display result search
منو
تفسیر آیات 36 تا 38 سوره نساء

تفسیر آیات 36 تا 38 سوره نساء

  • 1 تعداد قطعات
  • 40 دقیقه مدت قطعه
  • 152 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 36 تا 38 سوره نساء"
- شرط نبودن اسلام در احسان به والدین
- عدم وجوب اطاعت از پدر و مادر در دعوت به شرک
- پرهیز از منت و لزوم حفظ کرامت در احسان

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئًا وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْسانًا وَ بِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکینِ وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبی وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبیلِ وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ مُخْتالاً فَخُورًا ﴿36﴾ الَّذینَ یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبُخْلِ وَ یَکْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرینَ عَذابًا مُهینًا ﴿37﴾ وَ الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النّاسِ وَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ اْلآخِرِ وَ مَنْ یَکُنِ الشَّیْطانُ لَهُ قَرینًا فَساءَ قَرینًا﴿38﴾

بیان علت جامع الکلم بودن آیه 36
این آیه، از آن جهت جزء جوامع الکلم است که نوع معارف و حقوق و اخلاق را دربر دارد. از اینکه فرمود: ﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئًا﴾ همه درجات عبادت را دربر دارد و آن عالی‌ترین مرحله عبادت را هم تبیین می‌کند یعنی اگر کسی خدا را عبادت کرد برای نجات از جهنم یا برای رسیدن به بهشت، چنین شخصی عبادت خود را خالص نمی‌بیند، زیرا برای چیزی خدا را عبادت کرده است، گرچه عبادت او صحیح است؛ اما وقتی با دید برتر به عبادت خود نگاه می‌کند، می‌بیند عبادت او مشوب است. لذا از خدا نباید چیزی را غیر از خدا خواست، گرچه خود ذات اقدس الهی، بنده صالح‌اش را از جهنم می‌رهاند و به بهشت می‌رساند؛ اما شایسته بنده نیست که از خدا چیزی طلب بکند و این دعا هم در حقیقت برای آن است که خدا انسان را به حضور بپذیرد و به انسان رو کند و انسان، او را زیارت کند. لذا در آن برجسته‌ترین تعبیرات ‌«مناجات شعبانیه‌» این است که «و أقْبِلْ عَلَیَّ إذا ناجَیْتُک» یعنی من اصلاً مناجات می‌کنم برای این که تو به من رو بکنی، نه اینکه مناجات می‌کنم که به من چیزی بدهی. بنابراین بالاترین درجه عبادت که همان معرفت خداست و خدا را برای خود خدایی عبادت کردن است زیرپوشش این جمله قرار می‌گیرد که ﴿وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئًا﴾. همان طوری که عالی‌ترین درجه معرفت این است که خدا را انسان به خود خدا بشناسد، بالاترین درجه عبادت این است که خدا را برای خود خدا عبادت بکند و برای اهمیت مسئله، فعل محذوف زیاد نشده است؛ نفرمود «و احسنوا بالوالدین احسانا» برای اینکه ارتباط این مسائل حقوقی و مسائل عبادی، تشدید و تحکیم بشود این کلمه والدین ﴿وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْسانًا﴾ این جار و مجرور را بر آن جار و مجرور قبلی عطف فرمود، فرمود: ﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئًا وَ بِالْوالِدَیْنِ﴾ یعنی «لا تشرکوا بالوالدین» یعنی احسان محض نسبت به اینها داشته باشید و همچنین احسان محض نسبت به سایرین داشته باشید. ولی چون می‌دانیم که منظور این نیست، لذا کلمه «احسنوا» در تقدیر گرفته می‌شود. اگر می‌فرمود: «واعبدوالله و لا تشرکوا به شیئاً و احسنوا بالوالدین» این معنا را می‌فهماند که به والدین و به این افراد، احسان کنید؛ اما این «احسنوا» حذف شده است و این اسامی بر آن جار و مجرور عطف شده‌اند تا نشان بدهد که نباید در احسان، نسبت به اینها هم شرک ورزید.

مراد از «جار» و «ذی القربی» در آیه
اینکه فرمود: ﴿وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبی﴾ این منافاتی ندارد که منظور از این قربی، همان قرابت رحامت باشد. گرچه ‌«ذِی الْقُرْبی‌» قبلاً یاد شد. چون گاهی دو خصوصیت باعث می‌شود که انسان به کسی بیشتر احترام بکند، نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «بلد» آمده است که ﴿وَمَا أَدْرَاکَ مَا العَقَبَةُ ٭ فَکُّ رَقَبَةٍ ٭ أَوْ إِطْعَامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَةٍ ٭ یَتِیماً ذَا مَقْرَبَةٍ﴾ یعنی در عین حال که این شخص، یتیم است قرابت هم دارد. با اینکه یتیم را باید اطعام کرد و گرامی داشت در زمان گرانی، اگر آن یتیم جزء اقربای انسان باشد، به طریق اَوْلی او را باید رعایت کرد. پس گاهی دو سبب باعث می‌شود که انسان نسبت به او احسان کند: یکی همسایگی و یکی قرابت و رحامت، به هر تقدیر ﴿وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبی﴾ شامل همه اینها خواهد شد.
خلاصه بحث مطرح شدهٴ یتیم و مسکین در سورهٴ ‌«بقر‌‌ه‌»
بحث مبسوط مسئله یتیم و مسکین و امثال‌ذلک، در آیهٴ 83 سورهٴ «بقره» گذشت؛ آنجا که فرمود: ﴿وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْسانًا وَ ذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکینِ﴾ آنجا مبسوط گذشت. بعد فرمود: ﴿وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْنًا﴾ که یک اصل جامع اخلاقی را بیان کرد، اینجا به صورت بازتر ذکر فرمود. آنجا که فرمود: ﴿وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْنًا﴾ منظور این نیست که در گفتن با مردم حرف خوب بزنید و خوب حرف بزنید، بلکه منظور مطلق فعل است این قول، کنایه از مطلق فعل است. نظیر همان آیهٴ سورهٴ «قاف» که فرمود: ﴿ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتیدٌ﴾ منظور این نیست که هیچ حرفی را آدم نمی‌زند، مگر آن فرشته‌ای که مستعد است و مراقب است و آماده است می‌نویسد [بلکه] منظور آن است که هیچ کاری او نمی‌کند، اعم از گفتار و رفتار و نوشتار و امثال‌ذلک؛ منتها چون مهم‌ترین کار در صورت قول ظهور می‌کند، کلمه ﴿قول﴾ یاد شده است وگرنه این‌چنین نیست که آن رقیب عتید یعنی آن مراقب مستعد فقط لفظ را بنویسد، نگاه را ننویسد یا قیام و قعود را ننویسد یعنی «ما یفعل من فعل، ما یبصر من شیء و لا یسمع من شیء و لا یتکلم من شیء و لا یذوق و لا یطعم و لا یشمّ بشیء و لا یتحرک و لا یفعل شیئا إلاّ‌» اینکه ﴿لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ﴾. در آیهٴ 83 سورهٴ «بقره» که فرمود: ﴿وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْنًا﴾ یعنی نوع رفتارتان با مردم، خیر باشد؛ منتها در این آیهٴ محلّ بحث سورهٴ «نساء» بازتر می‌بینیم که فرمود یتامی و مساکین و جار ذی‌القربی و جار الجُنُب و صاحب بالجَنْب.
تبیین معیار شناخت «جار» از روایات
مطلب بعدی این است که درباره جار که گفته شد «اربعون داراً» منظور، این نیست که فقط ما نظیر هندسه مسطح در دایره‌گونه، چهار سمت را به شعاع چهار سمت، چهل خانه را همسایه بدانیم، بلکه این اگر کُره باشد باز هم این‌چنین است، خلاصه فضایی است نه مسطح. این طور نیست که طرف راست و چپ و جلو و دنبال، بلکه بالا و پایین هم مشمول است. الآن کسانی که در واحدهای آپارتمانی زندگی می‌کنند اگر این قصرهای بلند که چهل واحد دارد، چهل طبقه است کسی در طبقه اول نشسته، آن کسی که طبقه چهل‌ام نشسته همسایه اوست، آن هم که در طبقه چهل‌ام است کسی که طبقه اول نشسته همسایه اوست. خلاصه اگر این حساب، منظور باشد چهل خانه، خواه در چهار طرف خواه در بالا و پایین که جمعاً شش طرف است یعنی خواه در جلو و پشت‌سر و یمین و یسار، چهار جهت و خواه در بالا خواه در پایین، شش جهت، این جهات شش‌گانه را این همسایه می‌گیرد تا شعاع چهل‌خانه خلاصه. خب، اینها هم همسایه‌اند، برای اینکه خب الآن خانه‌های چند اشکوبه‌ای رواج پیدا کرده و در صدر اسلام به این صورت نبود! اما در صدر اسلام خانه دو طبقه که بود اصلاً خود وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم که وارد مدینه شدند، بعضیها نقل کردند که خانه ابوایوب‌انصاری آن شتر بروک کرد و ایستاد و آرام شد و حضرت برابر همان دستوری که فرمود: «خَلّوا سَبیلَها فإنّها مأمورةٌ» فرمود: کاری به شتر نداشته باشید، هر جا این شتر ایستاد من پیاده می‌شوم که آمد در خانه ابوایوب‌انصاری. آن‌گاه ابو ایوب به دستور حضرت رفت اتاق بالا و خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اتاق پایین، برای اینکه فرمود که من اینجا رفت و آمدم زیاد است، می‌آیند می‌روند سؤال دارند و تو راحت باش و من اینجا پایین هستم . خب، اینها هم همسایه‌اند دیگر. همسایه لازم نیست که در شمال و جنوب و شرق و غرب باشد خب، اگر کسی خانه دو طبقه دارد با هم همسایه‌اند دیگر. پس معلوم می‌شود که اینکه فرمود: «اربعون داراً» این همه جهات شش‌گانه را شامل می‌شود، اختصاصی به جهات چهارگانه ندارد، اینها مشمول جارند.
شرط نبودن اسلام در احسان به والدین
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْسانًا﴾ و سایر افراد و اشخاص را هم عطف فرمود اسلام، شرط نیست در این‌گونه از موارد. چون سخن از صدقه دادن و زکات دادن و امثال‌ذلک نیست، برای اینکه زکات و اینها که به واجب النفقه نمی‌رسد اگر والدین دارند که مستحق زکات نیستند، اگر ندارند که تأمین آنها واجب است [و] دیگر مستحق زکات نیستند . به هر تقدیر، آیه کاری به زکات و امثال‌ذلک ندارد، کار به احسان دارد. لذا نه فقر شرط است، نه غنا مانع است نه اسلام شرط است و نه کفر مانع. همه این عناوین، مطرودند و مشمول این اطلاق‌اند یعنی احسان به پدر و مادر لازم است چه غنی چه فقیر، چه مسلمان چه کافر. احترام به همسایه، شایسته است چه مسلمان چه کافر، چه غنی چه فقیر و هکذا عناوین دیگر. چون‌ آیهٴ زکات که فرمود: ﴿إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکینِ﴾ آن یک حساب دیگری دارد و فقر شرط است و اسلام شرط است و ایمان شرط است و امثال‌ذلک؛ اما اینجا مربوط به ادب اجتماعی و اخلاقی است. این کاری به اسلام و کفر ندارد نه اسلام شرط است و نه کفر مانع، نه فقر شرط است و نه غنا مانع. لذا در سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» وقتی جریان احترام به پدر و مادر را یاد می‌کنند، می‌فرمایند که حالا بر فرض، پدر و مادر کافر شدند شما باید این مسلهٴ اخلاقی را رعایت کنید. این بحث چه در سورهٴ «عنکبوت» و چه در سورهٴ «لقمان» با هم آمده ولی ذیل‌اش در خصوص سورهٴ «لقمان» است که در سورهٴ «عنکبوت» نیست.
عدم وجوب اطاعت از پدر و مادر در دعوت به شرک
در سورهٴ «عنکبوت» آیهٴ هشت این است که: ﴿وَ وَصَّیْنَا اْلإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حُسْنًا وَ إِنْ جاهَداکَ لِتُشْرِکَ بی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما﴾ یعنی ما به انسان گفتیم به پدر و مادر احسان کن! حالا اگر پدر و مادر اصرار داشتند که این جوان مسلمانش دست از عقیده بردارد [و] به همان خوی جاهلیت برگردد، اینجا دیگر اطاعت پدر و مادر لازم نیست. پس فضا، فضای شرک و کفر است یعنی در خانواده‌ای که پدر و مادر کافرند، چون در این خانواده فرمود که ما به فرزندان گفتیم که به پدر و مادر احسان بکنند ولی اگر پدر و مادر اصرار دارند که بچه، خدا را اطاعت نکند در این زمینه دیگر گوش دادن به حرف پدر و مادر لازم نیست. از آیهٴ هشت سورهٴ «عنکبوت» به خوبی برمی‌آید که احسان به پدر و مادر، اختصاصی به اسلام آنها ندارد ولی با استنباط برمی‌آید؛ اما از سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» به صورت صریح برمی‌آید.
در سورهٴ «لقمان» آیهٴ پانزده این است که: ﴿وَ إِنْ جاهَداکَ عَلی أَنْ تُشْرِکَ بی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفًا﴾ خب، در همین زمینه که می‌فرماید اگر پدر و مادر، اصراری دارند که بچه، اسلام نیاورد و برگردد مشرک بشود در اینجا اطاعت پدر و مادر حرام است. اما در همین زمینه فرمود که شما در دنیا با اینها خوش رفتاری کنید یعنی کارهای دنیایی را با اینها به خوبی برگزار کنید. شأن نزول‌اش را هم که مستحضرید بعضی از جوانها در صدر اسلام که اسلام می‌آوردند، پدر یا مادر یا هر دو که به شرک باقی بودند به این جوانها می‌گفتند شما فریب خوردید، حتماً باید برگردید به همان سنت جاهلی که در این زمینه، آیه نازل شد که به پدر و مادر احسان بکنید ولی اگر آنها شما را اصرار بکنند که دست از اسلام بردارید، اینجا دیگر اطاعت اینها حرام است .
پرسش:...
پاسخ: اگر آنها اصرار دارند بر اینکه شما شرک بورزید، اطاعت آنها حرام است. حالا اگر آنها لجبازی کردند و صف آرایی کردند خب، جنگ شروع می‌شود دیگر.
پرسش:...
پاسخ: احسان نیست، احسان به آنها این است که اینها را زودتر اینجا بکشند، برای اینکه کمتر گرفتار شرک و کفر بشوند. در این‌گونه از موارد، چه در نهج‌البلاغه چه در غیر نهج‌البلاغه آمده است حالا اگر اینها دست‌بردار نیستند، بعد هم حضرت امیر در نهج‌البلاغه دارد که وقتی اسلام آمد ما شمشیر گرفتیم اقربا و ارحام ما که مشرک بودند به جنگ ما آمدند، ما به جنگ آنها رفتیم و این رحم‌کشی، مایه مزید ایمان ما شد ، این رحم‌کشی این در نهج‌البلاغه است. بنابراین وقتی که امر دائر بشود بین ﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئًا﴾ با «لا تعبد الله و اشرکوا به» خب، آن وقت است که ﴿وَ اعْبُدُوا﴾ مقدم است. سرفصل این بخشهای حقوقی و اخلاقی عبادت، خدا و پرهیز از شرک است. حالا اگر والدین یا اقربین یا یتامی یا مساکین یا گروههای دیگر، انسان را دعوت به شرک و نفی عبادت کردند و صف آرایی کردند خب، در اینجا جهاد لازم است دیگر.
پس بنابراین اینکه فرمود: ﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئًا وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْسانًا﴾ احترام به پدر و مادر در اسلام راجح است ولو پدر و مادر مسلمان هم نباشند؛ اما اگر آنها اصرار دارند بر شرک و نفی دین، آن یک حساب دیگری دارد. غرض این است که در احسان به پدر و مادر، اسلام شرط نیست کفر مانع نیست ولی اگر آنها اصرار ورزیدند بر کفر و دارند در مقابل مسلمین صف‌آرایی می‌کنند، آن وقت حساب دیگری دارد.
پرسش:...
پاسخ: اگر مربوط به شخص خود ایشان است باید جواب داد؛ منتها پسرش جواب ندهد، دیگری جواب می‌دهد جواب دادن واجب است؛ منتها حالا این شخص تا می‌تواند پرهیز کند، دیگری جواب بدهد دیگر، چرا این جواب بدهد و همچنین عناوین دیگر. پس بنابراین هیچ کدام از اینها مشروط به اسلام یا ممنوع به کفر نیست.
مراد از «و الصاحب بالجنب» در آیه
اما درباره ﴿وَ الصّاحِبِ بِالْجَنْبِ﴾ هم اعضای منزل را می‌گیرد، افراد منزل؛ اینهایی که در داخله منزل زندگی می‌کنند می‌گیرد و هم آنهایی که در محل کارند یا مسافرت‌اند یا اهل درس و بحث‌اند دو تا هم بحث، دو تا همفکر، دو تا همکار، دو تا همسفر، همه اینها جزء ﴿الصّاحِبِ بِالْجَنْبِ﴾‌اند که اسلام احسان اینها را شایسته می‌داند و اگر کسی گمنام بود؛ نه جزء پدر و مادر بود نه جزء مسئله یتیم و مسکین بود که مثلاً حکم عاطفی داشته باشد، ابن سبیل است وضع مالی‌اش هم بد نیست نیازی هم ندارد؛ نیاز مالی ندارد و تحت هیچ کدام از این عناوین نیست. یک مسافر تک‌رویی است که از جایی دارد عبور می‌کند، نه همسایه آدم است نه صاحب بالجنب است، ‌ابن السبیل است. نه ‌«‌ابن السبیل» است، نظیر ‌«‌ابن السبیل» آیهٴ سورهٴ «توبه» و مانند آن که مستحق زکات است. آنجا که می‌گویند ابن السبیل است یعنی منقطع یعنی راه بر او مسلط شده، وامانده. اینجا که می‌گویند ‌«‌ابن السبیل» است یعنی اگر خواستید شناسنامه‌ای برای او ذکر کنید، این ‌«‌ابن السبیل» است؛ پسر راه است.
در آنجاها سخن از وامانده است یعنی واماندگان راه که راه بر او مسلط است، لذا مستمند است برای اینکه او گرفتار را ه است؛ وامانده راه است باید زکات داد و مانند آن. اما اینجا که می‌گویند ‌«‌ابن السبیل» نه یعنی وامانده راه است، بلکه راه زیرپای اوست، وسیله نقلیه خوب هم دارد و هر جا هم بخواهد تطرق می‌کند. ولی اگر خواستید شما شناسنامه‌اش را ذکر بکنید، این شناسنامه‌ای ندارد، این فرزند راه است به هیچ جا مرتبط نیست نه با کسی همسایه است نه پدر کسی است نه فرزند کسی است، هیچ یک از این عناوین بر او منطبق نیست، فرمود نسبت به او هم احسان بکنید. آن وقت جامع اینها همان آیهٴ 83 سورهٴ «بقره» است که فرمود: ﴿وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْنًا﴾ نه «قولوا للمومنین» یا «قولوا للموحدین» [بلکه] ﴿قُولُوا لِلنّاسِ حُسْنًا﴾، این ﴿قُولُوا﴾ هم یعنی ‌«افعلوا‌‌» یعنی با بشر، از راه نیکی برخورد کنید اصل این است، نه اصل بی‌تفاوتی است نه اینکه اصل، بدرفتاری است. بدرفتاری که ممنوع است، بی‌تفاوتی هم ممنوع است. اصل در برخورد، ادب است إلاّ ما خرج بالدلیل، این اصل اوّلی. حالا کسی آمده کنار انسان نشسته خب، انسان حرکتی می‌کند، تکانی می‌خورد که احترامی برای او باشد. بار او سنگین است، حاضر است کمک بکند، او قدری ضعیف تر است نوبت را به او واگذار می‌کند، حالا لازم نیست بشناسد یا نه. اصل اوّلی در اسلام ادب است: ﴿وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْنًا﴾ آن کسی که انسان باید با او ادیبانه و مؤدبانه برخورد کند، هیچ چیز در او شرط نیست مگر انسان بودن؛ همین که انسان است کافی است، نه اسلام شرط است نه کفر مانع. اصل اولی، مؤدب بودن است: ﴿وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْنًا﴾ حالا اینها هم تفصیل همان است.
پرسش:...
پاسخ: برای اینکه اینجا زکات مطرح نیست، انفاق مطرح نیست، فقط ادب مطرح است.
پرسش:...
پاسخ: البته شامل می‌شود و این جامع‌اش همین است. آن آیات به قرینه‌ای که دارد، حق اینها را بدهید اینها را زکات بدهید انفاق بکنید، مشکلشان را حل بکنید، معلوم می‌شود اینها وامانده‌اند.
دلالت آیه به دستور اخلاقی در خصوص مسافر
این آیه درباره دستور اخلاقی است، مربوط به واماندگی نیست. مسافری است وضع‌اش هم مرفه است و پیداست وسیله نقلیه خوبی هم دارد و با بچه‌هایش هم آمده یکجا زیارت بکند و دارد می‌رود خب، انسان باید با او مؤدبانه برخورد کند. اگر آدرسی خواست، محترمانه او را راهنمایی بکند، نگوید از پلیس بپرس خب، تو هم پلیس اسلامی هستی. چیزی را خواست، راهی را خواست، آشنا به این شهر نبود نمی‌داند کدام خیابان، ورود ممنوع است کدام خیابان یک طرفه است، شما راهنمایی کنید. نگویید حالا یک وضع خوبی دارد، ماشین خوبی دارد. بالأخره کافر هم باشد ماشین خوب هم داشته باشد بشر است. شما بخواهید او را به اسلام جذب بکنید باید ادیبانه برخورد بکنید، این نمی‌داند که این خیابان یک طرفه است با زن و بچه سوار شده دارد می‌رود، ماشین‌اش هم خوب است وضع‌اش هم خوب است [شما] بگویید حالا برود بعد برگردد نه؛ وقتی شما می‌بینید بگویید آقا اینجا راه یکطرفه است، از آن طرف برو. این بالأخره بشر است و انسان است، این جذب می‌شود. دین می‌گوید اصل اوّلی در برخورد، ادب است: ﴿وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْنًا﴾ .
پرسش:...
پاسخ: نه؛ نسبت به تارک الصلاة عبوس هم می‌کند، نهی از منکر هم می‌کند ولی وقتی می‌بیند او بیراهه می‌رود می‌گوید آقا اینجا راه بسته است، از آن راه برو. نهی از منکر می‌کند، امر به معروف می‌کند آن برخوردش هم برخورد مؤدبانه است. حالا زید دارد نهی از منکر می‌کند، عمرو می‌گوید خب حالا که نهی از منکر دارد می‌شود، پس حالا دیگر واجب از من ساقط شده. من که می‌دانم فلان خیابان یک طرفه است، به او می‌گویم از آن طرف نرو.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ هر کدام احسان نکنید در آن کاری که معصیت می‌کند، نظیر همان کار پدر و مادر دیگر. درباره پدر و مادر فرمود: ﴿وَ إِنْ جاهَداکَ عَلی أَنْ تُشْرِکَ بی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما﴾ دیگر صریح، جمع کرد هر دو را. در خصوص سورهٴ «لقمان» اینها را که جمع کرده، فرمود اینها مشرک‌اند دست‌بردار هم نیستند به بچه هم می‌گویند تو دست از دین باید برداری! فرمود در این فضا که پدر، مشرک مادر، مشرک بچه را هم اصرار دارند که به بت‌پرستی برگردد در این زمینه، حرفش را گوش ندهید؛ اما ﴿وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفًا﴾ .
پرسش:...
پاسخ: نسبت به مؤمنین متواضع‌ است، نسبت به کافرین همان ﴿أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ﴾ است، کافری که صف بسته است. حالا کافری که در امان دولت اسلامی است، این راهی و آدرسی از کسی طلب کرده خب، انسان مؤدبانه راهنمایی‌اش می‌کند دیگر. در مصاف در میدان جنگ ﴿أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ﴾؛ اما اگر نه، میدان جنگ نیست [بلکه] در یک جامعه دارند با هم زندگی می‌کنند، حالا میدان جنگ هم نیست یک جامعه هم نیست، برخورد کردند و کافری از او چیزی خواست. اصل، این است که انسان با انسان، قول حسن داشته باشد إلاّ ما خرج بالدلیل البته، موارد استثنایی هم دارد دیگر، اصل اول این است.
پرسش:...
پاسخ: بالأخره جایی که انسان اگر اظهار ادب بکند او جری می‌شود؛ اما اگر نه، اظهار ادب بکند نه تنها جری نمی‌شود، بلکه جذب می‌شود، این اصل اوّلی همین است دیگر.
پرسش:...
پاسخ: نه تعارضی نیست، اگر باشد ابتدایی است. اینکه گفته شد اصل اوّلی، مؤدبانه برخورد کردن است إلاّ ما خرج بالدلیل دیگر، نه اینکه إلاّ ما خرج بالدلیل نداریم. در همان ﴿وَ الصّاحِبِ بِالْجَنْبِ﴾ که یکی از مصادیق است در بحثهای قبل داشتیم که ﴿وَ اضْرِبُوهُنَّ﴾، پس می‌شود ما خرج بالدلیل دارد ولی اصل اولی، برخورد مؤدبانه است. یکی از اعضای منزل همان همسر است که صاحب بالجَنب است دیگر، درباره او فرمود: ﴿فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ﴾ بعد ﴿وَ اضْرِبُوهُنَّ﴾ .
«ما ملکت ایمانهم» و مباحث مربوط به آن
بعد ﴿ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ﴾ هم همین است. ﴿ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ﴾ بعضیها خیال می‌کردند که چون ‌«‌ما» برای غیر ذوی العقول است، لذا درباره زیردستان برده و مانند آن به کار رفت. در حالی که [در] بحثهای قبلی ثابت کرد که هم ‌«مَنْ‌‌» در عاقل و غیر عاقل به کار می‌رود هم ‌«ما‌‌» در عاقل و غیر عاقل به کار می‌رود. اینکه گفته شد ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها﴾ یا ﴿وَ اْلأَرْضِ وَ ما طَحاها﴾ و امثال‌ذلک، منظور از ‌«ما‌‌» همان ذات اقدس الهی است دیگر. این سخن که ‌«ما‌‌» برای غیر ذوی العقول است تام نیست، چون در چند جای قرآن کلمه ‌«ما‌‌» بر ذات اقدس الهی اطلاق شده است، بر ذوی العقول دیگر اطلاق شده است. این ﴿ما مَلَکَتْ﴾ یک تعبیر رایجی است که نفرمود «من ملکت» خصوصیتی ندارد و اسناد مِلک هم به یمین، جنبه تأکیدی دارد، خب ﴿وَمَا مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ﴾، بعد دلیل این مسئله را ذکر فرمود. پس تاکنون ثابت شد که چه درباره ذات اقدس الهی چه درباره این اصناف و گروههای یاد شده، انسان دو تا وظیفه دارد که روح دو تا وظیفه هم به یک امر برمی‌گردد: یکی درباره خدا مثلاً عبادت و نفی شرک؛ یکی هم درباره این اصناف یاد شده، رفع نیاز اینها، مشکل اینها را برطرف کردن و مانند آن، آن هم با صبغه احسان.
پرهیز از منت و لزوم حفظ کرامت در احسان
حالا اگر کسی مشکل دیگری را برطرف کند با منت، این دیگر احسان نیست. گاهی این دو تا مطلب به یک عبارت گفته می‌شود چون روحش هم به یک عبارت برمی‌گردد، مثل اینکه می‌فرماید که: ﴿أَلا لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ﴾ یا ﴿وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِیَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ﴾ یا و مانند آن‌. گاهی می‌فرمایند که: ﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئًا﴾ که روحش به یک اصل برمی‌گردد؛ منتها با دو تعبیر یعنی مخلصاً عابد باشید؛ عبادت خالصانه داشته باشید. درباره احسان به دیگران هم همین طور است، گاهی می‌گویند ﴿وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ﴾ به دو بیان ذکر می‌شود: یکی اینکه اعطا بکنی [و] بعد این اعطا را کثیر بشماری، این‌چنین نباشد ﴿لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ اْلأَذی﴾ ؛ اگر صدقه‌ای دادید بعد منت بگذارید، آن صدقه گیرنده را اذیت کنید این‌چنین نباشد، این عملتان را از بین می‌برد. گاهی می‌فرمایند: ﴿وَأَحْسَنُوا﴾ این ﴿أَحْسَنُوا﴾ به تنهایی آن هر دو تا پیام را دارد یعنی فعل حسن از فاعل حسن. مشکل دیگری را حل کنید؛ اما با احسان. او اگر آدرسی خواست یا چیزی از شما خواست، آن آدرس را بیان کنید یا آن چیز را بدهید؛ اما در کسوت احسان، بدون رنج، بدون تحقیر. اگر کسی چیزی از شما خواست شما جلویش پرت کردید، دادید ولی احسان نکردید. اگر کسی مهمان شما بود شما غذایی را آوردید؛ اما با همان ظرفهای معمولی نیم شسته و اینها اطعام کردید ولی إکرام نکردید، آخر مهمان را که آدم برای سیر کردن در خانه خود دعوت نمی‌کند؟! خب، آن در حیوانات هم هست. اگر کسی مهمان شماست خب، شما حتماً سعی بکنید ظرفهای تمیز و اگر ظرفهای استعمال نشده دارید او را بیاورید، اگر استعمال شده دارید تمیزش را بیاورید. شما منظورتان اکرام ضیف است، نه اطعام ضیف خب، اطعام در خیلیها هست.
دین و تربیت بزرگواری در انسان
دین، درس کرم می‌دهد در حقیقت [و] انسان را بزرگوار تربیت می‌کند، برخورد هم همین طور است دیگر. در کل شئون دینی این‌چنین است که انسان، کریمانه برخورد می‌کند. حالا اگر چیزی از شما کسی خواست این داد ولی پرت کرد، این مشکلش را حل کرد ولی یک مشکل دیگری را هم آفرید [که] این را رنجاند. ‌فرمود این کار را نکنید! همان طوری که کسی عبادت می‌کند باید خالصانه باشد، نسبت به دیگران هم که مشکلشان را حل می‌کند باید خالصانه باشد. لذا فرمود: ﴿وَأَحْسِنُوا﴾ تعبیر به احسان کرد، نفرمود حوایج دیگران را برطرف کنید. قضای حاجت بدنه کار است، تکریم محتاج [هم] روح کار است. از این دو عمل به عنوان احسان یاد شده است. حالا گاهی انسان در هر دو عمل گرفتار مانع است، گاهی از یک جهت گرفتار مانع است. هر دو جهت را در ذیل این آیه، تحلیلاً قرآن کریم بیان کرد. فرمود آنکه مشکلات مردم را برآورده نمی‌کند این بخیل است، حالا یا مشکلات مالی است یا مشکلات عِرضی است، این باید آبرو بدهد تا مشکل مردم حل بشود. خب؛ خیلی سخت است دیگر. مال بدهد تا مشکل مردم حل بشود، این کارها را باید انجام بدهد. این احسان کردن به این اصناف یاد شده، سخا و جود طلب می‌کند یک کسی باید سخی باشد.
البته نوع موارد، صراط مستقیم در پیش است که تشخیص او از مو باریک‌تر و از شمشیر تیزتر است، در نوع کارها که صراط «أدَقّ مِنَ الشَّعر و احدّ مِنَ السّیف» آدم، وظیفه را تشخیص بدهد، تشخیص‌اش از مو باریک‌تر است، حالا که فهمید وظیفه چیست بخواهد روی این مسیر حرکت کند این مسیر از لبه تیز شمشیر تیزتر است؛ هم فهمیدن بسیار سخت است هم عمل کردن بسیار دشوار، یکی ناظر به نظر است، دیگری ناظر به عمل که صراط «أدَقّ مِنَ الشَّعر و احدّ مِنَ السّیف». حالا خیلی سخت است که انسان تشخیص بدهد که این از باب تواصی بالحق است یا توصیه و رابطه بازی است، خیلی سخت است آدم تشخیص بدهد. خیلی سخت است که انسان تشخیص بدهد که این آبرویی را که حالا پیدا کرده به جایی رسیده که امضای او مقبول است، حرف او مقبول است، تلفن او مقبول است این را مجاز است همین طور رایگان در اختیار این و آن قرار بدهد یا باید این را برای یک روزی حفظ بکند. کارها همین طور دارد می‌گردد؛ اما حالا بعد چه درمی‌آید، چه کسی مسئول است، کجا انسان باید مثلاً آبرو بدهد برای حفظ دین، آبرو بدهد برای قضای حاجت مؤمن واقعاً دشوار است. اگر کسی آن نور خاص را خدا به او داد، آن‌گاه اگر به جایی رسید که آبرویی دارد امضای او مقبول است حرف او مقبول است تلفن او مقبول است رفتن او مقبول است، این را به پای حاجت برادر مؤمن می‌ریزد، بعد هم ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ . خدا آبرویش را ده برابر می‌کند یک وقت می‌بینید که نه، یک بار آبرو داده این سر از تواصی به حق درنیاورده [بلکه] سر از توصیه بازی و رابطه بازی درآورده، این مقدار را هم هدر داده این بسیار سخت است آدم تشخیص بدهد. به هر تقدیر، هیچ چاره نیست مگر اینکه در جمیع امور، خود را به یک نفر بسپارد و آن ﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئًا﴾. حالا مشکل دو تاست، یک وقت است کسی بخیل است حالا چیزی پیدا کرده خیال می‌کند مال، در حالی که اصل کلی ﴿وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ﴾ شامل همه اینها است دیگر؛ از مال گرفته تا علم و آبرو و حیثیت و جاه و امضا و امثال‌ذلک ﴿وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ﴾ شامل همه اینها می‌شود دیگر.
موانع درونی و بیرونی احسان در انسان
مانع اول، بخل است. این بخل یک دشمن بیرونی نیست که از بیرون حمله بکند، دشمن درونی هم نیست نظیر کارگرهای منزل یا نظیر دفتردارها که در بیرونی باشند، این طور نیست. این بخل، دشمن اندرونی است فرمود: ﴿وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾ ‌«شُحّ‌‌» همان بخل است دیگر. ‌«شحیح‌‌» یعنی بخیل یعنی این شُحّ آمده آمده، آمده درون جان، آنجا حضور دارد و هرگز هم نمی‌خوابد خب، این دشمن آنجا جا کرده. لذا حرف او هم خیلی زود مؤثر است. به تعبیر بعضی از این مفسرین کسی تا می‌رود یک کار خیر انجام بدهد، دیگری می‌گوید که آقا این عادت می‌کند، همین که مختصری اشاره کرد در این اثر می‌کند، چون زمینه هست دیگر. یا انسان می‌رود در یک مؤسسه خیریه خدمت می‌کند، بگوید آقا بیکاری! همین که گفت بیکاری در او اثر کرده، چون زمینه هست. دیدید بعضی از ماده‌های مشتعل از دور اگر کبریتی روشن بشود این شعله‌ور می‌شود. این ماده احتراقی، این ماده منفجره قوی در درون همهٴ ما هست که چه زمانی به صورت ﴿نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتی تَطَّلِعُ عَلَی اْلأَفْئِدَةِ﴾ درمی‌آید خدا می‌داند تا کبریتی از ته مجلس بلند شد اشاره کرد نه، کافی است. این خوی بخل‌پذیری هست و این دشمن هم شبانه‌روز در درون جان آدم هست و نمی‌خوابد و رها هم نمی‌کند و منفی‌گرا هم است. خب، این انسان این‌چنینی در حد خیال زندگی می‌کند، این مختال بالفعل است، عاقل بالقوه.
از این‌گونه افراد خیال زده که با خیال زندگی می‌کنند قرآن کریم تعبیرش این است که اینها مختال‌اند. ‌«مختال‌‌» یعنی «المتخیل» یعنی کسی که با خیال زنده است، عاقل نیست، این عاقل بالقوه است و مختال و متخیل بالفعل. حالا چه از باب اختیال چه از باب تخیل چه از باب افتعال چه از باب تفعل، این خیال‌بافی را در جان خود خرید. اسب را هم که گفتند خیل، برای اینکه این خیال‌گونه حرکت می‌کند، متبخترانه حرکت می‌کند. خب، این نمی‌گذارد انسان وظیفه انجام بدهد، نسبت به پدر و مادر گرفته نسبت به یتامی و مساکین و همسایه‌ها و ابن السبیل و زیردستان گرفته تا دیگران، نمی‌گذارد این (یک‌). حالا هم که دستش به جیب و کیف رفت و احسانی کرد شروع می‌کند به فخرفروشی [که] من این کار را کردم چند تا تابلو هم نصب می‌کند، چند جا هم می‌نویسد این شروع می‌کند به فخرفروشی. این دو تا خطر را این آیه شناسایی کرد و هشدار داد. فرمود مبادا مختال باشید، دستتان به خیر باز نشود (یک). مبادا بعد ازخیر کردن، فخرفروشی کنید بگویید: من آنم که این کار را کردم، آن کار را کردم (دو). اگر این کار را کردید محبوب خدا نیستید: ﴿إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ مُخْتالاً فَخُورًا﴾ آن وقت، دوتا آیهٴ بعدی شرح این ماجراست که مختال چه می‌کند یعنی بخل می‌ورزد ﴿یَبْخَلُونَ﴾، ‌«فخور‌‌» چه می‌کند، کسی که ﴿رِئَاءَ النَّاسِ﴾ این کار را انجام می‌دهد.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 40:36

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی