display result search
منو
تفسیر آیات 21 تا 27 سوره احقاف

تفسیر آیات 21 تا 27 سوره احقاف

  • 1 تعداد قطعات
  • 32 دقیقه مدت قطعه
  • 66 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 21 تا 27 سوره احقاف"
- در قرآن مسئله حکمت و موعظه را کنار هم ذکر می‌کند؛
- هر انسانی مسئول سه نسل است؛ پدر و مادر، خود و فرزندان؛
- از سرنوشتشان گذشتگان استفاده کنید.






بسم الله الرحمن الرحیم
﴿و َاذْکُرْ أَخَا عَادٍ إِذْ أَنذَرَ قَوْمَهُ بِالأحْقَافِ و قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ و مِنْ خَلْفِهِ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاّ اللَّهَ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (21) قَالُوا أَجِئْتَنَا لِتَأْفِکَنَا عَنْ آلِهَتِنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن کُنتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (22) قَالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ و أُبَلِّغُکُم مَا أُرْسِلْتُ بِهِ و لکِنِّی أَرَاکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ (23) فَلَمَّا رَأَوْهُ عَارِضاً مُسْتَقْبِلَ أَوْدِیَتِهِمْ قَالُوا هذَا عَارِضٌ مُمْطِرُنَا بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُم بِهِ رِیحٌ فِیهَا عَذَابٌ أَلِیمٌ (2٤) تُدَمِّرُ کُلَّ شَیْ‌ءٍ بِأَمْرِ رَبِّهَا فَأَصْبَحُوا لاَ یُرَی إِلاّ مَسَاکِنُهُمْ کَذلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ (25) و َلَقَدْ مَکَّنَّاهُمْ فِیَما إِن مَکَّنَّاکُمْ فِیهِ و جَعَلْنَا لَهُمْ سَمْعاً و أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً فَمَا أَغْنَی عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لاَ أَبْصَارُهُمْ وَ لاَ أَفِئِدَتُهُم مِن شَیْ‌ءٍ إِذْ کَانُوا یَجْحَدُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَ حَاقَ بِهِم مَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ (26) وَ لَقَدْ أَهْلَکْنَا مَا حَوْلَکُم مِنَ الْقُرَی وَ صَرَّفْنَا الآیَاتِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (27)﴾

سوره مبارکهٴ «احقاف» در مکّه نازل شد و عناصر محوری آن اصول دین است؛ همانند سایر سُوَر مکّی گذشته از اقامه برهان بر آن اصول، دو کار را در دستور دارد: یکی موعظه و نصیحت، دیگری تبیین قصص انبیا و اُمم به صورت تاریخی و جریان تجربه حسّی؛ یعنی این اضلاع سه‌گانه در غالب سُوَر مکّی هست؛ یکی ادلّه و اقامه برهان بر اصول و عناصر دین؛ دوم حکمت عملی اخلاق و پند و اندرز که آن حکمت را تأیید کند؛ سوم قصص تاریخی و واقع شده برای عبرت‌گیری، چون فرمود: ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾،[1] مسئله حکمت و موعظه را کنار هم ذکر می‌کند، مسئله قصص تاریخی را جدا ذکر می‌کند که این مربوط به جدال نیست. در آغاز همین سوره مبارکهٴ «احقاف» که مسئله حق و باطل و صدق و کذب و خَیر و شَرّ و حُسن و قُبح مطرح شد، جریان هدایت و ضلالت را بازگو کرد که ﴿وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّن یَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ﴾؛[2] هدایت یک عدّه‌ و ضلالت عدّه‌ای دیگر، بعد شش جریان را در قالب سه فصل جداگانه ذکر فرمود؛ جریان شش‌گانه از آیه شش شروع می‌شود که فرمود: ﴿وَ إِذَا حُشِرَ النَّاسُ کَانُوا لَهُمْ أَعْدَاءً وَ کَانُوا بِعِبَادَتِهِمْ کَافِرِینَ﴾،[3] در قبال این جریان کفر و استکبار آیه سیزده است که فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا﴾، پس آنها اهل کفر و استکبار بودند که ـ معاذالله ـ به پیامبرشان می‌گفتند این «سِحر مُبین» است، «افتراء» است و مانند آن، در قبال آن آیه شش به بعد آیه سیزده است که فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا﴾، این دو جریان بود که در مقابل هم هستند.

دو جریان دیگر به عنوان اینکه هر انسانی مسئول سه نسل است که در بحث‌های قبل گذشت؛ یعنی از آیه پانزده شروع می‌شود تا آیه بیست فرمود: ﴿وَ وَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ إِحْسَاناً﴾[4] که ما هر انسانی را به سه نسل سفارش کردیم: یکی نسبت به گذشته، دومی نسبت به حاضر و سومی نسبت به آینده؛ نسبت به پدر و مادر، نسبت به خودش، نسبت به «أعقاب» و فرزندان. این ﴿وَ وَصَّیْنَا الْإِنسَانَ﴾ که از آیه پانزده شروع می‌شود، در قبال آیه هفده که ﴿و َالَّذِی قَالَ لِوَالِدَیْهِ أُفٍّ لَکُمَا﴾ اینها دو جریان‌ هستند در مقابل هم که یکی حافظ احکام و قوانین و حقوق سه نسل است و دیگری هم فاقد این و کمال است که این نسل‌های سه‌گانه رعایت نمی‌کنند؛ این شد چهار جریان.

دو جریان دیگر که بر این جریان چهارگانه افزوده می‌شود که مجموعه می‌شود شش جریان، یکی قصص برخی از انبیاست، مثل حضرت هود که گرفتار قوم عاد بود. در آیه 21 به بعد هست که فرمود: ﴿و َاذْکُرْ أَخَا عَادٍ﴾ که اینها به هلاکت می‌رسند و این جریان پنجم است. جریان ششم گروهی هستند از انس و غیر انس ایمان آوردند و پایانشان هم خیر بود که از آیه 29 به بعد شروع می‌شود، بعد در پایان این سوره مبارکهٴ «احقاف» جمع‌بندی می‌کنند؛ این عصاره این سوره است.

اما در مطالبی که مربوط به سؤال‌های قبلی است، یکی این است که جریان «تَصلیه» و «تَسلیم»؛ یعنی صلوات و سلام فرستادن نسبت به اهل بیت ـ مخصوصاً در تعقیبات نماز ـ این دو خاصیت دارد: یکی اینکه اسامی مقدس اینها برای آدم ملکه می‌شود، دیگر این که اینها توفیقی به انسان عطا می‌کند که به دستورهای آنها عمل بکند؛ وقتی به دستورهای آنها عمل کردند، سعادت «دارین» نصیبشان می‌شود؛ وقتی اسامی آنها را تکرار کردند به سؤال قبر جواب فوری می‌دهند. همین تلقین‌هایی که برای اموات می‌گوییم، برای این است که یادشان بیاید و فرشته‌ها هم همین‌ها را سؤال می‌کنند! خدای تو کیست؟ پیغمبر تو کیست؟ دین تو چیست؟ کتاب تو چیست؟ امام اوّل کیست؟ امام دوم کیست؟[5] اگر کسی این موارد را کاملاً ملکه نداشته باشد، آن طامّه موت که آمد یادش می‌رود. این تکرار اسمای مقدسه دو خاصیت دارد: یکی اینکه آدم وقتی نام کسی را می‌برد و نسبت به او احترام می‌کند، قهراً قانون، احکام، سیره‌، سنّت و سریره‌اش نزد او محترم است و یقیناً به آن عمل می‌کند؛ دیگر اینکه اسامی شریف آنها یادشان هست که در موقع سؤال و جواب کردن، جواب نقد دارند.

اما اینکه علم غیب حجّت فقهی هست یا نه، چه وجود مبارک پیغمبر چه ائمه(علیهم السلام) گاهی برای معجزه اظهار نظر می‌کردند؛ ولی بنای آنها بر همان عمل به «بیّنه» و «أیمان» بود، لکن در جریان حضرت حجّت(سلام الله علیه) مستحضرید که کاملاً وضع برمی‌گردد. ائمه(علیهم السلام) فرمودند: «إِنَّ التَّقِیَّةَ دِینِی وَ دِینُ آبَائِی»،[6] اما وجود مبارک حضرت که چنین حکمی ندارد! درباره حضرت بسیاری از احکام طرز دیگر است، به طوری که خیلی‌ها خیال می‌کنند یک اسلام جدیدی است، در حالی که اسلام واقعی است؛ منتها حضرت مأمور به عمل به واقع هستند و ائمه دیگر مأمور به عمل ظاهر هستند. خضر(سلام الله علیه) گوشه‌ای از همین کارها را می‌کرد که وجود مبارک حضرت وقتی ظهور کرد آن گونه کارها را انجام می‌دهد؛ اما حالا خود حضرت شهید می‌شود، آیا آن‌جا هم به علم غیب باید عمل بکند یا نه، آن به دستور الهی است و کاری که خود آنها کردند حجّت است. ما یک قانون و فقه نوشته‌ای نداریم که سیره و سنّت اینها را بر آنها عرضه کنیم، این حدیث نورانی دو بار بیان شده، اینکه: «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ مَعَهُ حَیْثُمَا دَار»،[7] این حدیث هم درباره وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) است و هم درباره عمّار؛ اما تفاوت خیلی است! «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ»(علیه السلام)، درباره عمّار هم آمده که «عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَمَّارٍ یَدُورُ مَعَهُ حَیْثُ دَار»؛[8] اما تمام تفاوت در این مرجع ضمیر است؛ «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ حَیْثُمَا دَار»، این «یَدُورُ» به چه کسی برمی‌گردد؟ در جریان عمّار این «یَدُورُ» به عمار برمی‌گردد، «یَدُورُ عَمّارٌ مَدارَ الْحَقِّ حَیْثُمَا دَار»، حق یک چیز مشخصی است که به وسیله قرآن و اهل بیت مشخص شد، هر چه که برابر این گفته «ثقلین» ـ قرآن و اهل بیت(علیهم السلام) ـ هست، عمّار به دنبال آن است و این درست است که «یَدُورُ عَمّارٌ مَدارَ الْحَقِّ حَیْثُمَا دَار»؛ اما در جریان حضرت امیر ضمیر به «حق» برمی‌گردد؛ «یَدُورُ الحَقّ مَدارَ عَلِیٍّ حَیْثُمَا دَار»، ما اگر بخواهیم بفهمیم «حق» چیست، چه چیزی واجب است، چه چیزی حرام است، ما که یک کتابچه قانونی نوشته از قبل که نداریم! قول امام، فعل امام و تقریر امام برای ما حجّت است. ذات اقدس الهی به برکت پیغمبر به این ذوات قدسی(علیهم السلام) این کمال را داده که قول اینها می‌شود حجّت، فعل اینها می‌شود حجّت و تقریر اینها می‌شود حجّت؛ یعنی ما یک کتاب قانون و فقه قبلی داریم که کارهای حضرت امیر را بر آن تطبیق بکنیم؟ یا نه، اصلاً ما قانونی نداریم، مگر اینکه فعل اینها، عمل اینها و تقریر اینها؟! ما اگر خواستیم بفهمیم چه چیزی واجب است و چه چیزی حلال، این وجوب و حرمت در مقام اثبات نه در مقام ثبوت، «یَدُورُ مَعَ عَلِیٍّ حَیْثُمَا دَار»؛ خیلی فرق است که ضمیر به چه کسی برگردد! در جریان عمّار «یَدُورُ عَمّارٌ مَدارَ الْحَقِّ حَیْثُمَا دَار»، چون این یک فقه تثبیت شده است؛ اما درباره اهل بیت که وجود مبارک حضرت امیر الگوی اینهاست و یکی از اینهاست، ما اگر خواستیم ببینیم که حق چیست، چه چیزی واجب است و چه چیزی حلال، چه چیزی حق است و چه چیزی باطل، چه چیزی صدق است و چه چیزی کذب، چه چیزی خیر است و چه چیزی شرّ، چه چیزی حَسَن است چه چیزی قبیح، این امور را به وسیله اینها می‌فهمیم! «یدور الفقه مدار اهل بیت»! اگر ما یک فقه نوشته شدهٴ قبلی داشته باشیم، می‌گوییم کار این فقیه و مراجع برابر این قانون است، برای اینکه قانون به وسیله قرآن و عترت ثابت شده است؛ اما خود عترت بخواهد کار بکنند، یعنی یک فقه دیگری است؟ یا براساس الهامات الهی و علومی که به وسیله پیغمبر به اینها رسیده است انجام می‌شود؟ لذا فرمود «یَدُورُ» این حق، «مَدارَ عَلِیٍّ حَیْثُمَا دَار»؛ شاهد اینکه ضمیر «یَدُورُ» به حق برمی‌گردد نه به حضرت امیر «یَدُورُ الحَقّ مَدارَ عَلِیٍّ حَیْثُمَا دَار»، آن بیان نورانی پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است که عرض کرد: «اللَّهُمَّ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَ عَلِیٍّ حَیْثُمَا دَار»؛[9] خدایا! طرزی این را معصومانه حفظ بکن که جامعه اگر بخواهد بفهمد که چه چیزی واجب است، چه چیزی حرام است، چه چیزی حلال است، چه چیزی صحیح است و چه چیزی باطل، به وسیله فعل او بفهمد! «اللَّهُمَّ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَ عَلِیٍّ حَیْثُمَا دَار»؛ لذا حالا چه وقت به علم غیب عمل می‌کنند و چه وقت به علم غیب عمل نمی‌کنند، خودشان فرمودند ما در دنیا برابر علم غیب مأمور نیستیم، مگر در مواردی که معجزه باشد یا ضرورت، وگرنه «إِنَّمَا أَقْضِی‌ بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَانِ»؛[10] در سرتاسر فقه هر جا به محکمه قضایی آمده، ما برابر «بیّنه» و «أیمان» حکم می‌کنیم. پرسش: در نزاعات این‌طور است، اما در احکام که باید به علم غیب عمل کند؟ پاسخ: نه، در احکام هم همین‌طور است! پرسش: در احکام به غیب عمل نمی‌کند؟ پاسخ: عمل در احکام برابر آن چیزی است که احکام به آنها گفته است؛ اما حکم الهی چیست، عالِم می‌شوند به علم غیب؛ اما وقتی عمل می‌خواهند بکنند، فرمودند ما در محکمه به «بیّنه» و «أیمان» عمل می‌کنیم، بعد خود حضرت یعنی پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) صریحاً اعلام کرد و فرمود اگر کسی به محکمه من آمد، شاهد دروغ یا سوگند دروغ ارائه کرد و من برابر «بیّنه» کاذب یا «یمین» کاذب او حکم کردم و مال را می‌برد، مبادا بگوید من رفتم محکمهٴ پیغمبر و از دست خود پیغمبر گرفتم! این «قِطْعَةً مِنَ النَّار»[11] است! فرمود ما در این‌جا بنا نداریم که به اسرار عالَم عمل بکنیم، اسرار عالَم نزد خدای سبحان است و الآن برابر ظاهر حکم می‌کنیم تا مردم آزادانه راه صحیح را انتخاب بکنند. پرسش: اگر اصحاب ائمه(علیهم السلام) هم علم غیب داشتند ـ که بعضی‌ها داشتند ـ به علم فقه عمل کنند یا به علم غیب؟ پاسخ: آنها برابر دستورشان به فقه عمل می‌کنند، لکن چه وقت به اسرار و باطن عمل می‌کنند، آن را خودشان می‌دانند. اینها می‌فرمایند: «التَّقِیَّةُ دِینِی وَ دِینُ آبَائِی‌»؛ اما وقتی که وجود مبارک ظهور کرد، دیگر جا برای تقیه نیست. گاهی آنان از سنخ حضرت خضر عمل می‌کنند، وگرنه پیغمبر و خود ائمه(علیهم السلام) فرمودند وقتی که در محاکم قضایی از ما حکم می‌خواهید، ما برابر «بیّنه» و «أیمان» حکم می‌کنیم و حضرت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود اگر کسی قَسم دروغ یاد کرد یا شاهد دروغ ارائه کرد که مالی را از محکمه ما و از دست خود من گرفت، این «قِطْعَةً مِنَ النَّار» است! اسرار عالَم محفوظ است و ما بنا نداریم به باطن عمل بکنیم، ما می‌دانیم چه کسی بیراهه می‌رود و چه کسی به راه می‌رود، ما الآن فقط ظاهر را حفظ می‌کنیم تا افراد آزادانه راه صحیح را انتخاب بکنند.

در جریان «لَیْلَةُ الْمَبِیتْ»[12] اگر کسی به مقام امامت برسد، یقیناً علم غیب دارد؛ اما اگر به مقام امامت نرسید، علم غیب دارد یا ندارد، این را باید نقل ثابت بکند، چون عقل چیزی در این زمینه ندارد؛ هیچ استبعادی ندارد که وجود مبارک امام معصوم(سلام الله علیه) قبل از امامت هم علم غیب داشته باشد؛ ولی آن مقداری که یقینی است، این است که در زمان امامت یقیناً علم غیب دارد، این یک اصل است؛ لذا در جریان «لَیْلَةُ الْمَبِیتْ» ما برهان عقلی و قطعی در دست نداریم که آیا حضرت می‌دانست یا نمی‌دانست؛ ولی این‌قدر هست که حضرت تسلیم محض است! آن‌جا که می‌داند یقیناً شهید می‌شود تابع است و آن‌جا که نمی‌داند یا شک دارد هم تابع است، این ایمان محض است.

جریان امامت یک موجبهٴ کلیه‌ای است که عکس آن جزئی است، هر کس امام هست یقیناً علم غیب دارد؛ اما معنایش این نیست که اگر کسی امام نیست علم غیب ندارد! هر امامی علم غیب دارد، نه هر کس علم غیب دارد امام است؛ لذا درباره صدیقه طاهره(سلام الله علیها) و «مُصحف فاطمه»[13] او آن بیانی که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در همان جلد اوّل کافی از امام نقل کرد که حضرت فرمود جبرئیل(سلام الله علیه) «کَانَ» ـ این «کان» که مفید استمرار است ـ یعنی مدت‌ها از زمان رحلت حضرت تا زمان شهادت صدیقه طاهره جبرئیل مکرّر می‌آمد و می‌رفت![14] «مُصحف فاطمه» از این‌جا درست شده که حضرت این معارف را ‌گرفته و به حضرت امیر می‌فرمود و حضرت امیر آنها را املا می‌کرد. غرض این است که هر کس امام هست، یقیناً علم غیب دارد، نه اینکه اگر امام نبود علم غیب ندارد که نمونهٴ این هم درباره صدیقه کبریٰ(سلام الله علیها) است.

درباره امتحان که حالا «لَیْلَةُ الْمَبِیتْ» باشد یا نه، گاهی برای اظهار مقام ولایت اولیای الهی برای مردم است که ذات اقدس الهی می‌خواهد ثابت کند علی بن ابی طالب این است! آن‌جا که مسلَّم هست که او را شهید می‌کنند حاضر است و آن‌جا که خطر به حَسَب ظاهر هم قطعی است، اگر علم غیبی هم در کار نباشد حاضر است! چه بداند حاضر است و چه نداند حاضر است، او عبد محض است! بنابراین جریان «لَیْلَةُ الْمَبِیتْ» که جزء افتخارات است و جزء امتحانات الهی است که گاهی برای اظهارِ اثبات مقام یک انسانِ کاملِ معصومِ به حقّ، برای توده مردم هست که امتحان گاهی برای آن است.

در جریان آیه 21 که فرمود: ﴿و َاذْکُرْ أَخَا عَادٍ﴾، این چند پیام دارد: یکی اینکه به خود پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود همان‌طوری که شما می‌گویید: ﴿مَا کُنتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ﴾،[15] نه تو اوّلین پیامبر هستی و نه احکامی که بر تو نازل شده است اوّلین حکم است، قبل از تو هم افرادی مثل هود(سلام الله علیه) بودند که آنها هم نه اوّلین پیامبر بودند و نه پیام آنها اوّلین پیام بود؛ شما به دو دلیل به فکر انبیا باش: یکی اینکه اوضاع انبیا را ببینی و آرام‌تر باشی، دوم اینکه امت تو هم از امت آنها باخبر باشند و بدانند خطر در کمین اینهاست! در بین انبیا به یاد هود باش، به یاد صالح باش، به یاد ابراهیم باش، به یاد اسحاق و یعقوب باش؛ اما به یاد یونس نباش که فرمود: ﴿وَ لاَ تَکُن کَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾،[16] چون وجود مبارک یونس مقداری کم‌صبری نشان داد، گرچه خدای سبحان فرمود اگر جزء اولیای الهی نبود آسیب می‌دید، چون جزء اولیای الهی بود، از آسیب ما محفوظ شد، لکن همین مقدار کم‌صبری باعث شد که به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بفرماید: ﴿وَ لاَ تَکُن کَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾، در موارد دیگر هم فرمود: «وَ اذْکُرْ إِبْرَاهِیم»[17] «وَ اذْکُرْ مُوسَی»[18] و مانند آن؛ یعنی به یاد اینها باش و همین روش را ادامه بده؛ اما در جریان حضرت یونس فرمود مثل حضرت یونس نباش و اگر هم خواستی که از قوم خود فاصله بگیری ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلاً﴾،[19] «هَجر جَمیل» این است که آدم در مردم باشد، از اخلاق آنها فاصله بگیرد، از فرهنگ آنها فاصله بگیرد، تبلیغ را رها نکند، ارشاد را رها نکند، با آنها باشد از نظر اجتماعی و بدون آنها باشد از نظر پذیرش آداب و سنن سوء آنها؛ لذا می‌شود «هَجر جمیل»: ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلاً﴾.

این «و اذکر»ی را که در آیات می‌فرماید، اختصاصی به حضرات ائمه و انبیا ندارد؛ در جریان حضرت مریم هم همین‌طور فرمود: ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مَرْیَمَ﴾؛[20] یعنی قصه حضرت مریم هم یادت نرود، او هم طهارتی داشت، نزاهتی داشت، قداست و عصمتی داشت، به یاد اینها هم باش! انسان‌های کاملی که درگذشتند، از سرگذشت و سرنوشت و سرشت اینها شما باید مدد بگیرید، هم ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مَرْیَمَ إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَکَاناً شَرْقِیّاً﴾ یادت نرود، هم ﴿و َاذْکُرْ أَخَا عَادٍ﴾ و مانند آن. «عاد» یک قبیله سرکشی بودند که پیامبر آنها حضرت هود بود و پیوند قومی یا پیوند محلّی و مانند آن داشتند که برادر «عاد» حساب آمد، فرمود: ﴿و َاذْکُرْ أَخَا عَادٍ﴾، اینها در «احقاف» و قسمت‌های رَملی زندگی می‌کردند، ﴿إِذْ أَنذَرَ قَوْمَهُ بِالأحْقَافِ﴾؛ فرمود اگر بت‌پرستی را رها نکردید، عذاب، دامنگیر شما می‌شود! حضرت هود که به قوم «عاد» این نصیحت را کرد، خدا می‌فرماید که خود حضرت هود هم نه اوّلین پیامبر بود و نه آخرین پیامبر: ﴿و قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ و مِنْ خَلْفِهِ﴾؛ قبل از او انبیایی آمدند و بعد از او هم انبیا آمدند؛ ولی ما داریم فعلاً قصهٴ آنها را تشریح می‌کنیم. حضرت هود به قوم «عاد» انذار داد که از شرک بترسید و بپرهیزید تا به توفیق توحید موفق بشوید، وگرنه عذاب دردناک و بزرگ دامن‌گیر شما خواهد شد: ﴿أَلَّا تَعْبُدُوا إِلاّ اللَّهَ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ﴾، این عذاب ﴿یَوْمٍ عَظِیمٍ﴾ عذاب دنیاست، نه اینکه در قیامت باشد؛ قیامت بحث‌های عَرﹾض بود که گذشت؛ یعنی هم عَرﹾضِ «نار» بر اهل عذاب است و هم عَرﹾضِ اهل عذاب بر «نار» که دو عَرﹾض در قرآن بود و چند آیه درباره عَرﹾضِ کفّار بر «نار» بود که ﴿یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَی النَّارِ﴾،[21] ﴿وَ یَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَی النَّارِ﴾[22] که قبلاً بود و بعداً هم در همین سوره آیه 34 خواهد آمد؛ اما در سوره مبارکهٴ «کهف» فرمود: ﴿وَ عَرَضْنَا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکَافِرِینَ﴾[23] که عَرض «نار» است بر مردم، منتها تفاوت این است که در جریان عَرﹾض کفّار بر «نار» با «عَلیٰ» استعمال شد، ﴿یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَی النَّارِ﴾؛ ولی در عَرﹾض جهنم بر کفّار با «لام» استعمال شد که ﴿عَرَضْنَا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکَافِرِینَ﴾، این عَرض کالا که می‌گویند همین است؛ یعنی در معرض قرار دادن تا آنها تهیه کنند؛ منتها یک وقت عَرﹾضِ «للبیع» است و یک وقت هم عَرﹾضِ «علی المُبتاع» است. پرسش: آیه 46 غافر را فرمودید که ﴿النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا﴾ بود! پاسخ: بله، اما در جریان ﴿النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا﴾، ولی جهنم را فرمود: ﴿عَرَضْنَا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکَافِرِینَ﴾ در سوره مبارکه «کهف» با «لام» آمده است؛ این‌جا فرمود که ﴿إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ﴾. ﴿قَالُوا﴾؛ آنها، یعنی قوم «عاد» به حضرت هود(سلام الله علیه) گفتند که تو ـ معاذالله ـ دروغ می‌گویی و با این دروغ خود می‌خواهی ما را از صَنَم و وَثَن‌ و از بت‌هایمان منصرف کنی! ﴿أَ جِئْتَنَا لِتَأْفِکَنَا عَنْ آلِهَتِنَا﴾، این «تضمینی»[24] که در کتاب‌های ادبی می‌گویند از همین‌جاست! «إفک» یعنی دروغ؛ «إفک عن آلهه»؛ یعنی با دروغ می‌خواهی ما را از خدایان ما منصرف کنی! با «تضمین» کذب در واژه «إفک» معنای انصراف را هم فهماند، اصلاً «یُؤفکون»؛ یعنی «یُصرَفُون»! اما با دروغ می‌خواهی ما را منصرف کنی! ﴿أَ جِئْتَنَا لِتَأْفِکَنَا﴾؛ یعنی «لتصرفنا» ﴿عَنْ آلِهَتِنَا﴾ «بالکذب»! «بالإفک» می‌خواهی ما را منصرف کنی! ﴿لِتَأْفِکَنَا عَنْ آلِهَتِنَا﴾. شما که گفتی: ﴿إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ﴾، چون آنان منظور را فهمیدند که عذاب دنیاست، گفتند: ﴿فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا﴾؛ اگر راست می‌گویی آن عذاب را بیاور! حضرت هود دو مطلب را گفت: یکی اینکه عذاب قطعی است و دیگر اینکه ما که ذاتاً علم غیب نداریم، اگر خدای سبحان گفت ما عالِم هستیم؛ این برای همه انبیاست که ذاتاً عالِم به غیب نیستند؛ اما ﴿تِلْکَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ﴾،[25] برای خیلی‌ها «بالصراحة» آمده است. فرمود اینکه شما می‌گویید: ﴿فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن کُنتَ مِنَ الصَّادِقِینَ﴾ این تلازمی ندارد که من راست می‌گویم، ولی من نگفتم که عذاب می‌آورم! من گفتم عذاب می‌آید و یقین هم دارم عذاب می‌آید و صادق هم هستم! اما چه زمانی می‌آید و از کجا شروع می‌شود این «عند الله» است: ﴿قَالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ﴾، من که نگفتم من عذاب می‌آورم که شما می‌گویید عذاب بیار! من از طرف خدا می‌گویم عذاب قطعی است. ﴿إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ﴾ و من مبلّغ از طرف ذات اقدس الهی‌ هستم: ﴿و أُبَلِّغُکُم مَا أُرْسِلْتُ بِهِ﴾ و شما هم جهل علمی دارید و هم جهالت عملی؛ هم آن استکبار و خوی خودپرستی و خودخواهی و خودسری در شما هست که حاضر نیستید حرف گوش بدهید و هم اینکه نمی‌دانید که توحید حق است و شرک باطل و انبیا ذاتاً عالم نیستند و از راه تعلیم الهی عالم به غیب می‌شوند ﴿و لکِنِّی أَرَاکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ﴾. پرسش: اگر ﴿إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ﴾ است، پس چرا این علم را خداوند به پیامبران نداد؟ پاسخ: چرا! اگر مصلحت باشد و ضرورت باشد علم را می‌دهد، چه اینکه داده است! منتها ذاتاً اینها فاقدند و به وسیله تعلیم الهی عالم می‌باشند، برای اینکه همان‌جا فرمود: ﴿تِلْکَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ﴾، از این دیگر صریح‌تر ما چه آیه‌ای می‌خواهیم؟! با اینکه حضرت فرمود: ﴿وَ مَا کُنتَ تَتْلُوا مِن قَبْلِهِ مِن کِتَابٍ وَ لاَ تَخُطَّهُ بِیَمِینِکَ﴾،[26] بله ذاتاً اینها عالم نیستند، چون موجود ممکن هستند! هستیِ اینها از خداست، کمالات اینها هم از خداست! موجودی که اصلِ هستی او از خداست، کمالاتش یقیناً از خداست؛ اما «بالصراحة» فرمود این همه اسرار غیب را ما به شما گفتیم: ﴿تِلْکَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ﴾.

در جریان عذابِ «یوم عظیم»، وقتی عذاب شروع شد که ﴿فَلَمَّا رَأَوْهُ عَارِضاً مُسْتَقْبِلَ أَوْدِیَتِهِمْ﴾؛ قوم «عاد» دیدند یک ابر فراوانی در عَرض افق ـ نه در عمود افق ـ پیدا شد، خیال کردند باران می‌آید و کشاورزی‌ آنها رو به راه می‌شود! ﴿فَلَمَّا رَأَوْهُ﴾ این ابر را ﴿عَارِضاً﴾ که در سطح افق پهن شد ﴿مُسْتَقْبِلَ أَوْدِیَتِهِمْ﴾؛ ابر دارد کم‌کم به طرف سرزمین‌های کشاورزی و منطقه زیست اینها می‌آید، نه اینکه به طرف شرق برود و نه اینکه به طرف غرب برود، بلکه مستقیماً دارد به طرف سرزمین اینها می‌آید ﴿قَالُوا هذَا عَارِضٌ﴾، یک؛ ﴿مُمْطِرُنَا﴾، دو؛ این به طرف ما حرکت کرد، خودش را در معرض ما قرار داد، نشان داد دارد می‌آید و باران را هم به همراه دارد؛ این «مُمطِر» است و «مَطر» دارد، این ابر «مطر»دار است. وجود مبارک هود فرمود این‌چنین نیست! این ابری نیست که «مُمطِر» باشد، این «مُدَمِّر» است و برای هلاکت دارد می‌آید. ﴿بَلْ هُوَ﴾ این ابری که شما می‌بینید که گفتید ﴿عَارِضٌ﴾، یک؛ ﴿مُمْطِرُنَا﴾، دو؛ ﴿بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُم بِهِ﴾؛ شما عجله کردید و گفتید ﴿فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا﴾؛ زود آن عذاب را بیار! زود هم عذاب الهی دارد می‌آید، این همان است که شما عجله کردید! ﴿رِیحٌ فِیهَا عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾؛ این بادی است که عذاب ألیم را به همراه دارد: ﴿تُدَمِّرُ کُلَّ شَیْ‌ءٍ بِأَمْرِ رَبِّهَا﴾، «تدمیر»؛ یعنی «إهلاک»، «دَمار»؛ یعنی هلاکت. «دَمار» اینها را درآورد؛ یعنی اینها را به هلاکت رساند، «دمَّرَهُم»؛ یعنی «أهلکهم»؛ فرمود این باد، هلاکت و «دَمار» شما را ظاهر می‌کند، همه‌ شما را از بین می‌برد؛ البته به اذن امر «ربّ»، چون ذات اقدس الهی از بادها به عنوان فرستاده‌های تکوینی یاد کرد، فرمود: ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ﴾،[27] این بادها اگر این درخت‌ها را تلقیح نکنند، نکاح نکنند، میان نر و ماده آن تعامل نباشد میوه نمی‌دهند و ثمربخش نیستند! ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ﴾ برای تلقیح می‌آیند و این مأموریت مثبت اینهاست. گاهی هم ﴿تُدَمِّرُ کُلَّ شَیْ‌ءٍ بِأَمْرِ رَبِّهَا﴾. ﴿فَأَصْبَحُوا لاَ یُرَی إِلاّ مَسَاکِنُهُمْ﴾؛ صبح کردند، معلوم شد که همه‌ آنها رخت بربستند و جنازه‌های سردشان مانده، فقط خانه‌های ویرانشان در روزگار گذاشته شده است ﴿فَأَصْبَحُوا لاَ یُرَی إِلاّ مَسَاکِنُهُمْ﴾. بعد به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرماید این قصه را ﴿وَ اذْکُرْ﴾ و این جمله را هم به مردم بگو: ﴿کَذلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ﴾، این اصل کلّی ماست! ما مدّتی مهلت می‌دهیم، این‌طور نیست که هر کسی بیاید این‌جا آزادانه بِچَرَد و ما کاری با او نداشته باشیم! بعد فرمود به قوم خود بگو! ﴿و َلَقَدْ مَکَّنَّاهُمْ فِیَما إِن مَکَّناکُمْ فِیهِ و جَعَلْنَا لَهُمْ سَمْعاً و أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً﴾؛ اینها از نظر هوش و قدرت فکری و چشم و نیروی بدنی سالم بودند، هیچ مشکل فکری و اندیشه و اینها نداشتند و از نظر مالی امکانات آنها آن‌قدر وسیع بود که هرگز شما به امکانات آنها نمی‌رسید! ﴿و َلَقَدْ مَکَّنَّا﴾ قوم «عاد» را، در آن محدوده‌ای که ﴿إِن مَکَّناهُمْ﴾ ـ این ﴿إِن﴾، «إن» نافیه است ـ چون چند بار کلمه «ما» تکرار می‌شد، دیگر «ما مکنّا» نفرمود، «فیما ما» این‌طور خوب نبود! فرمود: ﴿فِیَما إِن مَکَّناهُمْ﴾؛ آنها را از قدرت‌هایی برخوردار کردیم که این تمکّن را به شما ندادیم، ﴿إِن مَکَّناکُمْ فِیهِ﴾؛ یعنی «ما مکنّاکم فیه».

در سوره مبارکهٴ «سبأ» گذشت که سه نسل را ذات اقدس الهی در قرآن بازگو کرد: یکی نسل «صنادید قریش» بودند، فرمود اینها فعلاً عدّه‌ای هستند که امکانات فراوانی دارند و کاخ‌نشین‌ می‌باشند؛ چه یهودی‌های مدینه چه اشراف مکه، اینها وضع مالی‌شان خوب ‌است «صَیاصی» دارند که خدا ﴿أَنْزَل﴾‌ اینها را ﴿مِن صَیَاصِیهِمْ﴾،[28] کاخ‌هایی داشتند و دارند که خدا بر اینها تخریب کرد، این گروه و نسل اوّل. بعد فرمود به این متمکّنان حجاز بگو قبل از شما متمکنّانی بودند که ﴿مَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ﴾؛[29] یعنی این گروه یک دهم قدرت و ثروت دیگران را ندارند، این دو نسل. وقتی به جریان قارون می‌رسیم که حداقل می‌تواند نسل قبلی باشد، فرمود او کسی بود که ﴿مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ﴾؛[30] یک گروه زیادی باید که «مَفتَح»‌های اینها یا «مِفتاح»‌های اینها، مخازن گنجی را حمل بکنند ـ اگر این «مَفاتح» جمع مَفتَح باشد، یعنی مخزن[31] ـ یا کلیدهای مخازن اینها را جابه‌جا بکنند وقتی به جریان قارون می‌رسیم، در جریان قارون قصه‌ای را که ذکر می‌کند، فرمود قارون باید بداند که ﴿قَدْ أَهْلَکَ مِن قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً﴾؛[32] ما قبل از قارون سرمایه‌دار دیگری که از او بیشتر مال داشتند خاک کردیم! پس یک نسل قبل از قارون، یک نسل خود قارون و یک نسل هم جریان سرمایه‌دارهای مکه است. این آیه می‌فرماید ما کسانی را قبل از شما خاک کردیم که هرگز شما به آن امکانات نرسیدید ﴿و َلَقَدْ مَکَّنَّاهُمْ فِیَما﴾ یا موصوله است یا موصوفه؛ در آن امکاناتی که ﴿إِن مَکَّناکُمْ فِیهِ﴾؛ یعنی «ما مکنّاکم فیه»، ما هرگز آن امکانات آنها را به شما ندادیم و البته آنها مشکل «سمع» و «بصر» و «فکر» و «قلب» و مانند اینها را نداشتند؛ منتها هیچ بهرهٴ صحیحی از این مجاری فکری نبردند: ﴿و جَعَلْنَا لَهُمْ سَمْعاً و أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً﴾؛ اما ﴿فَمَا أَغْنَی عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لاَ أَبْصَارُهُمْ وَ لاَ أَفِئِدَتُهُم مِن شَیْ‌ءٍ﴾. در سوره مبارکه «اسراء» هم فرمود که انسان موظف است ـ چه در تصدیق و چه در تکذیب ـ اگر بخواهد رأی مثبت بدهد باید آگاهانه باشد و رأی منفی بدهد هم باید آگاهانه باشد! در مسائل علمی همین‌طور است! فتوا بدهد همین‌طور است! جزم پیدا کند همین‌طور است! هم ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾[33] که در سوره «اسراء» است، هم ﴿بَلْ کَذَّبُوا بِمَا لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ﴾[34] که در سوره «یونس» است؛ فرمود تصدیق و تکذیب شما باید محققانه باشد، وگرنه روزی فرا می‌رسد که: ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الفُؤاد کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً﴾.[35] پرسش: با کنار هم قرار دادن این چند آیه‌ای که فرمودید، در آن جریان ﴿مَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ﴾ و جریان «امّهات» می‌شود حدسی زد که لااقلّ بدن‌های اینها ده برابر آدم‌های معمولی بوده که ؟ پاسخ: آنها ثابت نشده، بر فرض هم بشود این آیات را تأیید می‌کند. پرسش: قرآن می‌فرماید که ﴿کَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِیَةٍ﴾[36] اینها به اندازه یک نخل بلند ؟ پاسخ: نه، تشبیه در بلندی نیست، تشبیه در این است که مانند درخت خشک شدند، یعنی برهنه شدند! ممکن است بعضی از اینها قدّشان بلند، ولی امکاناتشان از آن‌جایی که آثار فراوانی در اهرام مصر و امثال مصر هست، تأیید می‌کند که قدرت بدنی‌ اینها خیلی بیشتر بود! یک وقت است که انسان متمکّن است و در دامنه کوه ویلا می‌سازد، این خیلی هنر نیست؛ گرچه قوم «عاد» و اینها این‌طور نبودند، دیگران بودند که شاید کمتر از قوم «عاد» بودند،[37] فرمودند اینها طوری بودند که ﴿وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتاً فَارِهِینَ﴾؛[38] آن‌قدر قوی بودند و امکانات داشتند که از کوه کاخ می‌ساختند، نه اینکه در دامنه کوه ویلا می‌ساختند! این سنگ‌ها را می‌تراشیدند اتاق پذیرایی، اتاق نشیمن، اتاق خواب و اتاق سخنرانی، خلاصه از کوه، خانه می‌ساختند: ﴿وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ﴾؛ اما ﴿بُیُوتاً فَارِهِینَ﴾ اینها چنین امکاناتی داشتند که این تأیید می‌کند که قدرت بدنی آنها‌ هم از همه بیشتر بود. پرسش: آیه بیست مخصوص کفّار است یا شامل بعضی از مسلمان ها هم می‌شود؟ پاسخ: اصل کلّی است! کسی که در برابر دین بایستد همین‌طور است! البته کسی که موحّد باشد ممکن است به سرنوشت تلخ مشرک مبتلا نشود. ﴿وَ لَقَدْ أَهْلَکْنَا مَا حَوْلَکُم مِنَ الْقُرَی وَ صَرَّفْنَا الآیَاتِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ﴾؛ فرمود بعضی از فشارها را ما آوردیم و به اینها تذکر دادیم بلکه برگردند، آن وقت اینها برنگشتند؛ این بخش اوّل این جریان هست، در برابر آن قومی هستند که ایمان آوردند.
[1] نحل/سوره16، آیه125.
[2] احقاف/سوره46، آیه5.
[3] احقاف/سوره46، آیه6.
[4] احقاف/سوره46، آیه15.
[5] زاد المعاد، العلامه المجلسی، ص353.
[6] المحاسن، احمدبن محمدبن خالد البرقی، ج‌1، ص255.
[7] الفصول المختاره، الشیخ المفید، ص135.
[8] علل الشرائع، الشیخ الصدوق، ص223.
[9] الطرائف، السیدبن طاووس، ج‌1، ص102.
[10] الکافی- ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج‌7، ص414.
[11] الکافی- ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج‌7، ص414.
[12] لَیْلَةُ الْمَبِیتْ، در لغت به معنای شب بیتوته و در اصطلاح به شبی گفته می‌شود که امام علی(علیه اسلام) برای حفظ جان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در بستر ایشان خوابید. مشرکان قصد داشتند در این شب دسته‌جمعی به خانه پیامبر حمله کرده و وی را به قتل برسانند. با این کار امام علی، مشرکان متوجه عدم حضور پیامبر نشدند و رسول خدا پس از سه روز مخفی شدن در غار ثور به مدینه مهاجرت کرد. بسیاری از مفسران شأن نزول آیهٴ 207 سوره «بقره» را این فداکاری امام علی در لیلة المبیت دانسته‌اند. تاریخ‌نگاران این واقعه را در شب اول ماه ربیع الاول سال سیزدهم یا چهاردهم بعثت دانسته‌اند.
[13] الکافی- ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص240.
[14] الکافی- ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص241.
[15] احقاف/سوره46، آیه9.
[16] قلم/سوره68، آیه48.
[17] مریم/سوره19، آیه41.
[18] مریم/سوره19، آیه51.
[19] مزمل/سوره73، آیه10.
[20] مریم/سوره19، آیه16.
[21] احقاف/سوره46، آیه20.
[22] احقاف/سوره46، آیه34.
[23] کهف/سوره18، آیه100.
[24] تضمین از آرایه‌های ادبی و به معنی آوردن آیه، حدیث، یا سخن مشهور در بین سخن است. هم‌چنین، اگر شاعر، تمامی مصراع یا بیتی را از شاعری دیگر در سخن خود بیاورد، تضمین خوانده می‌شود. اگر شاعر یا نویسنده‌ای مثلی را که پیش از وی رواج داشته، در میان نوشته یا سروده خود بیاورد نیز تضمین خوانده می‌شود.
[25] هود/سوره11، آیه49.
[26] عنکبوت/سوره29، آیه48.
[27] حجر/سوره15، آیه22.
[28] احزاب/سوره33، آیه26.
[29] سبأ/سوره34، آیه45.
[30] قصص/سوره28، آیه76.
[31] قاموس قرآن، علی اکبرقرشی بنایی، ج‌5، ص146.
[32] قصص/سوره28، آیه78.
[33] اسراء/سوره17، آیه36.
[34] یونس/سوره10، آیه39.
[35] اسراء/سوره17، آیه36.
[36] حاقه/سوره69، آیه7.
[37] قوم ثمود.
[38] شعراء/سوره26، آیه149.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 32:36

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی