- 639
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 20 تا 24 سوره سبأ
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 20 تا 24 سوره سبأ"
- دو راه مهمّ نفوذ شیطان؛
- موفقیت جامع گمان شیطان با تصرف در اندیشه و انگیزه؛
- نفی تسلّط مستکبران بر مستضعفان؛
- اقامه برهان عقلی در نقد اعتقاد به خدا و شفاعت مشرکان.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنینَ (20) وَمَا کَانَ لَهُ عَلَیْهِم مِن سُلْطَانٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن یُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِی شَکٍّ وَربُّکَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ حَفِیظٌ (21) قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ لاَ یَمْلِکُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماوَاتِ وَلاَ فِی الْأَرْضِ وَمَا لَهُمْ فِیهِمَا مِن شِرْکٍ وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِیرٍ (22) وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ أذِنَ لَهُ حَتَّی إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّکُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَهُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ (23) قُلْ مَن یَرْزُقُکُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَإِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدیً أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ (24)﴾
تبیین دو راه مهمّ نفوذ شیطان در انسان
بعد از اینکه فرمود مشکل اساسی مشرکین مکه و مانند آن, آن است که تحت اغوای شیطان هستند دو مطلب اساسی را مثل آیات دیگر اینجا ذکر میکند: یکی اینکه مهمترین راه نفوذ شیطان, مجاری ادراکی انسان است یعنی شیطان در مجرای اندیشه اثر میگذارد وقتی در مجرای اندیشه اثر گذاشت او باور میکند وقتی باور کرد مطابق باورش کار میکند این برای یک گروه. گروه دیگر کسانیاند که شیطان در مجاری انگیزه آنها و نه اندیشه, اثر میکند وقتی اینها به چیزی انگیزهمند شدند همان راه را ادامه میدهند این دو گروه. گروه سوم کسانیاند که شیطان هم در بخش اندیشه آنها اثر میگذارد هم در بخش انگیزه آنها. برای کسانی که مشکل علمی ندارند شیطان در انگیزه آنها وسوسه میکند شهوت آنها را تحریک میکند, غضب آنها را تحریک میکند که اینها میشوند عالِم بیعمل. آنها که مشکل علمی دارند این معارف را فرا نگرفتند با خرافات و امثال خرافات در بخش اندیشه آنها اثر میگذارد آنها را به امور باطلی باورمند میکند گروهی که از هر دو فضیلت محروماند شیطان هم در بخش اندیشه آنها, آنها را خرافاتزده میکند هم در بخش انگیزه آنها, آنها را با شهوت و غضب انگیزهمند میکند. اینکه خدای سبحان میفرماید: ﴿أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ ٭ بَلَی قَادِرِینَ عَلَی أَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ﴾[1] انسان اول خیال میکند که ما استخوانهای او را نمیتوانیم جمع بکنیم میگوید: ﴿مَن یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ﴾[2] غافل از اینکه ما نه تنها استخوانهای او را که اعضای درشت بدن او هستند خطوط ریز سرانگشتان او را به حالت اوّلی برمیگردانیم بعد میفرماید آنها مشکل علمی ندارند شبهه علمی ندارند شهوت عملی دارند ﴿بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ این مشکل علمی ندارد این میخواهد جلویش باز باشد این گروه, شبهه علمی برای آنها مطرح نیست مشکل علمی ندارند اما شهوت عملی دارند میخواهند جلویشان باز باشد. عدهای گرفتار جهل علمیاند شیطان از راه شبهات علمیه که ﴿إِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَی أَوْلِیَائِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ﴾[3] این مغالطات را در قلب اینها القا میکند اینها به جای اینکه برهانی فکر کنند مغالطی فکر میکنند این مغالطاتی که به وسیله ﴿إِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَی أَوْلِیَائِهِمْ﴾ در قلب اینها القا شد اینها باور میکنند به خرافاتی دل میسپارند. آنها که مشکل علمی ندارند شهوت و غضبِ اینها را بر عقل عملی اینها پیروز میکند, چیره میکند اینها یا به سمت شهوت حرکت میکنند یا به سمت غضب.
موفقیت جامع گمان شیطان با تصرف در اندیشه و انگیزه انسان
گروهی که گرفتار هر دو نقصاند شیطان گاهی در بخش اندیشه و علم, گاهی در بخش انگیزه و عمل، اینها را به دام میاندازد. اینجا از مواردی است که شیطان به نحو جامع, ظنّ خود را بر اینها پیروز کرد در این آیه خدا نفرمود شیطان در ظنون آنها تصرّف میکند تا بشود بخش انگیزه, شیطان ظنّ خودش را, گمان خودش را بر اینها مسلّط کرد گمانش این بود ﴿لَأُغْوِیَنَّهُمْ﴾[4] گمانش این بود که ﴿وَلاَ تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ﴾[5] گمانش این بود که من اکثری اینها را گرفتار میکنم حالا گرفتاری به سه نحو است بعضیها را از راه جهل علمی, بعضیها را از راه جهالت عملی, بعضیها را از هر دو راه. این مظنّه خود را بر آنها چیره کردن معنایش این نیست که در ظنون و گمان و علم و اندیشه آنها اثر گذاشت معنایش آن است که گمان خود را بر آنها مسلّط کرد گمان او این بود که ﴿وَلاَ تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ﴾ راه اغوا هم سه نحو است که بیان شده.
عدم تسلّط شیطان جن و انس بر انسان
ولی انسان به وسیله شیطان وسوسه بشود چه به وسیله شیطان جن, چه به وسیله شیطان انس, هرگز مجبور به گناه نیست اگر کسی مرکز فساد درست کرد, راههای فراوانی برای اغوای جوانها درست کرد هرگز هیچ کسی مجبور نمیشود اگر در شرایطی کسی در اثر سهو, نسیان, خطا, الجا, اجبار, اضطرار و مانند آن تن به گناه داد مطابق حدیث رفع[6] اصلاً این معصیت نیست و اگر کسی به حدّ الجا و اضطرار و سهو و نسیان و امثال ذلک نرسید عالماً عامداً معصیت کرده است این معذور نیست معاقَب است هر چه بگوید فلان گروه, فلان ماهواره, فلان نقش, فلان عکس, فلان وسوسه ما را فریب داد این چه در «شیاطینُ الجن» چه در «شیاطینُ الانس» صریح قرآن کریم این است که هیچ کسی بر انسان مسلّط نیست انسان تا آخر عمر آزاد است اگر یک وقت حادثهای پیش آمد انسان تحت قهر قرار گرفت مطابق حدیث رفع اصلاً معصیت نیست. این جریان اینکه شیطان مسلّط نیست در چند آیه بود در سوره «حجر» بود[7] در سوره «ابراهیم» بود[8] که هر دو را خواندیم.
نفی تسلّط مستکبران بر مستضعفان در قرآن
اما آنچه مربوط به انسانهای عادی است یعنی مستکبرانی که مستضعفان را به دام کشیدند آن را در سوره مبارکه «صافات» میفرماید اینها هم در قیامت میگویند ما بر شما مسلّط نبودیم ما مرکز فساد دایر کردیم بله, ما ماهواره داشتیم بله, اما شما میخواستید نیایید این همه صدای قرآن و عترت و دعای کمیل و دعای توسل و امثال ذلک هست شما چرا اینجا آمدید؟! در سوره «صافات» آیه سی این است وقتی مستکبران و مستضعفان اینها در قیامت با یکدیگر گفتگو میکنند حرف مستکبران این است که ﴿وَمَا کَانَ لَنَا عَلَیْکُم مِن سُلْطَانٍ﴾ ما مسلّط نبودیم ما مرکز فساد دایر کردیم بله, خودمان هم داریم میسوزیم اما نمیشود گفت چون شما مرکز فساد درست کردید تبلیغ سوء درست کردید ما مجبور شدیم, هیچ کسی بر انسان مسلط نیست نه شیطان بر انسان مسلط است نه انسانی که جزء شیاطین الانس است ﴿وَمَا کَانَ لَنَا عَلَیْکُم مِن سُلْطَانٍ بَلْ کُنتُمْ قَوْماً طَاغِینَ﴾.
اصل کلّی بودن عدم تسلّط شیطان انس و جن بر انسان
پس این بیان نورانی آیه سوره «سبأ» که فرمود هیچ سلطنتی ندارند یک اصل کلی است آیه 21 سوره «سبأ» فرمود: ﴿وَمَا کَانَ لَهُ عَلَیْهِم مِن سُلْطَانٍ﴾ نه شیطان جنّی نه شیطان انسی نه هر دو با هماهنگی یکدیگر هرگز بر انسان مسلط نیستند البته راه فساد را درست کردند مرکز فساد درست کردند خودشان هم به عذاب الیم گرفتار میشوند اینها هست اما اینطور نیست که حالا کسی ماهواره درست کرده مرکز فساد درست کرده انسان به جهنم برود برای اینکه آنها آدم را در وسوسه انداختند.
تبیین معنای خارج از ذات بودن علم حاصل از امتحان
فرمود: ﴿وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنینَ ٭ وَمَا کَانَ لَهُ عَلَیْهِم مِن سُلْطَانٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن یُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِی شَکٍّ﴾ که این علم, علم فعلی است. اینکه در بحث دیروز گفته شد که علم فعلی خارج از ذات است نه یعنی خارج از احاطه ذات است یعنی عینِ ذات واجب نیست صفات را مستحضرید در علوم عقلی در کلام در حدیث به دو قسم تقسیم کردند صفتی است که عین ذات است که زوالپذیر نیست مثل حیات خدا, علم خدا, قدرت خدا اینها صفاتی است عین ذات, صفاتی است که خارج از ذات است و نفی و اثباتپذیر است مثل شفا, مثل رزق, مثل قبض, مثل بسط و مانند آن که گاهی این هست گاهی این نیست؛ خارج از ذات است نه یعنی خارج از احاطه ذات است یعنی صفت ذات نیست قائم به ذات است قیام صدوری دارد.
اقامه برهان عقلی در نقد اعتقاد به خدا و شفاعت مشرکان
بعد در اینجا با برهان عقلی, مشرکان حجاز را متوجه میکند میفرماید شما که به قیامت معتقد نیستید تا مسئله شفاعت قیامت مطرح بشود شما اصلاً برای چه به خدا معتقد هستید انسانهای عادی که به خدا معتقدند این یا برای جذب منفعت است یا دفع مفسده; یک وقت است در بحثهای عقلی سخن از اثبات واجب است آن راه دیگری دارد که اگر چیزی هستیِ آن عین ذات آن نبود این محتاج به مبدأ است این بیان نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه هست این بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیهما) در توحید صدوق هست که فرمودند: «کلّ قائمٍ فی سواه معلولٌ»[9] یعنی هر چیزی که هستیِ آن عین ذات آن نیست چون تصادف و بخت و شانس در عالَم باطل است اگر چیزی هستیِ آن عین ذات آن نبود بعد موجود شد معلوم میشود آفریدگاری دارد و جهان اینطور است هیچ موجودی از موجودات جهان, هستیِ آنها عین ذات آنها نیست لذا محتاج به ذات اقدس الهی هستند این از قواعد مسلّم عقلی است که وجود مبارک حضرت امیر فرمود در نهجالبلاغه هست وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیهما) فرمود که در توحید صدوق هست «کلّ قائمٍ فی سواه معلولٌ» هر چیزی که هستیِ آن عین ذات آن نیست این معلول است و علت دارد خب این یک برهان عقلی است اما توده مردم که بر اساس آن برهان عقلی خدا را عبادت نمیکنند همان بیان نورانی که از ائمه(علیهم السلام) نقل شد که مردم گاهی «خوفاً مِن العقاب» گاهی «شوقاً الی الثواب» عبادت میکنند گروهی هستند که جزء احرارند و ما جزء آن گروهیم که «حُبّاً» عبادت میکنند «فتلک عبادة الأحرار»[10] توده مردم خدا را برای این میخواهند که مشکلشان را حل کنند اگر نیازمند به چیزی هستند آن چیز را خدا به آنها بدهد اگر از چیزی هراس دارند خدا آنها را از آن امر مخوف حفظ بکند یا «خوفاً من النار» است یا «شوقاً الی الجنّة» این «خوفاً من النار» یا «شوقاً الی الجنّة» به عنوان مصداق تمثیلی است نه تعیینی; مشرکین که خدا را عبادت میکردند منتها از راه بتها این یا «خوفاً من الفقر و الهلاکة» بود یا «شوقاً الی الغنی و الثروة» بود برای اینها سخن از بهشت و جهنم نبود مشرکان وقتی بتها را عبادت میکردند برای یکی از این دو عامل بود.
نقد عبادت مشرکان در برابر بتها با نفی مطلق مالکیت از آنها
ذات اقدس الهی با اینها در میان میگذارد میفرماید شما چرا این بتها را عبادت میکنید برای اینکه اینها یا مشکل جذب را حل کنند یا مشکل دفع را یعنی چیزی که شما احتیاج دارید به شما بدهند یا چیزی که از آن هراس دارید شما را از آن نجات بدهند یا برای این است یا برای آن.
از این بتها بر اساس صور چهارگانهای که ترسیم میشود هیچ کاری ساخته نیست اینها یا باید بالذّات ذرّهای از ذرّات عالم را مستقلاً مالک باشند یا بالشرکه ذرّهای از ذرّات عالم را مالک باشند نه بالاستقلال, یا بالمظاهره و دستیاری و معین بودن و معاون بودنِ پروردگار، ذرّهای را مالک باشند یا اگر مستقلاً مالک نیستند بالشرکه مالک نیستند بالمظاهره مالک نیستند حقّ شفاعت داشته باشند؛ در دستگاه الهی مقرّب باشند خدا به اینها حقّ شفاعت بدهد بیش از این چهار قسم که نیست اگر اینها سِمتی داشته باشند یا برای آن است که اینها بالذّات و بالاستقلال ذرّهای را مالکاند یا بالذّات ذرّهای را شریکاند یا بالذّات در ذرّهای معین و معاوناند یا حقّ شفاعت دارند «و التالی بأسره مستحیل فالمقدم مِثله» اینها نه بالذّات در عالَم چیزی را مالکاند نه بالشرکه مالکاند نه بالمظاهره مالکاند نه حقّ شفاعت دارند خب چرا اینها را عبادت میکنید؟! ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُم﴾ حالا شما بخوانید این یک تحدّی علمی است شما این بتها و اصنام و اوثانی که میپرستید میگویید: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾[11] و میپندارید که ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[12] از اینها بخواهید, مشکلی دارید از اینها بخواهید ثابت کنید که اینها میتوانند کاری برای شما انجام بدهند ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ﴾ اینها هیچ کدام از این صوَر چهارگانه را ندارند اگر هیچ کارهاند چرا اینها را میپرستید؟! یک: ﴿لاَ یَمْلِکُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماوَاتِ وَلاَ فِی الْأَرْضِ﴾ ذرّهای را اینها بالاستقلال مالک باشند نیست; چون ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾[13] قبل از اینکه شما این سنگها و چوبها را بتراشید خدا اینها را آفرید, پس اینها ذرّهای را بالاستقلال مالک نیستند این یک تالی فاسد; دوم: ﴿وَمَا لَهُمْ فِیهِمَا مِن شِرْکٍ﴾ نه تنها ذرّهای را بالاستقلال مالک نیستند در ذرّهای هم شریک الباری نیستند که قدری برای اینها قدری برای خدا, قدری خدا خلق کرده باشد قدری اینها خلق کرده باشند خدا و اینها خالق باشند, خدا و اینها پروردگار باشند اینها نه آفریدگارند نه پروردگار در هیچ ذرّهای در آسمان و زمین ﴿وَمَا لَهُمْ فِیهِمَا مِن شِرْکٍ﴾ این دو; سوم: ﴿وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِیرٍ﴾ ذات اقدس الهی از اینها ظَهیر نگرفته ظهیر یعنی پشتیبان, ظَهْر یعنی پشت, اینکه میگویند تظاهرات یعنی ظَهر هم میدهند مظاهر هم هستند ظهیر هم هستند ﴿وَلَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً﴾ یعنی این, پشت به پشت هم دادن را میگویند ظهیر بودن, مظاهر بودن, تظاهرات کردن, نه ظاهر شدن, ظهیر شدن. فرمود: ﴿لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَی أَن یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً﴾[14] ظهیر یعنی پشتوانه و پشتیبان. فرمود اینها پشتیبان خدا باشند نیست, پشتوانه الهی باشند نیست, کمک و دستیار و معین و معاون الهی باشند نیست, در ذرّهای ذات اقدس الهی از اینها کمک گرفته باشد اینها بشوند ظهیر الهی این هم نیست پس این سه قسم تالی، مستحیل است یعنی آنها بالذّات مالک ذرّهای نیستند, بالذّات شریک نیستند, بالذّات ظهیر نیستند اینها اصلاً محال است نه تنها اینها نیستند غیر اینها هم کسی نیست.
نقد اعتقاد به شفاعت بتها با نفی دو عنصر محوری آن
میماند یک مسئله آن تالی فاسد چهارم آن مسئله شفاعت است, شفاعت حق است اما دو عنصر محوری دارد: شافع باید مأذون باشد; مشفوعله باید مأذونله باشد چه کسی شفاعت بکند از چه کسی شفاعت بکند هر دو عنصر اذن میخواهد و ذات اقدس الهی به اینها اذن نداد که از شماها شفاعت کنند نه اینها مأذوناند نه شما مأذونله, پس چرا اینها را عبادت میکنید؟! شفاعت حق است لذا در آیهای جدا مطرح کرد این سه قسمش مستحیل است یعنی هیچ کس در عالَم اینطور نیست حالا نه تنها اصنام و اوثان, انبیا و اولیا هم اینطور نیستند ﴿مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[15] که در سوره مبارکه «کهف» گذشت هیچ کسی را خدای سبحان شاهد آفرینش قرار نداد خدا بود و بود و بود و هست و هست و هست نه کسی با او بود نه کسی با او هست نه کسی با او خواهد بود کسی با او نیست او با همه اشیا هست با همه اشخاص هست اما کسی با او نبود کسی با او نیست کسی با او نخواهد بود این اصل کلی است در این جهت فرقی بین انبیا و اولیا و ملائکه و دیگران نیست.
تبیین دو عنصر محوری در شفاعت
اما میماند مسئله شفاعت, شفاعت حق است لا ریب فیها و دو شرط دارد که آن شفیع باید مأذون باشد ﴿لاَ یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾ آن مشفوعله هم باید مرتضیالمذهب باشد ﴿لاَ یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَی﴾[16] اگر کسی مرتضیالمذهب نباشد که کسی حق ندارد درباره او شفاعت کند مرتضیالمذهب کسی است که دینِ خداپسند داشته باشد دین خداپسند در سوره «مبارکه» مائده مشخص است که دین ولایت است بعد از اینکه فرمود: ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی﴾ فرمود: ﴿وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِیناً﴾[17] من این اسلام را پسندیدم اسلامِ خداپسند همین است, پس اسلام خداپسند, اسلامِ ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ است اگر کسی این اسلام را داشت میشود مرتضیالمذهب اگر مرتضیالمذهب شد میتواند مشفوعله باشد که ﴿لاَ یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَی﴾ پس کسی بخواهد شفیع باشد باید مأذون باشد بخواهد مشفوعله باشد باید مرتضیالمذهب باشد نه این بتهای شما مأذوناند نه شما مرتضیالمذهب هستید پس اگر دعوای شما حق باشد که این بتها را میپرستید اگر اینها سِمتی داشته باشند معبود باشند این مقدم, حتماً یا برای آن است که مالک ذرّهای هستند بالاستقلال یا بالشرکه یا بالمظاهره یا حقّ شفاعت دارند «والتالی بأسره مستحیل فالمقدم مثله» پس چرا اینها را میپرستید.
تفاوت شفاعت مصطلح نزد موحدین و مشرکین
مطلب مهم این است که مسئله شفاعتی که ذات اقدس الهی درباره اینها مطرح میکند و اینها هم به استناد شفاعت, این بتها را میپرستند که ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ این شفاعت مصطلح ما نیست شفاعت مصطلح ما اعم از دنیا و آخرت است و قسمت مهم, آخرت است اما شفاعت اینها همین شفاعت دنیاست برای اینکه به آخرت معتقد نیستند اینهایی که میگویند: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ نه معنایش این است که در قیامت اینها از ما شفاعت میکنند, اینها میگویند: ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا﴾,[18] ﴿ذلِکَ رَجْعٌ بَعِیدٌ﴾,[19] ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ﴾[20] از این آیات فراوان است که از الحاد آنها درباره معاد سخن گفتند اینها میگویند انسان میمیرد میپوسد تمام میشود میرود! این دین است که میگوید مرگ از پوست به در آمدن است نه پوسیدن; این دین است که میگوید انسان مرگ را میمیراند نه به عکس; این دین است که در زیر این آسمان حرف تازه آورده شما مشرق بروید مغرب بروید شمال بروید جنوب بروید این حرف, حرف تازهای است که انبیا آوردند که انسان, مرگ را میمیراند این حرف همیشه تازه بود همیشه تازه است همیشه تازه خواهد بود هیچ وقت مرگ, انسان را از پا در نمیآورد ما یک دشمن داریم به نام مرگ در آن مصاف و درگیری، ما او را میمیرانیم و از پا در میآوریم و وارد صحنه برزخ میشویم دیگر مرگ همراه ما نیست ما هستیم و مرگ نیست در برزخ, ما هستیم و مرگ نیست در ساهره قیامت, ما هستیم و مرگ نیست در بهشت, این حرف تازه انبیاست حرفی است که برای همیشه تازه است خب خیلیها که بیراهه میروند خیال میکنند انسان با مردن میپوسد میگوید حالا که آخر کار همین است پوچی است ما چرا از این قدرت سوء استفاده نکنیم.
غرض این است که آنها معتقد بودند انسان با مردن میپوسد, انبیا آمدند گفتند با مردن از پوست به در میآیید; اینها خیال میکردند مرگ, انسان را از پا در میآورد انبیا آمدند گفتند شما مرگ را میمیرانید ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[21] نه «کل نفس یذوقها الموت» مرگ, ذائق نیست مرگ, مذوق است. اینها که به شفاعتِ قیامت معتقد نبودند اینها به شفاعت دنیایی معتقد بودند میگفتند: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ یعنی اگر ما مشکلی داشته باشیم درباره باران, درباره تأمین رزق, درباره مسائل مالی و درمان و مانند آن, این بتها را اگر بپرستیم اینها شفیع ما هستند عند الله و با شفاعت اینها مشکل ما حل میشود.
اذن و قابلیت «مشفوعله» دو شرط شفاعت در دنیا و آخرت
شفاعت چه در دنیا باشد چه در آخرت این دو عنصر محوری را دارد آن شفیع باید مأذون باشد (یک) مشفوعله باید مرتضیالمذهب باشد (دو) گاهی شفاعت اینها به اذن خدای سبحان است همانطوری که خود خدای سبحان کافر را, مشرک را تأمین میکند مشکل آنها را حل میکند روزیِ آنها را تأمین میکند آن دیگر شفاعت مصطلح نیست آن را ذات اقدس الهی در سوره «هود» فرمود هر موجودی که در جهان هست عائله من است تمام مار و عقرب عائله من هستند و من مُعیلم اینها نزد من پرونده دارند و من مسئولم ﴿وَمَا مِن دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَ عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا﴾ این خب خداست دیگر, چه در دل کوه, چه در دل غار, چه در زیر دریا, چه در آسمانها هیچ مار و عقربی نیست, هیچ پرنده و جنبندهای نیست مگر اینکه پرونده غذایی مشخص دارد ﴿وَمَا مِن دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَ عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا وَیَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا﴾[22] اگر یک وقت ذات اقدس الهی صلاح دید به برکت الهی ولیّای از اولیای خود را از بالا او را واسطه قرار بدهد که برای ملحدی, برای کافری, برای مشرکی, برای ماری, برای عقربی وساطت کند آن راه باز است اما این راهی که از پایین بخواهد شروع بشود که انسان استحقاق داشته باشد و شایسته دریافت شفاعت باشد این با دو عنصر محوری است: یکی اینکه شفیع باید مأذون باشد, یکی اینکه مشفوعله باید مرتضیالمذهب باشد و کلاهما از ملحدان, منتفیان است, بنابراین این به صورت یک قیاس استثنایی تنظیم شده و بطلان شرک و بطلان وثنیّت و صنمیّت را با این بیان کرده ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ لاَ یَمْلِکُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماوَاتِ وَلاَ فِی الْأَرْضِ﴾ بالاستقلال (یک) ﴿وَمَا لَهُمْ فِیهِمَا مِن شِرْکٍ﴾ (دو) ﴿وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِیرٍ﴾ (سه) اینها چون ذاتاً محال بود و برای همه یکسان است در آیه جداگانه ذکر کرد میماند مسئله شفاعت.
بررسی ادبی «لام» در ﴿لِمَن أذِنَ لَه﴾
فرمود شفاعت حق است شافعین فراوانی ما داریم حق است اما ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ﴾ یعنی نزد خدا ﴿إِلَّا لِمَنْ أذِنَ لَهُ﴾ جناب زمخشری و دیگران هم ﴿أذِنَ لَهُ﴾ را احتمال دادند که مِلکی باشد هم ﴿أذِنَ لَهُ﴾ را احتمال دادند که برای تعلیل باشد اگر نسبت به شفیع است مأذونله شفیع است یعنی شفاعت را خدا مِلک او قرار میدهد یعنی به او تملیک میکند یعنی به او اجازه میدهد و اگر منظور از آن «مَن» مشفوعله باشد «لام» ﴿لِمَنْ أذِنَ لَهُ﴾ یعنی برای او شما بخواهید شفاعت کنید که اینها تعلیل باشد و غایت باشد به هر تقدیر هم شفیع هم مشفوعله هر دو باید مأذون باشند و اذن مشفوعله به این است که مرتضیالمذهب باشد.
تبیین قرآنی صاحبان حقّ شفاعت در قیامت
پس چه کسی شفاعت میکند؟ آنها که مأذوناند برای مرتضیالمذهب شفاعت میکنند در سوره مبارکه «نبأ» آیه 38 به بعد مشخص کرد فرمود: ﴿یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلاَئِکَةُ صَفّاً لاَ یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً ٭ ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ﴾ در صحنه قیامت که شفاعت حق است و اینها به قیامت معتقد نیستند همه اینها وارد صحنه قیامت میشوند تنها یک گروه حقّ شفاعت دارند آن انبیا و اولیا و ملائکه هستند که خدای سبحان به اینها اذن میدهد اینها هم در آن روز بدون اذن حرف نمیزنند در سوره مبارکه «اعراف» بود که هیچ کس آن روز حقّ حرف ندارد مگر اهل بیت, چه مقامی است, خیلی است آخر آن روز هیچ کس حقّ حرف ندارد ﴿وَعَلَی الْأَعْرَافِ رِجَالٌ﴾[23] همینها هستند بر اهل بیت تطبیق شده است[24] آن روز احدی حقّ حرف ندارد نه اینکه تشریعاً, زبان بند آمده فقط اینها مجازند حرف بزنند ملائکه هم حقّ حرف ندارند ﴿رَبِّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا الرَّحْمنِ لاَ یَمْلِکُونَ مِنْهُ خِطَاباً﴾[25] آنگاه هیچ کس حرف نمیزند ﴿یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلاَئِکَةُ صَفّاً لاَ یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ﴾ و آن روز هم جز حق چیز دیگری نمیشود گفت ﴿وَقَالَ صَوَاباً﴾ آنها حالا میخواهند شفاعت کنند بله آنها مأذوناند میخواهند شفاعت کنند آنها وقتی که این حریم گرفته شد تازه به حال میآیند میگویند چه حادثهای بود چطور شد که زبانها بند آمد قدرتها از ما گرفته شد این آیه محلّ بحث که دارد اگر فزع برطرف بشود بعضیها از بعضی سؤال میکنند که جریان چه بود ناظر به همین مطلب است آیه 23 سوره «سبأ» که محلّ بحث است فرمود: ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ إِذِنَ لَهُ حَتَّی إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ﴾ این فزع, این جزع, این هراس, این دلهره از دلهای اینها که کَنده شد اینها آرام شدند میگویند چه خبر بود چه شد چطور زبانها بند آمد چه حادثهای پیش آمد چه کسی حرف زد البته اینها درجاتشان یکی نیست بعضیها مطیعاند بعضیها مطاعاند از آنها که در درجه برترند سؤال میکنند که چه بود چه شد چه حادثهای اتفاق افتاد آنها پاسخ میدهند و آنکه علیّ کبیر است که ذات اقدس الهی است فوق اینهاست ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ﴾ یعنی عند الله ﴿إِلَّا لِمَنْ إِذِنَ لَهُ﴾ اگر شفیع مشخص شد چه کسانی هستند, مشفوعله که مرتضیالمذهب هستند مشخص شد چه کسانی هستند در آن روز که مسئله شفاعت حق است قبل از اینکه شفاعت بکنند ﴿حَتَّی إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ﴾ این فزع گرفته شد آن اضطرار و دلهره که ﴿لاَ یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾ گرفته شد آنگاه به حرف میآیند ﴿قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّکُمْ﴾ خدا چه فرمود. آنها که برترند و در همان صعقه اول که نفخه اول بود ﴿فَصَعِقَ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ﴾[26] که یک عدّه را خدا استثنا میکند حتی در نفخه صور یک عده را استثنا میکند که همه در صحنه هستند مگر یک عده, آنها شاید مجاز باشند بگویند: ﴿قَالُوا الْحَقَّ﴾ یعنی خدا حق گفت, پروردگار حق گفت, مطلب حق بود ﴿قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّکُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَهُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ﴾ علوّ او آن روز ظهور میکند, کبریایی او آن روز ظهور میکند. غرض آن است که این بخش پایانی، ارتباط مستقیمی با ابطال سخنان مشرکان ندارد میفرماید شما بالأخره خدا را میپرستید برای چه خدا را میپرستید و برای چه بتها را شریک قرار میدهید میگویید: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ یا میگویید: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا﴾ برای اینکه مشکل شما را حل بکند مشکل شما یا جذب منفعت است یا دفع مضرّه، شما که جزء اوحدی اهل ایمان نیستید که بگویید «حُبّاً» عبادت میکنم, عبادت احرار را داشته باشید اینها را میخواهید از غیر خدا اینها ساخته نیست.
مرتضای مذهب بودن, شرط شفاعت شفیعان
پرسش: اگر قرار باشد که شریک با خدا حق باشد ... پس چگونه با این همه روایاتی که از ائمه اطهار(علیهم السلام) و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) آمده که ما شفاعت نمیکنیم سازگار است؟
پاسخ: بله دیگر خدا به اینها اذن میدهد اینها به قُرب نوافل رسیدند که این روایت را شیعهها نقل کردند هم سنّیها نقل کردند که بنده صالح و سالک الهی وقتی مقرّب شد محبوب الهی شد خدای سبحان «کنت سمعه... بصره... لسانه»[27] مجاری ادراکی و تحریکی او میشود خب اگر ذات اقدس الهی لسان کسی شد آن گوینده با لسان الله دارد شفاعت میکند خب یقیناً مأذون است اگر در دنیا آن رامی به دستِ بیدستی خدا رمی کرده در جریان جنگ بدر, خدا میفرماید: ﴿وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾[28] اینها هم با لسان بیلسانی الهی دارند حرف میزنند خب یقیناً مأذوناند «کنت... لسانه الذی ینطق به»[29] خب اگر این است یقیناً مأذوناند لذا فرمودند ما مأذونیم و درست هم فرمودند اما فرمودند شما کاری بکنید که به صورت انسانی در بیایید که یعنی مرتضیالمذهب باشید که ما بتوانیم از شما شفاعت کنیم.
بنابراین خودِ قیاس استثنایی به این صورت تام است برهان تام است یعنی اگر شما این اصنام و اوثان را میپرستید برای فایدهای باید باشد یا جلب فایده یا دفع مضرّه; جلب فایده یا دفع مضرّه به احد انحای اربعه است و تمام این اقسام چهارگانه مستحیل است پس از اینها کاری ساخته نیست این برهان مسئله است ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ إِذِنَ لَهُ﴾ آن وقت کسانی که مأذوناند در قیامت همین فرشتگان و اولیای الهی هستند ﴿حَتَّی إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ﴾ .
بررسی یکسان نبودن مواقف و خطرات آن در قیامت
میبینید قیامت که پنجاه موقف دارد همه اینها یکسان نیست در بعضی از موقفها از بس جای خطر است آنجا جای سؤال و جواب نیست ﴿فَیَوْمَئِذٍ لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾[30] این یک موقف است از بس آن موقف, موقف خطیری است یک موقف هم مثل ایست بازرسی است که فرمود: ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾[31] اینها را نگه بدارید ما از اینها سؤال بکنیم خب این ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ برای یک موقف است ﴿لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ برای موقف دیگر است آنجا چرا سؤال و جواب نمیشود برای اینکه آن موقف به قدری خطیر است که اسرار باطنی ظهور کرده چرا ﴿لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ برای اینکه ﴿یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیَماهُمْ﴾[32] خب کسی به صورت حیوان در آمده آن وقت شما میخواهی سؤال بکنی؟! برای چه سؤال بکنی؟ سؤال برای اینکه روشن بشود در درون او چیست, حالا که در درونش مشخص شد ﴿یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیَماهُمْ﴾ این برهان مسئله است که «فإن قیل» چرا ﴿لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ برای اینکه سؤال برای این است که باطن معلوم بشود حالا معلوم شد دیگر, اگر بر پیشانی کسی نوشته شده که فلان کاره است شما برای چه میخواهید سؤال بکنید, با دستی که خلاف کرده روی آن دست نوشته است, روی پایی که جای بد رفته نوشته است خب شما از چه چیزی میخواهید سؤال بکنید ﴿لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ چرا؟ چون ﴿یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیَماهُمْ﴾ اینجا جای سؤال نیست حالا جایی که سیما نیست, وَسمه نیست, موسوم نیست, علامت نیست, سِمه نیست بله جا, جای سؤال است که «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا».
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سوره قیامت, آیات 4 و 5.
[2] . سوره یس, آیه 78.
[3] . سوره انعام, آیه 121.
[4] . سوره حجر, آیه 39; سوره ص, آیه 82.
[5] . سوره اعراف, آیه 17.
[6] . التوحید (شیخ صدوق), ص353.
[7] . سوره حجر، آیه 42.
[8] . سوره ابراهیم, آیه 22.
[9] . نهجالبلاغه, خطبه 186; التوحید (شیخ صدوق), ص35.
[10] . الکافی, ج2, ص84.
[11] . سوره زمر, آیه 3.
[12] . سوره یونس, آیه 18.
[13] . سوره رعد, آیه 16; سوره زمر, آیه 62.
[14] . سوره اسراء, آیه 88.
[15] . سوره کهف, آیه 51.
[16] . سوره انبیاء, آیه 28.
[17] . سوره مائده, آیه 3.
[18] . سوره مؤمنون, آیه 37.
[19] . سوره ق, آیه 3.
[20] . سوره جاثیه, آیه 32.
[21] . سوره آلعمران, آیه 185؛ سوره انبیاء، آیه35؛ سوره عنکبوت، آیه 57.
[22] . سوره هود, آیه 6.
[23] . سوره اعراف, آیه 46.
[24] . الکافی, ج1, ص184; بصائرالدرجات, ص495 ـ 500.
[25] . سوره نبأ, آیه 37.
[26] . سوره زمر, آیه 68.
[27] . الکافی, ج2, ص352; ر.ک: صحیح البخاری, ج7, ص190.
[28] . سوره انفال, آیه 17.
[29] . الکافی, ج2, ص352.
[30] . سوره الرحمن, آیه 39.
[31] . سوره صافات, آیه 24.
[32] . سوره الرحمن, آیه 41.
- دو راه مهمّ نفوذ شیطان؛
- موفقیت جامع گمان شیطان با تصرف در اندیشه و انگیزه؛
- نفی تسلّط مستکبران بر مستضعفان؛
- اقامه برهان عقلی در نقد اعتقاد به خدا و شفاعت مشرکان.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنینَ (20) وَمَا کَانَ لَهُ عَلَیْهِم مِن سُلْطَانٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن یُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِی شَکٍّ وَربُّکَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ حَفِیظٌ (21) قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ لاَ یَمْلِکُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماوَاتِ وَلاَ فِی الْأَرْضِ وَمَا لَهُمْ فِیهِمَا مِن شِرْکٍ وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِیرٍ (22) وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ أذِنَ لَهُ حَتَّی إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّکُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَهُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ (23) قُلْ مَن یَرْزُقُکُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَإِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدیً أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ (24)﴾
تبیین دو راه مهمّ نفوذ شیطان در انسان
بعد از اینکه فرمود مشکل اساسی مشرکین مکه و مانند آن, آن است که تحت اغوای شیطان هستند دو مطلب اساسی را مثل آیات دیگر اینجا ذکر میکند: یکی اینکه مهمترین راه نفوذ شیطان, مجاری ادراکی انسان است یعنی شیطان در مجرای اندیشه اثر میگذارد وقتی در مجرای اندیشه اثر گذاشت او باور میکند وقتی باور کرد مطابق باورش کار میکند این برای یک گروه. گروه دیگر کسانیاند که شیطان در مجاری انگیزه آنها و نه اندیشه, اثر میکند وقتی اینها به چیزی انگیزهمند شدند همان راه را ادامه میدهند این دو گروه. گروه سوم کسانیاند که شیطان هم در بخش اندیشه آنها اثر میگذارد هم در بخش انگیزه آنها. برای کسانی که مشکل علمی ندارند شیطان در انگیزه آنها وسوسه میکند شهوت آنها را تحریک میکند, غضب آنها را تحریک میکند که اینها میشوند عالِم بیعمل. آنها که مشکل علمی دارند این معارف را فرا نگرفتند با خرافات و امثال خرافات در بخش اندیشه آنها اثر میگذارد آنها را به امور باطلی باورمند میکند گروهی که از هر دو فضیلت محروماند شیطان هم در بخش اندیشه آنها, آنها را خرافاتزده میکند هم در بخش انگیزه آنها, آنها را با شهوت و غضب انگیزهمند میکند. اینکه خدای سبحان میفرماید: ﴿أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ ٭ بَلَی قَادِرِینَ عَلَی أَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ﴾[1] انسان اول خیال میکند که ما استخوانهای او را نمیتوانیم جمع بکنیم میگوید: ﴿مَن یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ﴾[2] غافل از اینکه ما نه تنها استخوانهای او را که اعضای درشت بدن او هستند خطوط ریز سرانگشتان او را به حالت اوّلی برمیگردانیم بعد میفرماید آنها مشکل علمی ندارند شبهه علمی ندارند شهوت عملی دارند ﴿بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ این مشکل علمی ندارد این میخواهد جلویش باز باشد این گروه, شبهه علمی برای آنها مطرح نیست مشکل علمی ندارند اما شهوت عملی دارند میخواهند جلویشان باز باشد. عدهای گرفتار جهل علمیاند شیطان از راه شبهات علمیه که ﴿إِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَی أَوْلِیَائِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ﴾[3] این مغالطات را در قلب اینها القا میکند اینها به جای اینکه برهانی فکر کنند مغالطی فکر میکنند این مغالطاتی که به وسیله ﴿إِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَی أَوْلِیَائِهِمْ﴾ در قلب اینها القا شد اینها باور میکنند به خرافاتی دل میسپارند. آنها که مشکل علمی ندارند شهوت و غضبِ اینها را بر عقل عملی اینها پیروز میکند, چیره میکند اینها یا به سمت شهوت حرکت میکنند یا به سمت غضب.
موفقیت جامع گمان شیطان با تصرف در اندیشه و انگیزه انسان
گروهی که گرفتار هر دو نقصاند شیطان گاهی در بخش اندیشه و علم, گاهی در بخش انگیزه و عمل، اینها را به دام میاندازد. اینجا از مواردی است که شیطان به نحو جامع, ظنّ خود را بر اینها پیروز کرد در این آیه خدا نفرمود شیطان در ظنون آنها تصرّف میکند تا بشود بخش انگیزه, شیطان ظنّ خودش را, گمان خودش را بر اینها مسلّط کرد گمانش این بود ﴿لَأُغْوِیَنَّهُمْ﴾[4] گمانش این بود که ﴿وَلاَ تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ﴾[5] گمانش این بود که من اکثری اینها را گرفتار میکنم حالا گرفتاری به سه نحو است بعضیها را از راه جهل علمی, بعضیها را از راه جهالت عملی, بعضیها را از هر دو راه. این مظنّه خود را بر آنها چیره کردن معنایش این نیست که در ظنون و گمان و علم و اندیشه آنها اثر گذاشت معنایش آن است که گمان خود را بر آنها مسلّط کرد گمان او این بود که ﴿وَلاَ تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ﴾ راه اغوا هم سه نحو است که بیان شده.
عدم تسلّط شیطان جن و انس بر انسان
ولی انسان به وسیله شیطان وسوسه بشود چه به وسیله شیطان جن, چه به وسیله شیطان انس, هرگز مجبور به گناه نیست اگر کسی مرکز فساد درست کرد, راههای فراوانی برای اغوای جوانها درست کرد هرگز هیچ کسی مجبور نمیشود اگر در شرایطی کسی در اثر سهو, نسیان, خطا, الجا, اجبار, اضطرار و مانند آن تن به گناه داد مطابق حدیث رفع[6] اصلاً این معصیت نیست و اگر کسی به حدّ الجا و اضطرار و سهو و نسیان و امثال ذلک نرسید عالماً عامداً معصیت کرده است این معذور نیست معاقَب است هر چه بگوید فلان گروه, فلان ماهواره, فلان نقش, فلان عکس, فلان وسوسه ما را فریب داد این چه در «شیاطینُ الجن» چه در «شیاطینُ الانس» صریح قرآن کریم این است که هیچ کسی بر انسان مسلّط نیست انسان تا آخر عمر آزاد است اگر یک وقت حادثهای پیش آمد انسان تحت قهر قرار گرفت مطابق حدیث رفع اصلاً معصیت نیست. این جریان اینکه شیطان مسلّط نیست در چند آیه بود در سوره «حجر» بود[7] در سوره «ابراهیم» بود[8] که هر دو را خواندیم.
نفی تسلّط مستکبران بر مستضعفان در قرآن
اما آنچه مربوط به انسانهای عادی است یعنی مستکبرانی که مستضعفان را به دام کشیدند آن را در سوره مبارکه «صافات» میفرماید اینها هم در قیامت میگویند ما بر شما مسلّط نبودیم ما مرکز فساد دایر کردیم بله, ما ماهواره داشتیم بله, اما شما میخواستید نیایید این همه صدای قرآن و عترت و دعای کمیل و دعای توسل و امثال ذلک هست شما چرا اینجا آمدید؟! در سوره «صافات» آیه سی این است وقتی مستکبران و مستضعفان اینها در قیامت با یکدیگر گفتگو میکنند حرف مستکبران این است که ﴿وَمَا کَانَ لَنَا عَلَیْکُم مِن سُلْطَانٍ﴾ ما مسلّط نبودیم ما مرکز فساد دایر کردیم بله, خودمان هم داریم میسوزیم اما نمیشود گفت چون شما مرکز فساد درست کردید تبلیغ سوء درست کردید ما مجبور شدیم, هیچ کسی بر انسان مسلط نیست نه شیطان بر انسان مسلط است نه انسانی که جزء شیاطین الانس است ﴿وَمَا کَانَ لَنَا عَلَیْکُم مِن سُلْطَانٍ بَلْ کُنتُمْ قَوْماً طَاغِینَ﴾.
اصل کلّی بودن عدم تسلّط شیطان انس و جن بر انسان
پس این بیان نورانی آیه سوره «سبأ» که فرمود هیچ سلطنتی ندارند یک اصل کلی است آیه 21 سوره «سبأ» فرمود: ﴿وَمَا کَانَ لَهُ عَلَیْهِم مِن سُلْطَانٍ﴾ نه شیطان جنّی نه شیطان انسی نه هر دو با هماهنگی یکدیگر هرگز بر انسان مسلط نیستند البته راه فساد را درست کردند مرکز فساد درست کردند خودشان هم به عذاب الیم گرفتار میشوند اینها هست اما اینطور نیست که حالا کسی ماهواره درست کرده مرکز فساد درست کرده انسان به جهنم برود برای اینکه آنها آدم را در وسوسه انداختند.
تبیین معنای خارج از ذات بودن علم حاصل از امتحان
فرمود: ﴿وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنینَ ٭ وَمَا کَانَ لَهُ عَلَیْهِم مِن سُلْطَانٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن یُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِی شَکٍّ﴾ که این علم, علم فعلی است. اینکه در بحث دیروز گفته شد که علم فعلی خارج از ذات است نه یعنی خارج از احاطه ذات است یعنی عینِ ذات واجب نیست صفات را مستحضرید در علوم عقلی در کلام در حدیث به دو قسم تقسیم کردند صفتی است که عین ذات است که زوالپذیر نیست مثل حیات خدا, علم خدا, قدرت خدا اینها صفاتی است عین ذات, صفاتی است که خارج از ذات است و نفی و اثباتپذیر است مثل شفا, مثل رزق, مثل قبض, مثل بسط و مانند آن که گاهی این هست گاهی این نیست؛ خارج از ذات است نه یعنی خارج از احاطه ذات است یعنی صفت ذات نیست قائم به ذات است قیام صدوری دارد.
اقامه برهان عقلی در نقد اعتقاد به خدا و شفاعت مشرکان
بعد در اینجا با برهان عقلی, مشرکان حجاز را متوجه میکند میفرماید شما که به قیامت معتقد نیستید تا مسئله شفاعت قیامت مطرح بشود شما اصلاً برای چه به خدا معتقد هستید انسانهای عادی که به خدا معتقدند این یا برای جذب منفعت است یا دفع مفسده; یک وقت است در بحثهای عقلی سخن از اثبات واجب است آن راه دیگری دارد که اگر چیزی هستیِ آن عین ذات آن نبود این محتاج به مبدأ است این بیان نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه هست این بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیهما) در توحید صدوق هست که فرمودند: «کلّ قائمٍ فی سواه معلولٌ»[9] یعنی هر چیزی که هستیِ آن عین ذات آن نیست چون تصادف و بخت و شانس در عالَم باطل است اگر چیزی هستیِ آن عین ذات آن نبود بعد موجود شد معلوم میشود آفریدگاری دارد و جهان اینطور است هیچ موجودی از موجودات جهان, هستیِ آنها عین ذات آنها نیست لذا محتاج به ذات اقدس الهی هستند این از قواعد مسلّم عقلی است که وجود مبارک حضرت امیر فرمود در نهجالبلاغه هست وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیهما) فرمود که در توحید صدوق هست «کلّ قائمٍ فی سواه معلولٌ» هر چیزی که هستیِ آن عین ذات آن نیست این معلول است و علت دارد خب این یک برهان عقلی است اما توده مردم که بر اساس آن برهان عقلی خدا را عبادت نمیکنند همان بیان نورانی که از ائمه(علیهم السلام) نقل شد که مردم گاهی «خوفاً مِن العقاب» گاهی «شوقاً الی الثواب» عبادت میکنند گروهی هستند که جزء احرارند و ما جزء آن گروهیم که «حُبّاً» عبادت میکنند «فتلک عبادة الأحرار»[10] توده مردم خدا را برای این میخواهند که مشکلشان را حل کنند اگر نیازمند به چیزی هستند آن چیز را خدا به آنها بدهد اگر از چیزی هراس دارند خدا آنها را از آن امر مخوف حفظ بکند یا «خوفاً من النار» است یا «شوقاً الی الجنّة» این «خوفاً من النار» یا «شوقاً الی الجنّة» به عنوان مصداق تمثیلی است نه تعیینی; مشرکین که خدا را عبادت میکردند منتها از راه بتها این یا «خوفاً من الفقر و الهلاکة» بود یا «شوقاً الی الغنی و الثروة» بود برای اینها سخن از بهشت و جهنم نبود مشرکان وقتی بتها را عبادت میکردند برای یکی از این دو عامل بود.
نقد عبادت مشرکان در برابر بتها با نفی مطلق مالکیت از آنها
ذات اقدس الهی با اینها در میان میگذارد میفرماید شما چرا این بتها را عبادت میکنید برای اینکه اینها یا مشکل جذب را حل کنند یا مشکل دفع را یعنی چیزی که شما احتیاج دارید به شما بدهند یا چیزی که از آن هراس دارید شما را از آن نجات بدهند یا برای این است یا برای آن.
از این بتها بر اساس صور چهارگانهای که ترسیم میشود هیچ کاری ساخته نیست اینها یا باید بالذّات ذرّهای از ذرّات عالم را مستقلاً مالک باشند یا بالشرکه ذرّهای از ذرّات عالم را مالک باشند نه بالاستقلال, یا بالمظاهره و دستیاری و معین بودن و معاون بودنِ پروردگار، ذرّهای را مالک باشند یا اگر مستقلاً مالک نیستند بالشرکه مالک نیستند بالمظاهره مالک نیستند حقّ شفاعت داشته باشند؛ در دستگاه الهی مقرّب باشند خدا به اینها حقّ شفاعت بدهد بیش از این چهار قسم که نیست اگر اینها سِمتی داشته باشند یا برای آن است که اینها بالذّات و بالاستقلال ذرّهای را مالکاند یا بالذّات ذرّهای را شریکاند یا بالذّات در ذرّهای معین و معاوناند یا حقّ شفاعت دارند «و التالی بأسره مستحیل فالمقدم مِثله» اینها نه بالذّات در عالَم چیزی را مالکاند نه بالشرکه مالکاند نه بالمظاهره مالکاند نه حقّ شفاعت دارند خب چرا اینها را عبادت میکنید؟! ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُم﴾ حالا شما بخوانید این یک تحدّی علمی است شما این بتها و اصنام و اوثانی که میپرستید میگویید: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾[11] و میپندارید که ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[12] از اینها بخواهید, مشکلی دارید از اینها بخواهید ثابت کنید که اینها میتوانند کاری برای شما انجام بدهند ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ﴾ اینها هیچ کدام از این صوَر چهارگانه را ندارند اگر هیچ کارهاند چرا اینها را میپرستید؟! یک: ﴿لاَ یَمْلِکُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماوَاتِ وَلاَ فِی الْأَرْضِ﴾ ذرّهای را اینها بالاستقلال مالک باشند نیست; چون ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾[13] قبل از اینکه شما این سنگها و چوبها را بتراشید خدا اینها را آفرید, پس اینها ذرّهای را بالاستقلال مالک نیستند این یک تالی فاسد; دوم: ﴿وَمَا لَهُمْ فِیهِمَا مِن شِرْکٍ﴾ نه تنها ذرّهای را بالاستقلال مالک نیستند در ذرّهای هم شریک الباری نیستند که قدری برای اینها قدری برای خدا, قدری خدا خلق کرده باشد قدری اینها خلق کرده باشند خدا و اینها خالق باشند, خدا و اینها پروردگار باشند اینها نه آفریدگارند نه پروردگار در هیچ ذرّهای در آسمان و زمین ﴿وَمَا لَهُمْ فِیهِمَا مِن شِرْکٍ﴾ این دو; سوم: ﴿وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِیرٍ﴾ ذات اقدس الهی از اینها ظَهیر نگرفته ظهیر یعنی پشتیبان, ظَهْر یعنی پشت, اینکه میگویند تظاهرات یعنی ظَهر هم میدهند مظاهر هم هستند ظهیر هم هستند ﴿وَلَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً﴾ یعنی این, پشت به پشت هم دادن را میگویند ظهیر بودن, مظاهر بودن, تظاهرات کردن, نه ظاهر شدن, ظهیر شدن. فرمود: ﴿لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَی أَن یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً﴾[14] ظهیر یعنی پشتوانه و پشتیبان. فرمود اینها پشتیبان خدا باشند نیست, پشتوانه الهی باشند نیست, کمک و دستیار و معین و معاون الهی باشند نیست, در ذرّهای ذات اقدس الهی از اینها کمک گرفته باشد اینها بشوند ظهیر الهی این هم نیست پس این سه قسم تالی، مستحیل است یعنی آنها بالذّات مالک ذرّهای نیستند, بالذّات شریک نیستند, بالذّات ظهیر نیستند اینها اصلاً محال است نه تنها اینها نیستند غیر اینها هم کسی نیست.
نقد اعتقاد به شفاعت بتها با نفی دو عنصر محوری آن
میماند یک مسئله آن تالی فاسد چهارم آن مسئله شفاعت است, شفاعت حق است اما دو عنصر محوری دارد: شافع باید مأذون باشد; مشفوعله باید مأذونله باشد چه کسی شفاعت بکند از چه کسی شفاعت بکند هر دو عنصر اذن میخواهد و ذات اقدس الهی به اینها اذن نداد که از شماها شفاعت کنند نه اینها مأذوناند نه شما مأذونله, پس چرا اینها را عبادت میکنید؟! شفاعت حق است لذا در آیهای جدا مطرح کرد این سه قسمش مستحیل است یعنی هیچ کس در عالَم اینطور نیست حالا نه تنها اصنام و اوثان, انبیا و اولیا هم اینطور نیستند ﴿مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[15] که در سوره مبارکه «کهف» گذشت هیچ کسی را خدای سبحان شاهد آفرینش قرار نداد خدا بود و بود و بود و هست و هست و هست نه کسی با او بود نه کسی با او هست نه کسی با او خواهد بود کسی با او نیست او با همه اشیا هست با همه اشخاص هست اما کسی با او نبود کسی با او نیست کسی با او نخواهد بود این اصل کلی است در این جهت فرقی بین انبیا و اولیا و ملائکه و دیگران نیست.
تبیین دو عنصر محوری در شفاعت
اما میماند مسئله شفاعت, شفاعت حق است لا ریب فیها و دو شرط دارد که آن شفیع باید مأذون باشد ﴿لاَ یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾ آن مشفوعله هم باید مرتضیالمذهب باشد ﴿لاَ یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَی﴾[16] اگر کسی مرتضیالمذهب نباشد که کسی حق ندارد درباره او شفاعت کند مرتضیالمذهب کسی است که دینِ خداپسند داشته باشد دین خداپسند در سوره «مبارکه» مائده مشخص است که دین ولایت است بعد از اینکه فرمود: ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی﴾ فرمود: ﴿وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِیناً﴾[17] من این اسلام را پسندیدم اسلامِ خداپسند همین است, پس اسلام خداپسند, اسلامِ ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ است اگر کسی این اسلام را داشت میشود مرتضیالمذهب اگر مرتضیالمذهب شد میتواند مشفوعله باشد که ﴿لاَ یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَی﴾ پس کسی بخواهد شفیع باشد باید مأذون باشد بخواهد مشفوعله باشد باید مرتضیالمذهب باشد نه این بتهای شما مأذوناند نه شما مرتضیالمذهب هستید پس اگر دعوای شما حق باشد که این بتها را میپرستید اگر اینها سِمتی داشته باشند معبود باشند این مقدم, حتماً یا برای آن است که مالک ذرّهای هستند بالاستقلال یا بالشرکه یا بالمظاهره یا حقّ شفاعت دارند «والتالی بأسره مستحیل فالمقدم مثله» پس چرا اینها را میپرستید.
تفاوت شفاعت مصطلح نزد موحدین و مشرکین
مطلب مهم این است که مسئله شفاعتی که ذات اقدس الهی درباره اینها مطرح میکند و اینها هم به استناد شفاعت, این بتها را میپرستند که ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ این شفاعت مصطلح ما نیست شفاعت مصطلح ما اعم از دنیا و آخرت است و قسمت مهم, آخرت است اما شفاعت اینها همین شفاعت دنیاست برای اینکه به آخرت معتقد نیستند اینهایی که میگویند: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ نه معنایش این است که در قیامت اینها از ما شفاعت میکنند, اینها میگویند: ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا﴾,[18] ﴿ذلِکَ رَجْعٌ بَعِیدٌ﴾,[19] ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ﴾[20] از این آیات فراوان است که از الحاد آنها درباره معاد سخن گفتند اینها میگویند انسان میمیرد میپوسد تمام میشود میرود! این دین است که میگوید مرگ از پوست به در آمدن است نه پوسیدن; این دین است که میگوید انسان مرگ را میمیراند نه به عکس; این دین است که در زیر این آسمان حرف تازه آورده شما مشرق بروید مغرب بروید شمال بروید جنوب بروید این حرف, حرف تازهای است که انبیا آوردند که انسان, مرگ را میمیراند این حرف همیشه تازه بود همیشه تازه است همیشه تازه خواهد بود هیچ وقت مرگ, انسان را از پا در نمیآورد ما یک دشمن داریم به نام مرگ در آن مصاف و درگیری، ما او را میمیرانیم و از پا در میآوریم و وارد صحنه برزخ میشویم دیگر مرگ همراه ما نیست ما هستیم و مرگ نیست در برزخ, ما هستیم و مرگ نیست در ساهره قیامت, ما هستیم و مرگ نیست در بهشت, این حرف تازه انبیاست حرفی است که برای همیشه تازه است خب خیلیها که بیراهه میروند خیال میکنند انسان با مردن میپوسد میگوید حالا که آخر کار همین است پوچی است ما چرا از این قدرت سوء استفاده نکنیم.
غرض این است که آنها معتقد بودند انسان با مردن میپوسد, انبیا آمدند گفتند با مردن از پوست به در میآیید; اینها خیال میکردند مرگ, انسان را از پا در میآورد انبیا آمدند گفتند شما مرگ را میمیرانید ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[21] نه «کل نفس یذوقها الموت» مرگ, ذائق نیست مرگ, مذوق است. اینها که به شفاعتِ قیامت معتقد نبودند اینها به شفاعت دنیایی معتقد بودند میگفتند: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ یعنی اگر ما مشکلی داشته باشیم درباره باران, درباره تأمین رزق, درباره مسائل مالی و درمان و مانند آن, این بتها را اگر بپرستیم اینها شفیع ما هستند عند الله و با شفاعت اینها مشکل ما حل میشود.
اذن و قابلیت «مشفوعله» دو شرط شفاعت در دنیا و آخرت
شفاعت چه در دنیا باشد چه در آخرت این دو عنصر محوری را دارد آن شفیع باید مأذون باشد (یک) مشفوعله باید مرتضیالمذهب باشد (دو) گاهی شفاعت اینها به اذن خدای سبحان است همانطوری که خود خدای سبحان کافر را, مشرک را تأمین میکند مشکل آنها را حل میکند روزیِ آنها را تأمین میکند آن دیگر شفاعت مصطلح نیست آن را ذات اقدس الهی در سوره «هود» فرمود هر موجودی که در جهان هست عائله من است تمام مار و عقرب عائله من هستند و من مُعیلم اینها نزد من پرونده دارند و من مسئولم ﴿وَمَا مِن دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَ عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا﴾ این خب خداست دیگر, چه در دل کوه, چه در دل غار, چه در زیر دریا, چه در آسمانها هیچ مار و عقربی نیست, هیچ پرنده و جنبندهای نیست مگر اینکه پرونده غذایی مشخص دارد ﴿وَمَا مِن دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَ عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا وَیَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا﴾[22] اگر یک وقت ذات اقدس الهی صلاح دید به برکت الهی ولیّای از اولیای خود را از بالا او را واسطه قرار بدهد که برای ملحدی, برای کافری, برای مشرکی, برای ماری, برای عقربی وساطت کند آن راه باز است اما این راهی که از پایین بخواهد شروع بشود که انسان استحقاق داشته باشد و شایسته دریافت شفاعت باشد این با دو عنصر محوری است: یکی اینکه شفیع باید مأذون باشد, یکی اینکه مشفوعله باید مرتضیالمذهب باشد و کلاهما از ملحدان, منتفیان است, بنابراین این به صورت یک قیاس استثنایی تنظیم شده و بطلان شرک و بطلان وثنیّت و صنمیّت را با این بیان کرده ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ لاَ یَمْلِکُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماوَاتِ وَلاَ فِی الْأَرْضِ﴾ بالاستقلال (یک) ﴿وَمَا لَهُمْ فِیهِمَا مِن شِرْکٍ﴾ (دو) ﴿وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِیرٍ﴾ (سه) اینها چون ذاتاً محال بود و برای همه یکسان است در آیه جداگانه ذکر کرد میماند مسئله شفاعت.
بررسی ادبی «لام» در ﴿لِمَن أذِنَ لَه﴾
فرمود شفاعت حق است شافعین فراوانی ما داریم حق است اما ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ﴾ یعنی نزد خدا ﴿إِلَّا لِمَنْ أذِنَ لَهُ﴾ جناب زمخشری و دیگران هم ﴿أذِنَ لَهُ﴾ را احتمال دادند که مِلکی باشد هم ﴿أذِنَ لَهُ﴾ را احتمال دادند که برای تعلیل باشد اگر نسبت به شفیع است مأذونله شفیع است یعنی شفاعت را خدا مِلک او قرار میدهد یعنی به او تملیک میکند یعنی به او اجازه میدهد و اگر منظور از آن «مَن» مشفوعله باشد «لام» ﴿لِمَنْ أذِنَ لَهُ﴾ یعنی برای او شما بخواهید شفاعت کنید که اینها تعلیل باشد و غایت باشد به هر تقدیر هم شفیع هم مشفوعله هر دو باید مأذون باشند و اذن مشفوعله به این است که مرتضیالمذهب باشد.
تبیین قرآنی صاحبان حقّ شفاعت در قیامت
پس چه کسی شفاعت میکند؟ آنها که مأذوناند برای مرتضیالمذهب شفاعت میکنند در سوره مبارکه «نبأ» آیه 38 به بعد مشخص کرد فرمود: ﴿یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلاَئِکَةُ صَفّاً لاَ یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً ٭ ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ﴾ در صحنه قیامت که شفاعت حق است و اینها به قیامت معتقد نیستند همه اینها وارد صحنه قیامت میشوند تنها یک گروه حقّ شفاعت دارند آن انبیا و اولیا و ملائکه هستند که خدای سبحان به اینها اذن میدهد اینها هم در آن روز بدون اذن حرف نمیزنند در سوره مبارکه «اعراف» بود که هیچ کس آن روز حقّ حرف ندارد مگر اهل بیت, چه مقامی است, خیلی است آخر آن روز هیچ کس حقّ حرف ندارد ﴿وَعَلَی الْأَعْرَافِ رِجَالٌ﴾[23] همینها هستند بر اهل بیت تطبیق شده است[24] آن روز احدی حقّ حرف ندارد نه اینکه تشریعاً, زبان بند آمده فقط اینها مجازند حرف بزنند ملائکه هم حقّ حرف ندارند ﴿رَبِّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا الرَّحْمنِ لاَ یَمْلِکُونَ مِنْهُ خِطَاباً﴾[25] آنگاه هیچ کس حرف نمیزند ﴿یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلاَئِکَةُ صَفّاً لاَ یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ﴾ و آن روز هم جز حق چیز دیگری نمیشود گفت ﴿وَقَالَ صَوَاباً﴾ آنها حالا میخواهند شفاعت کنند بله آنها مأذوناند میخواهند شفاعت کنند آنها وقتی که این حریم گرفته شد تازه به حال میآیند میگویند چه حادثهای بود چطور شد که زبانها بند آمد قدرتها از ما گرفته شد این آیه محلّ بحث که دارد اگر فزع برطرف بشود بعضیها از بعضی سؤال میکنند که جریان چه بود ناظر به همین مطلب است آیه 23 سوره «سبأ» که محلّ بحث است فرمود: ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ إِذِنَ لَهُ حَتَّی إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ﴾ این فزع, این جزع, این هراس, این دلهره از دلهای اینها که کَنده شد اینها آرام شدند میگویند چه خبر بود چه شد چطور زبانها بند آمد چه حادثهای پیش آمد چه کسی حرف زد البته اینها درجاتشان یکی نیست بعضیها مطیعاند بعضیها مطاعاند از آنها که در درجه برترند سؤال میکنند که چه بود چه شد چه حادثهای اتفاق افتاد آنها پاسخ میدهند و آنکه علیّ کبیر است که ذات اقدس الهی است فوق اینهاست ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ﴾ یعنی عند الله ﴿إِلَّا لِمَنْ إِذِنَ لَهُ﴾ اگر شفیع مشخص شد چه کسانی هستند, مشفوعله که مرتضیالمذهب هستند مشخص شد چه کسانی هستند در آن روز که مسئله شفاعت حق است قبل از اینکه شفاعت بکنند ﴿حَتَّی إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ﴾ این فزع گرفته شد آن اضطرار و دلهره که ﴿لاَ یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾ گرفته شد آنگاه به حرف میآیند ﴿قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّکُمْ﴾ خدا چه فرمود. آنها که برترند و در همان صعقه اول که نفخه اول بود ﴿فَصَعِقَ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ﴾[26] که یک عدّه را خدا استثنا میکند حتی در نفخه صور یک عده را استثنا میکند که همه در صحنه هستند مگر یک عده, آنها شاید مجاز باشند بگویند: ﴿قَالُوا الْحَقَّ﴾ یعنی خدا حق گفت, پروردگار حق گفت, مطلب حق بود ﴿قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّکُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَهُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ﴾ علوّ او آن روز ظهور میکند, کبریایی او آن روز ظهور میکند. غرض آن است که این بخش پایانی، ارتباط مستقیمی با ابطال سخنان مشرکان ندارد میفرماید شما بالأخره خدا را میپرستید برای چه خدا را میپرستید و برای چه بتها را شریک قرار میدهید میگویید: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ یا میگویید: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا﴾ برای اینکه مشکل شما را حل بکند مشکل شما یا جذب منفعت است یا دفع مضرّه، شما که جزء اوحدی اهل ایمان نیستید که بگویید «حُبّاً» عبادت میکنم, عبادت احرار را داشته باشید اینها را میخواهید از غیر خدا اینها ساخته نیست.
مرتضای مذهب بودن, شرط شفاعت شفیعان
پرسش: اگر قرار باشد که شریک با خدا حق باشد ... پس چگونه با این همه روایاتی که از ائمه اطهار(علیهم السلام) و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) آمده که ما شفاعت نمیکنیم سازگار است؟
پاسخ: بله دیگر خدا به اینها اذن میدهد اینها به قُرب نوافل رسیدند که این روایت را شیعهها نقل کردند هم سنّیها نقل کردند که بنده صالح و سالک الهی وقتی مقرّب شد محبوب الهی شد خدای سبحان «کنت سمعه... بصره... لسانه»[27] مجاری ادراکی و تحریکی او میشود خب اگر ذات اقدس الهی لسان کسی شد آن گوینده با لسان الله دارد شفاعت میکند خب یقیناً مأذون است اگر در دنیا آن رامی به دستِ بیدستی خدا رمی کرده در جریان جنگ بدر, خدا میفرماید: ﴿وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾[28] اینها هم با لسان بیلسانی الهی دارند حرف میزنند خب یقیناً مأذوناند «کنت... لسانه الذی ینطق به»[29] خب اگر این است یقیناً مأذوناند لذا فرمودند ما مأذونیم و درست هم فرمودند اما فرمودند شما کاری بکنید که به صورت انسانی در بیایید که یعنی مرتضیالمذهب باشید که ما بتوانیم از شما شفاعت کنیم.
بنابراین خودِ قیاس استثنایی به این صورت تام است برهان تام است یعنی اگر شما این اصنام و اوثان را میپرستید برای فایدهای باید باشد یا جلب فایده یا دفع مضرّه; جلب فایده یا دفع مضرّه به احد انحای اربعه است و تمام این اقسام چهارگانه مستحیل است پس از اینها کاری ساخته نیست این برهان مسئله است ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ إِذِنَ لَهُ﴾ آن وقت کسانی که مأذوناند در قیامت همین فرشتگان و اولیای الهی هستند ﴿حَتَّی إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ﴾ .
بررسی یکسان نبودن مواقف و خطرات آن در قیامت
میبینید قیامت که پنجاه موقف دارد همه اینها یکسان نیست در بعضی از موقفها از بس جای خطر است آنجا جای سؤال و جواب نیست ﴿فَیَوْمَئِذٍ لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾[30] این یک موقف است از بس آن موقف, موقف خطیری است یک موقف هم مثل ایست بازرسی است که فرمود: ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾[31] اینها را نگه بدارید ما از اینها سؤال بکنیم خب این ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ برای یک موقف است ﴿لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ برای موقف دیگر است آنجا چرا سؤال و جواب نمیشود برای اینکه آن موقف به قدری خطیر است که اسرار باطنی ظهور کرده چرا ﴿لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ برای اینکه ﴿یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیَماهُمْ﴾[32] خب کسی به صورت حیوان در آمده آن وقت شما میخواهی سؤال بکنی؟! برای چه سؤال بکنی؟ سؤال برای اینکه روشن بشود در درون او چیست, حالا که در درونش مشخص شد ﴿یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیَماهُمْ﴾ این برهان مسئله است که «فإن قیل» چرا ﴿لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ برای اینکه سؤال برای این است که باطن معلوم بشود حالا معلوم شد دیگر, اگر بر پیشانی کسی نوشته شده که فلان کاره است شما برای چه میخواهید سؤال بکنید, با دستی که خلاف کرده روی آن دست نوشته است, روی پایی که جای بد رفته نوشته است خب شما از چه چیزی میخواهید سؤال بکنید ﴿لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ چرا؟ چون ﴿یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیَماهُمْ﴾ اینجا جای سؤال نیست حالا جایی که سیما نیست, وَسمه نیست, موسوم نیست, علامت نیست, سِمه نیست بله جا, جای سؤال است که «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا».
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سوره قیامت, آیات 4 و 5.
[2] . سوره یس, آیه 78.
[3] . سوره انعام, آیه 121.
[4] . سوره حجر, آیه 39; سوره ص, آیه 82.
[5] . سوره اعراف, آیه 17.
[6] . التوحید (شیخ صدوق), ص353.
[7] . سوره حجر، آیه 42.
[8] . سوره ابراهیم, آیه 22.
[9] . نهجالبلاغه, خطبه 186; التوحید (شیخ صدوق), ص35.
[10] . الکافی, ج2, ص84.
[11] . سوره زمر, آیه 3.
[12] . سوره یونس, آیه 18.
[13] . سوره رعد, آیه 16; سوره زمر, آیه 62.
[14] . سوره اسراء, آیه 88.
[15] . سوره کهف, آیه 51.
[16] . سوره انبیاء, آیه 28.
[17] . سوره مائده, آیه 3.
[18] . سوره مؤمنون, آیه 37.
[19] . سوره ق, آیه 3.
[20] . سوره جاثیه, آیه 32.
[21] . سوره آلعمران, آیه 185؛ سوره انبیاء، آیه35؛ سوره عنکبوت، آیه 57.
[22] . سوره هود, آیه 6.
[23] . سوره اعراف, آیه 46.
[24] . الکافی, ج1, ص184; بصائرالدرجات, ص495 ـ 500.
[25] . سوره نبأ, آیه 37.
[26] . سوره زمر, آیه 68.
[27] . الکافی, ج2, ص352; ر.ک: صحیح البخاری, ج7, ص190.
[28] . سوره انفال, آیه 17.
[29] . الکافی, ج2, ص352.
[30] . سوره الرحمن, آیه 39.
[31] . سوره صافات, آیه 24.
[32] . سوره الرحمن, آیه 41.
تاکنون نظری ثبت نشده است