display result search
منو
تفسیر آیه 28 سوره بقره - بخش دوم

تفسیر آیه 28 سوره بقره - بخش دوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 235 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر تفسیر آیه 28 سوره بقره - بخش دوم
- بحث فلسفی حیات و ممات ابتدایی
- الحاد و شرک
- بحث توحیدی
- مراتب و مراحل حیات و ممات

أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ٭
هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُم مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ
وَهُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ ٭

در این کریمه خدای سبحان با کسانی که نسبت به خدا کفر می‌ورزند خطاب دارد. اگر کسی اصل خدا را به عنوان خالق نمی‌پذیرد این کریمه به عنوان برهان اقامه می‌شود به عنوان حکمت و اگر مانند وثنیّین حجاز اصل خالقیّت خدا را قبول دارند ولی در ربوبیّت شرک می‌ورزند این آیه به عنوان جدال أحسن است و اگر اصل خالقیّت و ربوبیّت هر دو را قبول دارند منتها گرفتار معصیتند این آیه به عنوان موعظة حسنه خواهد بود منتها در مقام کفر عملی بیان ذلک اینست که یک وقت الحاد یک ملحد در اینست که اصل وجود خالق را نمی‌پذیرد می‌گوید انسان روی تطوّرات طبیعت یافت شده است. نه مبدأ فاعلی دارد و نه مبدأ غایی. کسی انسان را خلق نکرد و کسی انسان را از بین نمی‌برد. روی تطوّرات حرکت یافت می‌شود و روی گذشت زمان از بین می‌رود اگر اینچنین بیندیشد این کریمه برای او برهان است که «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیَاکُمْ» یعنی هیچ موجودی خود به خود پیدا نمی‌شودشما که مرده بودید حیات که یک کمال وجودی است خود به خود پیدا نمی‌شود نظیر آیه‌ای که دیروز مطرح شد که «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْ‏ءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ» قابل تقریر است فرق بین ملحد و موحّد اینست که ملحد می‌گوید من مُرده بودم زنده شدم موحّد می‌گوید من مرده بودم خدا مرا زنده کرد حرف ملحد حیات است حرف موحّد احیا است آن‌ها می‌گویند نموت و نحیا قرآن می‌فرماید: «یُحْیِیکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ» احیا و اماته به دست اوست و این هم بیانی که دیروز اشاره شد قابل تحلیل است. در سورة طور فرمود به این که: شما که شرک می‌ورزید یا باید بگویید خودساخته‌اید یعنی بدون عامل خلق شدید یا باید بگویید که خودساخته نیستید و فعل فاعل دارد، فاعل فعل خود شما هستید یا باید بگویید که فعل فاعل دارد و فاعل فعل مثل شماست یا باید بگویید فعل فاعل دارد و فاعل فعل خدای سبحان است.
از این چهار صورت بیرون نیست سه صورتش محال است و یک صورتش حق. خلاصة بحث دیروز در سورة طور این بود که فرمود: «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْ‏ءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ» فرمود: این‌ها که دربارة ربوبیتّ خدا شرک می‌ورزند حرفشان چیست؟ «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْ‏ءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ» من غیر شیء یعنی من غیر سببٍ فاعلی وگرنه سبب قابلی را یک ملحد می‌پذیرد سبب قابلی هم یک ماده است ملحد می‌گوید ماده با تطوّراتش زنده می‌شود نه مادی از پذیرش سبب قابلی انکار دارد و نه الهی از قبول علّت فاعلی طرفی می‌بندد.
خدای سبحان که می‌فرماید: «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْ‏ءٍ» یعنی شما بررسی کنید ببینید بدون فاعل خلق شدید یا فاعل دارید اگر گفتید بدون فاعل خلق شدید یعنی فعل فاعل ندارد یعنی معلول علّت ندارد یعنی نظام علّی را نپذیرفته‌اید اگر نظام علّی را نپذیرفتید راه برای اندیشه باز نیست. انسان وقتی می‌تواند بیندیشد که نظام علّی را قبول داشته باشید یعنی بپذیرید که بین مقدّمه و نتیجه ارتباط است می‌شود از دو مقدّمه یک نتیجة خاص گرفت اگر یک چیزی خود به خود یافت بشود فعل بدون فاعل یافت بشود این راه اندیشة انسان را می‌بندد یعنی اگر کسی نظام علّیّت و معلول را قبول نکند این معنایش آنست که شیء روی تصادف و بخت یافت می‌شود نیازی به سبب ندارد پس من غیر شیء چیزی یافت نمی‌شود این فرض اول باطل است. اگر قبول کردید که شما بدون فاعل خلق نشدی حتماً فاعل دارید این فاعل شما یا خود شمایید یا مثل شما اگر فاعل شما خود شما باشد که دو است. اگر فاعل شما مثل شما باشد که تسلسل است اگر فاعل شما مبدئی باشد که «لیس کمثله شیء» ثبت المطلوب این بهترین راه عقلی است منتها بدون استمداد از اصطلاحات فلسفی. اگر خصم بگوید که «لنا آن نختار الشقّ الأوّل» بگوید که آری «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْ‏ءٍ» چرا باید ابطال کنیم؟ خدای سبحان از این‌ها توضیح می‌خواهد که «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْ‏ءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ».
مادیین می‌گویند بله «خلقوا من غیر شیء» یعنی من غیر شیءِ فاعلی وگرنه سبب قابلی را که می‌پذیرند در پذیرش سبب قابلی انکاری ندارند نه انکار سبب قابلی برای ملحدان سودی دارد و نه اثباتش برای موحّد سودمند است خُب، اگر ملحد آمد گفت «لنا آن نختار الشقّ الأوّل و نقول خلقنا من غیر شیء» چه باید گفت؟ جز آنست که روی نظام علّی و معلولی باید ثابت کنیم که ممکن نیست که فعل فاعل نخواهد؟ یا اگر گفتند «لنا آن نختار الشقّ الثّانی أم هم الخالقون» بله ما خودمان راخلق کردیم جز آنست که از راه ابطال دور و تسلسل مسأله باید ختم پیدا کند.
این همان براهین عقلی است منتها بدون استفاده از اصطلاحات. اگر چنان چه این کریمه مورد بحث در سورة بقره که فرمود: «وَکُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیَاکُمْ» ناظر به کسانی باشد که اصل خالقیّت خدا را قبول ندارند وزان این آیه وزان آیة ٣٥ و ٣٦ سورة طور است و بحث، بحث حکمت است که «ادع إلی سبیل ربّک بالحکمة» و اگر آیة محل بحث ناظر به مشرکین حجاز باشد و سایر وثنیین که «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمْواتاً» یعنی در مقام ربوبیّت این‌ها کفر دارند نه در مقام خالقیّت چون مشرکین حجاز و سایر بت‌پرست‌ها خدا را به عنوان خالق قبول داشتند که این نظام را خدا خلق کرد انسان‌ها را هم خدا خلق کرد که «لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ» منتها خدایی که خالق انسان‌ها و نظام آفرینش است و از انسان مسؤلیّت نمی‌خواهد و انسان در تحت تدبیر او نیست او را همه می‌پذیرند خدایی که از انسان کار نخواهد بر انسان تکلیف تحمیل نکند و انسان زیر پوشش تدبیر او نباشد او را همه قبول دارند. اینست که بت‌پرست‌ها از پذیرش خدایی که خالق است و امّا اله و ربّ نیست استنکافی نداشتند.
اگر این آیه ناظر به مشرکین باشد آنگاه می‌شود جدال أحسن چون خدای سبحان پیامبرش را دستور داد که هم از راه حکمت دعوت کن هم از راه جدال أحسن آن‌ها را دعوت کن. «ادْعُ إِلَى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» این می‌شود جدال أحسن.
جدال أحسن آنست که خدای سبحان به این‌ها بفرماید که شما که قبول دارید حیات و ممات به دست اوست پس تدبیر به دست اوست اگر حیات و ممات به دست اوست او محیی و ممیت است پس او مدبّر است اگر او مدبّر است فرمان و قانون او را باید اطاعت کنید و او را باید بپرستید می‌شود جدال أحسن. و اگر چنان چه ناظر به کفر عملی باشد این دیگر معنایش وسیع است یعنی آن جامع کفر هم کفر دربارة خالقیّت هم کفر دربارة ربوبیّت هم کفر در مقام عمل را بگیرد. این می‌شود موعظة حسنه. این شامل همة مسلمین هم می‌شود. آن‌ها که گرفتار معصیتند و معصیت یک نحوة کفر عملی است این شامل همه خواهد شد. «کیف تکفرون» می‌شود موعظة حسنه کفر عملی همانست که در سورة آل عمران ذیل آیة حج مطرح شده است. در آیة ٩٧ سورة آل عمران اینست که؛ «وَلِلّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ» این کفر در مقام عمل است. نظیر همان چه که در آن حدیث معروف آمده است که از ولیّ عصر ارواحنا فداه آمده است که فرمود: من فقیه جامع الشرایط را نصب کرده‌ام «الرادّ علیه کالرّاد علینا و الرّاد علینا کالرّاد علی الله» این ارتداد عملی است نه ارتداد اعتقادی. حالا اگر کسی حرف فقیه جامع الشرایط را رد کرد یا حرف امام را رد کرد نه امامت را انکار کرد این می‌شود ارتداد عملی نه ارتداد اعتقادی.
این که فرمود: «الرادّ علیه کالرّاد علینا و الرّاد علینا کالرّاد علی الله» این در مقام کفر و ارتداد عملی است نه اعتقادی. اگر کسی اصل مسألة رسالت و امثال ذلک را معتقد نباشد حساب دیگری دارد امّا اگر کسی حکم این‌ها را نقض کند حکمی که یک فقیه جامع الشرایط کرد نقض کند این یک ردّة عملی است یک ارتداد عملی است نه ارتداد اعتقادی. اگر کفر معنای جامعی داشته باشد که این گونه از مصادیق را بگوید آیة «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ» می‌شود موعظة حسنه. انسان را خدا موعظه می‌کند می‌گوید به این که شما که سابقة موت داشتید بعد احیای الهی نصیب شما شد بعد شما را اماته می‌کند بعد احیا می‌کند بعد رجوعتان به سمت خداست چرا بیراهه می‌روید؟ چرا حرف خدا را گوش نمی‌دهید؟
«کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمْواتاً» این «کیف» می‌تواند هم توبیخ باشد و هم در مورد تعجّب ذکر شود چون تعجّب از اسمای فعلیّة حق است نه ذاتیّه. نظیر آنچه که در سورد آل عمران آیة ١٠١ آمده است که «وَ کَیْفَ تَکْفُرُونَ وَأَنْتُمْ تُتْلَی عَلَیْکُمْ آیَاتُ اللّهِ وَفِیکُمْ رَسُولُهُ». چگونه شما به خودتان اجازه کفر می‌دهید با این که براهین الهی بر شما تلاوت می‌شود معلّم و مفسّر خوبی هم که پیامبر باشد دارید. هم پیامبر در بین شماست که مبیّت خوبی است و هم آیات الهی بر شما تلاوت می‌شود که نور است. چگونه کفر می‌ورزید؟ «وَ کَیْفَ تَکْفُرُونَ وَأَنْتُمْ تُتْلَی عَلَیْکُمْ آیَاتُ اللّهِ وَفِیکُمْ رَسُولُهُ» تنها تلاوت نیست. مبیّن آن هم هست. چون رسول خدا هم «یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ» است و هم «وَ یُعَلِّمَهُمُ» است. اینچنین نیست یک سلسله آیاتی بر شما تلاوت شود مفسّر نداشته باشید. آیات همراه با تفسیر و تبیین بر شما خوانده می‌شود و خدای سبحان پیامبر را به عنوان مبیّن و مفسّر معرفی کرد. فرمود: «کتابٌ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» اولین مبیّن و مفسّر رسول خدا «علیه الصّلاة و السّلام» است و اهل بیت «علیهم الصّلاة و علیهم السّلام» هم این چنین‌اند. بنابراین این هم می‌تواند توبیخ باشد هم زمینة تعجّب که جا برای کفر نیست چه این که در سوره عنکبوت آیة ٢٠ مشابه این را بیان کرد. فرمود: «أَوَ لَمْ یَرَوْا کَیْفَ یُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ» فرمود شما اگر بیندیشید می‌بینید حیات و ممات به دست یک مبدأ است حیات خودساخته نیست یک موجود خود به خود زنده بشود و اینچنین نیست که انسان رها نیست بعد از مرگ دیگر سخن از حیات مجدّد نباشد. اگر خوب بیندیشید هم می‌فهمید این حیات به دست خدایی است که حیات‌بخش است و هم این مرگ به یک حیات دیگر ختم می‌شود زیرا آن خدایی که حیات را به انسان داد یاوه و عبث خلق نکرد عبث به انسان حیات نداد که انسان هر چه کرد کرد. این طور نیست یعنی شما اگر خوب بیاندیشید مسأله روشن است و دیدنی است که تعبیر به «أولم یروا» می‌کند.
خیلی پیچیده نیست منتها انسان باید کمی چشم باز کند اگر چشم باز کرد مسأله به قدری روشن است که قابل دیدن است. که این نظام یک خالقی دارد حیات‌بخش و یک مرجعی دارد که انسان بعد از مرگ به سمت او رجوع می‌کند تا از پاداش و کیفر یا بهره‌مند بشود یا گرفتار بشود پس این ناظر به «کیف تکفرون» که این کیف یا توبیخ است و تعجّب و «تکفرون» هم می‌تواند جامع اقسام سه‌گانه کفر در خالقیّت و کفر در ربوبیّت و کفر عملی باشد امّا این که فرمود: «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمْواتاً» منظور از این اموات هم می‌تواند نُطَفی باشد که در اصلاب و ارحام است. و هم می‌تواند ترابی باشد که قبل از نطفه است. گر چه در نطفه حیات ضعیف و ذرّات ریز جاندار هستند امّا آن حیات انسانی در نطفه نیست یا حیات انسانی در خاک نیست خدای سبحان گاهی انسان را به نقاط دوردستش احاله می‌دهد می‌گوید اصلاً شما چیزی نبودید گاهی می‌گوید چیز بودید ولی چیز قابل ذکر نبودید. بعد می‌فرماید ما شما را کم کم از آن لا شیء به شیء آوردیم از آن مرحله‌ای که شیء شدید ولی قابل ذکر نبودید به مرحله‌ای آوردیم که حالا دیگر قابل ذکرید. قدم به قدم خدای سبحان شما را جلو آورد. در سورة «هل أتی» آیة اول می‌فرماید به این که؛ «هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً» یعنی روزگاری بر انسان گذشت که قابل ذکر نبود. این «لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً» ظاهراً نفی به این قید و مقیّد تعلّق می‌گیرد یعنی یک شیء قابل ذکر باشد نبود نه این که اصلاً شیء نبود شئی که قابل ذکر باشد نبود حالا یا تراب بود یا نطفه بود یا مانند آن از این مرحله جلوتر آنست که در سورة مریم بیان کرد آیة سورة ٩ مریم وقتی جریان زکریا «سلام الله علیه» را مطرح می‌کند و فرزند‌بخشی به آن حضرت را می‌فرماید: «وَقَدْ خَلَقْتُکَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَکُ شَیْئاً» تو چیزی نبودی پس یک مرحله برانسان گذشت که لاشیء بود لم یصدق علیه الشیء یک مرحلة دیگر بر او گذشت که لم یصدق علیه انّه شیء مذکور و اِن یصدق علی انه شیء.
آنگاه خدای سبحان همة این‌ها را از لا شیء به شی آورد از آن شیء که غیرمذکور است به شیء مذکور آورد کم کم به این صورت در آورد کنتم امواتاً فأحیاکم. امّا این که فرمود خدای سبحان شما را حیات داد این هر گونه نزاعی که بین ملحد و موحّد باشد حل می‌کند. زیرا یک ملحد نه می‌تواند اصل حیات را انکار کند و نه می‌تواند با دلیل ثابت کند که حیات خودساخته است و نه می‌تواند ثابت کند که چیز دیگری هست که حیات را به انسان افاضه کند فقط حرف می‌زند گمان می‌کند روی هوا سخن می‌گوید روی برهان حرف نمی‌زند. برای این که نه اصل حیات قابل انکار است نه وجودی بودن حیات قابل انکار است نه این که این حیات مسبوق به عدم است قابل انکار است نه این که هر پدیده‌ای که موجود شد و هستی او عین ذات او نیست سبب می‌خواهد قابل انکار است و نه این که سبب این پدیده خود انسان نیست قابل انکار است و نه این که مثل انسان قادر نیست تا حیات را به انسان اعطا کند قابل انکار است پس اگر کسی بگوید روزگار است که ما را زنده میکند روزگار است که ما را می‌میراند این روی هوا سخن می‌گوید. قرآن کریم همة این مقاطع را بررسی می‌کند لذا در سورة جاثیه نتیجه‌گیری می‌کند می‌گوید حرف این‌ها مبرهن نیست این‌ها روی هوس حرف می‌زنند این‌ها که می‌گویند: «نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا یُهْلِکُنَا الاَّ الدَّهْرُ وَمَا لَهُم بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ» این‌ها عالمانه سخن نمی‌گویند قبلش می‌فرماید: «أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ» بعد می‌فرماید به این که حرف این‌ها اینست که می‌گویند «وَقَالُوا مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا یُهْلِکُنَا الاَّ الدَّهْرُ» آنگه در ذیل می‌فرماید: «و ما لهم بذالک من علم» این حرف حرف عالمانه نیست٠ ما خود می‌میریم و خود زنده می‌شویم روزگار ما را می‌میراند روزگار کیست؟ منظورشان از این دهر یعنی گذشت روزگار و در ردیف علل قابلی است. روزگار یک موجود جدایی نیست که در انسان کار انجام دهد. در سورة جاثیه وقتی این مقاطع را تحلیل می‌کند می‌فرماید به این که حرفشان حرف علمی نیست در آیة ٢٤ سورة جاثیه فرمود: «وَقَالُوا مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا» این ناظر به انکار معاد که جز دنیا نشئة دیگری نیست «نموت و نحیا» یعنی بعضی از ما می‌میریم بعضی از ما زنده می‌شویم و مانند آن. سخن از اماته و احیا نیست سخن از موت و حیات است. «نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا یُهْلِکُنَا الاَّ الدَّهْرُ» ما ممیتی هم نداریم که ما را بمیراند گذشت روزگار ما را فرسوده می‌کند. چون مرگ را هم یک زوال و نابودی می‌دانند. آن‌ها انسان را مثل یک درخت می‌دانند که در یک مدّتی که سرسبز و خرّم است پژمرده می‌شود و می‌پوسد و خاک می‌شود و خبری نیست. دیدِ یک انسان مادی دربارة بشر همانست که دربارة یک درخت دارد که چند صباحی سرسبز و خرّم است بعد می‌پوسد و خاک می‌شود نه پاداشی است و نه کیفر. نه آن درخت که دارای میوه‌های شاداب بود بعد از پژمرده شدن کسی به او پاداش می‌دهد و نه درختی که در زمان سرسبزیش جز تیغ و خار بار دیگر نداشت کسی به او کیفر می‌دهد یعنی مجرم و عادل یکسانند یعنی همانست که خدا می‌فرماید: «أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِینَ» سورة قلم. این گروه حرفشان آنست که روزگار ما را از بین می‌برد یعنی به تدریج ما زنده می‌شویم و به تدریج می‌میریم. عامل حیاتی در کار نیست که به ما حیات بدهد یا حیات را از ما بگیرد ما را منتقل به نشئة دیگر بکند. «وَمَا یُهْلِکُنَا الاَّ الدَّهْرُ». دهر همان ردیف علل قابلی است.
آنگاه خدای سبحان می‌فرماید: «وَمَا لَهُم بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ» این حرف عالمانه نیست. شما کدام یک از این مقدّمات را انکار دارید. از این که حیات یک امر وجودی است انکار دارید یا این که امر وجودی سبب می‌خواهد انکار دارید یا آن سبب باید واجد این کمال باشد و این کمال را اعطا کند انکار دارید کدام یک از این‌ها را انکار می‌کنید؟ «وَمَا لَهُم بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ». و این‌ها روی گمان و پندار سخن می‌گویند قبلش هم فرمود: «أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ» این‌ها روی هوا سخن می‌گویند نه روی برهان لذا تعجّب می‌کنند که «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیَاکُمْ» نگویید ما زنده شدیم بدانید که شما را زنده کرد. نگویید می‌میریم کسی شما را می‌میراند این حیات و موت به دست دیگری است. موت از این نظر که انتقال از یک نشئه به نشئة دیگر است عامل می‌خواهد موت که عدمی نیست. انسان وقتی از نشئة دنیا رخت برمی‌بندد وارد نشئة برزخ می‌شود یک حیات جدید است این حیات جدید میلاد است و سبب می‌خواهد. از آن جهت که انسان این نشئة طبیعت را ترک می‌کند می‌گویند مُرد وگرنه مرگ همان انتقال از دنیا به برزخ است و این انتقال یک امر وجودی است یک ناقل می‌خواهد منتها آن چهره‌اش که به دنیا ارتباط دارد موت است آن چهره‌اش که به برزخ ارتباط دارد حیات دارد. در حقیقت موت حیات است نه این که موت زوال و نابودی باشد. این هجرتی که از عالم طبیعت دارد اینجا از این جهت ما از او به موت و زوال تعبیر می‌کنیم وگرنه موت هم یک امر وجودی است. آنگاه «خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ» معنایش روشن خواهد شد.
پس اگر کسی اینچنین بپندارد که خود به خود می‌میرد خود به خود زنده می‌شود سخن عالمانه نگفته است و این کریمه می‌فرماید: «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیَاکُمْ» مسألة موت قبلی که آن هم باز به دست خدای سبحان است فعلاً مطرح نیست آنچه که فعلاً مطرح است اینست که حیات انسان به احیای الهی است و موت انسان هم به اماتة الهی است. اگر این بخش اول و قسمت دوم آیه روشن بشود بخش سوم و چهارم هم روشن خواهد شد چون مسألة برزخ قیامت و حساب در پایان این آیه جزء بخش سومو چهارم قرار دارد اگر خدایی هست که حیات و ممات به دست اوست اگر این حیات را خدا می‌بخشد و در این ممات خدا انسان را منتقل می‌کند از عالمی به عالم دیگر آن خدای حکیم کار عبث ندارد چون کار عبث ندارد بعد از موت یک حیات دیگری هست و رجوع دیگر اگر ثابت بشود که انسان با احیای الهی حیات پیدا می‌کند و با اماتة الهی می‌میرد مسألة برزخ و قیامت هم روشن می‌شود لذا فرمود: «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ».
البته فاصله است بین احیا و اماته است لذا با «ثمّ» یاد کرده است. «فَأَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ». بنابراین نه جای یُحیینا الدّهر است نه جای یُهلکنا الدّهر روزگار یعنی گذشت زمان خود مانند موجودات دیگر نیاز به عامل دارد این‌ها که دهری هستند باید دهر را معنا کنند جز گذشت روزگار چیز دیگری به نام دهر نیست این را در سورة «طور» مشخّص فرمود به این که آسمان و زمین را کی خلق کرد؟ این دهر را کی خلق کرد؟ اگر می‌گویید که دهر یک موجودی است جدا و هستی دارد و هستی او عین ذات اوست پس به یک واجب الوجود معتقد شدید اگر دهر همان گذشت روزگار است که طبیعی و مادّی بر آنست خود گذشت روزگار جزو مخلوقات است کی او را خلق کرد؟ زمان را کی خلق کرد زمانی را که از حرکت یک جرمی به دور جرم دیگر پیدا می‌شود کی خلق کرد؟ یا از حرکت یک شیء در درون خودش پیدا می‌شود او را کی خلق کرد؟ در سورة طور همان طوری که دربارة انسان‌ها سؤال کرد فرمود: «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْ‏ءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ» دربارة مجموعة آسمان و زمین هم سؤال کرد فرمود: «أَمْ خَلَقُوا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ» این مجموعه را کی خلق کرد؟
اگر چنان چه انسان به جایی برسد که هستی او عین ذات اوست به نتیجه رسید و آن خداست اگر چیزی هستی او عین ذات اوست یعنی هستیش نامحدود است اگر هستی نامحدود بود همة کمالات را داراست چون اگر بعضی کمالات را فاقد باشد هستی او محدود است. قهراً علم و حکمت هم دارد آنگاه خدای علیم و حکیم به انسان حیات می‌دهد و انسان را منتقل می‌کند. مرگ به معنای انتقال است. اگر انسان را به جایی منتقل کند آنگاه بحث در اینست که به کجا چون اماته به معنای انتقال است نه اماته به معنای ازاله و تفریط. «ثُمَّ یُمِیتُکُمْ» یعنی «ثمّ ینقلکم من موطن إلی موطن آخر» اگر این بخش از آیه حل بشود بخش سوم و چهارم که ناظر به مسأله برزخ و قیامت است روشن می‌شود یعنی خود بخود بحث ما را به آنجا می‌کشاند آنگاه قهراً این سؤال پدید می‌آید که آن موطن کجاست؟ چون «ثُمَّ یُمِیتُکُمْ» نه یعنی «ثمّ یغنیکم و یعدمُکم» بلکه «ثمّ ینقلکم من موطن إلی موطن آخر». آنگاه تبعاً مسألة برزخ و قیامت کبریٰ به دنبالة مسألة حیات منظّماً چیده شده است. لذا در یک آیه فرمود: «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» این «ثمّ»ها نشانة پیوست بحث است اگر ما تا اینجا به این نتیجه رسیدیم که خدا شما را حیات داد بعد شما را می‌برد نه شما را نابود می‌کند بلکه شما را به جایی می‌برد قهراً سؤال است که آنجا کجاست؟ قهراً مسألة برزخ و قیامت هم کم کم روشن خواهد شد اماته است. اماته یعنی نقل. اگر در تعبیرات دینی آمده است که «إنّما تنتقلون من دار إلی دار» یعنی شما از موطنی به موطن دیگر منتقل می‌شوید یعنی مرگ نابودی نیست. قهراً اماته همان نقل است.
خدای سبحان شما را از موطنی به موطن دیگر نقل می‌دهد. آن منقول إلیه می‌شود برزخ. دنبالة برزخ هم قیامت کبراست. این تناسب صدر و ذیل آیه است. اینچنین نیست که کسی بگوید از باب تسعیر در اثناء مخاصحه است خدای سبحان چگونه در اثناء بحث کسی که در اصل مبدأ شک دارد راجع به برزخ و قیامت سخن می‌گوید؟! اگر کسی این‌چنین بپندارد که ملحد یک انسان مادی اصل مبدأ برای او زیر سؤال است چه رسد به برزخ و قیامت. آنگاه با یک انسان مبدأ حکیم قدیر ثابت می‌شود. این حکیم قدیر برای نابودی انسان را خلق نمی‌کند. بیان را نمی‌آفرید که هر چه کرد مثل درخت بپوسد و فرسوده شود ... خلق بکند اینچنین نیست «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ» «الله» هم یعنی آن حقیقتی که همة این کمالات را داراست. او شما را حیات داد و بعد از حیات به جای دیگر می‌برد. البته گر چه دربارة شهدا این وارد شده است اما دربارة همة انسان‌ها اینچنین است. «وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً» «و لا تحسبنّ الّذین ماتوا زالوا و انعرموا» همة این‌ها پیش خدایند منتها بعضی عند الله هستند مرزوقند مثل شهید از نعمات برخوردارند بعضی عند خدای قهّار منتقم گرفتار عذابند، و إلاّ همه عند اللّهند. همه عند اسماء الله هستند بعضی در حدّی هستند که می‌گویند «رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا» بعضی هستند که از لطف و کمال الهی برخوردارند نظیر آن چه که رسول خدا «صلّی الله علیه و آله و سلّم» بعد از جریان جنگ بدر بالای چاه رفت و به کشته‌های مشرکین خطاب کرد که «هل وجدتم ما وعدکم ربّکم حقّاً» به حضرت عرض کردند با مرده‌ها سخن می‌گویید؟ فرمود: «ما أنتم باسمع لما أقوله منهم» شما حرف‌های مرا بهتر از این‌ها نمی‌شنوید آن‌ها می‌شنوند که من چی می‌گویم. حضرت به مشرکین خطاب کرد فرمود: دیدید حق با من بود. یافتید آنچه من می‌گفتم؟
انسان بعد از مرگ می‌یابد آنچه را انبیا فرمودند. بنابراین اگر طلیعة بحث روشن بشود که سخن از احیا و اماته است نه موت و اماته هم نقل از یک موطن است به موطن دیگر قهراً در مسألة برزخ و مسألة قیامت خود به خود روشن می‌شود. آنچه که در این آیه مطرح است اینست که تناسب صدور آیه که خدای سبحان چگونه با یک ملحد هم مبدأ را اثبات می‌کند هم معاد را اثبات می‌کند تناسبش روشن بشود اولاً و آیا این آیه‌ای با آیه‌ای که «رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَأَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ» هم سیاق است یا نه این دو آیه. بسیاری از بحث‌هایی که مربوط به تطبیق این آیه سورة بقره با آیة «رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَأَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ» در تفسیر طبری است گوشه‌ای از این هم در تفسیر تبیان مرحوم شیخ طوسی است بعد هم امین الإسلام د رمجمع بیان کرده است و سیّدنا الأستاد «رضوان الله» نظر نهایی خوبی دارند.
«و الحمد لله ربّ العالمین

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:03

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن