display result search
منو
تفسیر آیات 14 و 15 سوره محمد

تفسیر آیات 14 و 15 سوره محمد

  • 1 تعداد قطعات
  • 32 دقیقه مدت قطعه
  • 87 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 14 و 15 سوره محمد"
- براساس توحید، فقط ذات اقدس الهی مُقَنّن و حق‌آفرین است؛
- ذات اقدس الهی بر قلب انسان کامل معصوم(ع) القا می‌کند
- ذات اقدس الهی با اسباب کار می‌کند.






بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَ فَمَن کَانَ عَلَی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّهِ کَمَن زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَ اتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُم (1٤) مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِیهَا أَنْهَارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ وَ أَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّی وَ لَهُمْ فِیهَا مِن کُلِّ الَّثمَرَاتِ وَ مَغْفِرَةٌ مِن رَبِّهِمْ کَمَنْ هُوَ خَالِدٌ فِی النَّارِ وَ سُقُوا مَاءً حَمِیماً فَقَطَّعَ أَمْعَاءَهُمْ (15)﴾

این سوره مبارکه که در مدینه نازل شد، مطالب فراوانی دارد که بخشی از اینها گذشت؛ مقداری از سؤال‌ها یا اشکال‌هایی که مربوط به مطالب قبلی بود مانده است؛ یکی از آنها در آیه دوم این سوره است که فرمود: ﴿وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ آمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ هُوَ الْحَقُّ مِن رَبِّهِمْ کَفَّرَ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بَالَهُمْ﴾، البته در این جمله ﴿هُوَ﴾ می‌شود مبتدا و ﴿الْحَقُّ﴾ می‌شود خبر؛ اما اینکه گفته شد ضمیر فصل است و مفید حصر است، به وسیله دو تا آیه سوره مبارکهٴ «حج» و سوره «لقمان» است؛ در سوره مبارکه «حج» همین مطلب به این صورت آمده است، آیه 62 سوره «حج» این است: ﴿ذلکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ که این ضمیر، ضمیر فصل است و با معرفه بودن خبر مفید در تعریف است. ﴿ذلکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ﴾، این دو قضیه مفید حصر است: یکی حق منحصر در ذات اقدس الهی است و دیگری هم باطل منحصر در چیزی است که مشرکان و صَنَمی و وَثَنی ادعا می‌کنند؛ این حصر از همان ضمیر فصل، یک؛ معرفه بودن خبر، دو؛ استفاده می‌شود. رقیق‌تر از آن که البته به منزلهٴ بازگو کردن آیه مبارکه سوره «حج» است، در سوره «لقمان» آمده است؛ البته به آن وضوح در جمله دوم نیست؛ آیه سی سوره مبارکه «لقمان» این است: ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِ الْبَاطِلُ﴾ ـ در قضیه دوم دیگر ضمیر فصل نیست ـ ﴿وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ﴾، اینها مفسّر و مبیّن چیزی است که در آیه دوم سوره محل بحث آمده است. نکته دیگر این است که همین جمله ﴿وَ هُوَ الْحَقُّ﴾ که در آیه دوم آمده و مبتدا و خبر است، این جمله درست است که جملهٴ معترضه است؛ ولی این جمله در محل جرّ است تا صفت باشد برای «ما»؛ ﴿وَ آمَنُوا بِمَا نُزِّلَ﴾ که ﴿بِمَا نُزِّلَ﴾ صفتش ﴿هُوَ الْحَقُّ﴾ است.

مطلب بعدی آن است که در جریان سخن حضرت امیر(سَلامُ اللهِ عَلَیهِ) که «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ مَعَهُ حَیْثُمَا دَار»،[1] که این جمله درباره عمّار(رضوان الله علیه)[2] هم آمده است، فرق اساسی بیان شد که در آن مرجع ضمیر است، «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ ... یَدُورُ» که ضمیر این «یَدُورُ» به حق برمی‌گردد، «یَدُورُ مَدار عَلِیٍّ حَیْثُمَا دَار»؛ تعبیر حدیث این است: «یَدُورُ مَعَهُ حَیْثُمَا دَار»، این دو ضمیر باید معلوم می‌شود که به چه کسی برمی‌گردد. در جریان عمّار «یَدُورُ عَمّار مَعَ الحقِّ حَیْثُمَا دَار» آن حق؛ ولی درباره حضرت امیر «یَدُورُ الحقُّ مَدار» حضرت امیر «حَیْثُمَا دَار» حضرت امیر! سرّش این است که ما یک فقه و یک قانون نوشته‌ای قبلاً نداریم که اقوال و اعمال و سنّت معصوم(علیه السلام) را به آن تطبیق کنیم، ما هستیم و قرآن و عترت؛ اگر چیزی در قرآن بود «هُوَ الحقّ» و چیزی در قرآن نبود که قسمت مهم فقه آن است که به برکت این چهارده معصوم بیان شد، ما هستیم و قول اینها و فعل اینها و تقریر اینها؛ از قول اینها، از فعل اینها و از تقریر اینها دین را می‌فهمیم؛ البته این مقام کشف و اثبات ماست؛ اما چه کسی مقنّن هست و چه کسی حق‌آفرین است، این براساس توحید، فقط ذات اقدس الهی مُقَنِّن و حق‌آفرین است. آیه ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلَّهِ﴾[3] توحیدِ قانون‌گذاری را می‌رساند، آیه سوره مبارکهٴ «آل عمران» که فرمود: ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾[4] نه «مع ربّک»، یعنی چیزی با خدا نیست و هر چه هست از خداست! خدا «با» ندارد که کسی یا چیزی با خدا باشد، خداست «و لاغیر»! حق فعلی از خداست ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾، قانون «مِنَ الله» است نه «مَعَ الله»؛ اما همین قانون که «مِنَ الله» است نه «مَعَ الله» و همین حکم که «مِنَ الله» است نه «مَعَ الله»، تنها راه تبیین این قانون که از حق نازل می‌شود ـ حالا یا بلاواسطه یا به واسطه ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ﴾[5] ـ ذات اقدس الهی بر قلب انسان کامل معصوم(علیه السلام) القا می‌کند، از حَرم قلب مطهّرش بیرون می‌آید بر زبانش که می‌شود: ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی﴾،[6] آن وقت ما می‌فهمیم که حق چیست. بنابراین محقّق و مُقَنِّن خداست «و لاغیر». ایجادِ حکم و حق از خداست ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلَّهِ﴾، ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾؛ منتها در فصل سوم که مقام فعل خداست، انسانِ کامل در اثر «قُرب نوافل»[7] و «فرائض»[8] به جایی می‌رسد که برابر «قُرب نوافل» که «فریقین» نقل کردند، ذات اقدس الهی می‌فرماید: «کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا»،[9] ذات اقدس الهی در فصل سوم که «منطقةُ الفراغ» است یعنی مقام فعل، می‌شود زبان انسان کامل معصوم، پس آنچه را که ما از انسان کامل معصوم می‌شنویم گوینده دیگری است! چون گوینده دیگری است، این را به گوینده اسناد ‌دهیم، می‌شود مُقَنِّن حق و به گیرنده اسناد ‌دهیم، می‌شود مَظهر حق؛ آن وقت همین گوینده، با لسانِ همان لسان غیبی، می‌گوید: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی‌»،[10] ما راهی نداریم که بگوییم این به مسائل دنیایی منصرف است، حالا ما اگر نتوانستیم ـ یعنی جامعه انسانی اگر نتوانست ـ از حضرت مسائل غیبی بپرسد، این قصور از طرف امت است، نه اینکه از طرف آن حضرت محدودیتی باشد! همان کسی که حکم خدا در فصل سوم و در اثر «قَرب نوافل»، می‌شود «کُنْتُ ... لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ»، همان مرحله در بخش داعیه‌ای که فرمود: «سَلُونِی»، می‌شود «کُنْتُ لِسَانَهُ الَّذِی قَالَ سَلُونِی». اگر ذات اقدس الهی لسانِ انسانِ کامل مثل حضرت امیر(سلام الله علیهِ) شد، این دیگر محدودیتی ندارد و دلیلی هم ندارد که ما بگوییم این منصرف است به مسائل دنیایی؛ مخصوصاً با این قرینه محفوف است که فرمود: «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْض‌»؛ فرمود هر کس، هر چه بخواهد من بلد هستم! این داعیه معنایش نامتناهی بودن است، دلیل و برهانی بر انصراف به این قضایای عرفی که نیست؛ این دیگر جزء مسائل عادی نیست که بگوییم منصرف است به عرف، این در یک بخش عمیق ولایی و کلامی است، بنابراین وجهی ندارد که ما این را منصرف بکنیم یا محدود بکنیم، چون با همان لسان «کُنْتُ ... لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ» دارد می‌گوید: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْض‌». پرسش: این ﴿لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ﴾[11] .؟ پاسخ: این ﴿لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ﴾ در مقامی است که خود ذات اقدس الهی بعضی از افعال او حاکم بر بعضی افعال دیگر است؛ خدا فعل ناسخ دارد، فعل منسوخ دارد، حاکم دارد، محکوم دارد، همان افعال الهی «بعضُها» حاکم بر بعضی هستند، چون در مقام تدبیر جریان، یک سَبق و لحوقی هست، یا ناسخ و منسوخی هست، اینکه فرمود: ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾،[12] خود خدا قرار داد! برای هر پیامبری شریعت و منهاجی قرار داد، بعد از رحلت آن پیامبر، پیامبر دیگر که آمد شریعت دیگر و منهاج دیگر هست، این ناسخ آن است؛ این احکام در حیطهٴ فصل سوم که فعل خداست، بعضی‌ها مقدم بر بعضی‌اند و مانند آن.

به مسئله «إنتصار» می‌رسیم؛ ذات اقدس الهی گاهی کاری را بلاواسطه انجام می‌دهد؛ مثل اینکه فرمود: ﴿ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً﴾؛[13] بگذارید من تنها کار او را حلّ کنم! یعنی نیازی به کار شما نیست. گاهی هم برای تکامل جامعه بشری می‌فرماید من جهاد و دفاع را مقرّر کردم ﴿لِیَبْلُوَا بَعْضَکُم بِبَعْضٍ﴾[14] و اگر ذات اقدس الهی بخواهد مثل همان جریان خندق یا مثل جریان طبس با یک مُشت شن مشکل را حلّ می‌کند، چه اینکه کرده است! فرمود: ﴿وَ لَوْ یَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ﴾؛[15] یعنی «لانْتَقَم مِنهُم»، نه به دست شما! بلکه به وسیله باد، به وسیله هوا و به وسیله شن و مانند آن ﴿وَ لکِن لِیَبْلُوَا بَعْضَکُم بِبَعْضٍ﴾. درست است که ذات اقدس الهی با اسباب کار می‌کند؛ ولی گاهی اسباب جامعه بشری است که می‌شود ﴿لِیَبْلُوَا بَعْضَکُم بِبَعْضٍ﴾؛ گاهی به وسیله شن است، گاهی به وسیله آب است، گاهی «شقّ القمر» است، گاهی «شقّ البحر» است، گاهی «شقّ الارض» است، گاهی ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَ بِدَارِهِ الأرْضَ﴾[16] است که می‌شود «شقّ الارض»، گاهی هم به وسیله بادها و شن‌هاست می‌شود «شقّ الارض»، «شقّ الحجر»، «شقّ الشجر» و مانند اینها و گاهی هم «شقّ القمر»؛ با همه اینها خدا کاری کرد! این ﴿سَخَّرَهَا عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیَالٍ وَ ثَمَانِیَةَ أَیَّامٍ﴾[17] این «شقّ الریاح» است و فرقی نمی‌کند! این‌که به زمین می‌گوید بگیر! این‌که به دریا می‌گوید ببر! این‌که به شن می‌گوید بگیر! همه همین‌طور است! فرمود من اگر بخواهم کلّ این جریان‌ها در تحت تدبیر من است، ﴿وَ لکِن لِیَبْلُوَا بَعْضَکُم بِبَعْضٍ﴾.

مطلب بعدی آن است که ما یک وقت است حکم پیامبری را می‌خواهیم براساس ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾ بفهمیم، یک وقت هم می‌خواهیم سُنن انبیا را بفهمیم که اصلاً به عنوان نبوت عامه پیامبران الهی چه مسئولیتی دارند؟ این دو تعبیر دارد: گاهی به وسیله روایت است یا تعبیر قرآنی است که سنّت الهی خدا‌ این است و گاهی هم نظیر آیه 67 سوره مبارکه «انفال» تعبیر خاصی است که فرمود: ﴿مَا کَانَ لِنَبِیٍّ﴾، این ﴿مَا کَانَ لِنَبِیٍّ﴾؛ یعنی برای نبوت عامه است، برای نبوت خاصه نیست و اختصاصی به آن حضرت ندارد؛ هیچ پیامبری نمی‌تواند در بحبوحهٴ جنگ اسیر بگیرد که ﴿حَتَّی یُثْخِنَ فِی الأرْضِ﴾،[18] شما دلتان می‌خواهد ما اسیر بگیریم، بعد این اسرا را آزاد کنیم و چیزی در قبال این بگیریم که مشکل مالی شما حلّ بشود؛ ولی شما مشکل سیاسی و جهادی و دفاعی را در نظر نمی‌گیرید، اینها دوباره برمی‌گردند، توطئه می‌کنند و دوباره علیه ما شورش می‌کنند! شما ﴿تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا﴾؛ فقط مال می‌خواهید که اینها را آزاد کنید و چیزی بگیرید تا مشکل محدودتان به طور موقّت حلّ بشود؛ اما ﴿وَ اللّهُ یُرِیدُ الآخِرَةَ﴾، اینها اگر یک مقدار پول بدهند و آزاد بشوند، دوباره همین جنگ را راه می‌اندازند! ما به هیچ پیامبری اجازه اسیرگیری در بحبوحه جنگ را ندادیم که اینها دوباره برگردند و فتنه ایجاد کنند، ما به هیچ پیامبری اجازه ندادیم! بنابراین ما اگر خواستیم سنّت نبوت عامه را کشف بکنیم، از تعبیراتی نظیر ﴿مَا کَانَ لِنَبِیٍّ﴾ یا تعبیر «سنّت» یا تعبیر سیره انبیا و مانند اینها را استفاده می‌کنیم؛ ولی عمدهٴ اسیرگیری که نهی شده در آیه 67 سوره مبارکه «انفال» این است که فرمود: ﴿تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا﴾؛ شما کالای دنیا می‌خواهید؛ یعنی اسیر بگیرید و آزاد بکنید تا چیزی گیرِ شما بیاید؛ اما دیگر نمی‌دانید این‌که دوباره برگشته، دوباره جنگ را علیه ما تحمیل می‌کند! ما آن قدر باید مبارزه کنیم تا ﴿حَتَّی تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذلِک﴾،[19] این هم یک مطلب.

مطلب دیگر این است که حکم اسیر در اسلام، حکم مبسوط فقهی دارد؛ اما آنچه به بحث تفسیر برمی‌گردد، این است که چه در سوره مبارکهٴ «انفال» وچه در همین سوره مبارکه‌ای که به نام حضرت است و مسئله اسارت در آن مطرح شد که فرمود: ﴿فَإِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّی إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ﴾؛[20] بعد از اینکه این دشمن‌ها را خوب غرق خون کردید آن وقت اسیر بگیرید، برای آن است که یک وقت است در بحبوحهٴ جنگ یک عدّه از جمعیت دور می‌مانند و اسیر می‌شوند؛ البته غرض مجاهدان اسیرگیری نبود؛ ولی اتفاق افتاد که آنها به اسارت مسلمان‌ها درآمدند؛ اگر در بحبوحهٴ جنگ کسی اسیر شد، چهار حکم دارد و اگر بعد از جنگ که اسلحه را گذاشتند و دارند می‌روند یک عدّه اسیر شدند، سه حکم دارد؛ در هر دو صورت اگر این اسیر اسلام آورده باشد از قتل مَصون است؛ چه در بحبوحه جنگ اسلام آورده باشد و چه بعد از جنگ که به اسارت رفته، اسلام آورده باشد؛ اگر مسلمان شده دیگر کشته نمی‌شود، این یک حکم است برای هر دو صورت؛ یعنی چه اسیرگیری در بحبوحهٴ جنگ باشد و چه بعد از اینکه جنگ پایان پذیرفت ﴿تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا﴾، اگر مسلمان شد کشته نمی‌شود؛ ولی اگر مسلمان نشد و در بحبوحهٴ جنگ کسی اسیر شد، چهار حکم دارد و اگر بعد از فراق از جنگ کسی اسیر شد، سه حکم دارد؛ در بحبوحه جنگ اگر کسی اسیر شد و مسلمان نشد یا قتل است یا آزادی رایگان است یا آزادی در قبال پول است یا «إسترقاق» و برده‌کردن است؛ این چهار حکم در صورتی که اسارت در متن جنگ باشد؛ اما اگر ﴿تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا﴾ کسی که اسیر شد کشته نمی‌شود؛ ولی ﴿فَإِمَّا مَنَّاً بَعْدُ وَ إِمَّا فِدَاءً﴾ « وَ إِمَّا تَبعاً لِلنص إسترقاقاً». اینکه فرمود: ﴿حَتَّی تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذلِک﴾ نه یعنی کلّ عالم این‌چنین بشود، آن روز در حجاز کسانی که اسلحه علیه اسلام ‌کشیدند، همان مشرکان مکه بودند، وقتی اینها خلع سلاح شدند دیگر حالا اسیرگیری آزاد است؛ در بحبوحهٴ جنگ اگر اسیر گرفتید می‌توانید آنها را بکُشید، آنها هم همین کار را کنند. یک وقت است که ولیّ مسلمین مصلحت را در این می‌بیند که ما هم چند تا اسیر داریم نزد آنها، اکنون که اسیر گرفتیم ـ از باب تبادل اسرا ـ این زمینهٴ حفظ حیات همکیشان و مؤمنین مجاهد اسیر شده هست، این هم برابر مصلحت «امامُ المسلمین» انجام می‌شود. فرمود اگر این کار را کردید، اسارت در آن بخش است و اگر بخش دیگر باشد اسارتی در کار نیست. پرسش: در سوره «انفال» فرمود: ﴿حَتَّی یُثْخِنَ فِی الْأَرْض﴾.[21] پاسخ: بله، «أرض» نه یعنی شرق عالَم و غرب عالَم؛ یعنی همین که منطقه‌ای که شما به سر می‌برید، وگرنه خیلی از منطقه‌هایی مثل ایران یا روم اصلاً اسلام نیاوردند و کاری هم به مسلمان‌ها نداشتند. یک وقت است که می‌فرماید: «جُعِلَ لِیَ الْأَرْضُ مَسْجِداً وَ طَهُورا»،[22] این معلوم است که جنس مراد است؛ اما این‌جا این «أرض» کفّار حربی با «أرض»‌های کسانی که کاری به ما ندارند فرق می‌کند؛ در سوره مبارکه «ممتحنه» آیه هشت این است که کفّاری که کاری با شما ندارند: ﴿لاَ یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیَارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ﴾،[23] این آیه هشت در جریان قانون اساسی ما هم آمده است.[24]

فرمود کفّار دو قسم هستند: یک عدّه هستند که در صدد مزاحمت شما هستند، آنها حکم خاص خودشان را دارند؛ اما کفّاری که کاری با شما ندارند، نه علیه شما توطئه کردند، نه در کشتن شما، نه در اسیرگیری شما و رنج شما کاری با شما ندارند، خدا نهی نکرده، با اینها روابط حسنه نداشته باشید، بلکه نسبت به اینها عدل را اِعمال کنید، چون ﴿إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ﴾، ﴿لَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ ... لَمْ یُخْرِجُوکُم﴾، ﴿وَ لَمْ یُظَاهِرُوا عَلَیْکُمْ﴾،[25] ﴿أَن تَبَرُّوهُمْ﴾؛ نسبت به اینها بِرّ و نیکی کنید، ﴿وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ﴾؛ نسبت به اینها قسط و عدل داشته باشید ﴿إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ﴾. شما می‌خواهید در جهان زندگی کنید یا نکنید؟ اگر می‌خواهید در عالم زندگی کنید که نمی‌توانید با همه بجنگید! کسانی که کاری با شما ندارند، شما عادلانه با آنها رفتار کنید! اما آنها که ﴿وَ ظَاهَرُوا عَلَی إِخْرَاجِکُمْ﴾؛[26] فتنه کردند و فتنه می‌کنند مواظب باشید و حواستان جمع باشد! این بخش‌ها را در سوره مبارکه «ممتحنه» و در جای دیگر هم فرمود، در صدر اسلام وجود مبارک حضرت برای خیلی‌ها نامه دوستانه می‌نوشت و آنها را به اسلام دعوت می‌کرد؛ این ﴿فِی الأرْضِ﴾[27] که فرمود، یعنی همان «أرض» حجاز، یعنی «أرضی» که جنگ و درگیری در کار هست، در این بخش‌ها هم فرمود که حکم این است و غیر این نیست. پرسش: آیا قبل از «إثخان» ﴿فِی الأرْضِ﴾ جایز هست که اسیر بگیرند؟ پاسخ: قبل از «إثخان» ﴿فِی الأرْضِ﴾ در جنگ نه، آن‌جا در سوره مبارکه «انفال» فرمود: ﴿مَا کَانَ لِنَبِیٍّ﴾ که اسیر بگیرد، مگر اینکه ﴿یُثْخنَ فِی الأرْضِ﴾، آیه 67 سوره مبارکه «انفال» این است: ﴿مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَکُونَ لَهُ أَسْرَی﴾ یعنی اسیرگیری، ﴿حَتَّی یُثْخنَ﴾ در محدودهٴ «أرض» جنگ. شما می‌خواهید اسیر بگیرید و غرضتان هم مشخص است؛ می‌خواهید اسیر بگیرید، بعد این اسیر را به صاحبانش برگردانید و پولی بگیرید، همین! دیگر نمی‌دانید این اسیرانی که رفتند دوباره جنگ را علیه ما تحمیل می‌کنند ﴿تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا﴾؛ اما ﴿وَ اللّهُ یُرِیدُ الآخِرَةَ﴾. پرسش: مقصود همان جنگ نبوده؟ پاسخ: اصل کلّی این است و اختصاصی به آن جنگ ندارد، اصل کلّی این است که اگر شما اسیر بگیرید، بعد او را با گرفتن پولی آزاد کنید، دوباره این برگردد و جنگی را علیه شما تدارک ببیند، این کار روا نیست. به هیچ پیامبری این اجازه داده نشده که این اسیری که الآن در اسارت شماست را آزاد کنید و چیزی بگیرید که دوباره برگردد علیه شما جنگ را شروع بکند. پرسش: در آیه دیگر فرمود این پولی را که گرفتید نزدیک بود عذاب دردناک ؟ پاسخ: بله، این عَرض دنیاست در برابر آخرت و این کار تحریم شده است: ﴿تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَ اللّهُ یُرِیدُ الآخِرَةَ﴾، این معلوم می‌شود در برابر آخرت است و این کار جایز نیست. پرسش: ... اصلی را می‌خواهد نگه دارد، پولی نگیرد و این را نزد خود نگه‌ دارد؟ پاسخ: فرق نمی‌کند، اگر نگهداری است یک مطلب دیگر است و این به امامت مسلمین برمی‌گردد؛ اما حالا دوباره برود آن‌جا و مشکلی ایجاد بکند حکم خاص دارد.

«فتحصّل» این اسیر اگر مسلمان شد از قتل مصون است و اگر مسلمان نشد به یکی از احکام چهارگانه محکوم است؛ البته در صورتی که این اسارت در زمان جنگ باشد و به یک حکم از احکام سه‌گانه محکوم است، اگر بعد از اینکه ﴿حَتَّی تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذلِک﴾ بشود. پرسش: ... اسلام مردم را ... اما این‌جا اسلام را «عند الاضطرار» می‌پذیرد؟ پاسخ: این معلوم نیست که هراس و اضطراب باشد، این مختار است، خیلی از اسرا بودند که بعد از اسیر شدن هم همچنان به کفرشان باقی بودند و اسلام نیاوردند، معلوم می‌شود که اضطرار نیست و اختیار است. پرسش: در مقابل داعش و مانند اینها که حملات انتحاری دارند ؟ پاسخ: اینها را می‌دانید که جنگ‌های نیابتی است، اینها نه مسلمان‌ هستند و نه کافر! اینها مزدور محض‌اند! نه اسلام برای اینها حلّ شده است و نه غیر اسلام؛ البته حوزه‌های علمیه اگر بحث‌های کلامی را مثل فقه و اصول ادامه می‌داد که مسئله توسل حلّ می‌شد، مسئله شفاعت حلّ می‌شد، این دعاهایی که مرتّب می‌خوانیم که به پیغمبر و حضرت امیر می‌گوییم: «اکْفِیَانِی‌ فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَان‌»،[28] اگر اینها هم مثل فقه و اصول بحث می‌شد ما چنین مشکلی نداشتیم؛ ولی متأسفانه حوزه ما حوزه فقه و اصول است، با کلام و عقاید و علوم دیگر کاری ندارد! این است که این حرف‌های برای آنها آشنا نیست، حتی برای خیلی از خودی‌ها آشنا نیست! ما این دعاها را باید درس بخوانیم، این ادعیه و مناجات را باید درس بخوانیم، این نهج‌البلاغه را باید درس بخوانیم، اینها جان‌گیر است! یعنی مسئله رسائل و مکاسب و مسئله صحیفه سجادیه و مسئله نهج‌البلاغه اصلاً قابل قیاس نیست! این حرف‌های نفس‌گیر جلویش است! این یک سواد دقیق می‌خواهد، جان کندن می‌خواهد، یک قاطعیت می‌خواهد و برهان می‌خواهد تا نهج‌البلاغه را حلّ کند! ما با فقه و اصول داریم زندگی می‌کنیم، دیگر شفاعت «ما هی»؟ «التوسّل ما هی»؟ «اکْفِیَانِی‌ فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَان‌» حق است و معنای آن چیست؟ «قُرب نوافل» یعنی چه؟ «کُنْتُ ... لِسَانَهُ» یعنی چه؟ اینها که در حوزه‌ها نیست! آن وقت هم که آنها از حوزه ما خبری ندارند، لذا می‌گویند شما مشرک هستید. نه تنها حوزه ما مشکل دارد، حوزه آنها هم این مشکل را دارد! حرف اوّل را کلام می‌زند! اصلاً هم پیغمبر و هم امام صادق(سلام الله علیهما)، آنهایی که به ما گفتند علم واجب است «طَلَبُ‌ الْعِلْمِ‌ فَرِیضَةٌ»،[29] گفتند چه چیزی بخوان یا نگفتند؟ گفتند سه تا برنامه است، با حصر گفتند: «إِنَّمَا الْعِلْمُ‌ ثَلَاثَةٌ آیَةٌ مُحْکَمَةٌ أَوْ فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَة»،[30] ما گفتیم «آیَةٌ مُحْکَمَةٌ» فقه و اصول است، «فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ» فقه و اصول است، «سُنَّةٌ قَائِمَة» هم فقه و اصول است و حوزه هم به این صورت درآمد. «آیَةٌ مُحْکَمَةٌ»؛ یعنی کلام، عقیده، تفسیر، فلسفه و علوم عقلی! آن وقت انسان با خیال باز می‌گوید: «اکْفِیَانِی‌ فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ»، می‌فهمد که دارد چه می‌گوید، دیگر کفر نیست، چون توسل برای او حلّ شده، شفاعت برای او حل شده، نه آرام می‌گوید و نه می‌ترسد، قدرت دفاع هم دارد! وجود مبارک امام صادق شاگردان خود را متخصص کرده، آن هشام بن حَکَم را یک طور، هشام بن سالم را یک طور دیگر، فرمود تو با هر کسی مناظره و نظریه‌پردازی نکن! «أَنْتَ إِنْ قَصُّوکَ لَنْ تَطِیر»؛ یک قدری اوج می‌گیری ولی می‌افتی، اما «فَیَطِیرُ وَ یَنْقَض‌»؛[31] او بگذارید پرواز بکند و هر جا می‌خواهد برود، چون خوب تربیت شده است؛ اینها را در «آیَةٌ مُحْکَمَةٌ» تربیت کرده، او را در «فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ» تربیت کرده، دیگری را در «سُنَّةٌ قَائِمَة» تربیت کرده است، فرمود تو با هر کس نظریه‌پردازی نکن، تو سقوط می‌کنی، یک قدری اوج می‌گیری و بعد می‌افتی «أَنْتَ إِنْ قَصُّوکَ لَنْ تَطِیر»، اما او «فَیَطِیرُ وَ یَنْقَض‌»؛ برای بعضی از افراد هم حرمت خاص قائل شد، فرمود این «اَبان» در بحث فقهی خیلی قوی است! نجاشی(رضوان الله علیه) نقل می‌کند «ابان» وقتی خدمت وجود مبارک امام صادق شرفیاب می‌شد، حضرت به خدمتگزارش فرمود «ألق الوسادة لأبان»؛[32] به نوکرش فرمود آن بالش را برای آقا بیار که آقا تکیه بکند، امروز امام زمان هم همین حرف را می‌زند! فرقی ندارد! اینها به دنبال آدم فاضل هستند، این‌طور نیست که حالا وجود مبارک امام صادق به آن شاگردش این را گفته باشد و وجود مبارک امام زمان نسبت به شاگردش این حرف‌ها را نزند! فرمود آن بالش را برای آقا بیار که آقا تکیه بدهد! فخر از این بالاتر؟! «ألق الوسادة لأبان»! تمام آرزوهایمان این است که جواب سلام ما را بدهند، این‌جا این ولیّ الهی است که می‌گوید این بالش را برای آقا بگذار تا آقا تکیه بدهد و خسته نشود ـ این را نجاشی نقل می‌کند ـ اَبان شاگرد حضرت بود! همین حرف را وجود مبارک ولی عصر هم به شاگردانش می‌گوید! حوزه باید یک حوزه زنده باشد، حوزه باید دارای «آیَةٌ مُحْکَمَةٌ»، «فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ» و «سُنَّةٌ قَائِمَة» باشد؛ کلام، فقه، اصول، تفسیر و این‌گونه از علوم باشد. آن وقت با ضِرس قاطع، با اطمینان خاطر و قاطعاً می‌گوید: «اکْفِیَانِی‌ فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ»، آنها که مدبّرات امر هستند که شاگردان اینها هستند! پس چه محذوری دارد؟ کجای آن با توحید مخالف است و مشکل دارد؟ ولی این درس و بحث وقتی باشد، انسان کاملاً این ادعیه را می‌خواند.


[1] الفصول المختاره، الشیخ المفید، ص135.
[2] علل الشرائع، الشیخ الصدوق، ص223.
[3] انعام/سوره6، آیه57.
[4] آل عمران/سوره3، آیه60.
[5] شعراء/سوره26، آیه193 و 194.
[6] نجم/سوره53، آیه3.
[7] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج2، ص352.
[8] التوحید، الشیخ الصدوق، ص164 و 165.
[9] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج‌2، ص352.
[10] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج12، ص202.
[11] توبه/سوره9، آیه43.
[12] مائده/سوره5، آیه48.
[13] مدثر/سوره74، آیه11.
[14] محمد/سوره47، آیه4.
[15] محمد/سوره47، آیه4.
[16] قصص/سوره28، آیه81.
[17] حاقه/سوره69، آیه7.
[18] انفال/سوره8، آیه67.
[19] محمد/سوره47، آیه4.
[20] محمد/سوره47، آیه4.
[21] انفال/سوره8، آیه67.
[22] الأمالی، ابی جعفرمحمدبن الحسن بن علی بن الحسن الطوسی(الشیخ الطائفه)، ص57.
[23] ممتحنه/سوره60، آیه8.
[24] اصل چهاردهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران: به حکم آیه شریفه ﴿لاَ یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیَارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ﴾. دولت جمهوری اسلامی ایران و مسلمانان موظفند نسبت به افراد غیر مسلمان با اخلاق حسنه و قسط و عدل اسلامی عمل نمایند و حقوق انسانی آنان را رعایت کنند. این اصل در حق کسانی اعتبار دارد که بر ضد اسلام و جمهوری اسلامی ایران توطیه و اقدام نکنند
[25] توبه/سوره9، آیه4.
[26] ممتحنه/سوره60، آیه9.
[27] انفال/سوره8، آیه67.
[28] البلد الأمین و الدرع الحصین، ابراهیم الکفعمی العاملی، ص152.
[29] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج‌1، ص30.
[30] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج‌1، ص32.
[31] إختیار معرفة الرجال(رجال الکشی)، الشیخ الطوسی، ص186.
[32] رجال النجاشی، النجاشی، ص11.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 32:30

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی