- 884
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 13 تا 18 سوره یوسف _ بخش دوم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 13 تا 18 سوره یوسف _ بخش دوم
- مطالب ادبی و تفسیری
- تبرک پیراهن یوسف شاهد قرآنی بر تبرک به متعلقات اهل بیت
- سازگاری ایمان با معصیت
- عبور از حسد
- حسد ذاتی انسان نیست
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فلما ذهبوا به و اجمعوا ان یجعلوه فی غیابت الجب و اوحینا الیه لتنبئنّهم بامرهم هذا و هم لایشعرون ٭ و جاءُو اباهم عشاءً یبکون ٭ قالوا یا ابانا إنا ذهبنا نستبق و ترکنا یوسف عند متاعنا فأکله الذئب و ما انت بمؤمنٍ لّنا و لو کنا صادقین ٭ و جاءُو علی قمیصه بدمٍ کذب قال بل سوّلت لکم انفسکم أمراً فصبرٌ جمیل والله المستعان علی ما تصفون ٭ و جاءت سیارة فارسلوا واردهم فأدلی دلوه قال یا بشری هذا غلامٌ و أسرّوه بضاعة والله علیم بما یعملون ٭ و شروه بثمن بخس دراهم معدودة و کانوا فیه من الزاهدین﴾
برادران یوسف پیشنهاد دادند گفتند که او را برای چرای این دامها و بازی به همراه ما بفرست منظورشان از این بازی همان مسابقه ممدوح و محمود بود نه لهو و لعب وگرنه نه به وجود مبارک یعقوب پیشنهاد میدادند و نه یعقوب (سلام الله علیه) میپذیرفت به شهادت ﴿و نستبق﴾ یعنی مسابقه بدهیم معلوم میشود که آن نلعب یک لعب محمود و ممدوحی بود.
مطلب دیگر آن است که اینها گفتند چرا ما پیش شما متهمیم نسبت به ما احساس امنیت نمیکنی وجود مبارک یعقوب نسبت به این امر جواب نداد برای اینکه خالی از محذورین نبود اگر میفرمود نه شما پیش من متهم نیستید و شما امین منید که درست نبود و اگر میفرمود که شما متهمید و امین نیستید اول فتنه شروع میشد بنابراین نسبت به آن پاسخی نداد.
مطلب سوم آن است که آیا وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) از اینکه پسرش را به چاه انداختند اطلاع داشت یا نداشت ثبوتاً هیچ محذوری ندارد که یک پیامبری علم داشته باشد لکن از آیات در مقام اثبات به دست نمیآید که وجود مبارک یعقوب از چاه اندازی بچهاش باخبر بود.
مطلب چهارم این است که عنوان اکل اختصاصی به انسان ندارد درباره حیوانات هم گفته میشود اگر حضرت فرمود ﴿لئن اکله الذئب﴾ این مطابق با همان فرهنگ محاوره است این کسی که یا حیوانی که دریده شیر هست میگویند این اکیلة الفرس و فریسته هم میگویند فریسه اوست افتراس شده است هم میگویند اکیله اوست اکل شده است پس اکل به حیوان هم اسناد داده میشود و شاهدش هم ﴿کاسفٍ مأکول﴾ کاه را بالأخره حیوان میخورد اسف مأکول یعنی کاه خورده شده است و کاه خوراکی حیوان است پس اسناد اکل به حیوان هم رواست آنگاه وقتی که جمع شدند و خواستند وجود مبارک یوسف را به چاه بیندازند سرّ گرفتن پیراهنش هم این بود که خواستند آن پیراهن را خونآلود کنند به حضرت یعقوب نشان بدهند آن قسمتهای عاطفی که قرطبی نقل کرده میبدی که تفسیر خواجه عبدالله انصاری را خلاصه کرده نقل کرده اگر آن مسائل عاطفی درست باشد بسیار رقتانگیز است خب ﴿فلما ذهبوا به و اجمعوا ان یجعلوه فی غیابت الجب و اوحینا الیه لتنبئنّهم بامرهم هذا و هم لایشعرون﴾ فرمود ما در آن مقطع به وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) وحی فرستادیم که تو بالأخره این صحنه را برای آنها بازگو خواهی کرد یعنی از خطر محفوظ میمانی و روزی هم فرا میرسد که عین این جریان را به برادرانت منتقل میکنی این ﴿و هم لایشعرون﴾ به تعبیر جناب زمخشری در کشاف هم میتواند حال باشد برای ﴿اوحینا﴾ هم میتواند حال باشد برای ﴿لتنبئنهم﴾ ﴿و اوحینا الی یوسف﴾ در حالی که ﴿و هم لایشعرون﴾ یا ﴿اوحینا الیه﴾ که تو این صحنه را به آنها منتقل میکنی ﴿لتنبئنهم بامرهم﴾ و آنها نمیدانند به همان شاهدی که وقتی که وارد شدند ﴿فعرفهم و هم له منکرون﴾ وقتی برادران یوسف وارد محضر آن حضرت شدند در زمان صدارت و وزارت وجود مبارک یوسف حضرت آنها را شناخت آنها نشناختند یوسف (سلام الله علیه) را ﴿فعرفهم و هم له منکرون﴾ بعد فرمود ﴿فهل علمتم ما فعلتم بیوسف و اخیه﴾ خب پس بنابراین ﴿لتنبئنهم بامرهم هذا﴾ بود ﴿و هم لایشعرون﴾.
مطلب دیگر اینکه این که گفته شد ﴿و جاءُو اباهم عشاءً یبکون﴾ آن داستان را که قاضی هرگز به گریه احد المتخاصمین اکتفا نکند آن داستان را هم زمخشری در کشاف نقل کرد بالأخره شاید آن متخاصم دیگر دلیل گویاتری داشته باشد بهانه آنها این بود که ﴿انا ذهبنا نستبق﴾ اینجا باب افتعال همان اثر مفاعله را دارد نظیر معتمر یعتمرون یعتمرونی که در قرآن کریم هست معتمر که میگویند یعنی معامره میکنند تضارب آراء دارند امرها را با یکدیگر در میان میگذارند اعتمار همان مشورت کردن است یعتمرون یعنی مشاوران که بابا افتعال دارد اینگونه از موارد معنای گاهی مفاعله را میدهد نستبق مثل نعتمر یعنی معامره میکنیم با هم مشورت میکنیم ﴿و ترکنا یوسف عند متاعنا فأکله الذئب و ما انت بمؤمنٍ لّنا و لو کنا صادقین﴾ آنها احساس ناامنی کرده بودند یعنی احساس کرده بودند که در محضر وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) متهماند امین نیستند به حضرت عرض کردند ما راست هم بگوییم چون پیش شما امین نیستیم متهمیم شما باور نمیکنید این همان آغاز داستان این بود که ﴿مالک لاتأمنّا علی یوسف﴾ چرا ما پیش شما امین نیستیم متهمیم اینجا همان مطلب را گفتند ولو ما راست هم بگوییم چون پیش شما متهمیم حرف ما را باور نمیکنی ﴿ولو کنا صادقین﴾ ﴿و جاءُو علی قمیصه بدمٍ کذب﴾ در این قسمت آن داستان معروف را جناب زمخشری هم نقل میکند که وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) بدن شریفش در اثر انس با آن روح ملکوتی میتواند آیات فراوانی داشته باشد البته این صدر و ذیل در تفسیر کشاف نیست اصل آن قصه در تفسیر کشاف است و آن این است که پیراهن وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) در سه مقطع سه کرامت یا معجزه یا اثر معنوی نشان داد البته این سه تا پیراهن بود نه یک پیراهن اما این بدن همان بدن است و این یوسف همان یوسف است بار اول که پیراهن شهادت حق داد و یعقوب (سلام الله علیه) را آگاه کرد که اینها دروغ میگویند این است که پیراهن سالم بود و خونآلود بعد وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) فرمود خب اگر گرگ آمد یوسف را درید پیراهن هم آغشته به خون شد باید یک گوشه پیراهن پاره میشد دیگر چطور پیراهن سالم است و خونآلود این قمیص شهادت میدهد که سخن شما کذب است ﴿و جاءوا علی قمیصه بدم کذب﴾ شاهد کذب آن سلامت قمیص است قمیص یعنی پیراهن ثوب یعنی پارچه این پیراهن شهادت داد که اینها دروغ میگویند این خون خون دروغی است نه خون راست قسمت دوم هم آنجایی که ﴿شهد شاهدٌ من اهلها﴾ که ﴿ان کان قمیص قدّ من قبر فصدقت و هو من الکاذبین و ان کان قمیص قد من دبر کذبت و هو من الصادقین﴾ آنجا این قمیص شهادت داد که حق با یوسف (سلام الله علیه) است بار سوم هم که وقتی وجود مبارک یوسف به برادران گفت این قمیص را ببرید به وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) بدهید ﴿و القوه علی وجه ابیه یأت بصیرا﴾ آن پیراهن را آوردند به حضرت یعقوب نشان دادند و حضرت به حضرت یعقوب رساندند آن به چشمش مالید یا به سرش مالید چشمش روشن شد خب این سه تا پیراهن بود در حقیقت نه یک پیراهن ولی این بدن همان بدن است و روح همان روح است آن روح ملکوتی در بدن اثر میگذارد بدن هم در پیراهن اثر میگذارد اینکه شما میبینید تبرک میکنند مثلاً به لباس ائمه (علیهم السلام) روی همین جهت است دعبل به وجود مبارک امام رضا وقتی آن قصیده معروف را گفت حضرت یک جایزهای داد عرض کرد نه من میخواهم که آن قمیصتان را به ما بدهید یعنی آن لباس نوی که شما از بازار تهیه میکنید نو است و دوخته نیست که ارزشی ندارد آن همان ارزش عادی و مادی را دارد آن پیراهنی که به بدن مطهر شما رسیده است و با او نماز خواندید آن را بدهید این را میگویند خلعت خلعت را برای این میگویند خلعت که آن شخصیت از بدن خود خلع میکند و به این شاعر یا به آن شخص عطا میکند وگرنه پارچه نو که انسان از بیرون میخرد از بازار میخرد به دیگری میدهد که این خلعت نیست از جایی خلع نکردند که دعبل عرض کرد که آن جبّهٴ خودتان را که با آن نماز خواندید و عبادت کردید به من بدهید همین کار را هم کردند این است که مردم متدین و بالأخره قم از جاهایی بود از شهرهای معدودی بود که از همان اول وارد اسلام شد وارد تشیع شد اینطور نبود که نظیر بعضی از شهرها که سابقهای داشته باشند بعد شیعه شده باشند به هر وسیلهای بود بالأخره از آن جبهٴ دعبل یک مقداری تبرک گرفتند خب اینها پیراهنها که اگر کارهای مثبتی انجام میدهند برای اینکه به آن بدن ملکوتی مرتبطاند این سه تا کار اعجاز آمیز مال سه تا پیراهن است ولی مال یک تن در هر سه جا هم قرآن کریم این قمیص را گرامی شمرد یعنی پیراهن را محترم شمرد.
سؤال: ... جواب: بچه باید قمیصش را بررسی کنید قمیص شهادت داد
سؤال: ... جواب: بچه راهنمایی به شاهد کرد بچه گفت از شاهد بپرسید
سؤال: ... جواب: آن در حقیقت ارجاع به شهادت داد آنکه مشکل اساسی را حل کرد قمیص بود ﴿و شهد شاهدٌ من اهلها ان کان قمیصه﴾ آنکه در حقیقت راهنماست آن را نمیگویند شاهد آنکه مشکل را حل میکند آن شاهد است
خب در این قسمت وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) فرمود که نفس شما تسویل کرده است که چنین کاری را انجام بدهید ﴿بل سوّلت لکم انفسکم أمراً فصبرٌ جمیل﴾ خوب این هم صبغه تبلیغی دارد ...دارد دهها برکت در این زمینهها هست تا بالأخره به جایی برسیم چند تا مسئله محوری هست که باید مطرح بشود یکی اینکه این خوابی که وجود مبارک یوسف دید به یعقوب (سلام الله علیهما) عرض کرد این خواب چطور راهنما نبود و مشکل اینها را حل نمیکرد اینها یا نگران بودند یا گریه میکردند یا در زحمت بودند جوابش این است که بالأخره اینها خاندان وحی و نبوتند بیش از دیگران و پیش از دیگران از جریان خواب حضرت ابراهیم باخبر بودند اینها دیدند وجود مبارک ابراهیم یک خوابی دید و تعبیر نشد خوب عالم عالم بدا هست عالم اسباب هست عالم مسببات است این ﴿یا بنی انی اری فی المنان انی اذبحک﴾ را دید اما تا ﴿فلما اسلما و تالله للجبین و نادیناه عن یا ابراهیم﴾ ختم شد دیگر ذبحی اتفاق نیفتاد پس بدا ممکن است تغییر ممکن است تحول ممکن است حوادث گوناگون در راه است این یکی و بعضی از جوابهایش هم در نوبتهای قبل گذشت که خواب اینها را به مقام میرساند اما در آنجا مشخص نشد که در کمال آسایش و رفاه شما به مقصد میرسی که و مجتبی میشوی که و برادران را سجده میکنند که این هست اما حالا بدون زحمت است یا با زحمت است بی امتحان هست یا با امتحان هست اینکه در خواب نیامده و عالم هم چیزی را رایگان به کسی نمیدهد و اگر عالم چیزی را رایگان به کسی نمیدهد یک، و آن آزمون وجود مبارک حضرت ابراهیم را همه شنیدند دو، پس بنابراین اینها نمیتوانند جزم داشته باشند که صد در صد این کار واقع میشود یک، و صد در صد بی زحمت هم به دست میآید این دو، لذا انسان تا زنده است مکلف است که برابر قوانین ظاهری عمل بکند و آماده آزمون الاهی باشد.
سؤال: ... جواب: پیامبر هم بله ولی دشمنان که اینها را آرام نمیگذارند که اینها مشکلی از خودشان ندارند معصومند اما دیگران که معصوم نیستند در کمین هم هستند و عالم هم عالم امتحان است عالم عالم آزمون است آیا بدون زحمت به این مقام میرسند یا نه این که در آیه نبود در رویا هم نبود اصل اجتبی بود اصل به مقام رسیدن بود و البته به مقام هم رسیدند و مجتبی هم شدند اما حالا با زحمت بود یا بی زحمت هیچ در رویا نبود.
مطلب دیگر این است که
سؤال: ... جواب: در آن حالت وحشتزده و دهشتزده انسان دروغگو قدرت کنترل ندارد بنابراین یک کار مهمی را انجام دادند شب هم در پیش است زودتر باید بروند بگویند و از طرفی هم ﴿اذا اراد الله امراً سلب العقول﴾ گاهی وقتی قضا و قدر پیش میآید انسان آن سادهترین مطلب از یادش میرود سهو هست نسیان هست غفلت هست عدم توجه به امور جزئی هست.
مطلب دیگر اینکه آیا گناه با ایمان سازگار است یا نه و حسد با ایمان سازگار است یا نه مرحوم شیخ مفید (رضوان الله علیه) که این در حقیقت در علم کلام در پیش امامیه باید این را معلم اول علم کلام دانست ایشان در بحثهای تفسیریشان که در جلسات اتفاق میافتاد راجع به این بخش دو تا مطلب دارند یکی اینکه مرحوم مفید در مجلس ابی الحسن با حضور بزرگان اهل اعتزال مکتب معتزله مثل ابو محمد عمانی ابوبکر ابن دقاق اینها حضور داشتند و هر کدام یک حکایتی را به میان آوردند حالا مرحوم شیخ مفید هم نشسته است و دارد گوش میدهد صحبت از حسد به میان آمد ابوبکر ابن دقاق گفته که از حسن بصری سؤال کردند که آیا ایمان با حسد جمع میشود یا نه یعنی ممکن است یک مومنی حسود باشد حسن بصری در جواب گفته بود سبحان الله مگر جریان برادران یوسف را نشنیدید که با یوسف (سلام الله علیه) چه کردند مگر قصهاش را در قرآن نخواندید که اینها هم مومن بودند و هم حسود مومن بودند به دلیل استغفارشان و مانند آن حسادت هم میکردند دیگر این حکایت را که ابوبکر ابن دقاق از سؤال و جواب محضر حسن بصری نقل کردند همه این حاضران یعنی ابو محمد عمانی که معتزلی مذهب بود و آن حکایت کننده هم معتزلی مذهب بود این حکایت را استحصال کرد مرحوم شیخ مفید هم حالا نشسته معتزله بر این باور باطلند که معصیت کبیره با ایمان سازگار نیست فوراً مرحوم شیخ مفید (رضوان الله علیه) این مسئله کلامی را آنجا مطرح کردند فرمودند که همین استدلالی که حسن بصری کرد شما حکایت کردید و این حکایت مورد پسند شما شد استحصان کردید این دلیل است که گناهان کبیره معاصی بزرگ با ایمان سازگار است باعث خروج از ایمان نیست باعث کفر نیست اینطور نیست هر کسی معصیت کبیره مرتکب شد کافر بشود چرا؟ برای تحلیل همین داستان برادران یوسف (سلام الله علیه) زیرا که لاخلاف انما صنعه اخوت یوسف و اخیهم این هیچ تردیدی نیست کارهایی که برادران یوسف با آن حضرت کردند من القائه فی غیابت الجب و بیعه بثمن البخس و کذبهم علی الذئب و ما اوسلوه الی قلب ابیهم نبی الله یعقوب (علیه السلام) من الحزن کان کبیراً من الذنوب این کارهایی که برادران یوسف کردند همهشان معصیت کبیره است و خدای سبحان قصه آنها را نقل کرد و همچنین نقل کرد که آنها استغفار کردند توبه کردند ﴿یا ابانا استغفر لنا﴾ گفتند و ذات مقدس یعقوب (سلام الله علیه) هم ﴿سوف استغفر﴾ فرمود وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) ﴿لات..علیکم الیوم یغفر الله لکم﴾ فرمود و مانند آن فان کان الحسد لایخرج عن الایمان بما حکی عن الحسن من الاستدلال یعنی حسن بصری فالکبیر من الذنوب اذا لایخرج من الایمان بذلک بینه اگر حسد با ایمان جمع میشود خب گناهان کبیره دیگر هم جمع میشود به همین استدلال و هذا نقض مذهب اهل الاعتزال این نقض مذهب شما معتزله است که میگویید ایمان با مذهب کبیره جمع نمیشود فلم یرد احد منهم جواباً هیچ کدام از این معتزلیها جواب شیخ مفید (رضوان الله علیه) را ندادند.
مطلب دیگر اینکه از ایشان سؤال شده است که وقتی وجود مبارک یوسف که خواب را دید و وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) هم فرمود ﴿کذلک یجتبیک ربک و یعلمک بتأویل الاحادیث﴾ اینها را که گفته پس چرا بعداً به برادران یوسف فرمود ﴿و اخاف عن یاکله الذئب و انتم عنه غافلون﴾ او با اینکه علم دارد برابر این تعبیر رویا برابر این به حضرت یوسف گفته بود که ﴿کذلک یجتبیک و یعلمک بتأویل الاحادیث﴾ خب چنین موجودی را که البته گرگ نمیخورد که و از طرفی هم و قد علم انه یکون نبیاً و انه لایجوز ان یاکله الذئب مع اجماعنا علی ان لحوم الانبیاء محرمة علی الوحش اینجا دو تا سؤال است یکی اینکه ما اجماع داریم به مرحوم شیخ مفید گفتند ما اجماع داریم که لحوم انبیا بر وحوش حرام است حرمت تکوینی دارد نه تشریعی ولو مکلف باشند یعنی ممنوعند حرمت تحریم یعنی محر از محروم شدن است نه حرمت تشریعی آنها ممنوعند حق این کار را ندارند ثانیاً آن رویایی که وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) دید و یعقوب (سلام الله علیه) تعبیر کرد یوسف باید سالم میماند به مقصد هم میرسید پس ﴿انی اخاف ان یاکله الذئب﴾ چیست؟ مرحوم شیخ مفید جواب دادند فرمود و بالله التوفیق اول اینکه یعقوب رویا را روی حکم جریان عادی تعبیر کرد که رویا بالأخره گاهی واقع میشود گاهی واقع نمیشود اگر چنانچه آنها جریان حضرت ابراهیم دیدند رویا بود با اینکه مقام شامخ حضرت ابراهیم خیلی بالاتر بود از انبیا اولی العزم بود اینها که به آن مقام نرسیدند ولی معذلک رویا تا به لبه وقوع رسید و بعد بدا حاصل شد و یکون تأویل لها مشترک بالمشیه این یک، و لم یکن یوسف (علیه السلام) فی تلک الحال نیباً یوحی الیه فی المنام اینکه هنوز پیامبر نشده بود قبل از نبوت بود چون قبل از نبوت بود خب ما موظفیم رویا را به نیکی تعبیر کنیم اما این تعبیر تعبیر رویای پیامبر نبود این که هنوز به مقام نبوت نرسید چون به مقام نبوت نرسید احتمال اینکه رویای او مثلاً رویای عادی باشد هست یک، چون به مقام نبوت نرسید مسئله حرمت لحوم انبیا بر وحوش هم مطرح نیست دو، هیچ کدام از این دو سؤال مطرح نیست دلیل ندارد که بدن پیغمبر زاده را حیوانات نمیخورند که بدن پیغمبر را بله حیوانات نمیخورند این هم که هنوز به مقام نبوت نرسید پس فیکون تأویلها علی القطع والسوی و لم یکن یوسف (علیه السلام) فی تلک الحال نبیاً یوحی الیه فی المنام فیکون تأویلها علی القطع والسوی این که پیامبر نبود تا به صورت قاطع همه بدانند که این خواب عملی میشود فکذلک لم یجزم علی مقتضته من التأویل و خاف علیه اکل الذئب عند اخراجه مع اخوته فی الوجه الذی ...اخراجه معهم یک، بعد فرمود و لیس ذلک باعجب من رویا ابراهیم (علیه السلام) فی المنام و هو نبیٌ مرسل و خلیل الرحمان مصطفی المبذل که انه یذبحه ثم صرف الله تعالی عن ذبحه ففداه منه بنسل التنزیل مع عن الرویا المنام ایضا علی شرح صحت تأویلها و وقوعه لحامالت لیس بخاص لا یحتمل الوجوب این جواب سوم میفرماید که این اولاً نبی نبود یک، ثانیاً اگر نبی هم بود مثل رویای حضرت ابراهیم خب ممکن است به آن بدا بخورد و واقع نشود ثالثا این رویا هم مثل یقض است خب اگر در یقضه در بیداری یک چیزی به آدم بگویند با قطع نظر از جمیع ادله و اطلاقات و عمومات باید به آن عمل بشود یا با جمع بین ادله اگر یک چیزی را به معصومی در بیداری در یقضه وحی فرستادند خب این باید با سایر وحیها با سایر اطلاقات با سایر عمومات با سایر مخصصات با سایر قرائن جمعبندی بکند بعد فتوا بدهد یک مطلب باید با قطع نظر از جمیع شواهد و ادله معیار عمل قرار بگیرد یا باید با آنها؟ اگر با آنها در نظر گرفتن مسئله آزمون هست ما هیچ کسی را بدون امتحان به مقامی نمیرسانیم ﴿و لنبلونکم﴾ هست فرمود اینطور خیال نکنید که با آسانی به مقصد میرسید این عقبه است ﴿فلا اقتحم العقبه﴾ رسیدن به مقامات کتل پیمایی لازم است فرمود﴿فلا اقتحم العقبه و ما ادریک ماالعقبه فک رقبه او اطعام فی یوم ذی مسقبه یتیما ذا ...او مسکینا ذات اقدس إلاه متربه﴾ فرمود ما گفتیم صراط مستقیم صراط بهشت است اما صراط مستقیم که در دشت و هامان و اتوبانها نیست این کتلها را میگویند صراط مستقیم اینها چرا صراط مستقیم نمیروند این وجود مبارک امام رضا (سلام الله علیه) اقتحام اقتحام تشویق است که که انسان با فشار و شتاب و رنج و دردسر یک راهی را طی کند این را میگویند اقتحام اینکه گفتند در شبهات اقتحام نکنید من اقتحم فی الشبهات هلک این است خودتان را نیندازید در این چاله فرمود چرا شما عقبه نمیروید همهاش در دشت راه میروید در دشت راه رفتن در زمین هموار راه رفتن خب کار آسانی است وجود مبارک امام رضا (سلام الله علیه) این را هم تطبیق کرده فرمود این غذاهای مانده را که انسان به مستمند میدهد خب این در دشت راه رفتن و زمین هموار راه رفتن است اینکه آدم را به جایی نمیرساند این ..همین است اگر بخواهد برود روی اوج روی قله جایی را ببیند باید کتل را طی کند عقبات را طی کند عقبات این است که آن لباس نو را بدهی یکی مال خودت یکی مال دیگری آن غذای دست نخورده را بدهی یک قدری مال خودت یک قدری مال دیگری آن عقبه است وگرنه لباس مانده و غذای مانده را که باید بریزی در سطل میدهی به مستمند این حضرت یعنی وقتی سفره غذا پهن میکردند کاسه خالی طلب میکرد غذای دست نخورده را در یک کاسهای میریخت از بهترینش تهیه میکرد بعد فرمان میداد که این را به مستمند بدهید این آیه را میخواند ﴿فلا اقتحم العقبه و ما ادریک ما العقبه﴾ این آیه را میخواند بعد آن کار را میکرد خب امام بود دیگر دیگر نباید بگوید من امام رضا هستم و به مقصد میرسم بله به مقصد میرسد ولی رسیدن به مقصد اقتحام عقبه میطلبد نه در دشت راه رفتن بنابراین این جواب سوم مرحوم شیخ مفید این است خب یک متکلم جامع اینچنین بررسی میکند میگوید بسیار خب حالا این ﴿انی رأیت احد عشر کوکباً والشمس والقمر رأیتهم لی ساجدین﴾ حالا این رویا نبود یقضه یک، غیر نبی نه و نبی این دو، اگر یک پیامبری در بیداری یک چنین وعدهای به او بدهند این چه کار باید بکند این وعده را باید بگیرد یا قطع نظر از ادله و اطلاقات و عمومات و مخصصات و مقیدات و قرائن و شرایط موانع بگوید حجت است یا با آنها با آنها همین دردسر را دارد فرمود که و لیس ذلک باعجب من رویا ابراهیم (علیه السلام) فی المنام و هو نبی مرسل و خلیل الرحمان مصطفی المفضل انه یبح ابنه ثم صرف الله تعالی ان ذبحه و فداه منه بنص التنزیل این یک، مع ان رویا المنام ایضاً علی شرف صحت تأویلها جواب اول این بود که پیامبر نبود که شما جزم داشته باشید انبیا معصومند چه در خواب چه در یقضه علی شرط صحت تأویلها و وقوعه لا محالة لیس بخاص لا یحتمل الوجوه حالا بر فرض در بیداری یک چنین وحیی به او شده بل هو جار مجری القول الظاهر المصروف بالدلیل عن حقیقته الی المجاز و کالعموم الذی یصرف عن ظاهره الی الخصوص بقرائنه من البرهان خب این همه عموماتی است که به انبیا نازل شده اینها به عمومات عمل میکنند با قطع نظر از خاص؟ این همه مطلقات است که در بیداری به اینها وحی شده اینها به مطلق عمل میکنند با قطع نظر از مقید؟ خب این را هم گیرم رویا نه یقضه بالأخره باید با شرایط دیگر هماهنگ بشود یا بی شرایط گفتند خودت را به خطر نینداز در سفری که خطر دارد روزه حرام است نرو خب من چون خواب دیدم خواه ناخواه میروم خب تازه خواب هم مثل بیداری مثل یک روایت اینکه اینچنین نیست که با قطع نظر از همه ادله فقط همین یک خواب بشود حجت که خب آنها هم حجت الاهیاند دیگر و اذا کان علی ما وصفناه اگر اینچنین است امکن ان یخاف یعقوب (علیه السلام) علی یوسف (علیه السلام) من العتب قبل البلوغ خب بر فرض در بیداری گفته بودند خب در بیداری این همه مطلقات این همه عمومات به انبیا وحی میشود آنها جمعبندی میکنند باز سایر ادله و عمل میکنند دیگر یکی از آن موارد این است که جایی که احساس خطر میکنی نرو روزه بر شما حرام است مسافرتتان میشود حرام سفرتان سفر معصیت است نمازتان شکسته نیست تمام است خب اگر کسی خواب دید که سفر سفر امن است یعنی با اینکه احساس خطر میکنید به روش عقلا باز هم باید برود یا باید تأخیر بیندازد سفر دیگر برود جای دیگر برود فرمود وقتی اینچنین شد امکن ان یخاف یعقوب علی یوسف (علیه السلام) من العتب یعنی هلاکت قبل از بلوغ و ان کانت رویاه تقتضی علی ظاهر حکمها بلوغه و نیله النبوه و سلامته من الآفاق بله ظاهرش این است ما نمیگوییم ظاهر نیست ما دو تا ظاهر داریم یک ظاهری که حجت است به اصطلاح این آقایانی اراده استعمالی با اراده جدی مطابق است یک ظاهری است که حجت نیست همان اراده استعمالی است خب مگر عام ظهور در عموم ندارد مگر مطلق ظهور در اطلاق ندارد مگر آن ذی القرینه ظهور در معنی خودش ندارد چطور شما حمل بر مجاز میکنید یا حمل بر مجاز میکنید یا حمل بر خاص میکنید یا حمل بر تقیید میکنید این ظهور ظهور حجت نیست ظهور بدئی است ظهور اراده استعمالی است نه ظهور اراده جدی فرمود و ان کانت رویاه تقتضی علی ظاهر حکمها ظاهر رویا این است بلوغه و نیله النبوه و سلامته من الآفاق و هذا بین لمن تأمله والله الموفق للصواب این خلاصه پاسخ مرحوم شیخ مفید (رضوان الله علیه) خب این بزرگوار اگر همانطوری که مغنم را نوشته اگر همانطوری که امالی نوشته اگر کتابهای دیگر نوشت یک دور تفسیر مینوشت دیگر دیگران هم راه میافتادند تفسیری که شیخ مفید بنویسد چیز دیگر است خب و خیلی عمیق بود و این متکلم نامی ما بود یعنی در بین علمای کلام او را باید به عنوان معلم اول علم کلام معرفی کرد مطلب دیگر آن است که حسد گاهی رهگذر است خب کمتر کسی که به این حسد رهگذر مبتلا نباشد این حال است به اصطلاح خب این امید زوالش هست که خیلی به آدم آسیب نرساند به ما هم گفتند که شما روزانه از چند چیز به خدای سبحان پناه ببرید بگویید اعوذ بالله من الشرک والشک والحمیة و الغضب والبغی والحسد حالا یا فارسی یا عربی بگویید خدایا من از این امور به تو پناه میبرم یک وقت است که نه آدم چون او را از بین نبرد و ریشهکن نکرد این کم کم دوام پیدا کرد و ریشه دواند وقتی ریشه دواند کم کم ملکه میشود برای آدم آدم را رها نمیکند و چند بار آدم مجبور است که طبق همین حسد عمل بکند و این جبرش هم بر اساس امتناع به اختیار لاینافی الاختیار که گرچه برای او سخت است ولی معصیت هم هست عذاب الاهی را هم دارد برای اینکه او باید خودش را معالجه میکرد نکرد این اول باید سری میزد به درونش که چنین آفتی آمده یا نه اگر چنانچه نیامده بود که خدا را شکر کند اگر آمده بود باید زود بیرون میکرد نکرد و اطاعت نکرد حرفهای انبیا را و این ریشه دوانده حالا مجبور است برابر حسد عمل بکند قهراً رنج میبرد ولی معصیت است عذاب هم هست و چون چند بار برابر حسد عمل کرده این یک قدم جلوتر میآید اول حال بود الان یک ملکه رذیله نفسانی شد بعد کم کم در هویت او راه پیدا میکند بر اساس بعضی از مبانی میشود فصل مقوم او دیگر از این به بعد کار مشکلی است از این به بعد تصمیمگیریهای او به عهده همین حسد است و این حسد وقتی به منزله نفس مقوم مقوم نفس شد نفس مسوله را پدید میآورد الان از این زید سؤال میکنید زیدٌ من هو این یک ماهویی دارد که حیوانٌ ناطق است یک من هویی دارد که میگویید این حیوانٌ ناطقٌ مسولٌ بعد هم حیوانٌ ناطقٌ مسولٌ امّارٌ بالسوء اینها جزء فصول او میشود از آن به بعد دیگر کار به قدری سخت است که پیامبر زمان امام زمان هر کدام از اینها (علیهم الصلاة و علیهم السلام) باشند در او اثر نمیکنند ﴿سواء علیهم ...لم تکن من الواعظین﴾ یا ﴿سواءٌ علیهم أانذرتهم ام لم تکن من المنذرین﴾ اثر ندارد خودشان هم میگویند چه انذار بکنی چه انذار نکنی برای ما بی اثر است از این به بعد برنامهریزی به عهده همین جناب حسد است و این میشود نفس مسول اینکه وجود مبارک یعقوب فرمود ﴿سولت لکم انفسکم﴾ نفس مسوله را در روزهای قبل ملاحظه فرمودید که چه کاره است این نفس مسوله آن حیوانیت است این ناطقیت است یعنی همه مجاری ادراکی و تحریکی هست چون این سلسله فصولی که شما در منطق ملاحظه میفرمایید حرف اول را آن فصل آخر میزند یعنی وقتی گفتند که فصل اخیر گرگ چیست میگویید حیوان کذا و کذا و کذا جوهر جسم نام حساس متعرف بالارادة مفترسٌ حرف اول گرگ را آن فصل اخیرش که افتراس است میزند درباره روباه حرف اول او را آن روقان و بازیگری و چاپلوسیاش میزند حرف اول میمون را آن فصل اخیرش که محاکات و قیافهسازی و اینهاست میزند همیشه حرف اول هر حیوان زندهای را حیوان به معنای اعم از انسان و غیر انسان حرف اول را آن فصل آخر میزند در انسان فصل اخیرش ناطق است مثلاً حرف اول را آن نفس ناطقه میزند و چون در راه است اگر چنانچه کمالات یا نقصانهای دیگری اول حال بود بعد ملکه شد بعد به درون راه پیدا کرد هویت او را ساخت و فصل مقوم شد حرف اول را آن فصل اخیر میزند یعنی اگر کسی خدای ناکرده به طرف حسد راه افتاد حرف اول را نفس مسوله میزند این همیشه میشود ﴿و هم یحسبون انهم ...صنعا﴾ کار قبیح انجام میدهد خیال میکند خوب است سرش این است که دیدش محدود است درون را نمیبیند این نفس مسوله هم همیشه یک زرورقی از آن چیزی که او میپسندد روی این تابلوی نحس میگذارد تمام آن زبالهها را پشت این تابلو پنهان میکند و آنچه که جلوی دید این شخص است همین زرورق است
سؤال: ... جواب: خدای سبحان همه را از درون و بیرون حجت را فراهم کرده امتحان بکند دیگر اگر کسی خدای سبحان جلوی امتحان را بگیرد که تکامل نیست راه را باز گذاشته تا آخرین لحظه هم دارد امتحان میکند خب این شخص به سوء اختیار خودش با داشتن این همه آیات و بینات میبینید وقتی هم که در قیامت رفته میگوید فضرب بینهم بسورٍ باطنه فی رحم ظاهره من قبل العذاب شما ببینید این همه مساجد و حسینیهها و مراکز مذهب و کانون تربیت تربیت هست عدهای مسلمان و متدین از زن و مرد در درون هستند یک عدهای از بیرون میگذرند خب بالأخره دو قدمی شما بهشت است این دیوار مسجد ضرب بینهم سور که باطنه فیه الرحمه سخن از وحی و قرآن و نبوت و دین است ظاهره من قبله العذاب مگر در دنیا اینطور نیست مگر از کنار این مراکز مذهب از کنار این کانونهای تعلیم و تربیت افراد تبهکار نمیگذرند صدای اذان را نمیشنوند صدای قرآن را نمیشنوند خب میشنوند غرض آن است که از آن به بعد حرف اول را آن فصل آخر میزند ما باید ببینیم که فصل اخیر ما چیست چند تا روایت است که مربوط به حسد بود آوردیم در کتاب شریف نهج الفصاحه بخوانیم الان دیگر موقع اذان است اگر شد خودتان ملاحظه بفرمایید در نهج البلاغه همین روایت هست جامعش در نهج الفصاحه هست.
«و الحمد لله رب العالمین»
- مطالب ادبی و تفسیری
- تبرک پیراهن یوسف شاهد قرآنی بر تبرک به متعلقات اهل بیت
- سازگاری ایمان با معصیت
- عبور از حسد
- حسد ذاتی انسان نیست
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فلما ذهبوا به و اجمعوا ان یجعلوه فی غیابت الجب و اوحینا الیه لتنبئنّهم بامرهم هذا و هم لایشعرون ٭ و جاءُو اباهم عشاءً یبکون ٭ قالوا یا ابانا إنا ذهبنا نستبق و ترکنا یوسف عند متاعنا فأکله الذئب و ما انت بمؤمنٍ لّنا و لو کنا صادقین ٭ و جاءُو علی قمیصه بدمٍ کذب قال بل سوّلت لکم انفسکم أمراً فصبرٌ جمیل والله المستعان علی ما تصفون ٭ و جاءت سیارة فارسلوا واردهم فأدلی دلوه قال یا بشری هذا غلامٌ و أسرّوه بضاعة والله علیم بما یعملون ٭ و شروه بثمن بخس دراهم معدودة و کانوا فیه من الزاهدین﴾
برادران یوسف پیشنهاد دادند گفتند که او را برای چرای این دامها و بازی به همراه ما بفرست منظورشان از این بازی همان مسابقه ممدوح و محمود بود نه لهو و لعب وگرنه نه به وجود مبارک یعقوب پیشنهاد میدادند و نه یعقوب (سلام الله علیه) میپذیرفت به شهادت ﴿و نستبق﴾ یعنی مسابقه بدهیم معلوم میشود که آن نلعب یک لعب محمود و ممدوحی بود.
مطلب دیگر آن است که اینها گفتند چرا ما پیش شما متهمیم نسبت به ما احساس امنیت نمیکنی وجود مبارک یعقوب نسبت به این امر جواب نداد برای اینکه خالی از محذورین نبود اگر میفرمود نه شما پیش من متهم نیستید و شما امین منید که درست نبود و اگر میفرمود که شما متهمید و امین نیستید اول فتنه شروع میشد بنابراین نسبت به آن پاسخی نداد.
مطلب سوم آن است که آیا وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) از اینکه پسرش را به چاه انداختند اطلاع داشت یا نداشت ثبوتاً هیچ محذوری ندارد که یک پیامبری علم داشته باشد لکن از آیات در مقام اثبات به دست نمیآید که وجود مبارک یعقوب از چاه اندازی بچهاش باخبر بود.
مطلب چهارم این است که عنوان اکل اختصاصی به انسان ندارد درباره حیوانات هم گفته میشود اگر حضرت فرمود ﴿لئن اکله الذئب﴾ این مطابق با همان فرهنگ محاوره است این کسی که یا حیوانی که دریده شیر هست میگویند این اکیلة الفرس و فریسته هم میگویند فریسه اوست افتراس شده است هم میگویند اکیله اوست اکل شده است پس اکل به حیوان هم اسناد داده میشود و شاهدش هم ﴿کاسفٍ مأکول﴾ کاه را بالأخره حیوان میخورد اسف مأکول یعنی کاه خورده شده است و کاه خوراکی حیوان است پس اسناد اکل به حیوان هم رواست آنگاه وقتی که جمع شدند و خواستند وجود مبارک یوسف را به چاه بیندازند سرّ گرفتن پیراهنش هم این بود که خواستند آن پیراهن را خونآلود کنند به حضرت یعقوب نشان بدهند آن قسمتهای عاطفی که قرطبی نقل کرده میبدی که تفسیر خواجه عبدالله انصاری را خلاصه کرده نقل کرده اگر آن مسائل عاطفی درست باشد بسیار رقتانگیز است خب ﴿فلما ذهبوا به و اجمعوا ان یجعلوه فی غیابت الجب و اوحینا الیه لتنبئنّهم بامرهم هذا و هم لایشعرون﴾ فرمود ما در آن مقطع به وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) وحی فرستادیم که تو بالأخره این صحنه را برای آنها بازگو خواهی کرد یعنی از خطر محفوظ میمانی و روزی هم فرا میرسد که عین این جریان را به برادرانت منتقل میکنی این ﴿و هم لایشعرون﴾ به تعبیر جناب زمخشری در کشاف هم میتواند حال باشد برای ﴿اوحینا﴾ هم میتواند حال باشد برای ﴿لتنبئنهم﴾ ﴿و اوحینا الی یوسف﴾ در حالی که ﴿و هم لایشعرون﴾ یا ﴿اوحینا الیه﴾ که تو این صحنه را به آنها منتقل میکنی ﴿لتنبئنهم بامرهم﴾ و آنها نمیدانند به همان شاهدی که وقتی که وارد شدند ﴿فعرفهم و هم له منکرون﴾ وقتی برادران یوسف وارد محضر آن حضرت شدند در زمان صدارت و وزارت وجود مبارک یوسف حضرت آنها را شناخت آنها نشناختند یوسف (سلام الله علیه) را ﴿فعرفهم و هم له منکرون﴾ بعد فرمود ﴿فهل علمتم ما فعلتم بیوسف و اخیه﴾ خب پس بنابراین ﴿لتنبئنهم بامرهم هذا﴾ بود ﴿و هم لایشعرون﴾.
مطلب دیگر اینکه این که گفته شد ﴿و جاءُو اباهم عشاءً یبکون﴾ آن داستان را که قاضی هرگز به گریه احد المتخاصمین اکتفا نکند آن داستان را هم زمخشری در کشاف نقل کرد بالأخره شاید آن متخاصم دیگر دلیل گویاتری داشته باشد بهانه آنها این بود که ﴿انا ذهبنا نستبق﴾ اینجا باب افتعال همان اثر مفاعله را دارد نظیر معتمر یعتمرون یعتمرونی که در قرآن کریم هست معتمر که میگویند یعنی معامره میکنند تضارب آراء دارند امرها را با یکدیگر در میان میگذارند اعتمار همان مشورت کردن است یعتمرون یعنی مشاوران که بابا افتعال دارد اینگونه از موارد معنای گاهی مفاعله را میدهد نستبق مثل نعتمر یعنی معامره میکنیم با هم مشورت میکنیم ﴿و ترکنا یوسف عند متاعنا فأکله الذئب و ما انت بمؤمنٍ لّنا و لو کنا صادقین﴾ آنها احساس ناامنی کرده بودند یعنی احساس کرده بودند که در محضر وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) متهماند امین نیستند به حضرت عرض کردند ما راست هم بگوییم چون پیش شما امین نیستیم متهمیم شما باور نمیکنید این همان آغاز داستان این بود که ﴿مالک لاتأمنّا علی یوسف﴾ چرا ما پیش شما امین نیستیم متهمیم اینجا همان مطلب را گفتند ولو ما راست هم بگوییم چون پیش شما متهمیم حرف ما را باور نمیکنی ﴿ولو کنا صادقین﴾ ﴿و جاءُو علی قمیصه بدمٍ کذب﴾ در این قسمت آن داستان معروف را جناب زمخشری هم نقل میکند که وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) بدن شریفش در اثر انس با آن روح ملکوتی میتواند آیات فراوانی داشته باشد البته این صدر و ذیل در تفسیر کشاف نیست اصل آن قصه در تفسیر کشاف است و آن این است که پیراهن وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) در سه مقطع سه کرامت یا معجزه یا اثر معنوی نشان داد البته این سه تا پیراهن بود نه یک پیراهن اما این بدن همان بدن است و این یوسف همان یوسف است بار اول که پیراهن شهادت حق داد و یعقوب (سلام الله علیه) را آگاه کرد که اینها دروغ میگویند این است که پیراهن سالم بود و خونآلود بعد وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) فرمود خب اگر گرگ آمد یوسف را درید پیراهن هم آغشته به خون شد باید یک گوشه پیراهن پاره میشد دیگر چطور پیراهن سالم است و خونآلود این قمیص شهادت میدهد که سخن شما کذب است ﴿و جاءوا علی قمیصه بدم کذب﴾ شاهد کذب آن سلامت قمیص است قمیص یعنی پیراهن ثوب یعنی پارچه این پیراهن شهادت داد که اینها دروغ میگویند این خون خون دروغی است نه خون راست قسمت دوم هم آنجایی که ﴿شهد شاهدٌ من اهلها﴾ که ﴿ان کان قمیص قدّ من قبر فصدقت و هو من الکاذبین و ان کان قمیص قد من دبر کذبت و هو من الصادقین﴾ آنجا این قمیص شهادت داد که حق با یوسف (سلام الله علیه) است بار سوم هم که وقتی وجود مبارک یوسف به برادران گفت این قمیص را ببرید به وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) بدهید ﴿و القوه علی وجه ابیه یأت بصیرا﴾ آن پیراهن را آوردند به حضرت یعقوب نشان دادند و حضرت به حضرت یعقوب رساندند آن به چشمش مالید یا به سرش مالید چشمش روشن شد خب این سه تا پیراهن بود در حقیقت نه یک پیراهن ولی این بدن همان بدن است و روح همان روح است آن روح ملکوتی در بدن اثر میگذارد بدن هم در پیراهن اثر میگذارد اینکه شما میبینید تبرک میکنند مثلاً به لباس ائمه (علیهم السلام) روی همین جهت است دعبل به وجود مبارک امام رضا وقتی آن قصیده معروف را گفت حضرت یک جایزهای داد عرض کرد نه من میخواهم که آن قمیصتان را به ما بدهید یعنی آن لباس نوی که شما از بازار تهیه میکنید نو است و دوخته نیست که ارزشی ندارد آن همان ارزش عادی و مادی را دارد آن پیراهنی که به بدن مطهر شما رسیده است و با او نماز خواندید آن را بدهید این را میگویند خلعت خلعت را برای این میگویند خلعت که آن شخصیت از بدن خود خلع میکند و به این شاعر یا به آن شخص عطا میکند وگرنه پارچه نو که انسان از بیرون میخرد از بازار میخرد به دیگری میدهد که این خلعت نیست از جایی خلع نکردند که دعبل عرض کرد که آن جبّهٴ خودتان را که با آن نماز خواندید و عبادت کردید به من بدهید همین کار را هم کردند این است که مردم متدین و بالأخره قم از جاهایی بود از شهرهای معدودی بود که از همان اول وارد اسلام شد وارد تشیع شد اینطور نبود که نظیر بعضی از شهرها که سابقهای داشته باشند بعد شیعه شده باشند به هر وسیلهای بود بالأخره از آن جبهٴ دعبل یک مقداری تبرک گرفتند خب اینها پیراهنها که اگر کارهای مثبتی انجام میدهند برای اینکه به آن بدن ملکوتی مرتبطاند این سه تا کار اعجاز آمیز مال سه تا پیراهن است ولی مال یک تن در هر سه جا هم قرآن کریم این قمیص را گرامی شمرد یعنی پیراهن را محترم شمرد.
سؤال: ... جواب: بچه باید قمیصش را بررسی کنید قمیص شهادت داد
سؤال: ... جواب: بچه راهنمایی به شاهد کرد بچه گفت از شاهد بپرسید
سؤال: ... جواب: آن در حقیقت ارجاع به شهادت داد آنکه مشکل اساسی را حل کرد قمیص بود ﴿و شهد شاهدٌ من اهلها ان کان قمیصه﴾ آنکه در حقیقت راهنماست آن را نمیگویند شاهد آنکه مشکل را حل میکند آن شاهد است
خب در این قسمت وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) فرمود که نفس شما تسویل کرده است که چنین کاری را انجام بدهید ﴿بل سوّلت لکم انفسکم أمراً فصبرٌ جمیل﴾ خوب این هم صبغه تبلیغی دارد ...دارد دهها برکت در این زمینهها هست تا بالأخره به جایی برسیم چند تا مسئله محوری هست که باید مطرح بشود یکی اینکه این خوابی که وجود مبارک یوسف دید به یعقوب (سلام الله علیهما) عرض کرد این خواب چطور راهنما نبود و مشکل اینها را حل نمیکرد اینها یا نگران بودند یا گریه میکردند یا در زحمت بودند جوابش این است که بالأخره اینها خاندان وحی و نبوتند بیش از دیگران و پیش از دیگران از جریان خواب حضرت ابراهیم باخبر بودند اینها دیدند وجود مبارک ابراهیم یک خوابی دید و تعبیر نشد خوب عالم عالم بدا هست عالم اسباب هست عالم مسببات است این ﴿یا بنی انی اری فی المنان انی اذبحک﴾ را دید اما تا ﴿فلما اسلما و تالله للجبین و نادیناه عن یا ابراهیم﴾ ختم شد دیگر ذبحی اتفاق نیفتاد پس بدا ممکن است تغییر ممکن است تحول ممکن است حوادث گوناگون در راه است این یکی و بعضی از جوابهایش هم در نوبتهای قبل گذشت که خواب اینها را به مقام میرساند اما در آنجا مشخص نشد که در کمال آسایش و رفاه شما به مقصد میرسی که و مجتبی میشوی که و برادران را سجده میکنند که این هست اما حالا بدون زحمت است یا با زحمت است بی امتحان هست یا با امتحان هست اینکه در خواب نیامده و عالم هم چیزی را رایگان به کسی نمیدهد و اگر عالم چیزی را رایگان به کسی نمیدهد یک، و آن آزمون وجود مبارک حضرت ابراهیم را همه شنیدند دو، پس بنابراین اینها نمیتوانند جزم داشته باشند که صد در صد این کار واقع میشود یک، و صد در صد بی زحمت هم به دست میآید این دو، لذا انسان تا زنده است مکلف است که برابر قوانین ظاهری عمل بکند و آماده آزمون الاهی باشد.
سؤال: ... جواب: پیامبر هم بله ولی دشمنان که اینها را آرام نمیگذارند که اینها مشکلی از خودشان ندارند معصومند اما دیگران که معصوم نیستند در کمین هم هستند و عالم هم عالم امتحان است عالم عالم آزمون است آیا بدون زحمت به این مقام میرسند یا نه این که در آیه نبود در رویا هم نبود اصل اجتبی بود اصل به مقام رسیدن بود و البته به مقام هم رسیدند و مجتبی هم شدند اما حالا با زحمت بود یا بی زحمت هیچ در رویا نبود.
مطلب دیگر این است که
سؤال: ... جواب: در آن حالت وحشتزده و دهشتزده انسان دروغگو قدرت کنترل ندارد بنابراین یک کار مهمی را انجام دادند شب هم در پیش است زودتر باید بروند بگویند و از طرفی هم ﴿اذا اراد الله امراً سلب العقول﴾ گاهی وقتی قضا و قدر پیش میآید انسان آن سادهترین مطلب از یادش میرود سهو هست نسیان هست غفلت هست عدم توجه به امور جزئی هست.
مطلب دیگر اینکه آیا گناه با ایمان سازگار است یا نه و حسد با ایمان سازگار است یا نه مرحوم شیخ مفید (رضوان الله علیه) که این در حقیقت در علم کلام در پیش امامیه باید این را معلم اول علم کلام دانست ایشان در بحثهای تفسیریشان که در جلسات اتفاق میافتاد راجع به این بخش دو تا مطلب دارند یکی اینکه مرحوم مفید در مجلس ابی الحسن با حضور بزرگان اهل اعتزال مکتب معتزله مثل ابو محمد عمانی ابوبکر ابن دقاق اینها حضور داشتند و هر کدام یک حکایتی را به میان آوردند حالا مرحوم شیخ مفید هم نشسته است و دارد گوش میدهد صحبت از حسد به میان آمد ابوبکر ابن دقاق گفته که از حسن بصری سؤال کردند که آیا ایمان با حسد جمع میشود یا نه یعنی ممکن است یک مومنی حسود باشد حسن بصری در جواب گفته بود سبحان الله مگر جریان برادران یوسف را نشنیدید که با یوسف (سلام الله علیه) چه کردند مگر قصهاش را در قرآن نخواندید که اینها هم مومن بودند و هم حسود مومن بودند به دلیل استغفارشان و مانند آن حسادت هم میکردند دیگر این حکایت را که ابوبکر ابن دقاق از سؤال و جواب محضر حسن بصری نقل کردند همه این حاضران یعنی ابو محمد عمانی که معتزلی مذهب بود و آن حکایت کننده هم معتزلی مذهب بود این حکایت را استحصال کرد مرحوم شیخ مفید هم حالا نشسته معتزله بر این باور باطلند که معصیت کبیره با ایمان سازگار نیست فوراً مرحوم شیخ مفید (رضوان الله علیه) این مسئله کلامی را آنجا مطرح کردند فرمودند که همین استدلالی که حسن بصری کرد شما حکایت کردید و این حکایت مورد پسند شما شد استحصان کردید این دلیل است که گناهان کبیره معاصی بزرگ با ایمان سازگار است باعث خروج از ایمان نیست باعث کفر نیست اینطور نیست هر کسی معصیت کبیره مرتکب شد کافر بشود چرا؟ برای تحلیل همین داستان برادران یوسف (سلام الله علیه) زیرا که لاخلاف انما صنعه اخوت یوسف و اخیهم این هیچ تردیدی نیست کارهایی که برادران یوسف با آن حضرت کردند من القائه فی غیابت الجب و بیعه بثمن البخس و کذبهم علی الذئب و ما اوسلوه الی قلب ابیهم نبی الله یعقوب (علیه السلام) من الحزن کان کبیراً من الذنوب این کارهایی که برادران یوسف کردند همهشان معصیت کبیره است و خدای سبحان قصه آنها را نقل کرد و همچنین نقل کرد که آنها استغفار کردند توبه کردند ﴿یا ابانا استغفر لنا﴾ گفتند و ذات مقدس یعقوب (سلام الله علیه) هم ﴿سوف استغفر﴾ فرمود وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) ﴿لات..علیکم الیوم یغفر الله لکم﴾ فرمود و مانند آن فان کان الحسد لایخرج عن الایمان بما حکی عن الحسن من الاستدلال یعنی حسن بصری فالکبیر من الذنوب اذا لایخرج من الایمان بذلک بینه اگر حسد با ایمان جمع میشود خب گناهان کبیره دیگر هم جمع میشود به همین استدلال و هذا نقض مذهب اهل الاعتزال این نقض مذهب شما معتزله است که میگویید ایمان با مذهب کبیره جمع نمیشود فلم یرد احد منهم جواباً هیچ کدام از این معتزلیها جواب شیخ مفید (رضوان الله علیه) را ندادند.
مطلب دیگر اینکه از ایشان سؤال شده است که وقتی وجود مبارک یوسف که خواب را دید و وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) هم فرمود ﴿کذلک یجتبیک ربک و یعلمک بتأویل الاحادیث﴾ اینها را که گفته پس چرا بعداً به برادران یوسف فرمود ﴿و اخاف عن یاکله الذئب و انتم عنه غافلون﴾ او با اینکه علم دارد برابر این تعبیر رویا برابر این به حضرت یوسف گفته بود که ﴿کذلک یجتبیک و یعلمک بتأویل الاحادیث﴾ خب چنین موجودی را که البته گرگ نمیخورد که و از طرفی هم و قد علم انه یکون نبیاً و انه لایجوز ان یاکله الذئب مع اجماعنا علی ان لحوم الانبیاء محرمة علی الوحش اینجا دو تا سؤال است یکی اینکه ما اجماع داریم به مرحوم شیخ مفید گفتند ما اجماع داریم که لحوم انبیا بر وحوش حرام است حرمت تکوینی دارد نه تشریعی ولو مکلف باشند یعنی ممنوعند حرمت تحریم یعنی محر از محروم شدن است نه حرمت تشریعی آنها ممنوعند حق این کار را ندارند ثانیاً آن رویایی که وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) دید و یعقوب (سلام الله علیه) تعبیر کرد یوسف باید سالم میماند به مقصد هم میرسید پس ﴿انی اخاف ان یاکله الذئب﴾ چیست؟ مرحوم شیخ مفید جواب دادند فرمود و بالله التوفیق اول اینکه یعقوب رویا را روی حکم جریان عادی تعبیر کرد که رویا بالأخره گاهی واقع میشود گاهی واقع نمیشود اگر چنانچه آنها جریان حضرت ابراهیم دیدند رویا بود با اینکه مقام شامخ حضرت ابراهیم خیلی بالاتر بود از انبیا اولی العزم بود اینها که به آن مقام نرسیدند ولی معذلک رویا تا به لبه وقوع رسید و بعد بدا حاصل شد و یکون تأویل لها مشترک بالمشیه این یک، و لم یکن یوسف (علیه السلام) فی تلک الحال نیباً یوحی الیه فی المنام اینکه هنوز پیامبر نشده بود قبل از نبوت بود چون قبل از نبوت بود خب ما موظفیم رویا را به نیکی تعبیر کنیم اما این تعبیر تعبیر رویای پیامبر نبود این که هنوز به مقام نبوت نرسید چون به مقام نبوت نرسید احتمال اینکه رویای او مثلاً رویای عادی باشد هست یک، چون به مقام نبوت نرسید مسئله حرمت لحوم انبیا بر وحوش هم مطرح نیست دو، هیچ کدام از این دو سؤال مطرح نیست دلیل ندارد که بدن پیغمبر زاده را حیوانات نمیخورند که بدن پیغمبر را بله حیوانات نمیخورند این هم که هنوز به مقام نبوت نرسید پس فیکون تأویلها علی القطع والسوی و لم یکن یوسف (علیه السلام) فی تلک الحال نبیاً یوحی الیه فی المنام فیکون تأویلها علی القطع والسوی این که پیامبر نبود تا به صورت قاطع همه بدانند که این خواب عملی میشود فکذلک لم یجزم علی مقتضته من التأویل و خاف علیه اکل الذئب عند اخراجه مع اخوته فی الوجه الذی ...اخراجه معهم یک، بعد فرمود و لیس ذلک باعجب من رویا ابراهیم (علیه السلام) فی المنام و هو نبیٌ مرسل و خلیل الرحمان مصطفی المبذل که انه یذبحه ثم صرف الله تعالی عن ذبحه ففداه منه بنسل التنزیل مع عن الرویا المنام ایضا علی شرح صحت تأویلها و وقوعه لحامالت لیس بخاص لا یحتمل الوجوب این جواب سوم میفرماید که این اولاً نبی نبود یک، ثانیاً اگر نبی هم بود مثل رویای حضرت ابراهیم خب ممکن است به آن بدا بخورد و واقع نشود ثالثا این رویا هم مثل یقض است خب اگر در یقضه در بیداری یک چیزی به آدم بگویند با قطع نظر از جمیع ادله و اطلاقات و عمومات باید به آن عمل بشود یا با جمع بین ادله اگر یک چیزی را به معصومی در بیداری در یقضه وحی فرستادند خب این باید با سایر وحیها با سایر اطلاقات با سایر عمومات با سایر مخصصات با سایر قرائن جمعبندی بکند بعد فتوا بدهد یک مطلب باید با قطع نظر از جمیع شواهد و ادله معیار عمل قرار بگیرد یا باید با آنها؟ اگر با آنها در نظر گرفتن مسئله آزمون هست ما هیچ کسی را بدون امتحان به مقامی نمیرسانیم ﴿و لنبلونکم﴾ هست فرمود اینطور خیال نکنید که با آسانی به مقصد میرسید این عقبه است ﴿فلا اقتحم العقبه﴾ رسیدن به مقامات کتل پیمایی لازم است فرمود﴿فلا اقتحم العقبه و ما ادریک ماالعقبه فک رقبه او اطعام فی یوم ذی مسقبه یتیما ذا ...او مسکینا ذات اقدس إلاه متربه﴾ فرمود ما گفتیم صراط مستقیم صراط بهشت است اما صراط مستقیم که در دشت و هامان و اتوبانها نیست این کتلها را میگویند صراط مستقیم اینها چرا صراط مستقیم نمیروند این وجود مبارک امام رضا (سلام الله علیه) اقتحام اقتحام تشویق است که که انسان با فشار و شتاب و رنج و دردسر یک راهی را طی کند این را میگویند اقتحام اینکه گفتند در شبهات اقتحام نکنید من اقتحم فی الشبهات هلک این است خودتان را نیندازید در این چاله فرمود چرا شما عقبه نمیروید همهاش در دشت راه میروید در دشت راه رفتن در زمین هموار راه رفتن خب کار آسانی است وجود مبارک امام رضا (سلام الله علیه) این را هم تطبیق کرده فرمود این غذاهای مانده را که انسان به مستمند میدهد خب این در دشت راه رفتن و زمین هموار راه رفتن است اینکه آدم را به جایی نمیرساند این ..همین است اگر بخواهد برود روی اوج روی قله جایی را ببیند باید کتل را طی کند عقبات را طی کند عقبات این است که آن لباس نو را بدهی یکی مال خودت یکی مال دیگری آن غذای دست نخورده را بدهی یک قدری مال خودت یک قدری مال دیگری آن عقبه است وگرنه لباس مانده و غذای مانده را که باید بریزی در سطل میدهی به مستمند این حضرت یعنی وقتی سفره غذا پهن میکردند کاسه خالی طلب میکرد غذای دست نخورده را در یک کاسهای میریخت از بهترینش تهیه میکرد بعد فرمان میداد که این را به مستمند بدهید این آیه را میخواند ﴿فلا اقتحم العقبه و ما ادریک ما العقبه﴾ این آیه را میخواند بعد آن کار را میکرد خب امام بود دیگر دیگر نباید بگوید من امام رضا هستم و به مقصد میرسم بله به مقصد میرسد ولی رسیدن به مقصد اقتحام عقبه میطلبد نه در دشت راه رفتن بنابراین این جواب سوم مرحوم شیخ مفید این است خب یک متکلم جامع اینچنین بررسی میکند میگوید بسیار خب حالا این ﴿انی رأیت احد عشر کوکباً والشمس والقمر رأیتهم لی ساجدین﴾ حالا این رویا نبود یقضه یک، غیر نبی نه و نبی این دو، اگر یک پیامبری در بیداری یک چنین وعدهای به او بدهند این چه کار باید بکند این وعده را باید بگیرد یا قطع نظر از ادله و اطلاقات و عمومات و مخصصات و مقیدات و قرائن و شرایط موانع بگوید حجت است یا با آنها با آنها همین دردسر را دارد فرمود که و لیس ذلک باعجب من رویا ابراهیم (علیه السلام) فی المنام و هو نبی مرسل و خلیل الرحمان مصطفی المفضل انه یبح ابنه ثم صرف الله تعالی ان ذبحه و فداه منه بنص التنزیل این یک، مع ان رویا المنام ایضاً علی شرف صحت تأویلها جواب اول این بود که پیامبر نبود که شما جزم داشته باشید انبیا معصومند چه در خواب چه در یقضه علی شرط صحت تأویلها و وقوعه لا محالة لیس بخاص لا یحتمل الوجوه حالا بر فرض در بیداری یک چنین وحیی به او شده بل هو جار مجری القول الظاهر المصروف بالدلیل عن حقیقته الی المجاز و کالعموم الذی یصرف عن ظاهره الی الخصوص بقرائنه من البرهان خب این همه عموماتی است که به انبیا نازل شده اینها به عمومات عمل میکنند با قطع نظر از خاص؟ این همه مطلقات است که در بیداری به اینها وحی شده اینها به مطلق عمل میکنند با قطع نظر از مقید؟ خب این را هم گیرم رویا نه یقضه بالأخره باید با شرایط دیگر هماهنگ بشود یا بی شرایط گفتند خودت را به خطر نینداز در سفری که خطر دارد روزه حرام است نرو خب من چون خواب دیدم خواه ناخواه میروم خب تازه خواب هم مثل بیداری مثل یک روایت اینکه اینچنین نیست که با قطع نظر از همه ادله فقط همین یک خواب بشود حجت که خب آنها هم حجت الاهیاند دیگر و اذا کان علی ما وصفناه اگر اینچنین است امکن ان یخاف یعقوب (علیه السلام) علی یوسف (علیه السلام) من العتب قبل البلوغ خب بر فرض در بیداری گفته بودند خب در بیداری این همه مطلقات این همه عمومات به انبیا وحی میشود آنها جمعبندی میکنند باز سایر ادله و عمل میکنند دیگر یکی از آن موارد این است که جایی که احساس خطر میکنی نرو روزه بر شما حرام است مسافرتتان میشود حرام سفرتان سفر معصیت است نمازتان شکسته نیست تمام است خب اگر کسی خواب دید که سفر سفر امن است یعنی با اینکه احساس خطر میکنید به روش عقلا باز هم باید برود یا باید تأخیر بیندازد سفر دیگر برود جای دیگر برود فرمود وقتی اینچنین شد امکن ان یخاف یعقوب علی یوسف (علیه السلام) من العتب یعنی هلاکت قبل از بلوغ و ان کانت رویاه تقتضی علی ظاهر حکمها بلوغه و نیله النبوه و سلامته من الآفاق بله ظاهرش این است ما نمیگوییم ظاهر نیست ما دو تا ظاهر داریم یک ظاهری که حجت است به اصطلاح این آقایانی اراده استعمالی با اراده جدی مطابق است یک ظاهری است که حجت نیست همان اراده استعمالی است خب مگر عام ظهور در عموم ندارد مگر مطلق ظهور در اطلاق ندارد مگر آن ذی القرینه ظهور در معنی خودش ندارد چطور شما حمل بر مجاز میکنید یا حمل بر مجاز میکنید یا حمل بر خاص میکنید یا حمل بر تقیید میکنید این ظهور ظهور حجت نیست ظهور بدئی است ظهور اراده استعمالی است نه ظهور اراده جدی فرمود و ان کانت رویاه تقتضی علی ظاهر حکمها ظاهر رویا این است بلوغه و نیله النبوه و سلامته من الآفاق و هذا بین لمن تأمله والله الموفق للصواب این خلاصه پاسخ مرحوم شیخ مفید (رضوان الله علیه) خب این بزرگوار اگر همانطوری که مغنم را نوشته اگر همانطوری که امالی نوشته اگر کتابهای دیگر نوشت یک دور تفسیر مینوشت دیگر دیگران هم راه میافتادند تفسیری که شیخ مفید بنویسد چیز دیگر است خب و خیلی عمیق بود و این متکلم نامی ما بود یعنی در بین علمای کلام او را باید به عنوان معلم اول علم کلام معرفی کرد مطلب دیگر آن است که حسد گاهی رهگذر است خب کمتر کسی که به این حسد رهگذر مبتلا نباشد این حال است به اصطلاح خب این امید زوالش هست که خیلی به آدم آسیب نرساند به ما هم گفتند که شما روزانه از چند چیز به خدای سبحان پناه ببرید بگویید اعوذ بالله من الشرک والشک والحمیة و الغضب والبغی والحسد حالا یا فارسی یا عربی بگویید خدایا من از این امور به تو پناه میبرم یک وقت است که نه آدم چون او را از بین نبرد و ریشهکن نکرد این کم کم دوام پیدا کرد و ریشه دواند وقتی ریشه دواند کم کم ملکه میشود برای آدم آدم را رها نمیکند و چند بار آدم مجبور است که طبق همین حسد عمل بکند و این جبرش هم بر اساس امتناع به اختیار لاینافی الاختیار که گرچه برای او سخت است ولی معصیت هم هست عذاب الاهی را هم دارد برای اینکه او باید خودش را معالجه میکرد نکرد این اول باید سری میزد به درونش که چنین آفتی آمده یا نه اگر چنانچه نیامده بود که خدا را شکر کند اگر آمده بود باید زود بیرون میکرد نکرد و اطاعت نکرد حرفهای انبیا را و این ریشه دوانده حالا مجبور است برابر حسد عمل بکند قهراً رنج میبرد ولی معصیت است عذاب هم هست و چون چند بار برابر حسد عمل کرده این یک قدم جلوتر میآید اول حال بود الان یک ملکه رذیله نفسانی شد بعد کم کم در هویت او راه پیدا میکند بر اساس بعضی از مبانی میشود فصل مقوم او دیگر از این به بعد کار مشکلی است از این به بعد تصمیمگیریهای او به عهده همین حسد است و این حسد وقتی به منزله نفس مقوم مقوم نفس شد نفس مسوله را پدید میآورد الان از این زید سؤال میکنید زیدٌ من هو این یک ماهویی دارد که حیوانٌ ناطق است یک من هویی دارد که میگویید این حیوانٌ ناطقٌ مسولٌ بعد هم حیوانٌ ناطقٌ مسولٌ امّارٌ بالسوء اینها جزء فصول او میشود از آن به بعد دیگر کار به قدری سخت است که پیامبر زمان امام زمان هر کدام از اینها (علیهم الصلاة و علیهم السلام) باشند در او اثر نمیکنند ﴿سواء علیهم ...لم تکن من الواعظین﴾ یا ﴿سواءٌ علیهم أانذرتهم ام لم تکن من المنذرین﴾ اثر ندارد خودشان هم میگویند چه انذار بکنی چه انذار نکنی برای ما بی اثر است از این به بعد برنامهریزی به عهده همین جناب حسد است و این میشود نفس مسول اینکه وجود مبارک یعقوب فرمود ﴿سولت لکم انفسکم﴾ نفس مسوله را در روزهای قبل ملاحظه فرمودید که چه کاره است این نفس مسوله آن حیوانیت است این ناطقیت است یعنی همه مجاری ادراکی و تحریکی هست چون این سلسله فصولی که شما در منطق ملاحظه میفرمایید حرف اول را آن فصل آخر میزند یعنی وقتی گفتند که فصل اخیر گرگ چیست میگویید حیوان کذا و کذا و کذا جوهر جسم نام حساس متعرف بالارادة مفترسٌ حرف اول گرگ را آن فصل اخیرش که افتراس است میزند درباره روباه حرف اول او را آن روقان و بازیگری و چاپلوسیاش میزند حرف اول میمون را آن فصل اخیرش که محاکات و قیافهسازی و اینهاست میزند همیشه حرف اول هر حیوان زندهای را حیوان به معنای اعم از انسان و غیر انسان حرف اول را آن فصل آخر میزند در انسان فصل اخیرش ناطق است مثلاً حرف اول را آن نفس ناطقه میزند و چون در راه است اگر چنانچه کمالات یا نقصانهای دیگری اول حال بود بعد ملکه شد بعد به درون راه پیدا کرد هویت او را ساخت و فصل مقوم شد حرف اول را آن فصل اخیر میزند یعنی اگر کسی خدای ناکرده به طرف حسد راه افتاد حرف اول را نفس مسوله میزند این همیشه میشود ﴿و هم یحسبون انهم ...صنعا﴾ کار قبیح انجام میدهد خیال میکند خوب است سرش این است که دیدش محدود است درون را نمیبیند این نفس مسوله هم همیشه یک زرورقی از آن چیزی که او میپسندد روی این تابلوی نحس میگذارد تمام آن زبالهها را پشت این تابلو پنهان میکند و آنچه که جلوی دید این شخص است همین زرورق است
سؤال: ... جواب: خدای سبحان همه را از درون و بیرون حجت را فراهم کرده امتحان بکند دیگر اگر کسی خدای سبحان جلوی امتحان را بگیرد که تکامل نیست راه را باز گذاشته تا آخرین لحظه هم دارد امتحان میکند خب این شخص به سوء اختیار خودش با داشتن این همه آیات و بینات میبینید وقتی هم که در قیامت رفته میگوید فضرب بینهم بسورٍ باطنه فی رحم ظاهره من قبل العذاب شما ببینید این همه مساجد و حسینیهها و مراکز مذهب و کانون تربیت تربیت هست عدهای مسلمان و متدین از زن و مرد در درون هستند یک عدهای از بیرون میگذرند خب بالأخره دو قدمی شما بهشت است این دیوار مسجد ضرب بینهم سور که باطنه فیه الرحمه سخن از وحی و قرآن و نبوت و دین است ظاهره من قبله العذاب مگر در دنیا اینطور نیست مگر از کنار این مراکز مذهب از کنار این کانونهای تعلیم و تربیت افراد تبهکار نمیگذرند صدای اذان را نمیشنوند صدای قرآن را نمیشنوند خب میشنوند غرض آن است که از آن به بعد حرف اول را آن فصل آخر میزند ما باید ببینیم که فصل اخیر ما چیست چند تا روایت است که مربوط به حسد بود آوردیم در کتاب شریف نهج الفصاحه بخوانیم الان دیگر موقع اذان است اگر شد خودتان ملاحظه بفرمایید در نهج البلاغه همین روایت هست جامعش در نهج الفصاحه هست.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است