display result search
منو
تفسیر آیات 60 تا 66 سوره کهف

تفسیر آیات 60 تا 66 سوره کهف

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 11 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 60 تا 66 سوره کهف":

قرآن بیش از 120 مورد نام مبارک موسای کلیم را ذکر کرد و قصص و برخوردها و کلمات و مناجات او را ذکر کرد
علوم الهی بخشی‌اش به باطن برمی‌گردد, بخشی به ظاهر برمی‌گردد.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَی لِفَتَاهُ لاَ أَبْرَحُ حَتَّی أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً ﴿60﴾ فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَیْنِهِمَا نَسِیَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً ﴿61﴾ فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هذَا نَصَباً ﴿62﴾ قَالَ أَرَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنَا إِلَی الصَّخْرَةِ فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَمَا أَنْسانِیهُ إِلَّا الشَّیْطَانُ أَن أَذْکُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً ﴿63﴾ قَالَ ذلِکَ مَا کُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَی آثَارِهِمَا قَصَصاً ﴿64﴾ فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً ﴿65﴾ قَالَ لَهُ مُوسَی هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَی أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً ﴿66﴾

در جریان مصاحبت و برخورد وجود مبارک موسی و خضر(علیهما السلام) دو نظر هست اکثر مفسّران بر این‌اند که مقصود از این موسی, موسای کلیم(سلام الله علیه) است زیرا قرآن بیش از 120 مورد نام مبارک موسای کلیم را ذکر کرد و قصص و برخوردها و کلمات و مناجات او را ذکر کرد و اگر این موسی غیر از آن موسی بود باید تذکّر می‌داد. دلیل دیگر روایات معتبر و حدیث صحیحی مخصوصاً از وجود مبارک امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل شده است که منظور از این موسی, موسای کلیم(سلام الله علیه) است پس قرآن و روایات معتبر دلالت دارد بر اینکه این موسی همان موسای کلیم(علیه السلام) بود اما اهل کتاب و گروهی از محدّثان و مورّخان بر این‌اند که این موسی قبل از موسای کلیم(سلام الله علیه) بود و از احفاد یوسف نبیّ(علیه الصلاة و علیه السلام) است و با موسای کلیم فرق دارد آنها برهان قرآنی ارائه نکردند و برهان روایی هم ارائه نکردند برخی از مستندات تاریخی و استبعادی را سند قرار دادند گفتند که این قصّه که در مصر اتفاق نیفتاد این داستان که در مصر نبود که وجود مبارک موسای کلیم از آنجا بیاید به بین‌النهرین حتماً بعد از جریان خروج موسی از مصر و رسیدن به سرزمین تِیه, این مطلب اول.
در جریان طِی هم که قوم او با او بودند موسای کلیم در همان‌جا رحلت کرده است و قوم او بعد از رحلت موسای کلیم(علیه السلام) از سرزمین تِیه بیرون آمدند و اگر این مسافرت در آن تِیه اتفاق می‌افتاد باید چند روزی وجود مبارک موسای کلیم در بین اصحاب و مردمش نباشد و همه می‌فهمیدند که موسی کجا رفت پس بنابراین این سفر اصلاً برای موسای کلیم نیست, خب مستحضرید این یک استبعاد تاریخی است نه سند وحیانی دارد نه دلیل روایی اولاً ممکن است در همان تِیه چون آنجا یک شهر مشخص و یک جای مشخّصی که همه از همه خبر داشته باشند که نبود وجود مبارک موسای کلیم هم بنای او بر این نبود که این سفر را علنی کند حضرتش گاهی به مناجات می‌رفت همان طوری که در مصر یا غیر مصر به مناجات می‌رفت و به کوه طور می‌رفت گاهی چهل روز, گاهی کمتر, گاهی بیشتر سفر مناجاتی داشت این‌چنین نبود که تمام اسفار وجود مبارک موسای کلیم در زیر ذرّه‌بین باشد و هیچ غفلتی دیگران از این سفر نداشته باشند این صِرف استبعاد است و آن حضرت هم مأمور نبود که این سفرنامه‌اش را برای همهٴ مردم بازگو کند بنابراین غیر از یک استبعاد چیز دیگری نیست.
اما اینکه گفتند چطور می‌شود که وجود مبارک موسای کلیم با اینکه از انبیای اولواالعزم است, با اینکه معجزات فراوانی خدا به او عطا کرده است و برابر آن معجزات فراوان بر فراعنه مصر پیروز شده است آن ﴿تِسْعَ آیَاتٍ بَیِّنَاتِ﴾ را خدا به او داد چگونه او شاگردی کسی را بکند این هم یک استبعاد است چون علوم الهی بخشی‌اش به باطن برمی‌گردد, بخشی به ظاهر برمی‌گردد وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) از انبیای اولواالعزم بود این «مما لا ریب فیه» است و همهٴ احکام شریعتی که لازم بود ذات اقدس الهی به آن حضرت آموخت این هم حرفی در آن نیست اما همهٴ احکام و همهٴ حِکم امور ظاهری است یا تأویلات و امور باطنی هم هست این یک, و آیا همهٴ امور را دفعتاً واحدتاً به وجود مبارک موسای کلیم آموخت یا به تدریج آیات تورات نازل می‌شد؟ گاهی به وسیلهٴ فرشته‌ها, گاهی به وسیلهٴ انسانهایی که جزء اولیای الهی‌اند اگر وجود مبارک موسای کلیم از انبیای اولواالعزم است چه اینکه هست معنایش این نیست که همهٴ علوم را دفعتاً واحدتاً تلقّی کرده است به تدریج در طیّ مدت عمر پربرکتش احکام الهی نازل می‌شد آن هم این سلسله امور مربوط به مصالح خفیّه و باطن این عالَم است اینکه می‌گوییم وقتی وجود مبارک ولیّ عصر(ارواحنا فداه) ظهور کرد برابر علم باطن و علم غیبی و ملکوتی عمل می‌کند وگرنه فعلاً آن‌ طوری که در دنیا بنا بر حکومت آنها و قضا و داوری و فتوای آنهاست همین علم شریعت است خب مگر در اینکه قرآن کریم دو جا بالصراحه فرمود هر چه می‌کنید خدا و پیغمبر می‌بیند مسئله عرض اعمال هم که روایاتش فراوان است همهٴ کارهای ما را به عرض وجود مبارک پیغمبر می‌رسانند او شاهد اعمال ماست در یوم القیامه در بیانات نورانی حضرت امیر هست که در وصف رسول گرامی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض می‌کند خدایا او «بَعِیثُک» مبعوث توست «و شَهیدُک» او شاهد اعمال است اما آن علم غیبی, آن علم ملکوتی, آن علم ماورایی این جزء منابع حکم فقهی نیست حضرت بالصراحه در محکمهٴ قضایی اعلام کرد فرمود: «إنّما» این «إنّما» برای حصر است دیگر «إنّما أقضی بینکم بالأیمان و البیّنات» فرمود مردم درست است که هر چه بکنید خدا به ما اعلام می‌کند ولی در محکمهٴ قضا بنا بر این نیست که ما به علم غیب و علم ملکوتی عمل بکنیم آن علم ملکوتی آن علم غیب سند فقهی نیست هر کسی در محکمه شاهدی آورد بیّنهٴ عادله آورد مسموع است قَسم یاد کرد مسموع است گفتیم «البیّنة علی المدّعی و الیمین علی مَن أنکر» هر کس بیّنه عادله آورد محکمهٴ ما می‌پذیرد هر کس سوگند یاد کرد محکمهٴ ما می‌پذیرد ما برابر آن علم غیب عمل نمی‌کنیم ولی مردم «إعلموا» بدانید اگر کسی بیّنه کاذبه آورد یا قسم زور یاد کرد و محکمهٴ من یعنی خود من که قاضی محکمه‌ام مالی را به کسی دادم و او می‌داند که این شاهد, شاهد دروغین است یا آن قسم, قسم کذب است این مال را که از محکمه می‌برد «قطعةٌ مِن النار» نگویید که پیغمبر حُکم کرده من از محکمهٴ قضا آوردم محکمهٴ قضا که واقع را تغییر نمی‌دهد این حکمِ ظاهری است این‌چنین نیست که ما مالِ خودمان را به کسی بدهیم اگر مالی را ما خودمان دادیم بله آن حلالِ واقعی است اگر ما برابر علمِ غیب عمل بکنیم که شما هیچ وقت خطا نمی‌کنید اینکه کمال نیست کمال در این است که انسان مختار باشد آزاد باشد بتواند معصیت کند و نکند اگر ما برابر علم غیب عمل بکنیم خب محکمهٴ ما معلوم است که جلوی هر ظلمی را می‌گیرد این دیگر کمال نیست که.
پرسش: روایات فراوانی داریم که زمین خالی از امام نیست در داستان خضر و موسی امام در اینجا
پاسخ: وجود مبارک موسای کلیم بود دیگر تعدّدشان ممکن است.
پرسش: امام باید هادی باشد دیگر.
پاسخ: هادی است دیگر از نظر احکام شریعت وجود مبارک موسای کلیم هادی همهٴ مردم بود.
پرسش: معادل از مقسوم دارد پیروی می‌کند که.
پاسخ: اما خیر, این مربوط به علم باطن است اگر در نظر حکم شریعت باشد سه‌تا مسئله شرعی که آنجا اتفاق افتاده یکی دربارهٴ قتل آن جوان, یکی دربارهٴ سوراخ کردن کشتی, یکی دربارهٴ چیدن آن دیوارِ در شُرف انهدام هر سه ان‌شاءالله به خواست خدا خواهد آمد که اگر حکم شریعت را می‌خواستند وجود مبارک موسای کلیم به صورت شفاف بیان می‌کرد این باطنِ امر است نه ظاهر.
غرض این است که حکم علمِ غیبی سند فقهی نیست حالا گاهی برای اثبات معجزه برابر علمِ غیب نظر می‌دهند ولی علم غیب سند فقهی نیست تا آن روزی که بشر بخواهد به آن عدلِ کل برسد وجود مبارک حضرت که ظهور کرد احیاناً ممکن است در بعضی از موارد برابر آن علم ملکوتی عمل بکند چند سال قبل یا چند دفعه به فرصتهای مناسب این کتاب شریف کشف‌الغطاء مرحوم کاشف‌الغطاء را خواندیم ایشان بالصراحه فتوا می‌دهد که آن علم غیب منشأ حکم فقهی نیست لذا نمی‌شود سؤال کرد که وجود مبارک حضرت امیر با اینکه علم داشت در آن شب ضربت می‌خورد چرا رفت؟ یا وجود مبارک امام مجتبی با اینکه علم داشت آبِ آن کوزه زهرآلود است چرا نوشید؟ این چرا در برابر علمِ ملکوتی راه ندارد اینکه دلیل فقهی نیست آن دلیل فقهی این است که انسان با اَمارات, با علائم, با شواهد, با بیّنات, با ادلهٴ عرفی عقلایی مردمی اگر به چیزی علم پیدا کرد بله سند فقهی است.
پرسش: حاج آقا بیان کردند که قاضی هیچ مدرکی نداشته باشد نهایتاً به وجدان خودش مراجعه کند.
پاسخ: بله خب این علمِ عادی است دیگر آن شواهد را جمع می‌کند استنباط می‌کند و نظر هم می‌دهد این درست است اما آن علم غیب و علم ملکوتی که وجود مبارک پیغمبر چه در خواب, چه در بیداری می‌فهمد چه کسی دارد خلاف می‌کند آن اگر منشأ حکم باشد که خب همه دست از خلاف برمی‌دارند لذا به صورت جملهٴ منحصرهٴ مفید حصر فرمود: «إنّما أقضی بینکم بالبیّنات و الأیمان» بعد هم بالصراحه اعلام کرد که قضا, حکمِ واقع را عوض نمی‌کند حلال را حرام نمی‌کند حرام را حلال نمی‌کند ولو قاضی پیغمبر باشد مردم برابر بیّنه و اَیمان باید که عمل بکنند بعد هم بالصراحه فرمود اگر کسی می‌داند که شاهدش شاهد زور است قسمش قسم کذب است در محکمهٴ من بیّنهٴ کاذبه آورد یا قسم زور یاد کرد و مالی را از محکمهٴ من به دست من تحویل گرفت «قطعةٌ مِن النار» یک شعله آتش دارد می‌برد بنابراین این سؤالها که وجود مبارک موسای کلیم دارای احکام شریعت بود و همهٴ احکام را بلد بود از یک جهت باید توجّه داشت که این احکام تدریجاً نازل شد یک, و از طرف دیگر وجود مبارک خضر که اسمش در قرآن نیست در مثلاً روایات و اینها نام مبارکش به نام خضر است در قرآن به عنوان «صاحب» آمده این احکام شریعت را که مطرح نکرده بر خلاف حکم شریعت عمل کرده منتها حکم باطن است, حکم تأویل است, حکم ملکوتی است که اینها را هم به وجود مبارک موسای کلیم به حسب ظاهر آموخت هم به ماها فهماندند که پشت این عالَم و احکام یک اسرار و حِکمی هست این طور نیست که این احکام بدون مدرک باشد بدون پشتوانه باشد این عالَم تکیه‌گاهی هم دارد که اولیای الهی به آن تکیه‌گاه آگاه‌اند بنابراین اگر یک وقت در آیات قرآن کریم آمده که وجود مبارک موسای کلیم از آن شخص چیز یاد گرفت مربوط به علوم شریعت نیست اولاً, چه اینکه علوم شریعت را خدای سبحان به تدریج به موسای کلیم یا انبیای دیگر برای آنها نازل می‌کند گاهی به وسیلهٴ فرشته نازل می‌کند گاهی به وسیلهٴ انسانهای دیگر یکی از اقوال ضعیف در مسئله این است که منظور از این خضر فرشته‌ای از فرشتگان است که این جزء ضعیف‌ترین اقوال است خب پس بنابراین ما دلیلی نداریم که وجود مبارک موسی غیر از آن موسای کلیم باشد با استبعاد هم که نمی‌شود از ظاهر آیه و از روایت صحیحی که از وجود مبارک حضرت امیر نقل شد دست برداشت اما آن صاحب گرچه اسمش در قرآن کریم به عنوان خضر نیامده در روایات و اخبار و اینها هست لکن ظاهراً باید ولیّ‌ای از اولیای الهی باشد یک شخص عادی نیست یا نبیّ‌ای از انبیای الهی باشد برای این سه تعبیری که قرآن کریم دربارهٴ آن صاحب حضرت موسای کلیم یاد کرد یکی اینکه خدا می‌فرماید: ﴿آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا﴾ این رحمت خاصّه گرچه خدا رحمان است بالقول المطلق که ﴿رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾ و از آن خصوصی‌تر رحمت خاصّه دارد که فرمود: ﴿وَرَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ فَسَأَکْتُبُهَا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ﴾ و از آن اخص همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» آمده که منظور از رحمت همان رحمت ویژه است که به نام نبوّت باشد در سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» آیهٴ 31 به بعد این است ﴿وَقَالُوا لَوْلاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ﴾ گفتند اگر این قرآن وحی است و گیرندهٴ این قرآن پیامبر است این باید یکی از سرمایه‌داران مکه یا طائف یا مکه یا مدینه یکی از این دو شهر باشد پاسخ خدا این است که ﴿أَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ﴾ این نبوّت یک رحمت ویژه است به دست آنها نیست تا بگویند که این برای سرمایه‌دارهاست که ﴿أَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُم مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾ ما معیشت دنیایی آنها را به عهده داریم آن‌وقت جریان ملکوت و وحی و نبوّت و اینها را به دست آنها می‌دهیم؟ اینکه نیست خب پس گاهی رحمت مصداق کامله‌اش همان وحی و نبوّت است اینجا که خدا دربارهٴ آن صاحب موسای کلیم(سلام الله علیهما) فرمود: ﴿آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا﴾ این باید مسئلهٴ نبوت باشد او یک شخص عادی نیست گذشته از اینکه علم لدنّی را به او آموخت ﴿وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ شاید بتوان درجهٴ این علم را از درجهٴ آن رحمت بالاتر دانست چون رحمت ﴿مِّنْ عِندِ اللَّهِ﴾ است ولی علم «مِن لدی الله» است آن «لدیٰ» قُرب و حضور بیشتری را می‌فهماند ولی بالأخره کسی که دارای علم لدنّی است باید صاحب منصب نبوّت و امثال ذلک باشد.
شاهد سومش هم وجود مبارک موسای کلیم به او گفت ﴿هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَی أَن تُعَلِّمَنِ﴾ اجازه می‌دهی من در خدمت شما باشم که از علم شما استفاده کنم یا نه؟ خب معلوم می‌شود او یک مقام الهی دارد دیگر یعنی یک دانشمند عادی بود یا فرد متعارف بود که موسای کلیم شاگردی او را استقبال نمی‌کرد فتحصّل که منظور از موسی وجود مبارک موسای کلیم است یک, و آن استبعادها در برابر ظهور قرآنی و روایتی که مخصوصاً صحیحی که از وجود مبارک حضرت امیر نقل شد مقاومت نمی‌کند دو, آن استبعادهایی که بعضی از اهل کتاب داشتند یا بعضی از محدّثان و مورّخان اسلامی هم آن را پیروی کردند این ناتمام است سه, وجود مبارک موسای کلیم اسرار غیبی را نه احکام شریعت را ممکن است به وسیلهٴ ولیّ‌ای از اولیای الهی با تعلیم الهی چون خدا تعلیم داد فرا بگیرد سه, آن هم یک شخصیت ممتاز الهی بود دارای سِمتی داشت به آن سه قرینه یکی ﴿آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا﴾ است, یکی ﴿عَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ است, یکی هم ﴿هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَی أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً﴾ است و مانند آن, اما حالا این همراه وجود مبارک یوسف چه کسی بود تعبیر به فَتا شد حالا ممکن است او هم سِمتی داشته باشد از اولیای الهی باشد وجود خلفای بعدی باشد گاهی هم ممکن است یک مؤمن شایسته‌ای باشد چون عرب به خادم و خادمه فَتا و فتاة می‌گویند اما معمولاً این تعبیر لطیف هم در روایات صحیح هست و هم جناب ابن‌ابی‌الحدید معتزلی این را در شرح یکی از خطبه‌های نهج‌البلاغه آورده که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وقتی که ظهور کرد چندین کارِ نوآوری داشته و ابتکار و بساط بردگی را می‌خواست برچیند اوّلین اقدام او اقدام ادبی و فرهنگی بود که در خانواده‌ها فرمود شما که عبد دارید و اَمه, غلام دارید و کنیز نگویید عبدی و اَمتی بگویید فتای و فتاتی به اینها حیثیت بدهید کم کم, کم کم بساط آزادی را فراهم کرد و کتاب عِتق آمد و کتاب رِق رخت بربست ما الآن کتاب رِق نداریم کتاب عتق داریم خب قبل از اینکه این عتق عمومی بیاید و بساط بردگی برچیده بشود اول فرهنگ‌سازی کرده فرمود نگویید عبدی و اَمتی بگویید فتای و فتاتی خودش هم این کار را می‌کرد به برده‌ها این تعبیر داشت و دستور رسمی هم داد آنها هم این کار را می‌کردند که فاصله کم بشود, خب.
پرسش: حاج آقا در نماز میّت که.
پاسخ: خب عبدِ خداست دیگر چه بهتر از این «إلهی... و کفیٰ بی فخراً» این سه جملهٴ نورانی حضرت امیر از غرر روایات است «إلهی کفیٰ بی عزّاً أن أکون لک عبدا و کفیٰ بی فخراً أن تکون لی ربّا أنت کما اُحبّ فاجعلنی کما تُحب» از این شیرین‌تر و زیباتر چیست؟ خب.
پرسش: استاد ببخشید دربارهٴ آن سوراخ کردن کشتی که توسط حضرت خضر صورت می‌گیرد کیفیت سوراخ کردن آخه وقتی کشتی به ورطهٴ غرق شدن بیفتد یا آنجا که آن کودک را می‌گیرد.
پاسخ: بله خب آن خیال می‌کرد که به حسب ظاهر این طور بود ولی ان‌شاءالله دربارهٴ آن سه قضیه به خواست خدا خواهد آمد که ظاهرش این طور است ولی باطنش طور دیگر است حضرت خیال می‌کرد که با سوراخ کردن کشتی آب وارد می‌شود و این کشتی غرق می‌شود, وجود مبارک خضر فرمود خیر, ما این پارچه‌ای که گذاشتیم کار هر تخته‌ای را می‌کند حالا ان‌شاءالله آنجا خواهد آمد ولی بالأخره آنکه ولیّ الهی است جلوی آب را می‌گیرد حالا ان‌شاءالله وقتی که به این قسمت رسیدیم روشن می‌شود که این سه کار قبلاً سابقه داشت به دست خود موسای کلیم هم این کارها انجام گرفته و شدیدتر و محکم‌تر حالا چطور شد خدا می‌خواهد به ماها بفهماند وگرنه کاری که خضر کرده بود مهم‌ترش, بالاترش, دقیق‌ترش, اعلایش را وجود مبارک موسای کلیم پشت سر گذاشت حالا سیظهر ان‌شاءالله موسی کجا و آن کجا حالا این صحنه چیست؟ خدا می‌خواهد به چه کسی بفهماند و چه چیزی بفهماند خب کسی که خودش در دوران کودکی افتاده در آن دریای موّاج و سالم در رفته حالا این می‌گوید ﴿لتُغْرِقَ أَهْلَهَا﴾ خودش هم سیلی زده کسی را کُشته برای احیای حق حالا می‌گوید ﴿أَقَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ﴾ خودش هم کارگری کرده برای بچه‌های شعیب آب‌کِشی کرده رایگان در کمال فقر حالا ﴿لَوْ شِئْتَ لَأتَّخَذْتَ﴾ موسی کجا آن خضر کجا؟ اگر کمی صبر کنید معلوم می‌شود که حالا این صحنه چیست که خدا می‌خواهد به ماها بفهماند مهم‌تر از این سه قصه, دقیق‌تر از این سه قصه, عالمانه‌تر از این سه قصّه را خود وجود مبارک موسای کلیم از دوران کودکی تا پایانی که داشت پشت سر گذاشت او کجا و خضر کجا حالا این اسرار عالم چیست ما نمی‌دانیم وگرنه خود موسای کلیم همهٴ اینها را قبلاً آموخت, خب.
پرسش: معیشه بگوییم ملموس بشر عادی نبوده
پاسخ: خب آن سه کاری هم که وجود مبارک موسای کلیم کرد همان طور بود دیگر این مگر یادش رفته وقتی که دوباره به آغوش مادر برگشت تمام قصّه را مادر به او گفته من تو را به این دریا دادم با مأموریت الهی خدا فرمود تمام این امواج در قهر و مِهر الهی‌اند ﴿فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾ این امر غایب است دیگر, به مادر موسی گفت بینداز او گفت چشم, به دریا گفت ببر در خانهٴ فرعون گفت چشم, خب این را در بچّگی دیده دیگر کسی که آن عظمت را در بچّگی می‌بیند که بالاتر از کارِ خضر است به مراتب این خودش می‌افتد در دریا و نجات پیدا می‌کند آن چهارتا بَلم را می‌خواهد نجات بدهد بَلم‌نشین را, خب بنابراین این ظاهرش این است که وجود مبارک موسای کلیم بود و اینها.
﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَی لِفَتَاهُ لاَ أَبْرَحُ حَتَّی أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ﴾ این جریان ماهی, ماهی نه غذای شام آنها بود نه غذای ظهر آنها نه غذای صبحانهٴ آنها ماهی یک آیت و علامتی بود که ذات اقدس الهی به او گفته که این ماهی را می‌گیری هر جا وقتی این ماهی افتاد در آب هر وقت افتاد در آب همان‌جا خب در آن بیابان وسیع بین‌النهرین که بعد دوتا دریا به هم وصل می‌شوند کجا در بیابان از چه کسی بپرسد اینجا سه راهی ندارد, چهارراهی ندارد, علامت ندارد, فلش ندارد از چه کسی بپرسد؟ کسی هم آنجا نیست فرمود علامتش این است پس این ماهی برای غذا و خوردن نبود چون اگر می‌خوردند که دیگر علامت نبود اگر می‌خوردند که بعد علامت نبود بعد از رفتن در دریا هم که جا برای خوردن نبود پس این را برای خوردن نیاوردند حالا ماهیِ مُرده درست است که روی آب می‌آید اما این سرخ‌کرده بود, سنگین بود چطور بود که به طور عجیب رفته در آب, آب هم مثل اینکه راه باز کرده دهن باز کرده این را بپذیرد وگرنه یک جرم سنگینی وقتی که وارد آب بشود آب او را ببرد دیگر عَجب نیست و اثبات اینکه ماهی در آب زنده شد محال نیست ولی بالأخره روایتی, آیه‌ای, چیزی باید برساند که این ماهی زنده شده محتمل هست زنده شده باشد اما در قرآن یا روایت از حیات مجدّد ماهی خبری نیست بر فرض از حیات مجدّد ماهی خبر باشد سخن از آب زندگانی نیست آن آبِ زندگانی افسانه‌ای می‌گویند اگر کسی یک لیوان از آن بخورد مقداری از آن بنوشد برای ابد زنده است آن افسانه است اگر حیاتِ مجدّد پیدا کرد در دریا این طور است در صحرا همین طور است خود وجود مبارک عیسای مسیح عده‌ای از مُرده‌ها را زنده کرده وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) به اذن خدا مُرده‌هایی را زنده کرده مُرده زنده شدن در عالَم فراوان است گاهی در دریاست گاهی در صحراست این نشانهٴ آب زندگانی نیست پس ماهی اگر بیفتد در دریا علامت است گرچه قرآن برای طلیعهٴ این داستان نفرمود هر وقت این ماهی به دریا رفت شما همان‌جا میقات شماست وقت ملاقات شماست موعد ملاقات شماست ولی از اینکه به وجود مبارک موسای کلیم گفت ﴿ذلِکَ مَا کُنَّا نَبْغِ﴾ معلوم می‌شود این علامتی بود بین خدای سبحان و موسای کلیم(سلام الله علیه) پس این ماهی حالا چطور بود سرخ‌کرده بود, آماده بود, ماهی دودی بود, به چه وضع بود این از اینها برنمی‌آید ولی این مقدار هست که وارد دریا شد و اینها هم این را در مِکتَل, مِکتل یعنی زنبیل در کتابهای تفسیری دارد این را در یک مکتل گذاشتند در زنبیلی گذاشتند در مکتلی گذاشتند کنار آن سنگ گذاشتند و خوابشان برد این وجود مبارک موسای کلیم و آن, این سفر هم یک سفر استثنایی بود سفری بود که خستگی را به همراه داشت یک مقدار قبلاً خسته شدند یک مقدار هم بعد از آن خسته شدند که وجود مبارک موسای کلیم گفت که ﴿لَقَدْ لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هذَا نَصَباً﴾ خب سفرِ عادی خستگی دارد اما دیگر «هذا» نمی‌خواهد که کسی که از مصر تا مدین پیاده می‌رود از مدین شبانه و غیر شبانه با زن و بچه حرکت می‌کند به مصر این سفردیده و جهان‌دیده و سفرکرده است آن فاصلهٴ طولانی را از مصر تا مدین رفته, در برگشت با زن و بچه از مدین به مصر آمده حالا می‌گوید ﴿لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هذَا﴾ یعنی خصیصه‌ای دارد این سفر خستگی داشت چطور بود خستگی داشت؟ کجا باید می‌رفت خستگی داشت؟ چقدر راه رفت خستگی داشت که گفت ﴿أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً﴾ من مأمورم تا بالأخره به آن میقاتمان برسد این کلمهٴ «هذا» نشان می‌دهد این سفر ویژگی‌ای داشت وگرنه خب می‌گوید من در مسافرتم خسته شدم دیگر این خستگی عام لازم سفر عام است هر سفری بالأخره خستگی دارد دیگر می‌گویند «قطعة من السفر» اگر سفر خستگی دارد پیاده‌روی خستگی دارد دیگر «هذا» و غیر «هذا» ندارد که معلوم می‌شود خصیصه‌ای داشت که فرمود من از این سفر خسته شدم ﴿آتِنَا غَدَاءَنَا﴾ حالا غذایی که در غَدات در بامداد مصرف می‌کنند مثلاً حالا اختصاصی به چاشت یا نهار ندارد غدات هم که بامداد مصرف می‌‌کنند غذاست این رفته در آن مِکتَل در زنبیل غذا در بیاورد دید ماهی نیست بعد عرض کرد که شما به من فرمودید هر جا این ماهی در آب رفت به عرض شما برسانم ولی من یادم رفته به عرض شما برسانم و جز شیطان کسی از یاد من نبرد خب شیطان وسوسه می‌کند خاطره‌ای را کم می‌کند, خاطره‌ای را زیاد می‌کند ولی آزادی را از آدم نمی‌گیرد همان طوری که شیطان وسوسه می‌کند فرشته‌ها هم عنایتی دارند ما دفعتین یک‌جا نشستیم گاهی می‌بینیم یک خاطرهٴ بدی خدای ناکرده در ذهن ما خطور می‌کند که ما را به گناه دعوت می‌کند ما باید جلویمان را بگیریم یک خاطرهٴ خوشی در ذهن ما می‌آید در روایات که مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) و دیگران هم نقل کردند که گاهی انسان جایی نشسته گناهی که بیست سال قبل کرده فوراً به یادش می‌آید این عنایت الهی است فرشته‌ها این کار را کردند که همان‌جا بگوید «أستغفر الله ربّی و أتوب إلیه» این عنایت خداست یک وقت است که ﴿نَسِیَ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ﴾ یادش رفته بیست سال قبل چه معصیتی کرده این باید خودش را سرزنش کند که چرا گناهانم یادم نیامده این کسی که ﴿فَأَعْرَضَ عَنْهَا﴾ ذکر خدا و ﴿نَسِیَ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ﴾ این مشمول رحمت خاصّه شاید نباشد اما اگر کسی یادش آمده که فلان وقت حرف بی‌جایی شده, خلافی کرده, معصیتی کرده همان لحظه که به یادش آمده باید برای خودش استغفار کند, برای آن طرف استغفار کند اینها عنایت الهی است اینها فضیلت الهی است بنابراین به یاد آمدن یک خاطرهٴ تلخ یا شیرین, رخت بربستن یک خاطرهٴ تلخ یا شیرین به دست ما نیست این فعل بالأخره فاعل دارد بشر بالأخره می‌تواند مرز شهرش, کشورش, آسمانش را ببندد الآ‌ن همهٴ اینها می‌توانند بالأخره آسمانشان را ببندند که هیچ هواپیمایی بدون اجازهٴ اینها پرواز نکند این راه ممکن است اما بستن مرز دل مقدور کسی نیست این فقط به دست مقلّب‌القلوب است مگر ما می‌توانیم طوری زندگی کنیم که خاطره‌ای در دل ما خطور نکند یا از دل ما رخت برنبندد حافظهٴ ما ضعیف نشود این طور نیست که شیطان این کار را می‌کند, فرشته‌ها این کار را می‌کنند گاهی چیزهایی را به یاد آدم می‌آورند, گاهی چیزهایی را از یاد آدم می‌برند ولی انسان همچنان آزاد است مستحضرید وقتی گفتند «رُفع النسیان» آن خود نسیان گفتند مورد تکلیف نیست ولی اگر مبادی اختیاری داشت برابر آن مبادی اختیاری معقّب‌اند, خب این شیطان از یاد این شخص برد و این هم گفت که من رفتم در این مُکتل این زنبیل را باز کنم غذایمان را, صبحانه‌مان را یا چاشتمان را یا نهارمان را بیاورم دیدم ماهی نیست این ماهی هم همان‌جایی که ما رفتیم استراحت بکنیم افتاد در آب شما هم فرمودید من به عرض شما برسانم ولی من یادم رفته ﴿وَمَا أَنْسانِیهُ إِلَّا الشَّیْطَانُ أَن أَذْکُرَهُ﴾ که من به یادم باشد و به عرض شما برسانم او می‌دانست که این ماهی وقتی رفت آنجا جای حسّاس است و حالا یا می‌دانست که آنجا میقات است یا نه, فقط باید موظّف بود که به عرض وجود مبارک موسای کلیم برساند.
پرسش: استاد اگر این ماهی به عنوان طعام نبوده و آیت بوده پس چرا حضرت موسی گفت صبر کنید آن غذا را بیاور به عنوان طعام؟
پاسخ: نگفت ماهی بیاور که گفت غذا را بیاور این غذا در مکتل بود در زنبیل بود وقتی رفت در زنبیل غذا بیاورد دید ماهی نیست بعد یادش افتاده که ماهی آنجا از بین رفته ماهی را برای خوردن نیاوردند ماهی یک آیت و علامتی بود چون اگر ماهی را می‌خوردند که دیگر علامت نبود بعد از اینکه آن علامت را نشان داد علامتش همین بود که برود در دریا بعد هم که قابل خوردن نیست ماهی را برای خوردن نیاوردند, خب.
پس این وجوهی که یاد شده است می‌تواند گوشه‌ای از این بحثها را بازگو کند. در جریان ماءالحیات و اینها هم که خب روشن شد که ماءالحیات به آن صورت نیست. اما آنچه که مربوط به بحثهای قبلی بود در آیهٴ مبارکهٴ 53 ﴿وَرَأَی الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُم مُّوَاقِعُوهَا وَلَمْ یَجِدُوا عَنْهَا مَصْرِفاً﴾ این ﴿لَمْ یَجِدُوا﴾ عطف بر ﴿أَنَّهُم﴾ نیست ﴿وَرَأَی الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُم مُّوَاقِعُوهَا﴾ یک, ﴿وَلَمْ یَجِدُوا عَنْهَا مَصْرِفاً﴾ دو, نه اینکه گمان کردند پناهگاه ندارند یا عامل انصرافی ندارند یقین داشتند که عامل انصراف ندارند, چرا؟ برای اینکه شواهدی هم قبلاً در بحثها داشتیم که آتش قیامت بر اساس اینکه ﴿إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ﴾ نظیر آتش دنیا نیست این آیه‌ای که دارد ﴿إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ﴾ مجموعهٴ جهان آخرت را زنده می‌داند نه اینکه بهشت دار حیات است یا بهشتیان زنده‌اند یا جهنّمیان زنده‌اند می‌گوید دارِ آخرت دارِ حیات است پس چیزی که زنده نباشد آن داخل نیست و چیزی که نفهمد آن داخل نیست و چیزی که بی‌جا کار بکند آن داخل نیست ﴿إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ﴾ این اصل اول چون دار آخرت دار حیات و درک و شعور است آتش جهنم هم می‌فهمد که مجرمین چه کسانی هستند لذا از دور وقتی مجرمین را دید نعره می‌زند ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَیُّظاً وَزَفِیراً﴾ نه «إذا رأوها» رؤیت را به نار اسناد داد فرمود آتش همین که از دور آنها را ببیند نعره می‌زند, خب این همه جمعیت هستند آتش فقط یک عده را می‌بیند نعره می‌زند اینها می‌فهمند اهل آتش‌اند دیگر از این طرف خود اینها در برزخ مرتّب گرفتار عرضهٴ نار بودند ﴿النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا غُدُوّاً وَعَشِیّاً﴾ بامداد و شامگاه آتش را بر اینها عرضه می‌کنند که می‌گویند این است وقتی وارد قیامت شدی جزایت این است وقتی وارد صحنهٴ قیامت شدند از دور که آتش اینها را می‌بیند نعره می‌‌زند خب این دیگر جای مظنّه نیست که یقین دارند که ﴿وَلَمْ یَجِدُوا عَنْهَا مَصْرِفاً﴾.
مسئلهٴ دیگر اینکه جبر علّی حق است قانونی است که «الشیء ما لم یَجب لم یوجد» این اشاعره متأسفانه آنجا که باید قائل به جبر بشوند جبر علّی یعنی چیزی تا علّتش صد درصد نشود حاصل نمی‌شود این جبر علّی است که از آن تعبیر می‌کنند می‌گویند این معلول ضرورت بالغیر دارد چه اینکه ضرورت بالقیاس دارد اینجا باید قائل به جبر بشوند می‌گویند شیء بالاولویّت حاصل می‌شود اما آنجایی که نباید قائل به جبر بشوند جبر در برابر تفویض آنجا متأسفانه جبری‌اند نقص فکر اشاعره در این است که آنجا که باید قائل به جبر بشوند که «لا یوجد شیء بالالویّه», «الشیء ما لم یجب لم یوجد» آنجا قائل به اولویّت‌اند اینجا که نباید قائل به جبر بشوند چون اختیار یعنی بین جبر و تفویض منزلتی است به نام اختیار این حق است اینجا گرفتار جبر شدند جبر علّی حق است اما اختیار بین جبر و تفویض در مسئلهٴ افعال ما حق است و بهترین و نزدیک‌ترین راه, راه توحید افعالی است و توحید افعالی این است که انسان اختیار خود را آینهٴ اختیار خدا بداند, قدرت خود را آینهٴ قدرت خدا بداند این بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) که در باب ذکر مجلس الرضا در بخش پایانی کتاب شریف توحید مرحوم صدوق است که چند بار هم اینجا خواندیم از آن غرر روایات ماست که خدا حقیقتی است نامتناهی است یک, در قبال حقیقت نامتناهی چیزی وجود ندارد دو, و صحنهٴ عالَم از سماوات و ارضین اینها صُوَر مرآتیه‌اند صُوَر مرآتیه جا نمی‌خواهد جای کسی را هم تنگ نمی‌کند استقلالی ندارد حضرت فرمود نه شما در آینه‌اید نه آینه در شما ولی صورت شما را آینه به شما نشان می‌دهد آن‌وقت کلّ صحنه می‌شود صوَر مرآتیه, صوَر مرآتیه جا نمی‌خواهد جا را تنگ نمی‌کند با حقیقت نامتناهی سازگار است وگرنه ما ناچاریم بگوییم خدا ـ معاذ الله ـ موجودی است محدود خدا هست این همه موجودات هم هستند خب بالأخره موجود وقتی چندتا شد همه‌اش باید متناهی باشند دیگر آن از غرر روایات است که بعضی از مواقع خوانده شد.
مطلب دیگر اینکه ما حالا چرا از عبادت لذّت نمی‌بریم؟ اینکه از عبادت لذّت نمی‌بریم نباید گفت که حالا ما که گناه کردیم از عبادت لذت نمی‌بریم ولی جوانها که تازه بالغ شدند چرا از عبادت لذّت نمی‌برند با اینکه معصیت نکردند؟ آنها برابر همان چون حدیث العهد بالفطرت و الاسلام‌اند به همان اندازه لذت می‌برند ولی لذت بردن از عبادت به دو عنصر محوری نیازمند است یکی وجود مقتضی, یکی رفع مانع اینها مانع ندارند گناهی نکردند اما مقتضی التذاذ وجود ندارد و آن معرفت است آدم بداند خدا یعنی چه؟ چطور به ما نزدیک است؟ ما چطور در مائده الهی هستیم؟ چطور در درست قدرت او هستیم؟ چطور یک قطره را به این صورت در آورده این‌گونه از معارف باعث می‌شود که انسان از قرب الهی لذّت ببرد چون کسی یک احسان مختصری نسبت به ما بکند ما به او مِهر می‌ورزیم کسی که تمام هویّت ما حدوثاً و بقائاً در اختیار اوست چگونه به او علاقه‌ نداشته باشیم از مناجات او لذّت نبریم پس لذّت نبردن برای این است که معرفت در آنها نیست گرچه مانعی هم در آنها نیست لکن تنها رفع مانع کافی نیست وجود مقتضی هم شرط است.
کلمهٴ ظنّ مشترک لفظی نیست ظنّ معنای خودش را دارد ولی با قرینه می‌شود در مورد یقین به کار برد. اما سرّ اینکه کلمهٴ «فاء» را در ﴿فَلَن یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً﴾ را آوردند برای این است که اینها تمام مجاری قبول را بستند سالیان متمادی ذات اقدس الهی به اینها مهلت داد بعضی از مهلتها رحمت است بعضی از مهلتها مهلت نیست استدراج است اگر کسی اتومبیلش در اثر خواب‌آلودگی او دارد می‌رود به درّه گرچه سرعت دارد ولی این سرعت عین سقوط اوست او نمی‌فهمد این را نمی‌گویند مهلت, نمی‌گویند به او مهلت دادند یک ساعت بعد سرش شکست این استدراج که فرمود اینها خیال نکنند که ما به اینها مهلت دادیم ﴿سَنَسْتَدْرِجُهُم﴾ ما همین الآن داریم می‌گیریم این سرعت ﴿إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُم بِهَا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ کَافِرُونَ﴾ استدراج معنایش این نیست که به او مهلت دادیم استدراج معنایش این است که همین الآن داریم این را می‌گیریم این دارد به طرف ته درّه می‌رود منتها قدری سرعت دارد خیال می‌کند که از دیگران جلو زده این زودتر از دیگران سرش به سنگ می‌خورد اما آنجا که مهلت می‌دهد واقعاً رحمت است مهلت می‌دهد برای توبه دربارهٴ اینها که فرمود: ﴿فَلَن یَهْتَدُوا﴾ سالیان متمادی به اینها مهلت داد اینها «نبذ کتاب الله وراء ظَهْرهم» یک, مستقیماً با پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) درگیر شدند دو, همهٴ مجاری توبه و بازگشت را بستند سه, لذا با کلمهٴ «فاء» یاد کرد حالا بقیه سؤالات ان‌شاءالله برای نوبت بعد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:00

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن