display result search
منو
تفسیر آیه 6 سوره نساء _ بخش ششم

تفسیر آیه 6 سوره نساء _ بخش ششم

  • 1 تعداد قطعات
  • 35 دقیقه مدت قطعه
  • 86 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 6 سوره نساء _ بخش ششم"
- ضرورت دخالت وحی در صورت ابتلاء جامعه به شرک؛
- دغدغه خاتم‌الانبیاء(ص) نسبت به فهم پایین مردم؛
- تجربه تلخ تاریخ اسلام و لزوم هشیاری نسبت به انقلاب اسلامی.


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَابْتَلُوا الْیَتَامَی حَتَّی إِذَا بَلَغُوا النِّکَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَأْکُلُوهَا إِسْرَافاً وَبِدَاراً أَن یَکْبَرُوا وَمَن کَانَ غَنِیّاً فَلْیَسْتَعْفِفْ وَمَن کَانَ فَقِیراً فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ وَکَفَی بِاللّهِ حَسِیباً﴿6﴾

لزوم بررسی فضای جاهلی حاکم در عصر نزول
برای روشن شدن محتوای این سوره، لازم بود که فضای جاهلی در عصر نزول این کریمه مشخص بشود. گرچه این حُکم برای همهٴ سُوَر قرآنی است ولی سورهٴ «نساء» خصیصه‌ای دارد که به احکام ایتام، و احکام زنها درباره مستضعفین، برنامه‌های خاص دارد. اگر روشن بشود که جاهلیت با زنها، با ایتام، با کودکان، با محرومین و مستضعفین چه می‌کردند آن‌گاه نِطاق این سوره به خوبی باز خواهد شد. هنوز فصل دوم از فصولی که در ذیل این مقطع از سورهٴ «نساء» مطرح است به پایان نرسید. در فصل اول تا حدودی نظام مالی از نظر قرآن کریم مشخص شد، در فصل دوم بررسی اوضاع جهان در عصر نزول قرآن کریم از نظر قرآن و نهج‌البلاغه بود، چون بحثهای تاریخی به عهده خود تاریخ است و مبسوط هم است، آن مقداری که قرآ‌ن کریم و نهج‌البلاغه جهان قبل از وحی را ترسیم می‌کند، آن مقدار مطرح است.
ضرورت دخالت وحی در صورت ابتلای جامعه به شرک
مطلب دیگر آن است که همان دلیلی که برای نبوّت عامّه مطرح است، همان دلیل برای بیان اوضاع مردم قبل از انبیا عموماً و قبل از وجود مبارک خاتم(علیهم السلام) خصوصاً مطرح است یعنی بررسی اوضاع، نشان می‌دهد که جامعه به رذایل اخلاقی آلوده بود یک و منشأ همهٴ این رذایل شرک و بت‌پرستی بود دو و عقل و استدلال مردم در عین حال که لازم است، کافی نیست سه، آن رذایل اخلاقی، چهرهٴ این برهانهای عقلی را هم پوشانده چهار.
در این مقطع، وحی ضروری است یعنی در عصری که مردم به فساد مبتلا هستند یک و ریشهٴ همه فسادها هم شرک است دو، عقل مردم هم در اثر آلودگی به رذایل اخلاقی، آن بینش را از دست داد سه، اگر هم عقل، بینش خود را داشته باشد به تنهایی کافی نیست، گرچه وجودش لازم است چهار، این امور چهارگانه در قبل از رسالت هر پیغمبر و همچنین قبل از رسالت وجود مبارک پیغمبر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) است. لذا امیرالمؤمنین(سلام‌الله علیه) در نهج‌البلاغه که بعضی از خطبه‌های حضرت تبیین شد، اوضاع مردم را در همین چهار محور تشریح می‌کند که مردم به فساد مبتلا بودند، رذایل اخلاقی داشتند و مهم‌ترین عامل ابتلای مردم به رذایل اخلاقی همان شرک است، چه اینکه مهم‌ترین عامل برخورداری مردم از فضایل اخلاقی، توحید است. توحید تنها محور است برای فضایل که اگر او را بردارند هیچ فضیلتی ضامن اجرا ندارد. شرک تنها محور است برای رذایل که اگر او نباشد هرگز معصیتی در عالم نیست. تمام معاصی به شرک برمی‌گردد و تمام طاعات، به توحید برمی‌گردد و رذایل اخلاقی واقعاً جلوی بینش عقل را می‌گیرد یعنی انسان وقتی به چیزی دل بست و نسبت به چیز مقابل کینه‌توز شد، محبت آن باطل و عداوت حق، جلوی تشخیص را می‌گیرد. این «حُبُّک لِلشیء یُعمی و یُصم» یک امر تجربی است، چه اینکه «بُغضک لِلشیء یُعمی و یُصم» هم یک امر تجربی است، انسان هم در خود می‌یابد هم در دیگران سراغ دارد که در حال شدّت علاقه، از تشخیص نقطه‌ضعفها عاجزند یا در شدّت خشم، از تشخیص نقطه قوّتها عاجزند؛ هم علاقه، انسان را کور و کَر می‌کند هم عداوت، انسان را کور و کَر می‌کند. اگر جامعه‌ای به یک سلسله اوصاف دل بست، از زشتیهای آن اوصاف بی‌خبر است و از نقطه قوّتهای مقابل آن اوصاف هم ناآگاه، لذا بخش دیگری از خطبه‌های نهج‌البلاغه خوانده می‌شود تا هم معلوم بشود که عصر هر پیغمبری قبل از نزول او در چه حالت بود و هم معلوم بشود که عصر پیغمبر اسلام(علیهم الصلاة و علیهم السلام) قبل از بعثت آن حضرت در چه حالت بود، خلاصه مسئله نبوت عامه و نبوت خاصه در این قسمت، همسان‌اند.
بازخوانی جریان بعثت در نهج‌البلاغه
در خطبهٴ اول از خطبه‌های نهج‌البلاغه وقتی به جریان انبیا می‌رسد، می‌فرماید: « وَ اصْطَفَی سُبْحانهُ مِنْ وَلَدِهِ أَنْبِیاءَ » یعنی از فرزندان آدم « أَنْبِیاءَ أَخَذَ عَلَی الْوَحْی مِیثاقَهُمْ وَ عَلَی تَبْلِیغِ الرِّسَالَةِ أَمَانَتَهُمْ لَمَّا بَدَّلَ أَکْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اللَّهِ إِلَیْهِمْ فَجَهِلُوا حَقَّهُ »؛ اکثری مردم روزگار عهدِ الهی را تبدیل کردند این ﴿أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ﴾2 برای همه انسانهاست در همه تاریخ « فَجَهِلُوا حَقَّهُ »؛ حقّ خدا را جهالت ورزیدند « وَ اتَّخَذُوا الْأَنْدَادَ مَعَهُ »؛ انداد و اشراکی برای خدا گرفتند، شریک گرفتند « وَ اجْتَالَتْهُمُ الشَّیَاطِینُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ »؛ شیطان اینها را به جولان‌گاه برد و با تجوّل و تلاش و کوشش، اینها را از معرفت حق بازداشت «وَ اقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیاءَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» تا پایان این بخش از خطبه.
بخش دیگرش در همین خطبه، نوبت به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌رسد. فرمود: «إِلَی أَنْ بَعَثَ اللَّهُ سُبْحانَهُ مُحَمَّداً رَسُولَ اللَّهِ(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) لِإنْجَازَ عِدَتِهِ وَ إتمام نُبُوَّتِهِ مَأْخُوذاً عَلَی النَّبِیِّینَ میثاقُهُ مَشْهُورَةً سِمَاتُهُ کَرِیماً مِیلادُهُ وَ أَهْلُ الْأَرْضِ یَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ وَ أَهْواءٌ مُنْتَشِرَةٌ وَ طَرَائِقُ مُتَشَتِّتَةٌ بَیْنَ مُشَبِِّّهٍ لِلَّهِ بِخَلْقِهِ أَوْ مُلْحِدٍ فی اسْمِهِ أَوْ مُشیرٍ إِلَی غَیْرِهِ» مردم یا اصلاً ملحد بودند یا مشرک بودند. حالا یا ثنوی بودند یا وثنی بودند یا قائل به یزدان و اهرمن بودند یا قائل به نور و ظلمت بودند یا قائل به ارباب متفرّق بودند یا ملحد، بالأخره دارای آرای گوناگون بودند. وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) در این مقطع مبعوث شد «فَهَدَاهُمْ بِهِ مِنَ الضَّلالَةِ وَ أَنْقَذَهُمْ بِمَکَانِهِ مِنْ الْجَهالَةِ» این دوتا نقص را که یکی نقص فرهنگِ علمی و یکی هم نقص تمدّن عملی، یکی ضلالت و گمراهی، یکی جهالت و بی‌سوادی اینها را برداشت.
زیارت ((اربعین)) سالار شهیدان و احصاء صفات نبوت و امامت
در زیارت ((اربعین)) سالار شهیدان(سلام الله علیه) هم همین مضمون آمده در زیارت ((اربعین)) آمده است که «وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبادَکَ مِنَ الْجَهالَةِ وَحَیْرَةِ الضَّلالَةِ» ؛ جانِ خود را و پارهٴ تن خود و خونِ جگر خود را داد تا مردم را از این دو رذیلت برهاند: یکی از جهالت برهاند؛ یکی هم تحیّر ضلالت و حیرت ضلالت نجات بدهد. همین دو صفتی که در خطبهٴ اول نهج‌البلاغه برای رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یاد شده است، همین دو صفت در زیارت ((اربعین)) برای حسین‌بن‌علی(علیهما السلام) که طبق بیان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «حسینٌ مِنّی و أنا مِن حسین» آنجا هم یاد شده است. خلاصه، امام هم بعد از رسول خدا جای او نشسته است و همان کار را انجام می‌دهد؛ مردم را از جهالت و ضلالت نجات می‌دهد، عالِم و عاقل و عادل می‌کند. چون جاهل‌اند نمی‌دانند، چون در ضلالت‌اند، راه را طی نمی‌کنند، این دو وصف آمده است «وَ أَنْقَذَهُمْ بِمَکَانِهِ مِنْ الْجَهالَةِ»2.
پرسش:...
پاسخ: آن، اگر کسی مؤمن باشد، اگر کسی مؤمن باشد و دست به گناه بزند، پایان این گناه سر از شرک درمی‌آورد ﴿ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوءی أَن کَذَّبُوا﴾3 لکن همان روایات، به برکت آیات که تحلیل می‌شود بازدهش این است که اگر کسی مؤمن بود و ایمانش کامل بود، دست به گناه نمی‌زند و اگر ایمانش ضعیف بود، از همان نقطهٴ ضعفش که ایمان آن نقطه را روشن نکرده، قهراً شرک آنجا را تاریک کرده، گناه از همان جای تاریک شرک برمی‌خیزد، وقتی گناه از جای تاریک شرک برخاست، کم‌کم جاهای روشن را هم تیره می‌کند، پایان تبهکاران کفر است. اینکه فرمود: «لا یَزنی الزّانی و هو مؤمن» بر اساس همین تحلیل است، هیچ کسی در هیچ مرحله‌ای گناه نمی‌کند، مگر اینکه در آن مرحله، خدا را فراموش کرده است یعنی گناه از موحّد نشأت نمی‌گیرد.
پرسش:...
پاسخ: بله، این برای استیعاب کفر است، برابر همان آیه‌ای که ﴿ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوءی أَن کَذَّبُوا﴾ که اگر این ﴿أَن کَذَّبُوا﴾ را عاقبت بگیریم نه تعلیل، چون دو وجه در این آیه است. ولی برابر روایاتی که می‌گوید هیچ کسی گناه نمی‌کند، مگر اینکه در آن حالِ گناه، مؤمن نیست2 این شاهد بحث است.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ این علت گناه است «لا یزنی الزانی و هو مؤمن»3 چون در این نقطهٴ کار ایمان ندارد ـ گرچه در نقاط دیگر مؤمن است ـ دست به این کار می‌زند.
پرسش:...
پاسخ: هر چه هست یا حرص یا حسد، همه این رذایل اخلاقی به نفی ایمان برمی‌گردد، از یک نقطه‌ای بالأخره شخص باید گناه را شروع بکند آن نقطه، نقطهٴ تاریک است.
پرسش:...
پاسخ: نفسانی‌اش همان شرک است دیگر، نفسانی‌اش وقتی که شهوت و غضب بود و در شهوت و غضب، ایمان نتابید که آنها را تعدیل بکند، این شهوت و غضب رهاست، چون رهاست دست به هر کاری می‌زند. اگر ایمان آن شهوت و غضب را تنظیم و تعدیل می‌کرد او آرام بود، چون در آن نقطه، ایمان نیست شهوت و غضب رهاست وقتی رها شد دست به هر کاری می‌زند.
تبیین جریان عموم انبیاء و پیامبر اسلام(ص) در خطبه چهارم نهج‌البلاغه.
پس در همان خطبهٴ اول، کلّ انبیا را به طور عموم بعد جریان حضرت رسول(علیهم السلام و علیهم الصلاة) را به طور خصوص، مشخص فرمود که عصر هر پیامبری قبل از بعثت او جاهلیت شرک بود. در خطبهٴ چهارم هم که جریان حضرت موسی را بازگو می‌کند، همین اصل کلی آمده. در پایان خطبهٴ چهارم این است که «مَا شَکَکْتُ فی الْحَقِ‏ّ مُذْ أُرِیتُهُ» از آن لحظه‌ای که حق را به من ارائه داده‌اند، من در حق شک نکردم. آن‌گاه جای این سؤال است که اگر شما شک نکردید انبیا هم نباید شک بکنند، پس چرا موسای کلیم در آن میدان مسابقه ترسید. آن‌وقت این را به عنوان جواب سؤال مقدّر ذکر می‌کنند، می‌فرمایند: «مَا شَکَکْتُ فی الْحَقِ‏ّ مُذْأُرِیتُهُ لَمْ یُوجِسْ مُوسَی‏علیه السلام خِیفَةً عَلَی نَفْسِهِ»؛ موسای کلیم در آن صحنهٴ مسابقه که همه آنها عصاها و طنابها را انداختند ﴿وَجَاءُو بِسِحْرٍ عَظِیمٍ﴾ که ﴿یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَی ﴾2 موسی ترسید. خب، اگر جزم داشته باشد که اینها باطل‌اند و او بر حق است جا برای ترس نیست، پس چرا ترسید؟ این ترسش ناشی از شکّ اوست ـ معاذالله ـ . حضرت می‌فرماید ترسِ موسی برای خودش نبود، موسای کلیم از این جهت ترسید، فرمود خب الآن اینها این میدان مسابقه را پر از مار کردند که از عصاها و از حَبلها و طنابهای اینها این میدان مسابقه را پر از مار کردند همه تماشاچیان اطراف میدان ایستاده یا نشستند می‌بینند مارهای فراوانی آنجا حرکت می‌کنند، من هم اگر عصا را بیندازم ماری بر مارهای دیگر افزوده بشود، تازه آنها می‌گویند این هم مثل آنهاست، آن‌وقت اگر نتوانند بین معجزهٴ من و سِحر ساحران تشخیص بدهند، آن‌گاه چه کنیم اینها که این قدرت را ندارند که تشخیص بدهند که سِحر چیست و معجزه چیست.
حضرت موسی(ع) و ترس از عدم تشخیص سحر و معجزه توسط مردم
این بود که حضرت امیر فرمود: «لَمْ یُوجِسْ مُوسَی‏علیه السلام خِیفَةً عَلَی نَفْسِهِ بَلْ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهَّالِ وَ دُوَلِ الضَّلالِ» ؛ این ترسید که مبادا جهالت و ضلالت که در دستگاه فرعون رواج داشت، بر عقل و علم پیروز بشود. پس آنچه در آن عصر رواج داشت جهالت و ضلالت بود و آنچه را که موسای کلیم(علیه السلام) آورد، علم و عدل بود و علم و عقل بود و می‌ترسید که مردم در اثر تشخیص ندادن بین سِحر و معجزه، به دام جهالت و ضلالت آل‌فرعون بیفتند: «بَلْ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهَّالِ وَ دُوَلِ الضَّلالِ»2.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ این برای مسابقه است. در احتجاجها و تحدّیهای اوّلیه، مکرّر با خود فرعون و درباریان فرعون در میان گذاشت و آنها بیّنات او را دیدند. موسی فرمود که اگر من دلیل بیاورم باز اعتراض داری، گفت: ﴿فَأْتِ بِهِ إِن کُنتَ مِنَ الصَّادِقِینَ﴾، آن هم ﴿فَأَلْقَی عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ ثُعْبَانٌ مُبِینٌ﴾ .
اما اگر در همین حدّ باشد، موسای کلیم فرمود من این عصا را می‌اندازم به اذن خدا، اژدها می‌شود ((ثعبان مبین)) می‌شود و شد و مطمئن بود که کار او حق است و کار دیگران، باطل اینها را جزم داشت؛ اما مردم هم آیا می‌توانند بین حقّ و باطل تشخیص بدهند یا نه، این دیگر در اختیار موسای کلیم نیست. اگر یک سامری بیاید از یک ٴ مجسمهٴ گوساله‌ای صدا دربیاورد و یک عده خرافات‌پرست هم به دنبالش راه بیفتند، این جهل مردم را که دیگر پیغمبر نمی‌تواند علاج بکند. پیغمبر تا آنجا که ممکن است باید استدلال کند، معجزه بیاورد و مانند آن. حالا اگر کسی بین سِحر و معجزه نتوانست تشخیص بدهد، آن‌گاه باید چه کرد؟ خود موسای کلیم، آن‌قدر مطمئن بود که کارِ او شکست‌ناپذیر است و معجزه است که فرمود یک میدان عمومی آن هم روز تعطیل2، این دوتا پیشنهاد را داد. آل‌فرعون گفتند که این سِحر است، ما به همه ساحران می‌گوییم بیایند فرمود بیایند3 و قرارداد ما هم این باشد؛ یک میدان عمومی آن هم روز تعطیل که همه باشند، چون ما هراسی نداریم، این نشانه جزم موسای کلیم بود به حقّانیت خودش.
پرسش:...
پاسخ: آن امتحان نبود، آ‌ن اوّلین‌باری که تازه موسای کلیم در طور نمی‌دانست می‌خواست پیغمبر بشود، همان اوّلین‌بار که عصا را انداخت دید مار شد، برای اوّلین‌بار بود این تازه دارد پیغمبر می‌شود. اینجا ذات اقدس الهی فرمود که ﴿خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الْأُولَی﴾ بعد دیگر عادی شد برای موسی.
به هر حال آنچه موسای کلیم فرمود این بود که در میدان عمومی، روز تعطیل ما یک حرف پنهانی نداریم، ما چشم‌بندی که نمی‌کنیم که، فرمود: ﴿مَوْعِدُکُمْ یَوْمُ الزِّینَةِ وَأَن یُحْشَرَ النَّاسُ ضُحی﴾2 این دو خصوصیت؛ همه باشند یک روز تعطیل، روزی که جشن است وسط هفته نباشد مثلاً، روزی که همه فراغت داشته باشند آن هم نه اول صبح که بعضیها خواب‌اند، نه آخر روز که بعضیها خسته‌اند، وسط روز‍‍]مثلاً] ساعت ده ﴿ضُحی﴾ ساعت ده است، این وقت را می‌گویند ضحی. پس وسط روز، نه اول روز نه آخر روز، یک روز تعطیل آن هم تعطیل عمومی، یک میدان باز، این میعاد موسای کلیم بود. آنچه به خود حضرت برمی‌گشت با ضرس قاطع این حرفها را گفته روز تعطیل باشد، وسط روز باشد، میدان وسیع هم باشد، همه مردم بیایند ﴿یَوْمُ الزِّینَةِ وَأَن یُحْشَرَ النَّاسُ﴾؛ اما ﴿ضُحیً﴾ این سه قید، پس معلوم می‌شود او صد در صد جزم داشت که حق می‌گوید.
اما فهمِ مردم به دست کسی نیست، اینجا بود که ذات اقدس الهی فرمود که تو، چون حدّاکثر تلاش را کردی ما کاری می‌کنیم که گذشته از اینکه معجزهٴ تو ظهور کند، سِحر آنها هم باطل بشود دوتا معجزه نشان می‌دهیم: یکی اینکه عصا می‌شود اژدها و واقعاً می‌شود اژدها نه ﴿سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ﴾3 سِحر در چشم باشد نه، این‌‌چنین نیست ما سیرت او، واقعیت او و جوهر او را اژدها می‌کنیم، این معجزه. یکی اینکه باطل السِحر درست می‌کنیم؛ سِحر آنها را هم باطل می‌کنیم یعنی به قدری معجزه را عوام‌فهم می‌کنیم که هر عوامی هم بفهمد، آن را دیگر تو نترس.
آیه نازل شد که ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنتَ الْأَعْلَی﴾ آن ﴿لاَ تَخَفْ﴾ که اینجاست یعنی تو بالأخره برنده هست، ما این قدر مسئله را عوام‌فهم می‌کنیم که همه بفهمند. آن ﴿لاَ تَخَفْ﴾2 که در کوه طور بود، چون برای اوّلین‌بار بود موسای کلیم عصا را انداخت به فرمان حق شده مار، چون هنوز سابقه نداشت هنوز طلیعهٴ نبوت اوست، فرمود بگیر نترس با دستت بگیر که دیگر نترسی.
بنابراین حضرت امیر می‌فرماید جهالت و ضلالت در مصر حاکم بود و موسای کلیم(علیه السلام) از این هراس داشت «أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهَّالِ وَ دُوَلِ الضَّلالِ»3 این همان جهالت و ضلالت که در خطبهٴ اول بود، در زیارت ((اربعین)) بود4، در همهٴ اعصار جاهلی هست که پیامبران آمدند این دو وصف را بردارند.
دغدغه خاتم‌الانبیاء(ص)نسبت به فهم پایین مردم
پیغمبر هم غصّه می‌خورد دیگر، فرمود که ﴿فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ عَلَی آثَارِهِم إِن لَّمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً﴾ ﴿فَلاَ تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَرَاتٍ﴾2 در دو، سه جای فرمود تو داری جان می‌دهی3، خب نشد، نشد دیگر. آنچه به کار خود اینهاست، فرمودند: ﴿إِنِّی عَلَی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی﴾4 سه‌تا قید را در پیشنهاد موسای کلیم می‌بینید که نشانه آن است که او صد در صد جزم داشت به حقّانیت خودش، آدمی که شک داشته باشد که نمی‌گوید یک روز تعطیل، میدان عمومی، هنگام ده روز که هیچ‌کسی عذر نداشته باشد.
خطبه 33 و تصریح بر سطح پایین فرهنگ عرب
در خطبهٴ 33، جریان جاهلیت را حضرت شمرد که این خطبه را ما قبلاً خواندیم که در آن عصر غالباً اهل خواندن و نوشتن و وحی و امثال ذلک نبودند که «لَیْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ یَقْرَأُ کِتَاباً وَ لاَ یَدَّعِی نُبُوَّةً» و مانند آن، که این خطبه را قبلاً خواندیم. همین مضمونی که در خطبهٴ 33 هست، در خطبه‌های دیگر هم باز همین مضمون هست. در خطبهٴ 104 هم همین مضمون، خطبهٴ 33 هست که فرمود: «ولَیْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ یَقْرَأُ کِتَاباًوَ لاَ یَدَّعِی نُبُوَّةً وَ لاَ وَحْیاً فَقَاتَلَ بِمَنْ أَطَاعَهُ مَنْ عَصَاهُ».
نداشتن وحی منشاء اصلی جهالت مردم
در خطبهٴ 144 فرمود: «بَعَثَ اللَّهُ رُسُلَهُ بِمَا خَصَّهُمْ بِهِ مِنْ وَحْیِهِ وَ جَعَلَهُمْ حُجَّةً لَهُ عَلَی‏ خَلْقِهِ لِئَلَّا تَجِبَ الْحُجَّةُ لَهُمْ بِتَرْکِ الْإِعْذَارِ إِلَیْهِمْ » این ناظر به آ‌ن نکته است که منشأ همه اینها نداشتن وحی است یعنی راهنما نداشتن. عقل به تنهایی کافی نیست، بر فرض هم عقل آلوده نباشد باز به تنهایی کافی نیست، عقل یک حجت است، گوشه‌ای است از گوشه‌های حجت الهی؛ اما قسمت دیگر را وحی باید ترمیم بکند. این مضمون، در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» قسمت پایان این سوره آمده است در اواخر سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیه 165 این‌‌چنین است، فرمود: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَکَانَ اللّهُ عَزِیزاً حَکِیماً﴾ فرمود عقل بسیار چیز خوبی است. عقل لازم است، حجت خداست از درون؛ اما عقل، کافی نیست. خیلی از چیزهاست که عقل نمی‌فهمد و اگر وحی نباشد، مردم در قیامت بر خدا حجت اقامه می‌کنند که چرا راهنما نفرستادی. اگر عقل به تنهایی کافی بود که حجت خدا تمام بود، در این آیه 165 فرمود خدا انبیا را فرستاده تا مردم در قیامت احتجاج نکنند، معلوم می‌شود عقل کافی نیست دیگر.
بیان نبوت و رسالت عامه در آیه 165 سوره ((نساء))
همین بیان که در آیه 165 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» هست، در خطبهٴ 144 نهج‌البلاغه هم آمده فرمود: «بَعَثَ اللَّهُ رُسُلَهُ» این درباره انگیزهٴ رسالت و نبوت عامّه است « بِمَا خَصَّهُمْ بِهِ مِنْ وَحْیِهِ وَ جَعَلَهُمْ » یعنی انبیا را « حُجَّةً لَهُ عَلَی‏ خَلْقِهِ لِئَلَّا تَجِبَ الْحُجَّةُ لَهُمْ بِتَرْکِ الْإِعْذَارِ إِلَیْهِمْ » تا حجّت مردم، علی الله ثابت نشود؛ اینها نتوانند در قیامت بگویند چرا پیامبر نفرستادی. در پایان سورهٴ «طه» آنجا هم مشابه این هست که تا مردم نتوانند در قیامت بگویند که ﴿لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَیْنَا رَسُولاً﴾ . خب، پس عقل در عین حال که لازم است، کافی نیست و نبودِ وحی، این مشکلات را به همراه دارد.
وقایع تاریخ اسلام و خطر رجعت به جهالت گذشته
مطلب بعدی آن است که در خطبهٴ 150 نهج البلاغه این‌‌چنین آمده فرمود: ((وَ أَخَذُوا یَمِیناً وَ شِمَالاً ظَعْناً)) یا ((طَعناً))2 ((فِی مَسَالِکِ الْغَیِّ وَ تَرْکاً لِمَذَاهِبِ الرُّشْدِ فَلَا تَسْتَعْجِلُوا مَا هُوَ کَائِنٌ مُرْصَدٌ وَ لَا تَسْتَبْطِئُوا مَا یَجِی‏ءُ بِهِ الْغَدُ)) تا رسید به اینجا، فرمود مردمی بودند که به گمراهی رفتند و در قبال، مردانی بودند که جانشان را سیراب کردند از قَدَح حکمت و معرفت، کسانی که « تُجْلَی‏ بِالتَّنْزِیلِ أَبْصَارُهُمْ وَ یُرْمَی‏ بِالتَّفْسِیرِ فِی مَسَامِعِهِمْ وَ یُغْبَقُونَ کَأْسَ الْحِکْمَةِ بَعْدَ الصَّبُوحِ »؛ کسانی که به وسیله تنزیل الهی چشمهای اینها روشن می‌شود با تفسیر الهی در گوشهای اینها رَمی می‌شود معارف به گوششان می‌رسد و آن کاسهٴ حکمت را صبح و شام می‌چشند، تا اینکه به جایی می‌رسد که این‌گونه از افراد « لَمْ یَمُنُّوا عَلَی‏ اللَّهِ بِالصَّبْرِ وَ لَمْ یَسْتَعْظِمُوا بَذْلَ أَنْفُسِهِمْ فِی الْحَقِّ » تا آنجا که ممکن بود مقاومت کردند و دین خدا را یاری کردند. بعد فرمود الآن که پیامبر رحلت کرده است، این خطر هست این خطر هست که « حَتَّی إِذَا قَبَضَ اللَّهُ رَسُولَهُ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ رَجَعَ قَوْمٌ عَلَی‏ الْأَعْقَابِ وَ غَالَتْهُمُ السُّبُلُ وَ اتَّکَلُوا عَلَی‏ الْوَلَائِجِ »؛ ولیجه‌ها، خدیعه‌ها، مکرها به اینها تکیه کردند « وَ وَصَلُوا غَیْرَ الرَّحِمِ وَ هَجَرُوا السَّبَبَ الَّذِی أُمِرُوا بِمَوَدَّتِهِ وَ نَقَلُوا الْبِنَاءَ عَنْ رَصِّ أَسَاسِهِ فَبَنَوْهُ فِی غَیْرِ مَوْضِعِهِ » اصل اسلام را از جا کَندند در جای دیگر، مثل درختی را که تازه رشد بکند، انسان این را از جا بکَند جای دیگر غَرس بکند خب به زحمت می‌گیرد. فرمود اینها اصل این بنا را ریشه‌کن کردند، پایه‌کن کردند می‌خواهند جای دیگر بسازند «وَ نَقَلُوا الْبِنَاءَ عَنْ رَصِّ أَسَاسِهِ فَبَنَوْهُ فِی غَیْرِ مَوْضِعِهِ مَعَادِنُ کُلِّ خَطِیئَةٍ وَ أَبْوَابُ کُلِّ ضَارِبٍ فِی غَمْرَةٍ قَدْ مَارُوا فِی الْحَیْرَةِ وَ ذَهَلُوا فِی السَّکْرَةِ عَلَی‏ سُنَّةٍ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ» همان روش آل‌فرعون بعد از رحلت پیغمبر ظهور کرده است « مِنْ مُنْقَطِعٍ إِلَی‏ الدُّنْیَا رَاکِنٍ أَوْ مُفَارِقٍ لِلدِّینِ مُبَایِنٍ »
تجربه تلخ تاریخ اسلام و لزوم هشیاری نسبت به انقلاب اسلامی
البته اینها همه بحثهای حوزوی نیست، بالأخره خطرهای روز هم است که مبادا خدای ناکرده انسان به همین روز مبتلا بشود یعنی پیامبری آمد و جاهلیت را برطرف کرد و درختی را کاشت و بعد رحلت کرد و بعدش هم به صورتهای دیگر درآمد، این هیچ جای نگرانی و مثلاً احتمال خلاف نیست مگر می‌شود نه، قوی‌تر از این شده است که حالا آدم بگوید که انقلاب اسلامی مگر آسیب می‌بیند، اگر خدا نخواهد و ما به جهالت و ضلالت بیفتیم بله، چون قوی‌تر از این به خطر افتاد. حالا هر کس در هر کاری انجام وظیفه کرد «طوبی له و حُسن مآب» نه آن کسی که به جایی رسید، چیزی به دست آورد نه آن کسی که به جایی نرسید حالا یا رأی نیاورد چیزی از دست او رفت، اینها باید آدم مواظب باشد که خدای ناکرده به همین سرنوشت تلخ مبتلا نشود، چون قوی‌تر از امام، حرفهای قوی‌تر از امام را آورده و طولی نکشید که اوضاع عوض شد.
ادب علامه طباطبایی(ره) نسبت به جوامع روایی شیعه
این خطبه‌ها واقعاً نورانی است یعنی همهٴ سخنان نورانی است؛ اما این چیزی که زبان دارد و حرفِ تازه و حرفِ روز است و انسان را آگاه می‌کند آدم باید بیشتر با اینها مأنوس باشد. ما خدمت زیادی از بزرگان، درس خواندیم؛ اما ندیدم کسی همان‌طوری که قرآن را می‌بوسد نهج‌البلاغه را ببوسد و مثلاً کتاب را به دستشان می‌دهند، مگر سیدناالاستاد علامه طباطبایی(رضوان الله علیه). وقتی نهج‌البلاغه‌ای کتاب حدیث معمولاً همین‌طور می‌بوسید و می‌داد به کسی یا می‌بوسید و می‌گرفت. این شیفتهٴ روایات بود بالأخره، چون دید اینها مبیّن حقیقی قرآن‌اند، نور می‌دهند. برای ما مثلاً رسم نیست حالا کافی را ببوسیم، نهج‌البلاغه را ببوسیم، فقط قرآن را می‌بوسیم؛ اما این بزرگوار این‌طور بود [و] ما از غیر ایشان ندیدیم.
خطرات پیش رو و لزوم بصیرت کامل
به هر حال می‌بینید این حرف خیلی حرف نو و حرف تازه است و حرف روز است که مبادا حالا کسی به سِمتی رسید، خیال بکند چیزی گِیر او آمده حالا کسی رأی نیاورد خیال بکند چیزی را از دست داده یا ایمان او قوی‌تر است یا ایمان این ضعیف‌تر است، این‌‌چنین نیست که مبادا اینها باعث شود خدای ناکرده اختلافی، مشکلی، کم‌کاری، کوته‌نظری بشود و این خطر در پیش است. در آن بحثهای تحلیلی، در آن روز به عرضتان رسید که حضرت فرمود که بنی‌اسماعیل، بنی‌اسحاق، بنی‌اسرائیل اینها قبلاً پیغمبرزاده بودند، حُکّام بودند بعد شدند یک مُشت گِدا، بعد پیغمبر آمد اینها را آبرو داد «عالة مساکین» ؛ فرمود این پیغمبرزاده‌ها به گدایی افتادند دیگر.
وابستگی عزت و خواری هر صنفی به عملکرد آن‌صنف
این روحانیت بود که زمان مرحوم میرزای شیرازی هم ما از قبلش که حالا خبر تفصیلی آن‌چنان یا محلّ بحث نیست یا نداریم. مرحوم میرزا که آمد، بالأخره روحانیت را فخر داد، روحانی حاکم شد حکومت اسلامی داشت. بعد کم‌کم در اثر کشف خلافها و ترک اُولاها و امثال ذلک از یک سو، آمدن رضاخان پلید از سوی دیگر، این مدرسهٴ فیضیه شده انبار دیگر، حالا هر کدام در شهرتان از مُعمّرین آن شهر بپرسید، مساجد رسمی شده انبار، در شمال که این‌طور بود انبار کنف و شالی می‌شد مسجد جامع و مساجد دیگر. اینجا این مدرسه فیضیه این کسبه اطراف حرم آن جبعه خالیها را می‌گذاشتند دیگر، مگر انبار به چه چیزی می‌گویند، خب انبار شد دیگر، مدرسه فیضیه کنار حرم، بعد هم یک عده به گدایی افتادند، بعد خدا این پسر پیغمبر را مبعوث کرد و عظمتی داد به دین، به اسلام، به مسلمین، به روحانی.
لزوم حق¬شناسی از دست‌آوردهای انقلاب
بنده خودم یادم است یک روز بعد از غائلهٴ فیضیه، آن‌وقت صفائیه می‌نشستیم سوار اتوبوس شدم که بیاییم اینجا حرم و اطراف حرم برای بحث، ما را از اتوبوس پیاده کردند. خب، مگر گدایی و ننگ چیست؟ مگر ذلّت غیر از این است که ((ضُرِبَتْ عَلَیْنا الذِّلَّةُ وَالْمَسْکَنَةُ)) هیچ یهودی یا کلیمی را آن روز دیگر از اتوبوس پیاده نمی‌کردند حالا یک تاکسی یک چیز دیگر که حساب دیگر داشت، این ابتدایی‌ترین حقّ یک شهروند ایرانی بود، آن روز ما را از اتوبوس پیاده کردند. حالا اگر خدای ناکرده آدم، حق‌شناسی نکند وظیفه‌شناسی، نکند برای هیچ چیز خدای ناکرده زبانش را، قلمش را، گفتارش را مواظب نباشد این جلالت و جمالی که خدا نصیب اسلام و مسلمین و روحانیت و حوزه‌های علمیه کرده است، خدای ناکرده از دست آدم می‌رود. حضرت فرمود این پیغمبرزاده‌ها حُکّام و مُلوک بودند، بعد شدند یک مُشت گدا «عالةً المساکین» بعد به وسیله دین، احیا شدند الآن دوباره ممکن است باز به گدایی بیفتند. این حرف، حرف تازه و حرف روز است خلاصه. فرمود این را مواظب باشید که سنّت آل‌فرعون ظهور نکند.
بیان ارتجاع عرب به جاهلیت در خطبه 191 نهج‌البلاغه
در خطبهٴ دیگر خطبهٴ 191 این هم آمده است که من شهادت می‌دهم که ذات اقدس الهی رسول خدا(علیه آلاف التحیة والثناء» را مبعوث کرد « وَ النَّاسُ یَضْرِبُونَ فِی غَمْرَةٍ وَ یَمُوجُونَ فِی حَیْرَةٍ قَدْ قَادَتْهُمْ أَزِمَّةُ الْحَیْنِ » ((حَین)) یعنی هلاک، افسار مرگ و هلاکت به گردن اینها بود « وَ اسْتَغْلَقَتْ عَلَی أَفْئِدَتِهِمْ أَقْفَالُ الرَّیْنِ »؛ قفل چرک روی دلهای اینها بود، همه اینها را پیغمبر شستشو کرد، حالا دوباره شما دارید برمی‌گردید! فرمود طولی نکشید که دارند برمی‌گردند، همان خطرها هست، حالا هنوز نرسیدیم به بحثهای بعدی.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 35:32

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی