- 533
- 1000
- 1000
- 1000
اخلاق، سیاست و اسلام، جلسه دهم
سخنرانی از آیت الله محمد تقی مصباح یزدی با موضوع «اخلاق، سیاست و اسلام»، جلسه دهم، سال 1396
در جلسه گذشته در ادامه بحثهایی که درباره ارتباط ارزشهای اسلامی با مسائل سیاسی داشتیم، به مسئله وظیفه حکومت اسلامی نسبت به معلولان و کسانی که هیچ نوع خدمتی به جامعه نمیتوانند ارائه دهند، و همچنین کسانی که خارج از مرزهای کشور اسلامی هستند، پرداختیم. تبیین صحیح این مسأله نیازمند حل مسألهای عمیقتر است، زیرا اذهان تشنه نسل جوان ما مشتاق دریافت پاسخهای قانعکننده در این باره است. امروزه گاهی دیده میشود که کودکان سه چهارساله چیزهایی میپرسند که جوانهای قدیم به ذهنشان نمیآمد، و همین طور فعالیتها و تحقیقات علمی و حتی اختراعاتی که گاهی انجام میگیرد نشانه این است که به برکت اسلام و انقلاب اسلامی و خونهای شهدا، جامعه ما رشد چشمگیری از لحاظ فکری و استعداد برای پیشرفت علمی و فرهنگی پیدا کرده است. متأسفانه شرایط پاسخگویی به نیازهای فکری و علمی متناسب با این رشد وجود ندارد. چهبسا ما روحانیان نیز جزو آن دسته باشیم که تلاش لازم را در این زمینه انجام ندادهایم، و با خیلی از مسائل به سادگی برخورد کردهایم، و به سوالاتی که مطرح شده پاسخ جدی ندادهایم. در صورتی که ذهن کنجکاو نسل جوان طالب این است که مسائل حلاجی شده، اطرافش سنجیده، و شبهاتش رفع شود تا دلش به جوابی که مرضی خدا و اسلام است، قانع گردد.
این کار حتی از فراهم کردن شرایط برای رشد اقتصادی و معیشت مردم نیز سختتر است. یک جهت از این سختی آن است که نیازهای طبیعی مردم ایشان را به طرف حل آن مسایل سوق میدهد، اما این مجهولات آن چنان نیست که به مغز انسان فشار آورد و انسان ضرورت حل آنها را بفهمد؛ لذا وقتی سؤالی هم به ذهن بیاید، یا شبههای پیدا شود، آرام از کنارش میگذرد.
یکی از سؤالات همین است که چگونه کسی بر دیگری حق پیدا میکند. ممکن است در پاسخ به این سؤال بگوییم خب همه میفهمند که چه کسی حق دارد، و اگر جایی آن را نفهمیدیم نیز میگوییم: هرچه دین میگوید درست است. اما همانطور که عرض کردم نسل جوان امروز با اینگونه پاسخهای جدلی و اسکاتی قانع نمیشود و این شبهه در دلش میماند. کمکم شبههها متراکم میشود و اعتقادش نسبت به اسلام، نظام و انقلاب سست میشود و این خطر بزرگی است؛ زیرا رفتارهای آیندگان ما در گروی این است که چیزی را بفهمند و باور کنند و معتقد باشند. همه افتخار نظام اسلامی این است که در انقلاب، جوانها فهمیدند چه باید بکنند، وظیفهشان را درک کردند و اسلام را باور کردند. اگر این باورها سست شود آثارش هم ضعیف خواهد شد.
بهخصوص که در این چند سال اخیر، ابزارهای پخش شبهات و لجنپراکنیها زیادتر شده، بهگونهای که در اختیار همه، حتی کودکان هم قرار گرفته است. این است که من نگران هستم که اگر امثال ما آنطور که وظیفهمان هست در این میدان کار نکرده باشیم، روزی ممکن است چشم باز کنیم و به ما نشان دهند و بگویند شما در ضعف انقلاب و کفر ورزیدن بسیاری از جوانها شریک بودهاید؛ اگر شما مطالب را درست بیان کرده بودید، اگر شما زمینههای آموزش را برایشان فراهم کرده بودید و شبهات را به زبانی قابل فهم پاسخ گفته بودید،این همه فساد پیدا نمیشد و جوانان اینگونه منحرف نمیشدند! براساس این احساس، گاهی در ضمن همین فرصتهایی که برای بحثهای اخلاقی گذاشته شده است، فرصت را غنیمت میشماریم و به گوشههایی از این مطالب و شبهههای مربوط به آنها توجه میکنیم و پاسخ سادهای در حد شرایط مجلس ارائه میدهیم.
برای مثال همانطور که در جلسه گذشته اشاره کردم، یکی از شعارهای فتنه 88 «ایران برای ایران» و «نه غزه و نه لبنان» بود، در اعتراض به اینکه چرا مسئولان کشور، بخشی از فکر، بودجه کشور و نیروهای انسانی را صرف مطالبی میکنند که مربوط به کشور نیست. الحمد لله آن فتنه به جایی نرسید و برای آنها غیر از رسوایی نتیجهای نداشت، اما نباید خطر را سبک گرفت. این فکر وقتی ریشه پیدا میکند، طبعا به دیگران منتقل میشود و بهخصوص آنهایی که شکست میخورند، انگیزه بیشتری پیدا میکنند که فکرشان را توسعه دهند و یارگیری کنند. مثلا در توجیه شعارشان میگویند: ما حرف حسابی داشتیم! چرا ما را خائن میدانید؟! ما خودمان فقیر داریم، در داخل کشور مشکلات داریم، چرا بودجه کشور را صرف بعضی چیزهای مربوط به کشورهای دیگر میکنید؟ چرا نیروهای ما به خارج از کشور میروند و با دیگران میجنگند؟ متأسفانه این گونه افکار و شبهات در صورت عدم پاسخگویی، در عمق دلها اثر میگذارد و روزی سر باز میکند و خطرهایی جدی در جامعه به بار می آورد. مطالعه تاریخ به ما کمک میکند که بفهمیم باید این احتمالات را جدی بگیریم. مگر خطری که از صدر اسلام تاکنون چهارده قرن است مسلمانها را گرفتار کرده، از یک فکر نبود؟! فکری که بالاخره غالب شد و هنوز ما چوب آن را میخوریم. به همین دلیل مناسب دیدم که به اصل این مسئله مقداری بیشتر بپردازم. البته این مسئله را پیشتر در سخنرانیهای قبل از نماز جمعه تهران مطرح کردهام، و کتابهای آن با عناوین «نظریه سیاسی اسلام» و «نظریه حقوقی اسلام» چاپ و به زبانهای دیگر نیز ترجمه شده است.
درباره معنای حق، چگونگی پیدایش، تعلق و منشأ آن و حدود و ثغور و مرجع تعیین کننده آن بحثهای بسیار عمیق فلسفی وجود دارد که مربوط به فلسفه حقوق است و اگر بخواهم وارد آن بحثها بشوم، فکر نمیکنم نتیجهای جز خستگی برای عزیزان داشته باشد. این است که سعی میکنم با یک بحث ساده روح مطلب را منتقل کنم. ما در همین گفتوگوهای خودمانی یا بعضی از قراردادها، معاملات یا تعاملهایی که با دیگران داریم، گاهی میگوییم در این کار حقی برای فلانی در نظر میگیریم. مثلا معاملهای میکنیم و میگوییم حق خیار برای طرف در نظر میگیریم تا هر وقت خواست بتواند معامله را فسخ کند. اینکه میگوییم «ما برایش حق قرار میدهیم» یا «او حق پیدا میکند که این کار را بکند» به این معناست که او حقدار میشود و میتواند قانونا از ما مطالبه کند. برای مثال، همسری که حق تعیین مسکن دارد، میتواند بگوید من میخواهم در فلان خانه زندگی کنم و فلان خانه را نمیخواهم، یا در این شهر میخواهم زندگی کنم و فلان شهر را نمیخواهم. قانونا میتواند این را مطالبه کند.
به زبان علمی، واجد حق تسلط پیدا میکند که کاری را انجام دهد، و وقتی میخواهد این کار را انجام دهد قانونا کسی نمیتواند جلویش را بگیرد. «من حق دارم» یعنی قانونا قدرت دارم این کار را انجام دهم و کسی قدرت ندارد مرا از این کار منع کند. بنابراین حق را میتوان اینگونه تعریف کرد: تسلط قانونی نسبت به کاری بهگونهای که اگر این کار را انجام دهد کسی حق ندارد با او مخالفت کند. بنابراین در حق، یک نوع مالکیت، تسلط قانونی بر یک امر، کار یا چیز خارجی اثبات میشود و قانونا کسی نمیتواند جلویش را بگیرد.
حال این سؤال مطرح میشود که چه کسی این حق را جعل میکند؟ در مثالی که زدیم طرفین درباره تعلق این حق با هم توافق میکنند. به عبارت دیگر با امضای قرارداد یا جاری کردن صیغه، توافق میکنند و این حق با یک اعتبار یا انشاء ایجاد میشود. گفتیم که در مورد حق باید کسی مالک چیزی بشود که دیگری مالک آن نیست و نمیتواند جلویش را بگیرد. به عبارت دیگر مالکیتی برای کسی اعتبار میشود، در مقابل شخص دیگری که آن مالکیت را ندارد. این خصوصیت در همه حقها وجود دارد.
حال این سؤال مطرح میشود که آیا هیچ مخلوقی میتواند بر خدا حقی داشته باشد؛ به عبارت دیگر مالک چیزی شود که خدا مالکش نیست؟ ظاهرا این یک نوع پارادوکس است؛ اگر «خدا» یعنی کسی که مالک همه هستی است، و هیچ کس بدون او و بدون اذن او مالک هیچ چیز نمیشود، پس هیچ کسی هم بر خدا حقی ندارد. هر که هر چه دارد چیزهایی است که خدا به او داده است. اگر خدا او را نیافریده بود، این حیات را، این عقل را، این زندگی را، این بدن را، این چشم را و... به او نداده بود، این حق نسبت به آنها از کجا پیدا میشد؟ لَا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْأَلُونَ؛ خدا را نمیشود مؤاخذه کرد و به او گفت چرا این کار را کردی و چرا نکردی. اگر به او بگویم چرا این کار را کردی، بدان معناست که من حق دارم از او مطالبه کنم. خداوند هم میفرماید: شما این حق مطالبه و بازخواست را از کجا آوردهاید؟ چه کسی آن را به شما داده است؟ بلکه رابطه برعکس است، زیرا من تسلط دارم که این را از تو بگیرم.
وقتی میگوییم کسی حق دارد یعنی قانونا تسلط دارد که از طرف مطالبه کند و از او بگیرد، یا حق دارد این کار را روی او انجام دهد؛ آیا ما چنین قدرتی داریم که روی خدا کاری انجام دهیم؟! آیا میتوانیم چیزی را از او بگیریم و بگوییم حق ماست، باید بدهی؟! اصلا این معنا به حسب وضع اولی درباره خدا مصداق ندارد. این معنایش این است که من مالک چیزی شوم که او مالکش نیست. من از کسی میتوانم مطالبه کنم که حقی به گردنش دارم. بگویم من براساس فلان قانون یا فلان قرارداد که با هم امضا کردیم، این حق را بر تو دارم. اما درباره خدا چه کسی میتواند قانون بنویسد؟ کسی که این قانون را مینویسد باید فوق خدا باشد و چنین کسی در عالم وجود ندارد و کسی مالک چیزی نسبت به خدا نیست. بنابراین اصالتا هیچ موجودی بر خداوند هیچ حقی ندارد.
اما خداوند متعال از باب رحمت واسعهاش، بسیاری از چیزهایی را که ابتدائا کسی حقی درباره آنها ندارد، علیه خودش قرار میدهد. برای مثال میفرماید: وَکَانَ حَقًّا عَلَیْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ؛ مؤمنان حق دارند که ما پیروزشان کنیم، حقی است که آنها بر ما دارند. این حقی است که خدا برای مؤمنین علیه خودش قرار داده است و ما به استناد اینکه خود وی گفته است، میگوییم اکنون به وعدهات وفا کن! حتی از نظر علمی و عقلانی، ما اگر تمام عمرمان را صرف بندگی خدا کنیم، حتی اگر جانمان را هم فدای خدا و دین خدا کنیم، حق مطالبه یک امر کوچک در مقابل آن را نداریم، چون همه چیزهایی که صرف میکنیم مال خود اوست. خود ما، عالمی که در آن زندگی میکنیم، دین، آنچه فدا میشود، جان، سلامتی، اندامها و... همه و همه مال اوست. ما چه چیزی داشتیم که در مقابل آن چیزی بگیریم؟
لَا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْأَلُونَ؛ در مقابل خدا همه مسئولند. زیرا خودشان چیزی ندارند و هر چه دارند خدا به آنها داده است. بله خدا از باب لطف خودش، حتی تنزل میکند و مثل یک انسان که با دیگری قرارداد میبندد، میگوید من قراردادی با بندگانم دارم که اگر این دستوراتی که من گفتم عمل کنید، این نتایج را به شما میدهم؛ بهشت را به شما میدهم، پیروزی را به شما میدهم، عزت دنیا، سلامتی، زن و فرزند و احترام به شما میدهم. شرطش این است که هر چه میگویم انجام بدهید. خب اگر خداوند خودش این کار را نکند و اجازه چنین قراردادی را هم به بندگانش ندهد، هیچ حقی برای بنده تحقق پیدا نمیکند.
ریشه همه این حقها حقی است که خدا بر بندگان دارد. چون او مالک همه آنهاست و هر حقی پیدا شود تابعی از هستی عالم، و طفیلی حقایقی است که خدا خود خلق کرده است. اگر حقی را او قرار دهد، در همان حدی که او قرار میدهد ثابت میشود، اما اگر او قرار نداد یا نفی کرد، اعتباری نخواهد داشت. قبول این مطلب با ذهنیتی که ما انسانها داریم کمی مشکل است. من سعی میکنم که در چند شب آینده، بحثهایی را که تا به حال کردیم و همه بر پایههای عقلانی استوار بود با آیات قرآن و کلمات اهلبیت علیهمالسلام تأیید کنم.
بسیاری از احادیثی که از ائمهصلواتاللهعلیهماجمعین نقل میشود، حاصل سؤالاتی است که کسانی از ایشان پرسیدهاند و ایشان در یکی دو جمله به آن پاسخ دادهاند. همچنین گاهی از لطفی که داشتهاند و میخواستند بر معلومات دوستانشان اضافه شود، ابتداءً مطالبی در حد یکی دو جمله بیان فرمودهاند. ولی برخی از حدیثهای مفصل در حد یک کتاب است، و از اول تا آخرش به صورت یک رساله نوشته شده است. یکی از این رسالهها رسالة الحقوق امام سجادسلاماللهعلیه است که کل آن در کتاب تحفالعقول آمده است. این رساله با ادبیاتی بسیار زیبا و گسترده، دربردارنده معانی لطیف و بلندی است که پاسخگوی بسیاری از پرسشهای علمی است که بعد از قرنها سؤالش برای اشخاصی مطرح شده است. در این جلسه برخی از فرازهای این رساله را میخوانیم.
میفرماید: بسمالله؛ اعلم رحمک الله؛ ابتدا امام به خواننده این رساله دعا میکنند که خداوند تو را مشمول رحمتش قرار دهد! أنّ لله علیک حقوقا محیطة بک؛ بدان که حقوق خداوند بر تو، تو را احاطه کردهاند. هر جا بروی، به هر جهتی که رو کنی، حقی از حقوق خدا را میبینی. هر جا باشی در مجموعهای از حقوق الهی احاطه شدهای. فی کل حرکة حرکتها؛ هر حرکت کوچکی کنی، به اطراف نگاه کنی یا دستت را تکان دهی، خدا همانجا حقی بر تو دارد. حتی اگر حرکت نکنی، در همان سکونات، خداوند حقی بر تو دارد. أو منزلهٍ نزلتها؛ در هر جایگاهی قرار بگیری، باز در همان جایگاه حقوق خداوند تو را احاطه کرده است. أو جارحة قلبتها أو آلة تصرّفت بها؛ من با این ابزار میکروفون با شما سخن میگویم، خداوند نسبت به همین میکروفون بر من حق دارد.
ضمنا همه حقها یکسان نیستند؛ بعضها أکبر من بعض؛ و أکبر حقوق الله علیک ما أوجبه لنفسه تبارک وتعالى؛ بعضی حقوق خیلی مهمتر و بعضیهایش سادهتر است. بزرگترین حقها حقی است که خداوند برای خودش قرار داده است. حقهایی هم خداوند برای بندگان قرار داده است که اینها حقهای کوچکتری است. بزرگترین حق، حق خودش است.
من حقه الذی هو أصل الحقوق ومنه تفرّع؛ این جمله خیلی معنا دارد. میفرماید: حقی که خدا بر بندگان دارد اصل همه حقوق دیگر است، و حقوق دیگر فرع و شاخههای همین حق است. این مسئله پیچیدهای است و اگر کلام وحی و امام نبود، بشر بعید بود که با فکر خودش به این نتیجه برسد. در ضمن بحثها اشاره کردم که ما هرجا بخواهیم مالک چیزی شویم، باید خودمان چیزی باشیم و از خودمان مالکیتی داشته باشیم. اگر خدا این مالکیت را به ما نداده بود، حقهای دیگر مصداق پیدا نمیکرد؛ او باید بگوید که من به تو حق دادم که از سایر مخلوقات استفاده کنی. اگر خدا این حق را به ما نداده بود، هیچ حقی نداشتیم.
در ادامه میفرماید: فأما حق الله الأکبر فأنک تعبده لا تشرک به شیئا؛ آن حق خدا که گفتیم بزرگترین حقهاست، حق پرستش است. این پرستش شامل انجام مناسک عبادی و اطاعت اوامر الهی هر دو میشود. او میگوید: من تو را خلق کردم، هستی تو از من است، پس از آنچه من به تو دادهام، همان طور که گفتم استفاده کن! این معنا در آیات 60-61 سوره یس هم آمده است؛ آنجا که خطاب به بندگان میفرماید: أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ؛ آیا من با شما قرار نگذاشتم که شیطان را نپرستید؟ روشن است که مراد از پرستش در اینجا همان اطاعت اوست. وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ؛ عبادت خدا راه راست است؛ چه نماز و روزهاش باشد و چه اطاعت دیگر احکامش. خداوند این حق را برای خودش قرار داده است. روشن است که کسی نمیتواند به خدا بگوید: شما نباید این کار را بکنید و من زیر بار این حق نمیروم؛ زیرا برای این کار باید حق مخالفت داشته باشد، ولی این حق را از کجا پیدا میکند؟ تو چه هستی که میگویی من حق دارم. این «من» که می گویی، همان است که از خدا وجود میگیرد. بنابراین نمیتوانی به خدا بگویی که این حق را برای خودت قرار بده یا نده!
اما خداوند از لطفی که دارد، حقی را هم برای بندهاش قرار داده است. فرموده: این درست است که تو تکویناً باید از من اطاعت کنی، زیرا هر چه داری از من است، و حق مخالفت با من را نداری، اما در عینحال آن جایی که تو از من اطاعت کنی، حقی برای تو علیه خودم قرار میدهم که بتوانی از من مطالبه کنی. اصل این حق تفضل است. اگر خداوند این حق را به ما نداده بود، ما حق مطالبهاش را نداشتیم. فإذا فعلت ذلک بإخلاص جعل لک على نفسه أن یکفیک أمر الدنیا والآخرة ویحفظ لک ما تحبّ منها؛ اگر این بندگی را بااخلاص انجام دادی، خداوند برای تو این حق را قرار داده است که امر دنیا و آخرتت را اصلاح کند، و آنچه به تو داده و دوست داری را برای تو حفظ کند. این را میتوانی مطالبه کنی و بگویی خدایا! تو خودت گفتی.
وَلَیَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ؛ خداوند با تاکید بسیار میفرماید: اگر کسی خدا را یاری کند، خداوند او را یاری میکند. ببینید خداوند چقدر لطف کرده است و خودش را تنزل داده و مثل کسی قرار داده است که احتیاج به کار شما دارد. دستش را به طرف شما دراز کرده است و میگوید من را یاری کنید. اینها اصالتا هیچ توجیه عقلانی ندارد و فقط تفضل است. خداوند به کار من و شما احتیاجی ندارد؛ انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون، او احتیاجی به یاری کسی ندارد، ولی از کثرت لطف بینهایتش، خود را مثل کسی قرار داده است که به شما احتیاج دارد. همانطور که وقتی میخواهد انسانها را به دادن صدقه تشویق کند، میفرماید: مَن ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا؛ خداوند مثل بدهکاری که مستأصل شده و پیش این و آن میرود تا قرض بگیرد، فریاد میزند چه کسی است که به خدا قرض بدهد! این نهایت لطف اوست که با زبانی صحبت میکند که انسانها با هم صحبت میکنند، وگرنه خدا چه نیازی به قرض دارد؟! به هر حال فرموده است: اگر مرا اطاعت کنید، هم امور دنیایتان را اصلاح میکنم و هم امور آخرتتان را.
همانطور که میبینید مطالبی که در جلسات گذشته بیان کردیم، الهام گرفته از این فرازهاست که آنها را به صورت بحث عقلانی مطرح کردیم.
در جلسه گذشته در ادامه بحثهایی که درباره ارتباط ارزشهای اسلامی با مسائل سیاسی داشتیم، به مسئله وظیفه حکومت اسلامی نسبت به معلولان و کسانی که هیچ نوع خدمتی به جامعه نمیتوانند ارائه دهند، و همچنین کسانی که خارج از مرزهای کشور اسلامی هستند، پرداختیم. تبیین صحیح این مسأله نیازمند حل مسألهای عمیقتر است، زیرا اذهان تشنه نسل جوان ما مشتاق دریافت پاسخهای قانعکننده در این باره است. امروزه گاهی دیده میشود که کودکان سه چهارساله چیزهایی میپرسند که جوانهای قدیم به ذهنشان نمیآمد، و همین طور فعالیتها و تحقیقات علمی و حتی اختراعاتی که گاهی انجام میگیرد نشانه این است که به برکت اسلام و انقلاب اسلامی و خونهای شهدا، جامعه ما رشد چشمگیری از لحاظ فکری و استعداد برای پیشرفت علمی و فرهنگی پیدا کرده است. متأسفانه شرایط پاسخگویی به نیازهای فکری و علمی متناسب با این رشد وجود ندارد. چهبسا ما روحانیان نیز جزو آن دسته باشیم که تلاش لازم را در این زمینه انجام ندادهایم، و با خیلی از مسائل به سادگی برخورد کردهایم، و به سوالاتی که مطرح شده پاسخ جدی ندادهایم. در صورتی که ذهن کنجکاو نسل جوان طالب این است که مسائل حلاجی شده، اطرافش سنجیده، و شبهاتش رفع شود تا دلش به جوابی که مرضی خدا و اسلام است، قانع گردد.
این کار حتی از فراهم کردن شرایط برای رشد اقتصادی و معیشت مردم نیز سختتر است. یک جهت از این سختی آن است که نیازهای طبیعی مردم ایشان را به طرف حل آن مسایل سوق میدهد، اما این مجهولات آن چنان نیست که به مغز انسان فشار آورد و انسان ضرورت حل آنها را بفهمد؛ لذا وقتی سؤالی هم به ذهن بیاید، یا شبههای پیدا شود، آرام از کنارش میگذرد.
یکی از سؤالات همین است که چگونه کسی بر دیگری حق پیدا میکند. ممکن است در پاسخ به این سؤال بگوییم خب همه میفهمند که چه کسی حق دارد، و اگر جایی آن را نفهمیدیم نیز میگوییم: هرچه دین میگوید درست است. اما همانطور که عرض کردم نسل جوان امروز با اینگونه پاسخهای جدلی و اسکاتی قانع نمیشود و این شبهه در دلش میماند. کمکم شبههها متراکم میشود و اعتقادش نسبت به اسلام، نظام و انقلاب سست میشود و این خطر بزرگی است؛ زیرا رفتارهای آیندگان ما در گروی این است که چیزی را بفهمند و باور کنند و معتقد باشند. همه افتخار نظام اسلامی این است که در انقلاب، جوانها فهمیدند چه باید بکنند، وظیفهشان را درک کردند و اسلام را باور کردند. اگر این باورها سست شود آثارش هم ضعیف خواهد شد.
بهخصوص که در این چند سال اخیر، ابزارهای پخش شبهات و لجنپراکنیها زیادتر شده، بهگونهای که در اختیار همه، حتی کودکان هم قرار گرفته است. این است که من نگران هستم که اگر امثال ما آنطور که وظیفهمان هست در این میدان کار نکرده باشیم، روزی ممکن است چشم باز کنیم و به ما نشان دهند و بگویند شما در ضعف انقلاب و کفر ورزیدن بسیاری از جوانها شریک بودهاید؛ اگر شما مطالب را درست بیان کرده بودید، اگر شما زمینههای آموزش را برایشان فراهم کرده بودید و شبهات را به زبانی قابل فهم پاسخ گفته بودید،این همه فساد پیدا نمیشد و جوانان اینگونه منحرف نمیشدند! براساس این احساس، گاهی در ضمن همین فرصتهایی که برای بحثهای اخلاقی گذاشته شده است، فرصت را غنیمت میشماریم و به گوشههایی از این مطالب و شبهههای مربوط به آنها توجه میکنیم و پاسخ سادهای در حد شرایط مجلس ارائه میدهیم.
برای مثال همانطور که در جلسه گذشته اشاره کردم، یکی از شعارهای فتنه 88 «ایران برای ایران» و «نه غزه و نه لبنان» بود، در اعتراض به اینکه چرا مسئولان کشور، بخشی از فکر، بودجه کشور و نیروهای انسانی را صرف مطالبی میکنند که مربوط به کشور نیست. الحمد لله آن فتنه به جایی نرسید و برای آنها غیر از رسوایی نتیجهای نداشت، اما نباید خطر را سبک گرفت. این فکر وقتی ریشه پیدا میکند، طبعا به دیگران منتقل میشود و بهخصوص آنهایی که شکست میخورند، انگیزه بیشتری پیدا میکنند که فکرشان را توسعه دهند و یارگیری کنند. مثلا در توجیه شعارشان میگویند: ما حرف حسابی داشتیم! چرا ما را خائن میدانید؟! ما خودمان فقیر داریم، در داخل کشور مشکلات داریم، چرا بودجه کشور را صرف بعضی چیزهای مربوط به کشورهای دیگر میکنید؟ چرا نیروهای ما به خارج از کشور میروند و با دیگران میجنگند؟ متأسفانه این گونه افکار و شبهات در صورت عدم پاسخگویی، در عمق دلها اثر میگذارد و روزی سر باز میکند و خطرهایی جدی در جامعه به بار می آورد. مطالعه تاریخ به ما کمک میکند که بفهمیم باید این احتمالات را جدی بگیریم. مگر خطری که از صدر اسلام تاکنون چهارده قرن است مسلمانها را گرفتار کرده، از یک فکر نبود؟! فکری که بالاخره غالب شد و هنوز ما چوب آن را میخوریم. به همین دلیل مناسب دیدم که به اصل این مسئله مقداری بیشتر بپردازم. البته این مسئله را پیشتر در سخنرانیهای قبل از نماز جمعه تهران مطرح کردهام، و کتابهای آن با عناوین «نظریه سیاسی اسلام» و «نظریه حقوقی اسلام» چاپ و به زبانهای دیگر نیز ترجمه شده است.
درباره معنای حق، چگونگی پیدایش، تعلق و منشأ آن و حدود و ثغور و مرجع تعیین کننده آن بحثهای بسیار عمیق فلسفی وجود دارد که مربوط به فلسفه حقوق است و اگر بخواهم وارد آن بحثها بشوم، فکر نمیکنم نتیجهای جز خستگی برای عزیزان داشته باشد. این است که سعی میکنم با یک بحث ساده روح مطلب را منتقل کنم. ما در همین گفتوگوهای خودمانی یا بعضی از قراردادها، معاملات یا تعاملهایی که با دیگران داریم، گاهی میگوییم در این کار حقی برای فلانی در نظر میگیریم. مثلا معاملهای میکنیم و میگوییم حق خیار برای طرف در نظر میگیریم تا هر وقت خواست بتواند معامله را فسخ کند. اینکه میگوییم «ما برایش حق قرار میدهیم» یا «او حق پیدا میکند که این کار را بکند» به این معناست که او حقدار میشود و میتواند قانونا از ما مطالبه کند. برای مثال، همسری که حق تعیین مسکن دارد، میتواند بگوید من میخواهم در فلان خانه زندگی کنم و فلان خانه را نمیخواهم، یا در این شهر میخواهم زندگی کنم و فلان شهر را نمیخواهم. قانونا میتواند این را مطالبه کند.
به زبان علمی، واجد حق تسلط پیدا میکند که کاری را انجام دهد، و وقتی میخواهد این کار را انجام دهد قانونا کسی نمیتواند جلویش را بگیرد. «من حق دارم» یعنی قانونا قدرت دارم این کار را انجام دهم و کسی قدرت ندارد مرا از این کار منع کند. بنابراین حق را میتوان اینگونه تعریف کرد: تسلط قانونی نسبت به کاری بهگونهای که اگر این کار را انجام دهد کسی حق ندارد با او مخالفت کند. بنابراین در حق، یک نوع مالکیت، تسلط قانونی بر یک امر، کار یا چیز خارجی اثبات میشود و قانونا کسی نمیتواند جلویش را بگیرد.
حال این سؤال مطرح میشود که چه کسی این حق را جعل میکند؟ در مثالی که زدیم طرفین درباره تعلق این حق با هم توافق میکنند. به عبارت دیگر با امضای قرارداد یا جاری کردن صیغه، توافق میکنند و این حق با یک اعتبار یا انشاء ایجاد میشود. گفتیم که در مورد حق باید کسی مالک چیزی بشود که دیگری مالک آن نیست و نمیتواند جلویش را بگیرد. به عبارت دیگر مالکیتی برای کسی اعتبار میشود، در مقابل شخص دیگری که آن مالکیت را ندارد. این خصوصیت در همه حقها وجود دارد.
حال این سؤال مطرح میشود که آیا هیچ مخلوقی میتواند بر خدا حقی داشته باشد؛ به عبارت دیگر مالک چیزی شود که خدا مالکش نیست؟ ظاهرا این یک نوع پارادوکس است؛ اگر «خدا» یعنی کسی که مالک همه هستی است، و هیچ کس بدون او و بدون اذن او مالک هیچ چیز نمیشود، پس هیچ کسی هم بر خدا حقی ندارد. هر که هر چه دارد چیزهایی است که خدا به او داده است. اگر خدا او را نیافریده بود، این حیات را، این عقل را، این زندگی را، این بدن را، این چشم را و... به او نداده بود، این حق نسبت به آنها از کجا پیدا میشد؟ لَا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْأَلُونَ؛ خدا را نمیشود مؤاخذه کرد و به او گفت چرا این کار را کردی و چرا نکردی. اگر به او بگویم چرا این کار را کردی، بدان معناست که من حق دارم از او مطالبه کنم. خداوند هم میفرماید: شما این حق مطالبه و بازخواست را از کجا آوردهاید؟ چه کسی آن را به شما داده است؟ بلکه رابطه برعکس است، زیرا من تسلط دارم که این را از تو بگیرم.
وقتی میگوییم کسی حق دارد یعنی قانونا تسلط دارد که از طرف مطالبه کند و از او بگیرد، یا حق دارد این کار را روی او انجام دهد؛ آیا ما چنین قدرتی داریم که روی خدا کاری انجام دهیم؟! آیا میتوانیم چیزی را از او بگیریم و بگوییم حق ماست، باید بدهی؟! اصلا این معنا به حسب وضع اولی درباره خدا مصداق ندارد. این معنایش این است که من مالک چیزی شوم که او مالکش نیست. من از کسی میتوانم مطالبه کنم که حقی به گردنش دارم. بگویم من براساس فلان قانون یا فلان قرارداد که با هم امضا کردیم، این حق را بر تو دارم. اما درباره خدا چه کسی میتواند قانون بنویسد؟ کسی که این قانون را مینویسد باید فوق خدا باشد و چنین کسی در عالم وجود ندارد و کسی مالک چیزی نسبت به خدا نیست. بنابراین اصالتا هیچ موجودی بر خداوند هیچ حقی ندارد.
اما خداوند متعال از باب رحمت واسعهاش، بسیاری از چیزهایی را که ابتدائا کسی حقی درباره آنها ندارد، علیه خودش قرار میدهد. برای مثال میفرماید: وَکَانَ حَقًّا عَلَیْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ؛ مؤمنان حق دارند که ما پیروزشان کنیم، حقی است که آنها بر ما دارند. این حقی است که خدا برای مؤمنین علیه خودش قرار داده است و ما به استناد اینکه خود وی گفته است، میگوییم اکنون به وعدهات وفا کن! حتی از نظر علمی و عقلانی، ما اگر تمام عمرمان را صرف بندگی خدا کنیم، حتی اگر جانمان را هم فدای خدا و دین خدا کنیم، حق مطالبه یک امر کوچک در مقابل آن را نداریم، چون همه چیزهایی که صرف میکنیم مال خود اوست. خود ما، عالمی که در آن زندگی میکنیم، دین، آنچه فدا میشود، جان، سلامتی، اندامها و... همه و همه مال اوست. ما چه چیزی داشتیم که در مقابل آن چیزی بگیریم؟
لَا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْأَلُونَ؛ در مقابل خدا همه مسئولند. زیرا خودشان چیزی ندارند و هر چه دارند خدا به آنها داده است. بله خدا از باب لطف خودش، حتی تنزل میکند و مثل یک انسان که با دیگری قرارداد میبندد، میگوید من قراردادی با بندگانم دارم که اگر این دستوراتی که من گفتم عمل کنید، این نتایج را به شما میدهم؛ بهشت را به شما میدهم، پیروزی را به شما میدهم، عزت دنیا، سلامتی، زن و فرزند و احترام به شما میدهم. شرطش این است که هر چه میگویم انجام بدهید. خب اگر خداوند خودش این کار را نکند و اجازه چنین قراردادی را هم به بندگانش ندهد، هیچ حقی برای بنده تحقق پیدا نمیکند.
ریشه همه این حقها حقی است که خدا بر بندگان دارد. چون او مالک همه آنهاست و هر حقی پیدا شود تابعی از هستی عالم، و طفیلی حقایقی است که خدا خود خلق کرده است. اگر حقی را او قرار دهد، در همان حدی که او قرار میدهد ثابت میشود، اما اگر او قرار نداد یا نفی کرد، اعتباری نخواهد داشت. قبول این مطلب با ذهنیتی که ما انسانها داریم کمی مشکل است. من سعی میکنم که در چند شب آینده، بحثهایی را که تا به حال کردیم و همه بر پایههای عقلانی استوار بود با آیات قرآن و کلمات اهلبیت علیهمالسلام تأیید کنم.
بسیاری از احادیثی که از ائمهصلواتاللهعلیهماجمعین نقل میشود، حاصل سؤالاتی است که کسانی از ایشان پرسیدهاند و ایشان در یکی دو جمله به آن پاسخ دادهاند. همچنین گاهی از لطفی که داشتهاند و میخواستند بر معلومات دوستانشان اضافه شود، ابتداءً مطالبی در حد یکی دو جمله بیان فرمودهاند. ولی برخی از حدیثهای مفصل در حد یک کتاب است، و از اول تا آخرش به صورت یک رساله نوشته شده است. یکی از این رسالهها رسالة الحقوق امام سجادسلاماللهعلیه است که کل آن در کتاب تحفالعقول آمده است. این رساله با ادبیاتی بسیار زیبا و گسترده، دربردارنده معانی لطیف و بلندی است که پاسخگوی بسیاری از پرسشهای علمی است که بعد از قرنها سؤالش برای اشخاصی مطرح شده است. در این جلسه برخی از فرازهای این رساله را میخوانیم.
میفرماید: بسمالله؛ اعلم رحمک الله؛ ابتدا امام به خواننده این رساله دعا میکنند که خداوند تو را مشمول رحمتش قرار دهد! أنّ لله علیک حقوقا محیطة بک؛ بدان که حقوق خداوند بر تو، تو را احاطه کردهاند. هر جا بروی، به هر جهتی که رو کنی، حقی از حقوق خدا را میبینی. هر جا باشی در مجموعهای از حقوق الهی احاطه شدهای. فی کل حرکة حرکتها؛ هر حرکت کوچکی کنی، به اطراف نگاه کنی یا دستت را تکان دهی، خدا همانجا حقی بر تو دارد. حتی اگر حرکت نکنی، در همان سکونات، خداوند حقی بر تو دارد. أو منزلهٍ نزلتها؛ در هر جایگاهی قرار بگیری، باز در همان جایگاه حقوق خداوند تو را احاطه کرده است. أو جارحة قلبتها أو آلة تصرّفت بها؛ من با این ابزار میکروفون با شما سخن میگویم، خداوند نسبت به همین میکروفون بر من حق دارد.
ضمنا همه حقها یکسان نیستند؛ بعضها أکبر من بعض؛ و أکبر حقوق الله علیک ما أوجبه لنفسه تبارک وتعالى؛ بعضی حقوق خیلی مهمتر و بعضیهایش سادهتر است. بزرگترین حقها حقی است که خداوند برای خودش قرار داده است. حقهایی هم خداوند برای بندگان قرار داده است که اینها حقهای کوچکتری است. بزرگترین حق، حق خودش است.
من حقه الذی هو أصل الحقوق ومنه تفرّع؛ این جمله خیلی معنا دارد. میفرماید: حقی که خدا بر بندگان دارد اصل همه حقوق دیگر است، و حقوق دیگر فرع و شاخههای همین حق است. این مسئله پیچیدهای است و اگر کلام وحی و امام نبود، بشر بعید بود که با فکر خودش به این نتیجه برسد. در ضمن بحثها اشاره کردم که ما هرجا بخواهیم مالک چیزی شویم، باید خودمان چیزی باشیم و از خودمان مالکیتی داشته باشیم. اگر خدا این مالکیت را به ما نداده بود، حقهای دیگر مصداق پیدا نمیکرد؛ او باید بگوید که من به تو حق دادم که از سایر مخلوقات استفاده کنی. اگر خدا این حق را به ما نداده بود، هیچ حقی نداشتیم.
در ادامه میفرماید: فأما حق الله الأکبر فأنک تعبده لا تشرک به شیئا؛ آن حق خدا که گفتیم بزرگترین حقهاست، حق پرستش است. این پرستش شامل انجام مناسک عبادی و اطاعت اوامر الهی هر دو میشود. او میگوید: من تو را خلق کردم، هستی تو از من است، پس از آنچه من به تو دادهام، همان طور که گفتم استفاده کن! این معنا در آیات 60-61 سوره یس هم آمده است؛ آنجا که خطاب به بندگان میفرماید: أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ؛ آیا من با شما قرار نگذاشتم که شیطان را نپرستید؟ روشن است که مراد از پرستش در اینجا همان اطاعت اوست. وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ؛ عبادت خدا راه راست است؛ چه نماز و روزهاش باشد و چه اطاعت دیگر احکامش. خداوند این حق را برای خودش قرار داده است. روشن است که کسی نمیتواند به خدا بگوید: شما نباید این کار را بکنید و من زیر بار این حق نمیروم؛ زیرا برای این کار باید حق مخالفت داشته باشد، ولی این حق را از کجا پیدا میکند؟ تو چه هستی که میگویی من حق دارم. این «من» که می گویی، همان است که از خدا وجود میگیرد. بنابراین نمیتوانی به خدا بگویی که این حق را برای خودت قرار بده یا نده!
اما خداوند از لطفی که دارد، حقی را هم برای بندهاش قرار داده است. فرموده: این درست است که تو تکویناً باید از من اطاعت کنی، زیرا هر چه داری از من است، و حق مخالفت با من را نداری، اما در عینحال آن جایی که تو از من اطاعت کنی، حقی برای تو علیه خودم قرار میدهم که بتوانی از من مطالبه کنی. اصل این حق تفضل است. اگر خداوند این حق را به ما نداده بود، ما حق مطالبهاش را نداشتیم. فإذا فعلت ذلک بإخلاص جعل لک على نفسه أن یکفیک أمر الدنیا والآخرة ویحفظ لک ما تحبّ منها؛ اگر این بندگی را بااخلاص انجام دادی، خداوند برای تو این حق را قرار داده است که امر دنیا و آخرتت را اصلاح کند، و آنچه به تو داده و دوست داری را برای تو حفظ کند. این را میتوانی مطالبه کنی و بگویی خدایا! تو خودت گفتی.
وَلَیَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ؛ خداوند با تاکید بسیار میفرماید: اگر کسی خدا را یاری کند، خداوند او را یاری میکند. ببینید خداوند چقدر لطف کرده است و خودش را تنزل داده و مثل کسی قرار داده است که احتیاج به کار شما دارد. دستش را به طرف شما دراز کرده است و میگوید من را یاری کنید. اینها اصالتا هیچ توجیه عقلانی ندارد و فقط تفضل است. خداوند به کار من و شما احتیاجی ندارد؛ انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون، او احتیاجی به یاری کسی ندارد، ولی از کثرت لطف بینهایتش، خود را مثل کسی قرار داده است که به شما احتیاج دارد. همانطور که وقتی میخواهد انسانها را به دادن صدقه تشویق کند، میفرماید: مَن ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا؛ خداوند مثل بدهکاری که مستأصل شده و پیش این و آن میرود تا قرض بگیرد، فریاد میزند چه کسی است که به خدا قرض بدهد! این نهایت لطف اوست که با زبانی صحبت میکند که انسانها با هم صحبت میکنند، وگرنه خدا چه نیازی به قرض دارد؟! به هر حال فرموده است: اگر مرا اطاعت کنید، هم امور دنیایتان را اصلاح میکنم و هم امور آخرتتان را.
همانطور که میبینید مطالبی که در جلسات گذشته بیان کردیم، الهام گرفته از این فرازهاست که آنها را به صورت بحث عقلانی مطرح کردیم.
تاکنون نظری ثبت نشده است