display result search
منو
تفسیر آیات 22 تا 24 سوره انبیاء  _ بخش اول

تفسیر آیات 22 تا 24 سوره انبیاء _ بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 35 دقیقه مدت قطعه
  • 20 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 22 تا 24 سوره انبیاء _ بخش اول"

منشأ شرک مشرکان حجاز و لزوم تبیین وحدانیت الهی
دائم‌الفیض بودن ذات الهی و استلزام خلق جدید
تبیین روایاتی در وحدانیت و عینیت صفات با ذات الهی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ ﴿22﴾ لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ ﴿23﴾ أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ هذَا ذِکْرُ مَن مَعِیَ وَذِکْرُ مَن قَبْلِی بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ ﴿24﴾

منشأ شکر مشرکان حجاز و لزوم تبیین وحدانیت الهی
چون سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» در مکه نازل شد و مهم‌ترین مسائل مردم حجاز در آن روز، اصول دین یعنی توحید و وحی و نبوت بود و بخشهایی از آیات این سور‌ه دربارهٴ وحی و نبوّت و معاد گذشت، از آیهٴ 21 به بعد مسئلهٴ توحید را تبیین می‌کند.
مستحضرید که مسئلهٴ واحد بودن غیر از احد بودن است. خدا یکتاست یعنی بسیط است جزء ندارد [و] مرکّب از ماده و صورت یا وجود و ماهیّت یا جنس و فصل یا عَرَض و معروض یا موضوع و امثال ذلک نیست؛ بسیط محض است یعنی احد است و واحد است یعنی شریک ندارد و دو خدا در عالم نیست. آنچه مورد پذیرش مشرکان حجاز بود این بود که واجب‌الوجود واحد است، خالق کل هم واحد است، اله‌الآلهه هم واحد است، ربّ‌الأرباب هم واحد است؛ منتها ارباب جزئیه و ارباب متفرّقون، هر کدام مسئول تدبیر گوشه‌ای از گوشه‌های عالَم‌اند؛ کارهای انسان را کارهای زمین را کارهای دریا را کارهای صحرا را آلههٴ متعدّد به عهده دارند و اینها هم مستقلّاً تدبیر می‌کنند و بشر را مستقلاً به خدا نزدیک می‌کنند (این شرکی بود که داشتند).
آیات قرآن کریم و همچنین ادلهٴ نقلی دیگر هم اثبات واجب هم وحدت واجب را جداگانه مطرح می‌کنند لذا اگر شبهه‌ای در کار باشد که اگر یک عالَم دیگر باشد آن عالَم را خدای دیگر اداره کند و این عالَم را این خدا اداره کند با بحثهای سورهٴ «انبیاء» حل نمی‌شود، آن مطالب دیگری است. قرآن کریم و همچنین ادلهٴ نقلی، ذات اقدس الهی را به عنوان یک حقیقت موجودِ واجبِ غیر متناهی ثابت کرده است. خب اگر یک حقیقت، نامتناهی بود، همهٴ عوالِم، زیر پوشش تدبیری اوست؛ واجب حد ندارد، چون حد ندارد، دنیا و آخرت، ارض و سماء، این عالم و عوالم دیگر (همه) را اداره می‌کند؛ اگر مخصوص این عالَم باشد می‌شود یک موجود محدود.

دائم‌الفیض بودن ذات الهی و استلزام خلق جدید
مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف خصال این روایت را نقل می‌کند که ما فعلاً در هشتمین عالَمیم [و] هفت عالم سپری شد؛ همهٴ اینها را ذات اقدس الهی اداره کرده و می‌کند.
مطلب دیگر این است که اگر خدا «دائم ‌الفضل» است که است، «دائم ‌الفیض» است که است، «کلّ مَنّه قدیم» است که است، اگر این عالَمِ دنیا بساطش برچیده شد و دیگر خدا دنیایی را خلق نکند، باز مسئلهٴ «دائم ‌الفضل» بودن و «دائم ‌الفیض» بودن او سر جایش محفوظ است؛ برزخ است و صحنهٴ قیامت است و بهشت است و جهنم است که ابدی است و عوالِم مربوط به فرشته‌ها و انبیا و اولیاست که ابدی است. بنابراین «دائم ‌الفضل» بودنِ خدا متفرّع بر این نیست که حتماً دنیا ابدی باشد، گرچه در بعضی از نقلها هم دارد که بعد از انقراض این عالم ذات اقدس الهی دوباره زمین و آسمانی را می‌آفریند

تبیین روایاتی در وحدانیت و عینیت صفات با ذات الهی
ولی غرض آن است که این آیه برای حلّ شبههٴ مشرکان حجاز و امثال حجاز بود وگرنه برای اثبات وحدت واجب ْتعالی و اینکه مِن الأزل إلی الأبد همه در تدبیر خدای سبحان است، آن را ادله‌ای که می‌گوید خدا نامتناهی است ثابت می‌کند. اگر خدا نامتناهی بود ـ چه اینکه است ـ خدای دیگر چه متناهی باشد چه نامتناهی، فرضش محال است برای اینکه نامتناهی بودن خدا جا برای خدای دیگر نمی‌گذارد.
این چند روایت را تبرّکاً بخوانیم. وجود مبارک حضرت امیر نامحدود بودن خدای سبحان را به عنوان یک اصل در نهج‌البلاغه قرار می‌دهد؛ اگر خدای سبحان نامتناهی بود دیگر جا برای اله دیگر نیست چه آن اله دیگر متناهی باشد چه غیرمتناهی. در خطبهٴ اول نهج‌البلاغه وجود مبارک حضرت امیر می‌فرماید اگر کسی خدا را به صفات زاید بر ذات وصف بکند (خدا را به امر زایدی وصف بکند) با نامتناهی بودن او ناهماهنگ است «لِشَهَادَةِ کُلِ‏ّ صِفَةٍ أَنَّها غَیْرُ الْمَوْصُوفِ» یعنی هر صفت زایدی شهادت می‌دهد که غیر از موصوف است و هر موصوفی شهادت می‌دهد که غیر از این وصف زاید است. وصف زاید معنایش این است که عین ذات نیست، اگر عین ذات نیست، دو شاهد عادل وجود دارند که اینها غیر هم‌اند؛ اگر زید موصوف شد به یک وصف زاید بر ذات، هم موصوف شهادت می‌دهد که اینها دوتا هستند هم وصف شهادت می‌دهد که اینها دوتا هستند، برای اینکه زاید بر ذات‌اند؛ اما اگر صفتی عین ذات بود که شهادت بر غیر نمی‌دهد: «لِشَهَادَةِ کُلِ‏ّ صِفَةٍ أَنَّها غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ کُلِ‏ّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَةِ»؛ این شهادتها فرع بر زیادی صفت بر ذات است وگرنه اگر صفت عین ذات بود که نه صفت شهادت می‌دهد نه موصوف، بلکه هر دو شهادت به عینیّت می‌دهند، لذا فرمود: «فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ»؛ او را به شیء بیگانه‌ای مقرون کرده است.
خب نهج‌البلاغه پر از اوصاف الهی است؛ مرتّب در خطبه‌ها، وجود مبارک حضرت امیر ذات اقدس الهی را وصف می‌کند، خب این وصفها عین ذات است، لذا فرمود: «وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأهُ فَقَدْ جَهِلَهُ وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ وَ مَنْ أَشَارَ إِلَیْهِ فَقَدْ حَدَّهُ»؛ این قیاس مرکّب است. قیاس مرکّب آن است که یک صغرا و یک کبرا ضمیمه هم بشوند نتیجه می‌دهند، آن نتیجه، صغرا برای کبرای دیگر قرار می‌گیرد می‌شود قیاس دوم، نتیجه می‌دهد [و] آن نتیجه صغرا می‌شود برای کبرای دیگر می‌شود قیاس سوم، نتیجه می‌دهد و هکذا. اینجا هم همین طور است قیاس مرکّب است؛ پایانش این است که «فَقَدْ حَدَّهُ». بعد فرمود: «وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ»؛ قائل به وحدت عددی شد و کسی که قائل به وحدت عددی شد در حقیقت او را موجود ممکنی تلقّی کرده است. بنابراین خدا یک حقیقت نامتناهی است. این به عنوان مهم‌ترین تالی فاسدی است که در این قیاس مرکّب آمده است.

عدم تناهی در ذات الهی و محدوده شناخت خداوند
در خطبهٴ 49 آنجا هم باز وجود مبارک حضرت امیر دارد که «لَمْ یُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَی تَحْدِیدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ» هیچ عقلی توان آن را ندارد که خدا را محدود کند (حدّی برایش ذکر کند) چون او نامتناهی است ولی آن مقداری که بر عقول، شناخت خدا واجب است، آن را هم خدا حجابی برایش نگذاشته آن را باز گذاشته است، پس مقدار شناختی که واجب است، ممکن است [و] آن مرتبه‌ای که خود خداست ناممکن است، برای اینکه آن کُنه خدا نامتناهی است و هر کسی خدا را به اندازهٴ خود می‌شناسد. این در طیّ بحثهای سال گذشته روشن شد که هر کسی خدا را به اندازهٴ خود می‌شناسد یعنی بعد از اینکه خدای سبحان در آینهٴ هستی او تجلّی کرد، او به مقدار آینهٴ هستی خود او را می‌شناسد نه نظیر اقیانوس که
آب دریا را اگر نتوان کشید٭٭٭هم به قدر تشنگی باید چشید
که آن یک امر باطل و محالی است و آن شعر هم شعرِ عرفی است نه شعر تحقیقی.
در خطبهٴ دیگر یعنی خطبهٴ 152 به این صورت بیان فرمود که خدای سبحان از اشیا جداست و اشیا از خدای سبحان جدا هستند: «وَ بَانَتِ الْأَشْیَاءُ مِنْهُ بِالْخُضُوعِ لَهُ وَ الرُّجُوعِ إِلَیْهِ. مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ وَ مَنْ عَدَّهُ فَقَدْ أَبْطَلَ أَزَلَهُ»؛ اگر خدا ـ معاذ الله ـ محدود بود و معدود به عدد بود دیگر ازلی نیست، در حالی که او ازلی است چه اینکه ابدی هم است؛ مجموع ازل و ابد را می‌گویند: «سرمد»؛ او سرمدی است. خب پس تالی فاسد اساسی این است که اگر کسی قائل شد که خدای سبحان مثلاً فلان وصف زاید را دارد، قائل به محدودیّت خدا شد در حالی که خدا حقیقت نامتناهی است.
در خطبهٴ 186 هم به این صورت آمده است که فرمود: «لاَ یُشْمَلُ بِحَدٍّ وَلاَ یُحْسَبُ بِعَدٍّ»؛ خدا مشمول حدّی بشود که حدّی شامل او بشود او را در بر بگیرد نیست، برای اینکه او نامتناهی است. اگر غیر محدود است شما با چه فکری با چه قانونی بخواهید او را زیر پوشش یک حد قرار بدهید؟! حقیقت ازلی و حقیقت نامتناهی مشمول هیچ حدّی نیست. باز در همان خطبهٴ 186 به این صورت بیان می‌فرماید: «وَ لاَ یُقَالُ لَهُ حَدٌّ وَ لاَ نِهَایَةٌ وَ لاَ انْقِطَاعٌ وَ لاَ غَایَةٌ»؛ نمی‌شود گفت این تمام شد، نهایتی دارد، حدّی دارد.
خب اگر خدا نامتناهی است ـ چه اینکه است ـ اگر چندین آدم خلق شده باشند و بشوند و چندین عالَم بیایند و بروند، در تحت تدبیر خدای واحد است؛ اما این محور نزاع یا جدال بین وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و مشرکان حجاز نبود آنها این را قبول داشتند فرمود: ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ یا ﴿خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ﴾ لکن در تدبیر اختلاف داشتند. مهم‌ترین مشکل این تدبیر آن است که اینها خیال می‌کنند که اگر دو خدا باشند، چون هر دو مصلحت را می‌دانند حکمت را می‌دانند، غرض و مرض و جهلِ علمی و جهالت عملی ندارند، هر دو مطابق با ما هو الواقع کار می‌کنند.

تدبیر عالم و ربوبیت الهی از شئوون خالقیت خداوند
این باعث شد که برخی از متکلّمان ما این برهان را به برهان «توارد علّتین» برگردانند، در حالی که بر اساس اینکه «إنّ القرآن یُفسّر بعضه بعضا» خدا غریق رحمت کند مرحوم میرداماد را ـ ایشان اول این کار را کرده منتها بازتر و شفاف‌ترش در المیزان است ـ می‌فرماید ممکن نیست کسی بگوید ما دو خدا داریم و اینها مطابق با قانون کار می‌کنند، آخر قانونی در عالَم نیست . دو پیغمبر، دو امام، دو انسان مطابق با قانون خلقت کار می‌کنند؛ اما اگر دو خدا بود و عدمِ محض، قانون را آنها می‌آفرینند.
ما قانون را از چه چیزی می‌گیریم؟ از خلقت می‌گیریم نه اینکه قانونی قبلاً موجود است و خدا مطابق با آن قانون کار انجام می‌دهد. ما قانون‌شناس در عالم داریم اما قانون‌گذار فقط خداست؛ قانون‌گذار یعنی کسی که اشیا را طرزی خلق بکند که روابط هماهنگ با هم دارند. یک طبیب، قانون‌گذار نیست [بلکه] باید و نبایدِ طبیب بر اساس قانون‌شناسی است [یا] باید و نباید انبیا و اولیا و فقها بر اساس قانون‌شناسی است نه قانون‌گذاری. اگر طبیب می‌گوید شما باید این کار را بکنید یعنی چه؟ یعنی دستگاه گوارش شما این طور است چه من بخواهم چه نخواهم، این میوه‌ها و این اشیا و این افعال و این غذاها این آثار را دارند چه من بخواهم چه نخواهم، خود من هم اگر بخواهم زنده بمانم و سالم بمانم باید این طور بکنم (من هم همین طورم). اینکه من می‌گویم شما باید فلان دارو را مصرف کنید، این «باید» را بر اساس قانون‌شناسی می‌گویم نه قانون‌گذاری [زیرا] من چیزی را وضع نکردم، این دستگاه با آن دارو هماهنگ است؛ نه دارو را ما آفریدیم برای اینکه ما شناختیم و اینها را کنار هم جمع کردیم نه آثار این میوه را ما آفریدیم برای اینکه ما شناختیم و کنار هم جمع کردیم. اینکه ما می‌گوییم شما باید این کار را بکنید یعنی این دستگاه گوارش شما با آن غذا هماهنگ است نه غذای دیگر، با فلان کار هماهنگ است نه کار دیگر.
پرسش ...
پاسخ:

تبیین محدوده شناخت عقل و لزوم همراهی آن با نقل
حُسن و قبح عقلی هم همین طور است؛ عقل که حَسن‌آفرین یا قبیح‌ساز نیست، عقل حَسَن‌شناس است و قبیح‌شناس؛ عقل قانون‌شناس است و نه قانون‌گذار. ذرّه‌ای کار از عقل بر نمی‌آید؛ عقل چراغ خوبی است [و] از چراغ هیچ ـ هیچ یعنی هیچ؛ سالبهٴ کلیه است ـ کاری بر نمی¬آید؛ سراج فقط صراط را نشان می‌دهد. چراغ چه حق دارد بگوید آنجا کج است آنجا راست است؟! چراغ فقط می‌گوید آنجا چاه است آنجا راه، همین! عقل یک سراج منیر است، ذرّه‌ای در عالَم اثر ندارد؛ صراط را دین می‌گوید. ذات اقدس الهی می‌گوید من صراط‌آفرینم [و] همه موجودات را بر اساس صراط دارم اداره می‌کنم: ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِیَتِهَا إِنَّ رَبِّی عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾ ؛ صراط را او دارد، سالکان صراط را او می‌آفریند. خدا به ما عقلی داده که چراغ را بشناسیم [اما] این عقل کافی نیست، نقل داده که به کمک عقل هماهنگ بشوند و «یثیروا لهم دفائن العقول» که صراط را بشناسند. آنجایی که تلاش و کوشش کردیم و نشناختیم، از ما می‌گذرند؛ یا شناختیم و از یادمان رفته سهو و نسیان کردیم، «رُفع عن امّتی» ؛ یا سهو و نسیان نکردیم ولی اضطرار و الجاء و اجبار و امثال ذلک شده، «رُفع ما اضطرّوا» وگرنه اگر از ما بخواهید ما فقط یک چراغ‌دان خوبی هستیم [که] با این چراغ به کمک نقل که «یثیروا لنا دفائن العقول» و «یثیروا لهم دفائن العقول»، راه را می‌شناسیم. آن مقداری که عاقلانه و عادلانه تلاش و کوشش کردیم از ما می‌گذرند، دیگر نه از ما عصمت می‌خواهند نه قانون‌گذاری می‌خواهند.
الآن میلیاردها موجودی که در این زمین هستند همه‌شان تابع فرمان او هستند هیچ کدام تابع فرمان ما نیستند، همه‌شان از او کمک می‌خواهند دستور او را می‌گیرند. یک مهندس فقط خاک را می‌شناسد، کود را می‌شناسد، درخت را می‌شناسد، آب را می‌شناسد، هوا را می‌شناسد، می‌گوید در این هوا این نهال این ثمر را می‌دهد. بنابراین مسئلهٴ حُسن و قبح عقلی و مانند آن، این نیست که عقل قانون‌گذار است [بلکه] عقل قانون‌شناس خوبی است، به مقداری که شناخت حجّت دارد [و] به مقداری هم که نشناخت معذور است.
پرسش:...
پاسخ:

منشأ نیازمندی عقل به تعالیم انبیا
بله عقل استعداد دارد و اگر بخواهد از قوّه به فعلیّت برسد، یک مبدأ تحریکی می‌خواهد یک معلّم می‌خواهد. این ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ یا زیتِ این عقل را اضافه می‌کند یا فتیله را بالا می‌کشد این چراغ را بالاتر می‌آورد یا نمی‌گذارد این چراغ را ظل بگیرد. گاهی ـ همان طوری که مستحضرید ـ این ماه را ظل می‌گیرد یا این شمس را ظل می‌گیرد؛ «ظل می‌گیرد» یعنی طرزی است که زمین بین شمس و قمر قرار می‌گیرد و چون زمین، جِرمی است کُروی، سایهٴ آن مخروطی¬شکل است. اگر شمس آن طرف قرار بگیرد و زمین بین شمس و قمر قرار بگیرد و این طرف واقع بشود، سایهٴ مخروطی زمین طولانی است، اگر ماه در مسیر خود در قسمتهای بالا حرکت کند سایهٴ زمین به آن نمی‌خورد و این دیگر قمر را ظل نمی‌گیرد [و] اگر در لیالی مُقمره نظیر شب چهارده که قمر می‌خواهد عبور کند از سایهٴ زمین رد می‌شود، ظلّ زمین قمر را می‌گیرد می‌گویند قمر مُنخسِف شده و آن را ظل گرفته است. اگر آن رأس مخروط به قمر بخورد این یک خسوف جزئی است اما اگر قاعدهٴ مخروط به آن بخورد این می‌شود خسوف کلّی که تمام قمر را ظل می‌گیرد. ما هم همین طوریم؛ این سایهٴ تاریک شهوت و غضب گاهی می‌افتد روی عقل، آن وقت این عقل را ظل می‌گیرد.
در صمدیه مرحوم شیخ این مثال را ذکر کرده که «اِنارةُ العقل مَکسوفٌ بطَوع الهوی» ـ آنجا که مثال ذکر می‌کند که گاهی مضاف مؤنث در اثر اضافه به مضاف‌الیه مذکر، کسب تذکیر می‌کند می‌فرماید: «إنارةُ العقل مکسوفٌ» نه «مکسوفةٌ» «بطَوع الهوی» ـ یعنی اگر کسی مطیع هوا و هوس بود، سایهٴ این می‌افتد روی عقل و عقلش را ظل می‌گیرد. انبیا می‌آیند این حرکت را تنظیم می‌کنند که ظل نگیرد [و] اگر یک وقت در اثر نسیان و سهو، ظلّ گرفت، خدا می‌بخشد.
بنابراین اثارهٴ دفائن عقول گاهی به بخش عقل نظری است که مطالب علمی را به آدم می‌فهمانند که می‌شود ﴿یُعَلِّمُهُمُ﴾ و گاهی مربوط به بخش عملی است که «ما عُبدَ به الرحمن واکتُسِبَ به الجِنان» را تزکیه می‌کنند که می‌شود عقل عملی. بالأخره تلاش و کوشش آ‌نها در اثارهٴ عقل یا به نظر برمی‌گردد یا به عمل؛ یا به ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ برمی‌گردد یا به ﴿یُزَکِّیهِمْ﴾ ، خود آنها هم قانون‌شناس‌اند منتها در تشخیص قانون معصوم‌اند. این طور نیست که آنها قانون‌گذار باشند: ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾ . در بحثهای قبلی هم داشتیم که ذات اقدس الهی پنج مطلب را ذکر می‌کند، دو مطلب را اول دو مطلب را آخر، این وسط به پیغمبر می‌فرماید: ﴿لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْ‏ءٌ﴾ ؛ تو مخلوق و بنده‌ای، کاری از تو ساخته نیست. انبیا فقط قانون‌شناس خوبی‌اند و دیگران به رهبری انبیا قانون‌شناس عاقل‌اند نه معصوم؛ قانون‌گذاری از آنِ خداست.

تلازم خالقیت با ربوبیت و لزوم وحدانیت خداوند
خب اگر ما دو خدا داشتیم، این دو خدا چون صفاتشان عین ذات آنهاست علمشان عین ذات آنهاست و حکمت آنها زیر پوشش علم، عین ذات آنهاست، چون دو خدا داریم، دو علم داریم دو قانون‌گذار داریم دو قانون داریم، آن وقت تازه اول دعواست. در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» این آیه مطرح شده است که خدای سبحان می‌فرماید اگر دو خدا باشد، الاّ و لابد با هم درگیرند، چون آنها با هم درگیرند عالَم فاسد می‌شود، بنابراین در بیان تلازم مقدم و تالی قیاس استثنایی سورهٴ «انبیاء» حتماً باید از آیه سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» کمک بگیریم. در سورهٴ «مؤمنون» آیهٴ 91 به این صورت آمده است فرمود: ﴿مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا کَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ﴾، چرا؟ برای اینکه اگر بیش از یک خدا در عالَم بود حتماً با هم اختلاف داشتند ﴿إِذاً لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ﴾؛ بالضروره همان طوری که دو دوتا پنج‌تا محال است، دو خدا باشند و هماهنگ باشند هم محال است، برای اینکه قانونی در کار نیست قانون را اینها می‌آفرینند؛ نفس‌الأمر، ما هو الواقع، ما هو الأصلح در کار نیست، دو خدا هست بعد عدمِ محض، اینها تازه دارند عالَم می‌آفرینند.
پرسش...
پاسخ:

تفاوت جایگاه کاشفیت عقل با مقام قانونگذاری
نه، آن معنایش درک نیست معنایش این است که چیزی را که خدا آفرید خوب آفرید. اشیا را چه کسی آفرید؟! جای اشیا را چه کسی آفرید؟ چه کسی شیء را در آنجا قرار داد؟ خدای سبحان، خب اینکه به حُسن و قبح برنمی‌گردد این به خلقت برمی‌گردد. عقل تشخیص می‌دهد که عدل حَسن است، مستقل هم است (چراغ در نشان دادن صراط مستقل است) حَسن را می‌فهمد، قبیح را می‌فهمد، حُسن حَسن را می‌فهمد، قُبح قبیح را می‌فهمد؛ اما حالا چرا این حَسن است عقل چه می‌داند؟! عقل می‌گوید عدل حَسن است، قبیح قُبح دارد، حَسن باید [و] قبیح نباید؛ از عقل می‌پرسیم عدل چیست، می‌گوید عدل آن است که هر چیزی را در جایش قرار بدهیم؛ در قدم سوم می‌پرسیم این شیء جایش کجاست، می‌گوید من چراغم من که صراط نیستم، من چه می‌دانم چرا اینجا خلق کردند. من این را می‌دانم که این دستگاه گوارش این طوری است آن میوه این طوری است، من می‌دانم که زن جایش این است مرد جایش آن است، شما بخواهی کنوانسیون راه بیندازی تساوی جنسیّت را برقرار کنی، این ظلم است. عدل آن است که هر چیزی را در جای خودش قرار بدهیم [اما] جای زن کجاست جای مرد کجاست را که عقل نمی‌فهمد، جای شراب کجاست جای انگور کجاست را که عقل نمی‌فهمد. عقل می‌فهمد که این کار مثلاً شراب خوردن مست می‌کند آن کار مست نمی‌کند اما جای این چیست، می‌گوید «لستُ أدری».
بنابراین تا آنجا که سخن از معرفت است حُسن و قبح عقلی تام است که بحث معرفت‌شناسی است. عقل حُسن عدل را می‌فهمد و قبح ظلم را می‌فهمد در حدّ علت تامّه [عقل] حُسن صدق را می‌فهمد در حدّ اقتضا، قبح کذب را می‌فهمد در حدّ اقتضا نه در حدّ علت تامّه. عدل حَسن است بالقول المطلق به نحو موجبهٴ کلیه، صدق حَسن است به نحو فی‌الجمله نه بالجمله، لذا می‌گوید آن راستِ مفسده‌زا بد است آن دروغِ مصلحت‌زا خوب است، این در حدّ اقتضاست. همهٴ اینها را عقل که سلطان است خوب می‌فهمد اما حالا این شیء جایش کجاست می‌گوید من چه می‌دانم، من که راه نیستم من که صراط نیستم من که صراط‌آفرین نیستم. چرا زن اینجا باشد من چه می‌دانم؛ چرا میراث این‌چنین باید باشد و حقّ ارث زن و مرد چیست من چه می¬دانم، من می‌دانم آنکه خدا به من گفت حق است او گفت: ﴿لاَ تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً﴾ . فرمود به میراث دست نزنید نگویید چرا این کم است آن زیاد است؛ شما از عاقبت خبر ندارید از اوایل خبر ندارید از اواسط خبر ندارید از پایان خبر ندارید، نگویید چرا این بیشتر می‌برد او کمتر می‌برد، آخر به شما چه؟ شما که نمی‌دانید: ﴿لاَ تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً﴾؛ آیا از عواقب باخبرید؟! آیا اگر میراث کم و زیاد بشود برادر و خواهر چطور می‌شوند باخبرید؟!
بنابراین آنچه به معرفت‌شناسی برمی‌گردد عقل سلطان است یعنی تا آنجا که عدل است می‌فهمد؛ اما همین که به صراط برگشت (نه به معرفت) به خلقت برگشت، آنجا خطّ قرمز است عقل می‌گوید من هیچ دسترسی ندارم. طبیب تا آنجا که به طب برمی‌گردد سلطان است اما حالا چرا میوه این طور است چرا دستگاه گوارش این طور است، می‌گوید من چه می‌دانم، من خبر می‌دهم که این دستگاه گوارش با آن میوه نمی‌سازد، همین! بنابراین حُسن و قبح تا آنجا که به مسئلهٴ معرفت برمی‌گردد تا آنجا به عدل و ظلم برمی‌گردد، این عقل سلطان است و کاملاً می‌فهمد؛ اما حالا چه چیزی جایش اینجاست چه چیزی جایش آنجاست، این به صراط برمی‌‌گردد و از مسئلهٴ معرفت‌شناسی جداست و [در اینجا] عقل راجِل است و خاضعِ محض.

عینیت علم با ذات الهی و تبیین برهان آیه بیست و دوم
عمده همین آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» است که خدا غریق رحمت کند مرحوم میرداماد را ایشان در تقویم‌الایمان در کنار همین آیه ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ این آیهٴ 91 سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» را ذکر کرده که اگر دو خدا باشند حتماً اول دعواست، چرا؟ برای اینکه این خدا علمش عین ذات اوست، آن خدا علمش عین ذات اوست، دو ذات متباین دو علم متباین دارند دو حکمت متباین دارند. شما بگویید مطابق با ما هو الواقع، ما هو الأصلح، ما فی نفس الأمر، واقعی در کار نیست اصلحی در کار نیست نفس‌الأمری در کار نیست، تازه اینها می‌خواهند شروع کنند نفس‌الأمر بیافرینند، لذا اگر دو خدا باشند الاّ و لابد دعواست و چون دو خدا الاّ و لابد دعوا دارند، اگر این مقدّمه برابر آیهٴ 91 سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» روشن شد، آیهٴ محلّ بحث سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» شفاف می‌شود که خب دو خدا که دو ذات دارند و علمشان هم عین ذات است پس دو علم دارند و دو حکمت است؛ فرمود: ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾.

پرسش...
پاسخ:
تبیین وجه احسن بودن نظام عالم
آن در بحثهای قبل هم داشتیم که ذات اقدس الهی یک موجبهٴ کلیه دارد به عنوان «کان»ی تامّه که ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ یعنی «کلّ ما صدَق علیه أنّه شیءٌ فهو مخلوق الله سبحانه و تعالی» [و] اصلی است که «کان»ی ناقصه را تأمین می‌کند که آ‌ن همین آیه‌ای است که تلاوت شده که فرمود: ﴿الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ﴾ یعنی هر چه را که آفرید به زیباترین وجه آفرید که جهان زیباتر از این ممکن نیست، چرا؟ چون اگر جهان زیباتر از این ممکن بود و خداوند نیافریده بود (این مقدم)، إمّا للجهل است أو للعجز است أو للبُخل است (این تالی)، و التالی بأسره مُستحیل فالمقدم مِثله. اگر عالَمی بهتر از این ممکن بود و خداوند آن عالَم و آن بهتر را نیافریده بود یا برای آن است که ـ معاذ الله ـ نمی¬دانست یا برای اینکه می‌دانست ولی ـ معاذ الله ـ توان آن را نداشت یا علمش را داشت توانش را داشت ولی ـ معاذ الله ـ آن جود و سخا را نداشت والتالی بأسره الثلاث مستحیل فالمقدّم مِثله، بنابراین عالَمی از این زیباتر ممکن نیست.

پرسش...
پاسخ:
تبیین استدلال آیه بیست و دوم بر اساس عینیت صفات با ذات
حُسن و قبح اشیا را ذات اقدس الهی عطا می‌کند، این حُسن و قبح حکمتِ عملی با آن حُسن و قبحِ کمال و امثال ذلک نباید خلط بشود؛ همین اشاعره که منکر حُسن و قبح‌اند یعنی حُسن و قبح حکمت عملی وگرنه آنها در حُسن علم و در حُسن جمال و در حُسن عدل و اینها که شک ندارند؛ حسن وجودی مطلبی است و حسن حکمت عملی چیز دیگر است. دو خدا می‌خواهند خلق بکنند، چون دو خدا هستند [چون] دو ذات‌اند [و] صفات آنها هم عین ذات آنهاست، دو علم است؛ این یکی می‌گوید احسن به سبک «الف» است آن یکی می‌گوید احسن به سبک «باء» است، ﴿لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ اول دعواست. بگوییم اینها صلح کنند، خب روی چه چیزی صلح کنند؟! بگوییم مطابق با نفس‌الأمر و واقع و ما هو الأصلح کار کنند، هنوز چیزی خلق نکردند، ما هو الأصلح در کار نیست؛ نفس‌الأمر را، ما هو الأصلح را، ما هو الواقع را تازه اینها می‌خواهند خلق کنند. این «الف» می‌گوید نفس‌الأمر و واقع و ما هو الأصلح فلان است، این «باء» می‌گوید اصلح و ما هو الواقع و نفس‌الأمر بَهمان است لذا اول دعواست: ﴿لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾. چون تعدّد آلهه الاّ و لابد به درگیری درونی خود اینهاست، آن‌گاه آیهٴ محلّ بحث سورهٴ «انبیاء» معنای روشنی پیدا می‌کند که ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 35:39

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن