- 917
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 48 سوره بقره - بخش دهم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 48 سوره بقره - بخش دهم
- ادامه مبحث شفاعت
- شفاعت در روایات
- تشبیه شفاعت به دارو
- شفاعت شامل خطاهای غیر عمدی است
-شفاعت قرآن
- پندارهای باطل بنیاسرائیل
- نژادپرستی بنیاسرائیل
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
وَاتَّقُوا یَوْماً لاَ تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَلاَ یُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ یُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلاَ هُمْ یُنْصَرُونَ
مشرکین عموماً و همچنین بسیاری از اهل کتاب یا دربارهٔ معاد اصلاً نمیاندیشیدند یا اگر اندیشهای داشتند قیامت را مثل دنیا میپنداشتند وثنیّین اصلاً منکر معاد بودند میگفتند انسان با مرگ نابود میشود و میگفتند بر فرض قیامت هم باشد مثل دنیاست همان طور که در دنیا ما مرفّهیم و مورد قبول و عنایت بتها هستیم در آخرت هم اینچنین است. قرآن کریم میفرماید: یقیناً آخرت هست و یقیناً آخرت غیر از دنیاست. این دو مطلب را دربارهٔ قیامت بیان میکند میفرماید به اینکه آنچه که شما دربارهٔ قیامت میپندارید که میگویید: شاید نباشد بر فرض هم باشد مثل دنیاست اینچنین نیست قیامت یقیناً موجود است روزی است که *«لا ریب فیه»*﴿1﴾ و یقیناً هم نظام قیامت غیر از نظام دنیاست. در سورهٔ کهف وقتی جریان آن متمکّن را نقل میکند میگوید به این که آیهٔ 35 و 36 سورهٴ کهف اینست که آن متمکّنی که وارد باغش شد *«وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هٰذِهِ أَبَداً»*﴿2﴾ وارد باغ پرثمری شد و گفت هرگز این باغ از بین نمیرود و یک ملک نمیر است آنگاه گفت: *«و ما أظنّ السّاعة قائمة»*﴿3﴾ فکر نمیکنم قیامتی باشد بر فرض قیامت هم باشد *«وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَى رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْهَا مُنقَلَباً»*﴿4﴾ اگر چنانچه قیامت هم باشد ما را در قیامت بیش از دنیا پاداش و نعمت میدهند زیرا ما مورد عنایت خدائیم که در دنیا به ما مال داد این دو خیال باطل را وحی الهی از ذهن اینها گرفت فرمود: اینچنین نیست که قیامت یک امر مردّدی باشد بلکه امری است *«لا ریب فیه»* تردید ناپذیر و اینچنین نیست که نظام قیامت مثل دنیا باشد یقیناً در قیامت نه شفاعت است و نه عدل است یعنی عِدلپذیری و نه فدیهپذیری است و نه نصرت است و نه جزاء.
این دو فکر را از ذهن وثنیّین و همچنین از ذهن بنیاسراییل که فکر میکردند ما از یک نژاد برتر هستیم و فرزند اسراییل(سلاماللهعلیه) هستیم *«لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُودَةً»*﴿5﴾ این دو مطلب را از ذهنهای اینها بدور داشت آنگاه فرمود: به این که هیچ جایی برای نصرت نیست. شما منصور نخواهید بود. یعنی نه تنها عِدلی و عَدلی از شما پذیرفته نمیشود. فدیهای از شما پذیرفته نمیشود. شفاعتی از شما مقبول نخواهد شد، کسی هم به فکر شما نیست. بالقول المطلق شما از نصرت برخوردار نیستید. که این جمله آخر آیهٔ محل بحث این است که *«و لا هم ینصرون»*.
این *«و لا هم ینصرون»* برای آن است که معمولاً ستمکارها در دنیا کمک یکدیگرند. این صحنه را خدای سبحان در قیامت تشریح میکند میفرماید به اینکه در قیامت ما دستور میدهیم که این تبهکاران را بازداشت کنند. از آنها سؤال میکنیم که *«ما لکم لا تناصرون»*﴿6﴾ چرا امروز به فکر یکدیگر نیستید و یکدیگر را یاری نمیکنید؟ در سورهٔ صافّات آیهٔ 24 و 25 این است که: *«و قفوهم إنّهم مسئولون»*﴿7﴾ به عدهای اجازه عبور میدهند که اینها از صراط مستقیم بگذرند اینها مؤمنانند. دربارهٔ عدّهای دستور توقّف و بازداشت میدهند. فرمود: *«و قفوهم»* «قف» هم لازم است هم متعدّی هم به معنای «بایست» هم به معنای «نگهدار». یعنی بازداشت کن. خدای سبحان به فرشتگان دستور میدهد که *«قفوهم»* یعنی بازداشت کنید آنها را چرا؟ برای اینکه *«إنّهم مسئولون»* اینها باید سؤال بشوند سؤالی که از اینها به عمل میآید این است که *«ما لکم لا تناصرون»*؛ چرا بفکر نصرت یکدیگر نیستید. در دنیا با نصرت یکدیگر تباهی را مرتکب میشدید امروز چرا قدرت نصرت ندارید که یکدیگر را یاری کنید؟ احدی امروز ناصر شما نیست این همان *«و لا هم ینصرون»* است که در آیهٔ محلّ بحث است.
ـ شفاعت به منزلهٴ دارو و درمان
در تتمه مسأله شفاعت گرچه بحثهای شفاعت در آیات دیگر ممکن است بخواست خدا بیاید این نکته باید به عرض برسد که شفاعت هرگز عامل غرور نیست. شفاعت در حدّ علاج است همان طوری که هیچ دارویی، انسان عاقل را تشویق به مرض نمیکند. شفاعت، توبه اینگونه از علل و عوامل بخشایش علاجی هرگز انسان عاقل را وادار به گناه نمیکنند و عامل غرور نخواهند بود. اگر گفتند برای فلان درد، دارویی اختراع شده است این دارو، انسان را مغرور نمیکند که خود را مریض کند. دارو برای آن است که اگر کسی مریض شد، درمان بشود. دارو که انسان را تشویق به مرض نمیکند در فقه این مثال هست میگویند: قاعدهٴ «من ادرک» برای فوات قهری است نه برای تفویت عمدی. قاعدهٴ «من ادرک» آن است که اگر کسی وقتش به پایان رسید بیش از وقت یک رکعت نماز نمانده است یک رکعت نماز را در وقت ادراک بکند مثل آن است که همهٔ وقت را ادراک کرده است یعنی اگر کسی پنج رکعت نماز را میتواند بخواهد چهار رکعت نماز ظهر و یک رکعت نماز عصر و بیش از این وقت ندارد چهار رکعت نماز ظهر میتواند بخواند که یک مقدارش در وقت اختصاصی عصر قرار میگیرد یک رکعت نماز عصر را هم میتواند بخواند بقیه نماز عصر را در خارج وقت، اینجا گفتهاند قصد أدا هم میتواند بکند. اگر کسی یک رکعت را در وقت ادراک کرده است مثل آن است که همهٔ وقت را ادراک بکند. این قاعدهٴ «من ادرک»، مربوط به فوات قهری است نه تفویت عمدی. یعنی اگر کسی در اثر عذر گرفتار شد وقتش به پایان رسید اگر یک رکعت نماز را در وقت درک بکند مثل آن است که همهٔ نماز را در وقت درک کرده است به منزله اداست. این است که میگویند: «من أدرک رکعة فی الوقت کمن أدرک جمیعاً» این مال فوات قهری است نه مال تفویت عمدی که اگر کسی عمداً نمازش را به تأخیر بیاندازد که فقط وقت یک رکعت داشته باشد توبه نظیر قاعدهٴ من أدرک است که اگر کسی گرفتار شد مبتلا به گناه شد راه درمانش باز است شفاعت به منزلهٴ قاعدهٴ «من أدرک» است که اگر کسی گرفتار شد و دستش به جایی نرسید ممکن است در اثر شفاعت راهی به بهشت پیدا کند، نه اینکه عمداً گناه کند به بهانه شفاعت. نظیر اینکه عمداً وقت را به تأخیر بیندازد به تمسّک به قاعده «من ادرک» یا عمداً خود را مریض کند. به بهانه اینکه داروی فلان درد و فلان مرض اختراع شده است.
گناه کردن به اعتماد شفاعت و توبه دارای کیفر مضاعف
دارو اگر اختراع شد برای آن است که مریض را درمان کند نه انسان سالم را اجازه بدهد که خود را مریض کند، مضافاً به اینکه در مرضهای عادی ممکن است اگر یک کسی به اعتماد دارو فریب بخورد خود را مریض بکند آن دارو او را معالجه بکند ولی اگر کسی خواست به اعتماد شفاعت یا به اعتماد توبه تن به گناهد بدهد این احیاناً به تعبیر سیّدنا الاُٰٰستاد(رضوان الله علیه) گرفتار گناه مضاعف است.(8) این اهانت به توبه و شفاعت است اگر کسی توبه و استغفار و شفاعت را مجوّز گناه بداند بگوید چون شفاعت هست من گناه میکنم خب حتماً شفاعت میکنند یا استغفار چون هست من معصیت میکنم بعد استغفار میکنم این اهانت به استغفار است. استغفار مجوّز گناه نیست استغفار برای کسی است که احیاناً به دام گناه مبتلا شد. نه اینکه انسان را اجازه بدهد و بگوید تو گناه بکن بعد استغفار میکنی. این سبک گرفتن و استهزا به استغفار است که خود معصیت دیگر است اینچنین نیست که هر کسی به استغفار و توبه موفّق بشود. ممکن است کسی بیمار بشود و بعد آن دارو او را درمان بکند و اگر کسی به اعتماد دارو خود را مریض کرد ممکن است آن مرضش با آن دارو درمان بشود ولی مشکل است کسی خود را به امید استغفار یا به امید شفاعت خود را آلوده بکند عمداً و بعد موفّق بشود به طهارت، برای اینکه شفاعت در ظرفی نافع است که انسان دینش مرتضا باشد در ظرف شفاعت آن مشفوع له باید دارای دینی باشد مرتضا گرچه اعمال بدی هم دارد. از کجا گناه برای انسان دینی باقی بگذارد؟ این خطر را قرآن به ما گوشزد کرد که گاهی سیّئات صغیره، زمینه سیّئات کبیره فراهم میکند گاهی هم سیّئات کبیره، اکبر کبائر را که شرک است در پی دارد که *«ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوأىٰ أَن کَذَّبُوا»*﴿9﴾ این را در سورهٔ روم به ما هشدار داد. فرمود: اینچنین نیست که هر کسی گناه بکند با ایمان بمیرد و در قیامت دینش مرتضا باشد. تا در ظرف شفاعت دارای دینی باشد که مرضیّ حق باشد.
در آیهٔ 10 سورهٔ روم اینچنین است که *«ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوأىٰ أَن کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَکَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئُونَ»*﴿10﴾ عاقبت بعضی از گنهکاران این است که اصل مبدأ و معاد را منکر میشوند خصیصه شیطان این است که بوسیله گناه در انسان راه پیدا میکند و انسان را از دین بیرون میبرد. چه کسی مطمئن است که بعد از گناه توفیق توبه نصیبش میشود؟ فرمود: *«ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوأىٰ أَن کَذَّبُوا»* اگر به همین تفسیر معروف تفسیر بشود یعنی پایان کار گنهکارانی که گرفتار سیّئات شدند تکذیب خداست. یعنی پایان معصیت کبیره، کفر است. خب چه شخصی اطمینان دارد که بعد از معصیت کبیره، توبه نصیبش میشود یا از شفاعت برخوردار است. این اهانت به شفاعت و توبه است که اگر کسی بگوید چون شفاعتی هست من تن به گناه میدهم. چون استغفاری در پی هست من تن به آلودگی میدهم. اینچنین نیست چنانکه در سورهٔ مبارکهٴ حدید هم این هشدار را به ما داده است در آیهٔ 16 سورهٔ حدید این است فرمود: *«أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَلاَ یَکُونُوا کَالَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَکَثِیرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ»*﴿11﴾ فرمود: مؤمنین، آنها که اصل مبدأ و معاد و وحی را پذیرفتهاند باید بدانند که وقت خشوعشان رسیده است، هنوز وقت آن نرسیده است که بترسند؟
و هر چه زودتر باید این سیّئات را جبران کرد. برای این که در قرآن دو جهت هست که انسان را خاشع کند: اوّل این است که این حق است و انسان در برابر حق باید خاشع باشد دوم آن است که این ذکر خداست و با لسان موعظه بیان شد و انسان در برابر موعظه باید متّعظ باشد. کتابهای علمی و عقلی فقط ممکن است مشتمل حق باشد ولی لسان آنها، لسان هدایت نیست لسان آنها، لسان موعظه نیست شما در هیچ کتاب عقلی و کتاب برهانی نمیبینید که برهان را با موعظه کنار هم ذکر بکند. آن قدرت را ندارند، آن تأثیر را هم حرف آنها ندارد. امّا قرآن کریم در عین حال که برهان بر توحید نقل میکند دستور موعظه هم میدهد چون نور است، هدایت است. تنها کتاب علمی و عقلی نیست مثل کتاب معقول که نیست. فرمود چون این حق است باید در برابر حق خاشع بود و چون یاد خداست باید یاد خدا دلها را خاشع کند این دو سبب در قرآن است که باعث خشوع قلب است: *«أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ»*﴿12﴾ یعنی این دو حدّ وسط است باید اینها قلبشان خاشع بشود. چرا؟ چون قرآن حق است در برابر حق باید خشوع کرد و چون قرآن ذکر خدا و یاد خدا و نام خداست و در برابر نام خدا باید خشوع داشت. *«أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ»*﴿13﴾ این دعوت و هدایت، بعد در کنارش هم یک انذار و هشداری هست. فرمود: *«وَلاَ یَکُونُوا کَالَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ»*﴿14﴾ فرمود: هنوز وقت آن نشده است که از این گروه بپرهیزند و مثل اینها نباشند؟ مثل اهل کتاب نباشند؟ اهل کتاب یک وحی و پیامبری برایشان آمده است اینها کم کم فاصله گرفتند، از دستورات آسمانی جدا شدند این انفصال،اوّل بصورت مکروهات بود بعد معاصی صغیره بود بعد معاصی کبیره بود بعد قلب قسیّ شد اینکه فرمود: *«فطال علیهم الأمد فقست قلوبهم»* نه یعنی تاریخ و زمان طول کشید. اگر تاریخ طول بکشد یا زمان طول بکشد و انسان آن دین را حفظ بکند که عمیقتر میشود. یک مؤمن کهنسال دینش قویتر از یک انسان نوسال است. تنها طول تاریخ نیست یعنی این نسیانشان طولانی شد این تباهیشان طولانی شد این گناه وقتی طولانی بشود زمینهٴ دل را میبندد.
ـ تمثیلی برای قساوت تدریجی قلب
شما در این منطقههای کوهستانی ملاحظه فرمودهاید آن چشمههایی که املاح معدنی دارند اگر این چشمه در 20 سال قبل از یک جای سرسبز بجوشد و حرکت کند چون دارای رسوبات است جلوی راه خود را میبندد. یعنی شما اگر بیست سال قبل یا ده سال قبل از کنار این کوه میگذشتید میدیدید اینجا یک سرزمین سرسبزی است و یک چشمهای هم تازه اینجا جوشیده است چون این چشمه زلال نیست دارای املاح رسوبی است همین که میآید راه خود را میبندد. اوّل آن مزرعه را خشک میکند چون رسوبات دارد. کم کم راه خود را هم میبندد و قدرت حرکت ندارد بعد از چند سال میشود یک تلّی از کوه خیلی از این کوهها در اثر رسوبات این چشمهها هستند که گرفتار املاحند دل اینچنین است این دل اوّل راه خود را میبندد بجای اینکه از این دل ماء معین بجوشد این دل جلوی خود را میبندد یکی از القاب ولیّ عصر اَرواحنا فداه این است که او «ماء معین» است و وارثان انبیا و نائبان آن حضرت و شاگردان آن حضرت هم «ماء معین» هستند. عالم را هم میگویند «ماء معین». چرا عالم ماء معین است؟ برای این که چشمهای جاری است که «تراه العیون و تناله الدّلاء» آن چشمهای که در دل زمین است ماء معین نیست نه چشم او را میبیند و نه دست و طناب به او دسترسی دارد. آن چشمهای که چشم او را میبیند و جاری میشود در دسترس تشنههاست آن را میگویند ماء معین. علم، خصیصهاش این است که از سینه عالم به زبان عالم جریان پیدا میکند بعد بگوش مستمع میرسد از گوش مستمع به قلب او میرسد از قلب او به زبان او در میآید از زبان او به گوش سومی و چهارمی میرسد این آب جاری است این را میگویند علم و عالم هم ماء معین است. و اگر در اسلام عالم ماء معین است و علم ماء معین است کدام علم است که ماء معین است؟ آن علمی که جریان داشته باشد نه آنکه راه خود را ببندد. اگر علمی زلال نباشد و صاف نباشد و خاصیّت زلالیش را از دست بدهد و آلوده باشد راه خود را میبندد. فرمود: *«وَلاَ یَکُونُوا کَالَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ»*﴿15﴾ حالا وقتی این دل قاسی شد همهٔ مبادی و غایات دینی را منکر شد حرف در او اثر نمیکند. بنابراین، ممکن است انسان در درجهٴ اوّل یک مبدیی باشد یک آبی داشته باشد. ولی چون آلوده کرد راه خود را بست حالا هم نمیتواند حرکت کند لذا همانجا خفه میشود و میماند. این چشمهها بعد از یک مدّتی فرو میروند برای اینکه راهی برای رفتن ندارند. این سدّ سنگین که در اثر رسوبات او جلوی راه او را بست باعث شد که او فرو برود. فرمود شما مانند کسانی نباشید که در اثر طول گناه و فراموشی عهد خدا *«قست قلوبهم»* پس بعضی از سیّئات صغیره است که نظیر رسوبات جلوی انسان را میبندد و انسان را به گناه کبیره مبتلا میکند بعد به اکبر کبائر مبتلا میکند.
کیست که اطمینان داشته باشد بعد از گناه موفّق به توبه میشود؟ چه کسی اطمینان دارد که به شفاعت موفّق میشود؟ هیچکسی این اطمینان را ندارد. بنابراین، شفاعت عامل غرور نیست. یک راهی است برای امید که اگر کسی مبتلا شد، توبه راه خوبی است. توبه راه بهشت را به او نشان میدهد. توبه مثل داروست، شفاعت مثل داروست هرگز دارو انسان عاقل را تشویق به مرض نمیکند دارو برای مریض است که اگر کسی در اثر علل قهری بیمار شد، از دارو استفاده کند. نه کسی عمداً خود را مریض کند برای دارو. این چند فرق هست.
ـ «یاعلی»، صدای دق الباب بهشت
امّا روایتی که دیروز از امالی مرحوم صدوق نقل شد دربارهٔ حضرت امیر(سلاماللهعلیه) این است که در مجلس هشتاد و ششم از مجالس مرحوم صدوق که در روز سه شنبه پنج روز مانده به پایان ماه رجب سال 368 هجری این جلسه را مرحوم صدوق داشتهاند و این مطالب را املا کردهاند. در امالی مرحوم صدوق شمارهٴ مجالس هست، تاریخ مجالس هست مثل امالی مرحوم مفید. در آنجا در این مجلس هشتاد و ششم که در روز سهشنبه در سال 368 هجری ایراد فرمودند این چنین است: آن روایت را از ابن عباس نقل میکند که ابن عباس از رسول خدا(صلّىٰ الله علیه و آله) نقل میکند که *«قال انّ حلقة باب الجنّة من یاقوتة حمراء علی صفائح الذهب فإذا دقّت الحلقة علی الصفحة طنّت و قالت یا علیّ»*(16) یعنی کوبه در بهشت از یاقوت سرخ است و صفحهٴ در بهشت طلاست و هر وقت این کوبه بر صفحه در کوبیده شود طنینی دارد و طنین او و صدای کوبه در یا علی است.
گناه به منزلهٴ آتش و اطفاء آن با نماز اوّل وقت
و امّا مطلبی که باز مربوط به بحث خود ماست که احیاناً گناه به منزله آتش است و هستی انسان را از بین میبرد و به انسان شاید توفیق توبه و امثال ذلک ندهد آن را هم مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف امالی نقل کردهاند که هر وقت موقع نماز فرا میرسد فرشتگان الهی مأموریت پیدا میکنند که بگویند: *«قوموا إلى نیرانکم الّتی أوقدتموها علی ظهورکم فأطفؤها بصلاتکم»*(17) این را از امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند که حضرتش میفرماید من از پدرم شنیدم او از پدرش نقل کرد تا رسول خدا(صلّىٰ الله علیه و آله) که فرمود: «ما من صلوة یحضر وقتها» هیچ نمازی وقتش فرا نمیرسد «إلاّ نادىٰ ملک بین یدی النّاس» فرشتهای در پیشاپیش مردم در حضور مردم ندا میکند که «قوموا إلى نیرانکم الّتی اوقدتموها علىٰ ظهورکم فأطفئوها بصلاتکم» یعنی برخیزید آن آتشهایی را که بر پشتتان روشن کردهاید با این نماز اوّل وقت این آتشها را خاموش کنید. معلوم میشود گناه آتش است اگر کسی نتوانست این گناهان را خاموش کند این آتشها به حیات او خاتمه میدهند، دیگر راه برای اینکه در آینده امید توبه یا امید شفاعت داشته باشد نیست.
ـ شفاعت قرآن در روایات
و امّا آن روایتی که چند روز قبل از کافی نقل شده است در رابطه با شفاعت قرآن این را به عنوان آخرین بحث شفاعت در این قسمت تبرّکاً نقل کنیم. مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در کتاب فضل القرآن، اوّلین حدیثی که نقل میکند به عنوان فضل قرآن این را از امام باقر(سلاماللهعلیه) نقل میکند. که امام باقر به این راوی بنام سعد میفرماید: «یا سعد تعلّموا القرآن» قرآن را یاد بگیرید. «فإنّ القرآن یأتی یوم القیامة فی أحسن صورة نظر إلیها الخلق» در قیامت به بهترین صورت محشور میشود «و النّاس صفوف عشرون و مائة ألف صفّ» مردم صفهای فراوانی دارند صد و بیست هزار صف در قیامت هست شاید ناظر به کثرت صفوف باشد «ثمانون ألف صفّ اُمّة محمّد(صلّیالله علیه و آله و سلّم) و أربعون ألف صفّ من سائر الأُمم» هشتاد هزار صف از امّتان خاتم انبیا(علیه آلاف التحیّة و الثّناء) هستند و چهل هزار صف از سایر امم، این قرآن که عبور میکند «یأتی علی صفّ المسلمین فی صورة رجل» از کنار صف مسلمانها عبور میکند به صورت یک مسلمان خوب، به صورت یک مرد نورانی «فیسلّم فینظرون إلیه ثمّ یقولون لا إله إلاّ الله الحلیم الکریم إنّ هذا الرّجل من المسلمین نعرفه بنعته و صفته غیر إنّه کان أشدّ اجتهاداً منّا فی القرآن» به صف مسلمانها که میرسد مسلمانها میگویند این مردی است از ما، منتها او از ما بهتر قرآن میخواند و عمل میکرد لذا از ما نورانیتر است. تا اینکه از صف اینها هم میگذرد اینها خیال میکنند که از مسلمانهاست «فمن هناک أُعطی من البهاء و الجمال و النّور ما لم نُعْطَه» او یک نورانیّتی دارد که ما نداریم چون از ما بالاتر بود. «ثمّ یجاوز حتّی یأتی علی صفّ الشّهداء» از صف مسلمین عادی میگذرد به صف شهدا میرسد «فینظر إلیه الشهداء» شهدا به قرآن نگاه میکنند میگویند به اینکه «لا إله إلاّ الله الرّبّ الرّحیم إنّ هذا الرّجل من الشّهداء نعرفه بسمته و صفته غیر أنّه من شهداء البحر» شهدا میگویند به اینکه این شهید است مثل ماست امّا اینکه او از ما بالاتر است برای اینکه او در دریا شربت شهادت نوشید ما در صحرا شربت شهادت نوشیدیم این از ما بالاتر است. «فمن هناک أُعطی من البهاء و الفضل ما لم نُعْطَه» وقتی از صف شهدا میگذرد معلوم میشود که از آنها هم نیست. «قال فیتجاوز حتّی یأتی صفّ شهداء البحر فی صورة شهید فینظر الیه شهداء البحر فیکثر تعجّبهم و یقولون: إنّ هذا من شهداء البحر نعرفه بسمته و صفته غیر أنّ الجزیرة الّتی أُصیب فیها کانت أعظم هولاً من الجزیرة الّتی أُصِبْنا فیها» این در یک جزیرهای شهید شده که سختیش بیش از جزیرهای بود که ما شربت شهادت نوشیدیم این از شهدای بحر هست لذا از ما بالاتر است و ما او را به خوبی میشناسیم همهٔ اینها ملاحظه میفرمایید که میگویند ما قرآن را میشناسیم «فمن هناک أُعطی من البهاء و الجمال و النّور ما لم نُعْطَه ثمّ یجاوز حتّی یأتی صفّ النبیّین و المرسلین فی صورة نبیّ مرسل فینظر النبیّون و المرسلون إلیه فیشتدّ لذلک تعجّبهم و یقولون: لا إله إلاّ الله الحلیم الکریم إنّ هذا النّبیّ مرسل نعرفه بسمته و صفته غیر أنّه أُعْطِیَ فضلاً کثیراً»؛ انبیا میگویند این از انبیا است ما او را به خوبی میشناسیم با نشانه و صفت او را میشناسیم ولی درجهٴ رسالت و نبوّت او از ما بالاتر است لذا از نورانیّت بیشتری برخوردار شد. آنگاه انبیا همه جمع میشوند «فیجتمعون فیأتون رسول الله(صلّىٰ الله علیه و آله) فیسألونه و یقولون: یا محمّد من هذا؟» همهٴ انبیا میآیند حضور حضرت خاتم از حضرت میپرسند این بزرگوار کیست؟ آنگاه رسول خدا(علیه آلاف التحیّة و الثّناء) میفرماید: «هذا حجّة الله علی خلقه» این حجّت خداست «فیسلّم» قرآن از صفت انبیا هم پس از سلام میگذرد «ثمّ یجاوز حتّی یأتی علی صفّ الملائکة فی صورة ملک مقرّب» به صف فرشتگان که میرسد به صورت یک فرشته مقرّب ظهور میکند «فتنظر إلیه الملائکة فیشتدّ تعجّبهم و یکبر ذلک علیهم لما رأوا من فضله و یقولون: تعالیٰ ربّنا و تقدّس إنّ هذا العبد من الملائکة نعرفه بسمته و صفته غیر أنّه کان أقرب الملائکة إلی عزّ و جلّ مقاماً فمن هناک أُلبس من النّور و الجمال ما لم نلبس» همهٔ فرشتگان میگویند ما او را میشناسیم او یک فرشتهای است از ما مقرّبتر لذا نور بهتر به او داده شده است. تا اینکه از صف فرشتگان هم میگذرد «ثمّ یجاوز حتّی ینتهی إلى ربّ العزّة تبارک و تعالى فیخرّ تحت العرش فینادیه تبارک و تعالی» به پیشگاه خدای سبحان میرود و سجدهای دارد و تواضع و خشوعی دارد. آنگاه خدای سبحان میفرماید: «یا حجّتی فی الأرض و کلامی الصادق الناطق إرفع رأسک و سل تعط و اشفع تُشَفَّع»(18)؛ خدای سبحان به قرآن میفرماید: ای کلام من، ای حجّت من، ای کلام صادق و ناطق من سربردار، سؤال کن به تو میدهم شفاعت کن که شفاعت تو مقبول است. این است که قرآن حق شفاعت دارد.
سؤال ...
جواب: رنج آنها بیشتر است. «أفضل الأعمال أحمزها»(19) اگر یک کسی بداند بجایی دسترسی پیدا میکند که قبر او به بازماندگانش ارائه نمیشود. فداکاری بیشتری میخواهد تا یک کسی که قبر او را با سلام و صلوات مردم زیارت کنند، نعش او را پیکر او را، با تجلیل تشییع کنند. خب اینها فرق دارد. پیش خداوند یکسان است امّا از این طرف خضوع این بنده بیشتر است. و کسی بین آسمان و زمین خود را در اختیار قرآن قرار بدهد بگوید این من و این بدن من. هرچه میخواهی بکن. فداکاری بیشتری میخواهد. کسی که اصلاً نه از قبر او نشانی است نه از بدن او نشانی است، یک چنین فداکاری داشته باشد البته گذشتش بیشتر است درجهاش بیشتر است.
این حدیث شریف را تا آخر ملاحظه میفرمایید. در پایان میفرماید به اینکه به امام باقر(سلام الله علیه) عرض کرد مگر قرآن حرف میزند؟ مگر قرآن سخن میگوید که از صفوف آنها میگذرد؟ فرمود آری قرآن حرف میزند، نماز حرف میزند. مگر حرف نماز را نمیشنوی که *«إنّ الصّلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر»*﴿20﴾ معلوم میشود غیر از این الفاظ، غیر از این مفاهیم حصولی، غیر از این صورت ذهنی که در ذهن انسان است و انسان متأسفانه از اینها متأثّر نمیشود یک حقیقت دیگری هم دارد که در قیامت این حقایق ظهور میکند. برای اهل معنا در دنیا هم ظهور میکند. انسان حرف نماز را میشنود، دستور و فرمان نماز را میشنود. نماز با انسان سخن میگوید که این کار بد را نکن. *«إنّ الصّلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر»* و همهٔ اینها در روز قیامت ظهور میکند نه اینکه اینها فقط تمثیل و تشبیه باشد. اینها حقایقی است که بصورت تجسّم عقاید و تجسّم اخلاق و تجسّم اعمال با ما در میان گذاشتهاند. وگرنه اینها سخن میگویند و در قیامت سخن اینها روشن میشود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
پاورقیها:
﴿1﴾ سورهٔ جاثیه، آیهٔ 26.
﴿2﴾ سورهٔ کهف، آیهٔ 35.
﴿3﴾ سورهٔ کهف، آیهٔ 36.
﴿4﴾ سورهٔ کهف، آیهٔ 36.
﴿5﴾ سورهٔ بقره، آیهٔ 80.
﴿6﴾ سورهٔ صافّات، آیهٔ 25.
﴿7﴾ سورهٔ صافّات، آیهٔ 24.
(8) المیزان، ج 1، ص 166.
﴿9﴾ سورهٔ روم، آیهٔ 10.
﴿10﴾ سورهٔ روم، آیهٔ 10.
﴿11﴾ سورهٔ حدید، آیهٔ 16.
﴿12﴾ سورهٔ حدید، آیهٔ 16.
﴿13﴾ سورهٔ حدید، آیهٔ 16.
﴿14﴾ سورهٔ حدید، آیهٔ 16.
﴿15﴾ سورهٔ حدید، آیهٔ 16.
(16) الأمالی للصدوق، المجلس السادس والثمانون، ص 588 ـ 589.
(17) الاأمالی للصدوق، المجلس الخامس والسبعون، ص 496.
(18) الکافی، ج 2، ص 596 ـ 598.
(19) مفتاح الفلاح، ص 45؛ بحار، ج 67، ص 190.
﴿20﴾ سورهٔ عنکبوت، آیهٔ 45.
- ادامه مبحث شفاعت
- شفاعت در روایات
- تشبیه شفاعت به دارو
- شفاعت شامل خطاهای غیر عمدی است
-شفاعت قرآن
- پندارهای باطل بنیاسرائیل
- نژادپرستی بنیاسرائیل
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
وَاتَّقُوا یَوْماً لاَ تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَلاَ یُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ یُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلاَ هُمْ یُنْصَرُونَ
مشرکین عموماً و همچنین بسیاری از اهل کتاب یا دربارهٔ معاد اصلاً نمیاندیشیدند یا اگر اندیشهای داشتند قیامت را مثل دنیا میپنداشتند وثنیّین اصلاً منکر معاد بودند میگفتند انسان با مرگ نابود میشود و میگفتند بر فرض قیامت هم باشد مثل دنیاست همان طور که در دنیا ما مرفّهیم و مورد قبول و عنایت بتها هستیم در آخرت هم اینچنین است. قرآن کریم میفرماید: یقیناً آخرت هست و یقیناً آخرت غیر از دنیاست. این دو مطلب را دربارهٔ قیامت بیان میکند میفرماید به اینکه آنچه که شما دربارهٔ قیامت میپندارید که میگویید: شاید نباشد بر فرض هم باشد مثل دنیاست اینچنین نیست قیامت یقیناً موجود است روزی است که *«لا ریب فیه»*﴿1﴾ و یقیناً هم نظام قیامت غیر از نظام دنیاست. در سورهٔ کهف وقتی جریان آن متمکّن را نقل میکند میگوید به این که آیهٔ 35 و 36 سورهٴ کهف اینست که آن متمکّنی که وارد باغش شد *«وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هٰذِهِ أَبَداً»*﴿2﴾ وارد باغ پرثمری شد و گفت هرگز این باغ از بین نمیرود و یک ملک نمیر است آنگاه گفت: *«و ما أظنّ السّاعة قائمة»*﴿3﴾ فکر نمیکنم قیامتی باشد بر فرض قیامت هم باشد *«وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَى رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْهَا مُنقَلَباً»*﴿4﴾ اگر چنانچه قیامت هم باشد ما را در قیامت بیش از دنیا پاداش و نعمت میدهند زیرا ما مورد عنایت خدائیم که در دنیا به ما مال داد این دو خیال باطل را وحی الهی از ذهن اینها گرفت فرمود: اینچنین نیست که قیامت یک امر مردّدی باشد بلکه امری است *«لا ریب فیه»* تردید ناپذیر و اینچنین نیست که نظام قیامت مثل دنیا باشد یقیناً در قیامت نه شفاعت است و نه عدل است یعنی عِدلپذیری و نه فدیهپذیری است و نه نصرت است و نه جزاء.
این دو فکر را از ذهن وثنیّین و همچنین از ذهن بنیاسراییل که فکر میکردند ما از یک نژاد برتر هستیم و فرزند اسراییل(سلاماللهعلیه) هستیم *«لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُودَةً»*﴿5﴾ این دو مطلب را از ذهنهای اینها بدور داشت آنگاه فرمود: به این که هیچ جایی برای نصرت نیست. شما منصور نخواهید بود. یعنی نه تنها عِدلی و عَدلی از شما پذیرفته نمیشود. فدیهای از شما پذیرفته نمیشود. شفاعتی از شما مقبول نخواهد شد، کسی هم به فکر شما نیست. بالقول المطلق شما از نصرت برخوردار نیستید. که این جمله آخر آیهٔ محل بحث این است که *«و لا هم ینصرون»*.
این *«و لا هم ینصرون»* برای آن است که معمولاً ستمکارها در دنیا کمک یکدیگرند. این صحنه را خدای سبحان در قیامت تشریح میکند میفرماید به اینکه در قیامت ما دستور میدهیم که این تبهکاران را بازداشت کنند. از آنها سؤال میکنیم که *«ما لکم لا تناصرون»*﴿6﴾ چرا امروز به فکر یکدیگر نیستید و یکدیگر را یاری نمیکنید؟ در سورهٔ صافّات آیهٔ 24 و 25 این است که: *«و قفوهم إنّهم مسئولون»*﴿7﴾ به عدهای اجازه عبور میدهند که اینها از صراط مستقیم بگذرند اینها مؤمنانند. دربارهٔ عدّهای دستور توقّف و بازداشت میدهند. فرمود: *«و قفوهم»* «قف» هم لازم است هم متعدّی هم به معنای «بایست» هم به معنای «نگهدار». یعنی بازداشت کن. خدای سبحان به فرشتگان دستور میدهد که *«قفوهم»* یعنی بازداشت کنید آنها را چرا؟ برای اینکه *«إنّهم مسئولون»* اینها باید سؤال بشوند سؤالی که از اینها به عمل میآید این است که *«ما لکم لا تناصرون»*؛ چرا بفکر نصرت یکدیگر نیستید. در دنیا با نصرت یکدیگر تباهی را مرتکب میشدید امروز چرا قدرت نصرت ندارید که یکدیگر را یاری کنید؟ احدی امروز ناصر شما نیست این همان *«و لا هم ینصرون»* است که در آیهٔ محلّ بحث است.
ـ شفاعت به منزلهٴ دارو و درمان
در تتمه مسأله شفاعت گرچه بحثهای شفاعت در آیات دیگر ممکن است بخواست خدا بیاید این نکته باید به عرض برسد که شفاعت هرگز عامل غرور نیست. شفاعت در حدّ علاج است همان طوری که هیچ دارویی، انسان عاقل را تشویق به مرض نمیکند. شفاعت، توبه اینگونه از علل و عوامل بخشایش علاجی هرگز انسان عاقل را وادار به گناه نمیکنند و عامل غرور نخواهند بود. اگر گفتند برای فلان درد، دارویی اختراع شده است این دارو، انسان را مغرور نمیکند که خود را مریض کند. دارو برای آن است که اگر کسی مریض شد، درمان بشود. دارو که انسان را تشویق به مرض نمیکند در فقه این مثال هست میگویند: قاعدهٴ «من ادرک» برای فوات قهری است نه برای تفویت عمدی. قاعدهٴ «من ادرک» آن است که اگر کسی وقتش به پایان رسید بیش از وقت یک رکعت نماز نمانده است یک رکعت نماز را در وقت ادراک بکند مثل آن است که همهٔ وقت را ادراک کرده است یعنی اگر کسی پنج رکعت نماز را میتواند بخواهد چهار رکعت نماز ظهر و یک رکعت نماز عصر و بیش از این وقت ندارد چهار رکعت نماز ظهر میتواند بخواند که یک مقدارش در وقت اختصاصی عصر قرار میگیرد یک رکعت نماز عصر را هم میتواند بخواند بقیه نماز عصر را در خارج وقت، اینجا گفتهاند قصد أدا هم میتواند بکند. اگر کسی یک رکعت را در وقت ادراک کرده است مثل آن است که همهٔ وقت را ادراک بکند. این قاعدهٴ «من ادرک»، مربوط به فوات قهری است نه تفویت عمدی. یعنی اگر کسی در اثر عذر گرفتار شد وقتش به پایان رسید اگر یک رکعت نماز را در وقت درک بکند مثل آن است که همهٔ نماز را در وقت درک کرده است به منزله اداست. این است که میگویند: «من أدرک رکعة فی الوقت کمن أدرک جمیعاً» این مال فوات قهری است نه مال تفویت عمدی که اگر کسی عمداً نمازش را به تأخیر بیاندازد که فقط وقت یک رکعت داشته باشد توبه نظیر قاعدهٴ من أدرک است که اگر کسی گرفتار شد مبتلا به گناه شد راه درمانش باز است شفاعت به منزلهٴ قاعدهٴ «من أدرک» است که اگر کسی گرفتار شد و دستش به جایی نرسید ممکن است در اثر شفاعت راهی به بهشت پیدا کند، نه اینکه عمداً گناه کند به بهانه شفاعت. نظیر اینکه عمداً وقت را به تأخیر بیندازد به تمسّک به قاعده «من ادرک» یا عمداً خود را مریض کند. به بهانه اینکه داروی فلان درد و فلان مرض اختراع شده است.
گناه کردن به اعتماد شفاعت و توبه دارای کیفر مضاعف
دارو اگر اختراع شد برای آن است که مریض را درمان کند نه انسان سالم را اجازه بدهد که خود را مریض کند، مضافاً به اینکه در مرضهای عادی ممکن است اگر یک کسی به اعتماد دارو فریب بخورد خود را مریض بکند آن دارو او را معالجه بکند ولی اگر کسی خواست به اعتماد شفاعت یا به اعتماد توبه تن به گناهد بدهد این احیاناً به تعبیر سیّدنا الاُٰٰستاد(رضوان الله علیه) گرفتار گناه مضاعف است.(8) این اهانت به توبه و شفاعت است اگر کسی توبه و استغفار و شفاعت را مجوّز گناه بداند بگوید چون شفاعت هست من گناه میکنم خب حتماً شفاعت میکنند یا استغفار چون هست من معصیت میکنم بعد استغفار میکنم این اهانت به استغفار است. استغفار مجوّز گناه نیست استغفار برای کسی است که احیاناً به دام گناه مبتلا شد. نه اینکه انسان را اجازه بدهد و بگوید تو گناه بکن بعد استغفار میکنی. این سبک گرفتن و استهزا به استغفار است که خود معصیت دیگر است اینچنین نیست که هر کسی به استغفار و توبه موفّق بشود. ممکن است کسی بیمار بشود و بعد آن دارو او را درمان بکند و اگر کسی به اعتماد دارو خود را مریض کرد ممکن است آن مرضش با آن دارو درمان بشود ولی مشکل است کسی خود را به امید استغفار یا به امید شفاعت خود را آلوده بکند عمداً و بعد موفّق بشود به طهارت، برای اینکه شفاعت در ظرفی نافع است که انسان دینش مرتضا باشد در ظرف شفاعت آن مشفوع له باید دارای دینی باشد مرتضا گرچه اعمال بدی هم دارد. از کجا گناه برای انسان دینی باقی بگذارد؟ این خطر را قرآن به ما گوشزد کرد که گاهی سیّئات صغیره، زمینه سیّئات کبیره فراهم میکند گاهی هم سیّئات کبیره، اکبر کبائر را که شرک است در پی دارد که *«ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوأىٰ أَن کَذَّبُوا»*﴿9﴾ این را در سورهٔ روم به ما هشدار داد. فرمود: اینچنین نیست که هر کسی گناه بکند با ایمان بمیرد و در قیامت دینش مرتضا باشد. تا در ظرف شفاعت دارای دینی باشد که مرضیّ حق باشد.
در آیهٔ 10 سورهٔ روم اینچنین است که *«ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوأىٰ أَن کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَکَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئُونَ»*﴿10﴾ عاقبت بعضی از گنهکاران این است که اصل مبدأ و معاد را منکر میشوند خصیصه شیطان این است که بوسیله گناه در انسان راه پیدا میکند و انسان را از دین بیرون میبرد. چه کسی مطمئن است که بعد از گناه توفیق توبه نصیبش میشود؟ فرمود: *«ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوأىٰ أَن کَذَّبُوا»* اگر به همین تفسیر معروف تفسیر بشود یعنی پایان کار گنهکارانی که گرفتار سیّئات شدند تکذیب خداست. یعنی پایان معصیت کبیره، کفر است. خب چه شخصی اطمینان دارد که بعد از معصیت کبیره، توبه نصیبش میشود یا از شفاعت برخوردار است. این اهانت به شفاعت و توبه است که اگر کسی بگوید چون شفاعتی هست من تن به گناه میدهم. چون استغفاری در پی هست من تن به آلودگی میدهم. اینچنین نیست چنانکه در سورهٔ مبارکهٴ حدید هم این هشدار را به ما داده است در آیهٔ 16 سورهٔ حدید این است فرمود: *«أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَلاَ یَکُونُوا کَالَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَکَثِیرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ»*﴿11﴾ فرمود: مؤمنین، آنها که اصل مبدأ و معاد و وحی را پذیرفتهاند باید بدانند که وقت خشوعشان رسیده است، هنوز وقت آن نرسیده است که بترسند؟
و هر چه زودتر باید این سیّئات را جبران کرد. برای این که در قرآن دو جهت هست که انسان را خاشع کند: اوّل این است که این حق است و انسان در برابر حق باید خاشع باشد دوم آن است که این ذکر خداست و با لسان موعظه بیان شد و انسان در برابر موعظه باید متّعظ باشد. کتابهای علمی و عقلی فقط ممکن است مشتمل حق باشد ولی لسان آنها، لسان هدایت نیست لسان آنها، لسان موعظه نیست شما در هیچ کتاب عقلی و کتاب برهانی نمیبینید که برهان را با موعظه کنار هم ذکر بکند. آن قدرت را ندارند، آن تأثیر را هم حرف آنها ندارد. امّا قرآن کریم در عین حال که برهان بر توحید نقل میکند دستور موعظه هم میدهد چون نور است، هدایت است. تنها کتاب علمی و عقلی نیست مثل کتاب معقول که نیست. فرمود چون این حق است باید در برابر حق خاشع بود و چون یاد خداست باید یاد خدا دلها را خاشع کند این دو سبب در قرآن است که باعث خشوع قلب است: *«أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ»*﴿12﴾ یعنی این دو حدّ وسط است باید اینها قلبشان خاشع بشود. چرا؟ چون قرآن حق است در برابر حق باید خشوع کرد و چون قرآن ذکر خدا و یاد خدا و نام خداست و در برابر نام خدا باید خشوع داشت. *«أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ»*﴿13﴾ این دعوت و هدایت، بعد در کنارش هم یک انذار و هشداری هست. فرمود: *«وَلاَ یَکُونُوا کَالَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ»*﴿14﴾ فرمود: هنوز وقت آن نشده است که از این گروه بپرهیزند و مثل اینها نباشند؟ مثل اهل کتاب نباشند؟ اهل کتاب یک وحی و پیامبری برایشان آمده است اینها کم کم فاصله گرفتند، از دستورات آسمانی جدا شدند این انفصال،اوّل بصورت مکروهات بود بعد معاصی صغیره بود بعد معاصی کبیره بود بعد قلب قسیّ شد اینکه فرمود: *«فطال علیهم الأمد فقست قلوبهم»* نه یعنی تاریخ و زمان طول کشید. اگر تاریخ طول بکشد یا زمان طول بکشد و انسان آن دین را حفظ بکند که عمیقتر میشود. یک مؤمن کهنسال دینش قویتر از یک انسان نوسال است. تنها طول تاریخ نیست یعنی این نسیانشان طولانی شد این تباهیشان طولانی شد این گناه وقتی طولانی بشود زمینهٴ دل را میبندد.
ـ تمثیلی برای قساوت تدریجی قلب
شما در این منطقههای کوهستانی ملاحظه فرمودهاید آن چشمههایی که املاح معدنی دارند اگر این چشمه در 20 سال قبل از یک جای سرسبز بجوشد و حرکت کند چون دارای رسوبات است جلوی راه خود را میبندد. یعنی شما اگر بیست سال قبل یا ده سال قبل از کنار این کوه میگذشتید میدیدید اینجا یک سرزمین سرسبزی است و یک چشمهای هم تازه اینجا جوشیده است چون این چشمه زلال نیست دارای املاح رسوبی است همین که میآید راه خود را میبندد. اوّل آن مزرعه را خشک میکند چون رسوبات دارد. کم کم راه خود را هم میبندد و قدرت حرکت ندارد بعد از چند سال میشود یک تلّی از کوه خیلی از این کوهها در اثر رسوبات این چشمهها هستند که گرفتار املاحند دل اینچنین است این دل اوّل راه خود را میبندد بجای اینکه از این دل ماء معین بجوشد این دل جلوی خود را میبندد یکی از القاب ولیّ عصر اَرواحنا فداه این است که او «ماء معین» است و وارثان انبیا و نائبان آن حضرت و شاگردان آن حضرت هم «ماء معین» هستند. عالم را هم میگویند «ماء معین». چرا عالم ماء معین است؟ برای این که چشمهای جاری است که «تراه العیون و تناله الدّلاء» آن چشمهای که در دل زمین است ماء معین نیست نه چشم او را میبیند و نه دست و طناب به او دسترسی دارد. آن چشمهای که چشم او را میبیند و جاری میشود در دسترس تشنههاست آن را میگویند ماء معین. علم، خصیصهاش این است که از سینه عالم به زبان عالم جریان پیدا میکند بعد بگوش مستمع میرسد از گوش مستمع به قلب او میرسد از قلب او به زبان او در میآید از زبان او به گوش سومی و چهارمی میرسد این آب جاری است این را میگویند علم و عالم هم ماء معین است. و اگر در اسلام عالم ماء معین است و علم ماء معین است کدام علم است که ماء معین است؟ آن علمی که جریان داشته باشد نه آنکه راه خود را ببندد. اگر علمی زلال نباشد و صاف نباشد و خاصیّت زلالیش را از دست بدهد و آلوده باشد راه خود را میبندد. فرمود: *«وَلاَ یَکُونُوا کَالَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ»*﴿15﴾ حالا وقتی این دل قاسی شد همهٔ مبادی و غایات دینی را منکر شد حرف در او اثر نمیکند. بنابراین، ممکن است انسان در درجهٴ اوّل یک مبدیی باشد یک آبی داشته باشد. ولی چون آلوده کرد راه خود را بست حالا هم نمیتواند حرکت کند لذا همانجا خفه میشود و میماند. این چشمهها بعد از یک مدّتی فرو میروند برای اینکه راهی برای رفتن ندارند. این سدّ سنگین که در اثر رسوبات او جلوی راه او را بست باعث شد که او فرو برود. فرمود شما مانند کسانی نباشید که در اثر طول گناه و فراموشی عهد خدا *«قست قلوبهم»* پس بعضی از سیّئات صغیره است که نظیر رسوبات جلوی انسان را میبندد و انسان را به گناه کبیره مبتلا میکند بعد به اکبر کبائر مبتلا میکند.
کیست که اطمینان داشته باشد بعد از گناه موفّق به توبه میشود؟ چه کسی اطمینان دارد که به شفاعت موفّق میشود؟ هیچکسی این اطمینان را ندارد. بنابراین، شفاعت عامل غرور نیست. یک راهی است برای امید که اگر کسی مبتلا شد، توبه راه خوبی است. توبه راه بهشت را به او نشان میدهد. توبه مثل داروست، شفاعت مثل داروست هرگز دارو انسان عاقل را تشویق به مرض نمیکند دارو برای مریض است که اگر کسی در اثر علل قهری بیمار شد، از دارو استفاده کند. نه کسی عمداً خود را مریض کند برای دارو. این چند فرق هست.
ـ «یاعلی»، صدای دق الباب بهشت
امّا روایتی که دیروز از امالی مرحوم صدوق نقل شد دربارهٔ حضرت امیر(سلاماللهعلیه) این است که در مجلس هشتاد و ششم از مجالس مرحوم صدوق که در روز سه شنبه پنج روز مانده به پایان ماه رجب سال 368 هجری این جلسه را مرحوم صدوق داشتهاند و این مطالب را املا کردهاند. در امالی مرحوم صدوق شمارهٴ مجالس هست، تاریخ مجالس هست مثل امالی مرحوم مفید. در آنجا در این مجلس هشتاد و ششم که در روز سهشنبه در سال 368 هجری ایراد فرمودند این چنین است: آن روایت را از ابن عباس نقل میکند که ابن عباس از رسول خدا(صلّىٰ الله علیه و آله) نقل میکند که *«قال انّ حلقة باب الجنّة من یاقوتة حمراء علی صفائح الذهب فإذا دقّت الحلقة علی الصفحة طنّت و قالت یا علیّ»*(16) یعنی کوبه در بهشت از یاقوت سرخ است و صفحهٴ در بهشت طلاست و هر وقت این کوبه بر صفحه در کوبیده شود طنینی دارد و طنین او و صدای کوبه در یا علی است.
گناه به منزلهٴ آتش و اطفاء آن با نماز اوّل وقت
و امّا مطلبی که باز مربوط به بحث خود ماست که احیاناً گناه به منزله آتش است و هستی انسان را از بین میبرد و به انسان شاید توفیق توبه و امثال ذلک ندهد آن را هم مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف امالی نقل کردهاند که هر وقت موقع نماز فرا میرسد فرشتگان الهی مأموریت پیدا میکنند که بگویند: *«قوموا إلى نیرانکم الّتی أوقدتموها علی ظهورکم فأطفؤها بصلاتکم»*(17) این را از امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند که حضرتش میفرماید من از پدرم شنیدم او از پدرش نقل کرد تا رسول خدا(صلّىٰ الله علیه و آله) که فرمود: «ما من صلوة یحضر وقتها» هیچ نمازی وقتش فرا نمیرسد «إلاّ نادىٰ ملک بین یدی النّاس» فرشتهای در پیشاپیش مردم در حضور مردم ندا میکند که «قوموا إلى نیرانکم الّتی اوقدتموها علىٰ ظهورکم فأطفئوها بصلاتکم» یعنی برخیزید آن آتشهایی را که بر پشتتان روشن کردهاید با این نماز اوّل وقت این آتشها را خاموش کنید. معلوم میشود گناه آتش است اگر کسی نتوانست این گناهان را خاموش کند این آتشها به حیات او خاتمه میدهند، دیگر راه برای اینکه در آینده امید توبه یا امید شفاعت داشته باشد نیست.
ـ شفاعت قرآن در روایات
و امّا آن روایتی که چند روز قبل از کافی نقل شده است در رابطه با شفاعت قرآن این را به عنوان آخرین بحث شفاعت در این قسمت تبرّکاً نقل کنیم. مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در کتاب فضل القرآن، اوّلین حدیثی که نقل میکند به عنوان فضل قرآن این را از امام باقر(سلاماللهعلیه) نقل میکند. که امام باقر به این راوی بنام سعد میفرماید: «یا سعد تعلّموا القرآن» قرآن را یاد بگیرید. «فإنّ القرآن یأتی یوم القیامة فی أحسن صورة نظر إلیها الخلق» در قیامت به بهترین صورت محشور میشود «و النّاس صفوف عشرون و مائة ألف صفّ» مردم صفهای فراوانی دارند صد و بیست هزار صف در قیامت هست شاید ناظر به کثرت صفوف باشد «ثمانون ألف صفّ اُمّة محمّد(صلّیالله علیه و آله و سلّم) و أربعون ألف صفّ من سائر الأُمم» هشتاد هزار صف از امّتان خاتم انبیا(علیه آلاف التحیّة و الثّناء) هستند و چهل هزار صف از سایر امم، این قرآن که عبور میکند «یأتی علی صفّ المسلمین فی صورة رجل» از کنار صف مسلمانها عبور میکند به صورت یک مسلمان خوب، به صورت یک مرد نورانی «فیسلّم فینظرون إلیه ثمّ یقولون لا إله إلاّ الله الحلیم الکریم إنّ هذا الرّجل من المسلمین نعرفه بنعته و صفته غیر إنّه کان أشدّ اجتهاداً منّا فی القرآن» به صف مسلمانها که میرسد مسلمانها میگویند این مردی است از ما، منتها او از ما بهتر قرآن میخواند و عمل میکرد لذا از ما نورانیتر است. تا اینکه از صف اینها هم میگذرد اینها خیال میکنند که از مسلمانهاست «فمن هناک أُعطی من البهاء و الجمال و النّور ما لم نُعْطَه» او یک نورانیّتی دارد که ما نداریم چون از ما بالاتر بود. «ثمّ یجاوز حتّی یأتی علی صفّ الشّهداء» از صف مسلمین عادی میگذرد به صف شهدا میرسد «فینظر إلیه الشهداء» شهدا به قرآن نگاه میکنند میگویند به اینکه «لا إله إلاّ الله الرّبّ الرّحیم إنّ هذا الرّجل من الشّهداء نعرفه بسمته و صفته غیر أنّه من شهداء البحر» شهدا میگویند به اینکه این شهید است مثل ماست امّا اینکه او از ما بالاتر است برای اینکه او در دریا شربت شهادت نوشید ما در صحرا شربت شهادت نوشیدیم این از ما بالاتر است. «فمن هناک أُعطی من البهاء و الفضل ما لم نُعْطَه» وقتی از صف شهدا میگذرد معلوم میشود که از آنها هم نیست. «قال فیتجاوز حتّی یأتی صفّ شهداء البحر فی صورة شهید فینظر الیه شهداء البحر فیکثر تعجّبهم و یقولون: إنّ هذا من شهداء البحر نعرفه بسمته و صفته غیر أنّ الجزیرة الّتی أُصیب فیها کانت أعظم هولاً من الجزیرة الّتی أُصِبْنا فیها» این در یک جزیرهای شهید شده که سختیش بیش از جزیرهای بود که ما شربت شهادت نوشیدیم این از شهدای بحر هست لذا از ما بالاتر است و ما او را به خوبی میشناسیم همهٔ اینها ملاحظه میفرمایید که میگویند ما قرآن را میشناسیم «فمن هناک أُعطی من البهاء و الجمال و النّور ما لم نُعْطَه ثمّ یجاوز حتّی یأتی صفّ النبیّین و المرسلین فی صورة نبیّ مرسل فینظر النبیّون و المرسلون إلیه فیشتدّ لذلک تعجّبهم و یقولون: لا إله إلاّ الله الحلیم الکریم إنّ هذا النّبیّ مرسل نعرفه بسمته و صفته غیر أنّه أُعْطِیَ فضلاً کثیراً»؛ انبیا میگویند این از انبیا است ما او را به خوبی میشناسیم با نشانه و صفت او را میشناسیم ولی درجهٴ رسالت و نبوّت او از ما بالاتر است لذا از نورانیّت بیشتری برخوردار شد. آنگاه انبیا همه جمع میشوند «فیجتمعون فیأتون رسول الله(صلّىٰ الله علیه و آله) فیسألونه و یقولون: یا محمّد من هذا؟» همهٴ انبیا میآیند حضور حضرت خاتم از حضرت میپرسند این بزرگوار کیست؟ آنگاه رسول خدا(علیه آلاف التحیّة و الثّناء) میفرماید: «هذا حجّة الله علی خلقه» این حجّت خداست «فیسلّم» قرآن از صفت انبیا هم پس از سلام میگذرد «ثمّ یجاوز حتّی یأتی علی صفّ الملائکة فی صورة ملک مقرّب» به صف فرشتگان که میرسد به صورت یک فرشته مقرّب ظهور میکند «فتنظر إلیه الملائکة فیشتدّ تعجّبهم و یکبر ذلک علیهم لما رأوا من فضله و یقولون: تعالیٰ ربّنا و تقدّس إنّ هذا العبد من الملائکة نعرفه بسمته و صفته غیر أنّه کان أقرب الملائکة إلی عزّ و جلّ مقاماً فمن هناک أُلبس من النّور و الجمال ما لم نلبس» همهٔ فرشتگان میگویند ما او را میشناسیم او یک فرشتهای است از ما مقرّبتر لذا نور بهتر به او داده شده است. تا اینکه از صف فرشتگان هم میگذرد «ثمّ یجاوز حتّی ینتهی إلى ربّ العزّة تبارک و تعالى فیخرّ تحت العرش فینادیه تبارک و تعالی» به پیشگاه خدای سبحان میرود و سجدهای دارد و تواضع و خشوعی دارد. آنگاه خدای سبحان میفرماید: «یا حجّتی فی الأرض و کلامی الصادق الناطق إرفع رأسک و سل تعط و اشفع تُشَفَّع»(18)؛ خدای سبحان به قرآن میفرماید: ای کلام من، ای حجّت من، ای کلام صادق و ناطق من سربردار، سؤال کن به تو میدهم شفاعت کن که شفاعت تو مقبول است. این است که قرآن حق شفاعت دارد.
سؤال ...
جواب: رنج آنها بیشتر است. «أفضل الأعمال أحمزها»(19) اگر یک کسی بداند بجایی دسترسی پیدا میکند که قبر او به بازماندگانش ارائه نمیشود. فداکاری بیشتری میخواهد تا یک کسی که قبر او را با سلام و صلوات مردم زیارت کنند، نعش او را پیکر او را، با تجلیل تشییع کنند. خب اینها فرق دارد. پیش خداوند یکسان است امّا از این طرف خضوع این بنده بیشتر است. و کسی بین آسمان و زمین خود را در اختیار قرآن قرار بدهد بگوید این من و این بدن من. هرچه میخواهی بکن. فداکاری بیشتری میخواهد. کسی که اصلاً نه از قبر او نشانی است نه از بدن او نشانی است، یک چنین فداکاری داشته باشد البته گذشتش بیشتر است درجهاش بیشتر است.
این حدیث شریف را تا آخر ملاحظه میفرمایید. در پایان میفرماید به اینکه به امام باقر(سلام الله علیه) عرض کرد مگر قرآن حرف میزند؟ مگر قرآن سخن میگوید که از صفوف آنها میگذرد؟ فرمود آری قرآن حرف میزند، نماز حرف میزند. مگر حرف نماز را نمیشنوی که *«إنّ الصّلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر»*﴿20﴾ معلوم میشود غیر از این الفاظ، غیر از این مفاهیم حصولی، غیر از این صورت ذهنی که در ذهن انسان است و انسان متأسفانه از اینها متأثّر نمیشود یک حقیقت دیگری هم دارد که در قیامت این حقایق ظهور میکند. برای اهل معنا در دنیا هم ظهور میکند. انسان حرف نماز را میشنود، دستور و فرمان نماز را میشنود. نماز با انسان سخن میگوید که این کار بد را نکن. *«إنّ الصّلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر»* و همهٔ اینها در روز قیامت ظهور میکند نه اینکه اینها فقط تمثیل و تشبیه باشد. اینها حقایقی است که بصورت تجسّم عقاید و تجسّم اخلاق و تجسّم اعمال با ما در میان گذاشتهاند. وگرنه اینها سخن میگویند و در قیامت سخن اینها روشن میشود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
پاورقیها:
﴿1﴾ سورهٔ جاثیه، آیهٔ 26.
﴿2﴾ سورهٔ کهف، آیهٔ 35.
﴿3﴾ سورهٔ کهف، آیهٔ 36.
﴿4﴾ سورهٔ کهف، آیهٔ 36.
﴿5﴾ سورهٔ بقره، آیهٔ 80.
﴿6﴾ سورهٔ صافّات، آیهٔ 25.
﴿7﴾ سورهٔ صافّات، آیهٔ 24.
(8) المیزان، ج 1، ص 166.
﴿9﴾ سورهٔ روم، آیهٔ 10.
﴿10﴾ سورهٔ روم، آیهٔ 10.
﴿11﴾ سورهٔ حدید، آیهٔ 16.
﴿12﴾ سورهٔ حدید، آیهٔ 16.
﴿13﴾ سورهٔ حدید، آیهٔ 16.
﴿14﴾ سورهٔ حدید، آیهٔ 16.
﴿15﴾ سورهٔ حدید، آیهٔ 16.
(16) الأمالی للصدوق، المجلس السادس والثمانون، ص 588 ـ 589.
(17) الاأمالی للصدوق، المجلس الخامس والسبعون، ص 496.
(18) الکافی، ج 2، ص 596 ـ 598.
(19) مفتاح الفلاح، ص 45؛ بحار، ج 67، ص 190.
﴿20﴾ سورهٔ عنکبوت، آیهٔ 45.
تاکنون نظری ثبت نشده است