- 617
- 1000
- 1000
- 1000
تفسر آیات 9 و 10 سوره نساء _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسر آیات 9 و 10 سوره نساء _ بخش دوم"
- آیات مربوط به توزیع اموال ارث؛
- مطابق با واقع بودن تمثیلات قرآن؛
- مصابحت اعمال انسان با او تا عرصه قیامت؛
- تبیین مسئول بودن «سمع» و «بصر» و «فواد».
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعَافاً خَافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللّهَ وَلْیَقُولُوا قَوْلاً سَدِیداً ﴿9﴾ إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَی ظُلْماً إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَیَصْلَوْنَ سَعِیراً ﴿10﴾
آیات مربوط به توزیع اموال ارث
قبل از ورود در بحث تفسیری ارث و بعد از بیان اصل جامع ارث، این دو آیه را که در توزیع اموال، انسان را به احتیاط وادار میکند نازل فرمود.
تهدید تعدیان به اموال ایتام با بیان تمثیلی
آیه اول این است که باید بترسد این امر است و تهدید است؛ حتماً باید بترسد کسی که به ایتامِ دیگران تعدّی میکند، مبادا گرفتار روزی بشود که به ایتام او هم تعدّی بشود: ﴿وَلْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعَافاً خَافُوا عَلَیْهِمْ﴾. قرآن برای اینکه آن معارف را تبیین بکند، هم از راه تعلیل و هم از راه تمثیل استفاده میکند. از راه تعلیل میفرماید: عمل هر کسی زنده است و ارتباط مستقیم با او دارد که این آیاتش دلالت تام دارد. از راه تمثیل این است که گاهی میفرماید: شما به این فکر باشید، این صورت را مجسم کنید که در زمان پیری دارای بچههای خردسالی هستید و قدرت کسب هم ندارید در زمان پیری. در دوران سلامت، سعی کردید برای دوران پیریتان ذخیرهای فراهم بکنید؛ باغی، مِلکی فراهم بکنید [و] وقتی عائلهمند شدید از آن باغ استفاده کنید. اگر در زمان پیری آسیبی به آن باغ برسد، آتشی بیاید و همه آن باغ را بسوزاند، شما در آن حال چه میکنید؟ عائلهمند هستید و قدرت کسب هم ندارید و تنها منبع درآمدتان هم همین باغ بود که سوخت. این را در اواخر سورهٴ مبارکهٴ «بقره» برای حال پیری ترسیم کرده است که این تمثیل است. گذشته از اینکه آن برهان، مطلب را تأمین میکند، این تمثیل هم در تربیت انسان نقش دارد که ناری بیاید ﴿فَاحْتَرَقَتْ﴾ که این برای اواخر پیری است، در اواخر سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این مثال را ترسیم کرده است.
برای بعد از مرگ هم یک چنین مثالی را ترسیم میکند. میفرماید شما فرض کنید فرزندان صغیری را گذاشتید و مالی هم برای تأمین اینها از شما مانده است و این مال هم به دست دیگران رسید و آن دیگران هم در این مالِ به جا مانده شما طمع کردند و این ذریّه ضعاف شما هم قدرت دفاع ندارند. قهراً باید به تنگدستی بیفتند، بدون سرپرست. اگر تحمل این وضع برای شما دشوار است، بدانید که نباید به ایتامِ دیگران بدرفتاری بکنید.
مطابق با واقع بودن تمثیلات قرآن
خب، از طرف دیگر قرآن کریم یک کتاب تمثیل محض نیست [بلکه] کتابی است که واقعیتها را به صورت مَثَل بیان میکند. چون اینچنین است، پس ممکن است اصلش واقعیت داشته باشد، چه اینکه دارد. یعنی اگر کسی به ایتام دیگران ستم کرده است، مبتلا میشود که به ایتام او هم ستم میشود. آنگاه این سؤال ظهور میکند که چرا اگر کسی بد کرده است بازماندههای او باید بچشند؟ از طرفی هم قرآن کریم دارد که: ﴿لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی﴾ ؛ هیچ کسی بارِ گناه دیگری را نمیکشد «وازره» یعنی نفسی که وِزر را تحمل میکند، هر کسی وازرهٴ وِزر خودش است. وازره یعنی حاملهٴ وِزر؛ آن نفسی که بارِ گناه را حمل میکند. هیچ وازرهای، وِزر نفس دیگر را حمل نمیکند: ﴿لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی﴾ یعنی وِزر نفس دیگر را. اگر این است، چگونه انسانی بد میکند و نوههای او میچشند؟
مبتلا به وزر اجداد خود نشدن بازماندگان گنهکاران
قرآن کریم این را در دو بخش شرح میدهد: بخش اول اینکه هر عملی که از هر انسانی صادر میشود این زنده است، این از بین نمیرود. مبادا کسی خیال کند کاری کرد و تاریخ، او را فراموش کرد یا در جهان محو شد اینچنین نیست. ما از این کار گذشتیم وگرنه آن کار در جای خود در عالم واقع شده است، چون واقع شد اثر دارد، ممکن نیست نابود بشود. البته عدم، نسبی است یعنی آنچه را که قبلاً انجام دادیم الآن وجود ندارد، چه اینکه آنچه را که الآن انجام میدهیم قبلاً وجود نداشت. این عدم، نسبی است نه نفسی؛ این شیء واقعاً موجود است اگر واقعاً در جهان موجود بود اثر دارد. پس هیچ عملی از بین نمیرود، این یک مطلب و عمل که موجود است یک موجود بیگانه نیست [بلکه] به جایی مرتبط است این دو مطلب و تنها جایی که عمل به او ارتباط دارد؛ ارتباط تکوینی همان عامل است، این سه مطلب.
مرتبط بودن عمل به عامل آن
پس اصلِ عمل زنده است و از بین نمیرود و یقیناً به جایی مرتبط است، چون یک شیء بیگانهای در عالم نیست که منفرد باشد و تنها جایی که عمل به آنجا وابسته است، خود عامل است. لذا آیاتی که در سورهٴ «اسراء» است: ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ یا ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَیْهَا﴾ اینگونه از آیات نشان میدهد که عمل، عامل را رها نمیکند: ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَیْهَا﴾ این «لام» و «علی»، «لام» انتفاع و «علیه» ضرر است. اما آنچه در سورهٴ «اسراء» آمده است: ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ آن «لام»، «لام» اختصاص است نه «لام» انتفاع تا گفته بشود که در جملهٴ اول گفته شد ﴿فَلَهَا﴾ در جمله دوم باید گفته میشد «فعلیها»! آیه هفت سورهٴ «اسراء» این است که ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ یعنی «فلأنفسکم». این «لام» اول «لام» انتفاع نیست تا «لام» دوم برای مشاکله باشد و در حقیقت «و إن أسأتم فعلیها» باشد [بلکه] این «لام»، «لام» اختصاص است یعنی هر کاری که کردید برای خود شماست: «ان أحسنتم فلأنفسکم فالإحسان مختصٌ لأنفسکم و إن أسأتم فلإسائة مختصةٌ لکم» که این «لام»، «لام» اختصاص است، مثل «المال للزید» یا «هذا الکتاب للزید». چون «لام» اختصاص است نه «لام» انتفاع، لذا اسائه و عصیانش یکسان است؛ عمل، مختصّ عامل است هرگز عامل را رها نمیکند.
بیتأثیر بودن عمل دیگران در حق انسان
هم عملِ هر کسی با آن عامل رابطه دارد [و] او را رها نمیکند و هم اینکه هیچ انسانی از عمل دیگر طرفی نمیبندد؛ عمل دیگران، لذا فرمود: ﴿وَأَن لَّیْسَ لِلاِْنسَانِ إِلَّا مَا سَعَی﴾ . پس گذشته از آن مطلب اول که اصل حیات عمل است و عمل زنده است، دوتا حصر هم از قرآن استفاده میشود: حصر اول این است که عمل، مخصوص عامل است ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ یعنی «أسأتم لأنفسکم»، «الإحسان والاسائه مختصٌ لعاملهما».
پرسش:...
پاسخ: معنای انتفاع را نمیدهد، چون اگر معنای انتفاع را بدهد ما در مسئله اسائه باید بگوییم «و إن أسأتم فعلیها»، بعد باید بگوییم از باب مشاکله آنجا گفته شد: ﴿فَلَهَا﴾.
اختصاصی بودن لام در آیه هفت سورهٴ «اسراء»
آیهٴ 46 سورهٴ «فصلت» برای انتفاع است؛ اما این آیه هفت سورهٴ «اسراء»، «لام» انتفاع نیست «لام» اختصاص است که عمل، مختصّ عامل است. پس گذشته از آن مطلب اول که عمل زنده است و از بین نمیرود، دوتا حصر هم هست: یکی اینکه هر عملی مخصوص عامل است، برابر آیه هفت سورهٴ «اسراء»؛ یکی اینکه هیچ کس جز از راه عمل خود متأثّر نمیشود: ﴿وَأَن لَّیْسَ لِلاِْنسَانِ إِلَّا مَا سَعَی﴾ این دوتا حصر کاملاً با هم فرق میکنند: یک حصر این است که عمل، مخصوص عامل است؛ حصر دوم آن است که عامل جز از راه عمل خود متأثر نمیشود: ﴿وَأَن لَّیْسَ لِلاِْنسَانِ إِلَّا مَا سَعَی﴾ ، قهراً «و أن لیس علی الإنسان» آن هم ﴿إِلاّ مَا سَعَی﴾ که ﴿لَهَا مَا کَسَبَتْ وَعَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ﴾ . پس یکی اینکه عمل هر کسی مخصوص اوست [و] او را رها نمیکند. حصر دیگر این است که هیچ کسی جز از راه عمل خود متأثر نمیشود: ﴿وَأَن لَّیْسَ لِلاِْنسَانِ إِلَّا مَا سَعَی﴾.
ارتباط انسان با عمودین خود از منظر قرآن
این خطوط کلی را قرآن شرح میدهد. دربارهٴ خود انسان، شرحش آسان است [امّا] دربارهٴ گذشتههای انسان یا آیندههای انسان این نیاز به توضیح دارد. عمودین را یعنی گذشتهها را و آیندهها را هم قرآن مثل خود آدم میداند یعنی محصول کار گذشتهها را انسان میبیند، محصول کار خود او برای گذشتگان او ظهور میکند. در عمودین یعنی آبا و اجداد از یک سو و احفاد و اسباط از سوی دیگر، قرآن نظر دارد که این احتیاج به توضیح دارد.
همراهی عمل با عامل آن
اما آن بخش اول که هیچ عملی عامل را رها نمیکند، در قرآن کریم بحث مبسوطی هست. در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» فرمود: هر کس، هر کاری را انجام بدهد آن را میبیند. آیهٴ 49 سورهٴ «کهف» این است که انسان در قیامت وقتی نامه اعمال را دید: ﴿وَوُضِعَ الْکِتَابُ فَتَرَی الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا فِیهِ وَیَقُولُونَ یَاوَیْلَتَنَا مَالِ هذَا الْکِتَابِ لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَلاَ کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً﴾، نه «وجدوا نتیجة ما عملوا حاضرا» خودِ عمل را حاضر میبیند و عمل هم در آن روز به صورت جزا در میآید، نه اینکه آن تعدّی و ظلم را ببینند، نه اینکه آن اهانت را ببینند، حقیقتِ اهانت به صورتی ظهور میکند و همان را میبینند. اینچنین نیست که اگر کسی کارِ خلافی کرده است خود آن معصیت خارجیِ مادّی در قیامت ظهور بکند، درون این معصیت هر چه هست همان را میبیند، میگوید بله این عمل من است: ﴿وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً﴾ .
در بعضی از نصوص دارد که عدهای در قیامت زبانشان به قدری دراز میشود که اهل قیامت از روی زبان اینها میگذرند، پا روی زبان اینها میگذارند ، این قدر زبان اینها دراز میشود. خب، اگر کسی زباندرازی کرد در دنیا؛ هتّاک بود، آبروی این و آن را بُرد. این زباندرازی او در دنیا به آن صورت ظهور میکند، این میبیند که زباندرازی اوست، این متنِ عمل را میبیند نه اینکه آن اهانتها و فحشها را بشنود. اصلاً زباندرازی کردن یعنی همین، ریختن آبروی مردم یعنی همین، این را میبیند: ﴿وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً﴾.
پرسش:...
پاسخ: مییابند دیگر، اگر مسموع باشد میشنوند، اگر مکتوب باشد میبینند و اگر مُبصر باشد میبینند و اگر ملموس باشد لمس میکنند، هر چه باشد: ﴿وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً﴾ و همان را در حقیقت، روحِ عمل است؛ میدانند که کارِ آنهاست.
احضار اعمال به اذن خداوند براساس قرآن کریم
مطلب دیگر آن است که این عمل که حاضر است، چه کسی او را احضار میکند؟ عملی بود سالیان متمادی، گذشته این شخص در دنیا انجام داده است و الآن این عمل حاضر است، حضور بدون احضار که نمیشود. پس به اذن خدا، عدهای عمل را احضار کردند که او حاضر میبیند. این همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» بحثش گذشت، آیه سی این بود: ﴿یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَهَا وَبَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً﴾ یعنی چه کار حَسَن، چه کار قبیح، هر کاری را که انجام داد او را مُحضَر میبیند یعنی میبیند یک عاملی او را احضار کرده است. پس در سورهٴ «کهف» از اصل حضورش خد ا خبر داد ، در سورهٴ «آلعمران» از احضارش خبر داد که این را حاضر میکنند.
مصاحبت اعمال انسان با او تا عرصه قیامت
مهمترین سؤال این است که این کجاست و چه کسی را حاضر میکند؟ فرشتگانی هستند که ثبت میکنند این حق است، مأموران الهی هستند که به اذن خدا این را احضار میکنند این حق است؛ اما آنچه به خودِ انسان برمیگردد، آن را در سورهٴ «تکویر» مشخص کرد. فرمود: وقتی اشراطالساعه ظهور کرد و بساط بهشت و جهنّم گسترده شد: ﴿وَإِذَا الْجَحِیمُ سُعِّرَتْ ٭ وَإِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ ٭ عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾ ؛ هر کس میفهمد که چه چیزی به همراه دارد و آورده. تمام این بارها بسته است و در جان خود ما فعلاً فشرده است. بعد ما این بارها را باز میکنیم، آن روز میفهمیم که چه چیزی آوردهایم ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾ از آن مواردی که جملهٴ اثباتی و نکره، مفید عموم است همین است. نکره در سیاق نفی، مفید عموم است که خب معروف است؛ اما جملهٴ اثباتی مفید عموم باشد کم است. این از آن مواردی است که به قرینهٴ سیاق، جملهٴ اثباتی مفید عموم است یعنی «علمت کلّ نفس کلّ ما أحضرت». آنگاه وقتی باز شدیم که فردا میشود «یوم النشور»، معلوم میشود به همراهمان چه چیزی آوردیم. پس هر انسانی، مجموعهٴ آنچه در طیّ شصت یا صد یا هشتاد سال انجام داد هست و هیچ ممکن نیست کار انسان از جان انسان جدا بشود، هر کدام از ما یک مجموعهٴ از همه عقاید و اخلاق و اعمالی هستیم که تشکیل دادیم: ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾ چون به همراه خودمان آوردیم، هیچ قابل انکار هم نیست. یک وقت انسان را باز میکنند، میبیند که «روضة من ریاض الجنة» در میآید یا یک وقت ـ معاذا لله ـ باز میکنند، میبینند «حفرة من حُفَر النیران» در میآید.
اینچنین نیست که یک قرارداد خارجی باشد، نظیر محاکم دنیا که انکارپذیر باشد یا یک امر قراردادی باشد که در محکمه، انسان بتواند انکار بکند یا بگوید که کمتر کیفر بدهید و مانند آن، یک کیفر قراردادی نیست: ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾.
نسبت بدون شک حقیقت اعمال در نفس انسان
آنها در صحنهٴ نفس انسان ترسیم میکنند؛ عملی که انجام میگیرد انسان ظرفیت پیدا میکند، استعداد پیدا میکند که صورت واقعی این عمل ترسیم بشود. هر کاری را که انسان انجام داد، روحی دارد که آن روح را این تصویرگران الهی در صحنهٴ نفس تصویر میکنند یا به صورت مار و عقرب هست، یا به صورت ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ است. اینچنین نیست که کرام کاتبین یک قلم عادی دستشان باشد، بنویسند که زید در فلان روز غیبت کرده است یا عمرو در فلان روز دو رکعت نماز مستحبی خوانده است، اینکه یک کتابت صوری است. اگر این باشد، خب انسان یادش نیست ولی آیه سورهٴ «کهف» میگوید: انسان وقتی نامهٴ اعمال را باز کرد همه را حاضر میبیند. الآن کجا یادمان هست که در سی سال قبل یا چهل سال قبل در فلان مجلس چه گفتیم یا چه شنیدیم؟ آیه سورهٴ «کهف» که خواندیم این بود که انسان وقتی نامه اعمال را باز میکند، میبیند همه کارهای او آنجا هست. معلوم میشود متن کار او را با همه آن صحنهها، آنجا تثبیت میکنند: ﴿وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً﴾ این است که هیچ انکارپذیر نیست وگرنه بگویند که این شخص در فلان روز این حرف را زده است، اینکه یادش نیست، چون یادش نیست میتواند حدّاقلش بگوید من یادم نیست. این حدّاقل چیزی که هر کسی میتواند بگوید این است که عرض کند خدایا! من یادم نیست. آنگاه خدا چه حجّتی دارد بر این بنده بگوید ملائکه من نوشتهاند آن روز که حجّت بالغه است و انسان اقرار میکند با چه چیزی اقرار میکند، اگر متن عمل را نبیند که یادش نیست. آن روز هم روز ظهور حجت بالغهٴ حق است یعنی طرزی صحنه محکمه ترسیم میشود که هیچ کس نمیتواند انکار کند، همه اقرار میکنند.
پرسش:...
پاسخ: آنها هم شاهد هستند ولی حجت بر این مشهودٌله چه موقع تمام میشود و نزدیکترین شاهد خود آدم است، اعضا و جوارح خود آدماند ﴿شَهِدُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کَانُوا کَافِرِینَ﴾ .
خب، زبان شهادت میدهد، دست شهادت میدهد، پا شهادت میدهد، یعنی زبان میگوید تو فلان وقت این حرف را گفتی، همین طور! خب، این میگوید من یادم نیست. صحنهای باید باشد که هیچ کسی نتواند بگوید من یادم نیست. اگر کسی یادش نباشد معذور است، حدّاقلش این است که میگوید من یادم نیست.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب، آنچه را که سعی کرده است میبیند، چون خودِ آن سعی را میبیند، لذا نمیتواند انکار بکند. متنِ عمل را میبیند، میگوید: ﴿یَا وَیْلَتَنَا مَالِ هذَا الْکِتَابِ لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَلاَ کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا﴾ ؛ اقرار میکند؛ میگوید همه کارها برای من است بله.
پرسش:...
پاسخ: بله، غرض این است کتاب، اعم از آن چیزی است که با این قلمِ قراردادی نوشته میشود که کتاب ظاهری است، کتاب تدوینی است یا آنچه در نظام تکوین، ثابت میشود که فرمود: ﴿مَا أَصَابَ مِن مُصِیَبةٍ فِی الْأَرْضِ وَلاَ فِی أَنفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَابٍ مِن قَبْلِ أَن نَبْرَأَهَا﴾ قبل از اینکه ما اینها را به عالم طبیعت بیاوریم، آنجا تثبیت کردهایم. اینچنین نیست که کتاب یعنی صفحهای که در آن نوشته بشود که فلان حادثه اتفاق میافتد حالا یا به فارسی یا عربی، اینکه قرارداد است. متنِ عمل وقتی در جایی تثبیت شد این میشود کتاب ﴿اقْرَأْ کِتَابَکَ کَفَی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً﴾ خب، اگر خود کتاب یعنی نوشتههای ظاهری، خب چطور ﴿کَفَی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً﴾ آدم یادش نیست. باید این مکتوب، چیزی باشد که انسان وقتی او را نگاه میکند متنِ عمل را ببیند و بیابد، لذا جا برای انکار نیست: ﴿کَفَی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً﴾.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ اما ﴿وَتُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُم﴾ ما کسانی که در دنیا نباید حرفی را میزدند، زدند این دهن را بستیم،
آیات مربوط به شهادت اعضا و جمع مرحوم امینالاسلام
حالا در خود شهادت لسان هم مشکلهای است در قرآن که گاهی میفرماید: ما دهن را میبندیم ﴿وَتُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ﴾ .
مرحوم امینالاسلام و دیگران در جمع این دو آیه یک مقدار به زحمت افتادند که چطور یکجا خدا میفرماید که دهن را ما مُهر میکنیم، دست و پا شهادت میدهند ، در جای دیگر میفرماید: زبان، شهادت میدهد . آیا این موقفها فرق میکند که در یک موقف، دهن بسته است و دست و پا شهادت میدهند و در موقف دیگر دهن باز است و زبان شهادت میدهد یا در همان موقفی که دهن بسته است، زبان را از فضای کام بیرون میآورند، دهن را مُهر میکنند و زبان در بیرون فضای دهن شهادت میدهد که اینها به زحمت افتادند، این گونه حل کنند. به هر تقدیر، هم زبان شهادت میدهد، هم اعضا و جوارح شهادت میدهند.
بیگانه بودن اعضا و جوارح از نفس انسان در مقام مؤاخذه
مهم آن است که اینها چون شاهدند، معلوم میشود اینها طرف حساب نیستند، [بلکه] طرف حساب خود آدم است نه اعضا و جوارح او، نه دست و پای او. چون اگر اینها متّهم بودند یعنی زبان، اعضا و جوارح متّهم بودند، اینها اگر سخن میگفتند باید گفته میشد اینها اقرار کردند، در حالی که سخن از شهادت اینهاست نه اقرار اینها. اگر متّهم، اصلِ گناه را بپذیرد، میگویند اقرار کرد. دیگری اگر درباره متّهم سخن بگوید، میگویند شهادت داد. پس اگر کسی با زبان، حرفِ بدی زد یا با دست و پا کار بدی انجام داد، دست یا زبان گناه نکردهاند [بلکه] این جانِ آدم است که گناه میکند. دست، بیگانهٴ از انسان است، اعضا و جوارح، بیگانهٴ از انساناند. این بیگانهها وقتی درباره گناه انسان سخن میگویند، میشود شهادت. وقتی خودِ انسان دربارهٴ گناه خودش سخن میگوید، میشود اعتراف: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِیرِ﴾ .
تبیین مسئول بودن «سمع» و «بصر» و «فواد»
تا اینجا حلّش آسان است. قدری که آدم جلوتر میرود، میبیند که غرق میشود. تا اینجا میشود فهمید که دست، ابزار است چشم، ابزار است اعضا و جوارح، ابزارند. اگر انسان گناه کرد دست اقرار کرد، میگویند دست شهادت داد نه اقرار کرد. ولی قدری که جلوتر میرویم، میبینیم قرآن همان کاری که با اعضا و جوارح انسان دارد با قلب او هم دارد، قلب او یعنی همان روح او. فرمود: ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالفُؤاد کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ ؛ فرمود چیزی را که عالمانه برای شما حل نشد نگویید، نشنوید و مانند آن، زیرا در قیامت چشم و گوش و دل مسئولعنهاند ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالفُؤاد کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ «فؤاد» یعنی همان حقیقت قلب، یعنی همان حقیقت روح که انسان با همان فؤاد، حقیقت است، با همان قلب و روح، حقیقت است.
دشواری مواخذه از عملکرد انسان درباره قلب و روح
آن کلمه اول و دوم قابل فهم است که ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ﴾ قبل از فؤاد ﴿کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾. در قیامت، خدا سائل است، مأموران الهی سائلاند انسان مسئول است و سمع و بصر مسئولعنه. مسئولعنه یعنی چیزی که انسان درباره او زیر سؤال میرود. در فارسی معمولاً این کلمه «از» روی شخص در میآید، میگوییم از فلان کس بپرس. ولی در تعبیر فصیح عربی، این کلمه «عن» و «از» روی آن مطلب در میآید، نه روی شخص. میگویند ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ﴾ ، ﴿یَسْألونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾ ، ﴿یَسْألونَکَ﴾ عن کذا و کذا که شخص، مسئول است [و] آن مطلب، مسئولعنه. در روایات هم ملاحظه میفرمایید دارد که «سألته عن کذا»، از امام صادق(علیه السلام) پرسیدند از آن مطلب، که مطلب میشود مسئولعنه، شخص میشود مسئول. این آیه سورهٴ «اسراء» دارد که ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالفُؤاد کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ یعنی هر کدام از اینها مسئولعنهاند و انسان از اینها سؤال میشود.
از انسان سؤال میکنند که با گوش چه کردی، این قابل فهم است. با چشم چه کردی، این قابل فهم است. از انسان سؤال بکنند با دل چه کردی این درکش بسیار سخت است، چون حقیقت انسان همان قلب است چیز دیگر که نیست. معلوم میشود یک خودی هم در درون آن خود هست. آن چه کسی است، آن را خدا میداند، یک جانی هم فوق این فؤاد هست که اگر کسی واقعاً آن را بشناسد، خدای خود را میشناسد.
خب، پس اصل قلب هم مورد سؤال است؛ از انسان سؤال میکنند با دل چه کردی. خب، مسئول در اینجا چه کسی است؟ وقتی قلب ما و حقیقت ما و روح ما را مثل چشم و گوش، مسئولعنه قرار دادند و خود ما را زیر سؤال بردند، خود ما چه کسی هستیم؟ به هر تقدیر، از اینها سؤال میشود. کتابت هم در صحنهٴ جانِ آدم قرار میگیرد. این صحنهٴ روح که باز شد، انسان همه اعمال را حاضر میبیند، شهدای درون و بیرون هم تثبیت میکنند، لذا جا برای انکار نیست.
این بخش تا حدودی روشن است؛ اما مانده تتمّه بحث که انسان چطور محصول کارهای گذشتهها را هم میبیند و نتیجهٴ کارهای او را هم آیندگان او میبینند که باید علی حده [جداگانه] بحث بشود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
- آیات مربوط به توزیع اموال ارث؛
- مطابق با واقع بودن تمثیلات قرآن؛
- مصابحت اعمال انسان با او تا عرصه قیامت؛
- تبیین مسئول بودن «سمع» و «بصر» و «فواد».
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعَافاً خَافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللّهَ وَلْیَقُولُوا قَوْلاً سَدِیداً ﴿9﴾ إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَی ظُلْماً إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَیَصْلَوْنَ سَعِیراً ﴿10﴾
آیات مربوط به توزیع اموال ارث
قبل از ورود در بحث تفسیری ارث و بعد از بیان اصل جامع ارث، این دو آیه را که در توزیع اموال، انسان را به احتیاط وادار میکند نازل فرمود.
تهدید تعدیان به اموال ایتام با بیان تمثیلی
آیه اول این است که باید بترسد این امر است و تهدید است؛ حتماً باید بترسد کسی که به ایتامِ دیگران تعدّی میکند، مبادا گرفتار روزی بشود که به ایتام او هم تعدّی بشود: ﴿وَلْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعَافاً خَافُوا عَلَیْهِمْ﴾. قرآن برای اینکه آن معارف را تبیین بکند، هم از راه تعلیل و هم از راه تمثیل استفاده میکند. از راه تعلیل میفرماید: عمل هر کسی زنده است و ارتباط مستقیم با او دارد که این آیاتش دلالت تام دارد. از راه تمثیل این است که گاهی میفرماید: شما به این فکر باشید، این صورت را مجسم کنید که در زمان پیری دارای بچههای خردسالی هستید و قدرت کسب هم ندارید در زمان پیری. در دوران سلامت، سعی کردید برای دوران پیریتان ذخیرهای فراهم بکنید؛ باغی، مِلکی فراهم بکنید [و] وقتی عائلهمند شدید از آن باغ استفاده کنید. اگر در زمان پیری آسیبی به آن باغ برسد، آتشی بیاید و همه آن باغ را بسوزاند، شما در آن حال چه میکنید؟ عائلهمند هستید و قدرت کسب هم ندارید و تنها منبع درآمدتان هم همین باغ بود که سوخت. این را در اواخر سورهٴ مبارکهٴ «بقره» برای حال پیری ترسیم کرده است که این تمثیل است. گذشته از اینکه آن برهان، مطلب را تأمین میکند، این تمثیل هم در تربیت انسان نقش دارد که ناری بیاید ﴿فَاحْتَرَقَتْ﴾ که این برای اواخر پیری است، در اواخر سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این مثال را ترسیم کرده است.
برای بعد از مرگ هم یک چنین مثالی را ترسیم میکند. میفرماید شما فرض کنید فرزندان صغیری را گذاشتید و مالی هم برای تأمین اینها از شما مانده است و این مال هم به دست دیگران رسید و آن دیگران هم در این مالِ به جا مانده شما طمع کردند و این ذریّه ضعاف شما هم قدرت دفاع ندارند. قهراً باید به تنگدستی بیفتند، بدون سرپرست. اگر تحمل این وضع برای شما دشوار است، بدانید که نباید به ایتامِ دیگران بدرفتاری بکنید.
مطابق با واقع بودن تمثیلات قرآن
خب، از طرف دیگر قرآن کریم یک کتاب تمثیل محض نیست [بلکه] کتابی است که واقعیتها را به صورت مَثَل بیان میکند. چون اینچنین است، پس ممکن است اصلش واقعیت داشته باشد، چه اینکه دارد. یعنی اگر کسی به ایتام دیگران ستم کرده است، مبتلا میشود که به ایتام او هم ستم میشود. آنگاه این سؤال ظهور میکند که چرا اگر کسی بد کرده است بازماندههای او باید بچشند؟ از طرفی هم قرآن کریم دارد که: ﴿لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی﴾ ؛ هیچ کسی بارِ گناه دیگری را نمیکشد «وازره» یعنی نفسی که وِزر را تحمل میکند، هر کسی وازرهٴ وِزر خودش است. وازره یعنی حاملهٴ وِزر؛ آن نفسی که بارِ گناه را حمل میکند. هیچ وازرهای، وِزر نفس دیگر را حمل نمیکند: ﴿لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی﴾ یعنی وِزر نفس دیگر را. اگر این است، چگونه انسانی بد میکند و نوههای او میچشند؟
مبتلا به وزر اجداد خود نشدن بازماندگان گنهکاران
قرآن کریم این را در دو بخش شرح میدهد: بخش اول اینکه هر عملی که از هر انسانی صادر میشود این زنده است، این از بین نمیرود. مبادا کسی خیال کند کاری کرد و تاریخ، او را فراموش کرد یا در جهان محو شد اینچنین نیست. ما از این کار گذشتیم وگرنه آن کار در جای خود در عالم واقع شده است، چون واقع شد اثر دارد، ممکن نیست نابود بشود. البته عدم، نسبی است یعنی آنچه را که قبلاً انجام دادیم الآن وجود ندارد، چه اینکه آنچه را که الآن انجام میدهیم قبلاً وجود نداشت. این عدم، نسبی است نه نفسی؛ این شیء واقعاً موجود است اگر واقعاً در جهان موجود بود اثر دارد. پس هیچ عملی از بین نمیرود، این یک مطلب و عمل که موجود است یک موجود بیگانه نیست [بلکه] به جایی مرتبط است این دو مطلب و تنها جایی که عمل به او ارتباط دارد؛ ارتباط تکوینی همان عامل است، این سه مطلب.
مرتبط بودن عمل به عامل آن
پس اصلِ عمل زنده است و از بین نمیرود و یقیناً به جایی مرتبط است، چون یک شیء بیگانهای در عالم نیست که منفرد باشد و تنها جایی که عمل به آنجا وابسته است، خود عامل است. لذا آیاتی که در سورهٴ «اسراء» است: ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ یا ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَیْهَا﴾ اینگونه از آیات نشان میدهد که عمل، عامل را رها نمیکند: ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَیْهَا﴾ این «لام» و «علی»، «لام» انتفاع و «علیه» ضرر است. اما آنچه در سورهٴ «اسراء» آمده است: ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ آن «لام»، «لام» اختصاص است نه «لام» انتفاع تا گفته بشود که در جملهٴ اول گفته شد ﴿فَلَهَا﴾ در جمله دوم باید گفته میشد «فعلیها»! آیه هفت سورهٴ «اسراء» این است که ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ یعنی «فلأنفسکم». این «لام» اول «لام» انتفاع نیست تا «لام» دوم برای مشاکله باشد و در حقیقت «و إن أسأتم فعلیها» باشد [بلکه] این «لام»، «لام» اختصاص است یعنی هر کاری که کردید برای خود شماست: «ان أحسنتم فلأنفسکم فالإحسان مختصٌ لأنفسکم و إن أسأتم فلإسائة مختصةٌ لکم» که این «لام»، «لام» اختصاص است، مثل «المال للزید» یا «هذا الکتاب للزید». چون «لام» اختصاص است نه «لام» انتفاع، لذا اسائه و عصیانش یکسان است؛ عمل، مختصّ عامل است هرگز عامل را رها نمیکند.
بیتأثیر بودن عمل دیگران در حق انسان
هم عملِ هر کسی با آن عامل رابطه دارد [و] او را رها نمیکند و هم اینکه هیچ انسانی از عمل دیگر طرفی نمیبندد؛ عمل دیگران، لذا فرمود: ﴿وَأَن لَّیْسَ لِلاِْنسَانِ إِلَّا مَا سَعَی﴾ . پس گذشته از آن مطلب اول که اصل حیات عمل است و عمل زنده است، دوتا حصر هم از قرآن استفاده میشود: حصر اول این است که عمل، مخصوص عامل است ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ یعنی «أسأتم لأنفسکم»، «الإحسان والاسائه مختصٌ لعاملهما».
پرسش:...
پاسخ: معنای انتفاع را نمیدهد، چون اگر معنای انتفاع را بدهد ما در مسئله اسائه باید بگوییم «و إن أسأتم فعلیها»، بعد باید بگوییم از باب مشاکله آنجا گفته شد: ﴿فَلَهَا﴾.
اختصاصی بودن لام در آیه هفت سورهٴ «اسراء»
آیهٴ 46 سورهٴ «فصلت» برای انتفاع است؛ اما این آیه هفت سورهٴ «اسراء»، «لام» انتفاع نیست «لام» اختصاص است که عمل، مختصّ عامل است. پس گذشته از آن مطلب اول که عمل زنده است و از بین نمیرود، دوتا حصر هم هست: یکی اینکه هر عملی مخصوص عامل است، برابر آیه هفت سورهٴ «اسراء»؛ یکی اینکه هیچ کس جز از راه عمل خود متأثّر نمیشود: ﴿وَأَن لَّیْسَ لِلاِْنسَانِ إِلَّا مَا سَعَی﴾ این دوتا حصر کاملاً با هم فرق میکنند: یک حصر این است که عمل، مخصوص عامل است؛ حصر دوم آن است که عامل جز از راه عمل خود متأثر نمیشود: ﴿وَأَن لَّیْسَ لِلاِْنسَانِ إِلَّا مَا سَعَی﴾ ، قهراً «و أن لیس علی الإنسان» آن هم ﴿إِلاّ مَا سَعَی﴾ که ﴿لَهَا مَا کَسَبَتْ وَعَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ﴾ . پس یکی اینکه عمل هر کسی مخصوص اوست [و] او را رها نمیکند. حصر دیگر این است که هیچ کسی جز از راه عمل خود متأثر نمیشود: ﴿وَأَن لَّیْسَ لِلاِْنسَانِ إِلَّا مَا سَعَی﴾.
ارتباط انسان با عمودین خود از منظر قرآن
این خطوط کلی را قرآن شرح میدهد. دربارهٴ خود انسان، شرحش آسان است [امّا] دربارهٴ گذشتههای انسان یا آیندههای انسان این نیاز به توضیح دارد. عمودین را یعنی گذشتهها را و آیندهها را هم قرآن مثل خود آدم میداند یعنی محصول کار گذشتهها را انسان میبیند، محصول کار خود او برای گذشتگان او ظهور میکند. در عمودین یعنی آبا و اجداد از یک سو و احفاد و اسباط از سوی دیگر، قرآن نظر دارد که این احتیاج به توضیح دارد.
همراهی عمل با عامل آن
اما آن بخش اول که هیچ عملی عامل را رها نمیکند، در قرآن کریم بحث مبسوطی هست. در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» فرمود: هر کس، هر کاری را انجام بدهد آن را میبیند. آیهٴ 49 سورهٴ «کهف» این است که انسان در قیامت وقتی نامه اعمال را دید: ﴿وَوُضِعَ الْکِتَابُ فَتَرَی الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا فِیهِ وَیَقُولُونَ یَاوَیْلَتَنَا مَالِ هذَا الْکِتَابِ لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَلاَ کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً﴾، نه «وجدوا نتیجة ما عملوا حاضرا» خودِ عمل را حاضر میبیند و عمل هم در آن روز به صورت جزا در میآید، نه اینکه آن تعدّی و ظلم را ببینند، نه اینکه آن اهانت را ببینند، حقیقتِ اهانت به صورتی ظهور میکند و همان را میبینند. اینچنین نیست که اگر کسی کارِ خلافی کرده است خود آن معصیت خارجیِ مادّی در قیامت ظهور بکند، درون این معصیت هر چه هست همان را میبیند، میگوید بله این عمل من است: ﴿وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً﴾ .
در بعضی از نصوص دارد که عدهای در قیامت زبانشان به قدری دراز میشود که اهل قیامت از روی زبان اینها میگذرند، پا روی زبان اینها میگذارند ، این قدر زبان اینها دراز میشود. خب، اگر کسی زباندرازی کرد در دنیا؛ هتّاک بود، آبروی این و آن را بُرد. این زباندرازی او در دنیا به آن صورت ظهور میکند، این میبیند که زباندرازی اوست، این متنِ عمل را میبیند نه اینکه آن اهانتها و فحشها را بشنود. اصلاً زباندرازی کردن یعنی همین، ریختن آبروی مردم یعنی همین، این را میبیند: ﴿وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً﴾.
پرسش:...
پاسخ: مییابند دیگر، اگر مسموع باشد میشنوند، اگر مکتوب باشد میبینند و اگر مُبصر باشد میبینند و اگر ملموس باشد لمس میکنند، هر چه باشد: ﴿وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً﴾ و همان را در حقیقت، روحِ عمل است؛ میدانند که کارِ آنهاست.
احضار اعمال به اذن خداوند براساس قرآن کریم
مطلب دیگر آن است که این عمل که حاضر است، چه کسی او را احضار میکند؟ عملی بود سالیان متمادی، گذشته این شخص در دنیا انجام داده است و الآن این عمل حاضر است، حضور بدون احضار که نمیشود. پس به اذن خدا، عدهای عمل را احضار کردند که او حاضر میبیند. این همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» بحثش گذشت، آیه سی این بود: ﴿یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَهَا وَبَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً﴾ یعنی چه کار حَسَن، چه کار قبیح، هر کاری را که انجام داد او را مُحضَر میبیند یعنی میبیند یک عاملی او را احضار کرده است. پس در سورهٴ «کهف» از اصل حضورش خد ا خبر داد ، در سورهٴ «آلعمران» از احضارش خبر داد که این را حاضر میکنند.
مصاحبت اعمال انسان با او تا عرصه قیامت
مهمترین سؤال این است که این کجاست و چه کسی را حاضر میکند؟ فرشتگانی هستند که ثبت میکنند این حق است، مأموران الهی هستند که به اذن خدا این را احضار میکنند این حق است؛ اما آنچه به خودِ انسان برمیگردد، آن را در سورهٴ «تکویر» مشخص کرد. فرمود: وقتی اشراطالساعه ظهور کرد و بساط بهشت و جهنّم گسترده شد: ﴿وَإِذَا الْجَحِیمُ سُعِّرَتْ ٭ وَإِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ ٭ عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾ ؛ هر کس میفهمد که چه چیزی به همراه دارد و آورده. تمام این بارها بسته است و در جان خود ما فعلاً فشرده است. بعد ما این بارها را باز میکنیم، آن روز میفهمیم که چه چیزی آوردهایم ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾ از آن مواردی که جملهٴ اثباتی و نکره، مفید عموم است همین است. نکره در سیاق نفی، مفید عموم است که خب معروف است؛ اما جملهٴ اثباتی مفید عموم باشد کم است. این از آن مواردی است که به قرینهٴ سیاق، جملهٴ اثباتی مفید عموم است یعنی «علمت کلّ نفس کلّ ما أحضرت». آنگاه وقتی باز شدیم که فردا میشود «یوم النشور»، معلوم میشود به همراهمان چه چیزی آوردیم. پس هر انسانی، مجموعهٴ آنچه در طیّ شصت یا صد یا هشتاد سال انجام داد هست و هیچ ممکن نیست کار انسان از جان انسان جدا بشود، هر کدام از ما یک مجموعهٴ از همه عقاید و اخلاق و اعمالی هستیم که تشکیل دادیم: ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾ چون به همراه خودمان آوردیم، هیچ قابل انکار هم نیست. یک وقت انسان را باز میکنند، میبیند که «روضة من ریاض الجنة» در میآید یا یک وقت ـ معاذا لله ـ باز میکنند، میبینند «حفرة من حُفَر النیران» در میآید.
اینچنین نیست که یک قرارداد خارجی باشد، نظیر محاکم دنیا که انکارپذیر باشد یا یک امر قراردادی باشد که در محکمه، انسان بتواند انکار بکند یا بگوید که کمتر کیفر بدهید و مانند آن، یک کیفر قراردادی نیست: ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾.
نسبت بدون شک حقیقت اعمال در نفس انسان
آنها در صحنهٴ نفس انسان ترسیم میکنند؛ عملی که انجام میگیرد انسان ظرفیت پیدا میکند، استعداد پیدا میکند که صورت واقعی این عمل ترسیم بشود. هر کاری را که انسان انجام داد، روحی دارد که آن روح را این تصویرگران الهی در صحنهٴ نفس تصویر میکنند یا به صورت مار و عقرب هست، یا به صورت ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ است. اینچنین نیست که کرام کاتبین یک قلم عادی دستشان باشد، بنویسند که زید در فلان روز غیبت کرده است یا عمرو در فلان روز دو رکعت نماز مستحبی خوانده است، اینکه یک کتابت صوری است. اگر این باشد، خب انسان یادش نیست ولی آیه سورهٴ «کهف» میگوید: انسان وقتی نامهٴ اعمال را باز کرد همه را حاضر میبیند. الآن کجا یادمان هست که در سی سال قبل یا چهل سال قبل در فلان مجلس چه گفتیم یا چه شنیدیم؟ آیه سورهٴ «کهف» که خواندیم این بود که انسان وقتی نامه اعمال را باز میکند، میبیند همه کارهای او آنجا هست. معلوم میشود متن کار او را با همه آن صحنهها، آنجا تثبیت میکنند: ﴿وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً﴾ این است که هیچ انکارپذیر نیست وگرنه بگویند که این شخص در فلان روز این حرف را زده است، اینکه یادش نیست، چون یادش نیست میتواند حدّاقلش بگوید من یادم نیست. این حدّاقل چیزی که هر کسی میتواند بگوید این است که عرض کند خدایا! من یادم نیست. آنگاه خدا چه حجّتی دارد بر این بنده بگوید ملائکه من نوشتهاند آن روز که حجّت بالغه است و انسان اقرار میکند با چه چیزی اقرار میکند، اگر متن عمل را نبیند که یادش نیست. آن روز هم روز ظهور حجت بالغهٴ حق است یعنی طرزی صحنه محکمه ترسیم میشود که هیچ کس نمیتواند انکار کند، همه اقرار میکنند.
پرسش:...
پاسخ: آنها هم شاهد هستند ولی حجت بر این مشهودٌله چه موقع تمام میشود و نزدیکترین شاهد خود آدم است، اعضا و جوارح خود آدماند ﴿شَهِدُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کَانُوا کَافِرِینَ﴾ .
خب، زبان شهادت میدهد، دست شهادت میدهد، پا شهادت میدهد، یعنی زبان میگوید تو فلان وقت این حرف را گفتی، همین طور! خب، این میگوید من یادم نیست. صحنهای باید باشد که هیچ کسی نتواند بگوید من یادم نیست. اگر کسی یادش نباشد معذور است، حدّاقلش این است که میگوید من یادم نیست.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب، آنچه را که سعی کرده است میبیند، چون خودِ آن سعی را میبیند، لذا نمیتواند انکار بکند. متنِ عمل را میبیند، میگوید: ﴿یَا وَیْلَتَنَا مَالِ هذَا الْکِتَابِ لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَلاَ کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا﴾ ؛ اقرار میکند؛ میگوید همه کارها برای من است بله.
پرسش:...
پاسخ: بله، غرض این است کتاب، اعم از آن چیزی است که با این قلمِ قراردادی نوشته میشود که کتاب ظاهری است، کتاب تدوینی است یا آنچه در نظام تکوین، ثابت میشود که فرمود: ﴿مَا أَصَابَ مِن مُصِیَبةٍ فِی الْأَرْضِ وَلاَ فِی أَنفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَابٍ مِن قَبْلِ أَن نَبْرَأَهَا﴾ قبل از اینکه ما اینها را به عالم طبیعت بیاوریم، آنجا تثبیت کردهایم. اینچنین نیست که کتاب یعنی صفحهای که در آن نوشته بشود که فلان حادثه اتفاق میافتد حالا یا به فارسی یا عربی، اینکه قرارداد است. متنِ عمل وقتی در جایی تثبیت شد این میشود کتاب ﴿اقْرَأْ کِتَابَکَ کَفَی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً﴾ خب، اگر خود کتاب یعنی نوشتههای ظاهری، خب چطور ﴿کَفَی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً﴾ آدم یادش نیست. باید این مکتوب، چیزی باشد که انسان وقتی او را نگاه میکند متنِ عمل را ببیند و بیابد، لذا جا برای انکار نیست: ﴿کَفَی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً﴾.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ اما ﴿وَتُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُم﴾ ما کسانی که در دنیا نباید حرفی را میزدند، زدند این دهن را بستیم،
آیات مربوط به شهادت اعضا و جمع مرحوم امینالاسلام
حالا در خود شهادت لسان هم مشکلهای است در قرآن که گاهی میفرماید: ما دهن را میبندیم ﴿وَتُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ﴾ .
مرحوم امینالاسلام و دیگران در جمع این دو آیه یک مقدار به زحمت افتادند که چطور یکجا خدا میفرماید که دهن را ما مُهر میکنیم، دست و پا شهادت میدهند ، در جای دیگر میفرماید: زبان، شهادت میدهد . آیا این موقفها فرق میکند که در یک موقف، دهن بسته است و دست و پا شهادت میدهند و در موقف دیگر دهن باز است و زبان شهادت میدهد یا در همان موقفی که دهن بسته است، زبان را از فضای کام بیرون میآورند، دهن را مُهر میکنند و زبان در بیرون فضای دهن شهادت میدهد که اینها به زحمت افتادند، این گونه حل کنند. به هر تقدیر، هم زبان شهادت میدهد، هم اعضا و جوارح شهادت میدهند.
بیگانه بودن اعضا و جوارح از نفس انسان در مقام مؤاخذه
مهم آن است که اینها چون شاهدند، معلوم میشود اینها طرف حساب نیستند، [بلکه] طرف حساب خود آدم است نه اعضا و جوارح او، نه دست و پای او. چون اگر اینها متّهم بودند یعنی زبان، اعضا و جوارح متّهم بودند، اینها اگر سخن میگفتند باید گفته میشد اینها اقرار کردند، در حالی که سخن از شهادت اینهاست نه اقرار اینها. اگر متّهم، اصلِ گناه را بپذیرد، میگویند اقرار کرد. دیگری اگر درباره متّهم سخن بگوید، میگویند شهادت داد. پس اگر کسی با زبان، حرفِ بدی زد یا با دست و پا کار بدی انجام داد، دست یا زبان گناه نکردهاند [بلکه] این جانِ آدم است که گناه میکند. دست، بیگانهٴ از انسان است، اعضا و جوارح، بیگانهٴ از انساناند. این بیگانهها وقتی درباره گناه انسان سخن میگویند، میشود شهادت. وقتی خودِ انسان دربارهٴ گناه خودش سخن میگوید، میشود اعتراف: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِیرِ﴾ .
تبیین مسئول بودن «سمع» و «بصر» و «فواد»
تا اینجا حلّش آسان است. قدری که آدم جلوتر میرود، میبیند که غرق میشود. تا اینجا میشود فهمید که دست، ابزار است چشم، ابزار است اعضا و جوارح، ابزارند. اگر انسان گناه کرد دست اقرار کرد، میگویند دست شهادت داد نه اقرار کرد. ولی قدری که جلوتر میرویم، میبینیم قرآن همان کاری که با اعضا و جوارح انسان دارد با قلب او هم دارد، قلب او یعنی همان روح او. فرمود: ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالفُؤاد کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ ؛ فرمود چیزی را که عالمانه برای شما حل نشد نگویید، نشنوید و مانند آن، زیرا در قیامت چشم و گوش و دل مسئولعنهاند ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالفُؤاد کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ «فؤاد» یعنی همان حقیقت قلب، یعنی همان حقیقت روح که انسان با همان فؤاد، حقیقت است، با همان قلب و روح، حقیقت است.
دشواری مواخذه از عملکرد انسان درباره قلب و روح
آن کلمه اول و دوم قابل فهم است که ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ﴾ قبل از فؤاد ﴿کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾. در قیامت، خدا سائل است، مأموران الهی سائلاند انسان مسئول است و سمع و بصر مسئولعنه. مسئولعنه یعنی چیزی که انسان درباره او زیر سؤال میرود. در فارسی معمولاً این کلمه «از» روی شخص در میآید، میگوییم از فلان کس بپرس. ولی در تعبیر فصیح عربی، این کلمه «عن» و «از» روی آن مطلب در میآید، نه روی شخص. میگویند ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ﴾ ، ﴿یَسْألونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾ ، ﴿یَسْألونَکَ﴾ عن کذا و کذا که شخص، مسئول است [و] آن مطلب، مسئولعنه. در روایات هم ملاحظه میفرمایید دارد که «سألته عن کذا»، از امام صادق(علیه السلام) پرسیدند از آن مطلب، که مطلب میشود مسئولعنه، شخص میشود مسئول. این آیه سورهٴ «اسراء» دارد که ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالفُؤاد کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ یعنی هر کدام از اینها مسئولعنهاند و انسان از اینها سؤال میشود.
از انسان سؤال میکنند که با گوش چه کردی، این قابل فهم است. با چشم چه کردی، این قابل فهم است. از انسان سؤال بکنند با دل چه کردی این درکش بسیار سخت است، چون حقیقت انسان همان قلب است چیز دیگر که نیست. معلوم میشود یک خودی هم در درون آن خود هست. آن چه کسی است، آن را خدا میداند، یک جانی هم فوق این فؤاد هست که اگر کسی واقعاً آن را بشناسد، خدای خود را میشناسد.
خب، پس اصل قلب هم مورد سؤال است؛ از انسان سؤال میکنند با دل چه کردی. خب، مسئول در اینجا چه کسی است؟ وقتی قلب ما و حقیقت ما و روح ما را مثل چشم و گوش، مسئولعنه قرار دادند و خود ما را زیر سؤال بردند، خود ما چه کسی هستیم؟ به هر تقدیر، از اینها سؤال میشود. کتابت هم در صحنهٴ جانِ آدم قرار میگیرد. این صحنهٴ روح که باز شد، انسان همه اعمال را حاضر میبیند، شهدای درون و بیرون هم تثبیت میکنند، لذا جا برای انکار نیست.
این بخش تا حدودی روشن است؛ اما مانده تتمّه بحث که انسان چطور محصول کارهای گذشتهها را هم میبیند و نتیجهٴ کارهای او را هم آیندگان او میبینند که باید علی حده [جداگانه] بحث بشود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است