display result search
منو
تفسیر آیه 36 سوره نساء _ بخش دوم

تفسیر آیه 36 سوره نساء _ بخش دوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 155 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 36 سوره نساء _ بخش دوم"
- نفی شرک و اخلاص در عمل اصلی ترین خواسته خداوند از انسان
- اقسام شرک و احکام مربوط به آن
- به شمار آمدن ریا بعنوان قسمی از شرک

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئًا وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْسانًا وَ بِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکینِ وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبی وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبیلِ وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ مُخْتالاً فَخُورًا ﴿36﴾

نفی شرک و اخلاص در عمل اصلی ترین خواسته خداوند از انسان
اینکه فرمود: ﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئًا﴾ چون ذات اقدس الهی حقی است که در کار او احدی دخیل نیست، پس معبودی است که احدی در عبادت او سهیم نیست. لذا در سورهٴ «بینه» فرمود: ﴿وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِیَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ﴾، آیهٴ 5 سورهٴ «بینه» این است که: ﴿وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِیَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ﴾؛ تنها مأموریت اینها اخلاص عمل لله است. چون اخلاص، لازم است و هرگونه شرکی با اخلاص مزاحم است، لذا مسئله شرک را نهی فرمود، فرمود: ﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئًا﴾.
اقسام شرک و احکام مربوط به آن
مطلب دوم آن است که این شرک گاهی در اعتقاد است گاهی در عمل. شرک در اعتقاد گاهی به این است که کسی معتقد باشد [که] غیر از واجب تعالی موجود دیگری در آفرینش زمین آسمان و مانند آن سهیم است. قسم دیگر آن است که ذاتهای متعدد و مستقل و آلهه متعددی قائل نباشد [بلکه] یک خدا قائل باشد ولی بعضی از موجودات را در کارشان مستقل بداند. مثل گروهی از اهل تفویض؛ آنهایی که مفوضه‌اند به این معنا معتقدند که گرچه خداوند، جهان را آفرید و انسان را خلق کرد ولی انسان در کارهای خود مستقل است، البته یوم القیامه باید حساب بدهد ولی در کار خود مستقل است. معنای این سخن این است که بعضی از کارها در عین حال که ممکن الوجودند به واجب تعالی نمی‌رسند به همین انسانهای عادی می‌رسند و می‌مانند، این یک شرک است در مقام عمل یعنی در مقام کار که این‌هم حرام است. قسم سوم، شرک در مقام عمل است یعنی کسی کاری را انجام بدهد یا کلاً برای غیر خدا یا هم برای خدا هم برای غیر خدا. آن که کلاً برای غیر خدا انجام می‌دهد، مثل همان کاری که مشرکین انجام می‌دادند. مشرکین کارشان این نبود که در عبادت، مقداری برای خدا مقداری برای غیر خدا کار می‌کردند یا عبادت می‌کردند. تمام عبادتها را خالصاً برای بتها انجام می‌دادند، می‌گفتند خدا منزه از آن است که ما برای او عبادت بکنیم. ما بتها را عبادت می‌کنیم تا شفیع ما باشند و ما را به خدا نزدیک بکنند و منظورشان هم از شفاعت، شفاعت در امور دنیایی بود، چون آنها که به آخرت معتقد نبودند.
بنابراین اینکه می‌گفتند: ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی﴾ منظورش شفاعت در امور دنیاست که آنها زندگی ما را وسایل رفاهی ما را، مشکلات ما را، بیماریهای ما را و مانند آن را برطرف کنند با یک چنین خیال واهی که تمام عبادت را برای غیر خدا می‌کردند به عنوان اینکه این غیر خدا یعنی بت، شفیعشان باشد نه اینکه عبادت را هم برای خدا می‌کردند هم برای غیر خدا یا گاهی برای خدا عبادت می‌کردند گاهی برای غیر خدا. مشرکین به معنای بت‌پرستها، هرگز خدا را عبادت نمی‌کردند [بلکه] بتها را عبادت می‌کردند برای اینکه بتها، مقرِّب و شفیع باشند.
به شمار آمدن ریا به عنوان قسمی از شرک
قسم دیگر همان مسئله ریاست که انسان در موقع عمل، مقداری برای رضای خدا و به دستور خدا عمل می‌کند، مقداری هم برای خودنمایی. معنای ریا هم این است که به مردم نشان می‌دهد که من دارم برای خدا کار می‌کنم در حالی که نکند. چه اینکه معنای سمعه آن است که به گوش دیگران می‌رساند که من دارم برای خدا کار می‌کنم در حالی که نکند. حالا کاری بکند یا حرفی بزند که مردم کار او را ببینند یا حرف او را بشنوند یکی بشود ریا یکی بشود سمعه، در این مدار که شخص ارائه می‌دهد که من دارم برای خدا کار می‌کنم و نکند این معنی ریاست و معنی سمعه است. این اگر در متن عمل باشد آن عمل، عمل عبادی باشد که خب عمل، باطل است. این است که در بحث اعمال قربی و عبادی، نیت را شرط می‌کنند یعنی قربت را، در بحث اشتراط قربت بازگو می‌کنند که ریای در عمل مبطل آن عمل است. همچنین سمعه در متن عمل، مبطل آن عمل است. حالا طوری نماز می‌خواند که او را ببینند یا طوری قرائت را ادا می‌کند که صدای او را بشنوند. ولی ریای بعد از عمل، مبطل آن عمل نیست [بلکه] برای خود یک حکم دیگری دارد. ریای بعد از عمل، مبطل آن عمل نیست مثل استدبار بعد از نماز است که مبطل نماز نیست.
پرسش:...
پاسخ: چون ریا خصوصیتی ندارد، سمعه هم همین طور است دیگر.
پرسش:...
پاسخ: خب، اینکه دیگر ریا نیست. به مردم گفت که خدا را شکر می‌کنم که من این وظیفه را انجام دادم، شما هم این کار را انجام بدهید.
پرسش ...
پاسخ: در تعبدیات بگوید که مردم من خدا را شکر می‌کنم که این وظیفه‌ام را انجام دادم، شما هم وظیفه‌تان را انجام بدهید. این نه تنها عیب ندارد، اگر برای تشویق دیگران باشد روا هم هست. به مردم بگوید که مردم من وظیفه‌ام را انجام دادم. من این مقدار به مسجد کمک کردم، شما هم بکنید دیگر.
پرسش:...
پاسخ: در همه موارد، آنجا که بخواهد برای مردم کار بکند این می‌شود ریا؛ اما اگر کل کار را برای رضای خدا کرد، بعد هم گفت که من این‌کار را انجام دادم، شما هم انجام بدهید برای تشویق دیگران، این چیز خوبی است.
پرسش:...
پاسخ: یعنی توجه مردم را به خود جلب بکند، این می‌شود ریای بعد از عمل. این معصیتی است بعد از عبادت، مبطل عمل قبلی نیست. عمل قبلی واجد شرایط بود و صحیحاً برگزار شد.
بی‌تاثیر بودن ریای بعد از عمل در عبادت
ریای بعد از عمل، دیگر مبطل عمل نیست. البته خودش مشکلی دارد و ممکن است که این سیئه، کم کم جلوی آن حسنه را هم بگیرد ولی مبطل او نیست. چه اینکه عُجب بعد از عمل هم مبطل خود آن عمل نیست ولی اگر کسی کار خیری را انجام داد برای مردم بازگو کرد، این مقداری از ثواب او کم می‌شود. اگر چندبار گفت، دیگر کم کم بی‌ثواب می‌شود. مثل اینکه باغبانی زحمت بکشد گلی را فراهم بکند این گل که یک برگ لطیف دارد این باغبان، مکرر این برگ را لمس بکند دست بمالد، این کم کم پژمرده می‌شود. عمل خیری که انسان انجام داد، اگر یکبار برای دیگران گفت مثل آن است که یکبار به این برگ گل دست مالید. ده بار گفت، مثل اینکه ده بار به این برگ گل دست مالید، این دیگر بعد به صورت یک تفاله درمی‌آید. غرض آن است که شرک گاهی در اصل الوهیت است که معتقد باشد مثلاً دو تا مبدأ در عالم هست یا نه، در انجام کار هست، مثل مفوضه که بازگشت این‌هم به همان تعدد واجب می‌شود یا در مقام عمل باشد که این ریاست. اگر هیچ کدام از اینها نبود؛ در حال عمل، حضور قلب نداشت خاطرات دیگر او را به خود مشغول کرد این‌چنین نیست که عمل او باطل باشد، البته ثوابش کم است؛ اما عمل انجام شده، صحیحاً انجام شده، ادا و قضا ندارد. هجوم خاطرات، غیر از ریاست یک وقت کسی دارد نماز می‌خواند حواس‌اش پرت می‌شود. خب، پس ﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئًا﴾. اینکه فرمود: ﴿لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئًا﴾ این ﴿شَیْئاً﴾ هم می‌تواند مفعول‌به باشد هم می‌تواند مفعول مطلق باشد. اما می‌تواند مفعول به باشد، نظیر آنچه در پایان سورهٴ «کهف» آمده است که: ﴿فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحًا وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا﴾؛ احدی را شریک خدا قرار ندهد که اینجا مفعول‌به است. آیهٴ محلّ بحث هم که فرمود: ﴿لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئًا﴾ یعنی چیزی را شریک واجب قرار ندهید، این می‌شود مفعول‌به نظیر پایان سورهٴ «کهف». یا مفعول مطلق باشد یعنی ‌«لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئًا من الشرک‌»؛ هیچ شرکی. این ﴿لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئًا﴾ یعنی هیچ شرکی چه کم چه زیاد، نسبت به خدا اعمال نکنید و شرک نورزید‌، خب ﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئًا﴾.
پرسش:...
پاسخ: البته آن شرکی که در ذات است ﴿إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ﴾ آن عظیم‌ترین شرکها است.
پرسش:...
پاسخ: اصول این اقسام، به همین سه قسم برمی‌گردد دیگر: یا کسی معتقد است که غیر خدا واجب است این ذاتاً و وصفاً شریک قائل شد؛ یک وقت است که نه، قائل به خدایان گوناگون نیست [بلکه] قائل به تفویض است که بشر در کارهای خود مستقل است این در حقیقت، استقلال را که برای خداست به بشر داد؛ سومی همین ریا است حالا چه جلی، چه خفی.
پرسش:...
پاسخ: هر کاری که عبادی است؛ اما چه چیزی عبادی است، آن را که نمی‌شود با ﴿وَاعْبُدُوا اللّهَ﴾ ثابت کرد، این تمسک به دلیل است در شبهه مصداقیه خود دلیل.
پرسش:...
پاسخ: بله، کجا عبادت بکنید که این ندارد. نماز، عبادی است زکات، عبادی است غُسل، عبادی است [امّا] غَسل، عبادی نیست، این را که آیه نمی‌گوید. آیه می‌گوید در مقام ذات، عابد باشید ـ توحید اعتقادی ـ در مقام اخلاق، عابد باشید [و] در مقام عمل هم عابد باشید؛ اما کدام عمل، عبادی است کدام عمل، توصلی این را که دلیل نمی‌گوید.
پرسش:...
پاسخ: ﴿لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئًا﴾ در مسئله عبادی است. در مسئله غیر عبادی اصلاً دستور نیست که برای خوشایند خدا کسی کاری انجام بدهد، در توصلیات. یک وقت است که کسی توصلی را رنگ عبادی می‌دهد و در او ریا می‌کند، این خود را گرفتار کرده است. مثلاً شستن دستی که آلوده است لازم نیست به قصد قربت باشد، همین صرف شستن کافی است، دست پاک می‌شود. ولی شخص نشان می‌دهد که من این کار توصلی را هم دارم برای رضای خدا می‌کنم، خودش را گرفتار کرده. اصل شستن دست، قصد قربت در او شرط نیست ولی شخصی همین کار را ارائه می‌کند که من دارم به قصد قربت انجام می‌دهم همین شده معصیت، این شرک ورزید یا لازم نیست مثل توصلیات یا اگر خواست ثواب ببرد باید به قصد قربت باشد دیگر اشراک، حرام است.
پرسش:...
پاسخ: سرّش آن است که اگر کسی در یک گوشه‌ای از کارهای خود غیر خدا را شریک قرار داد در آن گوشه، دیگر عبد خدا نیست در همان عمل، دیگر عبد خدا نیست. در حالی که ﴿وَاعْبُدُوا اللّهَ﴾ می‌گوید در هر کاری چه در اعتقاد، چه در اخلاق، چه در عمل باید عبد او باشید. اگر توصلی است که اصلاً خود مولا فرمود قصد قربت شرط نیست. اگر کسی خواست قصد قربت بکند، نباید ارائه بدهد که من دارم قصد قربت می‌کنم.
پرسش:...
پاسخ: یعنی مستقلاً.
پرسش ...
پاسخ: نه، غیر مستقل را که خود قرآن اسناد داد.
شرک نبودن اسناد فعل به خدا و معصومین(علیهم السلام)
برای اینکه خود خدا دارد که ﴿أَغْناهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ﴾ یعنی خدا اینها را غنی کرد، پیغمبر خدا اینها را غنی کرد. اغنا از اوصاف فعلیه حق تعالی است که فرمود ﴿أَغْنَی وَأَقْنَی﴾ ؛ هم غنا می‌دهد و هم قنیه می‌دهد؛ هم بی‌نیاز می‌کند و هم سرمایه می‌دهد: ﴿أَغْنَی وَأَقْنَی﴾ خب، اینها صفت فعل است. وقتی صفت فعل شد، خارج از ذات است. وقتی خارج از ذات شد، موجودات عالی و شریف، مظهر او قرار می‌گیرند؛ فرشته می‌شود مظهر رازق، انسان کامل می‌شود مظهر رازق، برای اینکه اینها نه ذات‌اند نه وصف ذات [بلکه] صفت فعل‌اند، لذا خود قرآن این اوصاف را به اهل بیت(علیهم السلام) نسبت داد، فرمود: ﴿أَغْناهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ﴾. آن وقت اگر کسی در همین زمینه، کاری را به غیر خدا، به نحو استقلال اسناد بدهد نه به نحو مظهریت، البته شرک است. اما به نحو مظهریت، به نحو خلافت که اینها مجرای فیض حق‌اند و از خود هیچ ندارند ولی مثل آینه‌ای‌اند که در برابر آفتاب قرار گرفته‌اند، نور را به مقابل منعکس می کنند که این عیب ندارد، توصل هم همین است.
پرسش:...
پاسخ: آن معنایشان استقلال است، توسل هم معنی‌اش همین است دیگر، در همه کارها همین طور است. الآن ما وقتی که تشنه‌ایم کاملاً به سراغ آب می‌رویم؛ اما این نه به آن معناست که آب در رفع عطش، مستقل است وقتی سردمان شد کنار آتش می‌رویم، این نه معنایش آن است که آتش، مستقل در رفع برودت است و گرم کردن. وقتی احتیاج به نور داشتیم در برابر آفتاب قرار می‌گیریم، این نه به آن معناست که آفتاب، در نور دادن مستقل است، همه اینها جزء جنود الهی‌اند. تنها مبدئی که مستقل است خداست، اینها مظاهر الهی‌اند، مجاری فیض خدا هستند، جنود الهی‌اند به تعبیرات گوناگون. خب، اینکه فرمود: ﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئًا﴾، ﴿شَیْئاً﴾ هم می‌تواند مفعول مطلق باشد هم می‌تواند مفعول به.
اهمیت احسان به والدین در قرآن
بعد فرمود: ﴿وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْسانًا﴾ اهمیت احسان پدر و مادر به قدری است که در کنار عبادت حق یاد شده است، چه اینکه در سورهٴ «اسراء» آمده، در سورهٴ «لقمان» آمده. در سورهٴ «لقمان» دارد که: ﴿أَنِ اشْکُرْ لی وَ لِوالِدَیْکَ﴾ . در سورهٴ «اسراء» هم فرمود: ﴿وَ قَضی رَبُّکَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ﴾، آیهٴ 23 سوره «اسراء» این است: ﴿وَ قَضی رَبُّکَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْسانًا﴾ این اهمیت مسئله. اما احسان به والدین، غیر از احسان الی الوالدین است. گرچه احسان هم با ‌«باء‌‌» و هم با ‌«الی‌‌» استعمال می‌شود ولی بعضیها گفتند که اگر احسان با ‌«باء‌‌» استعمال شد، آن مراقبت بر احسان و تداوم احسان را می‌فهماند. غیر از احسانی است که با ‌«‌إلیٰ» استعمال می‌شود. اگر با ‌«الی‌ٰ» استعمال شد تداوم را نمی‌فهماند ولی اگر با ‌«باء‌‌» استعمال شد، تداوم را می‌فهماند. آنچه در سورهٴ «اسراء» و همچنین در آیه محلّ بحث یعنی در سورهٴ «نساء» آمده است هر دو ‌«باء‌‌» است، هیچ کدام با ‌«الی‌‌» نیست ﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئًا وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْسانًا﴾.
وجوب تأمین هزینه والدین توسط فرزندان
بعد از مسئله احسان به والدین خب، احسان به والدین غیر از آن مسئله تأمین هزینه اینهاست؛ یک حکم اخلاقی و عاطفی است و یک حکم فقهی. حکم فقهی آن است که عقوق اینها حرام است و تأمین هزینه اینها واجب است و مانند آن؛ اما نسبت به اینها مؤدب بودن، متواضع بودن، احترام اینها را حفظ کردن اینها جزء احسان است. چه اینکه جمله‌های دیگر هم راجع به همین مسئلهٴ احسان است؛ جریان مسائل حقوقی و یا فقهی لازم نیست باشد [بلکه] مسائل اخلاقی هم هست، اگر هم حقوقی است حقوق مستحب هم هست ﴿وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْسانًا﴾. بعد از مرتبه والدین که بحث مبسوطش در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت، نوبت به ذی القربی می‌رسد.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ این وقتی مستمر که باشد آن را می‌فهماند. حالا ولو دسترسی به او ندارد دائماً که ارتباط دارد، احسان به والدین است.
پرسش:...
پاسخ: بله اگر آنجایی که صله رحم به همین است، این احسان بالوالدین است. آنجایی که دسترسی ندارد این احسان به والدین است؛ اما آنجا که گاهی این رابطه را برقرار می‌کند، احسان الی الوالدین است.
دستور احسان به ذی القربی، یتامی و مساکین در قرآن کریم
خب، بعد مسئله ذی القربی است یعنی ارحام است که آن‌هم دارای اهمیت است و در خیلی از موارد یاد شده است و این ناظر به آن مسئله فقهی و زکات و امثال‌ذلک نیست [بلکه] این سخن از احسان است. چون مسئله ذی القربی و یتامی و مساکین و ابن‌سبیل، در خیلی از آیات کنار هم آمده، درباره مسئله زکات و مانند آن ولی این یک مسئله اخلاقی و عاطفی است، کاری به مسئله فقهی و زکات ندارد. لذا درباره همسایه‌ها هم توصیه شده است، در حالی که خیلی از این همسایه‌ها ممکن است نیازمند نباشند. پس احسان مطرح است نه انفاق، نه زکات ذی‌القربیٰ یعنی ارحام، حالا آن ارحام خواه همسایه باشند خواه غیر همسایه ﴿وَ الْیَتامی وَ الْمَساکینِ﴾ یتیم آن کسی است که سرپرست ندارد. مسکین آن نیازمندی است که دیگر ساکن شده، قدرت حرکت ندارد. اینها باید مورد احسان قرار بگیرند. غیر از آن بحثهای حقوقی و بحثهای فقهی است این بحث عاطفی و اخلاقی است. اگر انسان، دِیْن شرعی دارد که باید تأدیه کند. اگر دِیْن شرعی ندارد که اینها را از راههای دیگر باید اداره کند و مسائل اخلاقی و عاطفی‌شان را ترمیم بکند. بعد فرمود: ﴿وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبی وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصّاحِبِ بِالْجَنْبِ﴾. درباره جار ذی القربیٰ سه تفسیر هست: یکی اینکه به قرینه ﴿وَالجَارِ الجُنُبِ﴾ ‌«جُنُب‌‌» یعنی دور ‌«الجنُب هو البعید‌» به قرینه جنب یعنی دور، این جار ذی القربی یعنی همسایه نزدیک. همسایه‌ها دو قسم‌اند: بعضی نزدیک‌اند؛ بعضی دور، این تفسیر اوّل.
مراد از ذی القربی و جار در آیه
تفسیر دوم آن است که این ذی القربی یعنی دارای قرابت خانوادگی باشد؛ از ارحام شما باشد. همسایه دو قسم است یا از اقربا و ارحام شما هستند یا اجنبی‌اند. به همسایه‌هایتان برسید، خواه از اقربا و ارحامتان باشند، خواه جزء اجانب باشند، این دو.
سوم اینکه منظور، قرابت فامیلی نیست [بلکه] قرابت اعتقادی است. ذی القربی یعنی همسایه مسلمان، جار الجنب یعنی همسایه اجنبی و غیر مسلمان . اگر کسی همسایه مسلمان داشته باشد و همسایه غیر مسلمان، از نظر حقوق همسایگی باید نسبت به اینها احسان بکند. آن‌گاه اگر کسی همسایه‌اش مسلمان بود، نزدیک بود و از ارحام او بود این سه تا حق دارد: حق الجوار دارد؛ حق الرحامت دارد؛ حق الاسلام و اگر همسایه او مسلمان بود، از اقربای او نبود این دو حق دارد: یکی حق الجوار؛ یکی حق الاسلام و اگر نه از ارحام او بود نه مسلمان بود، فقط حق الجوار دارد.
کاربردهای کلمه ‌«‌ذی‌القربی» در قرآن
در نوع مواردی که کلمه ذی القربی در قرآن به کار رفته است به معنی ارحام است و قرابت معنوی، نه قرابت مکانی. آیا این جمله را که فرمود: ﴿وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبی﴾ ما این را حمل بکنیم بر همسایه نزدیک که منظور، قرب مکانی باشد و این همه آیات که در قرآن کریم که کلمه ذی القربی در آنها به کار رفت به معنای قرابت معنوی بود، این یک مقدار بعید است. گرچه سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) فرمودند که این ذی القربی یعنی همسایه نزدیک و ‌«الجار الجنب‌» یعنی همسایه دور . اما با توجه به اینکه کلمه ذی القربی هر چه در قرآن به کار رفت، نوعاً به معنای قرابت معنوی است یعنی ارحام است. آن وقت در خصوص این ما بگوییم ذی القربی یعنی همسایه نزدیک، منظور قرب مکانی باشد این مقداری تفکیک از سایر آیات [و] انفکاک از سایر آیات است.
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر، ایشان هم همین را می‌فرمایند؛ می‌فرمایند قرینه مقابله نشان می‌دهد که منظور از این ذی القربی رحامت نیست [بلکه] قرب مکانی است، ایشان از همین قرینه استفاده کنند.
پرسش:...
پاسخ: بله این برای اهمیت مسئله است دیگر. این را هم مرحوم امین‌الاسلام توجه داشت و تذکر هم داد که گرچه ممکن است کسی بگوید ذی‌القربی قبلاً گذشت ولی باز برای اهمیت مسئله فرمود: اگر این ذی‌القربی همسایه شما بودند، دیگر باید کاملاً مورد احسان شما قرار بگیرند .
بنابراین اگر ظهور ﴿الْجارِ الْجُنُبِ﴾ به معنای بُعد مکانی خیلی قوی شد، آن‌گاه ذی‌القربی را هم به معنای قرب مکانی تفسیر می‌کنیم. ولی اگر دیدیم ذی‌القربی در قرآن در همه موارد، به معنای قرب رحامت است، آن‌گاه جار جنب یعنی همسایه اجنبی، ظهور این کلمه در بُعد مکانی، آن قدر قوی نیست که بتواند قرینه‌ای باشد که ثابت کند منظور از ذی‌القربی، قرب مکانی است برای اینکه احتمال می‌دهیم منظور از جنب یعنی اجنبی، اجنبی دو قسم است: هم اجنبی مکانی؛ هم اجنبی اعتقادی، چه اینکه اجنبی رحامت را هم می‌گیرد، لذا سه قسم خواهد بود.
تعیین محدوده همسایگی از روایات
سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) این دوتا حدیثی که از رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسیده است این را شاهد جمع قرار می‌دهد؛ جمع می‌کند بینشان. می‌فرماید یک حدیث از پیغمبر رسیده است که فرمود: «تحدید الجوار بأربعین ذراعاً» حد همسایگی تا چهل ذراع است، ذراع نه ذرع، ذراع نیم متر است.
پرسش:...
پاسخ: اربعون ذراعاً، می‌شود بیست متر. خب، اگر اربعون ذراعاً شده بیست متر، می‌شود جار ذی القربی؛ اما آن ‌«أرْبَعون داراً» برای جار جنب برای همسایه دور است . پس این دو تا حدیث که فرمود: «تحدید الجوار بأربعین ذراعاً» چهل ذراع و بیست ذرع، بیست متر است و حدیث دیگر که فرمود: «حد الجِوار اربعون داراً» آن یکی ناظر است به جار دور؛ همسایه دور، این ناظر است به همسایه نزدیک. البته این تام است ولی این دلیل نیست برای اینکه این ذی القربی به معنی جار نزدیک است، با این همه مواردی که در قرآن کلمه ذی القربی به معنای قرابت رَحِمی است.
پرسش:...
پاسخ: چرا؟ این افضل است دیگر، 20 متر گاهی وصل است گاهی دو یا سه تا بیشتر نیست ولی این تفاوت درجات است.
مقدم بودن همسایه های نزدیک به سایرین در مقام احسان
روایتی که قرطبی در جامع‌اش ذکر کرده است این است که عایشه از رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال کرد که من اگر خواستم چیزی را اهدا کنم، به چه کسی اهدا کنم، به کدام یک از این همسایه‌ها اهدا کنم؟ فرمود به ‌«‌أقبهِما منک باباً» آنکه درش نزدیک تر است. خب، این معلوم می‌شود که همه همسایه‌ها باید مورد احسان قرار بگیرند ولی الاقرب فالاقرب باید ملحوظ بشود آن اربعون ذراعاً مقدم است بر اربعون داراً، الاقرب فالاقرب و یک لطیفه‌ای هم که باز ایشان دارند این است که سخن از اقرب داراً نیست [بلکه] سخن از اقرب باباً است. کسانی که در یک کوچه زندگی می‌کنند اینها از نظر در ورودی به یکدیگر نزدیک‌ترند تا کسی که دیوار خانه همسایه، به دیوار خانه او وصل است ولی درش از خیابان دیگر می‌آید. آنکه درش از خیابان دیگر می‌آید گرچه دیوار خانه او وصل [به] دیوار خانه این است، این اقرب داراً است؛ امّا اقرب باباً نیست ولی آن همسایه‌ای که در کوچه است، دیوار خانه او با دیوار خانه این شخص وصل نیست ولی درِ ورودی و رفت و آمد نزدیک‌تر است. خب، این عقل هم تناسب حکم و موضوع هم همین را ایجاب می‌کند. اگر مشکلاتی پیش بیاید اول، این به داد آدم می‌رسد. اگر چیزی به دست آدم باشد اول او می‌بیند. بنابراین فرمود: «اقرب باباً»، نه اقرب داراً.
پرسش:...
پاسخ: چرا؟ شارع مقدس هم تحدید کرده، حقیقت شرعی نیاورده ولی حد شرعی آورده. تا چهل منزل را عرف شاید همسایه نداند؛ اما شارع، همسایه می‌داند. در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» یک معنای وسیعی برای همین جوار و حق مجاورت یاد شده است.
پرسش:...
پاسخ: این نسبت به تک تک افراد، تکلیف دارد دیگر.
پرسش:...
پاسخ: آن که دارد البته، شخصیتهای حقوقی هم مثل شخصیتهای حقیقی مکلف‌اند. آن‌هم یک کشور همسایه نزدیک دارد، یک همسایه دور.
پرسش:...
پاسخ: ما مکلف نیستیم، آن شخصیت حقوقی مکلف است.
بررسی گروه‌های مختلف آشوبگر در مدینه با استناد به آیهٴ 60 سورهٴ ‌«‌احزاب»
در سورهٴ «احزاب» آیهٴ شصت این است: ﴿لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدینَةِ لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ ثُمَّ لا یُجاوِرُونَکَ فیها إِلاّ قَلیلاً﴾؛ فرمود: سه گروه در مدینه آشوب می‌کردند: یک عده منافقین بودند که حکمشان مشخص است؛ یک عده افراد ضعیف الایمان بودند که واقعاً مؤمن بودند ولی ایمانشان خیلی ضعیف بود. منافق، واقعاً کافر است به هیچ وجه مؤمن نیست؛ اما افراد ضعیف الایمان، ایمان دارند کافر نیستند؛ اما یک ایمان ضعیفی. از این گروه، به قرینه تقابل که فرمود منافقین با ﴿الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ معلوم می‌شود اینها منافق نیستند. گرچه درباره خود منافقین هم قرآن کریم اینها را مریض می‌داند فرمود: ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضًا﴾ ؛ اما آیهٴ سورهٴ «احزاب» که تقابلی بین ﴿الْمُنافِقُونَ﴾ با ﴿الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ یاد کرده است، نشان می‌دهد که افرادی که ضعیف الایمان‌اند در قلبشان مرض هست، گرچه منافق نیستند، این گروه دوم. ﴿وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدینَةِ﴾ افرادی هستند که از نظر ایمان و کفر، محلّ بحث نیست ولی یک آدم مستقل و ثابت و فرزانه‌ای نیستند، هر چه شنیدند می‌گویند یا نه، اصلاً غرضشان نشر اراجیف است. اراجیف آن اخبار لرزان را می‌گویند. خبر وقتی یک پایگاه موثقی داشته باشد خب، ثابت است. یک کاری را که کسی کرده آن خبر، خبر ماندنی است، چون کار شده دیگر.
اما اگر چیزی دروغ باشد، چون پایگاهی ندارد [و] از جایی انتزاع نشده این معنا، این رجفه دارد. ‌«رجفه‌‌» یعنی لرزه، اخبار بی‌اساس را که به جایی تکیه نکرده می‌گویند ‌«اراجیف‌‌» یعنی اینهایی که فقط با رجفه، با لرزه زبان به زبان و دهان به دهان منتقل می‌شوند اینها را می‌گویند اراجیف. گروه سوم برای نشر اراجیف تلاش می‌کردند، فرمود: ﴿لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدینَةِ لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ﴾؛ ما دستور می‌دهیم که شما حمله کنید ﴿ثُمَّ لا یُجاوِرُونَکَ فیها إِلاّ قَلیلاً﴾ که همه اینها ناچار بشوند، متواری بشوند و فرار کنند که بعد، دیگر مجاور تو نباشند در مدینه.
مجاور رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) شمرده شدن کل سکنه شهر مدینه
معلوم می‌شود که مدینه که یک شهر کوچکی است، نوع مردمی که در او زندگی می‌کردند مجاور پیغمبر محسوب می‌شدند. اگر از هر طرف تا چهل خانه محسوب بشود، اینها مجاورند. حالا ممکن است که مرکز را مسجد قرار بدهیم تا شعاع چهل خانه ولی چون این‌چنین نیست که مسجد، محور باشد. همه مردم همسایه یکدیگر‌ند، برای اینکه این شخص تا شعاع چهل خانگی همسایه دارد. دومی یعنی همسایه او تا شعاع چهل خانه همسایه دارد یعنی 39 خانه همسایه شان مشترک است و یک خانه، این همسایه او اضافه دارد که او ندارد. همسایه دومی تا 38 خانه با او سهیم است در دو خانه جداست و همچنین تا آخر شهر، هر کسی تا شعاع چهل خانه، همسایه دارد و همسایه است. قهراً مردمی که در یک شهر زندگی می‌کنند ـ مع‌ الواسطه یا بلاواسطه ـ همسایه یکدیگرند ولی در شهرهای کوچک مثل مدینه، کلاً همسایه‌اند. لذا تعبیر قرآن کریم این است که دیگر اینها همسایه‌های تو نباشند، در جوار تو زندگی نکنند ﴿ثُمَّ لا یُجاوِرُونَکَ فیها إِلاّ قَلیلاً﴾ اینها مجاور شخصیتهای حقوقی نبودند، اینها در داخل مدینه زندگی می‌کردند ـ این گروه سه‌گانه ـ . به هر تقدیر، جار چه نزدیک باشد چه دور، حداکثرش از چهل خانه نمی‌گذرد و این فایده هم ندارد، برای اینکه روایت مشخص کرده است که تا چهل خانه همسایه است . حالا البته الاقرب فالاقرب مهم است، لذا هم جار ذی القربی را یاد فرمود هم جار جنُب یعنی نزدیک و دور ولی با توجه به اینکه کلمه ذی‌القربی در قرآن کریم نوعاً به معنای قرابت معنوی است، اگر ما بگوییم جار ذی القربی یعنی به ذی القربی برسید، مخصوصاً به آن ذی القربایی که همسایه شماست، خیلی دور نیست ﴿وَالجَارِ ذِی القُرْبَی﴾ اینها هستند ﴿وَالجَارِ الجُنُبِ﴾ همسایه‌های دور‌اند یا همسایه‌های اجنبی‌اند ﴿وَ الصّاحِبِ بِالْجَنْبِ﴾ کسی که همکار آدم است یا در منزل، مصاحب آدم است یا در سفر، مصاحب آدم است یا در دفتر کار، مصاحب آدم است، هم بحث آدم است، استاد آدم است، شاگرد آدم است بالأخره یک نحوه ارتباطی با آدم داد، شریک آدم است، مشتری است، موجر است، مستأجر است همه اینها را می‌گویند صاحب بالجَنب یعنی با هر کسی مأنوس و مصاحبی، با احسان رفتار کن.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:54

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی