از غرر روایات ماست که خیلی این روایت، شیرین و لطیف است و آن روایت این است که از حضرت امیر(سلام الله علیه) است. فرمود اینکه خدا فرمود منافق کم به یاد خداست، نه برای آن است که این کم، یاد خدا را بر زبان جاری کند. خب، همین خوارج نهروان بودند که پیشانی اینها پینه بسته بود دیگر، از بس اینها نماز میخواندند دیگر. فرمود اینها فقط برای مردم و در حضور مردم است، نه برای خدا چون در حضور مردم است و هیچ اثری ندارد، از این جهت به قلت یاد شده است ، نه اینکه واقعاً منافق به یاد خداست؛ منتها کم اصلاً به یاد خدا نیست و آن موردی هم که به یاد خداست برای مردم و در حضور مردم است، از این جهت به قلت وصف شده است اگر به این معنا باشد، یهودیها هم منافقانه ممکن است برخورد کنند و اینچنین ایمانشان قلیل باشد. پس ﴿فَلا یُؤْمِنُونَ إِلاّ قَلیلاً﴾ به این معناست که گروه کمی از یهودیها ایمان میآورند، آن روزی هم که مردم ﴿یَدْخُلُونَ فی دینِ اللّهِ أَفْواجًا﴾ اینها خیلی کم قبول کردند. معنای دوم این است که یهودی اگر به یاد خدا باشد، این منافقانه است و چیزی که منافقانه باشد به قلّت، موصوف است و چیزی که لله باشد، کثیر است ولو به حسب ظاهر کم باشد.
ایمان نداشتن به تورات و انجیل سرّ عدم ایمان اهل کتاب به اسلام
اما اینکه فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقًا لِما مَعَکُمْ﴾ این مضمون، قبلاً هم گذشت. فرمود که شما هیچ بهانهای برای کفر و عدم ایمان ندارید، برای اینکه این توراتی که به شما داده شد یا انجیلی که به مسیحیها داده شد، خطوط کلی را مشخص کرده است و این قرآن، همان خطوط کلی را امضا میکند و تصدیق میکند و نوآوریهای او تحقیقات بالغی است در همان محور، به استثنای یک احکام دیگر که لذا قرآن مهیمن بر تورات و انجیل است. جریان بشارت پیغمبر خاتم(صلوات الله و سلامه علیه) هم در آنجا آمده است، پس همه این زمینهها در کتاب شما هست و این قرآن همان را تصدیق میکند خب پس ایمان بیاورید. سرّش این است که اینها به همان توراتشان هم مؤمن نبودند، لذا میفرماید: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقًا لِما مَعَکُمْ﴾
تهدید بنیاسرائیل به عذاب در صورت عدم ایمان به قرآن
تا آن عذاب الهی نرسیده است ایمان ﴿مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّها عَلی أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَما لَعَنّا أَصْحابَ السَّبْتِ وَ کانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً﴾؛ تهدید کرد، فرمود اگر شما به این قرآن ایمان نیاورید، به یکی از دو عذاب الهی گرفتار میشوید یا به طمس یا به لعن. اما طمس چیست و لعن چیست؟ طمس یعنی محو کردن ﴿فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ﴾ طمس نجوم یعنی محو، حالا یا محو کل است یا محو بعض، مربوط است که آن محو شده چه باشد. در بخشی از آیات قرآن کریم آمده است که خداوند، مال کسی را یا جان کسی را طمس کرده یا قلب کسی را مشدود کرده به سبب نفرینی که وجود مبارک موسای کلیم نسبت به فرعون و اینها داشتند. در سورهٴ «یونس» آیهٴ 88 این است که ﴿وَ قالَ مُوسی رَبَّنا إِنَّکَ آتَیْتَ فِرْعَوْنَ وَ مََلأَهُ زینَةً وَ أَمْوالاً فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا رَبَّنا لِیُضِلُّوا عَنْ سَبیلِکَ﴾، این ﴿لِیُضِلُّوا﴾ لامشاش، لام عاقبت است نه لام غایت؛ خدا مال و قدرت نداد تا اینها مردم را گمراه کنند، بلکه خدا مال و قدرت داد تا اینها شاکر و متنعم باشند ولی پایان کار این بهره برداری سوء، همان اضلال عن سبیل الله است. بعد موسای کلیم عرض میکند ﴿رَبَّنَا اطْمِسْ عَلی أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلی قُلُوبِهِمْ فَلا یُؤْمِنُوا حَتّی یَرَوُا الْعَذابَ اْلأَلیمَ﴾؛ خدایا! مال اینها را از بین ببر که اینها نتوانند با تبلیغات مالی شان مردم را گمراه بکنند. قلب اینها را سخت بکن که دیگر ایمان نیاورند، حیف ایمانی که اینها پیدا کنند، حیف است اینها نجات پیدا کنند. معلوم میشود این نعمت هم یک حد مشخصی دارد که اگر کسی با سوء اعمال خود، آن حد مشخص را پشت سر گذاشت، دیگر مورد نفرین یک پیغمبر معصوم قرار میگیرد که موسای کلیم(سلام الله علیه) به خدا عرض کرد دلهای آنها را آن چنان شدید و قسی کن که تا عذاب الهی را ندیدند، ایمان نمیآورند، آن وقت هم که فایده ندارد، آن وقت همان است که فرعون میگوید که ایمان آوردند و خدا میفرماید میفرماید که ﴿آْلآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ﴾ . خب، طمس مال در این آیه آمده است.
سنّت الهی در طمس قومی
در سورهٴ مبارکهٴ «یس» خدا تهدیدی کرده است، در آیهٴ 66 و67 سورهٴ «یس»، فرمود: ﴿وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلی أَعْیُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنّی یُبْصِرُونَ﴾؛ فرمود ما اگر بخواهیم، چشم اینها را محو میکنیم، بعد اعلام مسابقه میدهیم میگوییم سبقت بگیرید اگر توانستید بروید، اینها نمیتوانند بروند، چون کسی که چشماش بسته شد محو شد، دیگر توان دید را از دست داده است. فرمود وقتی که ما چشم اینها را محو کردیم، آنگاه دستور مسابقه میدهیم، میگوییم بروید. عدهای با سرعت میروند، اینها میمانند یا اگر بخواهیم اینها را مسخ میکنیم در همان جای خودشان: ﴿وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلی مَکانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِیًّا وَ لا یَرْجِعُونَ﴾؛ بخواهیم آنها را همان جا مسخ بکنیم، قدرت رفتن ندارند یا نیروی تشخیصشان را از آنها میگیریم، نمیتوانند ببینند یا توان رفتن را از آنها میگیریم، نمیتوانند بدوند، این تهدید را کرده.
مراد از طمس عین در آیه 37 سورهٴ «قمر»
درباره یک عده هم اجرا کرده است؛ نه تنها تهدید بود درباره گروهی هم اجرا کرده است. آیهٴ 37 سورهٴ «قمر» این است ﴿ وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَیْفِهِ فَطَمَسْنا أَعْیُنَهُمْ فَذُوقُوا عَذابی وَ نُذُرِ﴾ در جریان مهمانان حضرت ابراهیم که برای تعذیب قوم لوط مأموریت داشتند، فرمود وقتی اینها با مهمانان حضرت خلیل بدرفتاری کردند، ما چشم اینها را طمس کردهایم. خب، چشم اینها را طمس کردهایم یعنی اینها ندیدند، کور کردهایم اینها را، منظور این است؟ این طمس عین یعنی ظاهرشان را کور کردهایم، اینها که ظاهراً دیدند و فریفته شدند و دویدند که پس طمس عین به معنای محو چشم ظاهر نیست. چه اینکه درباره دیگر فرمود: ﴿الَّذینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فی غِطاءٍ عَنْ ذِکْری﴾ ؛ چشم اینها در غطا و پوشش و حجاب است، از یاد ما نه این چشم ظاهری، همان چشمی که در سورهٴ «حج» مشخص کرد، فرمود: ﴿فَإِنَّها لا تَعْمَی اْلأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ﴾ . از این نمونهها که خدا میفرماید ما چشم عدهای را طمس کردیم، با اینکه اینها چشم ظاهرشان بینا بود و مهمانان حضرت خلیل را دیدند و مزاحم حضرت ابراهیم شدند و به سراغ مهمانانشان رفتند، معلوم میشود که این چشم باطن است نه چشم ظاهر آن ﴿کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فی غِطاءٍ عَنْ ذِکْری﴾ گرچه مربوط به مهمانان حضرت خلیل نیست، درباره کافران و اینهاست ولی نشان میدهد که گاهی چشم، در غلاف قرار میگیرد در غطا قرار میگیرد. چشمی که مطموس است در سورهٴ «قمر»، چشمی که مغطاست در آن سوره دیگر، این همان چشمی است که در سورهٴ «حج» مشخص شد که ﴿فَإِنَّها لا تَعْمَی اْلأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ﴾.
عدم تأثیر ذکر و نصیحت در قلب مطموسین
اگر اینچنین است، اینها میشوند مطموس القلب یا میشوند کور. این گروه، همانهایی هستند که قرآن فرمود: ﴿صُمُّ بُکْمٌ عُمْیٌ﴾ ؛ اینها واقعاً کورند. خب، خداوند تهدید کرده، فرمود الآن شما این مسائل را خوب میفهمید که چه حق است و چه باطل و میتوانید ایمان بیاورید. کاری نکنید که ما نیروی درک را از شما بگیریم و هیچ نفهمید، اگر این کار را ادامه بدهید، ما آن چهره جانتان را مطموس میکنیم، آنگاه شما چیز دیگر را که باطل است حق میبینید و چیزی که حق است باطل درک میکنید و آنچه را که باید پشت سر بگذارید در پیش رو دارید، آنچه را که باید پیش رو داشته باشید، پشت سر میگذارید و به سرعت هم حرکت میکنید ولی مرتجعاً حرکت میکنید، یک آدم مرتجع هر چه بیشتر میدود دنبال تر است. فرمود این کار را نکنید وگرنه ممکن است ما چهرهها را به عقب برگردانیم، نه یعنی سرتان را برگردانیم به پشت که مثلاً این قسمت جلوی سرتان بیفتد پشت و گردنتان بیفتد جلو، این طور که برخیها معنا کردند، این طور نیست. این فقط یک عذاب ظاهری است.
اما آن گونه که شواهد قرآنی تأیید میکند این است که اینها واقعاً آنچه را که باید طرد بکنند آن را أمام و إمام میپندارند؛ آنچه را که باید اقتدا بکنند، آن را خلف میکنند، مثل ﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾ اینها که آیات الهی را پشت سرگذاشتند؛ یعنی پشت کردند آن باطل را أمام و امام قرار دادند، به سمت باطل به سرعت حرکت میکنند و هر چه بیشتر میدوند دورتر میشوند. خب، آن که ﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾ شد، آیات الهی را پشت سر گذاشت، در مقابل کفر را امام و أمام قرار داد دیگر، چون ﴿فماذا بعد الحق الا الضلال﴾ اگر کسی قرآن را پشت سر گذاشت، چه چیزی را أمام و امام قرار میدهد؟ باطل را، چون ﴿فماذا بعد الحق الا الضلال﴾ آن وقت امام و أمام اینها میشود ضلالت، اینها هم اگر سبقت دارند سرعت دارند، تلاش و کوشش دارند به طرف ضلالت است. اینها کسانیاند که وجوهشان به پشت سرشان است، وجوهشان به پشت سرشان است نه یعنی صورتشان برگشته به طرف گردن نه، اینها چیزی را که باید به دور بیاندازند به سراغ آناند و چیزی را که باید رو کنند، از او غافلاند. فرمود قبل از اینکه به آنجا شما را برسانیم ایمان بیاورید و واقعاً بعضی به جایی میرسند که ﴿سَواءٌ عَلَیْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ﴾ اینها کیفر الهی است، اینها به جایی رسیدند که ذات اقدس الهی به سوء اعمال اینها، اینها را گرفته است.
ماجرای امتحان بنیاسرائیل در حرمت صید روز شنبه و نیرنگ بنیاسرائیل
خب، این یک تهدید که فرمود: ﴿ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّها عَلی أَدْبارِها﴾ این (یک)، ﴿أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَما لَعَنّا أَصْحابَ السَّبْتِ وَ کانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً﴾ یا اینکه نه، شما را مانند کسانی که در شنبه، آن نیرنگ را به کار میبردند مثل آنها لعنت کنیم. اصحاب¬السبت در قرآن شناخته شدهاند که چه کسانی هستند. شنبه برای یهودیها، صید ماهی حرام شده بود، آنهم به عنوان حکم الهی و خداوند هم در روز شنبه، اینها را امتحان میکرد یعنی روزهای دیگر ماهیها خیلی نزدیک ساحل نمیآمدند، در دسترس قرار نمیگرفتند، در روز شنبه که صید حرام بود این ماهیها نزدیک ساحل میآمدند و صیدش آسان بود، این امتحان الهی بود. اینها در روز شنبه، راه صید را باز کردند، با همان حیلهای که گذاشتند یعنی آبراه باز کردند، این ماهیها که میآمدند نزدیک ساحل، بعد آن آبراه را میبستند و روز یکشنبه ماهیهای فراوانی را صید میکردند یا نه، اصلاً همان شنبه هم صید میکردند.
خب، در قرآن فرمود ما که میخواهیم امتحان بکنیم چیزی را که تحریم کردیم، وسایل ارتکاب او را فراهم میکنیم تا امتحان محقق بشود. درباره صید در حال احرام که حرام است، فرمود: ﴿لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ فرمود: ﴿لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللّهُ بِشَیْءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنالُهُ أَیْدیکُمْ وَ رِماحُکُمْ﴾ ؛ ما شما را به صید امتحان میکنیم، این صیدها را در تیررس و در دسترس شما قرار میدهیم که اگر بخواهید با دست، صید کنید بتوانید با تیر، صید کنید بتوانید. حالا آن حیواناتی که در دامنههای کوه بودند، این را نزدیک چادرها در سرزمین عرفات و مشعر و منا میآوردند، خداوند چون ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها﴾ امتحان میکردند. از آن طرف میفرمودند: ﴿لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾، از این طرف میفرماید: ﴿لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللّهُ بِشَیْءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنالُهُ أَیْدیکُمْ وَ رِماحُکُمْ﴾. درباره یهودیها هم فرمود صید ماهی در روز شنبه بر شما حرام است و آنها با نیرنگ، روز شنبه از ماهی استفاده میکردند و صید میکردند و این حکم الهی را عمداً با فریب و نیرنگ و استهزا، تخلف میکردند.
معنای لعن خداوند بر بنیاسرائیل
خداوند اینها را لعنت کرده است. لعنت، صفت فعل خداست. کار خدا را میگویند لعنت، مثل اینکه رحمت فعل خداست یا به طرف حق و سعادت است میشود رحمت یا به طرف شقاوت و عذاب است میشود لعنت، نه اینکه خدا لفظاً بفرماید العَنه، کار خدا وقتی تعذیب باشد لعنت است، چون لعن همان دوری از رحمت است، بُعد از رحمت، همان لعنت است. فرمود ما اصحاب سبت را لعنت کردیم، چه کار کردیم؟ آنها را مسخ کردیم که به صورت بوزینه درآمدند. فرمود شما هم اگر این راه تعدی را ادامه بدهید یا گرفتار طمس قلب و چشم دل میشوید یا نه، اصلاً مسخ میشوید که گذشته از اینکه طمس قلب و محو چشم دل را به همراه دارد، صورت هم برمیگردد از صورت حیوان میشود. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» تا حدودی این بحث گذشت که فرمود ما اصحاب سبت را مسخ کردهایم. مسخ اصحاب سبت به این بود، آیهٴ 65 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این بود ﴿وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئینَ﴾ این یک امر تکوینی است، اینهم طمس قلب است هم مسخ صورت؛ اما اینها به نام اصحاب سبت معروفاند گذشته از اینکه در سورهٴ «بقره» است، در سورهٴ «اعراف» هم است؛ آیهٴ 163 سورهٴ «اعراف» هم این است: ﴿وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ الَّتی کانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ﴾ آنها که در کرانه دریا زندگی میکردند؛ حاضرة البحر بودند یعنی نزدیک دریا بودند، اینها ﴿إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ﴾؛ در روز شنبه اهل عدوی و تعدی بودند؛ تعدی میکردند، عادیاً رفتار میکردند. عداوت، همان تعدی است، اینها ﴿إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ﴾ یعنی «یتعدون فی السبت»؛ در روز شنبه تعدی میکردند ﴿إِذْ تَأْتیهِمْ حیتانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعًا وَ یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتیهِمْ﴾ سرّ تعدی شان هم این بود که ما اینها را امتحان کرده بودیم. در روز شنبه ماهیها خیلی بر آب و بر ساحل و اینها میآمدند، خیلی آسان صید میشدند و روز غیر شنبه این طور نبود. اینها بالأخره این امتحان الهی را پشت سر گذاشتند، سرانجام به آن مسخ مبتلا شدند.
مسخ قلوب به لحاظ عدم ایمان به خداوند
در اینجا فرمود همان طوری که گذشتگانتان مسخ شدند، این خطر الآن هم هست یا طمس قلوب یا مسخ که مسخ، هم طمس را دارد، تغییر سیرت و صورت هر دو یا خصوص تغییر سیرت ﴿مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّها عَلی أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَما لَعَنّا أَصْحابَ السَّبْتِ﴾ گرچه عنوان، وجوه است ولی صاحب آن عنوان، همان کافران هستند، لذا ضمیر را به عنوان جمع مذکر سالم ذکر فرمود. گرچه فرمود: ﴿مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّها عَلی أَدْبارِها﴾ اما چون صاحبان وجوه یعنی همان کافران مرادند، فرمود: ﴿أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَما لَعَنّا أَصْحاب السَّبْت﴾.
محقق شدن فرمان خداوند به صرف اراده آن
هر کدام از این دو امر برای خدا آسان است، چون با امر تکوینی انجام میگیرد، نه تشریعی امر تکوینی دیگر عصیانپذیر نیست، لذا فرمود: ﴿وَ کانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً﴾ یعنی فرمان خدا همان و تحقق همان. مثل اینکه بفرماید «کن» همان «یکون» است. اینکه فرمود: ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ این ترتبی در کار نیست، مگر به سبب تحلیل عقلی وگرنه اینچنین نیست که اول «کن» باشد بعد در زمان بعد «یکون». گاهی میفرماید: ﴿وَ کانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً﴾ گاهی میفرماید: ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ تخلف در اوامر تشریعی راه دارد؛ اما در اوامر تکوینی، در برابر قدرت مطلقه فرض ندارد که چیزی راه داشته باشد. بعضیها تخلف میکنند، بعضیها خیال میکردند که این آیه مربوط به قیامت است. ظاهراً تهدید است درباره دنیا [و] مربوط به قیامت نیست، درباره قیامت که حسابش جداست، لذا بعضیها گفتند که قبل از قیام قیامت، این یهودیها و اسرائیل اگر توبه نکند، به احد الامرین مبتلا میشوند . کسانی که در منطقه لبنان بحثهای تفسیری داشتند، آنها با استغاثهای در کتابهای تفسیرشان این را مینوشتند و مینویسند که خدایا! این دعا را مستجاب بکن یعنی قبل از قیامت، این یهودیها و اسرائیل متجاوز فلسطین و غیر فلسطین را به احد العذابین مبتلا بکن، اینهم به نحو منفصله مانعةالخلو است، نه اینکه مانعة الجمع باشد، هر دو را ممکن است انجام بدهد. آنها اصرار دارند که هر جا سخن از فتنه و نیرنگ و تحریف است اینها دخیلاند، برای اینکه تجربه شده است مهم ترین حادثه جهانی، بعثت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود و آن قوم عنود که ﴿الد الخصام﴾ بودند، آنها که ﴿الد الخصام﴾ بودند و آنهایی که به تعبیر قرآن کریم ﴿وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْمًا لُدًّا﴾ لدود بودند، لجوج بودند ﴿الد الخصام﴾ بودند، گروه گروه ایمان آوردند. فقط از نظر تاریخی، کمترین گروهی که اسلام ر ا پذیرفتند همین یهودیها بودند، لذا قرآن کریم درباره غیر یهود دارد: ﴿یَدْخُلُونَ فی دینِ اللّهِ أَفْواجًا﴾ درباره اینها دارد: ﴿فَلا یُؤْمِنُونَ إِلاّ قَلیلاً﴾ چند نفر هم در صدر اسلام مسلمان شدند، آنهم بیطمع نبودند، برای اینکه خواستند اسرائیلیات را وارد کنند.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است