- 1950
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 1 تا 8 سوره یس
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 1 تا 8 سوره یس"
- به چه مناسبت سوره مبارکه «یس» قلب قرآن است؟
- سوگندهای ذات اقدس الهی به خود بیّنه است نه در مقابل بیّنه؟
-حدیث متواتر، یک طرف این قرآن به دست خداست یک طرفش به دست شماست
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یس (1) وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ (2) إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (3) عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ (4) تَنزِیلَ الْعَزِیْزِ الرَّحِیمِ (5) لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ (6) لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَی أَکْثَرِهِمْ فَهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ (7) إِنَّا جَعَلْنَا فِی أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِی إِلَی الْأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ (8)﴾
سوره مبارکه «یس» برابر آن معیاری که در مکّی و مدنی بودن سوَر یاد شد در مکه نازل شد برای اینکه عناصر محوری این سوره, اصول دین و بخشی از خطوط کلی اخلاق و فقه و حقوق است و سوَری که احکام فقهی مبسوط یا مسئله جهاد, مسئله زکات, مسئله حج, مسئله صوم این گونه از مسائل فقهی را در برندارد معلوم میشود در مکه نازل شد. طبق روایاتی که فریقین نقل کردند گفتند سوره مبارکه «یس» قلب قرآن است[1] در توجیه اینکه این سوره قلب قرآن است وجوهی گفته شد برخیها بر آن هستند که این آیه ﴿وَکُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ﴾[2]باعث شد که این سوره قلب قرآن است. سیدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله علیه) فرمود ما از استادمان مرحوم آقای قاضی(رضوان الله علیهما) سؤال کردیم به چه مناسبت سوره مبارکه «یس» قلب قرآن است ایشان فرمودند ظاهراً به مناسبت آن آیات پایانی سوره مبارکه «یس» یعنی آیات 82 و 83 که ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ ٭ فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴾ که هر چیزی ملکوتی دارد و ملکوت هر چیزی به دست خداست و خدای سبحان به عنوان سبحان با اسم سبحان, زمامدار ملکوت اشیاست و مانند آن. آنکه فرمود: ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾[3] مُلک و عالَم طبیعت به دست خدایی است که اسم شریفش با ﴿تَبَارَکَ﴾ ظهور کرده است. اسم «تبارک» از اسمای تشبیهیه خداست اما اسم ﴿سُبْحَانَ﴾ از اسمای تنزیهیه خداست سبحان با ملکوت مناسب است و تبارک با مُلک, گرچه همه اسمای الهی برای خدای سبحانی است که همه کمالات را داراست ولی ما برای شفای مریض نمیگوییم «یا مُمیت» نمیگوییم «یا قابض» میگوییم «یا شافی» ما از روزنه این اسم با خدای سبحان تماس میگیریم نه اینکه از آن طرف محدودیتی باشد.
مطلب بعدی آن است که این ﴿یس﴾, نظیر ﴿المر﴾, ﴿عسق﴾ و مانند آن که جزء حروف مقطّعه باشد ظاهراً نیست طبق برخی از لغات عرب این «یاء» و «سین» یعنی «یا أیّها الانسان», «یا انسان» و مانند آن است که منظور شخص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است بنا بر بعضی از لغات برای اینکه در آیه سه همین سوره دارد ﴿إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾ خب اگر خطابی قبلاً نباشد چگونه مستقیماً میفرماید ﴿إِنَّکَ﴾ پس قبلاً خطابی هست «یا ایّها الرسول, یا ایّها النبی إنّک کذا» و ﴿یس﴾ یک آیه است. سوَر مکّی چند قسم است بعضیها با توحید شروع میشود بعد کم کم مسئله وحی و نبوّت و بعد معاد. برخی از سوَر با وحی و نبوّت شروع میشود در اثر اهمیت آن مقطع تاریخی بعد به توحید و معاد میپردازد. سوره مبارکه «یس» از آن بخش دوم است که اول با وحی و نبوّت شروع شده ﴿یس ٭ وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ﴾ قسم به قرآن حکیم تو پیغمبری این «واو», «واو» قسم است ﴿یس﴾یعنی «یا ایها الانسان» که منظور شخص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است قسم به قرآن حکیم تو از مرسلین هستی, یک; و بر صراط مستقیم هستی, دو; تو از مرسلین هستی, یک; که مرسلین همهشان ﴿عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیم﴾ هستند, دو; این ﴿عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ﴾ یا خبر بعد از خبر است یا متعلّق است به ﴿لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾, ﴿إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ ٭ عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ﴾ یعنی تو از مرسلینی هستی که همه اینها بر صراط مستقیماند یا نه, ﴿إنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾ «انّک علی صراط مستقیم» این خبر بعد از خبر باشد.
حکمت را هم خدای سبحان به خیر کثیر معرفی کرده فرمود: ﴿یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَن یَشَاءُ وَمَن یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً﴾[4] حقیقت حکمت چیست با شواهد مختلف باید جستجو کرد ولی قرآن را به حکیم بودن معرفی کرد پس معلوم میشود معارف قرآن, کوثر است, خیر کثیر است و اگر کسی در خدمت این کتاب الهی بود در خدمت کوثر است از کوثر برخوردار است ﴿وَالْقُرآن﴾ که این قرآن حکیم است.
مطلب بعدی آن است که ـ این بحث هم چند بار گذشت ـ سوگندی که خدای سبحان مطرح میکند نظیر سوگندهای محاکم قضایی نیست در محکمه قضا سوگند در برابر بیّنه است یعنی اگر کسی ادّعایی دارد باید بیّنهای اقامه کند و اگر کسی منکر است سوگند یاد میکند «البیّنة علی المدّعی و الیمین علی مَن أنکر» [5]سوگند برای کسی است که منکر است بیّنه برای کسی است که مدّعی است و سوگند در برابر بیّنه است این سوگندی است که در محاکم قضایی مطرح است اما سوگندهای ذات اقدس الهی به خود بیّنه است نه در مقابل بیّنه چون همه بیّنات و ادلّه نزد ذات اقدس الهی است مثلاً اگر کسی ادّعا کند که الآن روز است و بخواهد سوگند یاد کند بگوید قسم به این آفتاب, الآن روز است این به دلیل، قسم خورد نه به چیز دیگر, قسمهای خدای سبحان به بیّنه است به دلیل و شاهد است نه در قبال شاهد. قسم به این قرآن تو پیغمبری خب بله, دلیل نبوّت پیغمبر هم این معجزه است اگر کسی به معجزه قسم بخورد مثلاً بگوید قسم به احیای موتا عیسی معجزه است, قسم به ابراء أبرص و اکمه عیسی معجزه است, قسم به علم غیبی که خدا به عیسی داد او پیغمبر است خب همه قسم به دلیل است قسم در مقابل دلیل نیست. قسم به معجزه برای اثبات نبوّت یک پیغمبر, قسم به بیّنه است نه در مقابل بیّنه. قسم به قرآن کریم تو پیغمبری, خب قسم به دلیل است. بنابراین این واو که واو قسم است از سنخ قسمهایی که در مقابل بیّنه است و در محاکم مطرح است نیست, از سنخ قسم به خود بیّنه است ﴿وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ﴾ قسم به قرآنی که خودش حکیم است حکمت را در بر دارد مدرّس حکمت است هم حکمت نظری را در بردارد, که از بود و نبود جهان سخن میگوید خدا هست, اسمای او هست, صفات او هست, اقوال او هست, احکام او هست, حِکم او هست, آثار او هست این بود, شرک نیست, بتپرستی نیست, هوسپرستی نیست, هواپرستی نیست, این نبود; از بود و نبود جهان خبر میدهد این حکمت نظری; از باید و نباید هم خبر میدهد که چه چیزی حلال است چه چیزی حرام, چه چیزی صحیح است چه چیزی ناصحیح, چه چیزی حق است چه چیزی باطل, چه چیزی زشت است چه چیزی زیبا, چه چیزی صدق است چه چیزی کذب, چه چیزی خیر است چه چیزی شرّ, از باید و نباید هم خبر میدهد, میشود حکمت عملی. بنابراین هم در حکمت نظری از بود و نبودِ صحیح خبر میدهد هم در حکمت عملی از باید و نبایدِ صحیح خبر میدهد میشود حکیم و کتابِ مبدأ حکیم یقیناً حکیم است خدای سبحان حکیم است.
در سوره مبارکه «زخرف» وقتی ذات اقدس الهی از قرآن به عظمت یاد میکند میفرماید ما این کتاب را عربی مبین قرار دادیم و این کتاب نزد ما «علیّ» است, یک; «حکیم» است, دو; در آغاز سوره مبارکه «زخرف» دارد ﴿حم ٭ وَالْکِتَابِ الْمُبِینِ ٭ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾ برای اینکه شما بخواهید درس و بحث داشته باشید باید از یک کتاب عربی استفاده کنید حالا عربی بودن دخیل نیست ولی کتابی باید باشد که محور مطالعات شما باشد اما ﴿وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾[6]همین قرآنی که عربی است یک طرف این حبل متین که به دست شماست «عربی مبین» است طرف دیگر این حبل متین که به دست خداست «علیّ حکیم» است در آن بیان نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در حدیث «إنّی تارک فیکم الثقلین» همین است که فرمود یکی کتابالله است, دیگری عترت من است و این حبلی است که «طرفه بید الله و طرف بأیدیکم» [7]در همان حدیث نورانی متواتر فرمود یک طرف این قرآن به دست خداست یک طرفش به دست شماست که میشود حبل متین, اگر طنابی را یک جا بیندازند طنابِ انداخته شده مشکل خودش را حل نمیکند اعتصام ندارد اینکه فرمودند: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾ برای اینکه این طناب یعنی قرآن به جای بلند و محکمی بسته است وگرنه حبل که در بازارها افتاده کسی محکم به این طناب چنگ بزند اینکه او را از سقوط نجات نمیدهد اگر حبلی باشد به جای بلند و مستحکم و شکستناپذیر بسته باشد اعتصام به چنین حبلی نافع است فرمود این حبل متین است ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً﴾[8] یک طرف این طناب به دست شماست که عربی مبین است یک طرف طناب به دست الله است که «علیِ حکیم» است ما قرآن را آویختیم نه انداختیم آنطوری که باران را نازل کردیم آن طور قرآن را نازل نکردیم آنطوری که حبل را آویخته میکند ما قرآن را آویختیم یعنی نازل کردیم, بنابراین آنکه دست شماست «عربی مبین» است آنکه نزد خداست «علی حکیم» است اگر خواستید از عربی مبین و از اعراب و از حکم ظاهری کمک بگیرید همین ذیل طناب را بگیرید کافی است اما اگر خواستید «اقرأ و ارقَ»[9]بشود و «علیّ حکیم» را درک کنید باید بیایید بالا. پس خود قرآن، حکیم است, خود قرآن، علیّ است چون کتابِ علیّ حکیم است, علیّ حکیم خواهد بود بالعرض و چون کتاب خدای عزیز است خودش عزیز خواهد بود بالعرض. قرآن کریم ذات اقدس الهی را به عزت معرفی کرد که ﴿انّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً﴾[10]خدا عزیز است, غفور است در موارد فراوانی از عزّت خدای سبحان کاملاً سخن به میان آمده که خدای سبحان عزیز است در آیات فراوانی داشتیم که خدای سبحان عزیز است, غفور است چه اینکه در سوره مبارکه «فاطر» و سایر سوَر هم از عزّت و قدرت الهی سخن به میان آمده است.[11]
در اینجا هم فرمود این کتاب, کتابی است که از طرف خدای عزیزِ رحیم نازل شده است اگر مبدأ این کتاب یعنی متکلّم این کلام و فرستنده این کتاب, عزیز بالذّات است قرآن عزیز بالعرض خواهد بود از عزّت بالعرضِ قرآن کریم در سوره مبارکه «فصلت» چنین خبر داد فرمود این کتاب عزیز است و بطلانپذیر نیست؛ آیه 41 سوره مبارکه «فصلت» این است که ﴿إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمَّا جَاءَهُمْ وَإِنَّهُ لَکِتَابٌ عَزِیزٌ﴾این نفوذناپذیر است با این قرآن میخواهید چه کار کنید بخواهید نقد کنید, اشکال کنید این نقدپذیر نیست بخواهید تحریف کنید تحریفپذیر نیست بخواهید این را از جامعه طرد کنید این طردشدنی نیست اگر چیزی عزیز بود نفوذناپذیر است در اثر نفوذناپذیری, غالب است لذا این کتاب همیشه هست خود این کتاب عزیز است چون از خدای عزیز نشأت گرفته منتها خدا عزیز بالذّات است کلام خدا عزیز بالعرض چه اینکه خدای سبحان علیّ بالذّات است, حکیم بالذّات است کتاب او علیّ بالعرض است و حکیم بالعرض.
پرسش: استاد! بالعرض است یا بالتبع؟
پاسخ: بالأخره به تبع الهی است بالعرض الهی است فیض خداست وقتی فیض خدا شد تابع اوست عرض اوست.
﴿تَنزِیلَ الْعَزِیْزِ الرَّحِیمِ﴾ پس این کتاب حکیم است قسم به این کتابِ حکیم تو از مرسلینی پس معلوم میشود مرسلین هم از حکمت الهی برخوردارند از خیر کثیر برخوردارند تنها لقمان نیست که ﴿لَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ﴾[12] بلکه همه مرسلین از حکمت الهی برخوردارند که ﴿یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَن یَشَاءُ﴾ در سوره مبارکه «اسراء» مسائل توحید که حکمت نظری است, مسائل اخلاقی و فقهی و حقوقی که حکمت عملی است, علممداری که معرفتشناسی است همه اینها که گذشت فرمود: ﴿ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾ حکمت قرآنی را اگر شما بخواهید بررسی کنید در سوره مبارکه «اسراء» همین چند آیه را که ملاحظه بفرمایید احکام فراوانی را ذکر میکند مسئله توحید را که طرح کرد حرمت قتل نفس را ذکر میکند, حرمت زنا را ذکر میکند, حکم قصاص را فیالجمله ذکر میکند, حرمت سوء استفاده از مال یتیم را ذکر میکند, حرمت کمفروشی را ذکر میکند, معرفتشناسی در محور علم را بازگو میکند ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾[13] بعد در آیه 39 میفرماید: ﴿ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾ جمعبندی پایانیاش در ذیل همین آیه 39 این است که ﴿وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقَی فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً﴾ اوّلش توحید, آخرش توحید, بینهما هم این مسائل یادشده و همه انبیا که آمدند همین حرف را دارند منتها از نظر شریعت و بحثهای جزئی ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[14] پس ﴿یس ٭ وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ ٭ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾ این قسم به بیّنه است و دیگری نمیگوید خدا قسم خورد که پیامبر رسول است قسم که کافی نیست میفرماید نه, قسم در مقابل بیّنه نیست ما به بیّنه قسم خوردیم یعنی به این معجزه قسم خوردیم, قسم به این معجزه که تو پیغمبری و «کفی بذلک دلیلاً».
﴿إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾ خبر اول است اما ﴿عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ﴾ یا خبر بعد از خبر است یعنی تو از مرسلین هستی, یک; و بر صراط مستقیم هستی, دو; که این صراط مستقیم ناظر به این است که شریعتی که آوردی, دینی که آوردی صراط مستقیم است اما اگر خبر بعد از خبر نباشد مفعولواسطه باشد برای «مرسلین» ﴿إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾ هستی که مرسلین همهشان ﴿عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ﴾ هستند در هیچ کدامشان اعوجاج نیست همهشان در یک مسیرند لذا میبینید انبیا(علیهم السلام) که آمدند هر کدام نسبت به دیگری جریان ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾[15] را دارند; منتها ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ در اسلام هم مستحضرید که نسخ نسبت به ذات اقدس الهی بازگشتش به تخصیص ازمانی است نه اینکه ـ معاذ الله ـ خدای سبحان حکمی را صادر کرده بعد معلوم شد که این کارآمد نیست نسخ کرده باشد اینطور نیست این مثل طبیب متخصّصی است که میگوید در ماه اول فلان قرص را بخورید, در ماه دوم فلان کپسول را, در ماه سوم را فلان دارو را و مانند آن که برای هر مقطعی دستور خاصّی است این از سنخ تخصیص ازمانی است. چه خبر بعد از خبر باشد چه متعلّق به ﴿الْمُرسَلِین﴾ باشد وجود مبارک پیغمبر ﴿عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ﴾ است چه اینکه همه انبیا اینچنیناند و این ﴿عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ﴾ بودن ناظر به آن است که دین شما و روش شما, منطق شما, صحیفه الهی که آوردید ﴿عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ﴾ است. صراط مستقیم آن است که نه اختلافی در آن باشد نه تخلّفی.
بین مبدأ و معاد راهی است ما از راه دور آمدیم به راه دور میرویم بالأخره این وسطها گمراهیم, منقطع هستیم, ابنالسبیل هستیم یا راه هست؟ اگر ﴿إِنَّا لِلّهِ﴾ است که مبدأ را نشان میدهد و ﴿وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ﴾[16] است که معاد را نشان میدهد بین مبدأ و معاد راه هست یا نه؟ اگر راه هست راه معوج یا کج است یا مستقیم؟ دو سؤال است که قرآن پاسخ میدهد میفرماید راه هست بین مبدأ و معاد و این راه مستقیم هم هست و «أقرب الطُّرُق» هم هست و همه هم همین راه را آوردند; لذا اگر کسی وارد این راه شد قافلهای با او همراهاند و این هم همراه قافله دیگر است ﴿وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً﴾[17] این اعضای قافله را در سوره مبارکه «نساء» مشخص کرده فرمود اگر کسی در این راه باشد تنها نیست راهیان این راه انبیا هستند, ائمه هستند, اولیا هستند, صلحا هستند, صدّیقیناند, شهدا هستند این قافله در حرکت است.
اختلاف و تخلّف هیچ کدام در صراط مستقیم نیست اختلاف آن است که گاهی اینچنین باشد گاهی آنچنان این نه, یکدست است تخلّف معنایش این است که بعضی جاهایش بریده است اصلاً نیست, اگر مترِ اول باشد, متر دوم نباشد, متر سوم باشد, این را میگویند تخلّف آن وقت چطوری شما میخواهی از متر اول تا متر سوم حرکت کنی اما اگر نه, بعضی جاها فراز است بعضی جاها فرود است بعضی جاها تند است بعضی جاها کند است بعضیها کج است این میشود اختلاف, راه هست نه اینکه وسط بریده باشد بریده نیست اما یکدست نیست این یکی اختلاف است یکی تخلّف; صراط مستقیم آن است که نه اختلاف در آن باشد نه تخلّف در آن باشد و همراهان خوبی هم دارد همه همراهان هم همین انبیا و اولیا و اهل بیت هستند.
پرسش: «صراط المستقیم» دو گونه در قرآن آمده یکی ﴿الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ﴾,[18]یکی ﴿صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ﴾ بدون الف و لام.
پاسخ: اینجا بدون الف و لام است آنجا که الف و لام دارد یا عهد جنس است یا عهد ذکر است و مانند آن, اینجا ﴿عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ﴾ است چون تنها وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیست همه مرسلین بر صراط مستقیماند همه این تعابیر از یک حقیقت حکایت میکنند منتها از منظرهای گوناگون و وجوه متعدّد چه خبر بعد از خبر باشد چه مفعول واسطه باشد برای مرسلین, ناظر به این است که شریعت شما مستقیم است اختلافی در آن نیست هر دو بخشِ آن, آنجا که هر دو الف و لام دارند آنجا که یکی الف و لام دارد آنجا که هیچ کدام الف و لام ندارند یعنی این صراط هست, یک; و مستقیم هم است کج و مُعوَج نیست بیراهه نیست کجراهه نیست, دو; ﴿عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ﴾تو هم همینجایی این آدرس توست هر کس بخواهد تو را پیدا کند در خوبی باید پیدا کند یعنی اگر کسی خواست با پیغمبر و اولادش(علیهم السلام) محشور بشود آدرسشان مشخص است در خوبی هست هر کار خوبی را انسان انجام بدهد آنجا پیغمبر حضور دارد هر حرف صِدقی, هر حرف خیری, هر حرف حَسنی, هر کار خیری باشد آنجا پیغمبر و اولادش حضور دارند اینکه در سوره «نساء» فرمود شما یک قافله هستید حالا یا ببینی یا نبینی همین است فرمود اگر کسی مطیع خدا و پیغمبر بود ﴿وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ﴾ کسی میگوید من میخواهم خدمت امام زمان برسم خب شما در راه خوب باش آنجا حضرت هست بخواهی خدمت مسیح برسی, خدمت موسای کلیم برسی ما این زیارت «وارث» را که میخوانیم همین طور است حرم مطهر که مشرّف میشویم از آدم تا خاتم همه را سلام عرض میکنیم این دینِ ما که دین عرض ادب به پیشگاه همه انبیاست همین است ما میخواهیم با حضرت مسیح باشیم خب کار خوب بکنی همانجا مسیح است, میخواهیم با حضرت ابراهیم باشیم با پدرمان که در پایان سوره «حج» فرمود شما بچههای ابراهیم خلیل هستید ﴿مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ﴾ این ﴿مِلَّةَ﴾ منصوب به اغراست یعنی «خذوا ملّة أبیکم» ﴿مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِن قَبْلُ﴾[19] ما میخواهیم خدمت پدرمان برسیم فرمود آدم خوب باش پدرت همانجاست این صراط مستقیمی که در سوره مبارکه «نساء» آدرس داد فرمود شما هر کار خیری انجام بدهید جزء قافلهای هستی که اعضای قافله همین بزرگاناند. پس اگر کسی خواست خدمت حضرت برسد آدمِ خوب باشد خدمت حضرت است حالا چه ببیند چه نبیند عمده آن است که حضرت ببیند, عمده آن است که آنها ما را ببینند یعنی نظر لطف داشته باشند.
﴿إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ ٭ عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ﴾ بعد ﴿تَنْزِیل﴾ منصوب به آن «أعنی» است که برای مدح است.
پرسش: تنوینش تعظیم است یا تعهّد است؟
پاسخ: این برای تفخیم است این «أعنی» ناصب «تنزیل» است ﴿وَالْقُرآن﴾ که این قرآن، حکیم است چرا این قرآن حکیم است؟ «أعنی تنزیلَ العزیز الرحیم» قرآن را ذات اقدس الهی که عزیز است عزیزانه نازل کرد پس میشود کتاب عزیز که در سوره «فصلت» فرمود: ﴿إِنَّهُ لَکِتَابٌ عَزِیزٌ ٭ لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾[20] و کتابِ رحیم است که در سوره «اسراء» دارد ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ﴾[21]از این رحیمتر, مهربانتر, رئوفتر فرضی ندارد که ﴿یَهْدِی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ﴾پیام دیگری که عزیز رحیم دارد این است که مبشِّر و مُنذِر هم است چون خدا عزیز است نفوذناپذیر است از جایگاه عزّت و اقتدار سخن میگوید این ناظر به اِنذار است که قرآن کریم مشتمل بر انذار است و از جهت رأفت و رحمت و مهربانی, ناظر به تبشیر است. چون عزیزِ رحیم است و عزیز را هم در اینجا مقدّم بر رحیم ذکر کرده است گرچه رعایت فواصل هم تا حدودی ملحوظ شد فرمود این کتابِ عزیز رحیم را ما نازل کردیم ﴿لِتُنذِرَ قَوْماً﴾ با اینکه همه انبیا و همه کُتب آسمانی برای تبشیر و انذار است اما در فضای جاهلیت آنچه اثربخشتر است انذار است هشداری است; لذا خدای سبحان به وجود مبارک حضرت(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور داد ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾[22] با اینکه «بَشِّر» هم در آن بود اما اوّلین تَشری که انبیا به افراد جاهلی, مبتلایان به جاهلیّت میزنند همان هشدار است ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾ اینجا هم فرمود: ﴿لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ﴾, قرینه ﴿فَهُمْ غَافِلُونَ﴾ نشان میدهد که این ﴿ما﴾, «ما» نافیه است گروهی را انذار کنید که نه تنها اینها بلکه پدرانشان هم غافل بودند اینها وارث غفلت پدران هم هستند مدتهاست که اینها در غفلت به سر میبرند گرچه ما غفلت نکردیم, یک; ﴿مَا کُنَّا غَائِبِینَ﴾[23] غیبت نکردیم, دو; همه جا کلام ما حضور داشت, همه جا وحی ما حضور داشت هم گفتیم: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾[24]یعنی متواتر, این ﴿تَتْرَا﴾ مثل «تقوی» تاء آن جزء کلمه نیست اصلش «وَتْرا» بود مثل «وَقْوا» چون این تاء «تقوی» که جزء کلمه نیست هر خبر تَکی را میگویند وَتْر در برابر شفع, این تک تکها وقتی به هزار و امثال هزار رسید این وتر وترها وقتی فراوان شد میشود متواتر; فرمود انبیا تک تک هستند اما گسیخته نیستند ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾ یعنی متواتر. حرفهای انبیا, صحف انبیا, کتب انبیا هم کاملاً متصل است ﴿لَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾[25]ما هرگز بریده نکردیم, نبریدیم, قطع نکردیم; منتها یا پیامبر هست یا وصیّ پیامبر امام معصوم هست یا عالمان و روحانیون معظّم که شاگردان آنها و ورثه آنها هستند آن حرف را نقل میکنند این در هر جامعهای در هر عصر و مصری هست اینچنین نیست که ملّتی بدون حجّت باشند وگرنه ذات اقدس الهی عِقاب نمیکند; منتها مستقیماً در هر زمان پیامبری بیاید اینچنین نیست مگر هر انسانی آن قدرت و صلاحیت را دارد که به مقام نبوّت بار یابد. اینکه فرمود غافل بودند نه یعنی ما اتمام حجّت نکردیم ما اتمام حجّت کردیم حرفهای بزرگانی که جزء حنفا بودند در مکه یادشان هست ولی اینها پدرانشان غافل بودند برای اینکه مردم مکه ارتباطشان با وحی تقریباً قطع بود برای اینکه اینها فرزندان ابراهیم(سلام الله علیه) بودند فاصله زیاد بود اما پیروان حضرت مسیح که در مکه نبودند آنها هم فاصلهشان از حضرت مسیح کم نبود بین حضرت مسیح و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برخیها انبیایی را نظیر خالد و امثال خالد نقل کردند مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) این را نقل کردند[26] بالأخره علما بودند, مشایخ بودند, کتابها مانده بود, حجّت الهی بود حداقل بر اساس «إنّ لله علی الناس حجّتین» [27]حجّت عقلی بود که جلوی شرک و بتپرستی را گرفت اگر مسئله نماز و روزه و خمس و زکات و اینها نبود مسئله محال بودن شرک و ضرورت توحید و اینها بود این برهان عقلی که دلالت میکرد بر اینکه شرک باطل است توحید حق است با اینها بود. فرمود: ﴿لِتُنذِرَ﴾ قومی که پدرانشان غافل بودند چه رسد به فرزندانشان. اگر این «ما» موصوفه یا موصوله یا مصدریّه باشد ﴿فَهُمْ غَافِلُونَ﴾ یعنی اینها غافل بودند نه پدرانشان ﴿لِتُنذِرَ قَوْماً﴾ چه انذار بکنیم؟ همانی را که آبایشان انذار داشتند و اگر آنچه ما به آبای آنها گفتیم به اینها نگوییم اینها میشوند غافل.
در بخشهایی از سوره مبارکه «سبأ» آنجا گذشت که قبلاً ما برای اینها پیامبری نفرستادیم در همان سوره مبارکه «سبأ» به این صورت نازل شد؛ آیه 44 ﴿وَمَا آتَیْنَاهُم مِن کُتُبٍ یَدْرُسُونَهَا وَمَا أَرْسَلْنَا إِلَیْهِمْ قَبْلَکَ مِن نَّذِیرٍ﴾ نسبت به مردم مکه ما قبل از شما پیامبری نفرستادیم و در بخشهای دیگر هم از همین جریان نیامدن وحی الهی سخن به میان آمد که ما قبلاً برای این گروه چیزی نفرستادیم آیه 46 سوره مبارکه «قصص» این است ﴿لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أَتَاهُم مِن نَّذِیرٍ مِن قَبْلِکَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ﴾بنابراین این «ما» اگر نافیه باشد اُولاست; لذا در بخشهای دیگر وقتی افراد جاهلی قبلی این حرفها را میشنیدند میگفتند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾ما بتپرست بودیم آنچه از پدران ما رسیده است احترامگذاری به بتها بود این حرفی که این مدّعی نبوّت دارد یک حرف تازه است ما از گذشتههایمان این حرفها را نشنیدیم ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾[28]این گونه از آیات تأیید میکند که این ﴿مَا﴾, «ما»ی نافیه است.
پرسش: اگر این چنین باشد نسبت به گذشتگانشان، خداوند تبارک و تعالی حجتی نداشته.
پاسخ: چرا, حجّت داشت رسول نبود, حجّت اوصیا بود, حجّت علما بود و اگر جریان نماز و روزه و امثال ذلک نبود خدای سبحان از آنها نماز و روزه و تکلیفات دیگر نخواست فقط حجّت الهی بالغ است که شرک محال است و توحید حق است اینکه قاعده «جّبّ» در اسلام تأسیس شده است و حضرت فرمود: «الاسلام یَجُبّ ما قبله» [29]همین است. حالا اگر کسی مسلمان شد تا حالا نماز نخوانده بود, روزه نگرفته بود, مکه نرفته بود و واجبات را انجام نداده بود الآن هیچ تکلیفی ندارد قضایی نباید انجام بدهد «الاسلام یَجُبُّ ما قبله» این قاعده «جَبّ» است یعنی قطع, البته حقوق الهی نه حقّالناس, حقّالناس سرِ جایش محفوظ است اگر قبلاً معاملهای کرده, نسیه کرده, به کسی بدهکار است آن را باید بیاورد برای اینکه آن را اسلام نیاورده نماز و روزهای که اسلام آورده او چون آشنا نبود قضا ندارد اما مال مردم را که باید بدهد که این را اسلام نیاورده اسلام ظاهری نیاورده وگرنه اسلام واقعی که با عقل و نقل همراه است آورده حالا اگر کسی به مردم بدهکار است این شخص اسلام آورده بر اساس «الاسلام یَجُبّ ما قبله» بگوید پس من نباید دِین مردم را بدهم این نیست, اما زکاتی را که اسلام آورده مشمول قاعده جبّ است, خمسی را که اسلام آورده مشمول قاعده جبّ است «الاسلام یَجُبّ ما قبله» قضا ندارد اینطور نیست که حالا این نگران باشد قضا دارد یا مثلاً ثُلث مالم را بگیرید و اینها. فرمود «أعنی تنزیل العزیز الرحیم» اگر متکلّم عزیز رحیم بود کلامش عزیز رحیم است, اگر کاتب، عزیز رحیم بود کتابش عزیز رحیم است ما این کار را از مبدأ عزّت و رحمت نازل کردیم برای اینکه تو که بر صراط مستقیمی این کتاب را بگیری, باور کنی و عمل کنی و قومی که پدرانشان در غفلت بودند را انذار دهی و بدان که ﴿لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَی أَکْثَرِهِمْ فَهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾فعل مضارع تعبیر کرد فرمود اینها آدمهای لجوجیاند مستکبرند شما باید اتمام حجّت بکنی ولی بسیاری از اینها ایمان نمیآورند عذاب الهی هم بر اینها مستحق شده است در آیه سیزده سوره مبارکه «سجده» همین است در آیه سیزده سوره «سجده» فرمود: ﴿وَلکِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی﴾ که چه چیزی؟ که ﴿لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ﴾ این قول الهی است در آیه محلّ بحث سوره «یس» میفرماید: ﴿لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَی أَکْثَرِهِمْ﴾این ﴿لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ﴾همان آیه سیزده سوره مبارکه «سجده» است که فرمود: ﴿وَلکِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی﴾یعنی «ثَبَت» و آنها مصداق این قولاند آنها مندرج تحت این قولاند حقیقتاً و این قول بر آنها منطبق است حقیقتاً ﴿وَلکِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ﴾ این قول بر اکثرشان منطبق است چرا؟ برای اینکه اینها ایمان نمیآورند نه اینکه «لم یؤمنوا» با فعل مضارع یاد کرد اینها قوم سرکشیاند که ایمان نمیآورند.
[1]ثواب الأعمال، الشیخ الصدوق، ص111.
[2]سوره یس، آیه12.
[3]سوره ملک، آیه1.
[4]سوره بقره، آیه269.
[5]الانتصار، السیدالشریف المرتضی، ص492.
[6]سوره زخرف، آیه 1 تا 4.
[7]الامالی، الشیخ مفید، ص135.
[8]سوره آلعمران، آیه103.
[9]تفسیر الامام العسکری، المنسوب الی الامام العسکری، ج1، ص61.
[10]سوره یونس، آیه65.
[11]سوره فاطر، آیه 28 و 44.
[12]سوره لقمان، آیه12.
[13]سوره اسراء، آیه36.
[14]سوره مائده، آیه48.
[15]سوره بقره، آیه97.
[16]سوره بقره، آیه156.
[17]سوره نساء، آیه69.
[18]سوره فاتحةالکتاب، آیه6.
[19]سوره حج، آیه78.
[20]سوره فصلت، آیه 41 و 42.
[21]سوره اسراء، آیه9.
[22]سوره مدثر، آیه2.
[23]سوره اعراف، آیه7.
[24]سوره مؤمنون، آیه44.
[25]سوره قصص، آیه51.
[26]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص342.
[27]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص16.
[28] سوره مؤمنون، آیه24.
[29]الخلاف، الشیخ الطوسی، ج6، ص117.
- به چه مناسبت سوره مبارکه «یس» قلب قرآن است؟
- سوگندهای ذات اقدس الهی به خود بیّنه است نه در مقابل بیّنه؟
-حدیث متواتر، یک طرف این قرآن به دست خداست یک طرفش به دست شماست
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یس (1) وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ (2) إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (3) عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ (4) تَنزِیلَ الْعَزِیْزِ الرَّحِیمِ (5) لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ (6) لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَی أَکْثَرِهِمْ فَهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ (7) إِنَّا جَعَلْنَا فِی أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِی إِلَی الْأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ (8)﴾
سوره مبارکه «یس» برابر آن معیاری که در مکّی و مدنی بودن سوَر یاد شد در مکه نازل شد برای اینکه عناصر محوری این سوره, اصول دین و بخشی از خطوط کلی اخلاق و فقه و حقوق است و سوَری که احکام فقهی مبسوط یا مسئله جهاد, مسئله زکات, مسئله حج, مسئله صوم این گونه از مسائل فقهی را در برندارد معلوم میشود در مکه نازل شد. طبق روایاتی که فریقین نقل کردند گفتند سوره مبارکه «یس» قلب قرآن است[1] در توجیه اینکه این سوره قلب قرآن است وجوهی گفته شد برخیها بر آن هستند که این آیه ﴿وَکُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ﴾[2]باعث شد که این سوره قلب قرآن است. سیدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله علیه) فرمود ما از استادمان مرحوم آقای قاضی(رضوان الله علیهما) سؤال کردیم به چه مناسبت سوره مبارکه «یس» قلب قرآن است ایشان فرمودند ظاهراً به مناسبت آن آیات پایانی سوره مبارکه «یس» یعنی آیات 82 و 83 که ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ ٭ فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴾ که هر چیزی ملکوتی دارد و ملکوت هر چیزی به دست خداست و خدای سبحان به عنوان سبحان با اسم سبحان, زمامدار ملکوت اشیاست و مانند آن. آنکه فرمود: ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾[3] مُلک و عالَم طبیعت به دست خدایی است که اسم شریفش با ﴿تَبَارَکَ﴾ ظهور کرده است. اسم «تبارک» از اسمای تشبیهیه خداست اما اسم ﴿سُبْحَانَ﴾ از اسمای تنزیهیه خداست سبحان با ملکوت مناسب است و تبارک با مُلک, گرچه همه اسمای الهی برای خدای سبحانی است که همه کمالات را داراست ولی ما برای شفای مریض نمیگوییم «یا مُمیت» نمیگوییم «یا قابض» میگوییم «یا شافی» ما از روزنه این اسم با خدای سبحان تماس میگیریم نه اینکه از آن طرف محدودیتی باشد.
مطلب بعدی آن است که این ﴿یس﴾, نظیر ﴿المر﴾, ﴿عسق﴾ و مانند آن که جزء حروف مقطّعه باشد ظاهراً نیست طبق برخی از لغات عرب این «یاء» و «سین» یعنی «یا أیّها الانسان», «یا انسان» و مانند آن است که منظور شخص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است بنا بر بعضی از لغات برای اینکه در آیه سه همین سوره دارد ﴿إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾ خب اگر خطابی قبلاً نباشد چگونه مستقیماً میفرماید ﴿إِنَّکَ﴾ پس قبلاً خطابی هست «یا ایّها الرسول, یا ایّها النبی إنّک کذا» و ﴿یس﴾ یک آیه است. سوَر مکّی چند قسم است بعضیها با توحید شروع میشود بعد کم کم مسئله وحی و نبوّت و بعد معاد. برخی از سوَر با وحی و نبوّت شروع میشود در اثر اهمیت آن مقطع تاریخی بعد به توحید و معاد میپردازد. سوره مبارکه «یس» از آن بخش دوم است که اول با وحی و نبوّت شروع شده ﴿یس ٭ وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ﴾ قسم به قرآن حکیم تو پیغمبری این «واو», «واو» قسم است ﴿یس﴾یعنی «یا ایها الانسان» که منظور شخص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است قسم به قرآن حکیم تو از مرسلین هستی, یک; و بر صراط مستقیم هستی, دو; تو از مرسلین هستی, یک; که مرسلین همهشان ﴿عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیم﴾ هستند, دو; این ﴿عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ﴾ یا خبر بعد از خبر است یا متعلّق است به ﴿لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾, ﴿إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ ٭ عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ﴾ یعنی تو از مرسلینی هستی که همه اینها بر صراط مستقیماند یا نه, ﴿إنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾ «انّک علی صراط مستقیم» این خبر بعد از خبر باشد.
حکمت را هم خدای سبحان به خیر کثیر معرفی کرده فرمود: ﴿یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَن یَشَاءُ وَمَن یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً﴾[4] حقیقت حکمت چیست با شواهد مختلف باید جستجو کرد ولی قرآن را به حکیم بودن معرفی کرد پس معلوم میشود معارف قرآن, کوثر است, خیر کثیر است و اگر کسی در خدمت این کتاب الهی بود در خدمت کوثر است از کوثر برخوردار است ﴿وَالْقُرآن﴾ که این قرآن حکیم است.
مطلب بعدی آن است که ـ این بحث هم چند بار گذشت ـ سوگندی که خدای سبحان مطرح میکند نظیر سوگندهای محاکم قضایی نیست در محکمه قضا سوگند در برابر بیّنه است یعنی اگر کسی ادّعایی دارد باید بیّنهای اقامه کند و اگر کسی منکر است سوگند یاد میکند «البیّنة علی المدّعی و الیمین علی مَن أنکر» [5]سوگند برای کسی است که منکر است بیّنه برای کسی است که مدّعی است و سوگند در برابر بیّنه است این سوگندی است که در محاکم قضایی مطرح است اما سوگندهای ذات اقدس الهی به خود بیّنه است نه در مقابل بیّنه چون همه بیّنات و ادلّه نزد ذات اقدس الهی است مثلاً اگر کسی ادّعا کند که الآن روز است و بخواهد سوگند یاد کند بگوید قسم به این آفتاب, الآن روز است این به دلیل، قسم خورد نه به چیز دیگر, قسمهای خدای سبحان به بیّنه است به دلیل و شاهد است نه در قبال شاهد. قسم به این قرآن تو پیغمبری خب بله, دلیل نبوّت پیغمبر هم این معجزه است اگر کسی به معجزه قسم بخورد مثلاً بگوید قسم به احیای موتا عیسی معجزه است, قسم به ابراء أبرص و اکمه عیسی معجزه است, قسم به علم غیبی که خدا به عیسی داد او پیغمبر است خب همه قسم به دلیل است قسم در مقابل دلیل نیست. قسم به معجزه برای اثبات نبوّت یک پیغمبر, قسم به بیّنه است نه در مقابل بیّنه. قسم به قرآن کریم تو پیغمبری, خب قسم به دلیل است. بنابراین این واو که واو قسم است از سنخ قسمهایی که در مقابل بیّنه است و در محاکم مطرح است نیست, از سنخ قسم به خود بیّنه است ﴿وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ﴾ قسم به قرآنی که خودش حکیم است حکمت را در بر دارد مدرّس حکمت است هم حکمت نظری را در بردارد, که از بود و نبود جهان سخن میگوید خدا هست, اسمای او هست, صفات او هست, اقوال او هست, احکام او هست, حِکم او هست, آثار او هست این بود, شرک نیست, بتپرستی نیست, هوسپرستی نیست, هواپرستی نیست, این نبود; از بود و نبود جهان خبر میدهد این حکمت نظری; از باید و نباید هم خبر میدهد که چه چیزی حلال است چه چیزی حرام, چه چیزی صحیح است چه چیزی ناصحیح, چه چیزی حق است چه چیزی باطل, چه چیزی زشت است چه چیزی زیبا, چه چیزی صدق است چه چیزی کذب, چه چیزی خیر است چه چیزی شرّ, از باید و نباید هم خبر میدهد, میشود حکمت عملی. بنابراین هم در حکمت نظری از بود و نبودِ صحیح خبر میدهد هم در حکمت عملی از باید و نبایدِ صحیح خبر میدهد میشود حکیم و کتابِ مبدأ حکیم یقیناً حکیم است خدای سبحان حکیم است.
در سوره مبارکه «زخرف» وقتی ذات اقدس الهی از قرآن به عظمت یاد میکند میفرماید ما این کتاب را عربی مبین قرار دادیم و این کتاب نزد ما «علیّ» است, یک; «حکیم» است, دو; در آغاز سوره مبارکه «زخرف» دارد ﴿حم ٭ وَالْکِتَابِ الْمُبِینِ ٭ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾ برای اینکه شما بخواهید درس و بحث داشته باشید باید از یک کتاب عربی استفاده کنید حالا عربی بودن دخیل نیست ولی کتابی باید باشد که محور مطالعات شما باشد اما ﴿وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾[6]همین قرآنی که عربی است یک طرف این حبل متین که به دست شماست «عربی مبین» است طرف دیگر این حبل متین که به دست خداست «علیّ حکیم» است در آن بیان نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در حدیث «إنّی تارک فیکم الثقلین» همین است که فرمود یکی کتابالله است, دیگری عترت من است و این حبلی است که «طرفه بید الله و طرف بأیدیکم» [7]در همان حدیث نورانی متواتر فرمود یک طرف این قرآن به دست خداست یک طرفش به دست شماست که میشود حبل متین, اگر طنابی را یک جا بیندازند طنابِ انداخته شده مشکل خودش را حل نمیکند اعتصام ندارد اینکه فرمودند: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾ برای اینکه این طناب یعنی قرآن به جای بلند و محکمی بسته است وگرنه حبل که در بازارها افتاده کسی محکم به این طناب چنگ بزند اینکه او را از سقوط نجات نمیدهد اگر حبلی باشد به جای بلند و مستحکم و شکستناپذیر بسته باشد اعتصام به چنین حبلی نافع است فرمود این حبل متین است ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً﴾[8] یک طرف این طناب به دست شماست که عربی مبین است یک طرف طناب به دست الله است که «علیِ حکیم» است ما قرآن را آویختیم نه انداختیم آنطوری که باران را نازل کردیم آن طور قرآن را نازل نکردیم آنطوری که حبل را آویخته میکند ما قرآن را آویختیم یعنی نازل کردیم, بنابراین آنکه دست شماست «عربی مبین» است آنکه نزد خداست «علی حکیم» است اگر خواستید از عربی مبین و از اعراب و از حکم ظاهری کمک بگیرید همین ذیل طناب را بگیرید کافی است اما اگر خواستید «اقرأ و ارقَ»[9]بشود و «علیّ حکیم» را درک کنید باید بیایید بالا. پس خود قرآن، حکیم است, خود قرآن، علیّ است چون کتابِ علیّ حکیم است, علیّ حکیم خواهد بود بالعرض و چون کتاب خدای عزیز است خودش عزیز خواهد بود بالعرض. قرآن کریم ذات اقدس الهی را به عزت معرفی کرد که ﴿انّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً﴾[10]خدا عزیز است, غفور است در موارد فراوانی از عزّت خدای سبحان کاملاً سخن به میان آمده که خدای سبحان عزیز است در آیات فراوانی داشتیم که خدای سبحان عزیز است, غفور است چه اینکه در سوره مبارکه «فاطر» و سایر سوَر هم از عزّت و قدرت الهی سخن به میان آمده است.[11]
در اینجا هم فرمود این کتاب, کتابی است که از طرف خدای عزیزِ رحیم نازل شده است اگر مبدأ این کتاب یعنی متکلّم این کلام و فرستنده این کتاب, عزیز بالذّات است قرآن عزیز بالعرض خواهد بود از عزّت بالعرضِ قرآن کریم در سوره مبارکه «فصلت» چنین خبر داد فرمود این کتاب عزیز است و بطلانپذیر نیست؛ آیه 41 سوره مبارکه «فصلت» این است که ﴿إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمَّا جَاءَهُمْ وَإِنَّهُ لَکِتَابٌ عَزِیزٌ﴾این نفوذناپذیر است با این قرآن میخواهید چه کار کنید بخواهید نقد کنید, اشکال کنید این نقدپذیر نیست بخواهید تحریف کنید تحریفپذیر نیست بخواهید این را از جامعه طرد کنید این طردشدنی نیست اگر چیزی عزیز بود نفوذناپذیر است در اثر نفوذناپذیری, غالب است لذا این کتاب همیشه هست خود این کتاب عزیز است چون از خدای عزیز نشأت گرفته منتها خدا عزیز بالذّات است کلام خدا عزیز بالعرض چه اینکه خدای سبحان علیّ بالذّات است, حکیم بالذّات است کتاب او علیّ بالعرض است و حکیم بالعرض.
پرسش: استاد! بالعرض است یا بالتبع؟
پاسخ: بالأخره به تبع الهی است بالعرض الهی است فیض خداست وقتی فیض خدا شد تابع اوست عرض اوست.
﴿تَنزِیلَ الْعَزِیْزِ الرَّحِیمِ﴾ پس این کتاب حکیم است قسم به این کتابِ حکیم تو از مرسلینی پس معلوم میشود مرسلین هم از حکمت الهی برخوردارند از خیر کثیر برخوردارند تنها لقمان نیست که ﴿لَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ﴾[12] بلکه همه مرسلین از حکمت الهی برخوردارند که ﴿یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَن یَشَاءُ﴾ در سوره مبارکه «اسراء» مسائل توحید که حکمت نظری است, مسائل اخلاقی و فقهی و حقوقی که حکمت عملی است, علممداری که معرفتشناسی است همه اینها که گذشت فرمود: ﴿ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾ حکمت قرآنی را اگر شما بخواهید بررسی کنید در سوره مبارکه «اسراء» همین چند آیه را که ملاحظه بفرمایید احکام فراوانی را ذکر میکند مسئله توحید را که طرح کرد حرمت قتل نفس را ذکر میکند, حرمت زنا را ذکر میکند, حکم قصاص را فیالجمله ذکر میکند, حرمت سوء استفاده از مال یتیم را ذکر میکند, حرمت کمفروشی را ذکر میکند, معرفتشناسی در محور علم را بازگو میکند ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾[13] بعد در آیه 39 میفرماید: ﴿ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾ جمعبندی پایانیاش در ذیل همین آیه 39 این است که ﴿وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقَی فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً﴾ اوّلش توحید, آخرش توحید, بینهما هم این مسائل یادشده و همه انبیا که آمدند همین حرف را دارند منتها از نظر شریعت و بحثهای جزئی ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[14] پس ﴿یس ٭ وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ ٭ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾ این قسم به بیّنه است و دیگری نمیگوید خدا قسم خورد که پیامبر رسول است قسم که کافی نیست میفرماید نه, قسم در مقابل بیّنه نیست ما به بیّنه قسم خوردیم یعنی به این معجزه قسم خوردیم, قسم به این معجزه که تو پیغمبری و «کفی بذلک دلیلاً».
﴿إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾ خبر اول است اما ﴿عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ﴾ یا خبر بعد از خبر است یعنی تو از مرسلین هستی, یک; و بر صراط مستقیم هستی, دو; که این صراط مستقیم ناظر به این است که شریعتی که آوردی, دینی که آوردی صراط مستقیم است اما اگر خبر بعد از خبر نباشد مفعولواسطه باشد برای «مرسلین» ﴿إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾ هستی که مرسلین همهشان ﴿عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ﴾ هستند در هیچ کدامشان اعوجاج نیست همهشان در یک مسیرند لذا میبینید انبیا(علیهم السلام) که آمدند هر کدام نسبت به دیگری جریان ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾[15] را دارند; منتها ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ در اسلام هم مستحضرید که نسخ نسبت به ذات اقدس الهی بازگشتش به تخصیص ازمانی است نه اینکه ـ معاذ الله ـ خدای سبحان حکمی را صادر کرده بعد معلوم شد که این کارآمد نیست نسخ کرده باشد اینطور نیست این مثل طبیب متخصّصی است که میگوید در ماه اول فلان قرص را بخورید, در ماه دوم فلان کپسول را, در ماه سوم را فلان دارو را و مانند آن که برای هر مقطعی دستور خاصّی است این از سنخ تخصیص ازمانی است. چه خبر بعد از خبر باشد چه متعلّق به ﴿الْمُرسَلِین﴾ باشد وجود مبارک پیغمبر ﴿عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ﴾ است چه اینکه همه انبیا اینچنیناند و این ﴿عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ﴾ بودن ناظر به آن است که دین شما و روش شما, منطق شما, صحیفه الهی که آوردید ﴿عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ﴾ است. صراط مستقیم آن است که نه اختلافی در آن باشد نه تخلّفی.
بین مبدأ و معاد راهی است ما از راه دور آمدیم به راه دور میرویم بالأخره این وسطها گمراهیم, منقطع هستیم, ابنالسبیل هستیم یا راه هست؟ اگر ﴿إِنَّا لِلّهِ﴾ است که مبدأ را نشان میدهد و ﴿وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ﴾[16] است که معاد را نشان میدهد بین مبدأ و معاد راه هست یا نه؟ اگر راه هست راه معوج یا کج است یا مستقیم؟ دو سؤال است که قرآن پاسخ میدهد میفرماید راه هست بین مبدأ و معاد و این راه مستقیم هم هست و «أقرب الطُّرُق» هم هست و همه هم همین راه را آوردند; لذا اگر کسی وارد این راه شد قافلهای با او همراهاند و این هم همراه قافله دیگر است ﴿وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً﴾[17] این اعضای قافله را در سوره مبارکه «نساء» مشخص کرده فرمود اگر کسی در این راه باشد تنها نیست راهیان این راه انبیا هستند, ائمه هستند, اولیا هستند, صلحا هستند, صدّیقیناند, شهدا هستند این قافله در حرکت است.
اختلاف و تخلّف هیچ کدام در صراط مستقیم نیست اختلاف آن است که گاهی اینچنین باشد گاهی آنچنان این نه, یکدست است تخلّف معنایش این است که بعضی جاهایش بریده است اصلاً نیست, اگر مترِ اول باشد, متر دوم نباشد, متر سوم باشد, این را میگویند تخلّف آن وقت چطوری شما میخواهی از متر اول تا متر سوم حرکت کنی اما اگر نه, بعضی جاها فراز است بعضی جاها فرود است بعضی جاها تند است بعضی جاها کند است بعضیها کج است این میشود اختلاف, راه هست نه اینکه وسط بریده باشد بریده نیست اما یکدست نیست این یکی اختلاف است یکی تخلّف; صراط مستقیم آن است که نه اختلاف در آن باشد نه تخلّف در آن باشد و همراهان خوبی هم دارد همه همراهان هم همین انبیا و اولیا و اهل بیت هستند.
پرسش: «صراط المستقیم» دو گونه در قرآن آمده یکی ﴿الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ﴾,[18]یکی ﴿صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ﴾ بدون الف و لام.
پاسخ: اینجا بدون الف و لام است آنجا که الف و لام دارد یا عهد جنس است یا عهد ذکر است و مانند آن, اینجا ﴿عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ﴾ است چون تنها وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیست همه مرسلین بر صراط مستقیماند همه این تعابیر از یک حقیقت حکایت میکنند منتها از منظرهای گوناگون و وجوه متعدّد چه خبر بعد از خبر باشد چه مفعول واسطه باشد برای مرسلین, ناظر به این است که شریعت شما مستقیم است اختلافی در آن نیست هر دو بخشِ آن, آنجا که هر دو الف و لام دارند آنجا که یکی الف و لام دارد آنجا که هیچ کدام الف و لام ندارند یعنی این صراط هست, یک; و مستقیم هم است کج و مُعوَج نیست بیراهه نیست کجراهه نیست, دو; ﴿عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ﴾تو هم همینجایی این آدرس توست هر کس بخواهد تو را پیدا کند در خوبی باید پیدا کند یعنی اگر کسی خواست با پیغمبر و اولادش(علیهم السلام) محشور بشود آدرسشان مشخص است در خوبی هست هر کار خوبی را انسان انجام بدهد آنجا پیغمبر حضور دارد هر حرف صِدقی, هر حرف خیری, هر حرف حَسنی, هر کار خیری باشد آنجا پیغمبر و اولادش حضور دارند اینکه در سوره «نساء» فرمود شما یک قافله هستید حالا یا ببینی یا نبینی همین است فرمود اگر کسی مطیع خدا و پیغمبر بود ﴿وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ﴾ کسی میگوید من میخواهم خدمت امام زمان برسم خب شما در راه خوب باش آنجا حضرت هست بخواهی خدمت مسیح برسی, خدمت موسای کلیم برسی ما این زیارت «وارث» را که میخوانیم همین طور است حرم مطهر که مشرّف میشویم از آدم تا خاتم همه را سلام عرض میکنیم این دینِ ما که دین عرض ادب به پیشگاه همه انبیاست همین است ما میخواهیم با حضرت مسیح باشیم خب کار خوب بکنی همانجا مسیح است, میخواهیم با حضرت ابراهیم باشیم با پدرمان که در پایان سوره «حج» فرمود شما بچههای ابراهیم خلیل هستید ﴿مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ﴾ این ﴿مِلَّةَ﴾ منصوب به اغراست یعنی «خذوا ملّة أبیکم» ﴿مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِن قَبْلُ﴾[19] ما میخواهیم خدمت پدرمان برسیم فرمود آدم خوب باش پدرت همانجاست این صراط مستقیمی که در سوره مبارکه «نساء» آدرس داد فرمود شما هر کار خیری انجام بدهید جزء قافلهای هستی که اعضای قافله همین بزرگاناند. پس اگر کسی خواست خدمت حضرت برسد آدمِ خوب باشد خدمت حضرت است حالا چه ببیند چه نبیند عمده آن است که حضرت ببیند, عمده آن است که آنها ما را ببینند یعنی نظر لطف داشته باشند.
﴿إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ ٭ عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ﴾ بعد ﴿تَنْزِیل﴾ منصوب به آن «أعنی» است که برای مدح است.
پرسش: تنوینش تعظیم است یا تعهّد است؟
پاسخ: این برای تفخیم است این «أعنی» ناصب «تنزیل» است ﴿وَالْقُرآن﴾ که این قرآن، حکیم است چرا این قرآن حکیم است؟ «أعنی تنزیلَ العزیز الرحیم» قرآن را ذات اقدس الهی که عزیز است عزیزانه نازل کرد پس میشود کتاب عزیز که در سوره «فصلت» فرمود: ﴿إِنَّهُ لَکِتَابٌ عَزِیزٌ ٭ لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾[20] و کتابِ رحیم است که در سوره «اسراء» دارد ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ﴾[21]از این رحیمتر, مهربانتر, رئوفتر فرضی ندارد که ﴿یَهْدِی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ﴾پیام دیگری که عزیز رحیم دارد این است که مبشِّر و مُنذِر هم است چون خدا عزیز است نفوذناپذیر است از جایگاه عزّت و اقتدار سخن میگوید این ناظر به اِنذار است که قرآن کریم مشتمل بر انذار است و از جهت رأفت و رحمت و مهربانی, ناظر به تبشیر است. چون عزیزِ رحیم است و عزیز را هم در اینجا مقدّم بر رحیم ذکر کرده است گرچه رعایت فواصل هم تا حدودی ملحوظ شد فرمود این کتابِ عزیز رحیم را ما نازل کردیم ﴿لِتُنذِرَ قَوْماً﴾ با اینکه همه انبیا و همه کُتب آسمانی برای تبشیر و انذار است اما در فضای جاهلیت آنچه اثربخشتر است انذار است هشداری است; لذا خدای سبحان به وجود مبارک حضرت(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور داد ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾[22] با اینکه «بَشِّر» هم در آن بود اما اوّلین تَشری که انبیا به افراد جاهلی, مبتلایان به جاهلیّت میزنند همان هشدار است ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾ اینجا هم فرمود: ﴿لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ﴾, قرینه ﴿فَهُمْ غَافِلُونَ﴾ نشان میدهد که این ﴿ما﴾, «ما» نافیه است گروهی را انذار کنید که نه تنها اینها بلکه پدرانشان هم غافل بودند اینها وارث غفلت پدران هم هستند مدتهاست که اینها در غفلت به سر میبرند گرچه ما غفلت نکردیم, یک; ﴿مَا کُنَّا غَائِبِینَ﴾[23] غیبت نکردیم, دو; همه جا کلام ما حضور داشت, همه جا وحی ما حضور داشت هم گفتیم: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾[24]یعنی متواتر, این ﴿تَتْرَا﴾ مثل «تقوی» تاء آن جزء کلمه نیست اصلش «وَتْرا» بود مثل «وَقْوا» چون این تاء «تقوی» که جزء کلمه نیست هر خبر تَکی را میگویند وَتْر در برابر شفع, این تک تکها وقتی به هزار و امثال هزار رسید این وتر وترها وقتی فراوان شد میشود متواتر; فرمود انبیا تک تک هستند اما گسیخته نیستند ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾ یعنی متواتر. حرفهای انبیا, صحف انبیا, کتب انبیا هم کاملاً متصل است ﴿لَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾[25]ما هرگز بریده نکردیم, نبریدیم, قطع نکردیم; منتها یا پیامبر هست یا وصیّ پیامبر امام معصوم هست یا عالمان و روحانیون معظّم که شاگردان آنها و ورثه آنها هستند آن حرف را نقل میکنند این در هر جامعهای در هر عصر و مصری هست اینچنین نیست که ملّتی بدون حجّت باشند وگرنه ذات اقدس الهی عِقاب نمیکند; منتها مستقیماً در هر زمان پیامبری بیاید اینچنین نیست مگر هر انسانی آن قدرت و صلاحیت را دارد که به مقام نبوّت بار یابد. اینکه فرمود غافل بودند نه یعنی ما اتمام حجّت نکردیم ما اتمام حجّت کردیم حرفهای بزرگانی که جزء حنفا بودند در مکه یادشان هست ولی اینها پدرانشان غافل بودند برای اینکه مردم مکه ارتباطشان با وحی تقریباً قطع بود برای اینکه اینها فرزندان ابراهیم(سلام الله علیه) بودند فاصله زیاد بود اما پیروان حضرت مسیح که در مکه نبودند آنها هم فاصلهشان از حضرت مسیح کم نبود بین حضرت مسیح و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برخیها انبیایی را نظیر خالد و امثال خالد نقل کردند مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) این را نقل کردند[26] بالأخره علما بودند, مشایخ بودند, کتابها مانده بود, حجّت الهی بود حداقل بر اساس «إنّ لله علی الناس حجّتین» [27]حجّت عقلی بود که جلوی شرک و بتپرستی را گرفت اگر مسئله نماز و روزه و خمس و زکات و اینها نبود مسئله محال بودن شرک و ضرورت توحید و اینها بود این برهان عقلی که دلالت میکرد بر اینکه شرک باطل است توحید حق است با اینها بود. فرمود: ﴿لِتُنذِرَ﴾ قومی که پدرانشان غافل بودند چه رسد به فرزندانشان. اگر این «ما» موصوفه یا موصوله یا مصدریّه باشد ﴿فَهُمْ غَافِلُونَ﴾ یعنی اینها غافل بودند نه پدرانشان ﴿لِتُنذِرَ قَوْماً﴾ چه انذار بکنیم؟ همانی را که آبایشان انذار داشتند و اگر آنچه ما به آبای آنها گفتیم به اینها نگوییم اینها میشوند غافل.
در بخشهایی از سوره مبارکه «سبأ» آنجا گذشت که قبلاً ما برای اینها پیامبری نفرستادیم در همان سوره مبارکه «سبأ» به این صورت نازل شد؛ آیه 44 ﴿وَمَا آتَیْنَاهُم مِن کُتُبٍ یَدْرُسُونَهَا وَمَا أَرْسَلْنَا إِلَیْهِمْ قَبْلَکَ مِن نَّذِیرٍ﴾ نسبت به مردم مکه ما قبل از شما پیامبری نفرستادیم و در بخشهای دیگر هم از همین جریان نیامدن وحی الهی سخن به میان آمد که ما قبلاً برای این گروه چیزی نفرستادیم آیه 46 سوره مبارکه «قصص» این است ﴿لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أَتَاهُم مِن نَّذِیرٍ مِن قَبْلِکَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ﴾بنابراین این «ما» اگر نافیه باشد اُولاست; لذا در بخشهای دیگر وقتی افراد جاهلی قبلی این حرفها را میشنیدند میگفتند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾ما بتپرست بودیم آنچه از پدران ما رسیده است احترامگذاری به بتها بود این حرفی که این مدّعی نبوّت دارد یک حرف تازه است ما از گذشتههایمان این حرفها را نشنیدیم ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾[28]این گونه از آیات تأیید میکند که این ﴿مَا﴾, «ما»ی نافیه است.
پرسش: اگر این چنین باشد نسبت به گذشتگانشان، خداوند تبارک و تعالی حجتی نداشته.
پاسخ: چرا, حجّت داشت رسول نبود, حجّت اوصیا بود, حجّت علما بود و اگر جریان نماز و روزه و امثال ذلک نبود خدای سبحان از آنها نماز و روزه و تکلیفات دیگر نخواست فقط حجّت الهی بالغ است که شرک محال است و توحید حق است اینکه قاعده «جّبّ» در اسلام تأسیس شده است و حضرت فرمود: «الاسلام یَجُبّ ما قبله» [29]همین است. حالا اگر کسی مسلمان شد تا حالا نماز نخوانده بود, روزه نگرفته بود, مکه نرفته بود و واجبات را انجام نداده بود الآن هیچ تکلیفی ندارد قضایی نباید انجام بدهد «الاسلام یَجُبُّ ما قبله» این قاعده «جَبّ» است یعنی قطع, البته حقوق الهی نه حقّالناس, حقّالناس سرِ جایش محفوظ است اگر قبلاً معاملهای کرده, نسیه کرده, به کسی بدهکار است آن را باید بیاورد برای اینکه آن را اسلام نیاورده نماز و روزهای که اسلام آورده او چون آشنا نبود قضا ندارد اما مال مردم را که باید بدهد که این را اسلام نیاورده اسلام ظاهری نیاورده وگرنه اسلام واقعی که با عقل و نقل همراه است آورده حالا اگر کسی به مردم بدهکار است این شخص اسلام آورده بر اساس «الاسلام یَجُبّ ما قبله» بگوید پس من نباید دِین مردم را بدهم این نیست, اما زکاتی را که اسلام آورده مشمول قاعده جبّ است, خمسی را که اسلام آورده مشمول قاعده جبّ است «الاسلام یَجُبّ ما قبله» قضا ندارد اینطور نیست که حالا این نگران باشد قضا دارد یا مثلاً ثُلث مالم را بگیرید و اینها. فرمود «أعنی تنزیل العزیز الرحیم» اگر متکلّم عزیز رحیم بود کلامش عزیز رحیم است, اگر کاتب، عزیز رحیم بود کتابش عزیز رحیم است ما این کار را از مبدأ عزّت و رحمت نازل کردیم برای اینکه تو که بر صراط مستقیمی این کتاب را بگیری, باور کنی و عمل کنی و قومی که پدرانشان در غفلت بودند را انذار دهی و بدان که ﴿لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَی أَکْثَرِهِمْ فَهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾فعل مضارع تعبیر کرد فرمود اینها آدمهای لجوجیاند مستکبرند شما باید اتمام حجّت بکنی ولی بسیاری از اینها ایمان نمیآورند عذاب الهی هم بر اینها مستحق شده است در آیه سیزده سوره مبارکه «سجده» همین است در آیه سیزده سوره «سجده» فرمود: ﴿وَلکِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی﴾ که چه چیزی؟ که ﴿لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ﴾ این قول الهی است در آیه محلّ بحث سوره «یس» میفرماید: ﴿لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَی أَکْثَرِهِمْ﴾این ﴿لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ﴾همان آیه سیزده سوره مبارکه «سجده» است که فرمود: ﴿وَلکِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی﴾یعنی «ثَبَت» و آنها مصداق این قولاند آنها مندرج تحت این قولاند حقیقتاً و این قول بر آنها منطبق است حقیقتاً ﴿وَلکِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ﴾ این قول بر اکثرشان منطبق است چرا؟ برای اینکه اینها ایمان نمیآورند نه اینکه «لم یؤمنوا» با فعل مضارع یاد کرد اینها قوم سرکشیاند که ایمان نمیآورند.
[1]ثواب الأعمال، الشیخ الصدوق، ص111.
[2]سوره یس، آیه12.
[3]سوره ملک، آیه1.
[4]سوره بقره، آیه269.
[5]الانتصار، السیدالشریف المرتضی، ص492.
[6]سوره زخرف، آیه 1 تا 4.
[7]الامالی، الشیخ مفید، ص135.
[8]سوره آلعمران، آیه103.
[9]تفسیر الامام العسکری، المنسوب الی الامام العسکری، ج1، ص61.
[10]سوره یونس، آیه65.
[11]سوره فاطر، آیه 28 و 44.
[12]سوره لقمان، آیه12.
[13]سوره اسراء، آیه36.
[14]سوره مائده، آیه48.
[15]سوره بقره، آیه97.
[16]سوره بقره، آیه156.
[17]سوره نساء، آیه69.
[18]سوره فاتحةالکتاب، آیه6.
[19]سوره حج، آیه78.
[20]سوره فصلت، آیه 41 و 42.
[21]سوره اسراء، آیه9.
[22]سوره مدثر، آیه2.
[23]سوره اعراف، آیه7.
[24]سوره مؤمنون، آیه44.
[25]سوره قصص، آیه51.
[26]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص342.
[27]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص16.
[28] سوره مؤمنون، آیه24.
[29]الخلاف، الشیخ الطوسی، ج6، ص117.
تاکنون نظری ثبت نشده است